۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

سِر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332 قسمت ششم

قسمت ششم
دشواري هاي پنهانکاري در ام. آي. 6
دنياي اطلاعاتي در غرب دنياي عجيبي است. بر اين دنيا موازيني چنان سخت و طاقت فرسا حاکم است که تنها انسان هاي داراي توانمندي خاص در زمينه رازداري و پنهانکاري مي توانند آن را تحمل کنند و تا پايان در آن دوام آورند. شاپور ريپورتر يکي از اين افراد است.

شاپور در سال 1951 سخت دلبسته دختري ارمني مي شود که در کتابخانه سفارت آمريکا شاغل است. ولي شاپور اجازه ندارد که خود و خاندان خود را چنانکه شايسته است به معشوق معرفي کند. دختر (آسيه آزمانوکيانس)، مادر مستبد دختر (آلکساندرا) و ناپدري عبوس دختر (عظيمي) شاپور را تنها به عنوان يک هندي مي شناسند نه بيش تر. اين عدم شناخت کافي از شاپور، موانع جدّي در مسير ازدواج اين دو قرار مي دهد. آلکساندرا، که احتمالاً چشم طمع به خواستگاري آمريکايي يا انگليسي دوخته، حاضر نيست يک هندي را به عنوان شوي دخترش بپذيرد. آلکساندرا و عظيمي شاپور و خانواده زرتشتي او را تمسخر مي کنند و شاپور رنج مي برد. او در نامه هاي خود به آسيه به شدت از شيوه برخورد خانواده دختر با خود و خانواده خود گلايه مي کند. وفاداري به موازين رازداري اين رابطه عاشقانه را تا مرز جدايي مي کشاند ولي شاپور نمي تواند هويت واقعي خود را، که قطعاً بسيار بيش از ميزان انتظارات خانواده دختر است، فاش کند.
دشواري هاي رازداري در اينجا به پايان نمي رسد. شاپور با سماجت و مهارت از اين خوان مي گذرد و رضايت خانواده دختر را به دست مي آورد. ولي اينک او بايد به عنوان عضوي از خانواده بزرگ اطلاعاتي بريتانيا موافقت "پدر خوانده" را جلب کند. شاپور در اوّل اکتبر 1951 درخواست ازدواج خود را ارسال مي دارد و به دختر مي نويسد: «امروز اوّل اکتبر است و اگر ما حداکثر پيش از 25 اکتبر 1951 ازدواج نکنيم مي تواني بگويي که به تو نارو زده ام.»
[111]
مجوز سفارت بريتانيا در 29 اکتبر 1951 به دست مي آيد ولي ازدواج سر نمي گيرد. احتمالاً شاپور در انتظار مجوز ديگري است و به دليل تعلق دختر به يک خانواده ارمني مهاجر از روسيه دريافت اين مجوز به درازا مي کشد. سرانجام، مراسم ازدواج با يک سال تأخير در 6 آذر 1331/ 27 نوامبر 1952 انجام مي گيرد و دختر به همسري شاپور درمي آيد. [112] به يقين آلکساندرا آزمانوکيانس هيچگاه تصوّر نمي کرد که دخترش روزي "ليدي ريپورتر" خواهد شد و در زمره نزديک ترين دوستان تس مايور (همسر لرد ويکتور روچيلد)، راشل وايت (همسر سر ديک وايت رئيس ام. آي. 5 و سپس ام. آي. 6) و ليلي سيف (همسر لرد مارکوس سيف و رئيس اتحاديه زنان صهيونيست بريتانيا) جاي خواهد گرفت. [113]
متن ترجمه مجوز سفارت بريتانيا در تهران براي ازدواج شاپور ريپورتر و آسيه آزمانوکيانس به شرح زير است: [114]

سفارت کبراي انگليس- تهران
چون شاهپور اردشيرجي (مخبر) و آسيا آزمانوکيانس مقررات قانوني انگليس را انجام داده اند، لذا مي توانند در کنسولگري بريتانياي کبير در تهران ازدواج کنند.
اينجانب جرج جيمس تالماج، کفيل کنسولگري انگليس در تهران، طبق سوابقي که در نزد اينجانب مي باشد گواهي مي نمايم که طبق قانون انگلستان هيچگونه مانعي براي جشن ازدواج آن ها موجود نمي باشد.
در کنسولگري انگليس در تهران در تاريخ 29 اکتبر 1951 صادر گرديد.
محل امضاي کفيل کنسولگري انگليس
محل الصاق مهر کنسولگري انگليس در تهران
محل الصاق دو عدد تمبر به مبلغ 17 شيلينگ
ترجمه برابر با اصل است. رحيم حکيم- مترجم رسمي وزارت دادگستري- 3/ 2/ 31

در بررسي اين سند و مقايسه آن با اسناد ديگر، نگارنده به نکته مبهمي در رابطه با تابعيت انگليسي شاپور ريپورتر رسيد:
طبق سند رسمي اداره تابعيت دولت بريتانيا شاپور ريپورتر در تاريخ 9 اوت 1955 به تابعيت انگليس درآمده و سوگند خورده است.
[115] اگر شاپور چهار سال بعد از دريافت مجوز فوق تبعه دولت بريتانيا شده، پس به چه دليل براي ازدواج به اين مجوز نياز داشت و نيز به چه دليل حداقل از سال 1941 داراي گذرنامه و مدارک انگليسي بود و در اسناد و مکاتبات به عنوان تبعه انگليس معرفي مي شد؟
ماجراي ازدواج با آسيه تنها موردي نيست که رعايت موازين رازداري و پنهانکاري اطلاعاتي براي شاپور دشواري هايي مي آفريند. در سال 1340 و مقارن با دولت دکتر علي اميني، شاپور از عدم دريافت نشان به پاس خدمات طولاني و ارزشمند خود در ايران سخت گله مند است و اين نارضايتي را از طريق يکي از مقامات ام. آي. 6 به نام A. و نيز از طريق سفير وقت بريتانيا در ايران به مقامات عالي رتبه اينتليجنس سرويس منعکس مي کند. در تيرماه 1341 مدير دسک منطقه خاورميانه در ام. آي. 6 طي نامه اي به او پاسخ مي دهد. ترجمه متن اين نامه چنين است:

خصوصي
13 ژوئيه 1962
شاپور عزيز،
مدت هاست که مي خواهم برايت درباره مسئله اعطاي نشان به تو بنويسم، ولي در مسافرت بودم و تازه برگشته ام. قبل از نوشتن به تو مي خواستم کاملاً مطمئن شوم که ما در اينجا تمامي طرق ممکن را براي اعطاي نشان به تو، که مطمئناً شايسته اش هستي، آزموده ايم. صريح بگويم، وضع بسيار نوميدکننده است. همانطور که فکر مي کردم، وA. برايت توضيح خواهد داد، به نظر مي رسد که مطلقاً هيچ راهي براي اعطاي نشان به تو وجود ندارد بدون اينکه مسئله به شکل معمول در مطبوعات منعکس و منتشر شود. و اين امر، در مورد تو، يعني تقديري با ارجاع به حوزه کاري تو در ايران؛ در غير اينصورت مسلماً هم دوستان ايراني، انگليسي و هم ساير دوستان و همکاران اروپاي غربي تو، اگر خيلي معتدل هم تصور کنيم، بيش از حد معمول حيرت زده خواهند شد!! مطمئنم تو مي داني که بازرگانان انگليسي و انگليسي هاي مقيم خارج تا چه حد به چنين موارد اعطاء نشان حساس اند و من نمي دانم که اين مسئله را چگونه مي توان از کنار گوش کارفرمايان خيالباف تو رد کرد!
[116]
اگر زمان جنگ بود (که خدا را شکر چنين نيست) مسلماً ما مي توانستيم کاري بکنيم. در آن زمان اعطاء نشان براي خدمات ويژه "در صحنه نبرد" غالباً صورت مي گرفت بي آن که دليل خاصي براي آن منتشر شود.
من شخصاً، به رغم دوران کوتاهي که مسئوليت اين "دسک" را داشته ام، از اين امر بسيار ناراحتم و تمامي دوستان تو در اينجا نيز چنين اند. ما کاملاً آنچه را که A. و سفيرمان گفتند تأييد مي کنيم و هيچ ترديدي نداريم که تو مطمئناً سزاوار دريافت نشاني. ولي بايد من، همه ما و از جمله "مديرعامل"،
[117] به تو اطمينان بدهيم که در اينجا هر چه در توان مان است به کار خواهيم بست و هماره با ديوار آجري پخش و نشر اخبار مبارزه خواهيم کرد.
معهذا، اين بدان معنا نيست که تو بالاخره به دريافت نشان نائل نخواهي شد. هرچند مسلماً درک مي کني که من شخصاً نمي توانم هيچ تضميني بدهم، ولي مي تواني آسوده خاطر باشي که، چنانچه قبلا گفتم، ما کاملاً قدردان کار تو هستيم و ارزش آن در اينجا براي هميشه ثبت شده است. در درازمدت و در آينده دور، زماني که تو از کار ارزشمندت براي ما دست بکشي و شايد زماني که تو تصميم بگيري ايران را ترک کني (و من آرزومندم که اين امر تا دوراني طولاني اتفاق نيفتد)، من مطمئنم و با کمال اطمينان مي گويم که از خدمات تو براي ما کاملا قدرداني خواهد شد.
ارادتمند [امضا]
[118]
افتخار براي مردي که ميليون ها پوند سود به بريتانيا رسانيد

هفت سال بعد اين وعده تحقق يافت. در 11 نوامبر 1969/ 19 آبان 1348 نشان طريقت امپراتوري بريتانيا (OBE) در کاخ باکينگهام به شاپور ريپورتر اعطا شد بي آن که جنجالي در پيرامون آن برانگيخته شود؛
[119] و در 20 مارس 1973/ 29 اسفند 1351 شاپور نشان شهسوار فرمانده طريقت امپراتوري بريتانيا (KBE) را از ملکه اليزابت دوّم دريافت داشت. [120]

فرمان ارتقاء شاپور ريپورتر به مقام شهسوار فرمانده طريقت امپراتوري بريتانيا به امضاي ملکه اليزابت دوم (بالاي صفحه) و امصاي پرنس فيليپ استاد اعظم فرقه فوق (پايين صفحه)، مارس 1973

چپمن پينچر، روزنامه نگار سرشناس و دوست مشترک لرد ويکتور روچيلد و شاپور ريپورتر که خود قبلاً عضو ام. آي. 5 بود، اين حادثه را پوشش خبري گسترده داد و مقاله او در ديلي اکسپرس شهرت فراوان براي شاپور به ارمغان آورد.
[121]

افتخارات براي مرد محجوب شاه
کسي که ميليون ها به بريتانيا سود رسانيد
نوشته چپمن پينچر
از ميان تمامي کساني که ديروز در کاخ باکينگهام از ملکه نشان دريافت کردند، کسي که افکار عمومي بريتانيا او را کمتر از همه مي شناسد، کسي است که به آنها بيشترين خدمت را کرده است.
او سِِر شاپور ريپورتر است، يک شهروند انگلستان که مقيم تهران است و به خاطر خدماتش به منافع بريتانيا در ايران شواليه شد. اين خدمات خاموش سفارش هايي که صدها ميليون پوند ارزش دارد براي بريتانيا به ارمغان آورده به همراه تمامي مشاغلي که ملازم آن است و به نظر مي رسد در آينده بيش از اين خواهد بود.
سِِر شاپور، 52 ساله، مشاور چندين موسسه بزرگ بريتانياست. او چنان محتاط است که نامي از اين مشاوره ها نمي برد، ولي من حدس مي زنم که او در تأمين سفارش هاي عظيم ايران براي دريافت هواپيماهاي کنکورد، تجهيزات دريايي، هاورکرافت ها، موشک ها و ساير تجهيزات دفاعي نقش داشته است. زماني که شاه در سال گذشته از تأسيسات دفاعي بريتانيا، به منظور مشاهده عملي هواپيماها و سلاح ها، ديدار کرد، سِِر شاپور در کنار او بود.
چگونگي شکل گيري اين رابطه يکي از عجيب ترين نمونه هايي است که نشان مي دهد تاريخ، درواقع، چگونه ساخته مي شود: پس از جنگ اوّل جهاني، پدر او، که او نيز ريپورتر نام داشت زيرا يکي از اجداد او در بمبئي خبرنگار بود، مشاور شرقي هيئت نمايندگي بريتانيا در تهران بود. از لندن به ژنرال آيرونسايد، فرمانده يکي از نيروهاي نظامي بريتانيا در ايران، دستور داده شد که شاه حاکم بر ايران را برکنار کرده و يک حکمران جديد، که بتواند بيشتر و بهتر منافع ملي ايران را تجلي بخشد، بيابد. او [آيرونسايد] براي مشاوره نزد آقاي ريپورتر رفت. ريپورتر به او گفت تنها يک نفر را مي شناسد که واجد کمال، عزم راسخ و توان ذهني براي انجام اين وظيفه است و اين شخص رضاخان، يک افسر ايراني در بريگاد قزاق، است.
آيرونسايد بلافاصله به رضاخان علاقمند شد. او [رضا خان] به عضويت دولت منصوب و به زودي نخست وزير شد. او در سال 1925 خود را شاه اعلام کرد و نام خانوادگي پهلوي را برگزيد و اکنون پسرش است که [بر ايران] حکومت مي کند.
اين انتخاب تقريباً تصادفي براي ايران سرنوشت ساز بود؛ نه تنها به اين دليل که رضا خان به يک پادشاه مترقي بدل شد، بلکه از اينرو که پسر او نيز استعداد شگرفي براي رهبري از خود نشان داد. ايران به سبب همين استعداد [شاه]، از نظر اجتماعي و صنعتي با سرعتي بي سابقه در حال پيشرفت است و تجارت بريتانيا نقش مهمي در اين فرآيند ايفا مي کند.
سِِر شاپور، مانند شاه، برآن است که گسترش سريع دوستي و شراکت انگليس و ايران در امور تجاري و دفاعي يکي از مهم ترين فرآيندها در پيشرفت سياست بين المللي است. او به خاطر تلاش هاي پيشين در سال 1969 نشان OBE دريافت داشت ولي پيشينه خدمات او به بريتانيا بسيار قبل از اين زمان است. او در زمان جنگ [جهاني دوّم] متخصص جنگ رواني ارتش بريتانيا در هند بود. در جريان بحران نفتي ايران در اوايل دهه 1950، زماني که محمد مصدق منافع نفتي بريتانيا در ايران را ملّي کرد و روابط ديپلماتيک [دو کشور] به وخامت گراييد، به عنوان مشاور سياسي در سفارت ايالات متحده آمريکا در تهران خدمت مي کرد!
[122]
از آن زمان او به يکي از خارق العاده ترين شخصيت هاي بين المللي بدل شده که در عالي ترين سطوح فعاليت مي کنند ولي شخصاً ترجيح مي دهند در سايه باشند.
او به زودي به تهران بازمي گردد، جايي که با حجب و فروتني به همراه همسرش آسيه و دو فرزندش زندگي مي کند.
[123]

چپمن پينچر

به اين مناسبت، سر ديک وايت، رئيس نامدار ام. آي. 5 و ام. آي. 6 که پيتر رايت او را «بزرگ ترين افسر ضدجاسوسي قرن بيستم» [124] و گرانت او را «برجسته ترين افسر ضداطلاعاتي بريتانيا در دوران پس از جنگ جهاني دوّم» [125] مي خوانند، در نامه تبريک خود (مورخ اوّل ژانويه 1973) به شاپور از جمله چنين نوشت:

شاپور عزيزم
خالصانه ترين و گرم ترين تبريکات مرا بپذير. اين روز بزرگي براي هر دو شما و براي نام خانواده شماست و اين است قدرشناسي از خدمات واقعي ...
من براي همکاري مان ارج فراوان قائلم و نسبت به ارزش ايثار عظيم و ثبات قدم تو، در طول سال هايي که در امور بزرگ و خاموش خدمت کرده اي، واقف هستم.
[126]


نامه تبريک سر ديک وايت به شاپور ريپورتر (وايت در اين زمان به ايران سفر کرده بود.)



