حماسه ای حیرت آور
اینک در این بخش به یکی از وقایع استثنائی تاریخ تبریز می پردازیم که در آن روزها حیرت جهانیان را برانگیخت. حیرت از این بابت که در طولِ تاریخِ ملت ها بندرت سراغ داریم که مردان شهری اشغال شده به خاطر دفاع از شرف و حیثیت خویش اسلحه به دست بگیرند و در سحرگاهی سرد و سکوت آلود به یکباره بر نظامیان اشغالگرِ بزرگترین ارتش دنیا بتازند و در طول چهار روز جنگ تن به تن، شهر را از وجود آنان پاکسازی کنند. تا آنجا که سران اشغالگران از راه درماندگی سراسیمه تقاضای ترک مخاصمه نمایند.
در مورد این رویداد، بهترین روایت از سید احمد کسروی و ادوارد براون است. دیگران نیز کم و بیش مطالبی در این مورد بیان داشنه اند. لیکن دو ابر قدرت روسیه و انگلستان با استفاده از تمام وسائلی که در اختیار داشتند از پخش گستردۀ آن در سطح جهانی جلوگیری کرده اند تا آنجا که امروزه ذهن تاریخ جهان از چنین واقعۀ حماسه ای ودر عین حال جنایت بار، خالی است[۱].
از چند روز پیش، روس ها برای اشغال تبریز آماده می شدند
دوران مورد مطالعۀ ما همزمان بود با رویداد اولتیماتوم روسیّه برعلیه شوستر که بالاخره به تعطیل اجباری مجلس شورای ملی خاتمه یافت[۲]. در این تاریخ شهر تبریز نیز همچون بقیّۀ شهر ها ( بلکه بیشتر از آن ها )، در گیر تظاهرات ضد روسی بود. روشن است که این رفتار مردم، منجر به خشم و کینۀ هرچه بیشترکنسول و نظامیان روسیّه می گردید و به همین دلیل به بهانه های مختلف بیشتر از همیشه به آزار و اذیت مردم تبریز می پرداختند. آنان در روی آذربایجان نقشه ها داشتند و آن را بر طبق قرارداد ۱۹۰۷ جزو مایملک خویشتن می پنداشتند و به هر وسیله ای متشبّث می شدند تا بهانه به دست آورده و دست به اسلحه برده و تبریز را اشغال نمایند. البته سران انجمن شهر از این شگرد روسیّه کاملا آگاه بودند و به مردم شهر توصیه کرده بودند که از عکس العمل خصمانه خودداری نمایند و به همین دلیل نیز – همان طوری که در بخش های گذشته بارها گفتیم - حتی پاسبان های شهر نیز تا آنجا که می توانستند، بهانه به دست سالدات های روسیّه نمی دادند. در آن تاریخ تعداد نیروهای روسیّه در تبریز به چهار هزار سالدات و قزّاق رسیده بود که با تجهیزات کامل در باغشمال تبریز سکونت داشتند. دستۀ دیگری از نظامیان نیز در محلّۀ « مهاد مهین » در اطراف منزل « ودنسکی » ( دستیار کنسول روسیه ) ساکن بودند. یک گروه دیگر نیز در کنسولخانۀ روسیّه منزل کرده بودند. علاوه بر آن، روس ها در کنار رودخانۀ آجی چای ( محدودۀ تبریز ) نیز لشگر گاه برپا ساخته بودند[۳]. روس ها حتی در فکر جمع آوری آذوقۀ لازم برای جنگ های احتمالی خویش با تبریز نیز بودند. ادوارد براون در این باره آورده است:
« ... [ یک روز پیش از شروع جنگ ها ] [۴] روس ها از آسیاب ها ذخیرۀ گندم را گرفتند تا به مصرف سپاهیان خود برسانند، و در سرمای سخت زمستان هفتصد سرباز را مجبور کردند که از اردبیل پیاده راه بیفتند. »[۵]
روس ها این هفتصد نظامی را نیز پس از ورود به تبریز، در کاروانسرای حسن آقا گنجه ای و در کلانتری نزدیکی پل قاری جای دادند. این مکان در کنار عمارت ایالتی و ادارۀ نظمیّۀ بزرگ قرار گرفته بود و این مطلب نشان از آن داشت که روس ها به عمد این نظامیان را در حوالی تسلیحات شهر جای داده بودند که در صورت لزوم بتوانند به راحتی به اسلحه های آن مراکز دست یابند. خوشبختانه انجمن شهر به این حیلۀ روس ها پی برده بود؛ در کتاب « نامه هائی از تبریز» در این باره نوشته است:
« ... مجاهدین و وکلای انجمن چون به مقاصد ایشان پی برده بودند لهذا توپ و قورخانه که در عمارت ایالتی یعنی عالی قاپو بود، حمل به ارگ نموده و به قدر پانصد نفر از مجاهدین را مقرّر نمودند که شب و روز در ارگ باشند و در واقع ارگ را خیلی محکم و مستحکم کرده بودند. حتی جهت مجاهدین در توی ارگ خبازخانه درست کرده بودند که در وقت ضرورت به خارج احتیاج نداشته باشند. و آنچه از تفنگ و قورخانه در ادارۀ نظمیّۀ بزرگ بود، تمامآ حمل به ارگ کرده بودند.»[۶]
در همان تاریخ نظامیان تازه وارد شهر نیز همراه با سالدات های قدیمی، در کوچه و بازار شهر پراکنده شده و از مزاحمت ها و مردم آزاری ها و دله دزدی ها دریغ نداشتند. مثلآ یکی را کتک می زدند از مغازه ها خوردنی می ربودند[۷]. کار به آنجا رسیده بود که اگر کسی اعتراض نموده و مقاومتی در مقابل اعمال غیرقانونی آنان می کرد، به او اتهام « توهین به روسیّه » زده و به مجازات سخت دچارش می ساختند. کتاب « نامه هائی از تبریز » به مطلبی از این دست اشاره کرده است که خواندن آن به جز نفرت از این نظامیان، احساس دیگری برای یک ایرانی بجای نمی گذارد. در آنجا می نویسد:
«چند سرباز روسی هنگامی که از بازار می گذ شتند، به مغازۀ میوه فروشی می رسند و شروع به خوردن میوه هائی که دلشان می خواسته است می کنند. میوه فروش از این رفتار بی رویه زبان به شکایت می گشاید و سربازان روس فریاد می کشند که او به آنها و ملت روس توهین کرده است و پس از آنکه مرد بیچاره را کتک مفصلی با قنداق های تفنگ هایشان می زنند، او را به سوی کنسولگری روس می برند. نرسیده به آنجا میوه فروش از دست سربازان می گریزد و به مسجدی پناه می برد. به دستور کنسول، سربازان به زور وارد مسجد می شوند و او را بیرون می کشند و به کنسولگری می برند و سپس مرد بیچاره را زیر ضربات شلاق مضروب و مجروح می سازند. »[۸]
کار به جائی رسید که با محاصرۀ منزل امیر حشمت ( که مسؤل نظمیّه و فرماندۀ چند فوج بود ) او را به مدت چند روز در خانۀ خویش محبوس ساختند[۹] ساختند. و روز دیگر به بهانه قتل یک سالدات، چندین خانه را آتش زده و بیست و پنج نفر زن و کودک را مجروح ساخته و به اسارت بردند[۱۰]. ابراهیم صفائی می نویسد:
« ... تجاوز سربازان روس تزاری به مال و جان و عِرض مردم به طوری بود که یک افسر روسی از فرط ناراحتی وجدان به صف مجاهدان ایرانی پیوست ... »[۱۱]
با چنین وضعی، شدت مردم آزاری قوای بیگانه هر روز بیشتر می شد و مردم تبریز ( از مرد و زن ) جرأت خارج شدن از منازلشان را نداشتند. زیرا که زنان مورد مزاحمت جنسی قرار می گرفتند و مردان نیز از متلک و دشنام و توهین و حتی کتک با قنداق تفنگ بی نصیب نمی ماندند. این روش قابل دوام نبود. زیرا که مردان و مجاهدان مجرب و جنگ دیدۀ شهر، تحمل این همه تحقیر و زبونی در مقابل دشمن را نداشتند. و هر روز که می گذشت، شهر به مرحلۀ انفجار نزدیکتر می شد.
جنگ چگونه شروع شد؟
در آن شب (۲۹ آذر۱۲۹۰)[۱۲] چند نفر از نظاميان روسي به بهانه سيم كشي تلفن ميان باغشمال (ستاد عمليات نظامي روس در تبريز) و كنسولگري روسيه، قصد رفتن به بالاي بام شهرباني را كردند[۱۳]. مأمور کشیک شهرباني براساس وظيفه اش از اين عمل جلوگيري نمود. نظاميان روسي چون دستوری برای عكس العمل نداشتند به پادگان خود بازگشتند ليكن مدتي بعد با گروه بيشتري از نظاميان و يك نفر افسر فرمانده روسي دوباره به همان محل برگشتند. افسر روسي، پاسبان مزبور را به همراهي يكي ديگر از مأموران شهرباني، بدون مقدمه هدف گلوله قرار داد و كشت و بقيه پاسبانان چون دستور تيراندازي نداشتند، پراکنده شدند.
نظاميان روسي در همان شب، دست به « کودتا » زده و برای تسخیر شهر اقدام نمودند. بدین شرح که قبل از دميدن روشنائي سحرگاهی، ناگهان به شهرباني و عمارت عالي قاپو و بقيه ادارات دولتی شهر حمله كردند و در اطراف هركدام از آن ها تعدادي نظامي مستقر كردند و در آن تاريكي شب، هر كس را ديدند كشتند[۱۴] و دسته انبوهي نيز ارك شهر را ( که تا آن زمان در اختیار مجاهدین شهر بود و مرکز عملیات نظامی آنان به شمار می رفت ) محاصره كردند[۱۵]. پس از برآمدن آفتاب، قصد گشادن شهر را نمودند و افواجي از سالدات ها را به بهانه خلع سلاح مجاهدان در كوچه و بازار پراكنده كردند. اينان نيز مردم را به بهانه بازرسي، دست به جيب و بغل آنان برده پول و ساعتشان را درمي ربودند، بسياري را لخت مي كردند، بسياري را كتك مي زدند. اگر يكي به چشمشان مشكوك مي آمد و يا گمان همراه داشتن اسلحه به وي ميبردند، نزديك نرسيده با گلوله مي زدند و مي كشتند[۱۶]. رفته رفته كار به تيراندازي هاي علني كشيد تا آنجا كه بدون هدف از باغشمال توپ ها به غرش درآمدند و شهر را زير آتش گرفتند. باوجود اين كه مجاهدان شهر و مأموران كلانتري از نيمه هاي شب جهت مقابله با دشمن آماده باش بودند، ليكن بدون دستور سران شهر دست به جنگ باز نمي كردند.
کار بدانجا رسید که بالاخره سران شهر در منزل ضياء الدوله (حاکم موقت تبریز) مجلسی آراستند و به راي زني پرداختند. به پیشنهاد حاکم، بلافاصله نامه اي به كنسول روس و نامه ديگري به نمايندگان ديگر كشورهاي خارجي نوشته واز وضع موجود شکایت کرده و احتمال خطر درگیری را گوشزد نمودند. سپس خود وي نيز به كنسولگري روس رفت تا به نحوي جلوي كشت و كشتار مردم بوسيله نظاميان روس را بگيرد ولي بي نتيجه! كنسول روس پاسخ داد كه شما مجاهدان را خلع سلاح كنيد تا روس ها تيراندازي را قطع كنند.
حماسه آفرینان تبریز
و...هيچ چيزي به اندازه فيروزي خودشان ايشان را نمي ترسانيد[۱۷]
در اين ميان از كلانتري ها و همچنين از جانب اميرحشمت (رئيس شهرباني) مدام به منزل ضياء الدوله تلفن مي كردند و راه حل مي خواستند[۱۸] و راستي كه جان و مال مردم در خطر نابودي قرار داشت و لازم بود كه بهرحال تصميمي گرفته شود. چه مي توانستند بكنند؟ يا بايد دست بسته تسليم دشمن مي شدند و شرف و حيثيتشان را دو دستي تقديم اشغالگران نمایند و يا اينكه مردانه اسلحه گرفته و در مقابل اين دزدان صاحبخانه كش مبارزه کنند. مگر چاره ديگري وجود داشت؟ به هر حال محكوم به مرگ بودند: مردن مردانه در پشت سنگرها، شرف و افتخار بود ولي تسليم شدن با حقارت و مشاهده ضجه و ناله كودكان و زنان شهر و شکنجه و اعدام شدن به دست دژخیمان روسی، هزاران بار بدتر از مرگ بود! بالاخره امیرحشمت – که ریاست مجاهدین شهر را نیز بر عهده داشت – شتابان به دیدار ضیاء الدوله رفت. دومی در حال مذاکره با سران انجمن شهر بود. امیرحشمت در مقابل آن جمع فریاد برآورد:
« ... دیگر ما را طاقت طاق شده و مردن هزار مرتبه از این جور زندگی برای ما بهتر است و اگر شما هم اجازه ندهید ما دعوا خواهیم کرد. »[۱۹]
حاضران پس از کنکاش و مشاوره، بالاخره طي نامه أي خطاب به امیر حشمت، به امضاي ضياء الدوله و سران انجمن و تأييد ثقة الاسلام ( روحاني نامدار) دستور دفاع از شهر را صادر گردند.
به دستور امیرحشمت بلافاصله از كليه محلات شهر، مجاهدان مسلح از مخفیگاه های خود بیرون آمده و به روي سربازان روسي آتش گشودند.
اولین گروهی که با سربازان روسی درگیری مسلحانه کرد، « حسین آقا فشنگچی » و افراد زیر فرمانش بود. این شخص یکی از سران مجاهدان بود که در مدت یازده ماه جنگ های گذشتۀ تبریز با حکومت مرکزی، دلیرانه جنگیده بود. سحرگاه نخستین روز جنگ، یک دسته از نظامیان روس از پل آجی چای برمی گشتند که در میدان کاه فروشان با دستۀ وی برخورد کردند. کسروی می نویسد:
« کربلائی حسین آقا در برابر ایشان به جنگ برخاست و با یک شلیک چند تن از روسیان و چند تن از مجاهدین کشته شدند.
از روسیان کسانی که ماندند گریخته جان بدر بردند. این زمان هنوز از جاهای دیگر مجاهدان جنگ نمی کردند.»[۲۰]
هم زمان، اميرحشمت نیز با كسان خويش همگي به مواضع روس ها حمله كردند. مشهدي محمد علي خان نامي از سمت بازار، اسد آقا خان از ليلاوا، به سربازان روس ها كه با غرور تمام در كوچه و بازار كشيك مي دادند آتش گشودند. حاج حسين خان از معروفين محله مارالان با گروهي مجاهد مسلح به ستاد عملياتي قواي روسيه در باغشمال حمله كرد. از جانب ارك شهر كه مركز عمليات مجاهدين بشمار مي رفت دو توپ غرش كنان در جواب توپ هاي دشمن كه از باغشمال مدام شهر را زير آتش گرفته بود، به سوي روس ها پرتاب شد[۲۱].
روس ها كه تا آن ساعت با مردم معمولي و بي دست و پاي شهر برخورد كرده بودند و روشن است که مقاومتي نیز از جانب آنان نديده بودند و به گمان خويش عنان شهر و مردم آن را دربست در اختيار دارند، به يكباره خود را از هر طرف در زير رگبار مجاهدان شهر دريافتند.
همان روز یک دسته از قراباغیان که تا آن لحظه وابسته به نظامیان روسیه بودند، به عنوان کمک به برادران مسلمان خود به شهر آمده و در خواست اسلحه کردند تا با روس ها به جنگند. همچنین گروهی از مردم محلۀ « دوچی » داوطلبِ جنک با روسیه شدند. لیکن مجاهدین ضمن سپاسگزاری، آنان را باز گردانیدند[۲۲]. امروز جنگ به نها یت شدت خود رسیده بود و مجاهدان از جان و دل به مقابلۀ دشمن پرداخته بودند. كسروي مي نويسد:
«هر كس مي خواست غيرت و مردانگي را تماشا كند، مي با يست در اين روز به تبريز آيد. سراسر شهر شوريده و مجاهدان مي كشتند و كشته مي شدند و گام به گام پيش مي رفتند. به گفته يكي از مجاهدان، جنگ نبود كشتار بود. روسيان اگر يكي مي كشتند، ده تن و بيست تن كشته مي شدند»[۲۳].
اسدآقاخان ( از سران مجاهدان لیلاوا ) به يك سنگر استواري از قزاقان روس كه با مسلسل شصت تير از آن دفاع مي كردند حمله برد. عليرغم موقعيت برتر روس ها در اين سنگر، يك سركرده با چند تن از قزاقان بخاك افتادند و چند تن زخم سختي برداشتند. ديگران ايستادگي نتوانستند و فرار كرده و خود را به کنسول خانه کشیدند. مجاهدان سنگر را فتح كرده و مسلسل و چند اسب را نيز صاحب شدند[24].
چون ارك شهر بوسيله قواي روس در محاصره بود، مجاهدان جهت شكستن محاصره بدانجا حمله کرده و قدم به قدم پيشروي مي كردند. روس ها مجبورآ از کوچه های اطراف ارک عقب نشینی می کردند. دسته ای از قزاقان در حال عقب نشینی خود را به خانۀ یک نفر سلمانی انداخته و آنجا را سنگر گرفته و به دفاع پرداخته و هرکسی را که در تیررس شان بود، آماج گلوله می ساختند. حاج بابا خان اردبیلی، ( سرکردۀ یکی از گروه های مجاهدین )، داوطلب شد تا آن خانه را از دست نظامیان روسی بازپس بگیرد. مردان او جسورانه حمله کرده و در اندک زمانی همۀ روسیان را از پا انداخته و خانه را پس گرفتند[۲۵].
از سوي ديگر دسته اميرحشمت، روس ها را از عالي قاپو و بانك روس و اطراف آن فراري داد. در اين ميان فوج قزاقان ايراني كه تا آن لحظه در زير پرچم روسیه برعليه تبريزيان مي جنگيدند، به مجاهدان پيوستند و اسلحه خود را برعليه سركردگان روسي خويش برگردانيدند[۲۶]. در جنگي كه بخاطر بازپس گرفتن شهرباني از دست قواي روس به وقوع پيوسته بود، روس ها به محاصره مجاهدين درآمدند. مجاهدين از كشتن آنان پرهيز مي كردند لذا « رجب سرابي » ( یکی از سوسیال دموکراتهای قفقازی كه زبان روسي ميدانست )، با صداي بلند به روس ها پيشنهاد كرد كه تسليم شوند ولي هنوز كلام وي به سر نرسيده بود كه گلوله اي از جانب دشمن صدايش را خاموش كرد. مجاهدان چون چنين ديدند به روس ها حمله كردند و در اندك زماني يكايك آنان را از پاي درآوردند و گفته اند كه تعدادشان پنجاه نفر بود كه همگي قتل عام شدند[۲۷].
نزديك به پايان روز بود كه مجاهدان به يكي از سنگرهاي محكم روس ها واقع در كاروانسراي محمداف حمله كردند. كسروي می نویسد:
« اين دسته سالدات كه از اردبيل آمده و در كاروانسرا جاي داشتند، جنگجويان دلير و در بلندي و تناوري نيز از ديگر سپاهيان روس جدا بودند و چون جنگ آغاز شد، بسيار دليرانه جنگ مي نمودند و پياپي گلوله مي باريدند، ولي مجاهدان نه چنان برآشفته بودند كه پرواي جان كنند. همين كه اندك جنگي پيش رفت، به يكبار چنان تاخت بردند كه روسيان دست از پا نشناخته سراسيمه سنگرها را رها كرده به سوي باغشمال گريختند. انبوهي از ايشان كشته شده و در كاروانسراي افتاده بودند»[۲۸].
طولي نكشيد كه مردان محله سرخاب نيز ( كه تا آن تاریخ جزو طرفداران استبداد بشمار مي رفتند و با مجاهدان در حال جنگ بودند) اختلافات را كنار گذاشتند و به مدافعان شهر پيوستند.
متذکر می شویم که؛ كساني را كه ما بنام مجاهد از آنان ياد مي كنيم، متعلق به هيچ دسته و رده نظامي نبودند. آنان مردان معمولي شهر بودند كه از ماه ها پيش بخاطر دفاع از خانه هايشان و شهرشان و عقيده شان تفنگ بدست گرفته بودند و با شجاعت و شهامت با قواي استبدادي محمد علي شاه جنگيده بودند و رفته رفته با سبك جنگ هاي شهري آشنا شده بودند و اينك هركدام يلي بودند در مقابل دشمن، و مي كشتند و كشته مي شدند. آنان همانند سربازان دشمن، بطور كوركورانه تحت فرمان فرمانده شان و بدون داشتن هدف سياسي نمي جنگيدند، بلكه بخاطر دفاع از شرف و حيثيت و با آگاهي و میل كامل با دشمن در ستيز بودند و در عين حال دستورات سران شهر را نيز با جان و دل اطاعت مي كردند. آنان از عمق خطر مبارزات خويش نیز آگاه بودند و بخوبي ميدانستند كه اگر هم امروز پيروز گردند، فردا در مقابل ده ها و حتي صدها هزار سرباز روسي قرار خواهند گرفت. با اینهمه غیرت و دوستی وطن و شهر و دیار برای آنان بالاترین ایده آل ها بود. کسی که در این هدف به مقابلۀ دشمن می رود صادقانه همه چیز خود را نثار عقایدش، شهرش و وطن اش می کند. مجاهدین تبریز در این راستای فکری و عقیدتی نه از کیفیت تسلیحاتی دشمن در هراس بودند و نه از فزونی تعداد آنان!
جنگ سه روز ديگر ادامه داشت. در اين مدت مجاهدان همچنان حمله مي كردند و روس ها در تنگنا قرار داشتند. مردم شهر همگي در اين حماسه شركت داشتند. هر كس به توان خويش! از پير و جوان، زن و مرد! جوان هقده ساله اي بوسيله كاردي كه همراه داشت يك قزاق روس را از پشت مجروح كرد و كشت و اسلحه اش را تصاحب كرد. مجاهدي كفش درست نداشت، رهگذري كفش هايش را بدو بخشيد و خود بر روي برف ها با پاي برهنه به خانه اش رفت[۲۹]. بلوری ( یکی از سرکرده های مجاهدین ) حکایت می کند که وقتی که می خواستم برای دیدن امیر حشمت به عالی قاپو روم « مادرم خودش تفنگ را به دست من داد و به نام این که به جنگ دشمن دین و کشور می روم، با خرسندی و خوشنودی راه انداخت. »[۳۰]
روس ها نيز كه از اين مقاومت مردم به خشم آمده بودند، از هيچ جنايتي فروگذاري نميكردند. مغازه ها را تاراج مي كردند، بازارها را آتش مي زدند، ديوارهاي منازل را مي شكافتند و از خانه اي به خانه ديگر مي گذ شتند و هر كسي را كه در مسيرشان مي ديدند نابود مي ساختند. آنان ساكنان خانه ها را دو تن دو تن بهم مي بستند و در تنور مي انداختند و آتش مي زدند[۳۱].
در چهارمين روز جنگ مجاهدان در موضع برتري قرار داشتند، آنان تعداد هشتصد و پنجاه تن از نظامیان روسیّ را کشته بودند. با این تعداد تلفات، ستون فقرات قوای دشمن شکسته بود و هیچ امیدی برای پیروزی خود نداشت تا بدانجا كه باغشمال (ستاد عمليات قواي دشمن) در دسترس مردان شهر بود و اگر سه روز ديگر جنگ ادامه مي يافت، بدون شك مي توانستند آنجا را بگشايند و شهر را از لوث دشمن خالي سازند.
ادامه دارد
__________________________
[۱]- ملک زاده می نویسد که آزادی خواهان در آن دوره سعی می کردند که شرح فجایع روس ها را در ممالک اروپا منتشر کنند ولی انگلیس ها به علت اتحاد که با روس ها داشتند، از انتشار کامل آن وقایع جلوگیری می کردند. فقط براون در این باره رساله ای در این باب نوشت و در لندن منتشر کرد و چند تن از نمایندگان ایرلند هم در مجلس عوام شمّه ای از مظالم روس ها در ایران را بیان کردند. ن- ک: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۴۸۲.
[۳] - کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۲۵۳.
[۴] - این تاریخ را کسروی ۲۶ آذر نوشته است ( و به گمان ما این درست است ). ( تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، همان گذشته، ص ۲۵۳.
[۵]- براون، نامه هائی از تبریز، ص ۶۲. به نقل از نامۀ ج.د.ترنر، منتشر شده در منچستر گاردین، ۶ سپتامبر ۱۹۱۲.
[۶] - همان گذشته، ص ۱۵۸.
[۷] - کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۲۵۳.
[۸] - ادوارد براون، همان گذشته، صص ۱۱۵- ۱۱۴.
[۹] - ابراهیم صفائی، رهبران مشروطه، ج۲، ص۲۹۸.
[۱۰] - ابراهیم صفائی، همان گذشته، ص ۲۹۸.
[۱۱] - ابراهیم صفائی، همان گذشته، ص ۲۹۸، به نقل از: مجلّۀ تهران مصوّر، شمارۀ ۲۹۸، ۲۹ بهمن ۱۳۲۹.
[۱۲] - کسروی، احمد، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۲۶۱ به بعد.
[۱۳] - در بيان اين واقعه از تاريخ ۱۸ ساله آذربايجان نوشته كسروي، ص۲۶۱ به بعد سود جسته ايم.
[۱۴] - همان بالا، ص ۲۶۲.
[۱۵] - کسروی، همان بالا، ص ۲۶۲.
[۱۶] - همان بالا.
[۱۷] - سخنی از « ج.د.ترنر- G.D.Turner ». او مخبر روزنامۀ منچستر گاردین بود که مدتی پس از جنگ های مجاهدین تبریز با روس ها وارد تبریز شد و پس از تحقیقات فراوان مطالبی در مورد این جنگ ها در ششم سپتامبر ۱۹۱۲ در آن روزنامه منتشر کرد. ن-ک: ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ترجمۀ حسن جوادی، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، ص ۶۲.
[۱۸] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۲۶۳.
[۱۹] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ص ۱۵۸.
[۲۰] - تاریخ هیجده ساله، همان بالا، صص ۲۶۷-۲۶۵. و نیز مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۶و۷، ص۱۴۸۷.
[۲۱] - همان بالا، ص ۲۶۳.
[۲۲] - همان بالا، ص ۲۶۹.
[۲۳] - همان، ص ۶۳.
[۲۴] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۲۶۳.
[۲۵] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۲۶۴.
[۲۶] - همانبالا، ص ۶۴.
[۲۷] - کسروی، همان بالا، ص ۲۶۴.
[۲۸] - همان، ص ۲۶۵.
[۲۹] - همان، ص ۲۶۷.
[۳۰] - همان بالا.
[۳۱] - در کتاب نامه هائی از تبریز در این باره می خوانیم:
« ... روس ها ملاحظه کردند که با این از جان گذشتگان تاب مقاومت را ندارند. شبانه به آن خانه ها که از طرف کوچۀ صدر و محلّۀ مارالان و کوچۀ آقا می فتاح آقای مرحوم، به باغ شمال نزدیک بودند، آتش زده و دینامیت انداخته تمام آن خانه ها را زیر و زبر کرده ... فقط از خانۀ حاجی حسن ختائی ۱۸ نفر از زن و مرد مقتول شده و چقدر زخم دار هم دارند. آنکه خانۀ حاجی حسن خطائی است، آن عمارت خوب و قشنگ را چنان زیر و زبر کرده اند که آثاری نمانده است ... » ( ادوارد براون، صص ۱۵۹- ۱۶۰.).