۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

سه عکس از «قیام سربداران» در آمل در سال ۶۰

سه عکس از «قیام سربداران» در آمل در سال ۶۰ 






کوبانی پس از آزادی

دختران این دبیرستانها در لرستان با پتو به کلاس می روند + عکس

دختران این دبیرستانها در لرستان با پتو به کلاس می روند + عکس

مهر: دو دبیرستان در شهر کوهدشت استان لرستان بیش از دو هفته است که بدلیل نقص در وسایل گرمایشی به سیستم جدیدی روی آورده اند که از طریق استفاده دانش آموزان از پتو فعالیت می کند.

دو دبیرستان دخترانه کوثر و دکتر حسابی شهرستان کوهدشت نزدیک به ۲۰ روز است با نبود وسایل گرمایشی به سر می برند و دانش آموزان و معلمان این دو دبیرستان مجبورند سرمای طاقت فرسای زمستان را کنار صندلی های سرد کلاس تحمل کنند.

قدیمی بودن و فرسودگی دیگ های بخار سیستم گرمایشی این دو دبیرستان که دارای یک ساختمان بزرگ هستند، علت قطع شدن گرمای کلاس ها عنوان شده است.

این وضعیت به گونه ای است که دانش آموزان مجبورند برای تحمل فضای سرد زمستانی کلاسها از پتوهایی استفاده کنند که از خانه های خود همراه می آورند.

ماژیک هایی که سر کلاس درس یخ می زنند

مسئولان دبیرستان کوثر می گویند: دو دیگ بخار سیستم گرمایشی دبیرستان، بسیار قدیمی هستند و چندبار هم تعمیر شده اند اما به علت پوسیدگی، امکان تعمیر دوباره آنها وجود ندارد.

آنها می گویند: مسئولان اداره کل نوسازی مدارس استان از محل بازدید کرده و گفته اند دیگ های بخار نو را از تهران سفارش داده اند و به زودی مشکل گرمایشی دو دبیرستان رفع خواهد شد.


یکی از دانش آموزان دبیرستان کوثر گفت: وضعیت سرمای کلاس ها به قدری حاد است که حتی نمی شود از ماژیک ها استفاده کرد چون تا چند کلمه با آنها نوشته می شود یخ می زنند.

این دانش آموز افزود: بچه ها مجبورند برای گرم شدن از خانه با خود پتو بیاورند که این هم جوابگو نیست.

برخی از دانش آموزان سرما خورده اند

دانش آموز دیگری در حالی که پتوی مسافرتی را به دور خود پیچانده است، گفت: باور کنید قادر به یادگیری هیچ کدام از درس ها حتی ریاضی که بسیار برایمان مهم است نیستیم چون سرمای شدید اجازه فکر کردن را از ما گرفته است.

دانش آموز دیگری مدعی است تاکنون به دلیل وضعیت سرمای کلاسها برخی از دانش آموزان سرما خورده اند.

زنگ تفریح است و دانش آموزان به جای جنب و جوش طبق معمول مدارس، پتوهای مسافرتی نازکی را دور خود پیچیده و کنار هم جمع شده اند تا هرطور شده امروز را هم در سرمای طاقت فرسای بهمن ماه ساعات درسی را به پایان رسانده و خود را به گرمای مهربان بخاری های خانه برسانند.









يادواره‌ای‌ست به احترام روشنفکر و سياستمدار گرانقدر خليل ملکی همراه با اشارتی به پديده‌ی ترور شخصيت، فرايندی چند وجهی که تخريب و خدشه‌دار کردن شخصيت و شهرتِ قربانیِ ترور، کنترل و تغيير افکارمخاطبان، تحريک افکارعمومی و حکومت‌های خودکامه در راستای حذف قربانی ترور از مهم‌ترين مؤلفه‌های آن هستند


