۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

خشونت و قدرت در فلسفه سياسي هانا آرنت(1)
کریم قصیم

درباره زندگي هانا آرنت

پژوهشگر نامدار, خانم هانا آرنت در دنياي غرب و به ويژه در ممالك آلماني / انگليسي زبان به عنوان انديشمند ونظريه پردازي ژرف بين در قلمرو فلسفه سياسي و تاريخ شهرت دارد.
آرنت به سال 1906 در شهر هانوور آلمان به دنيا آمد و پس از پايان دوره ي دبيرستان,  نزد بزرگاني چون هايدگر, هوسرل, بولتمن و كارل ياسپرس  فلسفه, الهيات و زبانهاي كهن آموخت. در 22 سالگي دكتراي فلسفه را زيرنظر پرفسور ياسپرس به پايان رساند. ديري نگذشت كه در جامعه ي دانشگاهي آلمان و نزد استادان پيشين خود همچون متفكري اصيل با نظرياتي بديع و كاوشگري با ابتكار و دورانديش اعتباريافت. [1]
از جمله استادان بزرگي كه هانا آرنت از آن پس پيوند فكري و مراوده ي صميمانه و پايدار با آنها داشت كارل پاسپرس بود. پرفسور ياسپرس خيلي زود به استعداد و دانش و روحيه موشكاف و تيزبين هانا آرنت پي برد. وي در پيشگفتاري كه به سال 1955 بر نسخه آلماني كتاب عظيم هانا آرنت در باره توتاليتاريسم ( «عناصر و منابع سلطه توتاليتر») نگاشت, به نكته اي تاريخي اشاره دارد:

« سالها پيش از 1933 [ سال روي كارآمدن هيتلر] هانا آرنت متوجه ُكنه رويدادهايي شده بود كه درشَرف وقوع بودند و خود من آنها را ناممكن مي دانستم. او هنگامي كه ديگر اين وقايع (ظهور و استقرارحكومت نازيها) آغاز شدند, مطمئن بود كه تاريخ ورق خورده و تأثيراتي بسيار وسيع و عميق به وقوع پيوسته اند, سپس در انديشه مشاهده و درك رویدادها بود. به اين جهت, دركنار ساير كتب و منابع , شروع كرده بود به جمع آوري بريده هاي روزنامه ها. همين بريده هاي نشريات آن روز بود كه وقتي براي بازرسي خانه اش در برلين هجوم آوردند, موجب دستگيري و زنداني شدن او شد.»

هانا آرنت پس از روي كارآمدن هيتلر مورد تعقيب قرار گرفت و دستگير و زنداني شد. چندي بعد توانست از زندان رهايي يابد و به پاريس فرار كند. تا سال 1940 در فرانسه ماند  و   درکار امداد و سازماندهی یهودیان فراری از تعرّض نازیها فعال بود.  پيش از آن كه ارتش هيتلر وارد خاك فرانسه شود موفق شد آن سرزمين را به قصد آمريكا ترك کند. تا پايان عمرش مقيم نيويورك باقي ماند. هانا آرنت در سال 1975 به بيماري قلبي درگذشت.
این نوشته ابتداء به واسطه مطالعه و بررسی نخستین ترجمه فارسی از آثار خانم هانا آرنت ، یعنی کتاب « خشونت»[2] , به رشته تحریردر آمد و همان زمان در گاهنامه «نقد آگاه» پاییز 1362 منتشرشد و اکنون تحریر دوم آن  با  تغیییراتی تقدیم خوانندگان می شود.

