۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

کنتس خون الیزابت باتوری


کنتس خون الیزابت باتوری
حفظ زیبائی، حفظ پول ، حفظ موقعیت و قدرت میتواند  بیماری کشتار و خونریزی و جنایت را شروع وتوجیه کند. نمونه برجسته ان کنتس الیزابت باتوری است که نمونه عالی ضحاک زمانه نه در افسانه ها بلکه در عالم واقعیت و در میان زنان است
تابلوئی از الیزابت باتوری که در دوران خود او نقاشی شده است
  خانواده و تولد
الیزابت باتوری" درهفتم اوت 1560 میلادی در میان خانواده ی شاهنشاهی باتوری در مجارستان متولد شد. نام پدرش جورج ششم و پدر بزرگش آندروبود  و مادرش آنا(1539-1570) از شاهزادگان لهستانی،برادرانش شاهزادگان گابریل و استفان و نام خواهراو شاهزاده سوفیا بود. .
خانواده باتوری یک خانواده قدیمی و نجیب زاده مجارستانی بود که از قرن سیزدهم شناخته شده و معروف بودند.در میان این خانواده شماری مقامات مهم مذهبی، شاه و شاهزادگان و عناصر کشوری و لشکری مهم در طول سه سده وجود داشتند.
ریشه خاندان باتوری در سال 900 میلادی به افسانه ها ختم میشود. گفته شده جنگجوئی از خانواده باتوری بنام ویتوس با اژدهائی که دشمن مردم بود جنگید و او را شکست داد وسه دندان او را کند و مردم مجارستان لقب باتوری یعنی قهرمان خوب را به او دادند.و کاخی نیز برای او ساختند علامت سه دندان و اژدهائی که دم خود را گاز گرفته نشان خاندان شاهنشاهی باتوری بود. 
ماخذ( http://en.wikipedia.org/wiki/B%C3%A1thory_family)

الیزابت زندگی را با آسایش و ناز و نعمت و با آموزش کافی گذرانید. او چهار زبان را بخوبی صحبت میکرد، وبه زیبائی و دلارائی شهره زمانه شد.  تابلوهائی که از او باقی مانده همین را نشان میدهد. الیزابت در یازده سالگی به فرانک ناداسی از اشراف نامدار و بسیار ثروتمنددر آمد امادر سیزده سالگی  قبل از مراسم ازدواج با همسرش، توسط یکی از مستخدمان کاخ بنام لازلو که هجده ساله بود باردار شد. 
همسر او پس از با خبر شدن بیضه های لازلو را با کارد برید و سپس او را طعمه سگان درنده  کرد.
در 1674 الیزابت کودکی بنام  اناستازیا به دنیا آورد که پدرش لازلو بود. سرنوشت آناستازیا نامعلوم است . سال بعد در مراسم مفصلی که 4500 تن در ان شرکت داشتند با همسرش زندگی را شروع کرد و کاخ محل اقامت او هدیه عروسی او بود.هفده روستای مجاور و مردمانش نیز در تصرف الیزابت بود.او در طی سالهای بعد پنج فرزند بنامهای پل. آندرو. آنا.اورسولاو کاترین به دنیا آورد.  
کاخ الیزابت باتوری در مجارستان

  مرگ همسر و دورانی دیگر
در سال 1578 همسرش ناداسدیف فرمانده ارتش مجارستان در جنگ با عثمانی شد و در جنگ کشته شد. الیزابت سرپرستی املاک کاخها و مستغلات همسر را بر عهده گرفت. اسناد نشان میدهد در این دوران او کارهای مفیدی برای دهقانان و زنان چه در مورد کمکهای مالی  و یا پزشکی و امورات خیریه انجام داده است.

تا سالهای 1600 زندگی الیزابت در ابهام قرار دارد و او در قلعه خود در میان اتاقهای بسیار و خادمان مخصوص خود میزیست..تا چهل سالگی هیچ چیز بدی در باره او ثبت نشده است.اما در آستانه چهل سالگی او از یک شاهزاده زیبا تبدیل به سمبلی از خون آشامان تاریخ شد.
نوشته اند دریکی از روزهائی که خدمتگار مخصوص مشغول شانه کردن موها و آرایش الیزابت بود  شاهزاده در آینه متوجه یک چین  کوچک در چهره خود شد و چنان خشمگین شد که شانه سنگی را از دست خدمتگار گرفت و به گردن او کوبید  چنانکه خون جاری شد و شاهزاده که حالت جنون پیدا کرده بود بی خویش دهان به گلوی دختر خدمتکار نهاد و خون اورا آنقدر مکید تا دختر مرد.

