چرا سرمايهدارى به وارد کردن شوک بر مردم و ايجاد بهت و وحشت در ميان آنها نياز دارد؟
مصاحبهى مجلهى Mcleans با نومى کلاين / برگردان: اکرم پدرامنيا
مقاله اى را که انتخاب کرده ام تا با هم بخوانيم، گزارش گونه اى است در قالب مصاحبه از کتاب دکترين شوک، ظهور سرمايهدارى فاجعه، به قلم نومى کلاين، در اين کتاب در طى گزارشى از روش هايى که سرمايه دارى با استفاده از شوک و يا ايجاد شوک هرچه بيشتر باشگردهاى نئوليبراليسم در تحت تاثير قرار دادن مردم استفاده مى کند آشنا مى شويم. هرچند نويسنده اين کتاب در مواردى نسبت به سوسياليسم واقعا موجود و مارکسيسم ارتدکس قضاوت هاى ذهنى دارد که به شخصه اين انتقادات را خالى از اشکال تاريخى نمى بينم. اما در مجموع صداقت نويسنده در شرح وقايع اتفاق افتاده در دل سرمايه داري، موجب مى شود که خواندن اين نوشته خالى از لطف نباشد.
ارشيا
چرا سرمايهدارى به وارد کردن شوک بر مردم و ايجاد بهت و وحشت در ميان آنها نياز دارد؟
مصاحبهى مجلهى Mcleans با نومى کلاين
برگردان: اکرم پدرامنيا
پيش درآمد:
صدايى وحشتزده از آن سوى خط گفت: «من ديگر با روزنامه نگاران حرف نميزنم.» دمى خاموش شد و دوباره گفت: «حالا چه ميخواهي؟» احساس کردم فقط ٢٠ ثانيه وقت دارم که اعتماد خانم گييل کستنر را بهدست آورم� خواستم بگويم «ببين، دارم کتابى درباره شوک مينويسم. دربارهى اينکه رويدادهايى چون جنگ، حملههاى تروريستي، کودتا و حوادث طبيعى چهطور به مردم کشورهاى دنيا شوک وارد ميکنند و اينکه چگونه شرکتهاى بزرگ چندمليتى و صاحبان قدرتهاى سياسى با برنامه تخم ترس، بهت، پريشانى و سردرگمى در دل مردم ميکارند و سپس از اين وحشت و شوک آنها بهرهبردارى ميکنند و شوک دومى را که همانا تغييرات ريشهاى اقتصادى و سياسيست به آنها وارد ميکنند، و به آنهايى که در برابر موج دوم شوک پايدار ميايستند، شوک سوم را وارد ميکنند و ايستادگى آنها را با پليس و ارتش و بازداشت و بازجوئى و شکنجه پاسخ ميگويند. دلم ميخواهد کمى با شما حرف بزنم، چون شما يکى از آشکارترين نمونههائى هستيد که با برنامهريزيهاى سازمان سيا شکنجه شده و با شوک الکتريکى و ديگر شيوههاى مدرنِ بازجوئى روبرو شدهايد و گويا پژوهشى که در دههى ۱٩۵٠ در دانشگاه مکگيل روى شما انجام شد، اکنون روى زندانيهاى زندان گوانتانامو و ابوغريب انجام ميشود� »
در همان لحظه با خود فکر کردم نه، بيگمان نبايد اين چيزها را بيمقدمه به او بگويم. تند نظرم را عوض کردم و به او گفتم: «تازه از عراق آمدهام. جائى که آمريکا ميخواست آن را به يک الگو تبديل کند. جائى که آمريکا بر آن بود هويت مردمش را سراسر نابود کند و در آن جامعهاى با هويتى نو بنا کند�» چند دمى خاموش ماند، و سرانجام با آهنگى متفاوت، اما هنوز نهچندان دوستانه گفت: «آنچه شما گفتيد همان کارى بود که سازمان سيا و ايون کامرون استاد دانشگاه مکگيل کانادا بر سر من آوردند. آنها کوشيدند هويت مرا از ميان ببرند و مرا دوباره از نو بسازند!»