                                                           *

کتاب خشونت (on Violence) جزء آثار متآخر نویسنده به شمار می آید. متن انگلیسی آن اولین بار به سال 1970 در نیویورک انتشار یافت و همان سال متن آلمانی کتاب با ویرایش خود هانا آرنت در آلمان فدرال به چاپ رسید.
کتاب مشتمل است بر سه فصل بعلاوه هیجده ضمیمه. در فصل نخست هانا آرنت وجوه گوناگون اِعمال قهر و خشونت را نکته به نکته  پیش می کشد، به نقش خشونت در فنآوري نظامي، وضعيت علوم و دانشگاهها و عصيانهاي اجتماعي مي پردازد و به بن بستي كه جهانيان به علت تراكم بي سابقه ابزار خشونت با آن روبه رو شده اند اشاره مي كند. او با كمك گرفتن از آثار متفكران گذشته و زمانه خودش نشان مي دهد كه ذات و محتواي خشونت تا چه حدّ ناشناخته مانده و يا به درستی  شناخته نشده است.
درفصل دوم,  وارد عرصه قدرت سياسي مي شود. در اين جا به تفكيكي روشن و صريح مابين مفاهيم خشونت ( قهر) و قدرت مي پردازد و با موشكافي و دقت نظر خاصي نشان مي دهد كه به سبب اختلاط معاني قهر و خشونت با مفهوم قدرت, در اين مورد اغتشاش تعريف نزد نمايندگان مكاتب گوناگون فلسفه ي سياسي و علوم اجتماعي به چشم مي خورد.
با تمايزي كه هانا آرنت ميان دو مفهوم قهر و قدرت قائل مي شود و دقّت نظری که در این تفکیک معنا انجام می دهد ، نقدي روشنگر از آراء و عقايد متفكران ديگر در باره ي مفهوم قدرت ارائه مي كند و از اين ميان به دريافتي مثبت از موضوع قدرت سياسي مي رسد.
در واقع در سراسر اين فصل و نيز در ساير بخشهاي كتاب ، در كنار مفهوم خشونت, مفهوم قدرت موضوع  كند و كاو و بررسي دقیق و تازه ای قرار می گیرد.  چه بسا به خاطر اهميت هردوي اين مفاهيم است كه وي متن آلماني كتاب را با عنوان  «  قدرت و قهر Machtund Gewalt  » به چاپ مي رساند.
هانا آرنت در اين اثر بسياري از نظريات علمي ، سياسي و ايدئولوژيك در باره ي خشونت و قدرت/ علل و ماهيت اَعمال قهرآميز را می کاود. به نقش دستگاههاي بوروكراتيك دولتي و چگونگي ايستادگي جامعه خشونت زده در مقابل خطرات ناشي از زوال قدرت شهروندي توجه مي دهد. او درسراسر كتاب و آثار دیگرش مبشر پيگير و خستگي ناپذير حضور قدرت مستقيم مردم و رشد و گسترش شبکه های اجتماعی و پیوند آزاد قدرت بی واسطه مردمان است. به این معنا ، ضعف «قدرت » را زمینه پیدایش خشونتگری می داند:

« هرگونه كاستي در قدرت به معناي دعوت به خشونتگري است ، كمترين دليلش هم اين كه كساني كه زمام قدرت  را به دست مي گيرند ، خواه فرمانروايان و خواه فرمانبرداران ، هنگامي كه احساس كنند سررشته از دستشان بيرون مي رود ، همواره دچار اين وسوسه مي شوند كه خشونت را جانشين قدرت كنند و خلاصي از اين وسوسه هميشه برايشان دشوار بوده است.» (1/128)
کوشش من اين است كه با مطالعه كتاب «خشونت» و مراجعه به ديگر آثار هانا آرنت طرحي از نظریه «خشونت و قدرت در فلسفه سياسي» وی به خوانندگان عرضه كنم.

1- عناصر سازنده ي مفهوم قدرت
واژه قدرت بار معنايي سحرآميزي دارد. از ديرباز طوری از قدرت سخن رفته كه گويي قدرت مظهر بار و توان خدايان اساطيری است.  واژه قدرت با آن كه آثار خشونت، صولت وسطوت، فرمان و اطاعت، اجبار و اضطرار و ... را به خاطر مي آورد، باز به رغم  اين تأثيرات كانون پرجذبه  و مركز تمايلات و توجهات توده های مردم به شمار مي آيد و رابطه ذهنی مردم با اين مقوله دستخوش تظادها و تناقضات فراواني است. گويي قدرت در عين دور و غريب بودن از آنها ، چيزي است كه به طور طبيعي در دست آنهاست و بايد هم باشد ، چيزی كه به طرزی شگفت و نامعلوم از كف آنها ربوده شده و آن گاه همچون حربه ی خصم عليه خودشان به كار رفته است! قدرت برای مردم جاذبه دارد. جاذبه ای سحرآميز. در اين واژه چه نهفته و عناصر سازنده ی اين مفهوم كدامند كه قدرت چنين رابطه ی پيچيده و پر تب وتابي با جامعه پيدا كرده است؟
نظريه پردازان علوم اجتماعي و سياسي و سردمداران جنبشها ، اكثراً اين واژه را به گونه ای مورد استفاده قرار داده و تعاريفي از آن عرضه كرده اند كه بيش از هرچيز عنصر جبر و تحميل را در ذهن زنده مي كند. از قدمايي چون ولتر [3] و ژونل [4] گرفته تا معاصرینی مانند ماكس وبر[5] ، مائوتسه تونگ [6] ، رايت ميلز[7] ، پولانزاس[8] و... همگي شرح و تعريفي از قدرت به دست داده اند
كه متضمن « سلطه بر كس ديگر» ، « فرمان مطاع » و  « تحميل اراده » است و درهرحال كاركردي عليه فكر ، خواست و كردار ديگران دارد و كانون جذب و تمركز توانهاي اِعمال اراده ي محض به شمار مي رود.
تعاريف بزرگان فكر سياسي ناظر به اين معنا هستند كه اجزاء نهفته در قدرت مجموعه ای بهم پيچيده از زور و اجبار و خشونت و الزام اطاعت و اقتضای مطلق اند. هانا آرنت بر اين اغتشاش و درهم آميختگي معانی در باب قدرت انگشت مي گذارد و مي نویسد:

