۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

افشای جزئیات بمباران تاسیسات هسته ای سوریه

افشای جزئیات بمباران تاسیسات هسته ای سوریه
کتاب جدیدی که اخیرا در تل آویو چاپ شد، جزئیات جدیدی از حمله اسرائیل به نیروگاه "دیر الزور" سوریه را فاش کرد.
کتاب جدیدی که اخیرا در تل آویو چاپ شد، جزئیات جدیدی از حمله اسرائیل به نیروگاه "دیر الزور" سوریه را فاش کرد.

به گزارش پایگاه خبری "محیط"، انتشار این کتاب در حالی است که هنوز رژیم صهیونیستی به طور آشکار مسوولیت بمباران پایگاه "دیر الزور" سوریه در سپتامبر سال 2007 را نپذیرفته است.
این کتاب توسط دو اسرائیلی به نامهای "میخائیل بار زوهار" و "نیسیم مشعال"، روزنامه نگار اسرائیلی با عنوان "موساد- عملیات بزرگ" به چاپ رسیده و جزئیات جدیدی از این عملیات مبهم را آشکار کرده است.
موساد در ابتدا شروع به جمع آوری دلایل غیر قابل انکاری کرد که نشانگر فعالیت های هسته ای در خاک سوریه بود.
برای اطمینان از این فعالیت ها، دو تن از ماموران موساد برنامه ای را در لپ تاپ یکی از مقامات سوری که در هتلی در لندن اقامت داشت و تا پایان ماه جولای سال 2007 از سوی موساد تحت نظر قرار داشت، نصب کردند.
از طریق این رایانه، موساد اسرائیل، به اطلاعاتی دست یافت که برای اولین بار آنچه که برنامه هسته ای سوریه خوانده می شد، ثابت شد.
این اطلاعات برنامه های ساخت نیروگاه هسته ای در منطقه دیر الزور و مکاتباتی با مسوولان کره شمالی و همچنین تصاویری که نیروگاه پوشیده شده با سیمان را نشان می داد، شامل می شد.
کتاب فوق در ادامه به این نکته اشاره می کند که در این تصاویر دو نفر نیز دیده می شدند، یکی از آنها آسیایی بود که مشخص شد از مسوولان برنامه هسته ای کره شمالی است. نفر دوم عرب بود که بعدها مشخص شد، ابراهیم عثمان، رئیس کمیته انرژی هسته ای سوریه بوده است.
اطلاعات مذکور، به اطلاعات دیگری که طی سالهای 2006 و 2007 به وسیله دستگاه اطلاعات نظامی اسرائیل "امان" جمع آوری شد، اضافه شد و اسرائیل اطمینان یافت که سوریه در حال ساخت نیروگاه هسته ای در منطقه دیرالزور در شمال شرق سوریه و در منطقه نزدیک به مرزهای سوریه و ترکیه است که این منطقه در مسافت 160 کیلومتری مرزهای سوریه و عراق قرار دارد.
پس از جمع آوری این اطلاعات، "ایهود اولمرت"، نخست وزیر وقت اسرائیل با روسای شاخه های امنیتی اسرائیل نشستی ویژه برگزار کرد و آنها توافق کردند که دلایل آشکاری درباره فعالیت های این نیروگاه به دست آورند.
این کتاب می افزاید: اسرائیل تمایل داشت که آمریکا را در جریان دلایلی که جمع آوری کرده است، قرار دهد و در تماس با "استیو هادلی"، مشاور امنیت ملی آمریکا تصاویری که از فعالیت دیرالزور در دست داشت، ارائه داد.
اسرائیل اصرار داشت که آمریکا ماهواره جاسوسی را در منطقه دیر الزور متمرکز کند و اسرائیل نیز ماهواره جاسوسی "اوفیک 7" را برای این کار اختصاص داد.
در جولای سال 2007 اولمرت به آمریکا سفر کرد و همه اطلاعات پنهانی که دستگاه اطلاعاتی اسرائیل درباره نیروگاه سوریه جمع آوری کرده بود، را با خود برد، اما مقامات آمریکایی با حمله اسرائیل به این نیروگاه موافقت نکردند.
پس از آن، اسرائیل تلاش کرد تا دلایل قانع کننده ای بیاورد که آمریکا را درباره فعالیت های هسته ای سوریه متقاعد نماید، از این رو دو بالگرد نظامی که نظامیانی از هیات ستاد ارتش اسرائیل در آن حضور داشتند، به سوی پایگاه دیرالزور پرواز کرد و این نظامیان نمونه هایی از خاک را با خود آوردند که پر از تشعشعات هسته ای بود.
اسرائیل با اطلاعات جدید، مشاور امنیت ملی آمریکا را متقاعد کرد و نمونه هایی از خاک را برای انجام تحقیقات به آمریکا فرستاد. پس از اینکه کارشناسان آمریکایی صحت اطلاعات را تایید کردند، آمریکایی ها پرونده نیروگاه هسته ای سوریه را با نام "البستان" نامگذاری کردند.
پس از آن ، اولمرت نشستی را با "ایهود باراک"، وزیر جنگ و "تسیپی لیونی"، وزیر امور خارجه اسرائیل برگزار کرد که روسای دستگاه های امنیتی اسرائیل نیز در آن حضور داشتند؛ آنها در این نشست تصمیم گرفتند نیروگاه سوریه را ویران کنند و اولمرت، "بنیامین نتانیاهو"، رهبر مخالفان را در جریان جزئیات طرح حمله قرار داد.
در همین راستا در روز 4 سپتامبر، نیروهای گروه "شلداگ" اسرائیل به وسیله اشعه لیزر وارد پایگاه دیر الزور شدند و نیمه شب بعد، نیروی هوایی اسرائیل با موشک های هوا به زمین مدل "ماوریک" و بمب هایی که هر کدام نیم تن وزن داشتند، این پایگاه را بمباران کردند.
این کتاب می افزاید: مقامات اسرائیل نگران عکس العمل سوریه بودند، بنابراین اولمرت با "رجب طیب اردوغان"، نخست وزیر ترکیه تماس گرفت و از او خواست به مقامات سوریه بگوید که هدف اسرائیل جنگ نیست.
بر اساس گزارش پایگاه میحط، رژیم صهیونیستی همواره از توضیح دادن درباره عملیات مذکور اجتناب کرده است و جزئیات قابل ذکری از این عملیات را ارائه نداده و از اعتراف به بمباران دیر الزور خودداری کرده است.
اما در همان دوره، نتانیاهو در استودیو خبر کانال یک اسرائیل حاضر شد و در پاسخ به سوال "حاییم یفین"، مجری برنامه درباره این عملیات گفت: هنگامی که اسرائیل کاری را برای تامین امنیت انجام می دهد، من از آن حمایت می کنم، من نیز از لحظه اول همکاری کردم و کمک هایی را ارائه دادم.
این سخنان نتانیاهو در زمانی که اسرائیل از این حمله سخنی نمی گفت، خشم نزدیکان اولمرت را برانگیخته بود که می گفتند: ما همواره از کارهای این فرد بی مسوولیت رنج می بریم.
پس از آن در سال 2008 ، یعی 7 ماه پس از این عملیات ، دولت آمریکا اعلام کرد که تاسیات بمباران شده سوریه، نیروگاهی هسته ای بوده که با همکاری کره شمالی ساخته شده و دارای اهداف صلح آمیز نبود.

بمباران ایران هیاهو نیست، رخ خواهد داد!

اولین گزارش عبدالله شهبازی، پس از بازگشت از امریکا
بمباران ایران
هیاهو نیست، رخ خواهد داد!

1- اطلاعات اولیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردار علیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول به یکی از پایگاه‌های آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت.

2- یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اول» افتخار می‌کند و سال‌هاست به عنوان یکی از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه می‌کوبد، به سادگی و با هویت جعلی و با عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر کرد و در جمعی حضور یافت که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند.

3- با توجه به سفر باورنکردنی چهره‌ای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌های صهیونیستی»، به ایران، دیگر اینگونه مسائل مرا متحیر نمی‌کند.

ماهنامه متنفذ آمریکایی «آتلانتیک» شماره سپتامبر 2010 خود را به حمله هوایی احتمالی اسرائیل و بمباران ایران اختصاص داده است. روی جلد این شماره عنوان «اسرائیل برای بمباران ایران آماده می‌شود؛ چگونه، چرا و برای چه؟» را دارد.

هیاهویی را که نئوکان‌ها با مجله «آتلانتیک» آفریده‌اند دو گونه می‌توان تفسیر کرد:

اوّل، این جنجال بخشی است از یک برنامه تبلیغاتی که فاقد هر گونه پشتوانه عملی است.

دوّم، «جنجال آتلانتیک» برنامه‌ای است سیاسی- تبلیغاتی و دارای پشتوانه عملی به منظور فراهم ساختن مقدمات حمله هوایی اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران در آینده نزدیک و قرار دادن دولت ایالات متحده آمریکا در برابر اقدامی انجام شده به منظور ایجاد جنگی بزرگ و پرهزینه در منطقه خاورمیانه؛ جنگی که با هدف تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه توسط کانون‌های متنفذ قدرت و «مجتمع نظامی- تسلیحاتی» طراحی شده است.

برخی رسانه‌های ایران ترجیح دادند شقّ اوّل را بپذیرند یعنی ماجرا را یک جنجال مطبوعاتی صرف و غیرجدّی بینگارند. من، در پی چند روز مطالعه و مداقه، به این نتیجه رسیدم که ماجرای فوق را نباید یک هیاهوی بدون پشتوانه تلقی کرد. این حادثه‌ای است که رخ خواهد داد و شبیه است به بمباران تأسیسات هسته‌ای عراق و نیز انهدام تأسیسات هسته‌ای سوریه در 6 سپتامبر 2007.

بنگرید به مقاله: «افشای جزئیات بمباران تأسیسات هسته‌ای سوریه»، پایگاه خبری ایران دیپلماتیک، 24 مرداد 1389. در مقاله فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار یافته دو روزنامه‌نگار اسرائیلی با عنوان «موساد: عملیات بزرگ»، جزییاتی از بمباران فوق برای نخستین بار فاش شده. [+]

کتاب «موساد: عملیات بزرگ» را میخائیل بارزهر، [+] مورخ سرشناس اطلاعاتی اسرائیل، به همراه نسیم مشعل، [+] نگاشته. به‌نوشته بارزهر و نسیم مشعل، اطلاعات اوّلیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردارعلیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول به یکی از پایگاه‌های آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت. بنگرید به: مقاله میخائیل بارزهر و نسیم مشعل در روزنامه اسرائیلی «یدیوت آهارنوت»، 26 اوت 2010. [+]

آیا می‌توان پذیرفت که اسرائیل در قبال دو اقدام مشابه و موفق - عراق و سوریه- که اوّلی با کمک فرانسه و دومی با کمک کره شمالی به فرجام رسیده بود، در برابر ایران ساکت بماند؟ این پرسشی است که می‌کوشم بدان پاسخ دهم.

جفری گلدبرگ در تهران

در اول تیر 1389 /22 ژوئن 2010 در نیویورک بودم که ایمیلی از جفری گلدبرگ به دستم رسید. خواستار گفتگویی بود با مجله «آتلانتیک» درباره مناقشه هسته‌ای ایران و اسرائیل و تأثیر آن بر منطقه. آن زمان تصور کردم مصاحبه‌ای است که در کنار سایر مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر خواهد شد. محترمانه پاسخ منفی دادم و فقدان تخصص در این حوزه را بهانه کردم. ایمیل مجددی فرستاد و مرا واجد تخصص برای این مصاحبه خواند. این بار پاسخ ندادم. 26 مرداد/ 17 اوت راهی ایران شدم. پس از بازگشت به شیراز، در اولین مراجعه به اینترنت، اینترنتی کم سرعت که به شکلی ابلهانه و انزجارآور به شدت فیلتر شده و به جز وبگاه‌هایی معدود دسترسی به بسیاری از وبگاه‌های داخلی و خارجی را مانع می‌شود، و قطعاً دست‌اندرکاران فیلترینگ و شرکت‌های مربوطه بابت این «خدمت» به ایجاد «فضای گلخانه‌ای» برای «هدایت آمرانه جامعه» پول‌های کلان نیز بلعیده‌اند، با جنجالی مواجه شدم که گلدبرگ در شماره اخیر «آتلانتیک» درباره حمله احتمالی هوایی اسرائیل به ایران آفریده است. گلدبرگ، نمی‌دانم با راهنمایی چه کسانی در داخل یا خارج از ایران و با چه هدفی، از سفرم به نیویورک مطلع شده و قصد داشت گفتگویی با من را نیز در این شماره «آتلانتیک» درج کند. این امر سبب شد که با دقت بیش‌تر به «جنجال گلدبرگ» توجه کنم.

گلدبرگ در آغاز ایمیل خود به دیدار سال‌ها پیش خود با من در تهران اشاره کرده بود. هر چه در حافظه جستجو کردم بیاد نیاوردم که در میان خبرنگاران خارجی که در دو دهه اخیر با من مصاحبه کرده‌اند با این روزنامه‌نگار سرشناس و متنفذ نیویورکی در ایران دیدار کرده باشم. سرانجام، با یافتن تصاویرش او را شناختم. در سال 1382/ 2003 گلدبرگ را در تهران دیده بودم ولی با مشخصات جعلی و با نام «خاخام مارشال برگ»، و در اجلاس «ادیان ابراهیمی» که با حضور هیئت‌های ایران و آمریکا در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد. به یادداشت‌های روزانه‌ام مراجعه کردم. این‌گونه نوشته بودم:

«دوشنبه 26 خرداد 1382/ 16 ژوئن 2003: ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی رفتم. ابتدا به دفتر آقای محمود محمدی عراقی، ریاست سازمان، مراجعه کردم و سپس به سالن کنفرانس هدایت شدم. قائم‌مقام سازمان دکتر منوچهر متکی است. جلسه کنفرانس ادیان ابراهیمی است و من نیز دعوت شده‌ام به عنوان یکی از اعضای هیئت ایران. از آمریکا هیئتی آمده بود به ریاست تئودور مک کاریک، کاردینال واشنگتن. [+] مک کاریک در سال 2001 عضو مجمع کاردینال‌ها هم شده یعنی جمعی که پاپ را انتخاب می‌کنند. رئیس دانشگاه کاتولیک آمریکاست. سایر اعضای هیئت یکی مارشال برگر خاخام نئوارتدکس بود. مرد چاق و بدلباسی که مضحک بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نیویورک است. خاخام دیگری بود از رفورمیست‌ها به‌نام ربای جک بمپارد [+] که مدیر مرکز تفاهم بین ادیان است. عضو جالب هیئت داگلاس جانستون [+] مدیر مرکز بین‌المللی دین و دیپلماسی بود که قبلاً رئیس اداره برنامه‌ریزی سیاسی وزارت دفاع بوده. حضور او هیئت را کاملاً سیاسی می‌کند. قرار بود فردا با آقای خامنه‌ای ملاقات کنند که ایشان نپذیرفته... طلبه‌ای خوش‌قیافه و جوان بود به‌نام... از مرکز... قم. با برگر و هارون یشایایی (رئیس انجمن کلیمیان) و موریس معتمد (نماینده کلیمیان در مجلس) خیلی نزدیک بود و با آن‌ها دائم شوخی می‌کرد.

با هارون (پرویز) یشایایی مفصل صحبت کردم. 65 ساله است. بحث بر سر کتاب «زرسالاران» بود. می‌گفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را با علاقه خوانده و گفته اگر این حرف‌ها درست باشد تمام دنیا دست یهودیان بوده است. مفصل بحث کردیم. برخوردش بسیار محترمانه بود و می‌گفت هیچ یک از یهودیان ایران که با او تماس داشتند تلقی ضد یهودی از «زرسالاران» نکرده و همگی کتاب را کاری علمی ارزیابی کرده‌اند... یشایایی دوست بیژن جزنی بوده. ادعا می‌کرد که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتاریای یهود» می‌گفت. در بحث تخصصی، به علت عدم آشنایی کافی با تاریخ یهود، به سرعت خودش را جمع کرد... چشم‌هایش حالت عجیبی دارد. عمداً سبیل گذاشته... شلخته و مثل چپ‌های قدیم به قول معروف «خلقی» لباس می‌پوشد...

سر میز شام، که مفصل بود، آقای محمدی عراقی سخنرانی کشدار و خسته‌کننده‌ای ایراد کرد به انگلیسی مغلوط (از روی متن می‌خواند) که واقعاً وهن‌آور بود. دو سوّم سخنرانی زاید بود. کمی بعد از اتمام سخنرانی باز بلند شد و عذرخواهی کرد که در صحبت‌هایش یهودیان را فراموش کرده است! همایش ادیان ابراهیمی است و حضور دو ربی یهودی و نمایندگان یهودیان ایران، یعنی چهار یهودی در دو هیئت، به آن‌ها وزن خاصی می‌بخشد و محمدی عراقی در صحبت‌هایش فقط درباره تفاهم اسلام و مسیحیت صحبت کرده بود. به عکس، سخنرانی کاردینال مک کاریک جذاب و جالب و پر از شوخی و مزاح بود و کوتاه و متناسب با زمان صرف شام. به یاد سمینار روابط انگلیس و ایران در وزارت خارجه افتادم که سخنرانی مقامات ایرانی مزخرف و طولانی بود، و بعضی از آن‌ها که وزیر یا معاون وزیر بودند واقعاً تریبون را چسبیده و رها نمی‌کردند، و سخنرانی سفیر انگلیس کوتاه و جذاب و پر از طنز. کاردینال مک کاریک آدم محترمی است ولی مارشال برگر یهودی به‌نظر ناجور می‌آمد. در حیاط برخورد دکتر... با یکی از اساتید آمریکایی جلسه بسیار زشت بود و چاپلوسانه. در این مراسم رفتار او را با دقت دنبال کردم. دقیقاً در پی ارتباطات خارجی است... در مجموع آمریکایی‌ها و یهودیان ایرانی جلسه را بسیار زبل و توانا دیدم و ایرانیان را یا ساده و عقب‌مانده و یا جوانان جویای نام با آی. کیوی پائین مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل» را هم خل وضع دیدم. در حضور من، در محوطه سبز و زیبای بیرون سالن که میز و صندلی گذاشته بودند، موریس معتمد و یشایایی و برگر و او حضور داشتند و برگر و معتمد با او شوخی مستهجن می‌کردند. به‌نظر می‌رسد سخت آلت دست آن‌هاست. بعید نیست اگر این وضع ادامه یابد در آینده نه چندان دور شخصیت مهمی شود!...»

«خاخام مارشال برگر»، که در یادداشت آن زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خوانده‌ام، همین جفری گلدبرگ، روزنامه‌نگار سرشناس نئوکان است که، چنان‌که خواهیم دید، یک سال پیش از سفر به تهران با انتشار گزارشی جنجالی در مجله «نیویورکر» (25 مارس 2002) اوّلین شعله‌های آتش حمله آمریکا به عراق را برافروخته بود. او در 14 مارس 2006، در مقاله‌ای در «نیویورک تایمز»، به دیدار سه سال پیش خود از تهران اشاره کرده [+] و در گزارش جنجالی اخیر خود، که به آن خواهیم پرداخت، نیز به دیدار هفت سال پیش خود از تهران ارجاع داده است. به‌نظر می‌رسد او بعدها سفرهای دیگری نیز به ایران داشته زیرا از سفر فوق به عنوان «اوّلین دیدارم از تهران» یاد می‌کند.

چگونه یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل» افتخار می‌کند و سال‌هاست به عنوان یکی از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه می‌کوبد، به این سادگی با هوّیت جعلی و با عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر می‌کند و در جمعی حضور می‌یابد که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند ولی دستگاه اطلاعاتی ایران خاموش می‌ماند؟ با توجه به سفر باورنکردنی چهره‌ای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌های صهیونیستی»، به ایران، [+] دیگر این‌گونه مسائل مرا متحیر نمی‌کند.

این مقاله پاسخی است به پرسش‌هایی که احتمالاً گلدبرگ می‌خواست از من بپرسد و نقدی است بر گزارش او. گمان می‌کنم با این روش بهتر می‌توان به پرسش‌های بنیادین در زمینه مسائل منطقه پاسخ گفت. در این مقاله می‌کوشم اهداف واقعی گلدبرگ، و کانونی که او سخنگوی‌شان است، را از این جنجال روشن کنم.


Tehran, 2.Sep.security forces حضورنیروهای امنیتی-تهران11شهریور89

Iran attack to Karoubi's house by basjis 1 Sep 2010

با استاد" کاتوزيان"،" رامبراند" ميهنمان آشنا شويد!

حمد شاملو در نخستين شماره کتابِ جمعه در مردادماه 58



"روزهای سياهی در پيش است. دوران پُراِدباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تيره خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه خود را بر زمينه‌ای از نفی دمکراسی، نفی ملیّت، و نفی دستاوردهای مدنیّت و فرهنگ و هنر می‌جويد"
احمد شاملو


اولِ دفتر...

روزهایِ سياهی در پيش است. دورانِ پُراِدباری که، گرچه منطقاً عُمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهادِ تيرۀ خود را آشکار کرده است و استقرارِ سُلطۀ خود را بر زمينه‌ای از نَفیِ دمُکراسی، نفیِ ملیّت، و نفیِ دستاوردهایِ مدنیّت و فرهنگ و هنر می‌جويد.

اين‌چنين دورانی به‌ناگُزير پايدار نخواهد ماند، و جبرِ تاريخ، بدونِ ترديد، آن را زيرِ غلتکِ سنگينِ خويش درهم خواهد کوفت. اما نسلِ ما و نسلِ آينده، در اين کشاکشِ اندوهبار، زيانی متحمل خواهد شد که بی‌گمان سخت کمرشکن خواهد بود؛ چراکه قشريونِ مطلق‌زده هر انديشۀ آزادی را دشمن می‌دارند و کامگاریِ خود را جز به‌شرطِ اِمحاءِ مطلقِ فکر و انديشه غيرِممکن می‌شمارند. پس، نخستين هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پايه‌هایِ قدرتِ خود را به‌ضربِ چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گام‌هایِ خود را با به آتش کشيدنِ کتابخانه‌ها و هجومِ علنی به هسته‌هایِ فعالِ هنری و تجاوزِ آشکار به مراکزِ فرهنگیِ کشور برداشته، کُشتارِ همۀ متفکران و آزادانديشانِ جامعه است.

اکنون، ما در آستانۀ طوفانی روبنده ايستاده‌ايم. بادنماها ناله‌کنان به‌حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. می‌توان به دخمه‌هایِ سکوت پناه بُرد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا طوفانِ بی‌امان بگذرد. اما رسالتِ تاريخیِ روشنفکران پناهِ اَمن جُستن را تجويز نمی‌کند. هر فريادی آگاه‌کننده است. پس، از حنجره‌هایِ خونينِ خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوثِ طوفان را اعلام خواهيم کرد.

سپاهِ کفن‌پوشِ روشنفکرانِ متعهد در جنگی نابرابر، به ميدان آمده‌اند. بگذار لطمه‌ای که بر اينان وارد می‌آيد نشانه‌ای هُشداردهنده باشد از هجومی که تمامیِ دستاوردهایِ فرهنگی و مدنیِ خلق‌هایِ ساکنِ اين محدودۀ جغرافيايی در معرضِ آن قرار گرفته است

زندان رجایی شهر کرج


زندان رجایی شهر کرج بعنوان یکی از پر خطرترین زندانهای ایران، بصورت تبعیدگاه محل نگهداری بیش از ۷۰ زندانی سیاسی است، این زندان در سایه خودسری مسولان و مدیریت آن همواره شاهد موارد متعددی از شکنجه، تجاوز، قتل و سایر موارد نقض حقوق بشر است.
خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در سلسله انتشار اسناد خود با موضوع خودسری مسولان این زندان به انتشار ویدیویی دیگر اقدام نمود.
این ویدیو که در زندان رجایی شهر کرج ضبط و از طرقی که بنا به دلایل امنیتی از ذکر آن معذور هستیم به بیرون زندان منتقل شده است به شکنجه و ضرب و شتم چند زندانی توسط مسولان بند برخلاف تمامی اصول قانونی و انسانی می پردازد.
این اسناد به خوبی بعنوان مشتی از خروار، گویای وضعیت وخیم زندانیان این زندان و بی توجهی مسولان سازمان زندانها و قوه قضاییه است.
در رابطه با چینش مدیریتی این زندان باید اشاره شود، ریاست سابق این زندان (م.ش) به دلیل قاچاق دختران ایرانی به کشورهای حاشیه خلیج فارس در سال ۸۲ بازداشت و محکوم شد، همینطور مسول سابق حفاظت این زندان (خادمی) نیز به دلیل ارتباط نامشرع با چند تن از زندانیان زن این زندان به محل دیگری تبعید شد، همینطور باید اشاره کرد به پزشک و تنی از مسولان تعاون و مسولان بندها که به دلایلی چون روابط نامشروع و همینطور قاچاق مواد مخدر در محدوده زمانی ۱۸ ماه اخیر بازداشت شده اند.
تعداد بسیاری از زندانیان محبوس در این زندان منجمله شاهدانی که در مقابل دوربین نشسته اند، برای حفظ امنیت و جان خود از تمامی سازمانهای مدافع حقوق بشر استمداد طلبیده اند، آنها امید دارند با افشاگری های خود علیرغم در خطر قرار گرفتن امنیت جانی بتوانند بهبودی را در موضوع مدیریتی این زندان و رعایت حداقل حقوق خود شاهد شوند.