عکسي از جواني سر ديک گلداسميت وايت رئيس نامدار ام. آي. 5 و ام. آي. 6 که مورخين اورا بزرگترين افسر اطلاعاتي بريتانيا در سده بيستم ميلادي مي دانند.
و راشل، همسر سر ديک وايت، در نامه خود به آسيه ريپورتر (مورخ 8 ژانويه 1973)، چنين تبريک گفت:
آسيه عزيزم
اين نامه را مي نويسم تا ميزان خوشحالي خود را در مورد شاپور بيان کنم. تو بايد خيلي در مورد شاپور شاد و هيجان زده باشي. آسيه عزيز، حتماً از اين پس وقتي با ليدي ريپورتر براي خريد مي روم بايد مراقب رفتارم باشم!؟ اميدوارم به زودي به اينجا بياييد. اگر زودتر نياييد حتماً براي دريافت نشان اينجا خواهيد بود. اطمينان دارم حتماً به من اطلاع خواهي داد... وقتي بچه ها اين خبر هيجان انگيز را شنيدند چه گفتند؟ سلام مرا به آن ها برسان و به کامبيز بگو هر وقت براي خريد به نمايشگاه مي رويم به ياد او مي افتيم و صبر و حوصله او را به ياد مي آوريم... به ما خبر بدهيد کي به اينجا مي آييد. من قول مي دهم وقتي با شما بيرون مي روم رفتاري مناسب [در شأن يک ليدي] داشته باشم!!
[127]

صفحه اول نامه راشل وايت به آسيه ريپورتر

صفحه آخر نامه راشل وايت به آسيه ريپورتر


شاپور ريپورتر و خانواده اش پس از دريافت نشان شهسواري

زيرنويسها و مآخذ:
111- نامه شاپور به آسيه مورخ اوّل اکتبر 1951. همانجا، سند شماره 61- 1- 3- 129 الف.
112- همانجا، سند شماره 47412.
113- در آينده افراد فوق و اسناد ارتباطات ايشان با شاپور ريپورتر و همسرش را معرفي خواهم کرد.
114- همانجا، سند شماره 47408.
115- همانجا، سند شماره 47400.
116- شاپور ريپورتر در چارچوب برخي شرکت هاي انگليسي و آمريکايي در ايران فعاليت تجاري داشت.
117- منظور رئيس ام. آي. 6 است. در اين زمان سر ديک وايت رئيس ام. آي. 6 بود.
118- همانجا، سند شماره 9-29-129 الف.
امضاء نامه فوق ناخواناست و تنها حرف P در آن مشخص است که احتمالاً اوّل نام فاميل صاحب امضا است. به رغم تفحص فراوان نتوانستم در منابع موجود نام مدير دسک خاورميانه در اين زمان را به دست آورم.
119- اصل فرمان عضويت شاپور اردشيرجي ريپورتر در طريقت امپراتوري بريتانيا، که در 14 ژوئن 1969 به امضاء ملکه اليزابت دوّم به عنوان «پاسدار ايمان و فرمانرواي عاليجاه ترين طريقت امپراتوري بريتانيا» و به امضاء پرنس فيليپ (همسر اليزابت) به عنوان استاد اعظم اين طريقت رسيده موجود است. همانجا، سند شماره 1- 6239- 129 الف.
120- اصل فرمان شهسواري شاپور ريپورتر موجود است. همانجا.
121- Daily Express, Wednesday, March 21, 1973.
ترجمه متن کامل اين مقاله را در ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صص 195- 196 منتشر کرده ام. بايد بيفزايم که تنها نشريه فارسي زباني که در آن زمان مقاله چپمن پينچر را منعکس کرد، دنيا، نشريه تئوريک و سياسي کميته مرکزي حزب توده ايران، بود. دنيا در مقدمه اي بر ترجمه مقاله فوق نوشت: «نوشته ديلي اکسپرس... به خوبي نشان مي دهد کساني که از توده اي هاي بي وطن صحبت مي کنند، خود وطن شان در کجاست.» (دنيا، دوره دوّم، سال چهاردهم، شماره اوّل، 1352، صص 31- 32)

بعدها، پرويز راجي در خاطراتش، ذيل وقايع پنجشنبه 20 آبان 1355، نوشت: ناهار در سفارت با چاپمن پينچر. از مصاحبه‌اي که پنج سال پيش با اعليحضرت کرده بود و ترتيب آن را لرد راتچايلد [ويکتور روچيلد] داده بود، سخن گفت. سر شاپور ريپورتر هم در مصاحبه حضور داشته. از نزديکي شاه و ريپورتر و نقشي که پدر ريپورتر در به تخت نشاندن رضا شاه داشت، اظهار تعجب کرد. پينچر تمامي اين مطالب را در مقاله‌اي که بعداً در ديلي اکسپرس چاپ شد، گنجانده بود و توافق قبلي اعليحضرت را هم براي انتشار آن به دست آورده بود.
از سخنان پينچر آزرده‌خاطر شدم. احساس تحقير کردم. دلم مي‌خواست کاري بکنم يا چيزي بگويم تا شايد اندکي از غرور ملّي‌ام را باز يابم. اما حقايق انکارناپذيرند و به هر حال اعليحضرت اجازه انتشار آن‌ها را داده بود. (پرويز راجي، در خدمت تخت طاووس: يادداشت‌هاي روزانه آخرين سفير شاه در لندن، تهران: چاپ جديد، طرح نو، 1381، ص 55)

ادعاي فوق، دال بر اينکه چپمن پينچر «موافقت قبلي» شاه را براي انتشار مقاله خود به دست آورد، صحيح است. در اسناد شاپور نسخه ديگري از مقاله ديلي اکسپرس وجود دارد که به چاپ نرسيده. عنوان اين نسخه، که تصوير آن در زير درج مي گردد، با عنوان نسخه چاپ شده متفاوت است. عنوان نسخه چاپ نشده چنين است: «افتخارات براي مرد محجوب که ميليونها سود به بريتانيا رسانيد.» علي القاعده شاه اين تيتز را نپسنديده و براي ارضاء خواست او «مرد محجوب» به «مرد محجوب شاه» تبديل شده است.

122- علامت ! از چپمن پينچر است.
123- در بالاي مقاله تصوير شاپور ريپورتر در کنار همسر و فرزندانش چاپ شده در حاليكه فرمان شواليه گري را در دست دارد. زيرنويس عكس در ديلي اکسپرس چنين است: «هما، دختر 17 ساله سِِر شاپور ريپورتر او را مي بوسد و ليدي آسيه و پسرش كامبيز، 13 ساله، به آن ها مي نگرند.»
124- پيتر رايت، شناسايي و شکار جاسوس، ترجمه محسن اشرفي، تهران: اطلاعات، 1367، ص 121.
125- R. G. Grant, MI5, MI6: Britain’s Security and Secret Intelligence Services, New York: Gallery Books, 1989, p. 111.


126- مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 10-6229-129 الف. سر ديک وايت در اين زمان به ايران سفر کرده بود و در تهران حضور داشت.
ارتشبد فردوست، رئيس دفتر ويژه اطلاعات محمدرضا پهلوي، بدون آن که نام سر ديک وايت را بداند يا به ياد داشته باشد، رابطه صميمي او را با شاپور ريپورتر چنين توصيف کرده است: «شاپور جي بدون ترديد برجسته ترين و مهم ترين مقام اطلاعاتي انگليس در رابطه با ايران بود... [عبدالکريم] ايادي در يکي از سفرهاي محمدرضا (که من نبودم) وي را در حضور ملکه انگليس خيلي صميمي و خودماني ديده بود و به من گفت. باز طبق گفته خودش، در جلسات سالانه محمدرضا با رئيس کل ام. آي. 6، که هر ساله موقع بازي هاي زمستاني در سويس برگزار مي شد، حضور داشت و در تمام ملاقات ها و بحث ها شرکت مي کرد. در سال 1349 (اگر اشتباه نکنم) که رئيس کل ام. آي. 6 به ايران آمده بود، خودم شخصاً ديدم که در کنار او مي نشست و شديداً مورد احترام او بود.» (خاطرات فردوست، صص 294- 295)
سر ديک وايت در 20 فوريه 1993 درگذشت.


127- همانجا، سند شماره 47449 الي 47452.
از سرکار خانم معصومه جمشيدي سپاسگزارم که در ترجمه ده ها برگ از نامه هاي خصوصي آسيه و شاپور ريپورتر مرا ياري دادند.
قسمت هفتم

سِر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332 قسمت پنجم

قسمت پنجم
مأموريت در وزارت امور خارجه آمريکا
در سند بيوگرافيک شاپور ريپورتر، مسئوليت هاي وي در دوران جنبش ملّي شدن صنعت نفت (1950-1953) چنين عنوان شده است: «در دوران بحران نفت و براي يک دوره سه ساله به وزارت امور خارجه ايالات متحده آمريکا مأمور شد و در مقام مشاور سياسي هندرسون، سفير کبير، خدمت کرد. او در تمامي دوراني که به سرنگوني مصدق انجاميد مسئوليت عمليات در صحنه را به عهده داشت. در اين دوران، او همچنين در دانشکده سلطنتي ستاد [دانشگاه جنگ] در تهران تدريس مي کرد و گزارشگر تايمز (لندن)، يو. اس. ريپورت اند ورلد نيوز و ساير روزنامه ها بود.»
طبق مندرجات تاريخچه عمليات کودتا، نوشته دونالد ويلبر، مذاکرات رسمي دو سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده براي انجام کودتا در ايران در نوامبر- دسامبر 1952/ آبان- آذر 1331 آغاز شد يعني در واپسين ماه هاي زمامداري دولت ترومن. اين پيشنهاد را نمايندگان اينتليجنس سرويس عنوان کردند و نمايندگان سيا حاضر به بحث در اين زمينه نشدند:
در نوامبر و دسامبر 1952 نمايندگان اطلاعاتي بريتانيا در واشنگتن با نمايندگان اداره کل خاورنزديک و آفريقا [در سيا] ديدار کردند با هدف مذاکره براي جنگ مشترک و برنامه هاي پشت صحنه در ايران. نمايندگان اطلاعاتي بريتانيا عبارت بودند از: آقاي کريستوفر مونتاگ وودهاوس که اخيراً رئيس ايستگاه اطلاعاتي بريتانيا در تهران شده بود، آقاي ساموئل فال از ايستگاه اطلاعاتي بريتانيا در تهران و آقاي جان بروس لاکهارت نماينده سرويس مخفي بريتانيا در واشنگتن. نمايندگان اداره کل خاورنزديک و آفريقا عبارت بودند از: آقاي کرميت روزولت رئيس اداره کل، آقاي جان لاوت رئيس اداره ايران، آقاي جان پندلتون قائم مقام اداره کل [خاورنزديک و آفريقا] و آقاي جيمز دارلينگ رئيس ستاد شبه نظامي اداره کل خاورنزديک و آفريقا.
هر چند اين موضوع در دستور کار معين شده در جلسه قبلي تعيين نشده بود، ولي نمايندگان اطلاعاتي بريتانيا طرح عمليات سياسي مشترک براي برکناري نخست وزير مصدق را عنوان کردند. اداره کل خاورنزديک و آفريقا به هيچ وجه قصد نداشت در اين زمينه بحث کند و آمادگي چنين بحثي را نداشت. جلسه بدون هيچ تصميمي به پايان رسيد و اداره کل خاورنزديک و آفريقا تنها پذيرفت که به طور دقيق تر طرح هاي پيشنهادي عمل سياسي مطروحه از سوي اطلاعات بريتانيا را مطالعه کند.
[97]

اسناد شاپور ريپورتر اين ادعاي ويلبر را نقض مي کند و نشان مي دهد که شاپور، در چارچوب عمليات مشترک ام. آي. 6 و سيا، بسيار زودتر از نوامبر 1952 در سفارت آمريکا در تهران مأموريت يافت. سند بيوگرافيک شاپور از دوره سه ساله مأموريت او در دوران بحران نفت سخن مي گويد. به عبارت ديگر، مأموريت شاپور- که در اوايل سال 1954 به پايان رسيد- بايد از اوايل 1951/ 1330 آغاز شده باشد. ساير اسنادي که در دست ماست همکاري رسمي شاپور با سفارت آمريکا را از نوامبر 1951، يعني يک سال پيش از زماني که ويلبر عنوان کرده است، مسجل مي سازد:
در گواهينامه اي که روي ملبورن، دبير اوّل سفارت آمريکا در تهران، در پايان مأموريت شاپور صادر کرده آغاز خدمت شاپور در سفارتخانه فوق از نوامبر 1951 عنوان شده است.
[98]

در 21 آوريل 1952 قرارداد همکاري شاپور ريپورتر با سفارت آمريکا در تهران منعقد مي شود. در اين قرارداد که جان هاويسون از سوي سفارت آمريکا آن را امضا کرده، شغل شاپور «مشاور سياسي» ذکر شده است. [99]


سند ديگر، کارت تردد شاپور ريپورتر به سفارت آمريکاست که فاقد تاريخ است و به امضاي ديويد اميس، مسئول امنيتي سفارت، رسيده است. در اين کارت شغل شاپور «دستيار ويژه» بخش سياسي ذکر شده است. [100]

در 15 ژوئيه 1953 نورمن، دبير سرويس خارجي روزنامه تايمز (لندن) معرفي نامه اي صادر مي کند که در آن شاپور به عنوان نماينده اين روزنامه در ايران معرفي شده است. [101]


در چهارشنبه 28 مرداد 1332/ 19 اوت 1953 عمليات کودتا با موفقيت به پايان مي رسد و دولت مصدق سقوط مي کند ولي مأموريت شاپور در سفارت آمريکا و همکاري او با ايستگاه سيا تا اوايل سال 1954 ادامه مي يابد.
در 23 دسامبر 1953 مارسل فودور، سردبير روزنامه دي نويه زيتونگ، معرفي نامه اي صادر مي کند. در اين نامه شاپور ريپورتر به عنوان خبرنگار اين روزنامه در تهران معرفي و اعلام شده که دي نويه زيتونگ روزنامه آلماني زبان آژانس خبري ايالات متحده آمريکا در برلين است.
[102]