« به نظر من اين تقصير غم انگيز متوجه وضع  فعلي علوم سياسي است كه در اصطلاحات ما تمايزي مابين اين گونه مفاهیم اساسي مانند ” قدرت Power” ، ” نيرو” ، ” زور” ، ” اقتدار authority” و بالاخره  ”خشونت”  ديده نمي شود. حال آن كه هريك از اين الفاظ به پديداري متمايز و متفاوت دلالت مي كند كه اگر وجود نداشت آن لفظ هم نبود » (1: 65-66 )

این که مضامین و پدیده های گوناگون نامبرده درعمل سیاسی و درعرصه واقعیت به صورت درهم آمیخته دیده می شوند و تفاوت چندان دقیقی بارز نیست ، در زندگی عادی امری عجیب نیست. هانا آرنت به این نکته اشاره کرده می گوید:
« هیچ چیز عادی تر از آمیختگی قدرت و خشونت نیست«  (1: 71 )
منتها برداشت نکاویده و تجزیه نشده از این واقعیت در نظریه های سیاسی و تعاریف تئوریک مورد اعتراض اوست. چه بسا فقدان تمایز صریح مابین همین واژه ها و معانی است که به قدرت جلوه ای از ابهام و اعجاز می بخشد و موجبی برای تآثیر اساطیری آن فراهم می کند. در هر حال به کارگرفتن مفهوم قدرت برای توضیح و تشریح رویدادهای سیاسی- اجتماعی مستلزم وجود معنای صریح و تفکیک دقیق آن از سایر عناصر دخیل در مفهوم رایج و سنّتی قدرت است:

« برای توصیف پدیده های سیاسی، نیاز مفرطی به تفکیک مقوله های تفکر سیاسی چون اقتدار، قدرت ، و قهر داریم. همسان شمردن این مفاهیم بنیادی معمولاً به این روش انجام می گیرد که کارکرد آنها در اجتماع بشری مانند مخرج مشترکی از عناصر یک موضوع واحد، مثلاً رابطه فرمان دهندگان و اطاعت کنندگان در نظر گرفته می شود و آن گاه استنتاج می شود که مفاهیم مذکور همگی واژگانی گوناگون از برای توضیح همان رابطه واحداند. در حالی که [ انواع اقتدار] به هیچ وجه یکسان نیستند! [فی المثل ] اطاعت از یک مرجع والامقام با نوع رابطه موجود میان آمر و مآمور در تشکیلات یا اتحادیه ای که براساس برنامه یا خواستی مشترک سازمان یافته و صرفاً از نظر رعایت صلاحیت فنی افراد تقسیماتی را معمول داشته است و بالاخره با نوع اطاعت آدمی که دربرابر لوله هفت تیر دست به جیب برده و کیف پولش را تقدیم می کند  فرق دارد»(3: 232 ).
در این جا هانا آرنت به سه عنصر با اهمیّت که معمولاً با مقولة قدرت تداعی می شوند اشاره می کند. نخست از اقتدار و مرجعیّت نام می برد. مثلاً در موارد صلاحیّت علمی و داشتن تبحّر خاص دریک زمینة معین. نیازی که آدمی در این گونه موارد احساس می کند خود به خود موجب قبول نظر و اطاعت از دستور کسانی است که دارای اقتدار یا مرجعیّت در آن زمینة معیّن اند. آتوریته یا اقتدار یک شخصیت روحانی نیز به قوة ِ جاذب اندیشه و اعتقادی برمی گردد که وی مظهر مجسّم تلقی می شود و مخاطبان او بدان اعتقاد دارند. همراه با زنده شدن و احیاء مضامین اساطیری و تجدید حیات فعال آداب و سنن کهن نیز نوعی از اقتدار "پیامبرگونه" ظهور می کند که به شخصیّت بارز و تراز اول این گونه جریانات جاذبه ای کاریسماتیک و فره مند می بخشد. در تمامی این موارد ما در واقع با پدیدة آتوریته یا اقتدار و مرجعیّت رو به رو هستیم که خصوصیّتی واحد دارند:
« خصیصة بارز [اقتدار ،یا]مرجعیّت  شناسایی بی چون و چرای آن توسط  کسانی است که انتظار می رود آن را گردن نهند» (69:1).