"ترور شخصيت"ِ نافرجام، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
يادواره‌ای‌ست به احترام روشنفکر و سياستمدار گرانقدر خليل ملکی همراه با اشارتی به پديده‌ی ترور شخصيت، فرايندی چند وجهی که تخريب و خدشه‌دار کردن شخصيت و شهرتِ قربانیِ ترور، کنترل و تغيير افکارمخاطبان، تحريک افکارعمومی و حکومت‌های خودکامه در راستای حذف قربانی ترور از مهم‌ترين مؤلفه‌های آن هستند
ز بس که مردمکِ ديده، ديده مردم ِبد
کنون به مردمکِ دیــده سوءظن دارم
" عارف قزوينی"
ترور شخصيت (Character Assassination)به عنوان يک فنومن روانشناختی اجتماعی و جامعه شناسانه، تلاشی آگاهانه در جهت خدشه دار کردن شخصيت، شهرت و منزلت فرد( سوژه يا قربانی ترور) است. ترور شخصيت نوعی تصوير سازی ست که با واقعيت خوانائی ندارد، تصوير سازی ای که باعث بی اعتبارشدن قربانی واز بين بردن وجهه و مقبوليت اومی شود. دستکاریِ ( manipulation) اعتماد مردم و افکارعمومی نسبت به قربانی تروراست که در اکثر موارد از طريق رسانه های گروهی و جمعی صورت می گيرد. (Terrorovision)
وجوه ديگر ترور شخصيت تحقير، تحميق و نادان پنداشتن مخاطبان و تلاش برای فريب آنان در راستای تغيير فکر ورفتار آن ها نسبت به قربانی تروراست. تحريک مردم، افکار عمومی و حکومت های خود کامه در راستای حذف قربانی ترور، يعنی " لو دادن" قربانی نيز وجه ديگرآن است ، وجهی از ترور شخصيت که در جامعه ما رايج بوده است، وجهی که بهانه دادن به دست حکومت برای خذف قربانی و قابل توجيه کردن اين حذف را پی گرفته است. (۱)
ترور شخصيت با هدف حذف سياسی و اجتماعی ی مخالفان يک حکومت يا حزب و سازمان سياسی و اجتماعی اِعمال می شود. اين نوع تروررا فراتر ازاشخاص می توان به سطح "شخصيت" جريان های سياسی و اجتماعی تسری داد و شهرت و اعتماد عمومی نسبت به آن ها را نيز خدشه دار و تخريب کرد. در حوزه مناسبات فردی و اجتماعی نيز مقوله ی حقوقی " بد نام" کردن نيز مطرح می شود( (Defamation of Character، که ايجاد بدبينی، شک و شبهه و"بد نمائی" و "سياه نمائی" نسبت به يک فرد يا جمع است.
ابزار و وسائل ترور شخصيت اتهام زنی های دروغين و بی پايه ، ارائه اطلاعات ساختگی و جعلی، سند ومدرک سازی، شهادت و سوگند دروغين، قلبِ حقايق و واقعيات، تحريف آراء وافکار، همراه با ايجاد فضای ارعاب وترس هستند. شايع ترين اتهام های بی‌ اساس، و برچسب‌های دروغين درعرصه سياست، اتهام های:عامل بيگانه بودن، جاسوسی،خودفروختگی، کلاهبرداری، فساد اخلاقی و مالی و....بوده اند تا به اين طريق قضاوت افکار عمومی را تحت الشعاع اين دست اتهام ها ودروغ های خود قراردهند. درواقع بر پا کردن يک جنگ روانی با استفاده از وسايل ارتباط ‌جمعی عليه قربانی ترور است. خطرناک، خيانتکار و دشمن جلوه دادن قربانی همراه با القا ی احساس خطر و تهديد و ترس و نگرانی در ميان مخاطبان ، و نيز ايجاد حس فقدان امنيت، انگيزه هر نوع اقدامی در جهت تضعيف و تخريب سوژه موردنظر را تقويت می کند. و بدين طريق تحريک ها می توانند آسيب های جسمانی و ترور فيزيکی قربانی را بهمراه داشته باشند.
ترور شخصيت با زمينه و بستر سازی آغاز می شود، که به اشکال مختلف می تواند صورت بگيرد. مواردی به عنوان خيانت ، خلاف، انحراف، بی اخلاقی يا فساد اخلاقی، جوانبی از زندگی خصوصی فرد.... همراه با سياه نمايی ها، بزرگنمايی ها و حاشيه پرازی ها و شبيه سازی ها طرح و تبليغ می شوند، و سپس اين موارد به قربانی ترور نسبت داده می شوند. برای اثبات ادعا نيز به شکلی ساختگی و جعلی شرايط، و سند و مدرک فراهم می آورند تا شخصيت مورد نظر را متهم و مجرم جلوه بدهند. برجسته کردن نقاط ضعف- Blind Spot- قربانی ترور به عنوان وسيله و دستمايه ای برای تخريب و نيز ايجاد آسيب های عصبی و روانی به کار برده می شود. اين درحالی ست که تلاش می شود حقايق و نقاط مثبت زندگی و شخصيتِ قربانی پنهان بمانند. اگر قربانی ترور خوشنام و دارای وجهه و سابقه مثبت و سازنده ای بوده باشد، تلاش می شود گذشته و سابقه حقيقی اش از هويت او جدا شود تا تحريف و جعل هويت، که ازاصلی ترين اقدام هاست عملی گردد، به طوری که هويت قربانی دراذهان عمومی تغييرو به گونه ای ديگر جلوه کند. ترور کنندگان تلاش می کنند با تصوير سازی هايی که انجام می دهند، هويت جديدی برای قربانی بسازند هويتی که مخدوش، تخريب و تضعيف شده است. ازسوی ديگر آمران و عاملان "ترور شخصيت" با شناخت از ضعف های عاطفی و روانی مخاطبان ، بر بستر و زمينه چنين ضعف ها ، ويا تعصب ها و حساسيت ها ، اتهاماتی متناسب با آن ها به قربانی ترور وارد می کنند.
خراب کردن يا " ترور شخصيت " چهره های شناخته شده در سطح جامعه - سياستمداران، روحانيون، هنرمندان، ورزشکاران و....- با طرح انحرافات سياسی و عقيدتی ، واخلاقی (مثل انحراف های جنسی- به ويژه انجام عمل لواط - و اعتياد و سوء استفاده های مالی و... ) و..... پيش برده شده است. اين عمل نيز به شکل های مختلف از جمله انتشار تصوير و فيلم و مقاله و شبنامه و... صورت گرفته است. حکومت های خودکامه با اِعمال فشارهای روانی و جسمی قربانی را مجبور می کنند در تهيه تصاوير و يا فيلم های مورد دلخواه حکومت شرکت کند و يا تن به مصاحبه های مطبوعاتی و راديو وتلويزيونی بدهد و هر آنچه حکومتيان ديکته کنند، بگويد. اين روش و منش که مهتم و مجرم نشان دادن قربانی را دنبال می کند در حالی عملی می شود که جرمی اتفاق نيفتاده است ، و فقط بی اعتبار کردن قربانی و اثبات اتهام ها و جرم های نسبت داده شده ازسوی آمران و عاملان ترور شخصيت راهدف دارد، روشی معمول ومرسوم در حکومت های توتاليتر برای " ترور شخصيت"، که به وفور به نمايش گذاشته شده است.
پيامد ترور شخصيت آسيب رسانی روانی و عصبی به قربانی ست ، به ويژه قربانی ای که امکان و توان دفاع از خود و رد اتهام های ساختگی و شايعه ها را نداشته باشد. ايجاد انواع اختلال های روانی و عصبی از انزوا، اضطراب گرفته تا افسردگی و خودکشی می تواند پيامدهای ترور شخصيت باشند. ترور شخصيت از مخاطبان نيز قربانی می گيرد. تأثيرتخريبی و آسيب شناسانه ای که ترور شخصيت بر روی اطرافيان، علاقه مندان و پيروان قربانی ترور شخصيت می گذارد، گاه می تواند همان وسعت و ابعاد ی را داشته باشد که به قربانی ترور تحميل می شود.
يک نمونه
قربانيان ترور شخصيت درميهنمان، به ويژه درعرصه سياست، بسيارند. نامدارترين قربانی اين نوع ترور يکی از گرانقدرترين روشنفکران و سياستمداران آزادانديش و آزاديخواه کشورمان، خليل ملکی ست.
خليل ملکی انديشمند و نظريه پرداز سياسی از جوانان جمعی بود که به ۵۳ نفر شهرت يافتند، که به اتهام اقدام عليه امنيت کشور زندانی شدند. برخی ازاين افراد پس از آزادی حزب توده ايران را برپا کردند. ازخليل ملکی نيزخواستند به حزب بپيوندد اواما با تجربه ی بدی که از رفتارعده ای از اين افراد در زندان داشت، در آغاز از پيوستن به حزب خودداری کرد. سرانجام اما به حزب پيوست و از رهبران حزب توده ايران شد. وی پس از چندی در رابطه با مشی سياسی حزب و نقش اتحاد جماهير شوروی در اين سياست گذاری ها اعتراض ها و انتقاد هائی را متوجه رهبری اين حزب کرد، و از اين حزب جدا شد.(۲) . اين جدائی سبب شد رهبری حزب توده ايران و حزب کمو نيست اتحاد شوروی با روزنامه ها و نشريه های متعدد، راديوپيک ايران، راديو مسکو و...دست به " ترورشخصيت" او بزنند، و فراتر از اين تا آن حد پيش بروند که - به روايت دکتر مهرداد بهار-: " رفقای حزبی اش نقشـهء قتل ملکی را در زندان فلک الافلاک" بکشند.
"....ملکی آدمی صديق، صميمی و اصولی بود و تسليم زور يا اشتباه بزرگ نمی‌شد. تا سال ۱۳۲۶ که ملکی در حزب توده بود ايراد اساسی او (به رهبری جناح اصلاح‌طلب حزب) يکی رفتار خودسرانه و بوروکراتيک سران حزب بود، ديگری سرسپردگی آنان به سفارت شوروی، اگرچه همان سران پس از شکست فاحش سياست‌شان در قبال قيام آذربايجان (که ملکی با آن مخالفت کرده بود) برای مدت کوتاهی به ملکی روی آوردند اما پس از انشعاب ملکی و يارانش از حزب توده کار آنها به جايی رسيد که ملکی را جاسوس انگليس، نوکر دربار و مامور سازمان امنيت بنامند. اين بود نمونه اخلاق سياسی "حزب طراز نو". "(۳)
"... از همان ساعات نخستين اين واقعه (انشعاب گروه ملکی از حزب توده)، انشعابيون به خصوص شخص ملکی شديدا" و بطور بی رحمانه مورد حملات خردکننده حزب توده و راديو مسکو قرار گرفت. آنچه ناسزا و تهمت و افترا در زرادخانه ی برچسب زنی اين دو پيدا می شد نثار دو سه تن از اين گروه خصوصا" ملکی گرديد و او که تا پيش از اين جريان در تمام محافل حزبی و نشرياتش بزرگترين صاحب نظر مسايل سياسی حزب شمرده می شد و القابی نظير: فرزند دلير وطن، ياور خلق ، پرچمدار نهضت توده های وسيع را به يدک می کشيد به يک باره دشمن خورده خلق های محروم، نوکر امپرياليسم، جاسوس انگليس، دستيار بيگانگان و مسافر لندن قلمداد شد..."(۴) ." از آن پس حتی نزديک شدن به خليل ملکی " جرم حزبی" تلقی می شد."
" ....پس از ماجرای فرقه دموکرات آذربايجان و مساله امتياز نفت به شوروی، نطفهٔ شک و ترديد روشنفکران ايرانی به استالين و شوروی بسته شد. خليل ملکی يکی از رهبران حزب توده ايران بود که پرچم استقلال فکر و انديشه را در مقابل سياست‌های شوروی علم کرد. گرچه خليل ملکی توسط حزب توده و راديو مسکو ترور شخصيت شد اما او توانست در دوران نهضت ملی ايران حزب زحمتکشان را تشکيل دهد. "
"... دکتر اسحاق اپريم... پيش از سفر به انگلستان با گروه روشنفکران ارانی ارتباط داشت... در انگلستان با حزب کمونيست انگليس رابطه داشت و بعد به ايران آمد. از همان ابتدا که نزد ما آمد، درست مثل جاه طلب های معروف، شلوغ کردن را شروع کرد و يک چه بايد کرد نوشت و مدعی شد که بايد حزب را عوض کنيم و يک گروه آوانگارد تاسيس کنيم که يک توده وسيع دموکرات را رهبری کند... اپريم به گرو ه ملکی نزديک شد... البته او محاکمه و از حزب اخراج شد..." (۵)
