۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

هدی صابر :«به نام رفیق اول و آخر»

«به نام منشأ حیات»


خانواده های ارجمند، نیک نام و داغ بر دل سحابی و شامخی؛


خوش از جهان رفتن


بی آلودگی با هستی وداع گفتن
و


سبکبار نقل مکان کردن


عزت الله سحابی سرمایه گران سنگ ملی و شاخص امروزین خانواده فکری – سیاسی، حذف ناشدنی «ملی – مذهبی» را در دوران


عرف شدن آلودگی ها


ساختاریافتگی پلشتی ها
و


سیری ناپذیری ها و باربندی ها


و نیز


محو به ناگاه «هاله»تان


مریم پرپرتان


که


لبش بی دروغ


دلش بی کیف
و


مهرش حراج همگان
بود به شما تهنیت می گویم. و تمام قد در مقابل زرین دخت عطایی، حامد سحابی، تقی، یحیی، آمنه و آسیه شامخی کرنش می کنم.
هدی صابر


11/3/90
«به نام جان جهان؛ فعال و ناظر یگانه»


کوته فاصله ای پس از وداع مهندس عزت الله سحابی سرمایه متبلور و گران سنگ مبارزات دراز دامنه سیاسی – اجتماعی ایران، خبر پر زدن هاله سحابی و چگونگی جان باختنش، تکانمان داد. ما دو عضو خانواده فکری – سیاسی ملی – مذهبی در اعتراض به فاجعه روز چهارشنبه 11 خرداد ماه 90 و تهاجم منجر به مرگ فرزند اول سحابی بزرگ که مادرصفت و خواهرگونه در خدمت مردمان و آسیب دیدگان وقایع دو سال اخیر میهن بود، از گاه غروب پنجشنبه 12 خرداد ماه در بند 350 زندان اوین بدون طرح هیچ گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذای تر می زنیم و با آب و چای و قند و نمک، سر می کنیم.


این اقدام مبتنی است بر تصمیمی مستقل و ما دیگر هم بندیان را به مشارکت در این اقدام دعوت نکرده و به اقدام های مشابه نیز فرا نمی خوانیم. شاید این اقدام ما به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مصدق – سحابی، مانع از تکرار این بیدادگری ها علیه انسان های بی دفاع شود.


با سلام به دو عزیز از دست رفته
و


با احترام به مردم ایران و هم بندیان


امیرخسرو دلیرثانی هدی صابر


12/3/90


«به نام رفیق اول و آخر»


مهندس سلام


روح رهایی طلبت بالاخره از پیکر خسته و کوفته ات، بیرون زد و پر گرفت. در رخ بی رخی با مرگ، اهل تقلا نبودی و سبکی روح را بر فرسودگی جسم ترجیح می دادی.


شاید قطره قطره و درج به درج، جان فرسودن و خود مستهلک کردن، سخت تر است از یک لحظه جان دادن و روح رهاندن.




مهندس خسته نباشی


از مصرف بی وقفه جوهر جان در طول زمان و در زنجیره مایه گذاری دوران به دوران


درانجمن اسلامی دانشجویان دهه بیست، نهضت مقاومت ملی دهه سی، نهضت آزادی دهه چهل، حمایت از جوان اولان چهل – پنجاه، شورای انقلاب و مجلس و سازمان برنامه صدر انقلاب، کشتار تاریخی مهر 58 در خزانه، نشر اندیشه در شرکت انتشار، موضع گیری یگانه در قبال برنامه تعدیل ساختار اقتصادی و ادغام در اقتصاد سرمایه داری جهانی، پخشانی «دیدگاه» توسعه درون زا در ایران فردا و نی ناله های یک دهه اخیر


و نیز از شش دهه زندان به زندان و عمر گذراندن در


قصر، برازجان، اوین، عادل آباد و 59 عشرت آباد
مهندس سپاس


از آموزه هایت؛


سنت ها و قانون های «او»