گردن بند الیزابت باتور یبا علامت سه دندان اژدها
طی چند روز بعد اینکار تکرار شد وسرانجام الیزابت باتوری که احساس میکرد با نوشیدن خون جوانی خود را باز می یابد از موقعیت و قدرت خود استفاده نموده توسط سربازان کاخش به شکار دختران روستائی، نوشیدن خون آنها و سرانجام حمام گرفتن با خون آنها پرداخت.
  کم کم ماجرا بالا گرفت و دهقانان که از گم شدن پیاپی دختران جوان خود بجان آمده بودند شورش کردند.
 پس ازشورش مردم،  انبوه شکایات روانه محاکم وکلیسا شد تا اینکه شاه ماتیاس دستور بررسی داد و شاهدان به دادگاه احضار شدند. بیش از سیصد شاهد شهادت دادند. دژبانان و پرسنل قلعه نیز مورد بازپرسی قرار گرفتند.
  دادگاه بسیار خشن و بیرحمانه عمل میکرد.با توجه به تمام شهادتها معلوم شد او ، قربانیان اولیه خود را از دختران نوجوان از دهقانان محلی ، بسیاری از آنها برای عرضه کالا به قلعه می آمدند  انتخاب میکرده است .او قربانیان خود را از میان دختران زیبای دهقانان انتخاب میکرده و با شکنجه آنها و ضرب و شتم شدید به طور مداوم، که شامل ، سوزاندن و یا قطع عضو ، قطع دست ، گاز گرفتن گوشت  صورت ، بازوها و سایر قسمت های بدن ، انجماد و یا گرسنه نگهداشتن و سرانجام کشتن و استفاده از خون انها  کار آنها را تمام میکرده است.کشتگان پنهانی در گورستان و مکانهای بی نام و نشان دفن میشده اند. الیزابت در این جنایات تعدادی همکار داشته که برای انتخاب و ربودن دختران به او کمک میکرده .اند.  
 
نمائی دیگر از قلعه باتوری

تعداد زنانی که توسط الیزابت باتوری کشته شده اند تا ششصد و پنجاه تن نوشته شده. این تعداد میان سالهای 1585 تا 1600 کشته شده اند.سی و دو نامه از اعترافات الیزابت باتوری در مرکز اسناد مجارستان در بودا پست وجود دارد. 
 جلاد یا قربانی.
عده ای نوشته اند الیزابت باتوری قربانی درگیریهای پروتستانها و کاتولیکها و همچنین بدهیهای شاه ماتیاس به فامیل باتوری شده است.
ماتیاس در وین زاده‌شد. پدرش ماکسیمیلیان دوم و مادرش ماریای اسپانیایی بود. در زمان امپراتوری برادرش رودلف دوم در ۱۵۹۳ فرمانروایی بر اتریش بدو سپرده‌شد. در ۱۶۰۵ او برادر امپراتورش را ناچار ساخت تا با شورشیان پروتستان مجارستان پیمان آشتی ببندد. در همین سال و با بهره از بیماری رودلف او را به سرکردگی دودمان هابسبورگ و امپراتور آینده پذیرفتند. در ۱۶۰۸ او رودلف را ناچار ساخت تا کنترل مجارستان، اتریش و موراوی را به وی بسپارد. به زودی بر بوهم نیز دست یازید.
پس از رسیدن به امپراتوری او کشوید تا میان کلیسای کاتولیک و پروتستان‌ها تفاهمی پدید آورد.شاه ماتیاس  با تمام این اوصاف بدهیهای کلانی به خانواده ماتوری داشته که سرانجام برای رهائی از شر این بدهیها این ماجرا را علم کرده است!.
شاه ماتیاس  پس از محاکمه دستور قتل الیزابت باتوری را داد، اما قتل شاهزاده ای که خانواده اش بر ترانسیلوانیا حکومت میکرد و همسرش فرمانده شهید ارتش مجارستان بود موجب اغتشاش میشد بنابر این الیزابت باتوری به حبس خانگی محکوم شد و محاکمه اش را بطور نامحدود به تعویق انداختند.


محاکمه همدستان
پس از ان محاکمه های وحشتناک همدستان او شروع شد.محاکمات کلیسائی و به شیوه و تکنیک مجازاتهای دوران انکیزیسیون بود. روزهای متمادی محاکمات به طول انجامیدو تکه های استخوان و اجساد پوسیده و تکه پاره شده همراه با اسناد و مدارک کاخ باتوری به دادگاه آورده شد و عده ای اعتراف کردند جلساتی داشته اند که به ابلیس سجده میکرده اند.
 شاه ماتیاس دوم مپراتور مقدس روم، پادشاه بوهم، مجارستان و کرواسی
چهارهمکاراصلی باتوری،یانوش،ایلوناجو،دوروتوا، و کاتارینا در دادگاه اعترافات وحشتناکی کردند.محاکمه همدستان در دوم ژانویه 1611 شروع شد. بیست قاضی و قاضی سلطنتی محاکمه را پیش بردند. هر کس از شهادت خود داری میکرد چشمهایش را از حدقه بیرون می آوردند و سینه هایش را میبریدند و سپس میسوزاندش. متهمان به هشتاد فقره قتل اعتراف کردند. نوشته اند الیزابت باتوری نامهای قربانیان خود را در لیستی  ثبت میکرده است ولیست کشتگان دستخط او با ششصد و پنجاه نام به دست قاضیان افتاده است.
سه نفر از متهمان به مرگ محکوم شدند قبل از مرگ انگشتانشان را بریدند با موچین و قیچی و انبر داغ گوشت بدنشان را کندند واستخوانهایشان را شکستند وسپس سوزانده شدند افراد کمتر گناهکار را با محبت ! و مهربانی خاص!سر بریدند. چوبه دار سرخی در کنار در قلعه بر پا کردند تا مردم بدانند عدالت شاه ماتیاس اجرا شده است.در این کشتارهای وحشتناک که گامی فراتر از جنایات باتوری بود کلیسا و سلطنت و مردم محل هر سه در کنار هم بودند
ماخذ.http://en.wikipedia.org/wiki/Elizabeth_B%C3%A1thory#Early_years
  

