۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

آقازاده ها را بهتر بشناسیم

تجاوز اسلامی اروپا"

دویچه وله - یک هفته‌نامه مشهور لهستانی با چاپ تصویری روی جلد آخرین شماره خود به موضوع بحران پناهجویی در اروپا پرداخته است. تصویر روی جلد این هفته‌نامه پرخواننده خشم بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی را برانگیخته است.
تصویر روی جلد آخرین شماره هفته‌نامه wSieci (در شبکه) تنها ساعاتی پس از آغاز فروش، صدها بار در شبکه‌های اجتماعی بازنشر شد.
0,,19059991_403,00.jpg
این هفته‌نامه روی جلد خود تصویر یک دختر سفیدپوست را منتشر کرده است که در حالی که پرچم اروپا بر تن دارد مورد هجوم دست‌هایی با پوست تیره قرار گرفته است که از هر سو او را می‌کشند. wSieci با این تصویر که تیتر "تجاوز اسلامی اروپا" را یدک می‌کشد به بحران پناهجویی در اتحادیه پرداخته است.

اروپا
جنجال هفته‌نامه لهستانی با تصویر "تجاوز اسلامی اروپا"
یک هفته‌نامه مشهور لهستانی با چاپ تصویری روی جلد آخرین شماره خود به موضوع بحران پناهجویی در اروپا پرداخته است. تصویر روی جلد این هفته‌نامه پرخواننده خشم بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی را برانگیخته است.
تصویر روی جلد آخرین شماره هفته‌نامه wSieci (در شبکه) تنها ساعاتی پس از آغاز فروش، صدها بار در شبکه‌های اجتماعی بازنشر شد.
این هفته‌نامه روی جلد خود تصویر یک دختر سفیدپوست را منتشر کرده است که در حالی که پرچم اروپا بر تن دارد مورد هجوم دست‌هایی با پوست تیره قرار گرفته است که از هر سو او را می‌کشند. wSieci با این تصویر که تیتر "تجاوز اسلامی اروپا" را یدک می‌کشد به بحران پناهجویی در اتحادیه پرداخته است.
زیر این تصویر نوشته شده است: «گزارش ما در مورد آنچه رسانه‌ها و نخبه‌های بروکسل از شهروندان اتحادیه اروپا پنهان می‌کنند.»
مطالب داخلی این هفته‌نامه نیز گزارش‌هایی با تیترهایی از این دست هستند: "اروپا تصمیم دارد خودکشی کند؟" یا "جهنم اروپا".
در یکی از این گزارش‌ها آمده است: «جامعه اروپای مسن پس از حوادث شب سال نو در شهر کلن به شکل دردناکی متوجه چهره‌ حقیقی مشکلات شد، آن هم در حالی‌ که برخی که بسیار زود متوجه نشانه‌ها شده بودند. این نشانه‌ها هنوز هم نادیده گرفته می‌شود یا از اهمیت آنها در پوشش تحمل و رواداری سیاسی کاسته می‌شود.»
نویسنده این گزارش بر این باور است که مسبب سخت‌ترین بحران تاریخ اتحادیه اروپا کسی نیست جز آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان.
هفته‌نامه wSieci از مجلات پرخواننده و محبوب لهستان به شمار می‌رود. این هفته‌نامه همانند دولت این کشور خواستار توقف ورود مهاجران و پناهجویان به اتحادیه اروپاست.
لهستان علی‌رغم تمامی فشارهای اتحادیه اروپا تا کنون از پذیرش طرح سهمیه‌بندی پناهجویان سرباز زده است.

تصویر و تیتر روی جلد هفته‌نامه wSieci خشم بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی را برانگیخته است. بسیاری از کاربران توییتر این تصویر را با پلاکاردهای دوران حکومت فاشیست‌ها در ایتالیا یا حکومت نازی‌ها در آلمان برای تبلیغ علیه خارجی‌ها مقایسه کرده‌اند.

ویدیوی فریاد خبرنگار زن ایتالیایی بر جان کیری: «داعش را شما ایجاد کردید»

فریاد خبرنگار زن ایتالیایی بر جان کیری: «داعش را شما ایجاد کردید!»

فریاد خبرنگار زن ایتالیایی بر جان کیری: «داعش را شما ایجاد کردید»
به تاریخ ۱۴ دلو ۱۳۹۴ (۳ فبروری ۲۰۱۶) در جریان یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک جان کیری و پائولو جنتیلونی وزرای خارجه امریکا و ایتالیا در روم، یک زن خبرنگار با دادن شعارهایی علیه امریکا برنامه را بهم زد.
فریاد خبرنگار زن ایتالیایی بر جان کیری: «داعش را شما ایجاد کردید»
کیری و جنتیلونی درحاشیه کنفرانس جهانی ضد داعش، روی فعالیت‌های ائتلاف تحت رهبری امریکا علیه این گروه گزارش می‌دادند که مستقیم از طریق شبکه های تلویزیونی نشر می‌شد. در دقایق پایانی، زنی از میان حضار با سروصدا بلند شده فریاد زد که «داعش را شما ایجاد کردید». درحالیکه همه خبرنگاران بعد از یک پروسه طولانی بازرسی امنیتی اجازه دخول یافته بودند و در محل کنفرانس دهها مامور پولیس و استخبارات موجود بودند، آنان فوری عکس‌العمل نشان داده در یک چشم برهم زدن زن معترض را درحالیکه پیاپی فریاد می‌کشید کشان کشان بیرون کردند. هویت این زن هنوز فاش نشده است.

ویدیوی فریاد خبرنگار زن ایتالیایی بر جان کیری: «داعش را شما ایجاد کردید»

