ابتدا به چند مورد از طرح های کاریکاتوری در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب در روزنامه ی کیهان توجه کنید:
همان طوری که مشاهده می شود، کاریکاتورها در عصر انقلاب، دارای شباهت های مضمونی و عناصر فرمی تکرار شونده ای بودند. در دو کاریکاتور نخست، می بینیم که طراح از موضع رسالت ایدئولوژیک اش به دو حادثه ی تاریخی نگریسته است. در واقعه ی نخست که مربوط به تظاهرات هواداران آیت الله شریعتمداری به هنگام رفراندوم قانون اساسی است، مشاهده می شود که کاریکاتوریست روزنامه ی کیهان، با تقلیل دادن واقعه، به تیپ سازی روی آورده و آن واقعه را چماقی ساخته است که بر سر عمده مخالفان یا منتقدان گفتمان انقلابی-اسلامی وارد آورد. در طرح دوم که مربوط به خروج بنی صدر از ایران در سال 1360 است، کاریکاتوریست سعی کرده است شایعه ی فرار بنی صدر با لباس زنانه را دست مایه ی طرح خود سازد، اما در عین حال، با اضافه کردن عناصری نامرتبط به طرح خود ( مانند خالکوبی بر بازوی بنی صدر یا هم راستایی با عموسام)، اتهامات اثبات ناشده ای را نیز در داخل طرح خود گنجانده است.
در نمونه های بعدی، شاهد آن هستیم که کاریکاتور، تا حد یک شعار سیاسی-ایدئولوژیک سطحی پایین آورده شده است. استفاده از نمادهای کودکانه و بشدت تیپیکال و درهم آمیختن آن با شعارهای سطحی که کنار کاریکاتور آورده شده است، این مساله را تشدید می کند.
این نمونه ها در نگاه نخست برای مخاطب امروزی جز نیم لبخندی بر لب و البته افسوسی که به پیامد آن خواهد آمد، معنای دیگری نخواهد داشت، اما با این حال نشان دهنده ی آن نیز می تواند باشد که چگونه یک کاریکاتوریست در هر دوره ی تاریخی با خطر تقلیل گرایی و نمادگرایی جزمی مواجه باشد. نگران کننده تر آن که این تقلیل گرایی جزمی اغلب به بهانه ی نقد دیدگاه ها و افکار مخالف رخ می دهد. آنچه در پی خواهد آمد، اشاره به نمونه های اخیر در این رابطه است. آسیب شناسی انتقادی منتقدانی که همواره در خطر تقلیل گرایی، نمادگرایی جزمی، تفرعن و یا گاه اتهام افکنی به دیگران هستند!
————————————————————————————————————————-
وقتی نیک آهنگ کوثر کاریکاتورهایی در نقد (و گاه هجو) مواضع میرحسین موسوی می کشید و با واکنش های متفاوت و گاه متعارضی روبرو می شد، جمله ای را هر بار با اندکی تغییرات شکلی تکرار می کرد، از جمله جایی می گوید: « تاثیر پذیری کارهای من روی کسانی که تحت تاثیر جریانی هستند، طبیعتا کم است، اما همینکه واکنش نشان میدهند، مایه امیدواری است، چون شک دارند. میتوان گفت که برخی اعتراضها بواسطه نگرانی از اثر کردن انتقاد است. بعضی معتقدند انتقادها باعث چند دستگی است و نا امیدی از رهبران. من چنین اعتقادی ندارم، اما همین احساس نشان از این دارد که اثرگذاری هر کار بر پایه نگاه سیاسی من و شما نیست. بر پایه مولفههای متعددی است.»
نیک آهنگ از تاثیر انتقاد بر جریانهای سیاسی می گوید؛ جریانهایی که اغلب اهداف بلندمدت خود را به کارزار روزمرگی های سیاسی می کشند. با این حال خطای نیک آهنگ در آن روزها این بود که برای نشان دادن خطر عدم انعطاف در بخش هایی از بدنه ی جنبش سبز، انعطاف، رندی و طنازیی را که لازمه ی کارهای او بود کنار گذاشت و به طرح هایی روی آورد که بیش از برانگیختن قوه ی خیالپردازی انسانی، به مانیفست های تند و تیزی می ماندند که بیش از آنکه آگاهی بخش باشند، مرزبندی های جزم اندیشانه را تقویت می کردند. انتقاد آن روزهای من از نیک آهنگ، بر سر شیوه هایی بود که او برای نقد جنبش سبز بکار گرفته بود و ناخواسته به کسانی که او سبزاللهی می خواند این امکان را می داد تا آسیب های درونی شان را پنهان کنند. بی توجهی به متدولوژی نقد، خطای عمده ای بود که نیک آهنگ در طرح های انتقادی اش مرتکب آن شد و از این روی، تلاش او ناکام ماند. با این حال گرچه نقدهای نیک آهنگ به سبب شیوه ی پرداخت نامناسب اقبال چندانی نیافت، اما این بدان منزله نبود که آن نقدها امکان طرح نداشته اند. نقد اجتماعی هیچ گاه در خلا شکل نمی پذیرد، بل محصول کنش های متقابل است. نظریه پردازان کنش متقابل در جامعه شناسی آغاز قرن بیستم، به تفصیل ناکارآیی کنش های برخاسته از «خود فاعلی» را برشمردند. وضعیت ذهنی «خود فاعلی» گرچه حساسیت های شخصی فرد را برمی انگیزد و میل به واکنش را در ما زنده نگاه می دارد، اما با این حال جنبه های اجتماعی «فردیت» منتقد را می پوشاند. فردیت منتقد، در عین حال حائز ویژگی های اجتماعی نیز هست و منتقد پیش از آنکه فردیت متعالی اش را در آسیب شناسی کنشی که به نظر او نادرست می آید بنمایاند، بایستی به جنبه های اجتماعی و عمومی نقد خود نیز توجه کند. اگر بپذیریم که نقد در طی کنش های اجتماعی نضج می گیرد، بنابراین نقدی که از جانب «خود فاعلی» صادر شود، بنیان نیرومندی نخواهد داشت. نقد مستدل محصول بازنمایی توامان «خود» در وضعیت «دیگری» و دریافت ادراک «دیگری» توسط «خویشتن» است. منتقد تنها بخشی از مناسبات مربوط به نقد را برمی سازد، به گونه ای که نقد دیگر تنها ازآن او نیست، بل ازآن وضعیتی است که نقد در سپهر آن مطرح می شود.
بی توجهی نیک آهنگ به وضعیت تعاملی برساخته شدن نقد در سپهر اجتماعی و اصرار او بر بهره گیری از «خود فاعلی» در طرح های انتقادی اش، منجر بدان شد که در کارهایش موفقیت چندانی بدست نیاورد، اما این به معنی این نبود که ضرورت نقدهای مشابه یا غیرمشابه با آن موارد نسبت به جنبش سبز، راهبران و کنش گرانش منتفی شده باشد.
من آن روزها موضع انتقادی نسبت به طرح های نیک آهنگ داشتم و البته با دلایلی متفاوت نسبت به دلایل اغلب منتقدان کارهای او.
در لوای مخالفت با منش نیک آهنگ کوثر، نوشته ها و طرح هایی ارائه شدند که بی توجه به متدولوژی نقد، خبر از ظهور نیک آهنگ های دیگری می دادند که این بار نفرت را از جانب دیگری می پراکندند. از جمله ی آن طرحها، طرحی بود که یکی از کاریکاتوریست های نوظهور آن روزها در وبلاگ خود کشید و گرچه در توضیحی بر طرح خود سعی کرد هدف از کشیدن آن را نمایاندن ناهنجاری های ترور شخصیتی در فضای مجازی عنوان کند، اما گرفتار همان اشکالی شد که نیک آهنگ در جانب اپوزیسیون خارج از جنبش سبز بدان گرفتار آمده بود. آن کاریکاتوریست، از عنوان «قلم، خطرناک ترین سلاح» بهره گرفته بود. عنوان درستی به نظر می رسد، اما می تواند از خالق عنوان نیز قربانی بگیرد؛ می تواند بدل به سلاحی گردد که سوی خویشتن آتش می گشاید. نقدی که از «خود فاعلی» صادر می شود، لذت ذهنی و زودگذری با خود دارد، ممکن است برای روزی یا هفته ای در کشاکش بازی های سیاسی یا مرزبندی های اجتماعی مورد تقدیر و تشویق قرار گیرد، اما بسیار زود به فراموشی سپرده می شود یا آنکه آنتی تز خود را تولید می کند. ماندگاری نقد به قابلیت های درونی آن در برقراری تعامل با ساخت کنش سپهر اجتماعی ای است که در آن طرح می شود. آسیبی که اخیرا از جانب همان کاریکاتوریستی که طرح «قلم، خطرناک ترین سلاح» را کشیده بود عیان شد و او نیز بدل به آنتی تز وضعیتی شد که از دل آن سربرآورده بود.
شرح این روایت گرچه این روزها ذهن مرا به خود مشغول داشته بود، اما بیشتر یادآور نارسایی هایی بود که در آسیب شناسی انتقادی جنبش سبز تا به اکنون وجود داشته است. پرسشی که اغلب به شکل گیری یک دوقطبی منجر شده است: «آسیب شناسی انتقادی جنبش سبز چگونه باید باشد؟» و شاید بهتر باشد این پرسش را در گستره ی تاریخی وسیعتری چنین طرح کنیم: «آسیب شناسی انتقادی رخدادهای تاریخ معاصر چگونه بایستی صورت پذیرد؟»
برای پاسخ به این پرسشها بویژه در یک سال گذشته، تلاش های بسیاری صورت پذیرفته است. با وجود آنکه من این تلاش ها را همراه با حسن نیت و البته حساسیت ها و نگرانی هایی می بینم، اما این حساسیت ها اگر از مجرای صحیح آن بروز نیابند، ما را تنها در صورت مساله غرق خواهند کرد. شاید بد نباشد به توصیه ی آن کاریکاتوریست نوظهور خطاب به نیک آهنگ کوثر بازگردیم. او گرچه خود چندان به آن توصیه وفادار نماند، اما مساله ی مهمی را پیش کشید. اینکه استفاده از قلم در مقام چماق، برای حذف صداهایی ناهمساز با صدای ما، جنبش سبز را از خطرات ایمن نخواهد ساخت. باید به آئین نقد وفادار بمانیم، آسیب شناسی اکنون مان را با در نظر گرفتن خصلت های اجتماعی و عینی نقد آغاز کنیم و یادمان باشد که جنبش سبز، واقعیتی در امتداد دیگر واقعیت های تاریخی ماست. آعاز و پایان تاریخ ما نیست، بل تنها بخشی از مسیری است که ایرانیان می توانند برای رسیدن به دموکراسی و حاکمیت مدنی بپیمایند. جنبش سبز هدف غایی برای حصول دموکراسی نیست، بل هدفی راهبردی است و آسیب شناسی انتقادی، اغلب خود را در راستای اهداف راهبردی و عینی تعریف می کند. آئین نقد، آئین سخن گفتن از امیال و آرزوهای غایی و رویاهای شخصی نیست
!