۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

شصت و سه سال بعد از واقعه "نکبت": کالبد شکافی مسئله فلسطين و راه کار حل آن

يونس پارسا بناب
شصت و سه سال بعد از واقعه "نکبت":
کالبد شکافی مسئله فلسطين و راه کار حل آن
در آمد
پروژه جهانی آمريکا (ايجاد و تأمين نظم نوين جهانی: سلطه و هژمونی نظامی بر سراسر کره
خاکی) که به درجات گوناگون و متغير از طرف "شرکا" و "متحدين" (بويژه کشورهای جی ۷) حمايت
می شود ، توسط تحليلگران منجمله مارکسيست ها مورد بررسی قرار گرفته است. اين بررسی ها نشان
می دهند که در پيشبرد اين پروژه جهانی، معماران آن (بويژه جناح نو محافظه کاران) خاورميانه بزرگ
را بعنوان استراتژيک ترين منطقه ژئوپوليتيکی برای وارد ساختن "اولين ضربه" بر پيکر چالشگران
ضد نظام جهانی انتخاب کرده اند. چون خاور ميانه بزرگ کنونی که شامل کشورهای آسيای مرکزی و
قفقاز نيز می شود، همراه با پاکستان و افغانستان در چهار راه "جهان قديم" ( آفريقا، آسيا و اروپا)
قرار دارد، در نتيجه برای آمريکا آسان تر خواهد بود که بعد از اعمال هژمونی کامل خود بر آن منطقه از
آن بعنوان "سکوی پرش" و پايگاه عظيم تهديد دائمی نظامی _ نفتی عليه "شرکا" و رقبای خود بويژه
چين استفاده کند. طراحان پروژه آمريکا (اجماع واشنگتن = جامعه بين المللی) به تعدادی از کشورهای
خاورميانه کنونی که به نام کشورهای "جلوی جبهه" معروف شده اند، مقام ويژه ای در محاسبات
نظامی و سياسی خود قائل هستند. البته امروز کليه منطقه خاورميانه بزرگ همراه با پاکستان و
افغانستان و کشورهای آفريقای شمالی شرايط تاريخی پر از تلاطم، قيام، شورش، آشفتگی و جنگ های
داخلی را تجربه می کند. اين شرايط بطور مستقيم و غير مستقيم عمدتا منبعث از بحران عميق ساختاری
نظام جهانی سرمايه داری از يک سو و عروج امواج خروشان بيداری و رهائی خلق های ساکن آن
مناطق از سوی ديگر است. نبود يک "بديل متحد" ضد نظام به آمريکا به عنوان سرکرده "امپراطوری
آشوب" نظام سرمايه داری فرصت می دهد که با اشاعه جنگ های مرئی و نامرئی تعدادی از اين
کشورها را با بحران های گوناگون بويژه پروسه فلاکت بار بالکانيزاسيون (تجزيه به مدل يوگسلاوی
سابق در منطقه بالکان) روبرو سازد. در حال حاضر از کشورهای جلو جبهه (عراق و افغانستان و به
درجاتی پاکستان، يمن و سومالی) عملا يا بالکانيزه گشته اند و يا در حال بالکانيزه شدن هستند. ولی به
نظر نگارنده تثبيت بالکانيزه شدن و تجزبه سرزمين های فلسطينی به خاطر موقعيت ويژه و کليدی که
مسئله فلسطين در طول تاريخ معاصر (از پايان جنگ جهانی دوم به اين سو) در فراز و نشيب مبارزاتی
مردم کل منطقه داشته است، ضربه بزرگی بر پيکر مبرزات رهائی بخش مردم منطقه وارد خواهد ساخت.
در اين نوشتار، بعد از بررسی کوتاه مسئله فلسطين و ايدئولوژی صهيونيسم به چگونگی جايگاه و
اهميت فلسطين و آينده آن در ارتباط با راه کارها و راه حل های ايجاد" دو کشور " فلسطين و اسرائيل
در کنار هم و يا ايجاد "يک کشور" در "واحد دو مليتی" ميپردازيم.
