۱۳۹۸ آبان ۲۹, چهارشنبه
تاریخ دگراندیشان در اتحاد جماهیر شوروی: از استالینزدایی تا پروسترویکا، نویسنده: باربارا مارتین، انتشارات: بلومزبری آکادمیک، ۲۰۱۹.
cvce.eu
تاریخ دگراندیشان در اتحاد جماهیر شوروی: از استالینزدایی تا پروسترویکا، نویسنده: باربارا مارتین، انتشارات: بلومزبری آکادمیک، ۲۰۱۹.
دادرسی در مسکو: جنایتهای شوروی و همدستیِ غرب، نویسنده: ولادیمیر بوکُفسکی، مترجم: آلیونا کوژِونیکُف، انتشارات: ناینث آف نوومبر پرس، ۲۰۱۹.
انتقاد شدید از یوزف استالین در «سخنرانیِ محرمانه»ی نیکیتا خروشچف در «بیستمین کنگرهی حزبی» در سال ۱۹۵۶ به شک و تردیدی عذابآور نسبت به فهم کلی از گذشتهی شوروی انجامید. خروشچف نه تنها نمیخواست خللی در باور به حقانیت کمونیسم ایجاد کند بلکه خواهان آن بود که آتش شور و اشتیاق را در دلها شعلهور سازد. با وجود این، حملهی او به استالین به عنوان معمار «مالکیت اشتراکی» و سرکوب سیاسی، و به عنوان رهبر نظامیِ پراشتباه دوران جنگ، اختلافاتی را پدید آورد که تا امروز برطرف نشده است. این بازنگری ارزشها، که دردناک اما مهیج است، مبنای کتاب باربارا مارتین دربارهی چهار نویسندهای است که مطالعهی تاریخ آنها را به مخالفت سیاسی با نظام کمونیست واداشت: الکساندر سولژنیتسین (۲۰۰۸-۱۹۱۸)، آنتون آنتونوف-افسییِنکو (۲۰۱۳-۱۹۲۰)، الکساندر نِکریچ (۱۹۹۳-۱۹۲۰) و روی مِدوِدِف (متولد ۱۹۲۵ و تنها عضو باقیماندهی این گروه).
مارتین با اصطلاح «دههی شصتیها» [به تاریخ میلادی] بازی میکند و این چهار نفر را در زمرهی آنها میشمارد اما این چهار نفر همگی مسنتر از نویسندگان و هنرمندان دورهی خروشچف بودند که این اصطلاح معمولاً در مورد آنها به کار میرود. آنها در هنگام مرگ استالین آدمهای کاملاً پختهای بودند و در مقایسه با نویسندگانی مثل واسیلی آکسیونوف (۲۰۰۹-۱۹۳۲) و یِوگِنی یِفتوشِنکو (۲۰۱۷-۱۹۳۳) بیش از آن که در پی کشف امکانات جدیدی برای خودشکوفایی باشند، خواهان ارزیابیِ گذشتهی شخصی و جمعی بودند. از بعضی جهات، درستتر است که آنها را «دههی چهلیها» بخوانیم زیرا تجربهی تلخ درگیریِ مسلحانه و سرکوب سیاسی را از سر گذرانده بودند.
نکریچ در کتاب «۲۲ ژوئن ۱۹۴۱»، که نخستین بار در سال ۱۹۶۵ منتشر شد، دقیقاً به تاریخ جنگ جهانی دوم پرداخت. بهرغم صدور مجوز رسمی برای انتشار این کتاب، انتقاد او از ماهها آشفتگی در پی هجوم آلمان، توفانی از مناقشه پشت درهای بسته به راه انداخت. نکریچ مورخی حرفهای بود و مطالعات معتبری دربارهی امپریالیسم بریتانیا انجام داده بود. بنابراین، بعید بود که به شخصیتی جنجالآفرین تبدیل شود. اما همان طور که مارتین نشان میدهد، هیچ یک از این چهار نفر نمیخواستند عمداً طغیان کنند. رابطهی آنها با مسئولان حکومتی «به علت تغییر سیاست رسمی و تندشدن گفتمان دگراندیشان»، دستخوش نوعی «متارکهی متقابل تدریجی» شد. سخنرانی لئونید بِرِژِنِف در ۹ مه ۱۹۶۵ به مناسبت بیستمین سالگرد پیروزی در جنگ جهانی دوم خبر از حماسی جلوه دادن مجدد جنگ میداد؛ در این رویکرد به جای درد و رنج و آشفتگیِ نخستین سالهای جنگ بر فتح برلین تأکید میشد. بنابراین، انتشار «۲۲ ژوئن ۱۹۴۱» فوقالعاده نابههنگام بود. طرفداران دوآتشهی استالین مورخان حرفهایِ مدافع نکریچ در «مؤسسهی مارکسیسم-لنینیسم» را «دار و دستهی مخالف شوروی» خواندند.