"... حزب توده ادعا کرد ملکی از حزب "اخراج شده" است ...استراتژی آنها اين بود که ملکی را اگر نه آلت دست شاه، دستکم هم پيمان حکومت او و بريتانيايی‌ها نشان دهند. يکی از اولين اقدامات آنها چاپ تلگرافی بود که علی الظاهر امضای ملکی را در پای خود داشت و در روز سوء قصد به جان محمدرضا شاه پهلوی ارسال شده بود. اين تلگراف که در يکی از دو روزنامه پر تيراژ آن روزهای تهران چاپ شد، به "حمله ناجوانمردانه و خائنانه" به شاه اعتراض می‌کرد. اعضای بلند پايه حزب توده گمان می‌کردند با اين کار ملکی را در وضعيتی دو سر باخت قرار داده‌اند. اگر او جرأت می‌کرد ارسال تلگراف را تکذيب کند، دچار خشم حکومت می‌شد. معنی چنين تکذيبی اين بود که او از سوء قصد به جان شاه متأسف نشده‌است. اما اگر همانطور که آنها اميدوار بودند، ارسال تلگراف را انکار نمی‌کرد، می‌توانستند او را خائن جا بزنند. آنها همواره تکرار می‌کردند که دليل بريدن او از حزب اين بوده که با حکومت و بريتانيايی‌ها زد و بند کند. ملکی آنان را با صدور بيانيه‌ای در همان روزنامه غافلگير و ارسال تلگراف کذايی را تکذيب کرد." [۶]
" ..ملکی بهای سنگينی برای خرد، اعتدال، مدارا و اعتقاد به ديالوگ در جامعه‌ای پرداخت که رژيم آن هر حرف انتقادی را بی‌رحمانه سرکوب می‌کرد و تنها هدف مخالفان آن نيز برانداختن رژيم بود. در نتيجه، رژيم در ادعانامه دادستان نظامی‌اش او را "يک ماجراجوی بالفطره و آنارشيست توصيف کرد که از احساسات رقيق جوانان برای رسيدن به هدف‌های کثيفش سوءاستفاده می‌کند و در اين راه از هيچ وسيله زشتی فروگذار نخواهد کرد." و در عين حال براندازان در بهترين حال او را "انشعاب‌چی" ولی بيش از آن نوکر شاه، ساواک، انگليس و (پس از آن) امپرياليسم آمريکا خواندند."(۷)
"ملکی مرد مبارزِ سياسی و اهلِ انديشه‌ی سياسی بود و از جوانی به رسالتِ روشنفکری و مبارزه‌گری روشنفکرانه در راستای انديشه‌ی چپ باور داشت. پس از جدايی از حزب توده و استالينيسم هم همچنان رسالتِ روشنفکرانه‌ی خود را رها نکرد و به جبهه‌ی مصدقی پيوست. پس از ۲٨ مرداد به زندان و تبعيد افتاد، اما با آزاد شدن از زندان همچنان بر آن بود که نبايد ميدان را خالی کرد و بايد کوشيد تا شرايط فعاليتِ سياسی علنی فراهم شود. ملکی اهل کينه‌توزی و نفرت نبود و پختگی فکری او در آن بود که خود را از ذهنيتِ دوقطبی و سياه-و-سفيد نگرِ کمونيستی رها کرده بود. اما خط سياسی و فکری ملکی در دوران بعد از کودتا تا انقلاب چندان خريدار نداشت، بلکه دشمنانِ فراوان هم داشت. به‌ويژه از جانب گروه‌های گروه‌های چپ تندرو، و از همه بدتر حزبِ توده، زيرِ ضربِ تهمت و افترای دائمی بود. رژيمِ شاه هم با اعتماد به نفسی که پيدا کرده بود و با پروژه‌ی "انقلابِ شاه و ملت"اش نه تنها جريان‌های انقلابی را با خشونتِ بسيار سرکوب می‌کرد، ميدانی به جريان‌های مصدقی ميانه‌رو هم نمی‌داد، از جمله به ملکی و حزبِ او. چنان که جنبشی از ترکيبِ حزب‌های ملی-مصدقی را که با رهنمودِ دکتر مصدق با نامِ جبهه‌ی ملی سوم در سال ١۳۴۳در حال شکل‌گيری بود، در نطفه خفه کرد. و به دنبالِ آن ملکی و چند تن از رهبرانِ جامعه‌ی سوسياليست‌ها و نيز نهضتِ آزادی که دست اندر کاری آن بودند، به زندان افتادند."(۸)
"عبدالحسين نوشين نمايشنامه‌نويس و کارگردان تئا‌تر از دوستان نزديک خليل ملکی بود ...نوشين از اعضای حزب بود. فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا علی‌رغم ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیۀ شديداللحن و افتراآميز حزب توده عليه ملکی را امضا کند....اوايل سال ۱۳۲۷ ،چند ماه پس از انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، ملکی نامه ای خطاب به نوشين نوشت."
" دوست عزيز آقای نوشين! چند ساعت پس از نصف شب است که اين سطور را برای شما می‌نويسم. خيلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات با يک نفر خائن و منحرف برای شما خيلی خوشايند نبايد باشد. گاهی خيال می‌کنم شما را در روی صحنۀ تئا‌تر زيارت نمايم، ولی نمی‌توانم خود را راضی کنم. ايراد من نه برای اين است که شما امضايی برای تقبيح عملی نموده‌ايد که مسبّبين حقيقی آن را بيشتر از من می‌شناسيد. برای اين نيست که من نمی‌خواهم و نمی‌توانم حتی در روی صحنۀ شما را ببينم،
بلکه تنفر من از ديدن شما به اين جهت است که در مقابل اين روشِ بی‌شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختيار نموديد. ...شما نقشی را که امروز در صحنۀ سياسی بازی می‌کنيد در صحنۀ تئا‌تر بازی نمائيد و شخصیّت سياسی خودتان را به مردم مجسّم سازيد؛ بی‌شک موفقيت بزرگی خواهيد داشت...در روی صحنه، يک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نماييد که تا ديروز عليرغم توجه تمام دوستان خود و عليرغم عقل و منطق، هنر و قريحۀ خود را فدای سياست، يعنی وکيل شدن برای مجلس نموده بود، ولی امروز - به عکس- تمام عقايد سياسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قريحه و هنر، يعنی فدای نتيجۀ حاصل از هنر، يعنی "پول" نموده است، ‌‌‌ همان پولی که شما هنرمندانه بار‌ها آن را در صحنۀ تئا‌تر معرفی نموده‌ايد، که با آن می‌توان وجدان اخلاقی‌ترين مردم را خريد. با پول می‌توان شجاعت اخلاقی انسان را خريد، البته تصديق خواهيد فرمود که اين نوع خريداری لازم نيست هميشه مستقيم باشد: غيرمستقيم هم، از لحاظ اخلاقی‌‌‌ همان اثر و نتيجه را دارد.
اگر يک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀ خود، و يا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او - و يا بـا سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او - قبيح‌ترين مردم، شريف‌ترين افراد را خيانتکار و منحرف و عامل امپرياليسم و همرديف تروتسکی و غيره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشيند که اسم او نيز به عنوان عضو هيئت اجراييه در اين اتهامات به عنوان اکثريت تام و تمام [هيئت اجراييه موقت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگيرد، اسم اين را چه می‌توان گذارد؟
....اگر من جرأت صراحت لهجۀ گستاخانه را پيدا کرده‌ام، البته تعجب نخواهيد نمود....متوجه هستيد که من امروز با حادثه‌ای روبرو شده‌ام که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانه‌ای را توجيه می‌نمايد. شما خوب متوجه هستيد در اين پيس سياسی که امروز در نهضت توده‌ای ايران به قلم آقای طبری نوشته می‌شود، و به کارگردانی ايشان و شرکت دکتر يزدی‌ها و دکتر کشاورز‌ها و قاسمی‌ها و عمّه مظفر فيروز‌ها و شوهر او و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می‌شود، نقش خيانتکار به من و خامه‌ای و جواهری و ساير افراد شرافتمند تحميل شده است....
دوست عزيزم آقای نوشين، گويا فراموش نموده‌ايد اين انحرافات خيانتکارانه که به من نسبت داده می‌شود تاريخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب "چه بايد کرد؟" [اثر اپريم اسحق، ارديبهشت ۱۳۲۵] نمی‌باشد. خيلی زود‌تر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده‌ايد - و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصديق خواهيد نمود - که طبری و قاسمی و کيانوری و شما بوديد که اين فکر امروزی را که من تعقيب می‌نمايم، در من تزريق نموديد. گويا فراموش نکرده باشيد که من پس از شناختن افراد "اپورتونيست" در گوشۀ خانۀ خود منزوی شده بودم. وقتی شما از طبری تعريف و تمجيد کرديد و مرا به تبعيت از فکر خودتان تشويق نموديد، من ضعف‌ها و خودخواهی‌های او را که در زندان ديده بودم برای شما تعريف کردم. شما خوب می‌دانيد که فکر امروزی من عيناً‌‌‌ همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کيانوری آن روز تعقيب می‌نموديم و گويا تنها من و خامه‌ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شريف و عالی وفادار مانده‌ايم،...حتماً فراموش ننموده‌ايد که علاوه بر اشخاص نامبرده، يک شخص ساکت و آرام نيز در اغلب جلسات ما حضور داشت...خواهش می‌کنم اين سطور را برای صادق هدايت بخوانيد. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود.
من پس از نوشتن اين مراسله، حس می‌کنم که تمام نفرت من از شما تبديل به محبت و صميميت هميشگی گرديده و حس می‌کنم که در يکی از شب‌های هفته می‌توانم شما را در روی صحنۀ تئا‌تر ببينم ... من در عالم دوستی موظّف بودم به تکليف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارۀ شما به خودِ شما بنويسم تا بتوانم استراحت نمايم." (۹)
"ملکی و جريانی که در سال ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب کردند، ابتدا فکر می‌کردند اشکال از حزب توده و کژروی رهبرانِ آن است. آنان با انگاره‌ی آرمانی‌ای که از اتحادِ شوروی داشتند، فکر می‌کردند که شوروی از آن‌ها حمايت خواهد کرد. ولی وقتی راديو مسکو به انشعابيون حمله کرد جا خوردند. حتا مدتی از صحنه‌ی سياسی بيرون رفتند. ولی با ماجرای جدا شدنِ تيتو، رهبرِ حزبِ کمونيستِ يوگوسلاوی، از کمينفرم، ملکی دريافت که ماجرا جهانی ست و ريشه‌ی فساد در خودِ استالينيسم است. ملکی آدمِ با سوادی بود. به فرانسه و آلمانی کمابيش مسلط بود. به انگليسی هم می‌توانست بخواند‌. مشاهده‌ی صحنه‌ی جهانی و مطالعات او را آرام-آرام به سمتِ سوسيال دموکراسی کشاند. به لحاظِ روشِ سياسی هم رويکردِ او ديگر نه انقلاب با ايده‌های لنينی بلکه روش‌های خشونت‌پرهيز بود. ملکی از جنبشِ گاندی در هند و منشِ سياسی جواهر لعل نهرو هم تاثير پذيرفته بود. خط فکری نهرو و حزبِ کنگره هم سوسيال دموکراسی بود." ( ۱۰)

