۱۳۹۳ اسفند ۲۸, پنجشنبه

خود سوزي يونس عساكره، دست فروش خرمشهري


The Nakba Education Project (NEP) offers educational resources to American Jews and a general American audience about the history of the Nakba (“Catastrophe” in Arabic

About

About

The Nakba Education Project (NEP) offers educational resources to American Jews and a general American audience about the history of the Nakba (“Catastrophe” in Arabic) and its implications in Palestine/Israel today. The Nakba refers to the forced displacement of Palestinians that began with Israel’s establishment, and that continues to this day.
In 2008 the Israeli organization Zochrot published a study guide called How do you say Nakba in Hebrew? It’s a curriculum designed for Jewish Israelis, supporting Zochrot’s mission to increase awareness of the Nakba and its implications today. Since the study guide was published in Israel, American-Jewish communities, rabbis, and activists have been eager for English translations of Zochrot’s materials that they can use here.
In response, a small group of volunteers based in NYC has reworked the Israeli curriculum for a U.S. Jewish audience. In the past couple of years, we have run pilot versions of the series for Jewish Voice for Peace and at Columbia University in conjunction with The Alliance for Historical Dialogue and Accountability. This website is a collection of the curriculum and resources we have developed for use in popular education, mainstream education, synagogue adult ed, and other settings. In the U.S., while most people learn about Israel as a “safe haven” for Jews, we seldom hear about the Palestinian experience of dispossession and expulsion in 1948. When American Jews do talk about Palestine, the conversation often focuses on the post-1967 occupation, without acknowledging the occupation that began with the founding of the state of Israel.
As educators and activists, we have seen how acknowledgment of the Nakba can deepen discussions of the history of Palestine, Israel, and occupation. We have seen how silence about the Nakba in American Jewish communities and institutions has enabled a massive ignoring of history and sidelining of Palestinian voices. In our conversations with other organizers and teachers, we’ve been asked again and again for resources to help address this central question, both to engage with challenges to our political activism and to deepen our analysis. With this curriculum, we hope to shift and enrich conversations in the U.S. about the history of and possibility for justice in Palestine/Israel.
روایت دردهای من...در کمپ تیف قسمت چهلم
رضا گوران





نکات تکمیلی مصاحبه با ماموران آمریکائی:
درآن روزها مصاحبه با دو گروه از کارمندان "ام ای" و "سی آی ای" شروع گردید بود. بعد ازطی مصاحبه ها، آنجائی که ادعا کردم سازمان مجاهدین 3 سال مرا درزندان انفرادی حبس کردند و شکنجه های فیزیکی و روحی روانی زیادی را متحمل گشتم. کارمند آمریکائی، همان جوان تقریبا 25 ساله که در قسمت گذشته تشریح کردم. پرسید: برای ادعاهای که می کنید مدرک و سند داری؟! جواب دادم چه مدرک و سندی معتبر تر از خودم، شاهد زنده هستم. کارمند پرسید: ما از کجا باور کنیم و به تو اعتماد کنیم که راست می گوئی و گفته هایت حقیقت دارد؟ در هر دادگاهی می بایست مدرک و سند کافی داشته باشید تا طبق قانون ادعاهای مطرح شده  پذیرفته شود.
درحین این پرسش و پاسخ ها کل سیستم عصبیم بهم ریخته بود. چرا که با توجه به اینکه آدرس و مختصات کامل زندانها و شکنجه گاهها و اتاق بازجویان را دقیق و کامل گفته بودم، اما آنها در ظاهر و به این آسانی ادعاهای مطرح شده مرا نمی پذیرفتند. یک مرتبه یاد خاطره ای از زندان انفرادی افتادم. آن را برای آنان تشریح کردم. پیشنهاد دادم به مکان و محل مورد نظر برویم و مدرک خود را ارائه کنم. به این شرح (اگر خوانندگان به یاد داشته باشید در قسمت یازدهم همین کتاب نوشتم، بعد از گذشت 9 ماه از زندان انفرادی. یک روز "کاک عادل" گفت: باید اتاقت سمپاشی بشود بنابر این درب اتاق را باز می گذاریم تا به هوا خوری بروید و در آنجا بمان تا اثر سم اتاق از بین برود. در آن روز بخاطرسمپاشی برای اولین بار قدم به هواخوری زندان انفرادی گذاشتم)
اطراف حیاط هوا خوری کوچک تقریبا به عرض یک متر بتن ریزی ومیان آن خاک بود، گویا محلی برای باغچه در نظر گرفته بودند. هنگام سیمان کاری و پلاستر مقداری پلاستیک و کاغذ پاکت سیمان در زیر خاک های دفن شده بود. بعلاوه مقداری خرده چوب نیمه سوخته از آتشی که نمی دانم به چه علت روزی بر افروخته بودند هم به جا مانده بود.
بعد از کمی قدم زدن در گوشه ای پشت به دیوار روی بتن پیاده رو نشستم. تکه چوب سوخته ای به دست گرفتم و شروع کردم شخم زدن و بهم زدن خاک باغچه، با تکه چوب خاکها را به کناری زدم. یک تکه کاغذ پاکت سیمان همراه پلاستیک که مقدارجزئی از آنها بیرون از خاکها بود به دست آوردم. همانجا از خورده چوبهای نیمه سوخته سر سیاه  با کمک آب دهان همانند "مداد" استفاده کردم و روی کاغذ پاکت سیمان اسم و مشخصات خود را آرام آرام نوشتم. سپس نوشته را در پلاستیک پیچیدم، محکم و بی شکاف آب بندی کردم ، یک زمان آب باران نوشته را از بین نبرد. در گوشه ی باغچه چسبیده به پیاده رو نزدیک به درب اصلی زمین را به عمق تقریبا 30 سانتیمتری گود کردم. نوشته را در آن گذاشتم و با خاک پوشاندم و حسابی لگد کوب کردم. سپس برای رد گم کنی مقداری خاک باغچه را بهم زدم تا زندانبانان متوجه کار من نشوند.
این داستان با کمک ترجمه فرانک به کارمندان گفتم. کارمند جوان پرسید: هدف و انگیزه ات از این کار چی بود؟! پاسخ دادم ندایی در درونم مرا وا داشت، یک رد پا و نشانی از خود به جای بگذارم، شاید روزی روزگاری اتفاقی افتاد و من با ارائه آن نوشته ثابت می کردم سازمان مجاهدین زندان انفرادی و شکنجه گاه همانند رژیم ملاها دارند. مجددا پرسید: چرا چنین فکری به ذهنت زد؟! فکر کردید اتفاق خاصی برای "پی ام او ای" می افتد؟! حسی در درونم باعث شد نشانه ای از خود باقی بگذارم. به اعتقاد من نوشتن همین نام و نشان یک نوع مبارزه بر علیه بی عدالتی است. درهر نظام و سیستم فاسدی ظلم و زور وبی عدالتی حاکم باشد خواه نا خواه روزی شیرازه و دیوارهای اطراف آن فرو می ریزد و مردم از اطلاعات و راز و رموز درونی آن مطلع می شوند.  کارمند دیگری با شوخی و خنده گفت: شاید تو می دونستی ارتش ایالات متحده می آیند کمکت. همگی خندیدند.و.... هرچند آنها به حقانیت ادعاهای من باور داشتند، اما با شنیدن این خاطرات و بعد هم مشاهده عکسهای هوایی رو به رو گشتند.
 با پیشنهاد من مدت زمان کوتاهی وقت خود را صرف شناسائی شکنجه گرانی چون حسن حسن زاده محصل و نادر رفیعی نژاد و بتول رجائی و بقیه زندانبانان و شکنجه گران سازمان کردند. ازعکس های که برای کارت شناسائی آنان در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف گرفته بودند در کامپیوتر لپ تاب هایشان جستجو کردیم. ولی زمان کافی برای دیدن تک به تک عکس های مجاهدین و شناسائی شکنجه گران در میان آن همه عکس را نداشتند. اما بعدها و در مصاحبه های دیگر(حسن عزتی، نریمان) شکنجه گر و معاون زندان رجوی را به شناسایی کردم، در قسمت های آینده داستان آن را خواهم نگاشت.
بهم ریختن قرارگاه 9 بعد از فرار ما:
 قبلا نوشتم، در تشکیلات هر روزه با دوستانی به طور مستقیم و یا غیر مستقیم تا آنجا که می شد درد دل می کردیم و از دنیای تنگ و تاریکی که تشکیلات برایمان مهیا ساخته بود و داشتیم تا آنجا که می شد می گفتیم اما بجز برای افراد محدودی جرات نمی کردم داستان زندان و شکنجه را بگویم. .... بسیاری از آنان سوال می کردند چاره چیست و چگونه می توانند از این شرایط خلاص شوند؟! می گفتم صبر کنید بالاخره ما هم خدایی داریم. بعد از گریختن ما 5 گوهر بی بدیل انقلاب کرده از قرارگاه 9 دوستان و همرزمان قرارگاه مطلع و تعدادی از آنان خواهان جدائی و خروج از سازمان شده بودند. مسئولین سازمان به دست پا افتاده بودند. طبق گفته دوستانی که بعد ازگذشت یک هفته از فرارما به "محل موقت" آمریکائیان آمدند و گله مند بودند، چرا آنها را با خود همراه نکردم و درسازمان رها کردم. چنین خبر دادند: بعد از فرار شما سران تشکیلات فوری در ستاد قرارگاه 9 گرد آمدند، جلسه تشکیل داده وبه فکر چاره جوئی و جلوگیری ازخروج و ریزش افراد برآمدند.
یکی از دوستان به نام مسعود جهانبخش اسم مستعار شروین اهل کرمانشاه چنین گفت: بعد از فرار شما،(یعنی ما پنج تن) بچه ها در نشستهای عملیات جاری تناقضات و فاکت گریختن شماها را می خواندند و... با دوستان هم محفلی مشورت کردیم و تقاضای خروج و جدا شدن را برای فرمانده قرارگاه حکیمه نوشتیم. چند روز گذشت فرماندهان به ما خبر دادند خواهر فهیمه اروانی برای میهمانی ما ها را دعوت کرده!. 33 تن از بچه ها قرارگاه 9 که درخواست خروج نوشته بودند را به میهمانی فهیمه اروانی بردند.
 بعد از کلی پذیرایی و بخور بخور فهیمه اروانی با آن حالتهایی که داشت کلی صحبت کرد چرا درخواست جدائی نوشته اید؟ ما هم که نمی توانستیم اصل واقعه را بگوییم و کلمه ای انتقاد کنیم گفتیم می خواهیم برویم دنبال زندگی خود و... تا اینکه فهیمه عصبانی و ناراحت شد و جلسه بهم ریخت، روز بعد مسئولین از همه ی بچه ها مدرک اخراج نامه گرفتند!! بعد ما را تحویل آمریکائیان دادند، آنها هم ما را آوردند اینجا پیش شما. به این ترتیب علاوه بر ما 5 نفر 33 گوهر بی بدیل دیگر از نیروهای قرارگاه 9 به کمپ "محل موقت" سرازیرشده بودند.
در اینجا می بایست به خانم فهیمه اروانی یاد آور شوم طی سالیانی که ما در کمپ تیف و در تحت بدترین فشارها و مضیقه ها بودیم شخص شما وعده ای دیگری از زنان شورای رهبری آن همه خود را بزک دوزک کردید و در میهمانیهای هرهفته ای که برای مقامات آمریکائی در یکانهای مختلف، بخصوص یگان خواهران برگزارمی کردید خودشیرینی کردید، به کجا رسیدید؟!  مشاهد کردید همین که ماموریت و کارآمریکائیان درعراق خاتمه یافت رفتند و به پشت سر خود هم نگاه نکردند.آمریکائیان از شما سودهای کلان اطلاعاتی و جاسوسی زیادی بردند.... با تمام وجود خودتان و تشکیلاتتان را در اختیار آنان گذاشتید، بعد از استفاده همانند دستمال یکبار مصرف شما را دور انداختند و رفتند. آن هم آخر و عاقبت شما ها. البته هنوز هم درس نگرفته اید و همچنان به دریوزگی پیش مقامات ظالم و جنایتکار آمریکا ادامه میدهید. این دیگر ماهیت شما شده و چاره ای جز آن ندارید. بقول فردوسی
درختـی که تلخ است وی را سرشــت
گـرش بر نشـــــانی بــــه باغ بهشــت
ور از جوی خلــــــــدش به هنــگام آب
به بیــــــــخ انگبین ریزی و شــهد ناب
ســـــــر انجام گوهــــــــــر بکـــار آورد
همـــــــــان میــــــــوه تلـــخ بــار آورد

