۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

بسم الحق بمناسبت پانزدهمين سالگرد واقعه دوم خرداد ۱۳۷۶ (پيدايی و فرجام اصلاحات درون ساختاری)

بسم الحق
بمناسبت پانزدهمين سالگرد واقعه دوم خرداد ۱۳۷۶
(پيدايی و فرجام اصلاحات درون ساختاری)

هم ميهنان گرامی ، ايرانيان آزاده!
اين هموطن شما در مرز هشتاد سالگی و پيری و بيماری با شما سخنی دارد و از شما درخواستی. من که ده ها سال در دوران شاهی و حکومت شيخ ها در دفاع از آزادی و عدالت و برابری تلاش کرده ام، گفته ام و نوشته ام ، حال احساس می کنم در اين روزهای پايانی عمر که کشور عزيزمان در شرايط بسيار نگران کننده ای قرارگرفته و از هم پاشيدگی در تمام ارگانها به وضوح ديده می شود و فقر وفساد و بی عدالتی بی داد می کند بايد آنچه به نظرم می رسد و حدود ۱۵ سال است آن را فرياد می کنم يک بار ديگر بگويم و بنويسم، اگرچه می دانم داستان حاکمان اين سرزمين داستان فرعون است و ادعای خدايی و سرکشی و رود و نابودی و ايستادگی تا آخرين لحظه، ولی مينويسم تا در تاريخ وطنم بماند، شايد آيندگان عبرت گيرند . آيا حاکميت ايران آنقدر عقل و شعور دارد يک بار هم که شده به عاقبت راهی که می رود بيانديشد ؟

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال

اين نوشته را تقديم به هموطنانی می کنم که در هر گوشه از ايران و جهان با تشکيل جلسات ، کنفرانس ها و نوشته ها و بحث ها تلاش برای به وجود آوردن يک همبستگی بين ايرانيان معتقد به تغييرات زيربنايی از راه مسالمت جويانه دارند.
هم ميهنان !
می خواهم پيش از شما با حاکميت سخنی داشته باشم، و هشداری؛ اگرچه حکومتگران تا کنون همه ی راه های گفتگوی مسالمت آميز را بسته و بجز رفتار خشونت آميز با مردم روشی را به کار نگرفته اند ، و همانند همه ی حکومت های استبدادی و تماميت خواه تنها منطق زور و ارعاب و برخورد خشن را با مردم و خواست های به حق آنها در پيش گرفته اند .

مايلم پيش از اينکه فرياد دادخواهی مردم تا آنجا بلند شود که به گوش استبداديان برسد و اعتراف کنند "صدای مردم را شنيده اند"، وقتی که بسيار دير شده باشد ، برای آخرين بار اعلام کنم که تحمل مردم به پايان رسيده و بيش از اين حاضر نيستند شاهد نابودی سرزمين عزيزشان باشند. مردم ما نمی خواهند که ايران بيش از اين تبديل به سرزمينی سوخته شود. اين آخرين هشدار به حاکمان کشور بلازده ی ايران است .
اما سخنم با مردم : بيان آنچه در مدت ۳۳ سال پس از تغيير نظام پيشين و برپايی حکومت دينی بر ملت ما گذشته است فرصتی درخور می طلبد ، به هرحال بايد از هر فرصت بهره گرفت و درباره اقدام های تماميت خواهانه و عدالت ستيز حاکميت گفت و نوشت، اما در اين يادداشت می خواهم تنها به مروری بر حوادث پس از نمايش انتخاباتی سال ۸۸ داشته باشم و به همين شرح بسنده می کنم.
در خرداد آن سال (۱۳۸۸) بر خلاف نظر کسانی که استدلال می کردند انتخابات در شرايط حاکم بر ايران به جز نمايشی نامنصفانه ، ناسالم و ناآزاد نيست، حاکميت توانست بخش بزرگی از جوانان و ديگر اقشار جامعه را که می پنداشتند از طريق انتخابات می توان روش و منش حاکميت را تغيير داد به پای صندوق های رأی بکشاند و با مهندسی دقيق فرد دلخواه خودرا از صندوق ها بيرون بکشد. اين اقدام آنچنان ناشيانه و نخ نما بود که اعتراضات همگان را به همراه داشت. پس از آن آقای خامنه ای وارد صحنه شد و انتخابات و شخص منتصب را تائيد کرد. اين موضع گيری جمعی بزرگ از جوانان و ديگر افراد مردم را به صحنه ی اعتراضات کشاند که با سرکوبی تمام عيار مواجه گرديد، تا آنجا که شعار " رای من کجاست؟" به شعار «مرگ بر ديکتاتور» بدل شد. اين اعتراضات که جنبش سبز نام گرفت توانست ميليون ها ايرانی را به خيابان ها بکشاند و نوعی همبستگی بين کسانی که با کل حاکميت و قانون اساسی مخالفت می ورزيدند و معتقد به اصلاحات زيربنايی و ساختارشکن بودند و کسانی که شعار اصلاحات و «بازگشت به دوران طلايی امام» را سر می دادند به وجود آورد که نتيجه ی شکل گرفتن اين همبستگی نيز وحشت و سراسيمگی حکومتيان بود تا آنجا که با خشن ترين و بی رحمانه ترين روش به جان مردم افتادند و ده ها کشته و مجروح و صدها زندانی تنها به جرم تظاهرات مسالمت آميز در مخالفت با تقلب ها، دروغ ها و خشونت های حاکميت ، از آن حرکت بزرگ برجا ماند. متاسفانه سرکوبهای خشن و خونين، حبس و حصرها و البته تضادهای آرمانی بعضی از افراد و گروههايی که بلندگوهای جنبش را در دست گرفتند با شمار بزرگی از شرکت کنندگان در اعتراضات که خواهان تغييرات اساسی بودند، موجب به محاق رفتن جنبش و حاضر نشدن عموم مردم در صحنه و قلع و قمع برپا ايستادگان در برابر تماميت خواهان شد.
هم ميهنان!
آيا زمان آن فرا نرسيده است که پس از ۳۳ سال تجربه و تحمل شکست های پی در پی در جستجوی عامل يا عوامل اين ناکامی ها باشيم ؟ آيا تجربه های ما ، به ويژه در دوسه سال اخير راهنمای خوبی برای شناخت بيشتر و بهتر علل شکست هايمان نيست؟ آيا تا تکليف خودمان را با حاکميت و قانون اساسی موجود روشن نکنيم و تا هر گروه و حزب و سازمان به اندازه سهم خود در کشيدن بار تعيين سرنوشت کشور سهيم نشود، وضع به همين منوال نخواهد ماند و حتی بدتر نيز نخواهد شد، و شکست و ناکامی ، بازهم ، به شکل های مختلف تکرار نخواهد شد؟

خوشبختانه، اين روزها، پس از برگزاری انتخابات نمايشی مجلس، خط و خط کشی ها تا اندازه ای مشخص تر از پيش گرديده، و خط قرمزها روشنتر شده است. اين دو خط همان دو خطی هستند که پيش از اين به آنها اشاره کردم ، اما اکنون شفافتر از پيش نمايان شده اند .
بديهی است مردم هر کشور حق دارند، هرگاه که خود بخواهند به استمرار يا دگرگونی نظام و نهادهای حاکم بر کشور خويش رأی دهند. هيچ نظام حکومتی نبايد و نمی تواند جز با رأی مردم کشورش برپا بماند و به موجوديت خود استمرار بخشد، و اين نکته ای است که در سرآغاز نظام کنونی نيز سران آن، به مقتضای شرايط ، بر آن تاکيد ورزيدند.
ضمن احترام به عقايد همه ی شهروندان اين سرزمين ، پيشنهاد می کنم که همگان به گونه ای شفاف مسيرشان را مشخص کنند وکسانی که راه نجات ملت را در تغيير ساختاری حاکميت می دانند و به درانداختن طرحی نو باورمندند، صرف نظر از آرمان های حزبی ، گروهی و سازمانيشان و به عنوان شهروندان صاحب حقوق، فرصت بيابند تا همراه با ديگر هم ميهنان، در حرکتی مسالمت آميز خواهان فراهم کردن شرايط انتخاباتی آزاد (همه پرسی) شوند که در آن سرنوشت کشورشان، به گونه ای که اکثريت مردم بخواهند، تعيين شود . اين کار را می توان با بهره گيری از همه ی شيوه های مبارزه صلح جويانه، از گفتن و نوشتن تا نافرمانی مدنی و ديگر شيوه های مبارزه مسالمت آميز به انجام رساند.
اين همبستگی لازم است ميان همه ی ايرانيان مقيم داخل و خارج از کشور پديد آيد و همگان يک دل و يک زبان برای وادار کردن حاکميت به پذيرش خواست اکثريت مردم ايران بکوشند . پيشنهاد اين است که اين حرکت اجتماعی در چند مرحله انجام گيرد:
مرحله ی نخست : کوشش در راه ايجاد همبستگی ميان همه ی تشکل های سياسی، اجتماعی، قومی، عقيدتی و فرهنگی، برای رسيدن به خواست مشترک.
مرحله ی دوم : کوشش در راه وادار کردن حاکميت به تن دادن به خواست هايی که در پی آمده است که شرايطی است برای يک همه پرسی آزاد .
۱ ـ آزادی انديشه و بيان برای همگان، براساس منشور ملل متحد و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر که ايران نيز آنها را امضاء کرده است و پيش از هر کار آزادی کليه زندانيان سياسی ـ عقيدتی بدون استثناء.
۲ ـ آزادی همه ی احزاب ، سازمان ها و گروههای سياسی، صرف نظر از آرمان هايی که از آن پيروی می کنند.
۳ ـ آزادی برپايی اجتماعات و راه پيمايی های مسالمت آميز.
۴ ـ آزادی تشکيل سنديکا ها و تشکل های صنفی مستقل از دولت.
۵ ـ آزادی تاسيس و استفاده از رسانه های عمومی، اعم از راديو ، تلويزيون، ماهواره، مطبوعات و ... برای همگان بدون مداخله ی دولتی.

مرحله ی سوم : همه پرسی آزادانه برای استمرار يا دگرگونی نوع حکومت زير نظر سازمانهای مستقل ملی و بين المللی و حقوق بشری، و تشکل های سياسی و صنفی داخلی.
مرحله ی چهارم : درصورتيکه اکثريت مردم رای به نظامی متفاوت با نظام فعلی دهند، انجام انتخابات برای تعيين نمايندگان ملت در مجلس موسسان که وظيفه ی تدوين قانون اساسی جديد را به عهده خواهد داشت.
پيروز باد همبستگی ميان مردمی که دل به حال ايران می سوزانند .
دکتر محمد ملکی
خرداد
۱۳۹۱

فریبرز رئیس دانا، اقتصاددان بازداشت شد

فریبرز رئیس دانا، اقتصاددان بازداشت شد
 فریبرز رئیس دانا، اقتصاددان و عضو کانون نویسندگان صبح امروز، دوشنبه اول خرداد۱۳۹۱، برای اجرای حکم یک سال زندان خود بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این استاد سابق دانشگاه و تحلیلگر اقتصادی طیف چپ که سال ۸۹ در پی انتقاد از طرح حذف یارانه ها بازداشت و سال گذشته به یکسال حبس محکوم شده بود در پی قطعی شدن حکمش صبح امروز با مراجعه ماموران امنیتی به منزلش بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.

دکتر فریبرز رئیس دانا، اقتصاددان و عضو کانون نویسندگان ایران در پی مصاحبه با بی بی سی فارسی و انتقاد به طرح حذف یارانه ها از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی مقیسه به یک سال حبس تعزیری محکوم شد.


وی طی روزهای گذشته مصاحبه‌ای با رسانه‌ها در انتقاد به اصلاحیه‌ی قانون کار انجام داده بود.

 

بهروز سورن: نرخ ارتباط با توده ها در داخل کشور چقدر است؟

بهروز سورن: نرخ ارتباط با توده ها در داخل کشور چقدر است؟


گفته شد که چرا نقد میشود اما آلترناتیوی ارائه  نمیکنم. من هم از جمله کسانی هستم که نقد میکنم, پرسش مطرح میکنم, معضل را مکتوب میکنم اما آلترناتیوی ارائه نمی دهم.اشکال را میبینم اما راه حل را نمیدانم.توان تشخیص کمبودها را دارم اما راه حلی برایشان نمیشناسم.اما افرادی بوده اند که اولا شناخته شده هستند. دوما در جایگاه رهبری یک سازمان یا تشکل قرار داشته اند. سوما پیشینه آنها دال بر این است که در گذشته نیز راه حل هائی ارائه داده اند و مشکل گشا بوده اند و در این زمینه تخصص هائی دارند.بهمین دلیل این وظیفه قبل از هر فردی دیگر بر عهده آنان بوده است که صدای مشترک چپ رادیکال را سازمان دهند.

این درست است که بیش از سه دهه سازمانهای سیاسی بعلت سرکوب وحشیانه رژیم با داخل کشور ارتباطی ندارند. درست تر اینکه تبعیدیان علیرغم آموخته های بسیار از ارتباطات انسانی در دیگر کشورها اما دیگر از ریشه هایشان تغذیه نمی کنند و چنانچه همین دنیای مجازی نبود وضعیتی بسیار وخیم تر داشتند. جای آن دارد که با مرور گذشته و فرصت های از دست رفته و با حسن نیت و صداقت بگوئیم که از ماست که بر ماست. نارسائی های کنونی در فقدان صدائی رسا به داخل کشور و بی ارتباطی با مردم کشورمان اگر هزاران دلیل هم برایش ردیف کنیم باز نقش سستی ها و سکتاریسم خانه زاد خود را نمیتوانیم نادیده بگیریم. طبیعی است که با گذشت زمان و عدم تحرک در برابر نیازهای هر روزه و روزمره جنبش در تبعید, رخوت و سستی تنمان را خواهد سائید و بمرور شبیه آثار باستانی خواهیم شد.
بیشماری هستند که میگویند ما سیاسی نیستیم و در سیاست دخالت نمی کنیم. تعدادی هم هستند که میگویند ما سیاسی هستیم  و وظیفه خود میدانیم که در برابر تحولات سیاسی واکنش نشان دهیم, نظر دهیم و دخالت کنیم. برخی هم میگویند ما هم سیاسی هستیم و دخالت میکنیم و هم رهبر بدنیا آمده ایم و منتظر هستند که روز موعود فرا رسیده و بر دوش مردم کشورمان حمل شوند. درد ما تبعیدیان فقط این نیست که باحکومتی سفاک و خونریز روبرو بوده و هستیم.
رنج ما از خود نیز هست. از طیفی که در جزمیت و دگماتیسم مثال زدنی است. از خر ملا پائین نمیاید و در رویاهای خود شناور است. به نیازهای سیاسی در تبعید بی اعتنا بوده و هست و می ماند و جز انتظار نمی کشد. انتظار روز موعود را می کشد. افزایش گرد سپید بر چهره و موهای نداشته خود می بیند و نومیدی و یاس اندام نحیفش را بلرزه انداخته است. اندیشه هم نمیکند تا طرحی نو در اندازد, با همسایه های سیاسی خود همنشینی کند و نارسائی ها را از پیش بردارد.
نرم ترین زمین ها را بیل میزند که همانا استفاده از نهادهای حی و حاضر امپریالیست هاست. تئوریزه میکند و در کنگره سازمانی خود جا میاندازد و سپس در اتاق انتظار بی بی سی فارسی و صدای آمریکا و حتما از این پس رادیو فردا و پس فرداها منتظر بلندگو میشود تا با مردم داخل کشور ارتباط برقرار کند!  
خیلی نا مطبوع است که نسبت به عملکرد یک یا چند سازمان سیاسی مبارز( هر چند با پرسش های عدیده و باز نسبت به عملکرد آنها در گذشته )  اظهار نظر  و در نفی ان نوشت. بارها به خودم لعن و نفرین کردم, شلاق را بخود روا داشتم, خودم را سنگسار کردم که چرا قلم علیه سازمانی میبری که هزاران شهید راه آزادی و برابری آنرا خانه سیاسی منزه خود پنداشته اند و در راه آن جان داده اند؟
اما وقتی فکر کنیم که بخش بزرگی از زنان و مردان آزاده قتلعام شده در دهه شصت به این سازمان و آرمانهایش تعلق داشته اند و هم اکنون باز تعریف هائی در برنامه سازمانی آن انجام میشود که با تعلقات فکری آنها در گذشته سنخیتی ندارد, سپس نقد این سازمان را موجه میتوان شمرد. مهم نیست که در کجای جهان ایستاده ایم زیرا توجیه بدست گرفتن بلندگوهای آلوده امپریالیست ها و شرکت کردن در شوهای سیاسی و هدفمند آنان با پرچم سوسیالیستی!! و آمال ضد امپریالیستی؟ بیشتر مضحک می نماید تا سیاسی کاری!! و این امر در همه جای جهان از سوی جبهه انقلاب نکوهش میشود.
جالبتر اینست که سازمانهای چپ مزبور شرکتشان در این نمایشات را بهره بری از امکانات آنها!! برای تبلیغات سوسیالیستی و ارتباط با داخل کشور مینامند حال آنکه بهره اصلی را از حضور چپ در برنامه های مزبور, این رسانه ها و خیرخواهی امپریالیستی! آنان میبرند. آیا تصور بر این است که راه ارتباط با توده ها از کانال امپریالیست ها میگذرد؟ ( آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد )
از ابتدای تبعید یک ضرورت مثل خوره بخش اعظم نیروهای رادیکال در غربت را خورده است. ضرورتی که نیاز مبرم این بخش نه تنها برای ارائه آمال و آرزوها و درد ها و رنج های آن بلکه برای پیوند با جنبش های داخل کشور از طریق یک بلندگوی مرکزی خواه نوشتاری, تصویر و صدا و ... بوده است. متفکربن چپ اما در پراتیک سیاسی تجربی خود به این موضوع حساس و مهم و حیاتی  بی اعتنا ئی کردند. منافع سازمانی اهمیت بیشتری از منافع عمومی داشته است.
امروزه دهها رادیو کوچک و بزرگ با تعلقات سازمانی موجودند اما دریغ از یک رسانه مرکزی برای چپ رادیکال و سازش ناپذیر با خفاشان اسلامی در حکومت؟!
در چارچوب سازمانی همه چیز رواست اما در طیف چپ بطور عمومی نارواست؟ زیرا هیچیک از نهادهای سیاسی سنتی دیگری را برسمیت نمیشناسد و حاضر نیست با دیگراندر یک ظرف مشترک قرار گیرد.
هم از اینرو آنرا سازمانگرائی مینامم. فرقه گرائی در فرهنگ سیاسی امروز مثل یک ناسزای سیاسی است. فرقه گرائی چیست؟ زمانی که در سازمانگرائی افراط و تفریط شود میتوان آنرا به فرقه گرائی تشبیه کرد.
عبور از پراگماتیسم سیاسی و روشنائی بخشیدن به حقیقت
آنها که در تبعید موهایشان را سپید میکنند و امید به آینده ای آزاد و رها دارند قطعا با این پدیده در تبعید نیز آشنا هستند. پیش ترها فرهیخته ای و شاید غلامحسین ساعدی گفت که برخی از تبعیدیان پولهایشان را در چمدانهایشان جا دادند و به خارج از کشور آمدند و برخی نیز جان هایشان را. از میان همه اینها بخشی نیز به هر علتی راه برگشت و خاموش بودن در برابر جنایات جمهوری اسلامی را پیشه کردند. بخشی از تبعیدیان نیز نه این هستند و نه آن. بدین شکل که راههای ییلاق و قشلاق به ایران را دنبال نمیکنند اما برای طرح و روی پا نگاهداشتن خود و سازمانشان از هر امکانی منجمله رسانه های وابسته به جنگ طلبان و تحریم کنندگان بهره میبرند و به انها چشم دارند بدون انکه راه حل معضل جنبش در تبعید را در درون آن جستجو کنند.
قطعا ما در تبعید با تمامی کوشش هایمان نخواهیم توانست به همه چیز بپردازیم اما آنچه در توانمان هست چرا و واضح تر آنکه یکبار برای همیشه میبایستی برای همه چیز مبارزه کرد و نه بخشی از آن, یکبار برای همیشه این نسل میرا که در تبعید گذران زندگی میکند میتواند حرف دل بزند زیرا که تاوان آنرا دهه هاست که میپردازد. غل و غش ها را رسوا کند و چنانچه روزی روزگاری در جبهه مبارزه علیه استبداد و سرکوب پاک باخته است, اگر لازم است جبهه یا جبهه هائی دیگر باز کند و در برابر آنچه بار دیگر استبداد جدید تر را وعده میدهد بایستد.
شرکت در شوهای تلویزیونی بی بی سی فارسی و آمریکا و همردیفانشان برای چپ رادیکال همانند گرد و خاک پاشیدن در چشمان مخاطبان است. چپ ضد استبداد و امپریالیسم را چه کار با بنگاهها و نهادهای تبلیغاتی امپریالیستی؟ آنهم در شرایطی که سه دهه از تلاش برای ایجاد صدائی مشترک در این طیف خبری نیست. و باز آنکه در شرایطی شاهد این چرخش در بخشی از این طیف هستیم که جنبش اشغال زبانه میکشد و پیش چشمان ما عروج چپ در یونان مشاهده میشود. و باز آنکه در همین شرایط و هر لحظه میتواند آتش جنگی خانمانسوز و مردم سوز از سوی امپرلیستها بر افروخته شود.
لطفا اگر چپ نیستید کمی سیاسی باشید!
فاتحه ای بر مزار بخشی از طیف چپ رادیکال
دوستی پرسیده بود که چرا افراد را با اسامی آنها همراه نمیکنم. بنظر من اسامی این افراد هر چه باشد و اصلا حسن علی نقی باشد اما این سیاست سازمانی آنهاست. در مجامع و کنگره ها به بحث گذاشته شده است و تصمیمی جمعی است. افراد سابقه ای بسیار درخشان دارند و حسرت و حساسیت من نیز از همینروست و در یک کلام موضوع جدیست. مصوبه کنگره آنهاست. فرصت طلبان سیاسی را بنوبه خود تجربه کرده ایم و تاریخ سه دهه اخیر در برابر ماست. از سردار سازندگی تا گاندی ! ایران و میرحسینی که دوران طلائی امامش را خواب میبیند و جنبش های خیابانی را تظاهرات سکوت به بیراهه برده است. مابازاء این رجال اما در میان اپوزیسیون بسیارند.
هم آنها که استحقاق رسوا شدن دارند و نمیتوان نسبت به آنها بی تفاوت بود. پیش چشمان ما و با فرمان اربابانشان برای آینده کشورمان خواب می بینند و سودای ساختن دولت در تبعید دارند. پشت شان به دلار و یورو و پوند محکم است. به صدای آمریکا, بی بی سی فارسی و رادیو فردا و چه میدانم پس فردا اتکا دارند. حمله نظامی را تبلیغ میکنند با این خیال که از طریق پول و تبلیغات و پشتیبانی غرب میتوانند خود را به رهبری آتی مردم کشورمان زورچپان کنند. صحیح است که حرف آخر را مردم خواهند زد. اما مردم بر حسب آگاهی و دانش سیاسی خود حرف میزنند. برآمد جمهوری اسلامی درس های بسیاری برای همه ما داشته است.
اینکه فرمولها و نقشه های طیف مرکز اولاف پالمه و کنفرانس واشنگتن بدلخواه آنان پیاده شود جای مکث بسیار دارد. چنانچه جمهوری اسلامی در مذاکرات جاری خود به توافقاتی دست یابد, چه خواهد شد؟ آیا جمهوری اسلامی نسبت به تحرکات اخیر آلترناتیو سازات!! بی تفاوت خواهد ماند؟ آیا معاملاتی عیان یا نهان با غرب در اینمورد صورت خواهد گرفت؟
آیا فشار بر متقاضیان پناهندگی و تبعیدیان و محدود کردن آنان تشدید خواهد شد؟ قطعا این نشست دو صحنه خواهد داشت. جلوی پرده و پشت پرده و بی شک یکی از محورهای مذاکرات در پس پرده مرتبط با اپوزیسیون در خارج کشور خواهد بود. غرب و جمهوری اسلامی علیرغم تضادهایشان که حتی ممکن است به حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران و افروختن آتش در منطقه منجر شود اما در یک موضوع توافق دارند و اینکه با رادیکالیسم جنبشهای مردمی در کشورمان موافق نیستند.
هراس از آن, دو طرف را در برگرفته است. ادامه و تشدید سرکوب ها در داخل از سوی رژیم و هدایت تلاشها برای آلترناتیو سازی با هدف برگزاری انتخابات آزاد ( مرکز اولاف پالمه ) و گذار به دمکراسی بدون خشونت ( کنفرانس واشنگتن ) از طرف غرب این همسوئی و علاقه مشترک را نشان میدهد. این حقیقت سراسر متناقض ولی موجود است. هیجانات اجتماعی میتواند منافع هر دو طرف را بخطر بیاندازد هم از اینرو مذاکره و گفتگو خواه نهان یا عیان میتواند جبهه رادیکال مردمی را تضعیف کند.
بهروز سورن
18.05.2012
سایت گزارشگران
 ............
منتشر شد


بهروز سورن: نرخ ارتباط با توده ها در داخل کشور چقدر است؟

بهروز سورن: نرخ ارتباط با توده ها در داخل کشور چقدر است؟


گفته شد که چرا نقد میشود اما آلترناتیوی ارائه  نمیکنم. من هم از جمله کسانی هستم که نقد میکنم, پرسش مطرح میکنم, معضل را مکتوب میکنم اما آلترناتیوی ارائه نمی دهم.اشکال را میبینم اما راه حل را نمیدانم.توان تشخیص کمبودها را دارم اما راه حلی برایشان نمیشناسم.اما افرادی بوده اند که اولا شناخته شده هستند. دوما در جایگاه رهبری یک سازمان یا تشکل قرار داشته اند. سوما پیشینه آنها دال بر این است که در گذشته نیز راه حل هائی ارائه داده اند و مشکل گشا بوده اند و در این زمینه تخصص هائی دارند.بهمین دلیل این وظیفه قبل از هر فردی دیگر بر عهده آنان بوده است که صدای مشترک چپ رادیکال را سازمان دهند.

این درست است که بیش از سه دهه سازمانهای سیاسی بعلت سرکوب وحشیانه رژیم با داخل کشور ارتباطی ندارند. درست تر اینکه تبعیدیان علیرغم آموخته های بسیار از ارتباطات انسانی در دیگر کشورها اما دیگر از ریشه هایشان تغذیه نمی کنند و چنانچه همین دنیای مجازی نبود وضعیتی بسیار وخیم تر داشتند. جای آن دارد که با مرور گذشته و فرصت های از دست رفته و با حسن نیت و صداقت بگوئیم که از ماست که بر ماست. نارسائی های کنونی در فقدان صدائی رسا به داخل کشور و بی ارتباطی با مردم کشورمان اگر هزاران دلیل هم برایش ردیف کنیم باز نقش سستی ها و سکتاریسم خانه زاد خود را نمیتوانیم نادیده بگیریم. طبیعی است که با گذشت زمان و عدم تحرک در برابر نیازهای هر روزه و روزمره جنبش در تبعید, رخوت و سستی تنمان را خواهد سائید و بمرور شبیه آثار باستانی خواهیم شد.
بیشماری هستند که میگویند ما سیاسی نیستیم و در سیاست دخالت نمی کنیم. تعدادی هم هستند که میگویند ما سیاسی هستیم  و وظیفه خود میدانیم که در برابر تحولات سیاسی واکنش نشان دهیم, نظر دهیم و دخالت کنیم. برخی هم میگویند ما هم سیاسی هستیم و دخالت میکنیم و هم رهبر بدنیا آمده ایم و منتظر هستند که روز موعود فرا رسیده و بر دوش مردم کشورمان حمل شوند. درد ما تبعیدیان فقط این نیست که باحکومتی سفاک و خونریز روبرو بوده و هستیم.
رنج ما از خود نیز هست. از طیفی که در جزمیت و دگماتیسم مثال زدنی است. از خر ملا پائین نمیاید و در رویاهای خود شناور است. به نیازهای سیاسی در تبعید بی اعتنا بوده و هست و می ماند و جز انتظار نمی کشد. انتظار روز موعود را می کشد. افزایش گرد سپید بر چهره و موهای نداشته خود می بیند و نومیدی و یاس اندام نحیفش را بلرزه انداخته است. اندیشه هم نمیکند تا طرحی نو در اندازد, با همسایه های سیاسی خود همنشینی کند و نارسائی ها را از پیش بردارد.
نرم ترین زمین ها را بیل میزند که همانا استفاده از نهادهای حی و حاضر امپریالیست هاست. تئوریزه میکند و در کنگره سازمانی خود جا میاندازد و سپس در اتاق انتظار بی بی سی فارسی و صدای آمریکا و حتما از این پس رادیو فردا و پس فرداها منتظر بلندگو میشود تا با مردم داخل کشور ارتباط برقرار کند!  
خیلی نا مطبوع است که نسبت به عملکرد یک یا چند سازمان سیاسی مبارز( هر چند با پرسش های عدیده و باز نسبت به عملکرد آنها در گذشته )  اظهار نظر  و در نفی ان نوشت. بارها به خودم لعن و نفرین کردم, شلاق را بخود روا داشتم, خودم را سنگسار کردم که چرا قلم علیه سازمانی میبری که هزاران شهید راه آزادی و برابری آنرا خانه سیاسی منزه خود پنداشته اند و در راه آن جان داده اند؟
اما وقتی فکر کنیم که بخش بزرگی از زنان و مردان آزاده قتلعام شده در دهه شصت به این سازمان و آرمانهایش تعلق داشته اند و هم اکنون باز تعریف هائی در برنامه سازمانی آن انجام میشود که با تعلقات فکری آنها در گذشته سنخیتی ندارد, سپس نقد این سازمان را موجه میتوان شمرد. مهم نیست که در کجای جهان ایستاده ایم زیرا توجیه بدست گرفتن بلندگوهای آلوده امپریالیست ها و شرکت کردن در شوهای سیاسی و هدفمند آنان با پرچم سوسیالیستی!! و آمال ضد امپریالیستی؟ بیشتر مضحک می نماید تا سیاسی کاری!! و این امر در همه جای جهان از سوی جبهه انقلاب نکوهش میشود.
جالبتر اینست که سازمانهای چپ مزبور شرکتشان در این نمایشات را بهره بری از امکانات آنها!! برای تبلیغات سوسیالیستی و ارتباط با داخل کشور مینامند حال آنکه بهره اصلی را از حضور چپ در برنامه های مزبور, این رسانه ها و خیرخواهی امپریالیستی! آنان میبرند. آیا تصور بر این است که راه ارتباط با توده ها از کانال امپریالیست ها میگذرد؟ ( آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد )
از ابتدای تبعید یک ضرورت مثل خوره بخش اعظم نیروهای رادیکال در غربت را خورده است. ضرورتی که نیاز مبرم این بخش نه تنها برای ارائه آمال و آرزوها و درد ها و رنج های آن بلکه برای پیوند با جنبش های داخل کشور از طریق یک بلندگوی مرکزی خواه نوشتاری, تصویر و صدا و ... بوده است. متفکربن چپ اما در پراتیک سیاسی تجربی خود به این موضوع حساس و مهم و حیاتی  بی اعتنا ئی کردند. منافع سازمانی اهمیت بیشتری از منافع عمومی داشته است.
امروزه دهها رادیو کوچک و بزرگ با تعلقات سازمانی موجودند اما دریغ از یک رسانه مرکزی برای چپ رادیکال و سازش ناپذیر با خفاشان اسلامی در حکومت؟!
در چارچوب سازمانی همه چیز رواست اما در طیف چپ بطور عمومی نارواست؟ زیرا هیچیک از نهادهای سیاسی سنتی دیگری را برسمیت نمیشناسد و حاضر نیست با دیگراندر یک ظرف مشترک قرار گیرد.
هم از اینرو آنرا سازمانگرائی مینامم. فرقه گرائی در فرهنگ سیاسی امروز مثل یک ناسزای سیاسی است. فرقه گرائی چیست؟ زمانی که در سازمانگرائی افراط و تفریط شود میتوان آنرا به فرقه گرائی تشبیه کرد.
عبور از پراگماتیسم سیاسی و روشنائی بخشیدن به حقیقت
آنها که در تبعید موهایشان را سپید میکنند و امید به آینده ای آزاد و رها دارند قطعا با این پدیده در تبعید نیز آشنا هستند. پیش ترها فرهیخته ای و شاید غلامحسین ساعدی گفت که برخی از تبعیدیان پولهایشان را در چمدانهایشان جا دادند و به خارج از کشور آمدند و برخی نیز جان هایشان را. از میان همه اینها بخشی نیز به هر علتی راه برگشت و خاموش بودن در برابر جنایات جمهوری اسلامی را پیشه کردند. بخشی از تبعیدیان نیز نه این هستند و نه آن. بدین شکل که راههای ییلاق و قشلاق به ایران را دنبال نمیکنند اما برای طرح و روی پا نگاهداشتن خود و سازمانشان از هر امکانی منجمله رسانه های وابسته به جنگ طلبان و تحریم کنندگان بهره میبرند و به انها چشم دارند بدون انکه راه حل معضل جنبش در تبعید را در درون آن جستجو کنند.
قطعا ما در تبعید با تمامی کوشش هایمان نخواهیم توانست به همه چیز بپردازیم اما آنچه در توانمان هست چرا و واضح تر آنکه یکبار برای همیشه میبایستی برای همه چیز مبارزه کرد و نه بخشی از آن, یکبار برای همیشه این نسل میرا که در تبعید گذران زندگی میکند میتواند حرف دل بزند زیرا که تاوان آنرا دهه هاست که میپردازد. غل و غش ها را رسوا کند و چنانچه روزی روزگاری در جبهه مبارزه علیه استبداد و سرکوب پاک باخته است, اگر لازم است جبهه یا جبهه هائی دیگر باز کند و در برابر آنچه بار دیگر استبداد جدید تر را وعده میدهد بایستد.
شرکت در شوهای تلویزیونی بی بی سی فارسی و آمریکا و همردیفانشان برای چپ رادیکال همانند گرد و خاک پاشیدن در چشمان مخاطبان است. چپ ضد استبداد و امپریالیسم را چه کار با بنگاهها و نهادهای تبلیغاتی امپریالیستی؟ آنهم در شرایطی که سه دهه از تلاش برای ایجاد صدائی مشترک در این طیف خبری نیست. و باز آنکه در شرایطی شاهد این چرخش در بخشی از این طیف هستیم که جنبش اشغال زبانه میکشد و پیش چشمان ما عروج چپ در یونان مشاهده میشود. و باز آنکه در همین شرایط و هر لحظه میتواند آتش جنگی خانمانسوز و مردم سوز از سوی امپرلیستها بر افروخته شود.
لطفا اگر چپ نیستید کمی سیاسی باشید!
فاتحه ای بر مزار بخشی از طیف چپ رادیکال
دوستی پرسیده بود که چرا افراد را با اسامی آنها همراه نمیکنم. بنظر من اسامی این افراد هر چه باشد و اصلا حسن علی نقی باشد اما این سیاست سازمانی آنهاست. در مجامع و کنگره ها به بحث گذاشته شده است و تصمیمی جمعی است. افراد سابقه ای بسیار درخشان دارند و حسرت و حساسیت من نیز از همینروست و در یک کلام موضوع جدیست. مصوبه کنگره آنهاست. فرصت طلبان سیاسی را بنوبه خود تجربه کرده ایم و تاریخ سه دهه اخیر در برابر ماست. از سردار سازندگی تا گاندی ! ایران و میرحسینی که دوران طلائی امامش را خواب میبیند و جنبش های خیابانی را تظاهرات سکوت به بیراهه برده است. مابازاء این رجال اما در میان اپوزیسیون بسیارند.
هم آنها که استحقاق رسوا شدن دارند و نمیتوان نسبت به آنها بی تفاوت بود. پیش چشمان ما و با فرمان اربابانشان برای آینده کشورمان خواب می بینند و سودای ساختن دولت در تبعید دارند. پشت شان به دلار و یورو و پوند محکم است. به صدای آمریکا, بی بی سی فارسی و رادیو فردا و چه میدانم پس فردا اتکا دارند. حمله نظامی را تبلیغ میکنند با این خیال که از طریق پول و تبلیغات و پشتیبانی غرب میتوانند خود را به رهبری آتی مردم کشورمان زورچپان کنند. صحیح است که حرف آخر را مردم خواهند زد. اما مردم بر حسب آگاهی و دانش سیاسی خود حرف میزنند. برآمد جمهوری اسلامی درس های بسیاری برای همه ما داشته است.
اینکه فرمولها و نقشه های طیف مرکز اولاف پالمه و کنفرانس واشنگتن بدلخواه آنان پیاده شود جای مکث بسیار دارد. چنانچه جمهوری اسلامی در مذاکرات جاری خود به توافقاتی دست یابد, چه خواهد شد؟ آیا جمهوری اسلامی نسبت به تحرکات اخیر آلترناتیو سازات!! بی تفاوت خواهد ماند؟ آیا معاملاتی عیان یا نهان با غرب در اینمورد صورت خواهد گرفت؟
آیا فشار بر متقاضیان پناهندگی و تبعیدیان و محدود کردن آنان تشدید خواهد شد؟ قطعا این نشست دو صحنه خواهد داشت. جلوی پرده و پشت پرده و بی شک یکی از محورهای مذاکرات در پس پرده مرتبط با اپوزیسیون در خارج کشور خواهد بود. غرب و جمهوری اسلامی علیرغم تضادهایشان که حتی ممکن است به حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران و افروختن آتش در منطقه منجر شود اما در یک موضوع توافق دارند و اینکه با رادیکالیسم جنبشهای مردمی در کشورمان موافق نیستند.
هراس از آن, دو طرف را در برگرفته است. ادامه و تشدید سرکوب ها در داخل از سوی رژیم و هدایت تلاشها برای آلترناتیو سازی با هدف برگزاری انتخابات آزاد ( مرکز اولاف پالمه ) و گذار به دمکراسی بدون خشونت ( کنفرانس واشنگتن ) از طرف غرب این همسوئی و علاقه مشترک را نشان میدهد. این حقیقت سراسر متناقض ولی موجود است. هیجانات اجتماعی میتواند منافع هر دو طرف را بخطر بیاندازد هم از اینرو مذاکره و گفتگو خواه نهان یا عیان میتواند جبهه رادیکال مردمی را تضعیف کند.
بهروز سورن
18.05.2012
سایت گزارشگران
 ............
منتشر شد


Settler shooting Palestinians, 'Asira al-Qibliya, 19.5.2012, raw footage, 1st camera