ناجی‌العلی، کارتونیستی که تا پای جان برای مردمش رزمید

ناجی‌العلی، کارتونیستی که تا پای جان برای مردمش رزمید
ناجی سلیم العلی (۱۹۳۶ - ۲۹ اگست ۱۹۸۷) هنرمند فلسطینی با شخصیت کارتون منحصر به فرد خودش که به «حنظله» شهرت داشت، منحیث مشهورترین کارتونیست جهان عرب تا امروز شناخته می‌شود. موضوع کارتون‌های وی بیشتر مصایب فلسطینیان و نقش‌های خاینانه دول امریکا، اسراییل و کشورهای عربی در برابر این ملت ستمدیده بود. ناجی‌العلی این شهرتش را برای کارتون‌های خارق‌العاده و روح مبارزه‌جویانه‌اش کسب کرده بود. ایستادگی وی بر دفاع شجاعانه از مردمش بالاخره باعث شد که هدف ترور «موساد» قرار گرفته به شهادت رسد.
ناجی‌العلی در ۱۹۳۶ در روستای الشجره فلسطین به دنیا آمد و در ۱۹۴۸ این ساحه از جمله ۴۸۰ روستایی بود که برای ایجاد کشور اسراییل با خاک یکسان شد. هنوز ۱۰ سال داشت که مجبور به ترک سرزمینش به مقصد اردوگاه مهاجران فلسطینی در جنوب لبنان شد. العلی در مقاله‌ای درمورد زندگی دردآورش که نمایانگر زندگی اغلب فلسطینیان شده می‌تواند، می‌نویسد:
«از کجا آغاز کنم؟ شاید هم از روزی که ما فلسطین را به مقصد اردوگاه عین‌الحلوه در جنوب لبنان ترک کردیم. و از نگاه‌هایی در چشمان مادران و پدران مان که از حقیقت سخن نمی‌گفت، بلکه اندوهی را بیان می‌داشت. اندوه، زبانی که از دریچه آن ما جهان را شناختیم، زبان قهر که راه بیرون‌رفت خود را گاهی از طریق سخنان و گاهی هم از طریق کردار ما پیدا می‌کند.»
در جولای ۱۹۵۲ زمانی که انقلاب شروع شد، العلی یکجا با جوانان دیگر به جاده‌های اردوگاه ریخته، شعار «زنده‌باد انقلاب» سر داد و به دفاع از آن دیوارنویسی می‌کردند. بنابر این برای چندین بار به زندان افکنده شد. در این آوان است که العلی علاقمند رسامی می‌شود:
«همانند دیگران در اردوگاه، ضرورتش را دیدم که احساساتم را بیان دارم... در آن دوره‌ی زندگی‌ام علاقمندی شدید به رسامی پیدا کردم. شروع کردم تا دید سیاسی، تشویش و اندوه‌ام را از طریق رسامی روی دیوارها بیان دارم. همیشه خود را مطمئن می‌ساختم که قبل از رفتن به زندان با خود قلم داشته باشم.»
سپس در جریان سیمناری در اردوگاه، غسان کنفانی (نویسنده و روزنامه‌نگار متعهد فلسطینی و عضو رهبری «جبهه‌ مردمی آزادی فلسطین» که در ۸ جولای ۱۹۷۲ به دست موساد به قتل رسید) رسامی‌های وی را در روی دیوارهای تالار می‌بیند و دو تایش را در مجله‌ی ملی‌گرای عرب به نام «الحریت» به چاپ می‌رساند. هرچند، العلی برای یک سال در «اکادمی هنرها» درس می‌خواند ولی در آن مدت برای شش یا هفت بار دستگیر و زندانی می‌شود، که دیگر نمی‌تواند به تحصیلش ادامه دهد. بعد از آن فرصتی می‌یابد تا در مجله «الطالیه الکویتی» که توسط «حزب مترقی کویت» به نشر می‌رسید، کار کند. در این زمان است که ناجی‌العلی شخصیت کارتون منحصر به فرد خودش با نام «حنظله» را خلق می‌کند.
ناجی‌العلی خالق شخصیت کارتونی «حنظله» بود که به نماد ستم‌کشیدگی ملت مبارز فلسطین بدل گشت.
ناجی‌العلی خالق شخصیت کارتونی «حنظله» بود که به نماد ستم‌کشیدگی ملت مبارز فلسطین بدل گشت.
حنظله به عربی سیب تلخ معنا می‌دهد و کودک ۱۰ ساله‌ای است که شاهد تمام تلخی‌های موضوع کارتون‌های العلی می‌باشد. کودک پابرهنه با لباس‌های پینه‌ای که کارتونیست او را چنین توصیف می‌کند:
«حنظله را برای اولین بار برای خوانندگان، این طور معرفی کردم، "منم حنظله از اردوگاه عین‌الحیوا. سوگند می‌خورم که در راه حقیقت وفادار بمانم..." این وعده را با خود سپردم. حنظله‌ی پابرهنه و کوچک نماد کودکی‌ام بود. او در سنی قرار داشت که من فلسطین را ترک کردم و به نحوی امروز هم در همان سن قرار دارم. هرچند، تمام این‌ها ۳۵ سال پیش اتفاق افتاد ولی جزییات آن دور زندگی‌ام، هنوز در خاطرم‌ پابرجاست.»
و در جاهای دیگر علت ایجاد شخصیت کارتون حنظله را بیشتر توضیح می‌دهد:
«دوستانی داشتم که با آنان کار، اعتراضات و روزهای زندان را یکجا سپری می‌کردم تا این که آنان به انسان‌های عادی مبدل شده و مصروف زندگی شخصی خود شدند. نگران بودم که نشود من هم به انسان عادی تبدیل شده منحل گردم. در خلیج این کودک را به دنیا آوردم و در خدمت مردم قرارش دادم. او به دوستدارانش متعهد است.»
«نامش حنظله است و به مردم عهد سپرده که با خود صادق باشد. وی را قسمی نقاشی کردم که کودک زیبایی نباشد و موهایی همچون پر جَیره داشته باشد. جَیره از پرهایش مانند سلاح استفاده می‌کند. حنظله کودک چاق و چله، خوشحال، آرام و نازدانه نیست. او کودک پابرهنه‌ای است که مرا از ارتکاب اشتباه دور نگه‌می‌دارد. هرچند زمخت به نظر می‌رسد ولی بوی مشک می‌دهد. دستانش به سان اعتراض در عقبش گره خورده که راه‌حل‌های صلح به شیوه‌ی امریکایی را نمی‌پذیرد.»
«او همچون عقربه‌ی قطب‌نما به‌طور مداوم به‌سوی فلسطین اشاره می‌کند. فلسطین نه به معنای جغرافیایی، بلکه از دید انسانی آن –نماد راه عدالت که چه در مصر باشد، ویتنام یا افریقای جنوبی.»
سپس ناجی‌العلی به لبنان برگشت و در ۱۹۸۲ اسراییل جنوب لبنان را برای سرکوب مردم فلسطین اشغال نمود. ارتش اسراییل در آنجا دست به جنایات جنگی زد و العلی شاهد این قساوت‌ها بود. او و خانواده‌اش باوجودی که افراد غیرنظامی بودند، اما برای چندین روز منحیث اسیر جنگی بسر بردند. وی از معاهده صلح کمپ دیوید مانند دیگر فلسطینیان ناراض بود و بر این باور بود که دولت امریکا و کشورهای عربی در حق آنان خیانت نموده‌اند، و این دلخوردگی در کارتون‌هایش بازتاب یافته است.
ناجی‌العلی مجبور شد تا در ۱۹۸۳ از لبنان به کویت رفته با روزنامه «القبس» کارش را آغاز کند. پس از آن در ۱۹۸۵ به انگلستان رهسپار شد تا در بخش جهانی این روزنامه به کار ادامه دهد. در آنجا نیز از گزند تهدید و فشار در امان نبود. به گفته خود و همکارانش، بیش از ۱۰۰ بار هشدار دریافت کرد، لیکن مضمون کارتون‌هایش تغییر نکرد و همچون گذشته به مبارزه از طریق هنرش ادامه داد. این ایستادگی بالاخره جانش را تهدید کرده در ۲۲ جولای ۱۹۸۷ هنگامی که در جلو دروازه ورودی روزنامه «القبس» ایستاده بود، مورد هدف گلوله دو مرد ناشناس قرار گرفت که به شقیقه راستش اصابت نمود. وی تا روز مرگش در ۲۹ اگست ۱۹۸۷ در حالت کوما به سر برد. اگرچه مطابق خواست العلی باید در کنار آرامگاه پدرش در اردوگاه عین الحلوه در جنوب لبنان به خاک سپرده می‌شد، ولی بنابر مشکلات امنیتی در «گورستان اسلامی بروکود» در بیرون شهر لندن به خاک سپرده شد.
پولیس لندن دو مرد مظنون را دستگیر نمود و قتل العلی به «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» ربط داده شد، اما بعدها معلوم شد که قاتلان گماشتگان سازمان استخباراتی «موساد» متعلق به اسراییل بودند.
ناجی‌العلی ۴۰ هزار نقاشی به جا گذاشت و چندین جایزه هنری را از آن خود کرد. طبق گفته‌ی خودش حنظله امروز شاهد تلخی‌ها در کشورهای مختلف جهان است:
«در نخست او [حنظله] یک کودک فلسطینی بود، ولی آگاهی وی بلند رفت تا افق دید ملی، جهانی و انسانی داشته باشد.»
امروز ده‌ها کارتونیست دیگر حنظله را شاهد تلخی‌ها در کشورهای مختلف منطقه مانند مصر، سوریه، لبنان و ایران نموده‌اند.
نشریه «نیویارک تایمز» درمورد آثار وی نوشت: «اگر می‌خواهید بدانید که عرب‌ها درمورد امریکا چه فکر می‌کنند، باید کارتون‌های العلی را بنگرید.» و مجله «تایم» اظهار داشت: «این مرد با استخوان انسان‌ها نقاشی می‌کند.»
ناجی‌العلی از آنجمله هنرمندان باوجدان سیاسی بود که نشان داد با هنر و قلم می‌توان دشمنان مردم را گلوله‌باران کرده مدافع والاترین ارزش‌های انسانی بود. در یک کشوری که غرق فاجعه و جنگ و مصایب گوناگون باشد، هنرمندی که آثارش به گفته شاملو «درد شهر و دیارش را فریاد» نکند، بود و نبودش بی‌اثر بوده و چه بسا در خدمت ستمگران قرار خواهد گرفت.
بر تمامی هنرمندان افغانستان تیره‌روز است که ناجی‌العلی‌ها را سرمشق قرار داده، با هنر شان به جنگ سیاهی و استبداد و خیانت‌هایی بروند که در هرگوشه کشور ما گلوی ملت را می‌فشارند.



«ای یار!»
ای یار،ای دوست!
ستاره شبهای تاریک،امید قلب های سرد
نبینم که از من دور باشی
برای امید به آزادی
قلب زاگرس سبز شده است
به اتاقش وارد شده و از آنجا خارج نمی شود.
(به امید آزادی
روی زاگرس رویده است
و سقوط نمی کند)
ای یار ای دوست!
جوانی من کجاست؟ امید من کجاست؟
از دست من ناراحت شده و دیگر بر نمی گردد
زندگی آزاد از من ربوده شده است
بچگی من کجاست؟
ای یار،ای دوست!
اشکهای چشمانم را دوشیدند،دل و جگرم را سوختند
خواب و خیال هایم را فروختند
ما باز هم قیام کردی، به خون خود زندگی بخشیدیم
بذرزندگی عشق را بخشید.
صدا:هوزان دینو
«Oy yarê»
Oy yarê, oy hevalê
Stêrka şevên tari
Hevya dılên sari
Nabinım tü jımın duri
Jı bo hevyen azadiyê
Şin buye lê ser zagrosê
Derket jor nayê xwarê
Oy yarê, oy hevalê
Cıwani emrêm kani
Heviyên dılêm kani
Xeyidin çu go naynê
Azadiya vê jine
Jımın hate dızinê
Zaroktiya mın kani
Oy yarê, oy hevalê
Hêstrên lı çavêmın dotın
Dıl u cigeramın sotın
Xewn u xeyalêm fırotın
Me disa seri hılda
Lı nav xwina xwe jında
Tove jiyanê evin da.
«Oy yarim»
Oy yarim, oy arkadaşım
Karanlık gecenin yıldızı
Soğuk kalplerin umudu
Göremiyorum benden uzaktasın
Özgürlüğün umudu için
Yeşerdi zagros üzerinde
Çıktı yukarı inmez aşağı
Oy yarim, oy arkadaşım
Ömrümün gençliği hani?
Gönlümün umudu hani?
Küsüp gittiler gelmeyecekler
Bu yaşamımın özgürlüğü
Benden çalındı
Çocukluğum hani?
Oy yarim, oy arkadaşım
Gözlerimdeki yaşları sağdılar
Gönlümü ve ciğerimi yaktılar
Düşlerimi ve hayallerimi sattılar
Biz yine baş kaldırdık
Kanımızın içerisinde dirildik
Yaşam sevdası tohumunda

هوزان دینو_ای یار ...

استراتژی را از هرج و مرج-! اول را داشت و استراتژی "از شوک": بوش بسته در عراق و افغانستان. اما او شکست خورد. ایالات متحده آمریکا را صرف-آنها پس به یک سیاست جدید ، استراتژی "را از هرج و مرج"?


La stratégie du chaos - livre électronique (EPUB + MOBI)
https://gumroad.com/l/pEboz#
Il y a d’abord eu la « stratégie du choc » : Bush frappant l’Irak et l’Afghanistan. Mais il a échoué. Les Etats-Unis passent-ils alors à une nouvelle politique, la « stratégie du chaos » ?
Dans cet arc musulman qui relie l’Afrique à l’Asie en passant par le Moyen-Orient, révoltes et résistances se multiplient. Les Etats-Unis ont tenté, en vain, de contrôler cette région riche en matières premières et traversée de voies maritimes stratégiques. Un enjeu décisif pour garder le leadership mondial face à l’Europe, la Russie et surtout la montée de la Chine.
A défaut de contrôler les richesses du monde musulman, il faut empêcher les concurrents d’en profiter. D’où la stratégie du chaos : diviser pour régner. Au risque d’embraser toutes ces régions ?
Dans ces entretiens clairs et passionnants, Mohamed Hassan analyse ces nouveaux rapports Nord - Sud qui façonneront le monde de demain. Comment les puissances coloniales ont divisé les pays musulmans, comment le pétrole a sauvé un système de la faillite et pourquoi la crise économique constitue une opportunité pour les peuples d’Occident et du tiers monde de bâtir un monde meilleur.
Connaître l’impact du passé, comprendre les conflits présents, anticiper les explosions de demain.
استراتژی را از هرج و مرج-e-کتاب (ایپاب + mobi)
https://gumroad.com/l/pEboz#
there ' s
 اول را داشت و استراتژی "از شوک": بوش بسته در عراق و افغانستان. اما او شکست خورد. ایالات متحده آمریکا را صرف-آنها پس به یک سیاست جدید ، استراتژی "را از هرج و مرج"?
در این کمان مسلم کی به آسیای مرکزی در میان خاورمیانه ، انقلابها و resistances تجديد هستند. ایالات متحده آمریکا در تلاش اند ، بیهوده بود ، به کنترل این منطقه غنی در مواد خام و عبور از دریای راهبردی باشند. یک مبارزه قاطع برای نگه داشتن را رهبری سراسری در صورت را از اروپا ، روسیه ، و به خصوص ظهور از چین.
برای کنترل منفی ثروت را از جهان اسلام ، آن لازم است که برای جلوگیری از سوء استفاده کنندگان را از این. کجا استراتژی را از هرج و مرج: تقسیم و. در خطر از غرق کردن در تمام اين مناطق ؟
در این مصاحبه پاک کردن و هيجان انگيز ، محمد حسن تحلیل این گزارش جدید شمال و جنوب - که شکل خواهد جهان را از فردا. چقدر قدرت کلوونیال را تقسيم شده اند در کشورهای مسلمان ، چگونه نجات داده نفت یک سیستم را از ورشکستگی و چرا در بحران اقتصادی فرصتي است برای مردم را از غرب و جهان سوم را به ساختن یک دنیای بهتر.
تا بدونم ضربه را از گذشته ، درک کشمکش ها در حال حاضر ، افراد فعال از فردا.

۹۱ روز زندان و ۷۴ ضربه شلاق برای پدر سعید زینالی! حکم شلاق و زندان هاشم زینالی

۹۱ روز زندان و ۷۴ ضربه شلاق برای پدر سعید زینالی



۹۱ روز زندان و ۷۴ ضربه شلاق برای پدر سعید زینالی

91 روز زندان و 74 ضربه شلاق، حکم مردی است با موهای سفید که 16 سال است دنبال پسرش می‌گردد؛ درست از تیر 78 و پس از حوادث کوی دانشگاه که به خانه‌اش آمدند و پسرش را بردند. از آن هنگام تاکنون هرجا می‌رود، تصویر قاب شده جوانی را در دست دارد که کنارش نوشته است: «چرا کسی صدایم را نمی‌‌شنود؟ من سعیدم را می‌خواهم... سعید من کجا است؟»
«هاشم زینالی»، پدر «سعید زینالی» روز گذشته حکم بدوی دادگاه را دریافت کرده و به 91 روز زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شده است. اتهام او، «شرکت در تجمع غیر قانونی» ذکر و در دادنامه نوشته شده است: «اخلال در نظم عمومی از طریق جنجال و شرکت در تجمع غیر قانونی در حمایت از محکوم علیه سرکرده فرقه عرفان کاذب شعور کیهانی، بدین شرح که متهمین  در جهت حمایت از سرکرده فرقه عرفان کیهانی (حلقه) اقدام به شرکت در تجمع غیر قانونی در 30/8/94 مقابل زندان اوین می‌نمایند.»
هاشم زینالی، پدر سعید سی ام آبان‌ماه در تجمع مقابل زندان «اوین» همراه عده دیگری از خانواده‌های زندانیان سیاسی و هواداران «محمدعلی طاهری» بازداشت شد.
«اکرم نقابی»، مادر سعید زینالی در گفت وگو با «ایرانوایر» می‌گوید: «ایشان در دادگاه گفتند از آقای طاهری شناختی ندارم و تنها دنبال سرنوشت سعید هستم ولی باز اتهام ایشان را در دادنامه، تجمع در حمایت از آقای طاهری ذکر کرده اند. ما برای عقیده آقای طاهری به عنوان یک انسان احترام قائل هستیم اما شناختی از اندیشه ایشان نداشتیم و فقط و فقط پی گیرسرنوشت سعید بوده و هستیم. روز دستگیری، خانواده زندانیان سیاسی تجمع کرده و هواداران آقای طاهری هم کنار ما ایستاده بودند و بازداشت‌ها با هم صورت گرفت. اما همان روز دستگیری، پدر سعید و آقای "رضا ملک" را از شاگردان آقای طاهری جدا کرده بودند.»
این دو نفر توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شده و مدتی را در بند «دو الف» گذرانده بودند: «شش روز که هیچ خبری از ایشان نمی‌ دادند و بازداشت ایشان را هیچ ارگانی گردن نمی‌گرفت. اما وقتی پی گیری‌های من را دیدند، گفتند توسط اطلاعات سپاه بازداشت شده و در بند دو الف است.»
اکرم نقابی در روزهای بی خبری از همسرش، 16 سال انتظار برای پسرش را هم دوره کرده است: «16 سال است هر جا که بگویید، رفته‌ایم. به هر کسی که باید، نامه نوشته‌ایم اما دریغ از یک جواب که به من بگویند بچه‌ات کجا است. چند وقت پیش گفتند چرا شما با رسانه‌های خارجی حرف می‌زنید. نمایشگاه مطبوعات شد و من رفتم با رسانه‌های داخلی حرف بزنم اما مگر حرف‌های من منتشر شد؟ فقط یکی از خبرنگاران از وضعیت سعید از آقای "محسنی اژه‌ای" پرسیده بود و تازه آقاى اژه اى در جواب گفته اند كه مدركى دال بر اين كه سعيد زينالى بازداشت شده، وجود ندارد و ممكن هست بعضا افرادى مفقود شوند. براى اثبات بازداشت شدن سعيد از ما سند و مدرك می خواهند! جای ما عوض شده و حالا از ما مدرک می‌خواهند. برای بازداشت کدام زندانی سیاسی به خانواده‌اش سند مکتوب می‌دهید که به ما داده باشید. انگار نه انگار که پسر 23ساله‌ام را جلوی چشم خودم بردند.»
سعید تنها یک بار با خانواده‌اش تماس گرفته است: «دو سه ماه بعد از بازداشت تماس گرفت و گفت من خوبم و پی گیر کارهایم باشید. ما هنوز پی گیریم اما هیچ جوابی نگرفتیم. ما فقط یک سوال داریم، سعید ما کجا است؟»
این همان سوالی است که پدر سعید به خاطرش حکم گرفته است: «پدر سعید توی دادگاه گفت من دنبال سرنوشت پسرم هستم و تا زنده‌ام، پی گیر سرنوشت بچه‌ام می‌مانم؛ حالا حتی اگر می‌خواهید من را اعدام هم کنید، من دست از پی گیری نمی‌کشم.»
هاشم زینالی کارمند وزارت صنایع بوده اما چند ماه بعد از بازداشت پسرش، حراست وزارت خانه از او می‌خواهد که به کارش خاتمه دهد و او با 28 سال و شش ماه سابقه خدمت، خودش را بازخرید می‌کند.
مادر سعید می‌گوید: «کدام آدم عاقلی با 28 سال سابقه، خودش را بازخرید می‌کند؟ مگر این که اجباری در کار باشد.»
روز شنبه قرار است «محمد مقیمی»، وکیل خانواده زینالی به حکم صادر شده برای هاشم زینالی اعتراض کند: «20 روز فرصت تجدید نظر داده‌اند اما اگر حکم قطعی شود، من و پدرش می‌رویم قوه قضاییه، همان جا می‌ایستیم تا نفری 37 ضربه شلاق به ما بزنند. اگر جواب پدر و مادری که پی گیر وضعیت فرزندشان هستند، شلاق است، ما حاضریم شلاق بخوریم.»





مردان افغان در جنگ دیگران

منبع: مجله اشپیگل، ۱۱ می ۲۰۱۵
Afghans in syria's war
بشار اسد با کمبود نفرات روبرو شده‌است و بیش از هر وقت دیگر نیازمند سربازان مزدور خارجی است. خیلی‌ از این سربازان مانند مراد که مأموریت‌اش در زندان حلب به پایان رسیده از افغانستان می‌آیند.
جنگ، جنگی که از طلوع آفتاب تا طلوع آفتاب به طول انجامید. وقتی که آفتاب برای دومین بار در حلب طلوع کرد، هنوز مراد، روستایی افغان در طبقه دوم خانه‌ای که می‌خواست طبق دستور پاسداران ایران به هر قیمتی شده، از آن حفاظت کند، سنگر گرفته بود.
چطور از روستای کوهستانی‌اش در افغانستان به اینجا رسیده بود؟ به گفته خودش فقط اجازه اقامت در ایران را می‌خواست، اما حالا به عنوان مزدور در جنگ داخلی سوریه برای بشار اسد می‌جنگد.
در آن روز صبح، مراد نه می‌دانست کجاست، نه می‌دانست با چه کسی می‌جنگد و نه می‌دانست چند نفر از هم‌قطارانش زنده مانده‌اند. ساعت‌ها بود که سه قطار فشنگ‌اش را خالی کرده بود و وقتی خانه‌ای که در آن سنگر گرفته بود، فرو ریخت، فقط به سه دخترش فکر می‌کرد. می‌گوید: «فریاد کشیدم، حس کردم که دارم خفه می‌شوم و بعد اطرافم در سکوت فرو رفت.»
مردانی آمدند و مراد را که هم‌چنان فریاد می‌کشید، از زیر آوار بیرون کشیدند. او شانس آورده بود، هر چند خودش اول این طور فکر نمی‌کرد. «فکر می‌کردم که حتمأ مرا به قتل خواهند رساند. اما آنها زخم‌هایم را پانسمان کردند و مرا به مقر خود بردند. آنجا کسی بود که کمی فارسی حرف می‌زد و به من گفت که نگران نباشم.»
Murad Ali Hamidi (left) and Said Ahmed Hussein were captured by rebel forces after storming a building in Aleppo, led 
by an Iranian officer. Syria
از چپ به راست: مراد علی حمیدی و سعید احمد حسین توسط نیروهای شورشی پس از حمله به ساختمان در شهر حلب دستگیر شدند.
این اتفاق مربوط به هفت ماه پیش است و از آن تاریخ مراد و یک افغانی دیگر در زندان موقت «جبهه دمشق» یکی از گروه‌های بزرگ چریکی حلب به سر می‌برند. زندگی‌شان در یک زیرزمین که با نور چراغ مهتابی روشن می‌شود، می‌گذرد. در میان صدای ژنراتور و دیوارهایی که براثر بمباران‌های پیاپی گچ‌اش فرو ریخته است. گروه دیگری از افغان‌ها، ایرانی‌ها و پاکستانی‌ها نیز توسط چریک‌های دیگر دستگیر شده‌اند، همه در خط اول جبهه. جنگ در حلب یعنی در جبهه شمال و همین ‌طور در گرداگرد دمشق و هما و دارا در جنوبی‌ترین نقاط سوریه چهره‌ای افغانی به خود گرفته است. چهره‌ای کاملاً آسیایی. چون بیشتر افغان‌هایی که به جنگ فرستاده می‌شوند، از هزاره‌ها یعنی فقیرترین اقلیت افغانستان هستند. دیکتاتوری خانوادگی اسدها سرباز کم آورده و حالا بیش از هر زمان دیگری به مزدور نیازمند است.
Rebel 
commander
ابو حسنین، یکی از فرماندهان شورشیان که در دستگیری مراد علی و سعید احمد نقش داشت می‌گوید: «آنان توانایی ادامه جنگ را نداشتند. اما تسلیم نشدند و ما هم تمام ساختمان را منفجر کردیم.»
از همان آغاز، رژیم اسد دشمنی داشت که هیچ وقت نمی‌توانست به راستی شکست‌اش بدهد و آن تقسیمات مذهبی در سوریه از دیدگاه جمعیت شناسی است. علوی‌های شیعه که خاندان اسد هم جزئی از آن است، فقط یک دهم جمعیت سوریه را تشکیل می‌دهد. هفتاد در صد بقیه سنی هستند که با مذهبی شدن جنگ داخلی به جبهه دشمن پیوسته‌اند. رژیم که به طور عمده روی سربازان وفادار علوی و نیروهای شبه نظامی حساب می‌کند، هر چند هنوز قدرت بمباران و استفاده از سلاح شیمیایی و پرتاب نارنجک به شهرها را دارد، اما در نبرد زمینی به اندازه دشمنانش نیرو از دست می‌دهد. به همین دلیل جوانان شیعه و علوی ترجیح می‌دهند به جای پیوستن به ارتش و جنگ جان‌شان را بردارند و فرار کنند.
برای جلوگیری از ریزش نیروهای خودی از سال ۲۰۱۲ گروه‌های با تجربه حزب‌الله لبنان به یاری اسد آمدند و بعد ایرانی‌ها هم به آنها اضافه شدند. و پس از آن پای پاکستانی‌ها، عراقی‌ها و یمنی‌هاهم باز شد. یک ارتش انترناسیونال شیعه، ارتشی که اسد روز به روز بیشتر به آن وابسته می‌شود. اما هر چه جنگ بیشتر طول می‌کشد، برای نیروهای کمکی توجیه این همه کشتار دشوارتر می‌گردد. در سال۲۰۱۳ حزب‌الله برای فتح قصیر ۱۳۰ جنگجو از دست داد و از آن زمان تا حال چندین برابر این عده را برای حفظ همین شهر به دام مرگ فرستاده است. در این فاصله در گواهی فوت کشته شدگان در سوریه می‌نویسند «مرگ براثر تصادفات رانندگی».
عراقی‌ها به طور عمده به خانه بازگشته‌اند. آنها خودشان در جنگ شرکت نمی‌کنند و فقط نظارت دارند. چریک‌های شبه نظامی اصحاب اهل الحق به طور مثال عملیات پاکستانی‌ها را در سوریه سازماندهی می‌کنند. اما هیچ قومی چون هزاره‌ها با این کثرت در جبهه اسد نمی‌جنگد. البته تعدادشان معلوم نیست، اما فقط در سال ۲۰۱۴ هفتصد نفر از آنان در جبهه حلب کشته شدند و این را هم باید اضافه کرد که خیلی‌هاشان آزادانه و با میل خود نیامده‌اند.
بیش از دومیلیون نفر از آنان به طورعمده به شکل مهاجرغیرقانونی در ایران زندگی می‌کنند. نیروی عظیم و سرگشته‌ای که توسط سپاه پاسداران در مقیاس هزاران نفره در طی یک سال و نیم گذشته راهی میدان نبرد سوریه شدند.
مراد علی حمیدی چهل و پنج ساله که حالا در زندان حلب نشسته، اهل روستایی در شمال افغانستان به نام شهرزاد خانه است. زمینی به وسعت پنجاه در پنجاه متر را می‌کاشت، نه به برق دسترسی داشت و نه به آب لوله‌کشی. باری، بدون داشتن مدرک قانونی به ایران گریخته و مدتی در معدن سنگ کار می‌کند تا اینکه در سپتامبر ۲۰۱۳ دستگیر می‌شود. تعریف می‌کند: «گفتند که قاچاق مواد مخدر می‌کردم، اما اصلأ حقیقت نداشت.»
پانزده روز تمام شلاق خورد. یک زخم گرد بر پشت‌اش نشان می‌دهد که با آتش سیگار سوزانده شده، بر اساس ادعای او «همه ایرانی‌ها راسیست هستند، ما را فقط به دلیل افغانی بودن می‌رانند. کمتر کسی از ما اجازه اقامت قانونی دارد که لااقل بتواند بچه‌هایش را به مدرسه بگذارد.» مراد در ادامه شرح می‌دهد که به شش سال حبس محکوم شد و یک سال‌اش را در زندان معروف اوین گذراند، تا اینکه روزی یک سپاهی با اونیفورم سبز تیره پاسداران به طور غیرمنتطره به ملاقات‌اش آمد. او را از سلول بیرون آورد و پرسید: چرا اینجا هستی؟
-مواد مخدر
-می‌خواهی پنج سال باقی‌مانده را به تو ببخشیم؟
Syria War
بشار اسد بخاطر کمبودی نیروهایش به سربازان مزدور که اکثراً از نقاط دوردست افغانستان اند تکیه می‌کند. و برای مقابله با شورشیان آنان را در خطوط مقدم جبهه در شهرهای مختلف مقرر می‌نماید.
مراد جواب منفی نداد. شرط این بخشش این بود که باید دوماه در جبهه سوریه می‌جنگید. یک کار ساده، فقط نگهبانی. به او گفتند که پس از بازگشت حتی می‌توانند درباره اجازه اقامت‌اش هم یک فکری بکنند. بقیه افغان‌های هم‌سلولی مراد همه موافقت کردند که باقی حبس‌شان را با دو ماه جنگ در سوریه مبادله کنند. در عین حال قول دو میلیون تومان حقوق ماهانه هم به آنان داده شد. به هم‌سلولی مراد، سید احمد حسین هم که سال‌ها به عنوان کارگر ساختمانی در شمال تهران کار می‌کرد و در یک یورش همراه صد و پنجاه نفر دیگر دستگیر شد، قول همین مبلغ را داده بودند. البته این را هم گوشزد کرده بودند که: در هر صورت شما را می‌فرستیم! همه امضا کردند.
از زندان به اردوگاه‌های نظامی مختلفی در اطراف تهران فرستاده شدند تا طرز کار با کلاشنیکف را یاد بگیرند. مربیان به آنها می‌گفتند که در سوریه با تروریستها خواهند جنگید. آنها را با لباس شخصی سوار اتوبوس کردند و به فرودگاه امام خمینی بردند تا با یک هواپیمای مسافربری راهی دمشق شوند: همسفران‌مان خانواده‌ها هم بودند. هیچ‌کس نباید بو می‌برد که ما سرباز هستیم.
دو نفر سپاهی در دمشق به آنان خوش‌آمد می‌گویند و پس از صرف چای به سمت بندر لاتاکیه می‌روند و از آنجا با اتوبوس راهی اردوگاه نظامی در اطراف حلب می‌شوند و ده روز آنجا می‌مانند: اینجا دیگر ایرانی‌ها دوستانه رفتار نمی‌کردند. سربازان سوری که مراقب بودند هم همین ‌طور. اگر با هم به فارسی حرف می‌زدیم، سرمان داد می‌کشیدند.
یک روز غروب به ما اسلحه و لباس نظامی دادند. با ماشین ما را به محل تجمع حدود سیصد افغان بردند. تمام شب تا چهار صبح راه رفتیم. بعد در تاریکی خانه چند طبقه‌ای را نشان‌مان دادند و به یگ گروه دوازده نفری دستور داده شد که به آن حمله کرده و به هر قیمتی شده نگه‌اش داریم. مرتب می‌گفتند که به هیچ وجه اجازه عقب‌نشینی نداریم و اگر عقب‌نشینی کنیم، تروریست‌ها سرمان را از بدن جدا می‌کنند. فریاد می‌کشیدند که تسلیم نشوید، تسلیم نشوید.
دو تا از فرماندهان طرف مقابل که در همین جنگ شرکت داشتند می‌گویند که افغان‌ها مثل ماشین می‌جنگند خیلی سخت‌جان هستند. سریع‌تر از ما می‌دوند و حتی وقتی در محاصره کامل قرار دارند، شلیک می‌کنند. اما وقتی ارتباط‌شان با مرکز قطع شود، به شدت دستپاچه می‌شوند.
Afghans Arrested by Syrian Army
تصاویر و ویدیوی این سه افغان را که در جنگ سوریه به چنگ مخالفان دولت بشار اسد افتیده اند، «ارتش آزاد سوریه» چندی قبل منتشر نمود. این سه تن اعتراف نمودند که به دلیل نبود کار و وضع بد زندگی در ایران مجبور شدند به رفتن در جنگ سوریه تن دهند.
مراد تعریف می‌کند: همه ما می‌ترسیدیم. من از خود می‌پرسیدم که اینجا چه کار می‌کنم؟ اینجا که سرزمین من نیست.
وقتی که مترجم از او می‌پرسد که پس چرا اصلأ به چنین کاری دست زده، مراد برای اولین بار عصبانی می‌شود: یک زمین پنجاه در پنجاه متری چطور باید شکم پنج نفر را سیر کند؟
دستش را به حالت تسلیم و رضا بلند می‌کند و ادامه می‌دهد: ما دویدیم . خوشبختانه خانه خالی بود. ما در طبقات مختلف تقسیم شدیم. به سمت‌مان شلیک شد و ما اصلأ نفهمیدیم که جز ما کسی در خانه نیست. در خانه فقط یک سپاهی ایرانی بود که بر سرم فریاد می‌کشید: یا بجنگ یا همین جا می‌کشمت! من همه قطار فشنگ‌ام را بدون آنکه نگاه کنم، شلیک کردم.
ابوحسنین یکی از دو چریک طرف مقابل درباره آن شب می‌گوید: برای آنها هیچ امیدی وجود نداشت. اما به نبرد ادامه دادند و تسلیم نشدند.ما هم خانه را منفجر کردیم.
همان انفجاری که مراد و سعید را به زیر آوار فرستاد، تنها افراد گروه که جان سالم به در بردند.
حالا در شهری زندانی هستند که از هر زندانی خطرناک‌تر است. هر روز زندگی‌شان در معرض نابودی است. آن هم توسط بمب‌های بشکه‌ای ارتشی که برای پیروزی‌اش جنگیده بودند. حتی بمب‌ها هم سرگردانی رژیمی را نشان می‌دهد که در هفته‌های گذشته شکست‌های سنگین نظامی را تحمل کرده است. هر روز صبح در فاصله ساعت هشت تا نه (بارل تایم) بخش‌های شمالی حلب با بمب‌های بشکه‌ای که از هلی‌کوپترهای نظامی فرو می ریزد، بمباران می‌شود. یکی از کسانی که مسئول زندانیان افغانی بود به ما توصیه کرد که بعد از ساعت نه برای مصاحبه برویم. روز یک‌شنبه است و درست پیش از اینکه گروه خبرنگاران اشپیگل به زندان چریک‌ها برسد، محله همسایه سیف‌الدوله به شدت بمباران می‌شود. در مسیر زندان به مردمی بر می‌‌خوریم که با چهره وحشت زده و گاه گریان به سمت محله بمباران شده می‌دوند. اول به نظر عجیب می‌آید چون این بمب‌ها معمولأ فقط به خرابه برخورد می‌کند و تازه اگر هم کسی کشته شود، معمولا مردم اینجا به خیابان نمی‌آیند.
اما این بمب پیش از ساعت نه مستقیم به تنها مدرسه این منطقه اصابت کرده، یک ساختمان چهار طبقه که حالا فقط ویرانه‌ای از آن به جا مانده است. یک‌شنبه سوم ماه مه روز امتحانات است. تنها روزی که شاگردان همه جمع‌اند. در آن سوی شهر نیز که در دست نیروهای اسد است در همین روز امتحانات انجام می‌شود. خلبانان دقیقأ می‌دانستند که چه کار می‌کنند.
دست کم شش دانش‌آموز و یک معلم در جا کشته می‌شوند، درمورد دیگران دکتر می‌گوید که نمی‌داند چند نفرشان نجات پیدا خواهند کرد. همان روز غروب مردی را سوار بر موتور در کنار خرابه‌ها می‌بینم که از آخرین کسانی که برای کمک در آنجا هستند، سراغ دخترش را می‌گیرد. او به همه بیمارستان‌ها و سردخانه‌ها سر زده و همه فقط در سکوت سر تکان داده‌اند. مرد به راهش ادامه می‌دهد و با لحنی خالی از بیم وامید تکرار می‌کند: دخترم…
Syria War
انگار در این لحظه برای مدتی کوتاه رشته‌های سرنوشت مراد که چند لحظه پیش با همین لحن گفته بود «دخترانم» با این مرد پیوند می‌خورد. مراد هم دو سال است که هیچ خبری از دختران‌اش ندارد. در روستا نه برادری دارد و نه پدرو مادری. فقط مادر زن‌اش آنجا مانده که او هم به شدت تنگدست است: چه کسی از خانواده من مراقبت می‌کند؟ در این زمستان چیزی برای خوردن و پوشیدن دارند؟
می‌گوید که فقط خدا می‌داند که چه برسرش خواهد آمد. چریک‌ها با وساطت یک امام و از طریق هلال احمر سعی کردند که او و دیگر افغان‌ها را با زندانیان خودشان که در دست اسد اسیر هستند، مبادله کنند. برای مراد اما این دلیلی برای امیدواری نیست. فقط نوع وحشت عوض می‌شود: اگر مرا دوباره به ارتش سوریه بسپارند، چه خواهد شد؟ آنها مرامثل آن دفعه به عملیات انتحاری دیگری خواهند فرستاد. من اما می‌خواهم به افغانستان برگردم. به همان فلاکتی که از آن گریخته بودم.
اما شیخ عبدالقادر فلس که مسئول مذاکره با رژیم اسد است، زیاد به مبادله افراد امیدوار نیست و می‌گوید: ما پیش از این نظامیان سوری را مبادله کردیم. رژیم برای افراد حزب‌الله و ایرانیان فوراً چند نفری از افراد ما را آزاد می‌کند. اما برای افغان‌ها هیچ . ما به کمیته بین‌المللی صلیب سرخ هم مراجعه کردیم که آن هم نتیجه‌ای نداد. انگار این دونفر تا آخر جنگ مهمان ما خواهند بود.
یکی دیگر از فرماندهان چریک‌ها که در رابطه با شش افغانی دیگر با رژیم وارد مذاکره شده، می‌گوید که همیشه یکی از سران نظامی اسد به نام سهیل الحسن که هوادارانش او را «نِمرَ» یعنی «ببر» می‌نامند به او تلفنی پاسخ داده: هر کاری دلتان خواست با آنها بکنید. می‌توانید بکشیدشان. هزاران نفر از اینها را روانه جنگ می‌کنیم. مزدور هستند.

معرفی میشل کولان، ژورنالیست باوجدان بلژیکی

معرفی میشل کولان، ژورنالیست باوجدان بلژیکی
میشل کولان یک فعال چپ، خبرنگار، نویسنده و بنیانگذار انجمن مستقل تحقیق عملی است که از طریق یک صفحه انترنتی که توسط گروهی از داوطلبان اداره می‌شود نظریاتش را انتشار می‌دهد. درین صفحه، او خود را «متخصص در نآاگاهی» معرفی می‌کند. در بسیاری کتاب‌های خود مفهوم «دروغ رسانه‌ای» یا پروپاگند را افشاء می‌کند و استفاده از آنرا جهت رفتن یک کشور به جنگ علیه کشور دیگری، محکوم می‌نماید.
کولان کارش را در هفته‌نامه «مسیر همکاری» که یک نشریه رسمی «حزب کار بلژیک» است، آغاز نمود و مدت طولانی‌ای در هیئت اداری آن کار کرد.
او بشکل مستقل از طریق نوشتن کتاب‌ها، تهیه فلم‌های مستند و سایتش، کارش را ادامه داد و به گروهی از داوطلبان و نشریه‌ای بنام «هفته نامه» که به ۱۰۰هزار خواننده توزیع می‌شود دست‌رسی حاصل کرد. در شش ماه اول سال ۲۰۱۱ روزانه از ۶ هزار الی ۲۰ هزار خواننده به ثبت رسید. همچنان او عضو شورای مشورتی دستگاه تلویزیون ونزویلایی بنام «تیلی سور» است.
کولان مخالف سرسخت مداخله نظامی کشورهای زورمند است که بطور مثال می‌توان مخالفتش را در چند مورد ذیل شرح داد:
در سال ۱۹۹۹ علیه مداخله نظامی ناتو در کوسوو برخاست. در ۲۰۰۲ گروهی از ناظرین مدنی را تنظیم نموده به یوگسلاویا و عراق سفر نمود. در کنفرانس ضد امپریالیستی «اکسی فار پیس» ( Axi For Peace) که در ۲۰۰۵ توسط «شبکه ولتر» برگزار شده بود، اشتراک نمود.
در سال ۲۰۰۸ اظهار نمود که دولت اسراییل یک دولت بی‌نهایت نژادپرست در جهان است.
او در سال ۲۰۱۲ به لیبیا سفر می‌کند و از طریق یک ویدیو نیکولاس سرکوزی، رییس جمهور سابق فرانسه را به سبب مداخله نظامی در لیبیا به قتل کودکان آن کشور متهم می‌کند.
کولان در بسیاری از آثار خود اصطلاح «دروغ رسانه‌ای» را که توسط ژورنالیستی به نام جرارد سیلز ابداع شده، روشن می‌سازد. این اصطلاح توانمندی و راه های دستکاری فکری را در بر می‌گیرد که در رسانه ها بکار برده می‌شود.
میشل کولان معتقد است که اسلحه‌ رسانه‌ها جهت اغوای افکارعامه و توجیه رفتن به جنگ استفاده می‌شود. یک مثال دقیق این مفهوم در لیبیا دیده می‌شود. او در یک اثرش، «در لیبیا، ناتو و دروغ رسانه‌ای»، که در سال ۲۰۱۱ به نشر رسیده است، به شکل سیستماتیک پنج اصل ذیل را چنین بیان می‌دارد:
۱- تیره ساختن چهارچوب تاریخی و جغرافیایی لازم بخاطر درک مشکلات، برای تحمیل کردن نسخه تحریف شده یا ناقص. برین مبنا، درگیری در آیرلند یک جنگ مذهبی معرفی می‌شود، نه یک جنگ استعماری بریتانیایی.
۲- تحت شعاع قرار دادن منافع اقتصادی شرکت‌های بزرگ و دولت در گسیل «نجیبانه» و «فداکارانه» (متوقف کردن یک تهدید تروریستی، تامین صلح، وغیره). بنابراین، ملی‌سازی چاه های نفت ونزویلا و کم کردن اشتهای شرکت‌های غربی «جنایت» واقعی هوگو چاویز در نزد غربی ها خواهد بود.
۳- اهریمن جلوه دادن «دشمن» جهت مرعوب ساختن مردم و سمت دهی افکار آنان. اهریمنی که ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را دنبال کرد، می‌تواند یک مثال خوبی باشد (تروریزم اسلامگرا و برخورد مدنیت‌ها).
۴- حمله به سران مردم، نه به مردمش (بعضی اوقات حتی بخاطر دفاع از آنان در مقابل رهبر شان، مانند قضیه صدام حسین در عراق). لیکن بسی اوقات، این همان مردم هستند که قربانی اصلی جنگ می‌شوند (که تحت اصطلاح «خسارات غیرنظامیان» از آن نام برده می‌شود).
۵- در انحصار گرفتن معلومات و از هر گونه جروبحث های واقعی مطبوعات جلوگیری کردن تا دیگران نتوانند نظریات شان را بیان کنند.
میشل کولان چندین جلد کتاب را هم مستقلا و هم با همکاری «تحقیق عملی» نوشته است که تعدادی از آنها قرار ذیل اند:
• توجه مطبوعات! دروغ رسانه‌ای گولف؛ رهنما جهت افشاء دستکاری افکار عامه (۱۹۹۲).
• قماربازی دروغین؛ ابرقدرت های بزرگ؛ یوگوسلاویا و جنگ های نزدیک (۱۹۹۸).
• انحصار؛ ناتو برای تسخیر جهان (۲۰۰۰).
• امپراتوری در جنگ (۲۰۰۱) (به همکاری دیگران).
• مطبوعات و سانسور (۲۰۰۴) (به همکاری دیگران).
• بوش، گردباد، اقتصادی که منجر به جنگ می‌شود؛ فقر و دیگر جنایت (۲۰۰۵).
• هفت گناه هوگوچاویز (به همکاری «تحقیق عملی» نوشته شده است) (۲۰۰۹).
• لیبیا، ناتو و دروغ رسانه‌ای (۲۰۱۱) (با همکاری «تحقیق عملی» نوشته شده است).
بهمین صورت، او در ساختن گزارش‌های مستند در همکاری با دیگران نقش ادا کرده است:
• راپورتاژ همراه با کارلوس فیتوریا: زیر بمباردمان ناتو (۴۵دقیقه)، بروکسل ۱۹۹۹.
• همراه با وانیسا استوجیلکویچ: «کوسوو» در سردرگمی، فلم مستند ۷۸ دقیقه‌ای است که در سال ۲۰۰۲ ساخته شده است.
• بروکسل، یک فلم مستند ۷۸ دقیقه‌ای است که در سال ۲۰۰۷ ساخته شده است.- کاراکاس
از آنجاییکه این روزنامه‌نگار موضع جدی در برابر دولت امریکا، ناتو و اسراییل دارد، در کنار اینکه هواخواهان و طرفداران زیادی دارد، بعضی افراد و روشن‌فکران خودفروخته دول امپریالیستی او را بیرحمانه انتقاد می‌کنند تا افشاگری و آگاهی‌‌دهی وی را خنثی سازند.