۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

ظهور «طبقه جديد» در مصر جمال عبدالناصر ...



ظهور «طبقه جديد» در مصر جمال عبدالناصر ...
آلن گرش / ترجمه بهروز عارفی


ظهور نخبگان جديد، هميشه برای پايان بخشيدن به راه ورسم مردم فريب رهبران پيشين کافی نيست.
ارتش اسرائيل در ژوئن 1967 با تهاجم عليه نيروهای مصر ، سوريه و اردن، آن ها را در هم شکست. اين تاريخ، فقط فروپاشی رويای وحدتی را ثبت نمی کند که جمال عبدالناصر رئيس جمهوری مصر در سر می پروراند. اين تاريخ، فقط تنها بمنزله پذيرش شکست ناسيوناليسم عرب و آغاز صعود اسلاميسم سياسی تحت اشکال گوناگون از محافظه کاری اجتماعی تا جهادی گری جهانی نبود. اين تاريخ، همچنين نماد ناکامی عمده خواست تغييرات اجتماعی در مصر، نيل به استقلال اقتصادی ملی و استقرار جامعه مساوات طلبانه تر و عادلانه تر نيز هست.
فراموش شده است که «افسران آزاد» که با رهبری ناصر در 23 ژوئيه 1952 ملک فاروق را سرنگون کردند، در آنزمان هنوز رويای «آزاد ساختن فلسطين» يا ماجراهای فرامرزی را در سر نمی پروراندند. پيش از هر چيزي، آنان خواهان سرنگونی رژيم سلطنتی فاسد و پايان دادن به سلطه بريتانيا بودند تا مصری نيرومند و مدرن ساخته و به شرايط عدم رشد خاتمه بدهند. ابتدا، آنان اصلاحات ارضی را به اجرا گذاردند و سپس از آغار سال های دهه 1960، راه «سوسياليسم عربی» را درپيش گرفته و بخشی از اقتصاد را ملی کرده و تلاش کردند که صنايع سنگينی از روی الگوی شوروی ايجاد کنند. در آن زمان، چنين بر می آمد که اين روش راه قابل اتکائی برای پيشرفت در پيش پای کشورهای جهان سوم قرار می دهد.
در اين انقلاب رهبران طبقات کهن به کنار گذاشته شدند: «فئودال ها» در روستا ها و بورژوازی وابسته به رژيم پيشين در شهر ها. انقلاب برنامه های گسترده در زمينه های آموزش، بهداشت و همگانی ساختن ورود به دانشگاه ها را طرح کرد و قوانين اجتماعی پيشرو تدوين نمود و تعداد کارمندان دولت را افزايش داد: در سال 1962، قانونی وضع شد که به دارندگان ديپلم دانشگاهی يک شغل دولتی پيشنهاد می کرد. اين بهبود واقعی وضعيت فقيران و تحرک اجتماعی بزرگ با روش های خودکامه? نظير وجود حزب واحد، نظامی کردن استبدادی سنديکاها ? و افزايش نقش سرويس های امنيتی همراه بود.

يوسف شاهين، در فيلم خود، «گنجشگ» (1972) محدوديت های اين نظام در زمينه های فساد، بند و بست های پنهانی در پشت شعارهای سوسياليستی را به بهترين حالتی نشان داده است. پس از شکست سال 1967، ناصر تصميم گرفت مباحثاتی راه بياندازد که بسرعت بر روی «طبقه جديد» متمرکز شد. اصلاحات ارضی نابرابری های ديگر و سرمايه داری روستائی ای پديد آورد که اقليتی از آن سود برد ند و اکثريت کشاورزان بی زمين ماندند. در شهرها، بازرگانان و کارفرمايان وابسته به مديران اقتصاد دولتی و کارمندان ارشد (اغلب افسران ارتش) قوانين را به سود خود تعبير و ثروت ها اندوختند. برای مثال در سال 1964، بيست و دونفر از جمع بيست و شش استاندار و يک سوم وزيران از جمع ياد شده بودند. حزب واحد و مسئولان دولتی نقش پلکان ترقی را برای تازه بدوران رسيده ها ايفا کردند و بسيج توده ها مهار شد.
همه اين «افشاگری» ها به تند تر شدن گفتار منجر شد. به اين صورت که صحبت از ضروريت حزب واحد پيشگام ، بسيج طبقه کارگر و کشاورزان فقير و نقش روشنفکران انقلابی به ميان کشيده شد. مصر در بطن جنبش گسترده ای قرار می گيرد که بعد از سال 1968 جهان سوم را از آمريکای لاتين تا ويتنام در نورديد.
باوجود اين، انقلاب ناصری از تب و تاب افتاده است. رژيم که ضعيف شده، ديگر نمی خواهد (يا نمی تواند) اصلاحات انجام دهد، چه برسد به آنکه شيوه ای قاطع تر پيش گيرد. هنگامی که در سپتامبر 1970، ناصر در اثر حمله قلبی درگذشت، همه عناصر يک «ضد ? انقلاب» مهيا بود. جانشين او، انورالسادات، چرخش را انجام داد. او با آمريکا متحد شد و گشايش اقتصادی (انفتاح) را آغاز کرد. دوران انقلاب سپری شد و از اين ببعد «طبقه جديد»ی برغم مقاومت های شديد با گستاخی به صحنه آمد.
Dans l?Egypte de Nasser surgit une ”nouvelle classe“?, par ALAIN GRESHلوموند ديپلماتيک، ژوئن 2010
http://ir.mondediplo.com/article1573.html
28 مرداد 1389 18:58












ت




مشک فشانی رسانه اي، فراموشی سياسی

ا
آلن گرش / ترجمه بهروز عارفی


مشک فشانی رسانه اي، فراموشی سياسی
«قهرمان دوران ما»، عنوان شماره ويژه کوريه انترناسيونال («نامه بين المللی»، چاپ پاريس ? ژوئن-اوت 2010) بود. مجله «نوول ابسرواتور» از قافله عقب نمانده و در شماره 27 مه 2010 خود نوشته است: «او تاريخ را تغيير داد». اين دو مجله در مقاله های خود که تصوير خندان نلسون ماندلا را به همراه دارد، همزبان او را تحسين می کنند. اوج اين ستايش ها فيلم «شکست ناپذير»* ساخته کلينت ايستوود است (1). همزمان با برگزاری جام جهانی فوتبال در آفريقای جنوبي، سراسر کره زمين در کيش شخصيت آينده نگر ژرف بينی وحدت نظر دارند که با رد خشونت ملت خود را بسوی سرزمين موعودی هدايت کرد که در آن سياهان، دورگه ها و سفيدپوستان با هماهنگی زندگی می کنند. زندانی روبن آيلند که هم بندانش ماديبا (نام قبيله ای ماندلا) صدايش می کردند، سال های طولانی را در زندان گذراند. اکنون، زندان وی به يک زيارتگاه الزامی مهمانان خارجی کشور تبديل شده است. او يادآور «گذشته» ای تا حدودی مبهم، يعنی دوره آپارتايد نفرت بار است که تنها واکنشی که بر می انگيخت، محکوميت جهانی و در صف نخست، در ميان دموکرات های غربی بود.
عيسی مسيح دوهزار واندی سال پيش بر روی صليب از جهان رفت. گروهی از پژوهشگران در مورد رابطه مسيح انجيل و مسيح تاريخ کاوش می کنند.از زندگی زمينی «پسر خدا»** چه می دانيم؟ برای بيان تاريخ رسالت او چه مدارکی در اختيار داريم؟ آيا شهادت نامه هائی که از «عهد عتيق» استخراج شده، معتبر است. ميتوان تصور کرد که حلقه زدن بر گرد «ماندلای تاريخی» بسيار ساده تر است، بويژه که ما انجيلی در اختيار داريم که خود او نوشته است (2). و نيز از گواهی های مستقيم بسياری برخورداريم. و گر نه، اسطوره ماندلا همان قدر غير قابل دسترس می نمايد که عيسی مسيح به روايت انجيل ها. چنين بر می آيد که ياد آوری اين موضوع که مسيح جديد، در گذشته «تروريست»، «هم پيمان کمونيست ها» ، اتحاد شوروی (آن هم در دوره «گولاگ») و يک انقلابی مصمم بود، تحمل ناپذير است.
کنگره ملی آفريقا (ANC) که متحد استراتژيکی حزب کمونيست آفريقای جنوبی بشمار می رفت، در سال 1960 پس از کشتار تاون شيپ «شارپ ويل» در 21 مارس که چند ده نفر تلفات داد ، به مبارزه مسلحانه پرداخت. سياهان عليه «پاس» اجباری (نوعی گذرنامه داخلی) به تظاهرات پرداختند. ماندلا که تا آن زمان طرفدار مبارزه قانونی بود، اطمينان يافت که حاکميت سفيد پوست هرگز بصورتی صلح آميز از قدرت و امتياز های خود دست بر نخواهد داشت. کنگره ملی در ابتدا به خرابکاری اولويت داد و البته بصورتی محدود از سلاح «تروريسم» هم استفاده کرده و حتی چند بمب در کافه ها منفجر کرد.
ماديبا که در سال 1962 دستگير و محکوم شد، بعد از سال 1985 چند بار پيشنهاد آزادی را در برابر دست کشيدن از خشونت رد کرد. او در خاطراتش می نويسد که « ستمگر همواره از خشونت استفاده می کند، ستمديدگان چاره ديگری جز پاسخ خشونت آميز ندارند.» و فقط ستمديدگان از طريق بسيج توده ای فزاينده و با حمايت نظام بين المللی مجازات های بيش از پيش سخت دربستر زمان، توانستند پوچی نظام اختناق را نشان داده و حاکميت سفيد پوستان را به ندامت وادارند. هنگامی که اصل «يک نفر، يک رای» واقعيت يافت، ماندلا و کنگره ملی آفريقا در جهت ايجاد جامعه ای «رنگين کمان» و پذيرش تضمين دادن به اقليت سفيد پوست نرمش نشان دادند. آنان حتی مجبور شدند در مورد طرح تحول اجتماعی کوتاه بيايند. (والبته اين داستان ديگری است)
استراتژِی «کنگره ملی آفريقا»از پشتيبانی گسترده مادی و معنوی اتحاد شوروی و «اردوگاه سوسياليستی» برخوردار بود. شماری از کادرهای آن در مسکو و هانوی آموزش ديدند. نبرد سراسر غرب آفريقا را فرا گرفته بود. ارتش آفريقای جنوبی تلاش می کرد سرکردگی خود را بر آن منطقه تحميل کند. مداخله سربازان کوبائی در آنگولا در سال 1975، و پيروزی های بدست آمده و از جمله در کوئيتو کوآناواله در ژانويه 1988 به از هم پاشيدگی ماشين جنگی رژيم نژاد پرست و تحکيم بن بستی که با آن روبرو بود منجر شد. ماندلا معتقد است که نبرد کوئيتو کواناواله «نقطه عطفی در آزادی قاره ما (آفريقا) و خلق من(3) به شمار می رود». او نمی بايست آن را فراموش ميکرد. به همين خاطر بنا به دعوت او، پرزيدنت فيدل کاسترو مهمان ويژه مراسم بزرگداشت انتخاب وی به رياست جمهوری آفريقای جنوبی در سال 1994 بود.
در اين برخورد ميان اکثريت جمعيت و هيئت حاکمه سفيد پوست آفريقای جنوبي، ايالات متحده آمريکا، بريتانيا، اسرائيل و فرانسه (اين آخری تا سال 1981) در «طرف بد» می جنگيدند، يعنی در طرف مدافعان آپارتايد و به بهانه مبارزه با مخاطره کمونيسم. چستر کرکوکر،مقام کليدی «تعهد سازنده» پرزيدنت رونالد ريگان در آفريقای غربی در سال های دهه 1980 نوشت: «آفريقای جنوبی بخاطر ماهيت و تاريخش بخشی از تجربه غربی و بخش لا ينفک از اقتصاد غرب بشمار می رود» (فارين افرز، زمستان 1981-1980). واشينگتن که در سال 1975 از پروتوريا (آفريقای جنوبی) درانگولا پشتيبانی کرده بود، ترديدی در فرار از تحريم فروش اسلحه به اين کشور به خود راه نمی داد و با سرويس های اطلاعاتی آفريقای جنوبی همکاری نزديک کرده و هر تصميم محدود کننده بر ضد اين کشور را رد کرده و اکثريت سياه را در انتظار تحولی تدريجی به نرمش فرامی خواندند.
در 22 ژوئن 1988، هيجده ماه پيش از آزادی ماندلا و قانونی شدن کنگره ملی آفريقا، وزير مشاور در امور خارجه امريکا، جان وايت هد در برابر کميسيونی از سنای امريکا اظهار می داشت: «بايد اعتراف کنيم که انتقال به سوی دموکراسی غير نژادی در آفريقای جنوبی بيشتر از آن که ما خواهانش هستيم به زمان نياز دارد.» . او ادعا می کرد که مجازات ها هيچ «اثر تخريبی در روحيه نخبگان سفيد پوست آفريقای جنوبی» نخواهد داشت و در درجه نخست جمعيت سياه پوست را در مضيقه خواهد گذاشت.
رونالد ريگان در آخرين سال رياست جمهوری اش، يک بارديگر تلاش کرد و البته بدون موفقيت، که مانع از مجازات رژيم آپارتايد از طرف کنگره آمريکا شود. آن زمان او به تجليل از «رزمندگان آزادی» در افغانستان و نيکاراگوئه پرداخته،«تروريسم» کنگره ملی آفريقا (ANC) و سازمان آزادی بخش فلسطين را نکوهش می کرد.
بريتانيا هم بيکار ننشسته بود. دولت خانم مارگارت تاچر تا آزادی ماندلا از زندان در فوريه 1990، هر ديداری با کنگره ملی آفريفا را رد می کرد. در جريان برگزاری نشست سران کشورهای مشترک المنافع در اکتبر 1987 در شهر وانکوور کانادا، تاچر با تصويب مجازات مخالفت کرد. هنگامی که از وی سوال شد که نظرش درباره تهديد کنگره ملی آفريقا در مورد حمله به منافع بريتانيا در آفريقای جنوبی چيست؟ او پاسخ داد: «اين نشان می دهد که اين کنگره، يک سازمان تروريستی معمولی است» در آن هنگام، انجمن دانشجويان محافظه کار وابسته به حزب، پوستر هائی پخش می کرد که در آن آمده بود: «ماندلا و همه تروريست های کنگره ملی آفريقا را به دار بياويزيد! آنان قصاب اند». عاقبت، ديويد کامرون، نخست وزير جديد بريتانيا تصميم گرفت که بخاطر اين رفتار در فوريه 2010 عذرخواهی کند. اما، مطبوعات به موقع به او يادآوری کردند که خود وی در 1989 به دعوت لابی ضد مجازات به آفريقای جنوبی سفر کرده بود.
اسرائيل تا پايان، متحد زوال ناپذير رژيم نژاد پرست پروتاريا باقی ماند و به اودر برنامه نظامی هسته ای و ساخت موشک کمک کرده، اسلحه تحويل می داد. در آوريل 1975، رئيس جمهوری کنونی اسرائيل، شيمون پرز که در آن زمان وزير دفاع بود، قرارداد امنيتی بين دو دولت امضا کرد. يک سال بعد، اسرائيل از بالتازار جی فورستر، هوادار پيشين نازی ها و نخست وزير وقت آفريقای جنوبی با تمام تشريفات استقبال کرد. مسئولان سرويس های امنيتی دو کشور هر ساله گرد هم آمده و مبارزه با «تروريسم» کنگره ملی آفريقا و سازمان آزادی بخش فلسطين را هماهنگ می کردند.
اما وضع فرانسه چگونه بود؟ دولت ژنرال دوگل و جانشينان راست گرای او بدون عذاب وجدان با پروتاريا رابطه داشتند. ژاک شيراک در مصاحبه ای با مجله نوول ابسرواتور (که در بالا آمد) از پشتيبانی خود از ماندلا با فخر ياد می کند. او مانند بسياری از رهبران راست فرانسه حافظه اش را در اين مورد از دست داده است. و خبرنگاری که با وی مصاحبه می کند، اين فراموشی او

، اين فراموشی او را بی هيچ تذکری می پذيرد. شيراک که از 1974 تا 1976 نخست وزير فرانسه بود، در ژوئن 1976، قرارداد شرکت فراماتوم را برای ساخت نيروگاه هسته ای در آفريقای جنوبی تاييد کرد. بدين مناسبت، روزنامه لوموند در شماره اول ژوئن 1976 نوشت: «فرانسه جزو گروه نادر کشورهای عجيب و غريبی است که دولت پروتاريا را «مطمئن» ارزيابی کرده است». در همان زمان، روزنامه ساندی تايمز چاپ آفريقای جنوبی در صفحه اول خود چاپ کرد: «زنده باد فرانسه. آفريقای جنوبی قدرت اتمی می شود.» با اين که فرانسه در اثر فشار کشورهای آفريقائی در سال 1975 تصميم به قطع فروش تسليحات به آفريقای جنوبی گرفت، اين کشور به تعهدات خود در اجرای قراردادهای امضا شده به مدت چند سال ادامه داد. در همان حال، زره پوش های پانهارد و هليکوپترهای آلوئت و پوما با داشتن جواز ساخت، در آفريقای جنوبی توليد شدند.
با وجود گفتار رسمی که آپارتايد را محکوم می کرد، دولت فرانسه، دست کم تا سال 1981 به اشکال مختلف با رژيم نژادپرست همکاری کرد. الکساندر دو مارانش، که از 1970 تا 1981، رئيس مرکز اسناد خارجی و ضدجاسوسی فرانسه (Sdece) بود، فلسفه راست گرايان فرانسه را چنين خلاصه می کند:
«نظام آپارتايد مطمئنا شرم آور است، ولی بايد آن را با نرمش متحول کرد (4)» اگر «کنگره ملی آفريقا» به اين پندهای ملايمت جويانه (يا توصيه های پرزيدنت ريگان) گوش داده بود، ماندلا در زندان جان می داد، آفريقای جنوبی به هرج و مرج گرفتار می شد و جهان ديگر نمی توانست اسطوره ی مسيح جديد را بسازد.
-----
عنوان اصلی مقاله:
Embaumement m餩atique, Amn鳩e politique
L?Evangile selon Mandela, Par Alain Gresh
Le Monde Diplomatique, Juillet 2010
--------
پاورقی ها:
1 ? Mona Chollet, « Les d鲯bades d? « Invictus », Le Lac des signes, 12 janvier 2010,
http://blog.mondediplo.net
2- کتاب ماندلا: راه طولانی بسوی آزادي، انتشارت فايار، پاريس، 1995
3- Ronnie Kasrils, « Turning point at Cuito Cuanavle », 23 mars 2008, www.iol.co.za
4 ? Alexendre de Marenches et Christine Ockrent, Dans le secret des princes, Stock, Paris, p.228.
--------
توضيحات مترجم:
* Invictus يا شکست ناپذير، عنوان شعرکوتاهی از نويسنده ايرلندي، ويليام ارنست هنلی است که بارها در فرهنگ توده ای تکرار شده است. اين شعر، شعر مورد علاقه نلسون ماندلا است. اين شعر در سال 1875 بدنبال قطع يک پای نويسنده در بستر بيمارستان نوشته شده است و از مقاوت او در برابر درد بيماری و قطع عضو ياد می کند. ابتدا، اين شعر عنوان نداشت، اما در سال 1900، آرتور هيلر کوچ اين عنوان را برای آن برگزيد. به همين دليل ، کلينت ايستوود آن را برای فيلم خود انتخاب کرده است.
** گروهی از مسيحيان اعتقاد دارند که مسيح «پسر خدا»ست.

لوموند ديپلماتيک، ژوئيه 2010.
http://ir.mondediplo.com/article1588.html
28 مرداد 1389






ا
نام:
ای-میل:
10:13 29 مرداد 1389
امپریالیسم از آب هم قیماق می گیرد تا چه رسد به ماندلاها.
امپریالیسم به زعامت انگلیس بر خلاف ما ها که در تاریخ در جا می زنیم و بیشتر موارد به طرف عقب حرکت می کنیم حداقل تا امروز نشان داد که با برنامه است و با اراده خود در تاریخ قدم می زند.
چون جای قدمهایشان همیشه گلی و خون آلود است برای پاک کردن حافظه های خسته و کودن دو راه را برمی گزینند.
1- تف و لعنت کردن به مسیر گذشته و تراشیدن باعث و بانی های جعلی برای جنایات گذشته و بی گناه نشان دادن خود.
2- نشان دادن در باغ سبز و بهشت های کاذب برای انحراف افکار و ایجاد زمینه برای تکرار گذشته.

این امپریالیستها برای این کارشان یک مزاحم بزرگ دارند و آن حافظه قوی جمعی و منطق ساده است.
یک دوست وفادار هم دارند و آن روح های خسته و تسلیم خواه است. که امپریالیستهای عزیز بلافاصله اظهارات این روح های بریده را به حساب منطق تاریخی می گذارند. البته برای دیگران و نه برای خودشان. بعد هم شروع می کنند به تعیین حلال و حرام برای جامعه توسط مزدوران خود.
خلاصه کلام اینکه تقلیل عقل تاریخی به احساسات فردی شگرد اصلی این امپریالیستهای نازنین است.
اما بدهی های پرداخت نشده در تاریخ پاک نمی شوند بلکه انباشته می شوند و تا روز انفجار با عفن خود بشریت را می آزارند.
بهترین نمونه ها برای عرایض فوق هند و آفریقای جنوبی هستند.
خداوند انفجار این دو توالت عمومی امپریالیسم را عاجل گرداند!









پویان انصاری: هـواداران میش و گـُرگ !

Pouyan49@yahoo.se

وقتی می گوئیم مخالفین سرسخت وآزادیخواهان واقعی درمقابل نظام قرون وسطایی جمهوری اسلامی دربـرون مـرز بقول معروف آچمـز شده اند دلخور نشوید چرا که عُمر طولانی تبعید، اثـرات خود را آهسته، آهسته در اشکال مختلف در حرکات ما آزادیخواهان نشان داده است.

زمانی نه چندان دور، خائنین و کاسه لیسان خون جوانان میهن درخارج ازکشور، بنا به شرایطی که حاکی از قـدرت اپوزیسیـون در اشکال گوناگونـش بـود حتـی جـرئـت نداشتنــد در انـظار عمومی ظاهـر شوند چه به اینکه اکنون، با کمال بیشرمی بنام"دمکراسی" آبشخور جلادی مثل احمدی بی اصل و نسب با معـاون بیمار روانی اش رحیم مشایی، شونـد .

اخیـرأ در جریـان همایش "بـزرگ ایـرانیـان مُقیـم خارج از کشور" در ایـران، تعـدادی بـه اصطلاح "نخبـگـان" مابین 900 تا 1200 نفر شرکت کردنـد.

ایـن شرکت کننـدگان در واقـعـیت امـر، کاسه لیسان ِ جنایتـکارانی هستنـد کـه یکشبـه هـزاران فـرد را به جُـرم دیگـر اندیشی بـه کُشتـارگاه فرستـادنـد، حتـی مسلمانانـی را کـه ماننـد آنهـا فکـر نمی کـردند بـه چوخـه تیـربـاران یا جوبـه های اعـدام سپـردنـد. نام بسیاری ازاین افـراد آزادیخـواه را می دانیـم امـا عُمـق فاجعـه بالاتـر از اينهاست چرا که به يقيـن انسانهـای گمنامـی بوده و هستند که به خـاطر آزادی و نجـات ايـران یا به چنـگال مـرگ فرستـاده شدند و یا در سيـاهچالهـای اين رژيـم در وحشيانـه تـرین شرایـط بسر می بردنـد.

حـال پـرسیـدنـی است چگونه بعضی از این تحصیل کرده ها و یا " نخبـگان" در خارج کشور پـا بر روی قتـل نـدا، سهـراب، تـرانـه، روح المینی و ... مـی گذارنـد و با دلائـل مُشمئـز کننـده، سفـر خود را به سرزمیـن اشغـال شده ایران توسط دعوت کنندگان آن، توجیـه مـی کنند؟ از جمله اینکه می گویند"این یک مسئلـه شخصی است و یا اینکـه برای کنجکاوی به آن مهمـانـی( که بوی خـون جـوانـان هنوز بر سنگفـرش های خیـابـان بـه مشام می رسد ) رفته انـد! گـویـا آن مهمانی مانندحمـام عمومـی بوده است که سرشان را بیاندازنـد پائیـن و وارد آن شوند.

جالب است بدانیم یکی ازاین شرکنندگان ازجمله رضا خلیلی دیلمی نماینده حزب مُدِرات درپارلمان سوئد است که برای کسب اجازه اقـامـت در سوئـد، دلائـل سیـاسـی ارائـه داده بـود! از جمله اینکه ایران کشور امنی نیست و جان او در خطر است! آیا اداره مهـاجـرت سوئـد ماننـد آن "همـایـش" حمـام عمومـی بوده است و یا سوئـدی ها عـاشـق چشم و ابروی ایشان بوده اند که به او اجازه اقامت داده اند!؟

آیا اداره مهاجرت سوئد حق ندارداجازه اقامت افرادی مانند ایشان را باطل کندچراکه اکنون درآن سرزمین، اربابان ایشان یا بهتر بگویم جنایتکارانی مانند احمـدی بی اصـل و نسب نـژاد حکومت می کنند و زندگـی برای افرادی مثل ایشان در آنجا هیچ خطر جانی ندارد.

این واقعیت دارد که در خارج از کشور جنگی در جریان است ( نترسیـد منظور تفنـگ و ... در این سرزمیـن کـُفـر نیست!) جنگـی میـان ما انسان های مبـارز، مسئـول و مُتعهـد به آرمان های حقـوق بشر، با شمـا حامیان اوباش و اراذل حکومت ننگینـی که تاریخ بشریت کمتـر به خود دیده است.

ای نشستگان بر سفره خونین جوانان میهن که در این "همایش" وظیفه ای جز خوش رقصی و چاپلوسی برای قاتلین خـون هـزاران جوان ایـرانـی معتـرض به این حکومت جنایتکار بر دوش نداشتید، بدانیـدکه دوره این حکومت جهل و جنون 31 سال ِ جمهوری اسلامی به سر خواهد آمد و مـردم ستمدیـده ما،نام شما، کـه لکـه نگینـی هستید بر تاریخ ایران زمین، فـرامـوش نخواهند کـرد، ایـن را بـاور کنـیــد .

آزادیخواهان!

فـردی بنام رضا خلیلی دیلمی که نماینده یکی از احزاب سوئد(Moderate)است دراین "همایش" نـظام ضد انسانی به رهبری موجود ناقصه الخلقه ای بنام احمدی نـژاد و باندمافیـایی اش شرکت داشته است. مسلمأ افرادی از این قبیل مثل رضا خلیلی دیلمی ازسایـرکشورها دراین سفره خونین (همایش) شرکت داشته اند.

پرسیدنـی است آیا می توان در مقابل این اعمـال سکوت کـرد؟

تـوجه کنید این افراد پدر و مادرانی نیستند که به ایران می روندحتی جزو آن "دسته ازآدم های بی خیال" هم نیستند که برای خوش گذرانی به ایران تشریف فـرما می شوند! اینها این"علی بی غم ها" نیستنـد، اینها جـزو کسانـی هستند که در عرصه مبارزه اجتماعی،فرهنگی وسیاسی فعال هستند از اینرو رفتن و آمد آنها معنـای خاص خود را دارد.

باید علیه این گروه، مبارزه و آنها را رسوا کنیم. ما با تمام و سعی و تلاش باید نشان دهیم که این اـفراد نمی توانند هوادر هم میش باشند و هم گـُرگ. نباید بگذاریم آنها سفیر دوستی بین مردم و رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی شوند.

چرا این افراد قایم موشک بازی می کنند؟ چرا برای سفر خود، به جهنمی که ملایان با عبا و بی عبا برای مردم ستمدیده ما بوجود آورده اند از پس ِ توجیه های مسخره بر می آینـد!؟

رفتـن آنهـا دست کـم خیـانـت به آرمانهای گذشتـه خـودشان است. آنها می توانند به آرمانهـای خودشان خیانت کنند، و برای آرامش وجدانشان، اینقدر صُغـرا و کُبـرا هم نه بافند.

اما این وظیفه ماست که با تمام نیرو علیه این شیـادان سیاسی مبارزه کنیم و آنها را در بین مردم افشاء کنیم.

بنابراین جا دارد ضمن افشای چنین افـرادی، اتحادی همگانی برای افشای آنهـا در مقابـل مبـارزات مـردم دردمندمان، فـراهـم کنیـم! چـرا که این یکی از وظایف ما در خارج از کشور است.

هموطنان عزیز! بـزودی انتخابـات برای دوره جدید دولت درسوئد(امسال 19 سپتامبر)شروع خواهد شد، از اینرو از تمام انسان های مبارز و مسئول درقبال مبارزات دلیرانه میهنمـان، با هر عقیده، مرام و مسلکی که هستیم با حمایـت از این حرکت مردمی اعتـراض گسترده خود رابه گوش حزب مُـدِرات سوئد برسانیم. قـدرت خـود را بـاور کنیـم.

با امضای متن زیـر در سایت حـرکت، اعتراض و انزجار خود را از شرکت رضا خلیلی دیلمی نماینـده حـزب مُـدِرات سوئد در نشست رژیـم جهل و جنون جمهوری اسلامی نشان دهیم و خواستار اخراج وی از حـزب شویـم.

http://www.harkat.net

19آگوست 2010 - استکهلم

.