۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

سعيدی(مادر شايگان):گوشه هائی از شکنجه در ساواک!

اطمه سعيدی(مادر شايگان):گوشه هائی از شکنجه در ساواک!



وقتی مرا به ساختمان ساواک مشهد بردند، از همان ابتدا به وسیله ساواکی ها روی یک تخت فلزی انداخته شدم. با توجه به تجاربی که از رفتار ساواک با رفقایمان و مبارزین جنبش مسلحانه در اختیار داشتم، منتظر اعمال هر گونه قساوت و خشونتی از سوی ساواکی ها بودم. شیوه ساواک در آن دوران این بود که چریکهای فدایی و یا مبارزین مسلح دستگیر شده را بلافاصله برای کسب اطلاعات راجع به آدرس خانه تیمی و قرار های فرد دستگير شده با رفقای ديگرش، به زیر شکنجه می برد. مزدوران ساواک و روسایشان بخوبی می دانستند که.........
..............
چندی پیش صدای آمریکا در برنامه تلویزیونی افق، گفتگوئی با پرویز ثابتی، مدیر اداره امنیت داخلی در ساواک تحت عنوان "عوامل فروپاشی حکومت پهلوی و نقش ساواک در آن" ترتيب داده بود. در جریان این گفتگو، ثابتی در باره کتاب خاطرات اش،  که در جریان مصاحبه با فردی به نام قانعی فرد تهیه شده و در دست انتشار است سخن گفت.  در این برنامه، پرویز ثابتی با وقاحتی کامل و سفسطه ای ناشیانه، به انکار شکنجه در ساواک پرداخته و مدعی شد که نه تنها با شکنجه مخالف است بلکه از وجود شکنجه به دست بازجويان ساواک در زمان رژیم سابق هم بی اطلاع بوده است! 
به دنبال اين مصاحبه، مدیر مسئول و سردبیر نشریه آرش در تماسی با من اظهار داشت شما خود شاهد زنده شکنجه در ساواک رژیم پهلوی بوده اید و بر این اساس از من درخواست کرد که بخشی از تجربیات و مشاهدات زنده خود را در زمان اسارت در چنگال ساواک ضد خلقی، که تحت مدیریت پرویز ثابتی اداره می شد را بیان کنم. با توجه به اينکه ادعاهای فریبکارانه این مقام بلند پایه ساواک بطور طبيعی خشم تمام زندانیان سیاسی و انسانهای آزادیخواه را برانگیخته، جهت  روشنگری در اذهان عمومی و بویژه جوانانی که عملکرد ساواک در زمان رژیم شاه را نديده و نمی دانند که همه قساوتها و جناياتی که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در حق مردم ما انجام می دهد را قبلا ساواک انحام داده بود.  در اینجا گوشه ای کوچک از شکنجه هایی که خودم تحمل کرده ام را یاد آور میشوم.
من در بهمن سال 52 در مشهد در ارتباط با چريکهای فدائی خلق دستگیر شدم. چون در زمان دستگيری کپسول سيانور خود را خورده بودم ، ماموران ساواک مرا به بيمارستان بردند تا با شستشوی معده از ثمر بخشی سيانور جلوگيری کنند؛ چون در آن سالها برای ساواک دستگيری مبارزين چريک به صورت زنده جهت کسب اطلاعات از اهميتی بالائی برخوردار بود. متاسفانه به دليل خراب بودن سيانور، من زنده به دست دژخيمان ساواک افتادم و شکنجه هائی را ديدم که بار ها آرزو می کردم می مردم و زنده به دست اين دژخيمان نمی افتادم. پس از پايان کارهای بيمارستان، مرا به ساواک مشهد منتقل کردند. در نتیجه بهتر است که از ساختمان ساواک مشهد شروع کنم:
وقتی مرا به ساختمان ساواک مشهد بردند، از همان ابتدا به وسیله ساواکی ها روی یک تخت فلزی انداخته شدم. با توجه به تجاربی که از رفتار ساواک با رفقایمان و مبارزین جنبش مسلحانه در اختیار داشتم، منتظر اعمال هر گونه قساوت و خشونتی از سوی ساواکی ها بودم. شیوه ساواک در آن دوران این بود که چریکهای فدایی و یا مبارزین مسلح دستگیر شده را بلافاصله برای کسب اطلاعات راجع به آدرس خانه تیمی و قرار های فرد دستگير شده با رفقای ديگرش، به زیر شکنجه می برد. مزدوران ساواک و روسایشان بخوبی می دانستند که اعضای مرتبط با سازمانهای سیاسی – نظامی، موظف بودند که تا مدت معینی پس از دستگیری، هیچ گونه اطلاعات مهمی به ساواک داده نشود تا به این ترتیب، رفقا وقت داشته باشند با پاک کردن سر نخ ها و از بین بردن اطلاعات، کوشش ساواک برای گسترش ضربات به سازمان را عقیم سازند. به همین خاطر، شکنجه های وحشیانه بویژه در مرحله اول دستگیری در انتظار تمام چریکهای فدایی و مبارزین دستگیر شده قرار داشت. به هر رو پس از انتقال من به ساواک مشهد، در اتاقی که بودم  نگاهم به دیوار خونی آن جا افتاد. پیش خودم تعجب کردم چرا دیوار خونی است! هنوز نمی دانستم که آن خونها از کجا آمده اند. با نگاه من به دیوار خونی، یکی از ساواکی هائی که در آنجا حضور داشت و نگاه مرا دنبال کرده  بود  به مسخره گفت: این خون شهداست روی دیوار! و به بقیه نهیب زد زود ببریدش بالا! با شنیدن این دستور  به هر دو دست من دستبند زدند و بسرعت مرا به پنجره ای که میله های آهنی داشت آویزان کردند. با این کار، درد بسیار شدیدی که هر لحظه شدیدتر هم می شد در جان من زبانه کشید. در همين حال يعنی حالت آویزان بودن شروع به شلاق زدنم کردند. می خواستند با ترکیب شلاق زدن و آویزان نگه داشتن من که درد طاقت فرسایی داشت، زودتر به خیال خودشان نتیجه بگیرند و مرا بشکنند.  این کار مدتی طول کشید. با راه افتادن خون از پاها و محل های اصابت شلاق، فهمیدم که آن خونهایی که پیش از شکنجه شدن در اتاق دیده بودم  چگونه به دیوار چسبیده است. در واقع، آنها خون های عزیزان مردم در زیر چنگال مزدوران وحشی ساواک بود. از درد به خود می پیچیدم و می کوشیدم تا زجر شکنجه را با فکر کردن به رفقایم ، به عزیزانی که برخی از آنها در زیر همین شکنجه ها جان باخته بودند و با فکر کردن به آرزوهای بزرگ برای مردم ستمدیده، برای خودم تحمل پذیر کنم. هر لحظه که از شکنجه ها می گذشت خوشحال تر می شدم که با تلف کردن وقت، مانع از دستیابی ساواکی ها به اطلاعاتی می شوم که آنها بدنبالش بودند.  بازجو ها در حالي که مرا می زدند قسمتی از جزوه ای که رفقا نوشته بودند و از قرار نسخه ای از آن بدست آنها افتاده بود را می خواندند و مرا مسخره می کردند. بايد تاکيد کنم که در فاصله ای که مرا آويزان کرده و شلاق می زدند از هيچ توهين و تهديدی هم دريغ نورزيدند.
پس از آن که بازجويان ديدند زمان می گذرد و با آن حد از شکنجه به هدفشان نرسیده اند، شکنجه دیگری را شروع کردند. به همين دليل هم آنها جعبه ای (بزرگتر از یک جعبه کفش) که سیمهای زیادی به آن وصل بود و در انتهای هر سیم گیره ای وجود داشت، آوردند و با خونسردی تمام شروع کردند به وصل کردن این گیره ها به نقاط حساس بدنم مثل پوست گردن، پوست سینه، پشت پلک چشمها و قسمت زیر شکم و سپس شروع کردند به من شوک الکتریکی دادن. با وجود گذشت سال ها از این وحشيگری، من هنوز هم نتوانسته ام کلماتی را برای توصیف درد واقعی ناشی از این شکنجه پیدا کنم. همان شکنجه ای که بطور روزمره در ساواک شاهدش بودم و امروز می شنوم که سر شکنجه گر ساواک آنرا انکار می کند!
در مدتی که شوک الکتریکی می دادند احساسم اين بود که در آتش میچرخم. آخر آنها در همان حالت آویزان بودن مرا شوک الکتريکی می دادند و با اين کار احساس می کردم که تمام بند بند بدنم می سوزد. چون دستانم بوسیله دستبند فلزی به میله های فلزی وصل بودند، فشار بدنم بر دستانم با آتشی که شوک ایجاد می کرد وضع به واقع دردناکی را به وجود آورده بود.
بايد تاکيد کنم که کلمات من  نمی تواند به هیچ صورتی واقعیت شکنجه های حیوانی دژخیمان ساواک را برای خواننده به تصویر بکشد. فقط می دانم که وضع من در آن حالت، به قدری وحشتناک بود که دوست داشتم تا هر چه زودتر در زیر دستشان بمیرم تا از آن درد خلاص شوم. واقعا مزدوران شکنجه گر در آن حالت مثل چند گرگ درنده خو و گرسنه ای بودند که با به چنگ آوردن یک طعمه با ددمنشی تمام، به جان او افتاده بودند و هر کدام سعی می کردند با بیشتر فرو کردن دندان خود در بدن قربانی بخش بیشتری از پیکر او را بدرند.  
اولين چيزی که آنها از من می خواستند آدرس خانه ام بود. وقتي که  مطمئن شدم که  یک شب از دستگيری ام گذشته و همچنين می دانستم که قرارم در ساعت 4 بعد از ظهر روز قبل اجرا نشده، مطمئن شدم که رفقایم با انجام نشدن قرار، کار های لازم را انجام خواهند داد؛ بنابراين آدرس را دادم. پیش از این، هنگام جستجوی لباسهایم که از تنم درآورده بودند کلید خانه را هم پیدا کرده بودند. به این ترتیب مرا از حالت آویزان در آوردند و با عجله به دنبال پیدا کردن خانه رفتند.
هياتی که شکنجه و بازجوئی مرا به عهده داشت تحت مسئوليت فردی به نام عضدی بود که از تهران و به دنبال دستگیری 2 تن از رفقا که قبل از من دستگير شده بودند به مشهد آمده بودند. در ميان اين اکيپ، بازجوی جوانی بود که مسئوليت مستقيم بازجوئی و شکنجه مرا بر عهده داشت.
وقتی ساواکی ها از خانه ای که رفقا آنرا ترک کرده بودند برگشتند، مقداری از وسایل خانه را همراه خود آورده بودند؛ از جمله کفشهای بچه هايم را. با ديدن کفش ها مرتب ضمن آزار من میگفتند که تو می گفتی فرزندانت خيلی کوچک هستند اما اين کفشها نشان می دهد که بچه ها بزرگ اند و اطلاعات هر چه بيشتری درباره فرزندانم میخواستند.  یکی از ساواکی ها آمد و اسم هر سه بچه مرا گفت و همچنان محل بچه ها و رفقا را میخواستند.  ولی من مقاومت می کردم و دلم نمی خواست چيزی بگويم که باعث ضربه به رفقا و فرزندانم شود. بنابراين  دوباره آویزان کردن شروع شد و طبيعتا همراه با شلاق و شوک. پس از مدتی وقتی دیدند که به دليل شکنجه هائی که شده ام ممکن است از دست بروم، شکنجه را متوقف کرده و پاهایم را زنجیر کرده و انداختندم داخل یک سلول. جالب است که بگويم از حرفهایشان فهمیدم که ساواکی هائی که در اتاق شکنجه عربده می کشيدند و در شکنجه دادن زندانی دل و جرات نشان می دادند هنگام باز کردن درب خانه ای که کليد اش را در جيب من پيدا کرده بودند قادر نبودند جلوی لرزش خود را از شدت ترس و احتمال وجود چریکها در خانه  بگیرند!
شب دوباره به سراغم آمدند. این بار کسی که عینکی سیاه به چشم داشت با یک محافظ در سلول دوباره شروع به بازجوئی ام کرد. دستانم بشدت زخم شده بود و به لحاظ جسمی بشدت درب و داغان بودم. سعی می کردم وقت را تلف کنم و نگذارم تا به اهدافشان برسند. به این خاطر در این بازجوئی اطلاعات سوخته می دادم . مثلاً از بچه های دستگیر شده نام برده و می پذيرفتم که کتابهائی خوانده ام از جمله کتابهائی که نام بردم  "مادر" ماکسيم گورکی بود و به اين طريق سعی در حفاظت اطلاعاتم داشتم.
فردای آن روز در حالی که من دوباره بوسيله شکنجه گر که همچنان دست از سر من بر نمی داشت، شکنجه می شدم و او در حالي که مرا آویزان کرده بود گاهی هم  شوک می داد،به من گفت که نیروهای زیادی در جستجوی بچه هایم دارند مشهد را زير و رو می کنند.
بعد از ظهر دوباره آمدند به سلولم. از برخوردهايشان فهمیدم مستاصل و ناامید شده اند. چرا که همان مزدوران شکنجه گر این بار لحن حرف زدنشان را عوض کرده بودند.  وعده وعید شروع شد که بگو بچه ها کجا هستند ما در بهترین مدرسه ها آنها را میگذاریم و شما را تامین میکنیم. این بخش با مهربانی بود چون نتیجه ای نگرفتند دوباره معنای واقعی مهربانی هایشان را نشان دادند. همان جعبه شوک را به سلول آوردند. شوک الکتریکی توسط ساواکی ها دوباره شروع شد. نمی فهمیدم که نصب گیره شوک به پلک چشمانم چه حالتی ایجاد میکرد که حتی خود شکنجه گران نمی خواستند چهره مرا ببينند؛ برای همين هم يک تکه از لباس خودم را از گوشه سلول برداشتند و روی سرم انداختند. بعد از شوک در سلول، و وقتی که از این کار هم نتيجه ای عايدشان نشد  دوباره مرا به محلی که قبلاً آویزانم کرده بودند بردند. دو باره آويزانم کردند و در حالت آویزان بودن دوباره شوک دادن شروع شد. در حالي که بیرحمانه در این حالت شلاقم هم میزدند. درد پایانی نداشت گاهی من از شدت درد پاهایم را جمع میکردم و يا به ديوار تکیه شان می دادم. ولی ساواکی ها شلاق میزدند که آویزان باشم میگفتند هر وقت حرفی برای گفتن داری پاهایت را جمع کن. با جمع کردن پا هایم که از شدت درد بود، می کوشیدم آن ها را از زدن ضربات بیشتر متوقف و حتی برای چند ثانیه هم که شده کمی برای خودم فرصت پیدا کنم. مدتی بعد صندلی آوردند و زیر پاهایم گذاشتند. خود همین کار به دلیل ضربات شلاق، درد بیشتری ایجاد می کرد . شکنجه گران دیوانه وار میگفتند حرف بزن! نتیجه که نمیگرفتند صندلی را محکم از زیر پایم میکشیدند و این بشدت درد داشت چرا که با تمام وزنم دوباره از دستانم آویزان میشدم.
