۱۳۹۳ بهمن ۱۶, پنجشنبه

حسن مالایی کناری متولد بهمن ماه37در فریدونکنار مازندران است.ا


رژه اتومبیل های لوکس امریکایی در تبریز بمناسبت دهه فجر و سالروز بازگشت آیت الله خمینی به ایران. عکس های این رژه در یکی از وبسایت های آذربایجان شرقی منتشر شده است. این رژه در مسیر فرضی بازگشت آیت الله خمینی از فرودگاه تبریز تا "گلزار شهدا" در نظر گرفته شده بود. آنها که از دیدن این صحنه زجر کشیدند، همان هائی هستند که "فجر" را ممکن ساختند.

رژه دهه فجر در تبریز!
رژه اتومبیل های لوکس امریکایی در تبریز بمناسبت دهه فجر و سالروز بازگشت آیت الله خمینی به ایران. عکس های این رژه در یکی از وبسایت های آذربایجان شرقی منتشر شده است. این رژه در مسیر فرضی بازگشت آیت الله خمینی از فرودگاه تبریز تا "گلزار شهدا" در نظر گرفته شده بود. آنها که از دیدن این صحنه زجر کشیدند، همان هائی هستند که "فجر" را ممکن ساختند.

ترسیم فقر مطلق مردم بلوچستان در آغاز "دهه زجر/ عبدالستار دوشوکی

ترسیم فقر مطلق مردم بلوچستان در آغاز "دهه زجر/ عبدالستار دوشوکی

قریب به ٣٦ سال از انقلاب به اصطلاح مستضعقین گذشت و این هفته نیز در سرآغاز "دهه زجر"  مرزبانان نیروهای انتظامی راننده اتوموبیل حامل گازوئیل و نان آور یک خانواده بنام مسلم دینارزهی را در منطقه مرزی خاش در استان سیستان و بلوچستان به ضرب رگبار گلوله از پای درآوردند ( لینک ویدئو شماره ١). ماه گذشته نیز مامورین انتظامی دو سرنشین وانت حامل گازوئیل را در مقابله چشمان گریان و ضجه های وحشتناک  دیگران زنده زنده در آتش سوزاندند (لینک ویدئو شماره ٢).  متاسفانه اینگونه حوادث دردناک در بلوچستان به امری روزمره تبدیل شده است. افراد و نهادهای وابسته به دولت جمهوری اسلامی  سالانه میلیاردها تومان گازوئیل در مرزهای شرقی کشور به پاکستان و افغانستان می فروشند. برخی از مردم بلوچ نیز ناچارند برای فرار از فقر مطلق و امرار معاش از طریق فروش گازوئیل با "کله گـُـنده های حکومتی" رقابت کنند که در بسیار موارد هزینه های سنگینی را دربر دارد.

و اما ویدئوی شماره ٣  (لینک ویدئو شماره ٣ ) فیلمی است مستند در یوتیوب بنام " فقر مردم بلوچستان فیلمی از مرز پرگهر " که گوشه ای از فقر مطلق مردم حاشیه نشین  بلوچ و سیستانی در شهر زاهدان را به تصویر می کشد. این فیلم اگرچه چند سال پیش تهیه شده، اما متاسفانه اوضاع تاسف بار ساکنان محله شیرآباد که در شمال شهر زاهدان واقع است، نه تنها تغییر پیدا نکرده، بلکه بدتر شده است. شیر آباد قبل از انقلاب حدود سیصد نفر سکنه داشت. اما امروز جمعیت آن قریب یکصد هزار نفر است. خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (ایرنا)  (لینک شماره ٤) در گزارشی بنام  "شیرآباد شمال شهری متفاوت" می نویسد " شیرآباد منطقه ای حاشیه نشین در انتهای شمالی بلواری است که جنوبش به استانداری سیستان و بلوچستان ختم می شود، لغت حاشیه در فرهنگ شهرنشینی تداعی گر خیلی چیزهاست: فقر، فساد، اعتیاد، بی سرپناهی و... که همه در زیر چتر بزرگ فراموشی جای گرفته اند".

 این فیلم مستند نشان می دهد که بلوچستان، سیاره گم شده ای در طوفان غبار همیشگی فقر و  درد، و بر فراز دره های دوردست و وهم انگیز و در لابلای گیسوان آشفته دخترک ١٢ ساله و "معتاد" شیرآبادی  و یا لخته های خون به ناحق ریخته نان آور خانواده خاشی است که  به سان رودخانه ای نالان و ابدی بین برزخ و دنیای اختلاس های هزاران میلیاردی جمهوری اسلامی در نوسانی لایتناهی گرفتار است. سرزمینی که در آن فقر بمثابه قضا و قدر اجتناب ناپذیر و مرگ زودرس همانند شلیک بی محابای مرزبانان و یا حادثه ای قریب الوقوع و گریزناپذیر تلقی می شوند. این فیلم کوتاه از زندگی  مردمانی است در زاهدان (مرکز استان سیستان و بلوچستان) که در دیار خویش بیگانه ای بیش نیستند و اشک هایشان تا زانوان جاری است و اسیر ارواح خبیثه ای هستند که آنها را با نخ موئین به سرنوشت سیاهی به زنجیر کشیده است.  سهم آنها از زندگی "هیچ" است ـ هـــیــچ!  و از میان این همه هیچی و پوچی سرنوشتی رقم خورده است که  از بطن آن افرادی نظیر عبدالمالک ریگی زاده می شوند.

با دیدن این فیلم به این حقیقت تلخ پی می بریم که در آن سیاره گمشده که نامش سیستان و بلوچستان است، هم سیستانی و هم بلوچ هر دو درزیر قبای فقهای جابر و سنگدل "له" شده اند. موسیقی متن فیلم نیز، اگر چه با آهنگ و آوای بلوچی است، اما بسیار غم انگیز می باشد. بخصوص آنجا که مخاطب را دعوت به طلوع "صبح" در زندگی بلوچ و سیستانی می کند که با غروب حزن انگیز نه فاصله ای و نه تفاوتی دارد. و در بین این فاصله ناچیز نه ستاره ای در کهکشان تار و نه ابری در آسمان تیره آنها نمایان است. و دکلمه پرداز شاعرانه از حیرت خود سخن می گوید که چرا این سرزمین قربانی "دوکال" (قحط سالی) ابدی است و اینکه تو اندوهگینی که مرا یاری نیست، و من نژندم که تو را دوستی در میان نیست.