باري، کمتر از بيستوچهار ساعت بعد در خانهى او بودم و براى مدتى در اين مورد با هم حرف زديم. يک روز وقتى گييل هيجده ساله بوده براى درمان تنشهاى عصبى به درمانگاه دانشگاه مکگيل مراجعه ميکند. در آن زمان خودش دانشجوى پرستارى دانشگاه مکگيل بوده�. گييل را بسترى ميکنند و او را زير شديدترين شيوههاى درمانى قرار ميدهند. ۶٣ بار به مغزش شوک الکتريکى وارد ميکنند، بهگونهاى که در هر بار بدنش چون گوى به بالا و پائين پرتاب ميشود و از پى تکانهاى شديد استخوانهاى کمر، فک و دندانهايش ميشکنند و خون از لبهايش سرازير ميشود. پس از اين شوکها بخشى از خاطرههاى گييل از ذهنش پاک ميشود. از اين روي، حافظهى او به شکل عجيبى دستکارى ميشود. وقتى ميخواهد خاطرهاى را به ياد آورد گاه زمان آن را ١۵ تا ٢٠ سال اشتباه ميگويد. وقتى ميخواهد زمان اتفاقى را بهياد آورد، ميگويد سال ١٩۶٨ بود � سپس دمى درنگ ميکند و ميگويد، نه، نه، ببخشيد ١٩٨٣ بود�
گييل سالها بود که نميدانست چرا نميتواند هيچکدام از خاطرههاى پيش از ٢٠ سالگياش را بهياد آورد، تا آنکه در سال ١٩٩٢ روزى که با همسرش در خيابانى در شهر مونترال قدم ميزدند، جلو يکى از دکههاى روزنامهفروشى نگاهش به روزنامهاى افتاد که روى آن نوشته شده بود، «به قربانيان شستوشوى مغزى تاوان پرداخت ميشود». اين خبر شوک ديگرى بر او وارد کرد. واژههايى که در زير آن به خطى ريزتر نوشته شده بود برايش آشنا بود. به شوهرش گفت، «جيکاب، اين روزنامه را ميخري؟» و سپس بيدرنگ به نزديکترين قهوهخانه رفت و تندتند مقاله را خواند و دريافت که چگونه سازمان سيا در دههى ١٩۵٠ هزينهى مالى پژوهش علمى عجيبى را در دانشگاه مکگيل کانادا به عهده گرفته است. بيمارانى را که به هواى درمان و بهبودى به اين دانشگاه مراجعه ميکردند، براى هفتهها در گوشهاى تنها نگاه ميداشتند و روزانه بارها به آنها شوک الکتريکى وارد ميکردند و همزمان چند نمونه داروى توهمزا از قبيل الاسدى و پيسيپى به آنها ميخوراندند. در آن زمان دکتر ايون کامرون مدير اين پروژهى پژوهشى بود که سرانجام در سالهاى پايانى دههى هفتاد اعتراف کرد که دولت کانادا نيز در فراهم آوردن هزينههاى مالى اين پروژه با سازمان سيا همکارى ميکرده. براى انجام دادن اين پژوهش علمى هدفدارِ سازمان اطلاعات آمريکا از بيماران روانى بهگونهاى بهرهبردارى ميکردند که بتوانند راههاى چگونگى کنترل مغز انسان را دريابند� دکتر کامرون اعتقاد داشت که با وارد کردن شوک ميتوان ذهن انسان را مانند لوحى سفيد پاک کرد و سپس به شيوهاى دلخواه تغييرش داد. بدين ترتيب که با وارد کردن شوکهاى الکتريکى به مغز انسان شخصيت کنونى او را از بين برد و از او شخصيتى نو ساخت. آن روز گييل با خواندن اين مقالهى وحشتناک رو به شوهرش کرد و شگفتزده گفت: «جيکاب، پس بگو چرا اتفاقهاى پيش از بيست سالگيام کامل از ذهن من پاک شده.»
کامرون در شرح حال گييل در نخستين مراجعه به درمانگاه نوشته که علت پريشانى گييل، پدرى خشن است که پياپى او را مورد حملههاى فيزيکى و روانى قرار ميدهد. درضمن مينويسد او دختريست «شاد» و «اجتماعى». اما شرححال گييل فقط چند هفته پس از آغاز درمان کامرون کاملا متفاوت است�.