ويژگی های مسئله فلسطين
روند اساسی فلسطين (فراز و نشيب مبارزات مردم فلسطين برای رهائی و کسب حق تعيين
سرنوشت ملی) که مثل شش دهه گذشته هم چنان بعنوان يک کانون گرهی جريانات سياسی منطقه
خاورميانه را با پيچيدگی های خود بهم مرتبط می سازد، در آستانه "اعلام استقلال کشور فلسطين" در
اجلاس سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سپتامبر ۲۰۱۱ وارد مرحله جديدی می گردد. بررسی
همه جانبه مسائل مهم تاريخ نزديک به ۴۵ سال دوره "جنگ سرد" به روشنی نشان می دهد که هيچ
يک از آن مسائل (از بحران برلين ۱۹۴۹ و اختلاف پاکستان و هندوستان گرفته تا آپارتايد در آفريقای
۸۰ قرن بيستم) به اندازه مسئله ،۷۰ ، جنوبی، جنگ های سومالی و اتيوپی و ... در دهه های ۶۰
فلسطين "پيچيده"، فراگير، طاقت فرسا، مستمر، سرکش و رام نشدنی نبوده است. درست به خاطر اين
ويژگی هاست که اکثر تحليلگران، سياستمدارن و ژورناليست ها وقتی که تلاش می کنند که مسئله
فلسطين را از صورت غامض و پيچيده آن در آورده و به شکل يک امر قابل فهم و قابل درک مطرح
سازند، مرتکب ساده گرائی و اوهام می شوند که عموما جدا از خواسته های سياسی اوليگارشی های
حاکم (اجزای اصلی نظام جهانی سرمايه بويژه آمريکا و کشورهای اروپای آتلانتيک) نيستند. بخشی از
اين سياستمداران و تحليلگران مسئله فلسطين را به عنوان "تلاقی خصمانه تاريخی" بين مسلمانان و
يهوديان مورد ارزيابی قرار می دهند. بطور مثال، جيمی کارتر که رئيس جمهور آمريکا در دوره
۱۹۷۶ بود در کتاب معروف خود تحت عنوان "خون ابراهيم" می نويسد که برای درک بهتر از _۱۹۸۰
ريشه اساسی تنفر و انزجار که هنوز هم پايه اصلی روابط بين مسلمانان، مسيحيان و يهوديان منطقه
خاورميانه را تشکيل می دهد، بايد به تورات و ديگر متون مقدس دينی و مذهبی برگرديم. با اينکه دهه
ها بعد نظرگاه خود کارتر نسبت به مسئله فلسطين شديدا دستخوش تغيير شد ولی اين پرسپکتيو که
اختلاف و تضاد آشتی ناپذير بين اعراب فلسطين و مردم اسرائيل را "مظهر" معاصر اختلاف دينی بين
مسلمانان و يهوديان ميديد نه تنها حاکم برعقول هيئت های حاکمه دولت های مسلط مرکز باقی ماند بلکه
به عنوان يک گفتمان مسلط، توده های وسيعی از مردم را در اقيانوسی از جهل و فقر آموزشی درباره
مردم و مسئله فلسطين فرو برد. رسانه های گروهی فرمانبر نيز کوشيدند که حقايق را در باره مردم و
تاريخ فلسطين در انظار و افکار عمومی پنهان نگهدارند. در اينجا به سه نکته "ناگفتنی" اشاره می
شود:
۱ اول اينکه در آغاز ظهور اسلام در عربستان، اکثر ساکنين فلسطين و سوريه و لبنان ( که بعدها تحت
نام شام يا شامات معروف گشتند) مسيحی و يهودی بودند و بعد از حمله مسلمانان به اين سرزمين ها در
قرن هشتم ميلادی به دين اسلام گرويدند.
۲ دوم اينکه هنوز نزديک به ۲۰ درصد اعراب فلسطينی مسيحی هستند و تعداد زيادی از رهبران
جنبش فلسطين مثل جورج حبش، حنان اشراوی، نايف حواتمه از خانواده های مسيحی فلسطينی می
باشند.
۳ سوم اينکه در جهان معاصر فقط ۲۰ درصد مسلمانان جهان، عرب تبار هستند و بقيه ساکنين
کشورهای مسلمان نشين (مثل ترک ها، پاکستانی ها، ايرانی ها، نيجريه ای ها، اندونزی ها و ... )
برخلاف فلسطينی ها، غير عرب ميباشند. پس بررسی اختلافات اعراب فلسطين و اسرائيل در چهارچوب
"اختلاف دينی" با واقعيت عينی دوران ما تباين داشته و حق مطلب را بيان نمی کند. بخشی ديگر از اين
تحليلگران مسئله فلسطين را عارضه، مظهر و نمونه ای ديگر از اختلافات بين "بلوک شرق" و "بلوک
غرب" و مشخصا معلول رقابت بين آمريکا و شوروی در دوران جنگ سرد قلمداد کرده و مدت ها بر آن
بودند که چون عمر جنگ سرد با فرو پاشی و تجزيه شوروی و "بلوک شرق" به پايان رسيده پس
مسئله فلسطين نيز تحت رهبری آمريکا در چهار چوب فاز نوين گلوباليزاسيون (نظم نوين جهانی) از
طريق مذاکرات صلح حل خواهد گشت. اين پرسپکتيو نيز که در طول دوره جنگ سرد و مدتها بعد از
پايان آن دوره توسط اوليگارشی های حاکم در آمريکا و اروپا و رسانه های گروهی فرمانبر در بين مردم
تبليغ و ترويج می گشت، با واقعيات تاريخی و جريانات متحول روزگار ما همخوانی نداشت. در اينجا به
سه نکته تاريخی که بی اعتباری گفتمان فوق الذکر را نشان می دهد، می پردازيم:
۱ بايد خاطر نشان ساخت و همانطوريکه در بخش بعدی اين نوشتار بطور اجمالی شرح داده خواهد
شد، مسئله فلسطين يکی از ارثيه های شوم دوره گسترش و اوجگيری استعمار بوده و تاريخ آغاز آن به
دهه های آخر قرن نوزدهم و دهه های آغازين قرن بيستم (دوره اول بحران عميق ساختاری _ عهد صلح
مسلح _ که به جنگ جهانی اول منجر گشت) می رسد. در صورتيکه دوره جنگ سرد و تاريخ رقابت دو
بلوک شرق و غرب بلافاصله بعد از پايان جنگ جهانی دوم آغاز شد.
