۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

اسماعیل هوشیار: وقتی رادیو فردا تیترزد...!؟ hoshyaresmaeil@yahoo.com رضا پهلوی، فعال سیاسی و فرزند آخرین پادشاه ایران در نظرخواهی رادیو فردا از مخاطبان برای انتخاب چهره سال ۱۳۹۰، از سوی کسانی که در این نظرخواهی شرکت کردند، به عنوان مهم‌ترین، تأثیرگذارترین و خبرسازترین چهره سال ۹۰ برگزیده شد! www.radiofarda.com/content/f7_radiofarda_1390_person_of_the_year_final/24521197.html خبرسازترین رو خوب اومده...ولی تاثیرگذارترین و مهمترین رو..بی خیال . درسال 1390 آقای رضا پهلوی کلی خبرسازشد . انبوهی مصاحبه و رفت و آمد و نشست و برخواست با اصلاح طلبان حکومتی تا رسانه های درپیتی و جهانی ! صدورحکم جلب و محاکمه برای شخص خامنه ای وباقی قضایا وگرفتن رسید ازشورای امنیت و اینا...یعنی مجموعا وارد و مطرحش کردند. ولی اینکه کجای مش باقرتاثیرگذاشته و چقدرمهم بوده ، باید ازوزارت راه و ترابری وال استریت پرسید .آمدن پرویز ثابتی هم روی صحنه از طرف دولت امریکا ، جهت چک و ارزیابی همین ساخت و ساز مورد نظر؛ تا آن نقطه بود . والا شخص پرویزثابتی جزسیاهی گذشته چیزی درکوله بارش نداشت . حتی نیازی نیست زنگ بزنید و بپرسید و... که پرویز ثابتی مشاوررضا پهلوی بوده یا نه ...هست یا نه..؟ ازعملکرد هرفرد یا جریان پیداست زانویش ! خود آقای رضا پهلوی البته مثل هرفرد حقوقی و حقیقی دیگرحق انتخاب کردن و شدن دارد . حق شاه شدن و یا رهبر شدن و یا هرچیز دیگه ایی که دریک شرایط متعارف برای مردم امکان انتخاب کردن آزادانه باشد. منتها به جز پولهای " طیب و طاهر" باید آی کیوی لازم سیاسی و پیشینه مثبت مبارزاتی برعلیه حکومت اسلامی را هم داشته باشد تا تاثیرگذارشود . چون بعد ازقرنها تجربه؛ حالا ما و مردم ایران درقرنی متفاوت هستیم و نه قرن ششم هجری .....؛ که کنجشگ را رنگ میزدند به جای قناری میچپاندند . درفیس بوک مطلبی به نقل ازرضا پهلوی زده بودند که: "من بارها گفته ام که در یک نظام و کشور سکولار، نسبت به یک رژیم روحانی در ایران، دین اسلام وضع و موقعیت بهتری خواهد داشت. بی رحمی ها و ستم های بی شماری توسط دولت جمهوری اسلامی و «بنام اسلام» صورت گرفته است، که موجب شده است که بسیاری از ایرانیان از دین و از مذهب خود «برگشته اند»، و خود اسلام نیز در «چشم نسل جوان» بصورتی «وحشتناک» شهرت خود را از دست داده است... اگر قرار باشد که اسلام واقعا توسط ایرانیان بعنوان دین آنها رعایت شود، ضرورت دارد که از یوغ دولت که جنایات و سوء استفاده های بسیاری را به «نام اسلام» انجام میدهد آزاد شود. سکولاریزم، تنها راه برای «نجات» کشور ما و «اسلام» است.... خداوند نگهدار ایران باد رضا پهلوی نمی دانم این حرف واقعی ست که رضا پهلوی به فکر نجات اسلام است یا نه ؟ ولی جالب است که درجایی گفته باشد و حالا ساکت بماند و این یعنی اینکه همگام با اصلاح طلبان حکومتی وهم نفس با رهبرعقیدتی برای نجات اسلام مینوازند .....