۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

شالوده شکنی یک افسانه

یادداشتی پیرامون كودتاى ۲۸ مردادو پلنوم چهارم حزب توده (۱۳۳۶ - ۱۹۵۷)

شالوده شکنی یک افسانه

(استخراج از کتاب در دست انتشار:شالوده شکنی یک افسانه)
نگاهی به نکات اصلی گزارش تلگرافی هندرسون از دیداراش با مصدق در ۲۷ مرداد همه ی این تحریف ها را بر ملا می کند.
تاریخ کودتاى ۲۸ مرداد، برغم اینکه بسیاری از اسناد سیا و اینتلیجنس سرویس یا هنوز در اختیار تاریخنگاران/تاریخشناسان قرار نگرفته اند یا گویا از بین برده شده اند، دیگر ازهمه‏ سو بخوبى شناخته شده است، و همه¬ی طرف‏هایى که در آن دست داشتند (به‏ غیر از خانواده¬ی پهلوى و زرخریدان شان) به دخالت مستقیم، برنامه‏ریزى و اجراى آن توسط دول آمریکا و بریتانیا اعتراف کرده‏اند، در حالی که از همان فردای کودتا روشن بود که کودتا توسط سرویس‏هاى جاسوسى بریتانیا و آمریکا برنامه‏ریزى و به اجرا درآمده بود و مصدق، نه فقط در محکمه¬ی نظامی، که حتی روز ۲۸ مرداد در دیدار با سفیر آمریکا هندرسون این نکته را به وی گوشزد کرد.
در ضمن اینکه بایستی همچنان به کار پژوهش و ارزیابی کودتا ادامه داد، اکنون بایسته این است که نسبت به آن ارزیابی هایی که تا کنون ارائه شده اند برخوردی نقادانه اختیار کرد. این نوشته با این هدف تنظیم می شود.
یک متخصص علوم سیاسى با جهت‏گیرى مرامى، چون سپهر ذبیح، نمى‏توانست خود را جز با اشاره به «تاریکى» و «ماهیت مورد نزاع دخالت آمریکا» در آن «ماجرا» راضى سازد. با اینکه ذبیح اعلامیه کمیته¬ی مرکزى حزب توده (مردمِ مخفى، ۲۷ مرداد ۱۳۳۲) را در دفاع استقرار «فورى» «جمهورى دمکراتیک» نقل مى‏کند ــ موضعى که بنابر گفته¬ی مارک گازیوروفسکى، باید سازمان سیا از طریق جاسوسى در رده¬ی بالاى رهبرى حزب در تهران دیکته کرده بوده باشد [این جاسوس چه کسی مى‏تواند بوده باشد؟ کیانورى، چنانکه برخی از خود حزب توده اشاره برده اند؟ فراموش نکنیم که در آن زمان کیانوری مسؤول انتشارات حزب بود.] ــ اما ذبیح اظهار مى‏دارد که «حائز اهمیت است که حزب از ایجاد فورى یک جمهورى دمکراتیک خلق پشتیبانى نمى‏کرد و نه حتى از شرکت در دولت جبهه¬ی ملى، که دیگر اکنون منزوی شده بود.» بدین‏سان، وى خواننده را در این ابهام باقى مى‏گذارد که فرق بین «جمهورى» و «جمهورى دمکراتیک» در آن زمان چه بود؟ در عین حال، او با تکرار قصه¬ی حزب توده دایر بر اینکه مصدق از تحویل اسلحه به حزب توده خوددارى کرد، از یک‏سو، سرزنش مصدق توسط حزب توده را توجیه مى‏کند و، از دیگرسوى، مدعى مى‏شود که پیروزى شاه بر مصدق «به‏هیچ‏وجه غیرمنتظره» نبود، زیرا «تجربه¬ی گذشته نشان داده بود که دولت نمى‏توانست، دست‏کم، بدون رضایت ضمنى شاه در قدرت باقى بماند، چون ارتش به شاه وفادار بود»! چنین مواضع متضادى، البته، از تحلیل ضرورى‏ تاریخى که باید «تاریخ مغشوش» کودتاى ۲۵ ـ ۲۸ مرداد را روشن کند، بس فاصله دارد. غریب‏ترین نکته در مورد ذبیح، البته، این است که وی در سال ۱۹۸۲ (حتى پس از علنى‏شدن قضایا، ازجمله توسط کیم روزولت) مى‏کوشد ثابت کند که نقش سیا در کودتا خیلى مهم نبود.
از دیگرسوى، آبراهامیان، داستان مقابله¬ی حزب توده با مصدق را با یک «بحث» تخیلى بین رهبران حزب توده در روزنامه رزم (۲۶ ژوئن ۱۹۵۰/۲۷ خرداد، یعنى یازده ماه پیش از نخست‏وزیرى مصدق) مى‏گشاید. این «بحث،» که روشن نیست وی به چه دلیل مطرح می سازد، حزب توده را درباره¬ی رهبر میهن‏دوست ایران دچار «دودستگى شدید» مى‏کند. او براى اثبات بیشتر این نکته، پس از رجوع به برخى مقالات خصمانه¬ی حزب بر ضد مصدق، ناگهان به «سال‏ها بعد» مى‏جهد، یعنى پس از پلنوم چهارم ۱۹۵۷ (ازجمله دو مقاله از اسکندرى و کیانورى در یک کنفرانس احزاب کمونیست ) هنگامى که حزب توده، سرانجام، در زیر فشار بقایاى کادرهاى جوان اش، ناگزیر از پذیرش اشتباهات خود پیرامون مصدق و نهضت ملى شد. اما شگفت‏انگیز تحریف محتواى «تحلیل» معروف و مورد نزاع منتشره از طرف کمیته¬ی اجرایى حزب است که تحت عنوان «درباره¬ی بیست‏وهشتم مرداد» نوشته شد، اما هرگز منتشر نشد و یک سند درونی باقی ماند. این «تحلیل،» درواقع، سیاست مخالفت با مصدق را تأیید و توجیه کرد و او را مقصر شکست دانست. اما آبراهامیان آن را چون نوشته‏اى معرفى مى‏کند که طى آن «حزب توده اعتراف مى‏کرد که با دفاع کامل [!] نکردن از مصدق اشتباهاتی اساسى مرتکب شده بود.» (در زیر به نامه¬ی محرمانه¬ی کیانورى در نقض این ادعا اشاره خواهم کرد.) این تحلیل که به مأموریت از جانب هیئت اجرایى کمیته¬ی مرکزى توسط گالوست زاخاریان، عضو کمیته¬ی ایالتى تهران، نوشته شد با مخالفت کیانورى روبرو گشت، که در نوشته¬ی دیگرى تحت عنوان «درباره¬ی “درباره¬ی بیست‏وهشتم مرداد”» به آن پاسخ گفت و رهبرى را به «دنباله‏روى» (!) از مصدق و به «عدم قبول مسؤولیت رهبرى پرولترىِ» نهضت ضدامپریالیستى» متهم ساخت. (در ضمن، باید یادآور شد که ادعاى کیانورى دایر بر اینکه شخصاً به مصدق تلفن کرده بود ــ ادعایى که اغلب پذیرفته‏اند ــ تا او را از کودتاى عنقریب مطلع کند به‏هیچ‏وجهى در جزوه¬ی یادشده در بالا مندرج نیست، بلکه سال‏ها پس از مرگ مصدق عنوان شد، هنگامى‏که مصدق دیگر نمى‏توانست آن را تکذیب کند.