ملاقات نمایندگان کمپ با سرهنگ آمریکائی:
چندروز بعد از نوشتن شکایت نامه و طومار امضای اهالی کمپ به مقامات آمریکائی، سرهنگی برای پاسخ گوئی و رسیدگی به درخواست و شکایت ساکنان محل موقت با محافظانش وارد کمپ شد. سرهنگ خود را فرمانده نیروهای که حفاظت قرارگاه اشرف را بر عهده داشتند به نمایندگان کمپ معرفی کرد. پس از کلی بحث و فحص در مورد اینکه در این مدت زمان ادعا می کردید که رفتار خوبی با ما خواهید داشت اما همه چیز برعکس از آب در آمد و حتی حاضر نیستید کارهای قانونی ما را پیگیری نمایید. نهایتا گفتند تا آغاز سال جدید و اول ژانویه 2004میلادی وضعیت قانونی ما را مشخص و به کشورهای سوم منتقل می کنند. وعده داده شده پایان یافته اما از جانب آقای هنری و مقامات ذیصلاح  هیچ اقدام عینی و عملی ملموسی صورت نگرفته . چرا ما را نگه داشتید و زندانی کردید؟! اگر نمی توانید کمک کنید حداقل درب را باز کنید تا برویم. ما می توانیم مشکل خودمان را حل و فصل کنیم و...
 سرهنگ آمریکائی پس از شنیدن اظهارات نمایندگان کمپ، ازموضع بالا گفت: شما از یک گروه تروریستی خشونت طلب جدا شده اید، این برای شما یک "امتیاز مثبت" محسوب می شود. اما در مجموع «پی ام او ای»(سازمان مجاهدین خلق ایران) در لیست سیاه تروریستی ایالات متحده قرار دارد. شماها هم اعضای این گروه تروریستی محسوب می شوید. ایالات متحده بر این عقیده است کل دستگاه "پی ام او ای" را تعیین تکلیف نهایی کند. پس تا آن زمان شما تحت حفاظت ایالات متحده باقی خواهید ماند. البته این را هم بگویم که رفتارشان با سازمان بسیار عالی بود و همه رقم رسیدگی به آنها می کردند.....
 ارتش ایالات متحده سعی  می کند امکانات مناسبی برای شما بوجود بیاورد. تا بتوانید راحت تراین دوران را سپری کنید. ما در حال ساختن یک کمپ جدید با امکانات مناسب تری برای شما جداشدگان از "پی ام او ای" هستیم . به محض آماده شدن محل کمپ، شما را به آنجا منتقل می کنیم. در آن جلسه  کلی صحبت و اظهار نظر شد. اما چکیده و عصاره اصلی آن همین نکات فوق است.
خواننده گرامی ملاحظه می فرمائید، درآن صحرای لم یزرع
 ابتدا دلیرو شجاع و قهرمان خوانده شدیم، میهمان در میهمانسرای ارتش ایالات متحده محسوب می شدیم.
 بعد از گذشت 2 ماه درتاریخ مذکور و درجلسه و ملاقات با سرهنگ آمریکائی پرسیدم چرا ما را زندانی کردید و تعیین تکلیف نمی کنید؟!
 گفتند: شماها تروریست "مثبت" هستید!
با سپری شدن روزگار و به برباد رفتن عمر و جوانی و زندگی ما درآن بیابان برهوت آمریکائیان اعلام کردند،
 اسیر جنگی هستید!
 چندی بعد از آن گفتند: شهروند تحت حفاظت "بند چهارم" کنوانسیون ژنو هستید!
  در نهایت (کمیساریای عالی پناهندگان) "یو ان" پا به میدان گود زورخانه نهاد. بعد ازمدتها مصاحبه با تک به تک جدا شدگان از طریق کال کنفرانس با دفتر آن ارگان بین المللی در ژنو سوئیس، نتیجتآ نامه فرستادند و توسط مقامات آمریکائی اعلام کردند و گفتند: شما پناهنده هستید!
 "یو ان" در راستای همکاری با آمریکائیان جهنم تیف را به رسمیت شناخت، رسمآ اعلام کرد با نماینده ارتش آمریکا سرهنگ خانم "جولی اس نورمن" به توافق رسیده ما پناهندگان را در آنجا (تیف) نگه دارند. "یو ان" مهر تائیدی هم بر پای زندان مخفی تیف نهاد تا بی شکاف کار خود را کرده باشند. ما اسیران گرفتار اکثر به اتفاق می گفتیم ای کاش در گوانتانامو بودیم تا حداقل مردم دنیا باخبر می شدند. این حسرت روی دل ماهها که پای حفظ اصول و شرافت خود ایستادیم و مقاومت کردیم ماند.
با وجود تمامی این عناوین و القاب مشمئزکنند، که درمدت زمان بیش از4 سال با زجر و رنج ومصیبت طی طریق کردیم.عملا هیچ گونه تضاد و مسئله ای ازجداشدگان حل نمی شد بماند. اما همچنان درآن صحرای بی آب و علف در زیر چادرهای برزنتی خاک می خوردیم  در خود می لولیدیم و به ریش "دهکده جهانی" "نظم نوین جهانی" "انقلاب درونی"  "رهبرانقلاب نوین" تف می کردیم.
گهگاهی از سر بی عدالتی و نامردی و نارو زدنهای آدمهای بی بته و بی پرنسیب به ویژه "جامعه بی طبقه توحیدی"و... یکی دوبیت از شعر"خنده" میرزاده عشقی را با خود زمزمه می کردم.
 من كه خندم ، نه بر اوضاع كنون می خندم
من بدين گنبد بی سقف و ستون می خندم
تو به فرمانده اوضاع كنون می خندی
من بفرماندهی كن فيكون می خندم  
..........
تحت فشار قرارگرفتن افراد به خاطر آمار:
پس از ختم جلسه ی ملاقات نمایندگان با سرهنگ آمریکائی، نمایندگان به میان جدا شدگان که در بیرون از اتاق جلسه و در محوطه کمپ چشم انتظارنتیجه نهایی گفتگوهای دوجانبه بودند رفته و گفته های سرهنگ آمریکائی مبنی بر اینکه جدا شدگان تروریست مثبت هستند و تا تعیین تکلیف نهایی سازمان مجاهدین می بایست جدا شدگان نیز بخاطرعضویت پیشین درآن سازمان  همچنان تحت بازداشت و حفاظت و کنترل ارتش آمریکا باقی بمانند و...
جدا شدگان با شنیدن موضعگیری آمریکائیان نسبت به سرنوشت شوم خود واکنش شدیدی نشان دادند. اکثر به اتفاق عصبانی شدند و هیاهو و جار و جنجال و غوغا به پا شد. تعدادی دست به اعتصاب غذا زدند.غروب همان روز افراد برای آمارگیری که توسط سربازان آمریکائی هر شبانه روز صورت می گرفت خود داری ورزیدند و حاضر نشدند در محوطه تجمع کنند. مسئولین کمپ ابتدا می خواستند طبق روال معمول آمار خود را بگیرند و بروند. اما در مقابل جدا شدگان خود داری ورزیدند و زیر بار نرفتند.
سربازان آمریکائی با زور افراد را از بنگال و اتاق ها بیرون کشیدند و در محوطه کمپ نگه داشته و به صف کردند. سربازان به محض اینکه ردیف اول زندانیان را آمار می گرفتند افراد به عمد خود را جابجا می کردند. شمارش به هم می خورد و با این نحو و شگرد مبارزه منفی مسئولین آمریکائی را با مشکل جدی روبه رو کردیم طوری که از دست جدا شدگان ذله شدند. آمریکائیان درخواست نیروی کمکی کردند، تعدادی نیرو به آنان افزوده شد. آقای هنری و کسانی که با جدا شدگان مصاحبه می کردند به کمپ آمدند و می خواستند به هر صورت شده آمار زندانیان را بگیرند.
 فشار و سخت گیری از هر سویی از طرف آمریکائیان به زندانیان هر لحظه افزودن گرفت. طوری که جدا شده گان در این آشوب و بلوا و بهم خوردن عقب عقب رفته وپشتشان به دیواره سیم خاردارها خورد. بعضی از افراد از داد بیداد و فحاشی و عربده کشی سربازان آمریکائی به وحشت افتاده و ترسیدند از صف های آخر چسپیده به دیواره سیم خادارها از جمع که مقاومت سر سختانه ای به راه انداخته بودند جدا شدند و تجمع در حال شکست خوردن و متلاشی شدن هر لحظه ای قرارگرفت.در آن لحظات تلاش داشتم که افراد را تشویق به مقاومت کنم.
 از روی زمین بلند شدم و یک مرتبه با صدای بسیار بلند داد زدم الله اکبر، الله اکبرگویان از میان صفوف فشرده سربازان آمریکائی راهی باز کردم و با سرعت  به طرف اتاق بنگال رفتم. هنری و تعدادی از مسئولین مرا دنبال کردند. رسیدم به درون بنگال، یک چراغ والر که به تازگی برای گرمایش بنگال داده بودند برداشتم نفت آن را روی خود بریزم و خودم را به آتش بکشم. زنده یاد حسن میزایی پشت سر من همراه آمریکائیان آمده بود. در حال تخلیه نفت روی خودم بودم که چند تن از آمریکائیان همراه جهانبخش ریختند روی سرم وبا زور چراغ والر را ازدستم گرفتند بوی نفت در بنگال پیچیده بود.
 هنری کمی زبان فارسی می دانست با ترس و دلهره با لهجه آمریکائی به جهانبخش می گفت: خون این در دستان توست و... فوری به سربازانش دستور عقب نشینی داد واز محوطه کمپ  بیرون رفتند.آن روزعصربدینسان موفق شدیم خواسته خود را به کرسی بنشانیم.هر چند زیا د مهم نبود. اما ازسیاست مماشات "خط موازی" بهتر بود. ما مشتی سرکوب شده دست مدعیان مبارزه مسلحانه با دستانی خالی جلوی بخشی از نیروی سرکوبگر یک ارتش ابر قدرت که کشوری را به اشغال خود در آورده بودند جانانه ایستاد بودیم و برای حق و حقوق پایمال شده خود تلاش و کوشش می کردیم... و اما
یورش ارتش آمریکا به اهالی کمپ:
آمریکائیان آب و برق کمپ همراه سهمیه سیگار نفرات را قطع کرده بودند. 2 تن ازجداشدگان (غلام رضا  موسوی و دوستش) گریخته بودند. جدا شدگان تحت فشارقرار گرفته و آه و ناله به هوا برخاسته بود. چند روزی جو و فضای کمپ بهم ریخته و ملتهب و آشفته شده بود. یکی ازجدا شدگان به نام سیروس طایفه ای، بیش از2 دهه در تشکیلات سازمان مجاهدین به طور حرفه ای حضوری فعال داشته بود. چند روزی در اعتصاب غذا بسر برده بود. ایشان در ترددی در نزدیکی درب سرویس بهداشتی و حمام ها روی زمین افتاد و دچار مشکل گردید.
 خبر و شایعاتی در بین اهالی کمپ پیچید، چند تن از جدا شدگان به طورسری و مخفیانه با آمریکائیان همکاری می کنند و شبانه به صورت مخفیانه به اتاق نگهبان افسران آمریکائی رفت و آمد می کنند. خط و خطوط  سیاست "خط موازی" و همکاری همه جانبه رهبرعقیدتی را با آمریکائیان پیش می برند. ما نیز به افراد توصیه می کردیم آرامش خود را حفظ کنند و فقط نگاه کنند وبه این سانتاژها اهمیت ندهند. چرا که در همه جا از این قبیل افراد بی بته پیدا می شوند که دوستان خود را به خاطر منافع حقیر شخصی خود زیر پا گذاشته و فروخته اند و....
 طولی نکشید ارتش آمریکا تحمل نکرد و وارد عمل فیزیکی گشتند. آنها با یک گروهان ارتش پیاده و سواره متشکل از200 تن از سربازان تا دندان مسلح مجهز به جلیقه ضد گلوله و سلاح های لیزری اتوماتیک همراه با تانک و تجهیزات زرهی کامل  در اواسط  دی ماه 1382 ساعت 4 بامداد ساکنان "محل موقت"را ابتدا محاصره و سپس مورد یورش وحمله و هجوم پیاده نظام خود قرار دادند. فرماندهی عملیات «شبیخون» برعهده همان سرهنگی بود که اولین بار با ما نمایندگان کمپ ملاقات کرد و خودش را سر فرماندهی نیروهای که حفاظت قرارگاه اشرف را برعهده داشتند معرفی کرد.
سرهنگ، ظفرمندانه موفق شده بود با کمک چند تن "خائن خود فروش" در خواب به ما اهالی کمپ شبیخون بزند. درحالی که ما از گرسنگی و تشنگی در فشار بودیم 200 تن ازسربازان پیاده نظام تحت فرماندهی خود را وارد کمپ کرده بود. با هماهنگی جاسوسان و خود فروشانی چون "فرامرز"نامی با همراهی پسرش "هومن" که با زبان انگلیسی آشنابود همراه  فتح الله فتحی . تمامی معترضین را شناسائی  واز روی کروکی و نقشه اتاق و بنگالها و تخت خواب یک به یک را دقیق و مو به مو با جزئیات ترسیم کرده ودر اختیاراربابان جدیدی خود(آمریکائیان) گذاشته بودند.
سپس آنان در چند مرحله و در چند شب پیا پی به طور مخفیانه با جیپ های هامر آمریکائیان به پایگاه مرکزی آنان(فاب) رفته و درآنجا از روی عکس و مشخصات پروندهای بایگانی جداشدگان  تمامی کسانی که معترض بودند مشخص و به مقامات آمریکائی ویژگی و خصوصیات تنی چند از افراد شاخص و حائزاهمیت که جدا شدگان از آنان حرف شنوی کامل داشتند معرفی کرد بودند.
 سرهنگ و افسران آمریکائی برحسب داده های آن سه نفر خود فروش بی پرنسیب با کروکی دقیق  با هماهنگی و نظم و انضباط  نظامی برای هرجدا شده معترض چند سرباز گردن کلفت به قول خودشان "آدم خوار" مشخص کرده بودند. درحین عملیات غافلگیری شبانه، به آرامی و بدون سر صدا به درون اتاق و بنگال  استراحت زندانیان ریخته و در خواب روی  افرد مورد نظر می ریختند. پابند و دست بند و گونی به سر می کشیدند.