توان اجرائی این گونه اقتدار(درمواردی به شدّت مسخ کننده جامعه)  ناشی از بار کهن آراء و اعتقاداتی است که چه بسا قرنها از نسلی به نسل بعد منتقل شده ، درشمار خاطره های جمعی جامعه درآمده و درشرایط بحرانی خاصی مورد تبلیغ کارگزاران و توجه انفجاری مردمان واقع شده است. اشتعال ناگهانی نیازها در این موارد بعضاً سرچشمه در اسطوره ها و افسانه های مذهبی دارد و اقبال (چشم بسته) مردم نسبت به مرجع اقتدار بیشتر به طلسمی رازگونه می ماند. «همه»  درنوعی رابطة ماوراء منطقی با مرکز احیاء شدة ی یادها و باورهای کهن (مرجع اقتدار) قرار می گیرند. از تجمع و تراکم سریع انبوه بیشماری مردمان به گرد چنین محوری است که نوعی توان اجرائی استثنایی پدیدار می شود. گفت و گو و چالش گفتمانی با احاد و اقشار جامعه و اقناع فکری مردمان دراین میان نقش مهمی ایفاء نمی کند ؛ آن چه مقدم و مُسری است همان اطاعت بی چون و چراست از صاحب اقتدارو مرجعیّت!
این خصوصیّت با اطاعتی که از احساس خطر و نا بودی آنی سرمی زند - و این خود از منبع قهر و خشونت و زور ناشی می شود- یکسره فرق می کند. اعمال قهر و خشونت و بخصوص شکل شدیدی که دفعتاً مسآله بود و نبود را پیش می کشد (تهدید می کند)، البته امکان دارد به سرعت موجب اطاعت و فرمانبرداری شود ، ولی بار خاطره ها کجا و بار خطر کجا. یاد آوری این نکته مهم است که این دو نوع « اقتدار- اطاعت» ، با پذیرش داوطلبانه و پیروی آگاهانه از مرکز قدرتی که برمبنای آگاهی و توافق بنا شده باشد اساساً متفاوت است. درعین حال درهریک از این انواع و عناصرتداعی کننده قدرت می تواند  ُبرداری از خشونت آمیخته باشد. تداخل و درآمیختگی قهر و قدرت به ویژه از آن جا بیشتر می شود که تآثیر مخرّب و یا محافظ خشونت - به عنوان عامل تلاشی و ازهم گسستگی یا حفظ و امنیّتِ - بافتها و شبکه های قدرت ، کار بازشناختن خشونت از قدرت را دشوار می سازد ولی درست به دلیل اهمیّت تمایز این دو مقوله به لحاظ درک صحیح و واقع بینانه از امور و رخدادهای سیاسی، جدا کردن ویژگیهای هر یک از این دو به منظور شناختِ ماهیّت  و محتوای خاص هر کدام از آنها ضرورت اساسی دارد.
    > بخش دوم
.....................................
منابع 

1- هانا آرنت ، خشونت ، ترجمه عزت الله فولادوند ، انتشارات خوارزمی ، تهران 1359 .

2- Nicos Poulantazas, Politische Macht und gesellschaftlische Klassen,
A. Fischer  Taschenbuch Verlag, Frankfurt 1975.

3. Hannah Arendt, Über die Revolution, R.Piper Verlag, München 196


[1] - از جمله استادان بزرگي كه هانا آرنت از آن پس پيوند فكري و مراوده ي صميمانه و پايدار با آنها داشت كارل پاسپرس بود. پرفسور ياسپرس خيلي زود به استعداد و دانش و روحيه موشكاف و تيزبين هانا آرنت پي برد. وي در پيشگفتاري كه به سال 1955 بر ترجمه ي آلماني كتاب عظيم هانا آرنت در باره توتاليتاريسم( «عناصر و منابع سلطه توتاليتر») نگاشت, به نكته اي تاريخي اشاره دارد: « سالها پيش از 1933 [ سال روي كارآمدن هيتلر] هانا آرنت متوجه رويدادهايي كه درشرف وقوع بودند و خود من آنها را ناممكن مي دانستم, شده بود. او هنگامي كه ديگر اين وقايع (ظهور و استقرارحكومت نازيها) آغاز شدند, مطمئن بود كه تاريخ ورق خورده و تأثيراتي بسيار وسيع و عميق به وقوع پيوسته اند. پس در انديشه مشاهده و درك آنها بود. به اين جهت, دركنار ساير كتب و منابع , شروع كرده بود به جمع آوري بريده هاي روزنامه ها. همين بريده هاي نشريات آن روز بود كه وقتي براي بازرسي خانه اش در برلين هجوم آوردند, موجب دستگيري و زنداني شدن او شد.»
مترجم محترم  آقاي عزت الله فولادوند در پيشگفتار بر ترجمه ي كتاب خشونت به گوشه هاي ديگري از مراوده فكري و دوستي ياسپرس با هانا آرنت اشاره مي كنند.
[2] - خشونت ، هانا آرنت  ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، تهران 1359،  
[3] - « قدرت عبارت از اين است كه ديگران را وادار كنم آن گونه كه من ميل دارم عمل كنند »(1: 56 )
[4] - « بدون فرمان و اطاعت قدرت وجود ندارد » (1: 57 ),
[5] -  « قدرت يعني هرگونه امكان اين كه در يك رابطه اجتماعي اراده خويش را حتي در برابر مقاومت از خارج  استوار كنيم» ( ایضاً )
[6]  - « قدرت از لوله ي تفنگ در مي آيد » ( ایضاً)
[7]  - « بالاترين نوع قدرت  خشونت است » (1: 54)
[8]  - « مفهوم قدرت در باره ي اجبار مشروع به كار مي رود » (2: 105)