در باره¬ی اینکه چه کسى به مصدق خبر کودتا را رساند، حدس‏هاى متنوع چندى زده شده‏ اند، و غالبا بدون مدرک. گفتن دارد که در میان اسامى افسران گارد شاهنشاهى دستگیرشده که به فرماندهى نصیرى قرار بود حکم برکنارى مصدق را به وى ابلاغ کنند نام سرهنگى به نام پولاددژ، ذکر رفته است. به نظر مى‏رسد که او افسر ردهء بالاى سازمان افسران ح. ت. بوده باشد که این خبر، را مستقیماً یا غیر مستقیماً به مصدق رسانده بوده باشد. اگر این شخص همان پولاددژ سازمان افسری حزب بوده باشد، مسلماً او نمى‏توانست خبر را از طریق کیانورى به مصدق رسانده باشد، چه پولاددژ نه رابطه¬ی خوبى با کیانورى داشت و نه کیانورى مى‏توانست به خاطر دشمنى شناخته‏شده‏اش با مصدق، پیامبر خوبى بوده باشد. دفاع آبراهامیان از رهبرى حزب توده که طى سال‏ها تحت هدایت مقامات شوروى بود، همچنین در «ارزیابى» او منعکس است: «بحث [در میان رهبران حزب] طى سال‏هاى ۱۹۵۳ ـ ۱۹۵۱ درعین‏ حال تا حدى آکادمیک بود، چه تصمیم نهایى [براى ایجاد یک جبهه¬ی واحد؟] به عهده¬ی مصدق بود، و نه حزب توده.»
با مقصردانستن مصدق براى نپذیرفتن تمام و کمال خط‏مشى حزب توده، آبراهامیان نتیجه مى‏ گیرد: «بدبینى دوجانبه بین حزب توده و جبهه-ی ملى» سرانجام به سرنگونى مصدق [از طریق کودتا] کشید.» ضمن تشریح رویدادهاى ۲۵ تا ۲۸ مرداد، او روایت آنها را تحریف مى‏کند ــ و ازجمله شعار تحریک‏آمیز «جمهورى دمکراتیک» را به «جمهورى» تقلیل مى‏دهد، و بدون ارائه¬ی کوچک‏ترین مدرکى مدعى مى‏شود: «ارگان‏هاى [؟] جبهه¬ی ملى در چاپ‏هاى دَمِ صبح [گویا ۲۸مرداد] اعلام کردند که خطر شاه رفع شده و خطر بزرگ کمونیسم در افق هویدا بود و اگر این خطر به ‏سرعت خُرد نشود مملکت را نابود تواند کرد»! این ادعا بر مدارک آن زمان استوار نیست، بلکه براساس مقاله‏ اى بنا شده است که سروان فشارکى (افسری با تمایلات توده ای) پس از انقلاب ۱۳۵۷ در اطلاعات منتشر کرد، دایر بر اینکه «رهبران حزب توده مصدق را تلفناً مطلع کرده بودند که هواداران نظامى ایشان، اسنادى در اختیار داشتند که ثابت مى‏کرد که افسران سلطنت ‏طلب توطئه کرده بودند تا دستورات نخست‏وزیر براى استقرار نظم و قانون را بهانه‏اى قرار دهند تا جبهه¬ی ملى را ساقط کنند.» این ادعا هرگز از سوى رهبران حزب توده و حتى کیانورى نیز تأیید نشد که در میان خود توده‏اى‏ها به عنوان استاد دروغگویى شهرت دارد. تاریخنگار وظیفه دارد که از هیچ منبعى درنگذرد و دست‏کم همه¬ی اسناد موجود و دردسترس را بجوید و از آنها استفاده کند.
یکى از دلایل موفقیت کودتاى ۲۸ مرداد این است که بلافاصله پس از شکست کودتا در ۲۵ مرداد، به دنبال یک اعلامیهء مفصل کمیتهء مرکزى حزب توده دربارهء کودتا، ارگان علنى آن حزب، یعنى به سوى آینده، مشخصاً توجه را از تکرار کودتا در پایتخت منحرف کرد:
بعد از اینکه توطئه کودتا در مرکز مواجه با شکست شد، صحنه¬ی فعالیت عمال آنها که هنوز دستگیر نشده ‏اند به شهرستان‏ها منتقل گردید. به قرار اطلاعى که به دست آوردیم، یکى از صحنه‏ هاى مهم این فعالیت خوزستان است. فرمانده لشکر خوزستان سرتیپ مغرورى که با کودتاچیان در تهران ارتباط دارد، به دستور آنها درصدد است که آشوبى در این استان حساس و مهم کشور ایجاد کند و با اعلام استقلال خوزستان براى ساقط‏کردن دولت وارد عمل شود. اخبار دیگرى نیز حکایت مى‏کند که سرلشکر زاهدى، باصطلاح نخست‏وزیر شاه خائن، هم بعد از اینکه در تهران دچار ورشکستگى گردید عازم خوزستان گردیده است، تا در آنجا به اتفاق سرتیپ مغرورى و با کمک‏هایى که مى‏تواند از مناطق [زیر] تسلط انگلیسى‏ها، یعنى بصره، کویت، و بحرین به دست آورند به توطئه¬ی خائنانه خود ادامه دهند. … قرار است شاه فرارى هم از خارج به اهواز وارد شود تا حکومتى را که استعمارگران با سرکوبى استقلال و حاکمیت ملى ما براى او تهیه مى‏بینند، تحویل بگیرد.
پیرامون توجه دولت به این «اطلاع» و تمرکز توان اش در شهرستان‏ها، بویژه استان نفت‏خیز خوزستان و بى‏توجهى به پایتخت، باید به سه نکته اشاره کرد.
نخست، براستى خوزستان همان استان ایران بود که بریتانیا، براى ادامه¬ی تسلط خود بر آن، همه¬ی جهان غرب را در مبارزه با ایران بسیج کرده بود.
دوم، در سال ۱۲۹۹، هنگامى‏که انقلابیون شمال پایتخت را شدیدا تهدید مى‏کردند، نقشه¬ی بریتانیا این بود که دولت مستقلى در خوزستان به وجود آورد تا منابع نفتى را از دست‏ اندازى «بلشویک‏ها» حفظ کند.
سوم، این «اطلاع» مربوط به کودتا نیز از جانب حزب توده آمده بود که منبع اصلى، اگرنه تنها منبع، خبر نخست‏وزیر از کودتاى نخستین را تشکیل مى‏داد.
