۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

بهروز سورن: دروغ پرگارها و تردید پراکنی

بهروز سورن: دروغ پرگارها و تردید پراکنی


هنوز نفس ها از سقوط یکی از طولانی ترین دیکتاتوری های جهان بنام خاندان پهلوی تازه نشده بود و تشنگان آزادی نشریه و اعلامیه بدست در تمامی نقاط شهرها و روستاهای کشورمان و بویژه دانشگاههای کشور در پی آزمون و مزمزه ازادی و دمکراسی در شرایطی بودند که نظم دیکتاتوری پیشین بنیان کن شده بود اما حاکمیت جدید هنوز برقرار نشده بود. استبداد جدید با تشکیل ابزارهای سرکوب جدید و متناسب با مختصات خود هنوز فاصله داشت. حضور چنین موقعیت های سیاسی و اجتماعی پس از انقلابهای مردمی و ساختار شکن بطور کوتاه مدت عمومی است. کودتاهای نظامی را میتوان مستثنی کرد.
 وحشت و هراس از رشد تصاعدی سازمانهای سیاسی و غوغای نهادهای خودجوش کارگری, زنان, دانشجوئی, دانش آموزی, معلمان و اهل قلم و مطبوعات, قدرت یافتگان اسلامی را لحظه ای رها نمی کرد. هم از این رو دستجات چماقدار وحشی را در سراسر کشور و بویژه شهرهای مقاوم و پر جمعیت سازمان دادند که ابزار سرکوب در سایه بودند و اولین قربانیان آنها جوانان و دانشجویانی بودند که در آتش و عطش آزادی و رهائی می سوختند.
چماق, چاقو, زنجیر و پنجه بکس و اسید ابزار این گروههای باصطلاح  در سایه حکومتیان و خودسر!! بود و دست آنها در اقدامات وحشیانه, سرکوب و خونریزی کاملا باز بود. با شعار حزب فقط حزب الله, رهبر فقط روح الله, دمکراسی و خلقی هر دو فریب خلق اند و .... به ضرب و شتم شرکت کنندگان در میتینگ ها و تجمعات مردمی می پرداختند و همردیف جد چماقدارخود شعبان بی مخ, بقول معروف کافه آزادیخواهان شریف کشورمان را بهم می ریختند. این مجموعه ها از وحشی ترین و بی هویت ترین اشرار محلی تشکیل شده بودند که بنا بر نیازهای حاکمیت جدید گاها به نواحی دیگر ( صادر ) می شدند.
چه خون ها که ریخته شد و چه جان های شیفته ای که نقش زمین شدند و چه جوانان رعنائی که با سر و دست شکسته راهی بیمارستانها شدند. کتابها آتش زدند و کتابفروش ها که طعمه نیات حیوانی سازمان دهندگان این دستجات بودند. صحن خیابان ها و چهار راه ها و کیوسک روزنامه فروش ها آمیخته با خون جوانانی بود که  برای دستیابی به آزادی و دمکراسی جز راه مسالمت و صلح نمی خواستند و نمی کردند.
عاشقان آزادیخواه  که فروشنده علم و سیاست و فرهنگ در قالب کاغذ و مکتوب بودند ( و نه اسلحه ),  با سری افراشته و پر غرور نشریات و مجلات آزاد را به سینه خود میفشردند و یا روی میز کتاب خود قرار داده بودند, پایمردی و از جان گذشتگی غیر قابل وصفی نشان میدادند و در باورهای راستین خود قهرمانانه پای می فشردند.
 در حقیقت امر جمهوری اسلامی برای مقابله با منتقدان و مخالفان خود از فردای انقلاب آغاز کرد و نه از خرداد سال هزار و سیصد و شصت
خلع سلاح نیروهای مردمی کوتاه پس از اعلام پیروزی قیام و مشاهده تانکهای مخروبه و سوخته در خیابانها و شکست و تسلیم قطعی گارد شاهنشاهی پهلوی.
تشکیل کمیته های انقلاب در مساجد و آویزان کردن پسوند اسلامی به آنها.
جمع آوری سلاح ها از کف مردم و جوانان و انتقال سلاح ها به مساجد.
تشکیل سراسری دستجات چماقدار و در سایه حکومت نوخاسته برای سرکوب و ممانعت از تجمع های غیر اسلامی.
برگزاری انتخابات تحت عنوان جمهوری اسلامی آری یا نه!.
تبدیل وحوش و اشرار چماقدار به نیروهای سرکوب و ترور نیمه قانونی تحت عنوان کمیته های انقلاب اسلامی, بسیج و سپاه و ....
 و در ادامه خود سرکوب خلقهای ترکمن و کردستان بود که فرمان چکمه پوشی آنان صادر شده بود.
نام ناشریف این دستجات شرور و حیوان صفت در دو دهه اخیر با کمی تغییر ( لباس شخصی ها ) است. در این میان دفاتر و ستادهای تبلیغاتی سازمانها و احزاب چه در سطح شهرهای بزرگ و چه در محوطه و ساختمانهای دانشگاه ها به آتش کشیده و یا تصرف شد.
گام بگام در مسدود کردن منافذ برای تنفس آزاد شهروندان مسالمت جو و صلح دوست پیش رفتند و فضائی پلیسی و امنیتی برای جوانان و دانشجویان و مردم شریف کشورمان ایجاد کردند. فشارها و سرکوب سیاسی - فرهنگی و بازداشت ها و زندان و تعقیب فعالین سیاسی اجتماعی, طیف بیدار انقلاب را بسمت خانه های پنهانی و تیمی سوق داد.
فرهنگ جاسوس پروری مذهبیون هیچ فردی را در دایره ارتباطات طبیعی و خانوادگی خود در امان نگذاشته بود. خانه های تیمی و پخش اعلامیه ها و مکتوبات تشکیلاتی و حزبی تنها راه ادامه مقاومت در برابر جانیان حکومتی و دفاع از دستاوردهای قیام  بود. تفاوت بسیجی های جدید و سپاهی ها و کمیته چی ها با دستجات چماقدار این بود که اینبار سلاح گرم نیز چاشنی آرایش نظامی این نیروها بود.
بیسیم, خودرو و وسائل نقلیه وموتورهای پرشماری در اختیار آنها قرار گرفته بود و لابد از خمس و ذکات دریافتی مراجع! تامین می شدند. و اینچنین آن همه شور و شعف و عطش آزادیخواهی را در نطفه خفه کردند. حزب فقط حزب الله ماند و رهبر فقط روح الله جلاد.
مقاومت در برابر رژیمی سراپا مسلح و وحشی همراه با دستجات و اوباشان خود بعنوان یک راه حل و متناسب با حق مسلم انسانها در دفاع از خود, پس از قرار گرفتن در مقابل سرکوب و کشتار معنی گرفت. بسیاری از زندانیان سیاسی دوران پهلوی و دیکتاتوری هنوز از کابوس آندوران رها نشده بودند که هم اکنون میبایستی دوباره زندگی مخفی را پیش می گرفتند و یا بازداشت شده و در زندان های استبداد جدید بودند. تعدادی نیز در همان مکانهای مخفی خود تعقیب و در محل کشته شدند.
تشریح کوتاه آندوران سیاه سرکوب و یادآوری آنچه گذشت بازگوئی ارتکاب جرم چماقداران حزب اللهی است که دروغ پرگاری های بی بی سی فارسی سعی در وارونه نشان دادن اتفاقات آن دوران را دارد. پرگاری ها بخوبی میدانند که طرح برنامه و موضوع آن در قالب کلمات بخودی خود زیر سوال قرار دادن قربانیان خشونت حاکمیت اسلامی است. حاکمیتی که از فردای پیروزی قیام مردمی در سایه به سرکوب نیروهای وفادار به آرمانهای مردم پرداخت. وحشیانه ترین روش ها را در پیش گرفت و با قتل عام زندانیان سیاسی بی دفاع در زندانهای سراسر کشور سبعیت و توحش خود را به کمال رسانید.
برنامه دروغ پرگارهای بی بی سی عنوان گروههای مسلح و بلحاظ مفهومی چنین نام داشت و دنبال شد: (گروه‌های مسلحی که در چند سال بعد از انقلاب مقابل جمهوری اسلامی ایستادند، یادآور یک مبارزهٔ قهرمانانه هستند یا خطایی نابخشودنی؟ پیامد مبارزهٔ مسلحانهٔ این گروه‌ها با جمهوری اسلامی چه بود؟) .
جنایتی هولناک بر مردم کشورمان رفته است و تاریخ نکبت باری از حاکمیت اسلامی بجای مانده است. بی شمار شاهدان عینی هنوز زنده اند و بی شمار قلم ها در تشریح این دوران شوم و تاریک بکار رفته اند. پرگاری ها با این سوال برنامه و محتوی آنرا  تعیین و محدوده بحث را از قبل مشخص کرده اند. با تلاشهای بعدی آنها, مسئول جنایات رژیم جمهوری اسلامی در زندانهای کشور نیروهای سیاسی سرکوب شده هستند. دست های آلوده به خون حاکمان شسته میشود. مسئولیت بر گردن نیروهای سیاسی است. آمران جنایت دهه شصت خود قربانیان هستند. همانها که اعدام شدند. جنایتکار تبعیدیان هستند. نقد افراد ضد امپریالیست!! که با پذیرش شرکت درنمایش رسانه ای امپریالیستی تن به چنین برنامه ای  می دهند و در کنار چهره های نا مبارکی همانند فرخ نگهدار به تجزیه و تحلیل آن دوران می پردازند, و گفتگو درباره علل کشتارجنایتکاران رژیم در دهه شصت را تحت سوال پرگاری ها می پذیرند و در اینمورد گویا هنوز تردید!! دارند, از همین روست.
پرگاری ها به اوضاع نابسامان و پراکندگی اپوزیسیون در خارج از کشور آگاهند و از همین رو کوشش می کنند با بلندگو دادن به چهره های این طیف و طرح برنامه های هدفمند اربابان خود به اهداف شان نزدیک شوند, حقایق وارونه شده و تاریخ تحریف شده ای را به خورد مردم و نسل جوانی دهند که بخشا در آندوران شوم و خونین حتی بدنیا نیز نیامده بودند. چنانچه مردم کشورمان جنایات و نقش شعبان بی مخ های اجیر شده را فراموش کرده اند, برگزار کنندگان شوهای پرگاری هم می توانند امیدوار باشند که جنایات استبداد حاکم نیز توسط چماقداران شان فراموش شود. خوشبختانه هیچ مردمی تاریخ سرکوب خود را فراموش نخواهد کرد حتی اگر از آن درس نگیرد.

