۱۳۹۶ خرداد ۷, یکشنبه

بیژن نیابتی: ترامپ ـ ترکیه ـ ایرانِ


  ششم خرداد 1396

ترامپ ـ ترکیه ـ ایرانِ

تحولات جدیدی در حول و حوش ما درجریان است که دامنه آن بی تردید به ایران نیز کشیده خواهد شد. شعله های آتشی که در اطراف ما  شراره  می کشند با وزش یک باد نابهنگام به دامن ما نیز شرر خواهند زد. سیزده سال پیش درمقاله ای  تحت عنوان چشم انداز نوشتم  که ایران آبستن تحولاتی است که شايد بسيار خونين باشند. به این تحلیل رسیده بودم که نوبت ایران اندک اندک می رسد. فکرمی کنم که خود رژیم هم به این جمعبندی رسیده بود که 2005 بسراغش خواهند آمد. از اینرو رژیم جمهوری اسلامی برای حفظ خود می بایست صحنه یک جنگ محتوم را به خارج مرزهایش منتقل کند و کرد. عمق استراتژیک ایران را می بایست هرچه دورتر از مرزهایش می برد و برد. ابتدا تصاحب حاکمیت درعراق ، بعد پیروزی حزب الله  در مقابل ارتش اسرائیل طی جنگ سی و سه روزه در لبنان ، بعد هم غزه  و بحرین و سپس یمن  و دست آخرهم  سوریه خون چکان و هزارپاره  و حکایتی که همچنان باقی است. بیرون آمدن احمدی نژاد در این مقطع از صندوق هم  حاصل همین جمعبندی بود. در آنزمان احمدی نژاد مناسبترین مهره ای بود که می شد با او این استراتژی را به پیش برد و بردند. خاتمی مهره متناسب با بیل کلینتون بود و احمدی نژاد مهره متناسب با جرج دبلیو بوش. با همان بلاهت و با همان جهالت نسبت به سیاست بین الملل  و قواعد بازی صحنه دیپلماسی و با همان توهمات نارسیستی  نسبت به خود  و رسالت ! خود.

اوباما اما سیاست متفاوتی را در پیش می گیرد. وظیفه ای که "سیستم" برعهده او گذاشته است بالانس دوباره قدرت در خاورمیانه بزرگ است که سلف او برهم زده بود. سبک کردن کفه قدرت بازها در اسرائیل و رادیکالیسم وهابی درعربستان  در مقابل سنگینترکردن کفه اسلام به اصطلاح مدره  در ایران  شیعه و ترکیه سنی. احمدی نژاد اصلأ مهره متناسب با اوباما نیست اما مشکل ایران آن است که بدلیل شدت و حدت تضادها میان جامعه و حاکمیت از یکسو و بافت ایدئولوژیک نظام از سوی دیگر حمایت از رفرم  راه  به انقلاب می برد ، چرا که رژیم جمهوری اسلامی رفرم پذیر نیست. این همان چیزی است که ما یعنی مجموعه نیروهای معتقد به سرنگونی قهرآمیز تام  و تمام رژیم  پس از سی خرداد برآن بی اعوجاج پای فشرده ایم. نه فقط رژیم ایران که اساسأ هیچ رژیم ایدئولوژیکی رفرم پذیر نیست.  به همین دلیل است که از درون جنبش یا حسین ، میرحسین که خواهان بازگشت به دوران طلایی امامشان بودند قیام عاشورای 88 بیرون می آید تا نشان دهد که موسوی و موسوی ها تنها بهانه بودنند ، هدف قیام کل نظام بوده است. به همین دلیل هم هست که دستگاه سیاسی اوباما پشت بهار کذایی عربی می رود ولی پشت انقلاب مخملی در ایران نمی رود. او آگاهانه پشت جنبش کذایی سبز را خالی می کند چرا که بخوبی فهم کرده بود حاصل و برآیند آنچه که درایران هشتاد و هشت جریان یافته بود چیزی  جز یک جنبش انقلابی و به عبارت بهتر "جنبش سرخ" نخواهد بود و آن کدام ابلهی است که از باراک اوباما  انتظار حمایت از انقلاب  داشته باشد ؟

و چنین بود که با هدف سرکوب جنبش هشتاد و هشت  و دور کردن تهدید قیام، احمدی تژاد برای یک دوره دیگر، هم بر رژیم ، هم بر مردم ایران و هم بر آن جامعه جهانی کذایی تحمیل می شود. در حالیکه مهره متناسب با باراک اوباما از همان آغاز در واقع  حسن روحانی بود. رژیم با روحانی خود را به تعادل می رساند. تعادل میان اصول گرایی و اصلاح طلبی در داخل و تعادل میان ایزولاسیون  کامل  و بازگشت به صحنه بین المللی در خارج و از همه مهمتر خنثی کردن تهدید عاجل گزینه جنگی که دولت اسرائیل اکیدأ بدنبال آن بود . بیخود نبود که روحانی و دار و دسته اش خود را به تبعیت از مرادشان رفسنجانی نه ادامه حرکت شکست خورده اصلاحات که جنبش اعتدالی می نامند. هسته مرکزی این حرکت سرکوب انقلاب و منزوی کردن رفرم  در قالب سیاسی آن است. اینکه اصلاح طلبی با تمام قوا خود را به روحانی سنجاق کرده به خاطرنزدیکی سیاسی نیست ، به این دلیل است که زورش نمی رسد آن اقلیت اصولگرایی را که درحاکمیت است کنار بزند. استراتژی سنجاق کردن خود به جنبشی که هدف اعلام شده اش نه اصلاح نظام مقدس  که متعادل کردن آنست در اساس همان استراتژی بقاست.