بحث پیرامون این دومین اطلاع (که غلط و انحرافى بود) به معناى تبرئه¬ی مصدق و همکاران اش براى غفلت نابخشودنى‏شان نیست، بلکه چنانکه رهبر یکى از سازمان‏هاى پیشخوان حزب توده در نامه¬ی سرگشاده¬ی خود خطاب به همسر کیانورى پس از بازگشت شان به ایران متذکر شد، از این‏روست که اعلامیه¬ی کمیته¬ی مرکزى حزب توده و متعاقب آن سرمقاله¬ی ارگان علنى آن حزب براستى یک تاکتیک انحرافى بود که جاسوس(هاى) بریتانیا در سطحِ کمیته¬ی مرکزى به اجرا گذاشتند.
باید تأکید ورزید که، هنگامى که در سرمقاله¬ی به سوى آینده نوشته شد این «اطلاع» را کسب کرده بود، باید مقصودش این بوده باشد که آن را، همچون خبر اول پیرامون کودتاى ۲۵ مرداد، از یک منبع  قابل اطمینان، یعنى سازمان افسرى، به دست آورده بوده باشد. همین امر درباره¬ی خبر انحرافى مربوط به سرتیپ مغرورى صدق مى‏کند. سازمان افسرى حزب توده از تمایلات سیاسى فرماندهان لشکرها و غیره باخبر بود، اما این دو «خبر» غلط از آب درآمدند، یعنى اطلاعات نادرست به معناى انحرافى بودند. مطمئناً، نمى‏توان ادعا کرد که این دو اطلاع غلط از سوى سازمان افسرى حزب رسیده بوده باشند؛ پس، چه کسى مسؤول این تاکتیک انحرافى در کمیته¬ی مرکزى بود؟ هنوز قطعاً نمى‏دانیم، اما این مسؤول(ان) نمى‏توان(ند) جز جاسوس(ان) بریتانیا در کمیته¬ی مرکزى بوده باش(ن)د.
همچنین، تکرار این مطلب تأییدنشده¬ی تبلیغاتى توسط آبراهامیان پیرامون تمکینِ منتسب به مصدق به «تشویق سفیر آمریکا،» طى ملاقات کوتاه اش با وی در روز ۲۷ مرداد/۱۸ اوت ۱۹۵۳، دایر بر دستور به «ارتش که خیابان‏ها را از تظاهرکنندگان حزب توده پاک کند» وخامت کمترى ندارد، و کیانورى نیز، بدون ارجاع مستقیم به آبراهامیان، همین دروغ را تکرار مى‏کند. این ادعا، درواقع، یک فرمول‏بندى جدیدى است از آنچه که کیم روزولت در کتاب اش مطرح کرد، تا مصدق را تحقیر کند.
هر کس که با مصدق، مردى که یک عمر بر ضد دخالت خارجى در امور ایران رزمیده بود، آشنا بوده باشد، حتى بدون دسترسى به بایگانى‏هاى دولتى، مى‏توانست بداند که چنین ادعایى نمى‏توانست چیزى جز یک تحریف بزرگ باشد. امّا اکنون تلگراف بلند متن مذاکره¬ی هندرسون با مصدق که هندرسون به واشنگتن ارسال داشت روشن مى‏دارد که وى هرگز چنین درخواستى از نخست‏ وزیر ایران نکرد.
براستى، گزارش مذاکره نشان مى‏دهد که مصدق با هندرسون محکم و حتى با استهزاء، سخن گفت و طى مذاکره به او فهماند که از امکان دخالت آمریکا در کودتا خشنود نبود. البته، آبراهامیان هیچ منبعى براى این تحریف اغراق ‏آمیز خود ارائه نمى‏دهد. اما منبع این خبر ناراستی، علاوه بر ادعاى کیم روزولت، شناخته شده است: برخى از سلطنت‏ طلبان و رهبر حزب توده، کیانورى.
برخى نکات کلیدى موجود در متن گزارش تلگرافى هندرسون به وزارت خارجه¬ی آمریکا از مذاکره¬ی روز ۲۷ مرداد او با مصدق بایستى بر این امر پرتو بیفکند. بایستى افزود که نظر منتسب به مصدق در این باره در برابر هندرسون خیلى پیش از بازشدن پرونده¬ی تلگراف فوق‏الذکر سفیر آمریکا، یعنى تنها سه روز پس از کودتا، شناخته شده بود. در روز ۳۱ مرداد ۱۳۳۲، خواندنى‏ها، از مجلات نزدیک به دربار، گزارش زیر را منتشر کرد: «بنا به گفته-ی رادیو پاریس، [هندرسون در ملاقات با نخست‏وزیر ایران] به دکتر مصدق اطلاع داد: دولت آمریکا دیگر نمى‏تواند حکومت او را به رسمیت بشناسد و به عنوان یک نخست‏وزیر قانونى با او معامله کند. هندرسون رسماً به مصدق اعلام داشت که آمریکا با تمام قوا از ادامه¬ی حکومت او جلوگیرى خواهد کرد و به مصدق تکلیف کناره‏گیرى از کار را نمود. ولى دکتر مصدق با لحن تندى هندرسون را از خانه-ی خود بیرون کرده و گفت فردا با آمریکا قطع رابطه خواهد کرد.» آیا این موضوع نباید موجب این مى‏شد که یک مورخ جدى، محتاطانه و بى‏غرضانه مى‏نوشت؟ پاسخ روشن است.
نگاهی به نکات اصلی گزارش تلگرافی هندرسون از دیداراش با مصدق در ۲۷ مرداد همه¬ی این تحریف ها را بر ملا می کند. هندرسون به شرح زیر گزارش داد:
«او [مصدق] طبق معمول محترمانه رفتار مى‏کرد، اما من مى‏توانستم در برخورد [او] مقدارى خشم فروخورده احساس کنم. پس از اداى تعارفات معمول، … من از سلسله‏حوادث پس از رفتنم از ایران در چند ماه پیش اظهار تأسف کردم. … اشاره کردم که بویژه [درباره¬ی] تعداد روزافزون حملات به آمریکاییان نگران بودم. هر یکى دو ساعتى خبرهایى تازه به من مى‏رسید دایر بر حملات به آمریکاییان، نه فقط در تهران، بلکه همچنین در دیگر شهرها. … [مصدق] گفت این حملات اجتناب‏ناپذیر [بودند]. مردم ایران فکر مى‏کردند که آمریکاییان با آنان مخالف [دشمن] بودند و بنابراین به آمریکاییان حمله مى‏بردند. من گفتم مخالفت دلیل حمله [نیست]. او جواب گفت ایران در تب‏وتاب انقلاب دست‏وپا مى‏زد و به‏هنگام فشار و ناراحتى انقلابى، سه برابر حد موجود به پلیس نیاز هست تا از آمریکاییان حفاظت شود. [مصدق در امتداد سخن خود] گفت بایستى به یاد آورد که در زمان انقلاب آمریکا، هنگامى‏که آمریکاییان مى‏خواستند که انگلیسییان بروند، بسیارى از انگلیسییان در آمریکا مورد حمله قرار گرفتند. من گفتم اگر ایرانیان مى‏خواهند امریکاییان کشورشان را ترک گویند، دیگر حملات فردى لازم نیست. ما دسته‏جمعى خواهیم رفت. او گفت که دولت ایران نمى‏خواهد آمریکاییان بروند، تنها افرادى در میان ایرانیان خواستار آن هستند و بنابراین به آنان حمله مى‏کنند. … من مى‏خواستم بدانم برخورد کنونى او نسبت به هیئت‏هاى کمک نظامى آمریکا چگونه بود و [نیز] محافظت مناسب اعضاى این هیئت‏ها تأمین شود. نخست‏وزیر [ایران] گفت مطمئن بود که نیروهاى انتظامى حفاظت لازم را تأمین مى‏کردند. من مخالفت کردم.»
براى اینکه بداند نظر مصدق پیرامون کودتا چه بود، هندرسون پس از مدتى سکوت گفت: «بسیار سپاسگزار مى‏شدم اگر به ‏طورى محرمانه و براى اطلاع دولت متبوعم مى‏گفتید که در این چند روز اخیر چه گذشت. دولت امریکا مایل است درباره¬ی هردو رویداد و وضعیت قانونى کسب اطلاع کند. او ترجیح داد سخن مرا به عنوان اشاره‏اى به نامه¬ی رئیس‏جمهور [آیزنهاور] به او در ژوئیه¬ی گذشته تعبیر کند. … او بر این عقیده بود که مسؤولان آمریکایى در واشنگتن یا در تهران، بطور مستقیم یا غیرمستقیم، عامدانه خبر مربوط به ردوبدل [خبر آن نامه] را به مطبوعات هوادار بریتانیا درز داده بودند و، برخلاف نظر مصدق، دولت آمریکا به چاپ آن یادداشت‏ها اصرار ورزیده بود. … به او گفتم که درک من این بود که این خبر از دفتر خود او به بیرون درز کرده بود. با توجه به متن تحریف‏شده¬ی چاپى نامه¬ی رئیس‏جمهور، [که] نسبت به آمریکا نامساعد [بود]، دولت آمریکا بر نشر یادداشت‏ها اصرار ورزیده بود. او این موضوع را به‏شدت تکذیب کرد که ایرانیان منبع درز خبر بودند. هیچ ایرانى جز مصدق، صالح، سفارت امریکا و یک همکار ـ مترجم ایرانى از وجود این نامه خبرى نداشت.» مصدق افزود که وى «آن نامه را در میان پرونده‏هاى خصوصى خود و نه در نخست‏وزیرى، نگهداشته بود. من اشاره کردم مطمئن نبودم که پرونده‏هاى خصوصى او به طُرقى حفظ مى‏شدند که از دستبرد عوامل زرنگ در امان بمانند. من همچنین تأکید کردم که دستگاه‏هاى شنود جدى وجود دارد که افتادن چنین اطلاعاتى را به دست عوامل و جاسوس‏هاى دشمنان ایران و آمریکا ممکن توانند ساخت. او اصرار ورزید که برخى از آمریکاییان عامدانه [این خبر را] به بیرون درز داده بودند تا با علنى‏کردن محتوى نامه¬ی رئیس‏جمهور آمریکا دولت او را تضعیف کنند. …
«من گفتم که چقدر براى ایران قابل تأسف به نظر مى‏رسید ــ و این براى ایرانیان مایه افتخار نبود ــ که ظاهراً دولت ایران نمى‏توانست به یک مجلس تکیه کند. ایران در بیمناک‏ترین وضعیت بین‏المللى قرار داشت. … به او گفتم که بویژه برایم جالب بود بدانم در روزهاى اخیر چه روى داده بود. مى‏خواستم درباره¬ی کوشش در نشاندن سرلشکر زاهدى به جاى او بیشتر بدانم.
«او گفت که در شب ۱۵ [اوت] سرهنگ نصیرى به منزل وى نزدیک شده بود تا او را دستگیر کند. اما خود سرهنگ نصیرى دستگیر شده و تعداد دیگرى نیز پس از او دستگیر شده بودند.»
درباره¬ی وفادارى‏اش به شاه، مصدق به سفیر گفت «او قسم خورده بود که شاه را از تخت برکنار نکند و،اگر شاه به چنین اقدامى [کودتا] دست نزده بود، او به این قسم وفادار مى‏ماند. آشکار است که نصیرى را شاه فرستاده بود تا او را دستگیر کند و شاه را انگلیسییان تحریک کرده بودند [تأکید افزوده].»
در پاسخ به پرسش هندرسون پیرامون «فرمان» شاه دایر بر «برکنارى او [مصدق] از نخست‏وزیرى و انتصاب زاهدى به جاى او،» مصدق گفت:
«او هرگز چنین فرمانى را ندیده و اگر هم دیده بوده باشد، براى او تفاوتى نمى‏کرد.» موضع مصدق «تا مدتى این بود که مقام شاه ماهیتى تشریفاتى دارد و اینکه شاه در مسؤولیت شخصى هیچ حقى ندارد که بتواند فرمانى دایر بر تغییر دولت بدهد.» هندرسون گفت «آیا باید من این‏طور بفهمم که: الف) او از اینکه شاه فرمانى دایر بر برکنارى نخست‏وزیر صادر کرده بود بى‏اطلاع بود، و ب) و اگر او اطلاع مى‏یافت که شاه فرمانى دایر بر برکنارى او صادر کرده بود، آنگاه او آن را نامعتبر مى‏شناخت؟» پاسخ مصدق «مثبت» بود.
هندرسون سپس به مصدق صریحا گفت که
این «صحت نداشت که سفارت آمریکا پناهندگان سیاسى [مثلاً زاهدى] را در پناه خود گرفته بودّ» و سیاست او این بود که «اگر پناهندگان سیاسى‏اى بکوشند وارد سفارت امریکا شوند، کوشش بشود از ورود آنان ممانعت به عمل آید» و، اگر آنان موفق شوند وارد سفارت شوند، «کوشش بشود آنان را قانع سازند که خود داوطلبانه سفارت را ترک گویند.» اگر حاضر نشدند داوطلبانه سفارت را ترک کنند، «قصد من این بود که دولت ایران را مطلع سازم که افرادى در سفارت [امریکا] پناهنده شده بودند و من از دولت متبوع خود طلب دستور مى‏کردم.»
مصدق از هندرسون تشکر کرد و گفت:
«در صورتى که فرارى‏هاى ایرانى به سفارت امریکا پناهنده شوند، او از سفارت آمریکا خواهد خواست که آنان را همان‏جا نگهدارد.»
سپس هندرسون از مصدق پرسید «آیا در چنین صورتى دولت ایران حاضر خواهد بود مخارج آنان را براى اقامت و خوراک متقبل شود، یا اینکه او مى‏خواست که این مخارج از بودجه اصل چهار تأمین شود؟» مصدق پاسخ داد که «دولت ایران، برغم بودجه¬ی محدوداش، مخارج پناهندگان را خواهد پرداخت.»
هندرسون در آخر مى‏گوید:
«از توداری (رزرو) غیرعادى او، من به این باور متمایل شدم که او ظن داشت که دولت آمریکا، یا برخى از مقامات آمریکایى، یا در اقدام به برکنارى او دست داشتند یا با نظر لطف پیشاپیش از آن مطلع بودند. در بین اشاراتى که او به من مى‏کرد گاه استهزاء به چشم مى‏خورد که حالت نیم ـ شوخى داشتند و خالى از نیش نبودند. این استهزاءها بطور کلى به این اشاره مى‏بردند که ایالات متحده با بریتانیا براى برکنارى او از نخست‏وزیرى دست به یکى کرده بود. مثلاً، در یک برهه اشاره برد که جنبش ملى مصمم بود که در قدرت باقى بماند و تا آخرین رمق تن برزمد، اگرچه تانک‏هاى آمریکایى و انگلیسى از روى آنان رد خواهند شد. هنگامى‏که، در مقابل، من ابروهاى خود را بالا کشیدم و [اظهار شگفتى کردم]، او از ته قلب خندید.»
متن تلگراف نفی آن چیزی است که آبراهامیان و کیانوری به نقل از محافل آمریکایی و درباری آورده اند. این سند بخوبی نشان می دهد که مصدق مصمم بود در برابر همکاری امریکا با دشمنان داخلی نهضت ملی بایستد. همین تلگراف گفته¬ی غیر مستند سروان فشارکی را نیز بی اعتبار می کند. آنچه موجب تأسف است این است که کسی که سال ها به کار تاریخنگاری و تدریس تاریخ اشتعال داشته است دست به چنین تحریف گمراه کنند¬ی تاریخی زده است.
خسرو شاکری (زند)

۲۸ مرداد ۱۳۹۲

«کودتا» و مذاکرات نفت / ناصر زرافشان

mohammed_mossadeg3
یرواند آبراهامیان به‌تازگی کتابی تحت عنوان «کودتا» در زمینه‌ی جنبش ملی‌کردن نفت در ایران و کودتای 28 مرداد منتشر کرده است. عمده‌ی بحث کتاب بررسی بحران 28 ماهه‌ای است که از تصویب قانون ملی‌کردن نفت در اسفند 1329 تا کودتای 28 مرداد 1332، جریان داشت و در ضمن این بررسی، در پرتو اسناد و مدارکی که ظرف سال‌های اخیر از طبقه‌بندی خارج شده است برخی از زوایای تاریک این بحران را که تبلیغات گسترده و سرسام‌آور انگلیس و امریکا سال‌ها بر آن‌ها سایه انداخته بود افشا و در آن‌ها بازنگری می‌کند. ازجمله‌ی این موارد، دلایل شکست مذاکراتی است که طی این 28 ماه بین طرفین صورت گرفت. انگلیس و ایالات متحد در عرصه‌ی عمومی و درظاهر همواره ادعا می‌کردند که آن‌ها ملی‌شدن نفت را پذیرفته‌اند و این، یکدندگی، کج‌فهمی و خصوصیات روحی و روانی مصدق و ایرانی‌هاست که مانع رسیدن به یک توافق عادلانه در این زمینه می‌شود. اما به‌ویژه پس از انتخابات بریتانیا در آبان‌ماه 1330 که در آن حزب محافظه‌کار به قدرت رسید و چرچیل، نخست‌وزیر و ایدن، وزیر خارجه‌ی بریتانیا شد، استراتژی قطعی انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها که ـ زیر فشار سایر کمپانی‌های بزرگ نفتی امریکا ـ با آن‌ها همراه شدند، این بود که مطلقاً با مصدق مذاکره نکنند و ابتدا برای برکناری مصدق ـ به‌وسیله‌ی شاه یا مجلس ـ اقدام و پس از آن با جانشین او که قرار بود قوام یا سیدضیاء باشد مذاکره و مسئله را به شیوه‌ی مطلوب خود حل‌وفصل کند؛ زیرا عوامل و نیروهای دست‌نشانده‌ی آن‌ها در ایران پیوسته به آن‌ها اطمینان می‌دادند که مصدق با مخالفت فزاینده‌ای روبه‌رو است و به‌زودی سقوط خواهد کرد. تبلیغات موذیانه‌ی بریتانیا و ایالات متحد در این زمینه که آن‌ها ملی‌شدن را پذیرفته‌اند و خواهان سازش هستند اما «کلّه‌شقی»، «خصوصیات روان‌شناختی» و «عقده‌ی شهادت شیعی» مصدق مانع رسیدن به توافق است به حدی گسترده بود که رگه‌هایی از آن حتی در نوشته‌های برخی کسانی هم که با همدلی و همراهی نسبت به جنبش ملی‌کردن نفت و مصدق چیزی نوشته‌اند ـ مانند گازیوروسکی، استفن کینزر و غیره ـ راه یافته است. در ادامه، بخشی از ترجمه‌ی فارسی کتاب «کودتا» را که پیرامون همین موضوع بحث کرده است می‌خوانید:

در حالی که استوکز [مأمور ویژه‌ی دولت بریتانیا برای مذاکره‌ی مستقیم] دوره‌ی ملاقات‌هایش را انجام می‌داد، هندرسن ـ در یک گفت‌وگوی خصوصی طولانی با شاه ـ سعی کرد به طور غیرمستقیم نظر شاه را در مورد امکان «برکناری» مصدق از زیر زبان او بیرون بکشد. جواب شاه این بود که هرقدر هم او مایل باشد از شرّ مصدق رهایی یابد و هر قدر هم فهمیده باشد که سیاست‌های مصدق چه‌گونه دارد «ایران را به ویرانی می‌کشاند» بازهم نمی‌تواند علیه احساسات قدرتمند و مقاومت‌ناپذیر ملی حرکت کند. یادداشت هندرسن راجع به این گفت‌وگو نقش تراژیک شاه را در کل این بحران ـ و چیزهای بسیار فراتر از این بحران ـ به‌روشنی جمع‌بندی و بیان می‌کند.
من به او گفتم که وضعیت ایران هر روز ناامیدکننده‌تر می‌شود و این وضع سرانجام ممکن است توسل به اقدامات خطرناکی را که نتیجه‌ی ناامیدشدن از این شرایط است ضروری سازد. شاه جواب داد «انگلیس‌ها به من می‌گویند باید مرد مقتدری وجود داشته باشد و اقدام قاطعی به عمل آورد. اما این به‌اصطلاح مردان مقتدر مانند پدر من، هیتلر، استالین، و غیره اقدامات قاطع و جسورانه‌ی خود را هنگامی به عمل می‌آوردند که می‌دانستند احساسات ملی مردم پشت سر آن‌هاست. آن‌ها هرگز خلاف احساسات اساسی مردم خود حرکت نمی‌کردند. در مورد حاضر احساسات ملی علیه بریتانیا است و عوام‌فریبان هم آتش این احساسات را دامن زده‌اند: من صرف‌نظر از این که چه‌قدر دلم بخواهد مقتدر و قاطع باشم، نمی‌توانم حرکتی خلاف قانون اساسی و علیه جریان قدرتمند احساسات ملی انجام دهم…. من متقاعد شده‌ام که هرگونه اقدام از سوی من برای برکناری مصدق درست الان به دوستان او و دشمنان من فرصت خواهد داد عامه‌ی مردم را متقاعد سازند که مقام سلطنت تا حد یک آلت دست صرف بریتانیا انحطاط یافته است و به این ترتیب پرستیژی که مقام سلطنت دارد از بین خواهد رفت. تنها امیدی که من می‌توانم تصور کنم این است که مصدق یا هشیارتر و عاقل‌تر شود، یا مرتکب چنان خطاهای زیادی شود که رهبران مسئول ایران در مجلس او را سرنگون کنند.
[...]
شفرد، سفیر انگلیس، در کالبدشکافی پس از شکست مأموریت استوکز می‌نویسد:
مأموریت‌های هریمن و استوکس بی‌نتیجه بود. ایرانی‌ها به‌راستی در تمام مدت  مأموریت این دو ناتوانی خود را از درک نیازمندی‌های اساسی اداره و راهبری صنعت نفت نشان داده‌اند و مایل نبوده‌اند واقعیت‌هایی را که به طرق مختلفِ بسیار و به‌وسیله‌ی منابع گوناگون بسیار به آن‌ها ارائه شده است تشخیص دهند و آن‌ها را بپذیرند. اکنون وقتی به گذشته می‌نگریم به نظر نمی‌رسد که ایرانی‌ها حاضر بوده باشند به رهنمود خرد و عقل سلیم گوش فرا دهند، بلکه تا حد زیادی بین عواطف خود و ترس از این‌ موضوع در نوسان بودند که اگر اذعان کنند استدلالات و توضیحاتی که به آن‌ها ارائه شده قانع‌کننده است، به‌نوعی به منافع کشور خود خیانت کرده باشند. آنان با خیره‌سری و یک‌رشته اشتباهات احمقانه و تقریباً باور نکردنی در حال حاضر توانسته‌اند صنعتی را که ساختن آن پنجاه سال طول کشیده است، ظرف یک دوره‌ی پنج‌ماهه ویران کنند.
شفرد در تلگراف‌های جداگانه به وزارت خارجه‌ی بریتانیا اضافه می‌کند که «نظر شخصی من این است که اکنون نیز امکان رسیدن به یک توافق معقول با مصدق از هیچ زمان دیگری در گذشته بیش‌تر نیست و برای ما آن لحظه‌ای فرا رسیده است که تلاش کنیم و او را از صحنه خارج سازیم. … معنای شکست مذاکرات این است که ما هیچ (و تکرار می‌کنم هیچ) امیدی به این که در آینده با دولت فعلی ایران به یک توافق معقول برسیم، نداریم. عزیمت آقای هریمن از تهران نشان می‌دهد که دیگر هیچ امیدی به میانجی‌گری نیست.» مقامات رسمی وزارت سوخت هم به همین اندازه رک‌گو، اما بسیار صادق‌تر از شفرد بودند:
اگر دکتر مصدق استعفا دهد یا دیگری به‌جای او منصوب شود، برای ما فقط این امکان به‌وجود خواهد آمد که بتوانیم از ملی‌شدن تمام‌عیار فرار کنیم… اگر کنترل واقعی بیش‌تری بر عملیات نفتی به ایران واگذار می‌شد یقیناً خطرناک می‌بود. اگرچه می‌شد کاری کرد که به مجموعه یک نمای ایرانی‌تری داده شود. نباید فراموش کنیم که وقتی ایرانی‌ها می‌گویند پیشنهادهای ما همه درواقع همان واگذاری کنترل به شرکت نفت انگلیس و ایران بوده است که به آن لباس تازه‌ای پوشانده‌اند، چندان هم بی‌جا نمی‌گویند. …دادن هرگونه امتیاز واقعی در این زمینه غیرممکن است. اگر ما براساس شرایط مصدق توافقی کرده بودیم، نه‌تنها منافع نفتی بریتانیا، بلکه منافع نفتی ایالات متحد را هم در سراسر جهان به خطر انداخته بودیم. اگر چنین توافقی صورت می‌گرفت، ما چشم‌اندازهای سرمایه‌گذاری‌های خارجی در کشورهای عقب‌مانده را از میان برده بودیم. ضربه‌ی مهلکی هم به حقوق بین‌الملل وارد کرده بودیم. ما وظیفه داریم بمانیم و برای حفاظت از منافع خود از زور استفاده کنیم… ما باید شاه را مجبور کنیم مصدق را عزل کند.
دولت بریتانیا در برابر شکست مأموریت استوکز با تقدیم یک شکایت رسمی به شورای امنیت سازمان ملل متحد واکنش نشان داد که در آن ادعا شده بود ایران، با رد یکسره و کامل قرار موقتی که قبلاً از سوی دادگاه لاهه صادر شده بود، صلح جهانی را به خطر انداخته است. شکایت بریتانیا به سازمان ملل متحد موجب شد که مصدق تصمیم بگیرد شخصاً دفاع از ایران در پرونده‌ی یادشده در شورای امنیت را به عهده گیرد. … [در شورای امنیت] او استدلال می‌کرد که دادگاه جهانی و شورای امنیت هیچ‌یک صلاحیت رسیدگی به این دعوی را ندارند زیرا این یک دعوی داخلی بین یک حاکمیت مستقل و یک شرکت خصوصی است. او بریتانیا را متهم کرد که با تهدید به حمله‌ی نظامی، تجمع شمار زیادی از ناوهای جنگی و تحمیل تحریم‌های جمعی به ایران، این قضیه را به شکل خطرناکی تشدید و آن را به یک بحران بین‌المللی تبدیل کرده است. مصدق گفت اگر من ناوهای جنگی ایران را در رودخانه‌ی تایمز مستقر کرده بودم، این‌جا صراحتاً مجرمیت خود بابت به خطر انداختن صلح جهانی را می‌پذیرفتم. او بریتانیا را به عنوان «امپریالیسم» فرتوت و سنتی متهم ساخت که روش‌های قدیمی و منسوخ امپریالیستی را اعمال می‌کند، تحریم‌های غیرعادلانه‌ای را بر میهن او تحمیل کرده، در امور سیاسی داخلی این کشور دخالت و حریصانه منابع طبیعی آن را استثمار می‌کند. مصدق می‌گفت در حالی که هندوستان، پاکستان، اندونزی و بسیاری کشورهای دیگر دارند استقلال و حقوق مشروع خود را به دست می‌آورند، بریتانیا با ایران همچنان با یک الگوی تیپیک مستعمراتی برخورد و رفتار می‌کند که یادگار شرکت قدیمی هند شرقی است. او یادآور شد که در ایران شرکت نفت انگلیس و ایران بدنام است و آن را به عنوان یک شرکت مستعمراتیِ استثمارگر می‌شناسند. این شرکت حساب‌های خود را مخفی نگاه می‌دارد، کارگران را به زندگی فقیرانه‌ی فلاکت‌باری مجبور کرده، از تربیت کردن اتباع ایرانی برای تصدی مشاغل و پست‌های مسئول خودداری می‌کند، و از سود سالانه‌ی خود که بیش از 62 میلیون پوند استرلینگ است فقط مبلغ ناچیز 9 میلیون پوند به ایران می‌پردازد. با این حال مصدق یک‌بار دیگر تأکید کرد که ایران مایل است «غرامت عادلانه‌»ی شرکت نفت را بپردازد، تکنسین‌های انگلیسی را دوباره استخدام کند و نفت را به مصرف‌کنندگان دایمی آن بفروشد. او سخنان خود را با این نتیجه‌گیری به پایان برد که «ما هیچ مایل نیستیم خودکشی اقتصادی کنیم یا مرغی را که تخم طلایی می‌گذارد بکشیم.» سفیر بریتانیا در سازمان ملل متحد از لندن اطلاعات و ارقامی را خواست تا آماری را که مصدق در زمینه‌ی سود ارائه کرده بود تکذیب و رد کند. لندن جواب او را داد اما به او دستور داد آن‌ها را محرمانه تلقی کند به‌ویژه آن‌ها را از مصدق و شرکت‌های نفتی امریکایی پنهان نگاه دارد.
mohammed_mossadeg_man_of_the_yearبریتانیا که نتوانسته بود در شورای امنیت رأی کافی به دست آورد «از بی‌چادری خانه‌نشین شد» و قطعنامه‌ی «سازش»ی را که برای جلوگیری از شرمندگی و حفظ ظاهری حیثیت این کشور از طرف فرانسه پیشنهاد شد پذیرفت. به موجب این قطعنامه، مذاکرات بیش‌تر تا زمان اتخاذ تصمیم نهایی از سوی دیوان لاهه به تعویق می‌افتاد. این رویداد در ایران برای مصدق یک پیروزی بزرگ تلقی شد. اتحاد شوروی البته از همان آغاز با قطعنامه‌ی پیشنهادی انگلیس مخالفت کرده بود و اعضای غیردایمی شورای امنیت هم به رهبری هند و اکوادور از رأی دادن به قطعنامه‌ی انگلیس خودداری کرده بودند. جیمز گود که مورخ روابط سیاسی در ایالات متحد است می‌نویسد «استدلال‌های مصدق در نمایندگان کشورهای جهان سوم که ملت‌های آن‌ها استعمار یا شکل‌های دیگر امپریالیسم را تجربه کرده بودند اثرگذار بود. …این تعویق برای مصدق در حکم یک پیروزی بود که وجهه و محبوبیت او را در داخل کشور به اوج رساند.» انگلیسی‌ها شکایت می‌کردند که سازمان ملل متحد نتوانسته است به مسئولیت‌های خود عمل کند، اما ادعا می‌کردند که دست‌کم موضوع زنده مانده است. مصدق در زمانی که در نیویورک بود مورد یک معاینه‌ی کامل پزشکی هم قرار گرفت. این معاینات به‌وسیله‌ی همان پزشکی به عمل آمد که شاه را عمل کرد و برحسب تصادف از آشنایان نزدیک آلن دالس رییس آینده‌ی سازمان سیا بود.
مصدق بلافاصله پس از شرکت در جلسه‌ی ملل متحد به واشنگتن رفت و در آن‌جا هم سرهنگ والترز همچنان به عنوان مترجم اصلی او خدمت می‌کرد. او با مک‌گی، آچسون و ترومن مذاکراتی طولانی داشت. وزارت امور خارجه پیشاپیش به ترومن اطلاع داده بود که مصدق «کاملاً مطلع»، «درستکار و آرمان‌گرا»، «هشیار، شوخ و مهربان»، با این‌حال «حرّاف، عاطفی، فاقد عمل‌گرایی و واقع‌گرایی است.» همچنین به او گفته بودند که «اکثریت مردم ایران از مخالفت او با مداخله‌ی خارجیان پشتیبانی می‌کنند.» به ترومن توصیه شده بود که گفت‌وگو را از مسایل مشخص دور کند و به طرف کلیات مبهم راجع به «خطرات کمونیسم»، «دوستی امریکا با ایران» و «به دور از نفع و ضرر بودن توجهی که ما به بحران نفت داریم» هدایت کند.
این مذاکرات در واشنگتن، برخلاف مذاکرات پیشین، با تعجب پیشرفت‌هایی کرد. سی سال بعد، مک‌گی فاش کرد که او بسته‌ی پیشنهادی پیچیده‌ای را جمع و فراهم کرده بود که به نظر می‌رسید برای مصدق قابل‌قبول است. در این طرح، شرکت ملی نفت ایران مالک پالایشگاه کرمانشاه می‌شد و همه‌ی میدان‌های نفتی را هم اداره می‌کرد یعنی اکتشاف، تولید و انتقال نفت خام را کنترل می‌کرد. اما پالایشگاه آبادان به یک شرکت غیرانگلیسی ـ مرجحاً یک شرکت هلندی ـ فروخته می‌شد که ایرانی‌ها را برای پالایش نفت تربیت کند و تکنسین‌هایش را خودش استخدام کند. پول حاصل از فروش پالایشگاه آبادان به عنوان «غرامت» به شرکت نفت انگلیس و ایران پرداخت می‌شد. شرکت ملی نفت ایران، طی 15 سال بعدی، هرسال دست‌کم 30 میلیون تن نفت خام به شرکت نفت انگلیس و ایران می‌فروخت. هیئت مدیره‌ی شرکت ملی نفت ایران از سه نفر ایرانی و چهار غیر ایرانی تشکیل می‌شد. معاملات آن به شکل استرلینگ باقی می‌ماند، اگرچه پول‌های ملی سوییس و هلند هم موردقبول بود. در همان زمان که مک‌گی سرگرم از کار درآوردن این طرح با مصدق بود، آچسون داشت مجدداً به انگلیسی‌ها اطمینان می‌داد که او همچنان به پشتیبانی کامل از دو اصل بنیادی موردنظر آن‌ها ادامه خواهد داد: «نفت تولیدشده در ایران باید تحت کنترل و توزیع بریتانیایی‌ها باشد» و «هیچ ترتیبی نمی‌توان داد که بازار جهانی نفت را به هم بریزد.»
مصدق، در حالی که در وهله‌ی نخست منتظر نتیجه‌ی انتخابات عمومی بریتانیا و بعد منتظر نشستن چرچیل به جای آتلی در ساختمان شماره 10 داونینگ استریت بود، بنا به اصرار ایالات متحد دیدار خود از این کشور را تمدید کرد. او در فیلادلفیا گردش کرد، در بیمارستان والتررید تحت یک معاینه‌ی کامل پزشکی قرار گرفت و از مزرعه‌ی بزرگ جرج مک‌گی در خارج واشنگتن هم بازدید و در آن‌جا اطلاعات خصوصی خود را درباره‌ی محصولات با کشاورزان محلی ردوبدل کرد. مک‌گی اعتراف می‌کند که دولت ایالات متحد دچار این تصور باطل بود که دولت محافظه‌کار آینده‌ی انگلیس انعطاف‌پذیرتر باشد. در واقع امر چرچیل و ایدن، وزیر خارجه‌ی جدید، در جریان مبارزات انتخاباتی خود، حزب کارگر را به این عنوان که آنان عناصر بی دل‌وجرأت و بی‌اراده‌ای هستند که «برای آرام‌کردن حریف به او باج می‌دهند» بی‌رحمانه زیر ضرب گرفته بودند. ایدن، که در دوره‌ی تحصیلی لیسانس خود زبان فارسی خوانده بود و لاف‌زنان خود را کارشناس «ذهنیت شرقی» معرفی می‌کرد، سریعاً تصدی شخصی «مسئله‌ی نفت» را به عهده گرفت و کمیته‌ی وزارتیخود را جایگزین حزب «بی‌کفایت» کارگر ساخت.
تعجبی نداشت که ایدن فوراً و به طور دربست بسته‌ی پیشنهادی مک‌گی را به عنوان پیشنهادی «سرتاپا غیرقابل‌قبول» رد کرد. او بر این عقیده پافشاری می‌کرد که «نداشتن هیچ‌گونه توافق خیلی بهتر از داشتن یک توافق بد است». او اگرچه از این که مصدق حاضر شده است پالایشگاه آبادان را واگذار کند تعجب کرده بود، اما اصرار داشت که شرکت نفت انگلیس و ایران نه‌تنها باید به ایران برگردد، بلکه باید کنترل کامل خود بر میدان‌های نفتی را هم مجدداً به دست آورد. همکاران ایدن هم حرف‌های او را تکرار و ادعا می‌کردند که این بسته «غیرعملی» و «ضربه‌ای به سرمایه‌گذاری‌های ما در جاهای دیگر» است. آنان همچنین ادعا می‌کردند که کمپانی شل خرید پالایشگاه آبادان را نخواهد پذیرفت مگر این‌که میدان‌های نفتی را هم در کنترل خود داشته باشد؛ و تکنسین‌های غربی هم برای شرکت ملی نفت ایران کار نخواهند کرد، زیرا ایرانی‌ها «غیرقابل‌اعتماد و فاقد صلاحیت‌اند و حاضر نیستند به حرف مشاوران گوش کنند.»
این ردّ مذاکره متعاقباً مورد پشتیبانی شرکت‌های بزرگ نفتی قرار گرفت. هیئت‌های نمایندگی جداگانه‌ی شرکت‌های شل، استاندارداویل، سوکونی ـ واکیوم و دیگر شرکت‌ها این نظر بریتانیا را که «به توافق رسیدن با مصدق به نفع آن‌ها نیست» و اگر ملی‌کردن در ایران «به نتیجه برسد» آثار و نتایج فاجعه‌باری در دیگر کشورها خواهد داشت، تأیید و تقویت کردند.
گود، نگارنده‌ی تاریخ روابط سیاسی، می‌نویسد: «دولت بریتانیا هیچ‌گونه توافقی را نمی‌پذیرفت که سرمایه‌گذاری‌های آن‌ها را در ماوراء بحار مورد تهدید قرار دهد، حتی اگر این امر به قیمت کمونیست شدن ایران تمام می‌شد. نمی‌توانستند به مصدق اجازه دهند که از تصرف دارایی‌های شرکت نفت منتفع شود، یا به آنان توهین کند، یا علیه آن‌ها تبعیض قائل شود.»
انگلیسی‌ها مذاکرات را به تعویق انداختند و به انتظار آن‌چه متقاعد شده بودند روی خواهد داد ماندند، یعنی برکناری قریب‌الوقوع و ناگزیر مصدق، یا به وسیله‌ی شاه یا به وسیله‌ی مجلس. سیاست آن‌ها رُک و صریح بود: «ما با دولت بعدی مذاکره خواهیم کرد، نه با مصدق» توصیه‌ی ایدن به چرچیل این بود که «من فکر می‌کنم ما باید آشتی‌ناپذیر و سرسخت باشیم حتی اگر درجه‌ی حرارت قدری بالاتر هم برود.» موضع ایدن در ظاهر و در عرصه‌ی عمومی پرهیزکارانه‌تر و مصلحت‌آمیزتر بود. او می‌گفت: «صبر و حوصله کار خداست، عجله کار شیطان است.» شفرد «تفاوت» ظریف میان دو موضع بریتانیا و ایالات متحد را افشا می‌کرد: بریتانیا متقاعد شده بود که اگر «مسئله‌ی نفت مدتی به همین حال بماند» به‌زودی در تهران تغییر دولت صورت خواهد گرفت. ایالات متحد حاضر بود مادام که اصل 50-50 مورد احترام و معتبر بود و تجارت بین‌المللی نفت خیلی مختل نشده بود، شرکت نفت انگلیس و ایران را قربانی کند.
مک‌گی می‌نویسد:
«من، با شماری افراد دیگر که از نزدیک در این مذاکرات درگیر بودند، در اتاق ارتباطات وزارت خارجه در انتظار بودیم که آچسون، پس از آن مذاکره‌ی سرنوشت‌سازی که ضمن ناهار با آنتونی ایدن کرده بود، به سفارت ما در پاریس برگشت. آچسون از طریق خط پاریس گفت که ایدن پیشنهاد را قبول نمی‌کند، و اضافه کرد او از ما برای تلاش‌هایی که کرده‌ایم تشکر کرده اما گفته نمی‌تواند پیشنهاد ما را بپذیرد و نمی‌خواهد دیگر مذاکره کند. آچسون از ما خواست که به مصدق بگوییم همه ‌چیز بی‌نتیجه شده است. هنگامی که ما این واقعیت را دریافتیم که شکست خورده‌ایم سکوتی حاکم شد. این لحظه برای من مثل آن بود که دنیا به آخر رسیده است. من برای رسیدن به یک توافق این‌همه اهمیت قائل بودم و وجداناً فکر می‌کردم برای انگلیسی‌ها اساسی را برای رسیدن به یک چنین توافقی فراهم ساخته‌ایم.
mohammed_mossadeg2برای ملاقات با مصدق درخواست وقت کردم و هنگامی که وارد اتاق خواب او در شورهام شدم او فقط گفت «آمده‌اید مرا به خانه‌ام بفرستید؟»
گفتم: «بله، متأسفم که مجبورم به شما اطلاع دهم که ما نمی‌توانیم بر روی این شکافی که بین شما و انگلیسی‌ها وجود دارد پل بزنیم. برای ما این خیلی مایه‌ی یأس و دلسردی است، همان‌طور که برای شما هم باید چنین باشد.» لحظه‌ای بود که هرگز آن را فراموش نمی‌کنم. مصدق به‌آرامی، بدون هیچ سرزنش متقابلی نتیجه را پذیرفت.
این رویداد که کم‌تر از آن اطلاع دارند ـ و تاریخ‌های متعارف و متداول مایل‌اند چشم خود را به طور کامل بر روی آن ببندند، ماهیت دروغ و خیانت‌آمیز آن تصور متداول و عرفی را افشا می‌کند که مدعی است انگلیس برخلاف ایران همیشه خواهان سازش بوده است.

مقاله‌ی بالا ترجمه‌ی بخشی از کتاب کودتا نوشته‌ی یرواند آبراهامیان است که ناصر زرافشان به فارسی ترجمه کرده و در آینده منتشر خواهد شد. تأکیدات در متن بالا از مترجم است و پی‌نوشت‌های متن اصلی در این‌جا ذکر نشده است.  

صدای منحوس ميراشرافی در روزکودتا

صدای منحوس ميراشرافی در روزکودتا