«ارتجاع
سیاه و سرخ» و «فتنه خارجی» دو روی یک سکه!
اولی را شاه ایران
در دهه های چهل و پنجاه و دومی را حکومت جمهوری اسلامی، پس از انقلاب بهمن آفرید و
هردو نشان از عدم درک مسئولین از تحولات جامعه و حرکات مردمی دارند.
برای توضیح مطلب
بالا باید بگویم که تحرکات سیاسی و رسانه ای اخیر در جامعه، من را به یاد روزهای قبل از22 بهمن 57 می اندازد
که در التهابات حاکم بر جامعه، جریانات مختلف تلاش داشتند در جهت باورهایشان و برای
پیشبرد نظراتشان تبلیغات گوناگونی را به راه بیاندازند. امروز نیز تبلیغات گروههای
مختلف سلطنت طلب با حمایت تمام امکانات مالی و رسانه ای غرب فضای زیادی را بخود اختصاص
داده است.
همراه با فجایعی که
هر روز در این منطقه و در کشورما پیش می آید توجه به اینکه این تبلیغات چه تاثیری در
روحیه آسیب دیده مردم باقی می گذارد، باید حائز اهمیت فراوان باشد. در حالیکه شاهدیم
که هرروز تحریف تاریخ به شکل و زبان زیباتر و جذابتری ارائه میشود نباید ما از تامل
دراینکه جامعه به چه سوئی هدایت می شود،غافل شویم.
فیلم اخیر «از تهران
به قاهره» که حوادث پیش آمده در آن روزهارا از دهان خانم فرح پهلوی باز گوئی میکند
در همین زمینه است بدون آنکه مجری یک تلاش حداقلی از خود بروز بدهد برای توضیح این
که چرا این حوادث پیش آمد! تا بلکه بتوان به پشتوانه آن تجربه از پیش آمدن حادثه ای
با همان مضمون وحتی بدتر از آن و اینبار با مداخله خارجی و بویژه فرم نظامی آن یا شکلی
مشابه آن پیشگیری کرد.
شاه در پیام تلویزیونیش
در سال 57 با تاخیر فراوان رسما اعلام کرد که صدای انقلاب را شنیده است. ولی در این
فیلم نه تنها تأکیدی بر این مسئله نیست و به نظر می رسد که شاه تا آخرین لحظات خواستهای مردم را درک نکرده بود،
بلکه امروز هم تهیه کنندگان این فیلم و خانم
فرح پهلوی نشان میدهند که هنوز بر همان برداشت قدیمی ارتجاع سیاه و سرخ پا میفشارند
و هیچ درسی از آنچه گذشت نگرفته اند!
خانم فرح پهلوی و تهیه
کنندگان این فیلم قاعدتاً افرادی تحصیل کرده در غرب و باصطلاح مدرن، ظاهرا و حداقل
معتقد به دموکراسی هستند. ولی وقتی همان ایده های پوچ و بی پایه 40 سال پیش را امروز
با الفاظی تازه تبلیغ میکنند، سئوال بزرگی به جای می گذارند مبنی بر اینکه: چگونه میخواهند
به پیچیدگیهای جامعه امروزی با تکرار همان اشتباهات فاجعه آمیز که نتیجه عمل اش را
در تاریخ دیدیم و دیدند، پاسخ بگویند؟
من درد و مشقاتی را
که خانم فرح پهلوی و خانواده اش در این دوران بعنوان شهروندان ایرانی متحمل شدند درک میکنم و بعنوان یک انسان از
انچه بر آنها رفت متاسفم؛ ولی داستان های پر درد و رنج آنقدر به مردم ما در طول
این دهه ها تحمیل شده است که من فقط می توانم بگویم اینهم داستانی دیگر از رنج است. ولی در
برخورد سیاسی، اگر غافل از ریشه ها فقط به طرح آنچه گذشت بپردازیم، کارمان به مرثیه
خوانی در رابطه با شهادت ائمه بیشتر شباهت خواهد داشت.
از این منظر، تلاش من
این است که به گوشه های کوچکی از شرایطی که انقلاب بهمن را معلول آن می بینم بپردازم.
