۱۳۹۴ خرداد ۴, دوشنبه

روایت دردهای من...قسمت چهل و هفتم
رضا گوران


گریختن زنان از دروازه بهشت رجوی:
همانطوری که پیش تر توضیح دادم حسین داعی الاسلام و مهران از مسئولین بالای سازمان مجاهدین در تعقیب زنان فراری بر آمده بودند که در نیمه شبی از اشرف گریخته بودند.این در حالی بود که جو پلیسی و اختناق و کنترل شدیدی ازطرف مجریان رهبرعقیدتی  بر اشرف نشینان اعمال می شد.کنترل شدید، موانع باز دارند، محدودیت های متعدد عمومی وهمگانی به ویژه برای بخش محل استقرار زنان سیاه بخت سرکوب شده به وجود آورده بودند. برعکس وارونه گویی های که رجوی ادعا می کند زنان را از قید و بندیها ی استثماری رهانید و باعث حل شده گی ایدئولوژیکی آنان دررهبرعقیدتی گردیده اند وصلاحیت پیدا کردند به مدارهای فوق تصور در سازمان مجاهدین صعود کردند و در صفی تا تهران خود را به عالمیان نشان داده اند.....
اما همین زنان رها و ذوب شده در ولایت عقیدتی، طی سالیان هرازگاهی خبر"خودکشی و خود سوزی" یکی از آنان در محفل ها مخفیانه و خصوصی نیروهای گرفتار به گوش می رسید. که البته در سازمان به آن می گفتند: شلیک ناخواسته و یا سهوا اتفاق افتاده!  بعدها در زندان تیف مواردی مشاهد شد یکی دو تن از آن بخت برگشتگان سرکوب شده به نیت وقصد نجات جان خویش خود را به آب و آتش می زدند و اقدام به گریختن ازصف زنان شورای رهبری به سمت تیف می کردند. شخصا بر این عقیده ام، گریختن از جهنم رجوی ازعمل انتحاری هم سخت تر بود. چرا که می بایست فرد از هفت حصار ذهنی و فیزیکی می گذشت و....
 مقامات آمریکائی درابتدا زنان فراری را در (محل موقت) اولین محلی که جداشدگان را در آن نگهداری می کردند اسکان داده بودند. به مرور زمان و بعداز گذشت تقریبا یک سال آنها را در قسمت ورودی و درمحوطه دفتر تیف و چادرهای  سربازان نگهبان در بنگال و چادرهای مستقر ساختند.
آرام گفتاری:
خوب است در اینجا اشاره ای داشته باشیم به سرگذشت هولناک و بسیار تاسف بار یکی اززنان جدا شده به نام "مرضیه قرصی" همسر "آرام گفتاری".در اوایل سال 1376 که وارد ورودی و یا پذیرش سازمان مجاهدین شدم با آرام گفتاری با اسم مستعار"آراز" آشنا شدم. همچنین با حجت زمانی اعدام شده و...(1)
یکی از همان روزها دوستم علی گفت: درپایگاه بغداد با آراز آشنا شدم، این بنده خدا با زن و بچه اش به مجاهدین پیوسته. حسین فضلی و خواهر حشمت و مرضیه  و... او و همسرش را تحت فشار و زور گذاشته بودند تا از هم دیگرطلاق بگیرند. یک پسر خُرد سال به نام سعید دارند که چند روزی با او سرگرم بودم و گاهی اوقات باهاش بازی می کردم. روزی مسئولین مرا احضار کردند و گفتند: بیا به عنوان شاهد در طلاق دادن این زوج شرکت بکن! من هم رفتم داخل دفتر و در برنامه طلاق آرام با همسرش شرکت کردم. اما هیچ کدامشان راضی به طلاق نبودند. ولی مسئولین سازمان به زور و اجبار آنها را با قرائت یک آیه قرآن از هم طلاق دادند و جدا کردند.
 آرام گفتاری وعلی به خاطر پروسه ای که با هم در پایگاه بغداد طی کرده بودند رفیق صمیمی شده بودند. به مرور زمان آراز و من نیز با هم دوست شدیم. روزی آراز به دور از چشم مسئولین ورودی وجاسوسان برای من و علی با ناراحتی و افسوس درد دل کرد و گفت:  بعد از طلاق اجباری من و همسرم مسئولین بهم گفتند: می بایست پسرم سعید را به ایران ببرم و تحویل خانواده ام بدهم، آماده شده بودم یک مرتبه پشیمان شدند و گفتند: خودمان این کار را می کنیم. گروهی از مجاهدین سعید را برداشته و به مرز برده بودند که تحویل قاچاقچی بدهند وآنها سعید را ببرند و تحویل خانواده ام در شهر رضائیه بدهند، اما بد اقبالی آورده بودند. در کمین نیروهای رژیم گرفتار شده بودند، در حین درگیری و آتش متقابل سعید این طفل معصوم در وسط میدان مین جا مانده بود و مجاهدین فرار کرده بودند. اما مجددا برگشته بودند وسط میدان مین و طفل معصوم که در حال گریه و زاری بوده را نجات داده بودند.
آرام ادامه داد و گفت: مسئولین مرا خواستند و جریان درگیری را برایم شرح دادند و مجددا گفتند: بهتر است خودت سعید را ببری ایران تحویل خانواده ات بدهی و برگردی، چرا که ممکن است خود قاچاقچی ها نیروهای رژیم را برای کمین آورده باشند. با گروهی از مجاهدین سعید را از مرز جنوب عبور دادیم و بردم رضائیه تحول خانواده ام دادم و برگشتم. آرام از پاکت سیگارهای مارلبرو که در ایران خرید بود به ما نشان داد و از آنها می کشید و از اینکه مجاهدین اینگونه با زندگی خود و فرزندش بازی کرده اند گله گذاری می کرد. می گفت: من با زن و بچه ام برای مبارزه آمده ایم پس چرا چنین رفتاری می کنند؟!
 روزگار گذشت من و علی در زندان انفرادی در حال گذار از کوره گدازان انقلاب ایدئولوژیک و انقلاب مریمی بودیم و آرام گفتاری بنده خدا را برای عملیات خمپاره زنی های کور که خساراتش متوجه مردم می شد چند مرتبه به داخل ایران نفوذ داده بودند.آخرین بار به تهران اعزام می کنند. در اوایل بهمن ماه 1379هنگامی که مورد شناسائی نیروهای امنیتی و انتظامی قرار گرفته بود با نارنجک به میان مردم می رود و با عمل مقدس انتحاری! هم خود و هم تعدادی از شهروندان بی گناه را کشته و مجروح می کند.
همان زمان سازمان مجاهدین از طریق اطلاعیه ای ادعا کرد: آرام گفتاری در تهران حین یک جنگ و گریز قهرمانانه درمحاصره انبوه مزدوران و پاسداران و اطلاعاتی ها به شهادت رسیده و تمامی کشته شدگان و زخمی ها از نیروهای اطلاعاتی امنیتی بوده اند! (نقل به مضمون) او بدین صورت حقانیت انقلاب مریم را به اثبات رسانده بود.
بعد ازاین اقدام وحشت آفرین و هولناک مسعود رجوی، مدعی جانبازی و پاکبازی که در تمامی بزنگاه ها و سر فصل های خطیر ناپدید می شود و گریختن خود را پرواز تاریخ ساز می نامد. طی اطلاعیه ای "آرام گفتاری" را قهرمان نامید. در قرارگاه انزلی در شهر جلولا دانشکده افسری به اسم "آرام گفتاری" دائر گردید و ما گوهران بی بدیل درآن مکتب فرد پرستانه رهبرعقده ای را می آموختیم و در حال شستشوی مغزی بودیم تا شاید آرام گفتاری های بیشتری تولید و روانه قتلگاهای ولایت فقیه و رهبرعقیدتی گردند.
مرضه قرضی همسر آرام گفتاری بعد از دست دادن همسرش و تحمل 8 سال زجر و رنج و دوری  فرزندش و اقامت اجباری در تشکیلات مافوق دموکراتیک! وشرکت در نشستهای عملیات جاری و غسل هفتگی و تف باران و.... ازمجاهدین جدا شد و پس از طی طریق پروسه ای مسئولین مجاهدین او را تحویل "زندان تیف"(آمپریالیسم) و یا «خروجی سازمان مجاهدین» دادند. بعد ازاقامت یک ماهه در تیف، اوایل اردیبهشت ماه 1385 برای سرپرستی  فرزندش راهی ایران گردید.
قبل از اینکه به ایران برود روزی بنده همراه یکی دیگر از جداشدگان به احترام دوستی با آرام، به ملاقاتش رفتیم. برای او از شرح حال همسرش آرام که دیگر سالها بود در میان ما نبود، گفتیم. طبق وظیفه انسانی آنچه فوقا اشاره کردم و خاطرات دیگری که از آرام در ورودی و یا پذیرش سازمان شنیده بودم را بیان کردم. ایشان گفت: من به خاطر پسرم سعید تصمیم گرفتم از سازمان جدا شوم و به ایران بروم. مجاهدین هم 200 هزار دینار عراقی معادل تقریبا 70 دلار به او داده بودند، تا بعد از دست دادن همسرش و یک دهه بردگی و بندگی برای رهبر عقده ای زندگی خود و فرزندش را با آن 70 دلار سامان دهد و بسازد! زمانی مظلومانه گفت: مجاهدین 200 هزار دینار بهم دادند. با قیمت دلار آن روزها سنجیدیم، متوجه شدیم کمتر از 70 دلار آمریکائی از مجاهدین دریافت کرده. از ناراحتی و عصبانیت درونم پر از درد و اندوه شد. بعد ازملاقات به میان جدا شدگان رفتم و خبر 70 دلارمجاهدین به خانم قرصی را به اطلاع عموم رساندم.
 جداشده گان غیرتمند و با شرفت که در زیر تابش آفتاب سوزان و هوای داغ آزار دهند برای هر ساعت کارطاقت فرسا یک دلار دریافت می کردند دست به کارشدند و مبلغ تقریبا 7000 هزار دلار را برای او و فرزندش سعید به حسابش واریز کردند. از طرف اهالی تیف همراه با افسر مالی آمریکائی بعد از چند روز مجددا به نزد ایشان رفتم و مبلغی که به حسابش ریخته شده بود با مدرک به اطلاع اش رساندم. خانم قرصی بسیار خوشحال و خشنود شد و از اهالی تیف تشکر و قدر دانی کرد و گفت: من این 200 هزار دینارهمراه یک نامه برای مجاهدین پس می فرستم. گفتم این اقدامی شایسته و بجاست، هفتاد دلار را پس بفرست تا جامعه بی طبقه توحیدی خرجی کم نیارد و....
سپس عکسهای از سعید فرزندش بهم داد. عکس ها در میان دوست داران آرام گفتاری دست به دست شد و با چهره سعید یگانه فرزند به جا مانده از آرام متلاشی شده آشنا شدند. در نهایت زمانی که خانم قرصی برای ایران روانه شده بود نامه ای به دست سرهنگ نورمن داده بود که به دست بنده برساند. پس از دریافت نامه که حاوی مطالب تشکر آمیز بابت کمک مالی و 70 دلاری بود که به مجاهدین پس فرستاده بود و....نامه را برای اهالی تیف خواندم.عکس های سعید همراه نامه و مدرک کمک مالی در نزد بنده به امانت نگهداری می شد، تا اینکه بعدها توسط چماقداران آمریکائی از بین رفت.
 حالا، قابل توجه و تامل است: همین خانم که شوهرش، خودش را در میان مردم تهران برای پیش برد اهداف انقلاب نوین و حقانیت انقلاب ایدئولوژیک مهر همیشه تابان منفجرساخت چند سال پیش همانند هزاران هم میهن دیگراز ایران کوچ کرده بود و در ترکیه سکنا گزیده بود که "گویا" از طریق "یو ان" اقدام کرده بود درکشوری پذیرفته شود و در گوشه ای از این کره خاکی پناهند شود.
سازمان مجاهدین همانند گذشته در اقدامی فرار به جلو، فرا فکنی نمودند و اطلاعیه و طومار نویسی پشت سر هم و خزعبلات نشخوار می کردند و با جار و جنجالی خبر از یک توطئه بزرگ می دادند: (مزدوران را بشناسید) یک مزدور صادراتی  گشتاپوی آخوندی با کمک رژیم به ترکیه برای اعزام به اروپا به منظور مصرف علیه سازمان مجاهدین در راه است!! و...(نقل به مضمون0
هر زمان در سایتها به این چرندیات هزاران بار نشخواره کرده رهبر عقده ای بر می خوردم مثل اینکه ضربه پتک توی سرم می خورد. دل هر انسان آزاده و شرافتمندی بدرد می آید.از این همه بی عدالتی و نامروتی و بی شرافتی. مزدور کیست، شما که به هر خس و خاشاکی آویزان می شوید یا مرضیه قرضی و بقیه جدا شدگان؟! همسرش را به زور و اجبار ازش طلاق و جدا کردید وسپس به کشتن دادید. یک دهه طفل معصومش را ازش دور کردید و خودش را در تشکلات به زور و اجبار با نشستهای عملیات جاری و غسل هفتگی و تف باران نگه داشتید و از کوره گدازان انقلاب مریم و دهها بند و کوفت و زهرمار دیگر با جمع معجزه گر عبور دادید.
 این سالها هم طومار و اطلاعیه صادر می کنید و خبر از توطئه بزرگ می دهید و می گوئید مزدور شده. آیا شما یک جو شرف ناموس و انسانیت و عرق ملی و میهنی دارید و یا برایتان مانده؟! نه به اون یزدان پاک. اگر، اگر زره ای غیرت و حس انسانیت و میهن پرستی داشتید ابتدا به صدام حسین و ملک حسین وملوک عربستان و بحرین... بعد جان بولتون و مک کین و....آتش بیار معرکه آویزان و قلاب نمی شدید. پس آن همه در باره ی آن بنده خدا قلم فرسائی کردید و بخورد خلق قهرمان دادید و گفتید: همراه نیروهای اطلاعاتی در راه است، پس کو و کجاست، چرا خبری از او در اروپا نیست و نشد؟؟! هرچند اگرچنانچه ایشان در اروپا زندگی کند به شما و هیچ کس دیگر ربطی ندارد....
شما بد جوری از واقعیاتی که اوبه درستی بیان می کرد ترسیده و لرزه برارکان تارعنکبوت یتان انداخته بود. به همین خاطر جار و جنجال وگرد و خاک به پا می کردید تا او تحت فشار قراربگیرد و از بیان جرم و جور و جنایت های که در حق زنان رزمنده طی سالیان انجام داده بودید منصرف کنید. ای کاش می توانستم در آن زمان به او کمک کنم تا به اروپا می آمد و پرده را از روی جنایت های بیشمار شما در حق زنان رزمنده به کناری می زد تا بیشتر دست فریبکاروحقه باز شما را برای خلق قهرمان رو وافشا می شد.    
افتتاح زندان انفرادی:
در گوشه غربی تیف و در محدود چادرهای سربازان نگهبان به دستور سرهنگ آوبراین و سرگرد وایپ یک ساختمان چوبی که شامل 10 سلول انفرادی که در دو سوی یک راه رو یک و نیم متری قرار داشتند ساخته شد و نام آن را "ایزولیشن" نهادند. 6 قفس سیم خارداری و 4 چادر انفرادی نیز در کنار ایزولیشن بر پا کردند. فرمانده سعید جمالی به مدت 2 سال دریکی از همین چادرها که بعدها به محل جدید دیگر منتقل شد در انفرادی زندانی کردند. معترضین، اعتصابیون و فراریان دستگیر شده و.... را بنا برمقتضیات مجرم و با تشخیص سرگرد وایپ در ایزولیشن و یا قفس های سیم خاداری بازداشت می کردند.
آواسط تابستان1383خورشیدی فصل خرما پزان، هوای عراق دم کرده و بیداد می کرد. سرگرد وایپ به خاطر فرارگروهی از زندانیان دست به تنبیه همگانی زد و ژنراتورهای برق تیف را خاموش کرد. در نتیجه برق کلیه کولرها قطع گردید. ساکنان تیف دادشان به هوا برخواست و به این اقدام غیر انسانی اعتراض کردند، من موجی و عصبی با سرگرد وایپ درگیری لفظی پیش آوردم که با کلت های الکتریکی سربازان نقش زمین گشتم و کشان کشان مرا با چند تن از هم بندان به سلولهای تازه ساز بردند وبازداشت کردند. بدین شکل برای اولین بار پا به ساختمان زندان جدید گذاشتم و زندان انفرادی افتتاح گردید. یک هفته ای گذشته بود که از گرما و هوای دم کرده بوی عرق و تعفن گرفته بودیم، لوتنت پاول همراه یک دسته از سربازانش ما بازداشت شده گان را برای دوش 3 دقیقه ای حمام به درون تیف بردند.
 زمانی از دوش حمام به طرف سلولها برمی گشتیم، دیدم آمریکائیان تمامی زندانیان را از چادرها بیرون ریختند و به صف کرده اند. مسئول بهداری تیف یک ترازو دم درب چادری گذاشته و یکی، یکی آنها را وزن وسپس ثبت می کرد! این اقدام بخاطر آن بود که ما معترض جیره جنگی بودیم واکثر به اتفاق ساکنان تیف به خاطرمصرف جیره جنگی(ام آرای) دچار مشکلات گوارشی و مریض های عجیب و غریبی شده بودند وهرکدام مقداری از وزن خود را از دست داده بودند.آمریکائیان زیر بار نمی رفتند و می گفتند: ما غذای گرم نداریم ومی بایست جیره جنگی تناول کنید. در حالی جیره جنگی برای کوتاه  مدت قابل استفاده است. نه یک سال، که همه ی افراد را ذله کرده بود و باعث شیوع  بیماری ومشکلات گوارشی گردیده بود.
باری، با مشاهد صفی تا تهران برای وزن شدن بهم ریخته و ناراحت شدم و با صدای بلند و رسا طوری که همه شنیدند، گفتم. اهای گوهران بی بدیل انقلاب کرده، مگر شما نمی خواستید تهران را تسخیر و ملاها را جارو کنید. پس چطور شده حالا نمی توانید حق و حقوق خودتون را ازآمریکائیان بگیرید؟! مگر شما نوه ستارخان و مصدق نیستید؟ خاک عالم بر سرتان که همانند بز سرتان را زیر انداختید و شما را وزن می کنند تا ببینند وزن تان کم شده و یا زیاد. زمانی این جملات را بیان کردم تمامی نفراتی که به صف شده بودند به من خیره شده بودند. کیوان رادبین آدم فروش که نقش ترجمه گر را ایفا می کرد، تمامی صحبت های مرا با کمی افزوده برآن که بعدها شاهدین شرح دادند، برای آمریکائیان ترجمه کرد بود.
چند دقیقه بعد، من و دوستان دیگربا آرامش در انفرادی دراز کشیده بودیم. یک مرتبه صدای انفجاری به گوش رسید وپشت بندش طنین صدای شعار دادن و شلوغکاری زندانیان به هوا برخواست.کمی بعد مجددا صدای دومین و سومین انفجار با شعارالله اکبر در هم آمیخت و فضای تیف را متشنج و ملتهب کرد. تانکر های آب برای خاموش کردن آتش سر رسیدند و..... بعد لوتنت پاول و گروهی از درجه داران به دم درب انفرادی آمدند. ستوان پاول احمق، بر افروخته و عصبانی داد زد و گفت: زمانی از دوش حمام برگشتیم تو به زندانیان چی گفتی؟ آنها کمپ را به آتش کشیدن. چادر تلویزیون همراه کولرها و یخچال ها و.... سوختند. از این به بعد حق دوش حمام هم نداری. با خنده و خون سردی تمام گفتم نو پرابلم، نوپرابلم کابوی.الله اکبر، الله اکبر کابوی، دست از پا درازتر محل را ترک کرد. (صدای انفجارها متعلق به مخزن گاز کولرها و یخچال بودند).
نیم ساعت بعد سرگرد وایپ و مجددا ستوان پاول همراه گروهی از سربازان به دم درب انفرادی آمدند. سرگرد گفت: من شما را آزاد می کنم برو به دوستانت بگو دیگر چادر آتش نزنند و فرار نکنند. خودتان باعث شدید برق  ژنراتورها را قطع کنم! با تمام توان تلاش می کنم غذای گرم برای شما تهیه کنم، فقط کمی صبور باشید. ما را از انفرادی به بیرون آوردند وبه درون بلوک ها برگشتیم. دوستان معترض با کف زدن و سوت کشیدنهای ممتد سنگ تمام گذاشتند و از ما بدبختهای سرکوب شده استقبال شایانی به عمل آوردند.
 بهم گزارش دادند چه کسانی و با چه طرحی بدون اینکه کسی درنزدیکی چادرها و در صحنه باشد، آتش سوزی بوجود آورده بودند. به هر حال وضعیت اهالی سیاه بخت تیف رضایت بخش نبود و چنین روزگارمی گذراندیم. اما 500 مترآن طرفترمیهمانیهای پر زرق و برق ضد آمپریالیسم و بورژوازی به راه بود و زنان و مردان آمریکائی دراستخراشرف نشینان شنا کنان در حال و هوای انقلابی توحیدی خود غوطه ور بودند و صفا ی دروازه بهشت آقای رجوی را تجربه نوین می کردند.
جابجای به زندان جدید:
در آواخر مرداد ماه 1383 خورشیدی سرگرد وایپ اهالی تیف را به خط کرد و اعلام نمود: در کنار دست کمپ تیف یک کمپ دیگر  با امکانات مناسب تری برای زندگی اهالی تیف تهیه و تدارک دیده شده و می بایست نقل مکان کرد. بنابر این بدون عجله کاری نفرات هر بلوک وسایل شخصی خود را جمع آوری کنند و به نوبت با دیزلهای نظامی جابجا می شوید. بدین سان نفرات گرفتار به زندان جدید مستحکم تری نزدیک به حصارهای سیمی شبکه ای و حلقه های سیم خاداری متعدد دیواره شمالی سیاچ قرارگاه اشرف منتقل کردند. زندان جدید از8 بلوک مجزا در دو سوی یک خیابان شنی و پهن تشکیل شده بود و از هر لحاظ مستحکم تراززندان قبلی بود و راه فرار را برای افراد دشوارترکرده بودند. اما با این وجود باز افرادی اقدام به فرارمی کردند، بعضی ها موفق می شدند و بعضی های دیگردستگیر وروانه سلول انفرادی می شدند.
 همان زمان گروهی از ما در داخل چادری که نزدیک به دیواره سیاچ و سیم خادارهای زندان بود شروع به حفاری تونلی برای فرار  کردیم بعد ازچند روز کار حفاری، دوستان منصرف شدند. درواقع به دلائلی لو رفتیم تا آمریکائیان مطلع شدند تونل را مجددا با  کیسه های خاک پر کردیم و.... آمریکائیان در گوشه سمت جنوبی تیف در محوطه چادرهای سربازان نگهبان مجددا یک ساختمان ایزولیشن چوبی ساخته بودند.   
 فرمانده و عضو شورای ملی مقاومت سابق سعید جمالی:
 برای مردم ایران و نسل های پیش رو، همچنین تمامی سازمانها ، گروه ها ، احزاب و افراد سیاسی مستقل مخالف رژیم جرم و جور و فساد حاکم بر میهن اسیر آنچه از فرمانده دلاور و شجاع سعید جمالی که مورد حمله و هجمه هرزه نگاران افسار پاره کن ریز و درشت رهبر عقده ای قرار گرفته و مبتذل ترین توهین و فحاشی ها و هتک حرمت و حیثیت با تبلیغات پوشالی نثار این مبارز شریف و میهن پرست غیرتمند همانند دیگر جداشدگان کرده اند را بیان می نمایم. تا شما قضاوت کنید، آیا سعید جمالی و جدا شدگان مزدور آمریکائیان و رژیم هستند یا رهبر عقیدتی با دم و دستگاه باند تبهکارمخرب به بیراهه رفته اش که نامه و پیام برای قاتلین زندانیان سیاسی و عقیدتی و مردم تهی دست ایران نوشت و خود را حقیرخواند؟؟!   
همانطورکه در قسمت های پیشین با مدرک و سند انتشار یافت در 30 ژوئن 2004 مقامات آمریکائی دراشرف و تیف رسما اعلام کردند: همگی،اعم از مجاهدین و جداشدگان شهروند تحت حفاظت بند چهارم کنوانسیون ژنو هستند. در نتیجه این استاتو نیروهای زیادی از تشکیلات جدا و به تیف تحت نظر و محافظت ارتش آمریکا آمدند. در بین جدا شده گان مسئولین و فرماندهان بالای سازمان مجاهدن همانند فرمانده سعید جمالی به چشم می خوردند. این فرماندهان سابق جدا شده برای خیلی ها شناخته شده بودند. کسانی همانند فرمانده سعید که با حفظ اصول مرزبندی در قبال آمریکائیان و ارتجاع قالب و مغلوب شاخص و الگوی تمام عیار محسوب می شد، برای خیلی ها از جمله بنده  فقیرآموزگاری پرتلاش و خستگی ناپذیر تلقی می گشت. ایشان در تیف جزو یکی از عناصر تاثیر گذار و برجسته ای بود که اکثر افراد با دیده احترام و عزت به او می نگریدند و برخوردی دوستانه با همه داشت. سعی می کنم با فاکتهای مشخص کمی قضیه پروسه سعید جمالی در تیف را برایتان روشن و شفاف سازم، هر چند وکیل و وصی ایشان و هیچ کس دیگر نبودم و نیستم.  
1- در ابتدای امر روزی در بین اهالی تیف شایع شد یکی از فرمانده هان مجاهدین کپسول قرص سیانور جاسازی کرده و با خود به داخل کمپ آورده! طوری این شایع گُر گرفت و هردم با آب و تاب دهان به دهان می رفت تا این که مقامات آمریکائی وارد معرکه پوشالی شدند و چادر سعید را بازرسی و تفتیش کردند و او را باخود بردند. بعد گفته شد گردنبندی بوده که ظرف خالی محل قرص سیانوربه آن وصل بوده. بعدها که از خود او سوال کردم گفت: بله، قرص سیانور فردی خودم بود که همراه داشتم و فقط سازمان از آن خبر داشت و آنها برای خودشیرینی به آمریکاییها لو داده بودند.
2- هوای تابستان دشت کویری عراق بسیار داغ و آزار دهند است. در تیف صبح های زود و یا عصرها که خورشید غروب می کرد آدمها از چادرهای کولر دار برای قدم زدن خارج می شدند. روزی عصر سعید جمالی با تعدادی دیگر درحال قدم زدن بودند. برادران خلافکار مواد فروش، کلاهبردار و همچنین ارازل و اوباش معتاد کارتون خواب بلوک 6 برای اینکه او را اذیت و آزار بدهند شروع به توهین و فحاشی به بنیاد گذار سازمان مجاهدین محمد حنیف نژاد می کنند. هیچ کدام از نفراتی که درآنجا حضور داشته  موضع نگرفته و سکوت کرده بودند. ابتدا سعید جمالی با زبان خوش با آنها صحبت کرده بود. اما متوجه می شود آنان حالیشان نیست و توجهی به گفته های او نمی کنند. درحالی که بهم ریخته و عصبانی به نظر می رسیده خیلی محکم و استوار پاسخ شان را داده بود که از ترس قالب تهی کرد و ازسعید دور شده بودند.
 این معتادین و ارازل واوباش کسانی بودند در کوچه وبازار و خیابانهای شهرهای ایران و یا کشورهای دیگر ول و سرگران بودند. چون هیچ انسان آگاه و سالمی به سوی این باند مخرب رغبی نشان نمی دادند ومسئولین تشکیلات از جذب نیروهای داخل کشورکاملا مایوس و سرخورده  شده بودند در نتیجه کفکیرشان به ته دیگ خورده  و برای جبران مافات و سیاه لشکری و گرفتن دلار و کمک های مالی از صدام حسین و شرکا به اسم افسران ارتش عراقیبخش مجبور بودند به خلافکاران، کلاهبرداران، معتادان، ارازل و اوباشان ، فراریان، دزدان کارائیب و.... روی آورند و آنان را با وعده و وعید کار فریب داده و تحت لوای رزمنده ارتش مریم رهائی به دخمه اشرف بکشانند.
 حتی به یاد دارم، یک جوان لاغر اندام اهل تهران، روزی درسالن اجتماعات با خود مسعود رجوی صحبت کرد(عملیات جاری). پلیس رژیم به جرم مزاحمت خیابانی و چاقو کشی و باج گیری اورا برعکس سوار یک الاغ کرده بودند و چند آفتابه به گردنش آویزان کرده و در محله های در تهران چرخانده بودند و... آن جوان بی حال معتاد که به تازکی در«محل ترک اعتیاد پذیرش ارتش مریم پاک، پاک شده بود!» پس ازریل پروژه خوانی ها و عبوراز کوره گدازان، انقلاب مریمی هم کرده بود. در حضور رهبرعقیدتی خویش و زنان شورای رهبری و تمامی افسران ارتش مریم رهائی  با شجاعت بی نظیری خاطرات خود را از الاغ سواری پشت رو در خیابانهای تهران که در انظار عمومی به نمایش در آمده بود با آب و تاب توصیف و به عرض رهبری رساند.
(به این نوع اعتراف گیرها در جمع معجزه گر، رجوی می گفت: ارزش های والای ایدئولوژیکی، پودر شدن و از نوع ساخته شدن، بالا آوردن و تولدی دوباره و زاده شده مریمی و...) رزمندگان مریم نیز ازداستان الاغ سواری برادر ارازل و اوباش زاده شده مریم پاک رهائی که دیگر مجاهد دو آتشه انقلاب کرده شده بود و در ولایت جهالت و رذالت ذوب شد محسوب می شد بی نصیب نماندند و آگاهی یافتند که چه افتخاری در سازمان مجاهدین نصیبشان شده که چنان تن واحدهای بی نام و نشان دلاورخر سواری دارند که همانند یک قهرمان در خیابانهای تهران مردم کوچه و بازار به دنبال او روان بودند اما تا آن لحظات از وجود او در کنار دست خویش بی اطلاع بودند.
این را هم اضافه کنم که مسئله ترک اعتیاد معتادانی که به ارتش عراقیبخش پیوسته بودند باعث شده بود درمجموعه ساختمانهای اسکان یک محل برای ایجاد ترک اعتیاد آنان دائر کنند. حتی در زمان مصاحبه ها با کامندان وزارت خارجه آمریکا مسئولین مجاهدین طوری با آنان در رابطه با ترک اعتیاد افراد صحبت کرده بودند، کارمندان فکر کرده بودند سازمان مجاهدین محلی است برای ترک اعتیاد و التیام یافتن دردهای بیماران مواد مخدر و....
 3- یاسر عرفات رهبر فلسطین در 11 نوامبر 2004 در پاریس درگذشت. چند روز بعد سعید جمالی مراسم یادبودی برای آن مبارز بزرگوار برگزار کرد که با استقبال جمعی روبه رو گشت. چندی بعد یک مجلس ختم دیگر برای قوم و خویش یکی ازجداشدگان که به دلائل سیاسی اعدام شده بود برگزار کرد که اکثر به اتفاق اهالی تیف درآن شرکت کردند.
عده ای مزدور خود فروش ناجوانمردانه گزارش داده بودند سعید جمالی دشمن شماره یک و مخالف سر سخت سیاست ها آمریکاست، مشکل اصلی تیف اوست که به اهالی تیف می گوید برای آمریکائیان کار نکنید و....از آمریکائیان درخواست کرده بودند سعید جمالی و عده ای دیگر که از دیدگاه کوتا بینانه آنان دشمن آمریکا و مشکل تیف تلقی می کردند را به ایزولیشن (زندان انفرادی) انتقال بدهند. این افراد که گزاره کذب محض نوشته بودند پا دوهای آمریکائیان و مجاهدین و رژیم بودند که بدون هیچ شرم و حیایی در روز روشن از آمریکائیان مطالب "سایت" پاسدارمحسن رضایی دریافت می کردند و بر روی تابلو اعلانات تیف می چسباندند. که افراد را تشویق رفتن به ایران می کردند. در آن زمان این معاصی را می دیدم و در درونم فواران آتشی بود که هرازگاهی با درگیر شدن با مقامات آمریکائی سرازایزولیشن در می آوردم.
 خواننده این مطالب تا دقیقا خود را درجای من و ما نگذارد نمی تواند تصوردرستی در ذهن خود ایجاد کند و دردهای ماهها را حس کند....
4 - پس در نتیجه از همان ابتدا مقامات آمریکائی سعید جمالی را دشمن خود تلقی کردند. برعکس گفته های رجوی که ادعا دارد سعید جمالی و جداشدگان به زیر پرچم آمپریالیسم خزیدند و... او همراه 5 تن دیگر از جدا شدگان به زندان انفرادی منتقل کردند. بعد از کلی شکایت نویسی و نامه نگاری که بدون ذکر دلائل قانونی و بدون هیچ گناهی در زندان انفرادی در حبس نگه داشته اند و... درخواست های کتبی و شفاهی مکرر برای خارج شدن از ایزولیشن افاقه نکرد درنهایت مجبورشدند در آواخر تیرماه 1384 اعتصاب غذا کنند. سربازان آمریکائی برای زهر چشم گرفتن دیگر زندانیان یکی از آنان را مورد ضرب و شتم شدید قرار داده بودند.شخصا این مورد را ندیدم ولی این موضع شاهدانی زیادی دارد و قابل انکار نیست. یکی از زندانیان موضوع اعتصاب غذا را با تلفن به بیرون مخابره کرده بود که او نیز به جرم منتقل کردن اخبار درون زندان توسط سربازان به انفرادی منتقل گردید و تلفن تیف نیز قطع کردند. تا انقلاب مریم آب بندی کامل گردد.
5 - درآوایل مرداد ماه اعتصابیون با دست بند و پابند و گونی به سر به زندان ابوغریب منتقل کردند. در ورودی زندان ابوغریب چماقداران بوش بدون هیچ رحم و موروتی با لگد و مشت وتوهین و فحاشی حسابی آنان را مورد ضرب و شتم وتهدید قرار داده بودند و گفته بودند می بایست اعتصاب غذا را خاتمه بدهید و دست ازاعتراض بر دارید. بعد از این واقعه جو تیف ملتهب و بهم ریخته شد. زندانیان کاملا نا امید و مایوس و سر خورده شدند. در نتیجه زمزمه ی برگشتن افراد به درون سازمان در میان اهالی تیف در گرفت که باعث شد2 تن از آنان به تشکیلات مافوق دموکراتیک برگردند.
 یک هفته بعد اعتصابیونی که در زندان ابوغریب شکنجه همراه با تهدید و توهین و فحاشی نثارشان شده بودند بجز سعید جمالی مابقی به زندان تیف برگشت خوردند. زندانیان احتمال دادند خبری که توسط تلفن به بیرون مخابره شده بود برای آزادی زندانیان تاثیر و کارآئی داشته. اما تا آنجا که من  آمریکائیان را می شناختم این مسائل هیچ اهمیتی برایشان نداشت. چنانچه اگر کارآئی داشت ما را بیش از 4 سال در زندان مخفی نگه نمی داشتند.
دوران زندان آتن:
سعید جمالی را 2 ماه در زندان ابوغریب نگه داشتند و در آن دو ماه بلاهای وحشتناکی برسرش آورده بودند که تا آنجا اطلاع دارم خیلی مختصر بیان می کنم. هر چند ممکن است با خواندن این مطالب از دستم ناراحت شود. چرا که از خصلت های که در او سراغ دارم مایل به بازگو کردن شکنجه های که درزندان ابوغریب متحمل گشته نیست. زمانی که با هم در کمپ و یا زندان "آتن" بودیم در عصرها که هوای داغ کمی ملایم می شد از چادرها خارج و درهوا خوری شروع به قدم زدن و گفتگو می کردم هر از گاهی داستان شکنجه های که در زندان ابوغریب متحمل گشته بود را به طورمختصری که در زیر آمده بیان می کرد.
 به جرم مصاحبه با رادیو فردا، آمریکائیان مرا همراه جواد اسدی و علی جمالی در 24  نوامبر2006 دستگیر و به ایزولیشن منتقل کردند. (در ضمن نا سلامتی ما دستگیر شده گان با رای اهالی تیف و نظارت مقامات نمایندگان قانونی محسوب می شدیم و آمریکائی نیز ما را به عنوان نمایندگان اهالی تیف قبول داشتند و پذیرفته بودند) کمی بعد زندانی دیگر به نام مستعار رحیم بلغاری به ما محلق کردند. بعد از یک ماه حبس در انفرادی مجددا ما 4 تن را همراه  سعید جمالی، حمید محبی، غلام رضا رضائی دستبند زدند و به زندان "آتن" که چسبیده به  دیواره و خاکریز تیف بود منتقل کردند.از آن تاریخ تا روزی که در 19فوریه 2007 از زندان تیف آزاد شدم به مدت 15 ماه با هم بودیم.
در آن زمان بخاطر نبود امکانات و کتاب و... برادر سعید زحمت می کشید و کلی از تاریخ  جهان و ایران برایم تشریح می کرد هیچ وقت یادم نمی رود زمانی با افسوس و ناراحتی ازکنفرانس تهران با شرکت روزولت، چرچیل و استالین می گفت که چطوری سران ابر قدرتهای جهان کنفرانس را در تهران برگزار کرده بودند اما شاه مملکت ایران را در آن شرکت نداده بودند و... کنفرانسی که سرنوشت جنگ جهانی دوم و پس از آن چهره دنیا را مشخص و تعیین کرده بودند و درآن جنگ کلی از مردم ایران قحطعی زده در آن زمان تلف شده بودند....
1- باری،  برادر سعید از زندان ابوغریب چنین گفت: زمانی سربازان ما را به دم درب زندان ابو غریب بردند تحویل عده ای نگهبان وحشی هیکلی دادند. همین که ایستاده بودیم تعیین تکلیف مان کنند. یک سرباز سیاه پوست وحشی به جانم افتاد. مرا همانند توپ فوتبال می گرفت و با لگد و مشت چنان می زد که  به هربار به سمت و سوئی پرتاب می شدم ...........
2 - درداخل زندان انفرادی ابوغریب  هر کس در روز حق داشت 3 مرتبه به توالت برود. این مشکلی بزرگ بود.سر یک لوله پلاستیکی برای ادرار کردن در درون انفرادی قرارداده بودند. بیشتر اوقات سربازان نگهبان برای رفع حاجت زندانیان درب انفرادی را باز نمی کردند. بنابر این هر زمان فشار زیاد به زندانی می آمد می بایست دفع مدفوع خود را در همان انفرادی انجام می داد بعد به وسیله دست آن را خورد، خورد به  سر لوله باریک محل ادرار فشار می داد تا از درون لوله به بیرون هدایت شود و آب و صابون هم به اندازه کافی در دسترس نبود.    
3- گاهی اوقات زندانبانان آمریکائی زندانیان و از جمله خودم را از زندان انفرادی خارج می کردند و در محوطه باز روی بتن داغ کف هوا خوری یک موکت پهن می کردند و زندانی را به حالت درازکش روی آن می خواباندند. سپس زندانی را با موکت به صورت رول کردن فتیله پیج می کردند و به همان حالت زندانی را رها می کردند و می رفتند. تابش نور خورشید مستقیم به موکت که زندانی در آن قرار داشت می خورد. شر شر از سر تا پای بدن زندانی عرق  می چکید و زجر و رنج و معاصی وحشتناکی شروع می شد که قابل توصیف کردن نیست و.... این یکی از شکنجه های وحشتناکی است که در زندان ابوغریب تجربه کرده ام. گاهی اوقات زندانی را صلیب وار به یک تخته درب می بستند و در محوطه باز قرار می دادند که تابش مستقیم آفتاب به سر و صورت و کل بدن لخت شده زندانی می خورد و تا استخوان و پوست می سوختیم .
...........
به هر حال، در زمان تحصن افراد در ماجرای آمدن خبرنگار بلغاری به زندان تیف که در آینده تشریح خواهم کرد. باز این سعید جمالی بود که از جان و زندگی خودش با تمام وجود مایه گذاشته و در مقابل مقامات زورگوی آمریکائی سینه سپر کرد و از حق و حقوق جداشدگان دفاع نمود. زیر دست و پای گرازان بوش روی شن و خاکها کشیده می شد وبا صبوری و متانت مقاومت می کرد و..... درنوشته فوق فقط سعی کردم با فاکتهای مستدل خوانندگان را با کاراکتر انسانی و مبارزاتی سعید جمالی آشنا کنم. قضاوت کنید، آیا سعید جمالی که بیش از سه دهه زندگی وهستی و نیستی خود را با خلوص نیت در راه رهائی و آزادی مردم ایران صرف کرده خائن و مزدور آمریکا و رژیم است، یا رجوی و دم و دستگاه توتالیتراش؟
 طلائی که پاکه چه منتش به خاکه، این موضوعات را از آن جهت بیان کردم که موظف هستم هرآنچه  جدا شدگان شاهدش بودند و بنده نیز به سهم خود در آن سهیم بودم را برای مردم بیان دارم. قصد و هدفم دفاع کورکورانه از سعید جمالی و امثالم نیست، بلکه جهت روشن شدن قضایای تیف از جمیع جهات و مسائل  بوقوع پیوسته و مرزبندی ها و چهارچوب های مبارزاتی هر فرد با مسائل پیش آمده پیرامون آن است و بس.
در زیر چند قطعه عکس از سعید جمالی که بعد از 2 ماه  حبس درزندان انفرادی ابوغریب به بازداشتگاه تیف برگرداند آورده ام تا حقانیت آنچه نوشتم را بیشتر به اثبات برساند. سعید جمالی به غیر ازاینکه در زندان تیف بود. در ابتدا 2 سال آزگار در زندان انفرادی کنار ایزولیشن تک و تنها حبس کشید و سپس 16 ماه دیگر که در مجموع 7 تن بودیم با هم به دور از جمع جداشدگان در زندان آتن زجر و رنج متحمل گشتیم. تمامی این مصائب و شکنجه فیزیکی و روانی از بینه دارائیها و توانائی ها انقلاب ایدئولوژیک  مهر همیشه تابان سرچشمه و نشات گرفته بود.  
                       
تاریخ 2005/18/9 درروی تصویر مشاهد می کنید که چماقداران بوش بعد از 2 ماه سعید را از زندان ابوغریب به تیف برگرداند. رجوی پفیوز با پر روئی تمام این انسان مبارز شکنجه شده را متهم می کند که برای آمریکائیان مزدوری کرده! درحالیکه شخص رجوی سیاست خط موازی و همکاری همه جانبه را با آمریکائیان اعلام نمود. خودش همراه دم و دستگاهش تماما در اختیاراشغالگران آمریکایئ قرار داشتند. اشغالگران آدم کش را صاحبخانه جدید نامید.
 فروشگاه و رستوران باغذاهای ایرانی و با تزئین فروشندگان و خدمتکاران از زنان جوان مجاهد دست چین شده و استخر اشرف در اختیار مقامات و سربازان آمپریالسیم قرار گرفت. افسران ارتش مریم رهائی مشغول منهدم کردن مهمات های خود شدند. مین های ضد خودرو و تانک که مردم مبارز عراق برای منهدم ساختن خودروها و زرهی های اشغالگران در نقاطی از مسیر جاده ها کار می گذاشتند افسران ارتش عراقیبخش آنها را با افتخارخنثی می کردند. در سوله های اشرف این افسران مهر همیشه تابان بودند که زره و محل نصب سلاح های نیمه سنگین برای ارتش اشغالگر می ساختند و اطلاعات ذیقیمتی ازعراق و جنگجویانش در اختیارآمریکایئان می گذاشتند......
درمقابل این همه خوش خدمتی و مزدوری و جاسوسی، آمریکائیان جداشدگان را در تیف شکنجه می دادند که به تشکیلات برگردند و یا روانه ایران می کردند. تریلرهای خواربار آمریکایی دائما در راه بودند که با مارک و بر چسب های "یو اس" بر روی تمامی کارتون آذوقه ها در آشپرخانه ها به چشم می خورد که بعدها گندش درآمد. چرا که کسی جرات نمی کرد مستقیما به سازمان انتقاد کنند! پس به بهانه فاکت تناقضات در نشستهای عملیات جاری  قوطی های روغن نباتی و کیسه ها برنج و آرد های و... که با خط مشکی «یو اس» درشت نوشته شده بود به باد انتقاد می گرفتند و می خواند:
 فاکت: آمریکائیان تا دیروز بر سر ما بمب و موشک ریختند و صد تن از همقطاران و برادران و خواهران ما را کُشتند و زخمی و مجروح و قطع عضو کردند حالا همه چیز آمریکائی شده؟!... حتما خبرهای هست؟! عمو سام چیز مفت مجانی به کسی نمی دهد. این موضوع به آرامی و در محفل های که گفته می شد خوره تشکیلات و شعبه سپاه پاسداران است عمومیت پیدا کرده بود.
  سران خائن خود فروش که بدوراز خصائص انسانی و مبارزاتی تشریف دارند برای رفع تناقض کادرها و اعضای خود به شیوه رد گم کنی روی آورده و برای فریب نیروها کلیه محموله های تریلرهای خواربار آمریکائی  که وارد اشرف می شد دیگر مستیقم وارد آشپز خانه های جامعه بی طبقه توحیدی نمی شد. بلکه به طرف سوله های اشرف هدایت و بدور از چشم و دید عموم رزمندگان در آنجا تخیله بار صورت می گرفت. سپس با کمک نیروهای مخ منجمد دو آتشه برچسب ها و مارک های «یو اس» پاک و نابود می کردند. طوری که هیچ نشانه ای دال بر آمریکائی بودن مواد غذایی مشاهد نشود. سپس به آشپرخانه ها ارسال می کردند. بدین سان فقط خودشان را گول می زدند چرا که دستشان کاملا رو شده بود.
 در ضمن تمامی مخلفات همانند مغز انواع خشکبار برای صبحانه، شیر، کاپیچینو، آب میوه ها، آب معدنی، قوطی های نوشابه و ....  به رزمندگان داده نمی شد. بلکه تماما همراه برنج و روغن و آرد و... مازاد بر مصرف، راهی بازارهای بغداد برای فروش می شدند. فقط همانند دوران صدام حسین به اعضا و کادرهای سازمان غذای بسیار ساده و بدون هیچ گونه مخلفاتی داده می شد. درحالی آمریکائیان سنگ تمام گذاشته و برابر آنچه نیروهای خودشان مصرف می کردند به همان صورت هم مواد صنفی و حتی پوشاک دراختیار تشکیلات "فدا و صداقت" قرار می دادند. در آن روزگار با فروش همین مواد خوراکی و پوشاک رجوی و باند تبهکارش میلیونها دلار طیب و طاهر به جیب مبارک زدند. حالا سعید جمالی و جداشدگان مزدور آمریکا و صدام حسین و رژیم هستند، یا تشکیلات مافوق دموکراتیک رجوی؟!   
سعید جمالی در محاصره گارد هنگام انتقال سال سال 2006 بازداشتگاه تیف عراق

 
سعید جمالی در بازداشتگاه تیف در حال بازرسی شدن

 
سعید جمالی در زیر دست و پای ماموران نگهبان در بازداشتگاه تیف به دلیل اعتراض2006 میلادی
 

پانویس:
 (1) حجت زمانی  اهل روستای هفت چشمه ایلام بود که در سال 1376 به سازمان پیوسته بود و در ورودی با هم آشنا شدیم. برادر بزرگتراو پهلوان "خزعل زمانی" یکی از اعضا و کادرهای سازمان بود که در آن زمان هر از گاهی در پنج شنبه شبها از ارتش به محل ورودی برای ملاقات با حجت و چند تن دیگرکه همگی اهل هفت چشمه ایلام بودند و با هم به سازمان پیوسته بودند می آمد. در آنجا با پهلوان خزعل نیزآشنا شدم. پهلوان خزعل در دی ماه سال 1378با یکی دو تن دیگر از مجاهدین برای عملیات به ایران اعزام شده بودند که در کوههای ایلام طی درگیری مسلحانه ای با نیروهای رژیم کشته شد. فلاح زمانی برادر دیگرشان سال بعد یعنی در سال 1379در هفت چشمه در درگیری با عوامل رژیم  کشته شد.
  حجت زمانی در سال1380 برای انجام عملیات به تهران اعزام گردیده بود که مورد شناسائی عوامل رژیم قرار می گیرد و سپس دستگیر و بعد از سالها بازجوی و شکنجه شدن در زندانهای رژیم نهایتا در بهمن ماه 1384 اعدام گردید. در روزگار تیف شایعاتی در باره فرار حجت زمانی از زندان و گریختن او به ترکیه و درخواست کمک از سازمان مجاهدین و عدم همکاری آنان با حجت را شنیدم. بعداً در «گزارش ۹۲» ایرج مصداقی خواندم که شنیده‌های ما درست بوده است. او در میدان تقسیم استانبول همراه با شخص دیگری توسط «میت» دستگیر و تحویل نیروهای رژیم می‌شود. مجاهدین کوچکترین اعتراض و یا روشنگری در مورد سرنوشت او نکردند اما وقتی اعدام شد خونخواه او شدند.
  
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴/ ۲۴ مه ۲۰۱۵   


وقتی هاشمی منتظر شنیدن پیام رمز از VOA بود چگونه رقابت بین جناح‌های حکومت ایران، سرنوشت تسلیحات، جنگ و مذاکره با آمریکا را عوض کرد؟

وقتی هاشمی منتظر شنیدن پیام رمز از VOA بود

چگونه رقابت بین جناح‌های حکومت ایران، سرنوشت تسلیحات، جنگ و مذاکره با آمریکا را عوض کرد؟

برادرزاده‌ی رفسنجانی، درخواست کرد تا یک پیام سری از صدای آمریکا پخش شود. الیور نورث مامور این کار شد. اکبر هاشمی رفسنجانی، گوش‌ خود را برای شنیدن این پیام خاص، به رادیو چسبانده بود. پیام رسید.
در این قسمت از روزهایی می‌گوییم که کشور در حال جنگ بود و نیاز به سلاح‌هایی داشت که به واسطه تحریم، نمی‌توانست آن‌ها را بخرد. در این میان، امکان خرید سلاح از یک کانال محرمانه به وجود می‌آید اما رقابت‌های یک جناح از نظام با جناح دیگر، باعث فاش‌شدن موضوع و یک رسوایی می‌شود. از روزهایی که اکبر هاشمی رفسنجانی و باند او گوش‌های خود را برای شنیدن یک پیام خاص، به رادیو صدای آمریکا چسبانده بودند.
در بخش‌های اول و دوم این سلسله مقاله‌ها، نوشتیم که حسن روحانی در ۳۰ اوت ۱۹۸۶ (۸ شهریور ۱۳۶۵) به وساطت منوچهر قربانی‌فر دلالِ نه‌چندان خوشنامِ اسلحه، با امیرام نیر مشاور نخست وزیر وقت اسرائیل دیدار می‌کند و درباره مساله خرید سلاح از ایالات متحده و آزادی گروگان‌های آمریکایی با او سخن می‌گوید.
 
همچنین اشاره کردیم که قربانی‌فر به روحانی درباره ملیت امیرام نیر دروغ گفته و وی را آمریکایی معرفی کرده بود. این دروغ در ملاقات‌های بعدی نیز تکرار می‌شود و علی هاشمی برادرزاده ۲۵ سالهٔ اکبر هاشمی رفسنجانی که از سوی عمویش مامور شده بود تا در همان ماه ملاقات‌های دیگری با آمریکایی‌ها انجام دهد، فریب می‌خورد و به امیرام نیر که تصور می‌کرد آمریکایی است، پیشنهاد همکاری مستقیم و دور زدن اسرائیل را می‌دهد.
اما چرا حسن روحانی نماینده وقت مجلس و علی هاشمی برادرزاده رییس مجلس (فرزند قاسم هاشمی)، با وجودی که روند خرید اسلحه در جریان بود و معاملات انجام می‌شد، از سوی هاشمی رفسنجانی روانهٔ اروپا شدند؟ اسنادکمیسیون تاور، از یک «کانال دوم» به نمایندگی «برادرزاده» و «خویشاوند» می‌گویند که آمد تا کانال اول یعنی لینک‌‌های نزدیک به میرحسین موسوی نخست وزیر و افراد نزدیک به او را از دور خارج کند.         
کانال اول چه کسانی بودند؟
نخستین فردی در درون نظام که منوچهر قربانی‌فر، تاجر ایرانی و عضو پیشین اداره هشتم ساواک با او برای برقراری تماس‌های منجر به دلالی اسلحه تماس گرفت، محسن کنگرلو بود.
محسن کنگرلو از فروردین سال ۱۳۶۱ مشاور امنیتی-اطلاعاتی میرحسین موسوی بود. کنگرلو با جناح چپ نظام که یکی از چهره‌های آن‌ -یعنی موسوی- به تازگی رییس دولت شده بود، نزدیکی داشت. وی پیش از انقلاب بنیانگذار یک گروه اسلامگرا با نام فجر اسلامو عضو شورای مرکزی سازمان مسلحی به نام گروه توحیدی صف بود که بعد از انقلاب درسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ادغام شدند و گروهی از آنان -مانند کنگرلو- در بنیان نهادن سپاه پاسداران ایفای نقش کردند. کنگرلو به همراه سعید حجاریان (بعدها ملقب به تئوریسین اصلاحات) وخسرو تهرانی (بعدها مشاور امنیتی سیدمحمد خاتمی در دوره اصلاحات) از مؤسسین نهادهای اولیه اطلاعاتی مانند اطلاعات نخست وزیری و بعدها وزارت اطلاعات بودند.
چنان که کنگرلو می‌گوید، وی از طریق واسطه‌ای در پاریس با قربانی‌فر دیدار می‌کند. دلّالی منوچهر قربانی‌فر به مذاکراتی می‌انجامد که طی آن مقادیری سلاح به ایران فروخته می‌شود و کنگرلو غیر از موسوی، به اکبر هاشمی رفسنجانی هم گزارش می‌دهد. پس از چندی، هاشمی رفسنجانی به این فکر می‌افتد که کنگرلو و جناح چپ جمهوری اسلامی را از دور خارج کند و خود زمام تمامی امور را به دست گیرد. آن‌گونه که خواهیم دید، یکی از اهداف تماس مستقیم، برقراری رابطه درازمدت با ایالات متحده بود. از این رو، همزمان برادرزاده خود علی هاشمی و فرد معتمد خود حسن روحانی را مامور می‌کند تا با آمریکایی‌ها تماس بگیرند و به آنان توصیه کنند تا دیگر با کنگرلو و کانال نخست وزیری تماسی نداشته باشند. یکی از مغضوبین این جناح، قربانی‌فر بود.
قربانی‌فر حتی بعد از انقلاب به ایران آمده بود و با علی یونسی دادستان ارتش (و بعدها وزیر اطلاعات دولت خاتمی) همکاری کرده بود. فراموش نکنیم که قربانی‌فر در جریان عملیات نقاب (معروف به کودتای نوژه) به نوعی مشارکت داشت و همین امر باعث شد تا اتهام خیانت به شاپور بختیار و لو دادن عملیات از سوی مخالفان نظام به او وارد شود. گفتنی است که بر مبنای گفته محمد ری‌شهری پیش از آن که کسی چیزی بداند، سعید حجاریان با حالتی هیجان‌زده پیش او می‌رود و خبر از کودتا می‌دهد. به گفته ری‌شهری تا آن زمان هیچ‌یک از افراد موثر از کودتا خبر نداشتند.
مسایلی از این دست، (آن‌چه می‌تواند همکاری قربانی‌فر با نیروهای سرکوبگر تلقی شود) حتی در اظهارات جرج بوش (پدر) در برابر کمیسیون تاور هم به چشم می‌خورد و وی اظهار تاسف می‌کند که چرا نمی‌دانسته قربانی‌فر بعد از انقلاب ۱۳۰ تن را به نیروهای امنیتی لو داده است. (صفحه ۷۹ این سند) [در سند به اشتباه نام «ساواک» به عنوان سیستم امنیتی جمهوری اسلامی قید شده]. 
آمریکایی‌ها چنان که خواهیم دید از قربانی‌فر و کانتکت‌هایش با عنوان کانال اول و از هاشمی رفسنجانی و نزدیکانش با عنوان کانال دوم یا Second Channel در مدارک خود یاد می‌کنند. جناح هاشمی رفسنجانی برای وارد آوردن ضربه‌ای کاری به کانال اول، پول سلاح‌ها را به قربانی‌فر نمی‌دهند تا تمامی مناسبات خرید اسلحه با آنان به هم بریزد. (توجه کنیم که مملکت در آن هنگام در حال جنگ بود و شدیداً به سلاح نیاز داشت)
قبل از این‌که به کانال دوم برسیم، به این بخش‌ها از یک مصاحبه کنگرلو دقت کنید:
س- با این حساب شما نباید مخالفی جلوی کارتان می‌بود؟
ج- تمام مسوولین با کار ما موافق بودند. غیر از چند نفری که در کار ما کارشکنی کردند ما هیچ مخالفی نداشتیم.
س- چرا به بن‌بست خوردید؟
ج- از آن‌هایی که این بن‌بست را به وجود آوردند بپرسید. از من نپرسید.
س-  راس مذاکره‌کنندگان ایرانی چه کسی بود؟
ج- آیت‌الله هاشمی رفسنجانی.
س- تمام مراحل مذاکرات را با ایشان هماهنگ می‌کردید؟
ج - بله. جزء به جزء کارهای‌مان را با ایشان هماهنگ می‌کردیم.
س- موانع کارتان را با آقای رفسنجانی در میان می‌گذاشتید؟
ج- بله. آقای رفسنجانی در جریان کارشکنی‌ها بودند. شاید خودشان روزی صلاح بدانند و آنها را معرفی کنند. آقای رفسنجانی حرف‌های زیادی در این زمینه دارند که اگر بزنند روسیاهی برای خیلی‌ها باقی می‌ماند. ما هدف‌مان این بود که در این ماجرا پیروز جنگ بشویم، نه اینکه پیروز یک یا دو عملیات جنگی. متاسفانه نگذاشتند. کارشکنی کردند.
و در جایی دیگر:
س- شما موافق، آقای رفسنجانی موافق، امام خمینی موافق، سران سه قوه موافق، آقای سیداحمد خمینی موافق، آن کس یا کسانی که مذاکرات را به بن بست کشاندند، کی بودند؟ چه قدرتی داشتند که توانستند ورای این شخصیت‌ها، مذاکرات را به بن بست بکشانند و جنگ را طولانی‌تر و خسارت‌بارتر بکنند؟
ج - این سئوال را از آقای رفسنجانی بپرسید.
س - به نظر شما اگر از آقای رفسنجانی این سئوال را بپرسیم، جوابی می‌توانند بدهند؟
ج - نمی‌دانم.  
کانال دوم چگونه تشکیل شد؟
۲۶ اوت ۱۹۸۶ ریچارد سکورد در نامه‌ای به الیور نورث می‌نویسد که در یک نشست امنیتی با نمایندگان طرف ایرانی در بروکسل، به کانال جدیدی دست یافته شد. در اسناد منتشر شده، اطلاعات مربوط به هویت یکی از افراد نزدیک به رییس مجلس ایران کاملا سیاه شده است. گفتنی است با اینکه نام علی هاشمی برادرزاده اکبر هاشمی رفسنجانی نیز به راحتی در گزارش‌های مختلف از جمله گزارش کمیسیون تاور آمده، اما «آن فرد» نزدیک به هاشمی، نامش در هیچ سندی اعلام نمی‌شود.
چند روز بعد از این که فرد مرموز با آمریکایی‌ها در بروکسل دیدار می‌کند، امیرام نیر هم با کسی ملاقات می‌کند که نامش تا سال‌ها بعد ذکر نشده بود. آن فرد همان‌طور که در گزارش‌های قبل گفتیم، کسی نبود جز حسن روحانی، رییس کنونی دولت جمهوری اسلامی.
بلژیک از سال‌های نخست بعد از انقلاب به واسطه حضور افرادی چون محسن هاشمی و داریوش باریکانی (مباشر محسن)، یکی از کانون‌های فعالیت این جناح بود.
هم‌زمان با آن که حسن روحانی به دیدارهایی در اروپا دست می‌زند تا با آمریکایی‌ها مذاکره کند، علی هاشمی نیز هم‌زمان همین روش را پی‌ می‌گیرد.
در فصل شانزدهم گزارش نهایی لارنس ولش، شهادت چارلز آلن یکی از افسران اطلاعات ملی آمریکا که در قضیه دخیل بود را این‌گونه می‌خوانیم: «پس از ۱۵ اوت ۱۹۸۶، وقتی که پشتیبانی کاخ سفید مشخص شد، ژنرال [ریچارد] سکورد و آقای [آلبرت] حکیم یک لینک یا کانال جدید به درون دولت ایران یافتند. واضح بود که آنان در حال معامله با علی هاشمی رفسنجانی هستند که فکر می‌کنم برادرزاده رییس جمهوری کنونی باشد[هنگام شهادت چارلز آلن، اکبر هاشمی رفسنجانی رییس جمهوری اسلامی بود]».
فصل پانزدهم گزارش: «در هفدهم سپتامبر، [ویلیام] کیسی با [چارلز] آلن، [جورج] کِیو و یک وکیل سی‌آی‌ای با نام برنارد ماکووکا ملاقات کرد تا درباره اطلاعات جمع‌آوری‌شده از دیدار خود با برادرزاده رفسنجانی رییس مجلس بحث کند. کیسی با [الیور] نورث و [جان] پویندکستر درباره ترتیب کارها صحبت کرد. آن‌ها از کیسی خواستند تا اطمینان یابد که برادرزاده درباره آمدن به ایالات متحده توجیه شده است. در پی ملاقات با برادرزاده در ۱۹ و ۲۰ سپتامبر، جورج کیو به کیسی و کلر جورج در ۲۲ سپتامبر گزارش داد».
در جای دیگر، الیور نورث به پویندکستر می‌گوید که «خویشاوند [هاشمی] از ما خواسته است تا به دلیل برخی مسایل داخلی، اسراییلی‌ها را از جریان دور نگه داریم». طُرفه این‌جاست که علی هاشمی این حرف را در حضور امیرام نیر به زبان می‌آورد. او نمی‌داند که نیر خود اسرائیلی است و همان اشتباه حسن روحانی را تکرار می‌کند.
علی هاشمی همچنین قربانی‌فر را متهم به جاسوسی برای کا گ ب می‌کند و می‌گوید که آمریکایی‌ها باید وی را کنار بگذارند. مقام‌های آمریکایی این خواسته را اجابت می‌کنند و از قربانی‌فر و امیرام نیر می‌خواهند که تا اطلاع ثانوی تماس‌های خود را با «دبلیو» در دفتر نخست وزیری (کنگرلو) قطع کنند.
در ماه سپتامبر پویندکستر به نیر می‌گوید که آمریکا قصد دارد کانال دوم را با محوریت هاشمی رفسنجانی پی‌گیری کند و برای این کار تایید پرزیدنت ریگان را هم گرفته است. در صفحه ۲۵۱ کتاب گزارش کمیته تحقیق کنگره به قلم لی هامیلتون و دانیل اینویی، انتشارات کمپانی دایان، آمده است: «نیر در ۱۵ سپتامبر [۱۹۸۶] ایالات متحده را ترک کرد. پیش از خروج، دوباره با نورث و پویندکستر ملاقات کرد. یادداشت‌های نورث نشان می‌دهند که نیر بر تلاش‌های قربانی‌فر برای سرمایه‌گذاری بر معامله تا آن‌جا که ایرانی‌ها به آزاد کردن همزمان تمامی گروگان‌ها متقاعد شوند، تاکید می‌کند». با این حال، کارشکنی برای قطع کانال قربانی‌فر و جناح چپ حکومتی ایران، در عمل وی را از صحنه خارج می‌سازد.
بر مبنای موارد مندرج در کتاب فوق، کانال دوم یا جناح هاشمی به آمریکایی‌ها تاکید می‌کند که قصد آنان یک رابطه طولانی مدت است و نمی‌خواهند این رابطه موقت و تنها محدود به خرید اسلحه باشد.
تا اینجا، یکی از مشکلات این بود که ایران می‌بایست در قبال دریافت اسلحه، گروگان‌های آمریکایی را که در دست گروه‌های شیعه لبنانی قرار داشتند، آزاد می‌کرد. در آن زمان رابط حکومت ایران با حزب‌الله لبنان، جناح چپ جمهوری اسلامی و به‌ویژه علی‌اکبر محتشمی‌پور سفیر سابق جمهوری اسلامی در سوریه بود  باند هاشمی می‌بایست از کانال آن‌ها وارد شوند.
در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۵ پرواز شماره ۸۴۷ ترنس ورلد ایرلاینز TWA میان آتن و رم توسط حزب الله ربوده شد. ربایندگان در قبال آزادی گروگان‌ها که شهروندان آمریکایی در میان آن‌ها حضور داشتند، خواستار آزادی زندانیان شیعه در کویت و اسرائیل شده بودند. جناح هاشمی تلاش می‌کند تا برای رساندن پیام حسن نیت به آمریکایی‌ها، گروگان‌ها را آزاد کند.در آن هنگام هاشمی رفسنجانی در حال سفری به تونس بود که با علی‌اکبر محتشمی‌پور تماس می‌گیرد و خواستار آزادی گروگان‌ها می‌شود. اسرائیلی‌ها این پیام را شنود می‌کنند (کتاب اتحاد خائنانه، نوشته تریتا پارسی، ص ۱۱۵). علی اکبر ولایتی وزیر خارجه وقت جمهوری اسلامی نیز تماس مشابهی می‌گیرد و سرانجام گروگان‌ها آزاد می‌شوند.
با این حال، تا یک سال بعد از این جریان، جناح هاشمی موفق به ایجاد لینک مستقیم نشده بود و کماکان اسرائیلی‌ها در میان بودند. از اوت و سپتامبر سال ۱۹۸۶ به بعد، کانال دوم به میان آمد اما ناگهان در نوامبر ۱۹۸۶ مقاله‌ای در روزنامه الشراع لبنان که داستان این معاملات و مذاکره‌ها را فاش می‌کرد، تمامی مناسبات را به هم ریخت. این داستان به یکی از رسوایی‌های سیاسی در تاریخ ایالات متحده بدل گشت و «ایران گیت» نامیده شد. گفته می‌شود که اسرائیلی‌ها و قربانی‌فر از طریق منابع خود اطلاعاتی را به جناح حسینعلی منتظری قائم مقام ولایت فقیه در آن زمان رساندند وسید مهدی هاشمی برادر داماد منتظری نیز این اطلاعات را به الشراع رساند.
سید مهدی هاشمی اندکی بعد بازداشت، محاکمه و اعدام شد! نه تنها وی، بلکه فتح‌الله امید نجف آبادی نماینده مجلس نزدیک به آیت‌الله منتظری که واسط نامه‌ای میان قربانی‌فر و حسینعلی منتظری بود، به چوبه دار سپرده شد. آمریکایی‌ها نیز پس از آخرین دیدارشان با ایرانی‌ها در ۱۴ دسامبر ۱۹۸۶ در فرانکفورت، مجبور به ترک مذاکرات به دلیل گستردگی ابعاد رسوایی شدند. به گفته علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق جمهوری اسلامی در مصاحبه‌ای با رضا گلپور نویسنده کتاب شنود اشباح، (ص ۹۲۸) این داستان «برای آقای هاشمی خیلی بد تمام شد».
کنگرلو در مصاحبه‌ای می‌گوید: «یک عده منافعشان در ادامه جنگ بود. آنها قدرت و ثروت خودشان را در ادامه جنگ می‌دیدند. آنها از جنگ و خون شهدا و دردهای جانبازان و خانواده‌های شهدا و جانبازان می‌خواستند پلی درست بکنند برای رسیدن به قدرت و ثروت. حالا این حرف‌ها بهتر فهمیده می‌شود. حیات بعضی از جریان‌های سیاسی در ادامه جنگ بود. آنها نمی‌خواستند ایران به این سرعت پیروز جنگ شود. همه چیز خود را از دست می‌دادند». وی تقصیر آمریکایی‌ها را هم چنین می‌بیند: «آمریکایی‌ها عجله کردند. خیلی عجله کردند. فرصت به ما ندادند. آنها برای انتخابات آتی خودشان عجله داشتند. اگر آمریکایی‌ها کمی به ما فرصت می‌دادند و حوصله به خرج می‌دادند، ما می‌توانستیم بر مخالفان داخلی خود غلبه کنیم و جنگ را به پیروزی برسانیم. مک فارلین باید صبر و حوصله بیشتری به خرج می‌داد».
  
وقتی همه در جمهوری اسلامی دروغ می‌گویند
پس از افشای رابطه میان دولت‌های آمریکا، اسرائیل و ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی در اظهار نظری عمومی تمام ماجرا را انکار کرد و حتی گفت خبر نداشته که مک فارلین و هیات همراهش قرار بوده به ایران سفر کنند. میرحسین موسوی در نامه‌ای گلایه کرد که چرا در جریان ماوقع نبوده؛ ولایتی به نمایندگان مجلس نیز در این باره اطلاعات ضد و نقیضی ارائه کرد و اعتراض هشت نماینده مجلس با یک تشر روح‌الله خمینی مسکوت ماند.
اظهارات بعد مقام‌های جمهوری اسلامی نشان داد که تمامی این ادعاها دروغی بیش نبود و تنها مردم ایران بودند که نمی‌بایست از ماجرا باخبر شوند. شاید بی‌مناسبت نباشد اگر به کتاب خاطرات شخص هاشمی رفسنجانی، فردی که از اساس اطلاع از آمدن مک فارلین و هیئت همراه را انکار می‌کرد، نگاهی بیاندازیم:
«عصر آقای کنگرلو، مشاور نخست‌وزیر، آمد و راجع به آوردن موشک تاو توسط قربانی‌فر و آوردن پیام از بوش و معاون رئیس‌جمهور آمریکا گزارش داد... عصر آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمریکایی‌ها را داد. [آمریکایی‌ها] اطلاعات چندان مهمی نداده‌اند و خواستار آمدن به ایران به طور سری برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند... کنگرلو اطلاع داد واسطه آمریکایی‌ها فردا به تهران می‌آید...» (بخش‌هایی از خاطرات هاشمی رفسنجانی؛ از کتاب امید و دلواپسی سال ۶۴)
     
وقتی که رادیو آمریکا مامور ارسال پیام به حکومت می‌شود
در بحبوحه مذاکرات میان نمایندگان اکبر هاشمی رفسنجانی و نمایندگان دولت آمریکا، رفسنجانی از برادرزاده‌اش می‌خواهد تا از این موضوع که در حال مذاکره با نمایندگان واقعی دولت ریگان است و کاخ سفید در جریان ماجراست، اطمینان یابد. برای این کار، علی هاشمی می‌خواهد تا یک پیام سری از صدای آمریکا پخش شود. الیور نورث مامور می‌شود تا این کار به نتیجه برسد. بنا بر نوشته کتاب The Known World of Broadcast News، اثر استنلی باران و راجر والیس (روتلج، ص ۱۳۲)، صدای آمریکا از راه پخش چند پیام، این کار را انجام می‌دهد.
نورث نیز در گزارش‌های خود به پویندکستر می‌نویسد: «در جریان گفتگوها خویشاوند خواستار دریافت علامت رمزی شد که بتواند از آن در گزارش خود در تهران استفاده کند. ما به این نتیجه رسیدیم که پخش گفتار از سرویس فارسی صدای آمریکا که در آن به انکار دولت ایران از اطلاع درباره هواپیمای ربوده شده [پرواز شماره ۷۳] پان امریکن اشاره شود، کفایت خواهد کرد... شکی نیست که خویشاوند در مقایسه با سایر طرف‌های مذاکرات ما کارآمدتر بوده و در موقعیت بهتری قرار دارد». (گلپور، شنود اشباح، صص ۹۱۳ و ۹۱۴)
بیژن فرهودی ماجرا را که در سپتامبر ۱۹۸۶ (شهریور ۱۳۶۵) رخ داده، چنین نقل می‌کند: «زمانی که سرهنگ الیور نورث می‌خواست با رابرت مک فارلین به ایران برود، اینها برای اینکه به ایران پیام بدهند که هیاتی که به آن کشور می‌رود، واقعا نماینده رسمی دولت آمریکاست و می‌توان با آن مذاکره کرد، در یکی از همین گفتارها از ایران ستایش کردند که به آزادی سرنشینان هواپیمای پان امریکن که ربوده و به پاکستان برده شده بود، کمک کرده است.به ما گفتند که این را باید به جای یک روز، سه روز پشت سر هم پخش کنیم». بعدها که الیور نورث محاکمه شد، اعمال نفوذ برای پخش این گفتار از صدای آمریکا هم جزو تخلفات او به شمار رفت.
امروز اما با وسعت ارتباطات، وضع مذاکرات و معاملات تغییر کرده است. جناح منتظری سال‌هاست که متلاشی شده و جناح مشترک مهدی کروبی (که برادرش حسن در این مذاکرات نقش داشت و با اسراییلی‌ها مرتبط بود)، خاتمی، میرحسین موسوی و دیگران به حاشیه رانده شده‌ است. امروز برای شنیدن کدهای رمز، نیاز به صدای آمریکا نیست؛ گرچه اختلافات راس نظام و رقابت‌هایی که در نهایت به ضرر مردم تمام می‌شوند، بر جای خود باقی‌است.