در 5 فوريه 1954 روي ملبورن، دبير اوّل سفارت ايالات متحده آمريکا در تهران، گواهينامه اي صادر مي کند. ملبورن در اين نامه از خدمات شاپور ريپورتر در سفارت آمريکا در تهران از نوامبر 1951 تشکر کرده و افزوده است: «براي من سعادتي بود که با شما به عنوان مردي داراي قوه داوري درست و همکاري ارزشمند در بخش سياسي آشنا شوم.» [103] [دومين تصوير سند در اين صفحه]
در سند بيوگرافيک شاپور چنين آمده است: «در پايان مأموريت او در سفارت ايالات متحده آمريکا، وزارت امور خارجه ايالات متحده به پاس "خدمات درخشان" آقاي ريپورتر "به اهداف مشترک" [آمريکا و بريتانيا] مقام عضويت دائمي وزارت امور خارجه و شهروندي ايالات متحده را به او اعطا کرد.»
ساير اسناد موجود مؤيد اين ادعاست:
در 19 اکتبر 1954 گوردون کينگ، وابسته سفارت آمريکا در تهران، طي نامه اي به شاپور ريپورتر اطلاع مي دهد که وزارت امور خارجه ايالات متحده او را به عنوان عضو دائم اين وزارتخانه پذيرفته است. ترجمه سند فوق چنين است:

آقاي ريپورتر عزيزم
خوشحالم به اطلاع شما برسانم که وزارت امور خارجه در اقدامي مناسب شما را در سمت عضويت دائم [در وزارت امور خارجه] قرار داده است.
ما کارکنان سفارت که هر روزه سعادت کار با شما را داشتيم، از مشاهده اين پيشرفت خوشحاليم.
ارادتمند شماگوردون کينگ [امضا]آتاشه سفارت
[104]




سند بعدي، برگه عضويت دائم شاپور ريپورتر در وزارت خارجه ايالات متحده آمريکاست که در 24 اکتبر 1954 تنظيم شده. در اين برگه مقام شاپور «مشاور سياسي» و محل مأموريت او «بخش سياسي» سفارت ايالات متحده در تهران و حقوق وي 199 هزار ريال در سال ذکر شده است. [105]
در 16 نوامبر 1954 جان هاويسون، دبير دوّم سابق سفارت آمريکا در تهران که اينک در واشنگتن اقامت دارد، گواهينامه اي صادر مي کند. هاويسون مي نويسد: طي دوره دو ساله اي که در سپتامبر 1954 به پايان رسيد، آقاي شاپور ريپورتر در بخش ترجمه سفارت آمريکا در زير نظر او خدمت کرده است. هاويسون در اين نامه از خدمات و توانايي هاي شاپور ريپورتر تجليل مي کند. [106]

لازم به توضيح است که هم ملبورن و هم هاويسون گواهي نامه هاي خود را به نحوي نگاشته اند که شغل شاپور در سفارت آمريکا به يک مترجم تواناي انگليسي- فارسي محدود شود و هيچ اشاره اي به مأموريت اصلي اطلاعاتي او نکرده اند. چنانکه گفتيم، در سند اداره کل انتشارات و راديو نيز از شاپور به عنوان رئيس پيشين دارالترجمه سفارت آمريکا ياد شده است.
شاپور ريپورتر در سال 1333 در سفارت بريتانيا در تهران نيز از مقامي شامخ برخوردار بود. تصويري از شاپور ريپورتر و دنيس رايت، کاردار سفارت بريتانيا، در فرودگاه مهرآباد در حال استقبال از هيئت اعزامي رويال داچ شل به تهران موجود است که در پيوست هاي جلد دوّم ظهور و سقوط سلطنت پهلوي منتشر کرده ام. [107] عکس فوق در همان زمان در مجله کاويان به چاپ رسيده ولي نام شاپور درج نشده است. [108] به راستي شاپور ريپورتر که بود و چرا بايد در کنار دنيس رايت در مراسم استقبال از نمايندگان کنسرسيوم حضور مي يافت؟






سند ديگري که نقش برجسته شاپور ريپورتر را در کودتاي 28 مرداد 1332 مسجل مي سازد، تصويري از اوست که در اسناد شخصي اش به دست آمده و وي را در دادگاه مصدق نشان مي دهد. شاپور با دستخط خود در زير تصوير فوق اين عبارت را نوشته است: Mission accomplished (مأموريت انجام شد.) اين تصوير را نيز در پيوست هاي جلد دوّم ظهور و سقوط سلطنت پهلوي منتشر کرده ام. پيام عکس فوق واضح است ولي شاپور بعدها، در مراجعه به سفارت ايران در لندن، مدعي شد که منظور وي انجام مأموريت براي روزنامه تايمز بوده است!
گزارش شاپور ريپورتر به جان اف. کندي

سند ديگري نيز در دست است که در آن شاپور ريپورتر به صراحت خود را به عنوان سرپرست عمليات داخلي ايران (عمليات صحنه) در کودتاي 28 مرداد 1332 معرفي کرده است.
اين سند گزارشي است با طبقه بندي "به کلي سرّي" (Top Secret) که شاپور ريپورتر رسماً از سوي سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) براي جان اف. کندي، رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا- اندکي پس از پيروزي کندي در انتخابات (نوامبر 1960/ آبان 1339) و قبل از مراسم سوگند خوردن و انتقال رسمي منصب رياست جمهوري (20 ژانويه 1961)- نگاشته است. بنابراين، سند بي تاريخ فوق به حوالي آذرماه 1339 تعلق دارد. در آينده اين گزارش را به طور کامل معرفي خواهم کرد. در اينجا تنها به يک نکته مهم مندرج در آن اشاره مي کنم که به نقش شاپور در کودتاي 28 مرداد مربوط است.

شاپور گزارش خود را چنين آغاز مي کند:
با کمال تواضع به عرض مي رسانم مايه افتخار بزرگي است که از من خواسته شده تا از سوي سرويسم گزارش حاضر را درباره شاه به استحضار مقام آينده رياست جمهوري برسانم.
نظرات من [درباره شاه] بر اساس بيش از 15 سال تجربه رابطه شخصي با شاه به عنوان افسر رابط داراي استوارنامه دائم از سوي سرويسم با شخص او و نيز بر بنياد مشاهدات شخصي ام از سير وقايع در ايران از زمان جنگ [دوّم جهاني] به عنوان افسر سرويسم شکل گرفته و بر اين پايه مبتني است.


عبارات فوق نشان مي دهد که شاپور تا اواخر سال 1339 به مدت 15 سال افسر رابط سرويس اطلاعاتي بريتانيا با شاه بود. در واقع، اين مأموريت از ژوئن 1947/ تير 1326 و با بازگشت شاپور از هنگ کنگ آغاز شد.


شاپور در صفحه دوّم معرفي خود را اينگونه ادامه مي دهد:

من در مقام کسي که در اين دوران آشفته رئيس عمليات و افسر عملياتي سرويسم در ايران بودم، القائاتي را که از آن زمان تاکنون از سوي برخي افراد "مطلع" عنوان مي شود که گويا تنها "عمليات چکمه" بود که قدرت را از چنگ مصدق و همپالکي هاي کمونيست او خارج نمود، به شدت تکذيب مي کنم. آنچه ما کرديم تنها فشردن ماشه احساسات مردم به پادشاه شان بود که به آن پيروزي همه جانبه انجاميد. اين اقدام بر بنياد هيچ احساس دگرخواهانه ديگر شدني نبود. در آنصورت، چنان که مي دانيم و براي آينده اي قابل پيش بيني، فقدان ايراني مستقل براي غرب فاجعه آفرين بود. همچنين بايد متذکر شوم که آشفته بازار ايران دستپخت خود ما بود؛ اشراف نفتي لندن از ديدن تحولات زمانه کور بودند و برخي آقايان محترم در وزارت امور خارجه [آمريکا] سبکسرانه راه بازي با "ناسيوناليست ها" و جبهه آن ها را برگزيده بودند! کاردار بريتانيا [در تهران]، که "محبوب" مصدق بود، نظرات لاقيدانه خود را در زمينه گرايش هاي دمکراسي و ليبراليسم در ايران داشت! [109] اين دخالت هاي بيجا، ناخواسته و تحريک کننده راه اصلاحات واقعي را مسدود ساخته و راه آنارشيست ها، عوامفريبان و "روشنفکران کافه نشين" را هموار نموده بود... [110]

زيرنويسها و مآخذ:
97- Donald N. Wilber, “Clandestine Service History: Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, November 1952- August 1953”. p. 1.
98- مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 47670.
99- همانجا، سند شماره 1 -325 -129 الف.
100- همانجا، سند شماره 325- 129 الف.
101- همانجا، سند شماره 1- 622- 129 الف.
102- همانجا، سند شماره 129-623-1 الف.
103- همانجا، سند شماره 47670.
104- همانجا، سند شماره 3- 325- 129 الف.
105- همانجا، سند شماره 4- 325- 129 الف.
106- همانجا، سند شماره 47673.
107- در زمان تدوين ظهور و سقوط سلطنت پهلوي اين زيرنويس را به عکس فوق افزودم: «شاپور ريپورتر و هيئت نمايندگي رويال داچ شل به هنگام ورود به تهران براي عقد قرارداد کنسرسيوم». در اصل عکس نام شرکت هواپيمايي هلند بر روي هواپيماي حاضر در فرودگاه کاملاً خواناست و به اين دليل بديهي است مسافريني که در فرودگاه حضور دارند اعضاي هيئت کمپاني رويال داچ شل هستند. فردي که در کنار شاپور ايستاده دنيس رايت است.
108- کاويان، شماره 11، سوم تير 1333، ص 24.
109- اشاره شاپور ريپورتر به رابطه حسنه دکتر مصدق با جرج ميدلتون، کاردار سفارت بريتانيا در تهران، است.
110- همانجا، سند شماره 16- 98- 129 الف.
قسمت ششم

سِر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332 قسمت چهارم

صعود چرچيل و آيزنهاور
در اواخر سال 1951 ميلادي تحولي در آرايش نيروهاي سياسي بريتانيا رخ داد که از منظر تأثير آن بر سرنوشت تاريخي ايران حائز اهميت فراوان است. در 25 اکتبر 1951/ 3 آبان 1330 دولت حزب کارگر، به رهبري کلمنت اتلي، در انتخابات شکست خورد و حزب محافظه کار، با اکثريتي ناچيز، به پيروزي رسيد و در ماه دسامبر وينستون چرچيل قدرت را به دست گرفت. دولت اتلي در قبال جنبش ملّي شدن صنعت نفت در ايران رويه اي مسالمت جويانه و معتدل داشت و راهکارهاي خشونت آميز را نمي پذيرفت. ويليام راجر لويس درباره موضع دولت اتلي در قبال جنبش ملّي ايران مي نويسد: «از ابتداي بحران در 1951 آنان آماده پذيرفتن اصلي ملّي شدن بودند. حکومت کارگري که برنامه خود را وقف ملّي کردن کرده بود، کار ديگري نمي توانست بکند. اما اصرار داشت که شرکت نفت انگليس و ايران مستحق دريافت غرامتي منصفانه است. شخص مصدق نيز با پرداخت غرامت به شرکت موافق بود.» [82]


کلمنت اتلي
به تبع همين نگرش است که اتلي با طرح "عمليات باکانير" [83] موافقت نکرد. اين طرح را شعبه خاورنزديک ام. آي. 6 به رياست جرج کندي يانگ براي ساقط کردن دولت مصدق و سرکوب جنبش ملّي در ايران تهيه کرده بود. يانگ اندکي بعد قائم مقام ام. آي. 6 شد و نقش بزرگي در هدايت کودتاي 28 مرداد به دست گرفت. او در سال هاي پسين با شاه و دوست و همکار ديرين و صميمي اش، سِر شاپور ريپورتر، رابطه نزديک داشت. [84]
جرج کندي يانگ، رئيس شعبه خاورنزديک ام. آي. 6 در دولت اتلي و قائم مقام ام. آي. 6 در دولت چرچيل

با صعود چرچيل رويه دولت بريتانيا در قبال جنبش ملّي ايران دستخوش تحولي اساسي شد. چرچيل، که يک بار در جواني و در مقام وزير جنگ بريتانيا کودتاي موفقي را در ايران تجربه کرده و سپس در مقام وزير مستعمرات جغرافياي سياسي جديد خاورميانه را ترسيم کرده بود،
[85] نمي توانست به سان اتلي با حوادث ايران سلوک کند. ديويد بروس، سفير آمريکا در فرانسه، اين تحول را چنين مي ديد: «حکومت جديد انگلستان به کلي با حکومت قبلي فرق داشت. اين حکومت نظريات جديدي داشت که از چرچيل با غرش يک شير زخمي شروع و با سخنان ايدن که حکومت کارگري را به خاطر ضعف در حين مبارزه سرزنش مي کرد مفهوم تر مي شد...» [86] از همين زمان است که طرح ام. آي. 6 براي کودتا در ايران مورد تصويب چرچيل قرار گرفت و تدارک براي اجراي آن آغاز شد.

وينستون چرچيل
اندکي بعد، در انتخابات سال 1952، حزب جمهوريخواه به پيروزي دست يافت و در ژانويه 1953/ دي 1331 ژنرال دوايت آيزنهاور به عنوان سي و چهارمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا قدرت را به دست گرفت. آيزنهاور، که مورخين آمريکايي او را معمار اصلي تهاجم پيروزمند متفقين و شکست آلمان نازي مي دانند، در سال هاي پس از جنگ رئيس دانشگاه کلمبيا و از سال 1950 فرمانده کل نيروهاي ناتو بود. زمامداران جديد آمريکا، برخلاف دولت دمکرات ترومن که، حداقل تا سال 1951، به ناسيوناليسم مصدق به عنوان سدّي در برابر کمونيسم مي نگريست، از نظريات کساني چون والتر لاکوئر متأثر بودند که ناسيوناليسم موجود در خاورميانه را به طور قطع راهگشاي کمونيسم مي دانستند. [87] دکتر مصدق و مشاوران اصلي او اين تحول اساسي در نگرش زمامداران دنياي غرب را درنيافتند و همچنان کوشيدند تا با بزرگنمايي تهديد کمونيسم براي ايران حمايت ايالات متحده را جلب کنند. [88] آنتوني ايدن، وزير خارجه دولت چرچيل، در خاطراتش مي نويسد: آِيزنهاور «دچار وسواس خطر کمونيسم در ايران و بي اندازه دلواپس مصدق است.» [89]


دوايت آيزنهاور
در برخي تحقيقات جديد، عامل اصلي چرخش سياست ايالات متحده آمريکا در قبال تحولات ايران نه صعود دولت آيزنهاور (ژانويه 1953) بلکه برتري قطعي ايالات متحده بر اتحاد شوروي در زمينه صنايع نظامي عنوان شده که در سال 1952 و در واپسين ماه هاي زمامداري ترومن رخ داد.
فرانسيس گاوين، استاد دانشگاه ويرجينيا، مي نويسد: در کتب و مقالات يکي پس از ديگري بر تفاوت فاحش ميان سياست هاي دو دولت ترومن و آيزنهاور در قبال ايران تأکيد مي شود در حالي که بررسي شواهد به سادگي روشن مي کند که چنين شکاف فاحشي وجود نداشت. در واقع، چرخش سياست هاي آمريکا در قبال ايران در دوران دولت ترومن صورت گرفت و مهم ترين دليل اين مدعا سند شماره 1 /136 شوراي امنيت ملّي مورخ 20 نوامبر 1952/ 29 آبان 1331 است.
[90] اين سند به شکلي آشکار مهاجم تر و يکسويه تر از اسناد مشابه پيشين است و بيانگر تمايل فزاينده دولت ترومن است به مداخله مستقيم در امور داخلي ايران، در صورت لزوم، و نيز به پذيرش مخاطرات جنگ. سند فوق نشان مي دهد که در سياست آمريکا در قبال ايران تغييري رخ داده و اين تغيير در دوران متأخر دولت ترومن است. اين نکته اي است که در نوشتار تاريخي کاملاً ناديده انگاشته مي شود.
گاوين مي افزايد: در بهار و تابستان 1952 بسياري از اعضاي دولت ترومن مواضع خود را در قبال مصدق تغيير دادند. در 1951 آمريکايي ها مي ترسيدند اقدام نظامي در ايران سبب مداخله شوروي يا کودتاي حزب توده شود، ولي در 1952 اين نگراني عليه مصدق سوق يافت. دولت ترومن نگران بود که اقدامات رهبر ايران سبب تسريع در بحراني شود که به سقوط ايران در مدار شوروي بيانجامد. در سند 1 /136 گفته مي شود: «گرايش هاي کنوني در ايران حفظ کنترل توسط يک حکومت غير کمونيستي را براي مدت طولاني دشوار ساخته است.» و «توانايي جبهه ملّي براي حفظ کنترل بر اوضاع نامشخص است.» مقايسه سند 1/ 136 با اسناد قبلي شوراي امنيت ملّي آمريکا روشن مي کند که سياست دولت ترومن در قبال ايران با گذشت زمان دگرگون شده و بدانجا رسيده که در اواخر سال 1952 مايل است از طريق اقدامات تهاجمي ايران را از افتادن به مدار شوروي باز دارد.


هري ترومن
فرانسيس گاوين علت اصلي اين چرخش در سياست ايالات متحده در قبال ايران را نه صعود دولت آيزنهاور بلکه افزايش قدرت نظامي آمريکا و فرادستي قطعي آن بر اتحاد شوروي مي داند. او مي نويسد: تغيير در توازن نظامي جهان نقش اساسي در اين امر داشت. در سال هاي 1950 -1951 ايالات متحده به قدر کافي مطمئن نبود که بتواند در سياست خود در قبال ايران ريسک کند و از مداخله نظامي شوروي يا کودتاي حزب توده هراس داشت. ايالات متحده حاضر نبود براي دفاع از ايران به اقدام نظامي دست زند و به بريتانيا نيز اجازه مداخله نظامي نمي داد. در پيامد احداث تأسيسات نظامي عظيمي که از اواخر 1950 آغاز شد و در نيمه 1952 به ثمر نشست، ايالات متحده از اقدام به سياست هاي يکسويه و تهاجمي، هم در خاورميانه و هم در ساير مناطق (کره، جنوب شرقي آسيا، آلمان)، کمتر هراسان بود. بدينسان، همانگونه که مارک تراختنبرگ [91] و ملوين لفلر [92] توانمندانه نشان داده اند، از اوايل 1951 تا 1953 ايالات متحده در قبال اتحاد شوروي از موضع ضعف نسبي به موضع اقتدار کافي رسيد. آن نوميدي که طراحان نظامي آمريکا در سال 1951 در قبال مسائل ايران احساس مي کردند در اواخر 1952 به خوش بيني فزاينده مبدل شد. [93]
نامه محمدرضا پهلوي به چرچيل
کانون هاي حامي محمدرضا پهلوي، برخلاف دکتر محمد مصدق و مشاوران او، [94] اين چرخش بنيادين در مواضع زمامداران بريتانيا و ايالات متحده آمريکا را به سرعت دريافتند و تلاش براي بهره برداري از آن را آغاز کردند. گواه ما نامه اي است از محمدرضا پهلوي که در مجموعه اسناد سر شاپور ريپورتر به دست آمده است. اين نامه خطاب به سر وينستون چرچيل است و طي آن شاه مي کوشد تا به عنوان خواننده کتاب خاطرات جنگ دوّم جهاني چرچيل علاقه زمامدار جديد دولت بريتانيا را جلب کند.
درباره سند فوق توضيحات زير ضرور است:
1- نامه به خط اسدالله علم است و در اسناد شاپور به دست آمده. حدس نگارنده اين است که نامه فوق به توصيه جرج کندي يانگ براي جلب علاقه چرچيل به شاه جوان ايران نوشته شد تا از اين طريق راه براي تصويب طرح ام. آي. 6 براي کودتا در ايران هموار شود. يانگ در دولت اتلي مدير منطقه خاورنزديک در ام. آي. 6 بود و در دولت چرچيل قائم مقام اين سازمان شد.
2- در نامه نام مخاطب ذکر نشده ولي متن به روشني نشان مي دهد که خطاب به وينستون چرچيل است.
3- نامه فاقد تاريخ است ولي با دقت در متن مي توان زمان نگارش را تعيين کرد. خاطرات جنگ دوّم جهاني چرچيل طي سال هاي 1948 -1953 در شش جلد به تدريج به چاپ رسيد و در همان سال ها به عنوان کتابي پرفروش و جنجالي شناخته مي شد. نامعقول است اگر تصوّر کنيم که شاه اين کتاب را سال ها بعد از انتشار آن، يعني در سال هاي بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، خوانده و به چرچيل نامه نوشته است. اين تأخير نوعي بي توجهي و بي نزاکتي محسوب مي شد.
4- محمدرضا پهلوي شخصيتي فرهيخته و علاقمند به کتاب نبود که پس از مطالعه هر کتاب مهم خطاب به نويسنده مطلبي بنويسد. تصوّر مي رود که اين نامه تنها نمونه اي است از اين دست که مي توان يافت. بنابراين، يک الزام مهم او را به نگارش نامه فوق واداشته است. اين الزام همان پيروزي چرچيل در انتخابات و صعود او به قدرت است؛ کسي که سرنوشت شاه با طرز تلقي و تصميم او رقم مي خورد.
5- متن نامه به وضوح محمدرضا پهلوي را يک حکمران جوان نشان مي دهد که از اين طريق مي خواهد به دل دولتمرد مقتدر دنياي غرب راهي باز کند و خود را جواني شايسته زمامداري نشان دهد.
6- در نامه به سفر لرد جوئت [
95] به ايران و ديدار با او اشاره شده است. اين سفر بايد پس از کناره گيري لرد جوئت از مقام رياست ديوانعالي بريتانيا و احتمالاً در اواخر سال 1951 يا در سال 1952 صورت گرفته باشد.

[نامه محمدرضا پهلوي به سر وينستون چرچيل]
آقاي [نام مخاطب ذکر نشده است.]
شايد من يکي از هزارها خواننده کتاب نفيس و پرقيمت خاطرات جنگ جهاني دوّم شما باشم و شايد اين نامه يکي از هزارها نامه[اي] باشد که شما از خوانندگان اين کتاب دريافت مي داريد و نظريات مختلف آن ها را درباره آن مطالعه مي کنيد. من هم اجازه مي خواهم چند دقيقه وقت شما را بگيرم و اثري [را] که اين کتاب در روح من گذاشته بيان کنم.
علاوه بر آن که موضوع کتاب بي نهايت مشغول کننده است، من گمان مي کنم طوري در آن نوشته شده و به طوري حقايق را عريان ذکر کرده که هر خواننده[اي] را بي اختيار به تحسين وادار مي نمايد. به علاوه، خاطرات شما انعکاسي از يک روح بزرگ و دمکرات و پابند به پرنسيب است. نمي دانيد وقتي من خواندم که در بحبوحه جنگ و حتي در آستانه شکست در نتيجه عدم تمايل مجلس عوام استراليا به ادامه جنگ سربازان استراليايي در آفريقا تصميم گرفتيد طرق را از سربازان استراليايي تخليه کنيد و سرباز انگليسي به جاي آن ها بفرستيد تا چه حدّ تحت تأثير قرار گرفتم و تا چه حد به شما تحسين فرستادم. يا موقعي که مي خواندم در جنگ صحرا چقدر از صفات عاليه فرماندهي دشمن تمجيد مي کنيد و فرماندهي قواي خودتان را مورد ايراد قرار مي دهيد تا چه حدّ به روح بزرگ شما آفرين فرستادم.
اما آن چه مرا به تعجب وادار مي کند انرژي و قدرت عمل شما در هنگام اين بلاي عظيم است که بايد دنيايي را زير نظر مي داشته و هيچ نکته از معضلات جنگ را از نظر دور نمي کرديد. خود من با مقياس خيلي خيلي کوچکي، که شايد يک هزارم اشتغالات شما در آن موقع نباشد، مسئوليت هاي مملکت دارم و به اين جهت احساس مي کنم که اين همه توجه به مسائل مختلف و تحمل اين همه ناملايمات و سختي ها و شکست ها چه کار پرعظمت و پرمشقتي است. من بعد از خواندن اين کتاب (که آخرين مجلد را هنگامي که يک ماه تعطيل تابستاني خودم را در اروپا مي گذراندم خواندم) ناگزيرم اين نکته را بگويم که واقعاً فقط اکتفا به همين يک بار مطالعه خاطرات شما نخواهم کرد؛ چنانکه به يکي از همکاران و دوستان شما، لرد جوئت، که به کشور ما آمده بود گفتم هر وقت احساس مي کنم که در زير بار مسئوليت هاي خودم ناتوان و خورد مي شوم از کتاب خاطرات شما به عنوان پناهگاه استفاده خواهم کرد. اميدوارم اگر سال آِينده در تعطيلات تابستاني به انگلستان بيايم سعادت ملاقات با خودتان را براي چند دقيقه به من بدهيد.
[96]





نامه محمدرضا پهلوي به چرچيل (به خط اسدالله علم)



نامه اي از اسدالله عل به شاپور ريپورتر، مورخ مرداد 1334. اين نامه را به عنوان نمونه اي از مکاتبات علم و شاپور درج مي کنم تا هم روابط نزديک اين دو را نشان دهم و هم مقايسه دستخط علم با دستخط نامه محمدرضا پهلوي به چرچيل ممکن باشد.

زيرنويسها و مآخذ:
82- جيمز بيل و ويليام راجر لويس، مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران، نشرنو، 1368، ص 382.
83- Operation Buccaneer
"باکانير" به معني "دزد دريايي" است و اين نامي است که مقامات سرويس اطلاعاتي بريتانيا به مصدق داده بودند.
84- George Kennedy Young (1911- 1990)
جرج کندي يانگ از چهره هاي سرشناس سياسي و اطلاعاتي بريتانياست. به دليل اهميت يانگ در مقاله جداگانه اي به معرفي او، جايگاهش در کودتاي 28 مرداد و پيوندش با محمدرضا پهلوي و سِر شاپور ريپورتر پرداخته ام. بنگريد به: "
سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332" در www.shahbazi.org
85- براي آَشنايي با نقش چرچيل در کودتاي 3 اسفند 1299 بنگريد به: عبدالله شهبازي، "نقش کانون هاي استعماري در کودتاي 1299 و صعود رضا خان به سلطنت"، تاريخ معاصر ايران، سال چهارم، شماره 15- 16، پائيز و زمستان 1379، صص 9- 42. متن کامل اين مقاله در www.shahbazi.org موجود است.
86- مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، صص 451- 452.
87 - والتر لاکوئر، انديشه پرداز متنفذ يهودي، در سال 1956 نوشت: «ناسيوناليسم در خاورميانه نيرويي مخالف کمونيسم نيست. به عکس، در وضع کنوني هموارکننده راه کمونيسم و همکار آن است. کمونيسم... در پيوند با ناسيوناليسم رشد مي کند و براي ساليان مديد امکان بروز تعارض ميان اين دو محتمل نيست.»
(Walter Z. Laqueur, Communism and Nationalism in the Middle East, London: Routledge & Kegan Paul, 1956, p. 275)
88- بنگريد به: مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، صص 308، 316.
89- Anthony Eden, Full Circle: The Memoirs of Anthony Eden, Boston, Mass.: Houghton Mifflin, 1960, pp. 232- 235.
90- NSC 136/1, "United States Policy Regarding the Present Situation in Iran," dated November 20, 1952.
براي مطالعه ترجمه فارسي اين سند بنگريد به: عبدالرضا هوشنگ مهدوي و اصغر اندرودي [مترجم]، اسناد روابط خارجي آمريکا دربارۀ نهضت ملّي شدن نفت ايران، تهران: علمي، 1377، ج 2، صص 784- 790. در مأخذ فوق مي توان سير تحول نگرش دولت آمريکا به حوادث ايران را بر اساس اسناد سياستگزاري شوراي امنيت ملّي ايالات متحده دنبال کرد.
91- Marc Trachtenberg
92- Melvyn Leffler
93- Francis J. Gavin, "Politics, Power, and US Policy in Iran, 1950-1953", Journal of Cold War Studies, 1.1, Winter 1999.
94- ضعف شناخت سياسي مشاوران دکتر محمد مصدق از تحولات جهاني را مي توان در نمونه زير مشاهده کرد: زماني که حزب جمهوريخواه در انتخابات 1952 پيروز شد، حسين فاطمي، وزير خارجه جديد دولت مصدق، در باختر امروز سرمقاله اي نوشت؛ از صعود جمهوريخواهان به شدت استقبال کرد و آن را نويد چرخش سياست هاي آمريکا به سود ايران برشمرد. اين مقاله سبب رنجش مقامات دولت ترومن شد و مديرکل وزارت خارجه آمريکا اللهيار صالح، سفير ايران در واشنگتن، را احضار کرد و با اشاره به مقاله فاطمي گفت: «ما که بدي در حق شما نکرده بوديم، اين چه مطلبي است که نوشته ايد. به علاوه، ما هنوز سه ماه ديگر در قدرت هستيم.» صالح اظهارات مقام آمريکايي را به مصدق منعکس کرد و مصدق فاطمي را توبيخ نمود. (مطلب فوق را از آقاي دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوي شنيدم و با کسب اجازه از ايشان نقل مي کنم.)
95- Sir William Allen Jowitt, Viscount of Stevenage, Earl Jowitt (1885- 1957)
سر ويليام جوئت از قضات سرشناس بريتانيا بود که در سال 1940 دادستان کل و در سال 1945 رئيس ديوانعالي بريتانيا شد و تا سال 1951 در اين مقام بود. او در سال 1945 به بارون جوئت، در سال 1947 به ويسکونت استيونيج ملقب شد و در سال 1951 به مقام ارلي دست يافت.
96- مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 18- 98- 129 الف.
قسمت پنجم