وزانت کتاب آخر


تحققی بودن و در تخیل گام نزدن


ورز اندیشه و نه تکرارش


هویت ایرانی


دیانت وجودی


قابل کشف بودن مصدق


توسعه خودبنیاد


نقد بی رحمانه خود
و


اخلاق سیاسی – اجتماعی


مهندس


در خلاء آموزگاران کیفی دهه های بیست – پنجاه؛


مصدق ارشد


و


طالقانی، بازرگان، شریعتی و حنیف نژاد سترگ
در حد توش و توانت در دهه های شصت و هفتاد


تلنگرمان زدی


تصحیح مان کردی
و


به هم آغوشیدن عقل و رادیکالیسم
وصیت مان کردی


از دست فشردن «آخر» و گریبان بوسی «واپسین»، از پرچم سه رنگ بر جسم آرمیده ات کشیدن، زیر تابوتت گرفتن و دور حسینیه طوافیدن و به «او» تحویل دادن، بازماندم؛ نشاد که نشد. «حکیم» نخواست که نخواست. اما هم «او» در کنار اصل بقا انرژی و عشق،


بقای «آموزش»


را نیز «اصل»انده است:


- کتاب آخر را می جورم


- مصدق ات را می «کشف»ام


- برای ایرانت می «تکاپو»یم

اطمینان دارم گرمای تب و تاب ایرانی خواهانه ات به سردی خاک، فائق خواهد آمد.


مهندس، دلخوش بودم به پریدن روحت، اما «روح»ات را نیز با محو فجیع «هاله»ات، مچالاندند و زخماندند. اما «رفیق»، تیماردارست؛


تیماردار مهندس و هاله اش


مهندس، همه مسیر، ناکامی نبود، دلخوشی های بزرگی پیش رویت است:


جهان بی «لغو»


جهان تمام «سلام»


مهندس


دوستت دارم


با ویژه تأکیدهایت می زیم

همنشین بهار: Разговор со счастьем گفتگو با شادی

همنشین بهار: گنجشکک از راه رسید ( رِجعَت العَصفورة ) FAIRUZ

Iran 12 June 2011 Tehran Hoda Saber Family gathering in front of modares...

Iran Tehran Vanak 12 June 2011 riot forces in street at night

رضا علیجانی: «ما دیگر حکومت ولایت نداریم، حکومت وقاحت داریم»


رضا علیجانی: «ما دیگر حکومت ولایت نداریم، حکومت وقاحت داریم»

با درگذشت هدی صابر، یکی دیگر از فعالان ملی مذهبی ایران در عرض یک ماه گذشته بدرود حیات گفته است. همرزم و دوست وی رضا علیجانی، مرگ صابر را خواست جمهوری اسلامی و در جهت تهدید دیگر زندانیان می‌داند.

 
هدی صابر، فعال ملی مذهبی و روزنامه‌نگار، پس از ۱۰ روز اعتصاب غذا در زندان اوین و بر اثر سکته قلبی درگذشت. اعتصاب غذای وی در اعتراض به وقایعی بود که منجر به درگذشت هاله سحابی، از دیگر فعالان ملی مذهبی، شده بود.
رضا علیجانی، روزنامه‌نگار، فعال ملی مذهبی و سردبیر نشریه توقیف‌شده "ایران فردا" است. وی یکی از دوستان و همرزمان هدی صابر است.
دویچه‏وله: آقای علیجانی، آیا از جزییات درگذشت آقای هدی صابر باخبر هستید که به ما اطلاعی بدهید؟
رضا علیجانی: ایشان در حال اعتصاب غذا بوده است. حالش به‏هم می‏خورد و ظاهراً ۲۴ ساعت درد می‏کشیده، به مسئولین اطلاع می‏دهد و خیلی دیر به بیمارستان اعزام می‏شود. در بیمارستان با مشکلات قلبی و مشکلات دیگری مواجه می‏شود. متأسفانه درمان نتیجه نمی‏دهد و چون دیر به بیمارستان رسانده می‏شود، فوت می‏کند.
از آن‏چه در حال حاضر در ایران، در رابطه با تحویل جنازه‏ی ایشان به خانواده، می‏گذرد اطلاعی دارید؟
هنوز جزییات آن را نمی‏دانم، چون خانواده بسیار ناراحت هستند. ظاهراً  مسئولین نمی‏خواسته‏اند خبر پخش بشود و می‏خواستند بعد از ۲۲ خرداد، ماجرا را به خانواده اطلاع بدهند.

من صبح که به یکی از نزدیکان‏شان زنگ زدم، اصلاً اطلاعی نداشتند. ایشان در مسیر بیمارستان بودند و خیلی آرام بودند. در تلفن بعدی، ایشان در سردخانه بود و بسیار نگران بود، هنوز جسد را ندیده بود. در تلفن سوم، اصلاً جواب نداد و در تلفن چهارم، یکی از همراهان‏شان، در حالی‏که به شدت ناراحت بود و گریه می‏کرد، جواب داد و متأسفانه به علت بی‏توجهی و اهمال صددرصد مسئولین زندانی یا مقامات امنیتی، هدی صابر فوت می‏کند.

در حالی‏که همه‏ی کسانی که تجربه‏ی زندان دارند؛ چه زندانی، چه زندان‏بان، چه مسئولین امنیتی و چه بازجو و  شکنجه‏گر، همه‏ی این‏ها می‏دانند که زندانی در دوجا به‏شدت جان‏اش در خطر است، یکی زندانی‏ای که کابل می‏خورد و ممکن است دیالیز بشود و باید به شدت از او مراقبت بشود و زندانی‏ای که اعتصاب غذا می‏کند، جان‏اش به شدت در خطر است. به گمان من، این اهمال عمدی بوده و خواسته‏اند از شر هدی صابر راحت بشوند و اخطاری هم به بقیه‏ی زندانی‏ها داده باشند که پایان اعتصاب غذا این است.

هدی صابر ورزشکار بود. الان گفته می‏شود که بیمار بوده و ناراحتی داشته است، اما او هیچ بیماری و ناراحتی‏ای که حاد باشد نداشت. هدی مانند همه‏ی شهروندان عادی ۵۲ سال و نیم سن داشت و هیچ بیماری حادی که او را تهدید بکند، نداشت. در زندان آخر، روزی بیش از یک ساعت، یک ساعت و نیم ورزش می‏کرد. کسانی که هدی صابر را از نزدیک می‏شناختند، می‏دانند که او ورزشکار بود، ویژه‏نامه‏ی تختی را منتشر کرد و راجع به سنت پهلوانی کتاب دارد.

او چند ماه پیش می‏خواست اعتصاب غذا کند، مهندس سحابی به خانواده‏اش گفت: «به او بگویید که به‏هیچ‏وجه این‏کار را نکند، چون من هدی را می‏شناسم، تا آخر خطش می‏رود و آن‏ها هم جلوی‏اش را نمی‏گیرند که هدی بمیرد». مهندس سحابی به شدت به خانواده‏ی هدی صابر هشدار داد و خواست از طرف او به هدی بگویند که اعتصاب غذا نکند. حال می‏بینیم که پیش‏بینی مهندس سحابی به تحقق پیوست.
آقای هدی صابر را این‏بار آخر به چه اتهامی دستگیر و زندانی کردند؟
هدی صابر را در خیابان گرفته بودند. حکم چندین روز قبل را به او نشان داده بودند و او را به اتهام اختفا گرفتند. در حالی‏که هدی را جلوی دفتر کارش در خیابان دستگیر کرده بودند. گفته شد که او دارد حکم زندان قبلی‏اش را می‏کشد، در حالی‏که هیچ‏گاه چنین حکمی به رؤیت هدی نرسید و خانواده‏ و وکیل‏اش نیز چنین حکمی را ندیدند. بعداً شنیدیم که گفته‏اند ما پیش‏گیرانه، هدی صابر را گرفته‏ایم.

هدی صابر یک پروژه‏ی اقتصادی در زاهدان داشت و به شدت در آن‏جا، در یک منطقه‏ی فقیر نشین مشغول به‏کار بود و به این کارهای اجتماعی معتقد بود. نمی‏دانم آن‏ها چه تصوری داشتند. بعداً هم که هدی را گرفتند، گفته بود که من حاضرم به هزینه‏ی خودم شماها را (یعنی بازجوها) را به منطقه ببرم که ببینید این یک کار خدماتی و ملی بوده و در ارتباط با وزارت‏خانه‏های رسمی کشور هم بود.

من فکر می‏کنم  دید توهم و توطئه‏ای که این‏ها داشتند و نگاهی که به هدی داشتند که فردی بسیار باانرژی و باانگیزه‏‏ است، این توهم و بدبینی دست به‏دست هم داد و هدی را به زندان انداختند. به تعبیر خودشان، می‏خواستند روی او را کم کنند. به تعبیر خودشان، فکر می‏کردند هدی که ظاهراً فعالیت علنی‏ای ندارد، احتمالاً دارد کارهای مخفی پنهانی انجام می‏دهد. او را از زمین بیرون کشیدند که ریشه‏های‏اش خشک بشود و قطع بشود.
هدی صابر را بار آخر، بدون این‏که هیچ حکم رسمی و قانونی‏ای به خودش، وکیل و یا خانواده‏اش بدهند، گرفتند.
نقش آقای صابر را در جریان ملی- مذهبی، به لحاظ نظری و عملی، چگونه می‏بینید؟
هدی صابر فردی تقریباً همه جانبه بود. او کارشناس اقتصاد بود، در حوزه‏ی ورزشی کار کرده بود، در رشته‏ی تاریخ تحقیق کرده بود و کلاس‏های تاریخ داشت، با جنبش دانشجویی نیز ارتباط خیلی نزدیکی داشت. اکثر بچه‏های نسل ۱۸ تیر، هدی صابر را می‏شناسند. او در کنگره‏ها و اجلاس‏های تحکیم، معمولاً یکی از اعضای ثابت و یکی از سخنران‏های ثابت‏اش بود. او در مجله‏ی "ایران فردا" مسئول سرویس اقتصادی ما بود. ویژه‏نامه‏ای به مناسبت پنجاهمین سال برنامه و بودجه داشتیم که سردبیری آن بر عهده‏ی هدی بود. به بنیان‏گذاران مجاهدین خلق، از جمله حنیف‏نژاد و… علاقه‏ی ویژه‏ای داشت. ضمن این‏که مشی سیاسی کنونی مجاهدین خلق را قبول نداشت و با آن‏ها مرز داشت، اما در عین حال، به بنیان‏گذاران مجاهدین علاقه‏ی ویژه‏ای داشت. کتابی به نام "سه هم‏پیمان عشق" را در همین سال‏های اخیر کار کرده بود که منتشر شد. ویژه‏نامه‏ای برای تختی منتشر کرد و هم‏چنین در باره‏ی دکتر مصدق تحقیقی کرده بود که به صورت کتاب و شکل‏های دیگر رسانه‏ای منتشر کند.

هدی واقعاً یک‏نفره، یک لشکر بود. یعنی خیلی بیشتر از توان‏اش، خیلی بیشتر از آن‏چه از یک نفر توقع می‏رود، فعالیت می‏کرد. این را همه‏ی کسانی که از نزدیک با صابر سروکار داشتند، تأیید می‏کنند. او انسان ویژه‏ای بود، اگر برای دیگران سخت‏گیر بود، برای خودش، به صورت مضاعفی سخت‏گیر بود. خیلی منظم بود، نظم زندگی شخصی‏اش زبان‏زد بود. سر قرار آمدن‏های‏اش، سر ساعت آمدن‏هاش و دقت‏اش در کارها، زبان‏زد همه‏ی دوستان بود. واقعاً من نمی‏دانم این فاجعه را چگونه می‏توان هضم کرد.