مدتی پیش در یکی از وبلاگ های بلوچی (بنام صمد) مطلب زیر را در مورد واژگان کلیدی خواندم که می گفت در استان ما دو واژه‏ی کلیدی از سایر واژه‏های کلیدی یک سر و گردن کلیدی ترند. یکی از آن واژه‏ها، قاچاق است و دیگری واژه‏ی تروریست.  واژه‏ی قاچاق خیلی کلیدی است و کلیدش هم از آن کلیدهای پر طلسم جادوگری است. به هر گوشی که بخورد بر دهان صاحب گوش قفلی می‏زند. نظام با این واژه کلیدی در این سه دهه چنان چید و برید و دوخت که بلوچستان تا صد سال دیگر خواهد سوخت. سـِـحر این واژه‏ی کلیدی نه تنها دهان حقوق بشر و سازمان ملل را  دوخت بلکه جایزه ای هم برای قاتلان اندوخت. و بدینسان بود که  فقر در بلوچستان هزار توله زایید. وقتی هر توله در هزار خانه دوید حوصله از پیر رفت و خشم در هر جوان جوشید. در هر طایفه که صدای تیری شنیده شد همه تفنگها را به دست می گیرند. فقر و تبعیض بستر حاصلخیزی است برای بلاهای مهلک. و نظام ترور را در این سرزمین کاشت و از آن واژه‏ی کلیدی تروریست را به استان بخشید. در حال حاضر قفلی نیست که در این استان با این واژه کلیدی بازنشود.  و اینگونه است که "واژه های کلیدی" همانند حجابی تیر و تار "فقر عریان در استان" را استتار کرده است، تا نه برای بلوچ یاری و نه برای سیستانی یاوری درکار باشد. این استان به خاطر نزدیکی به خط استوا در تابستان در معرض تابش عمودی خورشید قرار دارد اما به خاطر دوری از مرکز در تمام فصول سال در معرض تابش حتی افقی مراحم دولت مرکزی  قرار نمی‏گیرد. در فصل ریزش باران هم باران چندانی نصیب این استان نمی‏شود و در زمان جوشش نفت بشکه ای صد و خورده دلار، دلاری دو عباسی عایدش شد که سربازان گمنام و دسته ای از "زابلی های"  مکتبی بدنام آن را خوردند و طلبکارانه دوقورت و نیمشان هنوز هم باقی است. حالا هم دنیا را می‏بینم هم ایران را  و هم بلوچستان را. بغض گلویم را می گیرد و از خود می‏پرسم چرا باید هزاران هزار نفر باشند چون شتر که عمری بار برده‏اند و چیزی جز خار ندیده‏اند؟
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان – لندن
بهمن ١٣٩٣

لینک ویدئو شماره ١: https://www.youtube.com/watch?v=lZX-uKvUoaA&feature=youtu.be
لینک ویدئو شماره ٢ : https://www.facebook.com/video.php?v=314109438800087&pnref=story
لینک ویدئو شماره ٣ : https://www.youtube.com/watch?v=l51lcjK0dtM
لینک شماره ٤:  http://www.irna.ir/fa/News/81361843
- See more at: http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=86384#sthash.gmFLNXH3.dpuf

تجمعات در شهر امان در حمایت از معاذ الکساسبه خلبان اردنی

بخش راهنمای مشاهده فیلم - فیلم در مراحل مختلف را نشان می دهد و به زبان های فرانسه،‌ انگلیسی و روسی ترجمه شده است 



داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 6 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 6 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند

بخشی از فیلم سوزاندن خلبان اردنی - ورود خلبان اردنی به محل آتش زدن

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 6 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 5 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند


تصاویری از فیلم زنده سوزاندن خلبان اردنی معاذ الکساسبه توسط داعش

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 6 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند


داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 5 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند



متن فتوای داعش درباره مجاز بودن سوزاندن 

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 6 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند



بخشی از فیلم زنده سوزاندن خلبان اردنی توسط داعش


تجمعات در شهر امان در حمایت از معاذ الکساسبه خلبان اردنی 

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس و فیلم) / اردن 2 عضو  القاعده را اعدام کرد / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان

در این فیلم  خلبان اردنی به منطقه ای برده می شود که به دلیل حملات هوایی ائتلاف بین المللی تخریب شده است. او در میان این خرابه ها به آتش کشیده می شود.

داعشی ها می گویند هماهنگونه که این خلبان با بمباران، انسان ها را در مناطق تحت کنترل داعش به آتش می کشید او نیز سوزانده می شود.

بخش فتاوای داعش هم ضمن صدور فتوایی، آتش زدن را مجاز اعلام کرد.

دولت و ارتش اردن این خبر را تایید کرده اند اما گفته اند که خلبان اسیر یک ماه قبل یعنی در تاریخ 13 دی ماه اعدام شده بود.

داعش خلبان اسیر اردنی را سوزاند (+عکس) / اردن: 6 عضو القاعده را اعدام می کنیم / ناآرامی در شهر زادگاه خلبان: مردم ساختمان های دولتی را به آتش کشیدند
یک فروند جنگنده اف 16 ارتش اردن روز 2 دی ماه گذشته به هنگام ماموریت علیه داعش در آسمان سوریه سقوط کرد و "معاذ الکساسبه" خلبان این جنگنده به دست داعش افتاد.

از آن زمان دولت اردن تلاش کرد زمینه آزادی این خلبان را فراهم کند.
خلبان اردنی پس از اسارت به دست داعش 

خلبان اردنی پس از اسارت به دست داعش

براساس این خبر، داعش با وجود اینکه خلبان اردنی را یک ماه پیش اعدام کرده بود اما در هفته اخیر خواستار آزادی یکی از اعضای القاعده در مقابل آزادی خلبان اردنی شده بود.
فجیع ترین و غیرانسانی ترین قتل داعش در روز 13 دی 1393 رخ داد ؛ در آن روز که می توان "روز شرم انسان قرن بیست و یکمی" نامیدش، داعش خلبان اسیر اردنی را داخل قفس انداخت، زنده زنده آتش زد و سپس با لودر، بر رویش سنگ و خاک ریخت.درباره درباره

چرا برژینسکی بی سر و صدا دنبال بهشتی بود؟

  • از راست :‌ سایروس ونس و زبیگنیو برژینسکی
برژینسکی - چپ - مشاور امنیت ملی کارتر حدود دو ماه پس از گروگان گیری دیپلمات های آمریکایی در تهران از طریق الجزایر در پی تماس محرمانه با بهشتی بود
تازه چهار روز از کشته شدن محمد بهشتی و ده‌ها همفکرش در بمبگذاری دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی می‌گذشت که آیت الله خمینی فرزندان و همسران قربانیان را در حسینیه جماران جمع کرد تا به آن‌ها تسلیت بگوید و برای ملت نطقی ایراد کند.
رهبر ایران در سخنرانی بامداد پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۶۰، آمریکا و «تفاله‌های آمریکا»، را عامل ترور آقای بهشتی و هم حزبی‌هایش اعلام کرد و گفت: «امروز همه ملت باید سازمان اطلاعات باشد.»
او افزود: «ما نباید فراموش کنیم که در جنگ با آمریکا هستیم. ما در جنگ با آمریکا و تفاله‌های آمریکا، این تفاله‌هایی که قالب زدند خودشان رو، ما غفلت کردیم. الان هم هستند... ننشینید که باز یک جایی را آتش بزنند.»
بازماندگان قربانیان هم - لباس سیاه بر تن و گل سرخ در دست - شعار می‌دادند: «آمریکا در چه فکریه؟ ایران پر از بهشتیه.»
این عزاداران - برخلاف آیت الله خمینی که اسناد تماس های آقای بهشتی با سفارت آمریکا را دیده بود - به احتمال قوی خبر نداشتند بهشتی از چه جایگاه مهمی در نزد دولت آمریکا برخوردار بوده و واشنگتن در تلاش‌های محرمانه برای مذاکره با حکومت، تا چه حد روی این مغز متفکر جمهوری اسلامی حساب می‌کرده است.
از نظر آمریکا، ایران «پر از بهشتی» هم نبود؛ در نظام نوپای جمهوری اسلامی فقط یک محمد بهشتی وجود داشت،‌‌ همان روحانی تحصیل کرده، دنیا دیده و بسیار بانفوذ در حلقه قدرت آیت الله خمینی که برخلاف چپ‌های تندرو و مذهبیون افراطی، گفتگوهای بی‌سر و صدا با «امپریالیسم جهانی» را خیانت به آرمان‌های انقلاب نمی‌دانست.
به خاطر این ویژگی‌های منحصر به فرد بود که حتی بعد از گروگان گیری دیپلمات‌های آمریکایی در تهران، دولتمردان آمریکا در بالا‌ترین سطوح به تلاش برای تماس با او ادامه دادند و از هر طریق ممکن برایش پیام فرستادند.

برژینسکی به دنبال بهشتی

گفتگوهای پشت پرده اولین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی با آمریکایی‌ها همواره یکی از زوایای تاریک تاریخ انقلاب بوده، اما با انتشار اسناد محرمانه دولت آمریکا این زاویه تاریک کم کم در حال روشن‌تر شدن است.
بنا بر یک گزارش فوق سری وزارت خارجه آمریکا که اخیرا از حالت طبقه بندی خارج شده و محتوایش برای اولین بار در این مقاله بیان می‌شود، در اواخر دی ۱۳۵۸ (ژانویه ۱۹۸۰)، زیبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کار‌تر، رئیس جمهوری آمریکا، از دولت الجزایر می‌خواهد که به عنوان رابط برای تماس با بهشتی به واشنگتن کمک کند.
حدود دو ماه از اشغال سفارت آمریکا در تهران توسط جوانان رادیکالی که خود را «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» نام نهاده بودند می‌گذشت و کار‌تر با وجود قطع روابط دیپلماتیک با ایران، سخت در تلاش بود که برای خروج از بحران و آزادی گروگان‌ها راهی پیدا کند.
حالا معلوم شده یکی از راه‌هایی که به ذهن مشاور امنیت ملی او خطور کرده، مذاکره مستقیم با شاگرد پرنفوذ آیت الله خمینی، محمد بهشتی بوده است.
آمریکا برای نزدیک شدن به آقای بهشتی - که برخلاف روحانیان دیگر سابقه زندگی در آلمان را داشت و زبان انگلیسی را هم دست و پا شکسته صحبت می‌کرد - دلایل خودش را داشت.
همان طور که پیش‌تر در مقاله مقامات آمریکایی از دیدارهای محرمانه با بهشتی می‌گویند توضیح داده شد، بهشتی از معدود روحانیان متحد آیت الله خمینی بود که در روزهای بحرانی انقلاب ۵۷ و ماه‌ها پس از تاسیس جمهوری اسلامی بی‌سر و صدا با مقامات سفارت آمریکا و فرستادگان واشنگتن، دیدار و گفتگو می‌کرد، بنابراین آمریکایی‌ها با او آشنایی قبلی داشتند.
اما شاید مهم‌تر از مراودات سابق، افزایش قدرت محمد بهشتی و متحدانش در پی سقوط دولت میانه‌روی مهدی بازرگان باشد و اینکه واشنگتن همواره دبیرکل حزب جمهوری اسلامی را شخصیتی واقع بین و در عمل مرد شماره دو حکومت می‌دانست.
با کنار رفتن دولت موقت، اداره امور اجرایی کشور به دست شورای انقلاب افتاده بود، نهادی که بنا بر ارزیابی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا)، محمد بهشتی پرنفوذ‌ترین عضو آن به حساب می‌آمد.
یک روز بعد از گروگان گیری، سیا در گزارش خود به کاخ سفید درباره بهشتی نوشته بود: «مقامات آمریکایی که او را از نزدیک دیده‌اند می‌گویند از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار است. او (بهشتی) در برابر گروهای سیاسی مذاکره کننده سرسختی بوده ولی در مقایسه با خمینی بیشتر ‍ حاضر به مصالحه است.»
چنین ارزیابی‌هایی بود که باعث شد شخصی مانند برژینسکی - که در ایران به خصومت شدید با انقلاب شهرت یافته بود - از دولت الجزایر برای ایجاد کانالی محرمانه به محمد بهشتی کمک بخواهد.

هراس الجزایر

بازوی اطلاعاتی وزارت خارجه آمریکا در گزارشی محرمانه به معاون کارتر: به نظر ما، بهشتی مطلوب‌ترین مقام ایرانی برای مذاکره است. اندیشه‌هایش واضح، جدی و منسجم است. او بیش از آنچه می‌تواند انجام بدهد تعهدی نخواهد پذیرفت؛ نقطه نظرات دیگران را درک می‌کند حتی اگر آن را قبول نداشته باشد. او حرف‌های تبلیغاتی بی‌اساس یا دروغ‌هایی که عملکرد (صادق) قطب‌زاده را مخدوش کرده نمی‌زند.
درخواست برژینسکی را الریک هاینس، سفیر وقت آمریکا در الجزایر روز ۲۳ دی ۱۳۵۸ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۰) با محمد صدیق بن یحیى، وزیر خارجه الجزایر مطرح کرد ولی از وی جواب رد گرفت.
آقای هاینس سالهاست که بازنشسته شده است و در ایالت فلوریدا زندگی می‌کند.
او به بی‌بی سی فارسی می‌گوید مقامات الجزایری «ابدا نمی‌خواستند دست به اقدامی بزنند که اعتبارشان نزد رژیم خمینی خدشه دار شود.»
بنا بر سند منتشر شده، وزیر خارجه الجزایر به سفیر آمریکا می‌گوید فقط از طریق صادق قطب‌زاده، وزیر خارجه «بی‌قدرت» ایران، به جمهوری اسلامی دسترسی دارد و به همین علت تماس مستقیم با‌ محمد بهشتی را اقدامی مناسب و امکان پذیر نمی‌داند.
بن یحیى همچنین به واشنگتن پیام داد حتی اگر تماس با آقای بهشتی محقق شود، خطر برملا شدنش زیاد است و می‌تواند نفوذ و اعتبار الجزایر را در ایران از بین ببرد.
دو ماه قبل از آن، ‌ آقایان بازرگان، یزدی (وزیر خارجه) و چمران (وزیر دفاع)، در الجزایر با هیات آمریکایی به سرپرستی برژینسکی دیدار و گفتگو کرده بودند. درز خبر «دیدار مخفیانه لیبرال‌ها» با برژینسکی در حالی که آمریکا تازه به شاه برای درمان سرطان اجازه ورود داده بود، با واکنش تندرو‌ها مواجه شد؛ سه روز بعد «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» ابتکار عمل را در دست گرفتند و با «اشغال انقلابی جاسوسخانه آمریکا»، فصل تازه‌ای در تاریخ روابط پر فراز و نشیب ایران و ایالات متحده رقم زدند.
افشاگری‌های پیروان «خط امام» علیه «خط سازش» و چهره‌های سیاسی‌ای که با سفارت در تماس بودند، آن طور که خود سال‌ها بعد اذعان کردند، بنا بر صلاحدید آیت الله خمینی شامل حال دبیرکل حزب جمهوری اسلامی نشد.
در فضای چپی و متشنج آن زمان اگر اسنادی که در آن آمده بود که ویلیام سالیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران با محمد بهشتی دیدار داشته و درِ دفتر کار آقای بهشتی در ساختمان سابق مجلس سنا به روی کارکنان «جاسوسخانه» باز بوده، می‌توانست هزینه سیاسی سنگینی برای هیات حاکمه داشته باشد.

«از آنتونی کوئین تا سیاستمداری حیله گر»

بنا بر اسناد تازه منتشر شده وزارت خارجه آمریکا، حدود یک هفته قبل از آنکه برژینسکی برای تماس با بهشتی به الجزایر متوسل شود، والتر ماندیل، معاون رئیس جمهوری آمریکا نیز از وزارت خارجه خواسته بود خلاصه‌ای از شرح حال و سوابق آقای بهشتی را برای او آماده کند.
گزارش شرح حال بهشتی در روز ۱۵ دی ماه ۱۳۵۸ (پنجم ژانویه ۱۹۸۰) توسط بازوی اطلاعاتی وزارت خارجه آمریکا (اداره اطلاعات و تحقیقات) برای ارایه به معاون رئیس جمهوری آماده شده بود.
این گزارش یک صفحه‌ای حاوی خلاصه‌ای از مراودات پیشین آقای بهشتی با مقامات آمریکایی است و دیدگاه آنان نسبت به وی را روشن می‌کند:
«بهشتی تقریبا ۵۰ ساله به نظر می‌رسد. او به شیخ بزرگ یک خاندان شباهت دارد یا آن طور که سفیر کانادا توصیفش می‌کند شبیه آنتونی کوئینی است که ۱۵ سال جوان‌تر باشد. حالت باوقار و با ابهتی دارد ولی به راحتی لبخند می‌زند و برخورد دوستانه‌ای از خودش نشان می‌دهد.»
«تقریبا همه ایرانی‌هایی که سفارت (آمریکا) با آن‌ها تماس دارد او را سیاستمداری حیله گر و فرصت طلب توصیف می‌کنند.»
«بهشتی حداقل پنج سال به عنوان مشاور مذهبی دانشجویان ایرانی در هامبورگ زندگی کرده است. (به همین خاطر شایعاتی وجود دارد که در آن دوران از ساواک پول می‌گرفته. ما به صحت این حرف تردید داریم).»
«بهشتی به زبان آلمانی مسلط است اما انگلیسی را آهسته، مبهم و با احتیاط صحبت می‌کند. او فرد اندیشمندی است و کسانی که با او در تماس بوده‌اند را تحت تاثیر قرار داده. یکی از معدود رهبران مذهبیست که جهان مدرن را به وضوح درک می‌کند.»
«به نظر ما، بهشتی مطلوب‌ترین مقام ایرانی برای مذاکره است. اندیشه‌هایش واضح، جدی و منسجم است. او بیش از آنچه می‌تواند انجام بدهد تعهدی نخواهد پذیرفت؛ نقطه نظرات دیگران را درک می‌کند حتی اگر آن را قبول نداشته باشد. او حرف‌های تبلیغاتی بی‌اساس یا دروغ‌هایی که عملکرد (صادق) قطب‌زاده را مخدوش کرده نمی‌زند.»