بهروز سورن
4.6.2012

منتشر شد


درگشت یک زندانی سیاسی بعد از سپری کردن 21 سال در زندان حکومت اسلامی
* وضعیت وخیم وکیل دعاوی هوتن کیان درزندان


درگذشت یک زندانی سیاسی بعد از سپری کردن 21 سال در زندان
بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانی سیاسی مهدی زالیه پس از تحمل دو ده رنج و شکنجه در زندانهای مختلف ولی فقیه آخوند علی خامنه ای شب گذشته جان خودش را فدای راه آزادی مردم ایران نمود.
شب سه شنبه 16 خرداد ماه زندانی سیاسی هموطن کرد مهدی زالیه پس از تحمل نزدیگ به 21 سال رنج  زندان و شکنجه که در اثر آن دچار بیماریهای حاد جسمی شده بود و مدتها در سالن 12 بند 4 زندان گوهردشت کرج بدون درمان به حال خود رها شده بود . بازجویان وزارت اطلاعات ولی فقیه آن قدر مانع درمان این زندانی سیاسی شدند که وضعیت او به نقطۀ غیر قابل برگشتی تبدیل گردید و نهایتا در روزهای آخر حیاتش برای سلب مسئولیت از جنایتی که در حق این زندانی سیاسی روا داشته بودند او را به یکی از بیمارستانها منتقل کرد تا در آنجا جان خود را فدای راه آزادی مردم ایران نماید.
وضعیت وخیم وکیل دعاوی هوتن کیان درزندان
رادیو فرانسه  : جاوید هوتن کیان، وکیل جوان ایرانی که وکالت خانم سکینه محمدی را برعهده داشت اکنون حدود بیست ماه است که درزندان به سرمی برد. وی طی نامه ای ازوضعیت وخیم خود سخن می گوید و خواستارکمک ازافکارعمومی ایران شده است.
وی به خاطرشرایط بد زندان نامه ای را اززندان منتشرکرده است که درآن یادآوری می کند که وی را پس ازماه ها به بند معتادان مواد مخدر و یا به گفته وی بند" متادون" ای ها منتقل کرده اند. لازم به یادآوری است که خانم سکینه محمدی دریکی ازدادگاه های ایران به سنگسارمحکوم شده بود که درحال حاضرهمچنان درزندان به سرمی برد. هوتن کیان وکیل وی متهم بود پیرامون پرونده موکل خود با دو روزنامه نگار آلمانی درتبریزگفت وگو کرده است.

نامه وی علاوه به برخی از سایت های ایرانی دراختیارسازمان های حقوق بشری نیز قرارگرفته است.

 

پنجم محمد حسیبی - مصـــــدّق؛ تنهاترین تنهای چند قرن اخیر ایران تابه امروز- بخش

hasibi mahammad 24012012از هم میهنانی که بخش های اول، دوم، و سوم و چهارم این سلسله مقالات را نخوانده اند استدعا می شود این بخش (بخش پنجم) را رها کنند و ابتدا به مطالعه دقیق بخش های پیشین بپردازند. ما ملت ایران چاره ای به غیر از این نداریم که دلایل و عوامل عقب نگاه داشته شدن خود را در لابلای اسناد تاریخی جستجو کرده، آنها را بیابیم، بشناسیم و از پیش پای خود برداریم. ما دلیل دیگری برای نوشتن و ارائه دادن این سری از مقالات طولانی، ولی اساسی و بنیادین نداریم. بار دیگر استدعا می شود هم میهنان تمامی این مقاله ها را به ترتیب شمارش بخشها به دقت مطالعه نمایند تا کلید رهائی در قفل عقب ماندگی به دست خودمان بچرخد و از سیاهروزی رهایمان سازد.
در بخش گذشته (بخش چهارم) به نقل از «تاریخ انقلاب مشروطیت» نوشته دکتر مهدی ملک زاده مطلب بسیار مهمی که انقلاب مشروطیت برای زدودن آن، همانند لکّـه ننگی از دامان ملت ایران بر پا گشت و با تصویب اولین قانون اساسی در ایران انجامید به شرح زیر درج شد:
دولت یعنی شاه
مردی برطبق اصل وراثت ویا با زور و قلدری بر اریکه سلطنت جای می گـــرفت و بــه اراده خـود و به میل شخصـی و تمـایلات نفسانی بـــر مــــردم حکــومت می کــرد و آنچه را او می پسندید، پسندیده بود و آنچــــه را او نمی پسندید، منفــــور بود (هـــر عیب که سلطان پسندد هنر است). چـــــــون خـــــود را بــرگــــزیده خــــداوند مـی دانست و مـــــردم هـم متأسفانه همین عقیـــــده را داشتند، احدی را بر او حق جواب و سئوال نبود، اراده شاه حکم قانون الهی بود و اطاعت او را در حکم اطاعت از خدا می دانستند «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی- الامر» پادشاه اولی الامر بود و اطاعت او بر همه واجب و مخالفت و طغیان به پادشاه مخالفت با خدا بود.

در چهار بخش قبلی از این سلسه نوشتار نشان دادیم که چگونه «شاه و شیخ» در دوران قاجار از یکدیگر برای ظلم و تعدی به جان و مال مردم بیگناه حمایت می کردند و مردم هم ناگزیر بر ظلم و جور آنها گردن نهاده و حتا به راهی برای نجات خود نمی اندیشیدند. مردم علمای دین را به مثابه عواملی که رابط آنها با خدا بودند می شناختند و از سوی دیگر علمای دین هم شاه را "ظل الله فی العرض" یا سایه خدا روی زمین معرفی می نمودند. مردم بی سواد بودند و دایره ای را بیرون از چرخه «شاه و شیخ» نه می شناختند و نه متصور بودند.
اما در این بخش قصد دارم که در سالهای پایانی عمر در غربت غرب برای اولین بار به شرح دوران کوتاه دینداری خود پردازم که چه زود به زعم آخوندها به ارتداد رسیدم:

سالهای کوتاه دینداری من و ارتداد

به یاد دارم روزگاری را که 10 سال بیشتر نداشتم. در محمدآباد یزد به دنیا آمده بودم. پدرم را در 5 سالگی از دست داده بودم و در کلاس چهارم دبستان سعادت شهر یزد درس می خواندم. مدیر مدرسه   ( آقای سعادت) بچه ها را به خاطر کوچک ترین خطائی به چوب و فلک و شلاق می بست. یکبار هم مرا به دفترش فراخواند و با شلاقی که به کف دستم می نواخت مورد نوازش قرار داد و من شلوارم را خیس کرده بودم. وقتی با آن قد بلند و چشم های زاغ و از حدقه در آمده اش به من گفت "حالا برو گم شو" منهم پا به فرار گذاشته و حاضر نشدم به آن شکنجه خانه که اسمش مدرسه بود بازگردم(همانطور که او خواسته بود گم شدم). فردای آن روز مادرم که با تنبیه بدنی مخالف بود پرونده ام را از آنجا گرفت و به دبستان تازه تأسیسی که "مدرسه نمونه" نام داشت برد. در مدرسه نمونه تنبیه بدنی ممنوع بود. ساختمان نو، زمین بزرگ و معلم های خوب از جمله مشخصات این مدرسه بود. در آنجا نام نویسی کردم و تا پایان دوره دبستان در آن مدرسه بودم. در مدرسه نمونه برنامه های فوق درسی هم وجود داشت. آنجا معلمی داشتیم که نام او علی شریعتی بود (او با علی شریعتی معروفی که قبل و بعد از انقلاب بهمن 57 گرد و خاک می کرد و می کند نسبتی نداشت).
شنیده بودیم در تهران سینمای عمومی وجود دارد که مردم بلیط می خرند و به تماشای فیلم می روند. در یزد تا آن زمان سینما وجود نداشت. یک روز آقای شریعتی اطلاع داد که در یزد سینما باز شده و ما را تشویق کرد از والدین خود بخواهیم ما را در آن سینما به تماشای فیلم ببرند. چند شب بعد مادرم دست من و دو خواهرم را گرفت و باهم به سینما رفتیم. این سینما عبارت بود از یک قطعه زمین خاکی با یک اطاقک دو طبقه که در طبقه دوم آن فیلم را از سوراخ دیوار روی یک پرده سفید می انداختند. صندلی تکی برای نشستن وجود نداشت، بلکه نیمکت های چوبی یکسره ای که هرکدام از آن ها چند نفری روی آنها می نشستند موجود بود و هرکس هرجا که می خواست روی آنها می نشست. فیلمی را که نشان می دادند ساخت هنوستان بود و راج کاپور هنرپیشه معروف در آن روزگاران در آن بازی می کرد. چند روز بعد خبر در تنها روزنامه شهر (روزنامه ناصر) منتشر شد که افراد ناشناسی نیمه شب به سینما یورش برده نیمکت های آن را شکسته و به اطاق آپارات (همان اطاق گلی طبقه دوم) هم نیز صدماتی وارد کرده اند. سینما قریب دو هفته تعطیل بود، اما پس از انجام تعمیرات آن را باردیگر باز کردند. چند روز گذشت و دیگر بار خبردار شدیم که اینبار نه تنها نیمکت ها را، بلکه پروژکتور را هم در اطاق آپارات شکسته اند. پس از آن کاشف به عمل آمد که دستور شکستن نیمکت ها و پروژکتور راهم آخوندها برای حفظ و حراست از دین مبین صادر کرده و طلبه های جوانشان نیز به اجرا گذاشته بودند. سینما بدین منوال برای مدت نامعلومی تعطیل شد و صاحب آن نیز هست و نیست خود به باد داد و به روز سیاه نشست.
آقای شریعتی تأسف عمیق خود از حمله طلاب علوم دینی به سینما را آشکارا بیان می کرد و چندی بعد طبقه دوم یک مغازه فروش ظروف چینی واقع در خیابانی که خیابان کرمان نامیده می شد را اجاره کرد و آنجا را به نمایشخانه مبدل نمود. او می خواست نمایشنامه های اجتماعی/فکاهی خود را که بر اساس خرافات در بین مردم یزد نوشته بود در آن اطاق که کم تر از سی نفر گنجایش برای تماشاچیان داشت به اجرا بگذارد. اما چه تاسفبار بود که اولین نمایشنامه آقای شریعتی فقط چند شب با بازیگری خود او به صحنه رفت زیرا انجا را نیز در نیم شب سیاهی به آتش کشیدند. در این مصیبت علاوه بر آن نمایشخانه کوچک، مغازه چینی فروشی نیز خسارت سنگینی دید.  
من نیز مثل بقیه بچه های "مدرسه نمونه" به شدت از بسته شدن آن سینما و نمایشخانه آقای شریعتی به شدت دلخور بودم و نمی دانستم به چه دلیل آخوندها با کار آقای شریعتی آنهم بدین ترتیب مخالفت می کنند.
و به یاد دارم وقتی به کلاس ششم دبستان وارد شدم آقای شریعتی را ندیدم. سر صف اولین روز سال تحصیلی آقای منصور بافقی(ناظم مدرسه) اعلام نمود که آقای شریعتی آمده اند تا با شما دانش آموزان خداحافظی کنند زیرا به اصفهان منتقل گشته اند. حاله اشکی که در چشم های آقای بافقی و شریعتی موج میزد را هیچگاه تا به امروز فراموش نکرده ام . . . .
. . . در مدرسه علاوه بر اینکه به ما مثل تمام شاگردان مدارس قرآن و شرعیات درس می دادند. حالا که از آقای شریعتی دیگر خبری نبود و طبیعتا از هنر سینما و نمایش و تئاتر هم سخنی به میان نمی آمد به ما ندا دادند که می توانیم شب های جمعه (پنجشنبه شب ها) بعد از تعطیلی مدرسه داوطلبانه به جلسه قرآن خوانی که از سوی حضرت مستطاب عظما آیت الله صدوقی (معروف به حاج صدوقی) همان که پساز انقلاب توسط مجاهدین منفجر شد و به سوی بهشت موعود شتافت ترتیب داده شده بود برویم. در آن جلسات که هربار در خانه یکی از محصّلینی که دارای تموّلی بودند تشکیل می شد ابتدا طلبه ای از طلبگان علوم دینی به قرائت قرآن توسط ما توجه می کرد که چگونه باید "ح" را در قرئت قرآن از ته حلقمان ادا کنیم و (ذ) را از نوک زبانمان و . . . . ازاین قبیل، سپس حاج صدوقی وارد می شد و قریب یک ساعتی به تفسیر قرأن برایمان می پرداخت. در آن روزگاران من نیز مثل بسیاری از همشاگردی ها به نماز جماعت هم می رفتم، شب احیاء قرآن بر سر می نهادم و برای مظلومیت سیدالشهدا اشک هم می ریختم به امید آنکه به بهشت بروم . . .
*     *     *     *     *
یزد از "محله"های بسیاری تشمیل می شد. محله ای که ما در آن زندگی می کردیم به "محله نظرکرده" معروف بود. از خانه ما که بیرون می آمدیم اگر قریب یکصد قدم به طرف راست می رفتیم به "حسینیه و مسجد و حمّام عمومی نظرکرده" می رسیدیم. آن حمام عمومی که دارای دو حمام بود، یکی "حمام بزرگ" ویژه مردان و "حمام کوچک" برای زنان متعلق به دو برادر به نام های احمد و محمود بود که آنها را "احمدی و محمودی" خطاب می کردند. اما چنانچه قریب سیصد یا چهارصد قدم به طرف چپ می رفتیم به یک درب چوبی بسیار بزرگ و محکمی می رسیدیم که "دربند زرتشتیان" نام داشت. در این "دربند" شاید کم یا زیاد یکصد خانه وجود داشت( خانه ها همانند بقیه خانه های ما در آن محله ازخاک رُس و گِل و کاهگـِل ساخته شده بود) که همه متعلق به زرتشتیانی بود که در آنجا سکونت داشتند.
هرساله در ماه محرم، در حسینیه نظرکرده ده شب روضه خوانی راه می افتاد. چادر بزرگی را بر روی حسینیه که یک نخل چوبی هم در گوشه ای از آن قرار داشت بر پا می کردند. مراسم برپا کردن این چادر بزرگ که یزدی ها آن را "پوش" می نامیدند، بخصوص برای ما نوجوانان بسی پرشور و پرحرارت بود. تیرک اصلی وسط چادر که باید وزن آن چادر را حتا در زمانی که باران می بارید و آن را چندین بار سنگین تر می کرد تحمل کند قریب 30 سانتیمتر قطر و شاید بیش از 20 متر طول داشت. بلند کردن این تیرک کاری خطیر و مهم بود. کسی که مسئول بلند کردن آن تیرک و چادر بود ما نوجوانان را هم برای کشیدن طنابی که تیرک را بر پا می کرد شرکت می داد. ما نوجوانانی که در "محله نظر کرده" ساکن بودیم در روز بلند کردن تیرک و چادر به مدرسه نمی رفتیم و عذر ما نزد مدیر مدرسه موجّه بود.
و به یاد می آورم 12 یا 13 ساله بودم که شبی در "حسینیه نظرکرده" طبق معمول همه ساله مراسم عزاداری سیدالشهدا بر قرار بود. حالا من به سنی رسیده بودم که سرپرست مراسم مرا هم در زمره خدمتگزاران مجلس عزاداری محسوب داشت. کار مهمی که به من و چند نوجوان دیگر محوّل داشته بود حفظ و حراست از گیوه مردهائی که وارد حسینیه می شدند و قبل از رسیدن به زیلوهای سفید و آبی رنگی که بر کف حسینیه فرش می شد باید آنها را از پایشان در می آوردند کرده بود. کار سختی بود زیرا تمیز دادن اینکه کدام گیوه مربوط به کدام مردی بود که به روضه خوانی آمده بود بس مشکل بود.
آنشب زنی زرتشتی که ساکن "دربند" بود با آن لباس های رنگین و زیبا نزد من آمد و یک سکه پنج ریالی به من داد تا آن را به آن آخوندی که بر سر منبر بود بدهم تا برای او روضه امام حسین بخواند. توضیح و یاد آوری:
معروف است که شهربانو دختر یزدگرد سوم با امام حسین ازدواج کرده بود. از اینروی زرتشتیان یزد اماحسین را داماد خود می دانستند.
من سکه 5 ریالی را به آخوندی که او پیشنماز مسجد نظرکرده بود و "شیخ محمد حسن" نام داشت دادم. او مرا و خانواده مرا نیز می شناخت و بارها پشت سرش در مسجد نماز خوانده بودم. به شیخ محمد حسن گفته بودم که این 5 ریالی را آن زن زرتشتی داده تا او که قرار بود تا لحظاتی بعد بر منبر رود برایش روضه حسین بخواند.