شکنجه زندانیان در زندان رجایی شهر کرج

محسن بیک وند از قربانیان شکنجه در زندان به قتل رسید

محسن بیک وند از قربانیان شکنجه در زندان به قتل رسید

خبرگزاری هرانا – محسن بیک وند، یکی از زندانیان عادی محبوس در زندان رجایی شهر کرج، سه شنبه شب، مورخ نهم شهریورماه، در زندان به قتل رسید.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، محسن بیک وند که بارها توسط ماموران زندان مورد شکنجه های سخت قرار گرفته بود، در بند ۶، سالن ۱۶ زندان رجایی شهر کرج به قتل رسیده است.

محسن بیک وند، اواسط خردادماه سال جاری به سلول انفرادی بند یک زندان رجایی شهر کرج منتقل شده بود.

گفتنی است زندانیان محبوس در زندان رجایی شهر معتقدند که دستور قتل این زندانی توسط مسئولین زندان صادر شده است و قتل زندانیان معترض توسط زندانیان دیگر به صورت سازمان یافته و از سوی مسئولین زندان هدایت می شود.

خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، در خردادماه سال جاری اقدام به پخش فیلمی از شکجه ی این زندانی از درون زندان نموده بود که بر اساس این سند، مسئولان به دلیل شکنجه های سخت هردو پای این زندانی را شکسته، دستانش را به طور موقت از کار انداخته و بدنش را سوزانده بودند.

تصاویر مستند زیر اسنادی است که در خرداد ماه سالجاری از سوی خبرگزاری هرانا منتشر شد که در آن محسن بیک وند و سایر زندانیان از وجود ضرب و شتم و شکنجه و بدرفتاری زندانبانان در زندان شکایت می کنند.

لینک مستقیم دانلود ویدیو: http://hra-news21.info/Video/002.mpg


تاریخ در باره ما چگونه قضاوت خواهد کرد



تاریخ در باره ما چگونه قضاوت خواهد کرد!. این جمله ای بود که برتراند راسل، در جلسه رسیدگی به جنایات دولت آمریکا در ویتنام، سخنان خود را با آن آغاز کرد. راسل معتقد بود، چنانچه نسل او در مقابل جنایاتی که پیش روی آنها در ویتنام رخ می دهد، بی تفاوت بماند، آیندگان در باره آنها قضاوت مثبتی نخواهند کرد.
***
رژیم جمهوری اسلامی در تابستان ١٣۶۷، در کمتر از دو ماه، هزاران زندانی سیاسی را قتل عام کرد. آمار دقیق قتل عام شدگان به دلیل سانسور، خفقان و شرایط پلیسی حاکم بر ایران مشخص نیست. تاکنون نام نزدیک به پنچ هزار نفر از آنان توسط خانواده های جان باختگان، زندانیان سیاسی سابق، سازمانها و احزاب سیاسی مخالف رژیم، نهادهای بین المللی و مدافع حقوق بشر نظیر سازمان عفو بین الملل ثبت شده است.

زندانیان سیاسی که به طور دسته جمعی در تابستان ١٣۶۷به قتل رسیدند، عموما در گورهای جمعی به خاک سپرده شدند. بسیاری از این گورها هنوز برای خانواده ها ناشناخته هستند. رژیم جمهوری اسلامی در همه ی این سال ها، از دادن نشانی گورها به خانواده ها خودداری کرده است. جمهوری اسلامی از زمان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ تا به امروز، سعی کرده تا این جنایت هولناک را به همراه قربانیانش دفن کند.

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ١٣۶۷، نقطه اوج کشتار مخالفان رژیم در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه ١٣۶٠ است. در سال های اولیه دهه ١٣۶٠، رژیم جمهوری اسلامی هزاران تن از مخالفان خود را دستگیر، شکنجه و اعدام کرد و یا ربود و به قتل رساند. آمار دقیق کشته شدگان در زندان ها، در این سال ها هم چون کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ١٣۶٠ مشخص نیست. اسامی و لیست های متعدد و پراکنده توسط سازمانها و احزاب سیاسی، نهادهای دمکراتیک و حقوق بشری انتشار یافته است، که در مجموع نام دوازده تا پانزده هزار نفر به ثبت رسیده است.

سن کشته شدگان بین شانزده تا هفتاد سال بوده است. زندانیان سیاسی در خاطرات خود از تجاوز به دختران، پیش از اعدام توسط شکنجه گران و زندانبانان سخن گفته اند، که به حکم قوانین اسلامی و شریعت به این جنایات دست زده اند.

همه ی این سال ها، خانواده های جان باختگان، زندانیان سیاسی سابق، نهادهای دمکراتیک، احزاب و سازمانهای سیاسی ایرانی مخالف رژیم جمهوری اسلامی، سازمان ها و نهادهای حقوق بشری، نظیر سازمان عفو بین الملل و سازمان نظارت بر حقوق بشر، با برگزاری سمینار، تظاهرات و مراسم های یادمان در کشورهای مختلف، انتشار گزارش، آمار و ارقام در این رابطه، تلاش کرده اند توجه افکار عمومی جهانیان را نسبت به اعدام های گسترده اوایل دهه ۶٠ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ جلب کنند.

هر سال در سال گرد کشتار جمعی زندانیان سیاسی (ده شهریور)، خانواده های جان باختگان از سراسر ایران، با تجمع در گورستان خاوران که در جنوب تهران واقع است و چندین و چند گور دسته جمعی در آن یافت شده است، یاد عزیران جان باخته خود را گرامی می دارند.

به رغم این تلاش ها ، افکار عمومی مردم ایران و جهان، به اندازه کافی از ژرفای کشتار و اعدام هزاران انسان به خاطر اعتقادات و مرام سیاسی شان در ایران آگاه نشده اند. عدم آگاهی افکار عمومی جهانیان نسبت به فجایعی که در زندانهای سیاسی در ایران رخ داده است، عدم وجود یک فشار جهانی که رژیم جمهوری اسلامی را مجبور سازد تا به دستگیری، شکنجه و اعدام انقلابیون کمونیست، آزادی خواهان و دگراندیشان خاتمه دهد، نبود یک محکمه مستقل، که به دادخواهی خانواده های جان باحتگان به ویژه فرزندان آنها رسیدگی کند- فرزندانی که در زمان اعدام پدران و مادرانشان کودکان خردسالی بیش نبودند، و هنوز نمی دانند پدران و مادرانشان به چه جرمی در زندانها رژیم جمهوری اسلامی به قتل رسیدند- موجب شده تا رژیم جمهوری اسلامی همچنان به تعقیب، دستگیری، شکنجه و اعدام مخالفان و سرکوب وحشیانه توده های رنج کشیده مردم ایران ادامه دهد، و بعضا به قتل های سیاسی در داخل و خارج ایران دست بزند.

دهه ۶٠، خونین ترین دهه در تاریخ معاصر ایران است، که یکی از جنایت بارترین و وحشیانه ترین کشتارهای تاریخ بشریت در صد سال اخیر در این دهه رخ داده است. به رغم گستردگی این فاجعه انسانی، هنوز اکثریت مردم ایران و افکار عمومی جهانیان، از این فاجعه و عمق آن بی اطلاع هستند. رژیم همه ی این سال ها، با حاکم کردن خفقان، سرکوب و سانسور، از بروز خبر کشتار مخالفانش در زندانها به سطح جامعه و افکار عمومی جلوگیری کرده است. رژیم، امیدش این است با گذشت زمان و از بین رفتن نسلی که شاهد جنایاتش در زندانها بوده اند، این جنایت نیز به فراموشی سپرده شود.

از این رو، همه مبارزان و به ویژه نسل کنونی خانواده این جانباختگان، این رسالت و وظیفه را دارند تا در قید حیات هستند، به رژیم فرصت ندهند به این هدف پلید خود برسد. این نسل، این رسالت و وظیفه را دارد که، خونین ترین دهه ی تاریخ معاصر ایران را در یک کارزار جهانی و با تبدیل آن به یک جنبش اجتماعی، برای آیندگان به ثبت برساند. عدالت جویی، دادخواهی و رسیدگی به این جنایات، برای مردم ایران و به ویژه اعضای این خانواده ها، از اهمیت زیادی برخودار است.

رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی و محاکمه آمران و عاملان آن تا زمانی که در قدرت هستند، عملاً در ایران میسر نخواهد بود. در ایران مراکز دادرسی مستقل برای رسیدگی به این کشتارها وجود ندارد. قوه قضائیه، در تمامی این جنایات به طور مستقیم و غیرمستقیم نقش داشته است، و خود یکی از ارگانهای اصلی سرکوب اجتماعی در ایران محسوب می شود. دادگاه های بین المللی به دلیل عملکردشان در چارچوب دولت ها، عملاً فاقد صلاحیت رسیدگی به شکایات مردم از دولت ها هستند و به دلیل ماهیت وجودی شان، اساساً زیر بار چنین دادرسی هائی نخواهند رفت. دادگاه های کشورهای غربی، به دلیل قوانین تعریف شده ای که دارند، به شکایات مردم از حکومت ها، مگر در موارد بسیار جزئی و به صورت فردی رسیدگی نمی کنند. این دادگاه ها وارد حوزه های حقوقی نسل کشی و محاکمه دولت ها به جرم جنایت علیه بشریت نمی شوند. اعدام های گسترده و دسته جمعی سالهای اولیه دهه ۶٠ و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، طبق قوانین جزائی مسلط بین المللی، جنایت علیه بشریت محسوب می شود.(۱)

برگزاری یک دادگاه مستقل بین المللی ویژه این کشتارها، که سازماندهی و تشکیل آن، به اراده خانواده های جان باخته گان، زندانیان سیاسی جان به در برده از کشتارهای دهه ١٣۶٠، فعالان سیاسی، فعالان کارگری و دانشجوئی، مبارزان برابری خواه حقوق زنان، و فعالان عرصه هنر، ادبیات، حقوق، کودکان و دیگر زمینه­های مبارزاتی متکی باشد، در شرایط حاضر، یگانه گزینه مردمی برای رسیدگی به کشتارهای خونین ترین دهه ی تاریخ معاصر ایران و قتل های سیاسی است.

این دادگاه، نمادین خواهد بود و در کلیت خود از قانون مندی های دادگاه راسل پیروی می کند. برترند راسل نویسنده سرشناس انگلیسی به همراه ژان پل سارتر نویسند و فیلسوف فرانسوی طی یک کارزار جهانی در سال های ۱٩۶۵ تا ۱۹۶۷، دادگاهی علیه حمله آمریکا به ویتنام و جنایاتش در این کشور تشکیل دادند، که بعدها به دادگاه راسل (Russell Tribunal ) معروف شد. در پی این کارزار جهانی، دو جلسه دادرسی در استکهلم و کپنهاک در اواخر سال ۱۹۶۷ تشکیل شد. جلسه ای که در استکهلم سوئد تشکیل شد، پیش از آن قرار بود در پاریس برگزار شود، اما دولت فرانسه با آن مخالفت کرده بود. دادگاهی که در کپنهاک برگزار شد بیشتر شبیه به یک کمیسیون حقیقت یاب بود. پانلی متشکل از ۲۵ حقوقدان، نویسنده، شاعر، روزنامه نگار، استاد دانشگاه، فیلسوف، فعال کارگری و سیاسی سرشناس از هجده کشور به ریاست راسل و سارتر، و حضور نویسندگان سرشناسی چون سیمون دوبوار و چند تن از برندگان جایزه نوبل، جلسات دادرسی در استکهلم و کپنهاک را برگزار کردند . هر دوی این جلسات، دولت آمریکا را به خاطر حمله به ویتنام و جنایات جنگی که در این کشور مرتکب شده بود مقصر دانست و حکم به محکومیت آمریکا داد.
آمریکا از حضور در این دادگاه خودداری کرد. جلسات دادرسی، به صورت گسترده در جهان انعکاس یافت. تریبونال راسل، آمریکا را در افکار عمومی جهانیان رسوا کرد، اعتراضات و فشارهای جهانی به آمریکا را افزایش و این دولت را در تنگای بین المللی قرار داد.

تشکیل دادگاه بین المللی رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در ایران، مستلزم انجام یک رشته فعالیت هائی است که باید در سطح جهانی به پیش برده شوند. یک کارزار جهانی، به یک سازماندهی جهانی نیاز دارد. تشکیل گروه های کاری در کشورهائی که در آنها به سر می بریم، متشکل از فعالان عرصه های گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی-هنری ایرانی و غیرایرانی، تشکیل پانلی برای اداره جلسات دادرسی، متشکل از حقوقدانان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی و کارگری، نویسندگان و روسنفکران سرشناس و مترقی از کشورهای گوناگون، اطلاع رسانی و افشاگری، از مهمترین جنبه های کارزار جهانی برای تشکیل دادگاه است.

اسناد اعدام های گسترده سال های اولیه دهه ی ۶٠ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را ، پیش از آنکه به دست جانیان حاکم بیافتد و یا بر اثر مرگ بازماندگان جانباختگان از بین بروند، باید در یک مرکز، گردآوری و حفظ شوند. ارائه این اسناد در دادگاه حائزه اهمیت است. جمع آوری شهادت نامه ها، مشخصات کامل جان باختگان؛ نام، نام خانوادگی، محل و تاریخ تولد، سن، نام زندان، تاریخ دستگیری، اتهام، تاریخ اعدام، همراه با یک قطعه عکس از جمله اسنادی هستند که باید جمع آوری، ترجمه و برای دادگاه طبقه بندی شوند. رسیدن به چنین هدفی، نیازمند یک تلاش همگانی است.
................................................
(۱) هزاران زندانیان سیاسی در دهه ی ۶٠ ، در دادگاه هایی محاکمه شدند که هیج گونه شباهتی به یک دادگاه نداشت. آنها به دلیل فعالیت سیاسی و اندیشه متفاوت شان از حاکمیت، دستگیر شده ، تحت وحشیانه ترین شکنجه قرار گرفته و سپس در مقابل محکمه های چند دقیقه ای، محاکمه و به مرگ محکوم شدند. نه از دفاعیه اثری بود و نه از تجدید نظر و استینافی. اکثریت جان به در بردگان از این محاکم، توسط کمیسیونی که در تابستان ۶۷ به فرمان خمینی تشکیل و بعدها در میان زندانیان به کمیسیون مرگ معروف شد، تنها با طرح چند پرسش و پاسخ، به مرگ محکوم شدند.
بنا بر قوانین جزائی بین المللی، هر جنایتی علیه بشریت، لزوماً می باید جزیی از یک یورش فراگیر و یا سیستماتیک علیه شهروندان باشد. وجود چنین مولفه هایی، اقدام علیه بشریت را، از یک یورش تصادفی، که جزیی از یک نقشه و یا سیاست حساب شده نیست متمایز می سازد. یورش فراگیر، یورشی است "عظیم، متناوب، در ابعاد وسیع که سازماندهی شده بر علیه شمار کثیر و متفاوتی از افراد، به پیش برده شود".

اعدام های گسترده و دسته جمعی سالهای اولیه دهه ۶٠ و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، مسلماً کشتاری بود فراگیر که از سال ۶٠ آغاز و تا پائیز ۶۷ ادامه یافت. این کشتار از نظر جغرافیایی در سراسر کشور پراکنده بود، و شمار قربانیان اش به هزاران می رسد. لذا، کشتاری بود سیستماتیک و برنامه ریزی
شده

بمباران ایران هیاهو نیست، رخ خواهد داد!


بمباران ایران
هیاهو نیست، رخ خواهد داد!

1- اطلاعات اولیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردار علیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول به یکی از پایگاه‌های آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت.

2- یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اول» افتخار می‌کند و سال‌هاست به عنوان یکی از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه می‌کوبد، به سادگی و با هویت جعلی و با عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر کرد و در جمعی حضور یافت که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند.

3- با توجه به سفر باورنکردنی چهره‌ای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌های صهیونیستی»، به ایران، دیگر اینگونه مسائل مرا متحیر نمی‌کند.

ماهنامه متنفذ آمریکایی «آتلانتیک» شماره سپتامبر 2010 خود را به حمله هوایی احتمالی اسرائیل و بمباران ایران اختصاص داده است. روی جلد این شماره عنوان «اسرائیل برای بمباران ایران آماده می‌شود؛ چگونه، چرا و برای چه؟» را دارد.

هیاهویی را که نئوکان‌ها با مجله «آتلانتیک» آفریده‌اند دو گونه می‌توان تفسیر کرد:

اوّل، این جنجال بخشی است از یک برنامه تبلیغاتی که فاقد هر گونه پشتوانه عملی است.

دوّم، «جنجال آتلانتیک» برنامه‌ای است سیاسی- تبلیغاتی و دارای پشتوانه عملی به منظور فراهم ساختن مقدمات حمله هوایی اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران در آینده نزدیک و قرار دادن دولت ایالات متحده آمریکا در برابر اقدامی انجام شده به منظور ایجاد جنگی بزرگ و پرهزینه در منطقه خاورمیانه؛ جنگی که با هدف تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه توسط کانون‌های متنفذ قدرت و «مجتمع نظامی- تسلیحاتی» طراحی شده است.

برخی رسانه‌های ایران ترجیح دادند شقّ اوّل را بپذیرند یعنی ماجرا را یک جنجال مطبوعاتی صرف و غیرجدّی بینگارند. من، در پی چند روز مطالعه و مداقه، به این نتیجه رسیدم که ماجرای فوق را نباید یک هیاهوی بدون پشتوانه تلقی کرد. این حادثه‌ای است که رخ خواهد داد و شبیه است به بمباران تأسیسات هسته‌ای عراق و نیز انهدام تأسیسات هسته‌ای سوریه در 6 سپتامبر 2007.

بنگرید به مقاله: «افشای جزئیات بمباران تأسیسات هسته‌ای سوریه»، پایگاه خبری ایران دیپلماتیک، 24 مرداد 1389. در مقاله فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار یافته دو روزنامه‌نگار اسرائیلی با عنوان «موساد: عملیات بزرگ»، جزییاتی از بمباران فوق برای نخستین بار فاش شده. [+]

کتاب «موساد: عملیات بزرگ» را میخائیل بارزهر، [+] مورخ سرشناس اطلاعاتی اسرائیل، به همراه نسیم مشعل، [+] نگاشته. به‌نوشته بارزهر و نسیم مشعل، اطلاعات اوّلیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردارعلیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول به یکی از پایگاه‌های آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت. بنگرید به: مقاله میخائیل بارزهر و نسیم مشعل در روزنامه اسرائیلی «یدیوت آهارنوت»، 26 اوت 2010. [+]

آیا می‌توان پذیرفت که اسرائیل در قبال دو اقدام مشابه و موفق - عراق و سوریه- که اوّلی با کمک فرانسه و دومی با کمک کره شمالی به فرجام رسیده بود، در برابر ایران ساکت بماند؟ این پرسشی است که می‌کوشم بدان پاسخ دهم.

جفری گلدبرگ در تهران

در اول تیر 1389 /22 ژوئن 2010 در نیویورک بودم که ایمیلی از جفری گلدبرگ به دستم رسید. خواستار گفتگویی بود با مجله «آتلانتیک» درباره مناقشه هسته‌ای ایران و اسرائیل و تأثیر آن بر منطقه. آن زمان تصور کردم مصاحبه‌ای است که در کنار سایر مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر خواهد شد. محترمانه پاسخ منفی دادم و فقدان تخصص در این حوزه را بهانه کردم. ایمیل مجددی فرستاد و مرا واجد تخصص برای این مصاحبه خواند. این بار پاسخ ندادم. 26 مرداد/ 17 اوت راهی ایران شدم. پس از بازگشت به شیراز، در اولین مراجعه به اینترنت، اینترنتی کم سرعت که به شکلی ابلهانه و انزجارآور به شدت فیلتر شده و به جز وبگاه‌هایی معدود دسترسی به بسیاری از وبگاه‌های داخلی و خارجی را مانع می‌شود، و قطعاً دست‌اندرکاران فیلترینگ و شرکت‌های مربوطه بابت این «خدمت» به ایجاد «فضای گلخانه‌ای» برای «هدایت آمرانه جامعه» پول‌های کلان نیز بلعیده‌اند، با جنجالی مواجه شدم که گلدبرگ در شماره اخیر «آتلانتیک» درباره حمله احتمالی هوایی اسرائیل به ایران آفریده است. گلدبرگ، نمی‌دانم با راهنمایی چه کسانی در داخل یا خارج از ایران و با چه هدفی، از سفرم به نیویورک مطلع شده و قصد داشت گفتگویی با من را نیز در این شماره «آتلانتیک» درج کند. این امر سبب شد که با دقت بیش‌تر به «جنجال گلدبرگ» توجه کنم.

گلدبرگ در آغاز ایمیل خود به دیدار سال‌ها پیش خود با من در تهران اشاره کرده بود. هر چه در حافظه جستجو کردم بیاد نیاوردم که در میان خبرنگاران خارجی که در دو دهه اخیر با من مصاحبه کرده‌اند با این روزنامه‌نگار سرشناس و متنفذ نیویورکی در ایران دیدار کرده باشم. سرانجام، با یافتن تصاویرش او را شناختم. در سال 1382/ 2003 گلدبرگ را در تهران دیده بودم ولی با مشخصات جعلی و با نام «خاخام مارشال برگ»، و در اجلاس «ادیان ابراهیمی» که با حضور هیئت‌های ایران و آمریکا در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد. به یادداشت‌های روزانه‌ام مراجعه کردم. این‌گونه نوشته بودم:

«دوشنبه 26 خرداد 1382/ 16 ژوئن 2003: ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی رفتم. ابتدا به دفتر آقای محمود محمدی عراقی، ریاست سازمان، مراجعه کردم و سپس به سالن کنفرانس هدایت شدم. قائم‌مقام سازمان دکتر منوچهر متکی است. جلسه کنفرانس ادیان ابراهیمی است و من نیز دعوت شده‌ام به عنوان یکی از اعضای هیئت ایران. از آمریکا هیئتی آمده بود به ریاست تئودور مک کاریک، کاردینال واشنگتن. [+] مک کاریک در سال 2001 عضو مجمع کاردینال‌ها هم شده یعنی جمعی که پاپ را انتخاب می‌کنند. رئیس دانشگاه کاتولیک آمریکاست. سایر اعضای هیئت یکی مارشال برگر خاخام نئوارتدکس بود. مرد چاق و بدلباسی که مضحک بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نیویورک است. خاخام دیگری بود از رفورمیست‌ها به‌نام ربای جک بمپارد [+] که مدیر مرکز تفاهم بین ادیان است. عضو جالب هیئت داگلاس جانستون [+] مدیر مرکز بین‌المللی دین و دیپلماسی بود که قبلاً رئیس اداره برنامه‌ریزی سیاسی وزارت دفاع بوده. حضور او هیئت را کاملاً سیاسی می‌کند. قرار بود فردا با آقای خامنه‌ای ملاقات کنند که ایشان نپذیرفته... طلبه‌ای خوش‌قیافه و جوان بود به‌نام... از مرکز... قم. با برگر و هارون یشایایی (رئیس انجمن کلیمیان) و موریس معتمد (نماینده کلیمیان در مجلس) خیلی نزدیک بود و با آن‌ها دائم شوخی می‌کرد.

با هارون (پرویز) یشایایی مفصل صحبت کردم. 65 ساله است. بحث بر سر کتاب «زرسالاران» بود. می‌گفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را با علاقه خوانده و گفته اگر این حرف‌ها درست باشد تمام دنیا دست یهودیان بوده است. مفصل بحث کردیم. برخوردش بسیار محترمانه بود و می‌گفت هیچ یک از یهودیان ایران که با او تماس داشتند تلقی ضد یهودی از «زرسالاران» نکرده و همگی کتاب را کاری علمی ارزیابی کرده‌اند... یشایایی دوست بیژن جزنی بوده. ادعا می‌کرد که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتاریای یهود» می‌گفت. در بحث تخصصی، به علت عدم آشنایی کافی با تاریخ یهود، به سرعت خودش را جمع کرد... چشم‌هایش حالت عجیبی دارد. عمداً سبیل گذاشته... شلخته و مثل چپ‌های قدیم به قول معروف «خلقی» لباس می‌پوشد...