گزارش ۹۳، واکاوی و بررسی فرهنگ و رفتار توتاليتاريستی مسعود رجوی، ايرج مصداقی

شنبه 28 تير 1393

گزارش ۹۳، واکاوی و بررسی فرهنگ و رفتار توتاليتاريستی مسعود رجوی، ايرج مصداقی

ايرج مصداقی
بيش از يک سال از انتشار "گزارش ۹۲" يا "نامه سرگشاده به مسعود رجوی" می‌گذرد. همانطور که انتظار می‌رفت اين "گزارش" واکنش‌های مختلفی را برانگيخت. گزارش حاضر در کادر بيان يک تجربه‌ی غم‌انگيز و دردناک، پاسخی جامع به تمام زشتی‌هايی است که رهبری عقيدتی مجاهدين و وابستگانش در يک سال گذشته و در واکنش به "گزارش ۹۲" مرتکب شده‌اندویژه خبرنامه گویا
پيشگفتار
ميهن ما در شرايط بغرنجی به سر می‌برد، نه تنها جان انسان‌ها بلکه سرمايه‌‌‌های مادی و معنوی‌مان نيز بيش از پيش در خطر قرار گرفته است. دامنه‌ی نابودی کشورمان به محيط زيست و حيات طبيعی کشور رسيده‌ است. درياچه‌ها، رودخانه، تالاب‌ها، مرداب‌ها، دشت‌ها و جنگل‌ها و مراتع و حيات وحش رو به نابودی می‌روند. تماميت ارضی و موجوديت ايران با تهديد جدی روبروست. آلودگی هوا به يکی از دلايل اصلی مرگ‌‌وميرهای زودرس تبديل شده است، بيماری‌های ريشه‌کن شده دوباره باز می‌گردند و کشور با تهديد سونامی ايدز و گسترش بيماری‌های خطرناک عفونی و مزمن روبروست. فقر، فساد، فحشا و اعتياد غوغا می‌کند. بيماری‌های عصبی و ناهنجاری‌های روحی و روانی ابعاد دور از انتظاری پيدا کرده و خشونت به سطح جديدی ارتقا پيدا کرده است.

برای تغيير نظام جمهوری اسلامی و ايجاد بستری مناسب جهت رشد و تعالی کشور، نياز به بازبينی و کاوش گذشته در همه زمينه‌های سياسی و اجتماعی است. امروزه ۳۶ سال از حاکميت نظام جمهوری اسلامی می‌گذرد. جدا از مسئله‌ی سرکوب و رعب و وحشت حاکم بر کشورمان، وجود مسائل و مشکلات متعددی در اپوزيسيون راديکال، موجب استمرار بقای نظام جمهوری اسلامی از يک طرف و بی اعتماد بخش قابل توجهی از مردم به «اپوزيسيون» و چشم‌‌دوختن به تغييرات از درون نظام شده است.

هرکس به سهم خود موظف است راجع به آن‌چه تاکنون گذشته روشنگری کرده، واقعيت‌ها را به مردم گزارش کند تا آن‌ها خود سره را از ناسره تشخيص دهند.
بيش از يک سال از انتشار «گزارش ۹۲» که گوشه‌هايی از «تاريخ پنهان» مجاهدن را بازگو می‌کند گذشت. در اين گزارش به نقش رهبری فردی، کيش شخصيت و تماميت‌خواهی و مريدپروری و رواج «بنده‌نوازی»، بعنوان يکی از عمده‌ترين دلايل شکست سياست‌های مجاهدين و انزوای اين سازمان و نيز زمينگير شدن آن و فاجعه‌هايی که تا کنون به بار آورده است، اشاره شده بود. اين «گزارش» ريشه‌ی سقوط اخلاقی و روی‌آوری به دروغ و تزوير در سازمان را نيز در همين می‌ديد. افسوس و صد افسوس، رهبری مجاهدين نخواست و يا نتوانست با مرور اين «گزارش» بازنگری در خود و مسيری که در ۳۳ سال گذشته پيموده داشته باشد.
در «گزارش ۹۲» در برابر رهبری مجاهدين و «شورای ملی مقاومت»اش، پرسش‌هايی درميان گذاشته شد که تاکنون بی‌جواب مانده‌اند. چرايی‌اش را در فصل‌های پسين‌تر، همراه با اسناد و نمونه‌ها بازخواهيد يافت.
***
«گزارش ۹۲» و «گزارش ۹۳» محصول بسته بودن راه هرنوع نقد و بررسی چالشگرانه و کارشناسانه در داخل مناسبات مجاهدين است.