*     *     *     *     *
شهر یزد در کرانه کویر از بی آبی بسیار شدیدی برخوردار بود. مردم یزد به غیر از ماه های زمستان که باران و گهگاه برف هم می بارید تمام سال از بی بارانی رنج می بردند. آب مصرفی هر خانواده از یک حلقه چاه در هر خانه با عمق چهل متر تأمین می شد. دهقان های یزد هم برای کشت و زرع از آب قنات های معروف استفاده می کردند.
نمی دانم دقیا چه سالی بود، شاید سال 1335 یا 1336 خورشیدی بود که در آوایل تابستان ناگاه آسمان یزد را ابر سفید و بسیار بلندی از سطح زمین را فراگرفت و به طور غیر مترقبه باران ملایمی باریدن آغاز کرد. این باران با دانه های ریز و یکنواخت دقیقا شانزده شبانه روز بدون وقفه ادامه یافت. خانه های ما و دیگر مردمان در یزد از خشت و گل ساخته شده بود و دارای پشت بامهای مسطح کاهگلی بود. باران ریز و یکنواخت پس از قریب یکهفته سقف های گلین را چنان سنگین کرده بود که در دل شب صدای سهمگین پائین آمدنشان بر سر همسایگان شنیده می شد. کار بدانجا کشید که کسی را از آن پس جرأت ادامه زندگی با چنین وضعی در زیر سقف های گلین و باران خورده را نمی داد. به خاطر دارم که مادر و دو خواهر و منهم تصمیم گرفتیم خانه مان را ترک کرده به همان "مسجد نظرکرده" که سقف آن گنبدی بود و به دلیل کاشی کاری باران در آن نفوذ نمی کرد پناه ببریم. سرسرای بزرگ مسجد از زنو مرد و کودک و پیر و جوان پر بود. جای سوزن انداختن هم نبود. اغلب اوقات در بیش از 8 روزی که در آن مسجد به سر می بردیم "شیخ محمد حسن" (پیشنماز مسجد) بر سر منبر بود به درگاه خداوند و رسول و امامان استغاثه می کرد که باران بند آید. ما و دیگر مردمان هم که بیشتر اوقات در حالت نشسته چرتی بجای خواب می زدیم در گریه و زاری و التماس به درگاه خداوند و رسول و امامانش کوتاهی نمی کردیم. در یک غروب غمبار و ترسناکی که گویا بنا به گفته "شیخ محمد حسن" بر سر منبر، خداوند به مردم یزد بخاطر گناهانی که مرتکب شده بودند غضب کرده بود و غضبش را به صورت چنین باران مرگبار برسرمان نازل می کرد همان زن زرتشتی که سکه 5 ریالی برای خواندن روضه سیدالشهدا داده بود و "شیخ محمد حسن" آن را به جیب گشاد خود روانه ساخته بود سر رسید تا مثل دیگران خود و فرزند و مادر پیرش را در مسجد از غضب خواوند در امان نگاه بدارد. و من بخاطر دارم وقتیکه "شیخ محمد حسن" آگاه شد گفت باران آمده، لباس هاشان خیس و نجس است. به حکم او آن زن زرتشتی که امام حسین را داماد خود می دانست از صحن مسجد اخراج شد تا مبادا باعث نجس شدن ما مسلمانان گردد!.

ایکاش رذالت و پستی "شیخ محمد حسن" پیشنماز "مسجد نظرکرده" به همینجا خاتمه می یافت!

چند شب و روز مهیب دیگر هم گذشت. در غروب پانزدهمین شبانه روزی که هنوز غضب خداوندگار رحیم و رحمان فرو ننشسته بود " شیخ محمد حسن" بعد از خواندن نماز مغرب و عشا در محراب مسجد درازکش خوابید و پس از چند ساعت خواب راحت بیدار شد و بر بالای منبر خزید. پس از التماس و دعا به درگاه خداوند پیشنهاد کرد چنانچه باران فردا جمعه متوقف شود گاو "حمام نظرکرده" به درگاهش قربانی شود و گوشتش بین مردم تقسیم شود. و این گاوی بود که هر روز با راه رفتن در یک راهرو ویژه آب مصرفی حمام را از چاه می کشید و به خزینه حمام می ریخت. این گاو برای چنین خدمتی به اهالی "محله نظر کرده" تعلیم دیده بود. بسیار تنومند بود و کشیدن آب را از چاه با طنابی که به گردن و شانه ها داشت بدون حضور انسانی انجام می داد. قربانی کردن این گاو نه تنها برای "احمدی و محمودی" صاحبان حمام به منزله نابودی کسب و کارشان بود، بلکه اهالی "محله نظر کرده" را مجبور می کرد برای استحمام در زمستان و تابستان به چند ساعت پیاده روی برای استفاده از حمام عمومی محله های دیگر روانه سازد. . . .

فردا صبح وقتی سپیده صبح دمید پس از 16 شبانه روز آسمان آبی رنگ نمودار شد. چند ساعت بعد "احمدی و محمودی" گاو حمام یا بهترین شریک خود در کسب و کار، و بهترین یار مردم مسلمان محله نظر کرده را به امر آخوند محمد حسن به وسط حسینه آوردند. اشک در چشمان "احمدی و محمودی" حلقه زده بود. در گوشه حسینیه مرد دیوانه ای که او را بچه ها "اَتَخَـــه"(Atakheh) صدا می زدند چمباتمه زده بود و به صحنه خیره مانده بود. گاو بیچاره که دچار غضب خداوند به بندگان گناهکارش شده بود نمی دانست چرا یکباره او را به وسط حسینیه کشیده اند. چشم های درشت و سیاه گاو سیاه تنومند را تا امروز نتوانسته ام از یاد ببرم. لحظه هائی بعد خون گاو خدمتگزار با آبهای گل آلود باران روی زمین حسینیه در هم آمیخته بود و پوستش را تا سرد نشده می کندند . . . .
. . . . و من از رذالت های آخوندهای شهر دارالعباده یزد به تنگ آمده بودم . . . اولین سینمای درهم شکسته شهر یزد، نمایشخانه خاکستر شده شریعتی، اشک دیدگان او و منصور بافقی (ناظم مدرسه نمونه) هنگام خداحافظی از شاگردان مدرسه، سکه پنج ریالی زن زرتشتی که "شیخ محمد حسن" برایش روضه حسین خوانده بود، اما در شب بارانی به مسجد راهش نداد مبادا مسلمانان نجس شوند، وانگاه آن گاو سیاه تنومند و اشکی که دیدگان "احمدی و محمودی" را پوشانده بود، همه و همه مرا از دین، و نه تنها از دین اسلام، بلکه مرا از هر دینی رها کرد، مرا آواره کرد، مرا غربت نشین کرد، مرا در نوجوانی به درجه ارتداد رسانید . . .