دیگر «مورخان دگراندیش» با تغییر نگرش رسمی به میراث سیاسیِ استالین درافتادند. در سپتامبر ۱۹۶۵، ادارهی مرکزیِ نشر آثار سیاسی و تاریخی با انتشار کتاب مدودف، «قضاوت را به تاریخ واگذارید»، مخالفت کرد. سولژنیتسین هم از نویسندهی محبوب «یک روز در زندگی ایوان دنیسویچ»، که در سال ۱۹۶۲ با اجازهی خود خروشچف منتشر شد، به مورخ اردوگاههای زندانیان سیاسی تبدیل شد. ]شاهکار او[ «مجمع الجزایر گولاگ» (۱۹۶۸-۱۹۵۸) تنها به صورت مخفیانه در اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد. در سال ۱۹۶۵، آنتونوف-افسیینکو زندگینامهی پدرش، ولادیمیر، انقلابیِ بلشویک اعدامشده در جریان تصفیههای استالین، را منتشر کرد که با نقدهای مثبت و استقبال عمومی روبرو شد. اما او به تدریج به مخالفت با کل نظام استالینی پرداخت. کتاب او، «چهرهی یک جبار»، که در اواخر دههی ۱۹۷۰ نوشته شد، تنها به زبان انگلیسی انتشار یافت، و خودش در سال ۱۹۸۴ دستگیر و از مسکو تبعید شد.
این که بگوییم مخالفت در دل مدافعان نظامِ حاکم جوانه زد حرف جدیدی نیست اما توصیفی که مارتین از تاریخ به عنوان وسیلهی ابراز مخالفت ارائه میدهد دقیق و روشنگر است. او به شکل متقاعدکنندهای میگوید که مروجان «تاریخ دگراندیشانه» طیف گستردهای، از شاهدان عینی گرفته تا نویسندگان و مورخان حرفهای، را دربرمیگرفتند. با این همه، همگی اصول مشترکی داشتند: رابطهای درگیر با گذشته داشتند (همچون دانشگاهیان سرد و بیاعتنا نبودند)، به اظهارات شخصی عمیقاً احترام میگذاشتند و به نگارش آثاری جذاب و خواندنی متعهد بودند. گاهی در این نوشتهها توهین و انتقامجویی به چشم میخورد، و اهداف ادبی و تاریخی اغلب با هم در تعارض بود.
استدلال مارتین مبنی بر این که آثار تاریخی معمولاً به طور جمعی نوشته میشد به او اجازه میدهد که طیف چشمگیری از شخصیتهای فرعی را به خواننده معرفی کند، از همصحبتهای نکریچ گرفته تا کسانی مثل نویسنده و دانشمندی به نام یِلِنا چوکُفسکایا که در نگارش «مجمعالجزایر گولاگ» به سولژنیتسین کمک کردند. تنها حوزهی تاریخنگاریِ دگراندیشانه که مارتین به آن چندان اعتنا نمیکند گروه «پامیات» (حافظه) است- این بیاعتنایی عجیب است زیرا او یکی از ویراستاران مجموعه مقالاتی به زبان روسی در همین حوزه است. از میان اعضای این گروه میتوان به مورخان دگراندیش پیشرویی مثل آرسِنی روگینسکی (۲۰۱۷-۱۹۴۶) اشاره کرد که به علت تحقیقاتش دربارهی تاریخ سرکوب سیاسی نه تنها از کار اخراج بلکه زندانی شد.