پس از مدتی به دليل تقلا هايم در زير شکنجه، پاهایم به سیمهای وسيله شوک خورد و آنها را از بدنم جدا کرد. با قطع شدن این سیمهای شوک، مدتی نتوانستند گیره ها را به بدنم وصل کنند. چون  به دليل عرق شديدی که کرده بودم بدنم بشدت خيس شده بود، به همين دليل با فحش و بد و بیراه فریاد می کشیدند که چی فکر کردی؟ دوباره وصل میکنیم!؟
آخرش صندلی زیر پایم گذاشتند در حالت آویزان بودن دست از سرم برداشتند و رفتند بیرون، احساسم این بود که خودشان خسته شده اند. اما من که قادر نبودم به هیچ صورتی وزن و تعادلم را در اثر شدت شکنجه های وحشیانه حفظ کنم، در حرکتی اشتباه صندلی از زیر پایم در رفت با فریادهای من دوباره برگشتند و صندلی را دوباره زیر پایم گذاشتند. پس از مدتی، شکنجه گران در نیمه های شب دوباره آمدند زنجیر به پاهایم بستند و با وجود آن که در اثر شدت قساوتها و شکنجه های آنان بدنم آش و لاش شده بود مرا بردند سلول و دستهایم را به تخت بستند.
بايد اضافه کنم که در طول شکنجه، برای خرد کردن من بازجوها از گفتن هيج ناسزا و فحش های رکيک باز نمی ماندند و تهديد  و شکنجه روانی هم لحظه ای متوقف نمی شد. و جدا از اينها هر وقت هم از حالت آويزان خارج ام می کردند مشت و لگد زدن هرگز فراموش نمی شد. در ميان بازجو ها عضدی دستان بزرگ و محکمی داشت که سيلی هايش خيلی دردناک بود. شکنجه های مشهد جدا از همه دهشتهائی که داشت اما آثار مشخصی بر جسم من باقی گذاشت که سالها آنها را با خود داشتم و هنوز هم وقتی که در جای خلوتی باشم  سر و صدای ناشی از اثر شکنجه  شوک الکتریکی در ساواک، در مغز سرم می پیچد.   دستانم هم به دليل آويزان کردن های مداوم، آسيب ديده اند و همچنين شنوایی گوشم در اثر همان ضربات و شکنجه ها کم شده است . اما لازم است در همين جا به همه جلادان ساواک از جمله پرويز ثابتی بگويم که با وجود همه شکنجه هایی که توسط آنان شدم ولی هنوز قادرم که دروغ های کثیف و ادعاهای فریبکارانه ایشان در مورد فقدان  شکنجه در ساواک را بشنوم و بيشرمی توصيف ناپذير آن ها را افشاء کنم.
فردای آن روز فهميدم که ساواک تصميم گرفته که ما را به تهران منتقل کند. آن دو رفيقی که زودتر از من دستگیر شده بودند و در سلول های دیگر بودند را پیش از من آماده کرده بودند. مرا هم پیش آن ها بردند و از آنجا ما را به فرودگاه مشهد بردند و سرانجام به کمیته مشترک در تهران منتقل شدیم. در کميته مشترک به محض ورود، با زندی پور مواجه شدم که از من پرسید چکاره هستی؟ گفتم چریک فدائی ام! حرفم مثل این که مثل تیری در جانش نشست. با خشم گفت اینو که میدونیم، شغلت چیه؟ گفتم خانه دارم! مرا که از زیر دست همکاران خودشان از مشهد آورده شده بودم و زیر مراقبت خودشان بودم را به دست نگهبان سپردند و گفتند برو همه جاشو بگرد. خجالت نکش! و سپس مرا تحویل رسولی دادند  و معلوم شد که در اينجا بازجويم اين فرد خواهد بود و سپس پس از يک سری تهديد های هميشگی به سلول فرستاده شدم. تا این جا من فقط بطور خلاصه از شکنجه هایم در ساواک مشهد و در مدت کوتاه پس از دستگیری نوشتم. اما از فردای انتقال به تهران، بازجوئی همراه با شکنجه در تهران هم شروع شد و ادامه يافت. شکنجه های حیوانی و  بازجوئی که 11 ماه طول کشید.در کمیته مشترک، ساواکی ها شروع به اعمال شکنجه های وحشیانه تازه تری در حق من کردند. شکنجه با آپولو شروع شد. کلاه آهنی را به سرم گذاشتند و روی صندلی آهنی آپولو نشاندنم و پس از بستن دستهایم بروی دسته های صندلی آهنی و محکم کردن پیچ بر دستانم  و در حقيقت پرس این دستگیره ها بر روی دستان و پاهايم ، شروع به شلاق زدن کردند. خوب حتما ثابتی جنايتکار می خواهد بگوید که این دستگاه ها را هم بدون اطلاع ایشان که مدیر شکنجه گران بوده اند به محل خدمت آن ها آورده و بر علیه چریکها و مبارزین استفاده می کردند!
در آن زمان در زير دست رسولی چند بازجو کار می کردند که نام يکی از آن ها رضائی بود. در واقع رسولی سر بازجو بود. به همين دليل هم وی رضائی را مسئول بازجوئی و بالطبع شکنجه من کرده بود. در اتاق بازجوئی، رضائی شروع کرد به سئوال کردن و جواب من هم همان تکرار حرفهای قبلی بود و اصرار آن ها مبنی بر اينکه من بيشتر می دانم و نمی گويم و آن ها هم می خواهند همه چيز را بدانند. از آن جا که من در بدو ورود، خود را چریک معرفی کرده بودم اين خيلی به آن ها سنگين آمده بود و به همين دليل هم بیشتر اذيت میکردند و فشار می آوردند و شکنجه می کردند. رضائی پس از بازجوئی های اوليه که کار بسیار طولانی ای بود وقتي که ديد من حرف های مشهد را تکرار کرده ام، مرا به اتاق شکنجه برد و همراه با حسینی مدتها شلاق زدند. و بعد از اين که کارشان تمام شد بردندم به سلول.
بازجوئی من مدت ها ادامه داشت و در طی اين مدت طولانی يک بار هم مرا چشم بسته به آن ور حیاط کمیته به محلی بردند که در آن جا همه چیز آهنی بود. مرا به تختی آهنی بستند و شروع کردند به شلاق زدن و شوک دادن. وقتيکه دست و پای مرا به آن تخت بستند حالتی مثل کشیده شدن دست و پا به من دست میداد که درد بسیار شدیدی ایجاد می کرد طوری که احساس می کردم الآن اعصاب و رگ های بدنم از همدیگر می گسلند.  بعد از اين شکنجه نو ظهور، مرا به بالا و اتاق رضائی بردند برای بازجوئی. در مدتی که در کميته بازجوئی و شکنجه می شدم به جز رضائی و رسولی از میان کارمندان زير دست همين ثابتی افرادی مثل منوچهری و هوشنگ فهامی را هم ديدم که آن ها هم از من بازجوئی کردند.
البته تجربه شکنجه توسط ساواک تحت مدیریت ثابتی تبهکار و دروغگو تنها در مورد خودم نبود. من بی اغراق  هر روز در فلکه کمیته و يا حتی در راهرو ی بند، شاهد شکنجه های وحشتناک رفقا و جوانانی بودم که در آن جا شکنجه میشدند، جوان عزیزی را دیدم که بروی پای خود نمی توانست راه برود و دمپائی هایش را به دستهایش کرده بود و چهار دست و پا با این وضع به دستشوئی میرفت. تازه در همین وضع مورد ضرب و شتم نگهبان هم قرار داشت. چرا که نمیتوانست سریع تر خود را به توالت برساند. فراموش نمی کنم که  سطل آشغال کنار توالت همیشه پر از پانسمان های چرک و خون ناشی از انواع شکنجه هایی بود که در سیاه چال کميته توسط ساواکی ها بر علیه جوانان مملکت ما اعمال می شد؛ جوانانی که صرفا به گناه مبارزه برای آزادی، اسير چنگال رژیم خونخوار شاه شده بودند.
از آن جا که دستهایم بشدت آسیب دیده بودند و از مچ دستم خون می آمد و به تنهایی قادر به انجام کارهای روزمره خود نبودم. مرا به سلولی بردند که دختر ديگری هم در آن بود تا به من در انجام کارهايم کمک کند. چون به تنهایی قادر به انجام کارهای روزمره خود نبودم. اين سلول در بندی قرار داشت که راهروی آن همیشه به خون تازه جوانان شکنجه شده آغشته بود. بجز این ، در اکثر اوقات شب و روز صدای شکنجه شده ها در سلول شنیده میشد.
باید اضافه کنم که شکنجه های وحشتناک ساواک که اکنون ثابتی از آن ها اظهار بی اطلاعی می کند در یک مقطع مرا به فکر خودکشی انداخت و من به این کار دست زدم. جریان از این قرار بود که پس از تحمل شکنجه و آسیب بسیار وقتيکه ديدم بازجو ها دست از اذيت و آزار من بر نمی دارند و می خواهند هر طور شده مرا خرد کرده و اطلاعاتم را بر عليه رفقايم و سازمانم کسب کنند، به فکر خودکشی افتادم. مدتها فکر می کردم که چطوری می توانم وسيله ای پيدا کرده و خود را از شر اين همه شکنجه و درد خلاص کنم؛ تا اين که يک روز بطور اتفاقی بطری کوچک شيشه ای را پيدا کردم که از قرار زندانیان قبلی پس از استفاده از آن، شيشه خالی اش را آنجا انداخته بودند. بطری کوچکی مثل جای قطره چشم بود. پس از بدست آوردن آن با تلاش زیادی توانستم آن را شکسته و از تيکه های تيز آن برای خودکشی استفاده کنم. وقتيکه می گويم با تلاش بسيار آنرا شکستم چون دستهایم به دليل شکنجه خوب کار نمیکردند.
به هر حال با تقلای بسيار، دو رگ دستانم را پاره کردم و حوله ای را هم به دهانم فرو کرده بودم تا مبادا صدایم در بیاید. کسی که آن شب در سلول همراه من بود پریشان شد و با نگرانی و ترس گفت مادر چکار میکنی؟ گفتم هیچی تو بخواب! داشتم مطمئن می شدم که رگهایم را پاره کرده ام که ناگهان خون به صورتم پاشید. با صدای خرخر من هم سلولی ام متوجه شد و با فریاد نگهبان را صدا کرد. نگهبان هم میرحسینی که در بهداری کار ميکرد را آورده بود و میرحسینی گفته بود فکر نمیکنم زنده بمونه و بازوهایم را بسته بود و از آن جا به بیمارستان شهربانی منتقل شدم. بعد از پاشیدن خون به صورتم، دیگر چیزی نمیفهمیدم. فقط در درمانگاه شنیدم میگفتند از درمانگاه شمس خون بیاورید! در درمانگاه گویا فشارم به 5 رسیده بود. واقعيت اين است که شکنحه های ساواک آنقدر بيرحمانه و شديد بود که خيلی از زندانيان حاضر بودند بميرند و شاهد اين وضع نباشند. همان کاری که من کردم و متاسفانه عليرغم پاره کردن رگ دستم و خونی که از بدنم رفته بود، زنده مانده و باز هم به کميته بازگردانده شدم. 
من می توانم با جزییات بیشتر و دقیقتر باز هم در مورد شکنجه های قساوت آميزی که در ساواک بر من روا شده که در اين جا تنها به گوشه کوچکی از آن ها اشاره کردم بنويسم. شکنجه ها و بيرحمی هائی که در سال های زندان ديده ام و يا شاهد بوده ام که بر زندانيان ديگر اعمال گشته و يا با زندانيانی هم سلول بوده ام که در باره آنچه بر سرشان آمده برايم گفته اند. در اين نوشته من تنها به گوشه های خيلی کوچکی از رفتار دژخیمان تحت فرماندهی امثال ثابتی و ساواکی که وی برای سال های طولانی يکی از مسئولينش بود، اشاره کردم. چون متاسفانه محدودیت حجم این نوشته با توجه به درخواست نشريه آرش چنين اجازه ای را نمی داد.
امروز حجم بالای شکنجه ها و جنايات وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به ثابتی و ساواکی های هم سنخ وی امکان داده  به ميدان آمده و بیشرمانه منکر شکنجه در ساواک شده و یا خود را فریبکارانه "بی اطلاع" از این جنایات جا بزنند. اما بايد به چنين جانورانی بگويم که آفتاب هيچگاه برای مدتی طولانی زير ابر باقی نمی ماند. ایشان ممکن است امروز بکوشند تا شکنجه های سیستماتیک در ساواک را انکار نمايند، اما اسناد روشن و از جمله پیکر شکنجه شده هزاران زن و مرد مبارز و آزادیخواه در زیر دست مزدوران اداره ایشان، اجازه  چنین فریبکاری را به او و اربابانش نخواهد داد. و شک نبايد داشت که دروغ های رذیلانه ثابتی و کسانی که برای اهداف کثیفشان جلوی این دروغ ها بلندگو گرفته اند، چیزی جز رسوایی برایشان به بار نخواهد آورد.  چرا که شکنجه جزو جدائی ناپذير بازجویی در ساواک بود و فردی مثل ثابتی بهتر از هر شخص دیگری می داند که در ساواک تحت اداره ایشان بر سر مبارزین چه می آوردند. او می داند که شکنجه و زدن و لت و پار کردن بهترین فرزندان آگاه مردم ما و تجاوز و کشتن و اعدام آن ها رویه همیشگی ساواک تحت الامر ایشان بوده است. و اصولا  يکی از وظايف روز مره وی تهيه گزارشات مرتب از این جنایات برای ارسال به شاه بوده است. همانطور که می بايست رهنمود های آن ديکتاتور خون آشام را  به مزدوران ساواک یعنی کارمندان خود رسانده و توصیه های لازم برای بهتر انجام دادن وظایفشان يعنی تشديد شکنجه بر زندانيان سياسی و اختراع روش های جديد شکنجه را از آن ها بخواهد. خوشبختانه امروز تعداد بسياری از زندانيان سياسی آن زمان هنوز زنده اند و با جسم شکنجه دیده و خاطرات دردناک خود بر عليه ادعای بيشرمانه عدم وجود شکنجه در ساواک شهادت می دهند.
فاطمه سعيدی(مادر شايگان)
26 اسفند 1390 – 16 مارس 2012