خلیل ملکی
خليل ملکی پس از انشعاب از حزب توده ايران، در۱۶ آذر ۱۳۲۶ اعلاميه انشعاب "حزب سوسياليست توده ايران" که امضای ۱۲ نفر از همفکران اش را نيز پای خود داشت، منتشر کرد. (۱۱) " وی از سال ۱۳۲۸ در روزنامه "شاهد" بقايی مطالبی در انتقاد از حزب توده و علت انشعاب خود از آن حزب را نوشت. او دو سال بعد با آغاز نهضت ملی به اتفاق بقايی حزب زحمتکشان ملت ايران را تاسيس کرد. ملکی که انتشارات حزب را به عهده داشت، نشريه ای به نام "نيروی سوم" به عنوان ارگان سازمان جوانان حزب منتشر کرد که اين نام، پس از جدايی از بقايی، به گروه سياسی ملکی اطلاق می شد. در حاليکه دکتر بقايی به تدريج در مقابل مصدق قرار می گرفت، ملکی و هوادارانش با وجود انتقادهايی که از مصدق داشتنداز مصدق حمايت کردند و به مخالفت با تغيير مشی بقايی وحزب زحمتکشان پرداختند." اوّلين مقالات اصلی دربارهء ملّی شدن صنعت نفت ايران به قلم خليل ملکی در روزنامهء شاهد منتشر شد."...اکثر فعالان از نظرات ملکی طرفداری می کردند...ملکی پس از کودتای ۲۸ مرداد تحت تعقيب قرار گرفت، بازداشت شد و مدتی در قلعه فلک الافلاک به زندان افتاد. او در سال ۱۳۳۶ "جامعه سوسياليست های جبهه ملی" را تشکيل داد، و نشريه "علم و زندگی" را تا سال ۱۳۳۹ منتشر کرد، ...."
او در سال ۱۳۴۴ دوباره بازداشت و محاکمه شد. اتهام او همان اتهام ۲۷ سال پيش، قيام عليه امنيت کشوربود. آل احمد محاکمه ملکی را " به خاطر خفه کردن جبهه ملی سوم بود در نطفه اش، که ملکی و جامعه سوسياليست ها محرک اصلی انعقادش بودند و اعلاميه وجودی اش با شرکت تمام احزاب وابسته به نهضت ملی در تيرماه ۱۳۴۴ مخفيانه منتشر شد."، می دانست.
" ملکی و سه نفر از يارانش در دادگاه، دفاعی مفصل از خود کردند که به شکلی محدود در نشريات منتشر شد. دادگاه ملکی را مجرم شناخت و به سه سال زندان محکوم کرد. او پس از يک سال ونيم آزاد شد و اندکی بعد درگذشت."
ترور نافرجام
ترور شخصيتِ خليل ملکی يکی از تلخ ترين و شرم آورترين رخداد های سياسی، فرهنگی و اخلاقی تاريخ معاصر ميهنمان است. شدت و ابعاد فشارهای عصبی و روانی ناشی از اين ترور به حدی بود که ملکی را تا آستانه خودکشی پيش برد.
"... زجر و شکنجــهء روحی که همرزمان سابق من بر من تحميل کرده اند، خيلی کُشنده تر از شکنجـه های جسمانی ست که (در زندان) به من داده اند و يا می توانند بدهند."،" من شخصاً – همواره - عادت کرده ام که از بروتوس ها از پشت خنجر بخورم." (۱۲)
" .. خليل ملکی بعد از جدائی از حزب توده و اضطراب و نگرانی ناشی از آن، و از آن مهمتر شوک حملات بی رحمانه و ترور شخصيت راديو مسکو و ملازمان ايرانی آن، دچار یأس و سرخوردگی شديد شد. او تصميم گرفت کلاً از عالم سياست کنار بکشد و تا آستانه خودکشی پيش رفت..."
رهبران حزب توده ايران با زمينه سازی های گسترده و با تمامی امکانات سراغ اين يار قديمی شان رفتند، روش و منشی که غيرمترقبه نبود. ريشه دار بودن فرهنگ عدم تحمل دگرانديشی و مخالفت سياسی و حزبی، در ميان رهبران حزب توده، و نيزمطلق گرايی و خود حق پنداری آنان که حتی ترور و ترور شخصيت را به سود ايدئولوژی و تفکر سياسی و حزب خود می دانستند، همراه با اين باور که هدف وسيله را توجيه می کند، ترور شخصيتِ ملکی را برايشان قابل توجيه و پذيرش کرده بود. برای رهبران حزب توده حرمت و کرامت انسان تا هنگامی مورد پذيرش بود که عضو حزب پذيرای ايدئولوژی، تفکر و رفتار حزبی باشد وبه رهبری حزب توده و حزب کمونيست اتحاد شوروی بدون بُرو برگَرد تمکين کند. مخالفت ونقد رهبری مطلق گرا و تماميت خواه، عضو معترض ومنتقد را فاقد حرمت و کرامت انسانی می کرد، تا آن حد که با او با زبان ترور و ترور شخصيت سخن می گفتند. با اين همه از ميان ترورهائی که حزب توده ايران مرتکب شده است ترور ملکی در زمره ی ترورهای نافرجام است:
" ملکی در کوتاه‌ مدت به رغم زندان و محروميت و فحش و فضيحت، کار زيادی از پيش نبرد چون از زمان خود خيلی جلو بود. تاثير او دقيقا در درازمدت، در زندگی‌نامه عبرت‌انگيز او مشاهده می‌شود."(۱۳).
در بيان نافرجامی ترور شخصيت خليل ملکی و امثال او، پلخانف حرف آخر را زده است: " بزرگی يک شخصيت تاريخی به اين مناسبت است که او دارای ويژگی های لازمی است که اورا يکی از مستعدترين افراد برای خدمت به احتياجات زمان و عصر خويش می نمايد." (۱۴)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و زيرنويس:
۱- ترور شخصيت دکتر ابراهيم شفيعی (منوچهر هليل رودی) توسط آقايان کيانوری و فرخ نگهدار که در سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد نمونه ای از تحريک حکومت برای حذف قربانی ترور- منوچهر هليل رودی - بود. در آن مقطع که حکومت اسلامی يکی از بزرگترين کشتارهای مخالفان اش را مرتکب می شد، يک کوشنده سياسی را " مشکوک" و " عامل سيا و موساد و...." معرفی کردن ، تعبيری جز لو دادن سوژه نداشت.
در رابطه با ترور شخصيت منوجهر هليل رودی نگاه کنيد به منابع زير:
- نشريه کار "اکثريت"، چهار شنبه ۲۵ آذر ۱٣۶۰، شماره ۱۴۰
- نشريه کار "اکثريت"،چهارشنبه ۲ بهمن ۱٣۶۰ ، شماره ۱۴۱
- نقی حميديان، سفر بر بال های آرزو، انتشارات
- مسعود نقره کار، قبيله ی من (رمان) ، نشر نارنجستان (لس انجلس) ، سال ۲۰۰۵
- مسعود نقره کار، درس هائی از ترور وترور شخصيت "درون تشکيلاتی" در جنبش چپ ايران، سايت اخبار روز و روشنگری، ٨ دی ۱٣٨۵ - ۲۹ دسامبر ۲۰۰۶
- مسعود نقره کار، فرخ نگهدار و"اعاده حيثيت" از يک قربانی ترور شخصيت، سايت اخبار روز و روشنگری، مارچ ۲۰۰۷
- ر.ک به نشريه کار "اکثريت"آذر و دی ماه سال ۱٣۶۰، و مقاله های فرخ نگهدار درباره "فراکسيون و فراکسونيسم " و... و نيز پرسش و پاسخ های کيانوری در باره انشعاب ۱۶ آذر ۱٣۶۰. و بولتن ها و نشريات درون سازمانی و بخشنامه ها ی سازمانی آن زمان
- علی کشتگر: از مرگ برامريکا تا دلارهای نجات‌ بخش ، سايت ايران امروز( اول دسامبر ۲۰۰۷)
- فرخ نگهدار، در پاسخ به مقاله ی علی اکبر شالگونی، سايت عصر نو و روشنگری ۱۵ مارچ ۲۰۰۷
۲- ديدگاه ها ی نظری و سياسی خليل ملکی :
درباره خليل ملکی قضاوت ها ی متفاوت وجود داشته، و دارد: توده ای ها و جريان های مشابه به او تهمت جاسوسی برای آمريکا و انگليس و همکاری با سازمان امنيت و نوکری شاه زدند، و می زنند. "...ديدارهای ملکی با شاه که نشان از اعتدال سياسی اوداشت را نشانه ای دانستن مبنی بر اينکه او" جنايات پهلوی ها و عمق جنايات در اذربايجان و گوشه گوشه ايران همراه با جنايات امپرياليسم امريکا و امپرياليسمک انگلستان را به بوته فراموشی سپرده بود." با واقعيت منطبق نيست. ملکی در ديدارهای اش ذره ای از مواضع خود عدول نکرد و به عنوان يک سوسيال دموکرات آزاد انديش و آزاديخواه با شاه ملاقات کرد..." ، و طرفداران رژيم شاه نيز او را به اتهام " قيام عليه سلطنت مشروطه و اقدام به مسموم کردن ذهن جوانان " محاکمه نظامی، زندان، و از همه حقوق اجتماعی محروم کردند.". در دوران محمد رضا شاه پهلوی حتی ممنوع القلم اش کردند. ( کتاب ده شب انتشارات اميرکبير، ۱۳۵۶، سخنرانی شمس آل احمد)
ديدگاه های سياسی و نظری ملکی در برنامه " نيروی سوم" تجلی يافته بود ، در برنامه ای که بازتاب اين انديشگی است:
"...روشنفکرانی که خود را در خدمت طبقهٔ سوم قرار داده‌اند و راه حل مشکلات خارجی و داخلی را مطابق فرضيه‌های سوسياليستی، تنها راه چاره می‌دانند و با نيروی ملت ايران، رشد و تکامل سوسياليسم را ضروری می‌دانند، نيروی سوم‌اند."