این خرداد، برای ما خرداد شومی شده است. سه کشته و سه مرگ؛ عزت‏الله سحابی، هاله سحابی و حالا هدی صابر. من را یاد ۱۶ آذر می‏اندازد که سه شهید دانشگاه، پای کودتای ۲۸ مرداد، کودتای استبدادی و استعماری قربانی شدند و حالا این سه قربانی ما هم سه قربانی مردم ایران پای کودتای سال ۸۸ هستند. آقای مهندس سحابی که در پایان عمر زجرکش شد، هاله سحابی که با رنج و درد و زیر ضرب مأمورین وحشی کشته شد و حالا هدی صابر که در زندان، به نوعی اعدام نامرئی شد.
همان‌گونه که گفتید، به نظر می‏آید این روزها و در این خرداد ماه، ضربه‏های جبران ناپذیری به جریان ملی- مذهبی وارد آمده است. چشم‏انداز این جریان و جنبش را چطور می‏بینید؟
جامعه‏ی ایران، یک جامعه‏ی متکثر است. افراد مذهبی، غیرمذهبی، مذهبی سنتی، مذهبی مدرن در آن هستند. ملی- مذهبی‏ها هم بخشی از این جامعه‏ی متکثر هستند. در این‏جا دیگر هدی صابر یا هاله یا عزت‏الله سحابی، تنها متعلق به جریان ملی مذهبی نیستند. این‏ها متعلق به ملت ایران‏ هستند. این‏ها هدیه‏ی ملت ایران، قربانی‏های این جامعه در مقابله با کودتای ۸۸ هستند. ما هم، همان‏طور که دوستان‏مان در بیانیه‏شان گفته‏اند: "ما همه سحابی هستیم، ما همه هاله هستیم"، امیدواریم مشی و منش و روحیه و دقت و نظم هدی صابر را همه ادامه بدهند.

جدا از تشکل ما، این تفکر جوانه‏هایی هم در جامعه خواهد داد، در کنار دیگر طیف‏ها و جریان‏ها. امیدواریم این، (شاید نشود گفت مرگ، به قول یکی از دوستان که گفت یک حماسه است) حماسه روحیه و انگیزه‏ی جنبش دمکراسی‏خواهی و جنبش سبز را در ایران آبیاری کند و روحیه‏ی هم‏گرایی ملی را در میان منتقدین و تحول‏خواهان افزایش بدهد و انرژی بیشتری آزاد کند، برای غلبه بر مشکلات و موانع بزرگی که در سر راه وجود دارد.

واقعاً هضم این فاجعه برای من خیلی سخت است. من احساس می‏کنم، در ایران ما دیگر حکومت ولایت نداریم، به نوعی حکومت وقاحت داریم، وقاحتی که به سرانجام و اوج خودش رسیده است.
 
کیواندخت قهاری
تحریریه: شیرین جزایری
انالله و انا الیه راجعون
صبر صابر هم تمام شد
رفت پیش عزت و هاله
خدایا چه کنیم ما با این همه غم
فیروزه خانم در سرد خانه بیمارستان مدرس بود با گریه حرف می زد هنوز ندیده بود
دیگه تلفنش را جواب نمیده خدایا چه کنم وای وای وای خدایا چه کنیم ما با این همه عزا و مصیبت
ناله را هر چند میخواهم آرام برکشم
ینه میگوید که من دردآمدم فریاد کن
***

صبر صابر هم تمام شد

انالله و انا الیه راجعون
صبر صابر هم تمام شد
رفت پیش عزت و هاله
خدایا چه کنیم ما با این همه غم

فیروزه خانم در سرد خانه بیمارستان مدرس بود با گریه حرف می زد هنوز ندیده بود
دیگه تلفنش را جواب نمیده خدایا چه کنم وای وای وای خدایا چه کنیم ما با این همه عزا و مصیبت
ناله را هر چند میخواهم آرام برکشم
ینه میگوید که من دردآمدم فریاد کن