نشست توجیهی فروغ جاویدان
۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید
کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما میخواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقتها این طور پیش میاد دیگه.
از سخنان مسعود رجوی در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان (جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷) سالهای سال گذشته و برادر فتحالله و کاک صالح و محمود قائم شهر… و خیلیهای دیگر که در آن جمع حاضر بودند به میهمانی خاک رفتهاند.
حق بود پیش از آن که گرد و غبار زمانه برآن بنشیند، بی کم و کاست (و نه با گزیدهسازیهای دلخواه) منتشر میشد اما نشد و جای آن را شور و فتور و مدح و ثنا گرفت.
…
گفته میشود فرماندهان عملیات فروغ پیش از نشست توجیهی عصر روز جمعه ۱۳۶۷/۴/۳۱، جلسه جداگانهای با مسئول اول مجاهدین داشتهاند.
پرسش و پاسخ های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات حزب بعث عراق داشتند، استقبال یا عدم استقبال آنان و مواردی که روی آن توافق شد یا نشد، همه میتواند تصویر کاملتری از فروغ ارائه دهد ولی متاسفانه بعد از اینهمه سال مردم ستمدیده ایران از آن چیزی نمیدانند.
…
هنوز هم ازجمله دلائل عملیات فروغ بهم زدن میز استعمار و ارتجاع و جلوگیری از استحاله رژیم عنوان میشود.
مگر (از نظر مجاهدین) اصلا این رژیم استحاله پذیر بود که بخواهند مانع استحاله آن بشوند و میز را بهم بزنند؟ و مگر قرار بود بر خلاف ضرب المثل عربی «الافاعی لا یولد الحمامه» افعی کبوتر بزآید؟
…
بعدها گفته شد و هنوز هم تکرار میشود: «دلیل اصلی پذیرش قطعنامه ۵۹۸، ارتش آزادیبخش ملی بود.»
نزدیک به ۳۰ سال است که از پذیرش قطعنامه میگذرد و دندان زمان گرهها را باز کردهاست. کدام سند گزاره فوق را تأئید میکند؟
نامه (پیشتر محرمانه) آیتالله خمینی در مورد دلائل پذیرش آتشبس هم در دسترس است و میبینیم هیچ اشارهای (حتی با ایما و اشاره) موضوع فوق را تأئید نمیکند.
نشست عصر روز جمعه ۳۱/۴/۱۳۶۷
(سه روز قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان)
سرفصلها برگرفته از خود متن است.
وقت آن رسیده است که به ایران برویم
مسعود رجوی: …کارهای بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعیت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیدهایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم میشود.
(شور و ولوله در میان جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقهای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» گذاردهایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید.
(مسعود رجوی با چوبدستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، کرمانشاه و تهران را نشان میدهد)
همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظهها ـ حتی کوچکترین لحظهها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظهای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظهها تعیین کننده و سرنوشت سازند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مگر ما دیوانهایم که پس از گرفتن مرکز استان آن را ول کنیم و برگردیم؟
این عملیات باید در عرض ۲یا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمیرسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمیتواند هیچ عکسالعمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمعبندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسیهای زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکلترین عملیاتهای مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر میتوانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیاتها به صورت تصاعدی عمل کردهاید، یعنی وسعت هر عملیاتتان ازقبلی بیشتر بوده است آفتاب از پیرانشهر وسیعتر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی ـ هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانهایم که پس از گرفتن مرکز استان آن را ول کنیم و برگردیم؟
خوب، یا همانجا میمانیم، یا به طرف تهران حرکت میکنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما یکراست میرویم و تهران را میگیریم
آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید، اگر بخواهید وسیعتر از عملیاتهای قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید
(شور و شوق رزمندگان و کفزدن…)
البته یک سری میگفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری میگفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کردهایم نسبت به قبل مناسبتر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپلذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خطشکنی نداریم و به راحتی میتوانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه است.
از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام دادهایم.
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمیآمد شاید فقط در همانجا (کرمانشاه) عمل میکردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یکراست میرویم و تهران را میگیریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و میخواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد، یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.
…
تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حسّاس و مشکلی بود و ما چارهای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم.
پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک میگویم.