پایه اجتماعی اعتدال طلبی اما همان پایه اجتماعی اصلاح طلبی است. اعتدال گرایان بدون حمایت بدنه جریان خواهان رفرم اساسأ توان پایداری در مقابل اصولگرایی در قدرت را ندارند. این از درون دیالکتیک بقا در مقابل قدرت برتر در حاکمیت بر می آید ، خاص اصلاح طلبی و یا اعتدال طلبی و یا حتی انقلابی گری هم نیست ، یعنی اگرصرفأ درعالم فرض  در ایران کنونی یک حاکمیت اصلاح طلب اما اقتدارگرا ( مثل حاکمیت کنونی درترکیه)  کل قدرت را دردست می داشت آنوقت گرایش جنبش اعتدالی برای حفظ تعادل به سمت ائتلاف با اصولگرایان بود و اصولگرایان نیز برای حفظ خود چاره ای جز رفتن به زیر چتر سیاسی جنبش مذکورنداشتند. این یعنی استراتژی بقا. به غیرازاین چیزی بنام حرکت اعتدالگرا  از اساس موضوعیتی نمیداشت. 

حالا دوباره روحانی با حمایت کامل نیروی اجتماعی اصلاح طلب و یک رأی 22 میلیونی امت همیشه درصحنه ایران که برای  فراخوانهای تحریم اپوزیسیون بیرون نظام اسلامیش تره هم خورد نمی کند ، دوره دوم ریاست جمهوریش را آغاز میکند. اینبارهم  رسالت دولت او حفظ تعادل درپهنه سیاست داخلی و بالانس قدرت در صحنه بین المللی بویژه  در مقابل ترامپ  و تیمش میباشد. بازی درمقابل ترامپ البته کارساده ای نیست ، زیرا برای اولین بار درتاریخ معاصر پس ازجنگ جهانی دوم کسی پست ریاست جمهوری تنها ابرقدرت موجود را اشغال کرده که متعلق به الیت سیاسی درون ساختار قدرت در ایالات متحده  نیست ، در یک کلام غیرخودی به شمار می رود. دونالد ترامپ نه عضو جناح بازهاست و نه متعلق به جناح کبوترها. او خود کلان سرمایه داری است که برای تصاحب منصب ریاست جمهوری نیازمند پول کلان سرمایه یهود نبوده است. چون از درون سیستم بیرون نیامده پس تشخیص تمایلات و تحلیل مواضعش و به تبع آن پیش بینی گامهای آتیش برای تحلیلگران درون سیستم آسان نیست. تنظیم رابطه با او درسطح سیاسی و دیپلماتیک هم برای سران کشورهای دنیا شامل همین قاعده کلی است. بسیاری که به او امید بسته بودند امیدشان نقش برآب شده  و می شود و برخی دیگر که اصلأ روی او حساب بازنکرده اند نیزغافلگیر شده  و خواهند شد.

رجب طیب اردوغان یکی از آن دسته رهبرانی است که پس از سرخوردگی بسیار درمقابل اوباما به تغییرسیاست آمریکا در زمان ترامپ به نفع رابطه با ترکیه بسا دخیل بسته بود. ازسال 2013 که روابط ترکیه با دولت اوباما وارد یک پروسه سردی متقابل سیاسی گردیده بود ، دولت ترکیه علاقمند بود که آمدن ترامپ را به مثابه یک فرصت تلقی کند. مدیای حامی اردوغان خود را چنین تسلی می داد که حتمأ ترامپ هر چه باشد بهتراز اوباما خواهد بود ! و حالا روز سه شنبه شانزده ماه مه اردوغان به دیدار ترامپ میرود. او پیش از حرکت به سمت واشینگتن در یک کنفرانس مطبوعاتی صحبت از یک آغاز جدید در مناسبات دو کشور کرده  و می گوید که این دیدار نه یک ویرگول در ادامه مناسبات با ایالات متحده که یک نقطه خواهد بود. این البته بیشتر مصرف داخلی دارد چرا که از ماه ها پیش از این دیدار، مقامات مختلف دولت ترکیه به آماده سازی این دیدار مشغول بودند و درمجموع به این نتیجه باید می رسیدند که تا آنجا که به مسائل حیاتی مورد علاقه ترکیه برمی گردد ازاین امامزاده جدید نیز آبی گرم نخواهد شد.  در این سفر برای اردوغان طرح سه موضوع  کلیدی  از اولویت برخوردار بود ، حمایت آمریکا از کردهای سوریه ، عدم همکاری آن کشور با ترکیه در رابطه با استرداد فتح الله گولن و خلاصه تقاضای آزادی رضا ضراب  و درکنار او البته محمد هاکان آتیلا یکی  از مدیران بانک خلق ترکیه در آمریکا. مسئله اخیر رابطه مستقیم با شخص  اردوغان  و  داستان رشوه گیری از دولت احمدی نژاد  در جریان سوراخ کردن تحریمهای وقت شورای امنیت سازمان ملل متحد دارد.

و اما مهمترین و حیاتی ترین موضوع  روی میز دولت ترکیه اول ازهمه مسئله تهدید  پ ک ک  و تشکیلات  پ ی د  در سوریه می باشد. طیب اردوغان که خود در آغاز یکی از بازیگران اصلی طرح خاورمیانه بزرگ بوده است بخوبی می داند که "سیستم" هژمون در جهان کنونی بدنبال تغییر مرزها و شکل دادن به یک ترکیب قومیتی جدید در خاورمیانه بزرگ بوده  و در این شکل بندی جدید مسئله تشکیل دولت کردی در صدر این طرح قرار دارد. نیروهای میدانی طرح دولت کردی هم البته درابتدا اساسأ نیروهای حزب دمکرات و عشیره بارزانی بوده اند ، نیروهایی که از آغاز هم تحت حمایت فعال ترکیه بوده  و پس از تشکیل دولت اقلیم کردستان نیز روابط گرم دو طرف تا همین امروز ادامه داشته است.

اما آمدن کبوترها بر سرکار درآمریکا آرایش صحنه را هم درعراق  و هم بویژه  در سوریه برهم می زند. اوباما با خودداری از حمله به سوریه بررویاهای اردوغان دررابطه با طرح خاورمیانه بزرگ نقطه پایان میگذارد. درکردستان سوریه با قدرت گیری داعش نیروی جدیدی پا به صحنه می گذارد که معادله قدرت را در کل بخشهای کردستان بزرگ تغییر می دهد. مقاومت حماسی کادرهای پ ی د و نیروهای مردمی سازمان یافته توسط آنان در چارچوب تشکیلات ی پ گ  و ی پ ژ یعنی یگانهای مدافع خلق  و یگانهای مدافع زنان درکوبانی ورود یک آکتور جدید به صحنه را به ثبت میرساند. از سوی دیگر درعراق نیز نیروهای پ ک ک به کمک ایزدیهای شنگال رفته و منطقه را از دست داعش آزاد می کنند. بدین ترتیب با حمایت گسترده ایزدیها از آنها منطقه شنگال نیز که از یک ارزش استراتژیک برخوردار است تبدیل به یک پایگاه ارزشمند برای  پ ک ک می گردد.

تهدید ایجاد یک کریدور کردی که وصل بخشهای مجزای کردستان سوریه به یکدیگر و از طریق شنگال به کردستان عراق را میسرمیکند ، زنگ خطر را برای دولت ترکیه به صدا در می آورد. علائم تشکیل یک دولت کردی اینباراما  تحت رهبری نیروهای  پ ک ک و پ ی د  در طول 920 کیلومتر مرزمشترک با سوریه به اضافه بخشهایی از مرز مشترک با عراق  و تأثیرات بلافصل آن بر کردستان ترکیه به ناگهان تبدیل به کابوس شبانه روزی  اردوغان و ناسیونالیزم  وحشی ترک می گردد. طیب اردوغان پس از آزادسازی کوبانی علیرغم همکاری آشکارش با داعش در محاصره شهر و جلوگیری از انجام هرگونه کمک رسانی حتی از سوی پیشمرگان حکومت اقلیم کردستان و حزب دمکراتیک خلقها و جامعه مدنی ترکیه به نیروهای محاصره شده  درکوبانی، به ناگاه  میزمذاکره  با کردها را در ترکیه به هم می ریزد ، پروژه موسوم به حل مسئله کرد را منجمد می کند و سرکوب وحشیانه نیروهای شبه نظامی پ ک ک، مردم  و نیروهای سیاسی کردستان به شمول حزب دمکراتیک خلقها با نزدیک به شصت نماینده در پارلمان این کشور را کلید می زند ، سرکوبی که هنوز با شدت و حدت ادامه دارد.

اما این مهمترین مسئله روی میز ترکیه در واشینگتن به دیواری سختتر از دیوار اوباما برمی خورد. دونالد ترامپ اینبار حمایت غیررسمی سالیان اخیرایالات متحده از پ ی د را  رسمی کرده  و با گذراندن لایحه تسلیح این گروه از کنگره  و سنا  و امضای آن توسط خودش که بدان جنبه قانونی و بازگشت ناپذیر می دهد آنهم  درست در آستانه ورود طیب اردوغان به آمریکا پاسخ او را  پیشاپیش می دهد. این مسئله آنقدرمهم است که حزب جمهوری خلق به مثابه اپوزیسیون اصلی در پارلمان ترکیه از اردوغان می خواهد که سفر به آمریکا را ملغی کند ، اما او همچنان با  خواست نقطه گذاری در مناسبات سفرش را پی می گیرد. حاصل این سفر البته تا آنجا که به انعکاسات بیرونی آن مربوط می شود نقطه گذاری به کنار با ویرگول گذاری هم  قرابت چندانی نشان نمی دهد. مدیای طرفدار حاکمیت به جز انعکاس خوش آمد گویی گرم دونالد ترامپ که تا دم در  به استقبال آمده بود و تعریف  و تمجید از ترکیه به ویژه در زمان جنگ کره ! و مناسبات گرمش با آمریکا چیز دندانگیری برای ارائه به افکارعمومی ترکیه نداشت. اردوغان درکنفرانس مطبوعاتی مشترک که البته بدون سوأل و جواب برگذارشد فقط گفته بود که اگر پ ی د تسلیحاتی را که از آمریکا دریافت می کند بخواهد در آینده علیه ترکیه بکار ببرد آنکشورازحق خود برای پاسخ مناسب استفاده خواهد کرد و ترامپ هم ضمن تروریست خواندن پ ک ک گفته بود کهپ ی د از این سلاح ها برعلیه ترکیه استفاده نخواهد کرد. والسلام !

اما این تمام داستان نیست. به باورمن این دیدار و مذاکرات یک بخش غیرعلنی هم دارد که طبیعتأ انعکاس بیرونی نمی تواند داشته باشد و از آنجا به بعدش دیگر کار تحلیل است. می خواهم بگویم که مقولاتی همچون خواست مبرم تروریست قلمداد کردن پ ی د ، ضرورت خاتمه دادن به فعالیتهای فتح الله گولن درآمریکا و اخراج  و یا استردادش به ترکیه ، همینطور مسئله آزادی رضا ضراب و هاکان آتیلا خواستهای مطرح شده یک طرف مذاکرات است، طرف دیگریعنی ترامپ هم حتمأ خواستهایی داشته است که بخشی از آن اعلام بیرونی داشته ولی بخش اعظم آن هنوزسربه مهرمانده است. آمریکا و ترکیه اما یک مخرج مشترک دارند و آن ایران است. من فکرمی کنم که ترامپ یک گزینه را درمقابل اردوغان باید طرح کرده باشد. گزینه ای که که مسئله تسلیحات سنگین گذاشته شده دراختیار پ ی د را هم در آینده و پس از حل و فصل معضل داعش حل خواهد کرد. اشتراک در تعیین تکلیف رژیم ایران. ترکیه اگر وارد این بازی شود آنوقت تسلیحات مذکوربجای آنکه در اختیار پ ک ک قرارگیرند میتواند در اختیار پژاک و برعلیه جمهوری اسلامی گذاشته شود.

معظل ناتمام جمهوری اسلامی ایران

رژیم جمهوری اسلامی چونان زخمی گشاده همچنان بر پیکره "سیستم" و "نظم نوین" جلوه می کند. قیام بهمن با هر تحلیل و تفسیری یک نظام موزون و در خدمت "سیستم" را برداشت و بجای آن یک نابهنگامی تاریخی را بر گرده  جامعه ایرانی  و نظم نوین جهانی سوار کرد. این معضل اگر در دوران امپریالیسم  و جنگ سرد قابل توجیه بود ، در عصر گلوبالیسم  و ضرورت گردش آزاد کلان سرمایه داری  وحشی و بدون مرز هیچ توجیه موجهی  نمی توانست داشته باشد. پس از شعبده بازی یازده سپتامبر تحلیل من در رابطه با ایران بر دو پایه اساسی استوار بود و هست. اول آنکه تضاد میان این رژیم و آمریکا ماهیت آنتاگونیستی داشته ولاینحل خواهد ماند. دودیگرآنکه جابجایی قدرت سیاسی درایران خصلت مسالمت آمیز نخواهد داشت.  

بازتاب این تحلیل در مواضع سیاسی راه  بدانجا می برد که نه آن سیاست باصطلاح مماشات با رژیم در سطح بین المللی را باید جدی گرفت و نه برای شارلاتانیزم اصلاح طلبی و توهم رفرم به لحاظ داخلی باید ارزشی قائل بود. حالا این دو پایه را وقتی در دستگاه ضرورت عاجل سرنگونی تام و تمام رژیم قرار دهیم  به دو راهکار عملی می رسیم. اول آنکه جدایضرورت سرنگونی که یک مقوله آرمانی است ، امکان تحقق آن نیز به لحاظ  مجموعه شرایط داخلی و بین المللی موجود است. به این اعتبار پافشاری بر ایده  سرنگونی یک راهکار ایده الیستی و ذهنی نیست. دوم اینکه علیرغم آنکه نمی بایست در مقابل خواست قوی رفرم در بدنه جامعه ایستاد اما شارلاتانیزم عملی بودن رفرم در باغ وحش جمهوری اسلامی را هم باید زیر ضرب برد. 

و اما در رابطه با بحث شیرین ! "رژیم چنج" در ایران اسلامی ! آنهایی که با مواضع من در سالهای پس از یازده سپتامبر آشنایی دارند می دانند که من همواره  بر طرح  تغییر رژیم در ایران به مثابه یکی از پایه های طرح خاورمیانه بزرگ درهیچ مقطعی  تردید نکرده ام ، حتی در زمان باراک حسین هم که ظاهرأ بهترین روابط را با رژیم اسلامی از زمان روی کار آمدنش در بهمن پنجاه و هفت تا کنون داشته است در این رابطه گفتم و نوشتم که فریب اوباما را نباید خورد. او هم بدنبال براندازی جمهوری اسلامی البته از نوع نرم آن می باشد. یعنی تصوراو این بود که با حمایت از مدعیان رفرم در ایران و بازکردن راهشان در صحنه بین المللی تعادل قدرت را در ایران به ضرردستگاه ولایت فقیه برهم زده و مسیر فروپاشی کل سیستم را هموار می کند. برای جلوگیری از تکرار جنبش هشتاد وهشت و سوء استفاده ! رادیکالیسم سرنگونی طلب در روند فروپاشی نیز باید امکان مداخله آنانرا ازدستشان گرفت. در رأس طرح بستن راه مداخله جنبش سرنگونی در روند فروپاشی ، بستن دست و پای اصلیترین سازمان سرنگونی طلب و دور کردن هرچه بیشترشان از صحنه تحولات داخلی قرار داشت.

این طرح البته با پایداری همزمان دو نیروی مسلط بر قدرت و بدنبال کسب قدرت یعنی نیروی ولایت فقیه در قدرت  و مجاهدین خلق در بیرون ساختار قدرت به نتیجه نمی رسد و یکبار دیگر ثابت می شود که با وجود این دو نیرو نه امکان رفرم در ایران وجود دارد و نه از درون فروپاشی نظام، راست میانه یا همان لیبرال دمکراسی کذایی بیرون می آید که طرح خاورمیانه بزرگ بدنبال محقق کردن آن در کشورهای منطقه بوده است. خامنه ای با سرکوب رادیکالیسم ساختارشکن  و ایزوله کرده نیروی اصلاح طلبی ، راه اعتدال گرایی را باز می کند و رژیم را دوباره به تعادل می رساند. در سوی دیگر نیز رهبری مجاهدین با اتکاء به لابیگری قابل تحسینی درمیان الیت سیاسی ایالات متحده در زیر پنجه های خون چکان دولت ولایت فقیه درعراق فرجه بقا می خرد و از قفس می پرد. استراتژی موازی  یا سیاست سنجاق شدن به نئوکانها  برای مجاهدین هم همان استراتژی بقاست.

سناریوهای ممکن در تحولات ایران و منطقه

خوب حالا ترامپ برسرکار آمده  و دوباره همه آنهایی که در رابطه با تهدید جنگ آیه انشاالله گربه هست می خواندند دوباره به صرافت افتاده اند که مبادا این تهدید واقعیت پیدا کند. بویژه پس از سفر اخیر ترامپ به عربستان و رقص شمشیر با شیوخ عرب دیگر بسیاری ناباوران یواش یواش به این نتیجه می رسند که نه انگار این تو بمیری از آن تو بمیریهای دوران بوش پسر و یا سالهای 2013 ـ 2012  که  دولت حرامزاده با تمام توش و توان بدنبال کشیدن آمریکا به جنگ علیه ایران بود نیست. البته جنگ در ایران شباهتی به هیچ کجا نخواهد داشت. نه عراق و افغانستان قابل تکرارند و نه سوریه و لیبی و نه مصر و تونس  و یمن. من این سناریو را که ارتش آمریکا در یک جنگ منظم  به سبک عراق بسراغ  رژیم برود را واقعی نمی دانم. جنگی اگر در راه  باشد یک جنگ نامنظم خواهد بود که تلفیقی از جنگ آزادیبخش و قیامهای شهری می تواند باشد. نقش آمریکا نه در زمین که تأمین پوشش هوایی در آسمان خواهد بود. عناصرمیدانی جنگ نا منظم مذکور بسته به سناریویی که انتخاب شود متفاوت است ، این نیروها شامل ارتش آزادیبخش دوباره سازماندهی شده مجاهدین ، نیروهای بخوبی تسلیح شده پژاک ، احزاب عشیرتی کردی و نیروهای منزوی  و کم شمارتجزیه طلب متشکل  در ملغمه ای بنام کنگره ملیتهای ایران و آن بخش از مردمی که برای نجات از دست جمهوری اسلامی  به استقبال شیطان نیز می روند.

سیاهترین سناریوی ممکن فعال کردن گرایشات ناسیونالیستی  و رفتن پشت دامن زدن به درگیریهای قومی می باشد. نیروهای این سناریو اگرچه فاقد توان مادی  و تشکیلات پرشمار و کارامد هستند اما پتانسیل بالقوه  بسیار خطرناکی را نمایندگی می کنند که در صورت بالفعل شدن فاتحه آنچه که امروز نامش ایران است خوانده خواهد شد. اشاره من به این سناریوی فرضی نه بدلیل اهمیت جایگاه و توان مادی این مجموعه چرکین و یا بلافصل بودن تهدید آن است بلکه ضرورت هشیاری هرچه بیشتر درمقابل نیروهای سیاسی حامی آن و تلاش در راستای ایزوله کردن آنهاست. این سناریوی مطلوب دولت مرتجع سعودی و راسیستهای نشسته در حاکمیت اسرائیل است. دوپاره کردن فلسطین ، سه پاره کردن عراق ، چهارپاره کردن سوریه و پنج پاره کردن ایران طرح جدیدی نیست، پیش ازطرح خاورمیانه بزرگ طرح صهیونیستی دهه هشتاد میلادی یعنی سالها پیش ازیازده سپتامبر است. پلاس شدن شبکه گسترده موساد در آذربایجان و اقلیم کردستان عراق تنها از سر دلسوزی برای خلقهای کرد و آذری حتمأ نبوده است  سالها سرمایه گذاری بی حاصل اما همچنان ادامه دار دولت مرتجع سعودی  بر روی  مجموعه ای بنام کنگره ملیتهای ایران هم حکایت ازهمین طرح  و برنامه  رذیلانه دارد.

سناریوی ارتش آزادیبخش 

پیش از ورود به بحث می خواهم دو حیطه را طبق معمول از هم جدا کنم. اینکار یعنی جدا کردن حیطه ها را من همیشه رعایت کرده  و می کنم. این باعث می شود که درتحلیل دچار تخیل نشد و آنالیز واقعی را فدای ارزش گذاریهای ایدئولوژیک نکرد. در این تحلیل هم تلاش می کنم بدون آنکه وارد بحثهای ارزشی شوم به ارزیابی آنچه که ممکن است رخ دهد و من می بینم بپردازم. این البته بدان معنا نیست که نباید مواضعی شفاف داشت و از تیزی درموضعگیری خودداری کرد. نه ! اما برای من همواره فرق است میان برخورد با دوست  و برخورد با دشمن. یکی را می توان و باید نقد کرد اما آن تنها دشمن است که باید آماج حمله قرار داده شود ولاغیر، وگرنه عجیب نخواهد بود که در تهاجم بی دنده  و ترمز به دوست خود را بیکباره درصف دشمن بیابی ، رو به دوست و پشت به دشمن ! آنگاه که دیگر کار از کار گذشته باشد. اما در تحلیل هردو چه دوست و چه دشمن باید منصف بود. ارزش انسانی هرکس درمبارزه به باورمن اصلأ درهمین ویژگی نهقته است ، منصف بودن. مواضع تند و تیزی که منصفانه نباشند حتی اگراز چپترین و انقلابیترین جایگاه نیز ابراز گردند ارزش یک پاپاسی را هم ندارند. درنگاه من تفاوت میان یک مدعی انقلابیگری بی انصاف با یک مرتجع  بی انصاف اصلأ ماهوی نیست ، شکلی است. انصاف چسب عدالت است  اگر که خود عدالت نباشد. آزادی بدون عدالت هم  که در باورمن فریبی بیش نیست.

حالا درتحلیل سمت و سوی حرکت مجاهدین و لابی "رژیم چنج" تا آنجا که به مواضع  تیز و شفاف برمی گردد من تبهکارانی چون جان بولتن ، جولیانی ، رزلهتینن ، لیبرمن ، جان مک کین و صف پرشمار صهیونیستهای لابی "رژیم چنج" مجاهدین را برخلاف تفسیر اعلام شده آنها انسانهای شریفی که بدنبال مقصد بزرگ آزادی مردم ایران روان هستند نمی دانم. اما اینرا هم  بروشنی می بینم  و می دانم که بدون لابیگری بی همتای آنان پرواز تشکیلات مجاهدین بویژه رهبری آن از میان دایره آتش عراق  و رهاییشان ازچنگال خون آلود ولایت مطلقه نیزازاساس امکان پذیرنمی بود. پس درعین حال که فریب افسانه شرافت اینها را نباید خورد اما بیان سپاسگذاری مجاهدین را دراین قالب شاید بتوان فهم کرد. بیرون آمدن از لیست تروریستی هم همینگونه بود. استقرارتشکیلاتی درآلبانی هم همینطور! بدون این لابی اصلأ استراتژی بقا عاقبت خوبی نمی داشت. بازهم تا آنجا که به مواضع  تیز و شفاف و اعلام شده  برمی گردد من استراتژی جنگ آزادیبخش نوین را پس ازعملیات فروغ جاویدان نه درست و نه عملی می دانستم اما اینرا بروشنی می بینم و می دانم که جدای نظر و تبلیغات خود مجاهدین ، تصاحب قدرت سیاسی درایران آنهم بدون داشتن یک پایگاه گسترده اجتماعی و یک حضورمادی پرشمار در ایران آخوند زده به غیر از این شق برای آنان هیچ راه حل دیگری درشرایط کنونی متصور نیست.  اینرا هم باید فهم کرد.

آری بازهم تا آنجا که به مواضع  صریح و بی شکاف برمی گردد من تشکیلات هرمی و مناسبات شبه فرقه ای حاصل انقلاب ایدئولوژیک حاکم بر آنرا از اساس رد می کنم اما اینرا بیش ازهمه می فهمم که در زیر آن سرکوب بی مثال ، بدوراز خاک خودی و در سرزمین بیگانه، بی هیچ چشم اندازی نزدیک و در دسترس  و بدور از خانه و خانواده  و ... باری بدون آن انقلاب ایدئولوژیک و بدون آن شکل ویژه تنظیم رابطه با رهبری خاص الخاص سی سال به کنار، سه ماه هم نمیشد که این تشکیلات را  پس از فروغ  جاویدان بر سر پا نگه داشت چه رسد که  سی و اندی سال بی شکاف بدنبال سرنگونی تام و تمام دشمن مشترک ایران و ایرانی هم روان بود. به این می گویند دیدن پدیده در ابعاد گوناگون آن ، یعنی فهم شرایطی که یک نیروی سیاسی جدی در چارچوب آن عمل می کند و یا مجبور است که اینگونه عمل کند. یعنی امکان نزدیکی سیاسی علیرغم افتراق جدی در تئوری  و جهانبینی ، در یک کلام  یعنی منصف بودن و منصف ماندن در رابطه با همه آن نیروهایی که در بیرون تو  قرار دارند.

حالا با این مقدمه لازم می پردازم  به تحلیل سناریوی ارتش آزادیبخش. در سوریه برای اولین بار پس از یازده سپتامبر ارتش ایالات متحده وارد یک همکاری مشترک عملی با یک نیروی ترقیخواه می شود که از درون یک جنبش بزرگتری می آید که در آغاز یک ایدئولوژی استالینیستی بر آن حاکم بوده است. گروه بزرگی از کادرهای بالای  پ ک ک از کردهای سوریه تشکیل شده اند که اکنون در رابطه با پ ی د قرار دارند.  فراتر ازهمکاری عملی ، مسلح کردن این نیرو به سلاح سنگین که  درضمن از یک پشتوانه قانونی هم برخوردار باشد یک پدیده نوین درتاریخ معاصراست. تأکید می کنم تسلیح یک نیروی ترقیخواه که در آغاز پیدایش گرایشات غلیظ انقلابی ، ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی هم داشته است به سلاح سنگین و نه سلاح های معمولی.

در سه دهه اخیرالبته تحولات بسیاری در ایدئولوژی و ساختار تشکیلاتی این جریان بوجود آمده  و وزنه ناسیونالیسم کردی حداقل تا آنجا که به برخورد با مردم منطقه برمی گردد سنگینترشده است. اما در دسته بندی مجموعه نیروهای مسلح کرد این جنبش نماینده مترقی ترین نیروی سیاسی درتمام بخشهای کردستان بزرگ بشمار می آید که از یک رابطه مثال زدنی با توده مردم بویژه زنان و جوانان برخورداراست. ازهمه مهمترتنظیم رابطه این جنبش با دیگرنیروها چه درسوریه و درغالب نیروهای دمکراتیک سوریه متشکل از کردها و عربها  و اقلیتهای دیگر و چه مهمترین و چشمگیرترین آن در ترکیه و در غالب "حزب دمکراتیک خلقها" HDP  یک تنظیم رابطه قابل تحسین بشمارمی رود. بدیهی است که این ارزیابی البته در کادر معیارهای حاکم در منطقه خاورمیانه است که معنا می یابد.

تشکیل "کودار" توسط پژاک هم ناشی ازهمین سیاست کلی است که بانی  و معمار آن "عبدالله اوج آلان" رهبر ایدئولوژیک جنبش مورد اشاره  در تمام بخشهای کردستان می باشد. بدیهی است که اشاره به پژاک  به دلیل اهمیت کمی و کیفی این نیرو درشرایط کنونی نسبت به نیروهای سنتی مثل حزب دمکرات  کردستان  و یا بخشهای مختلف کومله نیست ، اهمیت پژاک  و یا کودار تنها در کادر جنبش بزرگتری قابل فهم است که آینده منطقه کردی  را در تمامیتش و به تبع آن معادله قدرت در خاورمیانه را تحت تأثیر قرارخواهد داد وگرنه بدون این جنبش خود پژاک به خودی خود ازهیچ  وزنی برخوردار نیست. پایان عملیات رقه و تعیین تکلیف با داعش در سوریه آغاز یک مرحله جدید در این رابطه خواهد بود. مرحله ای که در مرکز آن شاید تعیین تکلیف رژیم حاکم بر ایران قرار داشته باشد. درآن نقطه دیگر مناسبات  پ ی د  و بتبع آن پژاک و پ ک ک با آکتورهای سیاسی موجود از جمله رژیم حاکم بر ایران  و نیروهای  مقابل آن ، آنی نخواهد بود که هست.

خوب اینجا ما با یک ترکیب جالب و درعین حال پیچیده در صحنه روبرو هستیم. پ ک ک در تقابل با  رژیم ترکیه از سالها پیش بویژه  پس از رفتن عراق به جیب جمهوری اسلامی همواره یک رابطه پنهان و غیررسمی با این رژیم داشته است که مدار آن  در بالاترین نقطه با یکی ازمهمترین چهره های  پ ک ک  یعنی "مراد کارا یلان" بسته می شده است. عین همین رابطه را  پ ی د  درسوریه و ازطریق تعامل با ارتش و حکومت بشار اسد داشته است. درروزهای پایانی عملیات ارتش ترکیه در سوریه موسوم به سپرفرات که ترکها قصد رفتن به ممبج و بیرون راندن نیروهای دمکراتیک سوریه به رهبری پ ی د  را داشتند ، پ ی د  علاوه بر آوردن آمریکاییها و حتی روسها به ممبج به ارتش سوریه نیزاجازه میدهد که با ورود به منطقه کردی تحت حاکمیتشان در یک نوار باریک میان نیروهای ارتش ترکیه و نیروهای پ ی د  در ممبج مستقر گردند. بدینترتیب ارتش ترکیه دمش را روی کول گذاشته و پایان عملیات سپرفرات را اعلام می کند. پس ایالات متحده  نیرویی را به سلاح های سنگین مسلح می کند که در یک ارتباط  مستمر و تعامل با بزرگترین تهدید امنیتی در خاورمیانه و حتی جهان ! از دید ترامپ می باشد.  یا آمریکا عقلش را از دست داده است و یا پیش از ورود به مرحله قانونی کردن تسلیح  پ ی د به سلاح سنگین قرار و مدارهای دیگری در پشت پرده  گذاشته شده است. قرار و مدارهایی که مبنای ائتلافهای سیاسی و نظامی نوینی در ماه ها  و سالهای پیش رو علیه جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. در این چارچوب البته نقش ترکیه برجسته خواهد شد.

من درتمامی این سالهای سیاهی که بر ایران حاکم بود هیچگاه فِلش کارعملی و تئوریکم را از سمت ایران و مسائل مربوط به آن منحرف نکردم الا یکی دو سال گذشته که جدای کار بر روی کتابم بیشتر بر روی ترکیه تمرکز کرده بودم. آخرین مطالبی هم که نوشتم  تمامأ در این رابطه بود. جدای از اهمیت ترکیه برای ایران به مثابه یک رقیب پانصد ساله مذهبی و سیاسی که اروپا و بویژه دولت فخیمه تلاش بسیار اما ناموفقی را در بجان هم انداختن آنان کرده بود ، برای خود من هم با تحلیلی که بدان رسیده بودم ترکیه حائزاهمیت فراوانی بود. استقرارموفق مجاهدین در آلبانی درهیئت تشکیلاتی و پافشاری آنان بر حفظ و ادامه تئوری جنگ آزادیبخش علیرغم از دست دادن خاک و سلاح به مثابه دو ستون اصلی استراتژی جنگ آزادیبخش نوین نشان می داد که آنها پس از حل و فصل مسئله بقا بی تردید بدنبال بدست آوردن این دو ستون اساسی خواهند رفت ، ضمن آنکه ستون مهم  دیگر این استراتژی یعنی ساختار ارتش آزادیبخش را نیز همچنان حفظ خواهند کرد. در تحلیل من تنها امکان در این رابطه ترکیه بود.

دو سه ماه پیش خبری روی آنتن ها رفت مبنی بر آنکه  دو نفر از اعضای فعال لابی مجاهدین در آمریکا یعنی رودلف جولیانی شهردار سابق نیویورک در زمان شعبده بازی یازده سپتامبر و مایکل موکیزی  وزیرسابق دادگستری در زمان جرج دبلیو بوش وارد هیئت وکلای رضا ضراب میلیونر ایرانی همکار بابک زنجانی شده اند. رضا ضراب که در آن واحد تابعیت دو کشور آذربایجان  و ترکیه را نیز داراست درعین حال همسر ابرو گوندش ستاره آواز ترکیه و رفیق کسب و کار طیب اردوغان هم هست. از بابک زنجانی هم بعضأ در مطبوعات ترکیه به عنوان رئیس او نام می بردند. کار ایندو در زمان دولت احمدی نژاد که در یک محاصره جدی اقتصادی و تحریم گسترده بین المللی بود ، سوراخ کردن تحریمها  و خرید مواد مورد نیاز رژیم جمهوری اسلامی و در رآس آنها پرکردن انبار طلای رژیم  در مقابل فروش  نفت و گاز تحریمی ایران بود. یعنی رضا ضراب با استفاده از پول بی زبان حاصل از فروش غیرقانونی نفت و گاز در ابعاد میلیاردی طلا می خرید و به ایران می فرستاد.

اینکارالبته با نظارت شخص اردوغان و تأمین مالی و اعتباری بانک خلق ترکیه انجام می شد. در این معاملات میلیاردها دلار از جیب ملت ایران خرج شد که بخش بزرگی از آن بدون وارد شدن به چرخه مالی قانونی در ترکیه مستقیمأ به حساب اردوغان و پسرش بلال و دامادش "برات آل بایراک" واریز می شد. سه وزیر نزدیک به طیب اردوغان هم دراین معاملات شرکت دارند که پس از افشای این معاملات توسط  جریان فتح الله  گولن و کشیده شدنش به مطبوعات ترکیه مجبور به استعفا می گردند. بخش دیگر این پول بی زبان هم به میلیاردرشدن یکشبه بابک زنجانی و میلیونرشدن رضا ضراب می انجامد. برای احمدی تژاد هم دلیل محکمی برای اثبات کاغذ پاره بودن قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل و ارتباطش با امام زمان ! بدست می دهد. القصه یکی از دلایل سردی روابط  آمریکا و ترکیه پس از مسئله کلیدی سوریه یکی هم همین موضوع بود.

پس از پایان دولت مرتبط  با امام زمان  و روی کار آمدن دولت اعتدال ، بابک زنجانی  دستگیر و برای  بازگرداندن آن پولهای بی زبانی که از کشور خارج کرده بود تحت فشار قرار می گیرد ، بعد هم حکم اعدامش صادرمی شود. رضا ضراب هم که به آمریکا رفته است به حکم دادگاه دستگیر و به زندان میرود. بعد هم پلیس آمریکا محمد هاکان آتیلا معاون اجرایی مدیربانک خلق را هم که درهمین رابطه به آمریکا می رود دستگیر و  پیش رضا ضراب می فرستند. معلوم می شود  که دستگاه قضایی اوباما قصد ندارد یقه رئیس جمهور اقتدارگرای ترکیه را که بعضأ ساز خارج از"سیستم" هم می زند رها کند. اینجاست که لابی مجاهدین برای رها کردن این یقه وارد کار می شوند. جولیانی اعلام می کند که این یک موضوع سیاسی است و قابل معامله  و اینکه مقام های آمریکا و ترکیه هر دو به دنبال راه حل دیپلماتیک برای پرونده آقای ضراب هستند تا هم به اهمیت ژئوپلتیک اتحاد ترکیه و آمریکا ضربه نخورد و هم منافع آمریکا حفظ شود. تردید ندارم که یکی از این راه حلهای دیپلماتیک جدای از نتیجه آن بحث بر سر امکان استقرار مجاهدین  و استفاده ارتش آزادیبخش دوباره سازماندهی شده  از خاک ترکیه می باشد. این گزینه تنها زمانی جواب دارد که دولت ترامپ تسلیم راه حل نئوکانها درمقوله رژیم چنج شده و تمام قد درست مثل مورد  پ ی د  پشت وارد کردن مجاهدین به پروسه تغییر در ساختار سیاسی ایران برود. تا آنموقع  البته هنوز راه  زیاد است.

بیش از این در این رابطه به عمق نمی روم فقط به یادداشت اخیر ظریف  وزیر خارجه روحانی در نیویورک تایمز بعد از اجلاس ریاض تحت عنوان پیامی به ترامپ و عربستان اشاره میکنم که نوشته است :

"اتفاقات بسیاری بدی در این بخش از جهان در حال رخ دادن است".

بیژن نیابتی ، شش خرداد 1396
                                                            http://niabati.blogspot.de/  

 bijanniabati@hotmail.com