«گزارش ۹۲» و «گزارش ۹۳» می‌کوشند توضيح دهند هر سازمان سياسی-مذهبی و هر سازمان سياسی-ايدئولوژيک که بر رهبری فردی و خداگونه استوار است و کيش شخصيت را پر و بال می‌دهد، سرانجامی جز فرو رفتن در مرداب تماميت‌خواهی نخواهد داشت و هر کسی که در چنين روابطی قرار گيرد، به مرور از هرگونه فرديت و استقلالی تهی گشته و بی‌آن‌که خود خواسته باشد و يا بداند، آجر ديواری خواهد شد که راه آزادی و انديشيدن و رشد و شکوفايی را هم بر خودش و هم بر ديگران و جامعه می‌بندد.
«گزارش ۹۲» و «گزارش ۹۳» در واقع کوششی برای واکاوی و تحليل زندان انديشه و کردار و منش استبدادی است؛ کوشش برای رسيدن به فرهنگی است که از هرگونه مرادسازی و مريدپروری و بت‌سازی و بند‌گی برکنار است؛ فرهنگی که در آن، هر فرد، از آن‌جايی که پيش از هرچيز و نخست، خود را در برابر گفتار و رفتار و کردارش مسئول و پاسخ‌گو می‌داند، پس هر کسی را نيز، در هر رده و جايگاهی، می‌تواند به پرسش ‌گيرد و از او درخواست پاسخگويی کند.
اين دو «گزارش»، پيش از هرچيز، بازشناسی توتاليتاريسم و تماميت‌خواهی و نمود عملی آن است؛ اين که اين سيستم چگونه و برپايه‌ی چه مکانيسم‌هايی برساخته می‌شود و در چه فرآمدی و چگونه انسان را به بنده و مريد و روبات دگرگون می‌سازد؛ چگونه فرديت و استقلال و انديشيدن و پرسشگری را تا مسخ‌شدگی کامل، از فرد می‌گيرد و او را به درجه‌ای از شيئ‌شدگی می‌رساند که بتواند به فرمان و خواست رهبر، هر زمان که اراده کرد، با وجدانی آسوده و با افتخار دست به هر دروغ و جنايتی بزند و در اين سرسپردگی کامل، حتا از قربانی کردن نزديک‌ترين کسان خود نيز ابايی نداشته باشد و لحظه‌ای بر کارش درنگ نکند.

اين دو «گزارش» ضمن آن که روند تقليل انسان‌ها به مصاديقی از شعارهای ايدئولوژيک را تشريح می‌کنند، می‌کوشند نمونه‌ی ايرانی و شيعی آن‌چه را که کولاکوفسکی، هانا آرنت، مانس اشپربر، ميلوش کوندرا، ويلهم رايش، ژيژک، و ... طی پژوهش‌های گسترده و عميق خود از منظر روانشناسی و جامعه‌شناسی، درباره‌ی ساختار احزاب، سازمان‌ها و حکومت‌های تماميت‌خواه (توتاليتر) و نيز روند و چگونگی پيداش ديکتاتور‌ها و پيشوايان مستبد، روايت کرده‌اند به دست دهد.
از سوی ديگر، اين دو «گزارش»، گونه‌ای از خودکاوی و نگريستن به خود است. بازنگری و کنکاش در سيستمی است که ما اعضا و هواداران مجاهدين را وادار می‌کرد تا سال‌ها، مريد شدن خود را نبينيم و يا با هزار و يک توجيه و بهانه، پيوسته و بسادگی، چشم بر واقعيت‌ها بسته و در آن خودفريبی بزرگ شرکت داشته باشيم و فراموش کنيم که پيوستن‌مان به سازمان، برای چه و با چه هدفی بوده است. آن‌چه که ما در پی‌اش بوديم و برای تحقق‌اش مبارزه می‌کرديم، و نسل برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی برای تحقق آن از هفت دريا خون و شکنجه گذشت، رهايی انسان از بند هرگونه سرسپردگی و اسارت بود؛ براندازی رژيم و برپايی جامعه‌ای دموکراتيک و آزاد و عدالت‌گستر بود، نه فرو افتادن در گنداب «انقلاب ايدئولوژيک نوين»ی که رهبر عقيدتی‌اش همه را مريد و مطيع و حل‌شده در خود می‌خواست و به کمتر از آن رضايت نمی‌داد.
***
آن کسانی که تلاش می‌کنند تا نتيجه‌ی اين گزارش‌ها و بيان واقعيت‌ها و حقايق را «دامن زدن به پاسيفيسم و دلزدگی از مبارزه» نشان ‌دهند، تنها به خود و مردم و آرزوهايشان جفا خواهند کرد. بعيد می‌دانم مدعيان مزبور بتوانند دستاوردهای «اکتيويسم» مورد نظرشان را که عمدتاً هدردادن خون و انرژی و سلب اعتماد عمومی بوده برشمارند. برخلاف ايشان، من هر‌گونه گزارش درست و منصفانه و مسئولانه از واقعيت‌ها و حقايق را؛ هرگونه واکاوی گذشته و علت‌جويی شکست‌ها و ناکامی‌ها را در راستای رهايی، اميدواری بيشتر و شکوفايی و شادابی می‌‌دانم؛ رها شدن انرژی‌ها و هرچه توانمندتر شدن برای شرکت در کارزاری سترگ که هدف والايش، برچيدن بساط حکومت مذهبی است و برپايی جامعه‌ای دموکراتيک و مبتنی بر حقوق بشر و آزادی‌های فردی.