احتمالاً یکی از دلایل تصمیم مارتین مبنی بر تمرکز بر این اشخاص خاص آشنایی خوانندگان غربی با آنها است. سولژنیتسین و نکریچ مجبور به مهاجرت شدند، در حالی که مدودف و آنتونوف-افسیینکو به نمادهای مهم «تامیزدات» -انتشار آثار در خارج از شوروی- تبدیل شدند. اگر غربیها هر چهار نفر را منتقد اخلاقیِ نظام شوروی میشمردند، مسئولان این کشور هم آنها را از یک نظر دیگر همسان میدانستند: «محتوای آثار دگراندیشانه اهمیتی کمتر از نفس مخالفت با سانسور داشت.» اما در عمل چندان وجه اشتراکی میان آنها وجود نداشت: مدودف عقیده داشت که حزب کمونیست اصلاحپذیر است؛ نکریچ نمایندهی جناح لیبرال نظامِ حاکم بود؛ و سولژنیتسین به صراحت با کمونیسم مخالفت میکرد. همان طور که مارتین در فصل آخر کتاب نشان میدهد، این اختلافات در دوران گلاسنوست ]فضای باز سیاسی[ اهمیت یافت. از یک طرف، این اختلافات انتشار «مجمعالجزایر گولاگ» را پیوسته به تأخیر انداخت، و از طرف دیگر، به نادیده گرفتن مدودف از سوی نسل جدید مورخانی انجامید که مخالف سرسخت شوروی بودند.
ولادیمیر بوکوفسکی، دگراندیش نامدار که از مورخان موردنظر مارتین جوانتر بود، وجه تمایز دیگری هم داشت زیرا در دوران حرفهای طولانی و برجستهاش چندان به تاریخ نپرداخت. در اقامهی دعوی از طرف حزب کمونیست علیه بوریس یلتسین در سال ۱۹۹۲، وکلای مدافع بوکوفسکی را به عنوان شاهد به دادگاه فراخواندند. به همین علت، به وی اجازه دادند که به اسناد سرّی در بایگانیهای مسکو دسترسی داشته باشد؛ او تعداد زیادی از این اسناد را اسکن کرد و بر اساس آن کتاب «دادرسی در مسکو» (۱۹۹۶-۱۹۹۵) را نوشت. اکنون ترجمهی انگلیسیِ این کتاب با افزودن فصل جدیدی دربارهی دوران گورباچف منتشر شده است. او با استناد به این اسناد نطق طولانیِ آتشینی علیه تلاشهای شوروی برای فریب افکار عمومی در غرب و «جنون شورویستاییِ» ناشی از آن ایراد میکند. آنهایی که به گذشتهی اتحاد جماهیر شوروی علاقه دارند نباید مأیوس شوند: گزیدهای از این اسناد مهم، البته بدون ارجاعات آرشیوی، به لطف جان کراوفوت ترجمه شده و در وبسایت bukovsky-archive.com در دسترس همگان قرار دارد.
برگردان: عرفان ثابتی
مجلهی آرنتپژوهی، سردبیر: جیمز بری. انتشارات: مرکز اسناد فلسفی پیشکش به دکتر مژگان قاضیراد، رفیقی رئوف، بزرگواری بلندنظر و دوستدار هانا آرنت
radioopensource
مجلهی آرنتپژوهی، سردبیر: جیمز بری. انتشارات: مرکز اسناد فلسفی
پیشکش به دکتر مژگان قاضیراد،
رفیقی رئوف، بزرگواری بلندنظر و دوستدار هانا آرنت
هانا آرنت هم در زندگی سرگذشتی غریب داشت و هم، میراث وی، از پسِ مرگ، سرنوشتی نادر یافت. در زمان حیات، طرز فکر فلسفی، سبک زندگیِ حرفهای و منش شخصی از او یک یهودی مطرود (pariah) ساخت. حتی تا دو سه دهه پس از درگذشت آرنت، به ندرت عقائد و آرای وی در دپارتمانهای فلسفه و علوم اجتماعی تدریس میشد و در کنار دیگر مکاتب فکری مهمِ قرن بیستم موضوع تحقیق قرار میگرفت. از اواخر قرن گذشته بود که ناگهان شوق خوانش و کاوش آثار و آراء آرنت به موجی عالمگیر بدل گشت، تا جایی که امروزه، طبق برآوردِ بسیاری صاحبنظران، از گفتار و نوشتار هیچ متفکر قرن بیستمی به اندازهی هانا آرنت نقل قول نمیشود و حتّی رسانههای عمومی نام کمتر فیلسوفی را به کثرتِ نام آرنت میآورند. چه بسا تنها نگاهی سنجشگر به شتاب فزایندهی شمارِ رسالههای دانشگاهی، کتابها و جستارهایی که فقط در زبانهای لاتین نوشته میشود، بر این ارزیابی صحّه بگذارد. این امر گواه چیزی نیست جز آنکه آرنت پرسشهایی درانداخت و افقهایی پیشاروی دیگران گشود که نه تنها تازگی خود را از دست ندادهاند که روز به روز درجهی بالاتری از اهمیت و ضرورت مییابند. چهل و چهار سال از کرانه کردنِ آرنت میگذرد، اما هر چه از عصر آرنت دورتر میشویم، «اکنونیّت» و درهمتنیدگی تفطّنها و شهودهای فکری او با روزگار ما آشکارتر و آشناتر میگردد.
سالنامهی آرنتپژوهی به سردبیری جیمز بَری، استاد فلسفهی دانشگاه ایندیانا، مجلّهای دانشگاهی و تخصصی، متمرکز بر حیات، افکار و آثار آرنت است. مرکز اسناد فلسفی (PDC)، ناشری غیرانتفاعی و دانشگاهی در آمریکا، این سالنامه را در دو نسخهی دیجیتال و کاغذی منتشر میکند. از سال ۲۰۱۷ تا کنون، سه شماره از این سالنامه بیرون آمده است.
دیباچهی سردبیر بر شمارهی نخست آرنتپژوهی با نقل یکی از مشهورترین عبارات و کلیدیترین اندیشههای آرنت آغاز میشود؛ عبارتی که بازتاب فهمِ آرنت از مقولهی «فهمیدن» و پیوندش با امر سیاسی است:
«فهمیدن…. فعّالیّت پایانناپذیری است که طیّ آن، در تحوّل و تنوّعی مدام، با خود کنار میآییم و با واقعیّت آشتی میکنیم، یعنی میکوشیم چنان در جهان باشیم که گویی در خانهی خویشایم.» این تعبیر اخیر، to be at home in the world و «خانه» و «جهان» از مفاهیم مرکزی در تفکر آرنت به شمار میروند، فیلسوفی که به خاطر یهودی بودن، طعم راندهگی از خانهی خویش و بیگانگی با جهان را به تلخی چشید. آرنت برای «کنار آمدن با خود و آشتی با جهان» سعیای بلیغ در کار کرد و راههای ناپیمودهای را آزمود. او در ششم اوت سال ۱۹۵۵ در نامهای به استاد و مرادش کارل یاسپرس نوشت: «بله، من میخواهم این بار جهانِ گسترده را پیش روی شما بیاورم. من خیلی دیر، به واقع از سالهای اخیر، شروع به دوست داشتنِ جهانی کردم که اکنون بدان قادرم. از سر حقّگزاری میخواهم عنوان کتابم را دربارهی نظریههای سیاسی "عشق به جهان" (Amor Mundi) بگذارم.»
احتمالاً همین نیاز به غرابتزدائی از جهان، نشاندن مدنیّت به جای بربریت و مهار دیگرستیزیِ ویرانگرِ آن در زمانهی کنونی است که ما را همچنان محتاجِ بازگشتِ تأملورزانه و خواندنِ نقّادانهی آرنت میکند؛ جهانی از هم گسیخته با ساکنانی روان و از جا به درشده در امواج پرتلاطمِ کوچیدنها و ریشهباختنها، و خسته از انواعِ خشونتهای سیستماتیکِ ساختاری و نهادی علیه فردِ تنها و بیپناه.
نویسندهی دیباچه در پاسخ به این پرسش که چرا امروزه بیش از گذشته آرنت میخوانیم، احتمال میدهد که شاید چون عصر ما خطرناکتر از روزگار اوست، زیرا سنّتهای فکری و سیاسیای که آرنت نسبت به فرسودگی و پوسیدگی آنها هشدار میداد، امروزه بسی رفوناپذیرتر و بیاعتبارتر از نیم قرنِ پیش به نظر میآیند. حتّی طی دهههای گذشته، نابسندهگی و ناکارآمدی روششناسی اجتماعی و سیاسیِ جایگزینِ آن سنتها نیز، بیش و کم، عیان و اثبات گشته است. ما از ورای نیم قرن همچنان به آرنت بازمیگردیم تا مگر راز سرگردانیمان در جهانیْ شتابان و بیامانْ دگرگونشونده را با نظر در آینهی آثارش بازگشاییم.
مسئلهی ما همچنان مسئلهی آرنت است: بهترین شیوهی زندگی در جهانی که به رغم پذیرا نبودنِ ما، همچنان ما در برابرش مسئولایم چیست؟ سردبیر آرنتپژوهی تأکید میکند که آرنت ــ به اقتفای قهرمان فلسفیاش سقراط خود همواره بر راهگشایی تقریرِ درستِ پرسش و تدقیقِ در پرسشهای درست اصرار میورزید و هرگز به امکان دستیابی به پاسخهای سرراست و نهائی برای بغرنجهای بنیادی و پیچیدهی بشری امید نبست. از دیدِ جیمز بَری، برای طیف متنوع و متکثّر مسائلی چون حقوق بشر، مصرفگرایی، هویّت نژادی و قیامهای تودهای، آثار آرنت مدخلها و مطلعهای سودمندی برای اندیشیدن به دست میدهند. بَری راهاندازی مجلهی آرنتپژوهی را پاسخی به نیاز زمانهی ما به بهرهگیری جدّیتر از میراث آرنت، در تلاشی چارهجویانه برای رهایی از شرور دامنگستر و مصائب معاصر فرامینماید. همانطور که آرنت بسندهگی به یک رشته مانند فلسفه یا نظریهی سیاسی یا تاریخ را برای درک درست واقعیت ناروا و راهزن میانگاشت، مجلهی آرنتپژوهی نیز در شناخت احوال و آثار آرنت بیشتر رویکردهایی میانرشتهای و چندرشتهای در پیش میگیرد.
تکیه و تأکید سردبیر مجلّه بر آن است که مسائل آرنت مسائل مایند، «چون ما در جهانی میزیایم که اگر بخواهد به حقّ جهانی انسانی خوانده شود، نیازمند ماست.» وی با برجستهساختن اهمیّت گوش به زنگ بودنِ همیشگی نسبت به امکان برآمدنِ پدیدههای بیمانند و رخدادهای نوپدید (همانند توتالیتاریسم و هولوکاست در قرن بیستم)، بسیاری از معضلها و فاجعههای کنونی را صورت دگردیسیده و نسخهی نوشدهی مصائب و مسائلی کهن قلمداد میکند: «مرزِ مات و محوِ میان فاکتها (واقعیتها) و دیدگاهها در گفتار عمومی، ظهور تودهگراییِ واکنشی در ایالات متحده و اروپا، تأثیر فزایندهی امپریالیسم اقتصادی جهانی و به موازات آن شکست ساختارهای سیاسی ثباتبخش، بیجاشدگی که به بحرانِ نوپدید پناهندگی دامن زده، همه در هیئت عصرِ جنگی پایانناپذیر خود را فرامینماید.»
اوّلین مطلب شمارهی نخست آرنتپژوهی، جستاری از هانا آرنت با عنوان «دولت-ملّت و دموکراسی» است که برای نخستین بار به زبان انگلیسی در این مجله منتشر شد. آرنت این جستار را در سال ۱۹۶۳، برای رادیو آلمان، در این کشور، نوشت، یکی از حدوداً پنجاه جستاری که در سال ۲۰۱۸ در کتابی با عنوان اندیشیدن بدون تکیهگاه: جستارهایی دربارهی فهم ۱۹۵۳-۱۹۷۵ برای نخستین بار به زبان انگلیسی به چاپ رسید. آرنت زمانی »دولت-ملّت و دموکراسی« را نوشت که از پس فجایع فاشیسم و نازیسم، باز تبِ ناسیونالیسم تندرو گریبان اروپا را گرفته بود، وضعیتی که به امروز اروپا بیشباهت نیست و قوّتیابیِ راست افراطی در بسیاری از کشورهای این قارّه و روندهایی چون برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا از جلوههای آن است، همچنین، محبوب شدن شعار «اول آمریکا» در ایالات متحده و پیروزی تودهگراییِ قومیتگرای ناسیونالیستی و مهاجرستیز در این کشور. محور کلیدی این جستار مفهوم «تکثّر» (plurality) است: افرادِ متکثر میتوانند در فضایی که آنان را به یکدیگر میپیوندد و همزمان فاصلهی میانشان را پاس میدارد ــ یعنی قلمرو عمومی ــ عمل کنند و قدرت بیافرینند. سیاستِ تکثّر انسانی ما را به شکل دیگری از فهمِ حاکمیّت سیاسی (political sovereignty) فرامیخواند. این نظریهپرداز اندیشهی سیاسی، حاکمیّتِ نشئتگرفته از قدرت مطلقه را «شکل خطرناکی از خودبزرگبینی» میانگارد.
آرنت در دوران جنگ سرد میزیست و میاندیشید. ما نیز در روزگاری به سر میبریم که نه تنها دولتها با هم در جنگِ نظامی و اقتصادیاند که دولتها با شهروندانِ خود نیز در مصافی مستمر و نابرابر و سبُعانهاند. آرنت در این جستار به رابطهی بنیادی میان تنشِ بین المللی و عجز ملّی اشاره میکند؛ پیوند میان معضلِ جنگ میان دولتهای واجد حاکمیّت و مسئلهی جنگ جاریِ لفظی میان شهروندانی از یک میهن و سرزمین. آرنت دلمشغول آن است که چگونه میتوان به شیوهای خشونتپرهیز و ثمربخش با همسایگان زیست. او در این جستارِ رادیویی مینویسد:
«همانگونه که امروزه در سیاست خارجی ما همهجا رویاروی این پرسش ایستادهایم که چگونه میتوان روابط میان دولتها را چنان سامان داد که امکان جنگ به مثابهی مرحلهی نهائی (ultimate ratio) از میان برود، در سیاست داخلی نیز ما همهجا با این مشکل روبهروایم که چگونه میتوان شکافهایی در جامعهی تودهای مدرن به وجود آورد و آن را از نو سازماندهی نمود تا امکان شکلگیری آزادِ عقائد، تبادل معنادارِ آراء و سرانجام ]پیدایش[ فردی بینجامد که در قبال امور عمومی مسئولیتی فعّالانه به عهده میگیرد.»
لَری می (Larry May)استاد بازنشستهی فلسفهی حقوق، در همین شماره، روایتی شخصی از آشنایی خود با هانا آرنت در واپسین سال حیات وی به دست میدهد؛ روایت چهرهنگارانهای از آرنت بر پایهی خاطراتِ پسر-دانشجوی نوزده سالهای از استاد-بانوی مقتدر و محتشم خود، که به رغم جثهی جمع و جور و قدّ کمی خمیدهاش دانشجویان و دیگر اعضای دانشکده سخت از هیبت و هیئت او حساب میبردند. همین استاد، با آن ابهت و جدیّت، وقتی دانشجوی دستیار خود را به خانه میبرد، با او سر یک میز مینشیند و با دستهای خود برای او غذا میکشد و لقمه میگیرد. جذابترین خاطرهی مِی از استادش به زمانی برمیگردد که آرنت از او خواست برای همراهی با او تا نقطهای در شهر، محل سخنرانیاش، به آپارتمان وی بیاید. «او به من گفت که به این علّت به یک "مراقب" نیاز دارد که شب قبلاش مردی پشت در آپارتمانِ آرنت آمده، بر درکوبان و فریادزنان و دشنامگویان او را به خاطر کتاب آیشمن در اورشلیم تهدید جانی کرده است.»
این کتابِ جدلبرانگیز دوازده سال پیش از آن تاریخ به چاپ رسیده بود و او از آن هنگام به بعد مکرّراً به مرگ تهدید میشد. این تهدیدها از جانب همکیشان و همنژادانِ یهودِ آرنت بود که سخن او را در آن کتاب مبنی بر مسئولیت رهبران یهودی آلمان در رخداد هولوکاست برنمیتافتند. دشمنان خشمگین آرنت، بیآنکه هیچ پروایی از یهودی بودن آرنت یا قدردانی نسبت به کمکهای او به جامعهی یهودیان از جمله در انتقال ایتام یهودی و استرداد اموالِ به سرقترفتهی یهودیان، نشان دهند او را به طرز خشونتباری آزردند و فضا را بر وی تنگ و تیره کردند: بهائی که آرنت برای بیان آنچیزی پرداخت که حق و حقیقت، اما خلاف طبع و میل عامّهی جامعهی خود، یهودیان، میدانست.
در پی این یادنگاره، مقالهای از شاگرد دیگر آرنت، سِلسو لَفر (Celso Lafer) استاد برزیلی و بازنشستهی فلسفهی حقوق میخوانیم با عنوان «تلاقی اندیشیدن، قضاوت کردن و کنش: تجربهای با اندیشهی هانا آرنت» نویسندهی مقاله میکوشد ارتباط وثیق و عمیق میان تجربهی زنده و اندیشهی آرنت را در زندگی عمومی بازنماید. سِلسو، که دو دوره وزیر امور خارجهی برزیل و نیز مدتی سفیر این کشور در ژنو بود، در این مقاله «قضاوت دیپلماتیک به مثابهی قضاوت بازتابی (reflective judgement)» را رشتهی پیوندبخشِ شماری از مسائل گوناگون ساخته است.
در میان مطالب دیگرِ تحلیلی این شماره، جستار «هانا آرنت ۱۹۴۵-۱۹۵۰: یک روشنفکر عمومی "اروپایی"؟» برای درک موفقیت آرنت در دستیابی به جایگاهی ممتاز در فضای فکری اروپا و آمریکا و دیدگاه وی دربارهی ملیّت و اروپا خواندنی است. همچنین، جستار «آرنت و بلوخر: تأملاتی در باب فلسفه، سیاست و دموکراسی» که شاید از معدود مطالعات سیستماتیک دربارهی دادوستدِ فکری میان آرنت و همسرش، هاینریش بلوخر، باشد.
تمرکز بخش عمدهی شمارهی دوم مجلهی آرنتپژوهی بر کتاب وضعیت انسان آرنت است که پس از خاستگاههای توتالیتاریسم، مهمترین و مشهورترین کتاب وی به شمار میرود.
موضوع ویژهی شمارهی امسالِ سالنامهی آرنتپژوهی چاپ انتقادی مجموعه آثار هانا آرنت است. گروهی از آرنتشناسانِ بنام، دست به ابتکارِ انتشارِ دو زبانهی مجموعه آثار (Gesamtausgabe) آرنت زدهاند. این مجموعه که قرار است در هفده مجلّد و در دو نسخهی دیجیتال و کاغذی به طبع رسد، دربردارندهی همهی نوشتههای چاپشده و نشدهی آرنت خواهد بود. سال میلادی گذشته، نخستین مجلّد از این مجموعه با عنوان چالش مدرن رویاروی سنّت: فقراتی از یک کتاب به صورت کاغذی و امسال به شکل دیجیتال در دسترس همگان قرار گرفت. این، به واقع، جلد ششم در طرح کلّی مجموعه آثار است. در همین شماره کتابگزاریِ این مجلّد زیر عنوان «مِیْدانی که همه چیز در آن پدیدار میشود» به قلم یانا اشمیت (Jana Schmidt) آمده است. این کتاب رشته نوشتههای پاره و پراکندهای را در بر میگیرد که، به تعبیر اشمیت، میتواند تمثیلی از سنّتِ منفصل، منقطع و مُقَطّع باشد. این نوشتهها مانند قطعاتی که آرنت به نیّت نوشتن کتابی دربارهی کارل مارکس فراهم آورد و هرگز به تکمیل آن کامیاب نشد، به دورهی فعالیت فکری وی طی سالهای ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۴ تعلق دارند.
در آرنتپژوهی سال ۲۰۱۹، در کنار آن کتابگزاری یا بررسی کتاب، متنِ میزگردی دربارهی این طرح عظیم را با شرکت سه تن از هفت ویراستار مجموعهی آثار آرنت، باربارا هان (Barbara Hahn)، جیمز مکفارلند (James McFarland) و تامس وایلد (Thomas Wild) میتوان خواند. این سه ویراستار در گفتوگو با آرنتپژوهی از جزئیات جذاب و روشنگری دربارهی چگونگی تکوین این ایده و فرایند کارِ تصحیح و تحقیق و طبع انتقادیِ دستنوشتهها و برجاماندههای کلامیِ آرنت میگویند.
باقی مقالاتِ واپسین شمارهی آرنتپژوهی، هر یک به موضوعی جداگانه در اندیشهی آرنت میپردازند و در جای خود خواندنی و آموختنیاند. نه تنها تنوع موضوعات که گوناگونیِ روشها و رویکردهایی که در تحلیل اندیشهی آرنت به کار میرود، از ژرفا و فراخنای حیرتانگیز و کمنظیرِ تأثیرگذاری این اندیشمندِ آلمانیتبار بر حوزههای مختلف علمی ــ از مطالعات زیستبومی و حقوق بین الملل گرفته تا استِتیک (زیباییشناسی) و ادبیّات ــ پرده برمیدارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)