سده بيستم گذشت و ما نتوانستيم بزرگترين ايرانی آن سده را برگزينيم. در خود ايران جای آن نبود و در بيرون ايران بر چه میشد همرائی کرد که در آن باره بتوان به توافقی رسيد.....
از اين شخصيتها محمد رضا شاه را میبايد دنباله رضا شاه شمرد. بی رضا شاه او به پادشاهی نمیرسيد؛ و بيشتر آنچه از آن برآمد دنباله دوران پدر و بر زمينه آنچه رضا شاه ساخت بود. محمد رضاشاه حتا اگر دچار آن سقوط نمیشد که او را در رديف لوئی شانزدهمها و نيکلایسومها گذاشت نمیتوانست از قضاوت سخت تاريخ بدر آيد. با اينهمه در ميان پادشاهانی که سلطنت و کشور و سلسله خود را باختند او و لوئی ناپلئون (ناپلئون سوم) تنها رهبرانی هستند که میتوانند به دستاوردهای بزرگ در نوسازندگی کشور خود نامآور و سربلند باشند. در شخصيت و سرگذشت محمد رضا شاه آن عنصر استثنائی که بزرگی تاريخی میآورد وجود نداشت.....
مصدق بر سياست ايران چندان تاثيری نکرد که بر روان اکثريتی از ايرانيان، و همين برای گروههائی او را بزرگترين ايرانی سده بيستم بلکه همه تاريخ ايران میسازد. مصدق ده سالی برعرصه سياست ايران تسلط داشت، دو سالوچند ماهش به عنوان نخست وزير، و دست کم نيمی از بزرگی خود را مرهون ۲۸ مرداد است؛ نه در آنچه خود از آن برآمد بلکه آنچه ديگران درباره او برآمدند. اگر او اندکی پيش از آن درگذشته بود يکی از مردان بزرگ تاريخ ايران میماند ولی پرشورترين پرستندگانش نيز او را بزرگترين ايرانی سده نمیشمردند. با همه اهميت پيکار ملی کردن نفت آنچه از مصدق برای آينده ماند قابل مقايسه با رضاشاه نيست....................
رضا شاه در نيمه برنامههای گستردهاش برای نو کردن زير ساختهای جامعه ايرانی از پادشاهی به زير کشيده شد. ولی تا همانجا ايران را بر راهی انداخته بود که مانند قطارهائی که بر راهآهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نيز از آن بيرون آمدنی نيست. او را میبايد پادشاه زيرساختها شمرد و آنقدر زير ساخت بود که بدست او بوجود آيد که توقع دمکراسی و توسعه مستقيم سياسی را به دشواری میتوان از او داشت. زير ساخت اصلی و مهمترين، بازسازی ايران به عنوان يک کشور و در صورت نوين دولت ـ ملت بود. نخست بايست از تکه پارههای ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده يا در حال جدا شدن ايران کشوری با يک حکومت میساخت که در درون مرزهايش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخيمه انگليس و بهيه روس روا باشد (از 1918 سفارت دولت فخيمه همه کاره بود.) بايست سربازان بيگانه ايران را ترک میگفتند و نيروهای نظامی ناچيز ايران از فرماندهی بيگانگان بدر میآمدند و توانائی برقراری نظم و امنيت را میيافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطرهای خوش بيش نمیبود. بايست بانکداری ايران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگليس در میآمد. بايست ايرانی احساس فرديت میکرد و خود را ايرانی میشمرد نه حسن پسر حسين و از مملکت قزوين؛ و بايست کمترينهای از امنيت قضائی میيافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمیبود. .................
با يک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که ديگر در هيچ زمامدار ايرانی ديده نشد رضا شاه از 1921 تا دهه بعدی همه اينها و بسا طرحهای ديگر را عملی کرد. ايران يکپارچه شد و بيگانگان ديگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسيد. يک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پارهای که دولت قاجار بود سراسر ايران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نامخانوادگی، ايرانی در قالب حقوقی شهروند يک کشور و نه رعيت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سياسیاش را بيابد. دادگستری نوين غيرآخوندی و مجموعههای قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ايرانی امکان داد که سير توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسيستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضا شاه برای نخستين بار در دوران اسلامی به ايران يک دولت قانون rechtstaat داد...................
بستن قراردادهای پاياپای و صدور آنچه ايران میتوانست بفروشد سرمايه ارزی برای ساختن راهآهن سراسری و پايه گذاری صنعت نوين فراهم کرد که پيش از او اگر هم میخواستند به سبب جلوگيری قدرتهای استعماری نمیتوانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشينهای کارخانهها با سالامبور يا روده گوسفند، و کتيرا و ترياک و مانندهای آن مبادله میشد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی (تا اندازهای که ايران بیپول و بینيروی آموزش يافته آن روز اجازه میداد) و نه صرفا مالياتگير و سربازگير، از نوآوریهای او بود...............
فهرست آنچه ديوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راهها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربيت بدنی و آموزش موسيقی کلاسيک و ورزش و پيشاهنگی و گردآوری و آموزش يتيمان (هنرستان دختران) و شير و خورشيد سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسيقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکيزگی دندان و آشنا کردن مردم با انديشههای مدرن و فرستادن گروهها گروه بهترين دانشجويان ايرانی به اروپا به شماره نمیآيد. (در سفرنامهمازندران خود گله میکرد که طرز غذا خوردن را نيز بايد به هم ميهنانش ياد بدهد.) هيچ گوشهای از زندگی ملی از توجه ديوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پيگيری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد..........
