۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

تکيه بر " نظام قدرت " ، آلترناتيو سازی های رنگارنگ و کنفرانس بروکسل!






تکيه بر " نظام قدرت " ، آلترناتيو سازی های رنگارنگ و کنفرانس بروکسل!


علی يوسفی










--------------------------------------------------------------------------------










هيلاری کلينتون در کنفرانس " دوستان سوريه" در پاريس گفته بود روزهای حکومت اسد به شمارش افتاده و پايان يافتن فوری خشونت ها و برنامه ريزی ( تو بخوان حاکم کردن دموکراسی نئوليبرالی ) برای دوران پس از او سوريه را از "حملات فاجعه بار " مصون خواهد داشت . کلينتون اينها را در واکنش به عدم پيشرفت طرح طرح شش ماده ای فرستاده ويژه سازمان ملل ، کوفی عنان ، که گفته بود " تلاش هائی که برای حل مناقشه سوريه از طرق سياسی صورت گرفته است ، عملا شکست خورده اند "بيان داشته بود . او شکست چنين طرحی را بصدا در آمدن " زنگ بيداری برای همه " دانست . روشن و واضع است که " زنگ بيداری " مورد نظر خانم کلينتون کليد رمز يک مداخله نظامی ديگر و اينبار در سوريه مي‌باشد .


حالا ديگر بيش از هر زمان ديگری آشکار شده است که انقلابات پرشور کارگران ، حاشيه نشينان ، تمامی پابرهنگان ، از شمال آفريقا تا آسيا ، دارند يکی پس از ديگری ، بدليل عدم وجود يک قطب چپ و انقلابی ، توسط " جهان خواران " غرب ، در راس آنان آمريکا يا بطور مستقيم و يا با کمک نيروهای در آب نمک خوابانده داخلی شان ، به شکست نهائی کشانيده می شوند . تجربه شکست انقلاب را ، ما ايرانيها و در حدود 34 سال قبل در مورد انقلاب 57 به چشم ديده ايم . اين ما ، يعنی آنهائی که پس از قدرت گيری اسلام گرايان و روحانيت ، تحت يک حاکميت ديکتاتوری خشن و تا دندان مسلح قرار گرفتيم ، هستيم که مي‌توانيم اين تلخی را ، حالا و به ويژه در عصر ارتباطات ، بهتر درک کنيم . تاسف بار است مشاهده شود که بار ديگر و بر اثرعدم سازمانيافتگی مردم ، نبود زير بناهای يک جامعه مدنی و عدم وجود يک حزب قدرتمند کارگری و ساير تشکل های مدنی و اجتماعی مستقل و متکی بر اراده توده ای ، جبهه انقلاب توان جهت دادن خشم توده های لگدمال شده را دارا نيست . تاسف بارتر اينکه در دوران کنونی و به موازات ، تحريم و جنگ ، يعنی نقشه « آ و ب « ، همچنين دفاع از « آزادی « و» دموکراسی « ، ملعبه ای بشود در دست دشمنان انقلاب و غرب که توسط آن بتوانند شرايط حضورشان را ، بطور مستقيم و غيرمستقيم و با بلغور بی وفقه پيشگيری از " نقض حقوق بشر " ، " دفاع از حقوق بشر" و در بسته های پرزرق و برق ، همچون " دخالت های بشردوستانه " در کشورهای مختلف فراهم کنند .


دقيقا و به همين دلايل و به تجربه بايد دريافته باشيم که هر دفاعی از حاکميت دموکراتيک مردم ، دموکراسی ، آزادی ، دفاع از آزادی زندانيان سياسی و ...... که حالا به تم و موضوعات اصلی کنفرانس ها ، ميزگردهای حقوق بشری ، تريبونال ها و سمينارهای مختلف ، از دالاس تگزاس گرفته تا لندن ، از استهکلم سوئد گرفته تا بروکسل بلژيک تبديل می شوند ، چه باری دارند و چرا بايد نسبت به آنان با حساسيت و شک منطقی برخورد کردد و به همين آسانی در دامشان نيافتاد . بخصوص و با کمی دقت می توان دريافت که توسط همين گونه کنفرانس ها بود که از مصر گرفته تا تونس و از ليبی گرفته تا همين سوريه که هنوز ديکتاتورش حاکم است و ماشين آدم کشی اش هم همراه او ، تئوری مشروعيت " دخالت های بشردوستانه " را جا انداختند و آش شکست انقلابات را پخته و دارند می پزند .


در مصر انقلاب مردم را دو نيروی هم وزن و عملاً همسان ، که هردوی شان در حاکم کردن سياست های نئوليبرالی با هم مسابقه گذاشته و مقاصدی شايد بمراتب خطرناکتر از حسنی مبارک در بی خانمان کردن مردم دارند، به مصادره برده اند و کم نيستند از ميان همين اپوزيسيون مخالف جمهوری اسلامی ما که برای چنين ديسکورسی له له می زنند . منظور همانهائی هستند که با برگزاری کنفرانس های به اصطلاح " حقوق بشری " و کمک گرفتن از " امدادهای غيبی " و با هزار ايما و اشاره و دست وپا زدن های بی سابقه در صددند که ما را قانع کنند که " مردم ايران از سرکوب‌ها خسته شده اند و در شعارهای خود عملا از غرب کمک مي‌خواهند" . بخشی از اين تلاشها ، که در ادامه خود به شرکت در برنامه های تلويزيونی رسانه های غربی از جمله بی بی سی و صدای آمريکا بسط می يابند ، بر اين محور استوارند که در کنار شکستن قبح دريافت کمک های مالی از غرب ، نشان دهند که اين تنها آنان هستند که کانديدای خوبی برای اجرای مقاصد کشورهای امپرياليستی مي‌باشند . از اين رو نگارنده به هيچ رو و به هيچيک از تشکل ها ، کنفرانس ها و مجامعی که با مقولاتی همچون " تحريمهای اقتصادی " مرزبندی روشن و قاطعی ندارند و بدتر از همه قاطعانه عليه جنگ و حمله نظامی هم نيستند ، نه تنها نظر مثبتی ندارد ، بلکه معتقد است که قاطعانه بايد در مقابل شان جبهه گسترده ای را سازمان داد . در اين ميان ، اين توجيه که گويا تشکلهای " تک مضمونی " از اين قائده مستثنی هستند ، يا اينکه دوران مبارزات ضدامپراليستی به پايان رسيده و برآمد دوران کنونی حول " سنت و مدرنيسم " می چرخد ، عذری بدتر از گناه ست.


از اين رو و به باور من نشست تدارکاتی احزاب و سازمانها و نهادهای چپ و کمونيست که در روزهای ۲۲ الی ۲۴ ژوئن ۲۰۱۲ برابر با ۲ الی ۴ تيرماه۱۳۹۱ در کلن آلمان برگزار شد ، را بايد مثبت دانست . چنين نشستی اگر بتواند تداوم يابد و همچون ديگر نشست ها عقيم نگردد ، می تواند و بايد افشای پروژه های گوناگون آلترناتيو سازی غرب برای ايران را يکی اجزای مهم برنامه هايش قرار دهد . اميد می رود تا چپ راديکال و انقلابی در پيشبرد اهداف خود و در فضای ملتهب سياسی ايران و جهان ، درکنار مبارزه برای ايجاد يک بديل انقلابی و کارگری و سوسياليستی و مبارزه بی امان برای سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی ، همچنين و همواره بر خطر تهديدات امپرياليستی تاکيد و راه حل های رفرميستی و ارتجاعی آن را برای آينده ايران افشا نمايند . چرا که يکی از مشکلات تاکنونی چپ در اينگونه موارد ، غفلت کردن از افشای مداوم و با برنامه چنين پروژه هائی بوده است . شاخکهای حسی چپ انقلابی آنقدرها قوی نبوده است که دريابد مکانيسم و منطق نهفته در تئوری " دخالت های بشردوستانه " چيست و از چه منابعی تغذيه می کند ؟ تجربه ليبی و به شکست کشيده شدن جنبش عظيم ضداستبدادی مردم ايران در سال 88 و همين تجربه آخری ، يعنی سوريه ، نمونه های بارزی هستند که دقت در آنها می تواند ما را به نتايج مهمی برسانند و آن اينکه " شيطان بزرگ " در کنار محاصره اقتصادی و نظامی کشورهای در حال انقلاب و شورش های بزرگ ، برای اطمينان از تسلط بی کم و کاست سياست های نئوليبرالی خود ، درخلال و پس از برافتادن ديکتاتورها ، آنقدر نيرو و امکانات بالفعل و بالقوه در کشورهای مزبور برای پياده کردن سياست هايشان در چنته داشته باشند . يکی از نقدترين راهها به استيصال کشاندن کامل مردمی است که هم در زير يوغ استبداد حاکم کمرشان خرد شده و هم محاصره اقتصادی ( تحريمها ) آنچنان بی خانمان شان کرده که امکان دست زدن به کوچکترين اقدام سياسی برای تغيير اوضاع به نفع خود را دارا نباشند و عملا دست کمک بسوی آنان دراز کنند . بی دليل نبوده است که دولت آمريکا اندکی پس از فروکش کردن جنبش ضداستبدادی سال 88 ، سفارت مجازی اش را راه اندازی می کند و در فراخوان های پنهان و آشکار، بسياری از فعالين سياسی و مدنی ، دانشجويان و جوانان ايرانی را به " مهد دموکراسی " می کشاند . تشويق و ترغيب به مهاجرت را می توان پايه سوم سياست تحريم و محاصره نظامی قلمداد کرد . بی آنکه بخواهيم همه ترک وطن کنندگانِ پس از فروکش جنبش و زير سرکوب خشن جمهوری اسلامی را مدافع سياست های غرب بدانيم ، ولی بودند و هستند بی شمارانی که در مدارس " چلبی سازی " غرب مشغول تمرين دموکراسی مورد ادعای غربند . راهی برای چپ انقلابی و همه نيروهای آزديخواه و برابری طلب نمانده است مگر اينکه اولا همچنان تاکيد کنند امپرياليسم هنوز همان امپرياليستی ست که بوده و اماهيتش تغييری نکرده و دوما تعاريف خود از مفاهيمی همچون " دموکراسی " ، حقوق بشر" و " آزادی " را آنچنان بسط دهد که تميز آن از نمونه مشابه اش و درآلت دست قرار گرفته غرب را آسانتر گرداند .


در مخالفت با تريبونال بين المللی لندن و طی روزهای گذشته بحق مطالب و بحث های مهمی درگرفته و خواهد گرفت . اعلام مخالفت با آن ، هر چند ديرهنگام ، اگر بتواند با ارائه فاکت های هرچه بيشتر و غيرقابل انکارتر ديگری همراه باشد و هسته اصلی و ردپای راه حل های رفرميستی و ارتجاعی در اين پروژه را بيشتر به نمايش بگذارد ، می تواند کمک کند تا آن بخش از نيروهای انقلابی و کمونيست که در يک خطای سياسی آشکار و چه بسا سهوا در چنين دامی افتادند را به نقد شجاعانه عملکرد خود ترغيب نمايد .


اين يادداشت اما به جنبه ای ديگر از انواع و اقسام اينگونه آلترناتيوسازی های متکی به غرب خواهد پرداخت و آن چيزی نيست مگر پرداختن به دومين " کنفرانس پيشبرد اتحاد برای دموکراسی ”


دومين کنفرانس " پيشبرد اتحاد برای دموکراسی " که از صبح شنبه هفتم ژوئيه کار خود را در بروکسل بلژيک و با سخنرانی افتتاحيه محسن سازگارا، ناهيد بهمنی و فريدون احمدی آغاز کرد ، همچون ديگر موارد ، خواسته است تا خطر تهديدات امپرياليستی را به هيچ بگيرد و پروژه رفرميستی و ارتجاعی را برای آينده ايران ترسيم کند.


محسن سازگارا ( چلبی نوع ايرانی اش ) در سخنرانی افتتاحيه خود گفت : « در مقايسه با کشورهای ديگری که با آنها برخورد داشته‌ام ، مي‌توانم بگويم که نيروهای اپوزيسيون ديگر کشورها با همديگر اختلاف نيز دارند اما برآيندشان خوب است با اين حال در مقايسه با آنها، مخالفان جمهوری اسلامی از پختگی و سنجيدگی بسيار خوبی برخوردار بوده و پختگی سياسی آنها در ميان بسياری از کشورهای منطقه مثال‌زدنی است». . براستی منظور آقای سازگارا از " برآيند خوب "اپوزيسيون ساير کشورها چيست که مدل ايرانی اش از آن برخوردار نيست ؟ بنظر می رسد که سازگارا می خواهد سرراست بگويد که آن اپوزيسيون در حشر و نشر با غرب تعارفی در کارش نيست ، ولی ايرانيها در گام گذاشتن در چنين راهی اما و اگر کرده و خود را از برخورداری از چنين برآيند خوبی محروم می کنند .


غالبا و تا حالا شرکت کنندگان چنين کنفرانس هائی ، دم خروس دريافت کمک های مالی خود از کشورهای " معظم " را اينگونه پنهان می کردند که بگويند هزينه ها از جيب مبارک خودشان پرداخت شده است ، اما گويا قرار است پس از اين رک و پوست کنده اين حقيقت تلخ را تئوريزه کنند که اصلا مگر دريافت کمک از غرب و بازی در بساط شان چه اشکالی دارد ؟ آقای مجتبی واحدی اصلاح طلب و يکی از چهره های " بارز" ، که برای حضورش در چنين مجامعی سرو دست شکسته می شود ، به همراه جواد خادم ، يکی از وزاری دولت شاهپور بختيار ، از طراحان کودتای نوژه ، از مسئولين اصلی تدارک هم کنفرانس اولاف پالمه استهکلم و هم بروکسل در برنامه افق صدای آمريکا با " شفافيتی " مثال زدنی ، تلاش کردند تا هزينه استفاده و دريافت کمک های مالی از کشورهای غربی را با اين استدلال " مگر آقای خمينی از چنين کمک هائی استفاده نکرد ؟ " هر چه بيشتر پائين بياورند . از مظاهر بارز چنين مجامعی يکی هم اينست که با مخالفت ظاهری شان با حمله نظامی آمريکا و غرب به ايران ، نه تنها به مسئله تحريمهای اقتصادی خانمان برانداز عليه مردم ايران هيچ نگويند ، بلکه عملا از آن برای اهرمی در ساقط کردن رژيم تعريف و تمجيد هم بکنند .


امين رياحي، عضو گروه "دانشجويان ليبرال"، در همين کنفرانس باصراحت می گويد " در مورد دريافت کمک از غرب بايد " تابو شکنی " کنيم ." وی در ادامه می افزايد : " تجربه‌ها نشان مي‌دهد که کشورها بعد از جنگ سرد به دموکراسی نرسيدند مگر اين که از غرب کمک گرفتند . " ماشالله سليمی نفر ديگر شرکت کننده ، در سخنان خود عامدانه از "خستگی مردم ايران از سرکوب‌ها ی جمهوری اسلامی " می نالد و بدون اشاره به تحريمها ، که نقدا کمر همان مردم ، که او ادعای دفاع از آنان را می کند ، خرد کرده و خطر حمله نظامی نيز هر چه بيشتر افزايش می يابد ، معتقد است که " حمله‌ای از طرف کشورهای غربی متوجه ايران نيست ". عجبا


آقای عبدالله مهتدی يکی از شرکت کنندگان دائم چنين کنفرانس هائی و البته از جناح سرنگونی طلب آن ، با اشاره به نارضايتی عظيم مردم از جمهوری اسلامی و لزوم سرنگونی آن و با تاکيد بر نفی حمله نظامی ( نه تحريمهای اقتصادی غيرانسانی ) فکر می کند که با سرنگونی رژيم ، سرانجام مبارزه ضدامپرياليستی پايان يافته و توسعه اقتصادی پايدار، دموکراسی و رفع تبعيض به به کشور باز برمی گردد . آقای مهتدی ، يارغار آقايان عليرضا نوری زاده ، سازگارا و محسن مخملباف ، به خود اصلا زحمت آن را نمی دهد که بگويد منظورش از " برقراری دموکراسی " و " توسعه پايدار" چيست و از چه مکانيسمی برخوردار است ؟ حضورش در چنين کنفرانس هائی و بويژه نمونه حکومت اقليم کردستان ، شکی باقی نمی گذارد که از نظر وی پايان يافتن ديکتاتوری های موروثی در نتيجه " بهار عربی " اخير و همچنين مواردی همچون نمونه عراق و افغانستان ، اجابت خواسته او نيز بوده و می باشد .


خانم ناهيد بهمنی از مسئولين برگزاری کنفرانس بروکسل ، مدير سازمان زنان کرد، از اعضای دفتر سياسی کومله ، جناح مهتدی و از شرکت کنندگان اصلی کنفرانس بنياد اولاف پالمه استهکلم ، شش راه‌حل را برای ايجاد اتحاد ميان نيروهای اپوزيسيون ايران پيشنهاد می کند که : «شروع و اوج‌گيری مجدد جنبش در ايران " از مهمترين آنان است ." خانم حسينی بعنوان مبتکر و پيشنهاددهنده اين راه حل مشعشعانه البته و در ادامه می گويد چنين شروعی " فعلا در اراده‌ی کسی نيست ....." البته نبايد تصور شود که خانم حسينی در اين مورد مشخص بطور مطلق نااميد و مايوس است ، نه ، وی برای رفع اين مشکل راه حل های مشعشعانه ديگری هم دارد . از آنجلمه اند " برخورد شجاعانه و عدم ترس از اتهامات اپوزيسيون يا حاکميت ايران ( تو بخوان اتهام وابستگی به غرب ) ؛ ايجاد گروه بين‌الملل برای ايجاد رابطه با نمايندگان دول مختلف و لابي‌گری و استفاده از آنها برای پيشبرد اهداف کنفرانس‌ها‌؛ ايجاد شفافيت در برگزاری نشست‌های مشابه و مشورت هر چه وسيع‌تر برای دموکراتيک‌تر کردن آنها ." آيا می توان بسته پيشنهادی اين خانم مدافع " حقوق زنان " را به چيزی جز حمايت آشکاراز " دخالت های بشردوستانه غرب " ، دفاع از تحريمها و حتی حمله نظامی به ايران تعبير کرد ؟


پايان بخش اين مکتوب همراه است با نقل قولی هرچند طولانی از آقای مسعود بهنود . بهنود همانی ست که زمانی گفته بود بايد به نظام قدرت در جهان متکی شد . به واقع وی لپ مطلب را ادا کرده است و از خلال آن می شود به گوشه هائی از پشت پرده ها، اهداف و نيات واقعی برگزارکنندگان و شرکت کنندگان اين گونه کنفرانس ها و مجامع رنگارنگ دست يافت . از کسانی که مردم را ضعيف قلمداد می کنند ، آنانی که هيچگاه به اراده و قدرت لايزال کارگران و زحمتکشان اعتقادی نداشته و قرار هم نيست که داشته باشند و متاسفانه در اين وانفسای پراکندگی و بی قدرقدرتی نيروهای راستين طرفدار آزادی و برابری ، شانس و اقبال " خدادادی " برای رسيدن به قدرت را دست يافتنی تر از هر زمان ديگری می بينند ، انتظاری هم جز اين نيست که در اين دالانهای تاريک و با تکيه بر همان " نظام قدرت " و برای به توافق رسيدن بر سر آلترناتيوی که باب ميل قدرت های جهانی باشد ، بر سر وکول يکديگر بزنند .










بهنود می نويسد : " اگر قصد نيت خوانی و متهم داشتن مخالفان سياسی نباشد بايد به ياد مخالفان حمله نظامی آورد تاکنون هيچ گروه سياسی ايراني، از حمله نظامی ديگران به کشور حمايت نکرده است، حتی تنها گروه مسلح مخالف جمهوری اسلامی که پايگاه نظامی هم در عراق داشتند و نمايندگانشان در کاخ های دولتی و پارلمان های عالم دنبال دوست می گردند، از اينکه آشکارا چنين سياستی را اعلام دارند پرهيز می کنند. هواداران سلطنت چنين سياستی را همواره رد کرده اند و در سخنان مدعی پادشاهی هم نشانه ای از اين نيست. جمهوری خواهان نيز به صراحت تمام هر نوع حمله خارجی را تقبيح کرده اند. سرانجام در اين انبار می ماند چند نويسنده درد کشيده و تبعيدی که از آزادی های سرزمين های ميزبان بهره می گيرند و نظر خود می نويسند و چنين می نمايد که بيشتر به نمونه های جنگ جهانی دوم [ژاپن و آلمان] نظر دارند که حمله نظامی متفقين سرآغاز دوران تازه ای در زندگانی آنان بود. می گويند چرا خود را با افغانستان و عراق و ليبی مقايسه کنيم، ايرانيان با آلمان و ژاپن قابل مقايسه اند. به نظر چنين می رسد که بحث درباره قبح و حسن حمله نظامی را بايد گذاشت و ديد کسی از شناخته شدگان سياست هست که به صاحب مقامان آمريکائی يا اروپائی خبر دهد که آماده ايفای نقش حامد کرزای است. گمان نمی رود تا به حال چنين کسی يافت شده باشد. اما در مقابل در هر ديداری بين چهره های ايرانی با دولتمردان و يا اعضای پارلمان کشورهای ديگر، به نظر می رسد که کسانی آماده اند تا نقش آيت الله خمينی در سال 1357 يا جلال طالبانی در عراق، مرسی يا احمد شفيق در احوال همين روزهای مصر را بازی کنند. اما دولتمردان طرف مذاکره در غرب خوب می دانند، ايفای چنان نقش هائی لازمه اش داشتن هوادارانی است که قبلا خيابان ها را انباشته باشند که چنين صحنه ای در سال های اخير ديده نشده است. يک بار هم که در اعتراض به روند برگزاری انتخابات رياست جمهوری [در خرداد 88] چنين صحنه ای ديده شد باز بر بالای آن کسی حاضر به ايفای نقشی بالاتر از رياست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی نبود."


آيا اپوزيسيون مدافع « دخالت های بشر دوستانه « خواهد توانست در کنفرانس های پی در پی خود و در احراز يکی از کرسی های مورد اشاره بالا ، سرانجام همدلی و همراهی غرب را کسب کند ؟ اگر کسانی که هم با رژيم خونخوار جمهوری اسلامی و هم با مطامع جهانخوارانه امپرياليسم مرزبندی قاطعی دارند. ، بجبند ، در جا نزنند و جبهه وسيعی در مقابل آنان ايجاد کنند ، طعم « شيرين « را برآنان تلخ خواهند کرد .














منابع :


کنفرانس بروکسل و همگرايی نيروهای اپوزيسيون ايرانی


http://www.dw.de/dw/article/0,,16082099,00.html


///////////////////////////////////////////////////////////////////////


گزارش کامل سومين همايش اتحاد برای پيشبرد سکولار دموکراسی در ايران


http://www.sazmanejomhoorikhahaniran.com/?p=2586


/////////////////////////////////////////////////////////////////






کنفرانس بروکسل ! برنامه افق صدای آمريکا : اپوزيسيون در فاز جديد؟‎ - YouTube


http://www.youtube.com/watch?v=Vij0d6MV5rQ





همسرش پوران در سال 1350 درج شده که در ادامه می خوانید:

همسرش پوران در سال 1350 درج شده که در ادامه می خوانید:




«آینده ام نا معلوم است وهمه چیز در پیرامونم بد و زشت و دروغ و کینه و حیله و پستی و سستی و بی شعوری یا بی شرفی و خطر و نا پایداری و بن بست و مشکلات و همه شکست و همه نا امیدی و من تنها و تنها و تنها! در خانه تنها، در کوچه تنها و در میان روشنفکران تنها، در میان ممنان تنها و در میان ازدحام جمعیت پر شوری که بر سرم هجوم آورده اند باز هم تنها و... تنهاتر! به هر حال صبر خواهم کرد، هرچه خدا بخواهد، خواهد شد.



از من همین قدر ساخته است که خیانت نکنم و خود را، قلمم را، زبانم را و سوادم را نفروشم و یا از ترس سکوت نکنم وبه خاطر آسودگی و بی رنجی و لذت عمر و برخورداری زندگی و امنیت فردایم، کوله بار سنگین این مسئولیتی را که بر دوش دارم به زمین نگذارم و تمامی امکاناتم را، تمامی استعدادهایم را و همه لحظات عمرم را فدای این راه کنم،حال اگر نگذاشتند که در این راه قدمی بردارم و پیش بروم و به جایی برسم و برسانم، دیگر خواست خدا است و دست خدا...



فکر می کنم که هفته دیگر بتوانم بروم، که... وهم... زیارتی {است} و توسلی و التماس مرحمتی از خدا و حبیبش، در این اوضاعی که هم از لحاظ درونی و هم بیرونی سخت محتاجم و محتاجیم...( سفر حج، آخرین سفر حج،

هفت خوشه گندم سبز، بر تابوت من بگذار

هفت خوشه گندم سبز، بر تابوت من بگذار


با من گام بردار



بر جای پای پدرانم.

آرام، همچون آوای یک نی لبک.

به سوی ابدیت من.

به بی زمان.



و بر مزار من

گل بنفشه مگُذار.

گل اندوهگینان است بنفشه.



به یاد بیاور آن همه عاشقان را

که جوان تر از من مردند.



هفت خوشه، گندم سبز.

هفت خوشه، گندم سبز، بر تابوت من بگذار.

و اندکی هم شقایق قرمز

که فکر می کنم تو باید پیدا کنی

جنبش جنگل؛ دستاورد‌ها، کاستی‌ها و ناکامی‌ها

هدی صابر
جنبش جنگل؛ دستاورد‌ها، کاستی‌ها و ناکامی‌ها
«هشت فراز، هزار نیاز» عنوان سلسله نشست‌هایی بود که از زمستان ۱۳۸۵ تا پاییز ۱۳۸۷ توسط هدی رضازاده صابر در کتابخانه حسینیه ارشاد تهران برگزار شد. صابر در این نشست‌ها که بیش از ۶۰ جلسه به طول انجامید، پس از بیان مقدمه‌ای درباره فلسفه تاریخ، هشت فراز مهم تاریخ معاصر ایران در فاصله سال‌های ۱۲۸۵ تا ۱۳۸۵ شامل جنبش تنباکو، انقلاب مشروطیت، نهضت جنگل، نهضت ملی شدن نفت، نهضت ۱۵ خرداد، جنبش‌های اجتماعی دهه ۴۰ و ۵۰، انقلاب ۵۷ و اصلاحات را بازخوانی کرد.
آنچه پیش روی شماست، متن پیاده شده سخنرانی هدی صابر در سی‌امین نشست «هشت فراز، هزار نیاز» و ششمین جلسه بازخوانی «نهضت جنگل» در روز سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۶ است که به بررسی دستاورد‌ها، کاستی‌ها و ناکامی‌های حرکت میرزا کوچک‌خان و یارانش در نهضت جنگل و پس از آن در جمهوری شوروی گیلان می‌پردازد.
او معتقد است نهضت جنگل اگرچه از نظر استراتژیک و تاریخی نقش و جایگاهی بی‌بدیل در تاریخ معاصر دارد و از بسیاری جهات در روند دموکراسی‌خواهی زمان خود پیشرو بوده اما از میانه کار به دلیل معضلات و اشتباهاتی چون شکاف ایدئولوژیک، دو پارگی تشکیلات و باز کردن حساب ویژه روی عامل خارجی (اتحاد جماهیر شوروی) نتوانست روند مثبت خود را ادامه دهد و ناگزیر به دلیل حبس در منطقه گیلان و عدم پیشروی به مناطق دیگر کشور، از جنبشی رو به رشد به جایی رسید که رهبر آن در تنهایی مطلق کشته شد.

بسم‌ الله الرحمن الرحیم
بحث امروز ما درباره دستاورد‌ها و ناکامی‌های نهضت جنگل است. دستاوردهای این نهضت را می‌توان در پنج محور فکری – ایدئولوژیک، استراتژیک – تاریخی، اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی تقسیم‌بندی کرد.
۱ – دستاوردهای فکری – ایدئولوژیک
این بخش از دستاورد‌ها را می‌توان در شش حوزه مورد دقت و بررسی قرار داد.
۱-۱ پیوند با گفتمان‌های دورانی
وجه اول دستاورد فکری – ایدئولوژیک، پیوند نهضت جنگل با گفتمان‌های دورانی زمان خود است. یکی از گفتمان‌های آن زمان سوسیالیسم تازه به قدرت رسیده در اتحاد جماهیر شوروی با شکل و شمایل نوپیدای خودش بود و یک گفتمان دورانی هم ادامه نقطه‌چین سید جمال و هیات اتحاد اسلام بود.
جنبش سوسیالیستی از ۱۲۰-۱۰۰ سال قبل از پیدایش اتحاد جماهیر شوروی آغاز شده بود. در سیر جنبش مشروطه و ابتدای جنبش جنگل بارقه‌هایش را مشاهده کردیم. بحث‌های فکری پی‌آیند مباحث فکری جنبش سندیکالیستی در اروپا به راه افتاده بود، تضاد طبقاتی مشخص شده بود و قطب‌بندی صاحبان سرمایه و طبقه کارگر شکل اجتماعی به خود گرفته بود. اما اتفاقی که در حد فاصل ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ در اتحاد شوروی رخ داد این بود که طیفی از روشنفکران ورای تمایلات آرمانی به این جمع‌بندی رسیدند که سوسیالیسم باید منزلگاهی پیدا کند و به سمت تحقق آن برود. این اتفاق در همسایگی ما افتاد و طبیعتا شیرابهٔ آن اتفاق در داخل ایران سرازیر شد. ابتدا به تبریز رفت و سپس به گیلان کشید. بنابراین گیلانی‌ها و تبریزی‌ها اعم از اینکه مذهبی باشند یا نباشند، گرایش ملی داشته باشند یا نداشته باشند، در معرض تراوش فکر جدید قرار گرفتند. میرزا کوچک‌خان هم به عنوان آغازگر جنبش جنگل، متاثر از این گفتمان دورانی بود. نشان‌های این گفتمان را هم می‌توان در آرمان‌هایش تعقیب کرد و هم در ادبیات نوشتاری و ادبیات گفتاری او قابل مشاهده است.
از طرفی‌‌ همان زمان ایده پان‌اسلامیسم سید جمال و اینکه یک جریان نوگرای مذهبی در کشورهای مسلمان تحت سیطره و سلطه استعمار باید به راه بیفتد، آرام آرام شکل و شمایل تشکیلاتی خودش را پیدا کرده بود.‌‌ همان زمان بود که اتحاد اسلام تشکیل شد، دامنه‌اش به اندونزی و تا حدودی به مالزی رسید و به عرصه اندیشه در ایرانِ ما هم ورود پیدا کرد. هیات اتحاد اسلام بنا بود که با حضور مذهبیون ضد استعمار ضد استبداد نواندیش که مرزبندی‌های جدی با اسلام سنتی محافظه‌کار غیرسیاسی بی‌اعتنا به حضور اجنبی در کشورهای مسلمان داشتند، پایه‌گذاری شود. این اتفاق در تهران افتاد و بعد‌ها میرزا شاخه آن را در رشت تاسیس کرد.
پس اولین دستاورد فکری – ایدئولوژیک این بود که جنبش جدید با گفتمان‌های فکری- اندیشه‌ای دوران خود هم‌پیوند شد. یکی سوسیالیسم آرمان‌خواه تازه به حکومت رسیده و دوم پان‌اسلامیسمی که تبلور و بروز و ظهور تشکیلاتی آن در اتحاد اسلام بود.
۲-۱ دستگاه دو عنصره
دستاورد دیگر این بود که بعد از تجربه تنباکو و تجربه مشروطه بالاخره یک جنبش جدید مبتنی بر دو عنصر فکری هم ملی، هم مذهبی در ایران شکل گرفت. یعنی یک دستگاه فکری دو عنصره پیدا شد و توانست به آرمان‌های یک جنبش مبتنی شود و آن‌ها توانستند تشکیلات جدیدی را علم کنند و آن تشکیلات نهضت جنگل بود.
۳-۱ مذهب بی‌متولی رسمی
دستاورد سوم که در نوع خود بی‌نظیر بود، این است که جنبش جنگل گرایشات مذهبی داشت، اما نقطه عطف این بود که در درون این گرایش مذهبی، مذهب متولی رسمی نداشت. در تنباکو جنبش مذهبی بود و متولی رسمی داشت، متولی رسمی آن در خارج از ایران مرحوم میرزای شیرازی بود، در ایران هم آشتیانی بود و دیگران. در جنبش مشروطه هم به همین ترتیب. جریان ترقی‌خواه مشروطه‌طلب متولی رسمی بود که متولی رسمی آن نوعا مرحوم سیدمحمد طباطبایی بود، در خارج از ایران هم مثلث نجف بودند. اما در جنبش جنگل دیگر روحانی یا غیرروحانی تولای مذهب را عهده‌دار نبود. توده جنبش جنگل که توده دهقانی بودند مذهب عمومی داشتند، میرزا و قشر اولی که به میرزا پیوستند خودشان از تیپ‌های مذهبی بودند اما سعی در برقراری هژمونی مذهبی نداشتند. کل جنبش جنگل هم بری از روحانی بود. تک روحانیونی در مناطق مختلف گیلان و رشت بودند که حمایت‌های از راه دور و بی‌خطری از جنبش جنگل می‌کردند ولی همین که جنبش روحانی [به مثابه متولی مذهبی] نداشت خود یک نقطه عطف بود. و بر این نقطه عطف یک نقطه عطف دیگری سوار شد که جنبش مذهبی بود (منهای تکیه چپ که بعد بحث‌اش را خواهیم کرد) گرایش مذهبی جنبش، متولی رسمی و بخشنامه‌ای نداشت. این دستاورد سوم بود که در جنبش‌های تاریخ ایران اگر بی‌نظیر نباشد، کم‌نظیر است.
۴-۱ جان‌سختی اعتقادی آغازگر
میرزا به عنوان آغازگر و بانی نهضت جنگل (هم بانی هویتی، هم بانی تشکیلاتی) نوعی جان‌سختی اعتقادی داشت. یعنی ابتدا با اعتقاد شروع کرد که این جنبش، جنبشی دو عنصره است و هم روی عنصر مذهبی می‌ایستاد و هم روی عنصر ملی درنگ می‌کرد و در حقیقت این جان‌سختی اعتقادی را تا انتها با خود همراه داشت. می‌توان گفت میرزا بر مرکب یقین سوار بود و به اصطلاح دوچرخه‌سوار‌ها، طوقه به طوقه با یقینه جلو می‌آمد. تا آخر هم که دو نفر شدند، خودش ماند و کائوک، توانست بر مبانی اعتقادی‌اش بایستد. برخلاف بقیه جنبش‌های پیش و پس از آنکه این عنصر اعتقادی مرتب فروکش کرد و در انتها چیزی از آن نماند اما اینجا حداقل می‌توان گفت که بانی هویتی و تشکیلاتی جنبش جنگل سخت‌جانی اعتقادی را با خود حفظ کرد و دچار افت و خیز اعتقادی نشد، دچار یاس تاریخی و فلسفی نشد و نوعی ابرام و پایداری اعتقادی ویژه در شخص رهبر نهضت جنگل به چشم می‌خورد.
۵-۱ عنصر جوهری مساوات
در درون دو عنصر ملی و مذهبی، یک جوهر مساوات‌طلبی هم پاشیده شده بود. جوهری که در حقیقت با آرمان‌های جنبش درتنیده شد و قابل تفکیک و تجزیه نبود. از اول هم میرزا، هم جریان چپ، هم جریان سرمایه‌داری ملی محلی، گرایش‌های توامان دموکراتیک و مساوات‌طلبانه داشتند. جریان صاحب سرمایه‌ای که به جنبش جنگل پیوست، ایثار جدی هم داشت. یعنی هرچه داشت به نهضت داد. حتی بعضی از سرمایه‌داران ملی محلی علاوه بر حمایت‌های مالی و لجستیکی که از جنبش جنگل می‌کردند، در پروسه نظامی جنبش هم مشارکت داشتند. پس این درتنیدگی عنصر مساوات هم دستاورد پنجم بود.
۶-۱ منش؛ دلایل ایدئولوژی
دستاورد آخر این است که ایدئولوژی بانی جنبش در درون خود نوعی منش خاص را نیز حمل می‌کرد. ما در جنبش تنباکو ردپایی از منش نداشتیم. یک جنبش کوتاه مدت با یک خواسته نقطه‌ای و مناسبتی بود، آرمان که تحقق پیدا کرد و قرارداد لغو شد، دیگر جنبشی هم در کار نبود. رهبری هم در حقیقت در پروسه‌ای قرار نداشت تا منش مبارزاتی بروز بدهد. در مشروطه هم تک عناصری بودند که حامل منش بودند، مثل بخشی از جنبش تبریز یا تیپ‌هایی مثل شیخ هادی نجم‌آبادی در تهران. اما میرزا از زمانی که از تهران راه افتاد، عزم گیلان کرد و با حشمت پیوند خورد، از ۱۲۹۳ تا ۱۱ آذر ۱۳۰۰ که شهید شد، با ایدئولوژی خود منش خاصی را نیز حمل می‌کرد. منش او یک زنگ، یک بانگ جرس بود که گروندگان به جنبش را بیدارباش می‌زد. در درون دستگاه ایدئولوژیک جنبش جنگل، منشی که از ابتدا تا انتها بود، منش پهلوانی بود. آغاز مبارزه پهلوانی بود، ادامه مبارزه پهلوانی بود، در ‌‌نهایت آغازگر مبارزه هم به مرگ پهلوانی جهان را وداع گفت و ردپایی اخلاقی – منشی هم در جای‌جای مبارزه‌اش برجای گذاشت که سیر آن را ملاحظه کردید.
این‌ها دستاوردهای فکری – ایدئولوژیک بود. وجه بعد دستاوردهای استراتژیک – تاریخی است.
۲- دستاوردهای استراتژیک – تاریخی
۱-۲ رویکرد پژوهشی به استراتژی
اولین محور دستاوردهای استراتژیک – تاریخی این است که استراتژی‌ای که جنبش جنگل به طلایه‌داری میرزا کوچک‌خان برگزید، رویکرد پژوهشی داشت. یعنی میرزا جست‌وجوگر بود، پژوهنده بود. از دل پژوهش و مذاکره و رایزنی به یک استراتژی و مشی متناسب با آن که مشی مسلحانه بود، رسید. این رویکرد یک رویکرد احساسی نبود، رویکرد خود به خودی نبود، رویکرد صرفا نظامی نبود، رویکردی بود که از پژوهش و ضرورت‌ها و مناسبت تاریخی درآمد و از نیاز زمانه اتخاذ و استخراج شد.
۲-۲ اعتماد به نفس و جسارت استراتژیک – تاریخی
وجه دوم که در دستاوردهای استراتژیک اهمیت دارد، اعتماد به نفس بانی و آغازگر جنبش بود. میرزا از‌‌ همان تهران به این نتیجه رسید که باید یک مانع تاریخی در مقابل استبداد بی‌مهار و استعمار یله که می‌خواهد ایران را تسخیر کند، به وجود بیاورد. در شرایطی که ممکن بود یک تصرف سرزمینی، از نوع تصرف سرزمینی در هند، این بار در ایران صورت بگیرد، عزم پیدا کرد، عزم تبدیل به یقین شد و با یک اعتماد به نفس و جسارت تاریخی عجین شد و به گیلان آمد، منطقه را انتخاب کرد و در ‌‌نهایت منزلگاهی برای جنبش ساخت. این اعتماد به نفس در نوع خودش بسیار جدی بود و از ابتدا تا انتها حفظ شد. برخلاف جنبش مشروطه که رهبران دچار افت و خیز انگیزه و عاطفه مبارزاتی شدند، در اینجا این اتفاق رخ نداد و حداقل شخص میرزا از ابتدا تا انتها با یک اعتماد به نفس تاریخی آغاز کرد و پایان داد. مهم این است که میرزا چهره کاملا شناخته‌ شده‌ای نبود، یک زمانی هست که تقی‌زاده به میانه جنبش مشروطه می‌آید. تقی‌زاده در تبریز شناخته شده بود، به تهران هم که آمد مبرز‌ترین نماینده ماه‌های اول مجلس بود، جدا از این مرحوم طباطبایی، بهبهانی، همه تیپ‌های شناخته شده و چهره بودند. یا سه آخوند نجف که پایه و قاعده آن مرحوم آخوند خراسانی بود، چهره بودند. اما میرزا را اگر با ادبیات سینمایی بخواهیم معرفی کنیم، در جنبش مشروطه بازیگر نقش مکمل بود. چه در گیلان و چه زمانی که عزم فتح تبریز و تهران را کردند، چهره یک نبود. این خیلی مهم است که یک چهره درجه دو، استارت یک کار استراتژیک را بزند، چهره شود و از ابتدا تا انتها ادامه بدهد. این دستمایه بزرگی بود.
۳-۲ واکنش بزنگاهی
وجه سوم دستاوردهای استراتژیک – تاریخی جنبش جنگل، واکنش بزنگاهی بود. کشور در معرض اشغال بود، یک مرحله طرح تقسیم ایران بود (۱۹۰۷)، مرحله بعدی زمان وثوق‌الدوله طرح تجزیه ایران و تصرف ایران بود، جنگ جهانی اول باعث شده بود که بخش‌های مهمی از کشور تحت اشغال قوای بیگانه قرار بگیرد. در یک بزنگاه تاریخی میرزا کوچک‌خان و یارانش واکنش بزنگاهی نشان دادند. یعنی این واکنش در سال‌های ۱۲۹۵ به بعد فلسفه تاریخی نداشت. در یک بزنگاه تاریخی بود که این‌ها ساز و کار استراتژیک و تشکیلاتی خود را سوار کردند، جنبشی را راه انداختند و این جنبش با تمام مشکلاتی که داشت توانست به هر حال ۷ سال پایداری نشان دهد.
۴-۲ بارقه‌ای در فروکش
وجه دیگر دستاورد‌ها، بارقه‌ای در فروکش بود. مشاهده کردیم که مشروطه فروکش کرده بود، جمع رهبران متلاشی شده بودند، به قول پهلوان‌ها مرد میون‌داری که تخته شنا را وسط گود شرایط بگذارد، وجود نداشت. میرزایی پیدا شد، تعدادی را با خود هم‌نوا کرد و توانست در دورانی که هیچ بارقه‌ای از امید وجود نداشت؛ در دوران فروکش و افت و تنزیل، زنگی را به صدا درآورد، اذهانی را در سطح ملی متوجه خودش، جنبش‌اش و آرمانش کند و بالاخره حرکتی را سامان و سازمان دهد.
۵-۲ استراتژی تحققی در مرحله آغازین
دستاورد دیگر این است که استراتژی جنبش جنگل در مرحله اول خود، یک استراتژی تحققی یعنی قابل تحقق بود. بنا بود که در مقابل ترکتازی استبداد و استعمار که با یکدیگر هم‌داستان بودند، یک مانع تاریخی، یک سرعت‌گیر تاریخی ایجاد شود و یک کانون مقاومتی به وجود بیاید، این کانون مقاومت انگیزه‌ای شود برای باقی مناطق ایران تا نهایتا یک نوع مقاومت سراسری شکل بگیرد و سامان پیدا کند. این استراتژی تحققی و دست‌‌‌یافتنی بود. مثلا در مقایسه با استراتژی‌های ادعایی که در ۱۵- ۱۰ سال اخیر شنیدیم و کمتر تحققی بود، این استراتژی یک استراتژی تحققی بود، توانستند یک سرعت‌گیر در گیلان نصب کنند و بعد از آن جمهوری تشکیل دهند و یک کانون مقاومت به وجود بیاورند که همه ایران و همچنین استبداد مسلط و استعمار خارجی، به آن اعتنا کنند، او را بپذیرند و حتی وارد مذاکره و گفت‌وگو هم بشوند.
۶-۲ انتخاب منطقه
دستاورد بعدی انتخاب منطقه بود. انتخاب منطقه گیلان انتخاب درستی بود. هم به لحاظ اقلیم و طبیعت، هم به لحاظ آمادگی بیشتر مردم گیلان نسبت به مازندران برای پذیرا شدن جنبش جدید، هم به لحاظ امکان استتار و اختفایی که با توجه به وجود جنگل و کوهستان‌های جنگلی – برخلاف مازندران که دشت بود- وجود داشت، می‌شد از این منطقه استفاده استراتژیک کرد. انتخاب منطقه در حقیقت، انتخاب بهینه‌ای بود.
۷-۲ دستمایه نو؛ الگو – مرامنامه
آخرین نکته اینکه برای اولین بار در ایران جنبشی شکل گرفت که هم الگو داشت، هم مرامنامه. جنبش تنباکو که الگوی مبارزاتی نداشت، یک اعتراض توده‌وار بود به یک اتفاق تاریخی. مشروطه هم الگوی مبارزاتی نداشت، به این مفهوم که بخواهد ابتدا نهضتی را راه بیاندازد و آن نهضت در سیر خود به یک حکومت محلی تبدیل شود و بعد آن حکومت محلی تبدیل به یک جمهوری شورایی قابل سرایت به تمام ایران شود. حرکت‌های جنبش جنگل مرحله‌ای و حساب شده بود، برخلاف تنباکو و برخلاف مشروطه که حرکت کاملا نقطه‌ای بود.
نهضت جنگل یک الگو داشت و یک مرامنامه متناسب با آن الگو. مرامنامه جنگل در حقیقت یک متن مکتوب ادبی کاملا پیشرفته است که از دوران خودش بسیار جلو‌تر است. این مرامنامه ۹ ماده دارد، معلوم است که روی آن فکر و وقت گذاشته شده است، چند بار روتوش شده تا به یک مرامنامه شسته رفته و متناسب با الگوی نهضت جنگل تبدیل شده که بنا بود ابتدا مقاومت کند، بعد حکومت محلی تشکیل دهد، بعد آن حکومت محلی به جمهوری شورایی قابل تسری به باقی نقاط ایران تبدیل شود. این ۹ ماده را اگر بخواهیم به سرعت مرور کنیم، ماده اول تاکید بر آرای جمهور است. یعنی حکومتی که بناست در آینده تشکیل شود را مشروط می‌کنند به پذیرش آرای مردم. بخش بعد تاکید بر پاسخگو بودن قدرت و قوه مجریه است. بخش دیگر تاکید روی حقوق مدنی است. تساوی کامله است. این تساوی در حقیقت هم تساوی جنسی، هم تساوی نژادی و هم تساوی اعتقادی و مذهبی را در بر می‌گیرد. یک دموکراسی فراگیر را با خود آوردند. حقوق مدنی را که آوردند یک وجهش شانه می‌زد به شانه امنیت، در وجه بعدی آزادی را تعریف کردند به آزادی فکر، آزادی عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام. می‌توان گفت دیدگاهشان از دیدگاه کنونی که روی دموکراسی در ایران تاکید می‌کند، دیدگاه گسترده‌تر و وسیع‌تری بود. جلو‌تر که می‌آییم می‌رسند به بیمه و بازنشستگی، با ادبیات امروز بخواهیم صحبت کنیم روی مسئله رفاه، فراغت، سن بازنشستگی تاکید می‌کنند. این‌ها مسائلی بوده که پیش از آن در ایران سابقه نداشته. جنگلی‌ها انتخابات را مسیر تحقق دموکراسی می‌دانند، مطبوعات را مسیر تحقق دموکراسی می‌دانند، اقتصادشان که چهار بند را به خود اختصاص می‌دهد، اقتصادی است که در دوره خود بسیار مترقی بوده. به نقش دولت در مدیریت منابع عمومی تاکید می‌کند، به امکان کار برای همه، امکان مسکن برای همه. وجه بعدی هم آموزش است که به آن پرداخته شده. در مجموع پلاتفرم جدی و دقیقی است که بخشی از آن هم قابل تحقق بوده کمااینکه در زمان جمهوری گیلان بخشی از آن تحقق هم پیدا کرد.
مهم این است که برای اولین بار الگو و مرامنامه در یک جنبش در ایران به هم چفت شده است. چیزی که در جنبش مشروطه و تنباکو سابقه‌ای از آن سراغ نداریم.
۳- دستاوردهای اجتماعی

۱-۳ جهت‌گیری طبقاتی

۲-۳ مشارکت طبقاتی

۳-۳ تجمیع طبقاتی
در بررسی دستاوردهای اجتماعی نهضت جنگل باید گفت مهم‌ترین آن‌ها داشتن جهت‌گیری طبقاتی است. مشروطه در حقیقت غیر از رگه طبقاتی که روی بورژوازی ملی بازار، بورژوازی تجاری ملی ایران داشت، رگه طبقاتی دیگری نداشت اما جنبش جنگل فرا‌تر از رگه، یک جریان طبقاتی به وجود آورد، جهت‌گیری طبقاتی داشت، مشارکت طبقاتی را توانست برای اولین بار شکل دهد. (منهای مشروطه که بازاری‌ها در سراسر ایران بودند) توانست از زیر طبقات بازار استفاده کند، از پیشه‌وران، از کسبه، در جنبش اجتماعی، در ارتش توده‌ای، در بخش لجستیک پشتیبان جریان مسلحانه، توانست که به خوبی استفاده کند. مهم این است که به یک تک طبقه اتکا کرد. آن تک طبقه در حقیقت دهقانان منطقه بودند که هم نیروی کار اجتماعی بودند و هم تبدیل شدند به نیروی مبارز اجتماعی. این اتفاق مهمی بود، جهت‌گیری طبقاتی، مشارکت طبقاتی، سازماندهی طبقاتی و اتفاق مهم‌تر از این‌ها تجمیع طبقاتی بود. یعنی جنبشی بود که توانست کسبه، پیشه‌وران و بازاری، روشنفکر، کارمند، ملاکان و صاحبان سرمایه محلی که گرایش ملی و مبارزاتی داشتند را به خودش جلب کند. تجمیع طبقاتی شکل گرفته در درون جنبش جنگل یک تجمیع طبقاتی قابل مطالعه و تعمق جدی است.
۴-۳ پیوند مردم و رهبری نهضت
دستاورد بعدی این است که یک پیوند نسبتا عمیق بین مردم و رهبری به محوریت میرزا در این هفت سال شکل گرفت، ادامه پیدا کرد و تا آخر هم برقرار بود.
۵-۳ وحدت بدنه جنبش با مطالبات
دستاورد آخر در حوزه اجتماعی، وحدت بدنه جنبش جنگل با مطالبات است که تا پایان برقرار بود. مطالبات جنبش جنگل را می‌توانیم در سه سطح تعریف کنیم. مطالبه اول خروج بیگانه از کشور بود که وجه ملی را پوشش می‌داد، وجه بعدی کنار زدن استبداد بود که باز هم جنبه ملی داشت، وجه سوم درگیری طبقاتی با نیروی استثمارگر و صاحب ابزار تولید و صاحب زمین در منطقه بود. طبیعتا نیروی اجتماعی منطقه که به طور مشخص دهقانان بودند، استبداد را لمس کرده بودند، استعمار را – به خصوص قزاق‌های روسی را به مدت ۱۰ سال در منطقه گیلان – لمس کرده بودند، استثمار روی زمین را هم لمس کرده بودند، لذا شعارهای سه‌گانه جنبش که نفی استبداد، نفی استعمار و نفی استثمار بود توانست پیوند و درهم‌تنیدگی محکمی بین رهبری جنبش جنگل و بدنه آن ایجاد کند.
۴- دستاوردهای تشکیلاتی
۱-۴ سیر از هسته به توده
دستاوردهای تشکیلاتی جنبش جنگل دو سیر مشخص دارد. یکی سیر از هسته به توده است. یعنی یک زوج به گیلان می‌آیند، میرزا به حشمت پیوند می‌خورد. بعد هسته هفت نفره را تشکیل می‌دهند، هسته هفت نفره تبدیل به یک کمیته ۲۷ نفره اتحاد اسلام، بر‌تر و تشکیلاتی‌تر از هیات اتحاد اسلام می‌شود و این ۲۷ نفر آرام آرام تبدیل به یک توده می‌شوند. می‌توان جنبش جنگل را در جذب توده تشبیه به یک گلوله برف کرد که در سیر خود به یک بهمن تبدیل می‌شود. این اتفاق در سراشیب جنبش جنگل در گیلان رخ داد.
۲-۴ سیر از نطفه مقاومت به ارتش
سیر بعدی، سیر از نطفه مقاومت به ارتش بود. این نطفه مقاومت آنجا شکل گرفت، ابتدا با داس و بیل و چوب و چماق و چند اسلحه زنگ‌زده به غنیمت گرفته شروع و نهایتا تبدیل به ارتشی شد که نسبتا ارتش مجهزی بود. سلاح سبک و نیمه سنگین داشت و سلاح سنگینی که آن زمان توپخانه‌های متوسط بُرد بود، توانست به خود اختصاص دهد.
۳-۴ رهبر شاخص داخلی
در مقایسه با جنبش مشروطه که فاقد یک رهبر شاخص بود، جنبش جنگل یک رهبر شاخص و شناخته شده داشت. رهبری بود که محور جنبش جنگل بود و همه انگشت‌های سبابه به جانب او نشانه می‌رفت. در جنبش مشروطه امکان این نبود که انگشت سبابه به جانب یک رهبر مشخص منفرد پیش رود. طباطبایی بود، بهبهانی بود، روشنفکرانی مثل تقی‌زاده بودند، بعد تیپ‌هایی مثل ستارخان به جنبش پیوستند و… بنابراین در مشروطه رهبری قطبی و پراکنده بود. اما در جنبش جنگل درست است که در دو مرحله رهبری شورایی شکل گرفت. مرحله اول با مشارکت ملاکین محلی مثل حاج احمد کسمایی یا روشنفکران محلی مثل دکتر حشمت، حسین کسمایی که مدیرمسئول و سردبیر روزنامه جنگل (ارگان نهضت جنگل) بود، شکل گرفت و در مرحله بعد با طیفی از چپ‌ها ساز و کار شورایی شکل گرفت، اما در طول هفت سال انگشت سبابه کل ایران نشانه می‌رفت به سمت رهبر شاخص شناخته‌شده که شخص میرزا کوچک بود. این اتفاقی بود که به لحاظ تشکیلاتی در جنبش جنگل افتاد.
۴-۴ مدیریت میدانی
وجه بعدی مدیریت میدانی بود. یعنی بانی و آغازگر جنبش جنگل و بنیانگذار تشکیلاتی و محتوایی آن از ابتدا تا انتها در وسط میدان حضور داشت. رهبری میدانی الگویی بود که میرزا کوچک برای اولین بار در ایران عرضه کرد. رهبران مشروطه رهبران میدان نبودند. غیر از مرحله جنبش تبریز که رهبری توده‌ای شد، ستارخانی پیدا شد، باقرخانی پیدا شد، در وسط میدان آمدند و در حد درک و فهم تشکیلاتی خودشان مدیریت میدانی کردند، در بقیه مشروطه رهبران در حقیقت، رهبران با فاصله، از راه دور و به عبارت بهتر «رهبران رهنمودی» بودند. طباطبایی و بهبهانی رهبران رهنمودی بودند. درست است که در کوچ و تحصن شرکت کردند اما رهبری‌ای نبود که بتوان ردپای مشخصی در وسط میدان از آن دید. اما در جنبش جنگل یک رهبر از آغاز پا در عرصه گذاشت و تا آخر در عرصه مبارزه بود. کار تبیین را خود به عهده داشت، کار توضیح را خود به عهده داشت، کار ارائه چشم‌انداز را خود به عهده داشت، کار سازماندهی نظامی را خود به عهده داشت و مهم این بود که رهبر صندوق‌خانه‌ای نبود. توده را نمی‌فرستاد به عنوان گوشت دم توپ جلوی آتش و خود در پستو بنشیند. خود در نبرد‌ها شرکت می‌کرد. این بخشی از منشی بود که در ابتدای بحث عنوان شد.
رهبری جنبش جنگل نوعا دارای محتوای مدیریت میدانی بود. فاصله طبقاتی بین رهبری و توده جنبش وجود نداشت. میرزا را همه می‌دیدند، با میرزا سر سفره می‌نشستند، با میرزا می‌خوابیدند، با میرزا نرمش نظامی می‌کردند، با میرزا توجیه می‌شدند و با میرزا و کنار او جان می‌دادند. خود میرزا هم در نهایت جان داد، زخمی شد، کشته شد، سرش از تن جدا شد. رهبر در زرورق و در آکواریوم و در قصر بلورین نبود. برخوردش با توده برخورد روشنفکری نبود، روشنفکر صرفا کارش این نیست که توده را آگاه کند، تجهیز و تحریک کند. مردم باید ببینند رهبر آگاه‌تر از خودشان در پروسه‌های مختلف همراهشان هست. این اتفاق تاریخی را میرزا در جنبش جنگل توانست به نمایش بگذارد.
۵-۴ کار توضیح
وجه بعدی کار توضیح بود. یعنی میرزا از اول که استراتژی و مشی را برگزید، بحث‌های مفصل با دیوسالار را آغاز کرد، بعد بحث‌های تفصیلی با حشمت، با کسمایی، بعد هم با توده‌ای که به او می‌پیوستند. اصل بر این بود که رهبری، توده را برای مبارزه مجاب کند که این اتفاق در نهضت جنگل برای اولین بار رخ داد. در تنباکو شما نشانه ویژه‌ای از کار توضیح نمی‌بینید. از مجاب کردن، از استدلال به میان آوردن نمی‌بینید. بحث از تکلیف است. تکلیف است که مردم به صحنه بیایند، تکلیف است که قلیان‌ها شکسته شود، تکلیف است که الیوم مصرف توتون و تنباکو تحریم شود و… هیچ پروسه‌ای نمی‌بینید که توضیح داده شود، اصل بر مجاب شدن مردم باشد، استدلالی مورد استفاده قرار بگیرد. در مشروطه البته تا حدودی کار توضیحی باب شد اما نه در حد و اندازه نهضت جنگل. کار توضیح در جنبش جنگل چه در سطح رهبری و چه در سطح ارتباط رهبری با توده به صحنه آمده مورد توجه بود.
۶-۴ بازیافت‌های پس از شکست
وجه مهم بعدی این است که در طول حیات جنبش جنگل شاهد دو سینوس کامل بودیم. سینوسی که از خیز شروع می‌شد، به افت می‌رسید، باز از خیز شروع شد و به افت رسید. افتان و خیزان‌ها دوبار تکرار شد. رهبری جنبش رهبری‌ای نبود که برخلاف روشنفکران عصر ما که می‌بینیم‌شان، می‌شناسیم‌شان و لمس‌شان می‌کنیم ابتدا دچار یاس تاریخی و سپس دچار یاس فلسفی بشوند. میرزا از اول شارژ بود، تا آخر هم شارژ ماند. باتری او تمام نشد. باتری به یک مبدأ وصل بود. انگیزه مبارزاتی را از دست نداد. استراتژی و مشی برای او زیر سوال نرفت. نیرو در حقیقت فرتوت نشد. این سینوس افتان و خیزان بسیار مهم است. اینکه اقلیت باشی، به اکثریت برسی، بعد به یک اقلیت ۸ نفره تبدیل شوی و باز به یک توده ۸۰۰ نفره و باز به یک توده ۸۰۰۰ نفره تبدیل بشوی و در آخر فقط خودت بمانی. این خیلی اهمیت داشت، این سینوس افتان و خیزان یکی از دستاوردهای شاخص تشکیلاتی جنبش جنگل بود.
کاستی‌ها و ناکامی‌های جنبش جنگل
دستاورد‌ها را به سرعت مرور کردیم و حالا باید به ناکامی‌ها و کاستی‌ها بپردازیم.
رفوناپذیر بودن دو پارگی ایدئولوژیک
جنبش جنگل از نیمه خود به لحاظ ایدئولوژیک دو پاره شد. یک تکه مذهبی، یک تکه چپ غیرمذهبی. اتفاق مهمی بود که برای اولین بار مذهبی‌ها و چپ‌ها کنار هم قرار گرفتند، با توجه به اینکه چپ‌ها آن زمان سابقه حیات زیادی در ایران نداشتند. سه، چهار سال بود که تفکر چپ به ایران آمده بود. حزب عدالت بادکوبه تشکیل شده بود. مجاهدینی از قفقاز آمدند که بعضا مذهبی بودند و بعضی‌ها غیرمذهبی. حزب عدالت بادکوبه به ایران آمد و شاخ و برگ پیدا کرد. جریان چپ حیات طولانی مدتی در ایران نداشت، نهایتا پنج تا ۱۰ سال سابقه داشت که سه، چهار سال بود به حیات تشکیلاتی تبدیل شده بود.
مهم بود که چپ و مذهبی‌ها بتوانند یک کار جبهه‌ای بکنند و با هم پیوند بخورند اما مشکلی که ایجاد شد دو پارگی ایدئولوژیک بود. اگر ایدئولوژی دوپاره شود، دو اخلاق مبارزاتی وسط می‌آید، یک اخلاق مبارزاتی میرزا داشت و یک بی‌اخلاقی مبارزاتی چپ‌هایی که به جنبش جنگل پیوستند و در شورای رهبری بودند. همه نه، افراد شاخص را مدنظر دارم. در استراتژی، میرزا به لحاظ پایداری ایدئولوژیک تا انتها پایدار بود، اما آن‌ها نقطه اتکای ملی را‌‌ رها کرده و به نقطه اتکای شوروی رسیدند. به لحاظ تشکیلاتی هم همین طور. بنابراین کاستی اول دو پارگی ایدئولوژیک بود که میرزا هر کاری کرد نتوانست آن را رفو کند چون اساسا رفوناپذیر بود.
چسب نخوردن دو تکه تشکیلاتی
وجه بعدی که پی‌آیند این رفوناپذیری ایدئولوژیک است، چسب نخوردن دو تکه تشکیلاتی بود. از اول، قبل از اینکه چپ‌ها به جنبش بپیوندند یک تکه تشکیلاتی بزرگتر حول میرزا شکل گرفت و یک تکه تشکیلاتی کوچکتر حول شیخ احمد کسمایی که جاه‌طلبی تشکیلاتی هم داشت، اهل نظم نبود، اهل توافق نبود، اهل تقید نبود و دیسیپلینه نبود. در حالی که میرزا دیسیپلینه بود، اهل توافق بود، اهل کار دموکراتیک بود، اهل پذیرش آرا بود، اما حاج احمد کسمایی نه. بنابراین از ابتدا جنبش به لحاظ تشکیلاتی دو تکه بود. از ۱۲۹۵-۱۲۹۴ که خالو قربان، احسان‌الله خان و چپ‌های شوروی آمدند، این دوتکه‌گی به لحاظ تشکیلاتی بارز‌تر و جدی‌تر شد.
عدم وجود وحدت تشکیلاتی
کاستی یا ناکامی بعد این است که یک نوع وحدت و یکپارچگی تشکیلاتی را ما هیچ وقت در طول حیات هفت ساله جنبش، شاهد و ناظر نیستیم.
میدان وسیع مانور خصلت‌ها
کاستی بعدی این بود که میدان وسیعی برای مانور و هیجان و خلجان خصلت‌ها ایجاد شد. رهبری در مهار خصلت‌های فردی نیرو‌ها ناکام بود. به خاطر اینکه درهای تشکیلات را باز کردند. مرحوم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» به خوبی توضیح می‌دهد. ویژگی آقای فخرایی این است که مثل کسروی است. کسروی ۱۷ ساله نوجوان در آستانه جوانی بود که موهبتی تاریخی پیدا شد و جنبش مشروطه را دید، جنبش آذربایجان را دید و توانست روایت کند. فخرایی هم نزدیک به میرزا بود، در جریان سیر جنگل بود، امانتدارانه هم نقل و روایت کرده، این است که دیدگاه‌هایش قابل اعتناست. جمله‌ای دارد که جمله دردناکی است. می‌گوید «در مقطعی از جنبش جنگل، این شعار توسط رهبری باب شد که “هر که خواهد او بیاید”. این هر که خواهد او بیاید، آخر سر گریبان خود رهبری را گرفت.» بر اساس این شعار هر کس با انگیزه خودش به جنبش پیوست. هر کس با خصلت خود به جنبش پیوست. رهبری جنبش دیگر در موضعی نبود که مهارکننده خصلت‌ها باشد، بعد از جدا شدن حاج احمد کسمایی توان و امکان مهار خصلت‌ها و کنترل خصلت‌ها و تخفیف و تنزیل خصلت‌ها وجود نداشت. نتیجه «هر که خواهد او بیاید» این شد که هر کس با انگیزه خود آمد و جنبش دچار لغزش‌های اخلاقی در منش مبارزاتی شد.
ناتوازنی تئوریک – پراتیک
کاستی یا ناکامی بعدی این بود که رهبران جنبش جنگل نتوانستند موازنه یا بالانسی به طور برابر بین اندیشه و عمل به وجود بیاورند. بین کار تئوریک و کار پراتیک. خود میرزا مقدمتا یک رهبر پراتیک بود تا یک رهبر اندیشمند. بقیه رهبران جنبش جنگل هم تیپ‌های عمل‌گرا بودند. منهای حشمت که مایه‌هایی از یک شخصیت تئوریک را داشت، اهل خواندن بود، اهل نوشتن بود، اهل کتاب و قلم بود و منهای هیات تحریریه، مدیر مسئول و سردبیر روزنامه جنگل که ارگان جنبش بود، تیپ فکری در جنبش جنگل دیده نمی‌شود. خود میرزا بیشتر دغدغه داشت تا اینکه اندیشمند و فکور باشد. لذا این موازنه بین عنصر تئوریک و عنصر پراتیک در طول ۷ سال حیات جنبش جنگل به وجود نیامد.
حساب بیش از حد بر عنصر بیرونی
وجه بعدی این بود که در حقیقت شخص میرزا و به خصوص جریان چپ پیرامونش که تکه چپ ایدئولوژیک رهبری جنبش جنگل را تشکیل می‌دادند، ویژه حسابی روی شوروی باز کرده بودند. باز کردن حساب ویژه باعث شد که از آن خوداتکایی اولیه جدا شوند. جنبش کاملا خوداتکا و خودکفا شکل گرفت. دو نفر آمدند، یک حاج احمد مدنی (نه حاج احمد کسمایی) پیدا شد که زمین‌دار بود. گرایش مبارزاتی، گرایش دموکراتیک، گرایش ضد استعماری داشت. در منطقه «تولم» مزرعه‌ای به دو رهبر اولیه جنبش یعنی میرزا و حشمت داد. بعد از آن دهقانانی پیوستند. تیر و تخته و چماق و داسی آمد، کلنگی آمد، بیلی آمد. بعد چند اسلحه مصادره شد. بعد چند بانک رشت مصادره شد. رشد جنبش در حقیقت از‌‌ همان ابتدا با خوداتکایی، آرام آرام مثل قلکی که بچه در آن پنج زار، ۲۵ تومانی، ۵۰ تومانی می‌اندازد و در طول زمان تبدیل به انباشتی از پول می‌شود، اتفاق افتاد.
ابتدا جنبش جنگل این طور شکل گرفت. بعد که ربط تشکیلاتی و فکری با اتحاد تازه شکل گرفته شوروی و جمهوری نوتاسیس آذربایجان در همسایگی ما شکل گرفت، آرام آرام جنبش نقطه اتکاهای اولیه خود را عقب‌تر برد. این عقب رفتن نقطه اتکا‌ها به این منجر شد که ویژه حسابی روی شوروی باز شد. شوروی هم در ‌‌نهایت به منافع ملی خودش می‌اندیشید. برخلاف ادعایی که داشت که ما به منافع انترناسیونال و به منافع عموم خلق‌های جهان و به منافع عموم جنبش‌ها می‌اندیشیم، بعد از لنین دیگر این طور نبود. لنین تا زمانی که بود یک هژمونی تشکیلاتی داشت، یک هژمونی ایدئولوژیک هم داشت. در زمان لنین اتفاقات ویژه‌ای افتاد. شوروی که در حقیقت جانشین روسیه تزاری سابق شده بود، به نفع جنبش‌های منطقه و دولت‌های نسبتا ملی منطقه از همه منافعش در کشورهای همسایه که در حقیقت منافع تزار‌ها و رومانف‌ها بودند، پا پس کشید، اما بعد از لنین گرایش ایدئولوژیک و تشکیلاتی وجود نداشت و از همین‌جا جنبش جنگل ضربه خورد و نهایتا توافقی بین انگلستان و شوروی صورت گرفت. شوروی حمایتش را از جنبش جنگل برداشت، انگلیس هم با استفاده از نیروی دولتی مرکزی ایران جنبش جنگل را سرکوب کرد.
حبس در منطقه
اما مهم‌ترین و کلیدی‌ترین کاستی و ناکامی جنبش جنگل این بود که حبس در منطقه شد. اگر یک جنبشی در یک منطقه‌ای برپا شود و سپس بتواند [در سایر مناطق] ساری شود، آن جنبش آینده‌دار خواهد بود، اما جنبش جنگل در خود ماند و برخلاف این چشم‌انداز استراتژیک که اول منطقه را آزاد می‌کنیم و بعد از آزاد کردن منطقه حکومت محلی برپا می‌کنیم، بعد از برپایی حکومت محلی یک مدل جمهوری شورایی یا به ادبیات خودشان جمهوری شوروی سامان می‌دهیم که آن جمهوری شورایی قابل سرایت به بقیه ایران باشد و در دلایل این پیشروی ما بتوانیم جمهوریت را قالب تاریخی کنیم بر سلطنت فرتوت در ایران، این چشم‌انداز یک مقدار چشم‌اندازی تخیلی بود. رهبری که این چشم‌انداز را دارد باید به شیوه «سرایت» فکر کند. باید به این فکر کند که چگونه در مازندرانی که در همسایگی گیلان است، زنجانی که در همسایگی گیلان است، اردبیلی که در همسایگی ایران است، بذر جنبش بتواند پاشیده شود.
قبل از انقلاب زمین‌های خاکی‌ای در محلات بود. بچه‌ها گاهی اوقات پول جمع می‌کردند، چمن که نمی‌توانستند بکارند، یک تخمی بود به اسم مَرغه، مشابه چمن بود، وقتی که روی زمین می‌ریختیم خودش می‌رویید، مثلا پوشش گیاهی بسیاری از زمین‌ها و دشت‌های گیلان و مازندران مرغه است که خودش [می‌روید و به اصطلاح] می‌دود. یک جنبش منطقه‌ای هم باید در اراضی همسایه خودش مَرغه بپاشد، ولی جنبش گیلان نتوانست مَرغه بپاشد. در خودش حبس شد. حلقه محاصره تنگ‌تر و تنگ‌تر و تنگ‌تر شد.
جنبشی که در ابتدا نقطه بود، تکثیر شد و آرام آرام در حال پیشروی به بخشی از زنجان بود، آرام آرام به رودبار رسید، به حوالی قزوین رسید، آرام آرام پس رفت. مثل آبی است که شما ر‌هایش می‌کنید، آن آب در خشکی پیشروی می‌کند. بعد این آب را به حال خود‌‌ رها می‌کنید، پسرفت می‌کند و آرام آرام باز می‌گردد به‌‌ همان تک نقطه‌ای که از آنجا شروع کرده است. لذا عدم توفیق در سرایت و حبس ماندن در منطقه منجر به این شد که جنبش جنگل به رغم اینکه حکومت محلی تشکیل داد، به رغم اینکه جمهوری شورایی مختلطی از مذهبی‌ها و چپ غیرمذهبی تشکیل داد اما در ‌‌نهایت نتوانست تکثیر شود و ابر نتوانست آنچنان بارور شود که زمین‌های بیشتری را در اطراف گیلان سیراب کند و آرام آرام استراتژی نفی سلطنت و تثبیت جمهوریت بتواند سامان بگیرد.
منابع:
سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان
نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل، مصطفی شعاعیان، انتشارات مزدک
نهضت میرزا کوچک‌خان جنگلی و اولین جمهوری شورایی ایران، شاپور رواسانی، نشر شمع
برگ‌های جنگل، ایرج افشار، نشر و پژوهش فرزان روز
تاریخ انقلاب جنگل، محمدعلی گیلک، نشر گیلان

اپورتونيسم دشمن خلق وانقلاب