ویا نوشته بودند رضا پهلوی گفته است خیلی دوست داشتم کارگردان سینما شوم . دست برقضا کارگردانی هم کارهرکسی نیست. آن کارگردانانی که دراتاق فکرکاخ سفید قمبرک زده اند کارشان به بازی گرفتن است و کارگردانی صحنه های سیاست ! بازیگرباید خودش شعورلازم را داشته باشد تا اسکولش نکنند. من اگر آرزوی آی کیوی سیاسی لازم را میکنم ؛ به قصد توهین به هیچ فرد حقوقی یا حقیقی نیست . شما یه نگاهی به تیترخبرونتیجه نظرسنجی رادیو فردا بکنید..اگرحال خوشی به شما دست داد و احساس دست انداخته شدن نکردید پس آرزوی سلامتی هم میکنم . آرای ۱۰ چهره مرحله نهایی این نظرخواهی دررادیوفردا که سخنگوی وزارت خارجه امریکاست..، تعداد آرا و درصد آرای این چهره‌ها به ترتیب زیر است : ۱. رضا پهلوی ۴۰۲۸ رأی (۳۳.۴۹ درصد از کل نظرات) ۲. اصغر فرهادی ۳۷۱۷ رأی (۳۰.۹۱ درصد از کل نظرات) ۳. زندانی سیاسی ۱۱۹۸ رأی (۹.۹۶ درصد از کل نظرات) ۴. میرحسین موسوی ۸۹۶ رأی (۷.۴۵ درصد از کل نظرات) ۵. معترضان سوری ۶۱۳ رأی (۵.۰۹ درصد از کل نظرات) ۶. نسرین ستوده ۳۷۶ رأی (۳.۱۲ درصد از کل نظرات) ۷. محمد نوری‌زاد ۳۶۵ رأی (۳.۰۳ درصد از کل نظرات) ۸. مهدی خزعلی ۲۹۱ رأی (۲.۴۲ درصد از کل نظرات) ۹. استیو جابز ۲۸۳ رأی (۲.۳۵ درصد از کل نظرات) ۱۰. گلشیفته فراهانی ۲۵۷ رأی (۲.۱۳ درصد از کل نظرات) فکرش را بکنید این استیوجابزاگه زنده بود یحتمل به جای اسم اون،اسم انیشتین را میزدند وبازهم اسم رضا پهلوی دربالای هرنام باید بدرخشد تا وزارت راه وترابری وال استریت ، بقیه راه را بتواند بسازد . یعنی مجموع اسامی بهانه است..اصل منوی سیاسی ، شخص رضا پهلوی است که برای کاخ سفید خیلی مطلوب است . به این میگویند هدایت کردن افکار ؛ با روشی نوین ! این نظرسنجی مهم نیست چقدرواقعی است و یا چقدرسنگین و جدی...؟ ولی از همان جنس آوردن پرویزثابتی درتلویزیون امریکاست و درهمان خط مطرح کردن ؛ از یک سال پیش است . اما برای تاثیرگذاری و اهمییت پیدا کردن درروزگار فعلی ؛ پول یامفت و رسانه درپیتی ؛ اعتبارو اعتماد نمی سازد. جدیت درزمین سیاست با اعتبارو اعتماد سازی شکل میگیرد . پولهای " طیب و طاهر" و عکس گرفتن و مصاحبه در هرسوراخی اعتبارو اعتماد نمی آورد. آقای رضا پهلوی اگربه اعتباراجداد وگذشتگانش میخواهد درزمین سیاست باشد و فکرکند هنوزشاهزاده است وفره ايزدی دارد که فاتحه سیاسی خودش را از همین الان بخواند .اما اگر به اعتبارتلاشهای شخص خودش درشرایطی کاملا جدید میخواهد باشد که باید جدیترباشد خیلی جدیترازتیترهای رسانه ای مورد بحث . با همین روال غیرجدی که تا به امروز بوده ایی، درفردای بعد از حکومت اسلامی ، درمقابل قاطعییت و جدیت و ذکاوت سیاسی و تلاش بقیه مدعیان ، ودرروزگار آگاهی جامعه و ارتباطات مثل حباب روی آب محو میشوید ! اسماعیل هوشیار 23.مارس.2012 www.tipf.info