 سپس چند سرباز از چهار سوی به صورتهای مختلف دست و پای بسته شده زندانی نگونبخت را گرفته یا بلند می کردند و یا هل می دادند وبا خود  تا دم درب اتاق بار دیزلهای نظامی از قبل آماده نگه داشته بودند می بردند. پس از شناسائی از روی عکس و مشخصات چهره، زندانی را همانند گونی سیب زمینی پرتاب می کردند داخل کامیون، سربازانی آماده در داخل کامیون زندانی فتیله پیچ شده با قل و زنجیر را درازکش روی هم می ریختند و فقط عربده می کشیدند، داد می زدند و تهدید می کردند و به مادر و خواهر ما فحاشی می کردند. تررویست مادر فاکر شات آپ، کیل هیم مادر فاکر، فک یو مادر فاکر تروریست و... به این ترتیب 30 تن از معترضین را دستگیرکردند.
پروسه پابند و دستبند وگونی به سر کشیدن خودم:
 جریان غافلگیری شخص خودم دربستر خواب به دین صورت بود. درحالت خواب و بیداری متوجه شدم صدای پای کسانی می آید، ابتدا فکر کردم از بچه های هم بنگالی هستند. اما متوجه شدم افرادی مرا محاصره و در یک لحظه پاها و دستان مرا زنجیر کردند. تا به خودم جنبیدم دیدم سربازان زیادی همراه آقای هنری مرا محاصره و روی من ریختند. تعدادی از سربازان هم روی سر زنده یاد حسن میرزایی (جهانبخش) کمی آن طرف تر ریخته بودند.
 مرا از روی تخت خواب به زیر کشیدند و با دست بند و پا بند نگه داشتند. سپس هنری گفت: شما و دوستانت به جرم اختلال در نظم کمپ بازداشت هستید. ترجمه گر فرانک ترجمه می کرد. به فرانک گفتم به هنری بگو ما که از روز اول در بازداشت شما بودیم. سپس با دستورهنری و هل دادن سربازان راه افتادم  با کمک سربازان وحشی از بنگال خارجم کردند. حسن میزایی هم کشان کشان پشت سر من آوردند.
 دیدم سرهنگ فرمانده کمی دورترازبنگال ما داشت فرماندهی می کرد. از دم درب بنگال استراحت ما تا دم درب کمپ که کامیون قرار داشت در دو سوی پیاده رو سربازانی بهم فشرده و چسبیده بهم ایستاده و یک دیوار نفوذ ناپذیر گوشتی ساخته بودند.
 با صدای بلند به سرهنگ گفتم این کار شما غیر قانونی و ترویج خشونت است. فرانک ترجمه کرد. سرهنگ پاسخ  داد ما می توانیم به راحتی قانون را دور بزنیم ! همین حالا همگی شما را بکشیم!! کسی هم نمی تواند کاری برعلیه ما انجام بدهد! بعدها ایالات متحده به  خانواده های شما پولی به عنوان خسارت و غرامت پرداخت می کند! گفتم به چه جرم و گناهی باید ما کشته شویم؟! با اشاره کله پوک سرهنگ، سربازان مهلت بیشتری ندادند و مرا هل دادند و از میان دیوار گوشتی با خود تا دم درب کامیون بردند.
 در دم درب دیزل یک افسر و چند درجه دار ایستاده بودند. با کمک نور چراغ قوه به صورت و چهره ام نگاهی کردند. سپس نور چراغ قوه را معطوف به مقداری کاغذ باز و لوله شده در دست داشتند کردند. در یک کاغذ تقریبا 50 در50 سانتیمتری عکس مرا بزرگ کرده و با یک ماژیک قرمز رنگ با خط درشت نوشته بودند لیدر!! سپس افسر به سربازان دستوراتی داد. سربازان ربات وار یک گونی سبز رنگ، متعلق به کیسه ی جای خاک سنگر به سرم کشیدند. ربات وار یک چرخش بهم دادند و پشتم به دم درب کامیون کردند. چند سرباز از پایین و بالا مرا گرفتند و به درون اتاق بار گذاشتند و سربازان داخل کامیون مرا به دیوار اتاق کامیون چسباندند.
حرکت کامیونها نظامی حامل زندانیان:
 بعد ازبگیر و به بندو به قل و زنجیر کشیدن معترضین کامیونها حرکت کردند.در بین راه آه و ناله زندانیان که پابند و دست بند آنها را بد جوری اذیت و آزار می داد همراه داد و بیداد وعربده کشی سربازان کله پوک بوش به هوا بود. بعد از طی طریق مسافتی به محل مورد نظرآمریکائیان رسیدیم. کامیونها یکی دو بار عقب جلو کردند. سپس سربازان با مسخره بازی زندانیان را پیاده می کرد و بعضی از زندانیان را عمدا از کامیون به پایین پرت می کردند و قهقه می خندیدند. دراینجا بود آه و ناله زندانیان به هوا بر خواست، جگرم داشت آتش می گرفت. سربازان مرا هم با طرز برخودهای بسیار خشن و بیرحمانه پیاده کرد. از قهقه سربازان یاد شکنجه گر رجوی حسن محصل افتادم که در زمان شکنجه کردنم قهقه می خندیدند. زندان و شکنجه گاه رجوی تداعی گشت. به محض برداشتن گونی ها از سرمان متوجه شدیم و فهمیدیم در یکی از سوله های زاغه مهمات ارتش صدام حسین بازداشت هستیم.
 چنان خشن و بی رحمانه برخورد می کردند که قابل توصیف نیست از بدبختی و تحقیر شدن بیش از حد به روی سربازان داد زدم مرا همانند مسیح به صلیب بکشید بی شرف های نامرد. چرا دوستان مرا شکنجه می کنید. سربازان داد می زدند شات آپ مادر فاکر من نیز در جواب آنان داد می زدم ، یو یو یو  ازسر نامردی و بی غیرتی رهبرعقیدتی که یا خودش و دم و دستگاه فرقه گرایانه اش ما را هر روز خدا با عملیات جاری و غسل هفتگی به جان هم می انداخت و تحقیرو تحقیر و تحقیر می کرد و یا  ما را با سیاست خط موازی و همکاری همه جانبه اش به آن روز وحال زار انداخته بود گریستم و گریستم و فحش به آمریکائیان و زمین و زمان می دادم.
 سربازان وحشی آدم کش مرا گرفتند و روی شن ها همانند هم بندان دیگر کشیدند و کشیدند با عصبانیت عربده می کشیدند و داد می زدند و چپ و راست می گفتند تروریست های مادر فاکر همه شما را می کشیم و به جهنم می فرستیم و... صدای دندونک بچه ها در آن فضا به گوش می رسید، آه و ناله زندانیان که روی زمین و شنها به هرسمت و سو توسط سربازان بوش کشیده می شدند دلخراش بود. یکی از زندانیان به نام "کریم روزبه" داد می زد آی کمرم آی کمرم و... از آن روز به بعد مهرهای کمرش آسیب جدی دید و از درد کمرسالها دررنج  و عذاب بود.
مدت کوتاهی گذشت با صدای بلند فریاد می زدم بچه ها از این وحشی ها نترسید، اهمیت به این آدم کشان ندهید. اینها از ترسشان این حرکات وحشیانه را انجامی می دهند ازاصالتشان نیست. سربازان هم چپ و راست داد می زدند شات آپ، شات آپ. "خفه شو خفه شو" در این بدبختی یکهو صدای ارسلان اسماعیلی به گوشم خورد.
اطلاعاتی که ارسلان اسماعیلی از بگیر و ببندها بیان کرد:
 پرسیدم ارسلان توئی؟! ارسلان بدون ترس جواب داد: بله. گفتم تو را کی گرفتند؟! ارسلان  گفت: همین که شما را بار زدند و کامیونها حرکت کردند.آمریکائیان با وحشیگری و خشونت تمام به داخل اتاق ها و بنگالها هجوم آوردند. همه بچه های باقی مانده را در کمپ از روی تخت خوابها به پایین کشیدند در محوطه کمپ جمع کردند. با تهدید و داده و بیداد و عربده کشی و ترساندن افراد آمار خود را گرفتند.
(همان لحظات فتح الله فتحی همراه همدستانش در فروختن افراد به آمریکائیان سنگ تمام گذاشته بودند، برای خالص بودن هر چه بیشتر خود به عنوان یک پادو ومزدور تمام عیار در حضور زندانیان به اربابان خود(آمریکائیان) گفته بود.من جای شماها باشم همه را "تیر خلاص" می زنم.)
 به "آریا" ترجمه گر گفتم برادران ما را کجا بردید؟! اریا هم برای آمریکائیان ترجمه کرد. آمریکائیان گفتند: کدام یک از نفرات برادر تو است؟ گفتم: رضا گوران. ارسلان ادامه داد و گفت: همانجا در حضور سرهنگ و بقیه آمریکائیان با صدای بلند به بچه ها گفتم اینها دوستان ما را بردند معلوم نیست چه بلائی سرشان بیارند هر کس می تواند یا علی بگوید و از آنها حمایت کنیم. همانجا به اریا گفتم هر کجا دوستان ما را بردید ما هم ببرید. آریا گفت:  محل مناسبی نیست و ممکن است از بین بروید و کشته شوید. گفتیم: اشکال نداره ما هم ببرید و بکشید. آمریکائیان عصبانی شدند سرهنگ دستور داد ما را محاصرکردند و 12 تن ازبچه ها را با درخواست و سماجت خود سوار کامیونها شدند و به اینجا آوردند.
 بدین سان جمعا 42 تن از جدا شدگان را در زاغه مهماتهای صدام حسین که آمریکائیان آن را "بانکر" می نامیدند بازداشت کردند. این نمونه ای از برخورد آمریکایی ها با ما بود که بعدا راجع به آن و همینطور رابطه صمیمی شان با مجاهدین خواهم گفت تا حقایق آشکار شود که چه کسی مزدور صفت همیشگی است از مزدوری صدام تا آمریکایی ها و تا نامه نویسی به درگاه خامنه ای و رفسنجانی.
باز کردن پابند و دستبند و گونی ها از زندانیان و عکس یادگاری گرفتن آمریکائیان :
 بعد از شنیدن داستان ارسلان بغض و نارحتی من دو چندان شد با صدای بلند بر سر آمریکائیان که زندانیان را روی شنها می کشیدند داد زدم  بی شرف های آدم کش مرا بکشید و... چند سرباز با لگد  به جانم افتادند یک مرتبه صدای هنری بلند شد. آنان مرا رها کردند. هنری گونی را از سرم برداشت. بر سرش داد زدم به چه حقی و به چه جرمی این رفتارها وحشیانه را با ما می کنید؟؟!!  همزمان دستور داد دست بند وپا بندهای مرا باز کنند. اجازه ندادم و گفتم اول پابند و دست بند دوستان را باز کنید. در جواب پرسشم هنری چیزی برای پاسخگوئی همانند رهبرعقیدتی نداشت. متوجه شدم یکی از فرزندان برمند ترک به نام عطا کف زمین روی شن ها افتاده و چند سرباز پا روی کمر و شانه های اوگذاشته و عکس یادگاری می گرفتند.
 شروع کردم فحش و داد و بیداد به سربازان، همانند موش ترسیدند و پاهای تجاوزگرانه و کثیف خود را از روی عطا  که از درد ناله می کرد برداشتند. چند سرباز دیگر پا گذاشته بودند روی کمر کریم روزبه  بدبخت و عکس یادگاری می گرفتند. آن سو ترچند سرباز یکی از بچه های ترک که بعدها از تیف فرار کرد را سر پا نگه داشته بودند و دستانش به حالت قپانی به طرف بالای کتف هایش کشیده بودند او به همان حالت دستبند و پا بند و گونی بسراز درد داد می زد سربازان وحشی عکس و فیلم یادگاری می گرفتند. یکی از سربازان در حالی که فیلم می گرفت با آب و تاب وصف ناپذیری بیان می کرد: این یک تروریست مادر فاکر است، امروز صبح در یک عملیات دستگیر کردیم و....... به همین خاطر بود که مرتبا افراد حسرت به دل دعا می کردند که ای کاش ما در ابوغریب بودیم تا لااقل صدایمان به جایی برسد.
 به مرور گونی ها را از سر افراد درآوردند و پا بند و دست بندها را هم باز کردند. اکثردستبندها پلاستیگی بود. اما پا بندها زنجیر فلزی بودند. سربازان وحشی در خواب روی سر بهرام اهل ایلام ریخته بودند او بدجوری ترسیده بود طوری که ادرارش بند آمده بود  و از درد مثانه می نالید وما هم نمی توانستیم کمکش کنیم.
دسر آمریکائی:
 از دم درب سوله محلی که کامیونها را نگه داشته بودند تا انتهای سوله فکرکنم 50 متری می شد. اکثر به اتفاق زندانیان توسط سربازان وحشی آمریکائی روی زمین و شن ها ی کف زاغه مهماتها کشیده شده بودند. درانتها زاغه مهمات در قسمت کوچکی زندانیان را نگه داشته بودند، جلوی محلی که ما قرار داشتیم با حلقه های سیم خادار حصار کشی کردند و کسی نمی توانست آن طرف سیم خادارها برود. نورافکنهای پر نوری شبانه روز روشن و مستقیما بر روی ما زندانیان گرفته بودند. 2 قلاده سگ سیاه و گنده همانند سگ های نگهبان دم درب کاخ سفید رهبر عقیدتی در قرارگاه باقر زاده در دم درب سیاهچال  توسط دو سرباز نگه داشته بودند.
بعد از این همه شکنجه و بد رفتاری  و توهین و فحاشی، زندانیان درهم شکسته و خسته و کوفته بودند. عده ای  که از چند روز قبل  اعتصاب غذا کرده بودند حالی نزار و اوضاع وخیمی طی می کردند. غروب آن روز زندانیان خواستارآب وغذا از سربازان نگهبان شدند. فرمانده دسته سربازانی که مسئولیت نگهداری زندانیان سیاهچال را بر عهده داشت یک گروهبان بود. آن کابوی کله پوک به پشت حلقه سیم خادارها آمد. از طرف زندانیان فرانسیس هم بخاطرآشنائی با زبان انگلیسی با او وارد گفتگو و خواستار آب و غذا و پتو و امکانات اولیه شد.
 با شنیدن درخواست زندانیان گروهبان رفت. بعد ازگذشت نیم ساعتی مشاهده کردیم گروهبان یک بیل در دست دارد همراه تمامی سربازانش با خنده و مسخره بازی به پشت سیم خادارها آمدند.