سر میز شام، که مفصل بود، آقای محمدی عراقی سخنرانی کشدار و خسته‌کننده‌ای ایراد کرد به انگلیسی مغلوط (از روی متن می‌خواند) که واقعاً وهن‌آور بود. دو سوّم سخنرانی زاید بود. کمی بعد از اتمام سخنرانی باز بلند شد و عذرخواهی کرد که در صحبت‌هایش یهودیان را فراموش کرده است! همایش ادیان ابراهیمی است و حضور دو ربی یهودی و نمایندگان یهودیان ایران، یعنی چهار یهودی در دو هیئت، به آن‌ها وزن خاصی می‌بخشد و محمدی عراقی در صحبت‌هایش فقط درباره تفاهم اسلام و مسیحیت صحبت کرده بود. به عکس، سخنرانی کاردینال مک کاریک جذاب و جالب و پر از شوخی و مزاح بود و کوتاه و متناسب با زمان صرف شام. به یاد سمینار روابط انگلیس و ایران در وزارت خارجه افتادم که سخنرانی مقامات ایرانی مزخرف و طولانی بود، و بعضی از آن‌ها که وزیر یا معاون وزیر بودند واقعاً تریبون را چسبیده و رها نمی‌کردند، و سخنرانی سفیر انگلیس کوتاه و جذاب و پر از طنز. کاردینال مک کاریک آدم محترمی است ولی مارشال برگر یهودی به‌نظر ناجور می‌آمد. در حیاط برخورد دکتر... با یکی از اساتید آمریکایی جلسه بسیار زشت بود و چاپلوسانه. در این مراسم رفتار او را با دقت دنبال کردم. دقیقاً در پی ارتباطات خارجی است... در مجموع آمریکایی‌ها و یهودیان ایرانی جلسه را بسیار زبل و توانا دیدم و ایرانیان را یا ساده و عقب‌مانده و یا جوانان جویای نام با آی. کیوی پائین مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل» را هم خل وضع دیدم. در حضور من، در محوطه سبز و زیبای بیرون سالن که میز و صندلی گذاشته بودند، موریس معتمد و یشایایی و برگر و او حضور داشتند و برگر و معتمد با او شوخی مستهجن می‌کردند. به‌نظر می‌رسد سخت آلت دست آن‌هاست. بعید نیست اگر این وضع ادامه یابد در آینده نه چندان دور شخصیت مهمی شود!...»

«خاخام مارشال برگر»، که در یادداشت آن زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خوانده‌ام، همین جفری گلدبرگ، روزنامه‌نگار سرشناس نئوکان است که، چنان‌که خواهیم دید، یک سال پیش از سفر به تهران با انتشار گزارشی جنجالی در مجله «نیویورکر» (25 مارس 2002) اوّلین شعله‌های آتش حمله آمریکا به عراق را برافروخته بود. او در 14 مارس 2006، در مقاله‌ای در «نیویورک تایمز»، به دیدار سه سال پیش خود از تهران اشاره کرده [+] و در گزارش جنجالی اخیر خود، که به آن خواهیم پرداخت، نیز به دیدار هفت سال پیش خود از تهران ارجاع داده است. به‌نظر می‌رسد او بعدها سفرهای دیگری نیز به ایران داشته زیرا از سفر فوق به عنوان «اوّلین دیدارم از تهران» یاد می‌کند.

چگونه یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل» افتخار می‌کند و سال‌هاست به عنوان یکی از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه می‌کوبد، به این سادگی با هوّیت جعلی و با عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر می‌کند و در جمعی حضور می‌یابد که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند ولی دستگاه اطلاعاتی ایران خاموش می‌ماند؟ با توجه به سفر باورنکردنی چهره‌ای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌های صهیونیستی»، به ایران، [+] دیگر این‌گونه مسائل مرا متحیر نمی‌کند.

این مقاله پاسخی است به پرسش‌هایی که احتمالاً گلدبرگ می‌خواست از من بپرسد و نقدی است بر گزارش او. گمان می‌کنم با این روش بهتر می‌توان به پرسش‌های بنیادین در زمینه مسائل منطقه پاسخ گفت. در این مقاله می‌کوشم اهداف واقعی گلدبرگ، و کانونی که او سخنگوی‌شان است، را از این جنجال روشن کنم.

اولین گزارش عبدالله شهبازی، پس از بازگشت از امریکا
بمباران ایران
هیاهو نیست، رخ خواهد داد!

1- اطلاعات اولیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردار علیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول به یکی از پایگاه‌های آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت.

2- یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اول» افتخار می‌کند و سال‌هاست به عنوان یکی از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه می‌کوبد، به سادگی و با هویت جعلی و با عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر کرد و در جمعی حضور یافت که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند.

3- با توجه به سفر باورنکردنی چهره‌ای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌های صهیونیستی»، به ایران، دیگر اینگونه مسائل مرا متحیر نمی‌کند.

ماهنامه متنفذ آمریکایی «آتلانتیک» شماره سپتامبر 2010 خود را به حمله هوایی احتمالی اسرائیل و بمباران ایران اختصاص داده است. روی جلد این شماره عنوان «اسرائیل برای بمباران ایران آماده می‌شود؛ چگونه، چرا و برای چه؟» را دارد.

هیاهویی را که نئوکان‌ها با مجله «آتلانتیک» آفریده‌اند دو گونه می‌توان تفسیر کرد:

اوّل، این جنجال بخشی است از یک برنامه تبلیغاتی که فاقد هر گونه پشتوانه عملی است.

دوّم، «جنجال آتلانتیک» برنامه‌ای است سیاسی- تبلیغاتی و دارای پشتوانه عملی به منظور فراهم ساختن مقدمات حمله هوایی اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران در آینده نزدیک و قرار دادن دولت ایالات متحده آمریکا در برابر اقدامی انجام شده به منظور ایجاد جنگی بزرگ و پرهزینه در منطقه خاورمیانه؛ جنگی که با هدف تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه توسط کانون‌های متنفذ قدرت و «مجتمع نظامی- تسلیحاتی» طراحی شده است.

برخی رسانه‌های ایران ترجیح دادند شقّ اوّل را بپذیرند یعنی ماجرا را یک جنجال مطبوعاتی صرف و غیرجدّی بینگارند. من، در پی چند روز مطالعه و مداقه، به این نتیجه رسیدم که ماجرای فوق را نباید یک هیاهوی بدون پشتوانه تلقی کرد. این حادثه‌ای است که رخ خواهد داد و شبیه است به بمباران تأسیسات هسته‌ای عراق و نیز انهدام تأسیسات هسته‌ای سوریه در 6 سپتامبر 2007.

بنگرید به مقاله: «افشای جزئیات بمباران تأسیسات هسته‌ای سوریه»، پایگاه خبری ایران دیپلماتیک، 24 مرداد 1389. در مقاله فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار یافته دو روزنامه‌نگار اسرائیلی با عنوان «موساد: عملیات بزرگ»، جزییاتی از بمباران فوق برای نخستین بار فاش شده. [+]

کتاب «موساد: عملیات بزرگ» را میخائیل بارزهر، [+] مورخ سرشناس اطلاعاتی اسرائیل، به همراه نسیم مشعل، [+] نگاشته. به‌نوشته بارزهر و نسیم مشعل، اطلاعات اوّلیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردارعلیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول به یکی از پایگاه‌های آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت. بنگرید به: مقاله میخائیل بارزهر و نسیم مشعل در روزنامه اسرائیلی «یدیوت آهارنوت»، 26 اوت 2010. [+]

آیا می‌توان پذیرفت که اسرائیل در قبال دو اقدام مشابه و موفق - عراق و سوریه- که اوّلی با کمک فرانسه و دومی با کمک کره شمالی به فرجام رسیده بود، در برابر ایران ساکت بماند؟ این پرسشی است که می‌کوشم بدان پاسخ دهم.

جفری گلدبرگ در تهران

در اول تیر 1389 /22 ژوئن 2010 در نیویورک بودم که ایمیلی از جفری گلدبرگ به دستم رسید. خواستار گفتگویی بود با مجله «آتلانتیک» درباره مناقشه هسته‌ای ایران و اسرائیل و تأثیر آن بر منطقه. آن زمان تصور کردم مصاحبه‌ای است که در کنار سایر مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر خواهد شد. محترمانه پاسخ منفی دادم و فقدان تخصص در این حوزه را بهانه کردم. ایمیل مجددی فرستاد و مرا واجد تخصص برای این مصاحبه خواند. این بار پاسخ ندادم. 26 مرداد/ 17 اوت راهی ایران شدم. پس از بازگشت به شیراز، در اولین مراجعه به اینترنت، اینترنتی کم سرعت که به شکلی ابلهانه و انزجارآور به شدت فیلتر شده و به جز وبگاه‌هایی معدود دسترسی به بسیاری از وبگاه‌های داخلی و خارجی را مانع می‌شود، و قطعاً دست‌اندرکاران فیلترینگ و شرکت‌های مربوطه بابت این «خدمت» به ایجاد «فضای گلخانه‌ای» برای «هدایت آمرانه جامعه» پول‌های کلان نیز بلعیده‌اند، با جنجالی مواجه شدم که گلدبرگ در شماره اخیر «آتلانتیک» درباره حمله احتمالی هوایی اسرائیل به ایران آفریده است. گلدبرگ، نمی‌دانم با راهنمایی چه کسانی در داخل یا خارج از ایران و با چه هدفی، از سفرم به نیویورک مطلع شده و قصد داشت گفتگویی با من را نیز در این شماره «آتلانتیک» درج کند. این امر سبب شد که با دقت بیش‌تر به «جنجال گلدبرگ» توجه کنم.

گلدبرگ در آغاز ایمیل خود به دیدار سال‌ها پیش خود با من در تهران اشاره کرده بود. هر چه در حافظه جستجو کردم بیاد نیاوردم که در میان خبرنگاران خارجی که در دو دهه اخیر با من مصاحبه کرده‌اند با این روزنامه‌نگار سرشناس و متنفذ نیویورکی در ایران دیدار کرده باشم. سرانجام، با یافتن تصاویرش او را شناختم. در سال 1382/ 2003 گلدبرگ را در تهران دیده بودم ولی با مشخصات جعلی و با نام «خاخام مارشال برگ»، و در اجلاس «ادیان ابراهیمی» که با حضور هیئت‌های ایران و آمریکا در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد. به یادداشت‌های روزانه‌ام مراجعه کردم. این‌گونه نوشته بودم:

«دوشنبه 26 خرداد 1382/ 16 ژوئن 2003: ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی رفتم. ابتدا به دفتر آقای محمود محمدی عراقی، ریاست سازمان، مراجعه کردم و سپس به سالن کنفرانس هدایت شدم. قائم‌مقام سازمان دکتر منوچهر متکی است. جلسه کنفرانس ادیان ابراهیمی است و من نیز دعوت شده‌ام به عنوان یکی از اعضای هیئت ایران. از آمریکا هیئتی آمده بود به ریاست تئودور مک کاریک، کاردینال واشنگتن. [+] مک کاریک در سال 2001 عضو مجمع کاردینال‌ها هم شده یعنی جمعی که پاپ را انتخاب می‌کنند. رئیس دانشگاه کاتولیک آمریکاست. سایر اعضای هیئت یکی مارشال برگر خاخام نئوارتدکس بود. مرد چاق و بدلباسی که مضحک بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نیویورک است. خاخام دیگری بود از رفورمیست‌ها به‌نام ربای جک بمپارد [+] که مدیر مرکز تفاهم بین ادیان است. عضو جالب هیئت داگلاس جانستون [+] مدیر مرکز بین‌المللی دین و دیپلماسی بود که قبلاً رئیس اداره برنامه‌ریزی سیاسی وزارت دفاع بوده. حضور او هیئت را کاملاً سیاسی می‌کند. قرار بود فردا با آقای خامنه‌ای ملاقات کنند که ایشان نپذیرفته... طلبه‌ای خوش‌قیافه و جوان بود به‌نام... از مرکز... قم. با برگر و هارون یشایایی (رئیس انجمن کلیمیان) و موریس معتمد (نماینده کلیمیان در مجلس) خیلی نزدیک بود و با آن‌ها دائم شوخی می‌کرد.

با هارون (پرویز) یشایایی مفصل صحبت کردم. 65 ساله است. بحث بر سر کتاب «زرسالاران» بود. می‌گفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را با علاقه خوانده و گفته اگر این حرف‌ها درست باشد تمام دنیا دست یهودیان بوده است. مفصل بحث کردیم. برخوردش بسیار محترمانه بود و می‌گفت هیچ یک از یهودیان ایران که با او تماس داشتند تلقی ضد یهودی از «زرسالاران» نکرده و همگی کتاب را کاری علمی ارزیابی کرده‌اند... یشایایی دوست بیژن جزنی بوده. ادعا می‌کرد که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتاریای یهود» می‌گفت. در بحث تخصصی، به علت عدم آشنایی کافی با تاریخ یهود، به سرعت خودش را جمع کرد... چشم‌هایش حالت عجیبی دارد. عمداً سبیل گذاشته... شلخته و مثل چپ‌های قدیم به قول معروف «خلقی» لباس می‌پوشد...

سر میز شام، که مفصل بود، آقای محمدی عراقی سخنرانی کشدار و خسته‌کننده‌ای ایراد کرد به انگلیسی مغلوط (از روی متن می‌خواند) که واقعاً وهن‌آور بود. دو سوّم سخنرانی زاید بود. کمی بعد از اتمام سخنرانی باز بلند شد و عذرخواهی کرد که در صحبت‌هایش یهودیان را فراموش کرده است! همایش ادیان ابراهیمی است و حضور دو ربی یهودی و نمایندگان یهودیان ایران، یعنی چهار یهودی در دو هیئت، به آن‌ها وزن خاصی می‌بخشد و محمدی عراقی در صحبت‌هایش فقط درباره تفاهم اسلام و مسیحیت صحبت کرده بود. به عکس، سخنرانی کاردینال مک کاریک جذاب و جالب و پر از شوخی و مزاح بود و کوتاه و متناسب با زمان صرف شام. به یاد سمینار روابط انگلیس و ایران در وزارت خارجه افتادم که سخنرانی مقامات ایرانی مزخرف و طولانی بود، و بعضی از آن‌ها که وزیر یا معاون وزیر بودند واقعاً تریبون را چسبیده و رها نمی‌کردند، و سخنرانی سفیر انگلیس کوتاه و جذاب و پر از طنز. کاردینال مک کاریک آدم محترمی است ولی مارشال برگر یهودی به‌نظر ناجور می‌آمد. در حیاط برخورد دکتر... با یکی از اساتید آمریکایی جلسه بسیار زشت بود و چاپلوسانه. در این مراسم رفتار او را با دقت دنبال کردم. دقیقاً در پی ارتباطات خارجی است... در مجموع آمریکایی‌ها و یهودیان ایرانی جلسه را بسیار زبل و توانا دیدم و ایرانیان را یا ساده و عقب‌مانده و یا جوانان جویای نام با آی. کیوی پائین مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل» را هم خل وضع دیدم. در حضور من، در محوطه سبز و زیبای بیرون سالن که میز و صندلی گذاشته بودند، موریس معتمد و یشایایی و برگر و او حضور داشتند و برگر و معتمد با او شوخی مستهجن می‌کردند. به‌نظر می‌رسد سخت آلت دست آن‌هاست. بعید نیست اگر این وضع ادامه یابد در آینده نه چندان دور شخصیت مهمی شود!...»

«خاخام مارشال برگر»، که در یادداشت آن زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خوانده‌ام، همین جفری گلدبرگ، روزنامه‌نگار سرشناس نئوکان است که، چنان‌که خواهیم دید، یک سال پیش از سفر به تهران با انتشار گزارشی جنجالی در مجله «نیویورکر» (25 مارس 2002) اوّلین شعله‌های آتش حمله آمریکا به عراق را برافروخته بود. او در 14 مارس 2006، در مقاله‌ای در «نیویورک تایمز»، به دیدار سه سال پیش خود از تهران اشاره کرده [+] و در گزارش جنجالی اخیر خود، که به آن خواهیم پرداخت، نیز به دیدار هفت سال پیش خود از تهران ارجاع داده است. به‌نظر می‌رسد او بعدها سفرهای دیگری نیز به ایران داشته زیرا از سفر فوق به عنوان «اوّلین دیدارم از تهران» یاد می‌کند.

چگونه یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل» افتخار می‌کند و سال‌هاست به عنوان یکی از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه می‌کوبد، به این سادگی با هوّیت جعلی و با عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر می‌کند و در جمعی حضور می‌یابد که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند ولی دستگاه اطلاعاتی ایران خاموش می‌ماند؟ با توجه به سفر باورنکردنی چهره‌ای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌های صهیونیستی»، به ایران، [+] دیگر این‌گونه مسائل مرا متحیر نمی‌کند.

این مقاله پاسخی است به پرسش‌هایی که احتمالاً گلدبرگ می‌خواست از من بپرسد و نقدی است بر گزارش او. گمان می‌کنم با این روش بهتر می‌توان به پرسش‌های بنیادین در زمینه مسائل منطقه پاسخ گفت. در این مقاله می‌کوشم اهداف واقعی گلدبرگ، و کانونی که او سخنگوی‌شان است، را از این جنجال روشن کنم.