…
اگر ما به تحلیلهایی که در مورد رژیم داشتهایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمدهاست. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم در مُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ میشود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمیتواند نیروی جبهه را تأمین کند، مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفتهاست. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفتهاست.
…
ملّت دیگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمیآید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کردهاند و به جبهه فرستادهاند و میلی به جنگیدن ندارند.
تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بینالمللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد و امام حسین به کمک شما میآیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید.
البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کردهاید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت میکنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است
ما از طرف قصرشیرین میرویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشگر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا مسعود فردی را از میان جمعیت صدا میزند و از او میپرسد:]
اگر لشکر سنندج بیاید چه کار میکنی؟
ــ نمیآید.
مسعود رجوی: نگو نمیآید، بگو اگر آمد داغانش میکنیم. (با اشاره به نقشه)
…
کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما میخواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقتها این طور پیش میاد دیگه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی میکنیم
ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلامآباد و بعد کرمانشاه میرویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد میشویم و تا سرپل ذهاب میرویم، البته از طریق جاده آسفالته.
بعد کرند و اسلامآباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلامآباد، یک تیپ در کرند و ۲ تیپ در اسلامآباد مستقر میشوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل میگیرند. اسم عملّیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کردهایم. بعد از اسلامآباد به سمت کرمانشاه حرکت میکنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح [ابراهیم ذاکری] در کرمانشاه عمل میکنند. صالح، آمادهای؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: مسئولین همه آمادهاند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیمبندی هم شده است که تیپها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما میرود، تیپ…. به سراغ زندان دیزلآباد میرود و زندانیان را آزاد میکند و آنهایی را که میخواهند مسلح میکند، و تیپ… سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را میگیرد و به همین ترتیب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه، پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل [مهدی مددی] دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را میفرستیم که زندانیان دیزلآباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهمتر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی میکنیم.
این تیپها در کرمانشاه مستقر میشوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت میکنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیعزادگان» گذاشتهایم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند
محمود قائمشهر [محمود مهدوی] آمادهای؟
محمود: بله.
مسعود رجوی: میدانی باید به کجا بروید و چه هدفهایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپهای زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم میآییم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر [حسن نظامالملکی]، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و میتوانیم کنترل کنیم.
مسعود رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار میکنید؟
نادر: میزنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را میزنیم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، میتوانیم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن ضّدهوایی و موشک سام هفت هم که داریم؟
نادر: بله، داریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود
مسعود رجوی: فتحالله [مهدی افتخاری]، تو میروی قزوین و تاکستان را میگیری. یکی از هدفها علاوه بر مراکز سپاه، لشگر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر میشوی و وقتی مسقر شدی یکی از تیپهای خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده و در آنجا مستقر میشود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با یک لشگر راهی کرج میشود و آنجا را تصرف میکند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذاردهایم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران میشوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است.
ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود.
علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مریم: چرا این اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: میبخشید که بدون مشورت جنابعالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ… سلطنتآباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخستوزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش، و تیپ کاظم [حسین ابریشمچی] در جماران عمل میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند.
…
البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید میکند، یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت میکنیم، ثانیاً چون صف ماشینها خیلی طولانی است اگر ماشینهایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن، همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقبافتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جادهها را باز کنید. تیپهای مأمور در شهر مأمور تأمین جادههای آن شهر میباشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه میدهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.
…
(رو به محمود قائمشهر):
محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یکدفعه به قائمشهر نروی، تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو میدهم.
[خطاب به محمدعلی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حیف که مردم اصفهان بیبخارند و الّا یک تیپ را هم به تو میدادم که به اصفهان برویم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شدهاست
[مسعود، فرمانده محور تهران را صدا میکند و او پای میکروفون میآید از او پرسید:]
وضعیت چطور است؟
محمود عطایی: خوب است با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شدهاست.
ماشینها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپها تا حدودی توجیه شدهاند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچگونه نگرانی وجود ندارد. در لابهلای ستون تعمیرکار سیّار و فیلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند.
…
مسعود رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر میخیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگانها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندانها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
البته هر جا رفتید اگر مردم آنجا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحهدار میشوند و چه خواهد شد.
محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی میروی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بودهاست.
سلام من را به ساکنین آنجا میرسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگهدار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.
…
[خطاب به محمدعلی توحیدی]:
خوب، فرید، شما چه کار میکنید؟
در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملّت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامهتان تنظیم شده است؟
فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد
مسعود رجوی: برای ثبت در تاریخ میخواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دستها را بلند کردند. مسعود رجوی تک تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمیکنید؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آیا ما دیوانه نیستیم که میخواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. وی «اشرف» نام داشت و در فروغ به جان باخت.]
…
مسعود رجوی: پشت میکروفون بیا و حرفهای خودت را بگو.
«من مخالف نیستم، اما اینکه میگویید مردم با ما هستند فکر نمیکنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمدهام.
مردمی که من دیدهام با آنچه که شما میگویید تفاوت دارند. فکر نمیکنم آنها به ما کمک کنند. هیچگونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره میکنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلیها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمیدهند و از مجاهدین هم به کلی بیخبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد
مسعود رجوی: درست میگویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع میکنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر میگردد و الآن ایران خیلی فرق کردهاست. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب میکنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتنی بروند و درهایشان را ببندند، ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما میچرخد یک قدم بیرون میگذارند و ما در شهر میگردیم و اعلام میکنیم که هستیم و آن وقت مردم جرئت میکنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت میکنند و ما هم کارها را به دست مردم میدهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمدهاند حتماً از آنها حمایت میکنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمیترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره میشوند و شما فقط آنها را راهنمایی میکنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خون اشرف میجوشد، مسعود میخروشد
ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیمگیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سالهای زندان با هم بودیم به داخل صحنه میفرستیم. ما در این عملیات میخواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر میافتد.
[خون اشرف میجوشد، مسعود میخروشد.]
…
ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیاتها را میکردند که سپاه و کمیته هیچکاری نمیتوانستند بکنند. این ساسان [مهدی کتیرائی]، کجاست؟
…
(رو به ساسان):
شما در سال ۶۰ در عملیاتهای تهران چه کار میکردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم میرویم و حتماً برایمان موفقیتآمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق میایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی میبستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمیتوانستند بکنند و از ما میخوردند.
…
مریم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرحها دقیق میباشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم، چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوستهاند و این نشان دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند.
[تعداد زیادی دست بلند میکنند]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم
ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما میخواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکستهای پیاپی ضعیف شدهاست.
برای همین هم میخواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلیها در این مدت کوتاه، آموزشهای پیچیدهای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.
عدهای هم راجع به وضعیت بچههای کوچک سئوال کردند که ما بچهها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس میکنیم و به تهران میآوریم.
مسعود رجوی: از هر کس میپرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثریا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمیآوریم؟ کنسرو و آبمیوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است [و برداشتهاند.] هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانکها و خودروها هم اکثراً رسیده است و بقیه هم تا فردا ظهر میرسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام میشود.
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله، آمادهاست.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلیکوپتر بگیرید و داشته باشید. گرفتهاید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمدهاست. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم [کاظم رجوی] باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما کاری میخواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم
ما در این راه عاشوراگونه میرویم اما این بار زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق میکند، چون در آن موقع چشمانداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشمانداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که میخواهند چه کار کنند. ما کاری میخواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.
…
مریم: درست است که ما به خاطر وظیفهای که داریم عاشوراگونه وارد میشویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز میشویم هیچ شکی ندارم. الان جبههها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرفتر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر میخواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئلهاش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمعبندی عملیات هم در همانجا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زدهایم شاهد بودهایم که بچهها چقدر کار کردهاند. دیدم جیپی را نفربر کردهاند و تویوتایی را زرهی کردهاند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جیپهای رزمی آرم ایران را زدهاند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شدهاست.
[رو به یکی از فرماندهان:]
کمرشکنها را خالی کردهایم؟ تانکهای شش چرخ آمادهاند؟
فرمانده: بله.
مسعود رجوی: تانکهای ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژهاش جو وحشت را حاکم میکند. ما برای همین از این تانکها استفاده میکنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که میخواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپها میخواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچهها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.
…
ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب سخنرانی پایان پذیرفت و رزمندگان تا سه و نیم بعد از نیمهشب از یکدیگر خداحافظی کردند.
…