محمدرضاشاه در هر سه زمينه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (يک انقلاب اجتماعی ديگر) و گسترش بيشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سياسی به زنان تکميل کرد. در کمتر از يک نسل زن و مرد و جامعه ايرانی در قالب نوينی ريخته شدند و همان اندازه نيز در سدههای گذشته امکان نيافته بود و تا بيست سال پس از رضاشاه امکان نيافت. دستاوردها و پيام پيشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعيين کننده راهی است که جامعه ايرانی میبايد بپيمايد و تا ما خود را به پای اروپائی برسانيم که آرزوی او میبود خواهد ماند.با آنکه اقتدارگرائی و تمرکز محض تصميمگيری در يک مقام، ويژگی پادشاهی رضا شاه بود و او کمترين احترامی برای فرايند دمکراتيک نداشت ...................
ما در اينجا از سده بيستم میگوئيم ولی در تاريخ ايران چند فرمانروا را میتوان نشان داد که چنان ديد گستردهای را با چنان انرژی نامحدود همراه کرده باشند؟ اينکه رضاشاه سرمشق نزديک ترکيه و سرمشق دورتر اروپا را در برابر داشت از اهميت نوآوریهايش نمیکاهد. فاصله ميان آرزوهايش برای ايران و امکانات ناچيزش چندان بود که میتوان درباره آن مزيت مبالغه نکرد؛ همچنانکه میتوان با چشم پوشی بيشتری به محدوديتهای آشکارش نگريست. او نتوانست احترام و ستايش درخور خدمات حياتيش را به ايران بدست آورد و همه گناه خودش بود. برعکس، کارنامهاش مايه کشاکش تازهای در سياست ايران شد که تا امروز کشيده است. خشونت و قدر نشناسیاش نگذاشت چنانکه بايد از خدمات سرامدان سياسی و روشنفکرانی که به اندازه خود او سرسپرده برنامه نوسازندگی ميهن بودند برخوردار شود. پايان غمانگيزش، بيش از خود او برای ايران، که هيچ ناگزير نمیبود پرده سياهی بر يک دوره کوتاه سرشار از سازندگی کشيد ........
فوريه ۲۰۰۷
پيامی به کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت)
داريوش همايون
برگزاری کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت) فرصتی برای من است که به عنوان يک دوست به سازمانی که آرزو دارم در يک ايران دمکراتيک هماورد، (رقيب) و چنانکه در همه نظامهای دمکراتيک پذيرفته است، همراه گرايش فکری که به آن وابستهام باشد، درودی بفرستم. فدائيان در تاريخ دراز خود بيش از بسياری ديگر سهم خويش را از تراژدی و رنج داشتهاند و رنج و تراژدی چنانکه مولوی میگفت (میتواند) "نخستين منزل هر کمالی باشد."
................................
تکليفی که تاريخ سازمان فدائيان ايران بر دوش آن نهاده است به هيچ روی آسان نيست. سنگينی آن چهار دهه، آزادی رفتار را میگيرد. ولی مسئوليت سازمان از بار تاريخ ناشاد آن نيز سنگينتر است. پيروزی در اين تازهترين پيکار سازمان که من در کنار همه دوستان فدائيان آرزومند آن هستم و به خوبی امکان دارد، پاداشی درخور خواهد بود. بازسازی سازمان فدائيان ايران برای آنکه سهم خود را در ساختن ايرانی متفاوت از گذشته ادا کند به هر گزينش دشوار و تلخی که من از نزديک میشناسم میارزد. آن ايران متفاوت جامعهای خواهد بود که مبارزه سياسی در آن از خشونت عاری باشد و منافع ملی بالای منافع گروهی، با همه اولويت و اهميتی که بايد به آنها داد، نهاده شود؛ ايرانی که در کنار مبارزه و رقابت، همرائی و مصالحه را نيز به عنوان اجزاء فرايند سياسی بشناسد. ..................
بويهء قدرت سياسی و بهرهگيری از منابع قدرت و دلنگرانی واپس ماندن در مسابقه در همه هست ولی اينهمه هنوز بيشتر در تصورات مايند و اگر هم واقعيت داشته باشند در جاهای ديگری هستند که میبايد به جستجوشان رفت. قدرت سياسی در پيشروترين و آگاهترين لايههای اجتماعی ايران است که سه دهه گذشته را به بيهوده نگذراندهاند و با فضاهای ايستای بسياری از بيرونيان فاصلهای روز افزون میگيرند. منبع قدرت توده جوانی است که سخنان و رويکردهای تازهای میخواهد و از انديشهها و شعارهای واگردانی و از نو بسته بندی شده پنجاه سال پيش خسته شده است. مسابقه واقعی در رسيدن به آن لايههای پيشرفته است که سر به ميليونها میزنند. بخت سازمان فدائيان ايران در چنان مسابقهای از هيچ گرايشی کمتر نيست ولی مانند همه شرکت کنندگان جدی مسابقه میبايد امروزی شود. يک جريان عمومی سياسی در ايران هست که از زياده روی در هر صورت آن، راست و چپ، سرخورده است و از هيچ خواست حداکثری، از هيچ آرمانی که جنگهای تازهای را در جامعه راه اندازد، پشتيبانی نخواهد کرد. اميدوارم سازمان فدائيان ايران از اين جريان اصلی دور نشود.
