۱۳۹۷ تیر ۱۵, جمعه

چهل و پنج درسی که در گولاگ آموختموارلام شالاموف، نویسنده‌ی روسی، به خاطر مشارکت در «فعالیت‌های ضدانقلابیِ تروتسکیستی» به مدت پانزده سال در گولاگ زندانی شد. شش سال از این دوران به بردگی در معادن طلای کولیما، یکی از سردترین و خشن‌ترین نقاط کره‌ی زمین، سپری شد. این دوران دردناک درس‌های زیادی به او آموخته بود.

وارلام شالاموف، نویسنده‌ی روسی، به خاطر مشارکت در «فعالیت‌های ضدانقلابیِ تروتسکیستی» به مدت پانزده سال در گولاگ زندانی شد. شش سال از این دوران به بردگی در معادن طلای کولیما، یکی از سردترین و خشن‌ترین نقاط کره‌ی زمین، سپری شد. این دوران دردناک درس‌های زیادی به او آموخته بود.

وارلام شالاموف در سال 1951 از زندان آزاد شد، و از سال 1954 تا سال 1973 بر روی کتابی با عنوان داستان‌های کولیما کار می‌کرد، شاهکاری در میان آثار دگراندیشان شوروی، که اخیراً به انگلیسی ترجمه و در سریِ کلاسیک‌های بررسی کتاب نیویورکمنتشر شده است. شالوموف ادعا می‌کند در کولیما چیزی جز راندن چرخ دستی‌ای پر از بار نیاموخته است. با این حال، یکی از آثار او که در قالب قطعات پراکنده نوشته شده است (1961)، چیز دیگری به ما می‌گوید. این‌ها چیزهایی است که او آموخته است:
1. فرهنگ و تمدن بشری فوق‌العاده آسیب‌پذیر و شکننده است. کار سخت، سرما، گرسنگی، و ضرب و شتم در طول سه هفته انسان را به حیوان تبدیل می‌کند.
2. راه اصلی برای تباه کردن روح، سرما است. مردم در اردوگاه‌های آسیای میانه برای مدت بیشتری دوام می‌آوردند زیرا این اردوگاه‌ها گرمترند.
3. فهمیدم که در شرایط بسیار دشوار، و زمانی که جان انسان در خطر است، دوستی و رفاقت هرگز ایجاد نمی‌شود. دوستی در شرایط دشوار ولی تحمل‌پذیر (مانند بیمارستان) می‌تواند ایجاد شود (اما در معدن نه). 
4. دریافتم که ماندگارترین احساسِ انسانی خشم است. گوشت و پوست انسان گرسنه تنها برای خشم کافی است و به جز آن تنها بی‌تفاوت است.
5. فهمیدم که «پیروزی‌ها»ی استالین نتیجه‌ی کشتار بیگناهان است؛ سازمانی با یک‌دهم تعداد این افراد، می‌توانست در طول دو روز استالین را کاملاً نابود کند.
6. دریافتم که انسان بودنِ انسان‌ها در این است که نسبت به هر حیوان دیگری از نظر جسمانی قوی‌ترند و دلبستگی بیشتری به زندگی دارند: هیچ اسبی نمی‌تواند از کار در شمالگان روسیه جان سالم به در ببرد.
7. بنا بر مشاهداتم، تنها گروهی از مردم که قادرند در شرایط گرسنگی و بدرفتاری، حداقلی از انسانیت را حفظ کنند دینداران، فرقه‌گرایان (تقریباً تمام آنان)، و اکثر کشیشان هستند.
8. اعضای حزب و ارتش اولین کسانی هستند که فرو می‌پاشند، و به راحت‌ترین شکل دچار این وضعیت می‌شوند.
9. دیدم که برای متفکران، قوی‌ترین استدلال یک سیلیِ ساده بر صورت بود.
10. مردم عادی بین رؤسای خود بر اساس شدت کتک زدنشان، این که با چه اشتیاقی آنان را می‌زنند، تمایز قائل می‌شوند.
11. کتک زدن تقریباً مانند یک استدلال مؤثر است (روش شماره‌ی سه).
12. به کمک متخصصان به این حقیقت پی بردم که دادگاه‌های نمایشی تا چه اندازه به شکلی اسرارآمیز ترتیب داده می‌شود. 
13. فهمیدم که چرا زندانیان سیاسی زودتر از سایر مردم از خبرهای سیاسی (دستگیری‌ها و غیره) مطلع می‌شوند. 


14. دریافتم که «شایعه» در زندان (یا اردوگاه) صرفاً شایعه نیست.
15. پی بردم که با خشم می‌توان زنده ماند.
16. دریافتم که با بی‌تفاوتی می‌توان زنده ماند.
17. فهمیدم که چرا مردم نمی‌توانند با امید زنده بمانند – امیدی وجود ندارد. آنان با اختیار و اراد‌‌ه‌ی آزاد نیز نمی‌توانند به بقای خود ادامه دهند – چه اختیار و اراده‌ی آزادی در زندان وجود دارد؟ آنها با غریزه، با حس صیانت نفس، زنده‌اند، درست مانند یک درخت، یک سنگ، یک حیوان.
18. افتخار می‌کنم که درست از همان آغاز کار، سال 1937، تصمیم گرفتم به بهای مرگ دیگران یا آزار رساندن به سایر مردم، یعنی زندانی‌هایی مانند خودم، به خاطر خدمت به رؤسا، هرگز سرگروه و آزاد نشوم.
19. قوای جسمانی و روحانی من از آنچه تصور می‌کردم در این آزمون بزرگ قوی‌تر بودند، و افتخار می‌کنم که هرگز آدم‌فروشی نکردم، حکم مرگ یا هر حکم دیگری را اجرا نکردم، و کسی را لو ندادم.
20. افتخار می‌کنم که تا سال 1955 هیچ درخواست رسمی‌ای ننوشتم.
21. من در جایی که به اصطلاح «عفو بِریا» روی داد حضور داشتم، این صحنه ارزش دیدن داشت.
22. شاهد بودم که زنان بیش از مردان نجیب و فداکار بودند: در کولیما، هیچگاه موردی پیش نیامد که مردی به دنبال همسر خود در این محل سکونت اختیار کند، اما زنان بسیاری آمدند.
23. خانواده‌های شمالی شگفت‌انگیزی (کارگران بدون قرارداد و زندانیان پیشین) را دیدم که برای «همسران مشروع خود» و دیگران نامه می‌نوشتند.
24. من «نخستین راکفلرها»، میلیونرهای زیرزمینی، را دیدم و اعترافاتشان را شنیدم.
25. من زندانیانی با اعمال شاقه دیدم و همچنین افراد بی‌شماری از «رسته‌های» د، ب، و غیره در اردوگاه «برلاگ».
26. دریافتم که چیزهای زیادی می‌توان به دست آورد (بستری شدن در بیمارستان، انتقال)، اما تنها با به خطر انداختن جان خود، تاب آوردن در برابر تنبیه بدنی، و تحمل سلول انفرادی یخی.
27. یک سلول انفرادی یخی دیدم، که از صخره‌ای بیرون زده بود؛ یک شب را در آن گذراندم.
28. شهوت قدرت، یعنی توانایی کشتنِ دلبخواهیِ افراد، بسیار قدرتمند است – چه در میان رؤسای عالی‌رتبه و چه در میان نگهبانان عادی.
29. روس‌ها تمایل شدیدی به نکوهش و عیبجویی دارند.
30. دریافتم که جهان را نباید به انسان‌های خوب و بد تقسیم کرد بلکه باید آن را به بزدل‌ها و نا-بزدل‌ها تقسیم کرد. نود و پنج درصد بزدل‌ها با ملایم‌ترین تهدید می‌توانند به پلیدترین و مهلک‌ترین اقدامات دست بزنند.
31. به این نتیجه رسیده‌ام که اردوگاه‌ها (تمام آنها) مدارسی با اثرات منفی‌اند؛ حتی یک ساعت ماندن در آنها موجب تباهی است. اردوگاه‌ها هیچ‌گاه برای کسی پیامد مثبتی ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. فعالیت اردوگاه‌ها بر مبنای تباه ‌ساختن همگان، هم زندانیان و هم کارگران بدون قرارداد، است. 
32. هر ایالتی در هر محل ساختوساز، اردوگاه‌های خود را داشت. میلیون‌ها، ده‌ها میلیون، زندانی در آنها مشغول به کار بودند.


33. سرکوب‌ها تنها متوجه طبقات بالا نبود بلکه تمام طبقات جامعه را تحت تأثیر قرار می‌داد – در هر روستایی، در هر کارخانه‌ای، در هر خانواده‌ای دوست یا بستگانِ کسی سرکوب شده بود.
34. بهترین دوران زندگی خود را ماه‌هایی می‌دانم که در سلولی در زندان بوتیرکا گذراندم، جایی که توانستم به افراد ضعیف روحیه بدهم. در آنجا هرکس آزادانه نظرش را بیان می‌کرد.
35. یاد گرفتم که تنها برای یک روز بعد «برنامهریزی» کنم و نه بیشتر.
36. دریافتم که دزدان انسان نیستند.
37. متوجه شدم که در اردوگاه مجرم وجود ندارد، کسانی که کنار شما ایستاده‌اند (یا فردا کنار شما قرار می‌گیرند) در محدوده‌ی قانون هستند و از آن تخطی نکرده‌اند.
38. دریافتم که عزت نفس برای پسران و جوانان بسیار مضر است: عزت نفس باعث می‌شود که دزدیدن بهتر از درخواست کردن به نظر برسد. عزت نفس و خودستایی باعث می‌شود پسران جوان به قهقرا بروند.
39. در زندگی من زنان نقش پررنگی نداشته‌اند و دلیل آن اردوگاه است.
40. شناختن مردم بی‌فایده است زیرا من نمی‌توانم نحوه‌ی برخوردم با آدم‌های فرومایه را تغییر بدهم.  
41. کسانی که همگان (نگهبانان و هم‌سلولی‌هایشان) از آنها متنفرند، پایین‌ترین شأن را دارند: کسانی که عقب می‌مانند، بیماران، و کسانی که در دمای زیر صفر درجه نمی‌توانند بدوند.
42. فهمیدم که قدرت چیست و انسانِ اسلحه به دست چیست.
43. دریافتم که در اردوگاه معیارها جابه‌جا شده‌اند، و این جابه‌جاییِ معیارها بارزترین خصیصه‌ی اردوگاه بود.
44. متوجه شدم که از وضعیت اسارت به وضعیت آزادی رسیدن بسیار دشوار است، و بدون طی یک دوران طولانی و تدریجی تقریباً امکان‌پذیر نیست.
45. دریافتم که نویسنده باید نسبت به مسائلی که به آنها می‌پردازد غریبه باشد؛ و اگر با این مسائل به خوبی آشنا باشد، نحوه‌ی نوشتن او به گونه‌ای خواهد بود که هیچکس او را درک نخواهد کرد. 

برگردان: هامون نیشابوری

وارلام شالاموف نویسنده، شاعر، روزنامه‌نگار روسی، از بازماندگان اردوگاه‌های کار اجباری در گولاگ، در دوران اتحاد جماهیر شوروی بود. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی اوست:
Varlam Shalamov, ‘Forty-Five Things I Learned in the Gulag,’ Paris Review, 12 June 2018.

نسرین ستوده تکثیر می‌شود

نسرین ستوده البته برای جمهوری اسلامی ایران دردسر است. دشمنی حکومت با او تعجبی ندارد. برای این حکومت وکیل مدافع باید زینت‌المجالس باشد. اگر پا از گلیم کوچکی که دارد، دراز نکند تحمل می‌شود، اما در غیر این صورت سرنوشتی از قبیل زندان‌های کوتاهمدت و بلندمدت و در نهایت ترک کشور انتظارش را می‌کشد. نسرین ستوده تا کنون کوشیده است تا ترک کشور را انتخاب نکند. این تصمیم قابل ستایش است.

اما چرا از او می‌ترسند؟
نسرین ستوده برای قوه‌ی قضائیه‌ی غیر مستقل که پرونده‌های هر منتقدی را می‌فرستند به دادگاه‌هایی که قاضی‌ای دست‌نشانده بر مسندش تکیه زده، خطری بسیار جدی است. پته‌ی قاضی و آمران قاضی را روی آب می‌ریزد. نه از روی خصومت، که به لحاظ ایمان به ضرورت اجرای عدالت و برخورداری متهم از محاکمه‌ی منصفانه. نسرین برای خود رؤیایی دارد. رؤیایش این است که قاضی با متهم دشمنی نکند، بلکه او را متناسب با قوانین محاکمه کند. متهم را در مرحله‌ی تحقیقات که حساس‌ترین مرحله از رسیدگی است تنها نگذارد و حق داشتن وکیل تعیینی را از او دریغ نورزد. شکنجه به دستور قاضی شامل حال متهم نشود تا با خرواری اقاریر اجباری به مرحله‌ی رسیدگی در دادگاه وارد شود.
نسرین مانند دیگر وکلائی که در چهل سال اخیر به اصل ۱۶۸ قانون اساسی استناد جسته‌اند، بر این باور است که قوه قضائیه به این اصل اعتنا نکرده و آن را متروکه رها کرده است. این اصل تأکید دارد بر محاکمه‌ی متهمان مطبوعاتی و سیاسی در دادگاه‌های عمومی، نه در دادگاه‌های ویژه و انقلاب و دادگاه ویژه‌ی روحانیت. تأکید دارد بر حضور وکیل، تأکید دارد بر علنی بودن دادگاه و تأکید دارد بر حضور هیأت منصفه. البته هیأت منصفه‌ای که ترکیب مردم و افکارعمومی را نمایندگی کند، و نه حکومت یا جناح‌هایی از حکومت را.
در مجموع نسرین ستوده و امثال او موجودات ترسناکی هستند برای قوه قضائیه‌ی غیرمستقل. نسرین ستوده و وکلای همسو با او که بخشی قلع و قمع شده و بخشی آواره و بخشی به صورت موقت سکوت اختیار کرده‌اند، به لشگری می‌مانند که به صورت ظاهر ساز و برگ ندارد، اما نیروی بالقوه‌ای هستند که می‌تواند فعال ‌شود. ساز و برگ آنها هم تأکید بر عدالت است که ایرانیانِ بی‌بهره از عدالت دنبالش راه می‌افتند و ساز و برگ پیدا می‌کند.

نسرین تکثیر می‌شود
خیلی‌ها به فعالان مدنی که تمام‌قد و گاهی به صورت خانوادگی از هم پاشیده شده‌اند، می‌گویند خب انتخاب خودتان بود و نتیجه‌ای هم که نداشت. خیلی‌ها تنها تأثیر فعالانی را قبول دارند که در راه آرمان جان باخته‌اند. حال آن که یک فعال مدنی به ضرورت جانباز نیست. می‌خواهد کار کند، در صحنه‌ی دفاع از عدالت و نقدِ بی‌عدالتی بماند و کار کند. وقتی نتواند و به ناچار از صحنه دور ‌شود، افسردگی‌اش قابل توصیف نیست. تلاش برای ماندن در میدان، ارزش و اعتبار دارد، هرچند به صورت ظاهر چیزی تغییر نکند.
نسرین ستوده در پافشاری بر قانونمندی و عدالت‌خواهی و احترام به موازین جهانی حقوق بشر چندان خردمندانه و پرشور حرکت می‌کند، که تکثیر می‌شود. او و امثال او به دیگرانی که نسبت به ستمگری‌های «قوه‌‌‌ی قضائیه‌‌‌ی غیر مستقل» به دیده‌‌‌ی انتقاد می‌نگرند، اعتماد به نفس می‌بخشد. در جوامع بشری اعتماد به نفس است که سرانجام تغییر را شدنی می‌کند.
در دانشکده‌های حقوق ایران کم نیستند دخترانی که درس حقوق می‌خوانند. این‌ها لشگریان بی‌نام و نشانِ امثال نسرین ستوده می‌شوند. اما حکومت ایران این را می‌داند و می‌کوشد کسانی را که به این جایگاه نزدیک می‌شوند ترور شخصیت کند. ترور شخصیت زنان آسان‌تر است از مردان. با تأسف و خشم باید بگویم که در پرونده‌هایی که زنی فعال تأثیرگذار است، همسرش هم از خطر حمله و هجوم دور نمی‌ماند.
صادقانه بگویم به نقش تکثیر‌کننده‌‌ی نسرین ستوده، بی‌کم و کاست ایمان دارم، ولی گاهی برای امنیت همسرش آقای خندان که مردی خردمند و باهوش است و تکیه گاه نسرین، به شدت نگران می‌شوم. از آن رو که پس ذهن این قضاتِ بر نشسته در محاکمِ دست‌نشانده را خوب می‌شناسم و آن را با پوست و گوشت و استخوان همسرم، خودم و فرزندانم تجربه کرده‌ام.
خطر بسیار است و مشکلات فراوان.

چگونه با نسرین آشنا شدم
نسرین کارمند بانک و بسیار جوان بود که سراغم را گرفت. صبح‌ها پیش از آن که برود سرِکار، چون محل کارش نزدیک خانه من بود، قدم رنجه می‌کرد و زنگ در خانه‌ام را می‌زد. با هم قهوه‌ای می‌نوشیدیم و نسرین مثل همیشه می‌خواست در کارهای وکالتی به من کمک برساند. پروانه‌ی وکالتش را به علت سابقه‌‌‌‌‌‌ی سیاسی در گروه‌های «ملی- مذهبی» صادر نمی‌کردند و نسرین بی‌قرار بود تا راه به میدان دادخواهی باز کند، ولو در جای کمک به حال وکیلی‌ دیگر. خانواده‌ام او را که ساده و صمیمی بود دوست داشتند. برای من دختری بود که دلم نمی‌خواست تا پیش از اخذ پروانه وکالت، پا به دفترم، که شده بود محل رفت و آمد اطلاعاتی‌ها و نهادهای موازی، بگذارد. دستور داشتم سوای خانواده‌ام، کسی نداند که آنها پیاپی وارد دفترم می‌شوند و من را بازجویی می‌کنند. نسرین از این حال و هوای دفتر بی‌خبر بود و پر شور با من دوستی می‌کرد و چشم‌هایش برق می‌زد در تب و تاب ورود به دادگستری و مقابله با بی‌داد. شتاب داشت و احساس می‌کرد بدون پروانه‌ی وکالت باید شروع کند.
روزی که دیدم نسرین در انتظار فرزندی است، گمان بردم آن تب که در سال‌های سخت روزگاران دهه‌‌ی ۷۰ تند بود، با حس مادری به عرق می‌نشیند و ترجیح می‌دهد به هر قیمت وارد دادخواهی در قوه قضائیه‌ای که مستقل نیست نشود. خانه و خانواده‌ام که بر باد رفت و بازداشت و محکوم به چهار سال حبس شدم، رابطه‌‌‌‌ی شیرینِ قهوه‌نوشی‌های صبحگاهی تمام شد و در جایش بسیاری نگرانی‌ها نشست که جای شرحی برآن این جا نیست.
از کشور دور شده بودم که شنیدم نسرین، هم مادر شده و هم که پروانه‌ی وکالتش را صادر کرده‌اند. همچنین خبر رسید که خانم شیرین عبادی برنده جایزه‌ی صلح نوبل شده. از آن پس، نسرین برای شور و شوق عدالت‌خواهی عرصه‌های مناسبی به دست آورد. عهدِ دوستی و همکاری آرمانی با خانم شیرین عبادی بست و بی‌پروا به استناد پروانه وکالت و به اتکای قدرت نوبل به جمع کانون مدافعان حقوق بشر به ریاست شیرین عبادی پیوست. از دور شاهدی شدم بر اخبار حق‌طلبی‌های شجاعانه‌اش .
همواره مادرانه از راه دور نگاهش می‌کنم و نگرانش هستم. اما می‌دانم که می‌داند چه می‌کند و کدام نقش تاریخی را بردوش می‌کشد. امید که اندکی تدبیر و تدبر در مدیریت قضائی و امنیتی کشور وارد بشود و نسرین و دیگر فعالان مدنی را که جرمی مرتکب نشده‌اند آزاد کنند و آنها را به مشاغل خود بازگردانند.
حبس این جماعت ممکن است درد مدیران نابردبار را در کوتاه مدت تسکین ‌دهد اما در بلند مدت اگر عقل‌شان برسد، تنها چاره‌ی آنها دوستی با فعالان مدنی است تا شاید بتوانند هرج و مرج قضائی را سامان بخشند. کشوری که در محاصره‌ی بحران‌های جدی داخلی و خارجی است، شگفت‌انگیز است که با فعالان خوش‌نیت و پاک‌سرشت مدنی چنین برخورد می‌کند و کلنگ بر قدرت خویش فرود می‌آورد. به راستی عجیب است.

هلند دو کارمند سفارت ایران را اخراج کرد

هلند دو کارمند سفارت ایران را اخراج کرد
سرویس اطلاعاتی هلند روز جمعه اعلام کرد که این کشور دو کارمند سفارت ایران را اخراج کرده است. سخنگوی سرویس اطلاعاتی هلند حاضر به ارائه توضیحات بیشتر در این رابطه نشد.
این احتمال وجود دارد که این اخراج با ماجرای "ترور" محمدرضا کلاهی صمدی‌ از اعضای سازمان مجاهدین و متهم به اجرای حمله تروریستی در ساختمان حزب جمهوری اسلامی در تیر ماه ۱۳۶۰ مرتبط باشد.

صدای پای فاشیسم ــ علی‌اصغر حاج سید جوادی


صدای پای فاشیسم ــ علی‌اصغر حاج سید جوادی
*******
نامه علی‌اصغر حاج سید جوادی به آیت الله خمینی
حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای خمینی
سخنان شما را دیشب از تلویزیون شنیدم؛ با لحنی عصبی از مسئولین مملکت می‌خواستید که اختلافات را کنار بگذارند و از روزنامه‌ها طلب می‌کردید که مطالب تفرقه‌انگیز ننویسند و سرانجام مسئولان کشور را تهدید کردید که نکنند کاری را که شما مجبور شوید آنچه را که به آنها داده‌اید از آنها پس بگیرید.
مشکل کار مملکت ما در همین است که مسئولان کشور منتخب مردم نیستند و در برابر مردم احساس مسئولیت نمی‌کنند؛ روزی که شما در تقریرات خود در نجف در زمینه‌ی ولایت فقیه گفتید که «قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد»، سنگ بنای این دورنمای تاریک و خوفناک در سرنوشت انقلاب ایران گذاشته شد.
با تکیه به همین تلقی است که امروز مسئولین اصلی امور کشور که همه از منصوبین و منتخبین شما و مورد حمایت شما هستند مردم را صغاری می‌دانند که باید بدون اراده از قیم‌های خود اطاعت کنند. اگر فراموش نکرده باشید پس از تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی شخص شما بودید که با انتخاب مستقیم رییس دیوان کشور و دادستان دیوان کشور بدون مشورت با شورای عالی قضایی نخستین گام را در راه عدول از قانون اساسی جمهوری اسلامی برداشتید؛ اگر به خاطرتان باشد در هنگامی که مسأله‌ی ولایت فقیه و شورای نگهبان در مجلس مطرح شد من نوشتم که در قانون اساسیِ سلطنتی هم قدرت و حاکمیت شاه هرگز مافوق قانون و فراتر از حاکمیت مردم و ملت نبود؛ در حالی که در قانون اساسی جمهوری قدرت فقیه و شورای نگهبان قدرتی مافوق قانون و غیر مسئول در برابر حاکمیت مردم شناخته شده است؛ من به صراحت نوشتم وضع نظامی که به قدرت مطلقه مشروعیت و حقانیت قانونی بخشیده است، در آینده انقلاب و جامعه‌ی ما را به کجا خواهد برد؟
من در همان هنگام نوشتم که قدرتی که منتخب مردم و نمایندگان واقعی آنها نیست و از هرگونه مسئولیت و پاسخگویی نسبت به اعمال و تصمیم‌های خود فارغ و آزاد است چگونه می‌تواند به اصل «و شاورهم فی‌الامر و امرهم شوری بینهم» مقید بماند و اصولاً فرد یا افرادی که مردم را صغیر بدانند یعنی مردم را قابل و لایق دخالت و نظارت در سرنوشت خود ندانند چگونه می‌توانند مصالح مردم را تشخیص بدهند و مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جامعه را حل کنند؟
و امروز می‌بینید که نه اینکه مسائل و مشکلات ناشی از سال‌های طولانی حکومت فساد و غارت خانواده‌ی پهلوی در مسیر حل و فصل قرار نگرفته است، بلکه تلقی شما از حکومت و ولایت فقیه که مردم را باید مثل صغار مرفوع‌القلم و نابالغ و یا دیوانه‌های مهجور از عقل و شعور اداره کرد، کار مملکت و سرنوشت مردم را به صحنه‌ی جدال و نزاع بین منصوبین و منتخبین شما برای رسیدن به قدرت مطلقه و خالی کردن میدان از هرگونه مخالف و رقیب با استفاده از هر وسیله خشونت بار محدود کرده است.
آن روزی که من پس از پیروزی انقلاب نوشتم که مملکت را به گونه‌ی پدرسالاری و شیوه‌ی مرسوم دوران خلفا نمی‌توان اداره کرد به خاطر اجتناب از اوضاعی بود که امروز مملکت را در گرداب تفرقه و جنگ و عوام‌فریبی و دروغ و فساد و غارت بیت‌المال مردم فرو برده است. چه کسانی مملکت را تبدیل به صحنه‌ی جدال بین خود کرده‌اند؟ چه کسانی امروز در رأس مقامات عالی مملکت بدون اعتنا به مردم و احترام به حقوق قانونی و آزادی‌های اساسی آن‌ها بر سر تصاحب قدرت مطلقه و خفه کردن آزادی کاری جز توطئه و تبلیغ و سخنرانی و مصاحبه و تجهیز گروه‌های فشار ندارند؟ چه کسانی با شیوه‌های استالینی حکومت قرون وسطایی سلطان سعید بن تیمور را بر مردم مستقر کرده‌اند؟ چه کسانی امروز با پول مردم و با زور چوب و چماق بر مطبوعات و رادیو و تلویزیون مسلط شده‌اند؟ چه کسانی به نام فقیه و حاکم شرع بر همه اموال و انفس مردم بی‌دریغ و بدون کوچک‌ترین نظارتی مسلط شده و حتی حق دفاع و استغاثه و دادخوهی را نیز از مردم بی‌گناه در دادگاه‌ها و زندان‌ها و ادارات گرفته‌اند؟ چه کسانی در مملکت اسلامی با تشکیل انجمن‌های اسلامی شیوه‌ی نفاق‌افکنی و تفرقه‌اندازی و کین‌خواهی و تسویه حساب‌های خصوصی را بر سرنوشت کارمندان سازمان‌های دولتی و دستگاه‌ها و مؤسسات خصوصی مسلط کرده‌اند؟
چه کسانی با اشغال سفارت و گروگان‌گیری، راه نفوذ مجدد امپریالیسم آمریکا و نابودی میلیاردها دلار اندوخته‌های ایران را برای سرمایه‌داران و بانکداران آمریکا هموار کردند و سرانجام با قبول خفت و خواری در برابر آمریکا تسلیم شدند و این تسلیم و تحقیر را به زورِ تبلیغ و سانسور و جو اختناق و هوچی‌گریِ سفیران بزرگ‌ترین پیروزی تمامی تاریخ بشر!!! معرفی کرده‌اند؟
چه کسانی برای پیشبردِ مقاصد خود جهت تسلط بر قدرت و سوءاستفاده از نفوذ و حرمت شما در نزد مردم شما را از مرحله‌ی امامت و پیامبری گذرانده و به مرحله خداگونگی رسانده‌اند؟
و شعار امام و امت را با استفاده از همان شیوه های تملق و چاپلوسی جایگزین شعار شاه و ملت کرده اند؟
شما اکنون به افرادی که خود آن ها را در راس مقامات مهم کشور نشانده اید می گویید که اگر اختلافهای خود را کنار نگذارند آن چه را که به آنها داده اید از آنها پس می گیرید؟ اما این دوای درد این جامعه نیست. شما بدون آن که درباره صلاحیت آنها تردید کنید ؛ درباره صلاحیت کسانی که به همه اعتماد و حسن ظن شما و امید و مصلحت مردم محروم جامعه ما به خاطر منافع و مقاصد خصوصی و گروهی خود پشت پا زده اند اکنون آن ها را دعوت به سازش می کنید.
اما سازش بر سر چه؟ آن ها اگر به انقلاب و دستاوردهای انقلاب و رهایی مردم محروم ما از اسارت اقتصادی امپریالیزم و فقر و بیکاری و بیسوادی و استثمار ایمان و اعتقاد داشتند؛ اینچنین تا پای اضمحلال و نابودی انقلاب و استقلال ایران و پایمال کردن حقوق قانونی مردم و خونهایی پاک هزاران شهید راه آزادی ملت با یکدیگر و با مردم به ستیز بر نمی خاستند. آنها همانطور که اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری را به قیمت احیای قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی امپریالیزم وسیله تحکیم قدرت خود و سرکوب انقلابیون راستین کشور قرار دادند؛ حتی تا پای شکست ایران در جنگ با دشمن متجاوز عراق و تسلیم ایران نیز در جهت استقرار قدرت مطلقه خود بر مردم ایستاده اند.
بنابراین اگر آنها صلاحیت اداره ی امور وطن بحران زده ما را داشتند کار را در توطئه چینی و نفاق افکنی و سرکوب اندیشه و تفکر انتقادی به جایی نمی رساندند که شما امروز آنها را به پس گرفتن آنچه که به آنها داده اید تهدید کنید؛ همه تلاش آنها این است که با استفاده از نفوذ و حرمت شما زمینه را برای حکومت بلامنازع خود بعد از شما آماده کنند و شما لحظه ای این دورنما را در پیش چشمان خود مجسم کنید که این افراد که بعد از شما با آماده کردن همه طرحهای توطئه و تجاوز چه بلایی بر سر استقلال مملکت و حقوق قانونی مردم محروم آن که همه امید خود را به پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم جبار پهلوی بسته بود چه خواهند آورد؟
والسلام
علی اصغر حاج سید جوادی
پنج شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۵۹

دو قطعه پيانو از سامان احتشامی! تقديم به مريم ميرزاخانی

پرده اخر: ابراهیم برای ساختن کعبه، از قم سنگ و آجر بُرد!