نيروئی با چنين برنامه‌ ای:" واقع بينی در برخورد با مارکسيسم، ارائه کمونيسم مستقل و سوسياليسم ايرانی؛ تأکيد بر هويت ملی و منافع کشور در برابر کمونيسم بين‌الملل؛ بی طرفی مثبت در سياست‌های جهانی و مواجهه با اردوگاههای قدرت؛ آينده نگری و تحليل‌های نو؛ استقلال همه جانبه؛ واقع بينی در برخورد با مذهب؛ طرح و تحليل نقاط ضعف روشنفکران و پيوند دادن آنها با جامعه و مردم؛ تحليل صحيح، کار بردی و واقع‌گرا؛ تحليل تاريخی از مبارزه و..."
ملکی دربارهء امپرياليسم آمريکا نوشته است:"...اينکه "امپرياليسم آمريکا، دشمن شمارهء يک ملّت هاست" به نظر من شعار پوچ، تهی و خالی از معناست. همين دشمن شمارهء يک ملّت ها در ايران با زور و فشار سعی کرد که جبههء ملّی [دوّم] را جانشين رژيم شاه کند و آنچه در قدرت داشت به شاه فشار آوُرد. اگر جبههء ملّی دوّم موفّق نشد، تقصير آن دشمن شمارهء يک نبود، ... آنها مدت ها از شاه مأيوس شدند، در به در می گشتند تا نيروی جانشينی پيدا کنند. تفرقه و تشتّت، مانع اين بود که آلترناتيو پيدا شود و جانشينن رژيم گردد. و".... من به جلال آل احمد توضيح دادم که روشنفکران رويهمرفته حالت روان شناسی خاص و مشترک دارند امّا ايدئولوژی مشترک ندارند. او در توضيح روشنفکر دچار مشکلات عجيبی شده بود... ". "… غرب زدگی آل احمد يک سوءتفاهم عجيبی راه انداخته که گويا غرب، يکپارچه است و جنبهء طبقاتی ندارد و هر چه در غرب می گذرد بيماری مربوط به سرمايه داری و امپرياليسم است و از هر آنچه غربی است بايد احتراز داشت".(نامه های خليل ملکی).
۳- خاطرات خليل ملکی در گفتگو با هما کاتوزيان
http://fararu.com/fa/news/169729/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-
۴-محمد علی حقيقت سمنانی، يادی از زنده ياد خليل ملکی و قضيه انشعاب تاريخی، نگين، شماره ٨، دور جديد- تابستان۱٣۷٨
۵- خاطرات نورالدين کيانوری، موسسه تحقيقاتی و انتشاراتی ديدگاه، انتشارات اطلاعات و تهران ۱٣۷۲
۶-ويکيپيديا، در باره خليل ملکی
۷-اقباس از: وب سايت دکتر کاتوزيان - خليل ملکی و مسأله مدرن‌ شدن ايران؛ گفتگو با همايون کاتوزيان
http://www.nedayeazadi.net/1393/01/8329
۸-گفت‌وگوی زندگی‌نامه‌ای با داريوش آشوری - از اميد خليل ملکی تا ياس احمد فرديد- مهرنامه.
http://www.mehrnameh.ir/article/2720/%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%
۹- سايت تاريخ ايران، و فيس بوک " خليل ملکی".
۱۰- منبع شماره ۹
۱۱-ديدگاهی ديگر در باره " فرهنگ ساز و نظريه پرداز" و انشعاب او از حزب توده : "....جريانی که به همّت خليل ملکی از حزب توده انشعاب کرد - اساساً - يک جريان فرهنگی بود که اعضاء شناخته شدهء آن عبارت بودند از: فريدون تولّلی، رسول پرويزی، جلال آل احمد، محمد علی خنجی، حسين ملک، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهيم گلستان، نادر نادرپور، احمد آرام، که صادق هدايت نيز – گاه - در مباحثات آنان حضور داشت، اين جريان فرهنگی، ابتداء با انتشار هفته نامهء "نيروی سوم"و سپس با نشر ماهنامهء «علم و زندگی» و بعد: «انديشهء نو» (به سردبيری ناصر وثوقی) به تبليغ و ترويج ديدگاه های خويش پرداخت، هر چند که در طول زمان، تنها خليل ملکی بود که در عرصهء فعاليت های سياسی- تئوريک باقی ماند. می توان گفت که نيروی سوم از نظر تئوريک، مهم ترين حزب و تنها مکتب فکری مستقل چپ در برابر حزب تودهء وابسته به شوروی بود.( منبع شماره ۱۲)
خليل ملکی اثار نوشتاری و ترجمه های ارزشمندی از خود برجای گذاشت . وی به سه زبان انگليسی، آلمانی و فرانسه آشنائی داشت. و بيش از ۱۵ ترجمه و تأليف از او منتشر شده است :نقش شخصیّت در تاريخ ( پلَخانُف)، قهرمان تاريخ (سيدنی هوک)، انقلاب ناتمام (ايزاک دويچر)، فرهنگ اصطلاحات اجتماعی (توماس سوره)، کتاب سياه گرسنگی (حوزه دو کاسترو). ".
ملکی با نام مستعار نيز مقاله می نوشت : درمجلهٔ "نبرد زندگی" با امضای "دانشجوی علوم انسانی" قلم ميزد.
۱۲- خليل ملکی: انديشمندی تنها، علی ميرفطروس.
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/07/061527print.php
* بروتوس سياستمدار رومی و از نـزديکـان قيصـر (ژول سزار) که در توطئهء قتل او شرکت کرد و از پشت به او خنجر زد، وقتی قيصر او را در ميان قاتلان خود ديد از دفاع دست برداشت و فرياد کرد: “تو هم، پسرم؟!”
۱۳-خاطرات خليل ملکی در گفتگو با هما کاتوزيان
http://fararu.com/fa/news/169729/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-
۱۴- پلخانف، نقش شخصيت درتاريخ، ترجمه خليل ملکی.
منابعی ديگر درباره ی ترور و ترور شخصيت:
-خاطرات سياسی خليل ملکی، به کوشش محمد علی همايون کاتوزيان - انتشارات رواق ۱۳۶۰
-عباس ميلانی: صد چهره قرن بيستم - خليل ملکی
- عباس ميلانی، نگاهی به شاه، نشرپرشين سيرکل، تورنتو- کانادا، سال ۱۳۹۲/۲۰۱۳
-بزرگ علوی: پنجاه و سه نفر - انتشارات نگاه ۱۳۸۹
BBC- فارسی- ايران - خليل ملکی، توده‌ای که حزب را ترک کرد
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/01/120131_l44_tudeh_party_maleki_milani.shtml
-حزب نيروی سوم
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=30795
- نامه های خليل ملکی، به کوشش امير پيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان
- ملکی، از انشعاب تا همراهی مصدق، محمدعلی همايون کاتوزيان
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/01/120111_l44_tudeh_party_maleki.shtml
-در باره خليل ملکی، حزب سوسيال دموکرات ايران.
http://www.spiran.com/fa/party/statute/geschichtespi/khalilmaleki.html
- نامه احمد لنکرانی به مريم فيروز عضو کميته مرکزی حزب توده ايران و همسر کيانوری، گاهنامه جمهوری شماره ۵، سال ۱٣۶۰
- خاطرات نورالدين کيانوری، موسسه تحقيقاتی و انتشاراتی ديدگاه، انتشارات اطلاعات و تهران ۱٣۷۲
- مجله آرش ( پاريس) شماره ۷۹ ، آبان ۱٣٨۰
-حسن ماسالی ، سمينار ويسبادن آلمان ۲٨ و ۲۹ سپتامبر سال ۱۹٨۵ "درباره بحران جنبش چپ در ايران"
- ر.ک به نشريات و اسناد منتشر شده از سوی شورای عالی سازمان چريک های فدايی خلق ايران و سازمان چريک های خلق ايران (اقليت) در بهمن ماه ۱٣۶۴، و يا اسناد و کتاب های منتشرشده از سوی اين دو سازمان در رابطه با فاجعه بهمن ماه ۱٣۶۴ در کردستان، برای نمونه: اسناد کميسيون تحقيق و بررسی در مورد ۴ بهمن، از انتشارات سازمان فداييان خلق (اقليت).
- "تقی شهرام تيرباران شد"، ايرانشهر، شماره ۱٨ (دوره دوم) سوم مرداد ماه سال ۱٣۵۹
- سايت " انديشه و پيکار ".
- محسن نجات حسينی ،" برفراز خليج" ، نشرنی ، تهران
- مازياز بهروز، شورشيان آرمانخواه يا ناکامی چپ درايران، ترجمه مهدی پرتوی ، انتشارات ققنوس( تهران)
- شهرام رفيع زاده و نيما تمدن, ترور در ايران، انتشارات اکنون و گلپونه، بهار ۱٣۷۹
- مسعود نقره کار: ترور شخصيت در جنبش چپ ايران.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12722
– بيژن جزنی، تاريخ سی ساله، انتشارات مازيار ۱۳۵۷
-تخريب و ترورشخصيت: پروژه تبديل قهرمان به ضد قهرمان.
http://terrore-shakhsiat.persianblog.ir/
THE SOCIAL PSYCHOLOGY Of CHARACTER ASSASSINATI0N
(alterations of cognitive factors due to deliberate destruction of reputation) by Andrew Phelps
http://batstar.net/piper/char.htm

Le 27 janvier 1973, les accords de Paris mettent fin à la guerre américaine au Vietnam. Parmi les représentants vietnamiens et seule femme à la table des négociations, Mme Nguyen Thi Binh, qu’avait alors rencontré Kaj Falkman, diplomate suédois chargé des affaires vietnamiennes au ministère des affaires étrangères. L’été dernier, ils se sont retrouvés à Hanoï.


jeudi 22 janvier 2015, par Kaj Falkman
Le 27 janvier 1973, les accords de Paris mettent fin à la guerre américaine au Vietnam. Parmi les représentants vietnamiens et seule femme à la table des négociations, Mme Nguyen Thi Binh, qu’avait alors rencontré Kaj Falkman, diplomate suédois chargé des affaires vietnamiennes au ministère des affaires étrangères. L’été dernier, ils se sont retrouvés à Hanoï.

Lorsque j’ai rencontré Mme Nguyen Thi Binh à Hanoï au cours de l’été 2014, cela faisait quarante ans que nous ne nous étions pas vus. C’était à Paris, lors de la signature de l’accord de paix en 1973, alors qu’elle était négociatrice en chef du gouvernement révolutionnaire provisoire du Sud-Vietnam (GRP). Seule femme participant aux négociations entre les Etats-Unis et le gouvernement de Saïgon d’une part, la République démocratique du Vietnam et le GRP d’autre part, elle en était l’étoile brillante grâce à l’élégance de son français et à sa rigueur convaincante.
A Hanoï, l’été dernier, Mme Binh m’a rappelé son expérience personnelle. A la fin de 1946, à l’âge de dix-neuf ans, elle abandonna ses études à Saïgon pour participer au « Mouvement de résistance aux cheveux longs », une association féminine pour l’indépendance nationale. Des centaines de milliers de femmes manifestèrent dans les grandes villes du Sud-Vietnam contre la puissance coloniale française. Co-dirigeante du mouvement, Mme Binh fut arrêtée en 1951 et passa trois ans en prison. Soumise à la torture, elle refusa de donner les noms d’autres membres de l’association.
JPEG - 115 ko
Mme Binh à la conférence de paix de Paris (1968-1973)
© Kaj Falkman, Ekot från Vietnam, Carlsson Bokförlag, Stockholm, 2014.
Plus tard, elle décrira sa détention comme une école révolutionnaire où elle rencontra des femmes de caractère qui devinrent ensuite ses « sœurs révolutionnaires » dans le Front national de libération (FNL), mouvement de résistance armée — créé en 1960 — contre l’occupation américaine et le régime du premier ministre vietnamien Ngo Dinh Diem.
Mme Binh, qui a maintenant quatre vingt-quatre ans, me reçoit dans une ancienne villa coloniale française qui sert de bureau au Comité pour la paix au Vietnam, dont elle est la présidente : « Nous ne comprenons toujours pas pourquoi Washington a envoyé deux millions et demi de jeunes Américains de l’autre côté du Pacifique pour tuer trois millions de Vietnamiens, des civils pour la plupart. Nous ne comprenons pas non plus, pourquoi vous, les Suédois, cousins de l’Amérique, avez choisi, bien avant n’importe quel autre pays occidental, de soutenir la lutte du peuple vietnamien pour la liberté, et d’ouvrir des relations diplomatiques avec Hanoï [dès 1969]. Nous nous souvenons particulièrement d’Olof Palme et de son courage lorsqu’il condamna plus fermement qu’aucun autre gouvernement occidental les bombardements américains, et de Jean-Christophe Öberg, votre diplomate engagé qui a établi très tôt d’étroits contacts avec nous et Hanoï. »

La multinationale Chevron gagne le « super-prix de la honte » Sergio Ferrari

 
|

28 janvier 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF
 

La Déclaration de Berne et Greenpeace ont décerné à Chevron le « super-prix de la honte ». Les 64.000 votants par Internet ont choisi le géant pétrolier nord-américain comme la pire entreprise de la planète, responsable entre autres du désastre écologique dans la forêt vierge au nord de l’Equateur.



Ce prix décerné vendredi 23 janvier, dans la localité alpestre de Davos (Suisse) marque l’adieu de « Public Eye on Davos » (Œil public sur Davos), après 15 ans d’existence. Le regard citoyen, critique du pouvoir économique et politique mondial, considère que ce forum ne représente plus l’endroit le plus adéquat, et que le prix n’est plus la méthode la plus effective de dénonciation. 
Dès mai 2015, les organisateurs de « Public Eye » lanceront avec 50 autres organisations (développement, écologie, environnement, droits humains et syndicats) une campagne politique en faveur de l’initiative populaire « Pour des multinationales responsables ». 
Cette initiative, qui doit recueillir 100.000 signatures en 18 mois, tentera d’obtenir l’appui populaire à une loi obligeant les multinationales suisses à respecter à l’étranger – particulièrement au Sud et à l’Est – les droits humains et les normes environnementales qu’elles doivent respecter en Suisse.

Un géant « inhumain »

L’organisation Amazon Watch a nominé l’entreprise Chevron – dont le siège se trouve à San Francisco (Etats-Unis d’Amérique du Nord) pour les continuelles violations des droits humains et environnementaux dans la région septentrionale de l’Amazonie équatorienne. 