 فرانسیس را صدا زدند و گفتند: ما برای شما شکلات آوردیم. ابتدا این "دسر"را بخورید، تا  استیک سفارشی از رستوران براتون برسد. یک مرتبه همه با هم قهقه خندیدند. دیدیم و متوجه شدیم دسر آمریکائی مدفوع سگ های سیاه که بیرون از زاغه مهمات نگه داشته بودند را درون بیلی به صورت تخت و چهار گوش درست کرده بودند، به عنوان دسر به ما زندانیان با مسخره بازی تعارف می کردند.
 زندانیان که روی شن های سرد کف سیاهچال بدون هیچ امکاناتی درآن زمستان سرد و با لباسهای نامناسبی که در تن داشتیم دراز کش و یا نشسته بودیم. در قبال این حرکت غیر انسانی و ضد بشری عصبانی شدند شروع کردند به زبان انگلیسی فحاشی به سربازان، آنها ترسیدند و دم خود را روی کول گرفتند و دور شدند.
سرویس بهداشتی آمریکائی:
 در چند قدمی محل استراحت درگوشه ی کناردیوار سیم خادارها برای رفع حاجت با دستان خالی شن های کف سیاهچال را مقداری کندیم و یک چاله درست کردیم. یک سطل حلبی قرمز رنگ مخصوص ایمنی (آتش خاموش کن) در آن شن ریخته بودند درنزدیکی سربازان نگهبان دیدیم با بدبختی از آنها گرفتیم. شن های داخل آن را تخلیه و در گودی قرار دادیم. این مجموعه  مهم! توالت و سرویس بهداشتی آمریکائی برای 42 زندانی شد. برای رفع حاجت دو نفره عمل می کردیم. کسی که نیاز به رفع حاجت داشت نیاز به یک کمکی داشت.  نفرکمکی پیراهن خود را از تن بدر می آورد و همانند پرده به قسمتی که زندانیان نشسته بودند آویزان و حائل  دید می کرد..... زمانی سطل توالت پر می شد یکی می بایست داوطلبانه آن را به بیرون می برد و تخیله می کرد.
 اکثراوقات بنده روستائی فقیر با سر افرازی عمل تخلیه سطل را انجام می دام. ابتدا سربازان آمریکائی پابند به پا های من می بستند در نروم! سپس اجازه خروج از سیاهچال را می دادند. سطل توالت را بر می داشتم و به بیرون می بردم، سگ های سیاه که دم درب نگه داشته بودند هر بار با ترس و دلهره ازغُره های آنان از کنارشان می گذشتم. اگر چنانچه سربازان آنها را رها می کردند مرا تکه تکه می کردند. یک سرباز مسلح چپ و یکی راست من با فاصله مناسب حرکت می کردند. با پابندی که به پای من بسته بودند به سختی و مشکل طی طریق می کردم. در فاصله ای دور از محل سیاهچال به دستور سربازان سطل را تخلیه می کردم. روزی بعد از تخلیه سطل ، حین برگشت به سیاهچال نوشته ای با خط سیاه اسپری در بالای سر درب نظر مرا به خود جلب کرد. آمریکائیان با اسپری سیاه و خط بزرگ نوشته بودند:
در این سیاهچال 42 مرد سیاه خطرناک نگهداری می شوند!!!
 در این بدبختی و گرفتاری سربازان آمریکائی چپ و راست از من عکس و فیلم برداری می کردند. درمسیرراه  کوتاه گاهی اوقات سربازان مرا نگه می داشتند و می گفتند: حتما می بایست عکس یادگاری با  تروریست قد بلند هیکلی پابند به پا و سطل ....  بدست بگیریم. حرص می خوردم فرو می بردم و تحمل می کردم وبه زور و اجبار سربازان در کنار دستم با لب خند می ایستادند و عکس یادگاری می گرفتند!!! بعدها هم  از ژنرال ها گرفته تا سرهنگ ها و افسران و درجه داران و سربازان صفردر طی آن سالها در زندان تیف بدنبال  عکس یادگاری با من بودند بدون اینکه تمایلی به این کار مسخره مشمئزکننده داشته باشم. فقط به خاطر هیکل و قد بلندم که با تصاویر کاذب پز بدهند و بگویند ارتش آمریکا  که خودشان بودند، همچنین تروریستهایی را درقل و زنجیر به بند کشیده اند و...
 سربازان کله پوک آمریکائی با این اقدامات بغایت ضد بشری و غیر انسانی هرلحظه و در هر قدم  با حرکات و رفتار و فحاشی که دائما در نوک
زبانشان جاری بود ما را تحقیرو تحقیر و شکنجه می کردند. بدین سان با فرهنگ و مدرنیته غرب !! آن هم از نوع  آمریکائیش آشنا می شدیم و لذت می بردیم!.
24 ساعت بدون هیچ گونه امکاناتی با شکمی گرسنه ولبانی تشنه روی شن ها سرد کف سیاهچال از سرما دندونک می زدیم. در میان شب صدای آه و ناله افرادی به هوا برخواست، یکی دو نمونه قابل توجه بود. یکی دو زندانی از درد کلیه داد می زند. زندانیان به کمک آن دو شتافتند. بعد از پرس جو ازبیماران متوجه شدیم یکی شون از قبل مشکل کلیه درد داشته، روی شن های سرد دراز کشیده بود کلیه درد به سرغش آمده بود. بعضی از بچه ها لباسهای خود را از تن بدر آوردند و به تن بیماران کردند تا گرم شوند و کمتر درد بکشند. از سربازان آمریکائی درخواست دکتر و دارو کردیم، اما چند روز گذشت وهیچ خبری ازدکترو دارو نشد.
 اما بشنوید ازماجرای آن یکی بیمار، «ب» اهل شمال ایران بود. بنده خدا از درد آه وناله  شدیدی می کرد، پس از پوشیدن لباس دیگرزندانیان گفت: یکی از کلیه های خود را به قیمت 800 هزار تومان فروخته !!! باوربفرمائید من یکی شوکه شدم. از بیمار پرسیدم چطوری به خودت اجازه دادی و جرات کردی چنین کار وحشتناکی به سرخودت بیاری؟!  جواب داد زمانی شکم خانواده ات گرسنه باشد و محتاج پول باشید هر کاری برای بدست آوردن آن انجام می دهی و.. برادرم در زندان رشت بود ومی بایست "دیه" پرداخت می کرد. هیچ راهی نداشتیم. او به خاطرپرداخت دیه در زندان داشت می پوسید. مجبور شدم برای آزادی او و خرج خانواده ام کلیه ام را بفروش برسانم و.... تو کجای کاری آقا رضا؟!!
مشکل سیگارزندانیان:  
 روز بعد آمریکائیان به هر زندانی یک بطری آب آشامیدنی و یک بسته غذای "ام آر ای" همراه یک پتو دادند. درگذشت چند روز سیگارهای زندانیان که در جیب خود همراه داشتند ته کشید. درخواست سیگاردادیم، سربازان به ما خندیدند و اهمیتی قائل نشدند. اکثر زندانیانی که اعتیاد به سیگارداشتند دچار مشکل شده بودند. آنان از چای لیپتون موجود در پاکت های غذای "ام آر ای" استفاده کردند. مقداری چای توی یک لایه از پوسته ی کارتون غذاها می ریختند، سیگار پیچ می کردند و به عنوان سیگار می کشیدند. همه آنان عصبانی و پرخاشگر شده بودند.
 یک روز متوجه شدم دوستانی که در اطراف هم در روی شنها بهم می چسبیدیم کمتر سردمان شود نگران هستند. آنها با حالت اضطراب و دلهره و نگرانی که در چهره و درون مردمک چشمان یک به یک آنان موج می زد مرا دلواپس خود کردند. ازهرکدام می پرسیدم چه اتفاقی افتاد؟! هیچ کدام حاضر به پاسخ گوئی نبودند. فقط مظلومانه بهم نگاه می کرد و منکر می شدند. از دستشان ناراحت و عصبانی شدم، ارسلان که مرا خوب می شناخت و درک می کرد کفت: رضا چند تا از بچه ها قصد جان تو را دارند، می خواهند بریزند سرت و تا دلشان می خواهد کتکت بزنند حتی گفتند تو را می کشند.!! پرسیدم خوب به چه جرمی، مگر من چه گناهی مرتکب شدم وخودم بی خبرم؟؟!! ارسلان گفت: آنها با هم مشورت کردند گفتند: رضا گوران و حسن میزایی(جهانبخش) مقصر و مسبب این درگیری و تضاد کار کردن با آمریکائیان شده اند. باعث و بانی همه ی تحقیر و گرفتاری ها این دو هستند باید هر دوی آنها مجازات شوند و به قصد مرگ بزنیم و...... اگر تجربه زندان داشته باشید می دانید که وقتی شرایط سخت می شود انسانهای ضعیف به هر کاری برای خلاص شدن از شرایط دست میزنند...
سر دسته این باند فرد جدیدالورودی به نام مستعار جعفر ترکه بود.اسم اصلی او محمد رضا شمس اهل استان تبریز شهرستان هادی شهربود. جعفر ذاتآ انسان بدی نبود اما سبک سر و ....عصبی و پرخاشگربود. با دوستش نصرالله از ایران به ترکیه رفته بودند. در آن کشور به تور کلاهبردان و عوامفریبان سازمان افتاده بودند. به بهانه کارو حقوق و مزایای مناسب در یک کارخانه  فریب "علی آنکارا" خورده و راهی عراق و دخمه اشرف می شوند. آنان در اسفند ماه سال 1381 خورشیدی  وارد تشکیلات مافوق دموکراتیک شده بودند. "جعفرترکه" یکی از غسل تعمید شدگان به مسیحیت بود که بعد از این حرکت انقلابی ایدئولوژیکی در آن دوران هر روز با خنده و شوخی می گفت: ما مسیحی شدیم به این زودی به آمریکا منتقل می شویم و شماها (غیر مسیحیان) باید در اینجا (محل موقت) بمانید و...
درآن لحظات به علت نداشتن سیگار و سختی مبارزه عصبی و غضبناک گشته، زور و توان جنگیدن با آمریکائیان را از دست داده بود. قصد جان ما را کرده بودند. با شنیدن صحبت های ارسلان در جا پا شدم و رفتم نشستم وسط آن گروه که دور هم نشسته بودند و با هم گفتگو می کردند. به جعفرگفتم شنیدم همراه دوستانت قصد دارید مرا کتک بزنید و بکشید. خواستم زحمت بلند شدن و آمدن این چند قدم راه را بهتون ندهم چون انرژیتان هدر می رود. من ازدست سه فیل و یک فنجان.(خمینی، صدام حسین، بوش، رجوی) شکنجه ها شدم و تحقیرها کشیدم. حالا نوبت تو شده  این من و این هم شما بزنید و بکشید تا دلتون آرام بگیره و قانع شوید که مقصر و بانی این همه بدبختی و گرفتاری من بودم. جهانبخش هم سریع آمد و کنار دستم نشست. جعفر دید بدجوری غافلگیر شده مرا بوسید و در آغوش گرفت. گفت: آقا رضا ما کی باشیم بخواهیم دست روی شما بلند کنیم و...
 او را بوسیدم و برای آنان از جنگیدن ستارخان  با قشون قزاق های روسیه گفتم. ازشورش و مبارزه مردم غیرتمند تبریز برعلیه اسبتداد محمد علی شاه واستعمارانگلیس گفتم. آنان ماه ها تبریزرا محاصره کرده بودند. مردم ازگرسنگی در رنج و عذاب گرفتار شده بودند یونجه می خوردند. به محاصر کنندگان پیغام دادند و گفتند: یونجه می خوریم اما تسلیم نمی شویم، اگر یونجه تمام شود برگ درختان را می خوریم. ولی تسلیم بی عدالتی نمی شویم. پس ما هم باید از اجداد خود بیاموزیم . ما از نوادگان ستارخان هستیم  بگذار سختی و مرارت و رنج بکشیم اما تسلیم نشویم. آمریکائیان باید بفهمند ما برنده نهایی هستیم اگرچه تا ابد در قل و زنجیر ما را نگه دارند و...
 ازآن روز به بعد تا روزی که جعفر و دوستانش به ایران رفتند بجز احترام و ادب هیچ مسئله ای منفی و بی احترامی با من نداشتند.هرازگاهی جعفر عصبانی می شد وعربده می کشید و مشکلات بوجود می آورد. می رفتم و با او صحبت می کردم قانع می شد وآرام می گرفت.  بعضی اوقات برای مشورت و حل مشکلاتی به چادرم می آمد و مسائل و مشکلات جاری کمپ و ساکنان محل را با من در میان می گذاشت. در حد توان به او کمک می کردم و با همیاری و همکاری اهالی کمپ بر مشکلات و تلخ کامی ها فائق می شدیم.
 یک هفته با زجر و رنج با سرما و دندونک زدنها سپری گشت، یک هفته خاک و شن های سرد کف زاغه مهمات حرارت و دمای بدن ما را می گرفت و درعوض آن سرما و لرزیدن را به ما عطا می کرد. با توجه به اینکه بارها و بارها درخواست دکتر و داروی مسکن و آرام بخش کرده بودیم اما خبری نه از دکتر ونه از دارو نشد که نشد. بدن و کلیه درد زندانیان را آزار می داد. اما با صبر و بردباری تحمیل می کردیم.
 بدون هیچ گونه امکاناتی روز و شبها پیاپی می گذشت و ما همچنان مورد تحقیر و تمسخر و توحش سربازانی بودیم که خود را سمبل  و عصاره آزادی و رهائی انسانها نامیده بودند. آنان از دور دستها و از یک قاره دیگر به قاره آسیا آمده بودند آزادی و دموکراسی غربی را برای مردم عراق و خاور میانه به ارمغان بیاورند و مردم را از زندانهای صدام حسین مستبد نجات بدهند.اما خود آنان نیز هیچ کم و کسری از صدام حسین نداشتند. در زندان واعمال شکنجه کردن گوئی از صدام حسین سبقت را ربوده بودند.
 در اثر این بی عدالتی و ظلم و ستم ، کاری از دستمان بر نمی آمد ،همه ی ما به خوبی دریافته بودیم ومی دانستیم بی کس و بی پشتیبان هستیم و صدایمان به جای نخواهد رسید. چرا که ما مشتی سرکوب و تحقیر شده دست رهبر عقیدتی به جان آمده بودیم که با بزرگترین و مخربترین شیطان دنیا وارد جنگ و مبارزه  رویا روئی اجتناب ناپذیری شده بودیم که هیچ کس حتی جرات و اجازه فکر کردن به آن را هم به خود نداده بود.