سرنوشت الیزابت باتوری
الیزابت باتوری هرگز محاکمه نشد. خانواده اش او را در قلعه کاشتیس زندانی کرده و یک مجموعه چند اتاقه در اختیارش بود و بر روی در شکافی برای ورود هوا وغذا. چند سال گذشت. او تنهای تنها بود.آرام و زیبا و خاموش. در 24 اوت 1614 الیزابت باتوری را مرده یافتند. چهره اش در هنگام مرگ جوان و شاداب بود. معلوم بود اوچند روز غذا نخورده  چون در کنارش ظروف غذا دست نخورده بود.به اختمال زیاد در بیست و یک اوت مرده بود.  در ابتدا او را در صومعه کاسجت بخاک سپردند. کشاورزان اعتراض کردند که چرا ماده پلنگ درنده را در صومعه دفن کرده اند. پس جسد را بیرون اورده به خانه محل تولدش دراسسد بردند و در دخمه خانوادگی دفن نمودند.امروز محل دفن او بر اثر تقسیمات کشوری در اسلواکی قرار دارد. 
صحنه ای از بازجوئی و شکنجه متهمان در قرون وسطی

 .از او ماجرای شگفت او وششصد قربانی اش باقی ماند و کاخش که سالانه هزاران تن از آن بازدید میکنند.هنوز سایه ابهام شاه ماتیاس بر روی داستان او سنگینی میکندو در قرن نوزده و بیست کتابها و سپس فیلمهای متعددی در باره او نوشته و ساخته شده است.گفته میشود نویسنده کتاب دراکولا قهرمان خود را با استفاده از شخصیت باتوری خلق کرده است.پس ازچهار قرن و نیم ،در موزیک ، روانشناسی اسباب بازیهای کودکان قصه های ترسناک وکند و کاو در مقولات روانشناسی و سادیسم، الیزابت باتوری همچنان زندگی میکند. اگر ماجرا راست باشد و باتوری قربانی توطئه شاه ماتیاس و کلیسا نباشد میتوان باور کرد که شیفتگی برای حفظ زیبائی، قدرت، ثروت و موقعیت میتواند آدمی را تبدیل به باتوری کند و شخصیت باتوری از نو در کالبدی دیگر حیات از سر گیرد .
اسماعیل وفا یغمائی 12 نوامبر 2013 

 
تندیس باقیمانده از سر و شانه های الیزابت باتوری

"Negro Spring": Ferguson Residents, Friends of Michael Brown Speak Out F...

جزئیات تکان دهنده از دزدی های بابک زنجانی از زبان وزیر نفت

malakh

 فروش ملخ برای خوردن در شهر اوز - استان فارس



استقرار نیروی یگان ویژه پلیس در معدن سنگ آهن بافق + عکس


در پی تحصن کارگران معدن سنگ آهن بافق ، ماموران یگان ویژه پلیس از عصر دیروز (چهارشنبه ۲۹ مرداد) در معدن مستقر شده‌اند.

یک کارگر معدن بافق در این باره به ایلنا گفت: پلیس به قصد متفرق کردن تحصن کنندگان و بازداشت ۱۶ کارگری که پس از اطلاع از صدور حکم بازداشت‌شان به معدن پناه آورده بودند، در معدن مستقر شده است.

گفتنی است پلیس دو روز پیش هم (سه شنبه ۲۸ مرداد) «امیرحسین کارگران» و «علی صبری» از کارگران این معدن را بازداشت کرده بود اما تلاش برای بازداشت ۱۶ کارگر دیگر به نتیجه نرسیده بود. کارگران در پی این بازداشت‌ها، از ساعت ۱۰ سه شنبه شب تولید را متوقف کرده و دست از کار کشیده‌اند.

به گفته این کارگر (که یکی از مجموع پنج هزار کارگر شاغل در معدن بافق است)، ماموران یگان ویژه پلیس در برخورد با کارگران «خشن» عمل نکرده‌اند.

او در پایان ضمن انتقاد از بی‌توجهی مسئولان به وضعیت کارگران، ورود نیروی انتظامی پس از دیدار اخیر وزیر کار با کارگران معترض را تعجب‌برانگیز خواند و تاکید کرد تحصن کارگران تا آزادی همکارنشان ادامه خواهد یافت.

در همین رابطه، «محمد عباسی بافقی» سخنگوی شورای شهرستان بافق ضمن تایید خبر استقرار ماموران یگان ویژه پلیس در معدن سنگ آهن بافق به ایلنا گفت: ما امیدوار بودیم صدای اعتراض کارگران شنیده و به مطالباتشان رسیدگی شود، امادر اقدامی تحریک آمیز نیروهای ضد شورش در معدن مستقر شده‌اند.

او افزود: آقای ربیعی، وزیر کار در جریان سفر چهارشنبه هفته گذشته (22 مرداد) به بافق و بازدید از معدن گفت اگر تحصن پیشین کارگران (که ۳۹ روز طول کشید) ۳۳۹ روز هم ادامه پیدا می‌کرد اجازه نمی‌دادم مویی از سر کارگر‌ها کم شود. اما ورود ماموران یگان ویژه به معدن پس از برقراری آرامشی که با مذاکرات ایجاد شده بود، کارگران را متعجب کرده است.

اشاره سخنگوی شورای شهر بافق به تحصن پیشین کارگران است که از ۲۷ اردیبهشت تا ۴ تیر به مدت ۳۹ روز طول کشید. این اعتراض صنفی  در واکنش به عرضه ۲۸/۵ درصد از سهام معدن بافق در فرابورس به قصد خصوصی سازی معدن انجام گرفته بود.

سخنگوی شورای شهرستان بافق در پایان اظهار کرد خواسته مردم و شورای شهرستان بافق این است که ۱۵ درصد سهام واگذار شده معدن به صندوق بازنشستگی به جبران عقب افتادگی و محرومیت منطقه، به شهرستان بافق اختصاص داده شود.

