۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

شیعیان جهان متحد شوید چشمان بیدار - مهستی شاهرخ

Tuesday, August 11, 2009

روز بیست و پنج جولای، وقتی به محل همبستگی بین المللی رسیدم یک ربع از شروع برنامه می گذشت. در ابتدا، مثل آن بار، آن اولین گردهم آیی در اعتراض به سرکوب و کشتار مردم در تظاهرات اعتراضی پس از انتخابات نبود که تا به ایوان حقوق بشر برسم یک پرچم بزرگ ایران و روشنایی شمع ها خودنمایی کند. این بار صحن ایوان تقریباً خالی بود با چند توریست، یعنی هنوز نیامده اند یا دیگر نمی آیند؟ - ناگهان چشمم به "پرچم بزرگ سبز مسلمانان جهان" در وسط ته صحن افتاد: پس آمده اند و آنجا در آن طرف صحن هستند.


جلو می روم و می بینم جلسه عکاسی است! همه، یعنی جمعیتی حدود دویست تا سیصد نفر، هر یک عکسی از ندا را جلوی صورت گرفته اند و روی پله ها به سمت پایین ایستاده اند و رضا دقتی از بالای پله ها از آنها عکس می گیرد. رضا می خواهد با عکس هایش توهم انبوهی از ندا را به وجود بیاورد. چرا رضا دارد از مردم به عنوان مدل رایگان برای آتلیه عکاسی اش استفاده می کند؟ اما مگر برگزارکنندگان در هر گردهمایی، نمی خواهند برای بیننده توهمی تصویری و چند میلیونی از زائران زیارت کربلا را به وجود بیاورند؟! امروز احساسم این است که انگار به استودیوی عکاسی و یا لوکیشن فیلمبرداری دیر رسیده باشم چون همه چیز راس ساعت مقرر شروع شده است.
دوست عکاسم مرا می بیند و به سویم می آید. پس از اتمام سکانس عکاسی با ماسک ندا، کسی که پشت بلندگو است از همه دعوت می کند که به آن سوی صحن بروند، از پله ها پایین می رویم و در آن سو قرار می گیریم. سخنرانی فرانسوی ها را می شنویم که در همبستگی با ایرانیان و آزادیخواهی ایرانیان، با مهربانی جملاتی پر از توهم، نسبت به انتخابات اخیر ایران می گویند و بعد نوبت به خواندن متن "فراخوان همبستگی" می رسد که چندین و چند بار از طریق ایمیل دریافتش کرده ایم و تقریباً کلمات باسمه ای و پوشالی و پر شعارش را از بر شده ایم و بعد جوانی شعار می دهد و بقیه تکرار می کنند. آ!!!! باز هم "خش و خاشاک"؟ باز هم "عاشق دل سوخته؟" آیا گفتن این شعارهای آبکی و این خط و نشان های لمپنی در "روز همبستگی" دردی را دوا می کند؟ فرصت طلایی حضور بر صحن حقوق بشر و این همه خبرنگار بین المللی و باز "خس و خاشاک تویی!؟" و باز سرود "یار دبستانی" و "ای ایران"!!!!
راستی آن همه سازمان جهانی و حقوق بشری پروژه ای به این عظمت را چه سریع با هم تنظیم کردند!!! ثبت یک روز به نام "روز همبستگی جهانی با مردم ایران" کاری شاق است! ولی چرا به نام همبستگی جهانی با مبارزات مردم ایران، باز ما باید برویم زیر علم موسوی و کمپانی سبز؟ چرا تا این حد و در سطح جهانی به مردم دروغ می گویند و مردم ایران و مردم جهان را فریب می دهند تا امورات کمپانی رفسنجانی و موسوی را پیش ببرند؟ کجای وقایع سهمگینی که رخ داد در چهارچوب موازین آن رژیم همیشه سرکوبگر و آن نظام آدمکش قابل رفع و رجوع است؟ این "کمیته مستقل علیه سرکوب مردم ایران" چطور به این سرعت توانست با همه ی دنیا اعلام همبستگی کند؟ چطوری است که مستقل است ولی همگی در همه جای دنیا یک رنگ و یک حرف و یک شعار و بقیه خفه؟؟؟!!! شعارهای آبکی و پوک که تمام شد بایست مسافت طولانی میدان تروکادرو تا دیوار پای دیوار صلح را در سکوت طی کنیم.

برگزارگنندگان اعلام می کنند که از اینجا تا دیوار صلح اجازه شعار دادن نداریم پس مسافت را در سکوت عبور می کنیم. یکی از دوستانم بسیار تحت تأثیر جو روزهای اخیر قرار گرفته و داوطلب شده که تومار را حمل کند، دوست من گمان می برد اگر آن تومار سبز سیدی را حمل کند، صلح و آزادی به میهن خس و خاشاک شده و مردم آش و لاش شده اش برمی گردد و او هم پس از سی سال می تواند به سوی سرزمین لرستان برگردد و یک بار دیگر رنگ دره های سنجد را ببیند. "تا لر نرود به بازار..." زهی خیال باطل! دوستمان ما از ما جدا می شود تا به دسته حمل کنندگان تومار بپیوندد. جوانی که در گردهمایی گسترده ایرانیان ساکن پاریس، دشداشه عربی پوشیده بود، امروز بلوز و شلوار سفید پوشیده و بیرق تشیع به دست، پیشاپیش راه می رود و ما به دنبالش. در نتیجه ما هم از روی پله ها و از روی چمن ها و از لا به لای دست و پای توریست های اطراف برج ایفل مانند زائران امامزاده داوود در سکوت به دنبال بیرق تشیع عبور می کنیم. میزانسن غریبی است! بخشی از افکارم را برای دوست عکاس فرانسوی ام بازگو می کنم . بعد به او می گویم: "همه چیز گویاست، مگر نه؟" به دوست فرانسوی می گویم: "جریان اصلاحات را تله ای برای مبارزات و جنبش مردم ایران می دانم. برای بدنه ای که ملت ایران باشد، اصلاحات مدام سران گندیده و مردم فریب پیدا می کند و آنها را به بدنه می چسباند تا جنبش را بپوکاند. اصلاحات منظورش از تغییر، عوض کردن مهره هاست و به کل هرگونه تغییر بنیادین را پس می زند! مگر نه این که بایست به کل این سیستم مخوف را از ریشه در آورد؟" کلافه ام و عوارض این کلافگی در چهره ام نمایان است. دوست فرانسوی به من می گوید: "مهستی تو برای کشورت آزادی زیادی می خواهی! اما اینها فقط می خواهند کمی بهتر شود!" و من از خود می پرسم: "کاش همین هم راست بود. آیا اینها می خواهند اوضاع کمی بهتر شود؟ و یا فقط دار و دسته خودشان به قدرت برسد تا از منافعش بهره مند شوند؟
Paris wrapped in green
درست وقتی زیر برج ایفل می رسیم، درست مثل این که به نقطه میزانسن از پیش تعیین شده ی نمایش، و به صحنه فیلمبرداری رسیده باشیم پیشقراول به بیرق "شیعیان جهان متحد شوید" تابی می دهد و چندین و چند بار می گوید "رای من کو؟" و همان شعارهای لوس همیشگی، و بقیه هم تکرار می کنند. حتماً قبلاً آمده اند اینجا و این صحنه را زیر نظر کارگردان تمرین کرده است. چون درست در یک نقطه ی معین زیر ایفل پرچم را برد بالا و تابش داد! دوست فرانسوی به من می گوید: "مهستی حق با توست! برای فیلمبرداری است وگرنه حضور انسانها برایشان اهمیتی ندارد!" مهستی دیگرهیچ حواسش به او نیست و با وجودی که خودش گفته "سیاهی لشگر تاریخ نشویم و در کادر فیلمبرداری آنها قرار نگیریم و نگذاریم از ما استفاده ابزاری کنند و فقط توده های بی کلام و مطیعی برای طی مراحل طریقت با آنها باشیم" ولی قلباً باورش نمی شده که قضیه تا این حد علنی و توهین آمیز باشد. "آوردن امت همیشه در صحنه" به سبک امام نیست؟ انگار مردم آدم نیستند. انگار توضیح نباید داد. انگار فقط از مردم برای نمایش های خود استفاده می کنیم. انگار همه اش یک شوی بزرگ است و بس! این همه راه آمده ایم و دو کلمه حرف حساب نشنیده ایم و این چندمین بار است؟ و تو باز امیدواری؟ دارند فیلم می سازند دیگر! فیلم را برای کشورهای متعدد تهیه می کنند تا بالا بردن بیرق خود و فتح خود را در پای برج ایفل به آنها نشان بدهند. مگر در ایتالیا میدان میکل آنژ را با نور سبز شیعیان فتح نکردند؟ و کنسرت بزرگ سبز و کنسرت مادونا و خانم گوگوش؟ و باز پرچم سبز در برابر "ستون پیروزی برلن"؟ عاقبت این "فتح سبز" به کجا خواهید انجامید؟ به فیلتر شدن ما؟
وسط زمین چمن که می رسیم دستگاه های عظیم پخش صدا را می بینیم. دوست فرانسوی می گوید: "این وسایل صوتی خیلی گران است!" دستگاه پخش صدا، دارد ترانه "دوباره می سازمت وطن!" را با صدای داریوش پخش می کند. دوست فرانسوی همانطور که عکس می گیرد از من می پرسد: "خواننده اش کی است؟ چی می خواند؟" در چند کلمه به او توضیح می دهم و یاد فانتزی های جوانی نسل خودم می افتم. پخش ترانه ای از داریوش در برج ایفل! و فانتزی یک مسلمان امروزی: بالا بردن پرچم شیعیان جهان در برج ایفل! همه ی اینها به فتح خیبر می ماند! آیا این برنامه بخشی از فتح جهان به دست شیعیان و به نام "دموکراسی" و تحت لوای دروغین "مبارزه مسالمت آمیز" نیست؟
خانم مجری و هنرپیشه را می بینیم که از سر تا پا سبز پوشیده است. بلوزش سبز است. شلوارش سبز است. حتی کیفش هم سبز است! فقط کفش های پاشنه بلندش سبز نیست! او در این لحظه، شکوه یک خیارچمبر هنوز نپلاسیده در جالیزار را دارد. او را می بینیم که با کفش های پاشنه بلند توی چمن ها دارد دنبال چندتا فرانسوی می دود تا با آنها اعلام همبستگی کند. خوشبختانه امروز پای میکروفون داد سخن نخواهد داد ولی همچنان سبزپوش در کادر پشت صحنه خواهد ماند تا در تلویزیون ها دیده شود. با کلافگی به راه خود ادامه می دهیم تا به آنسو می رسیم و باز سخنرانی های تکراری و باز "یار دبستانی" و "خس و خاشاک" و سرانجام اعلام می کنند که تومار
را نمایش خواهند داد و بهتر است از آن سوی پله ها برویم تا مراسم را تماشا کنیم. دوست عکاس جلو می رود تا عکس بگیرد و من با دوست جدیدی که که در تظاهرات بزرگ ایرانیان با او آشنا شده ام می مانم.
دوست جدید در تظاهرات قبلی بچه اش را گذاشته بود توی کالسکه و آمده بود جلوی شهرداری پاریس و تکه ای از شاهنامه را تکثیر کرده بود و با خود آورده بود و بین مردم پخش می کرد. کارش زیبا بود ولی انتخابش نامناسب، چون آن بخشی که از تبار پارسی و دین پارسی حرف می زد را جدا کرده بود، در حالی که من امروزی هیچ تحقیری نسبت به قوم عرب یا تازی ندارم و دوستان بسیاری در میان ملل مختلف و ادیان مختلف دارم و خواستار یک جمهوری لائیک هستم و به هیچ وجه وارد بحث برتری زبان و دین و تبار پارس کهن نمی شوم. ما ایرانیان بایست روزی این نژادگرایی و احساس برتری نسبت به اعراب را کنار بگذاریم و هر چه اسلام بر سرمان آورده است را از چشم اعراب نبینیم. مگر اسلام، اعراب امروز را از فرهنگ جهانی عقب نداشته است؟ و مگر اسلام در زمان خود، تحولی پیشرو نبود؟ پادشاهان ساسانی آنقدر فاسد و عیاش و زنباره بودند که مردم به سوی اسلام گرویدند تا شاید روزگارشان بهتر شود که نشد. و باز حدیث تکراری! آن روز فرصت بحث با دوست جدید را پیدا نکردم. آن روز، دوست تازه، با بچه اش در کالسکه به راهپیمایی آمده بود و امروز با میهمانش که از شهرستان برای " روز همبستگی" به پاریس آمده است. دختر مهمان رفته جلو تا از تومار عکس بگیرد.
-"می بینی جز "خش و خاشاک" و "یار دبستانی" هیچی ندارند که به مردم بگویند. می بینی مدام توهم همبستگی را به وجود می آورند تا عکس و فیلم تهیه کنند و با معنای جدیدی که خودشان می نویسند به جوامع بین المللی ارائه بدهند!"
توریست های ایفل و اطرافش به کل این مراسم مانند بخشی از برنامه های تفریحی اطراف برج ایفل نگاه می کنند. تومار آهسته آهسته باز می شود و توسط افرادی که آن را حمل می کنند دور زمین چمن پهن می شود. تومار آهسته آهسته دارد دور زمین چمن خیمه ای سبز می زند. درست مانند میزانسن تعزیه! جلوی تومار بادکنک سبزی بسته اند و آهسته آهسته دارند با گستردن تومارشان زمین چمن را فتح می کنند. رضا دقتی سر تومار را مانند علم تعزیه در دست گرفته و پیشقراول شده است!"آزادی در ایران!" این شعار رضا بود. آیا رضا هم مانند این افراد گمان می برد با حمل بیرق شیعیان به صلح در جهان کمک می کند که دارد به این شکل با مردم سرکوب شده ی ایران اعلام همبستگی می کند؟ همراه با دوست جدید راه می رویم و حرف می زنیم. زمانی که او دیگراز عکسبرداری خسته شده، پیشنهاد می کنم برویم چند دقیقه ای بنشینیم. از دوست جدید می پرسم: "می بینی هیچ پروژه و یا هیچ حرفی جز رسیدن به قدرت ندارند؟"
دوست جدید سری تکان می دهد و همانطور که نشسته، از این طرف و آن طرف عکس می گیرد. چگونه ناگهان یک گروه تازه کار در مدت یک ماه توانست در سطح جهان برنامه ای چنین گسترده را سازماندهی کند؟ پول این همه آفیش و تی شرت و شال و و کلاه و پرچم و کاسکت و خیمه های سبز را چه کسی می پردازد؟ آن دستگاه های عظیم صوتی را چه کسی کرایه کرده است؟ این همه گل و این همه شمع و این همه آفیش سبز در هر گردهمایی را چه کسی می پردازد؟ این شبکه عظیم چطور شکل گرفت؟ مخارج این گردهمایی ها را از کجا می آورند؟ یعنی تعویض نور سبز در میدان میکل آنژ و یا کنسرت مادونا و غیره مجانی بوده است؟
به این وهم بزرگ سبز رنگ نگاه می کنم که مانند مهی دارد ایرانیان را در خود می گیرد. راستی چه لزومی داشت اکبر گنجی دست به اعتصاب غذا بزند؟ مگر اعتصاب غذا برای شرایط سخت زندان نیست؟ سه روز اعتصاب غذا در برابر سازمان مل! مگر نمایش است؟ مگر "اعتصاب غذا" معرکه گیری است؟

دیشب داشتم مقالات اخیر اکبر گنجی را می خواندم، طوری حرف می زند که انگار هر جنایتی شده، در طول این چهار سالی که احمدی نژاد رئیس جمهور بوده صورت گرفته است و چقدر عجیب است که کسانی که بنیان گذاران وزرات اطلاعات و یا بازجویان و شکنجه گران و یا توابان همین رژیم بوده اند، امروز در خارج از کشور، سردمداران نهضت سبز شده اند و با نامه "همراه شو عزیز!" از کمیساریای بین المللی حقوق بشر در سازمان ملل، تقاضای محاکمه بین المللی احمدی نژاد و خامنه ای را دارند! چرا از دیگر جانیان، هیچ اسمی نمی برند؟ حالا هنوز خبر ندارم که در همین امروز، در آمریکا برای ایرانیانی که پرچم سه رنگ به محل همبستگی برده اند برگزارکنندگان پلیس خبر کرده اند؟ هنوز نمی دانم که در هیچ کجا اجازه هیچ شعاری خارج از چهارچوب موازین خودشان را نداده اند؛ آن هم در این دعوت بزرگ و جهانی!!! مگر "همبستگی" از همفکری و همدلی و اتحاد و همراهی نمی آید؟ پس چرا همه چیز در چهارچوب موازین داخلی تنظیم شده است؟ در چهارچوب همان موازین و همان نظامی که مردم در اعتراض به آن توی خیابان ریخته اند و کشته داده اند؟ آن وقت پس چرا همه می توانند فقط امضا کنند ولی همه حق ندارند حرف بزنند؟ چرا همه حق ندارند در فضای آزاد خارج از کشور، خودشان باشند و با صراحت رویاهای خود را بیان کنند؟
چرا تاریخ مبارزه برای این افراد از 22 خرداد به بعد شروع می شود؟ چرا ناچاریم 2 خردادی ها را چون سران نهضت 22 خرداد، به جنبش گسترده مردم گوناگون و رنگارنگ ایران تحمیل کنیم؟ چرا هویت آنان در پوشش سبز نهفته است؟ آیا مانند حجابی سرکوب کننده برای زنان مسلمان، آنها با این چادر سبز به منزله هویت خود، می خواهند ما را برای ابد سرکوب و ساکت کنند؟
اگر فرض کنیم زهرا رهنورد نماد سیر تحولات زن موفق ایرانی باشد؛ یعنی از مینی ژوپ شاهنشاهی به چادر آستین دار و روسری کلفت جمهوری اسلامی، و اخیراً (با الهام از فیلم های کیارستمی) به روسری ترکمنی و کیف قشقایی و سپس در زیر چادر مشکی به مانتوی رنگی رسیدن؛ پس چه زمانی زن واقعی ایرانی به آزادی نائل خواهد شد؟ و یادم می افتد که حضور دست در دست موسوی و بانوی محجبه و زهرای فولکلوریک برای فیلم تبلیغاتی انتخاباتی به کارگردانی داریوش مهرجویی صورت گرفته بود و زهرا خانم، نمادی از "زن" و نیمی از ایران در فیلم "ما نیمی از ایرانیم" به کارگردانی رخشان بنی اعتماد، چه تشعشات اندیشمندانه ای از خود و دانش برخاسته از دکترای فول پروفسورش ارائه داد!
من و دوست جدید، باقی دوستان را گم کرده ایم و در حاشیه چمن، روی نیکمتی نشسته ایم و حرف می زنیم. آهنگ های جنبش سبز چون سالاد مخلوطی از آهنگ های چپ مبارز ایران، اما این بار به صورت بازاندیشی شده و بازنویسی شده ، به عنوان موزیک متن دارد از دستگاه های عظیم گرانقیمت صوتی پخش می شود و تومار هم دارد پخش می شود و دور زمین چمن را می گیرد و من هم آهسته آهسته خستگی دارد در جانم می نشیند. "شاه باید برود. بحث بعد از مرگ شاه" و حمله لمپن ها را دانشگاه به یاد می آورم که تا دو نفر با هم حرف می زدند این اوباش می آمدند و بحث را ممنوع می کردند و حالا "احمدی نژاد باید استعفا بدهد" تبدیل می شود به نهایت مبارزه یک ملت برای آزادیخواهی؟! اصلاً مبارزه مدنی در چهارچوب قانون اساسی و در چهارچوب نظام یعنی چی؟ کجای آن "قانون اساسی جمهوری اسلامی و نظامش" انسانی و عادلانه است؟ کجای منش آن نظام، انسانی و عادلانه است؟ چرا باید در این دایره تنگ عبوس و در چهارمیخ قرون وسطایی این نظام باقی بمانیم؟ ما به شما چه احتیاجی داریم که دارید تک تک ما را در تابوت مصلحت اندیشی و اصلاح گرایی و سانسور اسلامی، زنده به گور می کنید؟
تومار سبز دور زمین چمن چرخیده است و باز دارد دور می زند. پشت این تومار چه مشروعیتی است؟ مگر ایرانی ها به خودشان اجازه می دهند که بروند توماری برعلیه سارکوزی در ایران تهیه کنند؟ مگر امضای یک فرد خارجی در مورد وضعیت ایران، می تواند مشروعیتی داشته باشد؟ پشت این تومار چه محتوایی نهفته است؟ نمایش تمامیت گرایی و توهم زایی جنبش رنگی "ما بی شماریم"، جنبشی که با مه سبزش می خواهد محتوای همه چیز را بگیرد و به نفع سران خود بازنویسی کند، نمی تواند مردمی باشد، جنبش از بالا نازل نمی شود، در میان مردم جنبشی به وجود آمده است که بسیار عمیق تر و با محتواتر از این ظاهرسازی ها با تخم های رنگی است و این جنبش آزادی خواهانه مردمی دارد شکل می گیرد برای همین مصلحت اندیشان نظام، از حالا برای خواباندن و ساکت کردن جنبش، مثل همیشه، سران گندیده و دست نشانده ی خود را نشانده اند.
- اینها کی اند؟ اینها کجا بودند؟
- اینها مجموعه ای از اپوزیسیون مردم فروش و فرصت طلب و کسبه و سرمایه داری خصوصی و هنرمندان خود فروش و فرزندان شان هستند؟ در چند سال اخیر، هر جا می رفتیم بروبچه های اینها صحنه گردان مجلس می شدند. در هر موردی فعال شده بودند! از جنبش زنان تا جنبش دانشجویی تا آزادی زندانی سیاسی! هر جا می رفتیم بودند و کم کم خود را با موازین داخلی تطبیق دادند! همان شعارها! کم کم محدودیت ها پیش آمد و هربار دلیلشان این بود که ما داریم خودمان را با ایران تنظیم می کنیم و یا استدلالشان این بود: "می خواهیم صدای داخل کشوری ها را به گوش اینها برسانیم". لابی هایشان به صورت مشخص و معین شکل گرفته بود و در سطح خارج از کشور چهارچوب خود را حفظ می کرد تا به جوش و خروش های فردی و یا مغایر با منافع ایشان مهار بزند. آهسته آهسته و نرم نرم جا باز کردند و با دستی آهنین در دستکش مخملی، دست پیش گرفتند و حالا حاصلش را می بینی!
آن خانم فرانسوی که از"رئیس جمهور منتخب" حرف می زند آیا می داند که در ایران هیچ وقت "رئیس جمهور منتخب" نداشته ایم. مگر انتخابات ایران مثل انتخابات فرانسه و رقابت بین سیگولن رویال و نیکلا سارکوزی بوده و حالا یکی تقلب کرده؟ او که نمی داند که ایران هنوز تجربه دموکراسی را و جمهوریت را نداشته است و در آرزویش می تپد و جوانانش گلوله می خورند؛ او که نمی داند اکنون دروغگویان با اسناد قلابی می روند و به جایش در پارلمان اروپا سخنگوی مردم ایران می شوند. آیا غربی ها این حقایق را می دانند که عده ای بازجو یا شکنجه گر و تواب رژیم اسلامی، اکنون در خارج از کشور سخنگوی مردم ایران شده اند و دارند آنها را به سوی نیستی محض می برند و مدام دارند از دولت های خارجی می خواهند که فقط به جناح اصلاح طلب به عنوان رهبران مبارزه کمک کند و از هر گونه کمکی به مردم دلیر ایران خودداری ورزد؛ آیا غربی ها این را می دانند؟
نشسته ام و دیگر رمق ندارم که از جایم برخیزم. یکی از دوستان دوان دوان به سویمان می آید و هراسان می پرسد: "کجا بودید؟ پیداتان نکردم. زنگ زدم جواب ندادید!" و پیش از آن که جوابی بدهیم، می گوید: "همین جا هستید تا بروم اون یکی رو پیدا کنم؟ - داره دنبال شما می گرده!" و باز پیش از این که جوابی بدهیم دوان دوان دور می شود. وسط چمن، مهمان دوست جدید را می بینیم که دارد به سمت ما می آید. در فکرم که چطور سایت های اینترنتی ایرانیان مثل حکومت نظامی در وضعیت موج سبز به سر می برد و حتی سایت های خبری خارجی که توسط مصلحت اندیشان مصادره شده فقط اخبار سبز بیرون می دهد و مدام در حال زمینه چینی برای آنهاست! برنامه شان چیست؟ که همه یک رنگ شویم"ما هم یک نداییم! ما همه یک صداییم!" مگر زیبایی دموکراسی در چندصدایی بودن و شنیدن نظریان متفاوت و گوناگون نیست؟ پس این بولدوزر سبز چه می گوید؟
دوست جدید می گوید:"این ها کاسب های پاریس پانزدهم هستند!" و
عده ای از ایرانیان محلات پانزدهم و شانزدهم پاریس را که در میان جماعت می چرخند به من نشان می دهد. از ابراز "همبستگی" با کسبه ایرانی پاریس پانزدهم بسیار متعجبم!
- من خیلی خسته ام! ساعت نه شده! نمی رویم؟

- آره برویم. چون من بایست به بچه ام برسم.
شخصی از جانب "اتحادیه انجمن های فرهنگی ایرانی در پاریس" اعلامیه ای پخش کرده از برابرمان عبور می کند. مگر ما در پاریس چندتا "انجمن فرهنگی" داریم که حالا اینها بیایند و با هم"اتحادیه" تشکیل بدهند؟ مدتی منتظر مهمانش می شویم تا از راه برسد و بعد کمی بنشیند و خستگی در کند. تعجبم به انتها خواهد رسید وقتی مهمان تازه وارد را می بینم که مدام با مردم سلام و علیک می کند، او مرا به یاد احوالپرسی و چاق سلامتی لرها می اندازد. با خانمی که با پرچم سبز را حمل می کند سلام و علیک می کند و من گمان می برم با هم آشنایی دارند!
ناگهان می بینم لبانش را غنچه کرد و با عشوه ای شتری از دختر پرچم به دست پرسید: "خسته ای؟ اگر می خواهی من پرچم را برایت نگه می دارم؟" و دختر ناگهان می گوید:" نع! نمی خواد!" و بعد با چشمانی حیرت زده دور می شود!
تازه علت غنچه شدن لبان میهمان شهرستانی را می فهمم. می خواسته تومار را بگیرد تا با آن از او عکس بیندازیم!
تازه یواش یواش دارم علت بعضی از سلام و علیک های او را می فهمم و باز تعجب می کنم! نمی مانیم تا به نشانه مبارزه مسالمت آمیزمان با جمهوری اسلامی که مردم ایران را به گلوله بسته است و جوانانش را با شنیع ترین شکنجه ها در کشتارگاه های مخفی خود تکه تکه کرده است، پرواز بادکنک ها را در آسمان پاریس ببینیم، نه دیگر نمی مانیم. پس از خداحافظی با دیگر دوستان، به سوی نزدیک ترین مترو راه می افتیم. وقتی در پایان عازم رفتن به سوی مترو هستیم، مهمان تازه وارد با خانمی که از کسبه پاریس است و دارد چیزی را پشت وانت اش می گذارد، چاق سلامتی می کند و به او "خسته نباشید!" می گوید! زن فروشنده مانند یک کاسب حرفه ای در امتداد سلام و علیک به او می گوید:" بیایید از این دست بندها بخرید؟" و او انگار از زیارت شاه عبدالالعظیم برگردد به سوی وانت می رود تا دست بند پلاستیکی سبزرنگی بخرد! من در فکرم و حتی صدای او را درست نشنیده ام و گمان برده ام می گوید: "بیایید از من اسپند بخرید!" و چون یک قوطی اسپند دارم که هنگام نوروز از قفسه به پای هفت سین و پس از سیزده به در به قفسه منتقل می شود خیال اسپند خریدن ندارم و از جایم جم نمی خورم.
کمی بعد مهمان تازه وارد، به نشانه ی این که پول خرد به همراه ندارد، دوست میزبان را صدا می زند: "دو یورو نداری؟" و دوست میزبان به سوی او می رود تا به او پول خرد بدهد، تعجب دوست جدید دیدنی است چون وقتی توی مترو نشسته ایم، دوست شهرستانی دست بند پلاستیکی سبز را به جای دو یورو به او می دهد تا به دست کند!!!! "تا لر نرود به بازار..." ب
ا خنده به او می گویم:" آخه از زیارت برمی گردیم نذر داشتیم. بکن دستت صواب داره! دیگه هر وقت تظاهرات بیایی چشم نمی خوری!" و پیش از اینکه حرفی زده شود، می گویم: "من ایستگاه بعدی پیاده می شم تا خط عوض کنم." و تا در مترو باز می شود می گویم" "خداحافظ! برنامه بعدی من دیگه نیستم!" و می پرم بیرون و می دوم تا از این مهی که دارد همه ی ما را در خود می بلعد دور شوم.

هجوم نیروهای امنیتی و بازداشت 15 معلم بلوچ


نیروهای امنیتی، طی دو روز گذشته با هجوم به منازل، 15 معلم بلوچ سنی را در شهر زاهدان دستگیر کرده و به نقطه‌ی نامعلومی منتقل کرده‌اند.

به گزارش مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، نیروهای امنیتی با یورش به منازل مردم و بی‌حرمتی به زنان و کودکان، 15 تن از معلمان و دبیران مدارس را در شهر زاهدان با خود به مکان نامعلومی برده اند.

تا کنون هیچ اطلاعی از وضعیت آن‌ها و مکان نگه‌داری آن‌ها در دست نیست و هیچ نهادی نیز پاسخ‌گوی خانواده‌ی آن‌ها نشده است. هم‌چنین از اتهام دستگیر شده‌گان نیز اطلاعی در دست نیست.

با توجه به این‌که فشارها بر اقلیت ملی بلوچ هم‌چنان رو به افزایش است، احتمال دارد معلمان ودبیران مدارس و دبیرستان‌ها به اتهامات ناروا و بی اساسی محاکمه شوند. گزارشات تکمیلی در این رابطه منتشر خواهد شد.

عکس : شعار نويسی







[تاريخ مطلب: بيستم مرداد ۱۳۸۸ برابر با يازدهم اوت ۲۰۰۹]


مجید خوشدل: گفتگو با«سودابه» و«حسن زنده دل»


«انتخابات»، مردم...(۷)

(حلقه مفقوده)

www.goftogoo.net

قطب بندی ها و موضع گیری های سیاسی در پیوند با خیزش اجتماعی مردم ایران، عموماً معطوف به تعابیر وتحلیل های ارائه شده از «جنبش سبز» بوده است.

اما یک پرسش ساده: داده ها و دریافت هایی که جانمایه «تحلیل»های موجود در جامعه ایرانی (خارج از کشور) بوده اند، چگونه و از چه منابعی تأمین شده اند؟

پاسخ قطعی این پرسش را کسی به درستی نمی داند. اما از روی انبوه نوشته هایی که تا این لحظه در پیوند با حرکت های اعتراضی ایرانیان در داخل و خارج دریافت کرده ام، یک چیز برای ام واضح و روشن است: اغلب نویسندگان با بافته ها، یافته ها و دریافت هایی از دنیای انتزاعی اینترنت، یا از داده های سنگ شده تشکیلاتی، و یا با استفاده از متون کلاسیک (اغلب متون مارکسیستی) به تحلیل و سپس موضع گیری سیاسی از یک حرکت عظیم توده ای نشسته اند.

عدم ارتباط فیزیکی نویسندگان مقالات با بدنه حرکتهای اعتراضی در داخل و خارج، ویژگی دیگری را بر این دسته از نوشته‌ها تحمیل کرده است: تأکید بر «رهبر»ی جنبش سبز در داخل و خارج، محور کردن آن، و نیز تعمیم دادن اش بر بدنه «جنبش».

در دو ماه گذشته هر بار فرصت کرده ام، پای صحبت معترضین ایرانی در بریتانیا نشسته ام؛ به دفعات اطلاعات موثّق از پیش و پسِ حرکتهای اعتراضی ایرانیان در کشورهای سوئد، فرانسه و آلمان، آن هم از چند منبع مختلف دریافت کرده ام؛ و نیز به تناوب با بخش کوچکی از جوانان ایران ارتباط ایمیلی داشته ام.

در مجموع با ضرس قاطع می گویم: خیزش اعتراضی مردم در ایران و خارج «رهبر» ندارد!

این توضیح اما نمی تواند کامل باشد: افراد و سازمانهای سیاسی بسیاری در داخل و خارج سعی کرده اند «رهبریت» حرکت اعتراضی مردم را به دست گیرند، اهداف خود را به بدنه جنبش تحمیل کنند، و نیز سقف خواسته‌های مردم را در حدّ معینی نگه داشته و سپس به تبلیغ آن بنشینند.

برای مستندسازی مثال مشخصی از تجربه جامعه ایرانی مقیم لندن می زنم: تا هفته چهارم حرکت اعتراضی ایرانیان در مقابل سفارت رژیم در این شهر، فرخ نگهدار و همراهان وی برای خود بر و بیایی داشتند. تا این تاریخ ایشان کنترل فکری بخشی از حرکت اعتراضی ایرانیان (طرح و انتخاب شعارها و...) را بر عهده داشته و با این پشتوانه در مجامع عمومی و رسانه ها ظاهر می شدند.

اما چون همیشه ماه پشت ابر نمی ماند، بالاخره هدف غایی ایشان برای اغلب سازمان دهندگان «جنبش سبز» در شهر لندن روشن گشت. در حال حاضر هر چند «نمایندگان» پیدا و پنهان فرخ نگهدار در حرکتهای اعتراضی حضور دارند و انجام وظیفه می کنند، اما دیربازی است که ایشان خودش را مثل گذشته در مقابل سفارت آفتابی نمی کند، چرا که دیگر اغلب سازمان دهندگان «جنبش سبز» به ایشان خیر مقدم نمی گویند. با این حال فرخ نگهدار و دوستان فکری وی هنوز «جنبش» را متعلق به خود می دانند و از آن بهره برداری تبلیغی و سیاسی می کنند.

این عملکرد در کشورهای مختلف اروپا و آمریکا بارها از سوی افراد مختلف تکرار شده و تا وقتی مردم در خیابانها هستند، همچنان تکرار خواهد شد.

* * *

به باور من نیروهای ترقّی خواه ایرانی در پیوند با «جنبش اعتراضی» مردم ایران برای چندمین بار در سی سال گذشته با چپِ دیگران بازی کردند. اینان اعتراضات میلیونی ایرانیان در داخل و خارج را یکجا به حساب موسوی، کروبی، گنجی، سازگارا، نبوی، نگهدار، مهاجرانی، بهنود و دیگران ریختند و به طریق اولی به تخطئه آن نشستند.

خوشبختانه بر خلاف دهه سیاه شصت، اینترنت چیزی را برای ثبت در تاریخ از قلم نمی اندازد. برای همین حتم داشته باشیم، آیندگان بی رحمانه به قضاوت عملکرد نسل ما خواهند نشست.

* * *

دو گفتگو را در زیر ملاحظه می کنید. گفتگوی اول با «سودابه» بسیار مفصل تر از متن حاضر است. اما چون درنظر دارم دو نگرش متفاوت را در یک مجموعه به خوانندگان عرضه کنم، از این روی صورت فشرده بخشی از گفتگو را به متن نوشتاری تبدیل کردم. با وجود این، در استخوان بندی مصاحبه دخل و تصرفی صورت نگرفته است.

گفتگوی دوم با «حسن زنده دل» فعال سیاسی مقیم انگلستان است.

هر دو گفتگوی حضوری در هفته اول ماه اوت ۲۰۰۹ انجام شده است.

* * *

گفت‌وگو با «سودابه»

* پیش از هر چیز از شرکت ات در این گفتگو تشکر می کنم. حدوداً دو-سه سالی ست که تو را می شناسم [...] اما مدت اقامت ات در انگلستان یک سال بیشتر از زمان آشنایی ماست...

- یک کم بیشتره.

* به هر حال، وقتی آمدی، تقاضای پناهندگی دادی و بعد هم...

- (خنده ممتد)...

* (با خنده) مدتی درگیر این موضوع بودی که من دیگه تو را ندیدم تا روز رأی گیری [ریاست جمهوری] که در آن روز تو سعی کردی خودت را از من مخفی کنی و باقی ماجرا...

- (خنده ممتد و طولانی)..

* (با خنده) بگذار از همین جا شروع کنیم: چی شد که تصمیم گرفتی رأی بدی؟

- تقریباً همه ی دور و بری هام تصمیم گرفته بودن، رأی بدن. برای همین منم گفتم، بریم رأی بدیم ببینیم چه می شه...

* لطفاً شوخی را کنار بگذار و به پرسش ام جواب بده.

- باور کنین شوخی نمی کنم، همین که گفتم. البته من از صورت این ایکبیری [احمدی نژاد] هیچوقت خوش ام نمی آمده [...] مگه ندیدین او تو این چند سال چه بلاهایی سرِ بچه ها [ی ایران] آورد. خب، شما در روز رأی گیری دیدین که همه شرکت کنندها جوون بودن...

* لطفاً تند نرو. من در جریان پنج حوزه‌ رأی گیری در شهر لندن بودم و شاید حداکثر شصت درصد رأی دهنده ها از قشر جوان بودند...

- خب، شصت درصد که کم نیست...

* نه، کم نیست. اما صد درصد نیست. در ثانی از میون هشت تا ده هزار نفری که در رأی گیری شهر لندن شرکت کرده بودن، رقم معترضین در مقابل سفارت رژیم فکر نمی کنم هیچوقت از دو هزار و پانصد نفر بیشتر شده باشه. بگذریم. آیا مایلی بگی به کی رأی دادی؟

- به موسوی رأی دادم.

* خیلی کوتاه بگو چرا به ایشان رأی دادی.

ـ (با خنده) هر کی در مقابل [...] وایساده بود، بهش رأی می دادم...

* یعنی فرق نمی کرد، میرحسین موسوی باشه یا محسن رضایی؟

- واقعیت اش در روز رأی گیری نه. اما چیزهایی که بعداً اتفاق افتاد، الان خوشحالم که به میرحسین رأی دادم...

* چه چیزهایی منظورته؟

- همین که موسوی تا حالا در مقابل اینها وایساده، خودش خیلیه. مگه [محسن] رضایی نبود که جا زد؟ ولی موسوی گفته تا آخرش با مردم هستم و از حق شون دفاع می کنم [...]

* گفتگومون داره شعاری می شه، برای همین این موضوع را همین جا نگه داریم تا بعد. تا حدودی با خصوصیت اخلاقی ات آشنا هستم، بنابراین می دونم به این پرسش صادقانه جواب میدی: اگر من سه ماه قبل راجع به موضوع های سیاسی با تو حرف می زدم (کاری که در انجام اش پیشقدم نمی شم) عکس العمل ات چی بود؟ چون چند باری که در هفته های اخیر دیدم ات، صحبتهای تو در این محدوده بوده. می دونی؟ اصلاً تو نسبت به گذشته خیلی عوض شدی (خنده)!

* (با خنده) عوض شدن ام خوب بوده یا بد؟

- بگذار ارزش گذاری نکنیم و لطفاً به پرسش ام جواب بده.

- (با خنده) سه ماه قبل؟ اگر شما راجع به مسائل سیاسی حرف می زدی، حتماً گوش می دادم...

* فکر می کنم تو هنوز در دنده چپ هستی و لودگی می کنی.

- باور کنید راستش را گفتم. شما به گردن ما حق داری [...]

* لطفاً به این پرسش جواب بده: اگر کسی راجع به مسائل سیاسی با تو حرف می زد، عکس العمل ات چی بود.

- حتماً علاقه نشون نمی دادم و بی خیال اش می شدم. اما درست می گین؛ خودم هم فکر می کنم که نسبت به قبل عوض شدم [...]

* چه طور شد ظرف این مدت کوتاه به سیاست علاقمند شدی؟

- ببینید! این طور نبود که ما به سیاست علاقه نداشتیم و یهو به اش علاقمند شدیم. (مکث)... می تونم بگم ما بیشتر از همه ناامید بودیم...

* لطفاً از ضمیر «من» استفاده کن.

- من واقعاً ناامید بودم و به چیزی که فکر نمی کردم، فردا بود. ما راجع به این موضوع خیلی با هم حرف می زدیم، یادتونه ؟

* یادمه.

- می تونم بگم هیچ چیزی مثل چیزهایی که در این دو ماه اتفاق افتاد، نمی تونست به ما این طوری کمک کنه؛ بچه ها را به رو بیاوره و امیدوارشون کنه. من واسه ی اولین بار احساس می کنم، می تونم خوشحال باشم، بخندم، امید داشته باشم [...] من می بینم رابطه ی بچه ها با هم عوض شده، رابطه شون با من و زنهای دیگه عوض شده...

* مردها را میگی؟

- مردها بیشتر، زنها هم همین طور. خودم هم همین طور.

* خواهش می کنم روی این پرسش خوب فکر کن و بعد اظهارنظر کن: در روز رأی گیری صحبت کوتاهی باهم داشتیم و راجع به رأی دادن ات همین حرفهای امروز را زدی. نزدیک به دو ماه از آن تاریخ گذشته. «انتخابات» که باطل نشد، هیچ، سرکوب و دستگیری و کشتار مردم هنوز ادامه داره. تو به عنوان یک زن جوون برای چه خواسته ای می آیی تظاهرات. خواسته ی تو چیه؟

- من و بچه ها روی این موضوع خیلی حرف زدیم. بعضی از آنها می گن، اگه ما شعار تند بدیم، سرکوبهای داخل بیشتر می شه؛ آنهایی که تظاهرات می کنن را به عنوان معاند دستگیر می کنن و ممکنه اعدام شون کنن. بعضی دیگه این حرفها را قبول ندارند و می گن، باید شعارهای مردم ایران را بدیم. مگه مردم نمی گفتن :«مرتضی بمیری، رهبری را نبینی»[...]

* تو خودت چی فکر می کنی؟

- من فکر می کنم که شعارهای ما نباید از مردم ایران عقب تر باشه. اگر آنها این شعارها را می دن، ما چرا ندیم. تازه ما که در اینجا سرکوب نمی شیم [...]

* به پرسش ام جواب ندادی. من خواسته ی تو را از شرکت در تظاهراتهای اعتراضی پرسیده بودم. اصلاُ تظاهرات را فراموش کن. راجع به دولت کودتا؛ راجع به سرکوب بچه ها در ایران، که سرکوب کننده ها در قدرت اند، چه نظری داری؟ مسئله ابطال انتخابات که موضوعیت اش را از دست داد. بعد از ماجراهای اخیر خواسته ی تو چیه؟

- ببینید، من با انقلاب پنقلاب میونه خوبی ندارم... هر چی می کشیم از همین انقلابه که شما کردین (با خنده) ببخشیدها!

* راحت باش.

- اگه این انقلاب نبود که آخوندای دوزاری سلطنت نمی کردن... اینها تا همه مردم را بدبخت نکنن و به خاک سیاه نشونن، دست بردار نیستن. تا آخوند ایران را خراب نکنه، ول کن نیست. واسه همین واقعاً نمی دونم چی باید بگم [...]

* راجع به شعار «جمهوری ایرانی» چی فکر می کنی؟

- خیلی شعار خوبیه. به نظر من این شعار تنها راه نجات ما از دست آخوندهاست [...]

* خب، چه جوری؟ تو که این جماعت را می شناسی، چه طوری می شه در ایران «جمهوری ایرانی» داشت؟

- (مکث)... شما که گفتی سوألای سخت از ما نمی پرسی...

* * *

گفت‌وگو با «حسن زنده‌ دل»

*«حسن زنده دل» ممنونم از شرکت ات در این گفتگوی کوتاه. تو و تعدادی دیگه از بچه های فعال سیاسی جمعی را تشکیل دادین برای «دفاع از مبارزات مردم ایران». اسم این اجتماع چیه؟

- اسم این جمع «شورای همبستگی با مبارزات و جنبش های درون ایران» هست.

* چند نفر در جمع تون فعالیت می کنن؟

- تعداد افرادی که الان با این جمع کار می کنن، حدود ده نفره.

* اینها از بچه های فعال سیاسی قدیمی هستن؟

- بخشی از آنها از فعالین [سیاسی] قدیمی هستن، ولی بیشتر از فعالین جدید هستن.

* چه تعداد از بچه ها جدید هستن؟

- تقریباً شش نفرشون.

* گرایشی که در جمع تون مسلّط هست، گرایش چپ هست؟

- بله، گرایش چپ هست، اما با احترام و تحمّل گرایشاتی که به دنبال آزادی و دموکراسی برای ایران هستن.

* هدف تشکیل جمع تون را «دفاع از مبارزات و جنبش های دورن ایران» ذکر کردی. منظورتون از «دفاع» چیه؟

- منظورمون اینه، از وقتی این رژیم سرِ کار اومده، جنبش های مختلفی در ایران وجود داشته، مثل جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان و جنبش های حقوق بشری و حقوق های مدنی...

* منظور من اینه که چه جوری می خواهید از این جنبش ها «دفاع» کنین؟

- به این شکل که ما سعی می کنیم، وقتی واقعه ای در ایران رخ می ده، مبارزاتی علیه ج . اسلامی می شه، هر چه سریع تر صدای آنها را به مردم جهان برسونیم.

* یعنی صرفاً انعکاس دادن مبارزات مردم به جهانیان.

- صرفاً این نیست. این هم هست که تجربیاتی که دور و بر ما می گذره را منعکس کنیم و البته...

* بسیار خوب. تا امروز حرکتهای اعتراضی که در مقابل سفارت رژیم در لندن صورت گرفته، توسط گروه های زیر انجام شده: طیف های چپ سرنگونی طلب (که تعداد معینی هستن)، مجاهدین خلق (که آنها هم تعدادشان معین هست)، سلطنت طلبان (که آنها هم در همین رده یا پایین ترند) و طیفی که به «سبز»ها شهرت دارند، که آنها از کمیّت بیشتری از نظر تعداد شرکت کننده برخوردارن. تو و دوستان ات راجع به «سبز»ها چه عقیده ای دارین؟

- من نظرم اینه که...

*«من» یا «ما»؟

- چون نظر جمع را می دونم، نظر ما اینه که ما خودمون را به طور کل متعلق به جنبش سرنگونی طلب می دونیم، به این دلیل که ج . اسلامی در این سی سال به اندازه کافی به مردم ستم های مختلف کرده، که آن را به رسمیت نشناسیم و خواهان سرنگونیش باشیم. این جنبش جدیدی که حدوداً دو ماهه به وجود آمده، ما نمی خواهیم خودمون را در مقابل اش قرار بدیم، ولی فکر می کنیم این جنبش به نوعی پروسه خودش را داره پیش می بره، خودش را به شکلی مخالف دیکتاتوری می بینه. ولیکن خواسته های ما فراتر از آنهاست.

* اطلاعات تون را از «جنبش سبز» از کجا کسب کردین؟

- از روی خواسته هاشون، شعارهایی که می دن؛ در این مدتی که تجربه ی حرکتهای اعتراضی را از آنها دیدیم.

* این جواب که کلی هست. یک پرسش مشخص تر: آیا خودت و دوستان ات با بدنه این جنبش در جلو سفارت رژیم در لندن هرگز نشستین و صحبت کنین.

- بله. یعنی ما از همون بدو به وجود آمدن این جنبش، با شناخت کم مون از آنها با این نیت رفتیم، خواسته ها و پرچم خودمون را بردیم که شعار سرنگونی کل نظام بود، ولیکن آنها می گفتند [این شعار] هنوز زوده، برای همین ما با آنها اختلاف نظر سرِ این مسئله داشتیم. ولی با این حال...

* با پوزش. چون درک حرفهای تو برای من سخت می شه، لطفاً تجربه های شخصی خودت را کنکرت برام بگو.

- بله. من فکر می کنم «شورای همبستگی» با این نظر به جمع سبزها رفتن که دیدند نیروهای جوان زیادی در آن هست. به خاطر همین نظر کلی بود که ما فکر می کنیم این جنبش را نبایستی ندیده گرفت و تا آنجا که ممکنه باید با آنها کار کرد، البته با استقلال نظری خودمون...

- این توضیحاتی که در پیوند با «جنبش سبز» دادی؛ مثلاً «عدم اعتقاد آنها به سرنگونی» و امثالهم، آیا این اطلاعات از «رهبر»ان آنها کسب شده؛ آیا ارتباط شما با این انگشت شماران بوده، و یا با بدنه این «جنبش» ارتباط گرفتی؟

- ارتباط ما با بدنه هم بوده. با این اعتقاد که فکر می کنیم، در این بدنه عظیم خیلی ها بودند که مخالف شعار عدم سرنگونی هستن، یعنی سرنگونی رژیم را می خواستن...

* ولی من ندیدم که شما و دوستان تون به طور اخص و چپ سرنگونی طلب در لندن به طور اعمّ روی این مسئله که گفتی حساب باز کنه، اصلاً با بدنه جنبش ارتباط بگیره و حرفهای آنها را بشنوه.

- ما در دو حرکت سیاسی با این بدنه که حاضر بودند با ما کار کنن، کار مشترک گذاشتیم. یکی حرکتی در وسط شهر لندن بود، برای افشاء خشونت و جنایت ج . اسلامی، کشتن «ندا» و دیگران. یکی هم همین حرکت امروز در میدان «تلافالگار» هست که شما دیدی تعداد جوانهایی که اینجا هستن. آنها موضع ما را می دونن، موضع خودشان هم مشخصه و الان آمدن با ما کار مشترک می کنن...

* این بچه ها که به آن جریان ارتباط ندارن. در ثانی به نحوی به پرسش ام جواب ندادی. ببین، من اعتقاد دارم که بخشی از بدنه «جنبش سبز» در خارج از خواست «ابطال انتخابات» گذشته و خواسته های فراتری داره. «رهبر»ان فکری آنها را فراموش کن که چی می گن. بدنه ی حرکتهای اعتراضی مدّ نظرم هست. شما و چپ های سرنگونی طلب مقیم لندن حسابی روی این موضوع باز نکردین، چون آنها را یکدست می بینین، چون با آنها ارتباطی ندارین.

- من فکر می کنم بخشی از چپ این طور فکر می کنه، اما «ما» این طور فکر نمی کنیم و همون طور که گفتم، ما دو کار مشترک با آنها داشتیم.

* از وقتی که به من دادی، سپاسگزارم.

- خواهش می کنم


بیانیه سازمان مجاهدین انقلاب تُف سربالاست

جعفر پویه

باند فاشیستی موسوم به مجاهدین انقلاب اسلامی در تاریخ 18 مرداد بیانیه ای منتشر کرده است که این متن به هر چیزی شبیه است الا بیانیه سیاسی یا اعتراضی به روند دومین دادگاه دستگیر شدگان اخیر.
متن بیانه مجاهدین انقلاب بیش از این که اعتراضی به یک روند غیر اصولی و غیر حقوقی باشد متن برائت این تشکل نسبت به سازمانهای سیاسی ای است که در این مضحکه برپا شده توسط دادستانی، در کنار آنان حضور دارند. در این بیانیه باند مجاهدین انقلاب چندین بار از دادستانی گله می نماید که چرا آنها را در دادگاهی محاکمه می کند که در آن هواداران و یا منسوبین به سازمان مجاهدین خلق حضور دارند. این باند فاشسیتی بارها خدمات خود به نظام و سیستم ولایت فقیه را به رخ می کشد و آن را دلیلی بر برتری خود نسبت به دیگرانی می داند که به علت تفکرشان نجس هستند و کسر شان آنان است تا در دادگاهی در کنار این افراد قرار گیرند. همه ناراحتی آنان از این است که وابستگان به "مجاهدین خلق" به ظن آنها منافقان در دادگاه حضور دارند و با آنها محاکمه می شوند.
اما باند فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی خود از بنیانگذاران دستگاه جهنمی وزارت اطلاعات رژیم است. این باند در زمانی به شنود و رد یابی فعالان سیاسی و اجتماعی پرداخت و با شناسایی آنها و دستگیری شان و تحویل به بیدادگاه انقلاب اسلامی اقدام کرد که هنوز نسیم آزادی قیام 57 در خیابانها در حال وزیدن بود. فاشیستهای تازه به قدرت رسیده با به دست گرفتن اختیار اطلاعات نخست وزیری و برپایی هسته های اولیه اطلاعاتی رژیم، خود نیز وظیفه بازجویی و شکنجه از دستگیر شدگان را به عهده داشته و بنیان آنچه امروز در بیدادگاه انقلاب می گذرد را گذاشتند. به جز آن همین دم و دستگاه با برپایی سپاه پاسداران و در کنار آن بسیج سپاه پاسداران از باندهایی است که اساس نظامیگری و باندهای شبه فاشیستی را با توجه به سابقه گذشته خود بنیان گذاشت. وجود عناصر شناخته شده ای از این باند همچون خسرو تهرانی، سعید حجاریان، مرتضا الویری و ... در هسته اولیه اطلاعاتی رژیم و سپس تبدیل این عناصر به آچار فرانسه دستگاه اطلاعاتی جهنمی که هر امری را برای خود مجاز می دانست از سوابق خدمات مشعشعانه این دم و دستگاه فاشیستی به رژیم ولایت فقیه است. هرچند بعدها به دلیل مجادلات داخلی و درگیری باندها با یکدیگر بعضی از اعضا بلند پایه آن مجبور شدند به دلیل فرماندهی سپاه و پستهای نظامی و اطلاعاتی از سازمان استعفا دهند. کسانی همچون ذوالقدر، محسن رضایی "سبزوار رضایی میرقائد" و بسیاری از فاشیستهای اطلاعاتی – نظامی رژیم از آبشخور مجاهدین انقلاب تغذیه ایدئولوژیک کرده اند. در اصل ساختار این تشکل به دلیل لزوم مبارزه دستگاه رژیم ولایت فقیه با مخالفان ایدئولوژیک خود یعنی مجاهدین خلق به گونه طراحی شده است که خرده سازمانهای بازمانده از زمان رژیم گذشته در یکجا جمع می شوند تا سازمان یافته تر با دگر اندیشان به ویژه مجاهدین خلق مبارزه کرده و آنان را حذف کنند. به همین دلیل آنان بیش از اینکه وظیفه ای همچون کار سیاسی و یا اجتماعی برای خود قایل باشند. مبارزه بی امان با جریانهای دگر اندیش را در سرلوحه سازمان خود دارند. یعنی وجود آنان تنها به دلیل حضور قدرتمند جریانات دگر اندیش در جامعه توجیح پذیر است. زیرا وظیفه آنان مبارزه برای حذف آنان است.
این سوابق منهای دیگر سوابق این سازمان فاشیستی در تلاش برای نفوذ در سازمانهای سیاسی اپوزیسیون، خدمت در دستگاه دیپلماسی رژیم برای پیشبرد امور آن و حضور در دستگاههای سیاسی از جمله مجلس، پست وزارت در دولت، نهادهای تبلیغاتی و دیگر نهادهای سرکوب است.
اما اکنون که عمر سیاسی این دستگاه فاشیستی به سر آمده و کارفرمایان دستگاه ولایت حاضر به پذیرش دستبوسانی همچون آنها نیستند. سر و کارشان به دادگاههای انقلاب افتاده است، اما این بار در طرف دیگر میز و در جایگاه متهم آنهم از نوع برانداز آن. یعنی خدمتگذاران اصلی و برپا کنندگان دم و دستگاه جهنمی اطلاعاتی که بازجویی به هر شیوه را مباح می دانست و شکنجه را روتین اعتراف گیری کرده و به شلاق نام "قانون اساسی" داده بود. اکنون خود می نشیند در جایگاه متهم و به همان شیوه که خود اساس آنرا گذاشته است بازجویی می شود و وادار می گردد تا در دادگاه به آن چیزهایی اعتراف کند که هرگز به مخیله اش هم خطور نمی کرد.
اما با اینکه ورق برگشته است و مجاهدین انقلاب خود مقهور روالی شده اند که بر خلاف تصورشان اکنون چاقو دسته خود را می برد. باز همچنان بر مواضع فاشیستی خویش پای می فشارند و حاضر به درس گیری از گذشته نشده اند.
باند سیاه مجاهدین انقلاب نمی خواهد بپذیرد که خود قربانی شیوه ای شده است که با به کارگیری همان شیوه توسط اعضا آن بسیاری در سالهای اولیه به قدرت رسیدن آخوندها در دادگاههای مشابه ای سربه نیست شده اند. آنها هنوز به حقوق دیگر دستگیرشدگان احترام نمی گذارند و حاضر به پذیرش حقوق انسانی آنها نیستند. این باند فاشیستی با انتشار بیانیه به دادستانی اعتراض دارد که چرا اعضا آنها را در دادگاهی حاضر کرده اند که دیگر متهمان آن از سازمان مجاهدین خلق هستند. یعنی باند مجاهدین انقلاب از اینکه متهم کناری او وابسته و یا متهم به وابستگی به مجاهدین خلق است اعتراض داد. به این بخش از بیانیه دقت کنید: "به راستی چه کسی گمان می کرد سرداران و جانبازان جنگ تحمیلی و مبارزان و مجاهدان سالهای انقلاب، به جرم دفاع جمهوریت و اسلامیت نظام، روزی در کنار سلطنت طلبان و منافقان محاکمه شوند؟ و چه کسی تصور می کرد دفاع از جمهوریت و اسلامیت نظام و مقاومت در برابر جریانهای اقتدار گرای استحاله طلب، روزی هم عرض طرفداری از سلطنت طلبان و منافقان تلقی می شود؟"
می بینید اعتراض آنها به چیست. قرار گرفتن در کنار مجاهدین خلق "منافقین" و سلطنت طلبان. آنها به روند غیر اصولی و اعتراف گیریهایی که خود بنیانگذار آن هستند اعتراضی ندارند. آنها به پایمالی حقوق دیگر هموطنانشان که گرایش سیاسی دیگری دارند، اعتراض نمی کنند، آنها به اتهام سازیهای غیر اخلاقی و روند غیر حقوقی اعتراض نمی کنند، مشکل آنها این است که در کنار کسانی که به نظر آنها حق حیات ندارند در یک دادگاه قرار گرفته اند. از این بهتر می شود ماهیت فاشیستی خود را نشان داد. چگونه می شود ثابت کرد که نجس بودن دیگران و برتر بودن در مقابل آنها تفکر فاشیستی نیست؟ مجاهدین انقلاب با تفکری فاشیستی روی دیگر سکه حجتیه و بیت رهبر رژیم است. آنها همان تفکر و نظری را دارند که حذف کنندگان فیزیکی دگر اندیشان دارند. آنها خود از حذف کنندگان فیزیکی دیگران در گذشته بوده اند و اکنون نیز اعتراضشان این است که نباید در دادگاهی توسط دادستان رژیم قرار بگیرند که دگر اندیشان آنها نیز حضور دارند. آنها به این دلیل این جلسه دادگاه را نمایش رسوا می دانند که آنها را با مجاهدین خلق و طرفداران سلطنت در یک جا محاکمه می کنند. به این بخش از اعتراض بیانیه آنها توجه کنید: "با قرار دادن کسانی که تمام سالهای دفاع مقدس را در جبهه های جنگ تحمیلی برای دفاع از کیان کشور و نظام گذرانده اند، و کسانی که سالهای عمر خود را قبل و بعد از انقلاب صرف مبارزه برای آزادی و اعتلای این کشور کرده اند، در کنار متهمان به وابستگی به سلطنت طلبان و منافقان، بیش و پیش از هرچیز سند رسوایی ترتیب دهندگان این نمایش رسوا است."
حال می بینید چرا این نمایش رسواست و سند رسوایی ترتیب دهندگان آن نیز چیست؟ قرار دادن اعضا باند فاشیستی مجاهدین انقلاب در کنار متهمان به طرفداری از مجاهدین خلق و سلطنت طلبان.
آنها بارها در بین جملات بیانیه سوابق گذشته خود را به رخ می کشند و یاد آوری می کنند که خود از جمله همان کسانی هستند که اکنون در آن طرف میز قرار دارند. "مبارزان و مجاهدان سالهای انقلاب"، "کسانی که سالهای عمر خود را قبل و بعد از انقلاب صرف مبارزه برای آزادی و اعتلای این کشور کرده اند" اسم رمز و اشارات باند مجاهدین انقلاب است به کرده های خود در گذشته. اما اکنون که چاقو شروع کرده است به بریدن دسته خود، مجاهدین انقلاب به جای اعتراض به روند غیر قانونی و ایستادگی درمقابل شیوه قرون وسطایی برگزاری دادگاه تفتیش عقاید، برائت نامه منتشر می کند و غیر مستقیم و مستقیم خود را تواب مادر زاد معرفی می کند. این بیانیه نیست که سازمان مجاهدین انقلاب صادر کرده است. این برائت نامه است، این متن بیش از همه متنی است نوشته شده توسط شکنجه گری که سوابق خود را به رخ می کشد. مابقی لغات غلط انداز نیز پیاز داغ این متن به شدت منزجر کننده است. این بیانیه گواهی است بر ماهیت فاشیستی باند مجاهدین انقلاب اسلامی و سند رزالت نویسندگان آن است. فاشیستهای مجاهدین انقلاب اسلامی از انشای چنین بیانیه ای باید شرم کنند، آنها باید از اینکه اینگونه از دگر اندیشان برائت می کنند و به هیچ وجه پایمالی حقوق آنان مورد نظرشان نیست خجالت بکشند.
شاید جای این مشاجرات اکنون نباشد. حالا که بسیاری از آنها در بند هستند و در زیر فشارهای طاقت فرسا قرار دارند باید از حقوق آنها دفاع کرد. مدتهاست که از عرب سرخی خبری نیست. بهزاد نبوی با حالی نزار در دادگاه اول حاضر بود. از تاج زاده خیلی وقت است که اثری نیست. بسیاری از این بی خبری ابراز نگرانی می کنند و سعی دارند تا با فشار به رژیم از آنها خبری بدست آورده و خانواده آنها را از نگرانی درآورند. اما بیانیه نویسان این باند سیاه و مبشران تفکر فاشیستی با انتشار خزئبلاتی که حال هر کسی که اندکی دغدغه حقوق انسانها را داشته باشد به هم می زند، آدم را از دفاع از حقوق آنها منزجر می کند. دیگران درحالی از آنها حمایت می کنند که به سوابقشان آگاهی دارند، اما خودشان در بیانیه هایشان آنچنان فاشیستی عمل می کنند و می نویسند که آدم را از کرده اش پشیمان می کند. آنها نه تنها از کرده خود پشیمان نیستند. بلکه همانطور که در بیانیه شان می بینید به آن افتخار نیز می کنند. آنها از آنچه برسر جوانان این مرز و بوم آورده اند باید برائت کنند. آنها از آنچه در دخمه های وزارت اطلاعات اولیه و اطلاعات نخست وزیری کرده اند باید برائت بجویند. نه اینکه چرا در دادگاه در کنار متهم به همکاری با مجاهدین خلق قرار دارند. آنها خود می دانند که در جامعه ایران حتا در بین روشنفکری آن نیز از مقبولیتی برخوردار نیستند. آنها می دانند که کسی توجهی به تشکیلات و تفکرات فاشیستی شان ندارد به همین علت در این بیانیه مقبولیت دیگران را به کیسه خود می ریزند و سعی دارند تا ریزه خوار خوان دیگران شده و خود را در شمار آنان به حساب آورند. به این بخش از نوشته شان توجه کنید: "در این شوی تأسف بار، اعضای تشکلهای سیاسی رسمی و شناخته شده کشور که به اعتراف خود آقایان آن قدر در جامعه نفوذ و محبوبیت داشته اند، که توانسته اند در جلب حداقل 13 میلیون رأی برای کاندیدای خود نقش مؤثری ایفا کنند، در کنار متهمان به عضویت در گروه های سلطنت طلب و منافقین قرار داده شده اند تا به خیال خود افکار عمومی را به یکی بودن ماهیت متهمان قانع ساخته و زمینه های ذهنی و اجتماعی برخورد با مهم ترین و پر طرفدارترین احزاب کشور را فراهم آورند."
معلوم نیست بیانیه از کدام حزب حرف می زند. پرطرفدارترین و مهم ترین احزاب کشور کدامها هستند؟ که دادستانی آنها را در کنار مجاهدین خلق قرار داده است؟ چند خط بالاتر هم این بیانیه می نویسد: "تعدادی دیگر از اصلاح طلبان و فعالان ستاد انتخاباتی آقای میرحسین موسوی و اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و جبهه مشارکت ایران اسلامی در کنار چند متهم به رابطه با سلطنت طلبان و سازمان منافقین و کارکنان سفارت خانه های خارجی نشانده شدند.."
یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی از مهم ترین و پرطرفدار ترین احزاب کشورهستند؟
این حس خود بزرگ بینی از کجا نشات می گیرد؟ آنها چنان چشم شان را به روی واقعیت بسته اند که حاضر به پذیرش آن نیستند. سازمان مجاهدین انقلاب همان سازمانی است که حجاریان درباره آن گفت اعضا آن در یک فولکس واگن جا می شوند. یعنی این فولکس واگن آنقدر ظرفیت دارد که میلیونها آدم در خود جای دهد؟ نکند توهم در بیرون زندان نیز وجود دارد و این زندانی های آنان نیستند که زبان به خود زنی گشاده اند بلکه در بیرون نیز بیانیه نویس آنها نیز دچار توهم است و خواب آمارهای میلیونی می بیند. سازمان مجاهدین انقلاب باید بپذیرد که آن چرخه معیوبی که خودشان بنیان گذاشتند، آن دم و دستگاه جهنمی که برپا کردند و بنیان آنرا با نظریات فاشیستی درس گرفته از پدر خوانده شان گذاشتند، اکنون برضد آنها دست بکار شده است. آنها باید خود بر علیه گذشته خویش موضع بگیرند و ازکاری که در گذشته انجام داده اند تبری بجویند. نشستن آنها در کنار مجاهدین خلق و یا سلطنت طلب و یا هرکس دیگری که دستگاه جهنمی اطلاعاتی رژیم اتهاماتی واهی بر آنها وارد کرده است، کسر شان هیچکس نیست. حتا اگر اتهام وارده به آن افراد درست باشد و واقعن طرفداران دگر اندیشان باشند، خود اکنون حقوقشان پایمال شده است و باید از آنان دفاع کرد. آنوقتی که سازمان مجاهدین انقلاب در به در به دنبال سلطنت طلب و هوادار مجاهدین می گشت و همه جا را تحت نظر داشت گذشته است. سالهاست دیگر کسی برای چنین ترهاتی تره هم خرد نمی کند. انگ زدن به دیگران برای توجیح عمل غیر قانونی و غیر اخلاقی خود از هیچ مقبولیتی برخوردار نیست. این کاری است که خود مجاهدین انقلاب سالها برعلیه دیگران بکار گرفته است و آنها را در دادگاهایی بی شرمانه و ضد انسانی محکوم به اشد مجازات کرده است. اکنون دیگر آن زمان بسر آمده است و جنبش اجتماعی مردم ایران از آن درجه از پختگی برخوردار است که تفکرات فاشیستی تفاله های رژیم ولایت فقیه را در پشت بیانیه هایی که بیشتر برائت نامه است تشخیص دهد. مردم ایران از حقوق سیاسی و اجتماعی یکسان برخوردار هستند و همه آنها حق دارند آنگونه دلشان می خواهد فکر کنند و برای آن تفکر تبلیغ کنند. این سرشکستگی برای متهمان نیست که رژیم ولایت فقیه در یک بیدادگاه مضحک با دست آویز قرار دادن اندیشه دیگران دادگاهی به شیوه قرون وسطا برقرار کند و به تفتیش عقاید بپردازد. سرشکستگی در خود برتر بینی از دیگران است. سرشکستگی در این است که دیگران را نجس بدانید و از نشستن در کنار آنان احساس گناه می کنید. و این برای مجاهدین انقلاب خجالت آور است که در چنین موقعیتی با تفکر فاشیستی خود بر علیه متهم هم پرونده خود اظهار برائت کند و خود را برتر از آنها بداند. و با به رخ کشیدن خدمات خود به ولایت فقیه از اینکه دادستانی آنها را در کنار دگر اندیشان نشانده اظهار ناراحتی کنند. هم این تفکر است که از سال 57 تا کنون بنیان دشمنی و کینه توزی را در بین مردم ما پراکنده است. تفکر فاشیستی مجاهدین انقلاب آنقدر منزجر کننده است که نوشتن درباره آن نیز آدم را از کرده خود پشیمان می کند. اما تا زمانیکه این خرده سازمانهای فاشیستی تکلیف خود را به دگر اندیشان مشخص نکنند، تا زمانیکه مشخص نشود که باند فاشیستی مجاهدین انقلاب دست از خودی و غیر خودی کردن مردم برنداشته است، تا زمانی که مشخص نشود تحمل دیگران با هر عقیده و مذهب و حتا بی دینی برای اینگونه تشکلات پذیرفتنی نیست، باید با آنها همچون ویروس خطرناکی برخورد کرد که اگر بار دیگر مجال عرض اندام پیدا کنند جامعه ای را آلوده خواهند کرد. بیانیه شرم آور 18 مرداد مجاهدین انقلاب سندی فاشیستی است که ریشه در تفکر منحط این خرده جریان ورشکسته دارد. جنبش اجتماعی ایران امروز برای آنچیزی تلاش می کند که در نگاه مجاهدین انقلاب جز نبایدهاست. حق اظهار نظر و حقوق انسانی همه آهاد مردم با هر عقیده، رنگ، نژاد و مذهب بر اساس منشور جهانی حقوق بشر برای همگان وجود دارد و این چیزی است که بیانیه مجاهدین انقلاب مصرا آنرا نمی پذیرد و با سر سختی خود را از دیگران برتر می داند. این گونه نگاه است که دشمن جنبش اجتماعی مردم ایران است. اینگونه تفکر است که سالها باعث قتل و جنایت بی شمار در زندانها و دخمه های اطلاعاتی ها قانونی و غیر قانونی شده است. باید بر علیه چنین تفکری با شدت هرچه بیشتر موضع گرفت و آنرا محکوم کرد.
جنبش اجتماعی مردم ایران خود را همچون رنگین کمانی می داند که همه عقاید و تفکرات در آن حق اظهار وجود دارند و حقوق همه آهاد مردم در آن منظور می شود. این جنبش برای رسیدن به جامعه ای آزاد و دموکرات تلاش می کند. تفکرات فاشیستی هیچ غرابتی با دموکراسی ندارند و دشمن آن است. مردم ما با تنوع قوم و ملیت و اندیشه و مذهب خواهان لحاظ شدن حقوق همه آهاد جامعه چند فرهنگی و موزائیکی خود هستند. تفکر خود برتر بین فاشیستها در چنین جنبشی جای ندارد.

بیانیه مجاهدین انقلاب را می توانید در آدرس زیر بخوانید:
http://www.mojahedin-enghelab.net/ShowItem.aspx?ID=1630&p=1


دوستان خوب و وفادار رژیم ایران نوشته: حسن داعی



لیلا زند یکی از کسانی است که زیر نام صلح طلبی و مبارزه با آمریکا، چهار سال بی وقفه برای رژیم ایران لابی کرده است. ایشان در مقاله ایکه دو روز پیش نوشته، به روشن ترین شکل به لابی برای رژیم آخوندی و فعالیت به نفع احمدی نژاد اعتراف کرده است. لیلا زند مسئول بخش ایران در سازمان آمریکائی موسوم به "رهپویان صلح" است. ایشان بهمراه سازمان کاسمی (لابی ضد جنگ و تحریم ملایان) به جذب گروههای صلح طلب آمریکائی و وصل آنها به رژیم ایران مشغول بوده است. در این چهار سال، صدها نفر از صلح طلبان آمریکائی دست چین شده و پس از عبور از فیلتر وزارت اطلاعات، به ایران می رفتند. در بازگشت از این تورهای سازماندهی شده، بسیاری از این مسافران، به سفیران و تبلیغات چیان حکومت ایران تبدیل شدند. برای آشنائی با فعالیت های لابی باصطلاح ضد جنگ و تحریم رژیم به گزارشات من در اینمورد نگاه کنید.1
لیلا زند با نوشتن مقاله اخیر سعی کرده است که بی آبروگی لابی رژیم و بخصوص دفاع آنان از احمدی نژاد را برای دوستان صلح طلب خود توجیه کند. بسیاری از گروههای ضد جنگ در آمریکا تازه فهمیده اند که چهار سال بی وقفه از رئیس حکومتی دفاع کرده اند که جلوی دوربین های جهان می کشد و تکه تکه میکند. فهمیده اند که رئیس جمهور ضد امپریالیست شان و کسی که ظاهرا قربانی سیاست های خصم آلود آمریکاست، در حقیقت یکی از رهبران وحشت و ترور در ایران است که همه مرزهای جنایت و تجاوز به حقوق انسانی را پشت سر گذاشته است. این صلح طلبان فهمیده اند که ایران همان کشوری نیست که مأموران وزارت اطلاعات به آنان نشان داده اند. اما لیلا زند و دوستان بظاهر چپ وی تلاش میکنند تا این خیانت به آرمانهای انسانی و به واژه صلح و دوستی را توجیه کرده و برای ادامه این خیانت نیز راهی پیدا کنند. بخشی از نوشته آخر لیلا زند را با هم بخوانیم. در این مقاله، ایشان به بسیاری از مطالبی که نوشته بودم و مورد اعتراض برخی از باصطلاح صلح طلبان وطنی قرار گرفته بود اعتراف میکند:2
"در چند سال گذشته، ما اینجا در آمریکا، از آقای احمدی نژاد و سیاست های وی از هر طریق ممکن که فکر میکردیم به مردم ایران کمک کند حمایت کردیم. ازآنجا که ما انتخاب مردم ایران (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شمردیم، طی چهار سال گذشته به مقابله با هر حرکت غیر منصفانه و توهین کننده ای که علیه ایشان بعنوان ریئس جمهور منتخب ایران بود برخاستیم.
ما برای حمایت از ایشان تظاهرات براه انداختیم. با سناتورها و نمایندگان کنگره ملاقات کردیم تا از ایران و رئیس جمهورش و سخنرانی های وی دفاع کنیم. ما مقالات زیادی در دفاع از وی نوشتیم بخصوص هنگامیکه وی در سال 2007 در دانشگاه کلمبیا رفت و مورد حمله بی ادبانه رئیس دانشگاه کلمبیا قرار گرفت. هنگامیکه وی سال بعد به آمریکا آمد و با لاری کینگ در تلویزیون سی ان ان مصاحبه کرد برایش دست زدیم. ما برای وی یک جلسه دیدار بسیار محترمانه با بسیاری از گروههای صلح طلب برگزار کردیم تا دیالوگ را ترویج دهیم.
ما دلمان میخواست که همه بدانند که ما از سیاست های تهدید آمیز آمریکا علیه ایران حمایت نمی کنیم. ما با احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران به گفتگو نشستیم. ما همه این اقدامات را فقط به این خاطر که به آقای احمدی نژاد مربوط میشد انجام دادیم بلکه ما در کنار کسی نشتستیم که رئیس جمهور یک کشوری است که مردمش مورد تهدید قرار گرفته اند. ما این کار را برای هر ایرانی که در داخل کشور است انجام دادیم زیرا ما هوش و انتخاب ایرانیان (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شماریم.”
اعترافات اخیر لیلا زند و تلاش برای توجیه کردن فعالیت بنفع احمدی نژاد بدون دلیل نیست. ابعاد باور نکردنی کشتار و سرکوب در ایران و عریان شدن چهره واقعی حکومت باعث شده که بخش مهمی از چپ آمریکا که تا کنون از حکومت آخوندی دفاع میکرد دچار شوک و ضربه اساسی شود. البته هنوز بخش دیگر چپ آمریکا به احمدی نژاد بعنوان یک مبارز ضد امپریالیست می نگرد و جنبش مردم ایران را ساخته و پرداخته بنگاه های جاسوسی آمریکا میداند. همان مطالبی که حسین شریعتمداری در کیهان می نویسد، این بظاهر وابستگان به چپ، با تغییر دادن واژه ها بصورتی دیگر در نشریات "مترقی" منتشر میکنند. کافی است به سایت کاسمی بروید و در ستون دست راست، مجموعه ای از اینگونه مقالات را مشاهده فرمایئد.3
در چنین فضائی که لابی رژیم در حال از دست دادن بخش مهمی از چپ آمریکاست، مسئولان اصلی کاسمی وارد عمل شده و اعلامیه مفصلی به زبان انگلیسی منتشر کرده اند. این مقاله راکسانی نوشته اند که در چهار سال گذشته برای حکومت آخوندی لابی کرده اند. از میان اسامی میتوان به این افراد اشاره کرد: پرفسور عباس عدالت (رهبر کاسمی)، دکتر فریده فرهی (هیئت مشاوران نایاک)، پرفسور پیروز مجتهد زاده، دانیل پورخصالی (کاسمی و نایاک)، رستم پورزال (رهبر کاسمی در آمریکا)، سعید سلطانپور (تلویزیون در کانادا)، دکتر الهه رستمی (دانشگاه لندن، مادر خوانده لابی ضد جنگ رژیم)، لیلا زند (مسئول ایران در سازمان رهپویان صلح). افراد یاد شده، در آغاز اعلامیه به فعالیت چهار سال گذشته خود در دفاع از برنامه هسته ای رژیم ایران اشاره میکنند:
"طی چند سال گذشته، ما فعالیت خود را روی دفاع از حقوق ملی ایران بخصوص استفاده از انرژی هسته ای متمرکز کرده ایم و با فریبکاری و دروغی که توسط رسانه های وابسته غرب و اسرائیل براه افتاده بود مبارزه میکردیم. ما همواره با سیاست های آمریکا و متحدان آن بخصوص اقدام آنان برای ارجاع پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت مخالفت نموده ایم. ما با تحریم علیه ایران، برنامه های محرمانه برای بی ثبات کردن کشور و همچنین به مقابله با تهدید های مکرر اسرائیل و آمریکا برای حمله نظامی و بمباران مراکز هسته ای ای ایران برخاسته ایم."
اما قسمت اصلی اعلامیه آنجاست که صلح طلبان دروغین، به بررسی ریشه های جنبش مردم و یا بقول خودشان بحران کنونی در ایران می پردازند. از نظر این افراد، مقصر اصلی بازهم آمریکا و شخص جرج بوش است:
"زمینه های اصلی وضعیت کنونی در ایران (قیام مردم ایران – مترجم) را باید در سیاست های خصمانه آمریکا و متحدان وی علیه ایران جستجو کرد که از طرف نئوکان ها و لابی اسرائیل تشویق میشد و در هشت سال حکومت جرج بوش به اوج خود رسید.
طی چهار سال گذشته، مجموعه کاملی از سیاست های آمریکا هدف خود را به جلوگیری از حق ایران برای تولید انرژی صلح آمیز هسته ای متمرکز کرده است. این سیاست ها شامل اقداماتی بوده است مانند تحریم های غیر قانونی، تهدید های مکرر برای حمله به ایران، عملیات آشکار و مخفی برای بی ثبات کردن ایران و کمک به گروههای تروریستی که قصد سرنگونی دولت ایران را دارند. مجموعه این سیاست ها باعث شده که دولتمردان ایران از یک انقلاب مخملی که از خارج هدایت میشود دچار ترس گردند."
جالب تر از همه، تحلیل لابیست های رژیم از ماهیت جنبش است که از نظر آنان، یک اختلاف برادرانه بین دو بخش از جامعه است که باید با دیالوگ بین احمدی نژاد و موسوی پایان پذیرد تا مبادا دشمنان ملت (آمریکا و اسرائیل) سوء استفاده کنند:
"ناآرامی های اخبر باعث یک شکاف بین طرفداران احمدی نژاد از یکطرف و طرفداران کروبی و موسوی از طرف دیگر شده است. طرفداران احمدی نژاد معتقدند که حق حاکمیت ملت ایران در اولویت قرار دارد و طرفداران کروبی و موسوی روی آزادیهای اجتماعی و سیاسی بعنوان اولویت خود تأکید میکنند.
هر کدام از این دو کمپ شامل میلیونها ایرانی است که نقش بسزائی در ترقی کشور دارند. جوش خوردن شکاف بین این دو بخش از جامعه بایستی در یک محیط آرام و بدون تشنج و لجن پراکنی انجام گیرد تا بتوان آینده کشور را تضمین کرد. این التیام باید از طریق دیالوگ و آشتی انجام شود بطوریکه اتحاد ملت بمنظور حفظ حقوق کشورمان ظهور پیدا نماید."
لابیست های حرفه ای رژیم، در پایان اعلامیه به بخش دلخواه خود یعنی مبارزه با آمریکا و اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی میرسند و به موسوی و کروبی نیز خط میدهند که ضمن آشتی با احمدی نژاد، لبه تیغ حمله خود را متوجه آمریکا و اپوزیسیون کنند:
"ما از دولت های غربی میخواهیم که دخالت در امور ایران را متوقف کرده و فشارهای اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را از روی ایران بردارند. این دولت ها باید دست از حمایت از اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی برداشته و تحریم ها را متوقف کنند.
ما از رهبران اصلاح طلب در جنبش سبز میخواهیم که بمنظور جلوگیری از سوء استفاده غرب و همچنین گروههای فرصت طلب، به روشن ترین شکل مخالفت خود را با تحریم های غرب یا عملیاتی که برای تغییر رژیم انجام میشود و یا هرگونه حمایت از گروههای ضد جمهوری اسلامی اعلام کنند."
بنظر میرسد که همین دو نوشته لیلا زند و وابستگان کاسمی کافی است تا یک شناخت کامل از لابی چهار سال گذشته رژیم که با سوء استفاده از واژه صلح انجام گرفته بدست آوریم.

یادداشت ها:
1- سه گزارش در مورد لابی ضد جنگ و تحریم رژیم و چگونی رابطه با صلح طلبان آمریکا
بخش اول: http://www.iranianlobby.com/pfiles/war_peace.pdf
بخش دوم: http://www.iranianlobby.com/page1.php?id=53
بخش سوم: http://www.iranianlobby.com/pfiles/War-Peace_3.pdf
2. مقاله لیلا زند به انگلیسی http://forpeace.net/blog/leila-zand/irans-crisis-does-it-feel-velvet
3. سایت کاسمی http://www.campaigniran.org/casmii/
4. اعلامیه رهبران کاسمی و برخی دیگر از بظاهر صلح طلبان ایرانی http://forpeace.net/blog/leila-zand/truth-and-reconciliation-iran