در برابر ياوه‌گويی‌ها و دشنام‌ها و اتهام‌های زشت و تکراری رهبری مجاهدين که در اين يک سال منتشر کرده‌اند، هيچگاه از خود دفاع نکردم. زندگی شخصی و نيز فعاليت‌های اجتماعی و سياسی من مشخص و روشن است و همه‌ی نوشته‌ها و مصاحبه‌هايم در اينترنت در دسترس است؛ به‌ويژه آمار و موضوع‌ نوشته‌ها و مصاحبه‌هايم از زمان انتشار «گزارش ۹۲» به بعد، نشان می‌دهد که در چه راستايی تلاش کرده‌ و می‌کنم. هرکسی خواست، به سادگی می‌تواند با جستجو در اينترنت آن‌ها را پی‌گيری کرده و با دروغ‌ها و تهمت‌ها و ادعا‌های رهبری مجاهدين سنجيده و داوری کند. اما، در برابر افکار عمومی و رسانه‌های مستقل، اگر پرسشی داشته باشند، به ويژه در رابطه با مسائل مطرح شده در «گزارش ۹۲» و پی‌آمد‌های آن در يک سال گذشته، هر لحظه که بخواهند، به حتم و با کمال ميل پاسخ‌گو بوده، هستم و خواهم بود. و در «گزارش ۹۲» هم به روشنی مطرح کردم که در هرجمعی و هرکجا که مجاهدين اعلام کنند حاضر به گفتگو و بحث و مناظره پيرامون مسائل مطرح شده در «گزارش ۹۲» هستم.
اين گزارش، نگاهی است به واکنش‌ها و برخوردهای رهبری مجاهدين و مريدان حل شده در وی، در برابر «گزارش ۹۲» و تحولاتی که در طول يک سال گذشته از سر گذرانده.
در اين نگاه، به واکاوی و بررسی فرهنگ و رفتار رهبری مجاهدين، به مثابه يک جريان تماميت‌خواه و ارتجاعی، پرداخته و با ارائه‌ی نمونه‌ها و سند‌ها، خواهم کوشيد، تا آن‌جايی که در توانم هست، چرايی‌هايش را توضيح دهم. و با بيانی ساده و با ارائه‌ی نمونه‌هايی چند نشان دهم سازمانی که در زمان‌هايی دور، ادعای مترقی بودن و پيشتاز بودن داشت، تا چه اندازه در ورطه‌ی انحطاط فرهنگی و اخلاقی فرو رفته و سقف دروغ‌گويی و توطئه‌سازی را تا کجا بالا برده است.
* به دلیل طولانی بودن گزارش [

گیدئون لوی: هدف واقعی اسرائیل در عملیات غزه چیست؟ کُشتن عرب ها

levy gideon 17072014ترجمه بهروز عارفی
هارتص، 13 ژوئیه 2014- از جنگ لبنان در سی سال پیش تا کنون، استراتژی اصلی اسرائیل کشتن عرب ها بوده. جنگ شقاوت بار کنونی غزه تفاوتی با آن ندارد.
هدف عملیات «کرانه حفاظتی» برقراری آرامش است. شعار مافیا سیاست رسمی اسرائیل گشته است. اسرائیل صادقانه معتقد است که اگر صدها فلسطینی را در غزه به قتل برساند، آرامش حکم فرما خواهد شد. نابود ساختن انبارهای اسلحه حماس بی فایده است، چرا که در گذشته نشان داده که قادر است خود را مجددا مسلح کند. سرنگون کردن حکومت حماس هدفی غیرواقعی (و غیر معقول) است و خواسته ی اسرائیل نیز نیست، زیرا به خوبی می داند که بدیل آن ممکن است بسیار بدتر باشد. لذا عملیات نظامی فقط ممکن است که یک هدف داشته باشد: مرگ برای عرب ها، همراه با هلهله شادی مردم.
«نیروهای دفاعی اسرائیل» به عنوان اختراع شیطانی یک «نقشه ی تنبیه» تهیه کرده که جانشینِ طرحِی به همان قدر شیطانی به نام «ساحل هدف ها» شده و آن نقشه در راه مشمئز کننده ای گسترده شده است. به تلویزیون الجزیره به زبان انگلیسی که نگاه می کنید، کانالی را می یابید که متعادل و حرفه ای است (شباهتی به الجزیره عربی ندارد)، و دامنه موفقیت آن را شاهدید. چنین چیزی را در برنامه های تلویزیونی «باز» در اسرائیل مشاهده نمی کنید، که طبق معمول، فقط قربانیان اسرائیلی را نشان می دهد. اما در الجزیره انگلیسی همه حقایق را می بینید و شاید شوکه هم بشوید.
در غزه، پیکر ها بر روی هم انباشته می شوند، کارد به استخوان مردم رسیده ، برنامه کشتار جمعی دائما به روز می شود که اسرائیل به آن می بالد، و تعداد کشته ها از ده ها غیرنظامی گذشته، از جمله 24 کودک (تا ظهر شنبه12 ژوئیه)* ؛ صدها نفر زخمی شده اند، که باید وحشت و ویرانی بر آن افزود.تا کنون، یک مدرسه و یک بیمارستان هم بمباران شده اند. هدف کوبیدن خانه ها و نبود کوچکترین توجیهی می تواند به درک موضوع کمک کند: این ها جنایت جنگی اند، حتی اگر ارتش اسرائیل آن ها را «مراکز فرماندهی- و - کنترل» یا ««اتاق های کنفرانس» می نامد. گیریم که هجوم های وحشیانه تر ازتهاجم اسرائیل وجود دارند، اما در این جنگ، که چیزی جز حمله های دوجانبه به غیرنظامیان نیست،- فیل در برار مورچه- حتی پناهنده ای وجود ندارد. برخلاف سوریه وعراق ، در نوار غزه اهالی برای نجات جان شان از این نعمت برخوردار نیستند. در یک قفس، جائی برای فرار وجود ندارد.
از جنگ لبنان، سی سال پیش، کشتن عرب ها نخستین هدف دستگاه استراتژیکی اسرائیل شده است. ارتش اسرائیل علیه ارتش ها جنگ به راه نمی اندازد و هدف اصلی آن اهالی غیرنظامی است. «عرب ها برای کشتن به دنیا آمده اند، همان طوری که همه می دانند. آن ها هدف دیگری در زندگی ندارند، و اسرائیل آن ها را می کُشد.»
البته، هر فردی باید از شیوه کار حماس متنفر باشد: نه فقط ، حماس موشک هایش رابه محل سکونت اهالی غیرنظامی می فرستد، نه فقط در میان جمعیت جای می گیرد – شاید به خاطر شرایط جمعیتی غزه، چاره دیگری نداشته باشد- ولی همچنین اهالی غیرنظامی را در برابر حملات شدید اسرائیل آسیبپ پذیر می کند، بدون این که آژیر خطر یا فضای محافظت شده ای وجود داشته باشد. این جنایت بار است. اما با توجه به حاصل کار و نیت، سدِ آتش نیروی هوائی اسرائیل کمتر جنایت بار نیست: در غزه، خانه ای نمی یابید که در آن خانواده ای با ده ها زن و کودک زندگی نکنند؛ بنابراین، «نیروهای دفاعی اسرائیل» نمی توانند ادعا کنند که عملیات آن ها به غیرنظامیان بی گناه آسیب نمی رساند. اگر ، ویرانی خانه یک تروریست در کرانه باختری، چندی پیش با اعتراض ضعیفی روبرو شد، اکنون ده ها خانه، یک جا با ساکنان شان نابود می شوند.
ژنرال بازنشسته و مفسر فعال، اُرِن شاچور، بدون بر هم زدن پلکی سخنان وحشتناکی بر زبان آورده است: «اگر ما خانواده آن ها را بکُشیم، آن ها به جان خود خواهند افتاد». زنرال دیگری گفته است « ما باید اوضاعی به وجود آوریم که هر زمان آنان از سوراخ های شان ببرون آمدند، دیگر غزه را نشاسند». بی شرمانه و بدون هیچ پرسشی، تا گزارش آینده گلدستون [ اشاره ای ست به گزارشگر سازمان ملل، در مورد جنگ غزه در سال 2009. م]
جنگ بدون هدف، یکی از نفرت انگیزترین جنگ هاست؛ هدف قرار دادن عامدانه ی غیرنظامیان از شقاوت بارترین آنهاست. اکنون، وحشت بر اسرائیل حاکم است، اما بعید است که حتی یک اسرائیلی پیداشود که بتواند آن چه را که یک میلیون و هشتصد هزار اهالی غزه تحمل می کنند، تصور کند. زندگی محقر آن ها کاملا با وحشت همراه است. باریکه غزه، «لانه زنبور» نیست، ناحیه ای است از انسان های به ستوه آمده. حماس، یک ارتش نیست، به رغم تاکتیک های آمیخته با رُعب، خیلی با آن فاصله دارد: اگر همان طوری که گفته می شود، حماس دست به ایجاد شبکه پیچیده ای از تونل ها زده، پس چرا شبکه ی راه آهن شهری تل آویو را نمی سازد؟
هزار حمله و هزاران تُن مواد منفجره به کار رفته و اسرائیل در انتظار «تصویر پیروزی» ای است که هم اکنون به دست آورده است: مرگِ عرب ها
* طبق گزارش روزنامه اسرائلی هآرتص (ظهرچهارشنبه ، 16 ژوئیه) در بیش از1805 حمله هوائی اسرائیل، در غزه 202 نفر کشته و 1100 نفر زخمی شده اند. م