کودک‌» داریم

37 هزار «بیوه کودک‌» داریم



قانون  : فرشید یزدانی عضو انجمن حمایت از حقوق کودکان و رئیس سابق این انجمن در مصاخبه با یاست قانون :
براساس کنوانسیون جهانی حقوق کودک تمام افراد زیر ۱۸ سال کودک محسوب می‌شوند. براساس قانون مدنی دختران در ۱۳ سالگی و پسران در ۱۵ سالگی به بلوغ می‌رسند. با توجه به قوانین سن ازدواج این موضوع از چند منظر قابل بررسی است یکی از نظر اجتماعی و فرهنگی و دیگری از منظر قانونی. از نظر اجتماعی مهم‌ترین عامل عمده در حوزه ازدواج کودکان بحث فقر اقتصادی است. هرچقدر فقر افزایش یابد میزان این ازدواج‌ها بیشتر می‌شود چنان‌چه آمار نیز چنین موضوعی را ثابت می‌کند. در چند سال اخیر به دلیل افزایش نرخ تورم و افزایش فقر در میان قشر ضعیف جامعه افزایش ازدواج کودکان مشهود بوده است. ازدواج کودکان از مناسبات اجتماعی و زندگی روزمره مردم در طبقات پایین جامعه تاثیر بسیاری می‌گیرد. در کنار عامل فقر اقتصادی نباید فقر فرهنگی موجود در میان بخشی از جامعه که چنین معضلی را به وجود می‌آورند را فراموش کرد.
 طبق آمارهای موجود در سال ۸۵، حدود ۹۰۰ هزار کودک ازدواج کرده ۱۰ تا ۱۸ ساله داشته‌ایم. بیش از ۵۵ درصد این ازدواج‌ها در نقاط شهری و مابقی در نقاط روستایی بوده است. بنابراین می‌بینیم که ازدواج کودکان در قشر شهری نیز دیده می‌شود. هر چند به دلیل مهاجرت از روستا‌ها به شهر در گذشته و پایین بودن جمعیت روستایی این آمار نشان می‌دهد که رشد این ازدواج‌ها در نقاط روستایی بیشتر بوده زیرا نسبت جمعیت روستایی به شهری در کشورمان کمتر است.
 سال ۸۴ در کشور ۲۲۶ هزار دختر زیر ۱۹ سال ازدواج کرده‌اند که این رقم در سال ۸۹ با فرآیند افزایشی به ۳۴۲ هزار تا رسیده است. ۲۶ هزار مورد از این ازدواج‌ها در سال ۸۴، ازدواج کودکان ۱۰ تا ۱۴ سال بوده و در سال ۸۹، ازدواج این رده سنی ۴۲ هزار مورد بوده که اتفاق بسیار ناخوشایندی است.
 یکی از فجایعی که در آمار دیده می‌شود ازدواج کودکان زیر ۱۰ سال است. در سال ۸۹، ۷۱۶ کودک زیر ۱۰ سال ازدواج کرده‌اند که این رقم نیز افزایش یافته زیرا در سال ۸۶، ۳۷۰ مورد ازدواج کودک زیر ۱۰ ساله دیده می‌شود. با توجه به سن کم کودک این آمار به‌ظاهر کم، بسیار زیاد است.
 اگر آمار کل ازدواج‌های کودکان زیر ۱۵ سال را مدنظر قرار دهیم در سال ۸۹، ۴۵ هزار ازدواج داشتیم که ۴۲ هزار مورد از این ازدواج‌ها مربوط به دختران بوده است. سال ۸۴ این رقم ۲۶ هزار عدد بوده که نشانگر رشدی معادل ۶۵ درصد در این سال‌ها بوده است.
 وقتی این رقم‌ها را نسبت به کل ازدواج‌هایی که در کشور صورت می‌گیرد مقایسه کنیم روند افزایشی را می‌بینیم که یک پدیده قابل توجه است و نیاز به یک بررسی دقیق دارد. در سال ۸۴، ۷۸۴ هزار ازدواج صورت گرفته که که از این رقم، ۴۰ درصدمربوط به ازدواج افراد زیر ۱۹ سال بوده است. این نسبت در سال ۸۹ به ۴۵ درصد رسیده است. درباره ازدواج افراد زیر ۱۵ سال این نسبت در سال ۸۴، ۵/۳ درصد بوده که در سال ۸۹ به ۵ درصد رسیده و رشد چشمگیری داشته است. درواقع این یک پدیده کودک همسری است که پیامدهای جدی در خانواده، اجتماع و روی خود افراد دارد.
این آمار براساس سرشماری‌های ثبت احوال استخراج شده و هیچ‌گونه دخل و تصرفی در آن‌ها صورت نگرفته است. آماری که ارائه می‌دهم براساس منابع رسمی است باید توجه داشت که آمار واقعی که شامل ازدواج‌های ثبت نشده نیز هست، بیشتر از این‌هاست.
براساس آمار سال ۸۵ حدد ۲۵ هزار کودک مطلقه داشتیم. که از این میزان ۱۵هزار در نقاط روستایی و مابقی در نقاط شهری بوده است. قابل‌توجه اینکه تعداد حدود ۱۲ هزار کودک نیز در این سال مشاهده شده‌اند که همسرشان فوت کرده است که آمارش در نقاط شهری بیشتر است. در یک تقسیم بندی جنسیتی می‌بینیم
از این ۲۵ هزار کودک مطلقه نزدیک به ۱۵ هزار تایشان پسر هستند و مابقی دختر.
 اگر بخواهیم در رده سنی ۱۰ تا ۱۴ سال آمار سال ۸۵ کودکان مطلقه را داشته باشیم در مجموع قریب به ۱۴ هزار کودک مطلقه در این سن وجود داشته است که با احتساب بیش از ۴ هزار کودک همسرمرده می‌توان گفت که حدود ۱۸ هزار کودک بیوه در سال ۸۵ زندگی می‌کرده‌اند. اگر سن میان ۱۰ تا ۱۸ سال را مدنظر قرار دهیم تعداد ۳۷ هزار بیوه کودک در کشور وجود دارد.
 براساس آمار کلی سال ۸۶ تا ۸۹ در میان دختران هرسال به طور متوسط ۸۰۰ کودک ۱۰ تا ۱۴ سال طلاق گرفتند و حدد ۱۵ هزار کودک ۱۵ تا ۱۹ سال طلاق گرفته‌اند. آمار مربوط به پسران نیز براساس همین نسبت تغییر می‌کند. هر چند رقم کل طلاق زیر ۱۵ ساله‌ها عمدتا دختران بودند.
 یک موضوعی که در میان این ارقام جلوه می‌کند این است که بحث طلاق کودکان تابعی از فرآیند کلی طلاق در کشور است. نسبت کل طلاق‌ها در کشور حدود ۳۷ درصد از سال ۸۶ به ۸۹ افزایش یافته است که همین آمار در میان کودکان ۳۸ درصد است که تفاوت معناداری ندارد و یکسان هستند.

ی کشاورزی ایران 8 ماه پیش به قطری‌ها واگذار شد! +عکس

زمین‌های کشاورزی ایران 8 ماه پیش به قطری‌ها واگذار شد! +عکس
در حالی برخی مسئولان وزارت جهادکشاورزی از درخواست اجاره زمین‌های کشاورزی ایران توسط دولت قطر ابراز بی‌اطلاعی می‌کنند که یک مقام مسئول در سفارت قطر اعلام کرد در حدود 8 ماه پیش این زمین‌ها از ایران اجاره شده است!

به گزارش مهر، رئیس سازمان جهادکشاورزی استان تهران اخیرا در نامه ای به مدیریت جهادکشاورزی شهرستانهای تابعه، از آمادگی تجارقطری برای سرمایه گذاری در ایران از طریق اجاره بلندمدت زمین های زراعی در بخش کشاورزی خبر داده و تاکید کرده است: متقاضیان باید تا 15 مردادماه سال جاری برای اعلام درخواست مشارکت خود با قطری ها فرصت دارند.

همچنین از متقاضیان خواسته است که مشخصات مربوط به زمین های کشاورزی (زمین، ساختمان، تاسیسات زیربنایی، نحوه تولید، وضعیت آبی و..) را به مدیریت صدور پروانه های سازمان جهادکشاورزی استان تهران اعلام کنند. براین اساس، نسبت به اهمیت موضوع خبرنگار مهر پیگیریهایی انجام داد که در ادامه می خوانید.

براساس این گزارش، یک مقام مسئول در سفارت قطر درگفتگو با خبرنگارمهر، درخصوص اجاره زمین‌های کشاورزی ایران، اظهارداشت: این کار به سفارت ربطی ندارد و از طریق سایت www.aqarct.com انجام می شود.



 

تصویرسایتی که اقدام به اجاره اراضی کشاورزی ایران می‌کند
 

وی در عین حال تصریح کرد: شما چرا خبرها را آنقدر دیر می خوانید، چون زمین های مورد نیاز درحدود 7 تا 8 ماه پیش از ایران اجاره شده است!

این مقام مسئول همچنین درخصوص محل جغرافیایی زمین‌های اجاره شده، ضمن ابراز بی اطلاعی گفت: از محل دقیق این زمین‌ها خبر ندارم ولی فقط می دانم که از تهران با هواپیما به آنجا می‌روند.

به گزارش مهر، اظهارات این مقام در سفارت قطر درحالی است که هم اکنون مسئولان وزارت جهادکشاورزی از این موضوع ابراز بی اطلاعی می‌کنند و واگذاری بلندمدت زمین به کشورهای دیگر را مغایر قانون می دانند، البته آنها تصمیم گیری دراین رابطه را به بررسی چارچوب قوانین در وزارت اقتصاد محول می کنند.

يک مداخله خارجی



ليبی: عواقب يک مداخله خارجی
بنا بر ارزيابی يکی از پژوهشگران سازمان ديده بان حقوق بشر تنها در شهرساحلی ميسورته که يکی از مراکز مهم درگيری در دوره انقلاب بود، بيش از 250 گروه شبه نظامی حضور دارند


مقاله زير تحت عنوان «حکومت جديد ليبي، ناتوان از کنترل گروه های شبه نظامی» در هشتم فوريه 2012 در نشريه نيويورک تايمز منتشر شد. نويسنده مقاله، آنتونی شديد روزنامه نگار لبنانی تبار آمريکايي، تقريبا يک هفته بعد در 16 فوريه هنگامی که محل ماموريت خود را ترک ميکرد، در مرز سوريه جان داد- به نوشته نيويورک تايمز در اثر حساسيت و حمله شديد آسم و به ادعای برخی اعضای خانواده به علت حمله قبلی.
أ‌. مقاله شديد در نوع خودکم نظير بود. زيرا بعد از سقوط قذافی که برپايه مداخله ای غيرقانونی صورت گرفت، رسانه های بزرگ جهان ، خبررسانی از ليبی را تقريبا متوقف کرده بودند. اين درحالی بود که همان شيوه ی مداخله، انقلاب مردمی را که در ليبی آغاز شده بود، در مسيری انداخته بود که رشد انواع انحرافات در آن ناگزير بود و مسير رسيدن به دمکراسی را به سنگلاخی دشوارتر از خود ديکتاتوری تبديل کرده بود و اکنون پس از سقوط قذافی مردم ليبی بهای آن را می پرداختند. مقاله آنتونی شديد از نادر مقالاتی بود که در يک نشريه معتبر رسمی منتشر ميشد و خبرهايی از واقعيت داشت.
آنتونی شديد قبل از سقوط قذافی هم در ليبی ربوده شده بود. يک بار هم هنگامی که برای بوستون گلاب در ساحل غربی فلسطين گزارش ميفرستاد هدف گلوله سربازان اسرائيلی قرار گرفته بود. پسر عموی او اخيرا نيويورک تايمز را متهم کرده است که با اعزام مجدد او به منطقه در فاصله کوتاهی بعد از ماموريت قبلی او را به کام مرگ فرستاده است. تاکيد پسرعمو اين است که نيازی به آن نيست که روزنامه نگار در معرض خطر جانی قرار بگيرد تا بتواند وظيفه خودرا انجام دهد. واقعيت هم اين است که ارزش کار آنتونی شديد به تقبل خطرنبود، بلکه به اطلاع رسانی و نزديکی گزارش به واقعيت بود. از زمانی که آنتونی شديد مرده است، تاکنون حداقل بيش از 250 ليبيايی جان خودرا در جنگ ميليشياها از دست دادند، اما در رابطه با اين اوضاع اسفناک اخبار زيادی از رسانه های بزرگ به مردم نرسيد. شبکه الجزيره هم که بعد از انقلاب ها ی عرب دچار سکته شده است و بنا بر مصالح شيوخ خبر ميدهد. اخيرا – در ماه ژوئن - برپايه درگيری بين ميليشياهای تريپولی و زينتان که در مقاله شديد وصف آنها آمده است، چهار نماينده دادگاه بين المللی به گروگان گرفته شدند که به ناچار گسترده تر در رسانه ها بازتاب يافت. جای خالی آنتونی شديدها در رسانه های بزرگ مشاهده ميشود . مطالعه آخرين مقاله او درنيويورک تايمز هنوز هم برای اطلاع از اوضاع کنونی ليبی مفيد است.


حکومت جديد ليبي، ناتوان از کنترل گروه های شبه نظامی
آنتونی شديد
نيويورک تايمز. 8 فوريه 2012

اعضای اين گروه شبه نظامی به تصور خودشان در خدمت هدفی عالی اقدام کرده بودند. آنها به پايگاه يک گروه شبه نظامی ديگر در ساحل دريا حمله کرده بودند تا زنی را که ربوده شده بود نجات دهند. اما وقتی صدای تفنگ ها خاموش شد، صحنه ای که مقابل چشم قرار داشت، وضعيت فاجعه باری را که انقلاب ليبی اين روزها در آن گرفتار آمده است ، بطورنمونه وار به نمايش ميگذارد: دولتی که حوزه اقتدارش از محدوده اداراتش فراتر نميرود، ميليشياهايی که به انبوه سلاح های شان می نازند، و شهروندانی که صدای گوش خراش تيراندازی ها ی شبانه از حد طاقت شان فراتر رفته است.
زن آزادشد، پايگاه «مال » آنها و غارت آغاز شد.
يکی از شبه نظاميان برای آنکه نظم را برقرار کند فرياد زد: هيچ چيز نبايد بيرون برده شود.
اما همه چيز را بردند: چعبه ها ی نارنجک، مسلسل های سنگين، کمربندهای حاوی مهمات ، خمپاره افکن، کارتن های بزرگ حاوی بطری های آب و يک آکواريوم بصورتی کج و کوله روی موتور بار شد. شبه نظاميان در حال خارج کردن اين وسايل به هوا شليک ميکردند.
يک افسر 51 ساله به نام نوری فاتح در گفتگو با من توصيفی عقلانی از اين اوضاع به دست داده که اين روز ها به شدت نادر و نامانوس است: «اين ويرانگری است، ما داريم به دست خودمان ليبی را ويران ميکنيم.»

کشوری که شاهد گسترده ترين انقلاب عرب بود، در حال فروپاشی است. اين در مورد پايتختش هم صادق است که بعد از روزهای فاجعه بار سقوط تريپولی در ماه اوت گذشته داشت تقريبا به حالتی شبه عادی برميگشت. ولی هيچکس شهری را که در آن دو هفته پيش شبه نظاميان يک ديپلومات سربزير پيشين را آنقدر شکنجه کردند تا جان داد عادی به شمار نمی آورد، شهری که صدها پناهنده به اتهام وفاداری به قذافی بدون هرنوع اميدی دراردوگاه های آن در انتظاربه سر ميبرند، جايی که مقامات حکومتی آن ميگويند«آزادی مصيبت است».
آشورشاميس يکی از مشاوران عبدالرحيم الخيب نخست وزير دولت انتقالی به من ميگويد: اوضاع به واقع طاقت فرساست ولی ما بطور مجنونانه ای فکر ميکنيم بر اين وضع فايق خواهيم آمد.»
هنوز خوش بينی در ليبی باقی مانده است، اين خوش بينی با اين واقعيت که کشور روی دريايی از نفت نشسته بی ارتباط نيست. ولی حکومت آقای خيب که در 28 نوامبر تشکيل شد، زير فشار رقابت ها که قدرت را بين شخصيت ها و مناطق تقسيم کرده، و زير فشار انتظارات غير قابل برآوردن که سقوط قذافی به همراه آورده و به خاطر ناتوانی ارتش ملی که هم سطح يک ميليشيا با آن برخورد ميشود، عملا خود را فلج ديد.
ماه گذشته وقتی در بنی وليد جايی که مسقط الراس قذافی محسوب ميشود برخورد های فاجعه آميزی پيش آمد، و وقتی که گروه های رقيب که همه مدعی انقلاب اند در نفوسه با تفنگ و خمپاره و توپ به جان هم افتادند، از دست دولت کاری بر نمی آمد.
شاميس در دفتری مجلل که از شيشه و فلز کرم ساخته شده به من گفت « اين حکومت بحران است. غير ممکن است بتواند کاری بکند.»
گرافيتی های روی ديوار در تريپولی هنوز با به يادماندنی ترين سخنرانی سرهنگ قذافی که سال گذشته ادا شد، باز ميکنند. او تهديد کرده بود خانه به خانه، کوچه به کوچه خواهد جنگيد. او که گويی ادای تونی مونتا را در اسکارفيس را در می آورد، گفته بود: «شما کی هستيد؟» حالا روی کارتون ها به او جواب داده اند: « من کی هستم؟»

اما نزديک دفتر کار آقای شاميس شعار جديدی پديدار شده است: « شما کجا هستيد؟»
تاکيد اين سوال بر مساله مشروعيت است که هنوز هم از مهم ترين مسايل انقلاب ليبی است. مقامات اميدوارند انتخابات ماه مه يا ژوئن بتواند همان اثر را داشته باشد که در مصر و تونس داشت: ايجاد اقتدار برای يک نهاد منتخب که بتواند ادعا کند خواست مردم را نمايندگی ميکند. ولی عراق نقطه مقابل مانده است. جايی که انتخابات ها بعد از حمله آمريکا شکاف ها را به حد خطرناکی گسترش داد بطوريکه به شروع جنگ داخلی کمک کرد.
اينجا احساس نامناسبی وجود دارد. بعضی ازکارمندان دولت يک سال است که حقوق نگرفته اند و آقای شاميس می پذيرد که دولت نميداند چگونه بايد پول را وارد اقتصاد کند که مردم تاثير آن را در خيابان ها دريابند. ساکنان تريپولی شکايت ميکنند که تصميمات دولت شفاف نيست. وزارتخانه ها به خاطر عادت زمان ديکتاتوری به گرفتن دستور از بالا فلج هستند.

عذرا الحوص يک دانشجوی 20 ساله دانشکده داروسازی دانشگاه تريپولی که يک گروه شبه نظامی آن را تحت کنترل خود گرفته به من گفت: « آنها روی صندلی های شان نشسته اند، قهوه ميخورند و پروژه هايی را طراحی ميکنند که تخيلی است.» نعيمه محمد، دوست عذرا حرف او را قطع کرد و گفت «مگر ميشود مردم را يک شبه عوض کرد. 42 سال تمام نادانی.»
الحوص پاسخ داد: «آنها هيچ کاری نمی کنند.»
ليبی هم مثل تونس که در غرب آن قرار گرفته و مصر که در شرق آن قرار دارد، شاهد تنوعی است که سرهنگ قذافی تا آنجا منکر آن بود که سعی ميکرد به اقليت بربر بباوراند که آنها در واقعيت عرب هستند. بعد ازانقلاب ترس از شکاف اجتماعی گسترش يافته و اين ترس در شعارهايی که در خيابان ها داده ميشود انعکاس می يابد: «نه به قبيله گرايي، نه به نفاق»
همه اين ها از حقيقتی نشات ميگيرد که هشام مطر نويسنده ليبيايی در اولين رمان خود «کشور مردها» مطرح کرد: «ناسيوناليسم مثل نخ باريک است، شايد به اين دليل است که بسياری تا سر حد استيصال احساس ميکنند از آن بايد حفاظت کرد.» اقتدار دراين کشورمثل لايه های پياز است که هر لايه ی آن توسط يک گروه شبه نظامی اعمال ميشود، گروه هايی که در غرب کشور مهر شهرها و در پايتخت مهر محلات، حتی خيابان ها را برخود دارند.
اشرف الکيکی فروشنده دوره گردی که شبه نظاميان ماشين اش را با گلوله سوراخ سوراخ کردند و برای دريافت خسارت به يک ايستگاه پليس، به شورای نظامی تريپولی و به مقر شبه نظاميان در زينتان مراجعه کرده ميگويد : «اينجا حکومت زور برقرار است نه حکومت قانون.»
«زور» در فرودگاه تريپولی يک دسته شبه نظامی قدرتمند است که از زينتان، شهری در کوهپايه ای در جنوب پايتخت می آيد . اين گروه نقش مهمی در تسخير تريپولی بازی کرده است و پسر قذافی سيف الاسلام در زندان آن است. خودشان ميگويند فقط در فرودگاه 1000 نفر را مستقر کرده اند و يکی از فرماندهان شان يعنی عبدول مولا بالعيد که 50 سال دارد با همان لحن افسران رژيم ساقط شده ميگويد: «همه چيز 100 درصد روبراه است»
شاميس مشاور نخست وزير اعتراف ميکند که دولت در رابطه با گروه های شبه نظامی بکلی ناتوان است و ميگويد: « بگذار فعلا بمانند»
فرمانده ميليشيا مولابالعيد هم با او هم نظر است و ميگويد: «هيچ دليلی وجود ندارد ما برويم. مردم ليبی خواهان ادامه حضور ما هستند.»
شبه نظاميان به بلای بزرگ بعد از انقلاب تبديل شده اند. با اينکه بيشتر پست های نگهبانی خود را در پايتخت جمع کرده اند ، بازهم نيروی مهم کشور هستند. بنا بر ارزيابی يکی از پژوهشگران سازمان ديده بان حقوق باشد تنها در شهرساحلی ميسورته که يکی از مراکز مهم درگيری در دوره انقلاب بود، بيش از 250 گروه شبه نظامی حضور دارند. در ماه های اخير گروه های غيرنظامی به منفورترين نيرو در کشور تبديل شده اند. برخی معتقدند در شرايط ضعف شديد حکومت، گروه های شبه نظامی نظم و قانون را برقرار ميکنند.
نيروهای شبه نظامی بنغازی و زينتان تلاش ميکنند از يک اردوگاه پناهندگی حفاظت کنند که 1500 پناهنده ساکن آن توسط شبه نظاميان ميسورته از خانه های شان واقع در تورقه بيرون رانده شده اند. شبه نظاميان ميسورته با عصبانيت آنها را متهم ميکنند که به حمله سرهنگ قذافی به شهر ميسورته کمک کرده اند. از وقتی که پناهندگان مزبور به اين اردوگاه که قبلا مقر کارگران ساختمانی ترک تريپولی بود آمدند، شبه نظاميان ميسورته عليرغم حضور شبه نظاميان ديگر 5 يا 6 بار به آنها حمله کردند و ده ها نفر از آنها را دستگير کرده اند که تعدادی از آنها هنوز در زندان هستند.
.
جمعه عجيله يکی از افراد مسن ساکن ميسورته گفت، «هيچکس نميتواند ميسورته ای ها را عقب براند.»
اما بشير بربش همين را در مورد شبه نظاميان تريپولی ميگويد. در 19 ژوئن پدر 62 ساله او ، عمر، ديپلمات پيشين ليبيايی در پاريس، توسط شبه نظاميان زينتان برای پاسخ دادن به چند سوال احضار شد. روز بعد خانواده اش جسد او را در بيمارستانی در زينتان پيدا کردند. بينی اش شکسته بود، همينطور دنده هايش. ناخن انگشتان پايش را کشيده بودند. جمجمه اش خرد شده و روی بدنش آثار سوختگی با سيگار ديده ميشد. پسر 32 ساله اش که رزيدنت نورولوژی در کانادا است ميگويد: آنها نقش پليس، قاضی و دژخيم را يک جا بازی ميکنند. او که بعداز دريافت خبر قتل پدرش به کشور آمده بود آهی عميق کشيد و گفت: « آنقدر شرف نداشتند که فقط يک گلوله به مغزش شليک کنند. »
دولت اعتراف ميکند که در بازداشت گاه ها شکنجه صورت ميگيرد، ولی تصديق ميکند که پليس و وزارت دادگستری کاری برای جلوگيری از آن نميکنند. روز سه شنبه پيامی روی تلفن ها ارسال کردند که از ميلشياها در خواست ميکرد اينکاررا متوقف کنند.
پيتر بوکرت مدير امورفوری نگهبان حقوق بشر که ماه گذشته مشغول جمع آوری شواهد در ليبی بود ميگويد:« مردم بدرجات هشداردهنده ای در بازداشتگاه ها می ميرند. اگر اين کارها تحت يک ديکتاتوری عرب صورت ميگرفت، غوغا به پا ميشد.»
***
هفته گذشته در ساحل دريا، غارت قبل از نيمه شب پايان يافت. ديگر چيزی در آن مجموعه که متعلق به سعد پسر قذافی بود، باقی نمانده بود: يک کلاه بره، يک باطری ماشين، يک جعبه زنگ زده مهمات و يکبطری خالی شراب تونسی.
ولی مثل بيشتر شب های ديگر، شبه نظاميان بازگشتند تا سايرمحلات شهر را به چالش کشيده و پيروزی خودرا اعلام کنند. رگبارگلوله که مثل رعد در توفان زمستانی بر سطح دريای مديترانه ميريخت تا نزديکی های صبح ادامه داشت. در تاريکی شب هيچکس نميتوانست شعاری را که در ميدان قدس برافراشته بود بخواند:« چون بها، خون فرزندان ما بود،
بگذار متحد شويم، بگذار تحمل ما را به نمايش بگذاريم و بگذار با هم زندگی کنيم.»
در تاريکی هيچکس نميدانست چه کسی شليک ميکند.
بامداد روزبعد وقتی که نور خورشيد ميرفت که خيابان ها را بشويد، محمد مغيريش که در نزديکی ميدان ايستاده بود پرسيد:« چه مرضی دارند؟ نميدانم اين کشور به کجا ميرود، به خدا قسم که اين مشکل هيچگاه حل نخواهد شد. »

عکس صفحه اول، آنتونی شديد

   25 تیر 1391    17:37

یرزاده جهرمی: آن هشت نفر یا این سی نفر یا باند مافیای سهام یا آن هشتصد

مجید پیرزاده جهرمی: آن هشت نفر یا این سی نفر یا باند مافیای سهام یا آن هشتصد نفر



جمهوری اسلامی بر خلاف وعد ه های اولیه نه تنها سرمایه داری دوران شاه را نابود نکرد بلکه خود موجد ایجاد یکنوع سرمایه داری غارتگر و طبقه جدیدی از زالو صفتان مرکب از رانت خواران جنگ ، رانت خواران اطلاعات مالی و رانت خواران نظامی شد که سرمایه داران دوران شاه عملا در مقابل اینان لنگ و لحاف می اندازند.چرا که اینان یکشبه ره صد ساله را رفته اند که سمبل بارز آن "مه آفرید خسروی" بزرگترین کلاهبردار تاریخ بانکی جهان که روی احمد کاخی را سفید کرده است.( احمد کاخی همان بود که در دوران شاه کاخ دادگستری را معامله کرده بود).- در اخبار سال 1390 آمده بود که اعضای یک باند زمین خواری (که همگی سر در آخور حفاظت و اطلاعات قوه قضائئیه و حضرت الیاس محمودی اطلاعاتی سابق و رئیس اداره حفاظت و اطلاعات قوه قضائیه  و وکیل دادگستری فعلی و مشاور مه آفرید خسروی که هم اینک در بازداشت بسر میبرد ،دارند) پادگان لویزان را با سند رسمی و جعل امضای فرماندهان سپاه فروخته اند حتما چون برادران سپاه این پادگان را جهت سرکوب اعتراضات مردمی لازم داشته اند از تحویل پادگان خودداری والا این پادگان هم چون سایر اموال دولتی در حراج خانه احمدی نژادی بتاراج میرفت !!-.
تجارت‌نیوز در گزارشی با بیان این که «در ایران نه نظام مالیاتی شفاف است ونه آدم‌ها علاقه‌ای به خود اظهاری دارند» به معرفی هشت نفر از میلیاردرهای سرشناس ایران به شرح زیر پرداخته که آنها فقط بخشی از اشراف تازه بدوران رسیده جمهوری اسلامی هستندو ما در این گزارش کوشش کرده ایم با اضافه نمودن  برخی اسامی نسبت به تکمیل آن اقدام کنیم و از همه هموطنان مبارز درخواست داریم نسبت به تکمیل آن همت گماشته و طبقه جدید فاسد افتصادی را معرفی نمایند.

غول گردشگری ایران: حسین ثابت

1-حسین ثابت بکتاش متولد ۱۳۱۳ در مشهد است. از عناوین او، کارآفرین ثروتمند ایرانی، دلال فرش، و و دلال اسلحه و یکی از پولشویان معروف وصاحب گروه هتل‌های ثابت را گفته‌اند.ثابت تا پنج سال قبل در جزایر قناری ۵ هتل (۵ هزار تخت) داشته و در ایران نیز هتل بزرگ داریوش را به سبک تخت جمشید در کیش ساخته است.وی، غیر از این هتل، چهار هتل دیگر نیز در کیش دارد و شرکت تجارت بین‌المللی ثابت و مجموعه پارک دلفین‌های کیش (دلفیناریوم و باغ پرندگان با مساحت بیش از ۶۵ هکتار) متعلق به اوست که هنوز هم اقساط این اراضی را به سازمان منطقه آزاد کیش بدهکارست !!
2- محمدرضا زنوزی مطلق، یکی از بزرگترین سرمایه‌گذاران کشور محسوب شده و اینروزها بیش از پیش نامش شنیده میشود. نام زنوزی اخیرا در کنار نام امیرخسروی که عامل تخلف گسترده مالی است آورده شده .البته باید توجه کرد
سرمایه زنوزی مطلق بسیار بیشتر از امیر خسروی بوده و گفته می‌شود وی بیش از حدود١٢هزار میلیارد تومان سرمایه دارد. البته زنوزی مدعی است که این سرمایه  را در راه اشتغالزایی و سرمایه‌گذاری به کار می‌برد و قصد افزودن به سرمایه خود را ندارد. این فرد قبلا به
عنوان شهرام جزایری تبریز شهره شده بود.او از یاران احمدی نژاد وراحتتر از برخی از وزرا به رییسجمهوری دسترسی دارد! محمدرضا زنوزی، چهرهای که با فعالیت فولادی و فوتبالی شناخته میشود، هماکنون مالک حدود ۱۰ مجموعه بزرگ و عظیم اقتصادی است که در عرصه فوتبال نیز فعال بوده و باشگاه گسترش فولاد به وی تعلق دارد. شرکت سرمایهگذاری گسترش فولاد تبریز، مجتمع فولاد بناب، مجتمع فولاد عجب شیر، کارخانجات گروه صنعتی درپاد تبریز، گروه کارخانجات یاقوت صنعت تبریز، گروه صنعتی توانگران سهند، کارخانه بنیان دیزل تبریز، گروه صنعتی الماس تبریز، مرکز آموزش سرمایهگذاری فولادگستر کوثر، مؤسسه فرهنگی ورزشی گسترش فولاد تبریز، گروه صنعتی ایران خودرو تبریز و هواپیمایی آتاایر بخشی از اموال گروه وی است.
او که در حال حاضر بزرگترین بدهکار بانکی کشور محسوب میشود  با برقراری ارتباط ویژه با برخی از مسئولان ملی و محلی، و مشخصا با استفاده از روابط نمایندگان حامی دولت مانند آقای رضا رحمانی و اقای فرهنگی و نیز با همکاری استانداری تبریز اقای بیگی، توانسته هم به روند گسترش فعالیتهای خود و دریافت وامها ادامه دهد و هم شرکتهای جدیدی را تصاحب کند.
وی حدود ۱۰ سال قبل و قبل از ورود احمدی نژاد به عرضه ریاست جمهوری، صاحب یک سوله سیمان و شرکت حمل و نقل سیمان بوده که با شرکت سیمان صوفیان تبریز همکاری میکرده است و مشخص نیست که در طی ۱۰ سال چگونه توانسته است به بزرگترین بدهکار سیستم بانکی کشور و کلان سرمایه دار ایران تبدیل گردد.
«محمدرضا زنوزی مطلق» از چند سال قبل با
استفاده از مشاوره و رانت‎‎های یک مجری مشهور صدا و سیما ( پور حیدری) که کمک شایانی به وی برای اخذ وام‎‎های کلان بانکی کرد، وارد بازار بورس، فولاد، خودرو و معدن کشور شد.
بر اساس این گزارش، در حال حاضر این فرد جزو ۱۰ کلان سرمایه
دار کشور است که 35 درصد سهام بانک سامان و 34 در صد سهام بانک گردشگری را در اختیار داشته و بعد از افشای ماجرای فساد و تقلب در گروه مه آفرید خسروی ، ایشان ظاهرا سهام خوددراین دو بانک را واگذار نموده است .
وی در شب سفر احمدی نژاد به استان آذربایجانشرقی حدود دو سال قبل توسط اداره اطلاعات به دلیل فساد مالی بازداشت شد اما دو روز بعد با فشار دست های پنهان بر دولت از بازداشت موقت اداره اطلاعت آزاد شد.
زنوزی که ارتباطات عمیق و گستردهای با باند احمدی نژاد دارد، در اندک زمانی توانست مجوز تأسیس یک شرکت هواپیمایی را بهدست آورد و سپس بدون داشتن مسئولیت مشخص دولتی به دیدار یکی از مقامات ارشد ترکیه فرستاده شد تا مجوز پروازهای خود به فرودگاه آتاتورک استانبول را که ارائه مجوز آن در انحصار دولت ترکیه است، دریافت کند.
«زنوزی» سپس ضمن برقراری پیوند عمیقتر با نزدیکان چهره جنجالی دولت و آقازاده یکی از چهره‎‎های مطرح اقتصادی، اقدام به ثبت و تأسیس شرکتی به شماره۳۹۰… کرد تا با سوءاستفاده هرچه بیشتر از رانت‎‎های دولتی بتواند سرمایهگذاری‎‎های مشترک بیشتری را انجام دهد. مسأله دیگری که زنوزی را سر زبان‎‎ها انداخت، شایعه خریداری خودروی احمدینژاد توسط وی بود. هفتهنامه ۹ دی در فروردین امسال نوشته بود که خریدار خودروی محمود احمدینژاد در حال حاضر ۳۰ درصد سهام بانک گردشگری و ۳۴ درصد بانک سامان و بخشی از سهام ایران خودروی تبریز و شرکت هواپیمایی «آتا» را در اختیار دارد. این هفته نامه اضافه کرده بود: این فرد در کارخانه‎‎های فولاد سهام دارد و قریب به ۱۲۰۰ میلیارد تومان به شبکه‎‎های بانکی کشور بدهکار است؛ گفته میشود که وی جزو ۱۰ سرمایهدار برتر کشور است. اگر سیاسی‎‎ها و اقتصادی‎‎ها بهتازگی زنوزی را کشف کردهاند اما ورزشی‎‎ها چندین سال است که او را میشناسند چراکه محمدرضا زنوزی مطلق یکی از چهره‎‎های جنجالی ورزشی هم محسوب میشود.زنوزی، صاحب باشگاه فوتبال گسترش فولاد تبریز هم هست و با حمایت خوب او، این تیم حتی تا پای فینال جام حذفی در سال ۱۳۸۹ رفت. این تیم در سال فوتبالی که گذشت در دسته اول بود و تا یک قدمی صعود به لیگ برتر هم رفت اما در گام آخر ناکام بود. البته مسئولان این تیم بهعلت استفاده تیم حریف از بازیکن غیر مجاز بسیار جنجال به پا کردند. شاید دیگر برایتان تعجبآور نباشد که بدانید زنوزی مطلق رییس هیأت بدمینتون آذربایجان شرقی هم هست. او برای بار دوم از سال ۱۳۸۸ برای مدت چهار سال از سوی مجمع انتخاب رییس هیأت بدمینتون آذربایجان شرقی به ریاست فخاری، مدیر کل تربیت بدنی استان و با حضور محمدرضا پوریا، دبیر فدارسیون بدمینتون کشور انتخاب شد. والیبال و دو و میدانی از رشته‎‎های دیگری است که زنوزی در آن فعالیت میکند.

3- علاء ميرمحمدصادقي: الان 79 سال دارد و متولد اصفهان است. كسي كه همه او را به‌عنوان پدر گچ و سيمان كشور مي‌شناسند.
اولين صندوق قرض‌الحسنه انقلابي را 38 سال پيش در مسجد لرزاده تأسيس كرد.او بنيانگذار سازمان اقتصاد اسلامي است كه روزي قرار بود بانك خصوصي بازاري‌ها باشد اما با تهديد به استعفاي 7 عضو كابينه دولت موقت، به محاق تعليق رفت تا سرانجام در دولت احمدي‌نژاد به بانك قرض‌الحسنه تبديل شد.میرمحمد صادقی رئیس انجمن صنایع و معادن گچ کشور، رئیس خانه معدن کشور، بنیانگذار و رئیس هیات مدیره اتاق های مشترک این و کانادا، ایران و افغانستان، کمیته مشترک ایران و کره، شورای مشترک ایران و بحرین، و ایران و عربستان، اتحادیه تولید کنندگان و صادر کنندگان محصولات معدنی، عضو هیات مدیره شرکت کشتی سازی نوح، شرکت صنایع گچ خوزستان، شرکت صادراتی بنادر جنوب، شرکت پخش سیمان کشور و عضو هیات رئیسه اتاق تهران است.

4- سید حمید حسینی: حضور اشخاصی مثل صفایی فراهانی در مجلس ترحیم پدر وزیر ارشاد برای بسیاری سوال برانگیز بود.پاسخ سوال را باید در فعالیت های اقتصادی برادر وزیر ارشاد جست، بالاخره برادر وزیر ارشاد با صفایی فراهانی همکار است.52 ساله است و اهل رفسنجان. رئیس هیات مدیره گروه بین المللی مذاکرات و مدیر عامل شرکت پالایشگاه نفت سروش است.

5- محسن خليلي‌عراقي: مديرعامل شركت بزرگ بوتان. همین بوتان کافی است تا دامنه فعالیت های او مشخص شود.رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بوتان است، رئیس هیات مدیره انجمن مدیران صنایع ایران، رئیس هیات مدیره کنفدراسیون صنعت ایران، دبیر کل کانون عالی کارفرمایان ایران، رئیس هیات مدیره شورای صنایع لوازم خانگی ایران، رئیس هیات مدیره انجمن صنفی کارفرمایان توزیع کننده گاز مایع ایران است. عراقی متولد 1308 در تهران است.خلیلی عراقی هم از توبره یخورد ه از آخور.او هم با اصلاح طلبان بود هم با باند فعلی و دارودسته موتلفه مشغول مراوده وبده بستان.

6- شاهرخ ظهيري: حتما لااقل یکبار سس های او را تجربه کردید، به او سلطان سس هم می گویند ؛ پيشگام صنايع غذايي در كشور و بنيانگذار كارخانه‌هاي مهرام است. در ضد کمونیستی بودن وبیسوادی او همین بس که فرموده اند
"یکبار باتحاد جماهیر شوروی رفته و چون هنگام ظهر بوده آرایشگر آرایش سر مبارک ایشان را  نیمه کاره رها کرده چون میخواسته برود ناهار!!!"علاوه بر این، ظهیری 80 ساله عنوان های دیگری نظیر: نایب رئیس اتاق های مشترک ایران و روسیه، ایران و استرالیا، ایران و ارمنستان و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، عضو هیات رئیسه اتاق ایران و کانادا، رئیس کمیسیون کشاورزی در صنایع و بسته بندی اتاق ایران، عضو هیات رئیسه انجمن مدیران، نایب رئیس کنفدراسیون صنایع غذایی ایران را نیز در کارنامه دارد.سلطان سس ایران ، متولد تهران است و بکسی هم توضیح نمیدهد در عالم سرمایه داری چطور یارغار ایشان آقا رسول گنجی کل سهام مهرام را بالا کشید و سر ظهیر بی کلاه ماند.

7- مهدي جارياني: هربار که حمام بروید یا دست هایتان را بشویید، شاید به یاد جاریانی بیفتید. جاریانی متولد تهران است و 62 سال سن دارد. جاریانی مدیر عاملی شرکت های: پاکسان، انتباه، تولی پرس، پخش عظیم، کالا مصرفی، تولید مواد اولیه داروپخش(تماد) را در کارنامه دارد.

8- علينقي خاموشي: متولد تهران است، اما چه کسی نمیداند که او اصالتا مشهدی است؟بالاخره دوران زیادی را به صندلی ریاست اتاق های بازرگانی تکیه زده و از سابقه دار هاست. به کت و شلوار عادیش نگاه کنید و با خودتان فکر کنید که در روزگاری نه چندان دور، هر مردی در شب دامادیش یکی از محصولات آقای مدیر را به تن می کرد.درست متوجه شدید، خاموشی 71 ساله، این عنوان ها را در کارنامه دارد(به جهت فزونی تعداد شرکت هایی که به واسطه ریاستش در بنیاد در آنها نیز نفوذ داشته است از ذکر بسیاری از آنها در اینجا خودداری شده است): رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری ایران، رئیس هیات مدیره شرکت های: ریسندگی و بافندگی مطهری و پوشاک جامعه، مدیر کل شرکت های: ریسندگی و بافندگی مقدم و تیم، مدیر تولید نساجی ممتاز، عضو شورای عالی پول و اعتبار و رئیس بنیاد مستضعفان و رهبر مافیای صادرات وواردات ..

9- محمد مهدی رئیس زاده: مشهدی 52 ساله انگار برای مدیریت در این دنیا حاضر شده: عضو هیات مدیره و مدیر عامل گروه صنایع سیمان کرمان، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت تسهیلات بازرگانی صنعتی، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بازرگانی صنایع ملی ایران، رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری سیمان کرمان، عضو هیات مدیره شرکت سیمان ممتازان، عضو هیات مدیره گروه تولیدی لاستیک بارز، نایب رئیس هیات مدیره شرکت صنایع چوب و کاغذ مازندران و... .

10- احمد اميراحمدي: 71 ساله است، اما خیلی جوان مانده، به گوش های شکسته و پف کرده اش که نگاه کنید ظاهرا رمز جوانیش را دریافتید، کشتی گیر با سابقه ای است. البته کیست که نداند کار و پول خوب هم آدمی را جوان نگه میدارد! كشتي‌گير قديمي با گوش‌هاي شكسته كه به‌عنوان پدر سرب و روي كشور شناخته مي‌شود اهل تهران است.
علاوه بر سرب و روی، در صنعت شیشه و بلور هم کم فعالیت نکرده است. عناوینی چون: رئیس انجمن صنفی کارفرمایان صنعت شیشه و بلور استان تهران، و شرکت تعاونی تولید کنندگان شیشه و بلور و انجمن تخصصی صنایع همگن شیشه وبلور تهران، نایب رئیس خانه صنعت و معدن تهران و... را هم یدک می کشد.

11- تقي بهرامي نوشهر: فکر نکنید چون شهرتش به نوشهر ختم می شود شمالی ست. دو کلمه که حرف بزنید متوجه لهجه دلنشین اذریش خواهید شد.متولد 1324 در اردبیل است. اگر سر و کارتان به بازار آهن و ... خورده، احتمالا میخواهید بدانید چه کسی فی این بازار را مشخص می کند. با پدر خوانده فولاد كشور آشنا شوید! مؤسس چندين شركت بزرگ فولاد و فعال اين صنعت است.
او موسس شرکت های گروه صنعتی نورد نوشهر، ذوب آهن اردبیل و سبلان و سهند، کارخانه قطعه سازی دینام و استارت اردبیل، سیمان خلخال، کاغذ سازی اترک اصفهان، رئیس انجمن فولاد کشور، دبیر کل خانه صنعت و معدن، رئیس هیات مدیره شرکت کشتیرانی لنگر است..

12- پدرام سلطاني: شخصي كه با وجود جوان بودن به‌عنوان يكي از بزرگان بخش خصوصي پتروشيمي معروف است.
41 سال سن دارد و متولد زاهدان است. رئیس هیات مدیره گروه شرکت های پرسال، عضو هیات مدیره و دبیر کل اتحادیه صادر کنندگان فرآرده های نفت، گاز و پتروشیمی ایران، موسس، عضو هیات مدیره و مدیر عامل صندوق توسعه صادرات فرآرده های نفتی ایران است.

13- علی شمس اردكاني: مديرعامل يك شركت بزرگ خودروسازي و از فعالين بنام صنعت خودروسازي خصوصي در كشور. سوابق اجرای شمس اردکانی کم نیست که بتوان در چند خط تمام آنها را گفت. رئیس مجمع ایران برای فردا، مشاور وزارت نفت، عضو هیات مدیره بانک مسکن در امور بازرگانی و مالی در اردن، رئیس هیات مدیره شرکت های گروه سرمایه گذاری و تبدیل گاز به مایع نارکنگان، رئیس اجرایی هیات مدیره شرکت های آسیای آرام و صنایع خودرو کویر و گروه بین المللی ساروج بوشهر، دبیر کل اتاق بازرگانی ایران، عضو بنیانگذار منطقه آزاد قشم و.... شمس اردکانی متولد 1322 در اصفهان است.

14- عباسعلي قصاعي: از بازماندگان خاندان بزرگ سرمايه‌دار قصاعي و از بزرگ‌ترين فعالان صنعت چيني در كشور است. به سال1326 در نطنز به دنیا آمده و تا امروز نامش را با چینی و بلور در ذهن بازار ثبت کرده است. قصاعی 63 ساله مدیر شرکت های صنایع چینی قصایی، چینی زرین ایران، چینی یاسمن، صنایع بسته بندی زرین بان و رئیس انجمن صنایع چینی ایران است.

15- محسن بهرامي ارض اقدس: بیشتر سمت های دولتی داشته مثل معاونت وزیر بازرگانی و مشاور وزارت نفت داشته که با پورسانتهای دریافتی خودرا بالا کشیده است . اما این باعث نمی شود که ارض اقدس مشهدی چیزی از سایرین کم داشته باشد، چراکه در حال حاضر او مدیرعامل و عضو هیات مدیره ده ها شرکت صنعتی بزرگ است. ارض اقدس 54 ساله است.

16- احمد پورفلاح: از اقتصادی های خوش تیپ «خیر» به شمار می رود. متولد کرج است و حالا 65 ساله شده. مديرعامل شركت بزرگ تأسيساتي سكو ايران است علاوه بر این عناوینی چون: قائم مقام رئیس هیات مدیره اتاق ایران و ایتالیا، نایب رئیس اتاق ایران و استرالیا، عضو شورای مرکزی
ICC، عضو هیات امنای موسسه خیریه محک و... را نیز یدک می کشد.

17- مسعود دانشمند: 61 سال دارد و اهل زاهدان است. دارنده يك شركت بزرگ حمل و نقل دريايي است. اما شاید دوستی اش( با وجود کراواتی که همیشه به گردن دارد) با علینقی خاموشی هم جزو عناوینش باید ذکر شود. البته از دور دستی هم بر آتش هتلداری یا چیزی شبیه گردشگری و سفر و... دارد!

18- هوشنگ ادهمی: کارمند ساده و سابق سازمان صنایع ملی که هنوز هم کت دوران مارمندیش را می پپوشد .همشهری روسای اتاق های ایران و تهران است، یک زنجانی 58 ساله. عناوینی چون: مدیر عامل شرکت مبنای خاورمیانه(اکنون)، مدیرعامل سیمان فارس خوزستان، رئیس هیات مدیره شرکت توسعه معادن روی، مدیر گروه سیمان سازمان صنایع ملی ایران را در کارنامه اش دارد.او تا سالهای 1376 لنگ کزایه خانه بود که در جریان خصوصی سازی به نوکیسه گان پیوست .

19- اکبر برادر هریسچیان: تبریزی 70 ساله است. فرش تبریز را چه کسی نمی شناسد؟ در اطراف تبریز هم منطقه ای وجود دارد به نام هریس، شاید نام فامیلش را از آن منطقه اخذ کرده باشد که اتفاقا اگر در ایران فرش تبریز مشهور است، در تبریز هم فرش هریس. او هم در این هنر-فن صاحب نام است.هریسچیان مدیر عامل و رئیس اتحادیه صادر کنندگان فرش ایران است.

20- محمدرضا بهرامند: تهرانی 61 ساله، بی مقدمه بگذارید برخی از سمت هایش را مرور کنیم: عضو هیات مدیره شرکت های: تولید و فراوری مواد معدنی ایران، گدارسنگ، سنگاب همدان، معدنی پیرتاک، فراسنگ محلات، منطقه ای، معادن آذربایجان، فصلنامه سنگ، اروم کانسار، مدیر عامل و عضو هیات مدیره: فرامز تهران، مجتمع معادن نی ریز، سنگاب آذرشهر، معدنی ایران سنگ، مدیر مسئول مجله سنگ و معدن، عضو کمیته ملی برگزاری بیستمین کنگره جهانی معدن، مشاور وزیر معادن و فلزات در ستاد سیاست گذاری توسعه صادرات سنگ کشور- نایب رئیس کنونی کمیسیون معادن اتاق ایران و... .

21- مهدی پورقاضی: دوباره نوبت به اصفهانی ها رسید، اینبار یک اصفهانی 53 ساله. با عناوینی مثل: مدیر عامل شرکت نیرومند پلیمر و شرکت فرافن گاز تهران.او در صنعتی فعال است که مردم کوچه و بازار به آن می گویند پلاستیک.

23- احمد ترک نژاد: درست 50 ساله است. متولد الشتر . ترک نژاد از جهادگران سال های قبل بوده و از اقتصادیان امروز! نام بانک خصوصی در کشورمان با پارسیان گره خورده، عناوینی مثل: مدیرعامل شرکت سرمایه گذاری بانک پارسیان، رئیس هیات مدیره شرکت تجاری بین المللی راهبرد پارسیان، رئیس هیات مدیره شرکت توسعه سیستم های حمل و نقل راه ابریشم، نایب رئیس هیات مدیره شرکت پارسیان اینترنشنال، عضو هیات مدیره شرکت گشترش هتل های لوتوس پارسیان را در کارنامه دارد.

24- محمدرضاجابر انصاری: 61 ساله، اهل تهران، ایجاد یا مشارکت در تاسیس شرکت های: دژ پاد، صنایع فلزی سبک، گروه صنعتی سپاهان، آهن و فولاد اصفهان، ساخته های فلزی اصفهانیان، سرمایه گذاری صنایع ایران، سرمایه گذاری ساختمانی سخت آژند، زراعی محمدآباد، آجر ماشینی سه ام، بار آهن سپاهان، آژند سازه اسکان و مهر آژند، انبوه سازان اسکان، عضو موسس شرکت های عام و تشکل های صنفی موسسه اعتباری کارآفرینان، بانک کارآفرینان، فروسیلیس ایران، بیمه کارآفرین، اتحادیه صنایع فلزی سبک و... را یدک می کشد.

25- غلامرضا حمیدی انارکی: بالاخره نوبت به سمنان هم رسید، 66 ساله است و عناوینی مثل: رئیس کارگاه شرکت پارادیس، عضو هیات مدیره شرکت سرب و روی، مدیر عامل شرکت های: باریت ایران، ایران کان آرا، تولید و فراوری مواد معدنی ایران، معدنی آهن آجین، فولاد زاگرس، مواد نسوز بیرجند، مدیرعهامل تهیه و تولید مواد نسوز کشور-رئیس کنونی کمیسیون معادن اتاق ایران و... را یدک می کشد.

26- محمدرضا حیدری: معاون سابق اقتصادی بنیاد ، مدیر عامل شرکت سایپا یدک ، رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت سیمان فارس و خوزستان و عضویت در هیات مدیره و مدیر عامل فعلی شرکت سرمایه گذاری بانکملی که پس از تحریم به شرکت سرمایه گذاری توسعه تغییر نام داده است. وی از سهاداران اصلی بازار یهام سیمان در بورس تهران است.
 27- مسعود خوانساری: بازهم یک اصفهانی، 56 ساله، دادستان انقلاب دهه 60 ارومیه ، معاون توسعه وزارت کشور در دوران  حجت الاسلام نوری اصلاح طلب ، مشاور کرباسچی شهردار ، موسس و مدیر عامل شرکت سرمایه گذاری آتی سامان ، اصلاح طلب دو آتشه که برای کسب . کار بهرریسمانی آویزان میشود..

28- جمشید عدالتیان شهریاری: 55 ساله و اهل تهران،  خوش تیپ، مدیر بخش شیمیائی وزارت صنایع در دوران سازندگی و خاتمی ، تحصیلاتش را در آلمان ادامه داده و مدیر عامل شرکت کمپاس ایران و سرپرست منطقه 7 کمپاس بین الملل، رئیس هیات مدیره شرکت صنایع فراورده های غذایی پدیده دیناوند است.
29-قرارگاه خاتم الانبیا- از دوران محسن رفیق دوست و با اجازه دولت و امام ، سپاه پاسداران و نیرهای انتظامی بر خلاف مقررات اساسنامه ای آنان با همکاری وزارت اطلاعات وارد عرصه تجارت و سرمایه گذاری شده بود. این سرمایه گذاریها تحت پوشش بنیاد تعاون سپاه صورت میگرفت که کم کم همه واحد های سپاه در معاملات تجاری مستقیم و غیر مستقیم منجمله واردات قطعات اتومبیل یدکی ، واردات لوازم خانگی تحت پوشش تامین مایحتاج پرسنل سپاه و بسیج داخل شدند. از سالهای 1375 ببعد سپاه عملا کنتری بازارهای پاساز تجاری در تهران ، مشهد و شیراز و اصفهان را در دست گرفت. بویژه بعد از جنگ که قرار شد معابر شهری گسترش یابند سپاه با دریافت اراضی معوض مرغوب و مجوزهای ساخت و ساز پر تراکم بخصوص در زمان شهرداری کرباسچی میلیارد ها تومان منابع مالی بدون نظارت وارد حسابهای غیر قابل کتنرل سپاه شد که بخش قابل توجها از آن مصروف سرداران سپاه و ساخت منازل و آپارتمانهای مدرن برای کارکنان ارشد سپاه و اطلاعات . در همین راستا سپاه که از مشاوره های مالی و سرمایه گذاری بی بهره نبود و از طرفی با چنگ انداختن در پروؤ های نفت و گاز که ماحصل آن ورود میلیارد ها دلار نفتی به قرارگاه خاتم الانبیا بود ،با دور زدن بانک مرکزی و تاسیس موسسه مالی اعتباری قوامین ،موسسه اعتباری ثامن الائمه ،موسسه اعتباری میزان مشهد و دهها صندوق باصطلاح قرض الحسنه و موسسات مالی دیگر که همگی در دو سال گذشته عمدتا توسط مهندس طهماسب مظاهری ( بابت باج آزادی برادرش طهمورث مطاهری در جریان شهرام جزایری) ببانک تبدیل شدند از پایگاههای اصلی کنترل و هدایت بازار پول کشور شد ه و در حال حاضر کنترل حداقل 22 در صد سهام بازار سرمایه کشور از طزیق شرکت توسعه مبین و شرکت سرمایه گذاری مبین در اختیار سپاه و ستاد اجرائی فرمان امام که همگی مستقیما تحت امر خامنه ای هستند قرار دارد که چنانچه بنیاد مستضعفان را به این جمع اضافه کنیم عملا کنترل کل بازار پول و سرمایه و تولید در اختیار نهاد های باصطلاح غیر شمول که زیر مجموعه رهبری قرار دارند که از حیطه نظارت دیوان محاسبات هم خارج هستند.این توانائی مالی سپاه را در برخورد با جنبش انقلابی بسیار جسور نموده بطوریکه منافع فرمانده هان سپاه اجازه هیچگونه مصلحت اندیشی مردمی بآنان نمیدهدو آنان را از ارتش و تهاد های نظامی دوران شاه بسیار خطرنامتر و ارتحاعی تر نموده است .شاید بتوان این الگوی خاص را فقط در کره شمالی آنهم بصورت محدود ( زیرا آنان فاقد قدرت مالی ناشی از منابع طبیعی منجمله نفت و گاز هستند) ، مشاهده کرد.بهمین علت بخش خصوصی ایران هم که ذاتا دلال مسلک بوده در عمده معاملات طرف تجارت با سپاه قرار گرفته و بهیچ عنوان  غلاق ای به تغییرات سیاسی نشان نمیدهد.
30- مافیای شرکت سرمایه گذاری فوادری: این شرکت پس از خروج حجت الاسلام ریشهری از وزارت اطلاعات با همکاری آقایان شریعتمداری ( وزیر اسبق بازرگانی و معاون وزارت اطلاعات یاسینی معاون وزارت اطلاعات در دوران ریشهری) از طریق آستان حضرت معصومه تشکیل و بسرعت با سهم گیری و باج گیری از دولت و بخش خصوصی و خرید شرکت سرمایه گذاری صنعت نفت به  ثمن بخس و اخذ مجوز واردات قند وشکر ، دریافت اراضی مصادره شده ، مجوز واردات اتومبیل و شراکت در موسسه نوریانی نماینده بنز و بی ام و اولین وارادات بنز و بی ام و و حضور در پروژه های نفت و گاز به غارت منابع کشور پرداخت .
دنباله داستان  چپاول جمهوری غارت  اسلامی :
 ثروت افسانه ای  تعدادی مدیران دولتی وکارشناسان سابق مالی چند نهاد اقتصادی کشور بالغ بر 50 میلیارد دلار برآورد شده است. یکی سلطان سیمان ، دیگری سلطان سهام قندو شکر ، سومی سکه باز ساکن کانادا ودهها نفر دیگر که همگی دو پاسپورتی و سه زنه و ........میباشند.در واقع از آن زمان که وزارت اطلاعات تصمیم گرفت سهام کارخانجات را بنام اشخاص خریداری نماید تا جو درست نشود بازار سرمایه ایران در دست این اشخاص قرار گرفت زیرا بهمین دلیل این اشخاص به اطلاعات درونی شرکتها دست یافتند.گروهی متشکل از مدیران حسابرسی سازمان حسابرسی ، کارشناسان افتصادی بانک مرکزی ، دلالان آهن ، مدیران بورس و مدیران شرکتهای خصوصی شده با تشکیل یک اتحاد  نانوشته عملا کنترل سهام بیشتر شرکتهای دولتی را  در اختیاردارند.این باند که سر در آخور شرکتهای ایران خودر ، سایپا ، گروه بهمن دارند به زعامت مسعود حجاریان ( برادر کوچکتر آقا سعید حجاریان تئوریسین اصلاحات ) ،علی عسکری مارانی مدیر عامل شرکت سرمایه گذاری ملی ایران مشهور به سلطان سهام سیمان ، سید عبدالحسین ثابت مدیر عامل اسبق شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی ،هوشنگ ادهمی مدیر اسبق اداری سازمان صنایع ملی ومدیر عامل شرکتهای سیمانی که با یک کت پاره  به صنایع ملی آمد و با خروارها سهام سیمان و معادن حالا برای خودش کسی شده است ،نجمی هاشمی فشارکی معاون اسبق مالی اقتصادی صنایع ملی و مشهور به سلطان سهام قند و معادن ، بهرام کلانترپوراز مدیران حسابرسی اسبق  سازمان حسابرسی ، حسین داودیان مدیر اسبق حراست وزارت صنایع و مدیر عامل فراری گروه آزمایش که با همدستی مهندس ثقفی ( برادر زن خمینی )معاونت طرحهای پتروشیمی با دستکاری در قیمت ها به سهام گروه آزمایش دست یافتند ، علی ناهید عضو اسبق هیات عامل سازمان حسابرسی و مسافر بین راهی کانادا- ایران ،ابوالفضل متین دبیر کانون سهامداران حقیقی و نماینده وزارت اطلاعات در بورس تهران ،عبدالحسین ثابت مدیر عامل اسبق شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی و رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری رنا ، عضو هیات مدیره بانک ااقتصاد نوین که در دوران انقلاب معلمی بیش نتود و با مشارکت در سرکوب جنبش کارگری سری در سرها در آورد  ، محمد صدرهاشمی رئیس هیات مدیره بانک اقتصاد نوین  ، رسول تقی گنجی کارمند اسبق شرکت پتروشیمی  ایران ژاپن  {دلال سهام بنیاد فاطمیه سهام لاستک دنا -( متعلق به حضرت حجت الاسلام یزدی )} و مدیر عامل فراری شرکت  سرمایه گذاری ملت  ،سید مرتضی عزیزی مدیر عامل سابق شرکت سرمایه گذاری صنایع پتروشیمی و مدیر عامل فعلی شرکت سرمایه گذاری نفت و گاز پارسیان متعلق به نیروهای مسلح وسپاه پاسداران ، محمد مهرزاد مدیر عامل اسبق شرکت سرمایه گذاری بانک ملی ساکن تورنتو کانادا، پرویز مقدسی عضو سابق هیات مدیره بانکملی و شرکت سرمایه گذاری بانکملی ساکن دوبی دارای پرونده های متعددفساد مالی  ،رضا زمانی مدیر عامل سابق شرکت سرمایه گذاری صادرات مسافر بین راهی کانادا-ایران، - پرویز اوجانی عضو اسبق هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری غدیر و مدیر عامل شرکت کارگزاری غدیر و دلال سهام مدیران ارشد بانک ملی مسافر بین راهی تورنتو ایران ، نصیری افشار از مدیران حسابرسی اسبق سازمان حسابرسی ساکن تورنتو ( جمع یاران تورتنو شامل (خاوری- مهرزاد- زمانی واوجانی و ......) ، مرتضی سامی مدیر مالی  سابق شرکت زیراکس و مدیر مجامع بیست ساله اخیر شرکت سرمایه گذاری غدیر ،مرتضی  داداش مدیر عامل سابق شرکت سرمایه گذاری بانکملی ایران و مدیر عامل فعلی شرکت سرمایه گذاری توسعه صنعتی بهشهر ،ایرج اکبریه معاون سی سال اخیر صنایع ملی ووزارت صنایع (باند نعمت زاده)، مهدی لری امینی  ( معاون سابق امور مجامع شرکتهای سازمان گسترش و نوسازی که عملا نمایندگی باند مدیران سازمان را بر عهده داشت )،  احمد حاتمی یزد ( معاون سابق اقتصادی  سازمان گسترش و عضو هیات مدیره بانکهای صنعت ومعدن و صادارات)،بنیاد الزهزا مالک گروه زمزم- بنیاد نور (رفیق دوست ناطق نوری) قرارگاه خاتم الانبیا ء قرارگاه خاتم الاوصیا شرکت سرمایه گذاری فوادری ( حجت الاسلام ریشهری- یاسینی و شریعتمداری معاون اسبق وزارت اطلاعات و وزیر سابق بازرگانی و یار غار آقای کربلائی رئیس صندوق ضمانت صادرات و شریک شهرام خان جزایری) شرکت سرمایه گذاری امیر منصورخسروی ( بزرگ کلاهبردار تاریخ ایران ) ، شرکت سرمایه گذاری ساتا ( نیروهای مسلح )- بنیاد تعاون ( سپاه)- شرکت سرمایه گذاری توسعه مبین ( مالک اصلی سهام مخابرات ایران که به تنهائی معادل سیزده در صد کل بورس ایران ارزش داردو با دلالی آقای کردزنگنه رئیس سازمان خصوصی سازی به شرکت توسعه مبین واگذار و پس از بازنشستگی بابت خوش خدمتی واگذاریها به گروه فواد رس به مدیر عاملی شرکت دوبی فواد ری گماشته شد ولی با توجه به اقرارات مه آفرید در مورد خرید ویلای 250 میلیونی کرد زنگنه به یک میلیارد و سیصد میلیون تومان ، برای فرار از بازداشت مشاور سرمایه گذاری ستاد اجرائی فرمان اما م منصوب شد تا از شر تعقیب قضائی در امان باشد .او از متهمان بیصدای پرونده مه آفرید خسروی می باشد.،  بانک سینا ( بنیاد مستضعفان ) بانک قوامین ( نیروهای انتظامی )- بانک انصار ( سپاه و نیروهای انتظامی ) بانک دی ( بنیاد شهید )- موسسه مالی اعتباری توسعه
( گروه مشکوک مهندس خلیل خلیل زاده  + شهرام سلماسی ) که در دوران بی نظارتی بانک مرکزی میلیاردها تومان منابع موسسه را تحت عناوین قلابی به شرکتهای اقماری شخصی و پروژه های ساختمانی شخصی واگذار و پرونده آنان به دیوان عدالت اداری و دادستانی انتظامی بانکها ارجاع اما بنا به مصلحت نظام سرو صدای پرونده با واگذاری بخشی از سهام موسسه به ستاد اجرائی فرمان امام خوابید - شرکت سرمایه گذاری عظام ( عباس ایروانی سلطان قطعات یدکی و یار غار بیت رهبری )-
اینان در واقع نمایندگان تازه به دوران رسید ه ها و یا طبقه جدیدی هستند که از دل نظام جمهموری اسلامی زاده شده وهم روشنفکر نما هستند و هم دلالان نظام سرمایه داری دولتی که رسالت آنها سوق دادن منابع کشور به باند های نوظهور سرمایه میباشند.
نکته آخر: این لیست به مثابه  مشت نمونه خروار و شامل اسا می سرداران بلند مرتبه سپاه که در کار قاچاق سیگار و اسلحه و نفت و قیر و مشروبات الکلی  وهمچنین  کاروان های اقتصادی مراکز مذهبی نظیر بنیاد قائمیه ، بنیاد آیت الله مکارم صاحب کارخانجات قندو شکر ،بنیاد مصباح یزدی ، بنیاد تقریب بین المذاهب که عمدتا بکار دلالی و خرید و فروش امتیازات واردات و صادرات مشعولند نمی باشد. بنا بریک تحقیق سری بیش از هشتصد نفر از میلیاردها که اسامی بالا بخشی از آنان است در غارت کشور مشارکت دارند.