ادامه دارد . . .
14 خردادماه 1391

نگاه کلی مصرف خانوارها در موادغذایی و دخانی در سال ۱۳۸۳

امیرهادی انواری: اگر دهه هشتاد را به مقاطع چهار و شش ساله تقسیم‌بندی کنیم و عملکرد دولت‌های هشتم و نهم و دهم را بررسی کنیم در این نگاه کلی مصرف خانوارها در موادغذایی و دخانی در سال ۱۳۸۳ نسبت به سال ۱۳۷۹ نزدیک به ۱٫۴۵ درصد کاهش داشته است.
از دیگر سو در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۳، مصرف خانوارها به‌طور متوسط ۱۲٫۴۸ درصد کاهش یافته، اگر مصرف مواد دخانی را کنار بگذاریم، در این دوره مصرف موادغذایی به‌طور میانگین ۱۳٫۱۸ درصد کاهش داشته است. (توضیح: مصرف سیگار خارجی در سال ۸۹ نسبت به سال ۸۳ نزدیک به ۶‌درصد رشد داشته که آمار مزبور را متاثر ساخته است)
جدول متوسط مصرف یک خانوار (کیلوگرم)

برای دیدن در ابعاد بزرگتر روی تصویر کلیک کنید
برای دیدن در ابعاد بزرگتر روی تصویر کلیک کنید


افزایش درآمدهای نفتی و قیمت‌ها هر دو باهم!
بعد خانوار در سال ۱۳۸۳ برابر ۴٫۱۳ نفر بوده که در سال ۱۳۸۹ به ۳٫۷ درصد رسیده است. بر این اساس مصرف سرانه اقلام یاد شده ۲٫۳۱ درصد کاهش داشته و اگر بازهم مصرف مواد دخانی را کنار بگذاریم، مصرف سرانه مواد غذایی یاد شده در جدول به‌طور متوسط ۳‌درصد در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۹۰ کاهش داشته است.


بیشترین کاهش مصرف خانوار‌ها در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۳ به ترتیب در مصرف: ماست، شکر، گوشت قرمز، نان، قند، چای، ماهی، پنیر و برنج رخ داده است. همچنین مصرف شیر، گوشت مرغ و تخم مرغ افزایش داشته است.



بیشترین کاهش سرانه مصرف در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۳ به ترتیب در مصرف: ماست، شکر، نان، گوشت قرمز، قند، چای، ماهی، برنج و پنیر اتفاق افتاده است، در مقابل مصرف شیر، گوشت مرغ و تخم‌مرغ افزایش داشته است.



مصرف برنج برای خانوارها از ۱۸۳کیلو در سال ۱۳۷۹ به ۱۸۰کیلو در سال ۱۳۸۳ رسیده و در سال ۱۳۸۹ مصرف برنج به ۱۵۹‌کیلو کاهش یافته است.



هر خانوار در سال ۱۳۷۹ سالانه ۶۲۶‌کیلو نان مصرف می‌کرده، این مصرف در سال ۱۳۸۳ به ۵۰۶‌کیلو رسیده و در سال ۱۳۸۹ به ۳۹۵‌کیلو کاهش یافته است.


خانوارها در سال ۱۳۷۹ سالانه ۶۹‌کیلو گوشت دام مصرف می‌کردند که در سال ۱۳۸۳ مصرف‌شان به ۶۰‌کیلو رسیده و در سال ۱۳۸۹ هر سال توانسته‌اند تنها ۴۷‌کیلو گوشت دام مصرف کنند.

در سال ۱۳۷۹ هر خانواده ۷۰‌کیلو گوشت پرنده مصرف می‌کرده که در سال ۱۳۸۳ این مصرف به ۸۷‌کیلو رسیده و در سال ۱۳۸۹ مصرف آن به ۹۳‌کیلو رسیده است.


آمار فرآورده‌های گوشتی در سال‌های قبل از ۸۶ موجود نیست، اما در سال ۸۶ هر خانواده سالانه ۶‌کیلو فرآورده‌های گوشتی مصرف می‌کرده که در سال ۱۳۸۹ این میزان به ۴‌کیلو رسیده است. همچنین در سال ۱۳۸۶ هر خانوار به‌طور متوسط سالانه ۴‌کیلو حیوانات دریایی مصرف کرده که در سال ۸۹ این رقم به ۳‌کیلو کاهش یافته است.



در سال ۱۳۷۹هر خانوار سالانه ۱۵‌کیلو ماهی مصرف می‌کرده، که در سال ۱۳۸۳ این رقم به ۲۰‌کیلو افزایش یافته و در سال ۱۳۸۹ به ۱۷‌کیلو کاهش یافته است.



در سال ۱۳۷۹ هر خانوار سالانه ۱۵۹‌کیلو شیر مصرف می‌کرد، در سال ۱۳۸۳ این رقم به ۲۱۱‌کیلو افزایش یافته و در سال ۱۳۸۹ این رقم به ۲۳۴‌کیلو می‌رسد. در سال ۱۳۷۹ هر خانوار سالانه ۱۱۷‌کیلو ماست استفاده کرده که در سال ۸۳ این رقم به ۹۵‌کیلو کاهش یافته و در سال ۱۳۸۹ به ۶۴‌کیلو رسیده است.



در سال ۱۳۷۹ هر خانوار ۲۵‌کیلو پنیر مصرف می‌کردند که در سال ۱۳۸۳ این رقم به ۲۶‌کیلو افزایش یافته اما در سال ۱۳۸۹ به ۲۳‌کیلو کاهش یافته است.



مصرف تخم‌مرغ برای خانواده‌ها در سال ۱۳۷۹ برابر ۴۵‌کیلو در سال بوده که در سال ۸۳ این رقم به ۴۰‌کیلو کاهش می‌یابد و در سال ۱۳۸۹ برابر ۴۱‌کیلو شده است.



در سال ۱۳۷۹ هر خانوار سالانه ۵۳‌کیلو روغن نباتی مصرف می‌کرده که در سال ۱۳۸۳ به ۵۰‌کیلو می‌رسد و در سال ۱۳۸۹ مصرف آن به ۴۵‌کیلو کاهش می‌یابد.