علی بخش آفریدنده (رضا گوران)
 ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ / ۱۹ مارس ۲۰۱۵


عدام خیابانی و بدون محاکمه در پاکستان

اعدام بدون محاکمه و بدوی، چرخه خشونت و آشوب را در کشور پاکستان سرعت می بخشد.
پس از انفجار  انتحاری در نزدیکی دو کلیسا کاتولیک و پروتستان در شهر لاهور، مردم خشمگین دو فرد مضنون به دست داشتن در این حادثه را در یکی از خیابان های این شهر این گونه از پای درآورده اند.
این حادثه که در محله مسیحی نشین ” یوحنا آباد” لاهور در روز یکشنبه ،هنگام نیایش مذهبی رخ داد، ۱۴ کشته و بیش از ۶۰ مجروح بجا گذاشته است. روزنامه   VG در کشور نروژ، با چاپ عکس  زیر نوشته است” یک خبرنگار عکاس فرانسوی جسد  دو فرد را که توسط مردم خشمگین، بدون محاکمه در خیابان اعدام شده اند دیده است. به گزارش روزنامه VG گروه اسلامی “احرار” که شاخه ای از طالبان پاکستان است، مسئولیت این اقدام انفجاری خونین را بعهده گرفته است.

دولت بريتانيا» در کودتای سوم اسفند 1299 سيدضياء طباطبائی ـ رضا خان و سرنگونی احمد شاه و به سلطنت رسيدن رضاخان نقش نداشته است و انتخاب رضاخان به مقام پادشاهی در مجلس پنجم از راه قانونی انجام گرفته است!!!

خدا رحمت کند خليل ملکی را!
توضيحی  در باره ادعای دکتر همايون کاتوزيان در گفتگو با بی بی سی  
مبنی بر اينکه « دولت بريتانيا» در کودتای سوم اسفند 1299 سيدضياء طباطبائی ـ رضا خان و
 سرنگونی احمد شاه و به سلطنت رسيدن رضاخان نقش نداشته است و انتخاب رضاخان به مقام پادشاهی در مجلس پنجم از راه قانونی انجام گرفته است!!!

