سعيد اطلس (گيل آوا)
مردان این قدم را باید که سر نباشد
مرغان این چمن را باید که پر نباشد
آن سر کِشد درین کو، کزَ خود برون نهد پی
وان پا نهد درین ره، کشَ بیمِ سر نباشد
این روزها از درون زندان های مخوف رژیم، بزرگترین عملیات "ذلت زدایی" و "تابو شکنی" توسط ستارگان شب کوب و سرو های راست قامتِ وطن در حال انجام است. عملیاتی سنگین و پُر بها که کمترین بهایش نثار جان است. این روزها شکل دیگری از حماسۀ بیداری در این وطن زخمی، از درون قفس های نفس گیرِ ولی فقیه رژیم، توسط حماسه سازان دریادل و آزادی ستانِ وطن در جریان است تا که وجدان های نیمه خفته و خفته، در کنج خانه ها را، با خود به میادین استقامت بکشانند.
صداها همه رسا و ذّلت زُداست. صدا ها همه در اوج اند و سوار بر امواجی که در مسیر بیکرانۀ خود، بر دل هر انسان ایرانی، خوش می نشینند و در بطن آنها، انگیزۀ پایداری می آفرینند. این جاودانگان همزمان با ارسالِ پیام های شب شکن خود از زندان های مختلف آخوندهای سنگدل و خونریز، خود در واقع با شهامتی بی نظیر، طناب دار را پیشاپیش بدور گردن خود آویخته و چهار پایۀ اعدام را نیز با جبر و اختیار، از زیر پاهای خود کشیده اند. حال بگذار که دژخیمان ولایت، در ضلالت و رذالت خویش، گُلِ عمر جوانیِ این انسانهای شایسته را پَرَپر کنند. بیچاره دژخیمان که وسعت لاله سرای ایران را نمی بیند.
راستش در مقابل پیام های اخیر سرداران به پرواز در آمدۀ ما، که کلمه به کلمۀ آخرین فریادهای رهایی بخش خود را با جوهر جان نوشته اند و با هیچ بهایی تن به تاراج باورهای انسانی خود نمی دهند، چه می توان گفت و نوشت؟
"کاج -
.............................................
.............................................
آنگه که پاییز آن طلایی سکه ها را
افکند چو فرشی زیر پایت با تمّنا،
هر گز ندادی تن به تاراج ای کاج
با نه گشودی دیدگان خفته ها را
............................................"
شایسته است که سطور زیر را که در بر گیرندۀ پیامهایی است که قهرمانانِ در زنجیر مان، از درون زندان های کشور برای مردم خود فرستاده اند، چند باره خواند و تک تک جملاتشان را بویید و بوسید.
به سراغ کاج های همیشه سبز می رویم:
"....با این حال فریاد می زنم که آنها حتی با اعدام و حلق آویز کردنم نمی توانند مرا و هموطنان آزاده ام را بترسانند چرا که آن قدر آنها را ترسانده ام که مجبورند اعدامم کنند. چون تنها دلیل صدور چنین حکم هایی ترس آنها از وضعیت متزلزلشان است، نه انصاف و عدالت...... اگر در طول حیاتم و حتی ۲۳ سال زندان بودنم، نتوانستم وظیفه ام را در قبال خدا ،مردم و میهنم انجام دهم شاید اعدامم در بیداری مردمم موثر باشد.
خطاب به مردم و میهنم ، باز هم فریاد می زنم:
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما پاینده باد خاک ایران ما....."
زندانی سیاسی علی صارمی اردیبهشت ۱۳۸۹
................................................................................................................................
".....همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟
مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد."
معلم اعدامی فرزاد کمانگر از زندان اوین - اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
..............................................................................................................................
"........در اوضاع به شدت بحراني کشور، خبر اعدام دوستان دير يافتهام را که در زندان آشنا شده و سالها را با آنها در سلولهاي ۲۰۹ گذرانده بودم را شنيدم. شايد تصور مي کنند که با اعدام آنها ما و مردمانمان را مرعوب و وحشت زده کرده اند. اي واي بر ما، اگر که اعدام دوستان و هموطنانمان بجاي انگيزش بيشتر، ما را مرعوب سازد...
راستي در شرايطي که تنها براي انسان بودن راهي جز تحمل زندان و شکنجه و اعدام باقي نگذاشته اند و سزاي يک قطره آزادگي و انسانيت، زندان و شلاق و اعدام است چه بايد کرد؟ و کساني که بر سر چنين جنايتي سکوت ميکنند مرز انسان بودن و نبودن را در کجا ترسيم ميکنند؟
زنداني سياسي سعيد ماسوري از زندان رجايي شهر - خبرگزاري هرانا -۲۳ ارديبهشت ۸۹
............................................................................................................................
......."حالا ديگر پرده فريب حكومت ديكتاتورى از هم دريده شده و عزم و اراده ملت شريف بهويژه زنان و جوانان براى رهايى از سلطه مشتى قاتل حرام خواره و حرام كاره صد چندان شده است. كه چنين مقدر باشد كه خونهاى سالهاى اخير همچون حجتها و نداها تا فيض و فرهادها با رود خروشان خون شهدا و قتل عامهاى دهه شصت پيوند خورده و حيات نوينى را براى ملت ما رقم زند.
اگر در گذشته اين خونريزيها كه رژيم را بى آينده مىكرد در ظلمات دجاليت همراه با خواب غفلت رسانهها و مجامع جهانى، خرج ترساندن و زمين گير كردن جامعه ايرانى مىشد، اكنون ديگر چه باك كه همه شعار مىدهند: “نترسيد نترسيد ما همه با هم هستيم“ . ”مى جنگيم، مىميريم، سازش نمىپذيريم“ . چه رسد به هم بنديان سياسى مبارز و مجاهد كه با دست خود طناب دار برگردن آويزند و خود به جوخههاى اعدام فرمان آتش دهند و خانوادههاى آنان نيز با پايدارى و صبرى جميل ادامه راه آنها را فرياد كنند. "
زندانی سیاسی على معزى از زندان گوهردشت كرج - اول خرداد ۸۹
..............................................................................................................................
"....شايد کسی بگويد آيا شرمگين نيستی که در دنيا چنان زندگی کردی که جان خود را به خطر انداختی؟ در جواب به معترض خواهم گفت اشتباه تو در اين است که انديشه مرگ و زندگی نزد تو اهميت دارد ولی چنين نيست و تنها چيزی که شخصی بايد نگران آن باشد اين است که آنچه می کند درست است يا نادرست و حقيقت است يا باطل و ارزش است يا … . وگرنه تمام دلاورانی که در عرصه ی دفاع از اين مرز جنگيده اند از سفيهان بوده اند”. دیماه 88
"تن کشته و گريهی دوستان
به از زنده و خندهی دشمنان
مرا آر [عار] آيد از آن زندگی
که سالار باشم کنم بندگی"
آرش رحمانیپور دقایقی پیش از اعدام – هفتم بهمن ماه ۸۸
.................................................................................................................................................
......" فراموش شدنی نیستی تا فراموش شوی . در ژرفای هستی رخنه کرده ای و با وجود نیستی ات بیش از بیش هستی.
فرزاد جان، زین پس روز شهادتت را، به پاس از خود گذشتگی هایت در راه آموزش و پرورش فرزندان این مرز و بوم، روز آموزگار می خوانم.
حامد روحی نژاد از اندرزگاه 8 زندان اوین - اردیبهشت ماه ۸۹
.................................................................................................................................................
نمونه های فوق گویای یک واقعیت تردید ناپذیر است و آن اینکه خون به ناحق ریخته شدۀ فرزندان ایران به جوشش در آمده است. آری وقت خانه تکانیست و برای آن، از پای فتاده، سرنگون باید رفت.
"..............................................................
..............................................................
بنگر به این خانه که پوشیده شد از خون جوانان
و از آنچه گذشته است در این لاله سرای صد هزاران
خونین دلیم، ما همه از نسل خیانت شدگانیم
بر ماست که امروز وطن را از این بی وطنان باز ستانیم
یاران بپا خیزیم و از اینهمه بیداد زدل شعله بر آریم
بر خیمۀ این تیغ بدستانِ ستمگر، چو رگبار بباریم"
با تشکر:
سعید اطلس – پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹ مطابق با 27 ماه مه 2010