لازم به ذکر است اخبار ضد و نقیضی از بازداشت شماری از ۱۶ کارگر پناه برده به معدن و فرار شمار دیگری از آنان وجود دارد که ایلنا به طور مستقل قادر به تایید آن نیست.

گروه تروریستی داعش در جنایتی تازه سر یک خبرنگار آمریکایی در پیامی به ایالات متحده آمریکا از تنش جدا کرد

گروه تروریستی داعش در جنایتی تازه سر یک خبرنگار آمریکایی در پیامی به ایالات متحده آمریکا از تنش جدا کرد

foley20n-11-web
گروه تروریستی  داعش در پیامی  به ایالات متحده آمریکا سر خبرنگار آمریکایی جیمز رایت فولی را بدنش جدا کردند،جیمز فولی  خبرنگار آزاد از نیوهمپشایر است که حوادث سوریه را منعکس میکرد،وی در حدود ۲۲ ماه پیش در سوریه گروگان گرفته شده بود ،در فیلم انتشار یافته جیمز رابرت فولی در مورد آنچه که  برایش در حال وقوع میباشد توضیح میدهد و میگوید که این  وضعیت در نتیجه حملات آمریکا به مواضع داعش میباشد.
همچنین در ابتدای این ویدئوی منتشر شده دیگری از این جنایت داعش  بخشی از سخنرانی رییس جمهور ایالات متحده  که چندی پیش موافقت خود را جهت حملات هوایی نیروی هوایی این کشور علیه مواضع شبه نظامیان داعش جهت جلوگیری از پیشروی آنان به اربیل کردستان عراق  اعلام کرده بود.
mideast-syria-journalistisis-behead
داعش درچند هفته گذشته  یورش وحشیانه خود را به مناطق تحت کنترل کردها را آغاز کرد. آمریکا اعلام کرد برای حمایت از منافع خود و جان شهروندان، دیپلمات ها و مستشاران نظامی آمریکایی در اربیل و جلوگیری از نسل کشی اقلیت های ایزدی و مسیحی، اقدام به بمباران محدود مواضع داعش می کند.
داعش دوشنبه نیز به عنوان هشداری برای ایالات متحده فیلمی از بریدن سر یک سرباز آمریکایی در سال های حضور ارتش آمریکا در عراق منتشر کرد.و همچنیه آمریکا را تهدید میکند که آنجا را به خاک و خون میکشد 


James Foley Beheaded ! ISIS Terrorists Behead American Journalist, James Foley (raw





James Foley Beheaded ! ISIS Terrorists Behead American Journalist, James Foley (raw video)

سمیح القاسم٬ شاعر سرشناس فلسطینی درگذشت

.سمیح القاسم٬ شاعر سرشناس فلسطینی درگذشت

 
سمیح القاسم (۲۰۱۴-۱۹۳۹)

سمیح القاسم که در کنار محمود درویش، یکی از دو شاعر بزرگ فلسطینی قرن بیستم شناخته می‌شد، روز سه‌شنبه، نوزدهم اوت، در بیمارستانی در سرزمینهای اشغالی درگذشت.
 
او که از چند سال پیش دچار بیماری سرطان کبد بود، هنگام مرگ ۷۵ سال داشت.
سمیح القاسم روز ۱۱ مه ۱۹۳۹ در شهر زرقاء در اردن فعلی در خانواده‌ای از دروزیان شمال فلسطین به دنیا آمد و در شهرهای رامه و ناصره، بزرگ شد. او در سراسر زندگی از هویت و ملیت فلسطینی خود پرچم مقاومت و مبارزه ساخت.
سمیح القاسم که به عقاید چپ گرایش داشت از سال‌های جوانی شعر تعهدآمیز خود را وقف مبارزه سیاسی کرد.
او همواره از حامیان "سازمان آزادیبخش فلسطین" بود و در سالهای آخر زندگی از مبارزه مسالمت‌آمیز فلسطینی‌ها در راه استقلال و آزادی حمایت می‌کرد.
سمیح القاسم بیش از شصت کتاب در قالب شعر و داستان و نمایشنامه و ترجمه، به یادگار گذاشته است. به ویژه نامه‌نگاری او با دوست و همکارش محمود درویش در طول دهه ۱۹۷۰ معروفیت فراوان دارد.
آنها در نامه‌های تاریخی خود علاوه بر مسائل شعری و ادبی به مضامین سیاسی نیز پرداخته‌اند.
هر دو سالیان دراز عضو "حزب کمونیست اسرائیل" بودند و از سیاست "اتحاد شوروی" (سابق) حمایت می‌کردند.
سمیح القاسم از پیش‌آهنگان جنبش نوگرایی در شعر مدرن عرب بود. او با مهارتی کم نظیر اسطوره‌های قدیمی میراث کهن را با رنگ و بویی نو ارائه می‌داد.
بسیاری از سخن‌سرایان نوگرا و مترقی عرب خود را پیرو سبک او می‌دانند.
سمیح القاسم علاوه بر شعرهای نغز و قصیده‌های غرا، که به زبانی فاخر و گاه "کهنه" یا ارکائیک سروده شده‌اند، ترانه‌های فراوان سروده است که برخی از آنها را مهمترین خوانندگان در سراسر جهان عرب زبان خوانده‌اند.
به ویژه این روزها با حمله اسرائیل به نوار غزه، ترانه‌های حماسی و سرودهای پرشور سمیح القاسم از بیشتر شبکه‌های رادیو و تلویزیونی عربی و فلسطینی شنیده می‌شود.
سمیح القاسم به خاطر فعالیت ادبی و مواضع سیاسی خود بارها در اسرائیل دستگیر شد و به زندان افتاد. او چند سال نیز در حصر خانگی به سر برد و از هر کاری منع شد.
او چند سالی نیز به حالت تبعید در خارج، به ویژه در شوروی سابق به سر برد. آثار کامل سمیح القاسم به زبان اصلی عربی در هفت مجلد بزرگ منتشر شده و بسیاری از شعرها و کارهای ادبی او به زبانهای دیگر، از جمله انگلیسی و فرانسوی و روسی و فارسی ترجمه شده است.
او چند سال پیش سفری به ایران کرد و در چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران شرکت کرد.
محمود عباس، رئیس دولت خودگردان فلسطینی، در پیامی گفت: ‌"صدای والای میهن ما پس از عمری دفاع از حق و عدالت و زمین، ما را ترک کرد."


منبع: بی بی سی

يكسال گذشت، ريشه مشكلات كجاست؟ دکتر‌‌محمد‌‌ ملکی

يكسال گذشت، ريشه مشكلات كجاست؟
دکتر‌‌محمد‌‌ ملکی

این نوشته را به کسانی تقدیم می‌کنم که می‌پنداشتند مار، کبوتر می‌زاید
در روزگار پر حرفی‌ها و وراجی‌های نفرت‌انگیز، دلم از این همه سکوت و نگفتن آنچه باید گفت گرفته، در روزگار غربت "کلام" باید به جستجوی جایی، وسیله‌ای، بهانه‌ای نشست برای گفتن، حق گفتن؛
امّا وقتی نمی‌گذارند بگویی، وقتی دهانت را بسته و زبانت را بریده‌اند، نه با دهان و زبان که با چشمها، دست‌ها و رگهایت، باید فریاد کنی.
هموطنان، عزیزان من،
چه می‌شد، اگر پس از گذشت هزاران سال از عمر پر ماجرای سرزمین اجدادی ما و از سر گذراندن دوران سیاه حاکمیت جباران داخلی و هجوم و کشتار و وحشی‌گری و تسلط اقوام بیگانه می‌اندیشیدیم که چرا چنین شد؟
چه می‌شد اگر از تاریخِ پر فراز و نشیب کشور عزیزمان درس و عبرت می‌گرفتیم تا با بازخوانی حوادثی که بر ما رفت، پس از هر هجوم تلخ بیگانگان یا کشتار و جنایات آدم‌کشان و استبدادیان داخلی، فریاد اعتراض سر می‌دادیم و خواب راحت و آرام جنایتکاران را آشفته می‌ساختیم؟
چه می‌شد، اگر در همین دهه‌های اخیر پس از هر پیروزی و شکست دنبال ریشه‌ها می‌رفتیم و با متهم کردن این و آن، مسؤولیت را از دوش خویش برنمی‌افکندیم و در انتظار نمی نشستیم و علیه بی‌داد می شوریدیم و به جای غُرغُرهای بی حاصل فریاد برمی آوردیم و هر یک تقصیر را به گردن دیگری نمی انداختیم؟
چه می شد، آنها که آگاهانه یا ناآگاهانه با فراموش کردن تجربه های گذشته و علیرغم هشدار دلسوزان دوباره به صندوقهای رأی دل بستند و به کسی که در تمام این ۳۵ سال یکی از عوامل حکومت بود، رأی دادند و پندارگرایانه فکر می کردند روحانی با دیگران تفاوت دارد و به وعده های خود عمل می کند، می اندیشیدند که ریشه اصلی مشکلات از کجاست؟ پس از گذشت یک سال وضع نه تنها بهتر که روز به روز بدتر می شود. از حقوق بشر و وعده های داده شده خبری نیست، زندانها مملو از روزنامه نگاران و دانشجویان دگراندیش است، اعدام ها به وضع وحشتناکی افزایش یافته، رفتار با زندانیان سیاسی بد و بدتر شده، حادثه کم سابقه حمله به بند ۳۵۰ در این دوران اتفاق افتاده و با همه وعده ها، عاملین این جنایت نه تنها تنبیه نشدند بلکه روز به روز به فشار بر زندانیان بی گناه می افزایند. اثر دخالت ها در عراق و سوریه به نتایج وحشتناکی رسیده و حوادث مرگبار دیگر که مردم ما شاهد آن بودند از جمله به سخره گرفتن حقوق بشر از سوی مقامات عالی کشور، به بازی گرفتن قوانین خودساخته و محکومیت های طولانی مدّت و در این اواخر محکومیت استادان از جمله دکتر صادق زیبا کلام، دکتر هادی اسماعیل زاده و حمله و هجوم به منزل دکتر رفیعی و اهانت به همسر و دختر ایشان که اینها همه در زمان ریاست جمهوریِ کسی صورت گرفته که وعده استقلال دانشگاهها را داده بود. چه می‌شد اگر آن‌ها که به وعده‌های روحانی امید بسته بودند، دست به اعتراض می زدند؟

چه می شد، اگر جناب رئیس جمهور در برابر حکم های بدون حساب و سنگین قضات دادگاه ها به عنوان مسؤول و ناظر بر سه قوه یکبار به این گستاخی قضات و اعمال خلاف و ضد حقوق بشری مأمورین وزارت اطّلاعات و اطّلاعات سپاه و دیگر اطّلاعاتی ها که سرنوشت مردم را در دست گرفته اند اعتراض میکرد و از
حق مظلومین دفاع می نمود؟ 
چه می شد، وقتی قاضی صلواتی پس از آن همه خشونت با دستگیرشدگان و آن احکام مسخره، روزی که حکم دور از انصاف و مروت و انسانیت را در مورد جوان دلسوخته و زحمتکش و فرهیخته آقای روئین عطوفت، به جرم تشکیل جلسات ماهانه فرهنگی در منزلش و جذب تعداد محدودی از فرهنگ دوستان در آنجا، حکم ۱۱ سال زندان برایش صادر کرد، جناب رئیس جمهور تقاضای او را برای یک دیدار چند دقیقه ای می پذیرفت و به حرفهای یک هموطن مظلوم گوش فرا می داد و از حق ضایع شده او دفاع می کرد؟

چه می شد: اگر آقای روحانی به جای آمارهای پوچ و ادّعای بهبود وضع معیشتی مردم، واقعیت ها را اعلام می کرد که مردم در چه شرایط فلاکت باری زندگی می کنند و فقر و فساد و فحشاء و بیکاری بیشتر از گذشته شده (به گفته مقامات بالای نظام) و گرانی بیداد می کند و حالت روانی جامعه به گونه ای است که اعلام می کنند در عرض دو ماه اوّل سال ۹۳ حدود ۱۰۴ هزار نزاع ثبت شده در کلانتری ها وجود دارد.

چه می شد؟ اگر آقای روحانی به جای گفتن این جمله دروغ که حمایت مردم از دولت بیشتر شده، نتیجه رفراندوم واقعی قبول یا رد یارانه ها را به خاطر می آورند که با تمام تبلیغات وسیع رسانه های دولتی و فتوای مراجع ساکن حوزه ها و وعده و وعیدهای توخالی، ۷۳ میلیون نه گفتند و تنها ۲.۵ میلیون آری، یعنی بیش از ۹۰ درصد عدم اعتماد خود به دولت و نارضایتی خویش از وضع اقتصادی را اعلام کردند و این امر را نتیجه عدم اعتماد به دولت دانستند.
چه می شد؟ اگر دوستداران آقای روحانی به جای اینکه منتقدین امثال من را متهم به تضعیف دولت و بهانه دادن به دست مخالفین کنند کمی انصاف به خرج می دادند تا بر آنها معلوم گردد این نتیجه اعمال و رفتار مماشات گرایانه خود دولت است که آنرا تضعیف می کند نه نقدکنندگان حاکمیت؟

راستی چه می شد: اگر دولت آقای روحانی دست از این شعار بی معنی برمی‌داشت که آنچه در نقض حقوق بشر و تجاوز به مردم صورت می گیرد ربطی به دولت ندارد و قوه قضائیه و مجلس و مقامات غیر مسؤول هستند که جلوی پای حکومت سنگ می اندازند و همانند مصدق بزرگ که در برابر شاه موضع می گرفت و حقایق را با مردم در میان می گذاشت و ماهیت شاه و اطرافیانش را افشاء می کرد، او هم چنین می نمود؟ چرا جناب روحانی با وجود درخواست های مکرر یکبار این عمل را انجام نداد و نگفت چه کسانی مانع کار او هستند و نگفت او در وزارت اطّلاعات و اطّلاعات سپاه و قدرت های وابسته به رهبری هیچ کاره است و نمی تواند، یا نمی خواهد با «ارباب و مرادش» در بیافتد زیرا در این ۳۵ سال به هر کجا رسیده از برکت وجود ایشان بوده است. چرا که ریشه همه فسادها از قدرت مطلقه رهبر و درباریانش ناشی می گردد.

چه می شد وقتی اسرار تقلب گسترده در انتخابات سال ۸۸ و آن کشتارها و جنایت های انجام شده توسط سردار جعفری فاش شد - کاری که نمی توانست جز با موافقت و تأئید آقای خامنه ای صورت گرفته باشد – رئیس جمهور عکس العمل نشان می‌داد؟ مردم از خود می پرسند آیا تنها همین یک بار انتخابات مهندسی شده، یا آنچه به نام انتخابات در این ۳۵ سال در نظام ولایی صورت گرفته این گونه بوده است؟ اگر چنین سؤالی مطرح گردد آن وقت باید به رفراندوم تغییر نظام، مصوبات مجلس خبرگان، قانون اساسی و تمام آنچه به نام رفراندوم یا انتخابات در ایران صورت گرفته خط بطلان کشید و زائیده دروغها، دوز و کلک ها و حقه بازی های رایج در "نظام ولایی" دانست.

و بالاخره چه می شد؟ اگر از مقامات نظام ولایی سؤال می‌شد که درباره برنامه هسته ای تا کی باید مردم ایران نامحرم بمانند و ندانند در پشت درهای بسته چه می گذرد؟ می گویند تاکنون حدود ۲۶۰ میلیارد دلار خرج کارهای مربوط به انرژی اتمی شده و چند برابر زیان های ناشی از اینکار متوجّه ملت ایران گردیده. چرا کسی پاسخگو نیست؟ ملّت ما تا کی باید درد و رنج و فقر و بیچارگی را تحمّل کند؟ آیا بر ندانم کاری ها و هدر دادن اموال عمومی و چپاول ثروت مردم و دزدی و دغلی سرکردگان نظام ولایی پایانی نیست؟ و چه می شدهای بسیار دیگر که در این یک سال باید مطرح می شد و سردمداران نظام ولایی به آنها پاسخ می دادند.
هموطنان، عزیزان من. حال این سؤال را مطرح کنیم که در این ۳۶ سال که نظام ولایی برپا شده چرا به چنین سرنوشت دردآوری دچار شده ایم و به جستجوی عامل یا عاملان این جهمنی که در ایران برپاست ننشستیم؟
چرا دولت ها در این ۳۶ سال قادر به نجات مملکت نشدند و وضع هر سال خرابتر از پیش شد؟