آمریکا چطور بهشتی را شناخت؟

بهشتی یک بار گفته بود: «من معتقدم اگر دشمن می‌خواهد کسی را بفرستد و با ما صحبت کند ما یکسره نه نگوییم، ببینیم در چه اوضاعی هستیم و اگر برای پیشبرد مبارزه‌مان باید از این مقابله با دشمن مطلبی به دست آورد به دست بیاوریم.»
آمریکا محمد بهشتی را به خاطر رابطه نزدیکش با نهضت آزادی و رییس این تشکیلات، مهدی بازرگان، که خود گرایشات مذهبی داشت و از دیرباز با آیت الله خمینی و آیت الله طالقانی در ارتباط بود، می‌شناخت.
بنا بر سند شرح حال محمد بهشتی و اظهارات مقامات آمریکایی، معرف اصلی محمد بهشتی به سفارت ایالات متحده در تهران، یکی از دوستان آمریکایی نهضت آزادی به نام ریچارد کاتم بوده است.
آقای کاتم بین سال‌های ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۸ میلادی مامور مخفی سیا بود ولی کودتای ۲۸ مرداد علیه محمد مصدق را اشتباه می‌دانست و در بین مخالفان ملی-مذهبی شاه با چهره‌هایی نظیر مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده به خوبی آشنا بود.
هنری پِرِکت، مسوول بخش ایران وزارت خارجه آمریکا در زمان انقلاب، پیشتر به نگارنده گفته بود معرف بهشتی به سفارت ریچارد کاتم بوده است. گزارش شرح حال بهشتی که برای معاون کار‌تر فرستاده شده بود، نیز حرف آقای پِرِکت را تایید می کند.
در این گزارش آمده: ‌«ما اولین بار در ژانویه ۱۹۷۹ با بهشتی تماس داشتیم، ‌ وقتی که ریچارد کاتم او را به عنوان یکی رهبران نیروهای مخالف (طرفدارخمینی) در تهران برای ما شناسایی کرد.»
گزارش می‌افزاید: «متعاقبا ما هر از گاهی با او ملاقات داشتیم تا در ماه ژوئن ۱۹۷۹ از ملاقات کارمندان سفارت آمریکا در تهران خودداری اما موافقت کرد که سوالات کتبی آن‌ها را پاسخ بدهد.»
محمد بهشتی البته در پاییز ۱۳۵۸ - فقط چند روز پیش از حمله به سفارت، کاردار‌ آمریکا (بروس لینگن) و آقای پِرِکت را در دفتر کارش پذیرفته بود که گزارش آن دیدار سال‌ها پنهان نگه داشته شد و سرانجام پس از سه دهه چند سال پیش به عنوان تنها تماس وی با مقامات آمریکایی در ایران منتشر شده است. اما دیدار با لینگن و پِرِکت تنها دیدار دبیرکل حزب جمهوری اسلامی با فرستادگان واشنگتن نبوده است.
آن طور که در مقاله « فرستاده سیا در تهران؛ دیدار با بازرگان، ملاقات خصوصی با بهشتی»؟ به آن پرداخته‌ام، حتی یک مامور ارشد سازمان سیا هم به نام رابرت ایمز نیز که در اواخر مرداد برای دیدار و ارایه گزارش اطلاعاتی به دولت بازرگان به تهران سفر کرده بود بنا بر گفته همکاران سابقش، با محمد بهشتی ملاقاتی داشته است.
جورج کیو، مامور سابق سیا در ایران و از همکاران نزدیک رابرت ایمز، به بی‌بی سی فارسی می‌گوید ایمز پس از بازگشت به واشنگتن، از دیدارش با بهشتی به او گفته بود.
او می‌گوید: «ایمز گفت که بهشتی او را بسیار تحت تاثیر قرار داد. او گفت بهشتی معتقد بود که فرصت خوبی به دست آمده که روحانیان در عرصه سیاسی ایران نقش فعالی ایفا کنند - چیزی که در دوران شاه از آن پرهیز می‌کردند.»
آقای کیو می‌افزاید: «ایمز گفت نکته جالب در مورد او این است که چون چند سال در هامبورگ زندگی کرده از تمام آخوندهای دیگر غربی‌تر است و در صحبت‌هایش از مفاهیم سیاسی غربی استفاده می‌کرد… اینکه حزب سیاسی‌ای را سازماندهی کند و نقش مهمی در عرصه سیاسی ایران ایفا کند.»
وی به خاطر می‌آورد: «چیزی که ایمز به من گفت این بود که روحانیون به طور گسترده وارد سیاست خواهند شد و قصد دارند که دولت را کنترل کنند.‌‌ همان طور که می‌دانید خود بازرگان هم یک جورهایی روحانی بود، آیت الله بدون عمامه.»
هنوز روشن نیست چه کسی در دولت بازرگان به رابرت ایمز پیشنهاد کرده بود تا با محمد بهشتی ملاقات کند. همچنین هنوز معلوم نیست چه کسی از سفارت آمریکا با ایمز به دیدار بهشتی رفته است. بسیار بعید است که این دو به تنهایی دیدار کرده باشند.
جورج کیو می‌گوید: ‌«بهشتی یکی از معدود روحانیان ارشد بود که غرب را درک می‌کرد. بنابراین به شدت به او احتیاج داشتند.»