يکی از هموطنان علاقمند به نهضت ملی ايران و « راه مصدق» ، کپی ای از متن يکی از گفتگوهای آقای دکتر همايون کاتوزيان  با بی بی سی  را از طريق پست الکترونيکی (ايميل)  برای من فرستاد. متن آن  گفتگو مدتی قبل  از طريق سايت اينترنتی « بی بی سی  » انتشار پيدا کرده بود که هنوز هم در آرشيو آن  سايت وجود دارد. متن کامل گفتگو در پايان اين نوشته به نقل از بی بی سی بانضمام متن نامه اين هموطن محترم که مرا در جريان گفتار آقای دکتر کاتوزيان قرارداد و خود طی نامه ای خطاب بمن ، به محتوی آن گفتار شديدأ معترض بود، آورده شده است.
 جناب دکتر کاتوزيان  در آن گفتگو با بی بی سی  چنين بيان کرده است که  « دولت بريتانيا»  در کودتای سوم اسفند 1299 که برهبری سيد ضياء طباطبائی و رضاخان ( رضاخان مير پنج ـ رضاشاه پهلوی بعدی ـ ) انجام گرفت ، « نقش » نداشته است و جالب اينکه اين جناب تاريخ نگارسعی کرده است در آن گفتار کوتاه به توجيه اين امر نيز  بپردازد که انتخاب رضاخان بمقام پادشاهی در مجلس پنجم شورايملی  «  که نمايندگانش آزادانه انتخاب شده و از راه انتخابات آزاد به مجلس راه يافته بودند» ، روابط قانونی خود را طی کرده و هيچگونه ايرادی به آن ماجرا نمی تواند وارد باشد. بدون اينکه اين جناب استاد تاريخ به اين امر ساده در گفتار خود توجه نمايد که برکناری احمدشاه طبق قانون اساسی مشروطيت بهيچوجه از « حقوق و وظائف »  مجلس شورايملی نبوده است!!
در واقع اين استاد محترم تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد ، همانطور که قبلا در کتاب « مصدق و  نبرد قدرت » با رقم زدن مطالبی ناقص و دوپهلو در بارهموضوع حساس و قابل بحثِ « فراماسونری» در بين نيروهای سياسی ايران و اشاره بعضويت کوتاه مدت دکتر مصدق در آن تشکيلات، سبب شد تا برخی از دشمنان دکتر مصدق و مخالفين نهضت ملی ، با نقل قول از مطالب ناقص کتاب او، ادعا نمايند که دکتر مصدق بنا بر گفته دکتر کاتوزيان « فراماسونر»  بوده است(1). حال اين فرمولبندی جديد در باره  نقش «دولت بريتانيا » و « رضاخان»  در کودتای سوم اسفند 1299 و چگونگی انتخاب شدن رضاخان بمقام پادشاهی ايران در مجلس شورايملی دوره پنجم ، کمکی بزرگ به تبليغات انحرافی پهلويست ها و عناصری از وادادگان طيف چپ و حتی طيف ملی که به پرچمدار منفی جلوه دادن مبارزات دکتر مصدق و نهضت ملی ايران تبديل شده اند می باشد. ــ در رابطه با جنبش فراماسونری و پوچ بودن ادعای فراماسونری دکتر مصدق و نقد نظرات دکتر کاتوزيان ،توجه خوانندگان محترم را به بخش چهاردهم کتاب « دکتر مصدق و راه مصدق » جلب می کنم ـ .(2)  
اين استاد محترم دانشگاه آکسفورد در اين گفتگوی کذائی  خود با بی بی سی ، بدون اينکه  به ماهيت  سياست و عملکردهای استعمارگرانه ی « دولت انگليس» در آن مقطع تاريخی که کودتای سوم اسفند 1299 انجام گرفت نيز توجه داشته باشد ، در آن گفتار چنين القاء می کند که گويا جاسوسان و مأمورين اينتليجنت سرويس و ديگر مأمورين دولتی و نظامی  انگليس درسفارتخانه و کنسلوگريهای آن کشور در ايران و حتی هندوستان ـ در آنزمان مأمورين انگليسی در هندوستان نقش بزرگی در تحقق سياست استعماری انگليس داشتند ـ ،  هيچگونه رابطه ای با « دولت بريتانيا» نداشته و حضور تمام آن نيروها در وطنمان ايران بخاطر دفاع ازسياست استعماری و منافع استعمارگرانه « دولت بريتانيا » که با خود پايمال کردن حاکميت ملی و منافع ملی ملت ايران را در پی داشت نبوده است. در رابطه با همين ساده انديشی اين استاد محترم تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد بايد باشد که  او مدعی شده است که « دولت بريتانيا» اصولا « نقشی » در  « کودتای سوم اسفند  1299 »در ايران نداشته است!! برای من روشن نيست که آيا اسنادی که در اختيار اين استاد قرار گرفته اند بيانگر اين موضوع هستند که، در زمانيکه برنامه کودتا ی سوم اسفند 1299 در ايران در دستور کابينه دولت بريتانيا قرار می گيرد، در آن جلسات ، هيئت دولت با امر کودتا در ايران مخالفت کرده است و يا اينکه دولت بريتانيا در باره کودتا چون آن امر از وظائف سازمان جاسوسی و اسرار و تصميمات سرّی بوده است  و بنابراين در کابينه دولت مطرح نشده است و در آن رابطه است که مدرکی که دلالت بر دخالت « هيئت دولت وقت بريتانيا » در آن ماجرا باشد، وجود ندارد. آقای دکتر کاتوزيان ، فردی که با تاريخ سرو کار دارد بايد بداند که بيش از 80 سال است که با چنين  «ادعائی » ، برخی از سياستمداران، دولتمردان و تاريخ نگاران خود را مشغول کرده اند، تنها چيزی که در اين رابطه نو است و تازگی دارد، بيان اين مطلب  از زبان فردی است که تا کنون ادعا داشته است جايگاه سياسی اش در طيف نيروهای ملی ايران است ـ البته نيروهائی که به نيروهای ملی مصدقی معروف هستند ـ !!
 اين سئوال برای من مطرح است ، همانطور که تا کنون برای بسياری افراد ديگر نيز مطرح بوده است ، که آيا فقط تکيه بر اسناد منتشر شده وزارت خارجه دولت بريتانيا ـــ که همچنين برايمان روشن است که اين اسناد منتشر شده تمام اسناد و مدارک بايگانی شده نيزنيستند، چون سازمان های جاسوسی ، از جمله سازمان های جاسوسی انگليس همچنين دارای بايگانيهای پنهانی ديگری نيز هستند ـ  برای اظهار نظر در چنين امر مهمی کافی است؟  برای من روشن نيست که آقای دکتر کاتوزيان اصولا به اين امر واقف است که  توجه نکردن به بسياری از اسناد و مدارک ديگر، باعث می شود که چنين محققی خود را تا در سطح يکی از مبلغين دستگاههای تبليغاتی دولت استعمارگر انگليس تنزل دهد!
روشن نيست که چرا و بچه دليل و در چه رابطه ای اين استاد محترم تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد ، هرآنچه که در ميهنمان ايران در آن مقطع تاريخی از سوی جاسوسان انتليجنت سرويس، مأمورين سياسی و نظامی و اعضای سفارت انگليس و حتی «پليس جنوب» و عوامل ايرانی انگليس در ايران  در رابطه با  آن کودتا رخ داده است که حتی خود اين جناب در کتابها و نوشته هايش به برخی از آن وقايع و رويدادها اشاره کرده است، در گفتگوی خود با بی بی سی به آنها توجه نکرده است. برعکس او سعی کرده است با تکيه فقط  بر يک منبع ، در گفتار خود چنين جلوه دهد که دولت فخيمه انگليس « نقشی » در آن وقايع ناهنجار در ايران نداشته است و در واقع بی گناه است!!
در رابطه با چنين نتيجه گيری و بيان اين کلمات قصار از سوی آقای دکتر همايون کاتوزيان فقط می توان گفت چشم ما روشن ، و بر اين چشم روشنی اضافه کرد که مرحوم خليل ملکی چه شانس بزرگی  آورد که زنده نماند تا شاهد چنين گفتار نابخردانه ای از سوی يکی از طرفدارن و شاگردان دو آتشه دوران حياتش باشد! 
 اگرچه جناب دکتر همايون کاتوزيان در گفتار خود با بی بی سی کوچکترين جمله ای در رد  مبارزات مردم ايران عليه دولت انگليس در رابطه با کودتای سوم اسفند 1299 و بقدرت رسيدن رضا خان بيان ننموده است، ولی با توجه به  محتوی گفتار اين جناب ، يعنی تاکيد اين استاد محترم تاريخ ايران  در دانشگاه آکسفورد بر امر« نقش» نداشتن « دولت بريتانيا» در امر کودتا و جلوگيری کردن رضا خان از « اضمحلال مملکت» ، آنهم بخاطر اينکه کودتای سوم اسفند 1299 در ايران بوقوع پيوست و حتی بيان غير واقعی اين امر که به سلطنت رسيدن رضا شاه روال صحيح قانونی خود را طی کرد،  بياناتی هستند که حتی  برای آنعده از شنوندگان و خوانندگان که با سياست های استعماری دولت فخيمه انگليس کمتر آشنائی دارند اين سئوال  را مطرح می کند، که اگر آنچه که جناب استاد  کاتوزيان در باره کودتای سوم اسفند 1299  و ماجرای پادشاه شدن رضاشاه پهلوی  در گفتگوی خود با بی بی سی  بيان کرده است واقعيت باشد ، چرا و بچه دليل نبايد با افرادی از قبيل آقايان داريوش همايون، دکتر جلال متينی ، علی ميرفطروس ، حميد شوکت ... همسو و همصدا شد؟ مگر نويسنده کتاب « خاطرات خليل ملکی»  که با آن مقدمه طولانی که در وصف نهضت ملی ، « نيروی سوم» و دکتر مصدق به نگارش در آورده بود،سرانجام به نتيجه ای نرسيده است که افرادی همچون  آقای داريوش همايون افتخار پرچم داری آنرا حتی قبل از شرکت در تظاهرات نهم اسفند 1331 در جلوی خانه دکتر مصدق و کودتای 28 مرداد 1332 دارند؟
بنطر من ادعای  آقای دکتر همايون کاتوزيان ، مبنی بر اينکه  « دولت بريتانيا» در کودتای سوم اسفند 1299 « نقش » نداشته است، گفتاری است غلط  ، بی جا و منحرف کننده. روی اين اصل نبايد نسبت به چنين ادعای  بيجا و غلطی  سکوت اختيار کرد. برعکس بايد توضيح داد که چرا چنين نظراتی  انحرافی و غلط  و برخلاف واقعيات و رويدادهای تاريخ معاصر ايران هستند.
دکتر کاتوزيان برای صحه گذاشتن به ادعای خود در گفتارش با بی بی سی ، پای ميرزا کوچک خان جنگلی رهبر جنبش جنگل و در آن رابطه پای دولت نوپای بلشويک حاکم بر سرزمين روسيه را بميان کشيده است و در آن رابطه می گويد:
« در آن زمان قرار بود که تا يکی دو ماه بعد نيروهای بريتانيايی قزوين را ترک کنند و بيشترين وحشتی که وجود داشت اين بود که جمهوری سرخ گيلان به رهبری ميرزا کوچک خان جنگلی که جمهوری بولشويکی (کمونيستی مورد حمايت شوروی) بود تهران را بگيرند و پادشاه را برکنار کنند.».
در رابطه با اظهارات اين استاد محترم تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد ، ضروريست يادآورشد که پس از پيروزی انقلاب اکتبر  1917 برهبری لنين و حزب کمونيست روسيه ، دولت بلشويکی (کمونيستی) حاکم بر سرزمين روسيه  تمام قرداد های استعماری دولت های تزاری ، ازجمله قراردادهای سری 1907 و 1915  که بين نمايندگان دولتهای استعمارگرانگليس و روسيه تزاری  در رابطه با تقسيم کشور ايران به دو منطقه تحت نفوذ روسيه  و انگليس منعقد شده بود را يکطرفه لغو کرد. امری که سبب شد تا استعمارگران انگليسی در دورانيکه « لرد کرزن»  وزارت امورخارجه آن کشور را بعهده داشت با پرداخت رشوه و انعام  به نخست وزير وقت ايران ــ  وثوق الدوله و دونفر از وزرای کابينه اش  (فيروز ميرزا نصرت الدوله ـ پسر فرمانفرما ـ  و صارم الدوله) ــ مقدمات  تحت حمايت درآوردن تمام بخشهای کشور ايران را طی قرار داد 1919 فراهم کنند، هدف و خواستی  که سرانجام با شکست روبرو می شود، چون احمد شاه قاجار، اگرچه از سوی انگليسها تهديد به خلع از سلطنت شده بود ، حاضر نمی شود امضای خود را پای آن قرار داد ننگين قراردهد.  پيروزی انقلاب اکتبر از سوئی و شکست قرار داد 1919  و شکست نيروهای ضد انقلاب بلشويکی و طرفداران برگشت رژيم پادشاهی تزار معروف به ارتش سفيد که مورد حمايت دولت انگليس بودند در سرزمين های قفقاز از سوی ديگر،  کمک کرد تا مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه  مردم ايران در نقاط مختلف ميهنمان شکل گيرد، بطوريکه  « جنبش جنگل »  برهبری ميرزا کوچک خان جنگلی در شمال ايران، در دراز مدت خطر جدّی برای منافع و نفوذ انگليسها در ايران محسوب شود.
آقای دکتر کاتوزيان بعنوان استاد تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد، حتمأ بايد بداند که مأمورين اينتليجنس سرويس و کارمندان سفارت انگليس در ايران  در آنزمان که قرارداد  «  وثوق الدوله  ـ  سرپرسی کاکس » ، معروف به قرارداد 1919 با شکست روبرو شد ، ساکت ننشستند و برای  حفظ منافع انگليس در ايران دست بکار شدند. مگر « کميته آهن» معروف به « کميته زرگنده» را در همان سال 1919 در تهران تأسيس نکردند، همان « کميته» ای که افرادی همچون سيد ضياء طباطبائی در رهبری آن قرار داشتند که بعدأ  در  بپا  کردن کودتای  شوم سوم اسفند  1299 در کنار مستشاران نظامی همچون سرهنگ اسمايس و سرلشگر ادموند آيرونسايد  و کارمندان سفارت انگليس از جمله اسمارت و  هاوارد... نقش مهمی را ايفا نمودند؟ روشن است که کودتا چيان برای اغفال افکار عمومی ، بخصوص روشنفکران ايرانی که در آنزمان شديدأ تحت تأثير تغييرات جهان ، بخصوص انقلاب اکتبر در روسيه قرار گرفته بودند و دل خونی از قاجاريه و بسياری از رجال آن دوران داشتند، به بازداشت برخی از رجال معروف به  آنگلوفيل که مورد تنفر روشنفکران  ايرانی بودند دست زدند ، امری که نمی توانست کاملا مورد پسند « دولت فخيمه انگليس » باشد. همراه آن دستگيريها همچنين بسياری از  رجال ملی که امکان  داشت دست بمخالفت با کودتا بزنند را  نيز زندانی نمودند.
 اين سئوال مطرح است که آيا همان حرکات تبليغاتی و ژست های « ناسيوناليستی » و « مليگرايانه » از جمله اعلام لغو قرارداد مرده 1919 که چون احمد شاه حاضر به امضاء آن نشده بود و کوچکترين ارزش قانونی نداشت، نبود که سبب شد تا دولت نوبنياد بلشويکها برهبری لنين حاکم  بر کشور شورا ها ، گول آن حرکات را بخورد و حتی بعنوان يکی از اولين دولتهای جهان، بنام کشور شوراها ، دولت کودتا را برسميت بشناسد؟ همان نيروهائيکه بنا بر ادعای آقای کاتوزيان جنبش جنگل را تحت نفوذ خود داشتند ؟!
حال اينکه در نشست های کابينه « دولت بريتانيا» بعد از اينکه قرارداد 1919 با شکست روبرو شد ـ با توجه به ماجرای تهديد احمد شاه از سوی مقامات دولت انگليس به برکنار کردنش از مقام سلطنت اگر امضای خود را پای آن قرارداد قرار ندهد ـ ،  بررسی کودتای سوم اسفند 1299  در دستور کار « دولت فخيمه»قرار داشته است ، يانه ، اصولا  « نقشی » در ماهيت اين امر بازی نخواهد کرد  که باعث شود تا آنرا بحساب نفی دخالت  « دولت بريتانيا» در آن ماجرا قلمداد کرد. مگر اينکه مدعی شد جاسوسان انتليجنت سرويس ، مستشاران نظامی و کارمندان سفارتخانه امپراطوری انگليس در تهران ... تحت فرمان آن « دولت »عمل نمی کرده اند و نهادهائی مستقل برای خودشان بوده اند، در واقع دولتی  نامرعی در « دولت بريتانيا» .  
آقای دکتر همايون کاتوزيان خود در صفحات 48 تا  56  کتاب « مصدق و نبرد قدرت در ايران »  در رابطه با کودتای سوم اسفند 1299 مطالبی را نوشته است. بخاطر رد گفتار اين استاد محترم با بی بی سی در باره آن کودتا ، از محتوی صفحات 48 و 49  آن کتاب کمک می گيرم. دکتر کاتوزيان در آن کتاب نوشته است:
 « کودتای سوم اسفند 1299 و بعد
 اين حادثه در اسفندماه 1299 و چند هفته بعد از کودتای سيد ضياء و رضاخان روی داد. هنوز تا به امروز هم دقيقأ مشخص نشده است که سازمان دهنده آن کودتا چه کسی بود. در اين که افسران ارتش بريتانيا مقيم ايران در اين ماجرا درگير بوده اند، ترديدی وجود ندارد و در اين زمينه سرهنگ اسمايس و سرلشگر ادموند آيرونسايد نقش مهمی داشتند. شايد بتوان کودتا را اقدامی به جبران شکست لرد کرزن در پيشیزد قرارداد 1919 تلقی کرد، خاصه آن که، در آن هنگام کولچاک و دنيکين فرماندهان ارتش سفيد در نبرد با ارتش سرخ لنين ـ ترتسکی دچار شکست شده بودند. اما در اسناد موجود برينانيا شاهدی دال بر اين نکته وجود ندارد.  از سوی ديگر ، شواهد ايرانی به قدر کافی در دست است که نشان می دهد اسمارت و هاوارد در سفارت بريتانيا در تهران در سازماندهی کودتا دست داشته اند،هرچند از  نرمن ، وزير مختار بريتانيا و مسؤول سفارت آن کشور در تهران در اين رابطه نامی برده نشده است. نامه ژنرال ديکسون از هيئت نمايندگی بريتانيا به يکی از اعضای سفارت ايالات متحده در تهران ( به تاريخ 6 ژوئن 1921 ) نيز مؤيد اين معنی است. در اين نامه می نويسد « سرهنگ اسمايس نزد او  " اعتراف " کرده است که وی کودتا را از لحاظ نظامی سازماندهی کرده است و در ضمن اين کار را با اطلاع سفارت بريتانيا در تهران انجام داده است. او از دست داشتن  نرمن در کودتا نامی نبرد اما گفت که اسمارت  دخالت داشته است. من نيز برآنم که اسمارت، هيگ و شرکاء ترتيب همه کارها را داده بودند بی آنکه بگذارند  نرمن  از ماجرا بويی ببرد». 20 [ تحت شماره 20  به منبع ای که نامه  ژنرال ديکسون چاپ شده است اشاره گرديده است ـ منصور بيات زاده ] . به احتمال زياد کرزن به نوعی در جريان کارها بوده است، هم به لحاظ آنکه سياست قبلی او در مورد ايران به شکست کامل منتهی شده بود و هم از آن رو که به نرمن هيچ اعتمادی نداشت. رهبری [نظامی] کودتا با رضاخان مير پنج رئيس قوای قزاق بود که از قزوين به تهران آمد و کودتا کرد. سيد ضياء، روز قبل از کودتا 2 هزار تومان به رضاخان پرداخت و 20 هزار تومان هم بين هزار قزاق تحت امر رضاخان توزيع نمود. هيچ ايرانی ای در آن زمان و در مدتی کوتاه قادر به تهيه چنان پولی نبود.