پس از حدود پانزده سال اقامت آیت الله خمینی در نجف اشرف با امکاناتی که در اختیار اطرافیان ایشان بود، مصلحت بر این قرار گرفت که آقای خمینی به پاریس منتقل گردد تا امکانات تبلیغاتی وسیعی در اختیارشان قرار گیرد و رسانه های جهانی در مطرح کردن ایشان به عنوان رهبر یکتای مردم ایران از هیچ کوششی دریغ نکنند و او را به عنوان یک «قدیس» که می تواند با برنامه ها و افکارش ایران را به بهشت روی زمین تبدیل کند معرفی کنند و آقای خمینی به خبرنگاران خارجی چنین تفهیم کند که پس از بازگشت او به ایران دیگر از ظلم و خشونت و استبداد و شکنجه و زندان و آنچه مغایر آزادی مردم است خبری نخواهد بود و عدالت به طور کامل اجرا می گردد. در هر حال پس از آماده سازی شرایط برای ورود ایشان به ایران به عنوان رهبر بلامنازع بالاخره آقای خمینی وارد فرودگاه مهرآباد گردید. و از این لحظه ماجرا آغاز شد.
امّا در مدت ورود آقای خمینی تا تغییر نظام روشن شد که این مرد آن مرد نیست؛ خشونت و کشت و کشتاری که از روز اوّل آغاز شد، نشانگر این واقعیت است که قدرت مطلقه، مادر فساد است. حدود ۱۰ سال ملت در آتشی که آقای خمینی و یاران وفادارش برپا کردند سوختند و نابودی حرث و نسل مفهومِ واقعی یافت. آیت الله خمینی پس از ده سال گسترش خرافات، خون و خشونت و جنگ و خونریزی و کشتار و یکه تازی در همه امور به سرای دیگر رفت تا جوابگوی اعمالش باشد. پس از فوت آقای خمینی میراث خواران نظام ولایی به تکاپو افتادند تا با انتخاب جانشین، نظام را به هر صورت حفظ کنند.
شعبده بازیها و دروغ و دغل هایی در مجلس خبرگان پیش آمد و مطالبی نقل و قول شد که این روزها گوشه هایی از آن افشاء گردیده است. بالاخره آقای خامنه ای با تکیه بر تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود به عنوان ولی مطلق فقیه با اکثریت رأی کسانی که نام نمایندگان خبرگان بر خود نهاده بودند برگزیده شد. صلاحیت آقای خامنه ای از همان روزها، هم از نظر فقهی و هم سیاسی و تقوایی زیر سؤال رفت. تعدادی از مراجع، به اعلمیت، مرجعیت و تقوایی که لازمه این مسؤولیت بزرگ بود اشکال وارد می کردند. از جمله مرجع بزرگ آیت الله منتظری که در سالهای پایانی عمر ضمن پاسخ به بعضی سؤالات در کتابی به نام انتقاد از خود (عبرت و وصیت) که چند ماه قبل از وفات مطالب این کتاب را مورد تأئید قرار داده اند، در جائی نوشته اند:
"تا زمانی که من قائم مقام و جانشین مرحوم آیت اله خمینی طاب ثراه بودم، هیچگاه از ولایت فقیه به شکلی که اکنون ارائه می شود دفاع نکردم من در آن زمان بیش از همه ی مسؤولان بر آزادی بیان و آزادی احزاب ـ حتّی احزاب مخالف ـ و دفاع از حقوق مردم تأیید داشتم و نسبت به برخورد با کسانی که اصلِ ولایت فقیه و حکومت دینی را نیز قبول نداشتند معترض بودم."(۱)
در جای دیگر می‌گوید:
"نظریه ولایت مطلقه فقیه با مسائل فقهی اینجانب نیز منطبق نبود، زیرا نظریه ی نصب را که مستلزم ولایت مطلقه فقیه است، در همان زمان در درس های رسمی خود مردود شمردم و همان موقع درس های من چاپ و منتشر شد کسانی باید به ولایت مطلقه فقیه ملتزم شوند که نصب بالفعل فقها را در زمان غیبت توسط امام معصوم علیه السلام در مقامِ ثبوت و اثبات پذیرفته باشند." (۲)
و در جای دیگر در جواب اعتقاد به نصب می گوید:
بنابراین گرچه در اوایل انقلاب و هنگام تدوین قانون اساسی به نظریه نصب تمایل داشته ام، امّا بازگشت از این نظریه و ارائه ی نظریه ی انتخاب ـ که زیربنای نظریات بعدی من بوده ـ در زمان قائم مقامی اینجانب بوده است."(۳)

و نهایتاً نظر آقای منتظری در مورد مرجعیت آقای خامنه ای را بازخوانی میکنم:

