۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

چرا سرمايه‌دارى به وارد کردن شوک بر مردم و ايجاد بهت و وحشت در ميان آن‌ها نياز دارد؟

چرا سرمايه‌دارى به وارد کردن شوک بر مردم و ايجاد بهت و وحشت در ميان آن‌ها نياز دارد؟
مصاحبه‌ى مجله‌ى Mcleans با نومى کلاين / برگردان: اکرم پدرام‌نيا


مقاله اى را که انتخاب کرده ام تا با هم بخوانيم، گزارش گونه اى است در قالب مصاحبه از کتاب دکترين شوک، ظهور سرمايه‌دارى فاجعه، به قلم نومى کلاين، در اين کتاب در طى گزارشى از روش هايى که سرمايه دارى با استفاده از شوک و يا ايجاد شوک هرچه بيشتر باشگردهاى نئوليبراليسم در تحت تاثير قرار دادن مردم استفاده مى کند آشنا مى شويم. هرچند نويسنده اين کتاب در مواردى نسبت به سوسياليسم واقعا موجود و مارکسيسم ارتدکس قضاوت هاى ذهنى دارد که به شخصه اين انتقادات را خالى از اشکال تاريخى نمى بينم. اما در مجموع صداقت نويسنده در شرح وقايع اتفاق افتاده در دل سرمايه داري، موجب مى شود که خواندن اين نوشته خالى از لطف نباشد.
ارشيا

چرا سرمايه‌دارى به وارد کردن شوک بر مردم و ايجاد بهت و وحشت در ميان آن‌ها نياز دارد؟
مصاحبه‌ى مجله‌ى Mcleans با نومى کلاين
برگردان: اکرم پدرام‌نيا

پيش درآمد:
صدايى وحشت‌زده از آن سوى خط گفت: «من ديگر با روزنامه نگاران حرف نمي‌زنم.» دمى خاموش شد و دوباره گفت: «حالا چه مي‌خواهي؟» احساس کردم فقط ٢٠ ثانيه وقت دارم که اعتماد خانم گي‌يل کستنر را به‌دست آورم� خواستم بگويم «ببين، دارم کتابى درباره شوک مي‌نويسم. درباره‌ى اين‌که رويدادهايى چون جنگ، حمله‌هاى تروريستي، کودتا و حوادث طبيعى چه‌طور به مردم کشورهاى دنيا شوک وارد مي‌کنند و اين‌که چگونه شرکت‌هاى بزرگ چندمليتى و صاحبان قدرت‌هاى سياسى با برنامه تخم ترس، بهت، پريشانى و سردرگمى در دل مردم مي‌کارند و سپس از اين وحشت و شوک آن‌ها بهره‌بردارى مي‌کنند و شوک دومى را که همانا تغييرات ريشه‌اى اقتصادى و سياسي‌ست به آن‌ها وارد مي‌کنند، و به آن‌هايى که در برابر موج دوم شوک پايدار مي‌ايستند، شوک سوم را وارد مي‌کنند و ايستادگى آن‌ها را با پليس و ارتش و بازداشت و بازجوئى و شکنجه پاسخ مي‌گويند. دلم مي‌خواهد کمى با شما حرف بزنم، چون شما يکى از آشکارترين نمونه‌هائى هستيد که با برنامه‌ريزي‌هاى سازمان سيا شکنجه شده‌ و با شوک الکتريکى و ديگر شيوه‌هاى مدرنِ بازجوئى روبرو شده‌ايد و گويا پژوهشى که در دهه‌ى ۱٩۵٠ در دانشگاه مک‌گيل روى شما انجام شد، اکنون روى زنداني‌هاى زندان گوانتانامو و ابوغريب انجام مي‌شود� »

در همان لحظه با خود فکر کردم نه، بي‌گمان نبايد اين چيزها را بي‌مقدمه به او بگويم. تند نظرم را عوض کردم و به او گفتم: «تازه از عراق آمده‌ام. جائى که آمريکا مي‌خواست آن را به يک الگو تبديل کند. جائى که آمريکا بر آن بود هويت مردمش را سراسر نابود کند و در آن جامعه‌اى با هويتى نو بنا کند�» چند دمى خاموش ماند، و سرانجام با آهنگى متفاوت، اما هنوز نه‌چندان دوستانه گفت: «آن‌چه شما گفتيد همان کارى بود که سازمان سيا و ايون کامرون استاد دانشگاه مک‌گيل کانادا بر سر من آوردند. آن‌ها کوشيدند هويت مرا از ميان ببرند و مرا دوباره از نو بسازند!»

باري، کم‌تر از بيست‌وچهار ساعت بعد در خانه‌ى او بودم و براى مدتى در اين مورد با هم حرف زديم. يک روز وقتى گي‌يل هيجده ساله بوده براى درمان تنش‌هاى عصبى به درمانگاه دانشگاه مک‌گيل مراجعه مي‌کند. در آن زمان خودش دانشجوى پرستارى دانشگاه مک‌گيل بوده�. گي‌يل را بسترى مي‌کنند و او را زير شديدترين شيوه‌هاى درمانى قرار مي‌دهند. ۶٣ بار به مغزش شوک الکتريکى وارد مي‌کنند، به‌گونه‌اى که در هر بار بدنش چون گوى به بالا و پائين پرتاب مي‌شود و از پى تکان‌هاى شديد استخوان‌هاى کمر، فک و دندان‌هايش مي‌شکنند و خون از لب‌هايش سرازير مي‌شود. پس از اين شوک‌ها بخشى از خاطره‌هاى گي‌يل از ذهنش پاک مي‌شود. از اين روي، حافظه‌ى او به شکل عجيبى دست‌کارى مي‌شود. وقتى مي‌خواهد خاطره‌اى را به ياد آورد گاه زمان آن را ١۵ تا ٢٠ سال اشتباه مي‌گويد. وقتى مي‌خواهد زمان اتفاقى را به‌ياد آورد، مي‌گويد سال ١٩۶٨ بود � سپس دمى درنگ مي‌کند و مي‌گويد، نه، نه، ببخشيد ١٩٨٣ بود�

گي‌يل سال‌ها بود که نمي‌دانست چرا نمي‌تواند هيچ‌کدام از خاطره‌هاى پيش از ٢٠ سالگي‌اش را به‌ياد آورد، تا آن‌که در سال ١٩٩٢ روزى که با همسرش در خيابانى در شهر مونترال قدم مي‌زدند، جلو يکى از دکه‌هاى روزنامه‌فروشى نگاهش به روزنامه‌اى افتاد که روى آن نوشته شده بود، «به قربانيان شست‌وشوى مغزى تاوان پرداخت مي‌شود». اين خبر شوک ديگرى بر او وارد کرد. واژه‌هايى که در زير آن به خطى ريزتر نوشته شده بود برايش آشنا بود. به شوهرش گفت، «جي‌کاب، اين روزنامه را مي‌خري؟» و سپس بي‌درنگ به نزديک‌ترين قهوه‌خانه رفت و تندتند مقاله را خواند و دريافت که چگونه سازمان سيا در دهه‌ى ١٩۵٠ هزينه‌ى مالى پژوهش علمى عجيبى را در دانشگاه مک‌گيل کانادا به عهده گرفته است. بيمارانى را که به هواى درمان و بهبودى به اين دانشگاه مراجعه مي‌کردند، براى هفته‌ها در گوشه‌اى تنها نگاه مي‌داشتند و روزانه بارها به آن‌ها شوک الکتريکى وارد مي‌کردند و هم‌زمان چند نمونه داروى توهم‌زا از قبيل ال‌اس‌دى و پي‌سي‌پى به آن‌ها مي‌خوراندند. در آن زمان دکتر ايون کامرون مدير اين پروژه‌ى پژوهشى بود که سرانجام در سال‌هاى پايانى دهه‌ى هفتاد اعتراف کرد که دولت کانادا نيز در فراهم آوردن هزينه‌هاى مالى اين پروژه با سازمان سيا همکارى مي‌کرده. براى انجام دادن اين پژوهش علمى هدف‌دارِ سازمان اطلاعات آمريکا از بيماران روانى به‌گونه‌اى بهره‌بردارى مي‌کردند که بتوانند راه‌هاى چگونگى کنترل مغز انسان را دريابند� دکتر کامرون اعتقاد داشت که با وارد کردن شوک مي‌توان ذهن انسان را مانند لوحى سفيد پاک کرد و سپس به شيوه‌اى دل‌خواه تغييرش داد. بدين ترتيب که با وارد کردن شوک‌هاى الکتريکى به مغز انسان شخصيت کنونى او را از بين برد و از او شخصيتى نو ساخت. آن روز گي‌يل با خواندن اين مقاله‌ى وحشتناک رو به شوهرش کرد و شگفت‌زده گفت: «جي‌کاب، پس بگو چرا اتفاق‌هاى پيش از بيست سالگي‌ام کامل از ذهن من پاک شده.»

کامرون در شرح حال گي‌يل در نخستين مراجعه به درمانگاه نوشته که علت پريشانى گي‌يل، پدرى خشن است که پياپى او را مورد حمله‌هاى فيزيکى و روانى قرار مي‌دهد. درضمن مي‌نويسد او دختري‌ست «شاد» و «اجتماعى». اما شرح‌حال گي‌يل فقط چند هفته پس از آغاز درمان کامرون کاملا متفاوت است�.

دکتر کامرون او را اين‌گونه وصف مي‌کند: دخترى با افکار عجيب، کژپندار و پرخاشگر. گي‌يل با خواندن مقاله‌ى نامبرده به بيمارستان مي‌رود و مي‌خواهد که پرونده‌ى پزشکي‌اش را برايش بياورند و پس از خواندن آن درمي‌يابد که ايون کامرون، رئيس انجمن روان‌پزشکان آمريکا، رئيس انجمن روان‌پزشکان کانادا و هم‌چنين رئيس انجمن جهانى روان‌پزشکان بوده. درضمن او يکى از سه روانپزشک آمريکائى است که در دادگاه نورنبرگ جنون رودلف هس را تاييد مي‌کند و او را جنايتکار جنگى مي‌شناسد. از سال‌هاى آغازين دهه‌ى ١٩۵٠ کامرون با ديدگاه فرويد و شيوه‌ى درمانى او که همانا گفتاردرمانى بود مخالفت مي‌کند و شيوه‌اى نو ارائه مي‌دهد. او مي‌گويد، بايد الگوى پاتولوژى گذشته‌ى بيمار روانى را در هم‌شکست و مغز او را به دفترى پاک و بي‌نوشته تبديل کرد و به‌دل‌خواه روى لوح سفيد آن نوشت. بر اين اساس بيماران روانى بيچاره‌اى که به درمانگاه دانشگاه مک‌گيل مراجعه مي‌کردند، در دام نقشه‌ى کامرون گرفتار مي‌آمدند. گزارش‌ها نشان مي‌دهند که از پى اين برنامه که سازمان سيا هزينه‌ى مالي‌اش را تامين مي‌کرد، به بيماران شوک‌هاى الکتريکى پي‌درپى وارد مي‌کردند و به آن‌ها اندازه‌هاى بسيار بالايى از داروهاى توهم‌زا و قرص‌هاى خواب‌آور مي‌دادند و اين انسان‌ها گاه تا ٢٢ ساعت از شبانه‌روز مي‌خوابيدند، رفتارهاى بسيار عجيبى داشتند و رفته‌رفته به دوره‌ى کودکى واپس مي‌رفتند، به‌گونه‌اى که چندى پس از آغاز درمان، انگشت شصت‌شان را مي‌مکيدند، پاها و بدن‌شان را جمع مي‌کردند، به تنهايى غذا نمي‌خوردند و ديگران بايد غذا را با قاشق در دهان‌شان مي‌گذاشتند، گريه مي‌کردند و مادران‌شان را مي‌خواستند و سرانجام حالت رويان (جنين) به‌خود مى گرفتند، و با افزايش اندازه‌ى دارو و تکرار شوک‌هاى الکتريکى توان حرف زدن و راه رفتن را هم از دست مي‌دادند. (فيلم پرواز بر آشيانه‌ى فاخته را به ياد مي‌آوريد؟ «مترجم»). کامرون بر اين باور بود که با از بين بردن شخصيت و واپس‌گرايى شخص به دوره‌ى کودکى فرصتى فراهم مي‌کنيم که براى فرد شخصيت نوى بسازيم، و اين همان تئوري‌اى بود که نومحافظه‌کاران براساس آن و با حمله‌ى به عراق طرح «شوک و بهت» را اجرا کردند و بنابه تئورى کامرون با بمباران بناهاى عراق، آن سرزمين متمدن را تا عصر حجر واپس گرداندند تا بتوانند در اين سرزمين ثروتمند به اهداف اقتصادي‌شان برسند�

اين بخش آغازين کتاب دکترين شوک، اثر نومى کلاين است. نومى کلاين، نويسنده، کارگردان و ژورناليست کارکشته‌اي‌ست که پيش‌تر با نوشتن کتاب No Logo به شهرت ويژه‌اى رسيد و در آن اثر، روي‌هم‌رفته، موضوع‌هايى چون بيگاري‌خانه‌هاى آمريکا و آسيا، سانسورهاى وارده از سوى شرکت‌هاى خصوصى چندمليتي، انتقال کارخانه‌هاى توليدى به کشورهاى ديگر براى سودجويى از نيروى کار ارزان و سلطه‌ى کالاهاى مارک‌دار چون نايکي، مک‌دونالد، شل، مايکروسافت بر بازار جهان را مورد بررسى قرار داد.

خانم کلاين در آخرين اثرش، «دکترين شوک: ظهور سرمايه‌دارى فاجعه» سياست‌هاى کنونى امپرياليسم آمريکا را نقد مي‌کند و معتقد است که اين سياست‌ها براساس تئوري‌هاى ميلتون فريدمن شکل گرفته و در زمان‌هايى که اقتصاد سرمايه‌دارى به بن‌بست مي‌رسد، امپرياليسم با وارد کردن شوک بر مردم کشورش و مردم جهان در آن‌ها وحشتى همراه با بهت مي‌آفريند و به آسانى ديدگاه‌ها و هدف‌هايش را به آن‌ها تحميل مي‌کند.

کلاين در مقدمه‌ى کتاب مي‌گويد: «فريدمن نخستين بار در نيمه‌ى دهه‌ى ١٩٧٠ � هنگامى که مشاور ژنرال آگوستو پينوشه، ديکتاتور شيلى بود � نحوه‌ى بهره‌بردارى از «بحران» يا «شوکى در مقياس وسيع» را آموخت. در زمان کودتاى خشونت‌بار پينوشه، نه فقط ملت شيلى در وضعيت شوک بود، که کشور نيز دچار تورم عنان‌گسيخته‌ى شديدى بود. فريدمن به پينوشه توصيه مي‌کرد که با اين اقدامات اقتصاد را به سرعت برق و باد دگرگون کند: کاهش ماليات‌ها، آزادسازى تجارت خارجي، خصوصى سازى خدمات آب و برق و تلفن، کاهش مخارج اجتماعى دولت و حذف مقررات بازار. سرانجام، شيليايي‌ها حتا شاهد اين بودند که مدارس خصوصى کوپنى جاى مدارس دولتي‌شان را مي‌گيرد. اين افراطي‌ترين تغيير کاپيتاليستى بود که تا آن زمان در جايى اعمال شده بود و به انقلاب «مکتب اقتصادى شيکاگو» موسوم شد� در آمريکاى لاتين بسيارى بين شوک اقتصادى که ميليون‌ها نفر را به فقر و فاقه کشاند و پديده‌ى همه‌گير شکنجه که صدها هزار دگرانديش و دگرخواه را مجازات مي‌کرد، رابطه‌ى مستقيم مي‌ديدند.»

دکترين شوک ، نشر آمه، ص ٢٣

در جاى ديگر درباره نابودى پروژه‌هاى نيمه‌تمام مدارس دولتى در ايالت نئواورلئان آمريکا مي‌گويد: «ايده‌ى تحول ريشه‌اى مورد نظر فريدمن اين بود که به‌جاى هزينه کردن بخشى از ميلياردها دلار پول بازسازى براى ساخت مجدد و بهبودى نظام موجود مدارس دولتى نئواورلئان، دولت کوپن‌هايى در اختيار خانواده‌ها قرار دهد که بتوانند آنها را در نهادهاى آموزشى بخش خصوصي، که بسيارى از آن‌ها انتفاعي‌اند و از دولت رايانه دريافت خواهند کرد، خرج کنند.»

همان‌جا ص ١٩

خوشبختانه اين کتاب را آقاى مهرداد (خليل) شهابى و آقاى ميرمحمود نبوى به فارسى برگردانده و نشر آمه آن را در ايران چاپ کرده است. به اين بهانه خلاصه‌اى از مصاحبه‌ى خانم کلاين در مورد کتاب «دکترين شوک» را در اختيار علاقه‌مندان مي‌گذارم.

ا.پ

* چرا فلاکت و بدبختى براى نظام سرمايه‌دارى جالب است؟

� لحظه‌هاى بدبختي، لحظه‌هايى است که مردم در حالت شوک هستند، چه زمانى که پريشان و آشفته‌اند، مثلا پس از توفان کاترينا در نئواورلئان، يا زمانى که در حال بازيابى خود پس از حادثه‌اى چون بمباران هستند. بي‌گمان پس از بمباران مردم هر نقطه از زمين شکننده و آسيب‌پذير مي‌شوند و به آسانى از هر چيزى اثر مي‌پذيرند. مثلا پس از اتفاق ١١ سپتامبر. بلاها و بدبختي‌ها فرصت‌هايى مي‌آفرينند که مغزهاى متفکر از آن فرصت‌ها بهره‌بردارى مي‌کنند. به نظر من اين مغزهاى متفکر چنان برنامه‌هايى را براى زمان‌هاى رخداد بدبختى از پيش آماده کرده‌اند. به گفته‌ى ميلتون فريدمن يک بحران (واقعى يا ناواقعى) مي‌تواند تغييرى واقعى ايجاد کند و زمانى که حادثه‌اى بحرانى رخ داد، نوع تغيير به برنامه‌هايى بستگى دارد که پيش‌تر آماده کرده‌اند.

* شما در کتاب خود درباره‌ى شکنجه، بيرحمى و شوک ناشى از تغييرات بزرگ و بلايى که اين شوک بر سر مردم مي‌آورد، بسيار سخن گفته‌ايد و اين را بخشى از ديدگاه اقتصاددان‌ها مي‌دانيد و معتقديد اگر بخواهيم مردم را وادار کنيم که برنامه يا طرح نوى را بپذيرند تنها راه آن وارد کردن شوکى شديد بر آن‌هاست، شوکى که بتواند گيج‌شان کند.

� همواره اين باور بوده و خواهد بود که فقط يک بحران بزرگ مي‌تواند هرگونه گزينه‌اى غير از گزينه‌ى آن‌ها را بد يا حتا بدتر جلوه دهد، وگرنه مردم از چيزهايى که زندگي‌شان را بهتر مي‌کند، دست نمي‌کشند، حال چه مبارزه براى به‌دست آوردن حق بيمه‌ى بيکارى باشد يا ساخت مسکن‌هاى ارزان دولتى.

مثلا مردم نئواورلئان اگر آن بلاى طبيعى پيش نمي‌آمد، هرگز از جدال براى به‌دست آوردن سرپناه دست برنمي‌داشتند. من يک هفته پس از توفان کاترينا در آن‌جا بودم، زمانى که خانه‌ها هنوز تا نيمه زير آب بود. در همان زمان روزنامه‌ها از قول يکى از اعضاى کنگره نوشته بودند که «ما نمي‌توانستيم پروژه‌هاى خانه‌سازى براى مردم کم درآمد را کنار بگذاريم. اما خدا اين کار را کرد.»

* مکتب فکري‌اى هست که به اتحاد تنگاتنگ بازار آزاد و دمکراسى معتقد است و آزادى و کاميابى بشر را در اين اتحاد مي‌بيند. اما شما معتقديد که دليل موفقيت، همان ايدئولوژي‌اي‌ست که اغلب در زمان‌هاى فلاکت و بدبختى به مردم تحميل شده است. بدتر آن‌که اين بدبختي‌ها نيز به دست خود دولت‌ها ساخته و پرداخته مي‌شوند و اين دولت‌ها هستند که از آن‌ها به عنوان دستاويزى براى ارائه‌ى سياست‌هاى بازار آزاد استفاده مي‌کنند، و در نهايت مي‌خواهيد نتيجه بگيريد که اين سياست‌ها در عمل موثر نبوده و فقط صاحبان اين سياست‌ها را ثروت‌مند کرده. تا اين‌جا درست است؟

� همه‌ى آن‌چه‌ گفتيد درست است، به‌جز آن‌که من نمي‌گويم دولت‌ها اين بحران‌ها را مي‌آفرينند. آن‌ها از بحران‌ها به سود خود بهره‌بردارى مي‌کنند.

* به‌نظر شما آيا خشونت از ويژگي‌هاى موروثى نظام سرمايه‌داري‌ست يا اين‌که از پى جهشى در نظام سرمايه‌دارى پديد آمده و امروز ابزار دست اين نظام شده است؟

� اين نکته قابل بحث است. اما کتاب دکترين شوک در حقيقت به جنگ بين انواع متفاوت سرمايه‌دارى مي‌پردازد و جدل عقيدتى بين کينزيسم يعنى اقتصاد آميخته که ما در اين کشور (کانادا) داريم و نمونه‌ى بنيادگراى سرمايه‌‌دارى را که مخالف با ديدگاه اقتصاد آميخته است بررسى مي‌کند. وقتى نظامى بر پايه‌ى سرمايه‌دارى بنيادگرا روى کار مي‌آيد، آن‌وقت شالوده‌ى کارش به‌هيچ‌روى سرمايه‌دارى نيست، بلکه سرمايه‌دارى وابسته است. چين نمونه‌اى از آن است.

* ويژگي‌هاى سرمايه‌دارى بنيادگرا چيست؟

� مثل ديگر بنيادگرايي‌ها. هر زمان که مشکلى پيش مي‌آيد آن را به تحريف و انحراف از نظامى که مي‌توانست عالى (!) باشد، نسبت مي‌دهند. اين را در بنيادگرايان مذهبى و مارکسيست‌هاى ارتدکس نيز مي‌بينم. به نظر من فردريک فون هايک (اقتصاددان اتريشى) و ميلتون فريدمن (اقتصاددان مکتب شيکاگو) هر دو در روياى يک نظام ناب بنيادگرا بودند.

* اما شواهد بسيارى وجود دارد که مخالفت با بنيادگرايى چندان موفق نبوده است. آمريکا هنوز از يک اقتصاد بسيار آميخته برخوردار است و درصد هزينه‌هاى سرانه‌اى که دولت براى برنامه‌هاى بهداشتى و درمانى مي‌پردازد، از زمان شروع مخالفت با بنيادگرايى بيش‌تر شده است.

� اما اين پول براى مردم خرج نمي‌شود. نظام بهداشتى آمريکا اين پول را به سازمان‌هاى حمايت‌هاى بهداشتى (HMO) که نوعى شرکت‌هاى بيمه‌هاى درمانى خصوصى هستند، مي‌پردازد� اگر به مجموعه‌اى که من سرمايه‌دارى فاجعه‌بار مي‌نامم، توجه کنيد، هفتمين کمپانى موفق در فهرست فوربس همين شرکت‌هاى بيمه‌ى درمانى هستند که از درمان سربازهاى زخمى برگشته از عراق ثروتمند شده‌اند. دولت آمريکا از طريق فروش داروى تامي‌فلو براى درمان بيمارى آنفلوانزا پول مي‌سازد. يا کمپانى خانه‌سازىBachtel و کمپانى تامين انرژى هاليبرتن از سر صدقه‌ى توفان‌ها صاحب ثروت مي‌شوند. اين اتفاق و ديدگاه هولناک است. اين‌ها کسانى هستند که در زمان يورش بدبختي‌ها به مردم ثروتمند مي‌شوند.

* اجازه بدهيد درباره کشور شيلى حرف بزنيم. در سال ١٩٧٠ آلنده انتخاب شد. او سوسيال دمکرات بود. اما با آمريکا تفاهم نداشت و به نظر با کاسترو و اتحاد شوروى موافق بود و مورد بدگمانى رئيس جمهورهاى آمريکا بود.

� آن زمان دوران نيکسون _کيسينجر بود. کتابم را با نقل قول غيرمحرمانه‌ى کيسينجر به نيکسون به پايان رسانده‌ام. جايى که مي‌گويد : «خطر آلنده به هيچ‌روى به‌اندازه‌اى نبود که ما در آن دوران به مردم مي‌گفتيم. ما به مردم مي‌گفتيم که آلنده با شوروى يعنى دشمن ما دست در دست هم دارند يا مي‌گفتيم وانمود مي‌کند که دمکرات است ولى مي‌خواهد در شيلى نظامى ديکتاتورى برپا کند.» کيسينجر ادامه مي‌دهد: «مشکل ما به‌واقع سوسيال دمکراسى آلنده بود که در آن زمان در سراسر جهان هم گسترش مي‌يافت. از اتحاد شوروى لولوى خوبى براى ايجاد فضاى ترس و وحشت ايجاد کرديم�»

بي‌گمان ايجاد نفرت از استالين بسيار آسان بود. اما خطر واقعى همان گسترش سوسيال دمکراسي‌اى بود که راه سومى در برابر دو راه از پيش اجرا شده بود؛ سرمايه‌دارى و آن ديکتاتورى کمونيسم.

* يعنى شما معتقديد که آن‌ها از تفکر سوسيال دمکراسى بيش از اتحاد شوروى زمان جنگ سرد مي‌ترسيدند؟

� اگر شما به کودتاها و از جمله دو کودتاى اول سازمان سيا در دهه‌ى پنجاه توجه کنيد، منظورم سرنگون کردن مصدق در ايران و آربنز در گواتمالاست که هر دو دمکرات ناسيوناليست بودند، آن‌گاه مي‌بينيد که همواره همان الگوى ايجاد ترس از لولوى اتحاد شوروى که رژيمش را در لباس وارونه نشان مي‌دادند، دنبال مي‌شود.

بنابراين اگرهدف و مسيرکودتاها را دنبال کنيم، متوجه مي‌شويم که هدف نظام‌مندشان، پايمال کردن ديدگاه‌‌هاى دمکراتيک است. زيرا اين ديدگاه‌ها براى سرمايه‌گذاري‌هاى خارجى آمريکا خطر دارند. در اين اصل ترديد نکنيد.

* دکترين شوک، ظهور سرمايه‌دارى فاجعه، نويسنده : نومى کلاين، مترجم: مهرداد (خليل) شهابي، مير محمود نبوى. نشر آمه. چاپ ١٣٨٩

** وب سايت مترجم: www.pedramnia.com‌

چرا برای آزادی جوليان آسانژ وثيقه می گذارم

چرا برای آزادی جوليان آسانژ وثيقه می گذارم
مايکل مور
ترجمۀ فرح شيلاندری


مايکل مور کارگردان مستندساز آمريکايی برندهٔ جايزه اسکار و نخل طلايی کن

سيزدهم دسامبر در دادگاه بدوی وستمينستر لندن، وکلای جوليان آسانژ بنيانگزار ويکيليکس سندی را در اختيار قاضی قرار دادند که نشان می داد من بيست هزار دلار برای وثيقۀ آزادی جوليان آسانژ از زندان فرستاده ام.
علاوه براين، اعلام کرده ام که وبسايت، سرورها، نام های دومين (domain names) خود و هر چيز ديگری که بتواند به بقای ويکيليکس کمک کند تا به افشاگری دربارۀ جرائمی که در خفا جعل شده و به نام ما و با مالياتی که ما پرداخت می کنيم صورت گرفته است، ادامه دهد.
ما با ادعايی دروغين به جنگ در عراق کشانده شديم. صدها هزار نفر کشته شده اند. فقط تصور کنيد اگر کسانی که اين جنگ جنايتکارانه را در سال 2002 طراحی کردند، ويکيليکسی داشتند هرگز نمی توانستند اين جنگ را برپا کنند. تنها دليلی که آنان فکر می کردند می توانند قسر در بروند اين بود که تضمين محرمانه ماندن قضايا را گرفته بودند. اين تضمين نيز اکنون از دست آنان خارج شده است و اميدوارم ديگر هرگز نتوانند محرمانه کار کنند.
چرا پس از آنکه ويکيليکس چنان خدمت مهمی انجام می دهد، اينچنين شرورانه مورد حمله قرار می گيرد؟ زيرا ويکيليکس آنانی را که حقايق را مخفی کرده اند شرمگين و سرافکنده کرده است. ويکيليکس به شدت مورد حمله و توهين قرار می گيرد:
سناتور جوزف ليبرمن می گويد ويکيليکس "قانون جاسوسی را زيرپا گذاشته است".
جورج پارکر از نيويورکر، جوليان آسانژ را "سوپر-مخفی کار، نازک نارنجی و خود-بزرگ-پندار" می نامد.
سارا پالين ادعا می کند آسانژ "ضدامريکايی و دستش به خون آلوده است" که بايد "او را با همان ضرورتی که رهبران القاعده و طالبان را تعقيب می کنيم" مجازات کنيم.
باب بکل، از حزب دموکرات (مدير کمپين والتر موندال در سال 1984) دربارۀ آسانژ در فاکس گفته است "از مُرده چيزی درز نمی کنه.... فقط يک راه برای ساکت کردن او وجود دارد: اين حرامزاده رو بايد با يک تير خلاص کرد".
مری ماتالين، جمهوريخواه، می گويد "او بيمار رواني، بيمار اجتماعی... و تروريست است".
پيتر آ. کينگ نمايندۀ مجلس، ويکيليکس را يک "سازمان تروريستی" می نامد.
ويکيليکس واقعا هم تروريست است! چراکه دروغ گويان و جنگ طلبانی را به وحشت انداخته است که ويرانی را برای ملت ما و نيز ديگران به ارمغان آورده اند. شايد جنگ بعدی چندان آسان نباشد زيرا ميزها چرخيده اند—حالا ما "برادر بزرگه" را می پاييم!
ويکيليکس شايستۀ قدردانی و تشکر است زيرا همۀ اين پنهان کاری ها را برملا کرده است. اما بعضی از صاحبان اين شرکت مطبوعاتي، اهميت ويکيليکس را از ياد برده اند (تعداد کمی از اسناد جديد را منتشر کرده اند!) يا رنگ آنارشيستی به آنها زده اند (اکنون ويکيليکس اسناد را بدون سرمقاله يا کنترل بيرون می دهد!). بخشی از رسالت وجودی ويکيليکس به اين دليل است که رسانه ها اين مسئوليت را به عهده نگرفته اند. صاحبان اين شرکت از هر ده اتاق خبري، يکی را از کار انداخته اند و کار را برای خبرنگاران قابل تقريبا غيرممکن کرده اند. ديگر وقت يا پولی برای خبرنگاری تحقيقی يا جستجوگر باقی نمانده است. به سادگی می توان گفت، سرمايه گزاران نمی خواهند اين داستان ها افشا شود. آنان دوست دارند اسرار محرمانه باقی بمانند.
از شما می خواهم يک لحظه تصور کنيد اگر ويکيليکس ده سال پيش وجود داشت، دنيای ما چگونه جهانی می بود. نگاهی به اين عکس بياندازيد.

اين آقای بوش است که دارد يک سند "محرمانه" را در تاريخ ششم آگوست سال 2001 تحويل می گيرد. در اين سند آمده است: "بن لادن تصميم دارد به امريکا حمله کند" و توضيح داده شده است که اف بی آی "رد پای فعاليت مشکوکی را پيگيری کرده است که نشان از آماده سازی هايی برای هواپيماربايی در امريکا دارد". آقای بوش تصميم می گيرد که بی خيال اين سند شود و چهار هفتۀ آينده را به ماهيگيری برود.
اما اگر اين سند به بيرون درز می کرد، من و شما چه واکنشی نشان می داديم؟ کنگره يا اف آآ چه می کردند؟ اگر همۀ ما از حملۀ قريب الوقوع بن لادن با استفاده از هواپيماربايی باخبر بوديم آيا اين امکان وجود نداشت که کسی جايی کاری کند ؟
اما معدود افرادی به چنين سندی دسترسی داشتند چراکه اسرار حفظ شده بود. يک مربی مدرسۀ پرواز در سن ديگو که متوجه شده بود دو کارآموز عرب (عربستان سعودی) علاقه ای به يادگيری فرود و بلند شدن هواپيما ندارند، هيچ کاری نکرد. اگر اين مربی از سند مربوط به تهديد بن لادن خبر داشت، ممکن بود به اف بی آی خبر دهد؟
همين طور اگر مردم در سال 2003 می توانستند يادداشت های "محرمانۀ" ديک چنی را بخوانند که نشان می داد به سيا فشار می آورد تا "اطلاعاتی" را که برای ساختن پروندۀ دروغين جنگ می خواهد در اختيار وی بگذارد، اگر ويکيليکسی در آن زمان افشا کرده بود که در واقع هيچ نوع سلاح تخريبی در عراق وجود ندارد، فکر می کنيد جنگ عراق برپا می شد يا در عوض مردم خواستار دستگيری ديک چنی می شدند؟
آشکاري، شفافيت – اين واژگان از معدود سلاح هايی هستند که شهروندان برای محافظت از خود در برابر قدرت طلبی و فساد نياز دارند. چه می شد اگر در روزهای چهارم آگوست 1964 تاکنون، ويکيليکسی وجود داشت که به مردم امريکا می گفت اينکه کشتی ما توسط ويتنام شمالی در خليج تونکين مورد حمله قرار گرفته است، دروغی بيش نيست. فکر می کنم 58 هزار سرباز ما (و دو ميليون ويتنامی) کشته نمی شدند. در حقيقت، اسرار محرمانه آنان را به کشتن داد.
برای آنانی که فکر می کنند حمايت از جوليان آسانژ اشتباه است چون ادعا شده است وی مرتکب تجاوز جنسی شده، فقط از شما می خواهم ساده لوح نباشيد و بدانيد دولت وقتی در تعقيب شکار خود است به چه کارهايی می تواند دست بزند. خواهش می کنم هرگز و هيچگاه داستان های رسمی و دولتی را باور نکنيد. و فارغ از اينکه آسانژ مجرم يا بی گناه است (به ادعاهای عجيب و قريب تجاوز جنسی عليه آسانژ توجه کنيد) اين مرد حق دارد که برای نجات جانش درخواست وثيقه و دفاع از خود کند. من به "کن لوچ" و "جان پيلگر" فيلمساز و "جميما خان" نويسنده پيوسته ام تا پول وثيقه را با هم جمع کنيم و اميدوارم قاضی اين پول را بپذيرد و امروز آزادی آسانژ را ضمانت کند.
آيا ويکيليکس سبب بروز آسيب هايی به مناسبات ديپلماتيک و منافع امريکا در گوشه و کنار دنيا شده است؟ شايد. اما اين قيمتی است که شما و دولت شما بايد بپردازد وقتی بر مبنای دروغ ما را وارد جنگ می کند. مجازات شما اين است که کسی چراغ ها را روشن کند تا همه ببينيم که ديگران دارند در اتاق تاريک چه می کنند. ديگر نمی شود به شما اعتماد کرد. بنابراين، اکنون هر سند و هر ايميلی که می نويسيد بايد منصفانه باشد. متاسفم، اما خودتان باعث شديد. الان ديگر هيچ کس نمی تواند از دست حقيقت پنهان شود. اگر دولتمردان بدانند که افشا خواهند شد، ديگر نمی توانند توطئۀ "دروغ بزرگ" ديگری را طراحی کنند.
اين بهترين کاری است که ويکيليکس انجام داد. ويکيليکس، خدا حفظ شان کند، با اين کار جان خيلی ها را نجات خواهد داد. هر کدام از شما که در حمايت از ويکيليکس به من بپيوندد، واقعا گامی ميهن پرستانه برداشته است. من امروز در غياب جوليان آسانژ در لندن در برابر دادگاه می ايستم و از قاضی می خواهم که آزادی او را تضمين کند. با اين وثيقه، بازگشت آسانژ به دادگاه را ضمانت می کنم. اجازه نمی دهم اين بی عدالتی بدون پاسخ بماند.

(مجید شریف‌واقفی (خطاب به تقی شهرام

تو همه را به تحلیل از خود و انتقاد از خود واداشته‌ای، اما خودت تا به حال، یکبار هم که شده تحلیل و انتقاد از خود کوچکی نکرده‌ای، مگر انسان بی‌عیب و نقص هم، قابل تصور است و اصلاً وجود دارد؟
نکند تو انسان مطلقی؟ تقی شهرام: «راست می‌گویی من هم باید از خود انتقاد بکنم. بزرگترین انتقاد وارد بر من، پیچیدگی جهان مادی و سادگی ذهن من است.»

وقتی در سال ۱۳۴۹موسی خیابانی، تقی شهرام را عضوگیری کرد، شهرام سراپا شور بود، سیاهی و ستم زمانه خویش را برنمی‌تافت و مثل بسیاری از مبارزین و مجاهدین خود را به آب و آتش می‌زد.

او عافیت طلبی پیشه نکرد و در استقبال از خطرات پیشگام بود. در دشوارترین شرایط روبروی رژیم پهلوی ایستاد، اما کبر و غرور که دهها بار بیشتر از توطئه های دشمن زمین زننده است، به پر و پای او هم پیچید و بر زمین‌اش کوبید.

الیته وقایع دردناک سال ۵۴ که برادرکشی و سوزاندن شریف واقفی تنها یک چشمه اش بود. به عمق ظلمانی یک شب طولانی، شبی که استبداد شاهانه پلاس سیاه خود را بر سر ملتی مظلوم کشیده بود نیز، مربوط است و به همین دلیل برای محکوم کردن آن باید ابتدا پیچیدگی آن شرایط را شناخت.

احساس تنهایی در برهوت بی انتهایی که دیکتاتوری تحمیل می‌کرد، ادامه مبارزه از یک سو و ایدئولوژی خود را به کرسی نشاندن از سوی دیگر... عملیات عجولانه و غیر منطقی، تعصب‌های کور، و بالاتر از همه کبر و غرور کسانیکه آیه های زمینی خود را انعکاس تحولات زیربنایی جامعه می‌پنداشتند، همه باهم کار دست مبارزین می‌دادند.

تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی هر آدمی ‌است.

اینکه تقی شهرام (به درست یا غلطش کار نداریم)، به نظرش اینگونه آمد که از «جهل اسلام» به«علم مارکسیسم» رسیده است، هیچ اشکالی ندارد. خیلی هم خوب است که فردی با خودش و دیگران روراست باشد و تغیر نظرگاهش را پنهان ندارد. اشکال در این است که خود را مساوی حق پندارد و نظرش را به نام سازمان و انقلاب قالب کند.

اگرچه شهرام سربازی که رفت پایش را در یک کفش ‌کرد که آسمان هم بیاید زمین، ریشم را نمی‌تراشم و گاه کاتولیک تر از پاپ می‌شد اما، از ابتدا چندان پایبند مذهب نبود.
این موضوع باضافه پیش افتادگی‌اش اش، از چشم موسی خیابانی (که وی را عضوگیری کرد) و رضا رضایی (که تا زنده بود خیلی به وی پَر و بال نداد) هم، دور نبوده است.

حسین عباسی (برادر باقر عباسی) که گرایش مارکسیستی داشت و رابطش شهرام بود، در زندان تلویحاً به جهانبینی وی گوشه زد... منظور این است که مسئله اصلاً تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی نیست.

تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی حق طبیعی هر آدمی‌است. موضوع بر سر این است که او (جریان او) خودش را نوک پیکان تکامل می‌پنداشت. هوا برش داشته بود و با «خودحق‌بینی»، به غصب تشکیلات همت گماشت و جوّی ایجاد نمود که همه به خضوع و خشوع کشیده شوند (به قول خودش از ایده‌آلیسم و دگماتیسم به درآیند) و زیر عَلم او سینه بزنند تا سخت سر و عقب مانده و فالانژ و خائن نام نگیرند...
با اِعمال روشهای ضد انقلابی، نهال سرسبز و زیبایی را که امثال حنیف نژاد با خون دل کاشته و آبیاری کرده بودند، شکستند و بر ریشه هایش تیشه زدند و در مسیر فرصت طلبی سلطه طلبانه خود به روی همرزمان خویش تیغ کشیدند و اسباب نفاق و اختلاف درونی نیروهای خلقی را به بالاترین درجه فراهم کردند. همان تفرقه ضد انقلابی که آثار ارتجاعی آن هنوز نیز دامنگیر بسیاری از نیروهای به اصطلاح مسلمان است و طالبان نفت و دلار از آب گِل آلودش ماهی می‌گیرند.
برادرکُشی به مشی چریکی ربطی ندارد.

اینکه شهرام ، قابیل را (که نماد دوره کشاورزی بود) از هابیل (چون نماد دوره شبانی بود) مترقی تر ارزیابی می‌کرد !

در مورد خرده بورژوازی، و احتضار امپراطوری دلار مقاله نوشت، (البته برخلاف آنچه گفته شده دفاعیات بنیانگزاران مجاهدین را ایشان نقریر نکرده اند.)

اینکه تیز و هشیار بود، به مصطفی شعاعیان نزدیک بود و پیش از فرستاده شدن به زندان ساری و همسلول شدن با حسین عزتی، به مارکسیسم گرایش داشت و... همه واقعی است اما کسانیکه حوادث دردناک سال ۵۴ را بیاد دارند و آنرا نه با اعلامیه و جزوه، با پوست و گوشت و جانشان حس کرده اند، یادشان هست که آن به اصطلاح پوسته شکنی را که به جدال نو با کهنه نسبت می‌دادند و در زرورق چپ ارائه می‌شد، چگونه ساواک و جریان راست ارتجاعی حلوا حلوا می‌کرد و دور می‌گرداند.

درست است که اختلافات درونی یک سازمان انقلابی که منجر به برخورد میان عده ای از اعضای آن می‌شود، ماهیت سیاسی تشکیلاتی دارد اما ماهیت سیاسی تشکیلاتی برادرکشی هایی که تقی شهرام پرچمدارش بود، خصلت ضدانسانی آنرا نمی‌پوشاند.

اقدام برای ترور شریف واقفی و صمدیه، تنها بخشی از نتایج اجتناب ناپذیر مشی چریکی نیست و صرفاً به منشاء طبقانی نیروهای درگیر، شرایط خفقان و دیکتاتوری، خشونت پلیس، وضعیت جنگی سازمان و ضوابط و مقررات ناشی از آن و جوانی و بی تجربگی جنبش در حل معضلات،...مربوط نمی‌شود. به خود بزرگ بینی و قدرت طلبی مربوط است.

در شرایطی که مبارزه ايدئولوژيک، و وحدت اصولی نيروهای انقلابی با برخوردهای چپ روانه و سلطه طلبانه و با جدل و تهمت،آلوده شده بود، تقی شهرام و مریدانش به جای اینکه کلمه را با کلمه پاسخ دهند، برای به اصطلاح مقابله با نهادینه شدن ارتجاع در سازمان مجاهدین، سربه نیست کردن معترضین را توجیه نموده و مصادره امکانات و خلع سلاح سازمان، جلوه دادند. (و می‌دهند.)

آنان خیال می‌کردند ارائه برخی خدمات و آموزش های تشکیلاتی در چارچوب مبارزه مسلحانه به گروه های مذهبی که از جمله با انگیزه های تاثیرگذاری روی آنان همراه بود، می‌تواند از تردیدها بکاهد و دیگران نیز بر جنایت صحه می‌گذارند و آنرا صرفاً اجرای ضوابط تشکیلاتی می‌بینند.

بله، اینگونه رویدادها را باید بر زمینه مشی چریکی و مبارزه مسلحانه و مناسبات و سازوکارهای آن مورد بررسی قرار داد، اما مقتضیات و ضرورت های حاکم بر مبارزه مسلحانه با رژیم دیکتاتوری، و اینکه نمونه هایی چون قتل جواد سعیدی و محمد یقینی و شکنجه مرتضی هودشتیان هم وجود داشته و پیشتر خود صمدیه و مجید هم، در کنارزدن خونین این و آن دخالت داشته اند، (این توجیهات) از قبح برادرکشی نمی‌کاهد.

اگر مسئله فقط تغئیر نظرگاه و ایدئولوزی بود آنهمه تلفات نداشت. کسان دیگر پیش و بعد از شهرام، در زندان و بیرون از زندان، مذهب را کنار گذاشتند اما بذر کینه نکاشتند و آتو به دست ساواک ندادند. به بیرق مرتجعین، پیراهن عثمان نگذاشتند، ادای فرعون را درنیآوردند و منم منم نکردند.

فدائیان به تصفیه ایدئولوژیک دست نزدند.

کجا فدائیان به تصفیه ایدئولوژیک دست زدند؟ البته آنها هم اشتباهات هولناک داشتند. لااقل در ۵ مورد «تصفیه + گلوله» به سیمای فدائیان لکه انداخت اما به تصفیه ایدئولوژیک رونیآوردند و از این لحاظ به رفقای خود از پشت خنجر نزدند.

اما از این سو، کم نبودند امثال فاطمه امینی که بی ارتباط (تشکیلاتی) و بی سرپناه در تور ساواک قرار گرفتند و بعد در زیر شکنجه های ساواک جان به جان‌آفرین تسلیم کردند.
کم نبودند کسانیکه (چون تسلیم نمی‌شدند)، تشکیلات مادر، به امان خدا رهایشان می‌کرد و توسط گشتی‌های ساواک شکار می‌شدند.

ضربه به اعتماد یک خلق، جز به سود دشمن و نیروهای عقب مانده نبود و به کَت مردم ایران نمی‌رود که داستان همه اش تغئیر نظرگاه و ایدئولوژی است.

مجاهدین مسئله سیاسی را به مسئله جنایی تبدیل نمی‌کنند.

بعد از انقلاب وقتی تقی شهرام دستگیر شد و مرتجعین معرکه گرفتند، مجاهدین در اطلاعیه ای با عنوان «دستگیری و نحوه محاکمه پرچمدار کودتای فرصت طلبانه بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران» نوشتند:

«...از آنجا که کلیه جرائم متهم مستقیم و غیرمستقیم در ارتباط با مجاهدین خلق ایران بوده است، حضور نماینده سازمان در کلیه مراحل تحقیق و محاکمه ضروری است. حضور نماینده سازمان در کلیه مراحل تحقیق و محاکمه از این جهت ضروری تر می‌شود که ما اعتماد چندانی به دستگاههای کنونی تحقیق که از جمله مسئول توطئه، دستگیری و شکنجه برادر مجاهد اسیرمان سید محمد رضا سعادتی هستند نداریم و آنها را به لحاظ رخنه عناصر مشکوک و ارتجاعی کاملاً نفوذپذیر یافته ایم...

محاکمه متهم بایستی در دادگاه خلق و از طریق هیئت منصفه مرکب از نمایندگان و اقشار مختلف خلق رنجدیده ما باشد. در غیر اینصورت هیچ دادگاهی برای قضاوت در این مورد صلاحیت ندارد. چرا که جرائم منتسب به نامبرده جرائمی است مربوط به کل خلق و انقلاب ایران که از طریق خدشه دار کردن و آسیب رساندن و متلاشی نمودن یک سازمان انقلابی مردمی متحقق شده است...

صرف انهدام جسمی او به هیچ وچه مطمح نظر ما نیست. مجاهدین خلق ایران در ورای هر نوع کینه کشی و خونخواهی و انتقام جویی فردی و گروهی قبل از هر چیز خواستار محکومیت عمومی طرز عمل و برخوردهای انحرافی و ارتجاعی هستند....

مجاهدین در پایان اطلاعیه خود تأکید نمودند: هرگونه شکنجه، اهانت و رفتار غیرانسانی را بایستی در مورد متهم ممنوع کرد.

***

مسئولین دادگاه در واکنش به اطلاعیه مزبور مدعی شدند شهرام پس از پیروزی انقلاب چندین ملاقات خصوصی و مخفی با کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق داشته و اعتراض کردند چرا مجاهدین وی را تحویل ما نداده اند؟

چرا مجاهدین به جای خوشحالی، با دستگیری محمد تقی شهرام مواضع خصمانه گرفتند؟ و چرا علی رغم اطلاعات ذیقیمتی که از متهم دارند، آن را در اختیار دادستانی قرار نمی‌دهند؟ توسط مامورین زندان نامه خصوصی محمد تقی شهرام به رفقا (به مجاهدین) کشف شده و خبر از رابطه صمیمی دوجانبه می‌دهد...به نظر دادستانی نامه مجاهدین مبنی بر غیر قانونی بودن دادگاه شهرام، با هدف اخلال در محاکمه نامبرده و همکاری با متهم است... (روزنامه آزادگان شماره ۱۴۷ پنج شنبه ۱۹ تیر و بامداد ۵۹/۴/۱۹ شماره ۳۲۷)

مجاهدین ملاقات مخفی شهرام را با کادر رهبری مجاهدین تکذیب کردند.

۱۱ تیر ۱۳۵۹ مجاهدین با صدور اطلاعیه دیگری ضمن اشاره به محاکمه شهرام، از دادستان کل انقلاب خواستند با شرکت موسی خیابانی، محمد علی توحیدی و سعید شاهسوندی با حق پاسخگویی متقابل در جلسه دادگاه موافقت کند که ترتیب اثر داده نشد. (اطلاعیه مجاهدین در روزنامه بامداد، پنج شنبه ۱۲ تیر ۵۹ چاپ شده است.)

تقی شهرام با خبرنگاران مشورت می‌کند.

عصر روز دوشنبه، ٢٣ تیرماه ١٣٥٩، دادگاه (اول) تقی شهرام شروع شد. وی ابتدا در جلسه حضور نیافت و دادگاه را از پایه مورد سؤال قرار داد و به خبرنگاران گفت که مایل است در یک دادگاه عادی محاکمه شود و نه در دادگاه ویژه انقلاب ‌که مخصوص رسیدگی به اتهامات کسانی است که مستقیما با رژیم گذشته همکاری داشته اند.

معادیخواه ‌که به نیابت از دادستان اعلام جرم هم می‌کرد، واکنش نشان داد و گفت چون جرم متهم بدون انگیزه های ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی نبوده، محاکمه او در دادگاه عادی امکان پذیر نیست...

شهرام دادگاه را با اعتراض ترک کرد و رفت. البته آیه‌الله قدوسی که جای هادوی آمد، به او گفته بود نکن اینکار را، به مصلحت شما نیست صحنه را خالی کنی. بعضی ها همین را می‌خواهند. (وی شّر اصغر صباغیان و غرضی را از سر شهرام کوتاه کرده بود و از این بابت شهرام راضی بود. در بازجویی های اولیه وی این دو نقش داشتند.)
عبدالمجید معادیخواه اخطار کتبی داد که اگر متهم در دادگاه حضور نیابد، محاکمه غیابی خواهد شد.

اسدالله لاجوردی به عنوان نماینده دادستان، اخطارنامه معادیخواه را در سلول شهرام به وی داد. خبرنگاران و عکاسان هم به سلول وی رفتند و با او گفتگو نمودند.

شهرام گفت چون دادگاه برای وکلای من مانع تراشی می‌کند و از طرفی صلاحیت رسیدگی به اتهام مرا ندارد، اعتراض دارم. سپس دو نامه ای را که برای قدوسی و معادیخواه نوشته بود برای خبرنگاران قرائت کرد و دستخط خودش را به خبرنگار کیهان داد.

از شهرام پرسیدند چرا سازمان مجاهدین از شما شکایتی نکرده است؟ وی گفت مجاهدین هیچگاه مسئله سیاسی را به مسئله جنایی تبدیل نمی‌کنند. چند سئوال دیگر هم پرسیده شد که وی جواب نداد. سپس لاجوردی گفت تصمیم خودتان را بگیرید. شما به دادگاه می‌آئید یا نه.

شهرام از خبرنگاران پرسید به نظر شما صلاح من در این است که در دادگاه شرکت کنم یا نه. خبرنگاران گفتند شما که می‌گوئید حرفهای زیادی برای گفتن دارید بهتر است بیآئید و حرفهای خود را بزنید. اگر مستدل باشد این دیگر به عهده دادگاه است که تحقیقات در آن زمینه را ادامه دهد....

شهرام بعد از شنیدن نظرات آنان در دادگاه شرکت کرد اما در دادگاه بحث و جدل پیش آمد و شهرام به حق روی این نکته که مسئله وکلای من حل نشده و شما هردوی آنها را رد کرده اید...انگشت گذاشت. گفته شد آقایان محمدی گیلانی و معادیخواه (حکام شرع) از وکلای شما امتحان مبانی قضا و جزای اسلام گرفتند و آنان مقبول واقع نشدند...

شهرام مایل بود امیر حسین احمدیان (افسری که باهم از زندان ساری فرار کرده بودند) آلادپوش و محمد صادق در دادگاه شهادت بدهند و از محمد کجویی (رئیس زندان اوین) پرسید اگر آنها به دادگاه بیایند دستگیر می‌شوند؟ کجویی جواب داد خیر.

کجویی به خانواده شهرام زنگ زده بود و نام چندین وکیل را داده و گفته بود یکی را خودتان انتخاب کنید چون دادگاه عقب نخواهد افتاد. اما گویا در بی طرفی وکلا اما و اگر می‌شود. با هادی اسماعیل زاده و رضا متین نژاد هم گیلانی و معادیخواه موافقت نمی‌کنند چون در امتحان آنان نمره نیاورده بودند !

دکتر مهدی حائری نپذیرفتن وکلای شهرام را زیر سئوال برد و با اشاره به کتاب فقهی شرایع و قولی از آیه‌الله ابوالحسن اصفهانی نوشت:

برای وکالت (وکیل)، اسلام شرط نیست. یعنی وکالت کافر بلکه مرتد اگرچه فطری باشد از جانب مسلم و کافر صحیح است.

به نام نامی مردم و شهدای به خون خفته خلق

تقی شهرام تقاضا کرد دادگاه به تأخیر بیافتد تا وکلای خودش را انتخاب کند. قبول نشد...

وی در جلسه نخست دادگاه «به نام نامی مردم و شهدای به خون خفته خلق» آغاز سخن کرد و گفت:

معروف است که می‌گویند تاریخ دوبار تکرار می‌شود. یکی به صورت تراژدی و دیگربار به صورت کمدی درام، و ما در دومی هستیم. خیلی وقت نمی‌گذرد که ما به صورت خرابکار و برهم زننده نظم محکوم می‌شدیم. (و با) شکنجه و زندان و سلولهای انفرادی (روبرو بودیم.)

مشخص بود ما با حکومت و امپریالیزم می‌جنگیدیم و اساس امنیت آنروز را بهم می‌ریختیم....اینها (که می‌گویم) مقدمه ای است بر رد صلاحیت دادگاه که مردم بفهمند آیا سازمان ما یک سازمان انقلابی بود یا یک سازمان تروریستی و مافیایی...

معادیخواه حرفش را قطع ‌کرد که روضه نخوانید. شما اول بگوئید صلاحیت دادگاه را قبول دارید یا نه، دویست سیصد نفر را در همین جا دو ساعت است سر کار گذاشته اید. قهر کرده اید، دوباره قانع شده و آمده اید. حالا بفرمائیذ آیا صلاحیت دادگاه را قبول دارید یا ندارید؟

شهرام گفت من خاک پای مردم هستم. من خود را جز خدمتگزار ناچیز خلق و انقلاب نمی‌دانم. معادیخواه جواب داد مردم گوششان از این حرفها پُر است. صلاحیت دادگاه را قبول دارید یا ندارید؟ شهرام گفت من ۱۵ ساعت می‌توانم در این مورد حرف بزنم. گفتند ما به شما ۳۰ ساعت وقت می‌دهیم اما اول باید روشن کنید صلاحیت دادگاه را می‌پذیرید یا نه...

معادیخواه لابلای صحبتش گفت: انقلاب اسلامی در مورد آمریکا سرخم نکرد چه رسد به سازمانی که چند اسلجه کش دارد. بیشتر حضار تکبیر فرستادند. سالن پر از تماشاچی بود. دو پسر کوچک «علی میرزا جعفر علاف» عکس پدر شهیدشان را در دست داشتند و خیلی ها بلند بلند می‌گریستند...

شهرام دادگاه را تحمیلی خواند. معادیخواه گفت علاوه بر شورای انقلاب، صلاحیت این محکمه توسط مردم تایید شده و از این رو نیازی به توجیه بیشتر نوع محاکمه نمی‌باشد.

اسدالله لاجوردی کیفرخواست را قرائت کرد. پس از قرائت کیفرخواست شهرام مجددا به ماهیت دادگاه اعتراض نمود و جلسه را ترک کرد. پدر و مادر و سه خواهرش هم با اعتراض از دادگاه بیرون رفتند و دُور، دست معادیخواه و لاجوردی افتاد. هدف انگار کوبیدن مجاهدینی بود که با هزار زحمت، مجدداً سازمان را سر پا نگاه داشته بودند و ربطی هم به جریان شهرام نداشتند. دم و دقیقه به آنان گیر می‌دادند.

شهرام در دادگاه دوم هم حاضر نشد. البته برای شرکت در دادرسی رابطی پیشنهاد کرد که این پیشنهاد پذیرفته نشد.

عبدالمجید معادیخواه خیلی تلاش کرد تا مشروح دادگاه اول شهرام از تلویزیون پخش شود اما به خاطر طرح برخی مسائل نادرست توسط مدعیان شهرام، گویا شورای سرپرستی صدا و سیما مانع پخش آن شد.

کشته شدن رضا رضایی هم به گردن شهرام افتاد !

در میان کسانیکه در مورد شهرام صحبت کردند تنها خانواده محمد یقینی (که توسط جریان شهرام کشته شده بود) موضع اصولی گرفت. آنها اعلام نمودند: نباید از خون پاک شهدا سوء استفاده نمود و با آن دیگران را محکوم کرد... ( داستان کشتن محمد یقینی اندوه در اندوه است و به نظر من قساوت نهفته در آن ساواک سنگدل و شکنجه گر را نیز انگشت به دهان کرد...)

برادر شریف واقفی گرچه گفت قصد دفاع یا تائید یا محاکمه هیچ گروهی را نداریم و نیامده ایم تا با صدور حکم اعدام آقای تقی شهرام، شادمانه باز گردیم، خواهان روشن شدن نقاط مبهم قتل مجید شریف واقفی شد و از مجاهدین شکوه کرد که خانواده شهرام و نیز مادر رضایی ها را به خانه آنان فرستاده اند تا از شکایت علیه شهرام صرفنظر شود.

برادر صمدیه لباف هم گفت از اعدام و قصاص شهرام شادی نمی‌کنیم اما وی نیر به آنچه جریان شهرام باعث و بانی اش بوده اعتراض نمود و به رهبران مجاهدین خلق گوشه زد که چرا علیه شهرام شکایت نکرده اند.
در این میان خویشان علی میرزا جعفر علاف (که او نیز توسط جریان شهرام کشته شده بود)، احمد احمد (که مدعی بود خودکشی همسرش فاطمه فرتوک زاده ابهام دارد و زیر سر جریان شهرام است)، جانب سخنان اسدالله لاجوردی را که شهرام را عامل قتل انقلابیون مسلمان معرفی نمود، گرفتند و ایندو نیز علیه سازمان مجاهدین سنگ تمام گذاشتند.

معادیخواه مدعی شد جریان شهرام به آیه الله طالقانی، رفسنجانی، لاهوتی و مهدوی کنی هشدار داده بود که اگر با ما مخالفت کنید، و کشته شدید همه می‌پذیرند که کار ساواک بوده است ! می‌گفت خودم این موضوع را از آیه‌الله طالقانی شنیده ام. یکی با صدای بلند گفت وحید افراخته به منوچهری بازجوی ساواک، قصد کشتن آیه الله بهشتی را توسط جریان شهرام، اطلاع داده است...

کشته شدن فرهاد صفا (که به دست ساواک روی داده بود) و فردی به نام «حسن توسلی» و خیلی موارد بی اساس را پای شهرام گذاشته بودند.
علی اصغر میرزا جعفر علاف که پیش از انقلاب خود را به ساواک معرفی کرده بود و با روزنامه کیهان (۷ اردیبهشت ۵۷ شماره ۱۰۴۴۸ ) مصاحبه داشت، در دادگاه شهرام هرچه دلش خواست گفت. کشته شدن رضا رضایی هم به گردن شهرام افتاد ! وی برادر علی میرزا جعفر علاف است که فرزندانش در دادگاه عکس او را سر دست گرفته بودند.
***
دادگاه دو خبرنگار مجاهد را هم که می‌خواستند در دادگاه شرکت کنند، دست به سر کرد و با مشت و لگد مانع از حضورشان در دادگاه شد.

مجاهدین موفق نشدند شاکیان را از شکایت علیه شهرام منصرف کنند.

مجاهدین موفق نشدند خانواده شریف واقفی را از شکایت منصرف کنند. مادر رضایی ها به همین منظور به اصفهان رفت، اما رویش را زمین زدند و تازه نواری از صحبتهای وی را که خواسته بود آنها از شکایت بگذرند، مخفیانه ضبط کردند و به عنوان «مدرک جرم !» به دادگاه شهرام دادند !

خانواده شریف واقفی برای عروسی موسی خیابانی و آذر رضایی دعوت شدند شاید خواهش دیگر مادران را بپذیرند و شکایت‌شان را در مورد تقی شهرام پس بگیرند، اما این دعوت را هم رد کردند.

در پایان جلسه سوم ،معادیخواه گفت به خاطر شروع کار مجلس، مسئولیت دادگاه با حجه الاسلام علی مبشری است. او می‌خواست مثلاٍ قوه مقننه و قضائیه در کارهم دخالت نکرده باشند و دادگاه بی عیب و نقص باشد. دادگاه؟! بیدادگاهی که متهم عملاً وکیل نداشت و همه بر سر او می‌ریختند.

بازجویان شهرام بامبول درمی‌آوردند و از قول کارگران ایران ناسیونال خواستار اعدام وی می‌شدند و وی را عنصر کثیف ضد خلق و نور چشمی شاه و همکار ساواک معرفی نموده می‌نوشتند:

عده ای اوباش به نام وکیل ( عبدالکریم لاهیجی و هدایت الله متین دفتری و مقدم مراغه ای و حسن نزیه) صلاحیت دادگاه تقی شهرام را زیر سئوال برده اند. آنان نوکر سیا و نفوذی آمریکا هستند...

***

گروههای هوادار شهرام نیز از سوی گودنشینان دروازه غار اعلامیه می‌دادند و تقی شهرام را با عنوان قهرمان کبیر خلقها می‌ستودند...

اَجل شهرام سر رسید و پنج شنبنه ۲ مرداد ۵۹ روزنامه آزادگان نوشت:

در سحرگاه امروز ۲۰ تن از عوامل کودتا و تقی شهرام اعدام شدند..
جرم وی«مفسد فی الارض و مهلک نسل» اعلام شد.

محمد آقای خیاط تقی شهرام را دستگیر می‌کند.

۱۱ تیر سال ۱۳۵۸ فردی بطور اتفاقی با تقی شهرام برخورد می‌کند، داد و قال راه می‌اندازد و وی را به کمک کسانیکه دور و برش جمع شده بودند، کشان کشان به کمیته می‌برد، همانطور که خود شهرام نیز اشاره نموده اسم آن فرد محمد بود. نامبرده جلوی مخفی‌گاه شهرام در زمان شاه، (که در یک پاساز واقع شده و احمد احمد اجاره کرده بود) خیاطخانه داشت و در رفت و آمدها شهرام را دیده بود. بخصوص که یکبار شهرام و نفر همراهش توجه سرایدار پاساژ را جلب می‌کنند و وی به هوای اینکه آن زن و مرد نکند دزد هستند و چرا نصف شب در مغازه مانده اند و چرا چراغ روشن است ...
با آنان مواجه شده و اعتراض می‌کند شما زن و مرد حالا که همه مغازه ها تعطیل است این وقت شب اینجا چکار می‌کنید و...
متاسفانه شهرام سرایدار را کتک می‌زند و سرایدار هم شلوغ می‌کند و این خبر در محل می‌پیچد و خلاصه پای ساواک به آنجا کشیده می‌شود و گویا نوشته هایی در مورد اعلام مواضع ایدئولوژیک را که شهرام و زن همراهش (قبل از جیم شدن)، جا می‌گذارند. ساواک همه را ضبط می‌کند و گوشی دستش می‌اید که درون سازمان چه خبر است...
با مشخصات ظاهری شهرام که سرایدار می‌دهد همه مغازه داران از جمله خیاط مزبور یادشان می‌آید که او چه کسی است. چون گاه و بیگاه شهرام به آن محل رفت و آمد داشته است. احتمالاً بعدها از احمد احمد هم در مورد او شنیده است.
واقعش این است که خیاط مزبور به هیچ گروه و سازمان سیاسی وابسته نبود و هواداران شهرام بی خود و بی جهت در شرح حال وی نوشته اند شهرام توسط یکی از مجاهدین دستگیر شد. خنده دار اینجا است که برخی از آنان معادیخواه را که زمان شاه هم به مجاهدین کینه داشت، از مجاهدین فرض کرده اند.
من مجاهد نیستم اما معتقدم اگر این اشتباهات فاحش از روی غرض نباشد که تا حدودی هست، از ذهنیت محض سرچشمه می‌گیرد. ذهنیتی که خود تقی شهرام را هم وامی‌دارد در خاطرات زندان ۵ شنببه ۱۴ تیر / بنویسد یکی از نگهبانان من در زندان «علی خدایی صفت» (همان دوست شریف واقفی) است !!
علی خدایی صفت که اکنون در قرارگاه اشرف است، ۱۴ تیر ۵۸ نیز با مجاهدین بود و نمی‌توانست دَم سلول شهرام نگهبانی بدهد. معلوم است که وی تا چه اندازه نسبت به جامعه بعد از انقلاب عینی بوده است !
علی خدایی صفت همان مجاهد ارجمندی است که چون مثل مجید شریف واقفی دست پرچمدار و مریدانش را خوانده بود، نفرات تقی شهرام تحت عنوان ساواکی، با یک پیکان سفید رنگ در تاریخ ۱۸ اردیبهشت سال ۵۴ به خانه اش آمدند و دست و چشم بسته نزد بهرام آرام بردند...

بگذریم. تقی شهرام در ۵۸/۴/۱۱ به کمیته منتقل می‌گردد، به محلی نامعلوم برده شده و آنجا با اعدام مصنوعی و متلک گویی حالش را می‌گیرند.
سپس سر از انفرادی های قصر در می‌آورد تا اینکه در تاریخ ۵۸/۴/۲۶ به خانه امن منتقل می‌شود.
دوم شهریور ۵۹ او را به یکی از پادگان های لویزان می‌برند و به مدت چهار ماه و نیم همسلول احمد رضا کریمی خبرچین دونظام می‌شود. بعد از ۷ ماه به انفرادی های اوین منتقل شده و توسط اصغر میرزا جعفر علاف که پیش از انقلاب خودش را به ساواک معرفی نمود و مصاحبه کرد، بازجویی می‌شود. و خانواده اش تا ۹ ماه بعد از دستگیریش نتوانستند با وی ملاقات کنند.

علاوه بر مجاهدین، سازمان پیکار در راه ازادی طبقه کارگر، کمیته دفاع از تقی شهرام، رزمندگان آزادی طبقه کارگر، حزب کمونیست کارگران و دهقانان، اتحاد چپ، گروه نبرد برای رهایی طبقه کارگر، گروه آرمان، راه کارگر، روزنامه کار (شماره ۶۸)، وحدت انقلابی برای ازادی طبقه کارگر، سازمان رزم کارگران، جمعیت حقوقدانان ایران، کانون نویسندگان، کانون زندانیان سیاسی...، در باره وی اطلاعیه دادند و غالیاً صلاحیت و بی طرفی دادگاه و اینکه عملاً حق وکالت از او سلب شده را زیر سئوال بردند.

البته بیشتر کسانیکه از او یاد کردند نحوه برخورد وی با تضادهای درون خلقی را «ضدانقلابی» توصیف نمودند و برخی از گروههای مارکسیستی تنها بعد از مرگش از او با پیشوند رفیق یاد کردند.

***

محمد غرضی، محمد بشارتی، اصغر صباغیان که بعداً نمایندگی ماشین کره ای کیا و اوپل را گرفت، سعید یزدانی صابونی (پسر خواهر اصغر صباغیان که مدتی رئیس دفتر غرضی در وزارت نفت هم بود و با پدرش سرهنگ یزدانیدر پروژه های رسمی، دولتی و قانونی خرید اسلحه هم شركت داشتمحمدحسین طارمی (که در سپاه پاسداران قم فعال بود، به معاونت سیاسی صدا و سیما رسید و بعداً با انتصاب آیه‌الله خامنه ای با ولایتی و شمخانی و محمد شریعتمداری، در شورای روابط خارجی حضور داشت و در چین و عربستان هم سفیر شد)، جواد منصوری، محمد مهرآئین، عزت شاهی، احمد احمد، علی اصغر میرزا جعفر علاف و احمد رضا کریمی و دو نفر دیگر که نمی‌شناسم...به نوعی در بازجویی شهرام شرکت یا مشاورت داشتند.

با سری افراشته و لبی خندان سرب مذاب را پذیرا خواهم شد.

در نامه هایش (که در زندان می‌نوشت و دستخطش موجود است) می‌خوانیم:

عمل و زندگی سراسر مبارزه من که مشتمل بر ۱۳ سال فعالیت مستمر سیاسی و انقلابی می‌شود به خوبی می‌تواند پاسخگو باشد که آیا بر پیمان و عهد خود برقرار بوده ام؟ آیا بر میثاق و عهدی که با خلق خود بسته بودم، میثاق و عهدی که مرا در راه مبارزه برای کسب ازادی و استقلال میهن و نابود کردن ریشه های ظلم و استثمار در جامعه تا پای جان متعهد می‌ساخت وفادار بوده ام یا نه؟ احتیاجی به پاسخ وجود ندارد...زیرا که تاریخ و توده ها مسلماً بهترین قضاوت کنندگان هستند...

اگر در میان انقلابیون چند ساله اخیر ایران دو اسم در لیست سیاه و منحوس ساواک برای حمله قراردادن نوشته شده بود همه می‌دانند و بر هیچ مبارز آگاه و رزمنده ای در طی این سالها پوشیده نیست که یکی از این دو اسم نام من بود...

من هرگز در دفاع از انقلاب و آرمانهای انقلابیم ذره ای تردید نشان نخواهم داد و هرآینه باندهای سیاه و مرتجع فعال در دادستانی در توطئه خود که ریختن خون من جزئی از آن است موفق گردند همچنان استوار با سری افراشته و لبی خندان سرب مذاب را پذیرا خواهم شد...

علیرغم همه تهدیدها و همه وعده و وعیدها هرگز پارا از روی حق و حقیقت و منافع اصولی مردم فراتر نخواهم گذاشت و قدمی که کوچکترین اثری در تضعیف موقعیت نیروهای انقلابی داشتته باشد، برنخواهم داشت، حتی به بهای اینکه از حق طبیعی خودم در دفاع در مقابل اتهامات و افترائات واقعاً ناجوانمردانه آنها بگذرم.

وقتی که قدم در راه مبارزه گذاردیم بخوبی می‌دانستیم که کمترین چیزی که در این راه باید انتظار داشته باشیم حبس و شکنجه و مرگ است

***

از آنجا که هر کس در سلول انفرادی خودش می‌شود. این نامه ها قابل تأمل است. بعد از خواندن سطور فوق در نامه شهرام، باورش سخت است که وی چندبار در بازجویی ها گفته باشد:

«من صادقانه اعلام نمودم مارکسیست هستم، اما مسعود رجوی که می‌گوید مسلمان است دروغ می‌گوید، او مارکسیست است...»

حرف منتسب به وی ابدا با واقعیت همخوانی نداشت ولی گفته می‌شود روی آن اصرار داشت.

آیا مرتجعین حاکم آنچه را نتوانسته بودند علیه مجاهدین از زبان شهرام بشنوند بن ام او عنوان کردند؟ امیدوارم چنین باشد.
قاتلین زندانیان سیاسی هم می‌دانند که در دوباره برخاستن مجاهدین و آبیاری نهال زیبایی که جریان شهرام شکست و تیشه به ریشه اش زد، نقش مسعود رجوی انکارناکردنی است. من برای بیان کلمه حق از سرزنش هیچ سرزنشگری نمی‌ترسم.

تقی شهرام در نامه بلندی که در تاریخ ۵۸/۴/۲۳ (۱۳ روز بعد از دستگیریش)، برای آقای مهدی هادوی داستان کل دادگاههای انقلاب اسلامی می‌نویسد به نکات بسیار مهمی اشاره می‌کند.

هربار که نامه های وی را می‌خوانم درخود رفته و سراسر اندوه می‌شوم که چرا کسانیکه در مبارزه با ستم و بیداد پا به قله ها گذاشتند، اسیر خود شده زمین می‌خورند؟

او که گفته بود خاک پای مردم هستم و برای مردم مبارزه می‌کنم. چرا تضادهای درون خلقی را با گلوله و آتش و اسید و کلرات حل کرد !

قانونمندی ها مستقل از ذهن ما عمل می‌کنند.

غروب ۲۲ بهمن سال ۵۷ که مردم دسته دسته به زندان اوین می‌روند، وی نیز رهسپار آنجا شد و آنگونه که خودش در نامه به «هادوی» نوشته غرق حیرت و سرور می‌شود که چگونه مردم جایی را که عقاب نیز به آن راه نداشت تسخیر کردند.

او و جریانی که پرچمدارش بود برخلاف قضاوت چرکین امثال معادیخواه، اگرچه به انحراف افتاد ولی به انقلاب تعلق داشت. جریان مافیایی نبود و مرتجعین صلاحیت ارزیابی همه جانبه عملکرد آن را نداشتند.

در مورد وی نیروهای انقلابی درگیر با رژیم شاه (مجاهدین، فدائیان، پیکار، رزمندگان، جریانی که تقی شهرام را اخراج کرده بود، علمایی چون آیه الله طالقانی و آیه‌الله لاهوتی و نمایندگان مردم آگاه و دردمند) می‌بایست داوری کنند و آنان عملاً به دادگاه شهرام راه نداشتند.

وکلای او هم (هادی اسماعیل زاده و رضا متین نژاد) در امتحان حضرات آیات محمدی گیلانی و عبدالمجید معادیخواه، نمره نیاورده و رد شده بودند و... همه اینها باعث شد تا شهرام به حق، با ردکردن صلاحیت دادگاه در آن شرکت نکند.

البته او اشتباه محاسبه داشت. من کسانی را می‌شناسم که با هزار زحمت توانستند با کارت خبرنگاری به دادگاه و به سلول او بروند.
آنان کوچکترین گرایشی به مرتجعین حاکم نداشتند و تلاش کردند به شهرام بفهمانند که بهتر است پاسخ خبرنگاران را بدهد چون هنوز آنچنان فضا بسته نیست که نشود در روزنامه ها درج کرد. اما وی با این ذهنیت که اینها همه نقشه بازجوها است، این فرصت را از دست داد و امثال معادیخواه متکلم وحده شدند و راست و دروغ را بهم بافتند.
***
انحراف در سازمان مجاهدین و آن ضربه هولناک به اعتماد مردم را نباید تنها به پای تقی شهرام نوشت. امثال جواد قائدی و بهرام آرام و... و مهمتر از همه آن ساختار دیکتاتورساز تشکیلاتی که بُت می‌ساخت نیز، مقصر بود.
ازخودگذشتگی افرادی چون قائدی و بهرام آرام را کسی انکار نمی‌کند. شرایط سختی که شهرام در زندان با آن روبرو بود در برابر آنچه جواد قائدی و سپاسی آشتیانی با آن روبرو بودند، واقعاً بهشت بود. بهشت برین.
زمان شهرام شکنجه بدنی باب نشده بود و حتی یک سیلی به او نزدند. البته گاه پابند داشت و سلولش تیره و تار بود و هواخوری هم تقریباً از وی دریغ شد.

شهرام در گفتگو با حمید اشرف، با اشاره به کلمه روسی «میرُ وازرنی» Mirovozzrenie که وی به غلط «مرُ وازرنیش» می‌گفت و معلوم نبود چرا معنی آنرا که جهان‌بینی است، بکار نمی‌بُرد، روی خرده بورژوازی و ایده‌آلیسم خیلی مانور می‌داد.
اگر او در سال ۶۰ و ۶۱ به زندان می‌افتاد و می‌دید بر نوجوانان مجاهد و مبارز باران کابل می‌بندند و بعد در دسته های پنجاه و ۶۰ نفری تیرباران می‌شوند و کسانی‌که او دگم مذهبی لقب می‌داد با نفی سنت‌گرایی های کور و استبداد زیر پرده دین، دست از عقاید خویش نمی‌کشند و با آغوش باز به خاطر زندگی و صبح سپیدی که خورشید آزادی بدمد، به مرگ سلام می‌کنند، چه تفسیری داشت؟
آیا بر جهان بینی آنها می‌خندید یا حرف خودش را که به به مجید شریف واقفی زده بود به یاد می‌آورد.
مجید شریف‌واقفی (خطاب به تقی شهرام):

«تو همه را به تحلیل از خود و انتقاد از خود واداشته‌ای، اما خودت تا به حال، یکبار هم که شده تحلیل و انتقاد از خود کوچکی نکرده‌ای، مگر انسان بی‌عیب و نقص هم، قابل تصور است و اصلاً وجود دارد؟ نکند تو انسان مطلقی؟»

شهرام:

راست می‌گویی من هم باید از خود انتقاد بکنم. بزرگترین انتقاد وارد بر من، پیچیدگی جهان مادی و سادگی ذهن من است.»

***

جواد قائدی هم حاضر نشد در دستگاه مرتجعین برود و در تریبون عمومی پشت دوستان دیروزش صفحه بگذارد. بهرام آرام که به نظر من به لحاظ تاکتیکهای نظامی، دست کمی از امثال «کامیلو سین فئوگوس» انقلابی کوبا، نداشت، در آخرین لحظات زندگیش تا توانست به سوی عمله استبداد شلیک کرد و...بر زمین افتاد.

افسوس که جانفشانی و ازخودگذشتگی کافی نیست. آنان به کژراهه افتادند و آنهمه رنج و شکنج به بار ننشست.ا

اکنون تقی شهرام دستش از دنیا کوتاه است و کسی نمی‌خواهد بر زخمهای کهنه نمک بپاشد. او انگیزه مبارزه با ستم و میرایی داشت و با کسانیکه دستشان از دور بر آتش بوده است اصلاً و ابدا قابل قیاس نیست.

بیش از سی سال (۳۰ سال) گذشته است. سی سال خودش یک عمر است... بسیاری از دوستان ما، که جز دوست داشتن و نداشتن، جز فقر و جز عشق، سرمایه ای نداشتند و یک دنیا صفا و معرفت بودند، یکی یکی پرپر شدند....
............................................................................................................................................
.............................................................................................................................................
***
برگردیم به شهرام، دیدیم که نقش فرد در تاریخ (چه سازنده و چه مخربانه) واقعی است.
چه باید کرد که آن رفتار مستبدانه و ویرانگر بازتولید نشود؟ مسئله این است و باقی فسانه. چه باید کرد که آن رفتار مستبدانه و ویرانگر بازتولید نشود؟
اگر جوی ایجاد شود که کسی عملاً نتواند در برابر اراده برتر، نُطق بکشد، اگر در «جبر جّو»، مصونیت اظهار نظر سنگسار شود ! همان آش و همان کاسه در اشکال جدید رُخ می‌نماید و ردخور هم ندارد.
شهرام های جدید پرچم نخوت برمی دارند و صمدیه لباف ها گلوله می‌خورند و خائن لقب می‌گیرند.
قانونمندی ها مستقل از ذهن ما عمل می‌کنند.

به نظر تقی شهرام مجید شریف واقفی نه مذهبی بود نه ماتریالیست.

مجید نه مذهبی بود نه ماتریالیست. او مدتها در یک حالت پوچی و نهیلیسی به سر می‌برد و درست به خاطر همین موقعیت متزلزل ایدئولوژیک بود که که به آنهمه اعمال خلاف (خلاف چه به خاطر عدم انجام صحیح وظایف تشکیلاتی و ولنگاری در کار و حتی خلاف اخلاق) دست می‌زد...برای حل همین موقعیت ایدئولوژیکش و برای برخورد با ضعفها و انتقادات که خودش هم آنها را قبول داشت و به طور کتبی هم به آن اعتراف کرده بود، به کار کارگری فرستاده شد.
او شروع کرد به ایجاد روابط مخفی در داخل تشکیلات، تشکیل گروه مخفی در داخل سازمان، بدبین کردن سمپاتیزانها نسبت به مبارزه و سازمان، عضوگیری عناصری که ما سراغ آنها می‌رفتیم از طریق قراردادن اطلاعات نادرست در مورد سازمان که بالاخره رازش از طریق همسرش که تمام این مدت با او جدال داشت و نتوانسته بود او را هم به کارهای ضدتشکیلاتی قانع سازذ، از پرده برون افتاد.
(همسرش) طی نامه مفصلی اعتراف کرد که من هم به دلیل همین سکوت چند ماهه ام خیانت کرده ام و مستحق اعدامم.

نامه او مخصوصا یک جمله داشت که فراموش نمی‌کنم. نوشته بود رفقا من خیانتکارم. مرا اعدام کنید. در حالیکه عنصر تشکیلات شما بودم. در حالیکه مرکزیت...و ضوابط..جاری سازمان را قبول کرده بودم. اما عملا با چشم پوشی و سازش با کارهای ضدتشکیلاتی در جرم آنها شریک شده بودم...

***
تازه ما فهمیدیم اینهمه چوب هایی که در این مدت سه چهار ماه لای چرخ کارهای ما میره، اطلاعات درون سازمانی به شکل تحریف شده ای به ضرر ما به بیرون درز پیدا می‌کنه. برخی سمپاتها دیگه روی خوش نشون نمی‌دند، اعضایی که اماده جذب شده بودن چون و چرای عجیب و غریب و غیر قابل درک می‌کنند ازکجا نشئت می‌گیرد....
شریف در واقع احساسات مذهبی چند نفر بسیار محدود و معدود را که نتوانستند حقانیت راه جدید را قبول کنند (برانگیخته بود)
خودش مسلمان مومن و معتقد و پروپاقرص نبود که هیچ، حتی دیگه پرنسیب اولیه ایدئولوژیک سیاسی تشکیلاتی یک مبارز معمولی را نیز از دست داده بود.
البته این موضوع هیچ این اشتباه غیرقابل اجتناب ما را در اولاً عمل...در خط مشی چریکی، ثانیاً از نظر موقعیت ویژه...سازمان ما و از خیلی نظرات دیگر که توضیح آن در اینجا میسر نیست را، نباید بپوشاند.
ما می‌بایست این واقعیت دیالکتیکی را درک می‌کردیم که بهر حال شکسته شدن هسته این التقاط، التقاط ایدئولوزیکی سازمان ما،...پوسته ای هم هرچند جزئی و...ضعیف و بسیار معیوب، در آنطرف ایجاد خواهد کرد و درست چنین زمینه مادی هرچند جزئی است که به شریف اجازه داد افرادی مثل صمدیه لباف و چند نفر دیگر را در خفا در درون تشکیلات دورهم جمع کند.
اگر چنین درک و تحلیلی از مسئله می‌داشتیم، بسرعت متوجه می‌شدیم که چگونه این شیوه برخورد حاد با نقض قوانین انضباطی یک سازمان مسلح انقلابی، امکان دارد به معنای با تفنگ به جنگ اندیشه مقابل رفتن و یا پیروزی بر مخالفین فکری از طریق تفنگ تعبیر گردد.
تعبیری که بالاخره به دلیل ضعف نیروهای طبقاتی و در مقابل، قدرت عظیم و وسیع طبقاتی حریف در جامعه، در نزد بسیاری از نیروها جا افتاد و از شریف یک قدیس و کسی که بر عقیده و نگرش تا پای جان ایستادگی کرد و به اصطلاح پرچم اسلام و توجید را تسلیم نکرد، بوجود آورد....
(از نامه های تقی شهرام که در زندان نوشته است)

شکرالله پاک نژاد می‌گفت ساواک به موساد و سیا تکیه دارد و...

شکرالله پاکنژاد در زندان وکیل آباد مشهد می‌گفت ساواک، ساواکی که تکیه بر سازمان سیا و موساد دارد و پیش‌تر در جریان «حسین یزدی» و «عباس شهریاری» نشان داده که بسیار پیچیده عمل می‌کند، ساواک تنها در بازجویانی مثل رسولی و ناهیدی خلاصه نمی‌شود و فقط کارش بگیر و ببند و تعقیب و مراقبت نیست. در ساواک تنها افراد خاصی می‌دانستند شهریاری خودی است. خیلی از بازجوها هم سر کار بودند...

بدون تردید هدف ساواک نفوذ در سازمان مجاهدین بوده است، نه فقط برای شناسایی این یا آن عضو، برای اینکه آنرا از اعتبار بیاندازد و مسخ کند. ساواک هدفش همین بود و به آن رسید.

مگر «مالینوفسکی» نفر امپریالیستها نبود و تا عالی ترین سطح رهبری حزب کمونیست شوروی راه نداشت؟ مگر او در صفوف کمیته مرکزی حزب بلشویک روسیه حتی تا ریاست فراکسیون نمایندگان حزب بلشویک در دومای تزاری پیش نرفت؟...

خود لنین گفته است او با یک دست رفقا را به زندان می‌انداخت و با دست دیگر، برای فرار از شناخته شدن، به ساختن یک حزب انقلابی یاری می‌رساند.

با اینحال وقتی شکرالله پاک نژاد می‌شنود که تقی شهرام را امثال آخوند معادی خواه، به اعدام محکوم کرده اند، با اینکه در گذشته نسبت به فرار از زندان ساری، مسئله داشت و گمان می‌کرد کاسه ای زیر نیم کاسه بوده، و با وجود اینکه دست از این اعتقاد بر نمی‌داشت که بروز زودرس جریان راست ارتجاعی، محصول عملکرد وحدت شکنانه ای است که در لوای به اصطلاح تغئیر ایدئولوژی سازمان مجاهدین روی داده...، اما در برابر این اعدام ناحق ایستاد واز تقی شهرام دفاع کرد...

من به شکرالله پاکنژاد تعلق خاطر دارم. اما تشکیک وی واقعی نیست. شکری یک انسان والا و انقلابی است.
در جبهه مقابل نیز، عباس دوزدوزانی از قول بازجویانی چون رسولی (نوذری) می‌گفت وقتی شهرام و احمدیان رفتند، ساواک چشن گرفت.
عبدالله شهبازی نیز در مقاله «داستان آن ده تن»، به فرار مزبور گوشه زده است.
روزنامه اطلاعات در تاریخ ۵۹/۴/۲۵ نوشت: «در بین کادر رهبری مجاهدین این تردید وجود داشت که طرح فرار محمد تقی شهرام از زندان ساری...را ساواک ریخته است.»
البته این روزنامه برای حرف نامربوطش سندی ارائه نداده است.

یکی از نامه هایی که تقی شهرام بعد از انقلاب از زندان نوشته است.

گزارش وحید افراخته به منوچهری بازجوی ساواک در مورد تقی شهرام و قتل آیه‌الله بهشتی

دستخط شهرام در مورد احمد رضا کریمی، خبرچین دو نظام

...................................................
نامه تقی شهرام از زندان PDF
این متن در فرمت پی‌دی‌اف است. برای خواندن تمام متن اینجا را کلیک کنید.
همنشین بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com

منبع: سايت ديدگاه