سيد ضياء پسر سيد علی آقا يزدی ـ واعظ ضدّ مشروطه که درست در لحظه پيروزی مشروطه خواهان به مشروطيت گرويد ـ روزنامه نگاری سی ساله بود که روزنامه رعد را منتشر می کرد. او هم سهمی از 130 هزار ليره پرداختی دولت بريتانيا به وثوق الدوله، نصرت الدوله و صارم الدوله را دريافت کرده بود. بريتانيا اين پول را پرداخت کرده بود تا اينان جريان تصويب قرارداد 1919 را " تسهيل کنند". سيد ضياء در روزنامه رعد از اين قرارداد به شدت حمايت کرده بود. او شخصأ با  اسمارت  و هاوارد  در تماس بود و از هفته ها قبل به طور آشکار با ديگران در مورد کودتای قريب الوقوع صحبت می کرد...» . ( تاکيد در همه جا از منصوربيات زاده است ، ولی کروشه [ نظامی] مربوط به کتاب است که گويا مترجمين کتاب به آن اضافه کرده اند. ).
دکتر کاتوزيان بايد بخاطر داشته باشد که، دکتر مصدق در صفحات 128 و 129  کتاب خاطراتش (3) ازملاقاتی  که کلنل فريزر رئيس پليس انگليس در جنوب ايران (پليس جنوب) بعد از کودتای سوم اسفند 1299 با وی بعنوان  « والی استان فارس»  داشته است، اشاره  نموده و در رابطه با خواستی که کلنل فريزر در آن ملاقات از وی، بعنوان والی ايالت فارس مطرح کرده است ، يعنی خواست پشتيبانی و حمايت دکتر مصدق بعنوان والی ايالت فارس از دولت کودتای سيد ضياء ـ رضا خان  ، نوشته است «  نظر اصلی فريزر اين بود که من با دولتی که روی منافع خارجی تشکيل شده بود بسازم و مخالفتم سبب نشود که ديگران بمن تأسی کنند و نقشه ی سياست خارجی را خنثی نمايند...» ! حال اين سئوال از اين استاد محترم مطرح است ، که آيا ممکن است اين جناب توضيح دهند که اگر دولت فخيمه انگليس نقشی در کودتای سوم اسفند  1299 نداشته است ، چرا و بچه دليل رئيس  « پليس جنوب» ، پليسی که انگليسها در جنوب ايران برای حفظ منافعشان تشکل داده بودند، (4) بدکتر مصدق اعتراض دارد که چرا و بچه دليل او بعنوان والی ايالت فارس ، حکم نخست وزيری سيد ضياء طباطبائی که با تهديد از احمد شاه گرفته شده بود را در ايالت فارس پخش نکرده است و بمردم آن ايالت خبر کودتا و حکم نخست وزيری سيد ضياء طباطبائی از احمد شاه را ابلاغ نکرده است ؟ ـ در آنزمان تنها تلگراف و پست وسائل ارتباط بودند ، از راديو، تلويزيون، تلفن، فاکس، ايميل ، اينترنت ...همچون امروزخبری نبود ـ .
آقای دکتر کاتوزيان حتمآ بايد با اعتراض دکتر مصدق به محتوی تلگراف سيد ضياء بعنوان نخست وزير دولت کودتا در باره « پليس جنوب»  انگليسها در ايران آشنا باشد. متن آن  تلگراف بقرار زير است:
« ايالت جليله فارس ـ برای اطلاع حضرتعالی اعلام ميدارد بفرمانده قشون جنوب امر شده است که يک ستون قشون با توپخانه  بطهران اعزام دارند ـ 11 حوت [11 اسفند ـ منصور بيات زاده] ، نمره 1401، سيد ضياء الدين طباطبائی رياست وزراء». که دکتر مصدق در همان صفحه 128 کتاب خاطرات، بعنوان جمله معترضه نوشته است « که در اين تلگراف نام پليس جنوب بقشون جنوب تبديل شده است». موضوعی که دکتر مصدق در اعتراض خود به اعتبارنامه سيد ضياء در مجلس شورايملی در جلسه شانزدهم اسفند 1322  نيز به آن اشاره کرده است.   
دکتر مصدق در مجلس چهاردهم، در رابطه با  مخالفت  با اعتبار نامه سيد ضياء طباطبائی، آنهم   بخاطر شرکت او در کودتای سوم اسفند 1299  و سرانجام استقرار حکومت ديکتاتوری  بيست ساله رضا شاهی ، يکی از نطق های معروف و تاريخی خود را بيان می دارد. در آن نطق تاريخی می خوانيم:
«... نظريات من در عدم صلاحيت آقا [ منظور سيد ضيآء طباطبائی می باشد ـ منصور بيات زاده] و طرز انتخاب شان معلوم شد، ولی ممکن است کسانی از دوره ديکتاتوری استفادات کلی نموده و باز خواهان آنند اين طور اظهار کنند که مملکت محتاج اصلاح است و از خود گذشته هم کسی نيست پس بايد با آقا موافقت نمود که ما را به  شاه راه  ترقی هدايت کند. جواب آن ها اين است که جامعه را با دو قوه می شود اصلاح کرد قوه اخلاقی که مخصوص پيغمبران و خوبان است و قوه مادی ـ ما که از نيکان نيستيم پس آقا بايد بگويد که با کدام قوه می تواند خود را به مقصود رساند. آيا کسی هست بگويد که مرکز اتکای آقا، ملت ايران است. به خاطر دارم که سردارسپه، رييس الوزرا وقت، در منزل من با حضور مرحوم مشيرالدوله و مستوفی الممالک و دولت آبادی و مخبرالسلطنه و تقی زاده و علا  اظهار کرد که مرا انگليس آورد و ندانستند با کی سروکار پيدا کرد. آن وقت نمی شد در اين باب حرفی زد، ولی روزگار آن را تکذيب کرد و به خوبی معلوم شد همان کس که او را آورد چون ديگر مفيد نبود او را برد....
آن هايی که می گويند در نهم آبان 1304 می توانستيم  اوضاع وخيم بيست ساله را پيش بينی کنم و ديگران نتوانستند، بيان واقع نيست. من از جان خود گذشته و هم قطارانم از دادن يک رأی نخواستند امتناع کنند. باز من آتيه را می گويم، خدا کند که اين دفعه با من همراه باشند. آقا مثل نهر کوچکی است که به رود « تيمس » متصل شده باشد. هر قدر که آب از نهر پيش برود بر توسعه نهر می افزايد و آب زياد ، مساحت زيادی را فرا می گيرد. اگر امروز با خاک می شود از عبور آب جلوگيری نمود اعتبار نامه ايشان که تصويب شد و حزب حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جديد الاختراع اين جنگ هم نمی شود مقاومت کرد...».
علاقمندان می توانند متن کامل سخنرانی دکتر مصدق که در افشای ماهيت کودتای سيد ضياء  ـ رضا خان در تاريخ 16 اسفند 1322  در مجلس شورايملی بيان کرد را در روی صفحه اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران مطالعه فرمايند. (5)
محور اصلی سخنرانی دکتر مصدق  که در دفاع از استقلال و حاکميت ملی ايران ( سوو رنی تيت) دور می زند، موضوعی است که بعدها با طرح تز سياست  « موازنه منفی »  در مقابله با سياست «موازنه مثبت» از سوی دکتر مصدق ، يکی از محورهای اصلی سياستی شد که بعدأ به « راه مصدق» معروف شد!
در سطور بالا اشاره کردم که دکتر کاتوزيان در گفتگويش  با بی بی سی همچنين مدعی شده است که به سلطنت رسيدن رضاخان در مجلس دوره پنجم بطور قانونی انجام گرفته است و در آن رابطه گفته است:
« در مجلس پنجم که رضا خان را به پادشاهی برگزيد هوادارنش اکثريت داشتند واگرچه بخشی از اين اکثريت از راه دخالت او در انتخابات فراهم آمده بود اما چنين دخالتی نقش اساسی نداشت، چراکه دوره های چهارم و پنج مجلس شورای ملی، دوره هايی بود که نمايندگانش آزادانه انتخاب شده و از راه انتخابات آزاد به مجلس راه يافته بودند.
عده زيادی از سران مملکت و نيروهای ملی گرا و مدرن اعتقاد داشتند که بايد نيروی مرکزی قوی نيرومندی پديد بيايد و هرج و مرجی را که به جای حکومت اصيل و واقعی مشروطه پديدار شده بود از ميان ببرد تا هم تماميت ارضی مملکت حفظ شود و هم اينکه روند توسعه پيش برود....»
بخش بزرگی از آن  گفتار استاد تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد خلاف واقعيات و اسناد و مدارک تاريخ معاصر ايران است و در واقع اگر بنا باشد به طوری که  بزبان عام رسم است، در باره آن گفتار به قضاوت بنشينيم ، بايد بگوئيم ، استاد محترم  «خلاف »  می گويد!! حال بچه خاطر و چرا خلاف گفته است و چه مسئله ای باعث اين امر شده است دقيقأ برايم روشن نيست !! برای اثبات اينکه جناب دکتر همايون کاتوزيان در آن گفتگو با بی بی سی «خلاف» گفته است ، می توان  به بخش سوم کتاب  « مصدق و نبرد قدرت»  که اتفاقأ بقلم خود همين استاد محترم  بزبان انگليسی به نگارش درآمده است و توسط آقای احمد تدين  به زبان فارسی ترجمه شده است و  توسط مؤسسه خدمات فرهنگی رسا در سال 1371   در تهران چاپ شده است، مراجعه کرد. در صفحات  64 تا 67 آن کتاب   در رابطه با  چگونگی  کسب « اکثريت » در مجلس و « آزاد  » بودن انتخابات و به سلطنت رسيدن رضاخان سردارسپه می خوانيم:
« ... رضا خان به دنبال مطمئن ساختن روحانيت نسبت به اعتقادات اسلامی خويش، ديدار با علما در قم، برقراری تماس های دوستانه با مجتهدان نجف و کربلا، و حضور يافتن در مراسم تعزيه در تهران، تلاش برای رسيدن به تاج و تخت را به طور جدی آغاز نمود. اما اين بار، برخلاف غوغای جمهوريخواهی، هيچ چيز را به تصادف واگذار نکرد. همه چيز حساب شده بود. دوشب قبل از اينکه رضاخان و هواداران وی جبهه مخالف را در برابر لايحه مجلس مبنی بر خلع دودمان قاجار از سلطنت و استقرار آن در دودمان پهلوی حيرت زده سازند ( 9 آبان 1304) ، مأموران مخفی رضا خان به قصد ترور ملک الشعرای بهار در جلو مجلس شورای ملی دست به اقدام زدند اما به اشتباه يک روزنامه نگار قزوينی را به جای بهار ترور کردند و شب بعد نمايندگان متزلزل را يکی يکی به خانه علی اکبر داور ــ پشتيبان عمده رضاخان در مجلس  و وزير دادگستری آينده در رژيم پهلوی ــ می بردند و با تهديد و تطميع آنان را به همکاری کامل فرامی خواندند. دولت آبادی که به غلط  نامش  در اين فهرست آمده بود ماجرا را بعدها به تفصيل نقل کرد. مير پنج احمد آقا ( بعدها سپهبد امير احمدی)  روز بعد جلو درب مجلس شورا ايستاد و به نمايندگانی که وارد می شدند يکی يکی عواقب عدم همکاری شان را گوشزد نمود. وقتی متوجه شد محمد ولی خان اسدی نماينده خراسان حاضر بهمکاری نيست وی را تهديد کرد و گفت در صورت مخالفت او، جان دوست نزديکش امير شوکت الملک علم در خطر است. اسدی تسليم شد. او نمی دانست روزی  به فرمان رضاخان به اتهام اثبات نشده سياسی به دار آويخته خواهد شد.
روز بعد مستوفی ( که با اکراه رياست مجلس را پذيرفته بود) به مصدق  تلفن زد و راجع به سناريويی که بنا بود در مجلس اجرا شود با او صحبت کرد. مصدق گفت در اين اوضاع و احوال کاری از آنان ساخته نيست اما به مستوفی که بسيار افسرده خاطر بود خاطرنشان ساخت که لازم است به وظايف نمايندگی خود عمل کنند. تلاش آن دو در دفع الوقت ، به ضرر خودشان هم تمام شد.
سيد محمد تدين نايب رئيس مجلس و مسئؤول پيشبرد برنامه رضاخان در مجلس، به جای مستوفی اداره جلسات مجلس را به عهده گرفت. مخالفان می گفتند ابتدا بايد استعفای مستوفی از رياست مجلس ــ با توجه به نظامنامه مجلس ــ بررسی شود و بعد به ساير مسائل رسيدگی گردد، اما اين پيشنهاد رد شد و حالا به جای يک رئيس همدل همچون مستوفی، نايب رئيس جلسه مجلس را اداره می کرد که با جبهه مخالف حالتی بس خصمانه داشت. مدرس قبل از آغاز بحث با فريادی رعد آسا اعلام کرد « اگر حتی صد هزار رأی مثبت هم بياوريد باز کارتان مغاير قانون اساسی است» و مجلس را ترک کرد. مصدق که بنا بود به عنوان اولين نماينده در مخالفت با لايحه سخن بگويد جای خود را به تقی زاده داد تا بلکه بتواند مدرس را قانع کند مجلس بماند و در مخالفت با لايحه به سخنرانی بپردازد اما در اين کار موفق نشد. مخالفت تقی زاده با لايحه در جملاتی کوتاه، محکم، مؤدبانه و متين بيان شد و سخن خود را با اين مصراع پايان داد: « آنچه عيان است چه حاجت به بيان است». دولت آبادی و علاء در مخالفت با لايحه سخن گفتند ، هرچند اين دو و بخصوص علاء مانند دو سخنران نخست صريح و قاطع حرف نزدند.
سخنرانی مصدق طولانی ترين، مستدل ترين و هيجان برانگيزترين سخنرانی ها بود. ...
لايحه همان گونه که قابل پيش بينی بود ازتصويب مجلس گذشت و بعدهم مجلس مؤسسان سرهم بندی شده آنرا تصويب نمود. در مجلس مؤسسان هم سليمان ميرزا  اسکندری ( رهبر فراکسيون سوسياليست ها در مجلس شورا، که قبلا رضاخان را رهبری ترقی خواه می دانست)، تنها کسی بود که به اصلاح قانون اساسی [ به نفع رضاخان ـ اين توضيح بايد از مترجم باشد] رأی منفی داد و بدين ترتيب از صحنه سياست ايران برای هميشه ( بجز يک دوره کوتاه اما بسيار مهم) کنار رفت و در 1322 درگذشت . اما در همين مجلس مؤسسان سيد ابوالقاسم کاشانی ( بعدأ آيت الله کاشانی) از استقرار دودمان پهلوی حمايت همه جانبه کرد و اين نشان می داد که در آن زمان علما موافق رضاخان بوده اند.».
در نقل قولی که از کتاب دکتر همايون کاتوزيان در سطور بالا اشاره رفت ، خوانديم  که : « روز بعد مستوفی ( که با اکراه  رياست مجلس را پذيرفته بود) به مصدق  تلفن زد و راجع به سناريويی که بنا بود در مجلس اجرا شود با او صحبت کرد.» . در رابطه با  چگونگی ماجرای اين گفتگوی تلفنی بين مستوفی الممالک و دکتر مصدق در کتاب « معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق  » که توسط آقای محمد جعفری قنواتی  بنگارش درآمده است، به اين ماجرا اشاره رفته است ، که ذکر آن  مطالب در اين نوشته به روشنتر کردن بحث ما می تواند کمک نمايد. در صفحه 49  آن کتاب می خوانيم:
« داستان برای دکتر مصدق از صبح روز نهم آبان ماه شروع شد. مستوفی الممالک با تلفن از تشکيل جلسه آن روز می پرسد و مصدق اظهار بی اطلاعی می کند. او بلافاصله     مصدق را به  خانه اش که در کوچه مسجد سراج الملک قرار داشت، دعوت می کند. جريان گفت و گوی مستوفی الممالک با دکتر مصدق از اين قرار است:
مستوفی الممالک: در منزل سردار سپه ماده واحده ای تهيه شده و نمايندگان را يک به يک آنجا برده اند که  آن را امضا نمايند. آقای ميرزا حسين خان علا را هم برده اند که امتناع نموده و امضاء نکرده است . ديشب هم در منزل آقای مؤتمن الملک بودم و با او و آقای  مشيرالدوله در اين باب مشورت کرديم که آيا با اين وضع امروز به مجلس برويم يا خير؟ آقايان صلاح ندانستند که امروز در مجلس حاضر شويم، چون من در اين مسئله ترديد دارم خواستم در اين مورد با جناب عالی هم مشورت بکنم که آيا به مجلس برويم يانه؟
دکتر مصدق: به توپ چی و سرباز سال ها مواجب می دهند که يک روز به کار بيايد و از مملکتش دفاع کند، به وکيل هم دو سال مواجب می دهند برای اين که يک روز به کار مملکت بخورد و از قانون اساسی دفاع کند. اگر ما امروز به مجلس نرويم به وظيفه نمايندگی خود عمل نکرده ايم.
مستوفی الممالک  رأی  دکتر مصدق را می پذيرد. به حسين علا اطلاع می دهند و هرسه با اتومبيل مصدق به مجلس می روند...».
دکتر مصدق در دفاع از  حاکميت قانون و اصول قانون اساسی مشروطيت و تاکيد بر اصل تفکيک قوای مملکتی و در مخالفت با استبداد و ديکتاتوری  يکی از بهترين سخنرانيهايش را در محيط تروريزه شده مجلس شورايملی از سوی ياران و طرفداران رضاخان سردار سپه ، می نمايد . محتوی آن سخنرانی يکی از اصول و پايه محوری سياستی شد که بعدها به  عنوان « راه مصدق » معروف شد!!
دکتر مصدقی در جلسه نهم آبان 1304 مجلس پنجم می گويد:
« ... خوب آقای رييس الوزرا سلطان می شوند و مقام سلطنت را اشغال می کنند، آيا   امروز در قرن بيستم هيچ کس می تواند بگويد يک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما اين حرف را بزنيم آقايان همه تحصيل کرده و درس خوانده و دارای ديپلم هستند، ايشان پادشاه مملکت می شوند، آن هم پادشاه مسئول. هيچ کس چنين حرفی نمی تواند بزند و اگر سير قهقهرائی بکنيم و بگوئيم پادشاه است رييس الوزرا حاکم همه چيز است اين ارتجاع و استبداد صرف است. ...
پادشاه فقط و فقط می تواند به واسطه رأی اعتماد مجلس يک رييس الوزرايی را به کار گمارد. خوب اگر ما قائل شويم که آقای رييس الوزرا پادشاه بشوند آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همين آثاری که امروز از ايشان  ترشح می کند در زمان سلطنت هم ترشح  خواهد کرد، شاه هستند، رييس الوزرا هستند، فرمانده کل قواهستند. بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه ام بکنند و آقای سيد يعقوب [يکی از نمايندگان معمم مجلس که در دفاع از تغيير قانون اساسی بنفع رضا خان قبلا در مجلس صحبت کرده بود ـ منصور بيات زاده] هزار فحش به من بدهد زير بار اين حرف ها نمی روم ـ بعد از بيست سال خون ريزی آقای سيد يعقوب شما مشروطه طلب بوديد؟!  آزادی خواه بوديد ؟ بنده خودم شما را در اين مملکت ديدم که بالای منبر رفتيد و مردم را دعوت به آزادی می کرديد، حالا عقيده شما اين است که يک کسی در مملکت باشد که، هم شاه باشد هم رييس الوزرا، هم حاکم! اگر اين طور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی خود ريختيد؟! چرا مردم را به کشتن داديد، می خواستيد از روز اول بياييد بگوييد که ما دروغ گفتيم، مشروطه نمی خواستيم، آزادی نمی خواستيم ؛ يک ملتی است جاهل و بايد با چماق آدم شود....»
علاقمندان می توانند متن کامل سخنرانی دکتر مصدق  در نهم آبان 1304 در مجلس شورايملی  دوره پنجم قانونگذاری در مخالفت با پايمال کردن اصول قانون اساسی مشروطيت و پادشاه شدن رضاخان سردار سپه را در روی صفحه اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران مطالعه فرمايند. (6)
تعجب است که جناب استاد کاتوزيان چگونه چنین محکم زیرنقش انگلستان در سقوط قاجاریه و برآمدن رضا خان میزنند!!
با توضيحاتی که رفت ، اين سئوال برای من مطرح است  که که اگر خليل ملکی در حيات بود در باره گفتار اين استاد تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد چه موضع سياسی اتخاذ می کرد؟ در هرحال ، خدا رحمت کند خليل ملکی را!