"اولاً از کسانی که خود را برای مرجعیت مطرح کرده اند کسی را نمی شناسم که آقای خامنه ای در رتبه علمی او باشد؛ و این امر بر اهل فضل پوشیده نیست. ثانیاً به نظر من شروع یا تشدید ادّعای مرجعیت برخی از افراد بعد از مطرح شدن مرجعیت آقای خامنه ای بود، و بسیاری از آنان با خود فکر می کردند مگر مرتبه علمی و فقهی ما از ایشان کمتر است؟ پس وقتی ایشان را در حد مرجعیت مطرح می کنند ما که از نظر علمی بالاتر از ایشان هستیم اشکالی ندارد که ادّعای مرجعیت کنیم.
ثالثاً ادّعای مرجعیت از سوی آقای خامنه ای که قدرتِ حاکمیّت را در دست دارند با افراد دیگر تفاوت اساسی دارد، اِشکال اصلی به ایشان ـ به جز عدم صلاحیت علمی در حد مرجعیت ـ آن است که چرا در این راستا از ابزارهای حکومتی مثل وزارت اطّلاعات بهره گیری می شود و با استفاده از دستگاههای تبلیغاتی زیر نظر ایشان و تهدید و تطمیع، جمعی از علما به این امر اقدام شده و بدعتی ناپسند در مرجعیت شیعه بنا شده است و حتّی مرجعیت را به داخل و خارج از ایران تقسیم کردند؛ در حالی که مرجعیت شرایط خاص خود را دارد و ایرانی و خارجی بودنِ مقلدانِ مراجع در آن تأثیرگذار نیست. همچنین ایشان با استفاده از قدرت خود در حوزه های علمیه مستقیماً دخالت کردند به گونه ای که برای خود نقشی انحصاری قائل شدند."(۴)
هموطنان، عزیزان من؛
به نظرات آیت اله منتظری در مورد آقای خامنه ای درست توجّه بفرمائید. ایشان آقای خامنه ای را نه از جهت اعلم بودن و نه از جهت مرجعیت و نه از جهت تقوا و مدیریت که از برجسته ترین ویژگیهای یک ولی فقیه باید باشد صاحب صلاحیت نمی داند. در قانون اساسی نظام ولایی که باید مورد تأیید آقایان باشد آمده که عدالت و تقوا از لوازم رهبری است. بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت، صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه از شرایط و صفات رهبری است. یک نظر اجمالی به آنچه در این ۲۵ سال رهبری آقای خامنه ای بر سر ملک و ملت آمده پاسخ گویایی بر صلاحیت یا عدم صلاحیت ایشان است.
کارکرد آقای خامنه ای در مسائل داخلی و خارجی می تواند همه چیز را روشن کند. نمی توان باور کرد که در سیاست داخلی وضع امروز کشور و در سیاست خارجی وضع منطقه زاییده‌ی راهنمائیها و تفکرات ایشان نباشد. کدام سیاست است که داعش ها را در گوشه کنار جهان اسلام به وجود می آورد تا جهان به خاک و خون کشیده شود؟
از مدیریت ایشان همین کافی است که اخیراً مدارک سخنرانی سردار جعفری در مورد انتخابات ۸۸ و کشتار مردم و تقلب در انتخابات و دستگیری هزاران جوان و دانشجو که تعدادی از آنها هنوز در زندان به سر می برند و حصر سه نفر از بزرگان نظام افشا شد و همه این اعمال مورد تأیید آقای خامنه ای بوده است. سخنرانیها و حمله به این و آن همه نشانگر یک مدیریت غیر مسؤول در رأس مملکت است که از صلاحیت کافی برای اداره کشور بزرگ ایران برخوردار نیست.
هموطنان، عزیزانم، نسل جوان آگاه و دلسوز؛
در چنین شرایطی چه باید کرد؟ همانطور که بسیاری از دلسوزان وطن عزیزمان تاکنون اعلام کرده اند آقای سید علی خامنه ای در بیش از ۲۵ سال که به عنوان ولی مطلق فقیه امور دینی و اجتماعی کشور را در دست گرفته در برابر کسی پاسخگو نبوده است و روز به روز وضع ملک و ملّت بدتر شده و تغییرات ظاهری دولت ها هم هیچ دردی را دوا نکرده است. باید تغییرات اساسی و زیربنایی به وجود آید و باید نظام ولایی به نظامی مردمی تبدیل شود، باید به جای یک نفر، مردم تصمیم گیرنده امور خود باشند. باید آقای خامنه ای ضمن گزارش کار ۲۵ ساله به مردم شرایطی فراهم سازد که ملّت حاکم بر سرنوشت خود گردند و تا چنین نشود، تغییر رؤسای جمهور و رفتن این و آمدن آن دردی را دوا نمی کند. همانگونه که در یک سال گذشته شاهد آن بودیم ایران عزیز نیاز به یک جراحی عمیق دارد و اینکار باید با اراده نسل جوان و فرهیخته صورت گیرد. سکوت و نظاره گری کافی است. باید اعتراض کرد و خواسته های اصلی مردم را به حاکمان گوشزد کرد. اگر دهان و زبانمان را بسته اند باید با هر وسیله فریاد کنیم، فریاد برای آزادی، فریاد برای عدالت و فریاد برای برابری.
چه می شد؟ اگر مردم بار دیگر با آگاهی و شناخت کامل علیه ظلم و بی داد اعتراض می کردند و بساط استبدادیان برمی چیدند و قدرت را به نمایندگان واقعی مردم میسپردند و دست در دست هم وطنی آباد و آزاد از نو بنا می کردند. به امید آن روز.

پی نوشت:
۱) کتاب انتقاد از خود (عبرت و وصیت)، آیت الله منتظری، صفحه ۲۳ و ۲۴
۲) کتاب انتقاد از خود صفحه ی ۲۴
۳) کتاب انتقاد از خود صفحه ی ۳۱
۴) کتاب انتقاد از خود صفحات ۱۵۳ تا ۱۵۶