دکتر کامرون او را اينگونه وصف ميکند: دخترى با افکار عجيب، کژپندار و پرخاشگر. گييل با خواندن مقالهى نامبرده به بيمارستان ميرود و ميخواهد که پروندهى پزشکياش را برايش بياورند و پس از خواندن آن درمييابد که ايون کامرون، رئيس انجمن روانپزشکان آمريکا، رئيس انجمن روانپزشکان کانادا و همچنين رئيس انجمن جهانى روانپزشکان بوده. درضمن او يکى از سه روانپزشک آمريکائى است که در دادگاه نورنبرگ جنون رودلف هس را تاييد ميکند و او را جنايتکار جنگى ميشناسد. از سالهاى آغازين دههى ١٩۵٠ کامرون با ديدگاه فرويد و شيوهى درمانى او که همانا گفتاردرمانى بود مخالفت ميکند و شيوهاى نو ارائه ميدهد. او ميگويد، بايد الگوى پاتولوژى گذشتهى بيمار روانى را در همشکست و مغز او را به دفترى پاک و بينوشته تبديل کرد و بهدلخواه روى لوح سفيد آن نوشت. بر اين اساس بيماران روانى بيچارهاى که به درمانگاه دانشگاه مکگيل مراجعه ميکردند، در دام نقشهى کامرون گرفتار ميآمدند. گزارشها نشان ميدهند که از پى اين برنامه که سازمان سيا هزينهى مالياش را تامين ميکرد، به بيماران شوکهاى الکتريکى پيدرپى وارد ميکردند و به آنها اندازههاى بسيار بالايى از داروهاى توهمزا و قرصهاى خوابآور ميدادند و اين انسانها گاه تا ٢٢ ساعت از شبانهروز ميخوابيدند، رفتارهاى بسيار عجيبى داشتند و رفتهرفته به دورهى کودکى واپس ميرفتند، بهگونهاى که چندى پس از آغاز درمان، انگشت شصتشان را ميمکيدند، پاها و بدنشان را جمع ميکردند، به تنهايى غذا نميخوردند و ديگران بايد غذا را با قاشق در دهانشان ميگذاشتند، گريه ميکردند و مادرانشان را ميخواستند و سرانجام حالت رويان (جنين) بهخود مى گرفتند، و با افزايش اندازهى دارو و تکرار شوکهاى الکتريکى توان حرف زدن و راه رفتن را هم از دست ميدادند. (فيلم پرواز بر آشيانهى فاخته را به ياد ميآوريد؟ «مترجم»). کامرون بر اين باور بود که با از بين بردن شخصيت و واپسگرايى شخص به دورهى کودکى فرصتى فراهم ميکنيم که براى فرد شخصيت نوى بسازيم، و اين همان تئورياى بود که نومحافظهکاران براساس آن و با حملهى به عراق طرح «شوک و بهت» را اجرا کردند و بنابه تئورى کامرون با بمباران بناهاى عراق، آن سرزمين متمدن را تا عصر حجر واپس گرداندند تا بتوانند در اين سرزمين ثروتمند به اهداف اقتصاديشان برسند�
اين بخش آغازين کتاب دکترين شوک، اثر نومى کلاين است. نومى کلاين، نويسنده، کارگردان و ژورناليست کارکشتهايست که پيشتر با نوشتن کتاب No Logo به شهرت ويژهاى رسيد و در آن اثر، رويهمرفته، موضوعهايى چون بيگاريخانههاى آمريکا و آسيا، سانسورهاى وارده از سوى شرکتهاى خصوصى چندمليتي، انتقال کارخانههاى توليدى به کشورهاى ديگر براى سودجويى از نيروى کار ارزان و سلطهى کالاهاى مارکدار چون نايکي، مکدونالد، شل، مايکروسافت بر بازار جهان را مورد بررسى قرار داد.
خانم کلاين در آخرين اثرش، «دکترين شوک: ظهور سرمايهدارى فاجعه» سياستهاى کنونى امپرياليسم آمريکا را نقد ميکند و معتقد است که اين سياستها براساس تئوريهاى ميلتون فريدمن شکل گرفته و در زمانهايى که اقتصاد سرمايهدارى به بنبست ميرسد، امپرياليسم با وارد کردن شوک بر مردم کشورش و مردم جهان در آنها وحشتى همراه با بهت ميآفريند و به آسانى ديدگاهها و هدفهايش را به آنها تحميل ميکند.
کلاين در مقدمهى کتاب ميگويد: «فريدمن نخستين بار در نيمهى دههى ١٩٧٠ � هنگامى که مشاور ژنرال آگوستو پينوشه، ديکتاتور شيلى بود � نحوهى بهرهبردارى از «بحران» يا «شوکى در مقياس وسيع» را آموخت. در زمان کودتاى خشونتبار پينوشه، نه فقط ملت شيلى در وضعيت شوک بود، که کشور نيز دچار تورم عنانگسيختهى شديدى بود. فريدمن به پينوشه توصيه ميکرد که با اين اقدامات اقتصاد را به سرعت برق و باد دگرگون کند: کاهش مالياتها، آزادسازى تجارت خارجي، خصوصى سازى خدمات آب و برق و تلفن، کاهش مخارج اجتماعى دولت و حذف مقررات بازار. سرانجام، شيلياييها حتا شاهد اين بودند که مدارس خصوصى کوپنى جاى مدارس دولتيشان را ميگيرد. اين افراطيترين تغيير کاپيتاليستى بود که تا آن زمان در جايى اعمال شده بود و به انقلاب «مکتب اقتصادى شيکاگو» موسوم شد� در آمريکاى لاتين بسيارى بين شوک اقتصادى که ميليونها نفر را به فقر و فاقه کشاند و پديدهى همهگير شکنجه که صدها هزار دگرانديش و دگرخواه را مجازات ميکرد، رابطهى مستقيم ميديدند.»
دکترين شوک ، نشر آمه، ص ٢٣
در جاى ديگر درباره نابودى پروژههاى نيمهتمام مدارس دولتى در ايالت نئواورلئان آمريکا ميگويد: «ايدهى تحول ريشهاى مورد نظر فريدمن اين بود که بهجاى هزينه کردن بخشى از ميلياردها دلار پول بازسازى براى ساخت مجدد و بهبودى نظام موجود مدارس دولتى نئواورلئان، دولت کوپنهايى در اختيار خانوادهها قرار دهد که بتوانند آنها را در نهادهاى آموزشى بخش خصوصي، که بسيارى از آنها انتفاعياند و از دولت رايانه دريافت خواهند کرد، خرج کنند.»
همانجا ص ١٩
خوشبختانه اين کتاب را آقاى مهرداد (خليل) شهابى و آقاى ميرمحمود نبوى به فارسى برگردانده و نشر آمه آن را در ايران چاپ کرده است. به اين بهانه خلاصهاى از مصاحبهى خانم کلاين در مورد کتاب «دکترين شوک» را در اختيار علاقهمندان ميگذارم.
ا.پ
* چرا فلاکت و بدبختى براى نظام سرمايهدارى جالب است؟
� لحظههاى بدبختي، لحظههايى است که مردم در حالت شوک هستند، چه زمانى که پريشان و آشفتهاند، مثلا پس از توفان کاترينا در نئواورلئان، يا زمانى که در حال بازيابى خود پس از حادثهاى چون بمباران هستند. بيگمان پس از بمباران مردم هر نقطه از زمين شکننده و آسيبپذير ميشوند و به آسانى از هر چيزى اثر ميپذيرند. مثلا پس از اتفاق ١١ سپتامبر. بلاها و بدبختيها فرصتهايى ميآفرينند که مغزهاى متفکر از آن فرصتها بهرهبردارى ميکنند. به نظر من اين مغزهاى متفکر چنان برنامههايى را براى زمانهاى رخداد بدبختى از پيش آماده کردهاند. به گفتهى ميلتون فريدمن يک بحران (واقعى يا ناواقعى) ميتواند تغييرى واقعى ايجاد کند و زمانى که حادثهاى بحرانى رخ داد، نوع تغيير به برنامههايى بستگى دارد که پيشتر آماده کردهاند.
* شما در کتاب خود دربارهى شکنجه، بيرحمى و شوک ناشى از تغييرات بزرگ و بلايى که اين شوک بر سر مردم ميآورد، بسيار سخن گفتهايد و اين را بخشى از ديدگاه اقتصاددانها ميدانيد و معتقديد اگر بخواهيم مردم را وادار کنيم که برنامه يا طرح نوى را بپذيرند تنها راه آن وارد کردن شوکى شديد بر آنهاست، شوکى که بتواند گيجشان کند.
� همواره اين باور بوده و خواهد بود که فقط يک بحران بزرگ ميتواند هرگونه گزينهاى غير از گزينهى آنها را بد يا حتا بدتر جلوه دهد، وگرنه مردم از چيزهايى که زندگيشان را بهتر ميکند، دست نميکشند، حال چه مبارزه براى بهدست آوردن حق بيمهى بيکارى باشد يا ساخت مسکنهاى ارزان دولتى.
مثلا مردم نئواورلئان اگر آن بلاى طبيعى پيش نميآمد، هرگز از جدال براى بهدست آوردن سرپناه دست برنميداشتند. من يک هفته پس از توفان کاترينا در آنجا بودم، زمانى که خانهها هنوز تا نيمه زير آب بود. در همان زمان روزنامهها از قول يکى از اعضاى کنگره نوشته بودند که «ما نميتوانستيم پروژههاى خانهسازى براى مردم کم درآمد را کنار بگذاريم. اما خدا اين کار را کرد.»
* مکتب فکرياى هست که به اتحاد تنگاتنگ بازار آزاد و دمکراسى معتقد است و آزادى و کاميابى بشر را در اين اتحاد ميبيند. اما شما معتقديد که دليل موفقيت، همان ايدئولوژيايست که اغلب در زمانهاى فلاکت و بدبختى به مردم تحميل شده است. بدتر آنکه اين بدبختيها نيز به دست خود دولتها ساخته و پرداخته ميشوند و اين دولتها هستند که از آنها به عنوان دستاويزى براى ارائهى سياستهاى بازار آزاد استفاده ميکنند، و در نهايت ميخواهيد نتيجه بگيريد که اين سياستها در عمل موثر نبوده و فقط صاحبان اين سياستها را ثروتمند کرده. تا اينجا درست است؟
� همهى آنچه گفتيد درست است، بهجز آنکه من نميگويم دولتها اين بحرانها را ميآفرينند. آنها از بحرانها به سود خود بهرهبردارى ميکنند.
* بهنظر شما آيا خشونت از ويژگيهاى موروثى نظام سرمايهداريست يا اينکه از پى جهشى در نظام سرمايهدارى پديد آمده و امروز ابزار دست اين نظام شده است؟
� اين نکته قابل بحث است. اما کتاب دکترين شوک در حقيقت به جنگ بين انواع متفاوت سرمايهدارى ميپردازد و جدل عقيدتى بين کينزيسم يعنى اقتصاد آميخته که ما در اين کشور (کانادا) داريم و نمونهى بنيادگراى سرمايهدارى را که مخالف با ديدگاه اقتصاد آميخته است بررسى ميکند. وقتى نظامى بر پايهى سرمايهدارى بنيادگرا روى کار ميآيد، آنوقت شالودهى کارش بههيچروى سرمايهدارى نيست، بلکه سرمايهدارى وابسته است. چين نمونهاى از آن است.
* ويژگيهاى سرمايهدارى بنيادگرا چيست؟
� مثل ديگر بنيادگراييها. هر زمان که مشکلى پيش ميآيد آن را به تحريف و انحراف از نظامى که ميتوانست عالى (!) باشد، نسبت ميدهند. اين را در بنيادگرايان مذهبى و مارکسيستهاى ارتدکس نيز ميبينم. به نظر من فردريک فون هايک (اقتصاددان اتريشى) و ميلتون فريدمن (اقتصاددان مکتب شيکاگو) هر دو در روياى يک نظام ناب بنيادگرا بودند.
* اما شواهد بسيارى وجود دارد که مخالفت با بنيادگرايى چندان موفق نبوده است. آمريکا هنوز از يک اقتصاد بسيار آميخته برخوردار است و درصد هزينههاى سرانهاى که دولت براى برنامههاى بهداشتى و درمانى ميپردازد، از زمان شروع مخالفت با بنيادگرايى بيشتر شده است.
� اما اين پول براى مردم خرج نميشود. نظام بهداشتى آمريکا اين پول را به سازمانهاى حمايتهاى بهداشتى (HMO) که نوعى شرکتهاى بيمههاى درمانى خصوصى هستند، ميپردازد� اگر به مجموعهاى که من سرمايهدارى فاجعهبار مينامم، توجه کنيد، هفتمين کمپانى موفق در فهرست فوربس همين شرکتهاى بيمهى درمانى هستند که از درمان سربازهاى زخمى برگشته از عراق ثروتمند شدهاند. دولت آمريکا از طريق فروش داروى تاميفلو براى درمان بيمارى آنفلوانزا پول ميسازد. يا کمپانى خانهسازىBachtel و کمپانى تامين انرژى هاليبرتن از سر صدقهى توفانها صاحب ثروت ميشوند. اين اتفاق و ديدگاه هولناک است. اينها کسانى هستند که در زمان يورش بدبختيها به مردم ثروتمند ميشوند.
* اجازه بدهيد درباره کشور شيلى حرف بزنيم. در سال ١٩٧٠ آلنده انتخاب شد. او سوسيال دمکرات بود. اما با آمريکا تفاهم نداشت و به نظر با کاسترو و اتحاد شوروى موافق بود و مورد بدگمانى رئيس جمهورهاى آمريکا بود.
� آن زمان دوران نيکسون _کيسينجر بود. کتابم را با نقل قول غيرمحرمانهى کيسينجر به نيکسون به پايان رساندهام. جايى که ميگويد : «خطر آلنده به هيچروى بهاندازهاى نبود که ما در آن دوران به مردم ميگفتيم. ما به مردم ميگفتيم که آلنده با شوروى يعنى دشمن ما دست در دست هم دارند يا ميگفتيم وانمود ميکند که دمکرات است ولى ميخواهد در شيلى نظامى ديکتاتورى برپا کند.» کيسينجر ادامه ميدهد: «مشکل ما بهواقع سوسيال دمکراسى آلنده بود که در آن زمان در سراسر جهان هم گسترش مييافت. از اتحاد شوروى لولوى خوبى براى ايجاد فضاى ترس و وحشت ايجاد کرديم�»
بيگمان ايجاد نفرت از استالين بسيار آسان بود. اما خطر واقعى همان گسترش سوسيال دمکراسياى بود که راه سومى در برابر دو راه از پيش اجرا شده بود؛ سرمايهدارى و آن ديکتاتورى کمونيسم.
* يعنى شما معتقديد که آنها از تفکر سوسيال دمکراسى بيش از اتحاد شوروى زمان جنگ سرد ميترسيدند؟
� اگر شما به کودتاها و از جمله دو کودتاى اول سازمان سيا در دههى پنجاه توجه کنيد، منظورم سرنگون کردن مصدق در ايران و آربنز در گواتمالاست که هر دو دمکرات ناسيوناليست بودند، آنگاه ميبينيد که همواره همان الگوى ايجاد ترس از لولوى اتحاد شوروى که رژيمش را در لباس وارونه نشان ميدادند، دنبال ميشود.
بنابراين اگرهدف و مسيرکودتاها را دنبال کنيم، متوجه ميشويم که هدف نظاممندشان، پايمال کردن ديدگاههاى دمکراتيک است. زيرا اين ديدگاهها براى سرمايهگذاريهاى خارجى آمريکا خطر دارند. در اين اصل ترديد نکنيد.
* دکترين شوک، ظهور سرمايهدارى فاجعه، نويسنده : نومى کلاين، مترجم: مهرداد (خليل) شهابي، مير محمود نبوى. نشر آمه. چاپ ١٣٨٩
** وب سايت مترجم: www.pedramnia.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر