۱۳۹۶ آذر ۶, دوشنبه

این ساختن است یا ویران‌کردن؟

این ساختن است یا ویران‌کردن؟


متأسفانه می‌شنویم که در پارهای محافل ما را متهم کرده‌اند به این که مطالب نویسندگان را «دستکاری می‌کنیم» و «به شیوه‌های خودسرانه و بدون اطلاع نویسندگان» در مطالب آنه‌ا تغییراتی می‌دهیم که غالباً دیدگاه نویسنده عوض می‌شود و غیره و غیره… این‌ها سخنانی سخت نامربوط است، زیرا طبیعی است که هیچ مقاله مخالفی را نمی‌توان «با تغییراتی» به صورت موافق درآورد. مجله [کتاب جمعه] تنها مطالبی را منتشر می‌کند که مستقیماً در جهت خطوط فکری خود بیابد. ما بارها و بارها این نکته را متذکر شده‌ایم که در برابر زبان فارسی احساس مسؤلیت می‌کنیم و می‌کوشیم آن‌چه در مجله می‌آید تا حد ممکن از لغزش‌های دستوری پیراسته باشد. بدین جهت غالباً در امر ویرایش مطالب سختگیری می‌کنیم و آن‌چه اسباب گلایه بعضی دوستان ما می‌شود همین است. این نکته همیشه در داخل جلد مجله نیز تذکر داده می‌شود که «مجله در حک و اصلاح مطالب آزاد است» و تصور درست این است که نویسندگان، با قبول این شرط است که مطلبی برای چاپ در اختیار ما می‌گذارند. برای آن که خوانندگان حدود «دستکاری‌های خودسرانه» ویراستاران ما را به عیان ببینند به طور نمونه به نکاتی در پیرایش یکی از اینگونه مطالب اشاره می‌کنیم، گهگاه توضیحی می‌آوریم تا امکان قضاوت عادلانه برای کسانی که احتمالاً به پیچ و خم‌های زبان آگاهی حرفه‌ای ندارند نیز فراهم آید.
* * *مقاله‌ای که برای این منظور انتخاب کرده‌ایم با این جمله آغاز می‌شد:«با پذیرش این تقسیم‌بندی که مجموعه‌ی حیات هر جامعه به دو بخش زیربنا و روبنا تقسیم می‌شود، و قبول این نکته که رابطه‌ای متقابل بین این دو عرصه از حیات جامعه برقرار است، می‌توان گفت… که الخ».لطفاً یک بار دیگر این سطور جمله درجمله درجمله را بخوانید. ــ این جمله‌ی مطول، یک جمله‌ی مرکب شرطی است که شرط آن، خود مرکب از سه جمله‌ی کوتاه و بلند است، و جواب شرط آن هم جمله‌ی کوتاه «می‌توان گفت». ویراستار برداشته آن را جمع و جورتر کرده. نخست به جای «با پذیرش این تقسیم‌بندی که مجموعه… به دو بخش… تقسیم می‌شود» گذاشته است: «اگر بپذیریم که مجموعه‌ی حیات هر جامعه[ای] به دو بخش زیربنا و روبنا تقسیم می‌شود…» و با این کار، هم زشتی عبارت «این تقسیم بندی… به دو بخش… تقسیم می‌شود» را برطرف کرده، هم به عبارت مغلق روانی بخشیده. ــ در دنباله‌ی آن نیز به جای «و قبول این نکته که رابطه‌ای متقابل بین این دو عرصه از حیات جامعه برقرار است…» نوشته است «و نیز این نکته را بپذیریم که میان این دو عرصه‌ی حیات جامعه رابطه‌ی متقابلی برقرار است…» که در این جا سه دستکاری انجام داده: یکی در ابتدای جمله و در عبارت «و قبول این نکته» ــ که خود غلط است و دست کم باید باشد «و با قبول این نکته» که باز، اولاً همان اشکال قبلی را دارد و ثانیاً فاقد چفت و بست لازم با جمله‌ی پیش است. دستکاری دوم «رابطه‌ای متقابل» است که به «رابطه‌ی متقابلی» تغییرداده شده که زیاد هم به حساب سلیقه‌ی شخصی نباید گذاشت: امروزه دیگر رسم نیست که وقتی با اسم و صفتی یای نکره می‌آوریم نشانه‌ی نکره را به اسم بچسبانیم، مگر در شعر و آن جور نوشته‌ها. بنابراین حتی الامکان باید گفت رابطه‌ی متقابلی، آینده‌ی روشن و نوید بخشی، نقش منفعلی و مجال دیگری؛ و نباید گفت آینده‌ای روشن و نوید بخش، نقشی منفعل، مجالی دیگر و مانند اینها. دستکاری سوم هم جابه‌جا کردن آن هفت کلمه است که نابه‌جا وسط عبارت «رابطه‌ای متقابل برقرار است» جا خوش کرده. بپردازیم به چند نمونه‌ی کوچک‌تر:
*مرقوم فرموده‌اند:«و ادبیات به عنوان مقوله‌ای از فرهنگ…» که به گمان ما باید می‌نوشتند:«و ادبیات نیز، چون بخشی از فرهنگ…» اولاً چون عبارت به جمله‌ی پیش برمیگردد کلمه‌ی «نیز» حتماً لازم است. ثانیاً «به عنوان مقوله» یعنی چه؟ یعنی عنوان ادبیات «مقوله» است؟ آیا ادبیات مقوله‌ای از فرهنگ است یا بخش از آن؟ چون «مقوله» دست کم سه معنی دارد: یکی «گفتار»، دیگری «درباره‌ی»، و سومی‌در معنای منطقی آن ــ یعنی «مقولات عشره» ــ که ادبیات به هیچ یک از اینها نمی‌خورد. اما چون این نکته محل بحث بود همان «مقوله» را گذاشتیم در عبارت ایشان بماند و به همین اندک «دستکاری» اکتفا کردیم که به جای «به عنوان» بگوییم «چون» یعنی به مثابه و در مقام. آیا هیچ شنیده‌اید که استاد بنا بگوید:«من، به عنوان یک بنا، میگویم این دیوار شکم داده»؟
*نوشته‌اند:«در رابطه با توجیه نظام حاکم توسط نهادهای روبنایی».آه که این «در رابطه با» هم عجب واگیری دارد! کلمه‌ی «رابطه» به این شکل مبتذل «در رابطه با»، هیچ کاربردی در فارسی ندارد و ترجمه‌ی خامی‌از زبانهای فرنگی است، از قماش کلماتی مثل «بی‌تفاوت» و «نقطه‌نظر» به معنای «دیدگاه» یا خزعبلاتی از قبیل «خود را توجیه کردن: و مانند این‌ها… دیگر این که ما به جای «… توسط نهادهای روبنائی: عبارت «که کار نهادهای روبنائی است» را به صورت معترضه آوردیم… چرا «توسط»؟ «توسط» یعنی واسطه شدن، میانجی شدن، مع‌الواسطه‌ی… شما شنیده‌اید که کسی به جای «این خانه را پدرم خریده» بگوید «این خانه توسط پدرم خریداری شده»؟ــ یا می‌گویند «این خانه را پدرم خریده» یا «حسن توسط پدرم این خانه را خریده.»
*ایشان گفته‌اند حاکمین، ما گفته‌ایم حاکمان.
*ایشان گفته‌اند «آیا کارگرانی که مواد خام و ابزاری را که با آن کار می‌کنند، به هدر می‌دهند و خراب می‌کنند آدم‌های درستکاری هستند؟» ما گفته‌ایم «آیا کارگرانی که مواد خام را هدر داده ابزار کار را خراب می‌کنند آدم‌هایی درستکارند؟» (که تازه «آدم‌ها»یش هم زیادی است.) *«خداوند با افراد دزد» را کرده‌ایم «خداوند با دزدها…»
*« در مسیری مطابق منافع طبقات حاکم سوق دهند» را کرده‌ایم «به مسیر منافع طبقات حاکم بکشانند».
*«ادبیات بازاری و عامه‌پسند پا به صحنه گذاردند» را کرده‌ایم «ادبیات بازاری پیدا شد».اگر کلاس درس بود حتماً به جهت «گذاردند» یک نمره از ایشان کم می‌کردیم. ما در فارسی یک چنین چیزی نداریم. یا باید بگوییم گذاشتند و یا بنویسیم گزاردند (یعنی با حرف ز). یک گذاردن داریم به معنی نهادن و امکان دادن و قرار دادن. یک گزاردن داریم به معنی انجام دادن و به جا آوردن. ماضی اولی می‌شود گذاشتم، گذاشتی، گذاشت؛ ماضی دومی‌می‌شود گزاردم، گزاردی، گزارد. سپس اگر یک آقایی بنویسد گذاردند (با ذال) یا غلط انشائی مرتکب شده یا غلط املائی!ای، راستی: در این مورد خاص از ایشان دو نمره باید کم می‌شد، چون فعل را جمع هم بسته:«ادبیات پا به صحنه گذاردند!»نشانه‌ی «آت» (در کلمه‌ی ادبیات علامت جمع نیست، علامت «جمع گروهه» است. از این گذشته غیر ذیروح را هم جمع نمیبندند. نمی‌گوئیم «انتخابات شروع شدند».
*«آن چنان که کمترین شباهتی…» ترجمه‌ی لفظ به لفظ از فرنگی است. در فارسی می‌گوئیم«هیچ شباهتی».
*«چنین می‌نمایانند» را کرده‌ایم «چنین وانمود می‌کنند».
*«تصویر می‌نمایند» را هم کرده‌ایم «تصویر می‌کنند». آخر نامه‌ی کارپردازی هنگ ژاندارمری که نیست. در یک انشای شسته رفته‌ی معقول، تصویر می‌نمایند یعنی «خودشان را عکس جلوه می‌دهند» یا «نقاشی به نظر می‌آیند».
* «بدبینی نسبت به آینده» ــ این «نسبت به»، در کاربرد غلطش، مرض چند سال پیش بود. مثل «معرف حضور کسی بودن». آن مرض، این روزها تغییر شکل داده تبدیل شده است به «در رابطه با» و «توجیه شدن» و «عمدتاً» و «گاهاً»! ــ عبارت را کرده‌ایم «بدبینی به آینده».
* «به دیگر سخن می‌توان گفت که روبنا…» تقلیل یافته، شده است:«به دیگر سخن، روبنا…»
* «در این رابطه» (ای امان!) شده است «در این نسبت»
* «بی‌گفته پیداست» (جل‌الخالق!) شده است: «ناگفته…»
* «برآن تحکیم بخشید» شده است «آن را تحکیم بخشید». والله تا ما شنیده‌ایم «چیزی را» تحکیم بخشیده‌اند، نه «برچیزی».
* «باید… علت را… بشناسی و بدانی کمانت را کجا نشانه کنی.» تبدیل شده است به: «علت… را هم باید… بشناسی تا آماجت را شناخته باشی.» ــ کمان را نشانه کردن، یعنی هدف قرار دادن کمان. یک معنی دیگر هم دارد: جایی سراغ کردن کمان (برای این که مثلاً سر فرصت بروی بخریش). البته دیگر اینش که امروزه روز چرا نویسنده و هنرمند باید با تیروکمان به جنگ برود، بماند!
* «همزمان باهم» چیزی است شبیه «عین کمافی السابق». ــ یکیش کافی است: یا «همزمان» یا «باهم»، مگر این که منظورمان «هم زمان و باهم» بوده باشد. می‌شود ما هر دو یک عمل را انجام بدهیم ولی در دو زمان. می‌توانیم همزمان به عملی اقدام کنیم ولی باهم نباشیم. و می‌توانیم باهم و همزمان به کاری بپردازیم که در این حال، عبارت نیاز به «و» دارد.
* از این عبارت «بل مقوله‌ایست دیالکتیک» منظور نویسنده این نبوده است که «دیالکتیک» یک «مقوله است، بل می‌خواسته‌اند بگویند موضوع مورد نظرشان یک مقوله‌ی دیالکتیکی است».
* «ثمره‌ی عرق ریزان بشر» ــ منظور البته آن نیست که «ثمره‌ی مربوطه» همین جور عرق از هفت بندش جاری است. یا مثل عبارت «گرمای خرماپزان خرمشهر» (که خرما پزان به گرمترین روزهای فصل تابستان گرمسیرات می‌گویند) کلمات اول و دوم «اضافه‌ی تخصیصی» نیست. بلکه چیزی است شبیه «شیرینی بله‌بران سکینه». می‌بینید که تقصیر نویسنده نیست اگر خواسته مطلب یک خرده هم ادبیات باشد. اگر می‌گفت «ثمره‌ی عرق جبین بشر» که کاری نکرده.
* «این برزخ گذران است، دیر یا زود.» ــ حالا که نویسنده از کلمات مقوله و در رابطه خیلی خوشش می‌آید بگذارید بگوییم که «برزخ از مقوله‌ی مکان است نه زمان» یا «برزخ را فقط در رابطه با مکان باید به کار برد» و مکان نمی‌تواند گذرا (یا گذران) باشد. یعنی اگر خواستیم آن را «در رابطه با زمان» «در مقوله‌ی زمان» به کار بریم حتماً باید بگوییم «دوره‌ی برزخی»
* «تعداد معدودی افراد نابغه» ــ منظور «معدودی از نوابغ» است.
* «و نهادهای لازم آن بنیاد گردد». ــ اولاً به همه‌ی مقدسات عالم قسم که از گردیدن و گشتن فقط هنگامی ‌می‌شود به جای شدن استفاده کرد که شدن به معنی تغییر یافتن و دیگرگون شدن و به وضع و صورت دیگردرآمدن باشد. یعنی می‌شود گفت:«آدمی‌را که بخت برگردد، اسب او در طویله نر یا خر گردد»، اما اگر بگوییم «بنده از خواب بیدار گردیدم» یا «اخوی قرار است رئیس اداره گردد» یا «تازگی‌ها نویسنده گشته‌ام» هیچ شاهکاری نفرموده‌ایم و هیچ خواننده‌ای از شنیدن یا خواندن آن‌ها محظوظ نخواهد گردید! ــ این از اولن. حالا برویم سر ثانیاً: حتی اگر بپذیریم که در همه‌جا می‌شود از افعال گشتن و گردیدن به جای شدن استفاده کرد، باز هم «بنیاد گشتن» ترکیب مفتضحی است که تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود. آخر کجای «بنیاد نهاده شدن» خار دارد که برداریم با «بنیاد گشتن» یک چنان جمله‌ی بی‌معنی مزخرفی بسازیم و خودمان را دست بیندازیم؟
*عبارت «هماهنگ نیستند و با آن از سر ستیز برمی‌خیزند» را، ویراستار مقاله، به یک دلیل بسیار بسیار ساده «خودسرانه و بدون اطلاع نویسنده دستکاری کرده» و قسمت آخرش را به «با آن سر ستیز دارد» تغییر داده. و آن دلیل بسیار ساده این است که «از سر چیزی برخاستن» یعنی از آن چیز دست برداشتن و ترک آن گفتن. «از سر ستیز برخاستن» هم یعنی دست از ستیز برداشتن و ترک ستیز گفتن؛ درصورتی که منظور نویسنده عکس این، یعنی «از در ستیز درآمدن» است!
* همه‌ی این عبارت مطول «در پی دگرگونی زیربنای حاکم بر جامعه و ایجاد نظامی‌نوین می‌باشند» (به سبک انشای عریضه‌نویسان جلو دادگستری)، یعنی «در پی ایجاد نظام نوینی است»!
* «کوران تحولات» را به این دلیل که زبان خودمان را بیشتر دوست می‌داریم کرده‌ایم «جریان تحولات». ــ مخالف که نیستید؟
* «درست در همین رابطه است» را کرده‌ایم «درست همین جاست».
* «تا از این راه هرگونه حرکت و جنبشی را از او بستاند». ــ تصور نمیفرمایید که آن چه ستاندنی است «توان حرکت و جنبش» است نه خود حرکت و جنبش. در تعریف روضه‌خوانها می‌گویند «حسابی از مجلس اشک می‌گیرد». اگر به آن حساب باشد، این جا هم معنی عبارت می‌شود: «آن قدر به جنبش و حرکتش وادارد تا به کلی از حال برود».
* «آگاه ساختن آنان از نیروی بالقوه‌ی نهفته در توده‌ی مردم» تبدیل شده است به «آگاه کردن آنان از نیروی بالقوه‌ی مردم».اولاً که «بالقوه‌ی نهفته» یعنی چه واقعاً؟ مگر بالقوه‌ی آشکار هم داریم که این یکیش نهفته باشد؟ ــ بالقوه یعنی «وجود داشتن در حوزه‌ی امکان و شدن»، بنابراین همیشه نهفته است و آشکار که شد می‌شود بالفعل.ثانیاً مگر آگاه کردن از عفت کلام به دور است، که انسان به جایش بگوید آگاه ساختن؟ یا مگر به صرف این که در افعال مرکب به جای کردن بگذاریم ساختن، ادبیات فرموده‌ایم؟ ــ آگاه ساختن، بی‌اعتبار ساختن، پاک ساختن (پاکسازی!)، آشنا ساختن، نمایان ساختن، و آن وقت کار این ساخت و ساز ببینید به کجا می‌رسد: نابود ساختن! محروم ساختن! مضمحل ساختن! ویران ساختن! یک قلم باید گفت که این به کار گرفتن زبان نیست، پدر زبان را در آوردن است. واقعاً شرم‌آور است که اسم خودمان را بگذاریم نجار اما در و پنجره را از هم تمییز ندهیم، لولا را جای اره‌ی موئی به کار ببریم و به میخ بگوئیم اسکنه، و تازه دو قورت و نیممان هم باقی باشد.
* * *تصور میکنیم تا همینجا بس است. اکنون دست کم خوانندگان ما می‌توانند از روی این نمونه‌ها که آوردیم پاسخی عادلانه به این پرسش‌ها بدهند:ــ آیا این «دستکاری خودسرانه» و «دستکاری»های دیگری از این قبیل (که متأسفانه و متأسفانه هشتاد درصد وقت یک عده را به تمام معنی عبارت «تلف می‌کند») می‌تواند به «تغییر و تبدیل دادن مطالب و نظرگاه‌های نویسندگان» تعبیر شود؟ــ آیا معنی کاری که ما در پیرایش مقالات انجام می‌دهیم «لطمه زدن» به محصول فکری نویسندگان است یا فقط «اصلاح انشایی» آن‌ها؟ــ آیا درست است که ما از اصلاح اغلاطی چنین فاحش خودداری کنیم و مقالات را، به این بهانه که مسؤلیت خوب و بدش با خود نویسنده است، از آن دست بگیریم و از این دست در مجله بگذاریم و فقط به صرف این که نویسنده قبلاً چند کتاب و یک کوه مقاله اینور و آنور چاپ کرده است بر هر رطب و یابسی که به هم بافته باشد چشم ببندیم که از دست بردن در مقالهاش عصبانی می‌شود؟ ما معتقدیم مجله‌ای که هر هفته چند ده هزار نفر می‌خوانند باید پاسدار زبان باشد و از یک سو راه درست‌تر نوشتن را هم به نویسندگان بیاموزد، زیرا فارسی زبان مشکلی است و به سبب آن که افعال ــ به عکس زبان‌های غربی ــ در انتهای جمله می‌آید، فصاحت بیشتری طلب می‌کند. وانگهی، درست و منطقی اندیشیدن یک مسأله است و تمیز و سالم چیز نوشتن یک مساله دیگر، ممکن است که اندیشمندی به زوایای زبان وارد نباشد؛ مسؤلیت ما در این میان چه می‌شود؟ سوال دیگراین است که بدین ویرانگری در زبان و ادبیات فارسی تا کجا باید مجال داد؟ ویرانگری در زبان را عریضه‌نویس جلو دادگستری یا پستخانه انجام نمی‌دهد. این کاری است که فقط نویسندگان و مترجمان می‌توانند از پسش برآیند و تا اینجا هم درست و حسابی برآمده‌اند. این عمل را آن شخصی انجام می‌دهد که هزاران صفحه از شاهکارهای نویسندگان جهان را به مفتضح‌ترین شکلی به فارسی درمی‌آورد و تازه به جای آن که گوشش را بگیرند و خرابکاری‌هایش را نشان بدهند [کاری که یک بار در همین کتاب جمعه کردیم] به عنوان یک «نویسنده و مترجم برجسته» باد هم به آستینش می‌کنند.باری، ما به هر تقدیر به صواب بودن کاری که می‌کنیم معتقدیم. اگر نویسندگانی هستند که به قول شیخ اشراق «روز کوری نزد ایشان هنر است» بحث دیگری است.
احمد شاملو، کتاب جمعه

میزگرد: دربارهٔ وظائف کتاب جمعه

میزگرد: دربارهٔ وظائف کتاب جمعه


این حقیقت که به ‌تنهائی قادر نخواهیم بود حتی برخی از مسائل گوناگون و پیچیدهٔ جامعهٔ ایران را به دقت لازم مطرح کنیم، از همان آغاز کار برای شورای نویسندگان کتاب جمعه روشن بود. ما می‌دانستیم که اگر این هفته‌نامه قرار است از عهدهٔ وظیفه‌ئی اجتماعی برآید باید به ‌تمامی نیروهای بالندهٔ اجتماع تکیه کند. این اتکا از راه‌های مختلف می‌توانست صورت بگیرد، لیکن ساده‌تر امّا دمکراتیک‌ترین راهی که به نظر رسید این بود که از نمایندگان تفکر و تلقی‌های نیروهای رادیکال و نمایندگان اندیشه‌های فعال غیرمتشکل دعوت به  عمل آریم تا نظرات خود را درباب مسائلی که عنوان می‌شود به ‌دور میزگردی به بحث و برخورد منطقی بگذارند، با یقین به ‌این که انعکاس خود این نقطه‌نظرها در مجله، می‌تواند بحث را به ‌میان تودهٔ وسیع علاقمند ببرد. بدیهی است که در پاره‌ئی موارد لازم خواهد بود که تنها افراد متخصص به ‌بحث و گفتگو بنشینند تا برخی از پیچیدگی‌ها را از دیدگاه فنی توضیح و تشریح کنند. و این نیز روشن است که نمایندگان همهٔ نیروها و تمام گرایش‌ها ممکن است نتوانند همواره در این میزگرد حضور یابند.
به هر حال، کوشش در این راستا است و آنچه در زیر می‌آید حاصل نخستین میزگرد ما است.
باقر پرهام: در نخستین نشست «میزگرد» کتاب جمعه اجازه بفرمائید در این ‌باره صحبت کنیم که مجله یا نشریه‌ئی با مشخصات کتاب جمعه چه نقشی را می‌تواند در این دوره از زمان بازی کند و چه رسالتی به  عهدهٔ آن هست. این بحث شاید بعدها به  مؤثرتر شدن کار ما کمک بکند. پس از آقای شاملو که ندای این کار را در داده‌اند، خواهش کنیم که برای شروع بحث نظرشان را در این زمینه بگویند.
احمد شاملو: ما نشریه را با این هدف درمی‌آریم که به ‌مسائلی که برای جامعه مطرح هست امّا چند و چونش روشن نیست جواب داده شود. به عنوان مثال، در گردهمآئی‌هائی که برای تأسیس مجله با دوستان داشتیم من پیشنهاد کردم به موقعش، از صندوق مجله مخارج گروه‌هائی را تأمین بکنیم که بروند در مسائل مختلف جامعهٔ ایران – مسائل روستائی، ایلی، کارگری، شهری و غیره – تحقیق بکنند، حتی اگر برخی از این تحقیقات دو ماه و سه ماه وقت بگیرد. مسائل گنگ اجتماعی ما یکی و دو تا نیست، این مسائل باید مطرح شود و اشخاص صاحب‌نظر دربارهٔ آن‌ها نظر بدهند تا مجله بتواند به سهم خود راه‌هائی برای رفع نیازهای بنیادی جامعه ارائه کند.
باقر پرهام: منظورتان نیازهای موجود برای کل جامعه است نه الزاماً از دید یک گروه یا یک قشر خاص و یا یک سازمان خاص از جامعه؟
احمد شاملو: بی‌شک، زیرا در آن صورت مجله می‌شد ارگان یک گروه خاص. من معتقدم این مسائل باید از مواضع و نظرگاه‌های مختلف مورد بررسی قرار گیرد تا امکان انتخاب پاسخ صحیح‌تر میسر باشد.
باقر پرهام: در واقع پایگاهی باشد برای یک نوع همکاری دموکراتیک بین گروه‌های متعدد روشنفکران. یعنی چه آن‌هائی که از پایگاه خاص روشنفکری خودشان نگاه می‌کنند و چه آن‌ها که تعهد سیاسی در گروه‌های مختلف دارند بتوانند سهمی در روشن کردن مسائل جامعهٔ ما داشته باشند.
احمد شاملو: مسائل حل‌ناشدهٔ فراوانی هست که با درگیری‌های سیاسی و عقیدتی گروه‌ها اصلاً رابطه پیدا نمی‌کند. ما برای جامعه‌ئی کار می‌کنیم که نگذاشته‌اند هیچ تصویر درستی از آن داشته باشیم. شناخت درست این اجتماع ماورای برخوردهای نظری و عقیدتی است و امری است به سود همهٔ گروه‌های سیاسی.
محمدعلی سپانلو: بخصوص که در یک جامعهٔ عقب‌مانده از لحاظ تعلیم و تربیت و اطلاع‌رسانی نباید فراموش کنیم که همه چیز را از پایگاه صرف سیاسی و یا پایگاه تخصصی سیاسی نمی‌شود دید. به این جامعه‌ئی که جبراً سی سال در خواب بوده حداقل می‌توانیم یک مقدار آگاهی‌های کلی بدهیم.
احمد شاملو: مثلاً آگاهی‌هائی در زمینهٔ خودگردانی در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها و یا شوراهای دهقانی و مانند این‌ها که از جملهٔ مسائل بنیادی است و ماوراء فرقه‌گرائی و سکتاریزم.
باقر پرهام: یعنی دو سطح کار وجود دارد: سطح اول دادن یک مقدار اطلاعات و شناخت‌های دقیق که شاید اسمش را بشود گذاشت «آکادمیک»، مثلا وقتی که مسئلهٔ فرض بفرمائید «خودگردانی» مطرح است یک نشریه می‌تواند ماحصل شناختی را که در این زمینه از دیدگاه‌های مختلف وجود دارد با توجه به ضرورت‌های جامعهٔ کنونی ایران ارائه کند. در این زمینه آدم‌هائی که اهل فن هستند می‌توانند بنویسند یا احتمالاً بیشتر ترجمه کنند به قصد طرح این مباحث در رابطه با نیازهای جامعه. سطح دوم سطح طرح مسائل خاص ایران است. این نشریه می‌تواند فارغ از درگیری گروه‌بندی‌ها نقش اطلاع‌رسانی مثبت را بازی کندو مثلاً شما اشاره کردید به گروه‌های تحقیق، خوب اگر موضوعی به عنوان شورا مطرح است، گروه‌های مختلف سیاسی هر کدام از دید خود به این قضیه نگاه می‌کنند. اما از لحاظ کل جامعه هم این قضیه مطرح است و می‌شود با فرستادن گروه‌های تحقیق با انواع پدیده‌های شورائی که کم‌وبیش در جریان انقلاب ایران با آن آشنا شدیم تماس گرفت مثل گروه‌هائی که در کارخانه‌ها به وجود آمد یا شوراهای همکاری که در دوران اعتصابات گذشته در انواع مراکز کارگاهی بوجود آمد که هدفشان ادارهٔ اعتصابات یا سازمان دادن مبارزه برعلیه رژیم بود. یک نقش مجله، شناخت دقیق همین مسائلی است که در جامعهٔ ما پدید آمده، و عرضه کردن نتیجهٔ این شناخت‌ها به مردم.
احمد شاملو: و مسلماً این نتایج در بدو امر می‌تواند به طور میتقیم مورد بهره‌برداری هرچه بیشتر همین گروه‌های سیاسی قرار بگیرد آن گروه سیاسی را که معتقد بود از طریق دهات باید آمد و شهرها را محاصره کرد. من با این‌ها برخورد با مزه‌ئی پیدا کردم. سه سال پیش سمیناری در همدان تشکیل شد برای بررسی علل مهاجرت روستائیان به شهرها. ماحصل این سمینار بسیار جالب بود زیرا حتی جرئت نکردند گزارشش را به آن بابا بدهند. یک نسخه از صورت جلسات سمینار نزد من بود و من آن را دادم به دو سه نفر از همان آقایان که بخوانند نتیجه این شد که آن آقایان تازه دریافتند که در غالب نقاط ایران جامعهٔ روستائی به معنائی که آنان می‌شناسند باقی نمانده، و فی‌المثل نان جامعهٔ روستائی را شهرها هستند که تأمین می‌کنند! نتیجهٔ کار ما هم می‌تواند دادن اطلاعات باشد به گروه‌ها که لااقل تئوری‌هاشان را بتوانند بر زمینهٔ واقعیت‌ها پیاده کنند.
محمدعلی سپانلو: هدف این است که چنین نشریه‌ئی مرجعیت فرهنگی اجتماعی پیدا کند. پس باید از ورای این نوع دسته‌بندی‌ها عمل کرد با هدف اطلاع‌رسانی به ‌جامعه‌ئی که واقعاً تشنهٔ اطلاع است. البته مسلم است که ما اصول دموکراتیک خودمان را نگه خواهیم داشت، و مسلم است که کتاب جمعه به هرحال پایگاه اندیشه‌های ارتجاعی نخواهد بود.
خسرو شاکری: به نظر من هر مجله که در فراسوی گرایش‌ها یا قطب‌بندی‌های سیاسی در درون چپ دموکراتیک می‌خواهد منتشر بشود، در جامعه‌ئی مثل ایران باید از اینجا شروع کند که در شصت و هفتاد سال اخیر چه اتفاقاتی افتاده یا اینکه باید می‌افتاده و نیفتاده. در این مملکت یک تمدنی رفته و نیمچه «تمدنی» که جای آن آمده همراه با تمام الزامات فرهنگیش نبوده. یعنی اگر مدرسه آمده، کتاب آمده، محتوی درست و حسابی که انتظار می‌رفته همراه این مدرسه و کتاب نیامده، به عبارت دیگر، اطلاعاتی که تحت‌عنوان فرهنگ به این جامعه بایست داده می‌شده داده نشده، اختناق مانع شده است که این اطلاعات داده بشود.
احمد شاملو: یعنی مثلاً در دانشکده‌ها، اقتصاد درس می‌دهند بدون مارکس! – رژیم هزار تا چاقو می‌ساخته که یکیش دسته نداشته!
خسرو شاکری: تکه پاره‌ئی از آن دانش جهانی آمده ولی آن تکه‌هائی را که اساس و پایه این دانش جهانی بوده‌اند نگذاشته‌اند در دسترس مردم باشد، برای اینکه می‌توانسته پایه و اساس براندازی رژیم پهلوی باشد. اما این فقط در سطح حکومت پهلوی نبوده. اوپوزیسیون هم به این درد دچار بوده به علت اینکه تجدید تولید اجتماعی و «فرهنگی» می‌شده.
عباس سماکار: در واقع پدیده‌ئی ناشی از سیستم سرمایه‌داری وابسته.
خسرو شاکری: دقیقاً. بنابراین این‌ها را ما باید بشناسیم. ببینیم کدام دانش‌ها قلابی، یعنی «شبه دانش» بوده. خود جامعه ایران را بشناسیم، تغییراتی را که در این هفتاد سال اخیر رخ داده بشناسیم. این جامعه از کجا آمده، چه مناسباتی داشته و اکنون در چه مناسباتی هست؟ وقتی می‌گوئیم سرمایه‌داری وابسته، منظور از این مناسبات تولیدی معین چیست؟ چه اثرات فرهنگی روی ذهن ما گذاشته و عواقب این اثرات فرهنگی در سیاست و دسته‌بندی‌هائی که غالباً خواست‌های طبقاتی یکسان دارند و مع‌ذلک در مقابل هم ایستاده‌اند چیست؟ این را باید توصیح دهیم از طریق تحلیل مشخص فرایند تاریخیش در زمینهٔ اقتصادی، فرهنگی، در زمینهٔ شناخت مجموعهٔ جامعه ایران و در جزئیات مسئلهٔ زحمتکشان، کدام دسته سیاسی می‌تواند ادعا بکند که به شناخت زحمتکشان در ایران جواب گفته؟ به نظر من هیچ کدام. با تمام احترامی که برای نیروهای انقلابی دارم معتقدم که هیچ کدام شاید به علت اختناق و درگیری در مبارزهٔ بلافصل سیاسی – نتوانستند از طبقه‌ئی که نمایندگیش را دارند شناخت کافی به دست بدهند. ما تحلیل لازم را از جامعهٔ ایران نداریم، نه در جزئیات و نه در کلیات. این مجله به نظر من باید آن مرجعیت فرهنگی را پیدا کند که بتواند فراسوی مرزهای تقسیم‌کنندهٔ گروه‌های سیاسی به این خواست‌ها جواب بدهد. گروه‌های تحقیق در روستا و کارخانه باید این تحقیقات بنیادی را انجام بدهند و در اختیار همگان بگذارند. تحقیقات علمی نباید تبدیل به ‌کالائی بشود که فقط فلان گروه خاص عرضه می‌کند. به نظر من وظیفهٔ ما این است. در مورد دانش و شبه دانش هم معتقدم که مثلاً ما نمی‌توانیم از مارکسیسم، به عنوان یک علم، علم معاصر، بگذریم. چون آنچه تاکنون در ایران بوده به نظر من شبه مارکسیسم بوده است نه مارکسیسم.
عباس سماکار: می‌خواهم اضافه کنم که لازم است تحلیلی از وضعیت نیروها، وضعیت سیاسی اجتماعی این مملکت، داشته باشیم (که بعداً به این مهم می‌پردازیم). صحبتی اینجا شد درباب وجود سکتاریسم. من فکر می‌کنم این سکتاریسم به معنای گرایشات مشخص طبقاتی گرفته شده. و حال آن‌که گرایش مشخص به سوی طبقه و داشتن ارگان سیاسی برای یک سازمان یا حزب طبقاتی به هیچ‌وجه سکتاریسم نیست، بلکه دقیقاً جهت‌گیری به سوی یک طبقه است، اما دلیل ندارد که ما همان کار را در این مجله بکنیم. امروز صف‌بندی نیروها مشخص شده و در این صف‌بندی متأسفانه نابسامانی‌های زیادی به چشم می‌خورد. به علت وجود دیکتاتوری در سال‌های دراز و به علت عدم آگاهی سیاسی و ایدئولوژیک، مردم نتوانستند به هیچ‌وجه یک جهت‌گیری مشخصی برای خودشان داشته باشند به جز نیروهائی که بنا به عللی در روابط سیاسی – تشکیلاتی خاصی قرار گرفتند و یا عناصر روشنفکری که علیرغم آن فضای سنگین و خفقان‌آور تلاش‌هائی کردند. ولی در کل جامعه این طور نبود. و اگر نیروی چپ وظیفهٔ اساسی خودش را جهت‌گیری به سمت طبقهٔ کارگر می‌داند نباید فراموش کند که یک جهت‌گیری هم در سوی مبارزات دموکراتیک خیلی به طور عام باید داشته باشد. ما مشاهده می‌کنیم که در این مملمت نیروهائی وجود داشتند که جهت‌گیری نکردند و امروز جذب قدرت شده‌اند. بنابراین این نیروها را باید تعلیم داد. این نیروها را هم نمی‌شود با جهت‌گیری مشخص ایدئولوژیک به سمت آرمان طبقهٔ کارگر بکشید. می‌توان به طور عام مسائل دموکراتیک جامعه را درنظر گرفت و با توجه به این که سیستم سرمایه‌داری وابسته چه بلائی به سرمان آورده مسائل فرهنگی را از دیدگاه عامش مطرح کرد تا آنهائی که فاقد جهت واقعی هستند کشیده شوند به سمت نیروهای واقعی انقلابی. این را هم فراموش نکنیم که هر نشریه‌ئی در هر صورت نوعی خطاب قشری و طبقاتی دارد.
فریدون آدمیت: چنین نشریه‌ئی اگر هدفش آن چیزی باشد که در فرهنگ سیاسی بیداری افکار می‌گفتند، خیلی مفید می‌تواند باشد. بیداری افکار، نسبت به ‌مسائل جاری جامعه و مسائلی که در آینده خواهیم داشت. فرض کنید همین حالا مجلس خبرگان داریم. این قضیهٔ مجلس خبرگان واقعاً حلاجی نشده که اصلاً مجلس خبرگان انتخابی نمی‌تواند باشد. مجلس خبرگان ذاتاً باید انتصابی باشد. اما من اساساً با خبرگان موافق نیستم و خبرگانی در کار نیستند. اگر هم قرار باشد بگوئیم خبرگان، بسیار خوب، ولی خبرگان را تودهٔ عوام نمی‌تواند انتخاب بکند. در هیچ جامعه‌ئی نمی‌تواند انتخاب بکند چه برسد به ایران. یعنی اگر در عالی‌ترین جامعه‌های مترقی هم بخواهند هیئت خبرگان برای یک کاری انتخاب بکنند (برای نقشه‌کشی اقتصادی، برنامهٔ اقتصادی، یا نصب دستگاه اتم یا راه‌های دور ریختن تفاله‌های اتم) این را نمی‌شود به رأی گذاشت.
محمد قائد: از دو مطلبی که مطرح شد تصور می‌کنم اولی را همهٔ دوستان تأئید کردند: نشریه و نشریه‌هائی دموکراتیک، که ما کم داریم؛ جائی که اشخاص نظرشان را بیان کنند و همراهانی پیدا کنند و تشخیص بدهند مخالفین‌شان چه کسانی هستند. تصور می‌کنم همهٔ دوستان تأئید کردند که برای پرهیز از سکتاریسم، لازم است فضای دموکراتیکی حاکم باشد. راجع به مرجعیت هم صحبت کاملاً درستی است. حقیقت این است که کلمهٔ چاپی مقداری تقدس دارد، تأثیر عمیقی می‌گذارد و یک مقداری مرجعیت پیدا می‌کند. حالا چکار می‌شود کرد که این حرکت دموکراتیک به تنهائی حالت یک جور آرمان فکری پیدا نکند – یعنی فقط گروه خاصی نباشند که این را بخوانند و دیگران نه. و در دور و تسلسل باطلی گرفتار نشویم که قبلاً هم بودیم. گردانندگان چنین نشریه‌ئی باید نظرشان این باشد که اینجا تریبون آزادی است، جائی برای گفتن است، امکانی است برای نوشتن، صحبت کردن. اما اگر بعد این ایستا بماند و ثابت بشود، که مثلاً شصت هزار نفر این نظر را می‌پسندند و دیگران هم علاقه‌ئی به این نظر ندارند یا مخالف بالقوهٔ آن هستند، باز مجله توی دسته‌بندی‌هائی می‌افتد و خودش منشائی خواهد شد برای یک سکتاریسم تازه: آن‌ها که «کتاب جمعه» را می‌فهمند و آن‌ها که نمی‌فهمند، آن‌ها که «کتاب جمعه» را می‌خوانند و آن‌ها که نمی‌خوانند.
هما ناطق: هدف هر مجله‌ئی که امروز در این مقطع تاریخی ایجاد می‌شود باید شناخت جامعه و شناساندن جامعه باشد. از آنجا که دموکراتیسم خود خصلت عناصر مترقی یعنی عناصری است که از نقطهٔ شناخت و تحلیل حرکت می‌کنند – مجله‌ئی که به دست روشنفکران و عناصر دموکراتیک ایجاد می‌شود باید در جهت این شناخت و این تحلیل باشد. منظورم این است که روشنفکر متعّهد به جای توده‌ها فکر نکند و برای آنان نسخهٔ اصلاحات ننویسد، بل‌که همگام با توده‌ها و با شناخت و با توجه به خواست‌های آنان مجله را بنیان گذارد.
محمدعلی سپانلو: توافق کردیم برویم به طرف یک مرجعیت، به طرف بیدار کردن و آگاه کردن. و این توافق از آن روست که ما را به عنوان یک مرجع تحقیقات، یک مرجع اطلاع‌رسانی بشناسند.
باقر پرهام: آقای قائد نکتهٔ تازه‌ئی را مطرح کردند و آن این است که کار حدوداً مشخص است: ایجاد یک پایگاه دموکراتیک برای بحث در مسائل گوناگون. ولی ما در این زمینه عملاً چه کار می‌توانیم بکنیم که ضمن انعکاس همهٔ نظرات و طرح مسائل در جنبهٔ عام یا در جنبه های بنیادی آن که مربوط به کل جامعه می‌تواند باشد در دایره بسته‌ئی محدود نمانیم و عملاً مقصودی حاصل بشود. من فکر می‌کنم به خاطر حفظ خصلت دموکراتیکی اساساً ما باید «باز باشیم» نسبت به انعکاس هر نوع نظری با توجه به معیارهائی که گفتیم – یعنی مسائل بنیادی، مسائل عام، مسائل تحلیل‌گر، صرف‌نظر از این که مربوط به کدام دسته یا کدام گروهی باشد. یک نمونه‌اش همین بحث و گفتگوئی است که داریم. عده‌ئی از افق‌های فکری متفاوت نشسته‌اند و دارند راجع به ‌مسئله‌ئی بحث می‌کنند. این را اگر بتوانیم با یک روش منظم و دقیقی توسعه بدهیم و هر بار راجع به مسائل مختلف – چه از نظر اهل فن و چه از نظر نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی – میزگردی بگذاریم، این یک روش عملی است که ما را از آن حالت بسته بودن خودمان خارج خواهد کرد، البته با همان تعهد نسبت به مجموعهٔ نیروهای بالندهٔ جامعه. خودمان قائل هستیم یعنی ببینیم راستای حرکت نیروهای بالندهٔ جامعه چیست – صرف‌نظر از ماهیت سیاسی آن‌ها با توجه به تقسیم‌بندی‌های جزئی – ببینیم که حرکت جامعه در کدام طرف به سمت ترقی و کمال است. ولی در این زمینه ما باید حرفمان را صریح بزنیم. یعنی اگر شعاری غلط طرح می‌شود انگشت بگذاریم روی آن شعار، اگر مسئله‌ئی بدون توجه به شناخت کافی دربارهٔ جامعه عنوان می‌شود ما با توجه به همان شرافت فکری که برای خودمان قائل هستیم صمیمانه و واقعاً با پافشاری و اصرار زیاد و با ارائه شناخت کافی‌تری که به نظرمان می‌رسد بگوئیم که آقا به چه دلیل این کافی نیست. از کنار مسائل رد نشویم. یک چیزی را که می‌پسندیم موضع انتقادی نسبت به آن را مسکوت نگذاریم. اگر ما این را با صمیمیت انجام دهیم و مردم و نیروهائی که روی سخن ما با آن‌هاست حس کنند که ما با صمیمیت داریم این کار را انجام می‌دهیم تصور می‌کنم که باعث جلب همکاری آن‌ها بشویم. نه تنها موضعی به عنوان مخالف در برابر ما نگیرند بلکه حتی کمک‌مان هم بکنند.
سماکار: برداشت نادرستی را که از دمکراسی در جامعهٔ ما شده است باید کنار زد. در این جامعه معنی دمکراسی آنچنان تحریف شده که به راحتی می‌توان بسیاری از دمکرات‌ها را انحصارطلب خواند. اینان هرگونه برخورد دمکراتیک از موضع کارگری را برخوردی غیردمکراتیک می‌دانند. اگر بگوئی می‌خواهی از زاویهٔ مارکسیستی به مسئلهٔ دمکراسی نگاه کنی آناً می‌گویند که شما دارید دمکراسی را محدود می‌کنید، در حقیقت اینان گرایش‌های دموکراتیک را با میانه‌روی، نداشتن جهت کارگری و یا با پرسه زدن در میان ایدئولوژی‌ها عوضی گرفته‌اند. یک برداشت غلط هم متأسفانه در میان نیروی چپ از این مسئله رواج دارد. هستند کسانی که کار دمکراتیک را کاری محافظه‌کارانه یا فرصت‌طلبانه می‌دانند و یا آن را با گرایشی نظیر لیبرالیسم مقایسه می‌کنند. بایستی هر دو این برداشت‌های نادرست را کنار زد. امّا این که گفته شد ما قشر خاصی را در نظر نگیریم، تکرار می‌کنم: یک‌جا جهت‌گیری به سمت یک طبقه مطرح است مثلاً خطاب به کارگران، و یک‌جا مورد خطاب قرار دادن یک قشر یا عناصر پراکنده برای جهت دادن آن‌ها به سوی یک طبقه. این دو تا با هم فرق دارد. زمانی بود که جُنگ‌های مختلفی چاپ می‌شد. مثلاً در زمان محمدرضا گمان بود که این نشریات و مجلات در میان قشر خاصی می‌گردد و بنابراین تحلیل و کنکاشی بیشتر برای این قشر آگاه هیچ فایده‌ئی ندارد، چون خودشان همه چیز را می‌دانند. حال آن که درک نیازهای همان قشر آگاهی که ما از آن‌ها صحبت می‌کنیم نیز کار خیلی عمده‌ئی است. این‌ها بسیاری از مطالب را نمی‌دانند که باید باز شود. آنگاه خود این‌ها تبدیل می‌شوند به کادرهائی که پس فردا برای توده‌های مردم کار خواهند کرد. یعنی حرکت در این جهت نه تنها در جهت سکتاریسم نیست بلکه در جهت نفی سکتاریسم است. در این موارد، هرچند خطاب‌مان مستقیماً به تودهٔ زحمتکش نیست نباید این تصور برای ما ایجاد شود که کار غیرتوده‌ئی می‌کنیم. ما اگر صرفاً بگوئیم کار باید همیشه خطابش به توده مردم باشد، خوب، خیلی از وظائف‌مان را فراموش کرده‌ایم. مهم این است که هدف‌مان را تشخیص بدهیم و با آن نیازهامان را با یک تحلیل درست طبقاتی مشخص بکنیم. آن وقت درست در جهت تودهٔ مردم حرکت می‌کنیم علیرغم این که زبان نشریه سنگین باشد و یا این که مطالبش روشنفکران و پیشتازان طبقهٔ کارگر را مورد خطاب قرار دهد.
محمدعلی سپانلو: این نکته‌ئی است که باز به همین تاکتیک مربوط می‌شود. شما بهتر می‌دانید که ادبیات جدید ایران هم – ادبیاتی که با نیما و هدایت شروع شد – همین کار را می‌کرد یعنی به واسطه با توده‌ها سخن می‌گفت. برای این که زبان فنی ادبی دارای سطحی است که با زبان محاوره و عادی توده‌ها تفاوت بارزی دارد، به علت نفس پیچیدهٔ مسائل. شما به هیچ قیمتی نمی‌توانید بسیاری از مسائل را طوری بگوئید که توده‌ها آن‌هم در یک چنین کشوری با این درصد بیسوادی، بفهمند. بنابراین همان ادبیات، همان زبان، اغلب با پیش قراولان و پیش‌آهنگان طبقات و قشرها صحبت می‌کند، و آن وقت آن‌ها می‌روند بسته به مورد پیاده می‌کنند و راه‌حل‌های عملی به این تئوری‌ها می‌دهند. به نظر من صحبت از پیچیدگی زبان، جائی که خود مطلب پیچیده باشد، همان طوری که شما فرمودید، تا آن حد نمی‌شود کرد. کار اجتماعی و فرهنگی در این کشور همیشه به واسطه انجام می‌گیرد.
خسرو شاکری: باید از خوانندگان مجله و از کسانی که با خوانندگان تماس دارند هم دعوت کرد تا نیازهاشان را مطرح کنند.
احمد شاملو: و از تمام سازمان‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی هم باید دعوت کرد، چرا که امر بررسی اوضاع اجتماعی ایران – مسائل مختلفی مثل مسائل روستائی، مسائل کارگری، مسائل عشیره‌ئی و غیره – جز در رابطهٔ همدلانه و همکارانه با این نیروهای گسترده برای مجلهٔ ما امکان ندارد.
عباس سماکار: پیش از این که شمارهٔ اول کتاب پخش شود و من در این بحث شرکت کنم اتفاقاً راجع به نیازها صحبت کردم. حدس می‌زدم که این نشریه باید بیشتر در ارتباط با روشنفکران باشد و به همین جهت یک مقدار با دانشجویان صحبت کردم و سئوالاتی به صورت نمونه‌برداری گرفتم که نیازها الان چیست، و نتیجه را بعداً خواهم گفت.
باقر پرهام: از مجموع آن‌چه در این‌جا عنوان شد می‌توان استنباط کرد که صرف‌نظر از برخوردهای معین و مشخص سیاسی – ایدئولوژیکی که هر گروهی در جامعهٔ ما می‌تواند نسبت به مسائل داشته باشد نوعی برخورد عقلائی‌تر یا برخورد از جنبه های دقیقاً شناختی مسئله هم ممکن است. دوستان بحث کردند و به این نتیجه رسیدیم که نشریهٔ ما می‌تواند پایگاهی دموکراتیک باشد برای ارائهٔ برخوردی از نوع دوم. آقای سماکار اشاره کردند به طرح مسائل از جنبه های عام و بنیادی و تفاوت قائل شدند میان جهت‌گیری به سوی یک طبقه و خطاب به یک طبقه یا یک قشر معین، و نیز لزوم روشنگری مسائل حتی برای پیشاهنگان و قشرهای آگاه. آقای دکتر آدمیت مسئله را سعی کردند با مفهوم «بیداری افکار» عنوان کنند که در واقع روشن کردن معنا و مفهوم بنیادی مسائل است برای همگان. خود من به دنبال حرف آقای شاملو اشاره کردم به این که علاه بر این قضایا ما می‌توانیم برای شناخت مسائل موجود جامعه بکوشیم این شناخت‌ها را عرضه بکنیم به مردم، و نیز اشاره کردم به اتخاذ شیوه‌هائی باز و دموکراتیک در ادارهٔ مجله که ارتباط ما را با همگان بیشتر کند.
آقای سپانلو دربارهٔ «مرجعیت» چنین نشریه‌ئی صحبت کردند. آقای شاکری مسئله تحولات گذشتهٔ جامعه ما را مطرح کردند و این که این جامعه چه مسیری را طی کرده تا رسیده به این‌جا. در دوران گذشته یک نوع تمدنی ناقص جای تمدن بومی ما را گرفت و ما به جای علم شبه علم داشتیم و به جای فرهنگ شبه فرهنگی که به جامعهٔ ما تحمیل شد. در واقع حرف‌شان این بود که یکی از رسالت‌های این مجله برخورد با این موضوع باشد. در همین زمینه‌ها آقای قائد اشاره کردند به این نکته که ما چه‌کار کنیم که در انجام این نقش و این وظیفه محدود نمانیم و ضمن این که متعهد هستیم روی سخن‌مان واقعاً با نیروهای بیشتری از جامعه باشد. پیشنهاد آقای شاکری این بود که از خوانندگان هم – که اساساً ارتباط ما با آن‌هاست – مدد بگیریم. و بالاخره همان طوری که آقای شاملو اشاره کردند خواهش ما از همهٔ گروه‌ها و علاقه‌مندان به مسائل اجتماعی مملکت این است که برای پاسخگوئی به نیازها و مسائل واقعی مملکت به ما یاری دهند.
کتاب جمعه، سال اول، شماره ۴، صفحه ۶ تا ۱۶

PBS NewsHour Weekend full episode Nov. 26, 2017

از گفتگوهای کارگری گزارشگران

LIVE 34 Hour Coverage: Know Your Enemy: Fake News And The Awakening Of A...