انفجار درونی در نظام جهانی و مسئوليت چپ های ضد نظام
يونس پارسابناب
يونس پارسابناب
Younes Parsa Benab
درآمد
- اوضاع متلاطم جهان – بحران ساختاری و انفجاری نظام حاکم سرمايه ، فراز امواج بيداری و رهائی در کشورهای پيرامونی جنوب که آنها را بيش از پيش به " مناطق طوفانی " تبديل کرده است و... – نشان می دهد که جهانيان وارد يک " دوره گذار " تاريخسازی از سرنوشت خود گشته اند . در اين گذار نه تنها شرايط عينی مناسب برای آلترناتيو سازی روزانه افزايش و رشد می يابد بلکه امکانات و فرصت ها برای چالشگران ضد نظام ، که با استفاده از آن شرايط به بلند پروازی های " سرخ دليری " خود در مبارزه عليه نظام حاکم دامن بزنند ، نيز به حد فراوانی بوجود آمده اند .
- برای ارائه يک تحليل جامع از علل بروز اوضاع متلاطم بويژه در کشورهای طوفانی جنوب ، بگذاريد در اين نوشتاربه بررسی سه مقوله اصلی و مرتبط به هم که در شکلگيری و رشد اين اوضاع نقش اساسی ايفاء کرده و می کنند ، بپردازيم : مقوله اول = ويژگی های سرمايه داری معاصر ، مقوله دوم = چرائی بحران کنونی سرمايه داری و مقوله سوم = تقابل نظام جهانی با بحران برای برون رفت از آن . در خاتمه در بخش جمعبندی ها و نتيجه گيری به چند و چون وظيفه اصلی چپ های جهان ويژگی های سرمايه داری معاصر
1 – در توضيح اين مقوله بايد تاکيد کرد سرمايه داری معاصر که متجاوز از صد سال است که انحصاری گشته در عرض نزديک به چهل سال گذشته ( از اوايل دهه 1970 به اين سو ) به تدريج وارد فاز جديدی از عمر خود گشته که شکل و شمايل آن را در مقام مقايسه با فازهای پيشين ماهيتاَ بی سابقه و متفاوت ساخته است . توضيح اينکه در اين فاز درجه تمرکز سرمايه به قدری از طريق ادغام و درهم تنيدگی افزايش يافته که نظام جهانی حاکم از طريق نهادهايش ( اوليگوپولی ها ) تقريبا بر کليه شئون زندگی انسان در کره خاکی کنترل بلامنازع کسب کرده است . با عطف به گذشته های تاريخی سرمايه داری در دوران مرکانتاليستی ، رقابتی و انحصاری می توان اذعان کرد که فاز فعلی ( بازار آزاد نئوليبراليسم ) بطور جدی فازی بی نظير در تاريخ پانصد ساله سرمايه داری است .
2 – البته انگاشت و عملکرد خود " سرمايه انحصاری " يک پديده جديدی در تاريخ معاصر نيست . اين دوره از سرمايه داری در ربع آخر قرن نوزدهم آغاز گشته و بعد از عبور از فازهای سلسله وار مشخص در طول قرن بيستم به رشد و تحول خود ادامه داد . ولی بعد از دهه های 70 و 80 قرن بيستم اين پديده وارد فاز جديد کنونی خود گشت . بيش از آن دهه ها ، سرمايه داری انحصاری حضور فعال در جهان سرمايه داری داشت ولی بر تمام شئون مردم حاکميت غالب را نداشت . در واقع در حال حاضر هيچ فعاليت اقتصادی سرمايه داری وجود ندارد که مستقل و يا حتی خودمختار و خود گردان از سرمايه داری انحصاری جهانی عمل کند . سرمايه داری انحصاری کنونی هر نوع فعاليت اقتصادی سرمايه را تحت کنترل کامل خود قرار داده است . بطور مثال ، فعاليت های کشاورزی در کشورهای سرمايه داری توسعه يافته که تا اواخر دهه 60 قرن بيستم عمدتاَمستقل و يا حداقل خود مختار عمل می کردند ، امروز بطور مستقيم و غير مستقيم تحت کنترل انحصارات قرار دارند . به عبارت ديگر برخلاف گذشته های نه چندان دور اين انحصارات و سايل توليدی از بذر و آب گرفته تا بازارهای زنجيره ای فروش مواد کشاورزی را تحت کنترل کامل خود قرار داده اند .
