
Tuesday, August 11, 2009





خانم مجری و هنرپیشه را می بینیم که از سر تا پا سبز پوشیده است. بلوزش سبز است. شلوارش سبز است. حتی کیفش هم سبز است! فقط کفش های پاشنه بلندش سبز نیست! او در این لحظه، شکوه یک خیارچمبر هنوز نپلاسیده در جالیزار را دارد. او را می بینیم که با کفش های پاشنه بلند توی چمن ها دارد دنبال چندتا فرانسوی می دود تا با آنها اعلام همبستگی کند. خوشبختانه امروز پای میکروفون داد سخن نخواهد داد ولی همچنان سبزپوش در کادر پشت صحنه خواهد ماند تا در تلویزیون ها دیده شود. با کلافگی به راه خود ادامه می دهیم تا به آنسو می رسیم و باز سخنرانی های تکراری و باز "یار دبستانی" و "خس و خاشاک" و سرانجام اعلام می کنند که تومار

دوست جدید در تظاهرات قبلی بچه اش را گذاشته بود توی کالسکه و آمده بود جلوی شهرداری پاریس و تکه ای از شاهنامه را تکثیر کرده بود و با خود آورده بود و بین مردم پخش می کرد. کارش زیبا بود ولی انتخابش نامناسب، چون آن بخشی که از تبار پارسی و دین پارسی حرف می زد را جدا کرده بود، در حالی که من امروزی هیچ تحقیری نسبت به قوم عرب یا تازی ندارم و دوستان بسیاری در میان ملل مختلف و ادیان مختلف دارم و خواستار یک جمهوری لائیک هستم و به هیچ وجه وارد بحث برتری زبان و دین و تبار پارس کهن نمی شوم. ما ایرانیان بایست روزی این نژادگرایی و احساس برتری نسبت به اعراب را کنار بگذاریم و هر چه اسلام بر سرمان آورده است را از چشم اعراب نبینیم. مگر اسلام، اعراب امروز را از فرهنگ جهانی عقب نداشته است؟ و مگر اسلام در زمان خود، تحولی پیشرو نبود؟ پادشاهان ساسانی آنقدر فاسد و عیاش و زنباره بودند که مردم به سوی اسلام گرویدند تا شاید روزگارشان بهتر شود که نشد. و باز حدیث تکراری! آن روز فرصت بحث با دوست جدید را پیدا نکردم. آن روز، دوست تازه، با بچه اش در کالسکه به راهپیمایی آمده بود و امروز با میهمانش که از شهرستان برای " روز همبستگی" به پاریس آمده است. دختر مهمان رفته جلو تا از تومار عکس بگیرد.
-"می بینی جز "خش و خاشاک" و "یار دبستانی" هیچی ندارند که به مردم بگویند. می بینی مدام توهم همبستگی را به وجود می آورند تا عکس و فیلم تهیه کنند و با معنای جدیدی که خودشان می نویسند به جوامع بین المللی ارائه بدهند!"
توریست های ایفل و اطرافش به کل این مراسم مانند بخشی از برنامه های تفریحی اطراف برج ایفل نگاه می کنند. تومار آهسته آهسته باز می شود و توسط افرادی که آن را حمل می کنند دور زمین چمن پهن می شود. تومار آهسته آهسته دارد دور زمین چمن خیمه ای سبز می زند. درست مانند میزانسن تعزیه! جلوی تومار بادکنک سبزی بسته اند و آهسته آهسته دارند با گستردن تومارشان زمین چمن را فتح می کنند. رضا دقتی سر تومار را مانند علم تعزیه در دست گرفته و پیشقراول شده است!"آزادی در ایران!" این شعار رضا بود. آیا رضا هم مانند این افراد گمان می برد با حمل بیرق شیعیان به صلح در جهان کمک می کند که دارد به این شکل با مردم سرکوب شده ی ایران اعلام همبستگی می کند؟ همراه با دوست جدید راه می رویم و حرف می زنیم. زمانی که او دیگراز عکسبرداری خسته شده، پیشنهاد می کنم برویم چند دقیقه ای بنشینیم. از دوست جدید می پرسم: "می بینی هیچ پروژه و یا هیچ حرفی جز رسیدن به قدرت ندارند؟"

به این وهم بزرگ سبز رنگ نگاه می کنم که مانند مهی دارد ایرانیان را در خود می گیرد. راستی چه لزومی داشت اکبر گنجی دست به اعتصاب غذا بزند؟ مگر اعتصاب غذا برای شرایط سخت زندان نیست؟ سه روز اعتصاب غذا در برابر سازمان مل! مگر نمایش است؟ مگر "اعتصاب غذا" معرکه گیری است؟
دیشب داشتم مقالات اخیر اکبر گنجی را می خواندم، طوری حرف می زند که انگار هر جنایتی شده، در طول این چهار سالی که احمدی نژاد رئیس جمهور بوده صورت گرفته است و چقدر عجیب است که کسانی که بنیان گذاران وزرات اطلاعات و یا بازجویان و شکنجه گران و یا توابان همین رژیم بوده اند، امروز در خارج از کشور، سردمداران نهضت سبز شده اند و با نامه "همراه شو عزیز!" از کمیساریای بین المللی حقوق بشر در سازمان ملل، تقاضای محاکمه بین المللی احمدی نژاد و خامنه ای را دارند! چرا از دیگر جانیان، هیچ اسمی نمی برند؟ حالا هنوز خبر ندارم که در همین امروز، در آمریکا برای ایرانیانی که پرچم سه رنگ به محل همبستگی برده اند برگزارکنندگان پلیس خبر کرده اند؟ هنوز نمی دانم که در هیچ کجا اجازه هیچ شعاری خارج از چهارچوب موازین خودشان را نداده اند؛ آن هم در این دعوت بزرگ و جهانی!!! مگر "همبستگی" از همفکری و همدلی و اتحاد و همراهی نمی آید؟ پس چرا همه چیز در چهارچوب موازین داخلی تنظیم شده است؟ در چهارچوب همان موازین و همان نظامی که مردم در اعتراض به آن توی خیابان ریخته اند و کشته داده اند؟ آن وقت پس چرا همه می توانند فقط امضا کنند ولی همه حق ندارند حرف بزنند؟ چرا همه حق ندارند در فضای آزاد خارج از کشور، خودشان باشند و با صراحت رویاهای خود را بیان کنند؟
چرا تاریخ مبارزه برای این افراد از 22 خرداد به بعد شروع می شود؟ چرا ناچاریم 2 خردادی ها را چون سران نهضت 22 خرداد، به جنبش گسترده مردم گوناگون و رنگارنگ ایران تحمیل کنیم؟ چرا هویت آنان در پوشش سبز نهفته است؟ آیا مانند حجابی سرکوب کننده برای زنان مسلمان، آنها با این چادر سبز به منزله هویت خود، می خواهند ما را برای ابد سرکوب و ساکت کنند؟
اگر فرض کنیم زهرا رهنورد نماد سیر تحولات زن موفق ایرانی باشد؛ یعنی از مینی ژوپ شاهنشاهی به چادر آستین دار و روسری کلفت جمهوری اسلامی، و اخیراً (با الهام از فیلم های کیارستمی) به روسری ترکمنی و کیف قشقایی و سپس در زیر چادر مشکی به مانتوی رنگی رسیدن؛ پس چه زمانی زن واقعی ایرانی به آزادی نائل خواهد شد؟ و یادم می افتد که حضور دست در دست موسوی و بانوی محجبه و زهرای فولکلوریک برای فیلم تبلیغاتی انتخاباتی به کارگردانی داریوش مهرجویی صورت گرفته بود و زهرا خانم، نمادی از "زن" و نیمی از ایران در فیلم "ما نیمی از ایرانیم" به کارگردانی رخشان بنی اعتماد، چه تشعشات اندیشمندانه ای از خود و دانش برخاسته از دکترای فول پروفسورش ارائه داد!

تومار سبز دور زمین چمن چرخیده است و باز دارد دور می زند. پشت این تومار چه مشروعیتی است؟ مگر ایرانی ها به خودشان اجازه می دهند که بروند توماری برعلیه سارکوزی در ایران تهیه کنند؟ مگر امضای یک فرد خارجی در مورد وضعیت ایران، می تواند مشروعیتی داشته باشد؟ پشت این تومار چه محتوایی نهفته است؟ نمایش تمامیت گرایی و توهم زایی جنبش رنگی "ما بی شماریم"، جنبشی که با مه سبزش می خواهد محتوای همه چیز را بگیرد و به نفع سران خود بازنویسی کند، نمی تواند مردمی باشد، جنبش از بالا نازل نمی شود، در میان مردم جنبشی به وجود آمده است که بسیار عمیق تر و با محتواتر از این ظاهرسازی ها با تخم های رنگی است و این جنبش آزادی خواهانه مردمی دارد شکل می گیرد برای همین مصلحت اندیشان نظام، از حالا برای خواباندن و ساکت کردن جنبش، مثل همیشه، سران گندیده و دست نشانده ی خود را نشانده اند.
- اینها کی اند؟ اینها کجا بودند؟
- اینها مجموعه ای از اپوزیسیون مردم فروش و فرصت طلب و کسبه و سرمایه داری خصوصی و هنرمندان خود فروش و فرزندان شان هستند؟ در چند سال اخیر، هر جا می رفتیم بروبچه های اینها صحنه گردان مجلس می شدند. در هر موردی فعال شده بودند! از جنبش زنان تا جنبش دانشجویی تا آزادی زندانی سیاسی! هر جا می رفتیم بودند و کم کم خود را با موازین داخلی تطبیق دادند! همان شعارها! کم کم محدودیت ها پیش آمد و هربار دلیلشان این بود که ما داریم خودمان را با ایران تنظیم می کنیم و یا استدلالشان این بود: "می خواهیم صدای داخل کشوری ها را به گوش اینها برسانیم". لابی هایشان به صورت مشخص و معین شکل گرفته بود و در سطح خارج از کشور چهارچوب خود را حفظ می کرد تا به جوش و خروش های فردی و یا مغایر با منافع ایشان مهار بزند. آهسته آهسته و نرم نرم جا باز کردند و با دستی آهنین در دستکش مخملی، دست پیش گرفتند و حالا حاصلش را می بینی!
آن خانم فرانسوی که از"رئیس جمهور منتخب" حرف می زند آیا می داند که در ایران هیچ وقت "رئیس جمهور منتخب" نداشته ایم. مگر انتخابات ایران مثل انتخابات فرانسه و رقابت بین سیگولن رویال و نیکلا سارکوزی بوده و حالا یکی تقلب کرده؟ او که نمی داند که ایران هنوز تجربه دموکراسی را و جمهوریت را نداشته است و در آرزویش می تپد و جوانانش گلوله می خورند؛ او که نمی داند اکنون دروغگویان با اسناد قلابی می روند و به جایش در پارلمان اروپا سخنگوی مردم ایران می شوند. آیا غربی ها این حقایق را می دانند که عده ای بازجو یا شکنجه گر و تواب رژیم اسلامی، اکنون در خارج از کشور سخنگوی مردم ایران شده اند و دارند آنها را به سوی نیستی محض می برند و مدام دارند از دولت های خارجی می خواهند که فقط به جناح اصلاح طلب به عنوان رهبران مبارزه کمک کند و از هر گونه کمکی به مردم دلیر ایران خودداری ورزد؛ آیا غربی ها این را می دانند؟

دوست جدید می گوید:"این ها کاسب های پاریس پانزدهم هستند!" و عده ای از ایرانیان محلات پانزدهم و شانزدهم پاریس را که در میان جماعت می چرخند به من نشان می دهد. از ابراز "همبستگی" با کسبه ایرانی پاریس پانزدهم بسیار متعجبم!
- من خیلی خسته ام! ساعت نه شده! نمی رویم؟
- آره برویم. چون من بایست به بچه ام برسم.
شخصی از جانب "اتحادیه انجمن های فرهنگی ایرانی در پاریس" اعلامیه ای پخش کرده از برابرمان عبور می کند. مگر ما در پاریس چندتا "انجمن فرهنگی" داریم که حالا اینها بیایند و با هم"اتحادیه" تشکیل بدهند؟ مدتی منتظر مهمانش می شویم تا از راه برسد و بعد کمی بنشیند و خستگی در کند. تعجبم به انتها خواهد رسید وقتی مهمان تازه وارد را می بینم که مدام با مردم سلام و علیک می کند، او مرا به یاد احوالپرسی و چاق سلامتی لرها می اندازد. با خانمی که با پرچم سبز را حمل می کند سلام و علیک می کند و من گمان می برم با هم آشنایی دارند!
ناگهان می بینم لبانش را غنچه کرد و با عشوه ای شتری از دختر پرچم به دست پرسید: "خسته ای؟ اگر می خواهی من پرچم را برایت نگه می دارم؟" و دختر ناگهان می گوید:" نع! نمی خواد!" و بعد با چشمانی حیرت زده دور می شود! تازه علت غنچه شدن لبان میهمان شهرستانی را می فهمم. می خواسته تومار را بگیرد تا با آن از او عکس بیندازیم!
تازه یواش یواش دارم علت بعضی از سلام و علیک های او را می فهمم و باز تعجب می کنم! نمی مانیم تا به نشانه مبارزه مسالمت آمیزمان با جمهوری اسلامی که مردم ایران را به گلوله بسته است و جوانانش را با شنیع ترین شکنجه ها در کشتارگاه های مخفی خود تکه تکه کرده است، پرواز بادکنک ها را در آسمان پاریس ببینیم، نه دیگر نمی مانیم. پس از خداحافظی با دیگر دوستان، به سوی نزدیک ترین مترو راه می افتیم. وقتی در پایان عازم رفتن به سوی مترو هستیم، مهمان تازه وارد با خانمی که از کسبه پاریس است و دارد چیزی را پشت وانت اش می گذارد، چاق سلامتی می کند و به او "خسته نباشید!" می گوید! زن فروشنده مانند یک کاسب حرفه ای در امتداد سلام و علیک به او می گوید:" بیایید از این دست بندها بخرید؟" و او انگار از زیارت

کمی بعد مهمان تازه وارد، به نشانه ی این که پول خرد به همراه ندارد، دوست میزبان را صدا می زند: "دو یورو نداری؟" و دوست میزبان به سوی او می رود تا به او پول خرد بدهد، تعجب دوست جدید دیدنی است چون وقتی توی مترو نشسته ایم، دوست شهرستانی دست بند پلاستیکی سبز را به جای دو یورو به او می دهد تا به دست کند!!!! "تا لر نرود به بازار..." با خنده به او می گویم:" آخه از زیارت برمی گردیم نذر داشتیم. بکن دستت صواب داره! دیگه هر وقت تظاهرات بیایی چشم نمی خوری!" و پیش از اینکه حرفی زده شود، می گویم: "من ایستگاه بعدی پیاده می شم تا خط عوض کنم." و تا در مترو باز می شود می گویم" "خداحافظ! برنامه بعدی من دیگه نیستم!" و می پرم بیرون و می دوم تا از این مهی که دارد همه ی ما را در خود می بلعد دور شوم.