يکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹ - ۰۹ ژانويه ۲۰۱۱
اصغر منجمی
به نظر من، زندگی نامه نویسی، وقایع نگاری، تاریخ نویسی، داستانسرایی و نقد ایدئولوژی، مقولاتی متفاوت اند. حضرت انوش صالحی با اختلاط این مقولات ملغمهای آفریده که شبه رمانش میتوان نامید. مقید بودن به درستی مطالب و حصول اطمینان از صحت نوشته ها، لازمه تاریخ نویسی و مراعات این ها موجب اعتبار کتاب و مولف آن است. بخشی از ماجراهای مشروح در این وقایع نگاری ساخته و پرداخته ذهن حضرت داستانسراست.
به نظر من زنده یاد مصطفی شعاعیان اولین متفکر ایرانی است که حدود چهل سال پیش، لنینیسم را زیر سوال برده است، آن چنان که دیگر مارکسیستهای ایرانی هم زمانش ژرف نگری او و شهامت قلم زدن در این قلمرو را نداشته اند. این یعنی ناباوری به مقدسات حزب غیر مستقل توده. بدین لحاظ باورمندان متحجر آن حزب علیرغم رسواییهای حاصله طیّ بیست سال اخیر در اتحاد جماهیر شوروی سابق هنوز هم تفکر مصطفی را بر نمی تابند. دلبستگی انوش صالحی مولف کتاب فوق به مقدّسات مورد اشاره آن چنان است که در سرتاسر کتاب جا به جا خودنمایی میکند. ایشان دوران افسردگی و بستری شدن مصطفی در بیمارستان و نیز محتویات سیاه مشقهای او را چنان عمده کرده تا به خواننده کتاب القا کند که مصطفی از نوجوانی گویی "روانی" بوده است. این ترفند همان شیوه "روانی" معرفی کردن دگر اندیشان به جامعه در دوران استالین است. و حال حضرت انوش صالحی در همدلی با لمپنهای بهشت زهرا که اقدام به شکستن سنگ مزار جان باختگان می کردند، وظیفه تخریب هویت مصطفی را به عهده گرفته است. همان کسی که با تظاهری دگرگونه به من رجوع کرده و گفت که در حال تهیه زندگی نامه مصطفی است به احتمال قوی سایر مصاحبه شوندگانش را نیز با همین دروغ فریفته است. ایشان مایل نبود قبل از انتشار کتاب من از محتوای آن آگاه شوم و می گفت که کتاب تحویل وزارت ارشاد شده و جملات آن غیر قابل تغییر است. راستی چرا می بایستی من و سایر مصاحبه شوندگان به صرف اعتماد به صالحی، ناخود آگاه سوژه داستان سرایی ایشان شویم؟ البته من نیز پس از دسترسی به نسخه ویژه غلطگیری از طریق ویراستار آن، و پی بردن به عدم حسن نیّت نویسنده احساس کردم ذکر نام من در این کتاب به منزله شریک جرم مولف شدن است. ناگزیر از مدیر نشر قطره در تهران درخواست کردم در هر بخش که نقل قولی از من شده از متن کتاب حذف نماید. ناشر نیز به ناچار با تحمل زیان مالی شرافتمندانه از ادامه کار نشر این کتاب منصرف شد.
در سال ۱۳۸۳ کتابی با عنوان "مصطفی شعاعیان متفکری تنها" به همّت هوشنگ ماهرویان و در سال ۱۳۸۶ کتاب دیگری با عنوان "هشت نامه به چریک های فدائی خلق" نوشته مصطفی شعاعیان به همّت خسرو شاکری در تهران چاپ و منتشر گردیده است. حال با توجه به این دو مورد آیا میتوان باور کرد که کتاب انوش صالحی به وزارت ارشاد ارسال شده باشد؟!! در این جا آنچه متبادر به ذهن می گردد این است که پس از انصراف نشر قطره در تهران احتمالا سایر ناشرین ایران از پذیرفتن کار ناتمام همکارشان خود داری نموده باشند. به این ترتیب انتشار این کتاب در سوئد ضرورتا به این معنی نیست که در ایران اجازه نشر نیافته است. ولی به هرحال این موضوع خود موجب بازارگرمی و اشتیاق خواننده برای تهیه کتابی گردیده که در عنوان آن نام مصطفی شعاعیان برده شده.
به نظر من، زندگی نامه نویسی، وقایع نگاری، تاریخ نویسی، داستانسرایی و نقد ایدئولوژی، مقولاتی متفاوت اند. حضرت انوش صالحی با اختلاط این مقولات ملغمهای آفریده که شبه رمانش میتوان نامید. مقید بودن به درستی مطالب و حصول اطمینان از صحت نوشته ها، لازمه تاریخ نویسی و مراعات این ها موجب اعتبار کتاب و مولف آن است. بخشی از ماجراهای مشروح در این وقایع نگاری ساخته و پرداخته ذهن حضرت داستانسراست. از جمله بر خلاف آن چه در صفحه ۱۶۰ ذکر شده من با زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی منسوب نبوده و فقط دوستی صمیمی بودیم و آمد و شد خانوادگی داشتیم. در صفحه ۲۱۴ از قول رضا عسگریه نوشته شده که ایشان در خرداد ۱۳۵۱ ماجرای تحت تعقیب بودن خود را از طریق من به بهزاد نبوی اطلاع داده، مطلقاّ دروغ است چرا که در آن تاریخ من نه با نام رضا عسگریه آشنا بودم نه با چهره آاش و به کلی از این که مصطفی گروهی تشکیل داده کاملا بی اطلاع بودم چه رسد به این که بدانم اعضای گروه چه کسانی بوده اند!! سوم این که پس از مدت ها پی جویی مستمر و یافتن عارف خواننده و پرسش مستقیم از خود ایشان دریافتم که سراینده ترانه "نامهربان" که در زیرنویس صفحه ۱۸۰ این کتاب آمده بر خلاف تصور، مصطفی نبوده بلکه شهریار قنبری است. بدیهی است هر آینه شانس بررسی و بازنگری این کتاب قبل از انتشار فراهم می شد حد اقل اشتباههایی از این گونه و بسیاری دیگر که طرح همگی آن ها در حوصله این نوشته نیست، قابل اصلاح بود.