3 – اين فاز جدی و ماهوی را بعضی مارکسيست ها فاز " انحصار عمومی تر " نيز نام گذاری کرده اند . منظور انحصاری است که فقط و منحصراَ در درون يک حوزه مشخص اقتصادی صاحب کنترل نيست بلکه در حوزه های متعدد و گوناگونی از اقتصاد از موقعيت انحصاری ( که بُعد جهانی تر نيز کسب کرده است ) ، برخوردار است . اين ويژگی پی آمدهای مهم و اساسی را در جوامع هم توسعه يافته مرکز وهم در جوامع توسعه نيافته پيرامونی ببار آورده است که حائز اهميت هستند . يکی از اين پی آمدها در کشورهای مرکز اين است که که در آنجا هم انگاشت و هم عملکرد " دموکراسی بورژوائی " که قرار بود مکمل مقررات حاکم بر بازار سرمايه داری باشد به کلی " دژنره " گشته و عملا نابود شده اند . روزگاری در گذشته های نه چندان دور ( بعد از پايان جنگ جهانی دوم تا نيمه اول دهه 1970 ) دموکراسی بورژوائی در کشورهای اروپای غربی در چهارچوب " اپوزيسيون چپ – راست " عمل می کرد که فعاليت هايشان از طريق تعدادی از اتحاديه های اجتماعی و سياسی کم وبيش کارگری ( و يا کم و بيش بورژوائی ) در جامعه منعکس می يافت . البته اين اتحاديه ها و تشکل ها که بعضی مواقع در بين خود حتی به " مصالحه های تاريخی " نيز می رسيدند . به روشنی در ارتباط با تقاضاهای اقتصادی و معيشتی دارای تفاوت ها و اختلافات با همديگر بودند . ولی امروز جمهوريخواهان و دموکرات ها در آمريکا ، سوسياليست های اولاند و جريانات راست متعلق به سارکوزی در فرانسه و ...... در ديگر کشورهای مرکز ( شمال ) هم در سياست هايشان و هم در انظار و اذهان مردم به " سروته يک کرباس " ، " دو روی يک سکه " و " غلامان حلقه به گوش " انحصارات پنجگانه معروف شده اند . به کلامی ديگر همه اين جريانات و تشکل ها به " اجماعی " رسيده اند که توسط صاحبان سرمايه داری انحصاری عمومی تر گشته تنظيم و تعبيه گشته و توسط راس نظام تحت نام " اجماع واشنگتن " در سراسر جهان پياده ميگردد .
4 – اين پی آمد يعنی نابودی دموکراسی تغييری در زندگی سياسی مردم بوجود آورده که در آن دموکراسی (حتی در شکل بورژائی خود ) به يک "مضحکه " و يا شعبده بازی در جريان انتخابات در کليه کشورها تبديل گشته است . به طور مثال اين فاز از سرمايه انحصاری عمومی تر ، جهانی تر و مالی تر شده کشور آمريکا را به قدری به يک " کشتی پر از احمق ها " ( فريب خوردگان ) تبديل کرده که مردم در آنجا حتی در بطن و متن دموکراسی بورژوائی فرصت و شانس بيان مطالبات خود را به کلی از دست داده اند .
- پی آمد دوم عروج انحصارات عمومی تر، اين است که اين انحصارات پايه عينی و نمايان امپرياليسم " دسته جمعی " سه سره در فاز فعلی سرمايه داری انحصاری گشته اند که بر خلاف فازهای پيشين سرمايه انحصاری است . در اين فاز از تاريخ امپرياليسم که کم و بيش بلافاصله بعد از فرو پاشی و تجزيه شوروی و " بلوک شرق " و پايان دوره جنگ سرد شروع گشت ، می توان گفت که هيچ تضاد مهمی بين آمريکا ، اروپای آتلانتيک و ژاپن وجود ندارد و آنچه که امروز به اسم " محفل بين المللی " معروف است همان گفتمان و اجماع واشنگتن است که خواست راس نظام ( آمريکا ) را بيان می کند و در مدت کمتر از يک ساعت مورد تائيد سفرا و ديگر دولتمردان کشورهای سه سره و جی 7 از يک سو و رهبران کشورهای کمپرادور در اکناف جهان از سوی ديگر قرار می گيرد .
5 – اين دگرديسی عظيم , مالی تر گشتن انحصارات را نيز به روشنی بيان می کند . زيرا اين مونوپولی های عمومی ترگشته ، قادر هستند ( به شکرانه کنترلی که بر روی تمام فعاليت های اقتصادی دارند ) بخش بزرگتری از ارزش اضافی را که در سرتاسر جهان توليد ميشود غصب و کسب کرده و آن را به " سکوی پرش " امپرياليستی مبدل سازند . دقيقا اين سکوی پرش امپرياليستی است که نه تنها در کشورهای پيرامونی سه قاره به اضافه اقيانوسيه بلکه حتی در کشورهای خودی مسلط مرکز به گسترش نابرابری های معيشتی – اقتصادی دامن ميزند .
چرائی بحران کنونی سرمايه داری
1 – اين وضع حاکم نشان می دهد که کليت نظام حاکم ( سرمايه داری واقعا موجود ) به روشنی با بحرانی روبرو گشته که بر خلاف بحران های گذشته ، نظام را در آستانه و يا در سراشيب " انفجار داخلی " قرار داده است : توضيح اينکه نظام ديگر قادر نيست که خود را بطور ساختاری باز توليد کند . به عبارت ديگر سرمايه داری واقعا موجود دارد قربانی تضادهای درونی خود می گردد .
2 – نظام از درون در حال انفجار است نه فقط به خاطر اينکه مورد حمله مردم بويژه در کشورهای جنوب قرار گرفته بلکه دقيقا به خاطر شکوفائی و " پيروزی " اش در اعمال سياست هائی که باعث گسترش سرسام آور نابرابری در جهان گشته است : نابرابری که نه تنها از نظر اجتماعی " رسوائی های " فراگير ببار آورده بلکه غير قابل تحمل و غير قابل پذيرش از سوی مردم نيز گشته است .
3 – اين رسوائی جهانی و فراگير همراه با افزايش نارضائی و درجه عدم پذيرش اوضاع مشقت بار از سوی مردم جهان با اينکه نقش موثری در درون نظام ايفاء خواهند کرد ولی در تحليل نهائی آن چه که نظام را بالاخره در آستانه انفجار قرار داده عدم توانائی سيستم است که ديگر قادر نيست و ظرفيت آن را ندارد که با باز توليد ساختارهای استثمار کننده خود موفق به بازسازی و بهبود خود گردد . برخلاف دوره های گذشته در تاريخ صد و بيست ساله سرمايه داری انحصاری امروز نظام از نظر ساختاری با بن بست فراگير جهانی " اشباع حد استثمار " و نتيجتاَ " اشباع انباشت " روبرو گشته و لاجرم در آستانه يک انفجار درونی قرار گرفته است .
تقابل نظام جهانی با بحران برای برون رفت از آن
1 – بگذاريد در اينجا نگاهی اجمالی به استراتژی نيروهای مسلط درون نظام در تقابل با اين بحران بياندازيم . منظور از نيروهای مسلط درون نظام انحصارات عمومی تر و .. شده سرمايه داری است که به عنوان صاحبان ثروت و قدرت دولت های سه سره امپرياليستی و " شرکايشان " جناح های هژمونيک در حاکميت دولت های کشورهای مرکز و دولت های کمپرادور کشورهای پيرامونی را زير کنترل کامل خود قرار داده اند . اين نيروهای مسلط بر نظام که در آمريکا از سوی شرکت کنندگان در جنبش تسخير به " يک در صدی ها " معروف شده اند در تقابل با بحران انفجاری و برای برون رفت از آن متوسل به اعلام جنگ عليه کشورهای جنوب گشته اند . اين جنگ ها که به شکل های متفاوت عموما مرئی و نامرئی در اکناف مختلف کشورهای جنوب مشتعل می گردند از کشوری به کشوری ديگر دارای خصوصيت هائی هستند که توجه به آن ها حائز اهميت می باشند . مثلا استراتژی سياسی امپرياليسم " دسته جمعی " سه سره در ارتباط با کشورهای نوظهور مقتدر اقتصادی با معرفی و شناسائی آن کشورها به عنوان دشمنان " نظام جهانی کنونی ( گلوباليزاسيون تحت هژمونی آمريکا ) تعبيه و تنظيم می گردد . چين نوظهور در اين ميان مهمترين دشمن نظام محسوب می شود . بدون ترديد ديگر کشورهای نوظهور مثل هندوستان و برزيل نيز مهم هستند ولی برای سران نظام آنها در درجه دوم قرار گرفته و عموما " نيمه نو ظهور" محسوب می شوند .
2 –به نظر اين نگارنده بررسی استراتژی های راس نظام در مناطق مختلف جهان بدون توجه به نقش و موقعيت چين در محاسبات سياست جهانی نظام حاکم کنونی نمی تواند يک بررسی جامع و کامل باشد . بدون ترديد برنامه های سياست خارجی آمريکا در مناطق و کشورهای مختلف دارای اهداف گوناگون هستند ولی اين اهداف عمدتا آنی و اوليه بوده و در خدمت " هدف نهائی " آمريکا قرار دارند .هدف نهائی آمريکا تقريبا در کليه مناطق استراتژيکی جهان بويژه در خاورميانه بزرگ ، آسيای جنوبی و نوار اقيانوسيه اتخاذ و تامين هژمونی نفتی با به انقياد کشيدن کشورهای آن مناطق در جهت مهار و تحديد چين است . به کلامی ديگر اهداف اوليه و آنی راس نظام در مناطق استراتژيکی جهان در خدمت هدف نهائی آمريکا بوده و در محاسبات معماران سياست جهانی آمريکا با آن هدف گره تنگاتنگ خورده اند . ولی چرا چين به اين اندازه در محاسبات معماران نظام از موقعيت استثنائی به عنوان دشمن شماره يک برخوردار است ؟
3 – علت اصلی اين است که طبقه حاکمه چين دارای يک پروژه نسبتا درازمدت است که تحقيقا می تواند موقعيت هژمونيکی آمريکا را به عنوان راس نظام سرمايه داری بطور موثر در آينده نزديک زير سئوال قرار دهد . اين پروژه که حرکت جهانی سرمايه ( گلوباليزاسيون ) در فاز فعلی اش ( نئوليبراليسم بازار آزاد ) را منهای هژمونی آمريکا می پذيرد ، بطور ماهرانه و زيرکانه مقررات و خواسته های انحصارات پنجگانه ، سرمايه انحصاری مالی تر ، عمومی تر و متمرکزتر نظام کنونی را رد می کند . در واقع چين در سال های اخير بويژه از سال 2006 به اين سو بدون هياهو و سروصدا اين نظم انحصاراتی را بطور قابل ملاحظه ای زير سئوال قرار داده و آمريکا را بطور غير مستقيم متهم به زير پا گذاشتن مقررات حاکم در خود بازار آزاد نئوليبرالی ساخته است . در همين مدت ، چين در روياروئی بی سروصدا با آمريکا در قاره آفريقا و حتی در آمريکای لاتين که به حيات خلوت آمريکا معروف است ، به موفقيت های چشم گير ديپلماتيک ، سياسی و اقتصادی رسيده است .
4 – همانطور که قبلا اشاره شد کشورهای ديگر در حال عروج در جنوب مثل هندوستان ، برزيل ، اندونزی ، آرژانتين و... يا مقام درجه دوم را اخذ کرده اند ويا بنام کشورهای نيمه نوظهور يا در حال نيمه عروج در محاسبات معماران سياست جهانی آمريکا محسوب می شوند . در اين ميان بقيه جهان يعنی بخش اعظمی از جنوب ( اکثر کشورهای آسيا ، آفريقا و آمريکای لاتين ) در اين محاسبات کوچکترين موقعيتی را دارا نيستند . تنها علتی که اين کشورها را که تعدادشان به 140 می رسد ، مورد توجه معماران نظام جهانی کنونی قرار می دهد داشتن دسترسی انحصارات به منابع طبيعی اين کشورهاست . زيرا اين سرمايه انحصاری مالی تر و عمومی تر و متمرکز تر شده نمی تواند به باز توليدی خود بدون کنترل بر منابع طبيعی اين کشورها ادامه دهد .
5 - برای تامين دسترسی بلامنازع سرمايه انحصاری به منابع طبيعی اين کشورها ، امپرياليست های سه سره نظام بايد مطمئن باشند که اين کشورها در جاده " توسعه لومپنی " خود يعنی عدم توسعه درجا بزنند . در اينجا منظور از توسعه لومپنی اين است که اين کشورها عليرغم داشتن منابع وسيع طبيعی دائما از مرض پروسه فقرزائی در اقيانوسی از غنای عظيم منابع طبيعی رنج می کشند که صاحبان اصلی ثروت و قدرت در کشورهای امپرياليستی سه سره در ادامه و باز توليد آن نقش اساسی ايفاء می کنند . دقيقا اين فقرزائی جهانی در کشورهای پيرامونی در بند جنوب که در دهه گذشته امواج رسوا کننده و مهلک آن به سواحل و درون کشورهای خودی نيز رسيده است ، ميباشد که موقعيت نظام جهانی فعلی را در بحرانی فرو برده که آن را در آستانه انفجار درونی قرار داده است . زيرا پروسه فقرزائی به شکرانه توسعه کاذب و لومپنی زندگی عادی را بر مردمان کشورهای جنوب طاقت فرسا و غير قابل تحمل ساخته است .
6 – اولين امواج اين انفجار طبيعتا در کشورهائی از جنوب مثل بوليوی ، اکوادور و ونزوئلا در آمريکای لاتين و نپال در آسيای جنوبی و... ، اتفاق افتاد که فقيرترين, شکننده ترين و آسيب ديده ترين کشورهای حاشيه ای در درون بخش جنوب نظام بودند . بعدا بهار عربی ، جنبش oxi در يونان ، بهارنوين آفريقائی اتفاق افتادند . در يک سال گذشته امواج اين انفجار درونی نظام به سواحل و درون کشورهای سه سره نيز رسيده اند . در ماهها و سال های آينده گسترش اين امواج انفجاری به ديگر مناطق جهان نيز خواهد رسيد زيرا علت اين انفجار درونی بعد و ماهيت جهانی داشته و پديده ای نيست که ويژه يک کشور و يا منطقه مشخص در جهان باشد
7 – آن نيروهائی که ميخواهند در مقابل اين انفجار مقاومت کرده و به اشتعال جنگ عليه اين مردم به ستوه آمده ادامه دهند با چالشی روبرو هستند که هيچوقت در تاريخ صد وسی ساله عمر سرمايه داری انحصاری نظيرنداشته است . نزديک به صد سال پيش زمانی که موج اول بيداری و رهائی تحت رهبری بلشويک ها بطور جدی نظام سرمايه داری انحصاری را به چالش طلبيد متجاوز از پنجاه در صد جمعيت يک ميليارد نفری جهان در کشورهای توسعه يافته مسلط مرکز زندگی می کردند . امروز در بحبوحه عروج امواج خروشان بيداری و رهائی نزديک به 85 در صد جمعيت متجاوز از هفت ميليارد نفری جهان در کشورهای توسعه نيافته در بند پيرامونی زندگی می کنند . مضافا ، در بحبوحه موج اول بيداری و رهائی با پيروزی انقلاب اکتبر 1917 بزرگترين واحدهای طبقه کارگر جهان در کشورهای شمال ( آمريکا ، آلمان ، انگلستان ، فرانسه و... ) زندگی می کردند . امروز برخلاف آن دوران بزرگترين واحدهای طبقه کارگر جهان در کشورهای جنوب ( چين ، هندوستان ، برزيل و... ) زندگی می کنند که مشمول پروسه ابراستثمار و فقرزائی شديد و بی نظير در تاريخ معاصر هستند .
جمع بندی و نتيجه گيری
1 – در پرتو اوضاع متلاطم رو به رشد ، سئوال اصلی برای چپ ها در سراسر جهان بويژه آنهائی که خود را راديکال ( با افق انقلابی و يا چشم اندازهای سوسياليستی ) محسوب می دارند اين است که آنها چگونه همراه با ديگر چالشگران جدی ضد نظام عمل کرده و با استفاده از عروج شرايط عينی همچون توده های عظيم به ستوه آمده که ديگر حاضر به پذيرش گفتمان های نظام حاکم نيستند ، خواهند توانست اين پيروزی در واژگونی گفتمان ها را به يک دگرگونی سياسی تاريخساز منجر سازند
2 – در تهيه يک پاسخ مناسب به اين سئوال بگذاريد به دو نکته تاريخی و سياسی اشاره کنيم :
اولا – در تاريخ معاصر هر قيام و شورشی ضرورتا به دگرگونی جدی و يا انقلاب منجر نگشته است ولی تمام دگرگونی های اجتماعی – سياسی و انقلابات عموما از قيام ها و شورش ها نشاَت گرفته اند .
دوما – اگر از نظر اقتصادی و معيشتی شکاف عظيم بين صاحبان اصلی ثروت و قدرت ( يک در صدی ها = اوليگوپولی ها ) و توده های ميلياردی مردم ( 99 درصدی ها = کارگران ، زحمتکشان و ديگر تهيدستان ) وجود داشته باشد که واقعيت دارد به اين معنی نيست که اين شکاف و تقسيم بندی که هر روز هم عميق تر می شود ، ضرورتا در زمينه های سياسی و ايدئولوژيکی ( جهان بينی ) نيز بوجود آمده باشند . شواهد بر اين امر حکم می کند که هم در سطح بين المللی و هم در سطح ملی – کشوری نيروهای راست هنوز هم بخش قابل توجهی از توده های مردم را از نظر سياسی و ايدئولوژيکی در کنار خود دارند .
3 - نيروهای چپ هم در سطح جهانی و هم در سطح کشوری نتوانسته اند توده های فراوانی از مردم رنج کشيده را از دام ها و زندان های توهمات بنيادگرائی های دينی و مذهبی و انديشه های شووينستی و پانيستی رها سازند . در نبود يک " چپ متحد (لاجرم در فقدان يک آلترناتيو برای استقرار يک " جهانی بهتر") توده های در دام مانده هر آن و دائما می توانند بطور عينی و تحميلی در خدمت پروژه های فلاکت بار سرمايه داری انحصاری عمومی تر ، مالی تر و جهانی تر از يک سو و رژيم های مستبد مثل نظام جمهوری اسلامی از سوی ديگر قرار گيرند .
4 – چپ های جهان و ايران که در حال حاضردر پراکندگی و جدائی عمل می کنند دارای يک سری اختلافات عميق سياسی ، ايدئولوژيکی وتئوريکی در اهداف درازمدت و در استراتژی ها و تاکتيک های درازمدت و حتی کوتاه مدت در بين خود هستند . اين اختلافات و تفاوت ها نه تنها بين آنها به بحث و تبادل نظر گذاشته می شوند بلکه بعضی مواقع به جدل های " بلند پروازانه " مثبت و منفی نيز بين آن ها منجر می گردند . ولی موقتا اين بحث ها و گفتگوها کمترين کمکی به پيشبرد امر اتحاد استراتژيکی بين آنها که فاقد آن هستند ، نمی کند .
- در صورتی که اوضاع متلاطم جهان بويژه در کشورهائی مثل ايران به روشنی نشان می دهند که حل وفصل اين اختلافات و تفاوت ها که هم مهم و هم ضروری هستند به اندازه امر ايجاد اتحاد استراتژيکی سياسی بين چپ ها تاريخساز و تعيين کننده نيستنند و نخواهند بود
- پس بايد برای يک مدت زمانی چپ های ايران و ديگر کشورها مثل چپ های برزيل ، ونزوئلا ، اکوادور ، بوليوی و..... با اعلام آتش بس و اتخاذ يک " مکث تاريخی " از تاکيد بر اختلافات و تفاوت ها پرهيز کرده و نوک تيز گفتگوها و تبادل نظرات خود را روی نکات مشترک ايدئولوژيکی و سياسی که تحقيقا و بطور قابل ملاحظه ای بيشتر از نکات اختلاف بين آنهاست معطوف داشته و متمرکز سازند .
منابع و مآخذ
1 – سميرامين ، " جهان از منظر جنوب " در سايت COMMUNICATIONS.ORGZ '22 ژوئن 2012.
2 – نيال فرگوسن ، " تمدن ، غرب و بقيه جهان " نيويورک 2011 .
3 – جان بلامی فاستر و رابرت مک چنی ، " رکود جهانی و چين " ، در مجله "مانتلی ريويو" سال 63 ، شماره 9 فوريه 2012 .
4 – سميرامين ، " سرمايه داری فراملی در روند فراز؟ " در سايت "پامبازوکا نيوز" ، 26 مارس 2011 .
5 – يونس پارسا بناب ، " جهان در عصر تشديد جهانی شدن سرمايه " ، آمازون دات کام ، 2010 .
26 مهر 1391