میتوانم بگویم که آنچه
نخبگان و مردم را به جایی رساند که نتیجه بگیرند که جز با براندازی آن رژیم به هر شکلی،
راهی باقی نمانده است، بیش از هر چیز حاصل سیاستهای مستبدانه و عدم توجه به خواستهای
مطرح در جامعه آن دوران بود و زمانیکه صدای انقلاب شاید برای آرام کردن جامعه از طرف
شاه شنیده شد، دیگر کار از کار گذشته بود و کاری از دست هیچ نیرویی ساخته نبود.
همچنانکه امروز هم اگرجامعه
ایرانی در کلیت آن نتواند براین جو پر از کینه ناشی از ظلم و جوراستبداد حاکم ودر راس
آن ولایت فقیه غلبه کند و ما نیز مثل تهیه کنندگان این فیلم ایده براندازی به هر قیمتی
را ترویج دهیم، آیندگان از اینگونه داستانها و فیلمها بسیار خواهند ساخت که با توجه
به ابعادی که این درگیری در پیش روی ما قرار میدهد بسیار فراتر و دردناکتر از آنچه
گذشت خواهد بود.
نقاط اشتراک و اختلاف
شاه و ولی فقیه در کجاست؟
هردو استبداد را به
عنوان بهترین راه برای پیشبرد نظراتشان در پیش گرفته اند.
هردو حاضرند هر استدلال
بی پایه ای را بکار گیرند و تبلیغ کنند تا قدرت را بطور ابدی از آن خود و اطرافیانشان
کنند.
هردو متاسفانه هیچ
تلاشی در جهت درک عمق خواستهای جامعه و پیچیدگیهای آن از خود نشان نمیدهند.
به این ترتیب، راهی
را که شاه با ایده توخالی «ارتجاع سرخ وسیاه» پیش برد و به بهمن 57 انجامید و خود و اطرافیانش
هم در زیر چرخهای حوادث آن خرد شدند، همان
راهی است که اینک ولی فقیه با ایده « فتنه خارجی» پیش می برده واگر همین گونه ادامه دهد نه تنها همان سرنوشت را برای خود و
همراهانش رقم می زند بلکه مملکت را بنابودی میکشاند.
استبداد اگر می
توانست ضامن بقا باشد برای شاه می بود که ظاهراً خواهان مدرنیسم و سربلندی مملکتش هم
بود ولی دیدیم که راه را برای بهمن 57 هموار کرد..
تجربه زندگی من و بسیاری
از اطرافیانم در دانشکده فنی دانشگاه تهران داستان مبارزه با آن استبداد است.
ما نسلی بودیم که می
خواستیم آنچه را که در دبیرستان و دانشگاه میآموختیم در پیشرفت مملکتمان با تمام توان
بکار بگیریم. اما قدم بقدم با دیدن ظلم و جوری که در جامعه حاکم بود و در قبال خشونتی
که بخاطر خواندن یک کتاب بر ما اعمال میشد و هر روز هم بیشتر می شد، راهی جز توسل
به خشونت متقابل برای مبارزه با آن نیافتیم.
امروز هم معتقدم
که، مبارزان آن دوران تا انجائیکه با استبداد حاکم مبارزه میکردند برحق بودند ولی آنجائیکه
از روی بی تجربه گی به خشونت کشیده شدند دقیقا به همان خطائی مبتلا شدند که رژیم مستبد حاکم برای سرکوب کامل آنان ابتلای
مبارزان را به آن ترجیح می داد.
یقین دارم که اگر منفذی
برای آزادی وجودداشت ،جوانانی که مثل من بدنبال راهیابی بودند میتوانستند در آرامش
نسبی با تعقل و همفکری راهی جز انقلاب و براندازی بیابند.
جالب اینکه، در آن زمان
علیرغم ممنوعیتها و دستگیری ها بابت هر رمان ویا نوشته ساده ای، نوشته های بسیاری با مضمون مبارزه چریکی و
انقلابی بطور مخفی همه جا یافت میشد و جوانان را بدنبال خود میکشید.
استبداد حاکم و در راس
آن شاه در لاک خودساخته خود فرو رفته و به این دلخوش بود که با زندان و شکنجه میتوانند
جلوی این ایده هارا بگیرند در حالیکه نتیجه عملی آن کمک به رشد افراطی ترین ایده های
مبارزه در بین نوجوانان و نخبگان بود.
شاه حتی احزابی چون
«مردم » ویا «ایران نوین» را مضر بحال جامعه
میپنداشت و با شکل دادن حزب «رستاخیز» و اعلام اینکه هرکه نمیخواهد بهتر است مملکت
را ترک کند خفه کردن همه صداهارا در دستور روز قرار داد.
با ترور بیژن جزنی و
همراهانش امکان شکل گیری هرگونه مبارزه سیاسی را با توجه به تجربه انباشته آنها هم
از بین برد و راهی بجز قلع و قمع کردن مخالفانش از هر سنخی را درپیش نگرفت.
در سالهای 56 و 57 چنین
روشهای مستبدانه ای نه در داخل و نه از طرف
دول خارجی، طرفداری نداشت و با طرح ایده حقوق بشر از طرف کارتر درهای زندانها بروی
بازرسان بازشده و جنایات رژیم هرچه بیشتر برملا شد.
در سال 57 زمانیکه اکثر
مشاوران دول غربی شاه، راه را برای اوتمام شده میدیدند و به او رها کردن را توصیه میکردند
از روی ناچاری، آنهم با تاخیر بسیار، حداقل این بود که به خونریزی بیش از حد تن نداد و مملکت را ترک کرد.
زمانی که دیر شده بود وهیچ کسی توانائی کاهش
دادن سرعت حرکت چرخی را که راه افتاده بود نداشت و نیروی محدودی که از عواقب این حرکت
نگران بود، متاسفانه توانی برای رساندن
صدای خود نداشت.
امروز هم ولی فقیه در
زمینه اعمال استبداد و خفقان درسهای بازمانده از شاه رابخوبی فراگرفته و آنهارا در
جهت استحکام قدرتش حتی ارتقاء هم داده است.
او با دید عقب مانده
ای چون گذشتگانش فقط و فقط راه رهائی را درباورهای خودش میبند و در این راه با آخرین
نطقش نشان داد که صدای داخل کشوروجامعه جهانی را نمیشنود و متاسفانه قصد دارد بر این
باورها تا به آخر پافشارد.
او گوئی به خطیر بودن
اوضاع واقف نیست و فکر میکند با پافشاری روی ایده های عصر حجری میتوان راه خروجی یافت،
غافل از اینکه با این برخوردها همچون شاه، افراطی ترین برخوردها را در جامعه پرورش
میدهد که وقتی به حدی از اشباع برسند هیچ احدی قادر نخواهد بود جلوی فاجعه را بگیرد.
و این همه خودخواهی
و بی درایتی در شرایطی اعمال می شود که، ایده براندازی این رژیم با هر وسیله و هر شکلی
با تمام توان از طرف بعضی از گروهها تبلیغ میشود. فیلم از تهران تا قاهره هم در خدمت
چنین ایده ای عمل میکند.
این نیروها از همراه
شدن با ایده های کهنه و بی پایه ای چون ارتجاع سرخ وسیاه ابایی ندارند یا در مقابل
آن سکوت پیشه میکنند غافل از اینکه دارند زمینه را برای تحولات غیر قابل کنترل فراهم
میکنند.
امروز شاهد نشر مطالب
بسیاری در رسانه های مختلف و یا برگزاری نشستهایی
هستیم که گویی راهی جز مداخله خارجی پیش رو نمیبینند؛ غافل از اینکه اگر از تاریخمان
درس نگیریم و در جامعه و کشورمان راه را برای پذیرش گفتگو آماده و هموارنکنیم، امکان
تکرار فاجعه در ابعاد بزرگتری را ندیده ایم.
خوشبختانه! اکثریت
فعالان جامعه سیاسی، نه بدنبال ابدی کردن ولایت فقیه ویا باز تولید سلطنت هستند،
که مبارزه مسالمت آمیز و بدون مداخله خارجی را در پیش گرفته اند و به همین
جهت امید همچنان باقی است که این بار جامعه ایرانی بتواند در مقابل این طوفان ها
راهی درست، در جهت ایجاد حاکمیت مردم و با شرکت نحله های گوناگون فکری و سیاسی پیش
بگیرد وراه بر ترویج ایده های پوچ " ارتجاع سرخ و سیاه "و بیان امروزی
آن "فتنه خارجی" ببندد.
با امید اینکه
تراژدی تاریخ اینبار با شکلی بدتر از قبل تکرار نشود.
اسماعیل ختائی
13 مرداد 1391
3 ژوئیه 2012