۱۳۹۵ آبان ۱۳, پنجشنبه

”دُروزی“ها *: طایفه سرسخت بلندی های ”جولان“

SOPHIA MARCHESIN


پایان ماه اوت، ارتش ترکیه، مصمم به ممانعت از یکپارچگی سرزمین های کرد نشین، به شمال سوریه لشکر کشید، کشوری که آماج بمباران قدرت های بزرگ است، و پیش از آن هم میان پنج گروه، هریک بر ساخته از جناح های گوناگون، از هم دریده بود. اما تکه پارگی سوریه دیر زمانی پیش، هنگامی رخ داد که اسرائیل تصمیم به اشغال ”جولان“ گرفت؛ فلاتی مرتفع که فقط طایفه ”دُروزی“ توانسته است هنوز از آن دست بر ندارد.


 
نويسنده

SOPHIA MARCHESIN
روزنامه نگار، فرستاده ویژه لوموند دیپلوماتیک



آخرين مقالات اين نويسنده:



برگردان:
Manoutchehr Marzbanian منوچهر مرزبانيان
در کوهپایه، جاده ای پیچ در پیچ، که در شیب کوهساری با ابهت سبزی گم می شود، تابلوی «جولان» سرحدّ پیشین اسرائیل و سوریه را نشان می دهد. بیشه زارهایی از درختان کاج چشم انداز روستا را رنگین ساخته اند. اندکی بالاتر، در خم یک پیچ جاده، تلی از سنگ، یادآور خانه های ویران شده است. در ماه ژوئن ۱۹۶۷، در فرجام جنگ شش روزه، اسرائیل این سرزمین سوریه را به اشغال خود در آورد و جمعیت های غیر نظامی را که نگریخته بودند از آنجا بیرون راند. در گرما گرم عملیات ارتش، حدود صد دهکده را با خاک یکسان کردند.
هیچ کس از این جابجایی جمعیت در امان نماند، مگر اعضای طایفه ”دُورزی“ که مقامات اسرائیلی می پنداشتند می توان دل آنها را هم نظیر ”دُورزی“ های الجلیل (گالیله) به دست آورد (افزوده پایان متن را بخوانید). به موجب برآورد های چندی، از پنجم تا دهم ماه ژوئن ۱۹۶۷ بین ۱۱۵ تا ۱۲۰ هزار تن از سوری های ”جولان“ در ”دمشق“ و جنوب سوریه رحل اقامت افکندند. گویا ۶۴۰۰ سوری پیرو مذهب ”دُروزی“، آنگاه، در دهکده های خود در ”جولان“ ماندند. اسرائیل این فلات ناهموار را با مساحت تقریبی یک هزار و ۲۰۰ کیلومتر مربع، که از سال ۱۹۷۰ به روی مهاجر نشینان خود گشوده بود، در سال ۱۹۸۱ به خاک کشور پیوست.
این سرچشمه سرشار آب، ذخیره آبیاری بخش بزرگی از کشور، به همان گونه ستیغ ”جبل الشیخ“ که بر تمام منطقه مسلط است (۱)**، برگ های برنده استراتژیک دولت اسرائیل به شمار می آید. بدینسان در ماه آوریل ۲۰۱۶ ”بنیامین نتانیاهو“ نخست وزیر اسرائیل اعلام داشت که ”جولان“ «جاودانه در دستان اسرائیل خواهد ماند». بیانیه او اعتراضات چندی را بر انگیخت، زیرا «جامعه بین الملل» بر آن است که این پهنه هم جزو سرزمین های اشغالی است که می بایستی به صاحبان آن باز گردانده شود. شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطعنامه ۲۴۲ در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۷ «نا موجه بودن تصاحب سرزمین ها از طریق جنگ» را یادآور گردید؛ و سپس با قطعنامه ۴۹۷ که در ۱۷ دسامبر ۱۹۸۱ با آرای اعضای شورا به تصویب رسید الحاق ”جولان“ را محکوم کرد.

مردمانی که ستیز سوریه به تفرقه انداخته

هیچ مانعی، هیچ دیواری پیدا نیست: هیچ شیئ مادی این فلات مرتفع را از اسرائیل جدا نمی سازد. رویهمرفته نزدیک به ۵۰ هزار تن در دهکده هایی پراکنده به سر می برند. در یک سو سی و سه مهاجر نشین یهودی برپا داشته اند که حدود ۳۰ هزار تن اسرائیلی در آنها به سر می برند، و پیشرفته تر به سوی شمال، آخرین دهکده های پنجگانه هنوز برپا مانده ”دُروزی“ قرار دارند. جاده در ”مجدل شمس“، چند صد متری خاک سوریه به پایان می رسد. آقای ”سمیر س.“ دانشجوی رشته معماری در ”تل آویو“، که همواره پایان هفته ها به دهکده زادگاهش باز می گردد به زبان آمد که «به انتهای جهان خوش آمدید!» در فرود ارتفاعات دسترسی به سوریه را با مرزی از سیم های خاردار به ارتفاع سه متر بسته اند و سربازان اسرائیلی از فراز برجک های نگهبانی از آن مراقبت می کنند. از پنج سال پیش، در کوهپایه ”جبل الشیخ“ پژواک های جنگی که در همان نزدیکی جریان دارد بر نگرانی های ساکنان «آن طرف» دامن می زند. زیرا در ”مجدل شمس“ به جز یک خانواده مسیحی، روستاییان دیگر دهکده همگی پیرو مذهب “دُروزی“ هستند، اقلیت مذهبی [به زعم راست کیشان] گژآئینی که در قرن یازدهم در انشعاب از اسلام شیعی پدید آمد، و امروزه پیروانش میان سوریه، لبنان، اسرائیل و اردن پراکنده اند.
به رغم گذار دشوار از مرزهای ملی، “دُروزی“ های ”جولان“ با ”السویدا“ کانون اصلی پیروان این آئین در جنوب سوریه در تماسی دائم اند. آقای ”سمیر س.“ توضیح می داد که «ما برای خانواده های خود که جنگ آنها را تهدید می کند پول می فرستیم. ما در همبستگی پا را از خطوط مرزی فراتر می گذاریم؛ به زبان عربی به همان خوبی عبری حرف می زنیم؛ مثل سوری ها غذا می خوریم، و همان برنامه های تلویزیونی را تماشا می کنیم. من می دانم که سوریه ای هستم. نمی توانم روایات جنگ والدین و اجدادم را فراموش کنم.»
در بیرون، صدای بلندگویی در دره طنین انداز بود. آن روز مانند هر سال در ۱۷ آوریل، سالگرد استقلال سوریه، تجمع هواداران سوریه به گرامی داشت رهایی کشور از فرمانروایی فرانسه در میدان اصلی دهکده برگزار می شد. به این مناسبت، نوار پارچه ای به رنگ پرچم سوریه به درازای ده متر سر تا سر میدان را می پوشاند. زوج های سالخورده وسط میدان جلوی تمثال ”بشار الاسد“ رئیس جمهور سوریه از هم عکس می گرفتند. نزدیک به سیصد تن سرود هایی به افتخار «مام میهن» و حزب زمامدار ”بعث“ در ”دمشق“، سر داده بودند.
”سلمان“ ۶۵ ساله، از فراز بالکن خود به صحنه می نگریست. تظاهر کنندگان زمانی را به یادش می آوردند که او هم در چنین راهپیمایی هایی شرکت می جست: «پیش از جنگ، همه مردم بر له سوریه و علیه اشغال اسرائیل متحد بودند. اما حالا این مراسم به تظاهراتی به طرفداری از رژیم سوریه مبدل شده، و آدم های کمتر و کمتری در آن شرکت می کنند.» از هنگام نخستین اعتراضات مردمی در ماه مارس ۲۰۱۱، دو فرقه طرفدار و مخالف ”اسد“ در ”مجدل شمس“ سر برداشته اند. ”سلمان“ با نقل اینکه چگونه برخی از ساکنان هوادار رژیم به تهدید آغازیدند و به خشونت روی آوردند، نقل می کرد که « پنچ سال پیش در اینجا ما هم مانند ”دمشق“ به مخالفت با رژیم سوریه شروع به راه انداختن تظاهراتی کردیم.» امروز، بر بستر آشوب های منطقه، اختلافات سیاسی را به کناری نهاده ایم. جمعیت ”دُروزی“ ”جولان“، وحدت در سکوت را برگزیده است.
در جوّی چنین سخت نا پایدار است که از سال ۲۰۱۳ دوهزار تن سوری از مرز گذشته اند تا در بیمارستان های اسرائیلی درمان شوند. آقای ”موتی الموز“، سخنگوی ارتش اسرائیل اطمینان می داد که «ما آنها را فقط به دلائل انسان دوستی پذیرا می شویم. اینها غیر نظامیانی هستند که به محض درمان آنها را پس می فرستیم.» جز اینکه مرتب اسرائیل را به معالجه جهادیون ”جبهه النصرة“، شعبه ”القاعدة“ متهم می کنند، که برای تصرف شیب مشرف به سوریه ”جولان“ در جنگی بی امان با رژیم آقای ”الاسد“ می ستیزد. نیروی سازمان ملل متحد مأمور نظارت بر جداسازی جنگجویان (Fnuod)، که در ناحیه بی طرف استقرار یافته، گذار بسیاری از رزم جویان یا وسائط نقلیه جهادیونی را گوشزد کرده است، که نظامیان اسرائیلی به طیب خاطر پذیرا می شوند (۲). روز ۲۲ ژوئن ۲۰۱۵، در این جوّ تنش زده، حدود پانزده تنی از ساکنان منطقه به یک آمبولانس ارتش اسرائیل که از ”مجدل شمس“ می گذشت یورش بردند و با سنگ و چماق به دو زخمی سوریه ای حمله ور شدند که آمبولانس آنها را می برد؛ یکی از آندو کشته شد.
ساکنان دهکده، که از تأثیر جنگ داخلی سوریه بر همبستگی طایفه خود نگرانند، دغدغه خاطری هم برای کشت خود دارند که به یمن فراوانی آب در ناحیه ای میسر گشته که امروز منبع تأمین آب برای اسرائیل است. یک چهارم از ۸۰ هزار تن سیبی که ”دُروزی“ های ”جولان“ تا سال ۲۰۱۴ همه ساله تولید می کردند راهی سوریه می شد. وانگهی این تجارت، همراه با انتقال دانشجو به ”دمشق“، یا ازدواج میان ساکنان فلات و اهالی سوریه که به کمک صلیب سرخ برگزار می شد (۳) یکی از راه های تماس ممکن میان دو کشور بود. اما شدت نبرد در شیب سمت سوریه فلات ”جولان“، این داد و ستد ها را گسسته است. ”وسیم“، عکاس حرفه ای و کشتکار سیب برآورد کرده که نیمی از درآمد سالیانه خود را از کف داده است. آقای ”اسد صفدی“، مدیر یکی از سردخانه های ”مجدل شمس“ می گفت که راه حل ها ساده نیستند: «امروزه مهاجرنشینان ساکن فلات رقبای سرسخت ما هستند. افزون بر آن، ما برای هر لیتر آب برای کشت سه برابر بیش از آنها می پردازیم، و در بازارهای اعراب، بسیاری از مشتریان فرآورده های ما را که اسرائیلی می شناسند بایکوت می کنند. آخر سر، ما قربانیان جنبی هستیم که بسیار هم به انزوا اقتاده ایم!» این تأثیر اقتصادی بر انتظار دردناکی می افزاید: «برای ما، گذار این سیب ها [به سوریه] نماد آرزوی بازگشت بود. امروز این سیب ها هم، درست مثل خود ما، در اینجا گیر افتاده اند.»
علاوه بر کشاکش های سیاسی و نتایج اقتصادی آنها، بیست هزار ”دُروزی“ ساکن ”جولان“ با بحران هویت هم دست به گریبان اند؛ حساسیت آن بیشتر از آنروست که بیشتر آنها گذرنامه ندارند و از اخذ تابعیت اسرائیلی هم روی گردانند. در عنوان «ملیت» بر روی برگ عبوری‌ که سند هویت آنها به شمار می رود عبارت «نامشخص» نوشته شده. کسانی که شهروندی اسرائیل را اختیار کرده اند دیری از طرد اجتماع به اتهام خیانت رنج برده اند. با اینهمه انگار وضعیت تحول می یابد. در آمارها هیچ رقمی در اینباره منتشر نمی شود، اما به گفته شهردار اسرائیلی ”مجدل شمس“، در سال ۲۰۱۱، پیش از جنگ سوریه، فقط پنج تن پنهانی درخواست تابعیت اسرائیلی کرده بودند؛ در سال ۲۰۱۵ گویا حدود صد تن چنین تقاضایی کرده باشند. روی هم رفته این افراد ۱۰ ٪ ”دُروزی“ های بلندی های ”جولان“ به شمار می آیند.

جوانانی که رویای منطقه ای بدون مرز را در سر دارند

جلوی پیشخوان ”گرین اپل“ میکده ای با حال و هوای ”پاب“ های ایرلندی، آقای ”جاد س.“ ۳۲ ساله، از ابراز عقیده واهمه ای نداشت. آبجوی خود را جرعه جرعه می نوشید و با اطمینان می گفت که: «من پنج سال در رشته موسیقی در ایالات متحده درس خوانده ام و دلم نمی خواهد که فرزندانم بدون گذرنامه، همان دشواری های وضعیت مرا تجربه کنند. همراه با همسرم، در نظر داریم، به دلائل سیاسی، تقاضای تابعیت کنیم. حالا، آیا من سوریه ای هستم؟ اسرائیلی هستم؟ اصلا نمی دانم. در دهکده کسی آشکارا در باره این مطلب حرفی نمی زند. به راستی درد سری شده. ترجیح می دهیم که اصلا فکرش را هم نکنیم.» آقای ”تیسیر مِرئی“،‌ مدیر انجمن محلی ”جولان“ برای توسعه کوشید تا از تلخی کلام بکاهد: «ما اشغالگران عثمانی، فرانسوی و امروز اسرائیلی را تاب آورده ایم. من اسرائیلی ها را دشمن نمی انگارم، بلکه فقط به چشم بیگانگانی می نگرم که زمین های ما را اشغال کرده اند. می خواهیم با همگان در صلح و صفا زندگی کنیم، اما هر روزه برای برخورداری از حقوقی بیش، مانند حق گسترش مساحت شهرمان در تکاپو هستیم.»
با اینحال مقاومت در برابر هرگونه ادغام در جامعه اسرائیلی همچنان دیرپاست. آقای ”یوسف ر.“ متخصص انفرماتیک به تمسخر می گفت، «حالا همه فکر و ذکرشان اتومبیل، کار و بار، خانواده، طایفه خودشان است. اما من به سهم خودم، اصلا از ذهنم هم خطور نمی کند که گذرنامه اسرائیلی بگیرم. و این نهایتا با اوضاع من جور در می آید. وقتی همه ستیزه ها را در منطقه می بینم، دیگر به راستی رغبتی به اندیشیدن در باره سیاست ندارم!»
بسیاری از جوانانی که ملاقات کردیم، مانند او می گفتند که به خود می بالند که تابعیت «نا معین» داشته باشند. این جوانان رویای منطقه ای بدون ایدئولوژی های ناسیونالیستی، بدون مرز را در دل دارند. خانم ”نور س.“ دانشجوی روانشناسی در ”حیفا“ می گفت «البته که ما به طایفه ”دُروزی“ تعلق داریم؛ اما من نمی خواهم خودم را با هویت مذهبیم باز شناسند». او پیش از هر چیز خود را «سوری و عرب» می دانست و تأسف می خورد که کتاب های تاریخ اسرائیلی این باور را می گسترانند که «” دُروزی“ ها عرب نیستند» !
تعطیلات اخر هفته به پایان می رسید. ”سمیر“ معمار جوان، می بایستی پشت فرمان اتومبیلش با پشت سر نهادن ”مجدل شمس“ باز راهی “تل آویو“ شود. می گفت «اگر در صراط مستقیمی که پیش پایمان نهاده اند گام بر نداریم ــ مثلا، اگر با یک زن ”دُروزی“ ازدواج نکنیم ــ، دیگر حق زندگی در جامعه خود را نداریم. اما اگر نیک بنگریم، یگانه جایی که انسان خود را در خانه احساس می کند، همین جاست.» و گفتار اکثریت ساکنانی که به دیدار شان رفتیم را بر می گرفت تا به این نتیجه برسد که «ما یک اقلیت هستیم و باید از خودمان حفاظت کنیم.» می گفت «چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناگزیر همه باز می گردیم تا در این مأمن به سر بریم، جایی که ریشه های ما در آن روئیده است.» رادیوی اتومبیلش در جستجوی برنامه یکی از ایستگاه های سوری، لبنانی، اسرائیلی و اردنی خش خش می کرد. بر روی جاده پیچ پیچ آقای ”سمیر س.“ از سرعتش کاشته بود و آرام می راند، زیر لب آهی کشید و گفت «وطنم ویران گردیده اما، وقتش که برسد، برای بازسازی سوریه به معماران نیاز خواهند داشت، مگر نه؟» در پایان جاده پر دست انداز، در درون خانه ویران شده ای کاکتوس ها و غان هایی روئیده بودند. دور تر گاو ها در کنار مرغزار سرسبزی می چریدند که دورش را سیم خاردار کشیده بودند: زمین مین گذاری شده ای که ورود به آن را برای راهپیمایان قدغن کرده بودند.
* « طایفه ای از اسماعیلیان که در کوهستانهای شام باشند، منسوب به ابومحمد عبداﷲ درزی صاحب دعوت حاکم بأمراﷲ فاطمی» (علامه دهخدا).
** فلاتی استراتژیک: سازمان ملل متحد، بلندی های ”جولان“ را که اسرائیل در سال ۱۹۶۷ تصرف و سپس در سال ۱۹۸۱ به خاک خود ملحق کرد، جزو سرزمین های اشغال شده می انگارد. این فلات به ارتفاع بیش از ۲ هزار متر بر ”الجلیل“ و دشت های ”دمشق“ مسلط است. این بلندی ها همچنین منبع آبی است که ”تل آویو“ بی اعتنا به حق آبه سوریه از ان بهره برداری می کند.
پی نوشت: ۱ـ مرتفع ترین نقطه (۲۸۱۴ متر) بر روی خط الرأس میان لبنان و سوریه، در ناحیه ای که سازمان ملل متحد آنرا در کنترل دارد.
۲ ـ «گزارش دبیرکل در باره نیروی سازمان ملل متحد مأمور نظارت بر ترک درگیری در فاصله زمانی از ۲۰ نوامبر ۲۰۱۴ تا ۳ مارس ۲۰۱۵»، شورای امنیت سازمان ملل متحد، نیویورک، ۱۵ مارس ۲۰۱۵.
۳ ـ فیلم ”نامزد سوریه ای“ (۲۰۱۴) ساخته Eran Riklis، کار گردان اسرائیلی را ببیند.
اسرائیل از سال ۱۹۴۸، اقلیت مهمی از اعراب پیرو مذهب “دُروزی“ را در خاک خود جای داده است، که تعداد آنهایی که به تابعیت اسرائیلی در آمده اند، امروز به ۱۱۰ هزار تن می رسد. در حالی که هم کیشان آنها در لبنان و سوریه به پشتیبانی از جنبش فلسطینی و دفاع از ناسیونالیسم عرب برخاسته بودند، بسیاری از “دُروزی“ های فلسطین، مشخصا آنهایی که در الجلیل (گالیله) به سر می بردند، صهیونیزم را پذیرفتند و برای تحقق آن، مثلا در صحن گردان ”هه رو“، جنگیده بودند (۱). به تصریح ارتش اسرائیل، امروز ۳۰ ٪ از مردان “دُروزی“ اسرائیلی در بخش دفاع ملی سرگرم کارند، که فلسطینی های دیگر اسرائیل (۷ /۱ میلیون تن، مسلمان یا مسیحی) را بدان راهی نیست. مناصبی را هم در دستگاه پلیس و سازمان زندان ها به آنان اختصاص داده اند. در میان یکصد و بیست نماینده ”کنست“، مجلس قانونگذاری این کشور، چهار تن “دُروزی“ اند. ”دُروزی“ های اسرائیل، که رسانه ها مرتبا آنان را نماد همزیستی موفق دو اقلیت خاورمیانه و «برادران خونی» خود بر می شمارند، از وضعیتی سوای دیگران برخوردارند. در گذرنامه ”دُروزی” ها مذهب یا «قوم» را در مقوله «یهودیان» یا «اعراب» جای نداده، بلکه در گروه ویژه « دُروزی »ی گنجانده اند. این ترتیب مقرر [در درون مرزهای اسرائیل] عمو زادگان آنها را در ارتفاعات اشغال شده ”جولان“ در بر نمی گیرد که عنوان ملیتی نا معین را بر خود نهاده اند.
۱ـ نگاه کنید به Isabelle Rivoal، اربابان رمز و راز، نظم مجلسی و نظم مذهبی در طایفه ”دُروزی“ در اسرائیل، انتشارات EHESS، پاریس، ۲۰۰۰ و Cyril Roussel، ”دُروزی” های سوریه. سرزمین و تحرک، انتشارات Presses de l’IFPO، بیروت، ۲۰۱۱.





استانبول: سویه ای دیگر*

Ayhan Geçgin

حکومت ترکیه بیشابیش و به کرّات سانسوری را دست آویز خود ساخته است که غالبا آثاری که کفرآمیز یا اخلاق گریز می انگارد آماج آنند. رویکرد حاکمان میدان فراخی را به مداخله ممیزی وا نهاده است؛ با اینحال، به گواه کثرت انتشار رُمان ها، روند آفرینش ادبی به هیچ رو کاستی نگرفته و از بسیاری نویسندگان بر می آید که خود را از موذیانه ترین شکل ممنوعیت ها، یعنی خود سانسوری، برهانند.


 
نويسنده

Ayhan Geçgin
متولد ۱۹۷۰، نویسنده چهار رمان منتشر نشده در فرانسه. متن زیر را از رُمان ”راهپیمایی طولانی“ برگرفته ایم. بخش هایی از آن در ”استانبول زیرزمینی“، کلچین ادبی ”تیمور محی الدبن“ به چاپ خواهد رسید که انتشارات Galaade، پاریس، قرار است در سال ۲۰۱۷ منتشر سازد.



آخرين مقالات اين نويسنده:



برگردان:
Manoutchehr Marzbanian منوچهر مرزبانيان
(…) پس از آن، دسته ای گدا سر رسیدند که در امتداد پیاده روی پهن خیابان پر جنب و جوشی صف کشیدند که در آن ردیف مغازه های لباس دوخته، ایوان کافه ها، بارها و شعبه های بانک ها قرار دارد. پدر و مادر، یک کودک. دو زن، یک مرد، یک نوزاد، دو بچه. یک پدر با سه کودکش. روی تکه مقوای زرد رنگی که جلوی چند تن از آنها بود می شد خواند که ”من سوریه ای ام، گشنمه. اگه می تونین کمکم بکنید.“ محمود گفت، «همه جا پیداشون می شه.
ــ کی؟
ــ خُب اونا رو می گم ، سوریه ای ها.
ــ سوریه ای ها؟
ــ خُب آره دیگه، سوریه ای ها، همونا که از جنگ در رفتن. پُرند، خیلی زیادن، همه جا هم هسّن، به ترکیه هجوم آوردن. نگا کن، بعضی ها پاسپورتشون رو هم گذاشتن جلوشون.»
به آنچه محمود نشانش می داد نگریست و به فکرش رسید که از جنگ گریخته ها، باشه، ولی گداهای خودمون چی، اونا از کدوم جنگ در میرن؟ خود من چی، از کدوم جنگ فرار می کنم؟
بانگ اذان نماز عصر که بلند شد، به جلوی پارکی رسیده بودند، رو به محمود کرد و گفت: «من خسّمه، می رم اونجا بشینم و یه خرده استراحت کنم.» محمود ایستاد، بدون اینکه دسته سبدی که به پشت گرفته بود را ول کند آنرا بر زمین گذاشت. لحظه ای نگاهش را به اطراف گرداند. سر و پای یکدیگر را برانداز کردند. بار اولی بود که این چنین دیری به هم چشم می دوختند. عموما خوش نداشت که چشم در چشم آدم ها بدوزد. تا با کسی روبرو می شد نگاهش را به روی زمین می دواند یا به هوا می دوخت. متوجه شده بود که محمود هم از نگریستن به آدم ها می پرهیزد، و نگاهش را به چپ و راست می گرداند. لختی به جز این دو جفت چشم چیزی برجای نماند، دو جسم شفاف، غریب و رخشان، که به رویارویی با یکدگر برخاسته بودند، مثل دو آئینه که مقابل هم گذاشته باشند. محمود سری تکان داد، شانه هایش را بالا انداخت. بعد، بی آنکه چیزی بگوید، سبد پشتی اش را به کولش آویخت و راهش را پیش گرفت و رفت.
در پارک، روی نیمکتی نشست، بدون آنکه تکان بخورد چهره، و تمام تنش را رو به خورشید گردانده بود. همانجا ماند تا شب شد.
تیرگی شب که فرو می افتاد و خورشید، در لفاف سرخگونی، پشت ساختمان ها پنهان می شد، از جا برخاست و به سمت کناره دریا، رو به ”قاضی کوی“، راه افتاد. ضمن راه رفتن به محمود فکر می کرد، آیا محمود دوست او شده بود؟ آیا دوستی ها اینطور سر می گیرد؟ شاید می بایستی او را وداع گوید.
در ذهنش به دنبال پاسخی به این پرسش می گشت که چرا محمود به او کمک کرده بود و جوابی نمی یافت. وانگهی، آخرین چیزی که دلش می خواست همین بود، می کوشید تا آنچه را که در فکر دیگران می گذرد مجسم کند، یعنی به افکار دیگران راه یابد. شاید می خواست رخنه ای به افکار محمود و همینطور صادق هم بیابد و در ذهن آنها جا خوش کند.
به خودش گفت که، اما این محمود رو زود فراموش می کنم، حتی همین حالا هم فراموش کردنش را شروع کرده ام. راه نیفتاده ام تا خاطراتی تازه، وقایع جدیدی دست و پا کنم که بعدها به یاد بیارم، ماجراهای نوی را از سر بگذرانم تا بعد آنها را برای دیگران تعریف کنم.
وقتی کسی در کنارش بود، از او برنمی آمد که فکر کند. حالا که باز تنها شده بود، افکاری خود به خود و پی در پی از ذهنش می گذشتند. به خود تلقین می کرد که این جور یا یک جور دیگر، همه چیز، این جماعتی که دور و برم را گرفته، کلمات آنها، زمزمه ها و جوش و خروش شان، همه را پشت سر خواهم گذاشت. کوهی برای خودم خواهم جست، لختی فقط به صدای این تهی سرشار و انبوه هوا گوش خواهم داد، به بادی که می وزد و این تهی را می لرزاند، به تق و تق ریز شکافتن زمین زیر پایم گوش می سپارم و آنوقت، امیدوارم، خود فراموش کردن را هم از یاد ببرم.
شب را بر ساحل دریا در مسیر محله ”موضه“، در کنج تاریکی پنهان از نورافشانی تیرهای چراغ برق، به دور از خفتگان دیگر، پای بته ای در چمن زاری سپری کرد. در دل شب، به شنیدن شرشر باران از خواب بیدار شد. آسمان به زمین نزدیک شده بود، ابرهای سیاه پربار برهم انباشته بودند. پشت نور زرد فامی که بر گذار گردشگاه می تابید، دریا در تاریکی ورم کرده و مضطربی فرو رفته بود. آنسوتر، در آب های عمیق روبروی ساحل، چند کشتی باری در پرتو مات و کدر نورافکن های خود، بی حرکت لنگر انداخته بودند. ریزش باران تند و تبدیل به رگبار شده بود. به زیر درختی پناه برد و مدتی ایستاد و محو تماشای رگبار شد. سپس از سر پناهش بیرون آمد تا خودش را به ریزش قطرات باران بسپارد. ولرم بودند. دهانش را باز کرد و قطره ها را نوشید، به روی پاهایش جست و خیز کرد و دور خودش چرخید، و تنش را عین سگ های خیس تکاند.
باران که ایستاد، بر علف های پر از نم به روی شکم دراز کشید. رایحه خاک مرطوب، بوی علف را تنفس کرد. سنگینی بدنش را روی خاک فشار داد، صورتش را به آن مالید. کلوخ گل و لای، برگ های ریخته دهانش را پر کردند، خاک برگ نمناک صورتش را پوشاند. زمزمه کرد رخنه در زمین، کاویدن آن از درون.
مدتی بدون اینکه تکان بخورد، دراز کشید. سپس ناگهان از اینکه نخستین بار پس از به راه افتادن آلت مردانه اش نیم خیز شده تعجب کرد. عضو جنسی اش هنوز درست برنخاسته بود که به وی انزال دست داد.
گل و لایی که دهانش را پر کرده بودند به زمین تف کرد، صورتش را رو به آسمان گرداند. فکر کرد این برام اهمیتی بیش از عرقی که از سوراخ های پوستم بیرون می زنه نداره، از آب شوری که گهگاه از چشام می غلته، از بذاقی که از دهنم راه می افته.
اما از این رطوبت چندشش می شد، نیم خیز، شلوار خیس باران خورده را در آورد، سپس شورت آغشته به این چیزی را که می توانست باران خودش بنامد از پایش درآورد. شلوار را باز پوشید. نمی دانست حالا با آن چه کند. می توانست دورش اندازد، اما از فکر راه رفتن بدون شورت خوشش نیامد. رو به صخره ها پیش رفت تا آنرا بشورد. باران صخره ها را لغزان ساخته بود. کم مانده بود که سُر بخورد. چمباتمه زد و تا پیدا کردن گوشه مناسبی پیش رفت. اول شورت و سپس چهره آغشته به گل و لایش را شست. فکر کرد اگر آنرا روی بته ای پهن کند شاید تا صبح خشک بشود.
در راه بازگشت به جای اولش، بر گذار گردشگاه سایه هایی را دید که نوری کم سو بر آنها می تابید و در فضای نیمه روشن، نیمه تاریک می جنبیدند. حلزون های بیرون آمده از دل خاک، در دسته های ده تایی روی زمین بتونی به پیش می خزیدند، انگار خواسته باشند به پیشواز او بیایند.
مدتی به چپ و راست گام بر داشت تا خودش را گرم کند. باز هم سایه های چند انسان را در دوردست تشخیص داد، که از تلی بالا می خزیدند؛ بی خانمانانی بودند که لابد جای خشکی می جستند تا شب را بیتوته کنند. روی نیمکتی نشست. تر بود. خودش را گلوله کرد و به هم پیچید، سرش را توی پالتوی خیسش فرو برد. کوشید تا بخوابد، دندان هایش به هم می خوردند. گفت کاشکی مریض نشوم. بالای سرش، پرده سربی رنگ ابرها در جاهایی از هم می گسست. کبودی شبانه آسمان، چشمک زنان از شکاف ابرها، به پایین درز می کرد. آنقدر لرزیده بود، که همانطور که لایه خاکستری پریده رنگ ابرها نازک و نازک تر می شد و در تکه های کدر و چروکی از هم می گسست و می پراکند، خوابش برد.
روز بعد، خورشید، این چشم درشت، مثل گل آفتاب گردان، باز در آسمان بود و بی اعتنا پرتو داغ خود را بر سطح زمین می پراکند. روزی نورانی بود. هوا خوب بود. مریض نشده بود، یا شاید درست تر گفته شود، نه خیلی زیاد، چند روزی را که در پی آمدند با تبی سر کرد که می افتاد و باز می گرفت، همراه با احساس گاه به گاه سردی. دماغش آب افتاده بود. با آستین دماغش را که پاک می کرد، قطره های تازه ای جای قطره های قبلی را می گرفتند.
شب ها را همچنان همان جا سپری می کرد، بر کناره دریا. طرف های صبح سرد بود. کارتنی پیدا کرده بود که رویش می خوابید. صبح ها پیش از طلوع خورشید بلند می شد، و روی ساحل مفصل راه می رفت و می کوشید تا دمیدن آفتاب خودش را گرم کند. وقتی سر و کله قدم زنان، دوندگانی که گرمکن به تن داشتند، یا گردشگران صبحگاهی پیدا می شد که با سگ های شان بیرون می آمدند از آنجا می رفت.
روز اول، چیزی نخورد. گرسنگی مدام مثل سر درد مزمنی در سرش بود. اندیشید که خیال می کنم گرسنگی را به راستی نه توی شکمم بلکه توی سرم این ور و آن ور می برم. وقتش را با پرسه زدن توی جمعیت می گذراند. همه جا سرشار از خوردنی و آشامیدنی بود. آیا خوردن بود که دنیا را می چرخاند، که آدم ها را بر می انگیزاند؟ در رستوران ها، در کافه ها، در پیشخوان ها، می پختند، سرخ می کردند، می جوشاندند. مردم دور میزهایی می نشستند که روی ایوان ها چیده بودند و انگار بی وقفه می خوردند. دهان ها باز و بسته می شد، دندان ها لقمه ها را خرد می کردند. جلوی دکانی ایستاد، روبروی بشکه آب نذری که روی آن نوشته بودند ”سبیل“، لیوان پلاستیکی را پر کرد و دوبار سر کشید، دلش به هم خورد. باز رو ساحل به راه افتاد.
به جز قدم زدن های گهگاهی، چندی ساعتی را بدون تکان خوردن گذراند. به کشتی هایی می نگریست که پهلو می گرفتند و دوباره راه می افتادند، گله ای از آدم ها را خالی می کردند، و دوباره از نو پر می کردند. (…)
از جایش برخاست و رو به بارانداز گام نهاد. می خواست سوار یکی از همین کشتی ها بشود و از آب بگذرد. اما چه حقه ای می توانست سر هم کند؟ پیش از اینکه به نرده گردان ورودی برسد، در انتظار اینکه راهی به کله اش بزند جلوی اسکله مدتی جلو عقب رفت. مردمی شتابزده از چپ و راستش می گذشتند، و بلیط خود را نشان می دادند، وارد میله گردان می شدند و به آنطرف می رسیدند. وقتی کسی می گذشت، دو صدایی که یکی پس از دیگری بلند می شدند، بی وقفه به گوش می رسید: صدایی که از دستگاه برقی کنترل بلیط های مقوایی در می آمد و صدای مکانیکی گیره های نرده گردان که مسافران با بازو یا پایین بدن فشار می دادند تا با چرخاندنش از لای آن رد شوند. یک لحظه این صداها، طرزی که این گیره ها بدون هیچگونه مکثی می چرخیدند، گذار بدن ها از بین آنها فکرش را بی آنکه بخواهد به خود مشغول کردند. جایی که او بود مردم قدم های شان را آهسته می کردند، می ایستادند و به هم می چسبیدند. کسی رو به او فریاد زد: تکلیفتو روشن کن، می خوای بری یا نمی خوای بری، دیگری قر زد: همین رو کم داشتیم، دیگرانی او را هل می دادند. آخر سر، کارمندی به سراغش آمد و گفت: «راه عبور مردم را بسته ای.» از کارمند پرسید: «چطور می تونم از آب بگذرم؟» وقتی با کسی رو در رو یا، مثل حالا سینه به سینه می شد، خود را اندکی یکوری می گرفت و رو به سمتی می چرخید. به این ترتیب، اندامش به شکل اُریبی در می آمد و وقتی مجبور می شد حرف بزند، رو در رو چیزی نمی گفت بلکه رویش را به راست یا چپش می گرداند. کارمند سر تا پایش را برانداز کرد و گفت: «راه بیفت، حالا از اینجا بزن به چاک.» کارمند دیگری هم به آندو پیوست. اولی به همکارش گفت: «می پرسه چطور می توانه از آب بگذره.» کارمند تازه گوشه چشمی به دوستش انداخت، دوباره به سمت او چرخید و پرسید: «اینجوریه؟ ببینم، اصلا بلیط داری؟»
ــ نه.
ــ پول چطور؟
ــ نه.
ــ پس، یه راه مونده. می توانی با شنا بگذری» کارمندها زدند زیر خنده. «یالا! به جنب» بازوهایش را گرفتند تا بیرونش اندازند. خودش را از چنگ آنها رهانید و راهش را کشید و رفت.
در سمت اسکله، رو به کناره دریا به راه افتاد. به نرده آهنی کم ارتفاعی تکیه داد، و به تماشای دریای سبزفام روشنی که پیش رویش گسترده بود مشغول شد. یک کشتی بخاری پهلو گرفت و محتویاتش را به سرعت خالی کرد و باز از نو از دیگرانی پر کرد. کلاغی به روی یک گوی آهنی بر فراز میله های چرخان دروازه خروجی نشسته بود و همینطور که مردم از زیر نگاهش می گذشتند قار قار می کرد.
به کشتی هایی که روی آب می خزیدند نگریست، دسته های مرغان ”کاکایی“ کشتی ها را دنبال می کردند تا ”گِرده نانک“ هایی را به منقار بقاپند که مسافران کشتی به سوی شان پرتاب می کردند. به غاق های ماهیخوار، به ماهی ها اندیشید. فکر کرد، اما من نه بال دارم نه آب شُش. شاید می توانست به راستی گذار با شنا را امتحان کند. شاید می توانست خود را به دست امواج بسپارد، شاید با رها کردن خود به سیر تلاطم آنها به ساحل دیگر می رسید.
مدتی بی هدف پرسه زد، بی آنکه بداند به کجا برود. تیرگی شب فرو افتاده بود. به جایی بازگشت که شب پیش را سپری کرده بود. روی نیمکتی نشست و به غروب خورشید نگریست. روی صخره ها، هم زوج ها را می دید و هم گروه های دو سه نفره ای که مشغول میگساری بودند. در سمت پارک، چند تنی می دویدند، دیگرانی بودند که سگ های خود را به گردش می بردند. پای بوته ای دراز کشید، جایی که پیشتر خوابیده بود، پالتوش را روی سرش کشید. کوشید تا بی اعتنا به انبوه جمعیت، رهروان، و صداهایی که به گوشش می رسید، بخوابد.
صبح روز بعد، وقتی بیدار شد، خورشید قبلا به بالای آسمان رسیده بود. خیال می کرد که انگار هنوز تب دارد. لختی در اطراف اسکله پرسه زد. سرش گیج می رفت. توانست بهتر از آنچه امکان داشت خودش را روی نیمکتی بیاندازد. زمین زیر پایش می چرخید، جهان آونگ وار روبروی او نوسان داشت. همه چیز جلوی چشم هایش چنان می گذشتند که انگار از کنجی به آنها می نگرد، یا شاید از گوشه چشمش پدیدار می شدند. فکر کرد، به دنیایی خاکستری می نگرم، توده مردمی خاکستری، روشن، پر رنگ؛ پیش چشمش لکه های مواج، می لرزیدند، روی هم قرار می گرفتند و از هم می گسستند.
از جایش برخاست، نمی دانست چرا. بی اراده در پی جمعیت به راه افتاد و خود را رها کرد تا به دنبال آنها کشیده شود. زمین نوسان باز هم بیشتری کرد. بر لبه پیاده رو به زمین درغلتید. پیش چشمهایش پاهایی به سرعت، مدام، می گذشتند. اندیشید، شاید بلد نیستم آنطور که باید با موقعیت ها روبرو بشم، شاید فقط در یک جهت درنگ می کنم که مثل همه جهاتی که تا حالا توانسته ام پیش گیرم خطا بوده. اما جهت درست کدام است؟ در واقع، شاید کار درستی که می بایستی می کردم این بود که جا به جا نشوم، از جایم اصلا تکان نخورم. اما وقتی خواست بایستد، باز تکان می خورد و وقتی می خواست نجنبد، قادر نبود جلوی خودش را بگیرد.
بی تردید این جور جنبیدن ها بسیار پیش از این آغاز گردیده ، شاید با نخستین انسان هایی که روی پاهای خود ایستاده و شروع به راه رفتن کرده بودند. حالا که شروع شده، و اینهمه وقت از آن گذشته، به هیچ رو دیگر بازگشت به قبل شدنی نیست.
همانطور نشسته پاهایش را توی سینه جمع کرد و در بغل گرفت و سرش را به جلو خم کرد. از هوش رفت، یا چرتش برد. وقتی سرش را بلند کرد، جلوی خودش چند سکه پول دید. نیمه خواب و نیمه بیدار، ابتدا فکر کرد که سکه ها از آسمان جلوی او پایین افتاده اند، مثل باران یا فضله پرندگان. هوش و حواسش را باز یافته بود. چون سکه ها به پرتاب دستی از بالای سر او بر زمین افتاده بودند، این فکر همه هم غلط نبود. سکه های تازه ای جلوی او افتادند. سرش را که بالا گرفت، زن گرد و تپلی را دید که دهه سی سالگی عمرش را می گذراند. جلوی او کالسکه بچه ای قرار داشت. بین او و کالسکه، پسربچه شش هفت ساله ای خودش را به زن چسبانده و دختر بچه، کم سن و سال تری هم دامنش را به چنگ گرفته بود. پسربچه و دختربچه بر و بر همدیگر را نگاه می کردند. زن گفت: «یادت نره که بچه هام رو دعا کنی.» سپس کیف پولش را بست و شتابزده توی ساکش گذاشت. بچه ها را جلوی خودش هل داد و قر زنان میان جمعیت گم شد.
به سکه هایی که پیش پایش افتاده بود نگاه کرد و اندیشید که: حالا دیگه می تونم خودم رو یک گدا حساب کنم. نمی دانست که آیا وضع تازه چیز خوبی بود یا چیز بدی، اما نسبت به پول احساس نوعی دل چرکینی داشت. شاید بهتر بود که هرچه به او می رسید، خواه تماس دست انسانی می بود یا ابری یا بادی، موهبتی آسمانی پندارد و آنرا به این عنوان بپذیرد.
در این لحظه متوجه گدای دیگری شد که پنج شش متر دورتر از او نشسته بود، براندازش می کرد و جور عجیبی چشم ها و ابروهایش را تکان می داد. از اداهای عجیب و غریب این گدای همسایه چیزی سر در نمی آورد. صورتش را برگرداند.
اندکی بعد همان گدا درست بالای سرش ایستاده بود. یک پا کم داشت، آنرا درست از بالای زانو بریده بودند. خودش را به کمک دو چوبی که به زیر بغل تکیه داده بود سر پا نگه می داشت. گفت «داداش اینجا، قلمرو منه، پاشو برو یه جای دیگه واسه خودت پیدا کن.» وقتی دید که از جایش بلند نمی شود، چند بار با نوک چوب زیر بغل به او زد، و روی پایی که برایش مانده بود خودش را به جلو و عقب تاب داد. در عین حال همچنان چشم ها و ابروهایش را تکان می داد. «رفیق، پاشو برو یه جای دیگه، بهت گفتم که، داری جلوی نون در آوردنم رو می گیری.»
سکه های پخش زمین را جمع کرد و به جیب شلوارش ریخت. آرام از جایش بلند شد. مرد کوتاه تر از او بود و بسیار نحیف تر. لحظه ای فکر کرد که چوب ها را از زیر بغلش بکشد. مرد مثل اینکه فکرش را خوانده باشد یکی از عصاها را به سمت صورت او دراز کرد و تکیه گاه محکمی روی یگانه پایش جست. انتظار چنین تهدیدی را نداشت. لحظه ای به او و حالت عجیبی که گرفته بود نگریست ، سپس دور شد.
شاید از فکر به زمین انداختن او، شاید هم از اینکه حالا که پولی گیرش آمده، می تواند برود چیزی بخورد خوشش آمده بود، دلیل آن هرچه بود. احساس می کرد که حالش بهتر است.
سکه ها را شمرد، آنها را دوباره توی جیبش ریخت و به سمت رستوران کوچکی راه افتاد. موقع راه رفتن دستش را در جیب و پول ها را در مشتش نگه داشته بود. وقتی در مدخل رستوران ظاهر شد، نمی خواستند بگذارند برود تو. با صدای شکسته خش داری خطاب به خدمتکار با بهتر بگوییم رو به سمت راست خودش گفت: «من پول دارم.» گارسون گفت: «برو، برو» و به سمت در هلش داد. در همین لحظه، دو مشتری که داخل رستوران، نزدیک در نشسته بودند بین آنها واسطه شدند: «چه خبرته، بذار بیاد تو، یه خرده بهش نگاه کن، فقط پوستی رو اُسوخوناش مونده». خدمتکار پاسخ داد ــ «حسن، آخه بو میده. بعد هم اگه عادت کنه، دیگه اینجا وبال ما می شه، اگه خیلی بیکاری می دمش دسّ تو» ــ «گندت بزنه که کو (۱) البته که بو می ده، قرار نیست عطر بنفشه ازش بلن شه.» او و همراهش زدند زیر خنده. ماجرا که به اینجا کشید، آشپز از پشت پیشخوانش دخالت کرد: «بذار بیاد تو، بشونش اون عقب، کنار در مستراح.»
گارسون گفت «یالا بیفت جلو»، و اینبار به سمت داخل هُلش داد. میزی مخصوص یک نفر را نشانش داد و بی اعتنا پرسید: «خُب، حالا بگو ببینم دلت چی میخواد؟» بدون اینکه اصلا نگاهی به پیشخدمت بیاندازد، جواب داد: «سوپ»، خدمتکار نپرسید سوپ چی. سوپ رسید. گرم بود و بخار از آن بلند می شد. بی آنکه لحظه ای سرش را بلند کند، آرام آنرا نوشید. گرمش کرد. همینطور که سنگینی نگاه عصبی خدمتکار را به روی خودش حس می کرد مقدار زیادی نان خورد. وقتی خوردنش تمام شد چای و آب خواست. خدمتکار با همه قر و لُندی که می کرد باز برایش چای و آب آورد. چای را بدون عجله نوشید، باز هم بی آنکه سرش را بلند کند. سعی کرد کسی متوجه نشود، و دو تکه نان را هم از سبد برداشت و توی جیبش فرو کرد.
در این لحظه، دو مردی که نزدیک در ورودی نشسته بودند به سمت صندوق رفتند تا پول غذایشان را بپردازند. از لباس های پر از لک آنها می شد فهمید که کارگرند. هر دو خلال دندان به لب گرفته بودند. آنکه اندکی پیش حرف زده بود گفت: «صورتحساب اون رفیقی که اونجا نشسته رو هم بده.» سرش را بلند کرد و کارگرها را از نظر گذراند، سپس دوباره سرش را پایین انداخت. آنها حسابی سیر شده بودند و معلوم بود که از اوضاع دنیا و احوال شان خشنودند. بین خود شوخی می کردند، می خندیدند. دلش گرفت که پول غذایش را دیگری داده بود.
نوشته :Ayhan Geçgin متولد ۱۹۷۰، نویسنده چهار رمان منتشر نشده در فرانسه. متن زیر را از رُمان ”راهپیمایی طولانی“ برگرفته ایم. بخش هایی از آن در ”استانبول زیرزمینی“، کلچین ادبی ”تیمور محی الدبن“ به چاپ خواهد رسید که انتشارات Galaade، پاریس، قرار است در سال ۲۰۱۷ منتشر سازد.
* نشر نخست این داستان به زبان فرانسه
Sylvain Cavaillès ترجمه از ترکی به زبان فرانسوی:
۱. رفیق به زبان کردی
محکومیت دادستان سابق به شلاق

وکیل شاکیان مرتضوی: از حکم دادگاه شوکه شدم

سعید مرتضوی
وکیل شاکیان رییس پیشین تامین اجتماعی گفت: رای دادگاه مدیرعامل پیشین سازمان تامین اجتماعی ابلاغ شد.
مصطفی ترک همدانی در گفت‌وگو با خبرنگار سیاسی ایلنا، با اشاره به صدور حکم مدیر عامل پیشین تامین اجتماعی در پرونده تامین اجتماعی گفت: این رای شامل سه بخش بابت شکایت‌های ۱- کارگران و سازمان تامین اجتماعی  ۲- آقایان پالیزدار و پیمان حاج محمود عطار و ۳- نماینده پیشین کرج و همسر قاضی‌اش است.
او ادامه داد: هر چند که قاضی محترم دادگاه در بخش اول تمامی اعمال مجرمانه متهم را در برداشت اموال سازمان تامین اجتماعی بخوبی تشریح و تبیین کرده اما به گمان من در تطبیق عمل او با عنوان مجرمانه می‌توانست «اختلاس» را نیز تلقی کند و متهم لااقل محکوم به رد مال نیز می‌شد اما در حال حاضر به اتهام‌های تصرف غیرقانونی و اهمال در انجام وظیفه به تحمل ۷۰ و ۶۵ ضربه شلاق محکوم شده است.
ترک همدانی متذکر شد:‌ در بخش دوم نیز وی برائت حاصل کرده و در بخش سوم نیز محکومیت دارد. هر چند قاضی محترم دادگاه توانست اداره جلسات دادگاه را با استاندارد قانون آیین دادرسی کیفری برگزار کند اما از خواندن این رای شوکه شدم  و البته این رای قطعی نبوده و حتما تجدیدنظرخواهی خواهم کرد.

دختر عبدالفتاح سلطانی: آقای لاریجانی، پرونده پدرم را پیگیری کنید

دختر عبدالفتاح سلطانی:

آقای لاریجانی، پرونده پدرم را پیگیری کنید

سلطانی
مائده سلطانی، دختر عبدالفتاح سلطانی در نامه‌ای به رییس قوه قضاییه، از این مقام عالی دستگاه قضایی خواست تا با پیگیری پرونده پدرش، قانون و عدالت در خصوص این وکیل دادگستری اجرا شود.
عبدالفتاح سلطانی، وکیل دادگستری و عضو شورای عالی نظارت کانون مدافعان حقوق بشر که در سال۱۳۹۰ در مقابل دادگاه انقلاب بازداشت و تا به امروز در زندان به‌سر می‌برد، ابتدا به ۱۸ سال زندان و بیست سال محرومیت از وکالت محکوم شد که در دادگاه تجدید نظر، به ۱۳ سال زندان کاهش یافت. در نهایت، حکم آقای سلطانی در پی اعمال ماده ۱۳۴، به ده سال زندان و دو سال محرومیت از وکالت کاهش یافت.
در حال حاضر او نیمی از دوران محکومیت خود را گذرانده است که براساس قانون مجازات اسلامی مشمول آزادی مشروط می‌شود.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن نامه مائده سلطانی، دختر عبدالفتاح سلطانی به صادق آملی لاریجانی، رییس قوه قضاییه به شرح زیر است:
آقای آملی لاریجانی
ریاست محترم قوه قضائیه
در آستانه سالگرد تولد پدرم، لازم دانستم مطالبی را هرچند تکراری به اطلاع شما برسانم.
من دختر عبدالفتاح سلطانی هستم و انتظار دارم  در ششمین سال حبس پدرم، جان و عمر یک انسان بی‌گناه برایتان مهم باشد. چرا که حکم وی از جانب چهار قاضی خلاف بین شرع و باطل تشخیص داده شده است.
آقای لاریجانی
پدرم یک فعال حقوق بشری است؛ نگاه مجرمانه به منتقدین و کنشگران مدنی در شان قوه قضائیه  نخواهد بود.
فعالیت کنشگران جامعه مدنی با فشارهای امنیتی روبرو است. رؤسای سه قوه و دستگاه‌هایشان به‌خاطر اعتبار خودشان در برابر این فشارها نباید سکوت کنند و نباید موجب مرعوب شدن جامعه مدنی گردند. نماینده‌های مجلس صدای ملت هستند و صدای ملت باید شنیده شود.
جرم پدرم تأسیس کانون مدافعان حقوق بشر است. آیا برای فعالیت حقوق بشری حکم ۱۰ سال زندان، قانونی و انسانی است؟
مستحضرید که ماه گذشته بیش از ۱۲هزار نفر از فعالان جامعه مدنی درخواست اجرای آزادی مشروط آقای سلطانی را داشتند ولی دبیرخانه قوه قضائیه از گرفتن نامه خودداری نمود و مادرم مجبورشد از طریق پست آن را ارسال کند؛ ۱۲ هزار انسان با بلوغ مدنی بالا که  به همت رسانه‌ها در جریان فعالیت‌های پدرم قرار گرفته‌اند. ۱۲ هزار و ۴۵۰ نفر از معلمان و وکلا و کارگران و دیگر اقشار جامعه، توجه ریاست قوه قضائیه را به ماده ۵۸ ق.م اسلامی ( آزادی مشروط ) معطوف داشته‌اند، که نامه‌ها به مراجع ذیصلاح  مثل  سران سه قوه،  دادستانی تهران، نمایندگان مجلس،  وزیر اطلاعات  و کمسیون حقوق بشر اسلامی پست شده است و اینک  در انتظار جواب نامه‌ها هستیم.
لازم به ذکر است:
۱- پدرم و وکلایش درخواست رسیدگی مجدد پرونده در دیوان را داده‌اند ولی تاکنون هیچ اقدامی صورت نگرفته است.
۲- از سال ۹۲  در پی درخواست اعمال ماده ۱۸، چهار قاضی معتمد دادگستری نظر داده‌اند که به اعتبار امر مختومه حکم  خلاف بین شرع می باشد ولی تاکنون با گذشت بیش از سه سال، پرونده هنوز در حوزه معاونت قوه قضائیه است.
۳ – با گذشت بیش از ۵ سال از حکم پدرم، هنوز آزادی مشروط اعمال نشده است.
۴- زندان سبب شده است پدرم گرفتار بیماری‌های متعدد مثل دیسک گردن و کمر، نوسان فشار خون و بیماری گوارشی گردد.
درخواست من از شما این است که پیگیری کنید؛ گرچه مدت زیادی است که هیچ کسی مسئول آنچه که به پدر من رفته، نبوده است اما برای اجرای قانون و عدالت هیچ‌وقت دیر نیست.
 مائده سلطانی
دختر عبدالفتاح سلطانی
آبان ماه ۱۳۹۵


پنجشنبه 13 آبان 1395

فتح سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ رابطه‌های بی‌رابطه؛ تدابیر بی‌تدبیر! محمد شوری

از لانه جاسوسی تا آمدن «مک فارلین» با شاه کلید کیک، تا توافق برجام، با کلید تدبیر و امید!
برای فتح روابط باایران آمده بود؛باکیکی که شبیه کلید بود!
اماآمدنش برای عده ای تلخ شد؛عده ای که بقول ریگان درصددرابطه مثل قبل ازانقلاب بودند و حاضرند تا قعر جهنم هم باآنان چای بنوشند و تلخ تر برای کسانی که این ملاقات هاورابطه های بی رابطه رابرای افکار عمومی آشکار کردند؛ آخر خمینی در شرف مرگ بود خاتمه جنگ وجانشین خمینی باید سریع رقم می خورد!
آمدن مخفیانه ی «مک فارلین» مشاور امنیتی رئیس جمهوری آمریکا(رونالدریگان)و افشای آن، دو اعدامی داشت (سیدمهدی هاشمی و امید نجف آبادی)؛ و برخی هم بدون محاکمه (محکمه ی غیابی و بدون حضور متهم و شنیدن دفاعیات)، جنایتی بدتر ازاعدام....
پرسش این است:
آیامبارزه علیه آمریکا(کشوری بامرز جغرافیایی معلوم)سرنوشت ملت مارارقم می زند؟
آنطور که خامنه ای در سخنان روز گذشته (۱۲آبان۱۳۹۵گفت: «سازش با آمریکاهیچ مشکلی را حل نخواهد کرد».
و همانطور که برخی دیگران،از جمله موسوی خوئینی (هدایت کننده ی دانشجویان پیرو خط امام در تصرف سفارت امریکا در تهران (همان لانه ی جاسوسی) که: «جهان باید بدانند تاآمریکا وجود دارد باید علیه او مبارزه کرد» و معتقدند که در و پنجره ها را باید بست؟
آیا مبارزه علیه آمریکا، به عنوان قدرت، سرمایه داری وامپریالیسم (بدون مرز خاص جغرافیایی)اصل واستراتژی وه دف است؟
علی الظاهر پاسخ مثبت همه به پرسش دوم است؛اما در حیطه ی عمل و اقدام، ۳۷ سال در تدابیری بدون تدبیر، منابع ملی و منافع ملی هدر رفت.
بقول مولانا:
چون ندیدش مغز و تدبیر رشید
در سیاست پوستش از سر کشید

سرمایه داری ایدئولوژی ندارد، و لاجرم اخلاق ندارد.
فقط عرضه و تقاضا می شناسدو صرفا بدنبال کسب منافع بیشتر است،لذا تدابیری به کارمی برد؛ازهوش وذکاوت ابنای بشرهم درهرنقطه ازجهان استفاده ی بهینه می کندتاثروت اندوزی بیشترکندوگاه دراین راه تزویرهم می کند وباصطلاح«غش درمعامله»وبامغبون کردن وفریب دادن،براموال دیگران مسلط می شودوگاه زوراست که حرف اول وآخرمی زندوجنگ راه می اندازد.
خیلی از کشورهاهستندکه باآمریکارابطه ی سیستماتیک دارند؛ولی درسلطه ی آمریکانیستندوحتی کشوری مثل چین(باایدئولوژی مارکسیستی)قدرت اقتصادی آمریکا دررویدادهای بین المللی رابه چالش می کشد...
سران وحاکمیت جمهوری اسلامی در مبارزه باآمریکا(نظام امپریالیسم سرمایه داری،نظام قدرت وثروت)سالهاست که به ترکستان می روند؛جمهوری اسلامی ایران وحاکمان اصلی اش برای حفظ نظام وخود، ولوبه هرقیمت،یعنی حفظ قدرت وحفظ منافع شخصی،مملکت را به ثُمن بَخس فروخته اند.
دائم شعارشان این است:آمریکالولوست!
ازآن یک»تابو»ی کاذب ودهشناک وخطرناک ترسیم کرده اند.آنچنان که امروز(۱۲آبان۱۳۹۵)خامنه ای درسخنانش به مناسبت سالروز۱۳آبان۱۳۵۸که به روزملی مبارزه بااستکبارجهانی درتقویم تبلیع شده،دوباره همان حرف های تکراری رازد.
آنچه می خوانید البته همه حرفهانیست؛اماخلاصه ی همه حرفهامی تواند باشد؛حرفهایی که گویاست...
محمد شوری(نویسنده وروزنامه نگار)۱۳آبان۱۳۹۵


تماس های قبل ازپیروزی انقلاب بهمن۱۳۵۷
روزنامه کیهان۱۶بهمن۱۳۵۷
مجله تایم:دیپلمات های آمریکایی بااطرافیان امام تماس گرفتند.
«ویلیام سولیوان»(سفیرآمریکادرتهران)به زیردستاتش توصیه کرده است بارهبران مخالف ونزدیکان آیت الله خمینی تماس هایی برای گفت وشنود برقرارکنند.
پیشگویی های کیسینجر؛ظرف۲سال آزادی درایران پر!
روزنامه اطلاعات۱۷بهمن۱۳۵۷
کیسینجر(وزیراسبق امورخارجه آمریکا):
چنانچه آیت الله خمینی حکومت ایران رابدست گیردظرف دوسال آزادی درایران کمترخواهدشد،روابط با آن کاهش خواهدیافت وهم چنین همکاری این کشور با غرب وکوشش برای احیاء،ضعیف ترخواهد شد.
اولین تصرف سفارت آمریکاقبل از۱۳آبان۵۸
روزنامه کیهان۲۵بهمن۱۳۵۷
افرادمسلح سفارت آمریکاراتصرف کردند.کلیه اعضای سفارت تسلیم شدند.
تصرف سفارت برای دومین بار
۱۳آبان۱۳۵۸
سفارت آمریکا درتهران توسط تعدادی دانشجو(پیروخط امام)به تصرف درآمد.
انقلاب دوم
نقل از سایت بازتاب۱۹مردا۱۳۸
«موسوی خوئینی ها»درپاسخ به این پرسش دانشجویان(پیروخط امام)-که قصدتصرف سفارت آمریکادرتهران راداشتند-که آیا حضرت امام باچنین اقدامی موافق خواهند بودیاخیر،می گوید:
«من به نظرم آمدکه کاربسیارصحیحی است؛وبه آنهاگفتم که من هم باشم همکاری می کنم.درموردامام هم گفتم درمجموعه ی حرکت امام دراین سال ها فکرمی کنم امام قلبا به این کارراضی باشند،امادرعین حال صحبت کردن باامام لازم نیست؛چون ممکن است اگرامام درواقع مایل هم باشند،امامحضوراتی داشته باشندکه نتواننداین تمایل راخیلی اعلام کنندوناگزیرباشندیابه سکوت برگزارکنندیابگویندصحیح نیست.درنتیجه ماسوال نمی کنیم،یادرعمل ایشان موافقت می کندیامخالفت؛که دراین صورت قبل ازآنکه مخالفت خودرااعلام کنندبه مااطلاع می دهندکه این کارصحیح نیست وماهم بیرون خواهیم آمد».
بعدازشاه نوبت آمریکاست؛شعارسازمان مجاهدین خلق
روزنامه بامداد۱۴آبان۱۳۵۸
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق درارتباط باتسخیرسفارت آمریکادرتهران:
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران!
هنوزآخرین فریادهای شهیدان درگوش هاطنین دارد:
بعدازشاه نوبت آمریکاست.
سازمان مجاهدین خلق ضمن ابرازنهایت خرسندی انقلابی ازاوج گرفتن مجددشورانقلابی مردمی برعلیه امپریالیزم آمریکاطاغوت بزرگ جهان که مبین سیراصولی وبدورازانحراف انقلاب مادرمسیرراستین مردمی،انقلابی واسلامی است.
باقطع رابطه،راه نفوذهمچنان باز است
روزنامه انقلاب اسلامی۱۵آبان۱۳۵۸
دکتریزدی(درمقام وزارت خارجه)درمصاحبه باخبرنگاران:
من به هیچ وجه قطع روابط راتوصیه نمی کنم.معتقدنیستم که قطع روابط به معنی قطع نفوذخواهدبود.
خبرنگاردیگری پرسید:آیاامام تاکنون ازشماخواسته اندکه درموردقطع رابطه باآمریکاگزارشی تهیه کنید؟
دکتریزدی:بله چندین دفعه خواسته اندوماهم گزارش داده ایم.
کودتای خزنده ی آمریکا
روزنامه انقلاب اسلامی۷اردیبهشت۱۳۵۹
آمریکانقشه وسیعی برای سقوط دولت ایران چیده است.سیاست آمریکاآزادی گروگان هانیست،بلکه انهدام انقلاب ایران است.طرح کودتای خزنده بدست آمده
است.
ترورت می کنیم اگه درخط آمریکاباشی
روزنامه کیهان۲۱اردیبهشت۱۳۵۸
هادی غفاری(درنطق مجلس):
اگرنماینده ای بخواهددرخط امریکاگام بردارددرخودمجلس ترورش خواهیم کرد.
هم درهاو هم پنجره هاراببندید
مجله اطلاعات بانوان،۲۰آبان۱۳۵۹ش۱۶
محسن میردامادی:«آمریکاراازدربیرون کنیم،ازپنجره واردمی شود.امامابایدهمه راهها راببنیدیم که از هیچ راهی نتواندواردبشود».
نقشه های کیسینجر،خواب هایی که دیدند
روزنامه انقلاب اسلامی۹خرداد۱۳۶۰
ابوالحسن بنی صدر(درمقام ریاست جمهوری)سخنرانی درسفربه شیراز:
اماآمریکا؛بقول کیسینجر(که بعدازمراجعت ازخاورمیانه درانجمن یهودیان آمریکا نطق کرده است)که گفته است انقلاب ایران برای آنکه بتواند صادربشودبایدازموانع ومشکلات بسیاری عبورکند.
آن"موانع کدامند؟واین هفت خوانی که آقای کیسینجر برای مادرست کرده است کدامند؟خودایشان می گوید:
بحران های سیاسی واقتصادی،منازعات قومی ومذهبی، اختلافات مرزی باعراق وتازه اگراینهاراحل بکنند،درخلیج فارس باهمسایگان خودمشکلات بزرگی خواهدداشت وبرفرض اینکه درحل آن مشکلات هم موفق بشود،زمانی موفق خواهدشدکه اسرائیل به همه هدف های خودرسیده راست.
پس ازنظراو(کیسینجر)آنچه درکشورمابصورت جنگ های داخلی کردستان،گنبد،وجاهای دیگر،چه درگذشته وچه درحال بروزکرده اندجزئی ازنقشه عمومی آمریکا برای خفه وخاموش کردن انقلاب اسلامی مادرزادگاه این انقلاب، یعنی ایران است...
موانع کیسنجربرای صدورانقلاب وپیروزی اسرائیل
روزنامه انقلاب اسلامی۱۴خرداد۱۳۶۰
بنی صدر:
ازکارنامه رئیس جمهور۱۹تا۲۶اردیبهشت:اماگزارش دیگرمربوط به صحبت آقای هنری کیسینجراست.مطلب بسیارمهمی است.
آقای کیسینجرگفته است:
اگرانقلاب ایران بخواهدبه خارج مرزهای خودصادرشودبایدموانع بسیاری که درپیش روی هستندراحل کرده سپس به اهداف خودبرسد. این موانع بسیارند،ازجمله:اختلافات مذهبی وقومی،بحران های اقتصادی وسیاسی، اختلافات مرزی باعراق،درنهایت اگرازتمام این موانع سالم عبورکند،بایدمسائل خودراباکشورهای خلیج فارس حل نماید.ولی اطمینان داشته باشید(خطاب به یهودیان عضوانجمن، این سخنرانی را درانجمن یهودیان واشینگتن کرده است)
که تاآنروزاسرائیل به اهداف نهایی خوددست یافته است.

خوب خیلی صریح وروشن می گویدکه اختلاف های قومی ومذهبی درایران راآنهابراه انداختندوبوجودآوردند،برای اینکه انقلاب ما نتواندصادرشود.
عطسه آمریکا وتب کردن برخی
روزنامه کیهان۱۴آبان۱۳۶۵
سخنان هاشمی رفسنجانی درمراسم سالگردلانه جاسوسی:
بعدازاشغال جاسوسخانه وحوادث بعدازآن دونظرکاملارو در رودرمحیط خودمان ودر دنیادیدیم که یکی نظرمخالفین ولیبرال هابودکه به اعتقادآنان این حرکت مضرودرجهت تضعیف کشورومایه عقب ماندگی درامورمادی است.وتاکنون هرروزکه مطلبی پیش آمده ومشکلی ایجادکرده است این هافورانتیجه گیری کرده وگفته اندکه این ثمره اسراف کاری هایی است که آنروزانجام شده است.البته این هاکسانی هستندکه اصولاپنبه فکری شان باغرب آنچنان گره خورده است که نمی تواند حرکت مستقل وآزادی رادردنیاتصورکنندوفکرمی کنندکه واقعااگرآمریکاعطسه بکندآدم بابدتب کندواگرآمریکانهیب بزندآدم مجبور است که بمیرد.
هویت ما درقطع رابطه است
روزنامه سلام۵مرداد۱۳۷۳
علی اکبرمحتشمی پور:
بنده معتقدم هرگونه رابطه ی تجاری واقتصادی باآمریکاباعث انتقال بحران داخلی آمریکابه کشورمان می شود.دراثربرقراری رابطه ی تجاری باآمریکاشخصیت،هویت وپرستیژانقلابی جمهوری اسلامی دردنیاودرداخل زیرسوال خواهدرفت.
رابطه با آمریکابه دمکراسی درایران ضربه می زند
نشریه پیام هاجر،۱۲/۸/۷۷
عباس عبدی:
«ازنظر من مهم ترین مساله جامعه ما نهادینه کردن دمکراسی درداخل کشوراست.ورابطه با آمریکابه این نیاز لطمه می زند».
قتل های زنجیره ای ورابطه باآمریکا
روزنامه آبان۱۷آذر۱۳۷۷
گروهی باعنوان"فدائیان اسلام ناب محمدی مصطفی نواب(که بعدامعلوم شدنیروهایی ازوزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده اندومصطفی نواب هم همان مصطفی کاظمی ازمدیران وعاملین اصلی قتل های زنجیره ای است.نوشته درداخل پرانتزازماست،نه روزنامه):مسئولیت حمله به۱۳گردشگرآمریکادرتهران رابرعهده گرفتند.
بچه ها حمله کنید
روزنامه کیهان۱۳آبان۱۳۶۵
یکی ازاعضای شورای مرکزی دفترتحکیم وحدت:
شعارمرگ برآمریکابایدازحالت کلی خارج شودوعوامل مشخص آمریکادرهرنطقه بایدموردحمله قرارگیرند.مادانشجویان حداقل این توان راداریم که باهماهنگی نیروهای انقلابی منافع آنهارادرکل جهان مورد حمله قراردهیم.
رگه های ضعف
نقل ازسایت بازتاب۲۲شهریور۱۳۸۲
موسوی خوئینی ها(درمصاحبه اختصاصی باخبرنگارکیهان):
«من فکر می کنم یکی ازراه هایی که آمریکاپس ازشکست درهمه زمینه هابدان دل می بندد،کشاندن جمهوری اسلامی به محافل بین المللی است.مسئولان جمهوری اسلامی بایدبدانندکه سازمان ملل فریبی بیش نیست.وهرزمانی که به آنجا رفتندباید حزب اللهی عمل کنند.وباورنداشته باشندکه این سازمان محل رفع مشکلات ملت هااست.ومانباید همدردی بسیاری ازکشورهارابامابه حساب موافق بودن آنهاباانقلاب اسلامی بدانیم...اینکه گاهی بعضی می گوینداین مجالس تریبونی برای جمهوری اسلامی است وافرادشرکت کننندهمه آمریکایی نیستند،این حرف ها نشاندهنده ی وجودرگه های ضعف دربعضی ازمااست».
ازاول مخالف بودیم،مگرجرات داری بگی؟
روزنامه آریا۲اسفند۱۳۷۷(به نقل ازروزنامه کیهان):
مخالفت بایستن سفارت آمریکا
روزنامه کیهان نوشت:چندی پیش یکی ازهفته نامه هاخبرداده بودکه آقای مهدوی کنی(رئیس دانشگاه امام صادق)درکلاس درس اخلاق این دانشگاه پیرامون اشغال لانه جاسوسی آمریکاگفته است:"سفارت ملک وخانه یک کشوراست،گرفتن وبستن یک سفارت اعلام جنگ است.ما ازاول باگرفتن سفارت آمریکامخالف بودیم ومخالفت کردیم!
هفته نامه مذبوردرادامه خبرخودازقول ایشان نوشته بود:
"نگهداشتن گروگان هابه مدت۴۴۴روز،کاردرستی نبودوتاوان زیادی بابت آن دادیم!"
درپاسخ به اظهارات آیت الله مهدوی کنی،بایدگفت که براساس مدارک واسنادغیرقابل انکار،اعضای سفارت آمریکادرایران دیپلمات نبوده اندونه فقط به کارجاسوسی درچمهوری اسلامی ایران مشغول بودند،بلکه سازماندهی گروه های ضدانقلاب،غائله آفرینی درداخل کشوروطرح کودتاعلیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران،ازجمله ماموریت های آنان بوده است.
اکنون بایدازحضرت آیت الله مهدوی پرسیدکه آیامی توان کانون جاسوسی یک کشوربیگانه راسفارتخانه نامید؟وآیابازداشت جاسوسان درتمامی کشورها،یک اقدام قانونی وضروری نیست؟
گفتنی است که حضرت آیت الله مهدوی کنی درهمین جلسه تاکیدکرده اندکه بایستی بابیگانگانی که به قصدجاسوسی واردکشورمی شوند،به شدت برخوردکردوسوال این است که آیاعلی رغم آن همه اسنادمعتبرکه ازلانه جاسوسی آمریکابدست آمده است،می توان دراین نکته بدیهی که گروگان های آمریکایی جاسوس بوده اند،کمترین تردیدداشت؟
به یقین آقای مهدوی کنی می دانندکه هنوزهم دولت آمریکابه شدت ازورودسلسله کتاب های حاوی اسنادلانه جاسوسی به آمریکاجلوگیری می کند.
علاوه براسنادقابل انکارکه ازجاسوس بودن اعضای سابق سفارت آمریکادرایران حکایت می کنند،امام راحلمان"رضوان الله تعالی علیه"نیزتسخیرلانه جاسوسی رانه فقط تائیدفرمودندکه آنراانقلاب دوم نامیدند.بنابراین،عقل ونقل هردوبرحکیمانه وانقلابی بودن تسخیرلانه جاسوسی آمریکاتاکیدمی ورزند.
آیت الله مهدوی کنی دربخشی ازاظهارات خویش گفته اندکه"رهبرانقلاب مخالف رابطه باآمریکاهستندمانیزتدبع ولایت هستیم.ومی گوئیم هرچه اوگفته بایداجراشود.وسوال این است که مگرحضرت امام(س)ورهبرمعظم انقلاب،تسخیرلانه جاسوسی راتائیدنکرده اند؟اگرچنین ایت،_که چنین است_چرادراین موردازمقام ولایت تبعیت نفرموده اید؟
درصداقت وخلوص حضرت آیت الله مهدوی کنی کمترین تریدیدنداریم،وایشان راهمواره درکنارامام،رهبرانقلاب وهمراه بامردمدیده ایم؛وانتظارآن است که دراظهارات خویش دقت بیشتری داشته باشند مخصوصاآنکه،خودش ایشان نیز،درتوضیح پیرامون مطلبی که چندوقت قبل درنمازجمعه تهران مطرح کرده بودندبرضرورت همین دقت تاکیدکرده بودندوخالصانه وخاضعانه ازمطلبی که بابی دقتی بیان داشته بودندعذرخواهی کردند.
تاآدم شدن آمریکاچقدرمونده؟
راه مجاهد.ش۴۰
هاشمی رفسنجانی درخطبه نمازجمعه(۱۶آبان۱۳۶۵):
مابخاطراسلحه اصولمان رازیرپانمی گذاریم.عده ای ازسلاح های ما،لوازم اف۴واف۱۴و...منحصرادست اآمریکاست وماققط ازاسرائیل نمی خریم.
خط سیاسی ماازاول مشخص بوده.امام گفتندآمریکاتاآدم نشودبااورایطه یرقرارنمی کنیم.
هم درپنهان وهم درآشکار
روزنامه کیهان۸آذر۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی:«ماحاضرنیستیم باآمریکا(شیطان بزرگ)درپنهان یا آشکار وارد مذاکره شویم».
جهان باید بدانندتاآمریکا وجودداردباید علیه اومبارزه کرد
نقل ازسایت بازتاب۲۲شهریور۱۳۸۲
موسوی خوئینی ها:
«آمریکا شیطان بزرگ است وملت ما هرتوطئه ای راکه خنثی کند،آمریکابه فکر توطئه بزرگتری می افتد.ملت مابدون مبارزه به حیات خودنمی تواندادامه دهدوملت وهمه مستضعفین جهان باید بدانندتاآمریکا وجودداردباید علیه اومبارزه کرد..ای همه آنهایی که می خواهیدآدم وانسان مستقل باشیدوزیربارذلّت نروید،بدانید این پیمان را باانقلاب اسلامی بسته ایم که هرگز تسلیم امریکا نشویم.هرگز فریب آمریکارا نخوریم.هرگزدرشعاع وسوسه های آمریکا قرارنگیریم.هرگزدشمنی آمریکا رافراموش نکنیم....شما چه کسی راپیدا می کنید که جرات بکندوبگوید آمریکا خیلی هم بدنیست.هیچکس چنین جراتی راندارد.اما ته دلشان این است که خیلی هم بد نیست.اگرببینندمی شود گفت ازهمان خیلی بدنیست شروع می کنندوکم کم می گویندبدنیست،بعد می گویندخیلی خوب نیست.بعدمی گویندخوب است وآنوقت دوباره می بینیم رفیق ما شد».
پیشنهادکردند،نپذیرفتیم
روزنامه بامداد۲۲آبان۱۳۵۸
بنی صدر(درمقام سرپرست وزارت خارجه)دریک گفت وگواعلام کرد:
برخی ازشخصیت های آمریکایی برای حل مشکل،استردادشاه ۳پیشنهادارائه داده بودندکه آمریکاشاه رااخراج کندیااموالش راپس دهدیااینکه شاه دریک دادگاه بین المللی محاکمه شود.
بنی صدرافزود:مااین پیشنهادرانپذیرفتیم.
دفع فاسد به افسد
انقلاب اسلامی۱۲خرداد۱۳۶۰
کارنامه رئیس جمهور(ابوالحسن بنی صدر):
به امام عرض کردم که ماهرقدم دربرابرآمریکاعقب بنشینیم اوده قدم پیش خواهدآمد.
خریداسلحه خوب،می آیدبه اینکه مانمی توانیم خریداسلحه راکاهش بدهیم.اولاتااین زمان به مااسلحه عمده ای نفروخته اند تابخربم وبه استنادآن مجبورباشیم این همه نفت صادرکنیم.وپولهایش رادربانک های خارجی ذخیره کنیم!
ثانیاتبلیغ این جنگ وادامه آن درماورای مرزهارابه چه قیمت عملی کنیم؟وقتی مابنارابگذاریم برجنگ باعراق درماورای مرزهای ایران به قیمت افزایش وابستگی به اربابان عراق،وابستگی ازلحاظ بودجه،وابستگی ازلحاظ ارزآیااین دفع فاسدبه افسدنیست،خلاف عقل ومنطق نیست؟ ..افزایش عوارض جنگ به بهای افزایش وابستگی هایی که بعدادیگرازچنک آنهانخواهیم گذشت رهیدن،آیاهمه اینهااسمش جنگ بخاطراسلام است؟
قراردادالجزایرقانونی نیست
انقلاب اسلانی۹خراد۱۳۶۰
احمدسلامتیان(نماینده ی مجلس اول)نطق مجلس:
به نظرمن بیانیه الجزایردارای قانونیت واعتبارقانونی نیست.
خیانت به مردم
انقلاب اسلامی۹خراد۱۳۶۰
بنی صدر(درکارنامه رئیس جمهور):
درضمن حرف ونقل هایی که آقای وزیرمشاور(بهزادنبوی)گفته اندمعلوم شدکه گناه بزرگ آقای نوبری چیست؟
آن گناه این است که چرااو(نوبری)موافق نیست اموال این ملت مفت ورایگان به آمریکائی ها داده بشود!؟واین موافقتنامه را خیانت می داندکه این ازنظرآقایان گناه اصلی اوست.
قردادالجزایر؛یعنی اختلاس ازجیب ملت
روزنامه انقلاب اسلامی۲خرداد۱۳۶۰
اعلام جرم رئیس جمهورعلیه رجائی ونبوی راجع به نقض اصول قانون اساسی واختلاس ازاموال ملت(درنامه ای به نمایندگان مجلس شورای اسلامی)
مواففتامه الجزایرحاکمیت ملی ایران رامخدوش می نمایدوبااصول بسیاری ازقانون اساسی درتناقض قرارداد.
چگونه دولت آقای رجایی بخودجرات می دهدکه دم از قطع وابستگی وکوتاه کردن دست امپریالیسم بزند،حال آنکه به هیات حکمیت اجازه می دهدباقانونی متفاوت ازقانون ایران درمورددعاوی حل وفصل نشده تصمیم گیری نماید.
علاوه برآمریکائیان،به غیرآمریکایی هانیزازبابت موافقتامه الجزایرپول پرداخت شده است.
قراردادالجزایریاقرادادوثوق الدوله؟
روزنامه انقلاب اسلامی۵خرداد۱۳۶۰
نامه علیرضانوبری رئیس کل بانک مرکزی به نمایندگان مجلس:
بصدای بلند اعلام می کنیم که اگرگناه ماناهماهنگی بانوع جدیدقراردادوثوق الدوله است،مابدین ناهماهنگی افتخارمی کنیم.
بایدگفت وبه صراحت بسیارنیزبایدگفت که باصطلاح بیانیه الجزایربه منافع اقتصادی این جمهوری لطمه شدیدی زده وحاکمیت ملی ایران را مخدوش نموده است.
موافقنامه الجزایرموردرسیدگی واظهارنظرمجلس قرارگیرد.
نوارسخنان آقای نبوی درجلسه غیرعلنی دراختیارگذاشته شود.
اگراصرارماپذیرفته می شدمی توانستیم ابزارومهمات جنگی راکه مدتهاقبل خریده وپولش راپرداخت کرده بودیم درالجزیره دریافت می کردیم.
دلال اسلحه،درسال نخست انقلاب
انقلاب اسلامی۳خرداد۱۳۶۰
ازکارنامه ی ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر:
کارنامه ۱۲تاجمعه۱۸اردیبهشت:گزارش مفصلی درباره همان خریدوشخصی که به اسم "حیدری" واسطه ی خریدهای نظامی بوده که ۵۶میلیون دلارراربوده.
درباره آن دستوراتی دادم.
درهمان روزهای اول که "آیت اللهی"ازپاریس آمده بود،گزارشی راجع به این شخص دادم که آدم فاسدوتباهی است واین مردبرای خریداسلحه نماینده شده است وبایدزودهشداردادوتاحساب رازیادنکرده کارراازدست اوگرفت.من نیزعینا به وزارت دفاع پاراف کردم. ظاهراآنهاهم کوشیده اند،اماگویادیرشده بوده است.
ازجیب ملت ایران برای ضدانقلابیون نیکاراگوئه
روزنامه کیهان۱۶ آذر۱۳۶۵
دانیل اورتگارئیس جمعوری نیکاراگوئه کمک۳۰میلیون دلاری آمریکابه ضدانقلابیون نیکاراگوئه رامحکوم کرد
ادوین میس دادستان کل آمریکاروزگذشته درواشتگتن صریحااعلام کردکه بین ۱۰تا۳۰میلیون دلارسودناشی ازفروش محرمانه اسلحه به ایران به حساب ضدانقلابیون نیکاراگوئه دربانک های سوئیس واریزشده است.
۱۵میلیون دلار پول دادیم
روزنامه کیهان۱۵آذر۱۳۶۵
توسط سخنگوی شورای عالی دفاع نکات تازه ای درباره جنگ،خریداسلحه وشکست آمریکادرمذاکرات باایران اعلام شد.
حدود۱۵میلیون دلارازآنچه دلال اسلحه قیمت گذاشته بود،پرداختیم.درتمام این چهارپنج سال قطعات یدکی آمریکایی خودراازدلالها خریدیم حتی گاهی هواپیماهای اف ۴واف۵راازجاهایی پیداکردیم وخریدیم.
روزنامه کیهان۱آذر۱۳۶۵
ریگان به سوالات روزنامه نگاران درزمینه ی بحران جاری واشینگتن دربرخوردباایران پاسخ داد:
مصاحبه ریگان درخصوص آمدن مک فارلین به ایران وگزارش امروزکیهان ازنیویورک پیرامون مواضع نشریات آمریکادرقبال کنفرانس مطبوعاتی ریگان واظهارنظرهای متناقض مقامات بلندپایه آمریکایی درباره بحران کاخ سفید.
ویلیام کیسی رئیس سازمان سیای آمریکاجزئیات پنهانی یک معامله تسلیحاتی این کشورراباایران روزگذشته درکنگره آمریکاافشاکرد.
جیم رایت رهبردمکرات درمحلس نمایندگان آمریکا:این سلاح هابرای ایران ۱۲میلیون دلارتمام شد.
امام درجریان است؛نیست؟
روزنامه انقلاب۲خرداد۱۳۶۰
ابوالحسن بنی صدر(درمقام ریاست جمهوری درپاسخ به سوالات):
سوال:چه اعمالی رهبری راتضعیف می کند؟این رفتاری که درحال حاضردرجامعه می شودوضربات هم می زنداگرگفته نشودوبیان نشودودرباره آنهاتوضیحی داده نشودآیافکرنمی کنیدهمین اعمال درنهایت رهبری راتضعیف کند؟
رئیس جمهوری:به نظرمن چرا.
برای اینکه من یک موردرابرای شمامی گویم:
چندنوبت پرسیدم که چه جورشدکه مساله گروگان هابه این صورت انجام شد؟
گفتندکه ماموردبه موردباامام صحبت کردیم وایشان موافقت کردندوگفتندکه بگوئید.
همین دوروزپیش من اززایشان(امام)پرسیدم که این کارموردبه موردبه شما گفتند،امام گفتند:خیر.
خوب،اگراینهاآشکارادرجامعه بیان شده بوداحتمالابه ین صورت حل نمی شد؛ ومن هم باورندارم که آقای ریگان ازآقای کارترتوانایی بیشتری داشت ویک مثالی هم که دراین موردمی توانم برای شمابیاورم این است که وقتی دوگل درفرانسه زمامدارشدبه الجزایری هاگفتندکه حالایک آدم قوی آمد،الجزایری هاگفتندکه این آدم قوی غیرازآن چیزی که داشت چه داردکه به الجزایربیاورد؟تمام نیروهای مسلحش درآنجامی جنگندد.همه عملا دیدیدکه قضیه الحزایرهم باهمان دوگل حل شد.پس مابه حرف اینکه کارتررفته است وریگان آمده است نمی بایدبه خواسته های آنهاتسلیم می شدیم.بنابراین بایداین مطالب بامردم درمیان گذاشته می شدوازاین مواردفراوان است.
اگر خمینی باخبر می شد!؟
راه مجاهدش۶۱سال۱۳۶۹
سخنان پخش شده ی ریگان رئیس جمهوری اسبق آمریکا درشبکه تلویزیونی "ا.بی.سی."و"س.ام اس"و"ان.بی.سی"و"سی.سی.اس":
بایدبگویم افرادی که ازایران باماتماس گرفتندکسانی که ماباآنهامراوده داشتیم،هرگاه رازآنهابرملامی شدواگرآیت الله خمینی باخبرمی شد،زندگی آنان تاقبل ازفرودآمدن شب نیزبه طول نمی انجامید.این افرادعناصری بودندکه مایل بودندحکومتی داشته که مابانوعی ازآن روزی روابط بسیارنزدیک داشتیم وبه همین دلیل بودکه مامراوده خودراباآنهاآغازکردیم.
خبری که به« الشراع»رسید
روزنامه کیهان،۱۵آبان۱۳۶۵
«الشراع»،نشریه لبنانی طرفدارسوریه،درآخرین شماره اش که روزدوشنبه انتشاریافت،گزارش دادکه«مک فارلین»درماه سپتامبربه تهران رفته ودرهتل استقلال اقامت داشته است...».
پخش اعلامیه هایی درافشای ورود مک فارلین
نقل از کتاب واقعیت هاوقضاوت ها،ص۶۶۶
چراملاقاتهای قائم مقام رهبری لغوشده است؟:
«...طیق اخباررسیده چه ازبعضی از مسئولین وچه دریک سری مطبوعات اروپایی ملقات دکترنجف آبادی(محمدعلی هادی نجف آبادی،نماینده تهران)با« رابرت مک فارلین» مشاور امنیتی «ریگان» بر سر حل مساله« جنگ»....».
ماجرای آمدن«مک فارلین» به ایران،اززبان آیت الله منتظری
نقل از کتاب خاطرات آیت الله منتظری
سوال:يكي ازمسائلي كه درارتباط باجنگ ايران وعراق دررسانه های داخلی و خارجی انعكاس وسيعی يافت ماجرای سفر محرمانه مقامات آمريكايی به ايران و پيامدهای پس از آن بود؛لطفابفرماييدآياحضرتعالي ازاين سفر اطلاع داشتيدياخير؟ چه كساني در اين ماجرا نقش داشتند و چگونه خبر آن فاش گرديد؟
پاسخ آیت الله منتظری:«اين ماجرا يك جريان سرِّی بود،شخصي به اسم«منوچهر قربانی فر»اهل ايران دلال و واسطه خريد اسلحه و آدم ثروتمندی بود،اين شخص رفته بودخارج وباهمه اينهامربوط بود،باآمريكاوكشورهای خارج ارتباط داشت.اين شخص با«مك فارلين»نماينده ريگان آمده بودايران،اينطوركه من شنيدم دكتر محمدعلی هادی هم ازطرف مسئولين باآنان تماس ميگيرد،من اينهاراخبرنداشتم، مامورخريداسلحه هم يك نفربه اسم«محسن كنگرلو»يكی ازاعضاي سپاه بود،او واسطه بوده كه«منوچهرقربانی فر»برای آنهااسلحه وقطعات خريداری كند،اين اسلحه و قطعات را آمريكا داشته،و آمريكا م خواسته بدين وسيله با ايران رابطه برقرار كند. قرباني فر به ضمانت كنگرلو پول اجناس راداده بوده و كنگرلو در وقتي كه ميبايست پول را بدهد نداده بود و كار آنان به مشاجره كشيده بود.بعد آقای قرباني فر دوتا نامه به آقاي كنگرلو مينويسد كه يكي ده صفحه و ديگري نوزده صفحه بود و فتوكپي آنها را خود آقاي قرباني فر به عنوان اينكه من قائم مقام رهبري هستم به وسيله مرحوم آقاي اميد نجف آبادي براي من فرستاد و در واقع با نوشتن اين دو نامه جريان را لو داد، چون آقاي محسن كنگرلو به وعده هايي كه به او داده بود عمل نكرده بود، البته محسن كنگرلو هم يك واسطه بوده؛بعد از اينكه اين نامه ها دست من رسيد تازه فهميدم كه يك چنين جريان و قرارداد و ارتباطي بوده است و مك فارلين و هيات آمريكايي با قرباني فر به تهران آمده اند و سلاح آورده اند بالاخره چون اينها حرفشان شده بود من فهميدم كه چنين قضيه اي هست و در اين ميان معلوم شد پاي اسرائيل هم در ميان بوده است و اصلا اشكال من اين بود كه چرا بايد كار به جايي برسد كه ما خواسته باشيم با اسلحه اسرائيلي با عراق بجنگيم.بعد آقاي هاشمي رفسنجاني كه پيش من آمد من به او اعتراض كردم كه چرا قضيه مك فارلين را به من نگفتيد؟ خيلي تعجب كرد و گفت: «شما اين قضيه را از كجا فهميديد؟!»گفتم :«از هر كجا فهميدم،چرا اين قضيه را به من نگفتيد؟»گفت:«قصد داشتيم اين قضيه را بعدا به شما بگوييم»؛بالاخره من اعتراض كردم كه چرا خودسرانه اين كارها را ميكنيد،و آنها ناراحت بودند كه چرامن اين مسائل را فهميده ام.

سوال:آیا در جلسات سران،اين مساله مطرح نشده بود؟
پاسخ آیت الله منتظری:در آن جلسات كه من بودم مطرح نشده بود،ماجرا را از دو نامه اعتراض منوچهر قرباني فر به محسن كنگرلو كه فتوكپي آنها را براي من فرستاده بود با خبر شدم.سوال:آيا مرحوم امام(ره)در جريان اين معامله بودند يا نه؟
پاسخ آیت الله منتظری:من درست نمي دانم كه مرحوم امام (ره) درجريان اين مساله بودند يا نه، ولي من پس از آنكه اين جريان را شنيدم رفتم به بيت مرحوم امام و جريان را براي حاج احمد آقا گفتم،او خيلي تعجب كرد كه شما از كجا در جريان قرار گرفتيد؟گفتم:«از هرجا،بالاخره اجنه به من خبر داده اند!»،گفت:«خوب گاهي اين اجنه كه براي شما خبر ميآورند اين خبرها را بنويسيد و براي امام هم بفرستيد!»گفتم:«بالاخره اين گونه نيست كه من در جريان قرارنگيرم»،ولی آقايان از اينكه من به طوركامل همه اين جريان را ميدانم خيلي ناراحت بودند.
س:«به نظرشماآياميان جريان«مك فارلين»وجريان سيدمهدی هاشمی و دستگيری آقاي اميد نجف آبادي ارتباطي وجود نداشت و اين جريان يك تصفيه حساب جناحي نبود؟
پاسخ آیت الله منتظری:«همه چيزمحتمل است،والاحتمال خفيف الموونه؛وبعضي اخبار پشت پرده و بعضي تلكسهايي كه در آن وقت روي تلكس منزل ما منعكس ميشد حكايت از اين ارتباط ميكرد،و قضيه آوردن اسلحه ازاسرائيل براي ايران هم در يكي از اين تلكسها منعكس شده بود، والعلم عندالله.
سوال:چند وقت پيش ازاينكه آقاي هاشمي رفسنجاني در مقابل مجلس سخنراني كند و اين مساله را براي مردم افشا كند شما در جريان آن قرار گرفتيد؟
پاسخ آیت الله منتظری:به طور دقيق مدت آن را ياد ندارم.البته بعد از مدتي هم همان آقاي منوچهر قرباني فر براي من پيغام فرستاد كه قرار است شما را از قائم مقامي عزل كنند-مدتي قبل از جريانات بركناري و مسائل آن بود- معلوم ميشودكه او يك ارتباطهايي با جاهايي داشته و اطلاعاتي داشته است و ما بي خبر بوديم؛ اين نشان ميداد كه آقايان مدتها پيش از نامه ۱/۶ و ۱/۸ كه در فروردين ماه ۶۸ اتفاق افتاد تصميم خود را گرفته بودند و در تلاش بودند كه زمينه ذهني براي امام هم فراهم كنند؛حتي تحركات آنها قبل از جريانات سال ۶۸ علني شده بود،از جمله در همان ايام بود( ۶۷/۱۱/۲۹)كه بعضي از دوستان قديمي ما يعني آقايان مهدي كروبي و امام جماراني و زيارتي را هم تحريك كردند كه آن نامه تند و سراپا كذب و تهمت را خطاب به اينجانب بنويسند؛و چنانكه شنيدم بعضي از افراد منسوب به بيت اينجانب را هم كه با احمد آقا رفيق و مرتبط بودند به ملاقات مرحوم امام برده بودند تا مطالب دروغي را عليه من و بيت من به امام گزارش بدهند؛و شنيده شد كه بعضي از آقايان به عنوان اعتراض عليه من عمامه خود را نزد امام به زمين زده و با حالت گريه و انابه معظم له را تحت تاثير قرار داده اند»
پرسش و پاسخ با آیت الله منتظری در مورد مسالۀ مک فارلین.

(برگرفته از کتاب خاطرات ایشان)
سیدمهدی هاشمی و امیدنجف آبادی،اعدامی های مک فارلین
روزنامه کیهان۲۳آذر۱۳۶۵
وزیراسبق واجا(محمدی ری شهری):
درمورد برخی شایعات مبنی بررسوایی مک فارلین به ایران وارتباط آن بادستگیری سید مهدی هاشمی گفت:که این مساله هیچ ارتباطیی باهم نداشت.اینهم ازآن جوسازی هایی بودکه می خواستند مساله را لوث کنند».
ورودم راتکذیب می کنم
روزنامه کیهان۱۴آبان۱۲۶۵
مک فارلین حضوردرایران راتکذیب کرد.
شبکه تلویزیونی ای.بی سی آمریکا سفر مک فارلین به ایران را تائید کرد.
آسوشیتدپرس:مک فارلین درایران چه می کرده است؟

ریگان:اظهارنظری نیست!».
توازن بیولوژیکی
روزنامه کیهان۱۵آبان۱۳۶۵
رادیو لندن:«اطلاعات بدست آمده ازمنابع موثق حاکی است که مک فارلین دوماه پیش به ایران سفر کرده بودوبه این علت تکذیب اودرمورداینکه درطی ماه جاری به ایران سفرنکرده است درست است.بایدگفت حدود۴ماه قبل شخصی که خودرامک فارلین فرستاد ه رئیس جمهوری آمریکا معرفی کرد،به همراه۳تن دیگرواردفرودگاه مهرآبادشد.
روزنامه واشینگتن پست:
آشکارشدن گفت وگوهای ایالات متحده وایران پیامدهای گسترده ای در توازن بیولوژیکی،قیمت های جهانی نفت وکنترل تروریسم خواهدداشت.ایالات متحده نه تنهابرای رهایی گروگان های آمریکای،بلکه برای جلب همکاری ایران درمبارزه علیه تروریسم مشتاق تماس باآن کشوراست.
الشراع نشریه لبنانی طرفدارسوریه دزآخرین شماره اش که روزدوشنبه انتشاریافت گزارش دادکه مک فارلین درماه سپتامبربه تهران رفت ودرهتل استقلال اقامت داشته است.
مذاکرات قدم به قدم
روزنامه کیهان۱۵آبان۱۳۶۵
سخنان ریگان درارتباط بامک فارلین:
مذاکرات چهارروزه دریک چارچوب غیرنظامی برگزارگردیدوباپرسنل آمریکایی بدرفتاری نشد.ازآنزمان مذاکرات ادامه یافته است وقدم به قدم پیشرفت هایی حاصل گردیده است.
صدورتروریسم
روزنامه کیهان۲۰آبان۱۳۶۵
مک فارلین:
درحقیقت درحدودیک سال ونیم پیش تلاش های مربوط به انجام گفت گوها میان ایران وآمریکاآغاز شدوزمانی که ما آگاه شدیم عناصری درایران هستندکه به وخامت اوضاع درکشوروبیهودگی ضررهای صدور تروریسم پی بردنددرطول زمان امکانات مربوط به گفت وگودرزمینه اختلافات جدی میان ما بیک ملاقات درلندن درسال گذشته منتهی شد».
منافع ما
روزنامه کیهان۲۰آبان۱۳۶۵
ریگان درنطق سراسری رادیویی:
ازاینکه اقدام به برقراری رابطه باایران به چنین بحرانی منجرشد،عمیقامتاسفیم.
اجازه بدهیدتکرارکنم منافع مابطورروشن ازطریق بازکردن باب مذاکرات باایران وبدین ترتیب کمک به خاتمه جنگ ایران وعراق تامین می گردد.
عناصرواقع بین
رسالت۱۲آذر۱۳۶۵
جرج بوش:(امام)خمینی خواهدرفت وجانشینان دیگری خواهندآمد.به این ترتیب بخاطردلایل استراتژیکی از یک سوودلایل انسانی که همان گروگان های آمریکایی دربیروت باشد،ماخواستیم تامراوده ای راباعناصرواقع بین ومیانه رودرایران آغازکنیم.
شروع کردند به التماس کردن
راه مجاهدش۴۰۱۳آبان۱۳۶۵
سخنرانی هاشمی رفسنجانی درجلوی مجلس شورای اسلامی:
پس ازموفقیت ایران درحل مساله ی "تی دبلیوای"آمریکایی هاازکانال های مختلفی شروع کردندبه ماالتماس نمایندکه شمابه مادرلبنان کمک کنید.
آثارفریبکاری آمریکایی هاهمین الان درفرودگاه مهرآبادهست.یکی ازهواپیماهایی که برای مااسلحه می آورد،ازیکی ازکشورهای اروپایی اجازه عبورگرفت که واردشودواسلحه اش رادرفرودگاه مهرآبادتخلیه کند.
اسلحه اش قطعات برخی ازنیازهای پیچیده مابود مافوری بادوستانمان جلسه تشکیل دادیم.باسران قواجلسه تشکیل دادیم.
سه ساعت ونیم آنهارانگهداشتیم. آنهادرفرودگاه معطل شدند تاماتوانستیم تصمیم بگیریم وبه خدمت امام مساله راعرض کردیم وامام فرمودندکه باآنهاصحبت نشودوپیام آنهارانگیریدوببینیدکه آنهاکی هستندوبرای چه به ایران آمده اند درهتل ادعاکردندکه آقای مک فارلین و دونفردیگرازمشاورین ریگان دربین این افرادهستند.
ماهدیه ی کسی راقبول نمی کنیم وحرفی هم باکسی نداریم وپیام کسی راهم قبول نمی کنیم.ماهنوزصددرصدمطمئن نیستیم که همان بوده است،چون کسی صحبت نکرده درست بااینهاکه بفهمنداینهاواقعاهستندیانه؟
کسانی که بااین هاطرف بودندهمان هابودندکه ماموران امنیتی مادرآن منطقه هستندویکی ازکسانی که درخریداسلحه باآن دلال هابودوآن دلال اسلحه ها بااین هاآمده بود.مایکی ازدوستان واردمان راکه زبان هم خوب می داندمنتهادرمقامات مسئول نیست واهل فن هم هست جزواین هاکردیم که وقتی حرف می زنندحرف های آنهارابفهمد.
هدف نزدیک،ماراشفیع بکنند درلبنان وهدف دورآنهاایجادروابط حسنه بود.
ماچطوربیائم وباشماملاقلات کنیم وباشماحرف بزنیم مگرمایادمان رفته که برژینسکی بادولت موقت مادرالجزایرملاقات کردودولت موقت راآب بُرد.وشماحالاآمده ایددرخانه مامی خواهیدباماملاقات کنید؟
این دلال یک ضدانقلاب است؛حالاضدانقلاب الان نیست؛فراریه.یکی ازآن فراری هایی است که درخارج است وگاهی هم که خرید می کندو خریدهایی برای ما.برگشته،گاهی هم می آیداینجا.حالاآمریکایی هاچه بلایی بسرش بیاورندیانیاورندمن نمی دانم.فهمیدیم این ها(دلال ها)حسابی رنگ کرده انداینهاراوواقعاهم شایدعقیده داشته اند.
کیکی به شکل کلید،کلیدی برای فتح روابط
روزنامه کیهان۱۴آبان۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی:
آنهادربدووروداسامی ایرلندی به ماداده بودند.به مااطلاع دادندکه این آقایانی که درفرودگاه ازهواپیماپیاده شده اندمی گویندماآمریکایی هستیم.
وبرای مسئولان کشورایران ازسوی آقای ریگان ومسئولان آمریکاپیغام آورده ایم... ماباروسای قواجلسه تشکیل دادیم وگفتیم این آقایان رافعلادرفرورگاه توقیف کنندتاببینیم مساله آنهاچیست؟
بعداز۳/۵ساعت آنهارابه هتل منتقل کردیم.درهتل ادعاکردندکه آقای مک فارلین ویک دونفردیگرازمشاوران ریگان دربین این افرادهستند.یک عددکیک هم آورده بودندکه به شکل کلیدبودومی گفتندکه این کلیدفتح روابط ایران وآمریکااست...گفتیم شمابایدتوضیح دهید که چطورقاچاقی واردایران شده اید؟
قیافه یکی ازاین ها به قیافه مک فارلین شبیه بود.البته ماهنوزصددرصدمطمئن نیستیم که همان بوده است یانه؟مافهمیدیم که آنهاراحسابی رنگ کرده اند.
شرط داره الکی که نیست
روزنامه کیهان۱۸آبان۱۳۶۵
طرح"مک فارلین"که طی یک یادداشت رسمی ارائه شده،می گوید:
بهبودروابط ایران وآمریکابه چندشرط وابسته است:توافق ایران دایربرتوقف صدورانقلاب وتروریسم درمنطقه خلیح فارس،مذاکره برای خاتمه جنگ ایران وعراق،همکاری درآزادسازی گروگان های آمریکایی.
شما شیطونید
روزنامه کیهان۲۸آذر۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی درخطبه های نمازجمعه:
اگرمی خواهیدباماخوب بشوید،اولین شرطش این است که باماخوب نشوید!
رابطه تان بامادنبال رابطه نباشید فعلاشماآدم های ناجوری هستید...شیطونید.درهمین کارهایی که مامی خواستیم بشماکمک کنیم که گروگان های شمارانجات بدهیم، ولی می خواستیدگروگان بگیریدازما. شما شیطونید.به هرحال بنابراین اگرهم بفکرهستیداول راهش این است که فعلا حالا که جنگه واموال دست شماست اول این هاراآزادکنید آنوقت بعدبنشینیم بعداببینیم چکارمی توانیم بکنیم.
باآمریکا آنجورحرف نمی زنیم
روزنامه کیهان۲۳آذر۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی:
پس ازافشای تلاش آمریکابرای نزدیکی به ایران،دولت ریگان می خواهدقضیه رابه سلاح منحرف کند.ماآنقدرنیازمنداسلحه نیستیم که مجبورباشیم به خاطراسلحه باآمریکاآنجورحرف بزنیم.
درموقع لازم می گوئیم
روزنامه کیهان۸بهمن۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی:
مک فارلین پیام هایی برای رئیس جمهوری ونخست وزیرومن آورده بودکه ماقبول نکردیم.درمورداسلحه چندکلت کمری به عنوان هدیه فرستاده بودندکه آنهاراقبول نکردیم قضیه ی کتاب مقدس هم بعدازسفرمک فارلین بوده است.چیزهای دیگرهم فرستاده بودندکه درموقعی که لازم باشدآنهاراارائه خواهیم داد.
افرادمعتبر
روزنامه کیهان۲۴آبان۱۳۶۵
مک فارلین:آن دسته ازمقامات ایرانی که طرف گفت وگوی مابودند،افرادی معتبربوده وخیلی درمحدودساختن ومبارزه با تروریسم نیزقاطعانه عمل کردند.
نوار وفیلم معامله بامک فارلین
روزنامه کیهان۸آذر۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی درنمازجمعه:
ماحاضرنیستیم باآمریکا"شیطان بزرگ"درپنهان یاآشکارواردمذاکره شویم.اطلاعات مااکنون ازداخل کاخ سفیدخیلی بیشتراست.اطلاعاتی که آنهاازدرون مادارند.
روزنانه کیهان۱اردیبهشت۱۳۶۶
شماره تلفنش رادارم؛بدم؟
هاشمی رفسنجانی:
سوال خبرنگارآمریکایی:
اشخاصی ادعامی کرده اندکه نمایندگان ریگان هستندباشماتماس تلفنی داشته اند.
جواب:شخصی به دفترمجلس تلفن کردوشماره ای ازکاخ سفیدارائه داد.آن شخص درخواست کرده بودمن باآن شماره تلفنی صحبت کنم.وگفته بوداگرریگان نبودشخص سخنگوی جوابگوخواهدبود.ماتحقیق کردیم متوجه شدیم که مساله درست بوده .اکنونیزآن شماره راداریم.
خبرگزاری جمهوری اسلامی پرسید:
ادعاشده است آمریکایی هاازجریان مذاکره با طرف ایرانی فیلم ونوار پیاده کرده اند.
هاشمی:بعیدمی دانم.
دوستان دوستانه بنویسند
روزنامه کیهان۱۷اردیبهشت۱۳۶۶
هاشمی رفسنجانی درمصاحبه اختصاصی:
همین جابگویم کا ما به دوستانمان که ازوقایع به خوبی مطلع بودندگفتیم که این قضیه رابصورت دقیق ودرست بنویسندوبااتکابه اسنادومدارک ونوارهایی که وجوددارد(وقایع مربوط به مک فارلین) راازآغازتاپایان بنویسند.
روی اصول معامله نباید کرد
کیهان۵اردیبهشت۱۳۶۷
هاشمی رفسنجانی درمصاحبه باشبکه تلویزیون ایتالیاوروزنامه"لااستلمیا":
درموردقضیه مک فارلین،مابدنبال نیازهای تسلیحاتی مان بودیم وبرخوردکردیم باکسانی که حاضرشدندنیازهای تسلیحاتی مان رابه مابفروشندوماهم ازآنهاخریدکردیم.مافکرمی کنیم که روی اصول نبایدمعامله کرد.بشرضررمی کند.ازاینکه اصول خودرابخاطرملاحظات مادی زیرپابگذارد.درمواردزیادی هم ماحاضریم انعطاف نشان بدهیم.اگراصول مان ازبین نرود.
شفاعت برای آمریکا
کیهان۵مرداد۱۳۶۷
گفت وگوی تلویزیونی هاشمی رفسنجانی:
ریگان اگرصادقانه صحبت می کندباآزادکردن اموال مامی تواندژست خصمانه نگیرد.البته من همان موقع هم گفتم اگرآنهاچنین کاری بکنندماهم ازنفوذخودمان درلبنان استفاده می کنیم وبرای حل مشکلات آمریکاشفاعت خواهیم کرد.
آمریکا درصدد اصلاح خود
روزنامه کیهان۱۶آبان۱۳۶۵
هاشمی رفسنجانی:«من بطورجدی معتقدم که آمریکایی ها می خواهند ازگروگان های لبنان به عنوان اصلاح اشتباهات گذشته خوداستفاده کنندوتنهامساله آزادی چندنفر نیست».
دیپلماسی آشتی جویانه آمریکا
روزنامه کیهان۱۴آبان۱۳۶۵
ابراهیم اصغرزاده:آمریکاالآن دنبال حمله نظامی،درگیری اقتصادی و یاجاسوسی نیست؛آمریکا دنبال ایجادیک دیپلماسی آشتی جویانه ویاایجادگرایش بین ایران و آمریکا است».
اگر از صدام بگذریم از عربستان نمی گذریم
روزنامه همشهری۱۳آبان۱۳۸۱
درهمان قضیه مک فارلین ازهمات لحظه اول امام درجریان بود.یعنی قبول داشتندکه ماازآنهاتسلیحات بگیریم.یکباردولت شهیدرجایی گفته بودماباملت کارداریم نه دولتها،وقتی امام این راشنیده بودفرمودنداین چه حرفی است که می زنید؟
درجلسات خصوصی مادرآن روزتصمیم گرفتیم که درسیاست خارجی برای خودمان مشکل درست نکنیم.بعدازحادثه حج حتی بعدازآنکه امام گفتند:«ازصدام بگذریم ازعریستان نمی گذریم»،ماراجمع کردندوگفتندبرویدومساله حج راحل کنید.
منکه خبر نداشتم،ولی ازاین اقدام دفاع می کنم
روزنامه کیهان۱مهر۱۳۸۱
علی اکبرولایتی:
این۸نفر(نماینده ی مجلس)ازماخواستندکه بیائیم درکمیسیون توضیح(راجع به ورودمک فارلین)بدهیم.من رفتم وگفتم که من خبرنداشتم.اماازاینکاردفاع می کنم.ازاین اقدامی که شده دفاع می کنم.برای اینکه درجریان تنگناهای جبهه هستم واگرراهی پیداشده که ازآمریکایی هاسلاح موقربرای مقابله باحملات هوایی،من به عنوان وزیرخارجه مسئولیتش رامی پذیرم وازآن دفاع می کنم.آنهاخواستندسوال رابه صحن بکشانندکه امام دخالت کردوموضوع همانجا حل شد.م
مک فارلین آمداسلحه بدهدوروابط برقرارکند،اسلحه راداد،امارابطه برقرارنشد بله این طوری شد.مک فارلین وآمریکایی هاموشک به مادادندوپولش راگرفتندولی به پول ماکه محتاج نبودند.اول بهایی که آنهامنتظردریافتش بودندبرقراری رابطه بودکه نشد.
ببینیدآمریکایی هااشخاص مختلفی راواسطه کردندبرای اینکه گروگان های آمریکایی راآزادکنند.بعضی ازسازمان ملل،ازسازمان های دیگر.همین انگلیسی هااشخاصی رافرستادندکه به واسطه آنهاگروگانهاآزادبشوند.بله اصلاگروگان های آمریکایی که درلبنان آزادشدنددراغلب مواردباوساطت ایرانی هاآزادشدند.
افشای مک فارلین کارصهیونیست ها بود
روزنامه انتخاب۱۲آذر۱۳۸۱
محمدجوادلاریجانی:
درزمان آمدن مک فارلین به ایران فرصت بسیارمناسبی بودکه به این قدم آمریکاجواب مثبت می دادیم.زیرادرآن زمان آمریکابه این نتیجه رسیده بودکه باایران پیروزکارکند،امااین امرتوسط صهیونیست هالورفت.
درهیاتی که همراه«مک فارلین»آمده بود،دوجاسوس موسادوجودداشت که خود آمریکایی هادرجریان آن نبودند؛که هواپیمای یکی ازآنهابدلیل نقض فنی ازبین رفت ولی دیگری توانست به اسرائیل بازگردد.
مذاکره درقعرجهنم
هفته نامه تهران امروز۲۱آذر۱۳۷۹
محمدجوادلاریجانی:
به نظرمن مذاکره باآمریکایی هانبایدبه عنوان«تابو»مطرح شود.مابرای منافع ملی خودمان،باشیطان درقعرجهنم نیزمی توانیم مذاکره کنیم.
مگر جزو واحبات است؟
روزنامه آریا۱۶شهریور۱۳۷۸
صادق زیباکلام:
ادامه تنش باآمریکاازواجبات دینی نیست.بلک جزومباحث منافع ملی ماست.راه حل این است که این بحث هادرسطح مطبوعات ورادیوتلویزیون مطرح شودوهمه استدلال های خودرامطرح کنند.
ره تاریک ولغزان است
روزنامه آریادرستون دکه مطبوعات۲اسفند۱۳۷۷
روزنامه ایران به نقل از"فرهادهالیدی"استاددانشگاه،درگفت وگو با شبکه تلویزیونی الجزیره قطر نوشت: راه بهبود روابط ایران وآمریکا بسیار طولانی است.
ازیک سوافکارعمومی آمریکاهنوزماجرای گروگانکیری درتهران رابه یاددارند واز سوی دیگردر ایران بسیاری مخالف بهبودروابط باواشینگتن هستند.بویژه آنکه در روزهای اخیر،آمریکارادیوی ضدایرانی رادرجمهوری چک به راه انداخته است.