مصرف سالانه قند در سال ۱۳۷۹ برای خانواده‌ها برابر ۳۸کیلو در سال بوده که در سال ۱۳۸۳ این رقم به ۳۶کیلو رسیده و در سال ۱۳۸۹ برابر ۲۷کیلو شده است.



هر خانواده در سال ۱۳۷۹ به‌طور متوسط سالانه ۲۳کیلو شکر مصرف می‌کرده که این رقم در سال ۸۳ به ۲۰کیلو رسیده و در سال ۱۳۸۹ مصرف آن به ۱۴کیلو رسیده است.



در ۱۳۷۹ هر خانواده سالانه ۶کیلو چای مصرف می‌کرده که در سال ۱۳۸۳ همچنان همان ۶کیلو را مصرف کرده است، اما در سال ۱۳۸۹ مصرف آن به ۵‌کیلو در سال کاهش یافته است.



در سال ۱۳۷۹ هر خانوار به‌طور متوسط سالانه ۸۶۵‌نخ سیگار ایرانی مصرف کرده که این رقم در سال ۱۳۸۳ به ۶۶۳‌نخ در سال کاهش یافته و در سال ۱۳۸۹ به ۵۱۸‌نخ در سال می‌رسد. در سال ۱۳۷۹به‌طور متوسط هر خانوار ۵۷۸‌نخ سیگار خارجی در سال مصرف می‌کرده که در سال ۱۳۸۶ این عدد به ۶۸۸‌نخ در سال می‌رسد و در سال ۱۳۸۹ به ۷۲۹ نخ در سال افزایش می‌یابد.



افزایش ۶۳‌درصدی خانواده‌های بیکار!

با اینکه در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های رسانه‌های دولتی و شبه‌دولتی مدام از افزایش اشتغال گفته می‌شود، آمار رسمی بانک مرکزی حکایت از موضوع دیگری دارد.


درصد خانوارها بر اساس تعداد افراد شاغل
برای دیدن در ابعاد بزرگتر روی تصویر کلیک کنید
برای دیدن در ابعاد بزرگتر روی تصویر کلیک کنید






در ایران سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۰سهم خانوارهایی که در آنها هیچ‌کس کار نداشته ۶۳٫۲۳ درصد رشد داشته است و سهم خانوارهایی که تنها یک نفر شاغل داشتند ۱٫۶۵ درصد رشد داشته است.


در عوض در همین دوره زمانی سهم خانوارهایی که در آنها بیش از سه نفر شاغل وجود داشته ۴۰٫۲۴ درصد و سهم خانوارهایی که دو نفر شاغل داشتند ۲۷٫۱۱ درصد کاهش داشته است.



در سال ۱۳۸۰ تنها ۱۳٫۷ درصد خانوارهای ایرانی بدون شغل بودند، این در حالی است که در سال ۱۳۸۹ این رقم به ۲۲٫۵ درصد از خانوارها رسیده است. در حالی که در ۵۴٫۵ درصد از خانوارها لااقل یک نفر شاغل داشتند، در سال ۱۳۸۹این رقم به ۵۵٫۴ درصد رسیده است.



از دیگر سو، در ۲۳٫۶ درصد از خانوارهای سال ۱۳۸۰ دو نفر شاغل وجود داشته که این رقم در سال ۱۳۸۹ به ۱۷٫۲ درصد رسیده است، در سال ۱۳۸۰ از مجموع خانوارهای اییران۸٫۲ درصد از خانوارهای ایرانی سه نفر یا بیشتر شاغل وجود داشت، این در حالی است که در سال ۱۳۸۹ تنها ۴٫۹ درصد از خانوارها چنین وضعیتی داشتند.

 


وضعیت مسکن

در بخش مسکن نیز شاهد تغییرات گسترده‌ای هستیم. در حالی که در سال ۱۳۸۰ خانوارهایی که ملک شخصی در اختیار داشتند ۷۱٫۷ درصد از مجموع خانوارها را به‌خود اختصاص داده بودند، در سال ۱۳۸۹ این نسبت به ۶۳٫۷ درصد رسیده است. به‌عبارتی دارندگان منازل شخصی ۱۱‌درصد کاهش داشتند. در مقابل اجاره‌نشین‌ها از ۱۸٫۸ درصد کل خانوارها در سال ۱۳۸۰ به ۲۵٫۷ درصد در سال ۱۳۸۹ رسیده‌اند.


موضوع گرانی، ناتوانی خانواده‌ها در مصرف و بیکاری موضوعی نیست که در سال ۱۳۹۱ دیگر یک ادعا از سوی کارشناسان باشد، از ائمه جمعه تا کارشناسان و حتی خود مسوولان دولتی به آن اذعان دارند.



اما کسی در سال ۱۳۹۱ از آن اقتصاددانانی که متاسفانه بعضا به‌دلیل انتقاد از عملکرد اقتصادی دولت نهم آن روزها به سیاه‌نمایی متهم می‌شدند و متاسفانه به «بزغاله» بودن نیز متهم شدند، یادی نمی‌کند.



خانواده‌ها با این دولت و آن دولت کاری ندارند، بسیاری از آنها اصلا در جریان مسایل سیاسی هم نیستند، خانواده‌ها بیکاری فرزندان خود را می‌بینند، سفره‌هایی که روز به روز کوچک‌تر شده، تغییرات فرهنگی و الگو زندگی که خود را در افزایش تعداد خانه‌های مجردی نشان می‌دهد و… را از نزدیک لمس می‌کنند. اینها آن‌قدر روشن و ملموس هستند که حتی آمارهای قطره چکانی دولت هم به آنها اذعان دارند.


منبع: صنعت وتوسعه