Selon l’ONG, en 50 ans de prospection dans cette zone (qui ont débuté en 1964), Chevron détient un record en pratiques immorales et non-éthiques qui ont affecté de manière directe les populations résidentes des provinces de Orellana et Sucumbíos, dans la forêt équatorienne. 
Amazon rappelle que Chevron Corp. fut déjà condamné par la justice équatorienne à payer 9,5 milliards de dollars en raison des dommages à l’environnement provoqués par ses opérations, avec des impacts néfastes sur la santé et le bien-être des populations vivant dans les zones affectées, en plus des implications directes sur le réchauffement climatique global et sur la destruction de l’Amazonie. 
« Malgré tout, Chevron a utilisé tout son pouvoir économique et politique pour échapper à la justice mondiale et mettre en marche tout le système d’impunité pour les abus commis par les multinationales. Une situation qui à poussé les militants indigènes et paysans équatoriens à recourir auprès des tribunaux argentin, canadien, brésilien et y compris à la Cour pénale internationale de La Haye », rappelle l’organisation accusatrice.

Davos : entre le pouvoir et la dénonciation citoyenne

De nombreux pays affectent moins de dépenses publiques à l’éducation des enfants des secteurs les plus pauvres de la population qu’à celle des enfants appartenant aux classes les plus favorisées, révèle une étude du Fonds des Nations Unies pour l’enfance (UNICEF).

Dans certains cas, l’attribution de budgets d’éducation aux 20 % les plus riches arrive à des montants supérieurs à ceux destinés aux 20 % les plus pauvres, explique cette étude récente, présentée dans le cadre du Forum économique mondial de Davos, tenu en Suisse du 21 au 24 janvier. Ce forum réunit annuellement les grands patrons de l’économie mondiale et les représentants des gouvernements et des institutions financières internationales.

Le rapport de l’UNICEF plaide donc en faveur de dépenses plus équitables dans l’éducation, et appelle les gouvernements à prioriser les besoins des enfants les plus marginalisés. 
Yoka Brandt, directrice adjointe de l’UNICEF, signale qu’il existe aujourd’hui au monde 1 milliard d’enfants en âge de fréquenter les écoles primaires ou secondaire et que beaucoup d’entre eux ne reçoivent pas une éducation de qualité en raison de la pauvreté, des conflits et de la discrimination pour raison de genre, d’inaptitude ou d’ethnie. 
« Pour changer cette situation, nous devons réviser fondamentalement nos pratiques en accordant davantage de ressources et en les distribuant de manière égalitaires », relève Yoka Brandt. UNICEF indique qu’il manquerait 26 milliards de dollars pour assurer l’éducation universelle de base dans 46 pays à faibles revenus et que, depuis 2009, l’aide officielle à l’éducation a diminué de 10 %. Elle appelle donc les gouvernements, les donateurs et le secteur privé à augmenter le budget de l’éducation et à garantir l’utilisation de ces fonds de manière intelligente et équitable.

La concentration brutale de la richesse

Le document critique de l’UNICEF s’ajoute à d’autres voix dénonçant la mauvaise distribution des ressources naturelles et de la richesse dans le monde.

En effet, quelques heures à peine avant le début de la 45e session du Forum économique mondial, OXFAM International avait présenté, à l’intention des personnalités présentes à Davos, une étude indiquant qu’en 2016 1 % de la population mondiale accumulera plus de richesse que le 99 % restant.

Ce rapport – intitulé « Insatiable richesse : toujours plus pour ceux qui ont déjà tout » - montre que le patrimoine mondial possédé par 1 % des plus riches de la planète a passé de 44 % en 2009 à 48 % en 2014 et dépassera 50 % en 2016. En 2014, chaque adulte de cette élite internationale possède en moyenne 2,7 millions de dollars.

Dès 2016, ce petit groupe disposera de plus de la moitié de l’argent planétaire, dans un cadre international préoccupant où une personne sur neuf manque aujourd’hui de nourriture en suffisance et où 1 milliard de personnes vivent avec moins de 1,25 dollar par jour. 
L’année passée, un rapport d’OXFAM avait stupéfié Davos. Il révélait que les 85 personnes les plus riches disposaient d’une richesse égale à la moitié la plus pauvre de la population mondiale. En 2015, 80 multimillionnaires ont le même patrimoine que 3,5 milliards de personnes. Il est significatif de rappeler qu’en 2010 il s’agissait de 388 multimillionnaires. En termes nominaux, la richesse des 80 personnes les plus riches du monde a doublé de 2009 à 2014, souligne OXFAM.  
L’ONG appelle les Etats à adopter un plan en 7 points pour lutter contre les inégalités croissantes. Quelques propositions :
- mettre fin à l’évasion fiscale des grandes entreprises et des grandes fortunes ; 


- investir dans la gratuité et l’universalité des services publics, comme la santé et l’éducation ; 


- répartir justement la charge fiscale ; 


- instaurer un salaire minimum et œuvrer en faveur d’un salaire décent ; 


- instaurer une législation sur l’égalité salariale ; 


- promouvoir une politique de protection sociale en faveur des secteurs les plus appauvris ; 


- internationaliser et généraliser la lutte contre l’inégalité. 
Sergio Ferrari (en collaboration avec E-CHANGER/Comundo, organisation suisse de coopération solidaire membre de l’association « Droit sans frontières ». 

Traduction de l’espagnol : Hans-Peter Renk 

Source : Agencia Latinoamericana de Noticias, Alainet.
 

 

سقوط رحیمی!شکست داعش در کوبانی

 · ۰۷ بهمن ۱۳۹۳
مانا نیستانی
kobanewin - Copy
سقوط رحیمی

Francophonie : la trahison de Dakar

28 janvier 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

L’Organisation internationale de la Francophonie (OIF) a une nouvelle Secrétaire générale depuis décembre 2014. La Canadienne Michaëlle Jean a été désignée lors du dernier sommet de l’OIF qui s’est tenu à Dakar, la capitale sénégalaise. Mais, « la question essentielle est que la Charte de l’Organisation n’a pas été respectée et que le nouveau secrétaire général a été désigné et imposé par une entente diplomatique entre la France et le Sénégal. Elle s’est manifestée suite à des tractations dont la plupart des pays membres ignorent les tenants et aboutissants ».

Jean Claude de L’Estrac, candidat mauricien malheureux au poste de secrétaire général de la Francophonie.
Je tiens à préciser, de prime abord, que les propos que je tiens ici n’engagent que moi, et ne peuvent, en aucune manière, être imputés à l’État mauricien.
Mais j’estime qu’il est de mon devoir, pour le bien même de la Francophonie, de dénoncer l’opération qui, au pays de Senghor, a vu l’Organisation internationale de la Francophonie être attribuée à l’Amérique du nord.
La personnalité et les qualités de Mme Michaëlle Jean n’est pas le sujet. Ni la volonté du Canada, grand pays de la Francophonie, à diriger cette organisation dont il est un des deux principaux contributeurs. Personnellement j’ai de l’admiration pour la francophonie innovante et vivante du Québec que j’ai souvent visité.
La question essentielle est que la Charte de l’Organisation n’a pas été respectée et que le nouveau secrétaire général a été désigné et imposé par une entente diplomatique entre la France et le Sénégal. Elle s’est manifestée suite à des tractations dont la plupart des pays membres ignorent les tenants et aboutissants. Le prétexte est qu’il y avait quatre candidats africains et la candidate du Canada qui entendaient se présenter. Et alors ? C’est bien pour gérer ce cas de figure – ce qui est d’ailleurs un signe de vitalité - que l’article 6 de la Charte de l’OIF prévoit une élection. L’on ne peut pas prétendre promouvoir la démocratie dans l’espace francophone et utiliser les méthodes despotiques à l’ancienne pour imposer un candidat suite à des tractations secrètes. C’est une première trahison, la charte est trahie. Le procédé n’a été ni ouvert, ni transparent, ni démocratique. Et ni méritocratique. Si des élections en bonne et due forme avaient été tenues, le résultat aurait été tout autre.
Ensuite, partout où je me suis trouvé en Afrique, tous les dirigeants politiques rencontrés n’ont eu de cesse d’affirmer que le poste de secrétaire général devait être occupé par un représentant des pays du sud, un Africain s’entend, dans le respect de ce qu’ils appellent le Pacte de Hanoi. Malgré les pressions françaises, qu’ils aient finalement décidé, sans vraiment se battre, de retirer une à une leurs candidatures en faveur de la candidate du Canada est incompréhensible, inexpliqué et inexplicable. Le président de la République de Maurice a longtemps résisté avant de se trouver devant le fait accompli d’un "consensus" restreint avant même qu’il n’ait eu la possibilité de dire que Maurice était disposée à se soumettre à un vote. Le président français a activement animé la discussion même si la France, apparemment n’avait pas officiellement de candidat. Mais le président français ne s’était pas privé, la vieille de l’élection prévue, de dire son choix ; il avait dit publiquement le bien qu’il pensait de la candidate du Canada. Il avait jusque-là prétendu vouloir œuvrer en faveur d’un consensus africain. À Dakar, le pacte de Hanoi a été trahi.
Enfin, Maurice a toutes les raisons de se sentir trahie. La candidature mauricienne a été assez largement encouragée tant par des diplomates français qu’africains. Elle est née d’une réflexion qui disait vouloir rompre avec la Françafrique, qui entendait pousser l’OIF à se tourner vers l’océan Indien et l’Afrique orientale. Ce qui avait retenu notre attention, c’est l’appréciation du cas mauricien. On soulignait que "Maurice est un État extrêmement moderne et dynamique, résolument tourné vers les investissements d’avenir au profit de la jeunesse et désireux de jouer un rôle de pont entre l’Afrique et les grands acteurs de l’océan indien".
Sur la base de ce constat, on avait dressé le portrait du prochain secrétaire général de l’OIF. "En choisissant une personnalité de cette région, nous donnerions acte à l’OIF de sa capacité à apporter un message universel sur les sujets qui mobilisent des sociétés civiles, qui sont des enjeux décisifs pour la jeunesse de ces pays pour leur avenir et pour la stabilité du monde… Nous devrions donc, à l’occasion du renouvellement du secrétaire général, montrer notre capacité à ouvrir le jeu et à engager résolument l’OIF dans la voie de la modernité et d’un rôle universel, dynamique et proactif."
C’est fort de cette nouvelle orientation annoncée de la diplomatie française et encouragée par de nombreux diplomates français et la parole de nombreux dirigeants africains que l’État mauricien décide de s’engager dans cette campagne. Les propos que le président Hollande tient au Premier ministre mauricien achèvent de le convaincre du soutien tacite français.
Mais c’est surtout en Afrique que le candidat mènera campagne. Une campagne intense, axée sur des propositions précises et concrètes qui recueillent une large adhésion. Nous avons recensé plus de 400 articles de presse. Je crois qu’on n’a jamais autant parlé de Maurice et de francophonie qu’au cours de cette année. Presse écrite, radio, télévision. Mais je constate une faiblesse africaine : tous les dirigeants africains rencontrés voulaient d’abord connaître la position française. Quand le président Hollande a jeté son poids en faveur du Canada - malgré les réticences du Quai d’Orsay - les Africains ne se sont pas fait beaucoup prier pour s‘exécuter. Même le président Ali Bongo a préféré partir plutôt que de s’opposer. Maurice a le sentiment d’avoir été trahie.
Les conséquences pour l’OIF sont graves, il n’y a qu’à lire la presse africaine et même française. La déception est très forte. On spécule beaucoup sur d’éventuelles contreparties.
En ce qui me concerne, je vais tourner la page. Je souhaite qu’une forme d’équilibre politique et gestionnaire soit trouvée à la direction de l’organisation pour sauvegarder le principe de la solidarité qui est censé être une vertu cardinale de l’organisation. Et plus que tout, il faut espérer que la francophonie économique voit le jour. Les dirigeants du Canada n’ont pas cessé, aux lendemains de l’élection encore, de me dire combien mon programme était pertinent et riche en propositions.
Je voudrais réitérer mes remerciements au président de la République, au Premier ministre, au vice Premier ministre, au ministre des Affaires étrangères et aux diplomates du ministère pour leur soutien agissant. J’ai été soutenu à Dakar par une forte délégation composée notamment de la secrétaire aux Affaires étrangères, Mme UshaCanabady, de M. Roy Bissondoyal, chargé d’Affaires à l’ambassade de Maurice, M. VijayMakhan, M. Amédée Darga, de Mme Marie-France Roussety qui se sont totalement investis dans cette bataille. Je remercie tous ceux, très nombreux à Maurice, en Afrique, en Asie et en Europe qui m’ont donné des ailes dans cette campagne qui a été longue et harassante.
Je termine en suggérant ce qui pourrait être mon prochain livre. Mon titre provisoire est trouvé : l’ambition mauricienne, le paradoxe sénégalais, l’erreur française.
Source : Jeune Afrique

پیام رفیق اشرف دهقانی به مقاومت کوبانی

Nigeria: Nigerian authorities were warned of Boko Haram attacks on Baga and

28 January 2015

Nigeria: Nigerian authorities were warned of Boko Haram attacks on Baga and Monguno

Satellite image showing the extent of damage in Doron Baga taken on 7 Jan 2015, following an attack by Boko Haram
Satellite image showing the extent of damage in Doron Baga taken on 7 Jan 2015, following an attack by Boko Haram
© DigitalGlobe.

It is clear from this evidence that Nigeria’s military leadership woefully and repeatedly failed in their duty to protect civilians of Baga and Monguno despite repeated warnings about an impending threat posed by Boko Haram.
Netsanet Belay, Amnesty International’s Africa director.
These attacks are an urgent wake-up call for the Nigerian leadership, the African Union and the international community. It is essential to protect hundreds of thousands of civilians in north east Nigeria from Boko Haram’s continued onslaught.
Netsanet Belay, Amnesty International’s Africa director.
New evidence shows that the Nigerian military were repeatedly warned of impending Boko Haram attacks on Baga and Monguno which claimed hundreds of lives, and failed to take adequate action to protect civilians, said Amnesty International.
According to a senior military source and other evidence gathered by Amnesty International, commanders at the military base in Baga regularly informed military headquarters in November and December 2014 of the threat of a Boko Haram attack and repeatedly requested reinforcements. Other military sources and witnesses have told Amnesty International that the military in Monguno had an advanced warning of the Boko Haram attack on 25 January.
“It is clear from this evidence that Nigeria’s military leadership woefully and repeatedly failed in their duty to protect civilians of Baga and Monguno despite repeated warnings about an impending threat posed by Boko Haram,” said Netsanet Belay, Amnesty International’s Africa director.
“These attacks are an urgent wake-up call for the Nigerian leadership, the African Union and the international community. It is essential to protect hundreds of thousands of civilians in north east Nigeria from Boko Haram’s continued onslaught.”
According to a senior military source, long before the attack on Baga, the Multinational Joint Task Force based in the town informed military headquarters in Abuja about sightings of Boko Haram patrols and build-ups of Boko Haram fighters. They also told headquarters ahead of the attacks, that civilians in surrounding towns and villages were fleeing the area in large numbers.
Speaking about the attack on Baga, Dogon Baga and surrounding towns and villages, one military source told Amnesty International: "This attack was expected because Boko Haram warned the inhabitants of Baga and surrounding villages almost two months ago that they would be coming to attack the troops and the civilian JTF [Joint Task Force]." Sources told Amnesty International that after the Baga attack on 3 January, Boko Haram members informed locals that their “next target is Monguno,” and that these civilians informed the local military.
One Monguno resident told Amnesty International: “There was a warning. Everyone was aware. Boko Haram came on Wednesday last week [21 January] and asked the villagers [in nearby Ngurno] to leave because they are coming to attack the barracks. The villagers told the soldiers.”
Nigerian authorities have a responsibility to take all feasible measures to protect the civilian population, including by assisting with an evacuation of those who wished to flee and transporting them to safer areas. They also have a responsibility to inform civilians of risks and dangers. According to witnesses, the local military did not make an effort to do this.
On 29 January, the African Union’s Peace and Security Council is expected to discuss the deployment of a possible regional force against Boko Haram.
“If such a force were to be deployed it is vital that it has a clear mandate to protect civilians and that all parties engaging in military deployment comply with international humanitarian law and international human rights law,” said Netsanet Belay.  
Background Information
On 25 January, Boko Haram captured Monguno and also attacked Maiduguri and Konduga. Until the attack on Maiduguri was repelled by security forces, Boko Haram had effectively cut off any routes that civilians could have used to flee Boko Haram controlled territory.
On 15 January Amnesty International released satellite images providing indisputable and shocking evidence of the scale of the attack on the towns of Baga and Doron Baga by Boko Haram militants. The before and after images of two neighbouring towns, Baga (160 kilometres from Maiduguri) and Doron Baga (also known as Doro Gowon, 2.5 km from Baga), taken on 2 and 7 January showed the devastating effect of the attacks which left over 3,700 structures damaged or completely destroyed. Other nearby towns and villages were also attacked over this period. 
Since 2009, Boko Haram has deliberately targeted civilians through raids, abductions and bomb attacks with attacks increasing in frequency and severity. The effects on the civilian population have been devastating with thousands killed, hundreds abducted and hundreds of thousands forced to leave their homes.
Amnesty International has raised concerns on a number of occasions that security forces are not doing enough to protect civilians from human rights abuses committed by Boko Haram. There have been very few effective investigations and prosecutions of Boko Haram members for crimes under international law.
The Baga and Maiduguri attacks demonstrates how the conflict has dramatically escalated in the last 12 months. Amnesty International’s research indicates that in 2014 at least 4,000 civilians were killed by Boko Haram and the actual number is likely to be higher.