دکتر منصور بيات زاده
شنبه  ۹ تير ۱٣٨۶ -  ٣۰ ژوئن ۲۰۰۷

پانويس:
(1) ـ مصدق و نبرد قدرت در ايران ، نوشته همايون کاتوزيان ـ ترجمه احمد تدين ،  صفحه 26 ، چاپ نخست / 1371 ، از انتشارات مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
(2) ـ در رابطه با «جنبش فراماسونری» و ادعاهای پوچ « فراماسونری»  بودن دکتر مصدق ، نگاه کنيد به بخش چهاردهم  کتاب « دکتر محمد مصدق وراه مصدق » ، بقلم دکتر منصور بيات زاده ، تحت عنوان « عضويت مصدق در " جامع آدميت "  و اشاره به شايعات و قصه پردازی مخالفين نهضت ملی شدن صنعت نفت و برخی از مخالفين سياسی دکتر مصدق و نيروهای عقگبرا، متحجر و حتی بعضی از افراد وابسته به بيگانگان ، در متهم کردن مصدق به " فراماسونری" !» ، درصفحات 64 تا  100 و  حواشی و توضيحات  و مآخذ همان کتاب در صفحات 189 تا 199 . 
برای قرائت اين مطالب از لينک زير استفاده کنيد.
(3) ـ خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق بقلم دکتر محمد مصدق، به کوشش ايرج افشار.
(4) ـ انگليسها «پليس جنوب» را در جنوب ايران و  روسها « بريگاد قزاق » را در شمال ايران تشکيل داده بودند و محمد عليشاه با حمايت بريگاد قزاق عليه نظام مشروطيت کودتا کرد، که پس از لغو قراردادهای 1907 و 1915 از سوی دولت بلشويکهای کمونيست حاکم بر سرزمين روسيه، آن بريگاد تحت اختيار مقامات ايرانی قرار گرفت ، که رضاخان مير پنج يکی از فرمانده های آن بود. 
(5) ـ نطق تاريخی دکتر مصدق در مخالفت با سيد ضياء عامل کودتای سوم اسفند 1299 در مجلس شورايملی دوره چهاردهم قانونگذاری، به نقل از کتاب  « معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق» ـ محمد جعفری قنواتی ـ صفحات 135 تا 151 ـ  نشر قطره ـ چاپ اول : 1380
(6) ـ نطق دکتر مصدق در مجلس شورايملی دوره پنجم  قانونگذاری در مخالفت با پايمال کردن اصول قانون اساسی مشروطيت و پادشاه شدن رضاخان سردارسپه، به نقل از کتاب  « معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق» ـ محمد جعفری قنواتی ـ  صفحات 127 تا 132 ـ نشر قطره ـ چاپ اول : 1380
*****
همان هموطنی  که کپی ای از متن گفتار  دکترکاتوزيان با بی بی سی را برای من ارسال کرده بود ، در رابطه با گفتار دکتر کاتوزيان با بی بی سی  خطاب بمن مطالبی را نوشته بود ، بنظر من مطالبی ارزنده و روشنگر. من با کسب اجازه از اين هموطن محترم، دست به انتشار آن نامه می زنم:
 «  شروع  "پاکسازی از استعمار" و نفی نقش آن درتاریخ ما را ابتدا آقای  [ دکترصادق] زیبا کلام در کتاب ما چگونه ما شدیم شروع کرد، بطور خلاصه اینکه نادانی جامعه دینی - ایلاتی ـ استبدادی ما بود که سبب عقب افتادگی ماست و حواله کردن علل این عقب افتادگی به بیچاره استعمار گرها بیجاست یا به عبارت دیگر مقصر تنها خود مائیم و بیهوده گناهش را بگردن استعمار می اندازیم، یعنی آقا که خود تحصیل کرده لندن است با گفتن نیمی از حقیقت (نادانی جامعه ایلاتی - استبدادی - دینی ما) نیم دیگر یعنی دو قلوی حافظ این عقب افتادگی یعنی [هيئت ] حاکمه - استعمار  را زیرکانه پنهان میکند.
بعد در کتاب [دکتر سيروس] غنی  کمی پوشیده تر و در کتاب کاتوزیان صریحتر به پاکشوئی از نقش استعمار در سقوط قاجاریه و بر آمدن رضاخان پرداخته شد و کوشش شد با اثبات عدم دخالت انگلستان در برآمدن رضا خان (لابد آیرونساید اهل تیمبوکتو بوده!!) هم انگلستان را از دخالت در سرنوشت ایران بیتقصیر جلوه دهند و هم رضا خان را از انگلیسی بودن پاکشوئی کنند. بعد از زحمات بیدریغ! اینها تازه  [ دکتر جلال ] متینی  شروع کرد ضمن نوشتن مقالاتی در ایران نامه و ایران شناسی (دو گاهنامه خودش گویا با سرمایه بنیاد اشرف [ پهلوی]،یا لااقل سری ایران نامه اش بپول اشرف) از محمد رضا شاه هم پاکشوئی کند و مهم ترین قطب مخالف او یعنی مصدق رابا همان شیوه تحقیقی !علمی نما انگلیسی و خائن و ... معرفی کند. یک بخش از مقالاتش را برایتان فرستادم و کتابش هم مجموعه همان مقالات است(من کتابش را ندیده ام،اما از سیاق روایات [ علی ] میر فطروس و دیگران باید مجموعه همان مقالات باشد). بنظر من در این کوششها خطی مشخص بچشم میخورد که از منبعی هدایت میشود.منتهی این منبع تقسیم وظیفه کرده و هر یک از آقایان بخشی از یک مجموعه را دنبال میکنند که هدف اصلی ضمن پاکشوئی از پهلویها پاکشوئی از کل استعمار نیز هست که منجر به انحراف از راه مصدق یعنی مبارزه برای استقلال و آزادی بعنوان دو بخش جدا نشدنی از هم است و اشتغال ( در حد اعلی) بیک طرف  و فراموشی طرف دیگر سکه را هدف دارد  که به شهادت تاریخ خودمان محکوم بشکست است ... (الف ـ ط) ».(1)
(1)ـ هويت هموطن (الف ـ ط) برای هيئت تحريريه نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی کاملا روشن است ، ولی بخاطر ملاحظات امنيتی از آوردن نام واقعی ايشان خود داری می نمائيم .
*****
حال ببينيم آقای دکتر همايون کاتوزيان در رابطه با نقش دولت انگليس در کودتای سوم اسفند 1299 و به سلطنت رسيدن رضاخان در مجلس دوره پنجم ، در گفتگو با « بی بی سی » چه گفته اند.:
15:42 گرينويچ - دوشنبه 31 اکتبر 2005
همايون کاتوزيان
استاد تاريخ ايران در دانشگاه آکسفورد

'بريتانيا نه نقشی در برآمدن رضا خان داشت و نه دخالتی در فروافتادن احمد شاه'

دولت ميرزاحسن خان وثوق الدوله با قرارداد معروف به 1919 که با بريتانيا بست کوشيده بود نظم و ترتيب ايجاد کند و به اصلاح امورمالی و نظامی کشور بپردازد ولی قرارداد با مخالفت شديد روبرو شد و دولت وثوق الدوله در اهداف خود ناکام ماند و کنار رفت.
بدين ترتيب هرج و مرج همگانی که هم در ولايات و هم در مرکز ميان سران قوم و روزنامه نگاران و غيره کشور را فراگرفته بود شدت گرفت و در اين شرايط بود که کودتا به اجرا درآمد.
ژنرال ادموند آيرونسايد که فرمانده نيروهای بريتانيايی در قزوين بود به نحوی در کودتا دخالت داشت بدين ترتيب که نيروهای قزاق (ارتش ايران) تحت فرماندهی رضاخان را در قزوين رها کرد تا تهران را بگيرند و حکومت متمرکزتر و نيرومندتری برپا کنند.
سيدضياء الدين طباطبائی هم با همکاری چند افسر ژاندارمری در رهبری کودتا نقش داشت.
در آن زمان قرار بود که تا يکی دو ماه بعد نيروهای بريتانيايی قزوين را ترک کنند و بيشترين وحشتی که وجود داشت اين بود که جمهوری سرخ گيلان به رهبری ميرزا کوچک خان جنگلی که جمهوری بولشويکی (کمونيستی مورد حمايت شوروی) بود تهران را بگيرند و پادشاه را برکنار کنند.
اين حقيقت دارد که ژنرال آيرونسايد و چند تن از ديپلماتهای سفارت بريتانيا در تهران و يکی دو تن از مستشاران نظامی اين کشور در سازماندهی کودتا نقش داشتند اما دولت بريتانيا بکلی از اين ماجرا بی خبر بود.
بی خبری دولت بريتانيا از نقش داشتن ديپلماتها و نظاميانش در راه اندازی کودتا در تهران، موضوع مستندی است که اسناد دولت بريتانيا آن را گواهی می کند و من شخصاً اين اسناد را ديده و در کتاب خود با جزئيات شرح داده ام.
سياست رسمی دولت بريتانيا در آن زمان که لرد کرزن وزيرخارجه اين کشور بود اين بود که قرارداد 1919 سرانجام به اجرا در بيايد اما ديپلماتها و افسران بريتانيايی در تهران می دانستند که آن قرارداد مرده است و به هيچ نتيجه ای نمی رسد و ايران در خطر اضمحلال قرار دارد.
در يکی دو سال اول پس از کودتا روابط ايران و بريتانيا خيلی سرد بود چون وزارت خارجه بريتانيا با کودتا برخورد منفی کرد و تنها با گذشت زمان بود که متوجه شد بعضی از عناصر خودش در اين کودتا دست داشته اند.
با اينکه سفارتخانه بريتانيا در تهران تلاش می کرد پشتيبانی وزارت خارجه بريتانيا را به نفع سيدضياء الدين طباطبائی جلب کند، اين وزارتخانه که می ديد سياست اصلی اش در ايران به هم خورده است، کوچکترين امتيازی به دولت سيد ضياء نداد و هنگامی که مشخص شد بريتانيا پشتيبان سيد ضياء نيست احمدشاه و رضاخان مشترکاً و به آسانی دولت سيدضياء را از کار انداختند.
عدم پشتيبانی دولت بريتانيا از سيدضياء خود دليل ديگری است بر اينکه اين دولت در کودتا نقش نداشته است.
بعداً که سرپرسی لورن وزيرمختار (در آن زمان نمايندگان سياسی بريتانيا در تهران عنوان سفير نداشتند) بريتانيا در تهران شد کوشيد روابط دو کشور را التيام ببخشد و آهسته آهسته به لرد کرزن اين نظر را القا کند که در شرايطی که در ايران وجود دارد آدمی مثل رضاخان می تواند اوضاع را تثبيت بکند.
پس از اينکه رضاخان نخست وزير شد ابتدا جنبشی برای ايجاد جمهوری به راه افتاد که دنباله روان آن همگی هواداران نظامی و غيرنظامی رضاخان بودند که عده شان کم نبود و اهميت کمی هم نداشتند.
وقتی طرح جمهوری شکست خورد هواداران رضاخان به فکر ساقط کردن سلسله قاجار و پادشاه کردن رضاخان افتادند.
دولت بريتانيا همان گونه که اسناد گواهی می کند نه در جنبش جمهوريخواهی کوچکترين نقشی داشت و نه در پادشاه کردن رضاخان دخالت کرد.
سرپرسی لورن در يکی از نامه هايش به لرد کرزن از رضاخان به عنوان مردی درستکار و با عرضه ياد می کند که دزد نيست و با بريتانيا هم دشمنی ندارد اما لرد کرزن در جوابش به او توصيه می کند که گول نخورد، رضا خان "بلد است شيرين حرف بزند و ترش رفتار کند (talking sweet and acting sour)".
عوامل سرنگونی قاجار و روی کارآمدن رضاخان چند مسئله بود که مهمترين آنها يکی اين بود که او قشون (ارتش) ايران را سروسامان داد و به آن اقتدار بخشيد و هرج و مرجهای محلی را فرونشاند و ديگری، طبقه متوسط متجدد جامعه بود که خواهان فرونشستن هرج و مرج و پيشرفت مراحل تجدد بود.
برای تحقق چنين خواسته ای دو راه حل بيشتر وجود نداشت، يکی اينکه در چارچوب همان حکومتی که در پی انقلاب مشروطه روی کار آمده بود، نخبگان سياسی همچون وثوق الدوله و قوام السلطنه و مدرس و مشيرالدوله و مؤتمن الملک و مستوفی الممالک ثباتی در مملکت ايجاد کنند.
تنها عاملی که امکان چنين راه حلی را ايجاد می کرد همان قرارداد 1919 با بريتانيا بود اما با شکست اين قرارداد تنها دو راه باقی ماند، پذيرش ديکتاتوری يا اضمحلال مملکت.
به همين جهت بود که خيلی از نخبگان و روشنفکران و دست اندرکاران بصراحت از ديکتاتوری دفاع می کردند و بروشنی می توان در روزنامه های آن دوران ديد که ديکتاتوری مدروز شده بود و روزنامه ها بصراحت می نوشتند که مملکت به ديکتاتوری احتياج دارد.
در زمان قاجار کشور ايران دو سه قرن بود که از تغييرات جهان بی خبر مانده بود و سير نزولی اوضاع کشور ناشی از پيشرفتهايی بود که در اروپا حاصل شده و دو قدرت روسيه و بريتانيا را به عنوان دو امپراتوری جهانی با ايران همسايه کرده بود.
اين تصور که اگر به جای قاجاريه افراد بهتری بر ايران حکومت می کردند وضعيت ايران در قرن نوزدهم و قرون پس از آن با آنچه در عمل رخ داد تفاوت زيادی می کرد، کاملاً منطبق بر واقعبينانه نيست.
در ميان پادشاهان قاجار هم بعضی با عرضه تر بودند و بعضی عرضه کمتری داشتند، مثلاً ناصرالدين شاه که نزديک به پنجاه سال سلطنت کرد روی هم رفته پادشاه هوشمند و با عرضه ای بود.
اگرچه دوره ناصرالدين شاه دوره ضعف بود اما به مسائل بايد نسبی نگاه کرد، اگر فردی به هوش و اقتدار و ليافت ناصرالدين شاه در آن پنجاه سال پادشاهی نمی کرد ممکن بود که مملکت يا بکل قطعه قطعه شود يا اينکه روسيه و بريتانيا آن را به عنوان مستعمره بين خود قسمت کنند.
روند نزول ايران کمابيش اجتناب ناپذير بود اما مسئله اين بود که تا چه حد بتوان مملکت را در مقابل اين سير نزولی حفظ کرد.
اگر به جزئيات نگاه کنيم متوجه می شويم که ناصرالدين شاه با توجه به امکانات بسيار کمی که در اختيار داشت همان سير نزولی را که ايران در حال طی کردن آن بود، بد اداره نکرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لينک نوشته  دکتر کاتوزيان در سايت بی بی سی.: