|
۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه
حکم اعدام برای بدن کبود خون آلود بعد از 74 ضربه شلاق
جزئیات تازه ای از قاچاق گسترده مواد مخدر به اروپا توسط سپاه پاسداران
ما و دعوای ميراث خورانِ پدرخوانده، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
ضعيت کنونی اسلاميست های متعلق به گروه های مختلفی سياسی ـ مذهبی ايران مرا به ياد خاندان های مافيائی ايتاليا می اندازد که، پس از مرگ هر «گاد فادر» (يا پدرخوانده) ای، فرزندان شان ـ بر سر مالی که او از مردم به زور و تزوير ربوده ـ اختلاف و دعوا می کنند و سهم خود را از ارث پدرخوانده شان می طلبند و هرکس می کوشد که بگويد رهرو راستين پدر خوانده خود او بوده است و، لذا، منصب پدرخوانده به او می رسد. و عاقبت هم، در برابر تهديد هميشگی گروه گستردهء «مال باختگانی» که هستی شان را همين دزدان برده اند، چاره ای جز سازش و رسيدن به يک «نظم مطلوب» جديد که منافع همهء ميراث خواران پدر خوانده را تأمين کند ندارند.
تصور من اين است که ما سکولارهای دموکرات و معتقد به مفاد اعلاميهء حقوق بشر، که وطن مان را از ما دزديده اند، چه در داخل و چه در خارج شور، يک چنان «مال باختگانی» محسوب می شويم که اکنون در وطن دزد زده مان شاهد آشکار شدن حرکات سازشکارانهء ميراث خواران پدرخوانده ای هستيم که، سه دهه پيش، از آسمان فرود آمد تا «مهرآباد» مان را مزرعهء کين کند؛ هر چند که تا فرو نشستن اختلاف ها چند صباحی باقی مانده باشد و منظره، در چشم غير مسلح، پر از آن گونه آشفتگی ها بنمايد که سعدی در موردشان تعبير دلکش ِ «جهان در هم افتاده چون موی زنگی» را آفريده است؛ به معنای اينکه جهان آشفته است و از هر در و ديواری قيل و قال در هم افتادنی بلند.
در اين روزها، ما شاهد يک چنين وضعيتی در اردوگاه اسلاميست ها هستيم؛ چه در نيمهء بنيادگرای آن و چه در بخش اصلاح طلب اش؛ بی آنکه هنوز دقيقاً دريافته باشيم که در دل همين آشفتگی ها چه خبرهای حساب شده ای در کار است. در آن نيمه می بينيم که هاشمی رفسنجانی از رياست مجلس خبرگان رهبری کنار گذاشته می شود، يا کنار می رود، و در اين نيمه موسوی و همسرش که قرار بود در زندان حشمتيه باشند يک باره سر از خانه هاشان در می آورند، اما، از کروبی و همسرش خبری نيست، و در اين ميان تشکل بی نشانی به نام «شورای هماهنگی راه سبز اميد» ظهوری عاجل کرده و، به خيال خود، رهبری جنبش سبز را بر عهده گرفته و دستورالعمل های بی فاتحه خوان و شعارهای مندرس صادر می کند؛ و آقای عطاء الله مهاجرانی شان هم، همراه با تجديد عهد برادر همسرش با قانون اساسی حکومت اسلامی، در نقاب تفسير ويراست دوم منشور جنبش سبز، به دلبری از خامنه ای مشغول است.
و مگر نه اينکه، عليرغم همهء پست و بلندهای دو سال اخير، اين واقعيت را نمی توان انکار کرد که خامنه ای و رفسنجانی و جنتی و خاتمی و کروبی و موسوی و... همگی از زير بال و پر خمينی بيرون آمده اند و هر يک خود را وارث ميراث آن پدر می دانند و سر اين ارثيه است که در هم افتاده اند؟ هر يک هم با عقبه و دستيار و همراه فراوانی که گاه کار اين «ابدال» به زد و خورد و چاقو و مسلسل کشی هم می کشد. ***
حکايت مال باختگان و وطن از دست دادگان داخل و خارج کشور اما با هم تفاوت هائی دارد. در داخل، در قلمروی قدرت آشفتهء ميراث خواران پدرخوانده ها، هيچگاه نه پليسی وجود داشته و نه دادگستری قابل اتکائی تا اشخاص «مال باخته»، که ثروت ملی شان به دست پدر خوانده ها غصب شده، به آن نهادها شکايت برند و در محضر دادگاهی صالحه بی محابا توضيح دهند که مال مورد مناقشه در ميان فرزندان پدرخوانده در اصل «مال ما است».
در سرزمين ما، که اکنون قلمروی اوباش پدرخوانده شده، کافی است تا لبی تر کنی تا ببينی که فرزندان اش يکباره اختلاف ميان خود را کنار می گذارند و از يکسو توی دل مال باختگان شير دود می کشند که يک کلمهء ديگر اگر حرف بزنی جايت در بدتر از کهريزک است و يا، با قيافه ای حق به جانب، وعده می دهند که اگر کارها به دست آنان باشد به عصر طلائی پدرخوانده باز خواهند گشت و اصول مغفولهء بازمانده از تعاليم تابناک او را کارا و اجرائی خواهند کرد و چنان سرزمينی خواهند ساخت که موجب شود تا اهالی ملل راقيه انگشت حيرت و حسد به دندان بگزند و به تحسر خون بگريند.
و عاقبت کار هم آنکه ممکن است مال باختگان يک صبح از خواب غقلت بيدار شوند و ببينند که سرو صدائی از خانهء پدرخوانده بر نمی خيزد و شيرها و آهوهاشان در آغوش هم غنوده اند!
***
اما وضع مال باختگان گريخته به خارج کشور چيست؟ براستی چرا اين گروه پرشمار «مال باختگان» نمی توانند خود را جمع و جور کنند و، با استفاده از اختلافی ـ هرچند موقتی ـ که در خانهء مافيائيان افتاده است، حرکتی به خود بدهند و از تجزيهء نکبت بار گذشته به ترکيبی کارا راه يابند؟
من می گويم علت را بايد در فراموشی مزمن اين نکته ديد که«مال باختگی» (يا وطن از دست دادگی) شناسهء اصلی همگی آنها است. يعنی، گروه رنگارنگ مال باختگان مسلماً حداقل در يک امر شريک و هم سرگذشت اند اما به آن توجه نمی کنند، و آن اينکه پدر خوانده و فرزندان اش دارائی ملی آنها را بالا کشيده اند، خانه شان را برايشان به جهنم تبديل کرده اند، و آنها را به سوی دورترين نقاط کرهء خاکی رمانده اند. اعضاء اين گروه چه کمونيست باشند و چه نوانديش مذهبی، چه ليبرال ياشند و چه سوسياليست، چه ديندار باشند و چه دهری، دقيقاً در «مال باختگی» (يا بگوئيم «وطن باختگی») با هم شريک اند.
و چون در اين مورد شراکت همگانی دارند در موضع گيری شان در برابر خانوادهء پدرخوانده نيز نمی توانند احساساتی همچون همگنان شان نداشته باشند. يعنی يک شباهت و اشتراک ديگر هم در کار است که مال باختگان، همگی، از خاندان پدرخوانده شاکی اند و در پی خلع يد اين غاصطان خانهء مادری شان، و پس گرفتن ثروت ملی پدری شان از ايشان، به هر دری می زنند؛ و می دانند که تا در بر پاشنهء قدرت داشتن يکی از فرزندان پدرخوانده بگردد، چه آن پسر اخموی چاقو به دست پدرخوانده بر سر کار باشد و چه آن فرزند خندان و ظاهراً متواضع او، وضع همين خواهد بود که هست و دست آنها به عرب و عجمی بند نخواهد شد.
پس، «شراکت در مال باختگی»، طبعاً و بلاترديد، به «شراکت در خواستاری خلع يد از ميراث خواران پدرخوانده» هم می کشد، چه اين ميراث خواران فريادهای اين دادخواهان را به سود خود تفسير کنند و چه نه.
و در اين «دو گونه اشتراک» است که انديشيدن برای يافتن راه حل به امری جدی و مبرم تبديل می شود.
***
اما، به گمان من، و متأسفانه، برخی از متفکران و نويسندگان و راهنمايان ما «جماعت مال باخته» (که از خانه مان گريخته و به همسايگان پناه آورده ايم، و در اينجا نيز هر يک مان قهرمان رمانی هزار صفحه ای و پر از حوادث بيشتر تلخ و کمتر شيرين شده ايم) هنوز به اين آگاهی و آن «وجه اشتراک سومی» که از دل اين تجربه بيرون می آيد دست نيافته اند و هنوز فکر می کنند که اگر با فرزند جوان تر و کوچک تر پدرخوانده کنار آيند، چه اسمش مهاجرانی باشد و چه اعضاء ظاهراً مخفی شورای هماهنگی راه سبز اميد، می توانند ضرر و زيانی را که اعضاء اين مافيای خانوادگی به ما وارد کرده اند جبران کنند.
می گويم «برخی» تا نشان داده باشم که سخنم انکار اين واقعيت نيست که اکثريت ما، پس از ۳۲ سال تجربه، بالاخره دندان اميد «اصلاح شوندگی مافيای اسلاميست ها» را کنده و به دور انداخته ايم و، به کلام ديگر، از خودمان توهم زدائی کرده ايم. اما، در هايهوی دانشمندانهء آن «برخی از نخبگان!»، بنظر می رسد که هنوز در يافتن پاسخی به اين پرسش ساده درمانده ايم که، در پی اين تجربه اندوزی بلند، بالاخره «چه بايد کرد؟»
در اين راستا چه خوب است اگر هميشه اين نکتهء اصولی به يادمان بماند که خاندان های مافيائی، مثل اسلاميست های قدرت يافته در ايران، هميشه، در کنار اخم و ترشروئی، ماسکی از مظلوميت و مردم دوستی نيز در جيب دارند و هر کجا که قافيه را تنگ ببينند، شلاق و تسمه و ساطور را پنهان می کنند تا بتوانند با پنبه سر ببرند.
شما اگر دقيق نباشيد و به وسواس در سطور و واژگان اين گزمگان ننگريد، قادر به ديدن برق آن چاقو و قمه و کابل فلزی که آنها در زير لباس پنهان دارند ـ تا در روز لازم به کارشان گيرند ـ نخواهيد بود. اما باور کنيد که در اين مسير چندان هم به خواندن سطور سفيد مابين خطوط نوشته ها و گفته های اينان نيازی نيست. مهم اين است که عينک آسان گيری و آسان خوانی و آسان شنيداری را از پيش چشم حواس مان برداريم تا مشاهده کنيم که در هر جملهء اسلاميست ها توطئه ای نهفته است و در هر پيشنهادشان چاه ويلی برای بلعيدن ِ هست و نيست ما دهان گشوده است. و در برابر اين «وضعيت» خاموش نشستن عين بی خردی است.
***
پس برگرديم به «چه بايد کرد» ی برای مال باختگان ـ که همين ما سکولارهای دموکراسی خواه انحلال طلب و معتقد به حاکميت ملی باشيم. در امريکائی که من زندگی می کنم، و لابد در همهء کشورهای مشابه دموکراتيک، وقتی شيادی، چه تک نفره و چه بصورت تشکيلات گروهی، سر عدهء زيادی را کلاه می گذارد و مال شان را می دزدد، مال باختگان يکی يکی به سراغ دادگاه نمی روند و شکايت نمی کنند. بلکه عده ای از ميان شان که با پيچ و خم قانون و محکمه آشنائی دارند می گردند و بقيهء مال باختگان را شناسائی می کنند و از طرف کل گروه دست به اقامهء دعوائی دسته جمعی می زنند که در اصطلاح حقوقی اينجا «کلاس اکشن» (class action) خوانده می شود. آنها می دانند که زور تک تک شان به دزدان نمی رسد اما در صورتی که اقدام به شکايت دسته جمعی کنند احتمال پس گرفتن مال شان و به زندان افتادن مال بران وجود دارد.
به نظر من، چارهءکار ما مال باختگان هم نه اميد بستن به اصلاح طلبان اسلاميست ِ به خارج آمده و نمايندگان جور وا جور کروبی و موسوی، يا قهر و لب ورچيدن هاشمی رفسنجانی و دلخوری اش از «رهبر»، که در قطع اميد کردن از همهء اين شريکان دزد و رفيقان ظاهری قافله و اقدام جدی برای ايجاد وسيله ای در راستای اقامهء يک «عرضحال» و «شکايت ِ» سراسری است.
***
در واقع، حتی اگر امروز را هم فراموش کنيم، همچنان، ضروری است تا به اين بيانديشيم که اگر از اکنون به فکر فردا نباشيم و، در فردای مرگ پدرخواندهء کنونی و فروپاشی حکومت اسلامی، نمايندگانی نداشته باشيم که بتوانند از جانب ما به حق خواهی اقدام کنند، در آن روز نيز کشور ما، وطن ما، ثروت ملی ما، و حيثيت بين المللی ما از آن ِ دسته ای ديگر از اسلاميست ها خواهد شد که لابد، لااقل برای چند سالی تا آب ها از آسياب بيافتد، بجای نشان دادن چهرهء کفتاران خون آشام و پيری که امروز در تريبون های نماز جمعه لانه کرده اند، آقايانی ملبس به پيرهن يقه آخوندی و ريش چند ميليمتری و جای مهر قلابی بر پيشانی را به روی صحنه خواهند فرستاد ـ با اين مژده که کشور ما نيز چند گاه ديگر مثل کشور برادران و خواهران مسلمان ترکيه مان خواهد شد؛ مژده ای که زمزمه اش از هم اکنون برخاسته و در راستای آن برخی ها نه تنها برای ايران که برای تونس و مصر و ليبی و ساير ملل عرب زده نيز نسخه پيچی می کنند.
اما حق اين است که هم اکنون بپرسيم که «چرا بايد ترکيهء ايستاده در دهانهء طوفان اسلاميسم، آيندهء مطلوب جامعهء ما باشد تا کشورمان همچنان جولانگه اسلاميست ها بماند؟»
فردا برای پاسخ دادن به اين پرسش خيلی دير است. بخصوص که، به گمان من، اصلاً چنين محتوميتی در کار نيست؛ مگر اينکه ما در خواب غفلتی خرگوشی فرو رفته باشيم و نتوانيم خود را از آن بيرون کشيده و بفهميم که، اگر همتی داشته باشيم و آن را بدرقهء راه کوشندگان مان کنيم، اقدام در راستای اقامهء نوعی «کلاس اکشن» از سوی ما ايرانيان خارج کشور، چارهء کار و وسيلهء خروج از اين بن بست است.
و اين يعنی آفرينش نهادهائی که می توانند از جانب ما «مال باختگان خارج کشور» در مجامع بين المللی اقامهء دعوا کنند و، همزمان، بر اساس همدلی صميمانه با مبارزان مال باختهء داخل کشور، آنان را در کار خطيری که بر عهده دارند ياری نمايند و، در عين حال، از جولان فرزندان پدر خوانده در خارج کشور ـ که اردوگاه اصلی مال باختگان در آن قرار دارد ـ جلوگيری کنند.
باری، يادمان باشد که سعدی، در همان قطعه، و در برابر جهانی که «چون موی زنگی» در هم افتاده است، از «کشور» ی نيز سخن می گويد که در آن «پلنگان اش خوی پلنگی» رها کرده اند ـ چرا که، به احتمال زياد، آنان نيز خاکستر نشين بی غيرت و هميت منقل و ذغال خوب گشته اند.
تصور من اين است که ما سکولارهای دموکرات و معتقد به مفاد اعلاميهء حقوق بشر، که وطن مان را از ما دزديده اند، چه در داخل و چه در خارج شور، يک چنان «مال باختگانی» محسوب می شويم که اکنون در وطن دزد زده مان شاهد آشکار شدن حرکات سازشکارانهء ميراث خواران پدرخوانده ای هستيم که، سه دهه پيش، از آسمان فرود آمد تا «مهرآباد» مان را مزرعهء کين کند؛ هر چند که تا فرو نشستن اختلاف ها چند صباحی باقی مانده باشد و منظره، در چشم غير مسلح، پر از آن گونه آشفتگی ها بنمايد که سعدی در موردشان تعبير دلکش ِ «جهان در هم افتاده چون موی زنگی» را آفريده است؛ به معنای اينکه جهان آشفته است و از هر در و ديواری قيل و قال در هم افتادنی بلند.
در اين روزها، ما شاهد يک چنين وضعيتی در اردوگاه اسلاميست ها هستيم؛ چه در نيمهء بنيادگرای آن و چه در بخش اصلاح طلب اش؛ بی آنکه هنوز دقيقاً دريافته باشيم که در دل همين آشفتگی ها چه خبرهای حساب شده ای در کار است. در آن نيمه می بينيم که هاشمی رفسنجانی از رياست مجلس خبرگان رهبری کنار گذاشته می شود، يا کنار می رود، و در اين نيمه موسوی و همسرش که قرار بود در زندان حشمتيه باشند يک باره سر از خانه هاشان در می آورند، اما، از کروبی و همسرش خبری نيست، و در اين ميان تشکل بی نشانی به نام «شورای هماهنگی راه سبز اميد» ظهوری عاجل کرده و، به خيال خود، رهبری جنبش سبز را بر عهده گرفته و دستورالعمل های بی فاتحه خوان و شعارهای مندرس صادر می کند؛ و آقای عطاء الله مهاجرانی شان هم، همراه با تجديد عهد برادر همسرش با قانون اساسی حکومت اسلامی، در نقاب تفسير ويراست دوم منشور جنبش سبز، به دلبری از خامنه ای مشغول است.
و مگر نه اينکه، عليرغم همهء پست و بلندهای دو سال اخير، اين واقعيت را نمی توان انکار کرد که خامنه ای و رفسنجانی و جنتی و خاتمی و کروبی و موسوی و... همگی از زير بال و پر خمينی بيرون آمده اند و هر يک خود را وارث ميراث آن پدر می دانند و سر اين ارثيه است که در هم افتاده اند؟ هر يک هم با عقبه و دستيار و همراه فراوانی که گاه کار اين «ابدال» به زد و خورد و چاقو و مسلسل کشی هم می کشد. ***
حکايت مال باختگان و وطن از دست دادگان داخل و خارج کشور اما با هم تفاوت هائی دارد. در داخل، در قلمروی قدرت آشفتهء ميراث خواران پدرخوانده ها، هيچگاه نه پليسی وجود داشته و نه دادگستری قابل اتکائی تا اشخاص «مال باخته»، که ثروت ملی شان به دست پدر خوانده ها غصب شده، به آن نهادها شکايت برند و در محضر دادگاهی صالحه بی محابا توضيح دهند که مال مورد مناقشه در ميان فرزندان پدرخوانده در اصل «مال ما است».
در سرزمين ما، که اکنون قلمروی اوباش پدرخوانده شده، کافی است تا لبی تر کنی تا ببينی که فرزندان اش يکباره اختلاف ميان خود را کنار می گذارند و از يکسو توی دل مال باختگان شير دود می کشند که يک کلمهء ديگر اگر حرف بزنی جايت در بدتر از کهريزک است و يا، با قيافه ای حق به جانب، وعده می دهند که اگر کارها به دست آنان باشد به عصر طلائی پدرخوانده باز خواهند گشت و اصول مغفولهء بازمانده از تعاليم تابناک او را کارا و اجرائی خواهند کرد و چنان سرزمينی خواهند ساخت که موجب شود تا اهالی ملل راقيه انگشت حيرت و حسد به دندان بگزند و به تحسر خون بگريند.
و عاقبت کار هم آنکه ممکن است مال باختگان يک صبح از خواب غقلت بيدار شوند و ببينند که سرو صدائی از خانهء پدرخوانده بر نمی خيزد و شيرها و آهوهاشان در آغوش هم غنوده اند!
***
اما وضع مال باختگان گريخته به خارج کشور چيست؟ براستی چرا اين گروه پرشمار «مال باختگان» نمی توانند خود را جمع و جور کنند و، با استفاده از اختلافی ـ هرچند موقتی ـ که در خانهء مافيائيان افتاده است، حرکتی به خود بدهند و از تجزيهء نکبت بار گذشته به ترکيبی کارا راه يابند؟
من می گويم علت را بايد در فراموشی مزمن اين نکته ديد که«مال باختگی» (يا وطن از دست دادگی) شناسهء اصلی همگی آنها است. يعنی، گروه رنگارنگ مال باختگان مسلماً حداقل در يک امر شريک و هم سرگذشت اند اما به آن توجه نمی کنند، و آن اينکه پدر خوانده و فرزندان اش دارائی ملی آنها را بالا کشيده اند، خانه شان را برايشان به جهنم تبديل کرده اند، و آنها را به سوی دورترين نقاط کرهء خاکی رمانده اند. اعضاء اين گروه چه کمونيست باشند و چه نوانديش مذهبی، چه ليبرال ياشند و چه سوسياليست، چه ديندار باشند و چه دهری، دقيقاً در «مال باختگی» (يا بگوئيم «وطن باختگی») با هم شريک اند.
و چون در اين مورد شراکت همگانی دارند در موضع گيری شان در برابر خانوادهء پدرخوانده نيز نمی توانند احساساتی همچون همگنان شان نداشته باشند. يعنی يک شباهت و اشتراک ديگر هم در کار است که مال باختگان، همگی، از خاندان پدرخوانده شاکی اند و در پی خلع يد اين غاصطان خانهء مادری شان، و پس گرفتن ثروت ملی پدری شان از ايشان، به هر دری می زنند؛ و می دانند که تا در بر پاشنهء قدرت داشتن يکی از فرزندان پدرخوانده بگردد، چه آن پسر اخموی چاقو به دست پدرخوانده بر سر کار باشد و چه آن فرزند خندان و ظاهراً متواضع او، وضع همين خواهد بود که هست و دست آنها به عرب و عجمی بند نخواهد شد.
پس، «شراکت در مال باختگی»، طبعاً و بلاترديد، به «شراکت در خواستاری خلع يد از ميراث خواران پدرخوانده» هم می کشد، چه اين ميراث خواران فريادهای اين دادخواهان را به سود خود تفسير کنند و چه نه.
و در اين «دو گونه اشتراک» است که انديشيدن برای يافتن راه حل به امری جدی و مبرم تبديل می شود.
***
اما، به گمان من، و متأسفانه، برخی از متفکران و نويسندگان و راهنمايان ما «جماعت مال باخته» (که از خانه مان گريخته و به همسايگان پناه آورده ايم، و در اينجا نيز هر يک مان قهرمان رمانی هزار صفحه ای و پر از حوادث بيشتر تلخ و کمتر شيرين شده ايم) هنوز به اين آگاهی و آن «وجه اشتراک سومی» که از دل اين تجربه بيرون می آيد دست نيافته اند و هنوز فکر می کنند که اگر با فرزند جوان تر و کوچک تر پدرخوانده کنار آيند، چه اسمش مهاجرانی باشد و چه اعضاء ظاهراً مخفی شورای هماهنگی راه سبز اميد، می توانند ضرر و زيانی را که اعضاء اين مافيای خانوادگی به ما وارد کرده اند جبران کنند.
می گويم «برخی» تا نشان داده باشم که سخنم انکار اين واقعيت نيست که اکثريت ما، پس از ۳۲ سال تجربه، بالاخره دندان اميد «اصلاح شوندگی مافيای اسلاميست ها» را کنده و به دور انداخته ايم و، به کلام ديگر، از خودمان توهم زدائی کرده ايم. اما، در هايهوی دانشمندانهء آن «برخی از نخبگان!»، بنظر می رسد که هنوز در يافتن پاسخی به اين پرسش ساده درمانده ايم که، در پی اين تجربه اندوزی بلند، بالاخره «چه بايد کرد؟»
در اين راستا چه خوب است اگر هميشه اين نکتهء اصولی به يادمان بماند که خاندان های مافيائی، مثل اسلاميست های قدرت يافته در ايران، هميشه، در کنار اخم و ترشروئی، ماسکی از مظلوميت و مردم دوستی نيز در جيب دارند و هر کجا که قافيه را تنگ ببينند، شلاق و تسمه و ساطور را پنهان می کنند تا بتوانند با پنبه سر ببرند.
شما اگر دقيق نباشيد و به وسواس در سطور و واژگان اين گزمگان ننگريد، قادر به ديدن برق آن چاقو و قمه و کابل فلزی که آنها در زير لباس پنهان دارند ـ تا در روز لازم به کارشان گيرند ـ نخواهيد بود. اما باور کنيد که در اين مسير چندان هم به خواندن سطور سفيد مابين خطوط نوشته ها و گفته های اينان نيازی نيست. مهم اين است که عينک آسان گيری و آسان خوانی و آسان شنيداری را از پيش چشم حواس مان برداريم تا مشاهده کنيم که در هر جملهء اسلاميست ها توطئه ای نهفته است و در هر پيشنهادشان چاه ويلی برای بلعيدن ِ هست و نيست ما دهان گشوده است. و در برابر اين «وضعيت» خاموش نشستن عين بی خردی است.
***
پس برگرديم به «چه بايد کرد» ی برای مال باختگان ـ که همين ما سکولارهای دموکراسی خواه انحلال طلب و معتقد به حاکميت ملی باشيم. در امريکائی که من زندگی می کنم، و لابد در همهء کشورهای مشابه دموکراتيک، وقتی شيادی، چه تک نفره و چه بصورت تشکيلات گروهی، سر عدهء زيادی را کلاه می گذارد و مال شان را می دزدد، مال باختگان يکی يکی به سراغ دادگاه نمی روند و شکايت نمی کنند. بلکه عده ای از ميان شان که با پيچ و خم قانون و محکمه آشنائی دارند می گردند و بقيهء مال باختگان را شناسائی می کنند و از طرف کل گروه دست به اقامهء دعوائی دسته جمعی می زنند که در اصطلاح حقوقی اينجا «کلاس اکشن» (class action) خوانده می شود. آنها می دانند که زور تک تک شان به دزدان نمی رسد اما در صورتی که اقدام به شکايت دسته جمعی کنند احتمال پس گرفتن مال شان و به زندان افتادن مال بران وجود دارد.
به نظر من، چارهءکار ما مال باختگان هم نه اميد بستن به اصلاح طلبان اسلاميست ِ به خارج آمده و نمايندگان جور وا جور کروبی و موسوی، يا قهر و لب ورچيدن هاشمی رفسنجانی و دلخوری اش از «رهبر»، که در قطع اميد کردن از همهء اين شريکان دزد و رفيقان ظاهری قافله و اقدام جدی برای ايجاد وسيله ای در راستای اقامهء يک «عرضحال» و «شکايت ِ» سراسری است.
***
در واقع، حتی اگر امروز را هم فراموش کنيم، همچنان، ضروری است تا به اين بيانديشيم که اگر از اکنون به فکر فردا نباشيم و، در فردای مرگ پدرخواندهء کنونی و فروپاشی حکومت اسلامی، نمايندگانی نداشته باشيم که بتوانند از جانب ما به حق خواهی اقدام کنند، در آن روز نيز کشور ما، وطن ما، ثروت ملی ما، و حيثيت بين المللی ما از آن ِ دسته ای ديگر از اسلاميست ها خواهد شد که لابد، لااقل برای چند سالی تا آب ها از آسياب بيافتد، بجای نشان دادن چهرهء کفتاران خون آشام و پيری که امروز در تريبون های نماز جمعه لانه کرده اند، آقايانی ملبس به پيرهن يقه آخوندی و ريش چند ميليمتری و جای مهر قلابی بر پيشانی را به روی صحنه خواهند فرستاد ـ با اين مژده که کشور ما نيز چند گاه ديگر مثل کشور برادران و خواهران مسلمان ترکيه مان خواهد شد؛ مژده ای که زمزمه اش از هم اکنون برخاسته و در راستای آن برخی ها نه تنها برای ايران که برای تونس و مصر و ليبی و ساير ملل عرب زده نيز نسخه پيچی می کنند.
اما حق اين است که هم اکنون بپرسيم که «چرا بايد ترکيهء ايستاده در دهانهء طوفان اسلاميسم، آيندهء مطلوب جامعهء ما باشد تا کشورمان همچنان جولانگه اسلاميست ها بماند؟»
فردا برای پاسخ دادن به اين پرسش خيلی دير است. بخصوص که، به گمان من، اصلاً چنين محتوميتی در کار نيست؛ مگر اينکه ما در خواب غفلتی خرگوشی فرو رفته باشيم و نتوانيم خود را از آن بيرون کشيده و بفهميم که، اگر همتی داشته باشيم و آن را بدرقهء راه کوشندگان مان کنيم، اقدام در راستای اقامهء نوعی «کلاس اکشن» از سوی ما ايرانيان خارج کشور، چارهء کار و وسيلهء خروج از اين بن بست است.
و اين يعنی آفرينش نهادهائی که می توانند از جانب ما «مال باختگان خارج کشور» در مجامع بين المللی اقامهء دعوا کنند و، همزمان، بر اساس همدلی صميمانه با مبارزان مال باختهء داخل کشور، آنان را در کار خطيری که بر عهده دارند ياری نمايند و، در عين حال، از جولان فرزندان پدر خوانده در خارج کشور ـ که اردوگاه اصلی مال باختگان در آن قرار دارد ـ جلوگيری کنند.
باری، يادمان باشد که سعدی، در همان قطعه، و در برابر جهانی که «چون موی زنگی» در هم افتاده است، از «کشور» ی نيز سخن می گويد که در آن «پلنگان اش خوی پلنگی» رها کرده اند ـ چرا که، به احتمال زياد، آنان نيز خاکستر نشين بی غيرت و هميت منقل و ذغال خوب گشته اند.
اشتراک در:
پستها (Atom)