آخرین تماس‌ها

بنابر گزارش وزارت خارجه این مرد (ریچارد کاتم) معرف آقای بهشتی به سفارت آمریکا در تهران بود. کاتم بین سال‌های ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۸ میلادی مامور مخفی سیا بود.
حدود یک ماه و نیم پس از سفر مقام ارشد سیا به ایران، سفارت آمریکا در تهران اشغال و بحران گروگان گیری آغاز شد.
حزب جمهوری اسلامی به رهبری آقای بهشتی، بلافاصله با صدور بیانیه‌ای رسما «اقدام انقلابی» علیه سفارت را مثبت ارزیابی و از اشغال آن حمایت کرد.
این در حالیست که بنا بر اسنادی که در اواخر نوامبر سال ۲۰۱۳ میلادی در آمریکا از حالت طبقه بندی خارج شده، محمد بهشتی حداقل تا چهار روز بعد از اشغال سفارت به طور مستقیم با واشنگتن در تماس بوده است.
او در مکالمه اول با هنری پِرِکت، رئیس بخش ایران وزارت خارجه، از ورود شاه به آمریکا که بهانه رادیکال‌ها برای حمله به سفارت شد، گلایه می‌کند.
از قول بهشتی در سند مذکور آمده: «دولت آمریکا باید به مردم ایران در مورد حضور شاه در ایالات متحده جواب قانع کننده‌ای بدهد. بیانیه‌های (آمریکا) ‌در مورد روابط بهتر می‌تواند به بهبود اوضاع کمک کند و مقامات ایرانی انتظار چنین بیانیه‌ای را خواهند داشت.»
بهشتی در عین حال موافقت کرد که با اعضای شورای انقلاب و مقامات دیگر صحبت کند تا ببیند برای پایان بحران چکار می‌شود کرد.
دو روز بعد از گروگان گیری، آقای پِرِکت دوباره به بهشتی زنگ می‌زند و به او اطلاع می‌دهد که کار‌تر در نظر دارد که نمایندگان ویژه خود را به همراه نامه‌ای خطاب به آیت الله خمینی و برای دیدار با رهبر انقلاب به قم بفرستد.
بهشتی در جواب می‌گوید که این درخواست را به شورای انقلاب که قرار است تا نیم ساعت دیگر و احتمالا فردا هم تشکیل جلسه بدهد، منتقل خواهد کرد.
بهشتی همچنین سوال می‌کند که آیا امکان آن وجود دارد که قبل از آغاز بحث درباره اختلافات آمریکا و ایران، شاه خاک ایالات متحده را ترک کند یا نه. هنری پِرِکت پاسخ می‌دهد: «حال شاه وخیم است و حداقل به یک عمل جراحی فوری دیگر نیاز دارد. مردم آمریکا خروج اجباری او در این شرایط را درک نخواهند کرد.»
بهشتی سپس موافقت کرد که پِرِکت حدود ظهر به وقت واشنگتن به وی زنگ بزند.
هنری پِرِکت به بی‌بی سی فارسی می‌گوید وقتی که دوباره زنگ زد، بهشتی گفت که فرصت صحبت ندارد و بعد از جلسه شورای انقلاب با وی تماس خواهد گرفت ولی هیچگاه به وعده‌اش عمل نکرد و تماس آن‌ها قطع شد.
اما بنا بر اسناد موجود، محمد بهشتی چهار روز بعد از گروگان گیری یعنی تا روز ۱۷ آبان هم با وزارت خارجه آمریکا تماس داشت و به آنان اطلاع داده بود که قرار است وزیر خارجه جدیدی منصوب شود که از این پس مسوول تماس‌های آتی خواهد بود.
به نظر می‌رسد که از این مقطع به بعد محمد بهشتی دیگر تماس مستقیم با آمریکا را صلاح نمی‌دانسته، با این حال، به تبادل نظر غیرمستقیم با واشنگتن ادامه داده است.
به طور نمونه، وزارت خارجه آمریکا روز هشت شهریور ۱۳۵۹ (۳۰ اوت ۱۹۸۰) به گوران باندی، سفیر وقت سوئد در ایران، پیام می‌دهد سندی که آقای بهشتی برای مشخص شدن موضع آمریکا در قبال مسایل مربوط به بحران گروگان گیری در خواست کرده بود را برای شخص سفیر می‌فرستد تا به وی برساند.
در این تلگرام نوشته شده: ‌«ما معتقدیم که به خاطر نفوذ بهشتی در حزب جمهوری اسلامی گفتگو با او برای ما مطلوب است…. به وی یادآور شوید اگر در موقعیتی قرار دارد که می‌تواند برای پایان دادن به بحران گفتگو را شروع کند، کانال‌های متعددی برای ارتباطات محرمانه وجود دارد.»
در آن دوران محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور شده بود و متحدانش در حزب جمهوری اسلامی کنترل مجلس را نیز در دست گرفته و برای در دست گرفتن پست ریاست جمهوری با ابوالحسن بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق نیز درگیر جنگ قدرت شدیدی بودند.
اسناد جدید دیگر نیز حاکیست که آمریکا از دولت‌های بریتانیا و آلمان غربی نیز خواسته بود که در ابتکارات دیپلماتیک برای حل بحران به خصوص بر «بهشتی و روحانیون» تمرکز کنند.
به نظر می‌رسد که اظهارات ضد آمریکایی آقای بهشتی بر دیدگاه دولتمردان آمریکا نسبت به وی اثری نداشته است. بهشتی یک بار گفته بود: «دولت آمریکا یک دولت استعمارگر کاپیتالیستی مکار مغرور و از خود راضی است که همه ملت آمریکا را در راه منافع و مصالح یک اقلیت سرمایه دار خونخوار استثمار می‌کند.»
او افزود: «حوادث اخیر نشان داد که دولت آمریکا هیچگونه صداقتی ندارد. آن‌ها انقلاب ایران را اصلا نپذیرفته‌اند. آن‌ها شاه مخلوع را بردند تا از نزدیک علیه انقلاب توطئه کنند.»
این موضع گیری‌ها در حالی انجام می‌شد که «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» انتشار اسناد علیه «خط سازش» با امپریالیسم جهانی را آغاز کرده بودند.
در آن فضای ملتهب، روزنامه جمهوری اسلامی، وابسته به حزب آقای بهشتی نیز اتهامات سنگین دانشجویان علیه رقبای سیاسی حزب حاکم را در صفحه اول خود با تیتر درشت منتشر و «خط سازش» و «ضد انقلاب» را محکوم می‌کرد.
در مقاله جمهوری اسلامی در روز دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۸ آمده: «کفر کفر است. بیگانه بیگانه است. و ارتباط ارتباط است. میناچی‌ها، رجوی‌ها، بازرگان ها…. به علت عدم شناخت فرهنگ سیاسی اسلام است که تصور کرده‌اند می‌توانند هر یک با یکی از ابرقدرت‌ها به تفاهم برسند این تفاهم‌جویی را با ماهیت انقلاب در تضاد نمی‌بینند… این یکی با دیپلمات‌های آمریکایی لاس می‌زند آن یکی با دیپلمات‌های روسی.»
اما پیش از آن و با درز این خبر که در «جاسوسخانه»، اسناد مراودات دبیرکل حزب جمهوری اسلامی با آمریکایی‌ها هم کشف شده، ‌محمد بهشتی در روزنامه جمهوری اسلامی بیانیه‌ای صادر کرده و خواهان انتشار تمام اسناد شده بود.
او گفت: «ما اصرار داریم که ملت عزیز ما در جریان اسناد این مرحله حساس از انقلابمان قرار گیرد و نقش مثبت کسانی که در آن روزهای خطر با قبول مسئولیت‌های چنین ظریف و عمیق و خطر را می‌پذیرفتند بهتر بشناسند.»
وی افزود: «خوشبختانه گفته شده این مدارک چند روز است خدمت امام داده شده روشن است که این مدارک برای معظم له چیز تازه‌ای ندارد چون ایشان بهتر از هر کس دیگر می‌یابند که محتوی این گونه اوراق صرفا نشان دهنده نقش قاطع ما در برابر آمریکا، رژیم و عوامل آن است.»
آن طور که رهبران گروگان گیر‌ها نیز بعدا اذعان کردند بنا بر صلاحدید آیت الله خمینی اسناد کشف شده مربوط به محمد بهشتی منتشر نشد. به نظر می‌رسد در آن فضای ضد‌ آمریکایی که چهره‌های میانه رو به اتهام سازش با بزرگ‌ترین دشمن انقلاب از صحنه کنار گذاشته می‌شدند، انتشار مراودات گسترده دبیرکل حزب جمهوری اسلامی با آمریکا می‌توانست برای حزب حاکم به منزله خودکشی سیاسی باشد.
با شدت گرفتن حملات لفظی و اتهامات، آقای بهشتی در دانشگاه ملی - که چند سال بعد نامش به دانشگاه شهید بهشتی تغییر کرد - طی نطقی اعلام کرد که «خط امام» هرگونه سازش با دشمن را رد می‌کند، ‌ چه سازش خیانتکارانه و چه سازش ناآگاهانه.
او سازشکاران را به چالش کشید و گفت: «دشمن هیچگاه خیرخواه ما نیست و در تماس‌ها و مذاکرات هر قدر هم زیرکی نشان دهیم سر ما و ملت ما را کلاه خواهد گذاشت.»
آقای بهشتی در عین حال صراحتا نگفت که خودش را جزو «خط امام» می‌داند یا نه، ولی تاکید کرد که با نفس ملاقات برای «خواندن دست دشمن و نشان دادن آگاهی سیاسی و قدرت روحی و اعتماد به نفس» مخالفتی ندارد زیرا: «مطالب دشمن را باید مستقیما از زبان نمایندگانش شنید.»
او گفت: «من معتقدم اگر دشمن می‌خواهد کسی را بفرستد و با ما صحبت کند ما یکسره نه نگوییم، ببینیم در چه اوضاعی هستیم و اگر برای پیشبرد مبارزه‌مان باید از این مقابله با دشمن مطلبی به دست آورد، به دست بیاوریم.»
این مغز متفکر جمهوری اسلامی تاکید کرد: «‌اگر باید به دشمن نشان بدهیم که ما از توطئه‌ها و تهدیداتش نمی‌ترسیم این نترسیدن ما را رویارو لمس کند و من این را به عنوان تاکتیک حتی از این به بعد هم توصیه می‌کنم.»

Le capital contre l’Islam (1/2) Abdelaziz Chaambi, Nadjib Achour et Youssef Girard | 5 février 2015

5 février 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

Nous avons vu l’apparition de produits comme les sodas, les agences de voyages, les fast-foods, les assurances, les vêtements, avec des marques de streetwear « islamiques », les banques, les bonbons, tous estampillés du sceau de l’Islam.



L’adjonction de l’Islam et du lexique islamique au vocabulaire marchand s’est accélérée ces dernières années. Nous avons vu l’apparition de produits comme les sodas, les agences de voyages, les fast-foods, les assurances, les vêtements, avec des marques destreetwear « islamiques », les banques, les bonbons, tous estampillés du sceaux de l’Islam. On a même vu de l’eau estampée « halal » et agréé par telle ou telle mosquée.

Ces temples dédiés à la consommation que sont les grandes surfaces possèdent bien souvent un rayon « halal » pour attirer le consommateur musulman.

Le mois de ramadan, est l’occasion pour ces sanctuaires du marché d’organiser des semaines « spéciales », alliant un folklore orientaliste à une « islamité » consumériste et superficielle, permettant de dégager des profits subsidiaires. Tout devient prétexte à un démarchage « islamique ».

L’Islam est ainsi transformé en argument publicitaire et s’apparente à un produit, une griffe, donnant une valeur ajoutée à des produits de consommation. Intégré par la civilisation capitaliste dans sa logique marchande, l’Islam est utilisé pour créer de nouveaux marchés et attirer une nouvelle clientèle puisqu’il est dans la logique du capital de générer sans cesse de nouveaux « besoins ».

Cette utilisation de l’Islam comme un « argument publicitaire » permettant de promouvoir un produit et de lui donner une plus value, pose le problème de laréification, telle que le philosophe hongrois Georg Lukacs l’a expliqué dans "Histoire et conscience de classe", c’est-à-dire la transformation, par le capitalisme, de tous les rapports sociaux et de toutes les formes culturelles en choses et en rapports « chosifiés » ce que Karl Marx appelait le « fétichisme inhérent au monde marchand ».

Ainsi, le capitalisme transforme les Hommes, et les rapports entre les Hommes, les cultures, les spiritualités en marchandise. Pour Georg Lukacs, toutes les relations et toutes les pensées dans la civilisation capitaliste deviennent inéluctablement des rapports marchands.

Par ces rapports marchands, les Hommes, les cultures et les spiritualités, dans notre cas l’Islam, sont intégrés à la dynamique du capitalisme. Les Hommes, les cultures et les spiritualités sont asservies à l’idéologie de la marchandise et c’est pourquoi il devient facile de convaincre les individus de consommer.

La création d’une gamme de produits estampillés « islamiques » permet au marché de trouver de nouveaux débouchés et au capital d’étendre sa sphère de contrôle participant ainsi à la réification de l’Islam qui devient un argument commercial. Ainsi, lorsque les capitalistes parlent de la vie, des Hommes, des cultures ou des spiritualités, et dans notre cas d’Islam, c’est un euphémisme pour évoquer le marché.

Ce matérialisme, bassement consumériste, inhérent à la civilisation capitaliste, et aux logiques qui la sous-tendent, ne peut aboutir qu’à la dissolution de toutes formes de spiritualité. De l’Islam ne sont préservés qu’une forme purement juridique et les aspects formels, au détriment de sa dynamique spirituelle dont les effets directs sont la transformation de l’Homme et de la société.

La civilisation capitaliste se définissant par une dynamique d’accumulation par dépossession, ne peut que s’étendre à l’ensemble du globe et à tous les secteurs de l’existence humaine en détruisant tout ce qui risque d’entraver la logique du capital comme les spiritualités et les cultures non-marchandes.

Décrivant ce système Georg Lukacs écrivait « que l’évolution du capitalisme moderne ne transforme pas seulement les rapports de production selon ses besoins, mais intègre aussi dans l’ensemble de son système les formes du capitalisme primitif qui, dans les sociétés pré-capitalistes, menaient une existence isolée et séparée de la production, et en fait des membres du processus désormais unifié de capitalisation radicale de toute la société […].

Ces formes du capital sont certes objectivement soumises au processus vital propre au capital, à l’extorsion de la plus-value dans la production même ; elles ne peuvent donc être comprises qu’à partir de l’essence du capitalisme industriel, mais elles apparaissent, dans la conscience de l’homme de la société bourgeoise, comme les formes pures, authentiques et non falsifiées du capital.

Précisément parce qu’en elles les relations, cachées dans la relation marchande immédiate, des hommes entre eux et avec les objets réels destinés à la satisfaction réelle de leurs besoins, s’estompent jusqu’à devenir complètement imperceptibles et inconnaissables, elles doivent nécessairement devenir pour la conscience réifiée les véritables représentantes de sa vie sociale »[1].

Par ce processus de réification, le capital prend le pas sur les impératifs humains, culturels et spirituels non-marchands. Dans cette logique, l’Islam doit être transformé en une valeur marchande quantifiable. L’Islam est soumis au règne de la marchandise qui asservit l’Homme en le rendant étranger à lui même.

Au sein de la civilisation capitaliste, la marchandise, et donc cet « Islam » qui a été transformé en objet marchand, ne vaut que par l’argent. L’argent est l’équivalent général qui voile la nature réelle des échanges auxquels il est utile. Dans la civilisation capitaliste, la loi suprême est celle du profit, légitimée par une anthropologie faisant de l’individu, l’Homo oeconomicus, un être visant uniquement son intérêt personnel.

La soumission progressive de tous les aspects de la vie humaine aux exigences de cette logique du capital déstructure les rapports humains, le lien social. Elle produit une civilisation purement marchande. Dans cette civilisation, les Hommes ne sont plus perçus qu’au travers de données statistiques, quantifiables et économiques, comme leurs pouvoirs d’achat, leurs capacités à engendrer du profit et leurs aptitudes à produire, à travailler et à consommer.

Comme l’écrivait Karl Marx dans cette civilisation « l’homme n’est plus rien »[2].

Cette civilisation capitaliste tend à créer un monde sans « extérieur » oùtout est soumis au capital. A ce propos, Georg Lukacs écrivait que « les « lois naturelles » de la production capitaliste ont embrassé l’ensemble des manifestations vitales de la société et que - pour la première fois dans l’histoire - toute la société est soumise (ou tend au moins à être soumise) à un processus économique formant une unité, que le destin de tous les membres de la société est mû par des lois formant une unité »[3].

Selon le philosophe hongrois, « le monde réifié apparaît désormais de manière définitive - et s’exprime philosophiquement, à la seconde puissance, dans l’éclairage « critique » - comme le seul monde possible, le seul qui soit conceptuellement saisissable et compréhensible et qui soit donné à nous, les hommes »[4].

Face à cette civilisation capitaliste sans « extérieur » Georg Lukacs pensait qu’une modification radicale du point de vue était possible sur le terrain de la société bourgeoise. Dans le cas qui nous intéresse, comment est-il possible de lutter radicalement, c’est-à-dire en prenant le problème à la racine, contre la réification de l’Islam, contre sa transformation en valeur marchande ?
A suivre…
[1] Lukacs Georg, Histoire et conscience de la classe,Ed. de Minuit, Paris, 1960, page 94
[2] Marx Karl, Misère de la Philosophie, Ed. Costes, Paris, 1950, page 57
[3] Lukacs Georg, Histoire et conscience de la classe,op. cit., page 93
[4] Ibid., page 107

Source : http://oumma.com/

انجمن حمایت از زندانیان مسیحی در ایران داعش کمک های بشردوستانه سازمان ملل را سرقت کرد و با آرم خود در میان پناهندگان توزیع کرد!

چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ ه‍.ش.