تقی روزبه درنقش اپوزيسيون يا پوزيسيون ؟!: اخيرا موسوی وکروبی درآستانه اجرائی شدن سياست حذف يارانه ها و آزادسازی قيمتها، ديداری باهم داشتند.اجرائی کردن کامل اين سياست که خود رژيم ازآن به مثابه جراحی بزرگ نام می برد، سالها بودکه بخاطر نگرانی ازپی آمدهای اجتماعی آن به امروزوفردا می افتاد. چرا که پيشبرد آن چيزی جزافکندن بارکمرشکن بحران نظام بردوش دهها ميليون کارگرو زحمتکش مزد وحقوق بگيروبيکارو.... و تهاجم مستقيم به هست ونيست آنها نبود. ازهمين رونيازمند حالت فوق العاده و دولتی بشدت ميليتاريزه و سرکوبگر،نظيردولت احمدی نژاد بود. دولتی که درعين استفاده حداکثر ازشعارهای باصطلاح ضداستکباری وغلط اندازبتواند حداکثرسرکوب لازم را بتواند اعمال کند تا مبادا رژيم اسلامی درگذرازاين دباغ خانه سرِسبزبربادهد.دربرابرآن برای جنبش اعتراضی و تحت فشار نيزبزنگاه وفرصت مهمی فرارسيده است که برعمق ودامنه پايگاه اجتماعی فعال خود بيافزايد.چراکه آشکاراشرايط عينی مناسبی برای گره خوردن مطالبات معيشتی- اقتصادی با مطالبات سياسی کلان وخيزش های اجتماعی گسترده ونهايتا اعتصاب های فراگير درکنارمبارزات خيابانی فراهم می گردد. شرايطی که هيچ اپوزيسيون واقعی ورزمنده و مدعی حمايت ازجنبش مردمی ودمکراسی وعدالت اجتماعي، نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت باشد وپيرامون چگونگی تاکتيک ها ودامن زدن به حرکات اعتراضی درچنين شرايط خطير سخنی برزبان نياورد. ناگفته نماند شکل چنين چنين موقعيت های حساسی درعين حال، فرصت مناسبی را فراهم می آورد تادهها ميليون زحمتکش درکشاکش تجربه خود ماهيت دوستان و دشمنان واقعی خود را محک بزنند. ديدارموسوی وکروبی درچنين شرايط بحرانی ونکاتی که درآن مطرح گرديد،نمايشگراوج سترونی آنها بود.واين درحالی است که رژيم تمامی بوق ها وعمله واکره وازجمله خطيبان نمازجمعه خود را برای آرام نگهداشتن مردم، دادن وعده و وعيدهای نسيه وجلب هم آهنگی آنها با دولت بکارگرفته اند وبه عنوان نمونه امام جمعه مشهد می گويد: حركت عظيم هدفمند كردن يارانهها كه امروز در اين كشور اتفاق افتاده است، رنگ و بوی اميرالمومنين و رسولالله را می دهد(همانطور که چندرغازيارانه های نقدی پول امام زمان بوده وپربرکت وضدتورم ناميده می شود!) و شما مردم بايد با همه قدرت فعاليت كنيد تا اين تحول عظيم تثبيت شود وهرکس در اين راستا کارشکنی ويا گران فروشی كند، بداند كه فتنه گری و کارشکنی در دين و قرآن كرده است. درچنين شرايطی آنچه که موسوی وکروبی درآستانه اين جراحی بزرگ به زبان آورده اند، براستی ازنظربی بووبی خاصيت بودن شاخص و تماشائی است و مصداق ضرب المثل کوه موش زائيد.نگاهی کوتاه به آن بيافکنيم رئوس نکات مطرح شده دراين ديدار بشرح زيراست: 1-درمورد باصطلاح هدفمندی يارانه ها(يعنی همان سياست آزادسازی قيمتها)ضمن حمايت ازکليت طرح هدفمندی يارانه ها به عنوان يک حرکت اقتصادی بنيادی واساسی درسطح جهاني، نگرانی خود را ازعدم اجرای کارشناسی وبه دورازهيجان ابرازمی دارند. البته می دانيم که اين نوع نگرانی هارا دلسوزان نظام حتی با غلظت بيشتری درمجلس شورای اسلامی وروزنامه ها و حتی نمازجمعه ها(مثلا درنمازجمعه تهران توسط امامی کاشانی) وپيرامون شيب حذف يارانه ها ونظايرآن مدتهاست که مطرح می کنند.جالب است که سايت کلمه وابسته به ميرحسين موسوی حتی پارا فراترنهاده و به عقب نشينی دولت درمورد اعتصاب کاميونداران واتوبوس ها ويا مرغ داران خرده گرفته است که گويا درصورت عقب نشينی های بيشترمی تواند سياست آزادسازی قيمتها را با شکست مواجه سازد! باين می گويند آخرخط رسيدن وکاسه داغ ترازآش شدن! البته تازمانی که حاکميت دراردوی "اپوزيسيون" وباژست اپوزيسيونی چنين گل زنانی بهمراه خود داشته باشد، ازچه چيزی وکدام باخت بايد نگران باشد؟!.البته ناگفته نماند،(بزعم نگارنده)نه جنبش نيازی به رهبری برفرازسرخود داردو نه اساسا اين نوع رهبران می توانند پاسخگوی نيازهای ولوحداقلی جنبش باشند.بنابراين بحثی درمورد ياوه هائی چون تشويق"رهبران نمادين" به انجام وظايف واقعی رهبری وراديکاليزه کردن آن نمی تواند درميان باشد، اما تجربه درسهای گزنده خود را دارد.چنانکه شاهديم رهبران باصطلاح نمادين بدليل اشتراکاتشان باسايرجناحهای حاکميت وطبق اولويت منافع نظام،حتی همان تمايزات ادعائی اشان نيزبهنگام عبورازنقاط عطف وسرنوشت ساز رنگ می بازد.ازاين روعملانقشی جزکارشکنی وايستادگی درمقابل تعميق مطالبات وشکل گيری يک جنبش ساختارشکن ومطالبه محور ندارند. واين همانطورکه اشاره شد، درشرايطی است که رژيم دربيم ازخطربروزوگسترش اعتراضات واعتصابات دامن گير نفس درسينه حبس کرده وسعی می کندکه با بکارگيری انواع ترفندها و تهديد وبعضا تطميع(مانند توافق با طلافروشان بازار) ويا عقب نشينی موضعی دربرابر کاميون داران بدنبال اعتصاب اخيرآنها ازسرريزشدن امواج نارضايئی وشروع يک حرکت اعتراضی گسترده(اعتصاب سراسری ) جلوگيری کند.درواقع بزبان ادبيات سياسی روز،اکنون کودتای اقتصادی تکميل کننده کودتای سياسی سال 88 شده است وشعار"نان من کو"درادامه شعار "رأی من کو" که به سرعت فراتررفت ،بستروشالوده جديدی را برای تعميق وگسترش پايگان توده ای وکارگری -زحمتکشی جنبش اعتراضی فراهم می سازد.وباين ترتيب اصلاح طلبان وليبرالها در فازجديد جنبش چيزی جزبه نمايش گذاشتن سترونی خويش درچنته ندارند. آنها عليرغم ادها وهارت وپورت هايشان، قادربه ايفاء نقش يک اپوزيسيون واقعی ورزمنده نيستند و همسوبا سياست های حاکميت،عملا با دعوت ازمردم برای پذيرش پی آمدهای اين جراحی حاکميت برای خروج ازبحران نفس گيرکنوني،گيرم اندکی شرمگينانه،درکنارسياست ارتجاعی وضدکارگری وناانسانی حاکميت وديکتاتوری تؤامان نعلين وسرمايه قرارگرفته اند. اين سياست عمومی همه جناحهای حاکميت وسرمايه است.مگرناصرمکارم نگفت که اگرنبودنيازبه آرامش درهنگام اجرای هدفمندی يارانه ها،(بادولت ومشائی) جورديگری برخوردمی کردم! 2-درمورد زندانيان سياسی واعتصاب غذای آنها:بی ترديد مبارزات پرشورومتهورانه زندانيان سياسی بخش مهمی ازمبارزاتی است که درسطح جامعه عليه استبدادبی امان جريان دارد ودراين ميان تصميم به اعتصاب غذا توسط برخی ازندانيان سياسی وباتوجه به شرايط حاکم برآنها وبه عنوان اهرمی برای مقابله با فشارها وتحقيرهای زندانبانان نظام وياحتی طرح خواستها ويا اعلام همبستگی با اعتراضات جنبش ونظايرآن ازديرباز يکی از اشکال مبارزه بوده است.بی شک اين شکل ازمبارزه را نه کسی می تواند به زندانی ديکته ويا توصيه کند ونه البته می تواند نسبت تداوم آن بخصوص وقتی به مراحل خطرناک برای سلامتی وحيات زندانی می رسد بی تفاوت باشد.وبی ترديد اين تاکتيک هم مثل همه تاکتيکها مقتضيات وپيش شرط های خود را دارد.اما بيش ازآن،اين وظيفه حمايت فعال ازاين مطالبات ومهمترازآن سازماندهی فشارازبيرون درسطح داخلی وجهانی برای دفاع ازمطالبات زندانی وآزادی آنها وگره زدن مبارزات پرشورزندانيان جسوربا جنبش بيرون ودرتنگناقراردادن رژيم است که بايد به عنوان تاکتيک اصلی درمدنظرباشد.چراکه مبارزه آنها،صرفنظرازاين يا آن شکل بخشی ازمبارزه جنبش وتداوم آن است .وگرنه درغياب آن عملا اين رژيم است که اين گونه درخواستها وفراخوانهای يک طرفه برای توقف اعتصاب را-همان درخواستی را که موسوی وکروبی اززندانيان(به مثابه يک فراخوان کلی ونه حتی خطاب به لحظه معين ويافردمشخص)با عنوان دست شستن ازاعتصاب غذا به خاطرحفظ جان به عمل آورده اند-بسودخودتمام خواهدکرد.بنابراين بسنده کردن به اين نوع درخواست بدون انجام وظايف ديگر درقبال زندانيان عملا چنين رويکرديک جانبه را به يک تاکتيک انفعالی تبديل می کند ودست رژيم را برای خاموش کردن مقاومت وتشديد فشاربرزندانيان بازنگه می دارد.چراکه علاوه برحربه فشارمستقيم حربه درخواست"اپوزيسيون" را نيزدراختياررژيم قرارمی دهد. باين ترتيب چنين رويکردی حتی امکان بهره برداری لازم از اين نوع مقاومت های فداکارانه وخود انگيخته ورسواکننده عليه استبداد حاکم راببادمی دهد.به نظرمن درصورت لزوم وتحت شرايط معينی بخصوص وقتی که وضعيت برای جان زندانی خطرناک تلقی می شود و حالت فرسايشی می گيرد وامکان عقب نشينی رژيم هم نمی رود، به نحو متناسبی می توان اززندانی ويازندانيان خواست که دست ازاعتصاب غذا بردارند.اما اولا نمی تواند متضمن نفی اين نوع تاکتيک ها بطورکلی وتحت هرشرايطی بشود، وثانيا نمی تواند جايگزين تاکتيک اصلی حمايت فعال ازبيرون ازمبارزه زندانيان ورساندن صدای آنان به گوش جهانيان و زيرفشارقرادادن جنايت کاران بشود. 3-درمورد محکوم کردن عمل تروريستی در بلوچستان دربخش ديگری ازاين ديدار آنها به محکوم کردن اقدام تروريستی اخيردربلوچستان پرداخته وبه دشمنان کشورهشدارداده اند. بی ترديدهرعمل تروريستی محکوم است.اما درماجرای تروريستی اخيربسنده کردن به يک طرف ماجرا ومسکوت گذاشتن نقش طرف ديگريعنی نقش واقعی جمهوری اسلامی درانجام اين گونه جنايت ها واقدامات تروريستی که بطوررسمی وغيررسمی به آن مبادرت می کند،قطعا موضعی يک جانبه ونادرست است.سرکوب مردم وجوانان بلوچ واعدام های انتقام جويانه وازجمله 11 نفرازجوانان بلوچ باهدف انتقام جوئي،قدرت نمائی وايجاد رعب ووحشت،که هيچ فردآزاديخواه وبشردوستی نمی تواند با چنين ددمنشی هائی موافق باشد، بی تفاوت ماند. بخصوص وقتی پيشينه بی اعتنائی نسبت به مطالبات پايه ای ومبارزات وسرکوب های اقليت های ملی وقومی ومذهبی را درنظربگيريم واهميت چنين گسستی را به عنوان يکی ازعوامل مهم دخيل درعدم شکل گيری يک جنبش بقدرکافی نيرومندو سراسری ضداستبدادی درمدت يک سال ونيم اخيربشمارآوريم،آنگاه به اهميت اين نوع يک جانبه گری ها و عواقب منفی آن پی خواهيم برد. 4-ميدانيم که بخشهائی ازحاکميت، بخشهای ديگری چون لاريجانی ها وقوه قضائيه و... را تحت فشارروزافزون برای دستگيری ومحاکمه موسوی وکروبی قرارداده است.پاسخ آن بخش ديگرآنست که تصميم حول اين مسأله فراترازسطح مسؤليت واختيارات آنها بوده وبراساس تصميم نظام ومصلحت سنجی های شخص خامنه ای اتخاذ می شود.خامنه ای نيزهم چنان منتظرسررسيد شرايط وفرصت مناسبی برای باصطلاح فروکش کردن کامل غباراست تاتصميم نهائی درمورد آنها رااتخاذ کند.درواکنش به چنين فشارهائی کروبی وموسوی درگفتگوی خود اعلام داشته اند که برای آنها تفاوتی بين زندان بزرگ وزندان کوچک وجود ندارد.بااين وجود هم فشارکنونی مدافعان دستگيری ومحاکمه سران باصطلاح فتنه وهم مدافعان بکارگيری تدبيرو مصلحت انديشی درشرايط کنوني،بی ارتباط با جراحی اقتصادی و خطرخيزش ها واعتراضات از ِقبل آن نيست.اگرجناح تندروخواهان بيرون کشيدن چاشنی خطر وتکميل فضای سرکوب درشرايط جراحی اقتصادی است،جناح ديگربرعکس به سياست های انفعالی "سران سبز" وعدم تحريک فضای حساس کنونی نظردارد.درحقيقت درنظرگرفتن رويکرد انفعالی ويا حتی هوادارانه موسوی وکروبی درقبال جراحی بزرگ، درونمايه "تدبيربزرگ" خامنه ای و حاميان وی را تشکيل می دهد که باگذشتن ازاين "خوان بزرگ"، گام های بعدی را برای سرکوب ويا تسليم کامل مخالفان درونی خود بردارند. تقی روزبه 2010-12-25 04-10-89 http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com taghi_roozbeh@yahoo.com |
۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه
خوان بزرگ جراحی اقتصادي، ومواضع سران "جنبش سبز"
:فقر، کودکان کار و خيابان را از معاينات پزشکی محروم کرده است
دی
هرانا :روانپزشک سازمان بهزيستی کشور گفت: اکثر کودکان کار و خيابان هنگام بيمارشدن به دليل مشکلات مالی خانواده امکان مراجعه به پزشک را ندارند.محسن روشنپژوه روانپزشک سازمان بهزيستی کشور با اشاره به اينکه معضل کودکان کار و خيابان يک معضل جهانی بوده تاکيد کرد: کودکان خيابانی به عنوان گروههای به حاشيه رانده شدهٔ بسياری از جوامع محسوب ميشوند که از دسترسی به فرصتهايی برای يک زندگی بهتر محروماند.
به گزارش ايلنا، وی افزود: اين کودکان قادر به برقراری ارتباط با نهادهای عمده اجتماعی نظير خانواده، آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و نيز سيستمهای حمايت اجتماعی نبوده و همين امر سلامت روانی اجتماعی آن را دچار مخاطره ميسازد.
روانپزشک سازمان بهزيستی کشور در مورد عوامل موثر بر بروز پديده کودکان خيابانی به مواردی شامل فقر، توزيع ناعادلانه خدمات آموزشی و بهداشتي، نرخ بيکاری و تورم و نيز عوامل اجتماعی که شامل شهرنشينی بيرويه دليل مهاجرت از کشورهای همجوار به ايران و روستاها به شهر و افزايش حاشيهنشيني، و بيثباتی منطقه افغانستان و عراق، جنگ ۸ ساله ايران و عراق، نرخ رشد اعتياد و نيز فقدان حمايتهای اجتماعی اشاره کرد.
روشن پژوه در مورد سبک زندگی و با اشاره به شرايط جسماني، روانی اجتماعی اين کودکان گفت: عواملی همچون استرس و فشارهای روانی ناشی از حوادث عمدهٔ زندگي، نظير فجايع طبيعی و حوادث اجتماعي، مشکلات اقتصادی و اجتماعی نظير فقر، فقدان حرکتهای آموزشي، کودکان کار و خيابان را با مشکلات عمدهای روبه رو ميسازد؛ از سوی ديگر سبک زندگی اين کودکان که آنها را مستعد گذراندن زندگی در معرض خشونتهای محيطی و تعارض با ساير کودکان کار و خيابان، کارفرمايان و افراد اجتماع ميسازد.
روانپزشک سازمان بهزيستی کشور ضمن اشاره به تحقيق خود بر روی کودکان کار و خيابان منطقه ۲۰ شهر تهران و مصاحبه باآنها عنوان کرد: تمام کودکان از وضع سلامت خود رضايت نداشته و از بين ۴۲ کودک تحت پرسش ۳۸ نفر از علائم مختلفی شکايت داشتند.
وی با اشاره به مسائل و معضلات آنها تصريح کرد: مشکلات عمده همچون سردرد، دل درد، دندان درد و گلو دردو درد کليه از مشکلات شايع اين کودکان بوده و از بيماريهای شايع ديگر بيماريهای پوستی و ريوی ناشی از زباله گردی و تماس با مواد شيميايی مضر و نيز بيماريهای انگلی را ميتوان نام برد.
به گفته اين روان پزشک، کودکان خيابانی افغان وضعشان به مراتب وخيم تر است چرا که کودکان افغان به دليل نداشتن بيمه، به هيچ عنوان امکان بستری شدن را ندارند حتی تمام کودکان از مراجعه مرتب به دندانپزشک و چشم پزشک محروم هستند.
روشن پژوه در مورد نتايج بدست آماده از تغذيه و امنيت اين کودکان گفت: تغذيه انها در شرايط نامناسبی قرار دارد و براساس نتايج بدست آمده کودکان به ندرت ميوه، سبزيجات يا پروتئين ميخورند، تعدادی از کودکان فقط يک يا ۲ بار در روز غذا ميخورند. و نيز خشونت در ميان آنها امری شايع است.
اين روانپزشک با اشاره به انواع مشاغل کودکان به فال فروشي، کار در کارخانه شيشه، ميخ صاف کني، نوازندگي، زباله گردي، سبزی پاک کني، نظافت خانه، خياطي، کفش درست کني، کيف درست کنی و کار در بقالی اشاره کرد و يادآور شد: تمام کودکان اعتراف کردند که تحت خشونت جسمی توسط والدين يا خواهر و برادر قرار گرفتهاند و هم چنين کودکان، به طور خيلی جدي، از انواع خطر در کار همچون خطر حوادث (دست و چشم) و خطر آزارهايی از جمله دزديده شدن و سرقت جوارح صحبت کردند.
بر اساس اين گزارش بسياری از کودکان خيابانی به دليل افتادن دردام قاچاقچيان و خلافکاران مورد سوءاستفادههای جنسی قرار ميگيرند.
هم چنين اين کودکان که عمدتا منبع درآمد خانواده هستند ممکن است به دلايل گوناگون به دست نيروهای انتظامی بازداشت شوند و در اين صورت خانوادههايشان برای رهايی آنها اقدام ميکنند. با وجود اين پس از آزادی مجددا خانوادههايشان آنها را برای ادامه امرار معاش از طريق تکدی و... به خيابانها ميفرستند و نيز کودکان خيابانی کمتر به مدرسه ميروند و کمتر مراحل تحصيلی بالاتر ميرسند. مشکلات خانوادگی و نابسامانی زندگی عمدتا آنان را ازادامه تحصيل باز ميدارد بدين سبب مشکلات رواني، افسردگي، بی خانماني، کودکان را در معرض انواع کجرويها ورفتارهای ضد اجتماعی قرار ميدهد. نياز به حمايتهای اجتماعی و عدم پاسخ به آن، فرد را مستعد بسياری ازمشکلات روانی-اجتماعی و سوءمصرف مواد ميکند.
در پايان آمده است که تصور عمومی ازکودکان خيابانی اساسا متفاوت با واقعيت زندگی اغلب کودکان و نوجوانانی است که بيشتر روزها خود را درخيابان ميگذرانند. اينها افرادی آسيبزا نيستند بلکه گروهی هستند که برای ادای مسئوليتهای مالی و خانوادگی با منابع بسيار محدودی که دراختيار دارند درشرايط بسيار مشکلی به تلاش ميپردازند.
29 دی 1389
چرا سرمایهداری به وارد کردن شوک بر مردم و ایجاد بهت و وحشت در میان آنها نیاز دارد؟ /گفت وگوی مک لینز با نئومی کلاین
|
"جمهوری ایرانی" ؛ جمهوری مدرن برای مشتاقان آزادی
از آنجا که شعار " جمهوری ایرانی " واکنش آگاهانه مردم ایران در مقابل نظام دینی حاکم بر کشور است ؛ اولین ویژگی آن ؛ تأکید بر نفی آمیختگی قدرت حکومتی با دین است . به عبارتی دیگر ؛ مردم ایران ساخت سیاسی موجود را بر نمی تابند و بدنبال جمهوری عاری از رنگ و
محمود خادمی
برای اولین بار درجریان تظاهرات گسترده 13 آبان ؛ مردم با فریاد کردن شعار " استقلال ؛ آزادی ؛ جمهوری ایرانی " خواستار تحقق " جمهوری ایرانی " در کشور شدند . علی رغم مخالفت آقایان موسوی ؛ کروبی و دیگر اصلاح طلبان ؛ با ابراز این شعار از طرف مردم ؛ بزودی این شعار به فریادی همه گیر در میان تجمعات ایرانیان در داخل و خارج کشور تبدیل گردید . صرف نظر از سوزش حکام رژیم از این شعار و تبدیل آن به کابوسی هولناک برای آنان ؛ مخالفین رژیم در داخل و خارج کشور درپشتیبانی و یا مخالفت با این شعار و همچنین در باره ماهیت و محتوی این شعار ؛ خواستگاه طبقاتی و ... مطالب زیادی نوشته و گفته اند . نوشته حاضر بدنبال نگاهی نو از طرف نگارنده به اجزای مختلف قیام مردم ــ بعد از انتخابات ریاست جمهوری در 22 خرداد ــ و از جمله شعار " جمهوری ایرانی " تنظیم گردیده است .
الف ــ پروسه تکوین شعار :
آنچه روشن است اینکه ؛ شعار "جمهوری ایرانی" نمی تواند ناظر بر نوع حکومتی باشد که در برهه ای از تاریخ ایران وجود داشته است ؛ چون در تاریخ ایران جز در مقطعی بسیار کوتاه که سردار جنگل ؛ میرزا کوچک خان جنگلی موفق به اعلام جمهوری در شهر رشت گردید ؛ در هیچ برهه دیگری از تاریخ ایران ؛ ما شاهد نوعی از حکومت که بتوان ــ حتی با اغماض هم ــ بر آن عنوان "جمهوری " نهاد نبوده ایم .
در ایران همواره دو رکن اساسی فرهنگ استبدادی حاکم بر کشور برای قرنها ؛ کنترل و سلطه سلطنت و روحانیت بر دولت بوده است . در دوره اخیر و به خصوص دوره 30 ساله حاکمیت استبداد دینی بر کشور ؛ نیز دین سالاران حاکم بر ایرانِ اسیر ؛ در مخالفت با استقرارجمهوری واقعی و برقراری حاکمیت مردمی از انجام هرگونه کار شکنی و مخالفتی کوتاهی نکرده اند . و همه به خوبی می دانیم که در دوره مصدق کبیر پیشوای نهضت ضد استعماری مردم ایران هم ؛ تعدادی از روحانیون حتی در تردید انتخاب میان شاه و اقتدار بی مذهب مصدق ؛ نهایتا" به تمکین و تسلیم به محافظه کاری و سلطنت رضایت دادند . و بقیه روحانیون و مراجعی هم که در زمینه سازی و کمک به کودتاگران مستقیما" شرکت نداشتند ــ به جز تعداد انگشت شماری ــ ؛ بعد از کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی مصدق ؛ با سکوت خود ؛ رضایت خود از کودتا و نقش آیت الله کاشانی در آن را اعلام کردند .
خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ــ در کتاب صحیفه امام جلد هفتم صفحه 456 ــ هم نظر خود در مورد جمهوریت را این چنین بیان داشته ؛ وی می گوید : اگر شما دیدید این جمعیت هائی که الان مشغول فعالیت هستند جمهوری می گویند ؛ "جمهوری دمکراتیک " و "جمهوری" و "جمهوری دمکراتیک اسلامی" . اگر اینها جمهوری گفتند ؛ این همان معنایی است که دشمن های ما می خواهند . دشمن های ما از جمهوری نمی ترسند . از اسلام می ترسند . از جمهوری صدمه ندیده اند . از اسلام صدمه دیده اند .
علیرغم این ؛ شعار " جمهوری ایرانی " پدیده ای خلق الساعه و بدون پیشینه نیز نبود ؛ بلکه کنش آگاهانه مردم و جوانان ایران به پایمال شدن " هویت ایرانی " شان در زیر نعلین استبداد دینی در بیش از 30 سال حاکمیت دینی در کشور بوده است . به عبارتی رسیدن به این شعار ؛ محصول و نتیجه طی شدن ِ پروسه ای سخت و رنجبار از تحقیر ملی ؛ فرهنگی و تاریخی مردم ایران است که سرانجام در جریان اعتراضات بعد از انتخاباتِ ریاست جمهوری به نقطه عطف کیفیِ رنسانسی در فکر و اندیشه مردم و جوانان میهن منجر گردید . و شعار "جمهوری ایرانی" نمود بیرونی این رنسانس فکری می باشد .
از آنجا که این رژیم از طریق اجرای سرکوبگرانه وخشونت بار احکام فقه شیعه و قوانین قرون وسطائی مجازات های اسلامی "محدوده عمومی جامعه" را به تصرف خود در آورده بود ؛ مردم و جوانان بناچار تحول , نو جوئی ؛ مدرنیته و هر تحول ضروری دیگر ــ برای همگامی با جهان مدرن ــ را به " محدوده خصوصی " منتقل نمودند و بدین ترتیب در زیر پوست جامعه و بدور از چشم سرکوبگران حاکم ؛ رنسانس فکری دانشجویان و نسل جوان ایران محقق گردید؛ امری که شگفتی و تحسین جهانیان و ایرانیان ــ مخالف رژیم در خارج کشور ــ را نیز بر انگیخت .
از ویژگی های بارز این رنسانس فکری می توان : گرایش به نهادینه شدن تساوی زن و مرد ؛ همبستگی شهروندی با حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی ؛ حس شهروندی ؛ تساهل و مدارا در برابر عقاید مخالف و ضرورت توسعهِ کثرت گرائی در جامعه و .... اشاره کرد ؛ اما مهمترین دست آورد این رنسانس بزرگ ؛ تلاش برای احیای ارزش های ملی و پی جوئی هویت ایرانی بود ــ که بیش از 30 سال توسط حاکمیت قرون وسطائی حاکم بر کشور لگد کوب شده بود ــ که در شعار " جمهوری ایرانی " در کنار آزادی و استقلال نمود بیرونی یافت
اما از عوامل مؤثر دیگری که در ابراز شعار " جمهوری ایرانی " نقش داشته است ؛ می توان به بی اعتباری خط اصلاح طلبی در نظام دینی و سرخوردگی و نا امیدی مردم ؛ جوانان و دانشجویان از اصلاح طلبان در ایجاد تغییر ــ به خصوص در دوره 8 ساله ریاست جمهوری آقای خاتمی ــ در کشوراشاره کرد ؛ مردم دریافتند که ؛ تکرار مطالبات در چهارچوب اصلاحات ثمره ای ندارد و تنها با عبور از این نظام دینی و سرنگونی این رژیم جنایت پبشه است که می توان به چشم انداز روشنی برای آینده کشوردست یافت . مردم در واقع با شعار " جمهوری ایرانی " بدیل و جایگزین خود را برای حکومت آینده کشور معرفی کردند . یعنی این بار برخلاف انقلاب 1357 ــ که مردم نمی دانستند که برای آینده کشور چه میخواهند ــ با شعار " جمهوری ایرانی " از قبل نوع حکومت خود یعنی " جمهوری " و صفت و مشخصه بارز آن یعنی " ایرانی " بودن را مشخص کردند .
ب ــ مضمون و محتوی شعار :
1 ــ از آنجا که شعار "جمهوری ایرانی" واکنش آگاهانه مردم ایران در مقابل نظام دینی حاکم بر کشور است پس ؛ اولین ویژگی آن ؛ تأکید بر نفی آمیختگی قدرت حکومتی با دین است . به عبارتی دیگر ؛ مردم ایران ساخت سیاسی موجود را بر نمی تابند و بدنبال جمهوری عاری از رنگ و بوی دینی و ایدئولوژیک هستند . بدینترتیب مردم ایران با شعار " جمهوری ایرانی" بر استقرار نظامی دمکراتیک و سکولار تأکید می کنند . اما مهمتر و حائز اهمیت تر ؛ اینکه شعار حکومت غیر دینی نه از جانب نخبگان و فعالین سیاسی و یا گروهها و سازمان های سیاسی بلکه از بطن راهپیمائی مردم مطرح شده است ؛ یعنی شعار " جمهوری ایرانی " از عمق بیشتری برخوردار بوده و از شانس موفقیت ِ بسیار بیشتری برای محقق شدن در کشوری که 98% مردم آن روزگاری مسلمان بوده اند برخوردار است .
بنابراین مردم با شعار خود می خواهند ؛ قدرت و حاکمیت سیاسی از انحصار دین خارج شده و به جای آن ؛ اراده و خرد ملی ــ که در نظامی دمکرانیک و سکولار متجلی می شود ــ مبنای تصمیم گیری در مورد خیر و شر کشور و جمهور مردم باشد .
2 ــ مردم بافریاد کردن شعار "جمهوری ایرانی" در خیابانهای پایتخت ؛ هویت ایرانیِ ( آگاهی تاریخی و فرهنگی ) خود را به آگاهی سیاسی تبدیل کرده اند . یعنی در این شعار نوعی نگاه و اتکاء به هویت ایرانی نهفته است , یعنی ؛ مردم با این شعار ؛ جمهوری را مطالبه کرده اند که خاص ایران بوده و ریشه در فرهنگ و زبان ایران داشته یاشد و بتواند پاسخگوی نیازهای مربوط به آزادی گفتار ؛ نوشتار ؛ اندیشه ؛ حق برگزیدن و برگزیده شدن ؛ برخورداری از نهادهای فدرال و ... در ملتی کثیرالمله با اقلیتهای گوناگون مذهبی و دینی باشد . یعنی در حالیکه مردم ایران بخوبی می دانند که ؛ جمهوریت حکومت جمهور مردم بر سرنوشت خودشان است و یک درونمایه جهانی و بین المللی دارد و کشورهای پیشرفته جهان نیز برداشتهای یکسانی از آن دارند ؛ ولی علیرغم آن ؛ همانطور هم که امروزه در جهان متمدن شاهدیم ؛ که هیچیک از جمهوری های موجود در جهان ؛ قوانین و مقررات یکسانی برای اداره کشور ندارند ــ و اکثرا" نام کشور خود را بدنبال کلمه جمهوری آورده اند ــ و اداره کشورهای مختلف بر اساس ویژگی های فرهنگی و زبانی و نیازهای خاص هر کشوری تنظیم شده ــ مثلا" جمهوری آلمان با جمهوری ِفرانسه و هر دو با جمهوریِ امریکا فرق دارد ؛ حتی دو جمهوری آلمان و سوئیس علیرغم اینکه حاکمیت هر دو کشور به صورت فدرالی اداره می شود نیز با هم فرق می کند ــ در ایران نیز می توان و این حقِ مردم ایران است که جمهوری ویژه خود را بر اساس نیازهای فرهنگی و زبانی قومهای مختلف و اقلیت های مختلف مذهبی و ... تأسیس نمایند .
بنابراین شعار "جمهوری ایرانی" فرایند بازاندیشی جمعیت کثیری از مردم و جوانان ایران زمین به سرنوشت خود است ؛ یعنی بازبینی نوعی نگاه به هویتی که در اثر جباریت حکام دینی به فراموشی رفته بود ؛ بنابراین در تظاهرات اعتراضی 13 آبان 1388 مردم ایران هم نفرت و بیزاری خود از استبداد دینی حاکم بر کشور را اعلام می کرده اند وهم برای اولین بار ؛ خواست خود برای سرزمین جغرافیائی بنام ایران را فریاد کردند و گفتند خواهان حکومتی هستند که منافع ملی تمام ایران را در سرلوحه اهداف خود قرار دهد .
اگر چه سرفصل های اساسی و قوانین پایه ای حکومتِ دمکراتیک و سکولارِ فردا را نمایندگان مجلس مؤسسان واقعی مردم ؛ احزاب آزاد و غیر دولتی تدوین و تصویب خواهند کرد . ولی پیشاپیش روشن است که :
اگر جمهوری اسلامی ؛ هم مطابق با آنچه که در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی آمده وهم مطابق با هزاران قانون نوشته و نانوشته دیگر که بر دست و پای مردم ایران زنجیر شده است ؛ جمهوری مسلمانان و امت اسلامی است . مطمئنا" "جمهوری ایرانی " جمهوری تمام ایرانیان و ملت ایران می باشد .
اگر در جمهوری اسلامی ایمان به یگانگی خدا و شهادت به پیغمبری حضرت محمد و اعتقاد به روز قیامت شرط ضروری برای برخورداری از حق و حقوق شهروندی است ( اگر در این رژیم حق وحقوقی واقعا" برای مردم وجود داشته باشد ) ؛ در " جمهوری ایرانی " تنها و تنها " ایرانی بودن " شرط شهروند بودن و برخورداری از تمام حقوقِ برابر شهروندی است .
اگر در جمهوری اسلامی برای انتخاب شدن و انتخاب کردن هر منصب و مقام کشوری حتی استخدام در دوایر دولتی و انتخاب مشاغل ؛ مسلمان ( آنهم شیعه اثنی عشری ) شرط اصلی است ؛ در " جمهوری ایرانی " تنها شرط ؛ ایرانی بودنِ شهروند است که راه را برای برای تصاحب تمام پست های کشوری و لشگری و مشاغل مختلف باز می کند . این شهروند ایرانی می تواند ؛ زن یا مرد ؛ کرد یا لر ؛ ترک یا بلوچ ؛ مسیحی یا زردتشتی ؛ ارمنی یا مسلمان و .... باشد .
و ........
آری "جمهوری ایرانی" یک جمهوری ویژه ایران است ؛ که تنها راه برای صلح ؛ دوستی وهمزیستی میان تک تک آحاد مردم ایران و ضامن وحدت ملی و دمکراسی پایدار در کشور است .
مهدی نادریفرد یکی از عوامل اصلی کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت
ایرج مصداقی
مهدی نادری فرد متولد ۱۳۳۵ عضو جهاد سازندگی کرج که بعدها به دادیاری و دادستانی انقلاب اسلامی و فرمانداری کرج رسید، در جریان کشتار ۶۷ یکی از عوامل اصلی به قتلگاه فرستادن زندانیان سیاسی اهل کرج بود. نادریفرد و فاتح مسئول اداره اطلاعات کرج در روزهایی که کشتار در زندان گوهردشت جریان داشت در دادگاه شرکت داشته و به جوسازی علیه زندانیان میپرداختند و هنگامی که به پروندهی یکی از زندانیان کرج رسیدگی میشد به همراه حسینعلی نیری رئیس هیأت کشتار، نقش تصمیمگیرنده را داشتند. نادریفرد و فاتح تلاش میکردند تا آنجا که ممکن است هیچیک از زندانیان کرجی از کشتار جان به در نبرند. به خاطر تعداد محدود زندانیان کرج و شناختی که این دو از زندانیان کرجی داشتند، شرایط برای زندانیان کرج که عدهای از آنها با ما در یک بند بودند، سختتر میشد. البته حضور رئیسی معاون دادستان انقلاب وقت هم مزید بر علت بود، چرا که وی نیز سابقاً دادیار و دادستان انقلاب اسلامی کرج بود.
زندانیان کرج در اثر اعمال نفوذ نادریفرد و فاتح جزو زندانیانی بودند که در اولین روزهای کشتار به قتلگاه برده شدند.
یکی از سیاستهای ضدبشری و جنایتکارانه دادستانی کرج این بود که افراد را پس از اتمام حکمشان به بهانههای گوناگون آزاد نمیکردند. با پاپوشدوزی، پروندهسازی و ترفندهایی که نادریفرد و فاتح به کار میبستند زندانی پس از پایان محکومیتاش با یک حکم جدید مواجه میشد. برای مثال محمد درویشنوری، محمد حجازی و... پس از پایان محکومیتشان با احکام جدیدی مواجه شدند و سپس در کشتار ۶۷ بیرحمانه بهقتل رسیدند.
یکی از دلخراشترین صحنههای کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت در اثر تلاشهای نادریفرد و فاتح بهوقوع پیوست. کاوه نصاری یکی از زندانیان اهل کرج بود که از بیماری پیشرفتهی صرع رنج میبرد. کمتر هفتهای بود که وی با حملهی شدید صرع مواجه نشود. غالباً سر و صورتش به خاطر اصابت به زمین در اثر بیهوشی ناشی از حمله صرع، زخمی بود و نیمی از دندانهایش در اثر فشار فکها و سائیده شدن دندانها روی هم از بین رفته بود.
کاوه به ۵ سال زندان محکوم شده بود اما پس از پایان محکومیت، به وی ابلاغ شد که به دهسال زندان محکوم شده و حکم قبلی وی اشتباه بوده است.
کاوه در اثر تلاشهای خانوادهاش با گذاردن سند و وثیقه برای پیگیری وضعیت اسفناک جسمیاش به مرخصی میرود اما در اثر حمله صرع سرش با زمین برخورد کرده و بخاطر ضربه مغزی حافظهاش را بهکلی از دست میدهد. او بههیچوجه گذشته را به خاطر نمیآورد و در بازگشت به زندان دادیار به وی تفهیم کرده بود که او چه اعمالی را انجام داده و برای چه بایستی در زندان بماند! او حتی زندانیانی را که سابقاً با وی در یک بند بودند به خاطر نمیآورد.
یکی از پاهای کاوه به خاطر بیماری سیاتیک پیشرفتهای که داشت از کار افتاده بود. وی به هنگام راه رفتن دولا شده و با یک دست به پشت پایش میزد و آن را به جلو پرتاب میکرد و به این ترتیب لنگان لنگان و به سختی حرکت میکرد.
کاوه، در جریان کشتار ۶۷، نوشتن انزجارنامه را در برخورد با لشگری معاون امنیتی زندان که افراد را برای اعزام به دادگاه دستهبندی میکرد، پذیرفته بود و به همین خاطر مانند تعدادی دیگر وارد پروسهی کشتار نشده بود. بعدازظهر ۲۲ مرداد او را از بند صدا زدند و نزد هیئت بردند. اعضای دادگاه وقتی با پذیرش شرایطشان از سوی وی روبرو شدند بهانهای برای صدور حکم اعدام وی پیدا نکردند و برای همین او را به بند بازگرداندند. با این حال در اثر اصرار نادریفرد و فاتح وی را دوباره صدا زده و به دادگاه بردند تا به زعم خودشان یکی از اسناد و آثار مهم جنایت علیه بشریت را از بین ببرند. در آنجا اعضای هیئت از وی که توان جسمی نداشت خواستند که برای کار به بند «جهاد زندان» برود که کاوه نپذیرفت و آنها نیز حکم اعدامش را صادر کردند و به همین سادگی دستور دادند که جانش را بستانند.
کاوه وقتی به راهرو مرگ آمد، دچار حمله صرع شدیدی شد و پس از مدتی دست و پا زدن و بیهوشی مانند تکه گوشتی، بیحرکت کنار راهرو آرام گرفت. هنوز از کرختی و بیحالی پس از حمله شدید فارغ نشده بود که نامش را برای اعدام صدا زدند. کاوه حتی قادر به نشستن نبود چه برسد به حرکت. ظفر جعفریافشار که او نیز از بچههای زندانی اهل کرج بود و خود نیز به اعدام محکوم شده بود با تلاش بسیاری او را قلمدوش کرد و دوتایی مظلومانه اما پرغرور به قتلگاه رفتند. نادریفرد هم خود به همراه دیگر جنایتکاران به قتلگاه رفت تا شخصاً ناظر حلقآویز کردن آنها باشد.
سرنوشت غمبار عبدالعلی شعبانزاده یکی دیگر از تراژدیهایی بود که توسط نادریفرد رقم زده شد. عبدالعلی در دوران سرکوب قزلحصار یک بار ۱۹ شبانهروز متوالی سرپا ایستاد! پس از آن وی دائم از پادرد و عوارض سرپا ایستادن رنج میبرد. مدتها دکتر زندان بدون آن که آزمایشی از وی به عمل آورد و یا عکسی از پای وی بیاندازد بیماری او را مفصلی تشخیص داده و مسکن تجویز میکرد. در سال ۶۶ عاقبت وی را در بیمارستان بقیهالله سپاه بستری کرده و پای او را به علت وجود تومور پیشرفته قطع کردند. اما جنایتکاران دست از سر او بر نمیداشتند. هنگامی که عبدالعلی در بیمارستان بستری بود یکی از عوامل دستگاه امنیتی با هدایت نادریفرد و فاتح تحت عنوان یکی از وابستگان مجاهدین (پیک) با وی تماس گرفته و برای خروج از کشور با او قول و قرار میگذارد. عبدالعلی پس از آزادی از زندان در اسفند ۶۶ کوشید به کمک فرد یاد شده همراه با تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شده و هواداران مجاهدین از کشور خارج شود. افراد یاد شده از جمله امیرمهران بیغم، حسن قهرمانی، خیرالله نیلغاز، ناصر رضوانی که در تور وزارت اطلاعات قرار داشتند، پس از رسیدن به سلماس همگی دستگیر و در جریان کشتار ۶۷ به جوخهی اعدام سپرده شدند. اگر اشتباه نکنم همپروندههای عبدالعلی بین ۱۰ تا ۱۵ نفر بودند که غالباً بایستی اعدام شده باشند. علیرضا دهقانپور یکی از زندانیان کرجی که به خاطر کمک مالی به عبدالعلی تحت عنوان جمع آوری کمک مالی در زندان برای مجاهدین زیر فشار قرار گرفته بود، میگفت یک بار در سلول انفرادی و زیر فشار، پای مصنوعیای را به من دادند و گفتند پای عبدالعلی است.
از سال ۶۰ شرایط برای زندانیان کرج به مراتب سختتر از شرایط برای دیگر زندانیان قزلحصار بود. بعد از آنکه سیدابراهیم رئیسی دادستان کرج بخاطر جنایاتی که مرتکب شده بود ارتقای مقام یافت و به معاونت دادستانی انقلاب تهران رسید، نادریفرد جانشین وی شد و فشار زیادی را روی زندانیان کرجی اعمال کرد.
نادری فرد در سالهای پس از انقلاب، همراه با آخوند جعفر شجونی عضو جامعه روحانیت مبارز تهران، غفور خوئینی عضو شورای شهر کرج، حسین فروزنده و ... گروه «المراقبون» کرج را که دارای دیدگاههای حجتیهای بود و جنایات زیادی را در سطح شهرستان کرج و روستاها و بخشهای اطراف کرج انجام داده بود، پایهگذاری کرد. چنانکه گفته میشد نادریفرد شخصاً یکی از هواداران زن مجاهدین به نام کریمی را پس از اسارت از بالای کوه به پایین پرتاب کرد.
نام نادری فرد در جریان افتضاح «خانه هدایت اسلامی» کرج به سر زبانها افتاد. در آذرماه ۷۹ فردی به نام منصور شريفی، ساکن محله گيشای تهران به پليس گزارش داد که دخترش سمن از آموزشگاه به خانه بازنگشته. در تحقيقات قضايی معلوم شد سمن شريفی در موسسه خيريه «گل ياس» که با عنوان «خانه هدايت اسلامی» آغاز به کار کرده بود، به سر می برد. شریفی در شكايت خود ذکر کرده بود که چند بار براي تحويل گرفتن دخترم به آن مؤسسه مراجعه كردم، اما مسؤولان آن خانه از دادن دخترم به من امتناع كردند. مأموران براي تحقيق به مؤسسه خيريه «گل ياس» مراجعه كردند و متوجه شدند ۲۰ دختر كه بين ۷ تا ۲۲ سال سن دارند در آنجا نگهداري ميشوند كه پس از بازجويي از آنان دريافتند كه اين دختران به عناوين مختلف به آن خانه آورده شده اند. تحقیقات نشان داد خانه هدایت اسلامی که زیر نظر بنیاد نور وابسته به رفیقدوست اداره میشد طی دوران فعالیت خود به نگهداری صدها دختر (با سن ۷ سال به بالا) پرداخته بود. گزارشها حاکی از آن بود که مسئولان این بنیاد پس از ربودن دختران، به سوء استفاده جنسی از آنها پرداخته و بخشی از آنان را به کویت و دوبی منتقل میکردند.
پس از شکايت منصور شريفی از همه کسانی که در اين کار دخالت داشتند، به منظور سرپوش گذاشتن بر موضوع و فرونشاندن خشم مردم، پروندهای عليه حجتالاسلام محمد منتظری مقدم ( رييس دادگاه انقلاب اسلامی کرج و عضو موثر هيات امنای موسسه ياد شده) ، مدير مجتمع، مددکار مجتمع، نادری فرد، خاکی و مجموعاً ۱۷ نفر به جریان افتاد.
تا زمان صدور حکم دادگاه تجديد نظر، متهم رديف اول، حجت الاسلام هادی منتظری مقدم، تنها متهمی که به مجازات ۹ سال زندان (که به هشت سال تقلیل یافت) محکوم شده بود، با وثيقه آزاد شد. پس از آزادی وی با قید وثیقه، رسانهها از ناپدید شدن دختری که با مراجعه به مطبوعات وضعیت این مرکز را افشا کرده بود، گزارش دادند. آبها که از آسیاب افتاد و با فروکش کردن جو التهاب اولیه با نفوذی که اعضای باند داشتند، تعدادي از متهمان پرونده از اتهامهاي وارده تبرئه و تعدادی دیگر نیز به جزای نقدی محکوم شدند و سروته پرونده مانند بسیاری از پروندههای مربوط به فساد و جنایت افراد ذینفوذ نظام همآورده شد. لازم به ذکر است که هیچ خبری از اجرای این احکام منتشر نشد و همچنين نه در حکم دادگاه اوليه و نه در حکم دادگاه تجديدنظر هيچ اتهامی در مورد وضعيت و مسائل مربوط به 19 دختر هفت تا بيست ساله ديگری که در موسسه «گل ياس» نگهداری می شدند، عليه متهمان مطرح نشد و اخبار دادگاه انعکاس چندانی در مطبوعات نیافت.سازمان بازرسی کل کشور میتوانست در مورد فوق تحقیق کند که با وجود نادریفرد و امثال او چنین کاری غیرممکن بود.
نادری فرد پس از سه دهه جنایت و شقاوت عاقبت در ۵ خردادماه ۱۳۸۹ بر اثر ابتلا به بیماری سرطان در بیمارستان طالقانی درگذشت و اسرار فراوانی از سه دههی جنایت و کشتار و شقاوت و بیرحمی را با خود به گور برد. او در داخل صحن امامزاده حسن کرج به خاک سپرده شد تا مشخص شود صحن امامزادهها در نطام جمهوری اسلامی پذیرای چه جنایتکارانی است.
نادریفرد که روابط نزدیکی با سید ابراهیم رئیسی داشت پس از انتقال او به ریاست سازمان بازرسی کل کشور در این نهاد مشغول به کار شد و در پستهای معاون فرهنگی و اجتماعی و رئیس هسته گزینش سازمان بازرسی کل کشور فعالیت کرد.
مراسم یادبود او در سازمان بازرسی کل کشور با حضور ابراهیم رئیسی معاون اول قوه قضائیه، پورمحمدی رئیس سازمان بازرسی کل کشور، (اعضای فعال هیئت کشتار ۶۷) محمد نیازی رئیس سابق مجتمع قضایی نیروهای مسلح و سازمان بازرسی کل کشور، تویسرکانی رئیس سازمان ثبت اسناد و املاک کشور، کازرونی امام جمعه و نماینده مجلس خبرگان رهبری و ... برگزار شد.
نادریفرد پیش از این در سمتهای دادستان انقلاب کرج، مدیرکل بازرسی استان تهران، معاون فرهنگی و اجتماعی سازمان بازرسی کل کشور خدمات فراوانی به سیستم قضایی و امنیتی رژیم رسانده بود.
ایرج مصداقی
۲۶ دیماه ۱۳۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)