می دانی بلندی های کوه چه زیباست؟







پنجشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۱ - ۲۲ مارس ۲۰۱۲

هدایت سلطان زاده

aziz-sarmadi.jpg
عزیز سرمدی
شب عید اولین سال آزادی من از زندان بود. ما جزو آخرین دوازده نفر از هشتصد نفری بودیم که بعد از تمام کردن دوره محکومیت خود ، همچنان مارا در زندان نگهداشته بودند. زندان شاه، فرهنگ لغات خاص خود را داشت. برای نامیدن کسانی که دوره محکومیت خود را تمام کرده بودند ، لغت ویژه ای را به کار می بردند. اسم ما ها را گذاشته بودند "ملی کش" و این اسم عامی بود که شامل حال بسیاری از ما ها در زندان اوین می شد. شان نزول این لغت از آن جا بود که اگر غذائی اضافه می ماند و کسی نمی خورد، و یا اگر چند هندوانه را پاره می کردند که لایه نازکی از هندانه بر روی پوست آن ها باقی مانده بود، می گفتند "ملی خور" است. یعنی اگر کسی می خواست، می توانست آن را بخورد. هر چیز اضافی ، اسم "ملی" داشت. اضافه کاری را هم می گفتند "ملی کاری"! یا اگر برای تعمیر و وصله پینه زدن به کفش های کهنه و پاره نیاز به کمک بود، می گفتند چند نفر" ملی کار" لازم است. رژیم اعلیحضرت نیز از فرط علاقه خود به زندانیان سیاسی، لایه ای از سال های اضافی را بر دیوار زندان اضافه کرده بود و این طور نبود که با اتمام دوره محکومیت های پرونده های ساختگی ساواک، زندانی نیز آزاد شود. فوری برای زندانی ای که همچنان در زندان بود، حکم دستگیری مجدد صادر می کردند .اگر اعتراض می کردیم که ما که آزاد نشده ایم که دوباره دستگیر شویم، در پاسخ به ما، شکنجه گران ساواک جواب نبوغ آسائی می دادند که به عقل حقوق دانان رم نیز نرسیده بود، که شما ها اگر بیرون بروید، دوباره دست به همین کار ها خواهید زد و بنابراین ما ناگزیر از دستگیری مجدد شما ها خواهیم شد. پس ما از همین حالا شما را دوباره دستگیر می کنیم! تازه ، این زندان ماندن به نفع شماست! چون خطر درگیری در بیرون و کشته شدن هم دیگر وجود ندارد! به همین جهت نیز شما ها باید خیلی هم ممنون باشید که زنده م یمانید! بنابراین، زندانیان آریامهری، چند سال بعد از تمام شدن دوره محکومیت خود، که در عالم خیال آزاد و دستگیر شده بودند، این بار به صورت "ملی کش" هم چنان در زندان نگهداشته می شدند.

وقتی که بعد از هشت سال از زندان آزاد شدم، مثل این بود که به دنیای غریبی پا گذاشته ام. یک زندانی بعد از سال های طولانی در زندان ماندن ، "بچه محل زندان" می شود و وقتی از بقیه زندانی ها دور می شود ، انگار که به محله تازه ای کوچ کرده است که هنوز اهالی آن جا را درست نمی شناسد .

علی پاینده چند ماهی زود تر از من آزاد شده بود. در سال های زندان، آدم یاد می گیرد که به چه کسانی اعتماد کند. احساس اعتماد، اولین شرط دوستی پایدار در شرایط سخت است. به علی گفتم که حتما شب عید باید برویم به دیدار مادر عزیز سرمدی. علی و عزیز، هر دو اهل اردبیل و یار قدیمی هم بودند. هر دو در سال های اول نوجوانی در جبهه ملی فعالیت کرده و بعدا به گروه های چپ پیوسته بودند. هر دو کوهنورد بودند. عزیز، هیکل پر قدرت و ورزیده ای داشت و به بسیاری از کوه های ایران در فصول مختلف سال صعود کرده بود. عزیز ، هم پرونده ای بیژن جزنی و سعید کلانتری و عباس سورکی بود و گوئی سرنوشتی یکسان آن ها را به هم پیوند زده بود. پرویز ثابتی، در مقام مدیر کل ساواک و "مقام امنیتی"، شخصا نقش مستقیمی در قتل آن ها داشت و آن ها را همراه دیگر هم پرونده ای های خود، در تپه های اوین، با دست های بسته به رگبار گلوله بستند و جلیل اصفهانی، با خونسردی تمام آخرین تیر خلاص را بر پیکر های به خون غلطیده آنان شلیک کرده بود. رضا عطا پور، معروف به "دکتر حسین زاده" که بازجوی من نیز بود، به طور ضمنی در سال ۵۶ اقرار کرده بود که آن ها این جنایت را مرتکب شده اند و در پاسخ به اعتراض محمد رضا شالگونی که چرا و به چه دلیلی بیژن جزنی و هشت نفر دیگر را از زندان بردید و اعدام کردید، گفته بود که شماها هم اشتباهاتی کرده اید و ساواک هم اشتباهاتی داشته. ولی جزئیات طرح این کشتار را تهرانی در دادگاهی در اوایل انقلاب و بعد از دستگیری خود، به طور صریحی بیان کرده است .

مادر عزیز، غرور و شجاعت بی نظیری داشت. او همیشه مرا یاد ِ مادر " حسنک وزیر" در تاریخ بیهقی می اندازد که با غرور از کنار پسرِ بر سرِ دار خود می گذرد. همیشه با ساواکی ها کلنجار می رفت. ماموران ساواک، برای خرد کردن او، بار ها گفته بودند که پسرت را خواهیم کشت. و او پاسخ داده بود که در مرگ فرزندم گریه نخواهم کرد. بعد از کشتن عزیز و دیگر یارانش، ماموران ساواک، با وقاحت تمام به سراغ مادر عزیز رفته و با زهر خندی به او گفته بودند که دیدی که عزیزت را کشتیم! و او گفته بود که از این که چنین فرزندی داشتم، سربلندم و شادمانه خواهم رقصید! شیرم حلالش باد! و ساواکی ها سر را پائین انداخته و رفته بودند.

یک بار نیز که به عزیز اجازه ملاقات با خانواده خود را نمی دادند، به نزد سرتیب بهزادی، رئیس اداره دادرسی ارتش رفته بود. ساواک چنین وانمود می کرد که اجازه ملاقات را باید رئیس دادرسی ارتش بدهد! و مادر عزیز پیش بهزادی رفته و دندان مصنوعی خود را روی میز او پرتاب کرده و گفته بود که بردار! با این بازی های ملاقات چه فکر می کنید؟ من مثل همین دندانم، دندان طمع خود از بچه ام را کشیدم و بر گشته و رفته بود!

یک بار که عزیز و علی هنوز در جبهه ملی فعالیت می کردند و در خانه عزیز جلسه داشتند، ناگهان ماموران شهربانی می ریزند به خانه، که آن ها را دستگیر کنند. ولی مادر عزیز، احتمال حادثه را پیش بینی کرده و بی آن که پیشاپیش به چیزی وانمود کند، می گوید بچه ها سریع بروید پشت بام، و از کوچه پشتی فرار کنید. من طناب برای فرار را از قبل آماده کرده ام! بروید پشت بام می بیند!

بنا شد که شب عید، علی بیاید به سراغ من و به دیدار مادر عزیز سرمدی برویم. خانه خود علی در محله عباسی بود و فاصله خیلی زیادی با خانه مادر در جوادیه نداشت. هوا تقریبا داشت تاریک می شد که بعد از خریدن گل به خانه آن ها رسیدیم. در را که زدیم ، برادر کوچک عزیز در را بازکرد. انتظار آمدن کسی را نداشتند. سریع از دالان کوچکی رد شد و به مادرش ندا داد که " آنا داداشین یولداشلاریدی"! ۱

مادر عزیز را فقط من چند بار هنگام ملاقات، از پشت میله های زندان دیده بودم. بعد از سلام و روبوسی، مارا به طرف اطاقی راهنمائی کرد و گفت : بویورون! بویورون بو اطاقا!۲

در داخل اطاق، روی میز کوچکی، عکس قاب گرفته ای که دور آن چراغ های رنگارنگ کوچکی، چشمک می زد و خاموش و روشن می شد، گذاشته بودند. عکس عزیز بود! حتما یاد شب های عیدی بود که عزیزش در کنارش بود، شاید یاد نخستین روزهائی بود که مکیدن شیر از سینه اش را تجربه کرده بود، یاد هزاران بازیگوشی ها و دودیدن های کودکی عزیز، که از او اینک تنها تصویری با تبسمی کوچک بر روی میز به جا مانده بود. راستی با دیدن دوستان قدیمی عزیز، در دل داغدار او چه می گذشت؟ علی بار ها با عزیز به همین خانه آمده بود و از عزیز اکنون تنها تصویری از گذشته و داغی بر دل مادر باقی مانده بود!

بعد از آن که چائی آورد، رفت و از داخل جعبه ای کوچک، چند نامه ی بسته بندی شده ای را آورد و گفت که این ها نامه های عزیز از زندان است. معلوم بود که این نامه هارا مثل لوح مقدسی نگهداشته است و هر نامه ای در حکم بخشی از وجود عزیز است. بیشتر نامه ها خطاب به خواهر کوچکش بودند:

می دانی بلندی های کوه چه زیباست؟ روزی که بیرون آمدم، ترا به تماشای قندیل های یخ در دهانه غار ها در زمستان، به تماشای آبشارهای روان و گل های حسرت در دامنه کوه ها خواهم برد! به تو قول می دهم که باهم سفر خواهیم کرد . فقط کمی صبر داشته باش...!

هدایت سلطانزاده دوم فروردین ۱۳۹۱
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ دوستان داداش هستند مادر
۲ بفرمائید بفرمائید به این اطاق