با بهترين آرزوها برای کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت)
"لقمه ی سالوس کِه را سیر کرد چند براین لقمه تورا اشتهاست"!؟پروین اعتصامی"شرافت مبنای حکومت استبدادی نیست"ــ"شرافت دارای قوانین وقواعد ویژه ی خودمی باشد "ــ"مستبد چگونه می تواند شرافت دیگران را بپذیرد و به آن تن دهد "ــ"مرد شرافتمند درسامانه ی ( نظام ) مشروطیت ، بخود می بالد که زندگی را به هیچ میشمارد وبیمی از مرگ ندارد. ولی یک خودکامه قوت خود را در از میان بردن زندگی دیگران می جوید ". "همانطور که تقوی درجمهوریت وشرافت در کشور مشروطه بایستگی دارد، درسامانه ی استبدادی ترس اساس وپایه است ونه شرافت وتقوی"! منتســکیو
• هدف از نگارش این نقد : ..............
ریشخند تاریخ را بنگر که "دوسر ِکمان توده ای ــ سو مکایی"به هم رسیده اند : نمایندگان ِبینشهای تمامیت خواه ِ "استالینی ــ هیتلری" درایران بهم رسیده اند . نیز این پرسش را که این به غلط اهل قلم گشته تاچه اندازه از موسیقی وهنر آگاهی دارد که این بخش از ناراستی گویی را به او واگذار کرده اند؟پرداختن به یاری زبان ِتاریخ ونشاندهی ی بار ِواژه ها وآوردن داده هایی رخداده ونوشته شده، تا پاسخ به این که آیا این نویسندگان مفهوم "مشروطه ــ تجدد ــ قانون و..." می شناسند که اینگونه قلم زده اند و کوشیده اند باچند من سریشم، بارواژه های بالا را،به رضاخان وسپس رضا شاه، شاه ساخته ، بچسبانند، بی اینکه پیش وجدان ِتاریخی میهن خود شرمنده گردند ؟ ....................
با کودتای "انگلیسی ــ آمریکایی"ی 28مرداد، باز برسر کارآمد وهمان شوم ببارآوریهایی را دنبال کرد که پدرش،درپی کودتای انگلیسی 1299،وجریانی دوباره بیگانه پسند،وزشت ونامردمی بار آورد،تاخیزش های "ملی مردمی"روزهای بهمن 1357وفروریزی آن در22بهمن،که با دریغ،به دست واپسگرایان به کژراهه افتادوکنون سامانه ای وحشی ترازآندوپهلوی،"استبداداسلامی"است،که برملت ایران یکه تازی میکند!......................
* رضاخان که بود ؟ :
رضاخان ِمیرپنج، گزیده ی آیرونساید، ازکارگزاران ِانگلیس می باشد . ابتدا گفته شود که او ، درهمسنجی با خودکامان جهان وازجمله ایران، هم تراز ﺁنها نیست . زیرا نه تنها با دست خود برسرکار نمی آید که شمشیر هایی راهم که به کمر می بندد، همچون شمشیرجهان گشا، از ﺁن رزم آورانی چون" نادر ، کریمخان زند و..."بودند . با نبش قبر آنها، او این شمشیر ها را می دزدد وبه کمرمی بندد. تاج راهم استعماربر سراو می نهد . این دروغ تاریخی را "دوسرکمان ِ" استالینیسم وهیتلریسم ،این دوزبان ِفریب وسالوسی، کوشیده اند و می کوشند، تا "گوبلز"وار ، به مردم ایران بپذیرانند . دروغی که، بنا بر ﺁن، "رضاشاه" ملی بود و رهرو راه ناسیونالیسم ایران بود ویا اینکه "رضاشاه خلف ِصدق ِانقلاب ِمشروطیت" و "بوجود آورنده ی تجدد وحکومت قانون" است ! این دوشاخه ی دروغ پرداز ِ"توده ای ـ سومکایی" این نخ وریسمان بافی را به آنجا می رسانند که بزرگانی چون "پورداود- دهخدا- محمد قزوینی- قمرالمولوک وزیری- صادق هدایت- بدیع الزمان فروزانفر- نیما- کسروی و..."...........
* مصدق نماد ﺁزادی و استقلال در برابر دو پهلوی نمادهای استبداد و وابستگی :
ازتبار ِآزادگان ونماد ِملی که زبان "استقلال وآزادی" است وهوشمندترین چهره ی مشروطه - آنگونه که "منتسکیو" درباره چنین سامانه ی سیاسی گفته است وشرافت را پروریده ی چنین سامانه ای دانسته واساس آن دانسته است - است و درتاریخ ایران، روشن ترین نمای شرافت وپایبندی به قانون است ودربرابرآن سرکشی ننمود،هرچند دراوج بود، وتابه آنجا که بتوان گفت ، مصدق است . قانون، آزادی های فردی واجتماعی وحقوق ملی ، به دیگر سخن، همه ﺁنچه را که دردوره ی رضاخان ، لگد کوب شد، نماد او شد . ...........
اودرهمان مجلس،که زیر سایه خودکامه گردش گرفته بود،با رقم های دقیق مینمایاند،زیان مالی چنین مسیری را وبرنمایی به چرایی پافشاری رضاشاه رابه اینکه"ساختن راه آهن دراین خط هیچ دلیلی نداشت جزاینکه می خواستند ازآن استفاده ی سوق الجیشی کنند ودولت انگلیس هم درهرسال مقدارزیاد آهن به ایران بفروشدوازاین راه پولی که دولت ازمعادن نفت میبرد وارد انگلیس کند". واینگونه رسانیدن که راه آهن درآن مسیر خواست استعماربود ورضاشاه اجراگر،وافزودن که اگرراه آهن ازشرق به غرب کشور کشیده میشد، بوارونه ی ،جنوب به شمال،که مسیر"ترانزیت بین الملی" نداشت،دارای مزیت زیاد بود بنابر"ترانزیت بین المللی "داشتن ونیز بسیار کم خرج ترازمسیری که کشیده شد! دررابطه ی این دیدگاه روشن که خواست انگلیس بود وبا هزینه سنگین به اجرا درآمد وسخنان موشکافانه ی مصدق درمجلس،اللهیارصالح هم ،که یکی ازنمادهای ملی بود وازپیروان مصدق، گوید که بانمایندگی کمپانی "یولن" پیش سردارسپه میروند،که درآن موقع نخست وزیر بود. یولن به رضاخان گوید که طول این خط شمال به جنوب طولانی است وپرخرج، بویژه برای ملت 15میلیونی ایران،که درازای این هزینه سنگین ،می توان راههای شوسه کشید وراه آهن غرب به شرق،که دارای ترانزیت مناسب است وآسیا رابه اروپا پیوند میدهد راکشید. صالح سخن را چنین ادامه می دهد : پس از ترجمه ی آنچه شنیده بود برای رضاخان،اوازجای بلند میشود وروی به صالح می کند و می گوید : "به این آدم بگو من میخواهم از اینجا تا اینجا را بوسیله راه آهن بهم وصل کنم به اوچه مربوط که ضررمیکند ویا بصرفه ایران نیست"! آمریکایی اندکی بسردارسپه نگاه می کند وبی گفتن سخنی، خداحافظی میکند!.............
بازگردیدیم به سخنان مصدق درمورد راه آهن : اززمان آغاز کشیدن راه تا پایان ﺁن، 12سال، بدرازا کشیده میشود. مصدق گوید : "اگرعواید نفت بمصرف کارخانه قند رسیده بود، رفع احتیاج ازیک رقم بزرگ واردات گردیده بود وازعواید کارخانه قندهم میتوانستند خط راه آهن بین المللی را احداث کنند که بازعرض میکنم هرچه کرده اند خیانت است وخیانت"،اوادامه میدهد و از بزور گرفتن املاک مردم از هرلایه ای واز"5600رقبه" وتالانگری های رضاخان سخن ها می گوید . آنچه را که دربرون از ایران هم سروصدابرپا میکند وروزنامه ها می نویسند : "درایران حیوان ِزمین خواری پیداشده که زمین های مردم رامیخورد و..." و بارسیدن این خبربه گوش رضاشاه که نویسنده ی آن تقی زاده است، براین میشود تا او را بهر نیرنگی که هست به ایران کشاند وسر اورا به دم ِتیغ ِخودکامگی دهد . باقرکاظمی به گوش تقی زاده میرساند واوراازآمدن وکشته شدن ، باز میدارد. آنچه آمد را اگر بزک کنندگان چهره ی کریه خشونت رضاشاه ندانند، بسیاری ازآنها میدانند وشجاع الدین شفا،به یقین، این تاریخ شناس خوانده شده ،ازدایی خود،باقرکاظمی باید شنیده باشد،وداستان زمین خواری اوراهم ! درپاسخ به این قلم به مزد ها ،که سردرآورده اند، به ناجی سازی ازرضاشاه واو را به مردم حقنه کردن بمانند چهره ای ملی وپوچ بهم بافی ها، تاحکومت او را "سراسری ملی" واقدامات اوراسراپا مثبت شمردن وسیاستمداران را"دغلباز"خواندن ،وبیشرمانه گناه پایگیری کنسرسیوم راهم برسر"ناسیونالیست" بازها گذاشتن،به دوچیز اززبان مصدق اشاره می شود1ـ مصدق درپاسخ به محمد رضاشاه "درموردملی شدن نفت درسراسر کشور...ضرربه من صحیح است چونکه هرچه داشتم بغارت رفت و..."،که اشاره ایست به کودتای 28مرداد وشعبان جعفری های تاج بخش...وسپس"ولی بضررایران صحیح نیست چون که قبل ازملی شدن صنعت نفت دولت ازاین امتیازدرحدود شانزده میلیون لیره درسال استفاده می نمود واکنون درآمد دولت به پنجاه میلیون بالغ شده است ورفتارشرکت هم با اتباع ایران مثل رفتاری بود که یک انسان با حیوانی بکند واکنون فرق کرده است"!نگارنده،که خود درمسجد سلیمان زمانی کارمند دولت بود وبا بزرگ سالان ،ازهررده ولایه ای سروکارداشت،سخنانی شنیده است ،بسیار اندوه بارکه انگلیسیان باایرانیان ،دردوران ِپیش از ملی شدن نفت،ودورانی که قلم به مزدها،آن دوران راکه، دوران رضا شاه باشد،"حکومت سراسری ملی"خوانده اند،وخلف ِصدق مشروطیت و..."! ...سخنان گرُد ِدوران سازمصدق بود که بیاری ملت،براسب سرکش مقاومت تازیدن داشت،به زیان استعمارومهره های ریزودرشتشان،وازپیاده کردن"رزم ناوموریتوس"وبلوکه کردن ارزهای ایران دربانکها وبسیاردیگر تهدیدها نهراسید و"خورشید بریتانیای کبیر"را ، برای اولین بار ، ببام غروب نشانید ،بااین هدفمندی روشن ،که به گردش درآورد چرخش نفت ملی شده ی ایران را، برپایه ی استقلال وآزادای، ومیسر سازد بهره برداری آن صنایع را به دست ایرانی، چنان که سود این سرمایه ملی ،بگونه ی دادگرانه ، از ﺁن ملت ایرا ن بگردد و بکار آبادسازی ایران زمین! ﺁید . ......
رضا خان و پلیس جنوب و ارتش نوین وقیامها :
قزاقی که علیرغم بیسوادی،ازدارندگی هایی ،چه مثبت وچه منفی، برخوردار بود که توانست گام به گام مسیری را که رفت، بپیماید! آنچه خود با همراهانش می کرد، بمراتب چشته خورترازآن بود،که انگلیسها بااو کردندند!نه تنها با او،که با تمام مهره های خود، جزباپاره ای،که اینجا، جای پرداختن به ﺁنها نیست . عوامل پیش برنده ی او، تاجنگ جهانی دوم شدند و دراو ، این باور پدید ﺁمد که زمان ﺁن پیش آمده است که بتواند بند ازگردن بردارد وروی به هیتلرآورد - که بنادرستی اوراقویتردانسته بود وپنهانی با اوتماس وبه آن قدرت جهانی روی ﺁورده بود - ، نفت وعواید آن را بهانه کرد که به دولت ایران کم پرداخته می گردد. ولی انگلیس همانگونه که روشکارش است ،به اضافه کردن آن گردن نهاد ، تا اینکه ، باشکست هیتلر، پروای کاربدست آورد وبرسربازار کوس رسوائی آورده ی خود را زد ، به افشاگری تبهکاریهای اوودزدیها وجنایات رخداده و...در رژیم او را ، دررادیو بی بی سی و ... واین درحالی بود که ، به دست این مهره، تمام خواسته های استعماری خود را برﺁورده بود . از نمونه های آن "پلیس جنوب" بود : با آوردن رضاخان وچیره سازی از او که دست ِآهنین اوسرنوشت ملت ایران را در خود گرفته است و با به ناکامی کشانیدن مشروطیت و...،دیگر به "پلیس جنوب" نیازی نداشت وزمان برچیدن آن رسیده بود . پلیس جنوب را انگلستان ، به بهانه نگهداری کالاهای خود، بوجود ﺁورده بود. دربرابرخیزشها ی مردم جنوب وایستادگی آنها،که روز بروز فزونی میگرفت، در برابر وضعیت نوی که با برپائی " اتحادجماهیر شوروی " پدید ﺁمده بود ، یکی ازاساسی ترین اهداف آوردن رضاخان، رو در رو کردن نیرویی بومی بود با این خیزشها ، تا هم ایران را منطقه نفوذ خود کند و هم پلیس جنوب را ضمیمه نیروهای مسلح ایران کند و ﺁن را که خاری شده بود در چشمانش، چرا که وجود آن نیروی استعماری سرکوبگر را ،هیچکس نمیتوانست ساده بگیرد و وجود ﺁن را نادیده بگیرد . انجام این کار آبروریز، بر دوش "قدرت مرکزی"،یعنی دست آهنین رضاخان نهاده شد! ....................
تاریخ نویسانی که براین شده اند تارضاخان را ناجی بشمارآرند وپوش ملی وقانونمداری وتجدد خواهی برتنش کنند، به جایی میرسند که خیزش کنندگان وپیروان مشروطیت و چهره های ملی ومردمی چون خیابانی ، میرزاکوچک خان، کلنل پسیان،و...را تجزیه طلب می گردانند وبا زدن این برچسب برآنها ، اعدام و کشتارآنها را - که رضاخان درآنها دست داشت - ،درست می نمایانند و کاری برای برقراری ایرانی یکپارچه بشمار می آرند. یکپارچگی ایران را پوشش جنایت رضاهان و فریبکاری خود نمی کنند !؟ ............
وتسخیرکننده خوزستان وشکست دهنده ی"قیام سعادت" او است . اسلحه بر زمین گذاشتن شیخ خزعل از "دلاوریهای"او بشماراست . وچون شوری آن زبان همگان رازد، پس ازچندی آن کتاب را برچیدند . آیا اونیز سرستیز با زبان فارسی را داشت وجداسری را درسرداشت؟ آیا اقبال السلطنه که خاندانش ، ازدوران صفوی، ازمرزداران ایران بشمارمیرفتند هم تجزیه طلب بود که ، با نیرنک، بدست امیرطهماسبی، دستگیر شد و وسپس اموال اورارضاخان بالا کشید. امری که مدتها سخن روز مجلس بود وپرسش های مدرس که این اموال ِسرسام آوررا کی بالا کشیده است، بی پاسخ ماندند . آیا امیراحمدی ،جلاد مردم لرستان، به پرسشها پیرامون چپاول اموال آن مردم ستم زده ودرمیان جرزهای دیوارنهادن آنها ، پاسخ داد ؟ اویی که یکی ازدستهای ستمگر ِرضاخان ، تا به آخر بشمارمیرفت ، به آنهمه کشتاروتالانگری، کدام پاسخ را داد ؟ ..............
ارتشی که پایوران آن سپهبد نخجوانها وسرتیپ ریاضی ها و...بودند که هرازگاهی زیر مشت ولگد رضاشاه قرار میگرفتند وتوهین ودشنام می شنیدند ، و او"پوتین های سربازی"را حواله مادروزن ودختران آنها میداد، کجا می توانست خصلت ملی بجوید ؟................
بحرین، چون خواست بیگانه درکاربود، خود او بود که رهنمود داد که مشکل این بخش ازسرزمین ایران، بدست "اعلیحضرت" حل گردد. بنا برخواست بیگانه، وبدست "اعلیحضرت" نخست وزیر، هویدا، و وزیرامورخارجه ، اردشیر زاهدی - که برادرهمسر او باشد - به انجام این خواست استعمارپسند، مأمور و دستور را اجرا کردند . گرداننده ی تلاش، داماد نخست وزیر کودتای 28 مرداد، که بدستور شاه حزب فراگیر"رستاخیز"را گردانگی داشت وبنا بردستور ودرپی نامه ی دل سوزانه وبرخاسته ازمیهن پرستی سه امضاء "سنجابی،بختیار، فروهر"،به دشنام گویی به آنها می پردازد و به مصدقی ها می تازد وآنان را "سنگواره های سیاه تاریخ " می خواند ودیگر هرزه درایی ها که به زیان این ایران دوستان، روامیدارد، بگوید که آیا ارتشی که یکی ازدرجه داران آن، نخست وزیرکودتای28 مرداد "آمریکا ـ انگلیس" بود را می توان آن خواند که شما کوشش دارید بخوانید و به مردم حقنه کنید ................
رضاخان سخت به اسلام باوری واسلام پناهی خود تظاهر می کرد . تصویر او ، دست خود درپشتِ روحانیون و "شمشیرذولفقار" ازنیام کشیده ازیک سوی در میان مردم پخش می شد وازدیگرسوی هوچیهای او،چه مهره های انگلیس ،چون تدین ، وچه باور مندان به شوروی، چون سلیمان میرزا ، می کوشیدند "مدرس"را، به مردم ، انگلیسی بباورانند. تا ازرهگذراین روش زشت ونامردمی،هم مدرس را ازپهنه سیاسی دورسازند وازرویارویی بارضاخان بازدارند وهم رضاخان راضد انگلیس بنامند وابازی "جمهوریخواهی" خود را به نیتیجه برسانند ....................
با اینهمه ، رضا خان ، هم در دسته های سینه زنی مردم شرکت می کرد . درقزاقخانه ها روضه خوانی راه می انداخت وبه سردسته ها طاق شال می داد وبرسرکاه می ریخت و تمثال علی را به این وآن روحانی می داد . به میان روحانیونی در می ﺁمد که در عزاداریها شرکت می کردند . این کارها، همه وهمه ، ریاکاری بود . آخوند هایی هم که برسر منابرازاوسخن می گفتند وبرایش تبلغ می کردند، درزمره ی کسانی چون سید محمد تدین بودند . این کنش وواکنش ها، رضاخان را به بر ﺁن می دارد که بنا برخوی وحشی وخشن خویش - که ازاساسی ترین ویژه گی اوبود - عشقی از میان بردارد . چراکه افشاگریهای اوسخت به هدف نشسته بود . سروده ها و نوشته های ازدل آن آزاده برخاسته ، بردلها می نشست واو را درتیررس تروریستهای رضا خان قرارمی داد . عشقی، فرزانه سروده سرای"ملی مردمی"، با انتشار جمهوری نامه اش در"قرن بیستم"، سخت مورد توجه مردم قرار گرفت وافشاگریش سخت به دل همگان نشت . این شد که پس ازانتشارآن شماره ی روزنامه اش کشته شد . ....................
* مجلس مؤسسان و شاه گرداندن رضا خان و قهرمان تراشیدن از او و پاداشی که او به یاری رسانندگان به خود داد و روشی که مصدق ﺁموخت :
مجلس مؤسسان ، با تهدید و تقلب پای گرفت . ازروحانیت ودیگرانی که شیفته ی قدرت بودند ویا فریب خورده دست اندر کاران آن خیمه شب بازی انباشته شد . کسی را به شاهی رساند که هیچ پای بندی به ادب وفرهنگ سیاسی که بیا ن مشروطیت باشد، نداشت . اگرچه با رفتاری ریاکارانه و، بنابرآیین، سوگند خورد که به قانون اساسی خیانت نکند و...،آن سوگند نامه را دربرابر قرآن امضا کرد . دربرابرقرآن زانو زد وبا قیافه ای جدی نما آن را بوسید ودو دستی ازروی میز بالاسرخود ﺁورد ودوباره برروی میز نهاد و درپایان مراسم ازتالاربیرون رفت . بنابرآورده های جراید وتاریخ، امیر طهماسب وسپس علمای شیعه ی حوزه ی نجف، پذیرفتند که باید از اوپشتیبانی کرد وبه اوتبریک گفتند . ولی این روابط حسنه با اودیری نپاید و سخت بهم خورد . قزاق ولگردی که درایام عاشورا،خود راسینه چاک اسلام نشان میداد وآذین بندی میکرد درتکیه ها ، درمراسم عزاداری می ایستاد وخوش آمد می گفت وبه گرداندگان ِ سینه زنیها، طاق شال میداد وبرسرکاه میریخت ودرجلوی دسته ها درشام غریبان شمع بدست راه می افتاد و...به تخت شاهی نشست بیاری بسیاری از روحانیان و سلطنت او مورد پذیرش علما ی نجف قرارگرفت، درپی سوگند به قرآن که به قاندن اساسی خیانت نکند . درحالیکه همان مجلس موسسان وتغییر سلطنت،خود خیانت، و دستبرد بود به قانون اساسی مشروطیت! یاری رساندن به رسیدن رضاخان به سلطنت، راتنها نباید برگرفته ازاقدامات انگلیس واز سوی سید یعقوب انواروتیمورتاش وتدین وداوروامیر احمد ی وآیروم و... دانست . چرا که روحانیون ، ﺁنها هم که پس ازآن سیل تلگرام را سرازیر کردند ،ازجمله ازنجف، دستیار شدند . پاره ای ازآنها بودند " مهدی خراسانی، ضیاالدین عراقی، ابوالحسن موسوی، محسن علاالمحدثین، جواد ِ صاحب جواهرو...". ..........
* با این چهره هنر پرور و ﺁرمانخواه از رضا شاه ساختن، اگر در دوران او قلم می زدید از او چه می ساختید!؟ :
می بینید ﺁقای یارشاطر،چگونه بند بازیهایی را، همکاران ِقلمی شما، درتلاش به کارانداخته اند تا ازرضاخان، یک چهره ی آرمانخواه، باورمند به ارزشهای ملت گرایانه وادب پروروهنردوست بسازند. حال ﺁنکه با هزارمن سریشم به اواین"برچسب"ها،نمی چسبد. اویی که ازهرچارواداری،چاروادارترو در پ بددهنی ودشنام وناسز به این وآن گفتن، بر همگان سر آمد بود . نخست وزیر ووزیر ودارنده ی بالاترین درجه های ارتش و...،ازپوتین سربازی ومال خود و هرحیوانی را، به مادروزن وخواهرآنها حواله می داد . ﺁنهم درمیان انبوهی،که دربرابراوزانوززده ویاایستاده ودست به سینه بودند . نوشته شما، با وجود زندگی نامه ی رضا شاه، فریادیست براینکه خواسته اید نابوده هایی را، به او، بچسبانید . پرسشی ازشما در خور است اینست که آیا، هنگام نوشتن ، خود رادربرابرتاریخ، قلم ومیهن خود، قرارداده بودید ؟ ﺁیا از این پوچ بهم بافتن ها، ﺁن احساس به شما دست نمی داد که به کسی دست می دهد که می داند حق مردمی را ناحق می کند ﺁنهم از راه مشاطه گری سیمای دروغین بخشیدن به مستبدی که چهره واقعی او ، از زیر هر بزکی خود را نشان می دهد ؟ چگونه توانستید رضاشاه را قانون گرا وفرزند خلف مشروطیت بدانید !؟ آیا براستی تروروکشتن پسیان،عشقی ودرجه سرهنگی دادن به خالوقربان، به جهت آوردن سرمیرزا، را از قانونگرایی او میدانید!؟ ...........
چه دردناک است، حال ﺁنها که ازاندیشه برخوردارند و فریب کسانی چون داریوش همایون ها رامیخورند. فریب کسی را می خورند که ازسوی "پهلوی دوم" گرداننده حزب ِ رستاخیر گشت . فریب کسی را می خورند که به پیروان مشروطیت و چنین زبانهای ارزشهای سیاسی که نماد شان مصدق ویارانش باشند، یکه تازی می کند وآنان را "سنگواره های سیاه تاریخ"، می شمارد . آبروباخته ایکه، کنون برآن شده است ،قلمزنانی را گردآورد ،تاچهره سازرضاخان شوند وزشتی خشونت را بزک کنند ووارونه ی حقیقت را به مردم حقنه کند! چه دردناک است که هنوز،درپی این همه آزمونهای تاریخی، گوش فرادادن به قلم زنانی که میخواهند ماست را سیاه و ذغال را سفید بنمایانند. دررسته های صف کشیده به پشت هم، بچه سقایی را بیاورند ،از بچه سقای اففانستان شومی ﺁورتر که، دردوران پادشاهی"امان الله خان"، انگلیسها آوردند و بر مردم چیره ساختند! آوردن بچه سقا مانندهایی،درجهت پایمال سازی خواسته "تاریخی ـ اجتماعی" ملتی و دوباره دست آورد هایی را ،دست خوش قدرت،و شکستی ر ا بهره ی ملتی کردن وبیگانه راهم ازاین رهگذرشوم،به خواستش رساندن. چه بیگانه انگلیس ِدیروزی باشد،ویا صدام نابود شده و چه آمریکای دیروزی وامروزی،چه کارکنان ِاستبداد وابسته به بیگانه،فروغی وتیمورتاش و یا داریوش همایون و حقدار و نهاوندی و یاسازگارا پاسداردیروزی و...باشند ... ویا برگردانک کنندگان "دادگاه استالین وجباریت"اشپربر" چه جبار سربرآورده مسعود ومریم رجوی ویا پهلوی امروزی یا هر اردک ِدست آموز ِ دیگر بیگانه بوده وشده ای . باامید که ما ایرنیان سرانجام ازاین سرگردنی تاریخی،رهایی یابیم و دور از تکیه به بیگانه، برشانه های خود تکیه کنیم و راه ِرسیدن به خواسته های "ملی ومردمی"ی خود را،بکار گرفتن توانایی های خودبشماریم وبدانیم که"کس نخارد پشت ما جزناخن انگشت ما"، وبدانیم که گر ِه های تاریخی ما ،تنها وتنها به دست ِخود ماگشودنی است!؟ ...............
خشم رضاشاه بیان واپسگرایی اواست . تاسال 1313که به ترکیه رفت وشیفته آتاتورک شد وهنگام بازگشت، وبه یورش به زنان، با کپیه برداری ازترکیه ،بناگهان،وصدالبته ازدید شما، تجدد خواه ازآب درآمد!. این پرسش ازشما،توان کرد : ﺁیا براینگونه زشت رفتاری،"مشروطه، قانون،تجدد و..." و اینگونه ارزشها می چسبد؟ اگرنه ،که صددرصد نه، نباید براین گونه رفتارهای"رضاخانی" گریست و حال برقلم زنان اوهم؟پرسش اینجاست که پوشش زنان به خودکامگانی چون رضاشاه وآیت الله خمینی ودیگر کسانی از این دست،چه مربوط ؟ جز اینکه این زنان اند که درگونه ی پوشش خود ویا... حق گزیدن دارند؟ یا دراین دوره ی سیاه ،که استبداد فقیه ببارآور است ، جنبش زنان ودست آوردهای ریشه دارآن ،بیشتراست،که حداقل ،بنا برآمارخود این سامانه دوزخی، بیش از60 درصد دانشجویان را درایران زنان دارند یا دردوره ی "دوپهلوی"،که خیمه شب بازی براه افتاده بود؟بیادآورید بازتاب تجدد خواهیهای رضاخانی در چوب باطوم برسر زنان زدن ناچیز شد و "توسری و یا روسری" گشت . یادرهمان دوره، درکوچه وبازار، "باکارد وچنگال ﺁب خوردن را مسخره می کردند و همه طلاب را دست می انداختند . درمورد رضاخان طعنه به او بود که هنوز غذا خوردن بااکارد وچنگال نیاموخته، ادای فرنگی را در می ﺁورد . و در مورد آخوندها، واپس ماندگی را . دیگرنمونه تجدد خواهی رضاخان گماردن سرهنگ بوذرجمهری، بنای بیسوادی که امیری ارتش یافته بود و با ساختاربندیهای شهری وفهم هنری وزیبا شناسی ناآشنا بود . نصب همچون قزاقی، به سمت شهردار تهران ونیزوجود کینه به قاجار،سبب ببار ﺁمدن ویرانی ها شد شد و به نابود شدن بناهایی زیبا وتاریخی انجامید . و این زیان رسانیها بخاطر جلب رضایت خاطر خودکامه! ساختمانهای زیبا، نمونه هایی چون دروازه های شهر تهران وارک وآن کاشیکاریها،لبریز ازارزشهای هنری وروحدار،که با بهانه های مسخره ای چون فراخ وکشاد ساختن جاده وخیابان ، از میان برداشته شدند ...........
اشاره است به جواهرات ِ پشتوانه بانگ مرکزی! 3ـ درزمان اقامت دراصفهان،درخانه کازرونی سکنی گزید. نگارنده ازبستگان نزدیک آنها شنیده است که او، درتنهایی، درسالن، راه میرفت وخطاب به خود، بلند بلند تکرار می کرد : "اعلیحضرت ِقدرقدرت ِ قوی شوکت" و پس از ادای این واژهها، می افزود: ﺁی زکی! ﺁی زکی . درحالی که "شمشیردردست" ، طول اتاق را می رفت و باز می گشت . البته، همه ی آن زمینها واموال که صورت برداری شد، دوباره زیرنام "بنیاد پهلوی"، به غارت فرزند وخانواده او رفت . و کنون ،دردست"ولی فقیه" جانشین "آیت الله خمینی" وزیرنام، "بنیادمستضعفان"، چند باربرغارتگریها افزوده شده است و در ﺁمد دارائیهای ضبط شده دراه تروروکشتار،درایران وبرون ازایران،بکار می رود . ...............
میدانید، بنا برسخن ِقزوینی، "کارها ازلونی دگر است " واگر شرافتی درکار باشد وشرمی دربرابرمیهن خود وتاریخ وارزشهائی که ازآنها سخن رفت، از رضاخان وکارکنان همانند خودش ، چون امیراحمدیها و تیمورتاشها و ...، شاید تنها علی اکبرداور را بتوان کسی دانست که از ارزشهائی بهره مند بوده است. ارزشهائی که میهن پرستان ومشروطه خواهان نامبردار بیانگرشان بودند . او هم بسیاری از دیدگاهای خود را بیاری "مدرس" ویا دیگرانی ازاین دست،بدست آورده بود . نمونه اش، دادگستری مدرن براه انداختن ، موفقیتی مرهون مدرس بود . اینگونه کارها ازدست مدرس برمی آمد. پرداختن به ایستادگی او دربرابرواپسگرایان ، دراینجا، بایستگی نمی یابد. محض اشاره بود. .....
"بعزم ِمرحله ِعشق، پیش نِه قدمی
که سودها کنی،اراین سفرتوانی کرد"
!چنین باد! احمد رناسی اول مهرماه1384