۲ تقسيم و تجزيه فلسطين توسط سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۷ ، استقرار دولت اسرائيل، جنگ اول
اعراب و اسرائيل و بالاخره کوچ و مهاجرت اجباری بخش قابل توجهی از مردم فلسطين از ديار و
سرزمين خود در سال ۱۹۴۸ که در تاريخ معاصر فلسطين نقطه عطف مهم (واقعه نکبت) محسوب
می شود، بدون همکاری و مساعدت رئوس "بلوک های شرق و غرب" منجمله کمک نظامی مشترک به
اسرائيل نمی توانست به وقوع به پيوندد.
۳ در بيست سال گذشته با اينکه بلوک شرق و شوروی با فروپاشی و تجزيه روبرو گشته و جنگ سرد
به پايان عمر خود رسيده است رقابت جايش را به همکاری و دوستی بين آمريکا و روسيه (حداقل در
متن و بطن کشورهای جی ۸ ) داده است، ولی عملا مسئله فلسطين و عوارض منبعث از آن نه تنها حل
و فصل نشده بلکه با اوجگيری "انتفاضه ها"، عروج حماس، تقسيم اراضی فلسطينی و تشديد تلاقی ها
بين متخاصمين به مرحله حادتر و خونين تری از تاريخ خود رسيده است. اگر اختلاف کهن دينی يا
رقابت بين بلوک های شرق و غرب نمی توانند علل اصلی و ريشه ای مسئله ی فلسطين باشند، پس گره
ی اصلی تضاد در چيست؟ نيم نگاهی به تاريخ "پر پيچ وخم" مسئله ی فلسطين نشان می دهد که ريشه
ی اصلی اين تضاد در تلاقی بين صهيونيسم (ايدئولوژی کلان سرمايه داری حاکم در اسرائيل) و مبارزات
مردم فلسطين برای کسب حق تعيين سرنوشت ملی و استقرار فلسطين مستقل و دموکراتيک نهفته است.
مردم فلسطين و بخش قابل توجهی از مردم اسرائيل بويژه جوانان خواهان حل مسئله فلسطين يا از
طريق راهکار و راه حل ايجاد "دو ملت _ دولت" فلسطين و اسرائيل در کنار هم و يا از طريق راهکار و
راه حل ايجاد "يک ملت _ دولت" درهم ادغام شده ی دو مليتی بوده و هستند. اما سؤالی که امروز در
بين آن ها مطرح است اينست که آيا هنوز هم بعد از تجزيه و جدائی نه تنها فيزيکی بلکه سياسی
سرزمين های فلسطينی به دو بخش کرانه غربی و نوار غزه، ازدياد روزافزون ساختمان شهرک ها و
سکونت گاه های غير قانونی در بخش کرانه غربی فلسطين و ادامه بمباران نوار غزه توسط دولت
اسرائيل راهکار و راه حل ايجاد "دو کشور" فلسطين و اسرائيل در کنار هم می تواند به وقوع پيوسته
و بعد از شصت و دو سال به حل مسئله فلسطين منجر گردد؟ پيش از ارائه پاسخ به اين پرسش، بگذاريد
در اينجا به طور اجمالی به پيشينه مسئله فلسطين در ارتباط با عروج بنيادگرائی يهوديت (صهيونيسم)
که مثل ديگر بنيادگرائی های دينی و مذهبی (امت گرائی، ولايت فقيه، سلفيسم اسلامی، هندوتوا،
لامايسم، و ... ) منبعث از چند و چون حرکت سرمايه در سطح جهانی (گلوباليزاسيون) است، بپردازيم.
رابطه مسئله فلسطين با ايدئولوژی صهيونيسم
جريان استعمار فلسطين توسط صهيونيست ها همزمان با گسترش نظامی و اقتصادی دولت های
استعمارگر اروپائی در کشورهای آفريقائی و آسيائی در دهه های آخر قرن نوزدهم (در دوره اولين
بحران عميق ساختاری نظام سرمايه داری و عروج انحصارات بزرگ مالی) شروع شد. در اين دوره
بحرانی، سرمايه داران بزرگ انحصاری اروپائی برای برون رفت از بحران ساختاری به گسترش
تسخيرات مستعمراتی خود از يک سو و به رقابت های شديدتر و حتی خونين تر بين خود از سوی ديگر
روی آوردند. در اين راستا، کلان سرمايه داران اروپائی برای تسخير بيشتر بازارهای بورژوازی يهود
به عناوين مختلف به اختلافات دينی بين يهوديان و مسيحی ها در کشورهای اروپا دامن زدند تا از طريق
تشديد جو ضد يهودی گری و آزار و تعقيب متخصصين و روشنفکران يهود موفق به تضعيف بورژوازی
يهودی گشته و بدينوسيله بخش بزرگی از بازارهای متعلق به آنها را قبضه کنند. جنبش صهيونيسم
(بنيادگرائی يهوديت) که در اين دوره پر تلاطم در اروپا تولد و به سرعت رشد يافت، مولود اين مرحله
۱۹۱۴ ) است. به عبارت _ از تاريخ تکامل سرمايه داری ("عهد زيبا" و دوره "صلح مسلح" = ۱۸۷۳
ديگر، ايدئولوژی حاکم بر جنبش صهيونيسم (بنيادگرائی کلان سرمايه داری يهودی) در مبارزه عليه
جناح های ديگر بورژوازی انحصاری بود که با سوار شدن بر "مرکب حفاظت يهوديان" اروپا در مقابل
ظلم و جور ضد يهودی گری توانست به تدريج اقشار مختلف تهيدستان، کارگران، کشاورزان،
صنعتگران و حتی بخشی از روشنفکران و خرده بورژوازی يهودی را با محبوس ساختن در "زندان
توهمات خانوادگی" تحت پرچم کاذب امت گرايانه "ملت يهود" (برای استقرار دولت يهود در "سرزمين
موعود") بسيج سازد. اوجگيری شوونيسم ملی _ تباری که به عنوان ابزار بسيجی در دست بورژوازی
انحصاری اروپا برای استعمار بيشتر کشورهای "مشرق زمين" (آسيا _ آفريقا) به کار برده ميشد و در
سال ۱۸۸۴ منجر به تقسيم رسمی آفريقا بين کشورهائی امپرياليستی اروپا در کنگره برلين گرديد، به
کلان سرمايه داری يهودی در اروپا فرصت داد که با تبليغ نظريه نژادپرستانه و کاذب "ناسوناليسم
يهود" و ديگر مؤلفه های بنيادگرايانه صهيونيسم در جهت استعمار يکی از کشورهای غير اروپائی
برای ايجاد سرزمين موعود و استقرار دولت يهودی مهيا شود. اين پروژه استعماری با پايان جنگ
جهانی اول و گذار جهان به دوره تاريخی بين دو جنگ در سرزمين تاريخی فلسطين به منصه ظهور
رسيد.
نکاتی پيرامون موقعيت مردم
فلسطين در اوضاع کنونی جهان
۱ مردم فلسطين، بعد از پايان جنگ جهانی اول و با اعمال مفاد اعلاميه بالفور از طرف امپراطوری
انگلستان، مورد هجوم استعمارگران اروپائی قرار گرفته و هويت ملی شان مثل بوميان آمريکائی
هيچوقت مورد شناسائی سکونت کنندگان بيگانه قرار نگرفت. پروژه استعمار فلسطين بر عکس اکثريت
قريب به اتفاق مستعمرات اروپائی در آسيا و آفريقا، پروسه و سرنوشت متفاوتی داشت. استعمارگران
کهن _ مثل انگلستان و فرانسه _ زمانی که کشورهای مثل هندوستان و يا سنگال را به مستعمرات خود
تبديل می کردند، عموما آن کشورها را به سکونت گاه بخشی از جمعيت "کشور مادر" تبديل نمی کردند.
( ولی دولت انگلستان فلسطين را در پروسه مستعمره سازی که نزديک به سی سال (از ۱۹۱۷ تا ۱۹۴۷
طول کشيد، به يک "مستعمره سکونتی" تبديل کرد. انگليس ها با حمايت از بنيادگرايان صهيونيست
بخش قابل توجهی از يهوديان ساکن کشورهای روسيه، لهستان، آلمان، فرانسه و ... را (که سالها جزوء
قربانيان اصلی ستم و استثمار هيئت حاکمه آن کشورها بودند) با توسل به انديشه های نتيادگرائی دينی و
"حبس" آنها در "زندان توهمات خانوادگی" توانستند آنها را تشويق به ترک ديار خود و سکونت در
سرزمين فلسطين سازند.
۲ جنبش و ايدئولوژی صهيونيسم که شکل گيری و رشد آن معلول فعل و انفعالات وقايع سياسی فاز
معينی از حرکت سرمايه و تکامل بورژوازی اروپا در دو دهه آخر قرن نوزدهم و دو دهه اوايل قرن
بيستم (" عهد زيبا" = "صلح مسلح") بود، هميشه از حمايت بيدريغ قدرتهای امپرياليستی حاکم زمان
در منطقه خاورميانه (بريتانيای کبير و سپس آمريکا) برخوردار بوده است. زيرا يک دولت _ ملت
بيگانه در آن منطقه که استراتژيک ترين منطقه از نظر ژئوپليتيکی (جغرا _ سياسی) در جهان است،
ميتوانست "همدست" و يا "متحد" قابل اعتماد و موثق برای پروژه نظامی جهان سرمايه عليه آن
نيروهای اجتماعی در خاورميانه باشد که در مقابل سيطره جوئی های قدرت متفق نظام جهانی به
مقاومت و مبارزه بر ميخيزند.
۳ مسئله فلسطين يک واقعيتی است که تمام خلق های آسيا و آفريقا آنرا حس کرده و متفق القول
هستند که حق مردم فلسطين پايمال گشته و بايد از حقوق آن مردم دفاع کنند. ولی در اروپا و به اندازه
زيادی در آمريکا هنوز مردم به خاطر تبليغات مؤثر ايدئولوژيکی صهيونيستی روی مسئله فلسطين يا
متحد نيستند و يا دچار آشفتگی فکری هستند. رسانه های دسته جمعی وگروهی و لابی های متعلق به
صهيونيستها نقش بزرگی در اين آشفتگی ها و جدائی ها ايفاء می کنند. امروز بيش از هر زمانی در
شصت و سه سال گذشته ( که از عمر مسئله فلسطين ميگذرد) بخاطر پياده ساختن پروژه "خاورميانه
بزرگ"، حقوق مردم فلسطين مورد يورش و تخريب قرار گرفته است. با اينکه سازمان آزاديبخش
فلسطين (ساف) برنامه های اسلو، مادريد و حتی "نقشه راه" واشنگتن را پذيرا گشت، ولی اين دولت
اسرائيل بود که تمام مقررات آن سه معاهده را زير پا گذاشت و برنامه تأسيس و گسترش شهرک ها و
سکونت گاها را بيش از پيش در بخش کرانه غربی فلسطين ادامه داد. نتيجتا اين وضع اتوريته (آمريت)
ساف را که نزديک به چهل سال از محبوبيت و مشروعيت قابل توجهی بين مردم فلسطين و مردمان
کشورهای جهان سوم برخوردار بود، بطور قابل ملاحظه ای زير سؤال برد. به کلامی ديگر، افکار
عمومی به حق ساف را متهم کردند که آن سازمان بعد از سالها مبارزه و تجربه اندوزی بطور ابلهانه و
ساده لوحانه ای به دام "صميميت" و "کرامت" دشمنان تاريخی خود در غلطيده است. حمايت دولت
اشغالگر از بنيادگرايان اسلامی "حماس" اقلا در دوره آغاز تأسيس و شکلگيری اش از يک سو و
اشاعه و رواج فساد مالی در درون دولت خودگردان فلسطين از سوی ديگر بالاخره به پيروزی حماس
در انتخابات مجلس ملی فلسطين (که قابل پيش بينی بود) منتهی گشت. پيروزی حماس در انتخابات
فلسطين و تشديد روز افزون اختلافات و رقابت های خونين بين حماس که در مجلس از موقعيت متوفقی
برخوردار بود و سازمان ساف که قوه اجرائيه را قبضه کرده بود، بالاخره منجر به تقسيم و بالکانيزه
شدن فلسطين گشت. اين امر نيز خود به خود يک بهانه ای اضافی به نيروهای بينابينی در داخل ساف داد
که مماشات و نزديکی های خود را با سياست های دولت اسرائيل مورد توجيه قرار دهند.
بهر رو امروز در تحت شرايط حاکم _ حمله های نظامی اسرائيل به نوار غزه و گسترش ساختمان
شهرک ها و سکونت ها در بخش کرانه ی غربی و شرق اورشليم _ آيا راهکار و راه حل ايجاد "دو
کشور" فلسطين و اسرائيل در کنار هم ميتواند به وقوع پيوسته و به مسأله ی فلسطين که در حدود
شصت وسه سال هسته ی اصلی مشکلات و مسائل متنوع و متعدد خاورميانه محسوب ميشود، خاتمه
دهد؟ بگذاريد در اينجا به بررسی نکاتی درباره ی راه حل های ايجاد "دو کشور" و يا "يک کشور"
بپردازيم:
در تحليل و نگاه ابتدائی تا اين اواخر (از زمان حمله نظامی اسرائيل به نوار غزه به اين سو) به نظر
می رسيد که چون بخشی از طبقه حاکمه آمريکا به طور جدی انگاشت و پروژه راه حل "دو کشور" را
بعد از شصت سال مخالفت پذيرفته است، پس استقرار دو کشور در کنار هم امکان پذير و عملی خواهد
گشت. تا آغاز حمله نظامی ويران ساز اسرائيل به نوار غزه در دسامبر ۲۰۰۸ ، شرح علل امکان ايجاد
" دو کشور" هم روشن و هم ساده بود. تا آغاز جنگ غزه، راه حل "دو کشور" از حمايت عظيم افکار
عمومی جهانی برخوردار بود. آمارها نشان می داد که اکثريت يهوديان اسرائيل (مثل اکثريت يهوديان
ساکن کشورهای جهان) خواهان پياده ساختن اين راه حل بودند. در کشورهای عربی حمايت از اين راه
حل هم در بين دولتمردان و هم در بين توده های مردم قوی تر از هر زمانی در گذشته بود. حتی دولت
حماس در نوار غزه حاضر به پذيرش راه حل ايجاد "دو کشور" بر اساس و شرط اعلام يک "اتش
بس" بين طرفين متخاصم گشته بود. شايان توجه است که بعضی از آتش بس ها در تاريخ جهان بيش از
پانصد سال دوام داشته و بعضی ها بعد از گذشت قرن های متمادی عملا به آتش بس های هميشگی تبديل
گشته اند. پس مشکل اصلی به هيچ وجه پذيرش انگاشت و پروژه راه حل ايجاد "دو کشور" نبود. ولی
حمله نظامی اسرائيل به نوار غزه به شدت اين معادلات و آمارها را دستخوش تحول قرار داده و انديشه
پذيرش راه حل "دو کشور" د ر کنار هم را به کلی تضعيف ساخت. پی آمدهای چشمگير اين تحول،
چرخشی است که بتدريج در افکار عمومی جهانيان منجمله فلسطينی ها بوجود آمده است و آن رد راه
حل ايجاد "دو کشور" و کشش بسوی پذيرش راه حل ايجاد "يک کشور" است. اما روشن است که اين
راه حل بدون "صهيونيست زدائی" دولت اسرائيل نمی تواند پياده گشته و عملی گردد. آيا هيئت حاکمه
آمريکا و يا بخشی از آن (نئوکانها) که در حاکميت رأس نظام نقش حساسی ايفاء می کنند، حاضر به اين
عقب نشينی استراتژيکی در منطقه فوق العاده ژئوپوليتکی خاورميانه خواهد شد؟ به نظر نگارنده،
آمريکا حاضر به پذيرش اين عقب نشينی نگشته و تلاش خواهد کرد که سياست های خود را در جهت
اعمال راه حل ايجاد "دو کشور" به پيش ببرد. ولی آنچه که در مورد راه حل ايجاد "دو کشور" از "قلم
افتاده" و حتی رسانه های گروهی بديل مترقی نيز به آن توجهی ندارند، تعريف و محتوی راه حل "دو
کشور" است. طرفين متخاصم (فلسطينی ها و دولتمردان اسرائيلی) دارای دو تعريف قويا متضاد از
انگاشت راه حل "دو کشور" دارند، که نگارنده در اينجا به جنبه های مهم اين تضاد در تعريف طرفين
اشاره می کند:
۱ جنبه اول، تعريف "حاکميت ملی" است. فلسطينی ها به درستی معتقدند که حاکميت ملی يعنی يک
کشوری که در آن بعد از استقرار و اعلام موجوديت، دولت کنترل کامل بر نيروهای نظامی خود منجمله
بر پروازهای هوائی بر فراز آسمان خود، داشته باشد. اسرائيلی ها اين تعريف را نمی پذيرند و تعريفی
که از "حاکميت" دارند يک "حاکميت محدود" است.
۲ جنبه دوم اين تضاد بر سر تعيين مرزهای کشوری است. هم سازمان آزاديبخش و هم حماس بر آن
هستند که پذيرش مرزهای دو کشور به شکلی که قبل از جنگ ۱۹۶۷ بوده خود به خود يک امتيازی
است که فلسطينی ها حاضر شده اند که به اسرائيل بدهند. آنها بطور حتم به بيشتر از آن راضی نخواهند
بود. در نتيجه فلسطينی ها به هيچ وجه حاضر نيستند که وجود "سکونت گاه" ها و شهرک های يهودی
نشين در کشور فلسطين را (که مرزهای آن را مخدوش و نامعلوم می سازند) بپذيرند. آنها هم چنين
الحاق اورشليم شرقی را به اسرائيل رد می کنند. تا زمان جنگ ژوئن ۱۹۶۷ ، سکونت گاه و يا شهرک
يهودی در نوار غزه و ساحل غربی کرانه غربی وجود نداشته و اورشليم شرقی بخشی از کرانه غربی
محسوب می شد.
۳ جنبه سوم موضوع دموکراسی در داخل اسرائيل است. آيا بعد از استقرار "دو کشور" هنوز غير
يهود ی های ساکن اسرائيل هم چنين از حقوق شهروندی خود در اسرائيل مثل حالا محروم خواهند ماند؟
در حال حاضر از جمعيت پنج و نيم ميليون نفری کشور اسرائيل، نزديک به يک ميليون و ۲۵۰ هزار
نفر غير يهودی ( عمدتا مسلمانان و مسيحيان فلسطينی) هستند که از حقوق شهروندی خود در اسرائيل
محرومند.
۴ جنبه چهارم تضاد عبارت است از ماهيت و خصلت اين دو کشوری است که قرار است بر اساس راه
حل استقرار "دو کشور" به وجود آيد. آيا کشور فلسطين يک "کشور اسلامی" و کشور اسرائيل يک
"کشور يهودی" اعلام خواهند گشت؟ به عبارت ديگر آيا اين دو ملت _ دولت دو کشور سکولار و يا دو
کشور مذهبی خواهند بود؟ تأسيس و ايجاد کشور اسرائيل به پيروی از انديشه های صهيونيستی حاکم بر
رهبری، آن کشور را يک "دولت _ مليت يهودی" اعلام کرده و طبيعتا مردمان غير يهودی ساکن
اسرائيل را از حقوق شهروندی در زمينه های مختلف محروم ساخته اند. بر خلاف دولتمردان اسرائيلی
(از بنگوريان تا نتنياهو) رهبران جنبش آزاديبخش فلسطين (ساف) از همان آغاز حضورشان در صحنه
کارزار عليه دولت اسرائيل، پيوسته از اصل استقرار يک کشور سکولار، مستقل و دموکراتيک در
فلسطين ( که در آن همه فلسطينی ها بدون در نظر گرفتن دين و مذهب و مرامشان از حقوق کامل
شهروندی بطور مساوی برخوردار خواهند بود) حمايت کردند.در عرض ۴۵ سال گذشته، تا زمانی که
سازمان "ساف" در بين توده های مردم فلسطين تفوق سياسی داشته و از اعتبار بی نظيری بهره مند
بود، اقشار مختلف مردم فلسطين (هم در داخل اراضی اشغال شده و هم در بين فلسطينی های مهاجر و
تبعيدی در سراسر جهان) با پيروی از اصول سياسی "ساف" معتقد به استقرار فلسطين سکولار،
مستقل و آزاد بودند. ولی با پيدايش و رشد سازمان حماس از اوايل دهه ۱۹۸۰ به اين سو ما شاهد
ظهور و عروج انديشه استقرار "فلسطين اسلامی" در تقابل با "اسرائيل يهودی" گشتيم که امروز به
نظر نگارنده به يکی از تضادهای تعيين کننده در امر راه حل استقرار "دو کشور" اسرائيل و فلسطين
تبديل گشته است.
۵ مسئله و تضاد پنجم مربوط به اصل "حق بازگشت" است. بعد از استقرار کشور اسرائيل به تمام
يهوديان در سراسر جهان حق مهاجرت و سکونت و برخورداری کامل از حقوق شهروندی در اسرائيل
داده شد ولی به ميليون ها فلسطينی که در جنگ های متعدد اعراب _ اسرائيل از سرزمين های اشغال
شده خود به بيرون رانده شدند (و يا فرار کردند) هيچوقت "حق بازگشت" داده نشد. با اينکه اکثر
فلسطينی های رانده شده اکنون دهه هاست که در کشورهای مختلف جهان سکونت کرده و امکانا
خواهان بازگشت برای سکونت در فلسطين نيستند، ولی هم دولتمردان فلسطينی و هم فلسطينی های
مهاجر که تعدادشان امروز در خارج از فلسطين به پنج ميليون نفر می رسد، خواهان کسب "حق
بازگشت" مهاجرين به سرزمين خود می باشند.
۶ تضاد ششم عبارت از پديده سکونت گاه و شهرک های يهودی نشين در اراضی فلسطين نشين کرانه
غربی و نوار غزه است. اگر يهوديان ساکن اين شهرک ها (که در داخل اراضی فلسطين قرار گرفته اند)
در آينده در کشور مستقل فلسطين (مجموعه ای از کرانه غربی، نوار غزه و اورشليم شرقی) حاکميت
دولت نوظهور فلسطين را بپذيرند (به همان شکلی که نزديک به يک و نيم ميليون فلسطينی های ساکن
کشور اسرائيل حاکميت دولت اسرائيل را عليرغم تبعيضات و اجحافات پذيرفته اند) در آن صورت مسئله
شهرک ها به عنوان يک تضاد حل خواهد گشت. ولی خيلی از تحليلگران احتمال وقوع اين امر را بعيد
می دانند. در پرتو اين تضادها حل مسئله فلسطين از طريق راه حل استقرار "دو کشور" اسرائيل و
فلسطين در کنار هم با اينکه امکان دارد، ولی احتمال وقوع آن خيلی بعيد به نظر می رسد. نه فلسطينی
ها و نه يهوديان اسرائيل مسئول و عامل وجودی اين تضادها هستند. اين تضادها محصول سياست ها و
عملکردهای نظام جهانی سرمايه در صد سال گذشته در خاورميانه می باشند. با اينکه اين نظام در
گذشته قادر به حل مشکلات، بحران ها و تضادهائی که به دست خود به وجود می آورد، می گشت ولی
امروز اين نظام که به مرحله پيری و فرتوتی عمر خود رسيده قادر نيست که مثل گذشته تمام تضادها را
حتی به نفع بقای خود حل کند و مسئله فلسطين نيز يکی از آن تضادهاست.
جمع بندی و نتيجه گيری
در تحت شرايط فعلی که فلسطين به دو بخش مجزا نه فقط بطور فيزيکی و جغرافيائی بلکه سياسی
تقسيم گشته و تمام پروژه های مطروحه از طرف رأس نظام منجر به استحکام شهرک های اسرائيلی و
گسترش "بنتوستان های" فلاکت بار فلسطينی برای ايجاد کار ارزان گشته است، آيا آلترناتيوی برای
رهائی مردم فلسطين وجود دارد؟
به نظر نگارنده، دل بستن و اميدواری به امر ايجاد دو دولت مستقل اسرائيل و فلسطين در کنار هم
به يک موضع موهومی تبديل گشته است. اگر روزگاری در گذشته پروژه ی ايجاد دو ملت _ دولت
مستقل در کنار هم در خاک فلسطين يک امر مناسب و عملی به نظر ميرسيد، امروز با تغيير شرايط در
منطقه و جهان آن پروژه ديگر عملی و قابل اجرا نيست. به کلامی ديگر، حاميان و مبلغين ايجاد دو دولت
_ ملت مجزا در کنار هم در "انتظار کرامت" کاخ سفيد و ديگر کاخ هائی نشسته اند که يا نمی خواهند
(و يا نمی توانند) از فرامين اوليگوپولی های مالی که خواهان تبديل فلسطين به بنتوستان های وابسته به
شهرک های اسرائيلی نشين هستند، سرپيچی کنند.
در تحت اين شرايط تنها راهی که برای جلوگيری از تجزيه و انهدام پديده ی فلسطين به عنوان يک
دولت _ ملت واحد باقی می ماند بروز و عروج مجدد يک جنبش سکولار و دموکراتيک از سوی
چالشگران ضد نظام جهانی در منطقه خاورميانه (بويژه از سوی خود مردمان فلسطين و اسرائيل) است.
بروز بحران عميق ساختاری در درون نظام و اشتعال خرده بحران های گوناگون منبعث از آن در اکناف
جهان برای بار ديگر اين فرصت گرانبها را در اختيار نيروهای چپ و سکولار ضد نظام قرار داده که با
ايجاد يک جبهه متحد سکولار و دموکراتيک رأس نظام (آمريکا) را وادار به عقب نشينی ساخته و
شرايط عينی و عوامل ذهنی (بويژه ستاد رهبری نيروهای سکولار چپ ضد نظام) را به نفع آپارتايد
زدائی و ضد بنتوستان سازی در سرزمين های فلسطينی به وجود آورند. بدون ترديد، بحران فرود و
ريزش قدرقدرتی "بلامنازع" آمريکا، افزايش درجه نامحبوبی و بی اعتباری آن در سراسر کشورهای
جهان (از يونان و رومانی گرفته تا جامائيکا و هائيتی و ... ) از يک سو و بروز مخالفت ها توسط
بخشی از کشورها و مرکزهای نوظهور "بريک" (برزيل، روسيه، هندوستان و چين) در صحنه جهانی
نسبت به سياست های جاه طلبانه و هژمونی خواهی آمريکا از سوی ديگر به نيروهای چپ سکولار ضد
نظام در خاورميانه فرصت خواهد داد که در اين برهه از تاريخ حد نهائی کمک را به رهائی مردم
فلسطين از يوغ آپارتايد و بالکانيزاسيون انجام دهند.
منبع و مأخذ
۱ امانوئل والرستين
(Wallerstein)
"برندگان و بازندگان در بن بست اسرائيل _ فلسطين" ۱۵ اوت ۲۰۱۱ در سايت:
http:www.binghamton/edu/Fbc/commentaries.
۲ سميرامين، "امپرياليسم آمريکا و خاورميانه" در مجله "مانتلی ريويو" سال ۵۹ ، شماره ۲ (ژوئن
(۲۰۰۷
۳ آرتر هرتزبرگ
(Hertzberg)
"انديشه ی صهيونيستی" مجموعه ی مقالات از فلاسفه و حاميان ايدئولوژی و جنبش صهيونيسم،
. نيويورک، ۱۹۶۹
۴ جيمس بيل
(Bill)
و کارل ليدن
(Leiden)
"سياست در خاورميانه" چاپ دوم، بوستون، ۱۹۸۴ ، فصل هشتم.
۵ حاتم حسينی
(Hussaini)
. گرد آورنده، "به سوی صلح در فلسطين"، چاپ دوم، واشنگتن، ۱۹۷۶
۶ سامی هداوی
(Hadawi)
"فلسطين اشغال شده" نيويورک ۱۹۶۸
۷ نوام چامسکی
(Chomsky)

"عدالت برای فلسطين"، ۳۰ مارس، ۲۰۰۴ در سايت: