۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
در تاسوعا و عاشورا به نبرد با یزید زمانه خواهیم رفت
اعلام موجودیت ستاد برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت آیت الله العظمی منتظری
جمعه، ۴ دي، ۱۳۸۸در پی ممانعت نهادها و ماموران حکومتی از برگزاری مراسم یادبود آیت الله العظمی منتظری " ستاد برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت آیت الله العظمی منتظری" با صدور بیانیه ای اعلام موجودیت کرد. در بخشی از این بیانیه آمده است:"مراسم هفتم آنکه حسین علی بود و عمری را به روش علوی زیست و با مبنای حسینی مبارزه کرد در روز عاشورای حسینی در سراسر کشور در ضمن مراسم سنتی عزاداری برگزار می کنیم
راهپیمائی های تاسوعا و عاشورا را علاوه بر زنده داشتن مرام حسینی به احترام به پیرو صادق امام حسین (ع) در زمانه ما آیت الله العظمی منتظری اختصاص خواهیم داد و با شعارهای دینی ضد استبدادی همانند تاسوعا و عاشورای سال 1357 به نبرد مسالمت آمیز با یزید زمانه خواهیم رفت."
متن کامل این بیانیه بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
بدنبال اقدامات شرم آور نظام جمهوری اسلامی در ممانعت رسمی از برگزاری مراسم ترحیم سمبل اسلام رحمت و حریت حضرت آیت الله العظمی منتظری (رضوان الله تعالی علیه) و صدور اعلامیه وزارت اطلاعات و ابلاغ امریه شورای عالی امنیت ملی مبنی بر ممنوعیت هر گونه مراسم برای بزرگداشت معظم له و حمله سازمان یافته حقوق بگیران بسیج و مأموران بدنام لباس شخصی به مردم عزادار در شهرهای مختلف از جمله قم، نجف آباد و اصفهان و کارشکنی های ماموران غیرمعذور حراست دانشگاهها در برابر احساسات خودجوش دانشجویان از یک سو، و مراجعات اقشار مختلف هموطنان اعم از مقلدان آن مرجع تقلید و پیروان آن فقیه نزیه و علاقه مندان آن اسوه فضیلت و حریت و انصاف و اخلاق با گرایشهای مختلف دینی و سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر، جمعی از شاگردان و علاقه مندان و پیروان آیت الله العظمی منتظری (رحمة الله علیه) جهت هماهنگی و اطلاع رسانی و یاری به هموطنان برای برگزاری مراسم ترحیم و جلسات بزرگداشت و قدردانی از خدمات بشردوستانه و خداپسندانه آن انسان وارسته بویژه دفاع از حقوق مخالف، تقدم اخلاق بر قدرت، قرائت رحمانی، حقوق بشری و دموکراتیک از اسلام، نقد استبداد دینی و رهبری مشفقانه معنوی جنبش سبز ملت ایران گرد هم آمده و ستاد برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت پدر سبز ملت ایران را تاسیس کرده اند
از همه علاقه مندان آن فقید سعید متمنی است با تقویت شبکه های اجتماعی به هر شکل و در هر مکان و زمانی که مناسب می دانند از 29 آذر ماه (سوم محرم، 20 دسامبر) به مدت چهل روز مراسم ترحیم، سوم، هفتم، چهلم و بزرگداشت سامان دهند و توسط ایمیل این ستاد ما را از برنامه خود مطلع سازند تا به اطلاع همگان رسانده شود
ستاد در نخستین بیانیه خود به همه هموطنان توصیه می کند که از هر طریق ممکن به برگزاری مراسم ترحیم در منطقه، مجتمع مسکونی، محله، خیابان، بازار، مدرسه، دانشگاه، اداره و محل کار خود اقدام کنند و ممانعت کودتاچیان را به این ستاد اطلاع دهند
مراسم هفتم آنکه حسین علی بود و عمری را به روش علوی زیست و با مبنای حسینی مبارزه کرد در روز عاشورای حسینی در سراسر کشور در ضمن مراسم سنتی عزاداری برگزار می کنیم
راهپیمائی های تاسوعا و عاشورا را علاوه بر زنده داشتن مرام حسینی به احترام به پیرو صادق امام حسین (ع) در زمانه ما آیت الله العظمی منتظری اختصاص خواهیم داد و با شعارهای دینی ضد استبدادی همانند تاسوعا و عاشورای سال 1357 به نبرد مسالمت آمیز با یزید زمانه خواهیم رفت
ستاد کلیه مراسم ترحیم و بزرگداشت آن فقیه آزاده در خارج از کشور را به اطلاع هموطنان خواهد رسانید و متن صوتی تصویری و کتبی سخنرانی های این مراسم را منتشر خواهد کرد
ستاد یادنامه اسوه آزادگی ایرانی را در چند مجلد بتدریج منتشر خواهد کرد
لطفا آثار خود را به آدرس ایمیل ستاد ارسال فرمائید
ستاد در دومین بیانیه خود زمان و نشانی مراسم شب هفت را به اطلاع شما خواهد رسانید ستاد برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت آیت الله العظمی منتظری دوم دی، ششم محرم، 23 دسامبر
افزایش تنش ها در آستانه عاشورای حسینی جمعه ۴ دی ۱۳۸۸ - ۲۵ دسامبر ۲۰۰۹
دی ماه 1388-
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران حمله به پیروان و تجلیل کنندگان آیت الله العظمی حسینعلی منتظری را محکوم کرد. امروز نیروهای ضد شورش با گاز اشک آور و اسپری فلفل به پیروان آیت الله منتظری در اصفهان حمله کردند. در حالیکه مقامات ایرانی هر گونه بزرگداشت برای آیت الله منتظری را منع کرده اند، کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران از جمهوری اسلامی ایران خواست تا به حق مردم ایران در تجمع و ابرازغم و اندوه خود از مرگ آیت الله منتظری تجاوز نکند.
ارون رودز؛ سخنگوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در مورد حق مردم ایران گفت:" مقامات نباید حقوق مردم ایران را در عزاداری برای آیت الله منتظری یا هر فرد دیگری نقض کنند." رودز در مورد وضعیت بحرانی فعلی تاکید کرد که "این یک زنگ خطرواقعی است که در روزهای آتی و با نزدیک شدن به عاشورا، احتمال حمله خشونت باربه شهروندانی وجود دارد که غم و اندوه و احساسات مذهبی خود را در شعائر مذهبی عاشوا در روز ششم دی ماه ابراز خواهند کرد."
تشییع کنندگان پیکر آیت الله منتظری در روز سی ام آذرماه با حمله عوامل لباس شخصی دولتی روبرو شده و مجروح شدند. مراسم بزرگداشت سوم و هفتم آیت الله منتظری با دخالت نیروهای بسیج لغو شدند. بیت آیت الله منتظری و منزل فرزند ایشان مورد حمله قرار گرفته است.
آیت الله صانعی؛ از علمای پیشرو واصلاح طلب و از نزدیکان آیت الله منتظری، اجازه ورود در صحن حضرت معصومه را برای تشییع پیکر آیت الله منتظری نیافت و خانه او محاصره شد و مورد حمله قرار گرفت.
در حالیکه مراسم بزرگداشت آیت الله منتظری در قم لغو شدند، پیروان ایشان اعلام کردند که در سایر شهرها مراسم بزرگداشت برگزار خواهند کرد. در روز دوم دی ماه، آیت الله طاهری؛ امام جمعه سابق اصفهان که چند سال پیش در اعتراض به وضعیت مدیریت کشوراستعفا داده بود، در مسجد سید اصفهان مراسم بزرگداشت برگزار کردند. طبق گزارش های رسیده، چند دقیقه پس از آغاز مراسم، حدود 2000 نفر از نیروهای ضد شورش و لباس شخصی درهای مسجد را بستند و با گاز اشک آور به شرکت کنندگان در داخل مسجد حمله کردند. حجت الاسلام مسعود ادیب که سخنران مراسم بود به همراه 50 نفر از سایر شرکت کنندگان از جمله 4 خبرنگار و عکاس بازداشت شدند. منزل و بیت آیت الله طاهری در اصفهان نیز به محاصره نیروهای ضد شورش درآمد.
ارون رودز تاکید کرد "اینکه مردم امکان ابراز احساسات خود را داشته باشند نه تنها از منظر قوانین ایران و بین المللی یک امر ضروری است بلکه ازواجبات اصول اولیه اخلاق انسانی بشمار می رود."
تقلب نبود، خیانت بود
aliasghar-hajseidjavadi.jpg
ایران در گذار از دردناکترین زایمان تاریخ سرنوشت.
«چو در طاس لغزنده افتاد مور» «رهاننده را چاره باید نه زور»
در آغاز مسئله بود ـ مسئله ساده بود ـ مسئله پیچیده شد ـ مسئله منفجر شد و سرانجام ـ مسئله معّما شد.
در آغاز مسئله بود، مسئله انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری پس از تأسیس نظام ولایت فقیه پس از انقلاب سال 1357 بود. مسئله ساده بود، زیرا موضوع انجام یک تکلیف قانونی بود که طبق اصل 114 قانون اساسی جمهوری اسلامی: «رئیس جمهور برای مدت 4 سال با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود و انتخاب مجدد او به صورت متوالی، تنها برای یک دوره بلامانع است.» میبینیم که مسئله ساده بود، زیرا هیچگونه اجباری برای دولت جهت انجام یک انتخابات ناخواسته و خارج از قاعدهای که در قانون اساسی پیشبینی نشده باشد وجود نداشت و هیچ فشاری نیز از سوی مردم برای انجام عملی برخلاف قانون و مغایر با «مصلحت نظام»، «یعنی مثلاً انتخابات قبل از موعد قانونی» بر دولت تحمیل نشده بود. بنابراین انتخابات ریاست جمهوری باید انجام میگرفت زیرا دورۀ چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد در خرداد 1388 به پابان میرسید، و دولت نیز وظیفهای جز انجام تکلیفی که در قانون اساسی معین شده بود نداشت. بنابراین مسئله ساده بود، زیرا دولت در کار انجام انتخاباتی بود که تکلیف قانونی او بود، و مسئله ساده بود زیرا مردم نیز درصدد شرکت در انتخاباتی برآمدند که طبق اصل 6 قانون اساسی جمهوری اسلامی حق مؤکّد آنها شده بود زیرا که: «در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکاء آرا عمومی اداره شود از راه انتخابات، انتخابات رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد.» اگر چه این حق یا حق «انتخاب شدن» و حق «انتخاب کردن» در مفهوم «جمهوری» حقی است مبسوط که به مقوله آزادی حق حاکمیت شهروندان باز میگردد، همانگونه که در اصل ششم از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی «امور کشور باید به اتکاء آرا عمومی اداره شود از راه انتخابات». اما این حق در مفهوم اسلامی جوهر جمهوریت خود را از دست میدهد و در قانون اساسی جمهوری اسلامی به «حق مشروط» یا «حق محدود» شهروند تبدیل میشود، زیرا حق مبسوط شهروندان که ریشه در حق حاکمیت مردم دارد در جمهوری اسلامی در حق جعلی «نظارت استصوابی شورای نگهبان قانون اساسی» به «حق مشروط و محدود» تنزل مییابد و آزادی حق انتخابات از شهروندان ایرانی ساقط و به شورای نگهبان محول میشود، اما با این همه مسئله همچنان ساده باقی میماند و مردم به خاطرۀ تلخی که از ناکامی خاتمی در دوران هشت ساله ریاست جمهوری او نصیب آنها شده است نادیده میگیرند و آنچنان که دیدیم با قبول «حق مشروط و محدود» خود به انتخاب نامزدهائی که از نظارت استصوابی شورای نگهبان گذاشتهاند تن میدهند، یعنی هم تجربه شکستخوردۀ خاتمی را نادیده میگیرند و همه دعوتهای مختلف سازمانها و گروههای داخل و خارج را در تحریم انتخابات زیر پا میگذارند، به نظر راقم این سطور دلایل این خطر کردن و ارادهگرائی مردم را به این ترتیب میتوان برشمرد:
اول ـ اراده به خطر کردن در انتخاباتی که باید به دست دولت احمدینژاد که خود یکی از چهار نفر نامزد شرکت در انتخابات است انجام پذیرد، این خطرکردن، یعنی به اصطلاح دل به دریازدن مردمی است که به قول خود از احمدینژاد و چهار سال حکومت سراپا خشونت و تحقیر و اهانت و رذالت ذاتی او و شرکایش خسته شده بودند. دل به دریا زدن یعنی هر چه باداباد. یعنی سواد کشتیای شدن که ناخدا و همکارانش کسانی جز دزدان آشکار حقوق کشتینشینان نیستند. اما این گونه دل به دریا زدن خالی از حکمت هم نبود.
دوم ـ تقارن انتخابات ریاست جمهوری اسلامی آمریکا با ریاست جمهوری ایران ـ این تقارن به زمینه انتخابات ایران حساسیتی بخشید که ناشی از پایان دوران جورج بوش، یعنی کسی بود که ایران در کنار کره شمالی و در محور شر و همدست القاعده و حامی حزبالله لبنان و حماس فلسطین و تروریست و دشمن اسرائیل میشمرد که در تلاش برای رسیدن به، سلاح اتمی تمامی بشریت را به نابودی تهدید میکند!. با رفتن بوش کسی به ریاست جمهوری آمریکا میرسید که از قبل، در دوران مبارزه انتخاباتی خود، صلای صلح و مذاکره سر داده بود و با پیروزی در انتخابات همراه با پیام تبریک عید و تجلیل از مردم ایران ، دولت ایران را بدون هیچگونه پیششرط با مشت باز و در شرایط مساوی به پشت میز مذاکره دعوت میکرد. اما از قبل با آگاهی از زمینه مساعدی که سیاست بوش برای دیپلماسی طفره رفتن و سردواندن رژیم جمهوری اسلامی و مخصوصاً دولت احمدینژاد فراهم کرده بود، مذاکره را مشروط به مدتی معین کرد و امکان استفاده از هرگونه وسیله را در صورت ادامه بازی موش و گربه از سوی رژیم جمهوری اسلامی از حیطۀ سیاست حود خارج نکرد.
سوم ـ انصراف خاتمی از شرکت در انتخابات و ورود میرحسین موسوی پس از سالها کنارهگیری از صحنه کشمکشها و رقابتها و بدهبستانهای جناحهای درونی قدرت با اتکا به سوابق دوران نخست وزیری و تجربهها و شناسائیهای قدیمی خود در نهادهای رژیم و همچنین با تکیه به دوربودن بیست ساله خود از گسترش فساد و غارت و جنایت و خشونتهای دائمی رژیم عموماً و دوران سیاه سفلهپروری و عوامفریبی و غارتگری چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد خصوصاً.
چهارم ـ جریان مداوم مقاومت و همبستگی در قشرهای مختلف اجتماعی و مخصوصاً از سوی زنان در زمینه تعاون و دفاع از حقوق اجتماعی و صنفی و تحرک دائمی کانونهای دانشجوئی و اعتراض و اعتصاب در کارخانهها و مراکز کارگری و خدمات عمومی.
پنجم ـ گسترش گریزناپذیر شبکه ارتباطات و اطلاعات انترنتی و دسترسی به منابع خبری خارج و تفسیرها و مصاحبهها و بیانیههای اعتراضی روشنفکران و سازمانها و احزاب سیاسی مخالف با تمام موانع و حصارهای سانسور و اختناق و ارعاب رژیم عموماً و جناح مطلقگرای ـ اقتصادی ـ نظامی ـ مذهبی، احمدینژاد و سرداران.
ششم ـ تفاوت بین کمیت و کیفیت گفتارها و سخنان موسوی در زمینه خواستها و حقوق اجتماعی و سیاسی مردم با هرزهدرائیهای نفرتانگیز و گزافهگوئیهای توخالی احمدینژاد که با حراست آشکار در وعدههای خود در صورت انتخاب که بطور مستقیم ورود به حریم اختیارات مقام رهبری را در اصل 110 قانون اساسی نشانه میگرفت. به عنوان مثال موسوی بازگشت مدیریت صدا و سیما را به حوزه اختیارات دولت وعده میداد که نصب و عزل مسئول و رئیس این نهاد اساسی اطلاعات و ارتباطات کشور با همه وسایل و امکانات مادی و معنوی شگرف خود یکی از شش بند مربوط به اختیار عزل و نصبی است که در اصل 110 وظایف و اختیارات رهبر پیشبینی شده است. نهادی که مردم ایران برای شنیدن اخبار و اطلاعات صحیح از کشور خود و جهان خارج به جای صداها و سیماهای آن سوی مرزهای خود در اروپا و آمریکا و حتی به آن طرف آبهای خلیج فارس یعنی تلویزیون الجزیره قطر متوسل میشوند. مثال دیگر وعده موسوی به تسلط بر مدیریت دولت بر نیروهای انتظامی و نهادهای خودساخته گشتهای بسیجی است که عزل و نصب فرماندهان آن یکی از جمله اختیارات ششگانه رهبر در اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی است، این گونه وعدهها برخلاف وعدههای انتخاباتی خاتمی که به قانونمندی و جامعه مدنی ختم میشد برای مردم ملموس و جذاب بود زیرا مسائلی را وعده میداد که بخشی اجتنابناپذیر از زندگی روزانه مردم است که در حوزه اختیارات مطلقه رهبر به صورت موادی مسموم و وسایلی تحقیرکننده و آزاردهنده روح و جسم مردم ایران درآمده است.
راقم این سطور در فاصله بین انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا و پیشنهاد مذاکره بدون پیششرط او به ایران و انجام انتخابات ریاست جمهوری ایران در مقالهای زیر عنوان «هدیه مسموم اوباما به جمهوری اسلامی» پیشبینی میکرد که هسته مرکزی مدیریت سیاسی نظام جمهوری اسلامی که در حلقه «خامنهای ـ رفسنجانی» متبلور میشود به این نتیجه رسیده است که با رفتن بوش از کاخ سفید راه فرار از پروندۀ بمب اتمی به بازیگری احمدینژاد بسته میشود و مذاکره با آمریکا و گروه 5 به اضافه یک اجتنابناپذیر میشود و از سوی دیگر کارنامه سیاه چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد در مدیریت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور جان مردم را از خشم و نارضایتی به لب آورده است. بنابراین برای حفظ نظام ولایت و نجات باقی مانده قدسیت و حرمت جعلی رهبری و امامت راهی جز تعدیل مطلقیت نظام برای کاهش از غلظت روزافزون تنش اجتماعی و نارضایتی و خشم و نفرت مردم باقی نمانده است. در نتیجه انتخابات مجدد احمدینژاد که طبعاً با تشدید فساد و اختناق و تجاوز مداوم به زندگی روزانه مردم همراه خواهد بود نه فقط اقتدار و قدرت مطلقه تحمیلی نظام و رهبری را در قانون اساسی جمهوری اسلامی مخدوش میکند، بلکه اصل و اساس نظام ولایت را همچون سلطنت پادشاهی در طوفان خشم و هیاهوی تودهها به باد فنا میدهد.
تا اینجا مسئله ساده بود، تا اینجا خواست مردم و انتظار آنها در مرز شرکت در انتخابات و ریختن رأی برای انتخاب یکی از چهار نامزد منتخب از قبل تعیین شده به وسیله شورای نگهبان بود.
بنابراین با توجه به دلایلی که در چگونگی حساسیت مردم به دهمین دور انتخابات ریاست جمهوری ذکر شد، ما دلیل ورود غیرمنتظره موسوی به عرصه انتخابات را به به بند هشتم از اصل 110 و مربوط به وظایف و اختیارات رهبر فرض میکردیم که در بند 8 از اصل 110 اختیارات رهبر میگوید: «حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام». یعنی مقام رهبری در صورت ایجاد معضلات در نظام نه با مجلس شورای اسلامی یعنی با نمایندگان منتخب مردم مشورت میکند که طبق اصل 76 از قانون اساسی: «مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد». و نه با رئیس جمهور مشورت میکند که با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود که طبق اصل 113 قانون اساسی: «پس از مقام رهبری رئیس جمهور عالیترین مقام رسمی کشور است و…». بنابراین طبق بند 8 از اصل 110 در حل معضلات نظام، مجلس شورای اسلامی و رئیس جمهور که هر دو نهاد با رأی مستقیم مردم انتخاب میشوند از مقولۀ «طرق عادی» تلقی میشوند و در مرتبهای نیستند که رهبر حل معضلات نظام را با آنها در میان بگذارد، به این جهت معضلات نظام را از طریق مجمع تشخیص مصلحت حل و فصل میکند. اما عملاً در آستانه انتخابات ریاست جمهوری به هاشمی رفسنجانی یار و شریک دیرینه رهبر از نحستین روزهای پس از انقلاب 1357 خود هم رئیس مجلس خبرگان است و هم رئیس مجمع تشخیص مصلحت بنابراین عاری از واقعیت نبود که گمان کنیم که مصلحتگذاری این دو مقام تصمیمگیرنده نظام بر این زمینه باشد که با تجدد انتخاب احمدینژاد نه فقط معضلات عظیمی که از چهار سال ریاست جمهوری او در امور داخلی و در روابط خارجی نظام به وجود آمده است حل نمیشود، بلکه با تشدید بدون تردید معضلات به دست احمدینژاد، اصل و اساس نظام ولایت یا درخت پرثمر دین و دنیای آنها از بیخ و بن کنده میشود.
در ارزیابیهای نخستین ما انتخابات ریاست جمهوری خود وسیلهای بود برای حل معضلات داخلی و خارجی نظام از نظر دو مقامی که طبق اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی و بند هشت از این اصل موظف و مکلف به حل آنها بودند، ورود غیرمنتظره میرحسین موسوی به عرصه مبارزات انتخاباتی و کنارهگیری خاتمی را نتیجه همان مالاندیشی و مصلحتگرائی آن دو مقام مسئول میدانستیم که به نظر آنها با تعدیل مراتب مطلقیت یا کاهش فشار اختناق و سرکوب و مزاحمتهای دائمی و فساد و گرانی میتوان رضایت مردم را جلب کرد و از سوی دیگر تنش روزافزون در روابط بینالمللی را که که در پرونده اتمی از سوئی و در لفاظیها و حماسهسرائیهای توخالی احمدینژاد از سوی دیگر به حد انفجار رسیده است فروکش کرده است.
مسئله پیچیده شد
اما مسئله پیچیده شد آنجا که ورود موسوی به عرصه رقابتهای انتخاباتی با اقبال فراوانی از بخشهای میانه و کانونهای دانشگاهی و دانشجویان و قشرهای مختلف اجتماعی از زنان و مردان جوان و فعالان سیاسی کانونهای مختلف صنفی روبهرو شد که به معنای اعم کلیه نارضیان دوران چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد را با گستردگی فساد مالی و اقتصادی در نهادهای نظامی و انتظامی خشونتگرای آن در برمیگرفت. مسئله پیچیده شد، آنجا که خاتمی نیز با این که از نامزدی خود منصرف شده بود اما به حمایت از موسوی و کروبی و در واقع به ضرر احمدینژاد و در کنار آنها قرار گرفت. مسئله پیچیده شد، آنجا که احمدینژاد و حامیان او رونق بخشیدن به فضای انتخابات و افزایش هر بیشتر مردم در حوزههای رأی و جلوهدادن هر چه افزونتر آزادی گفت و شنود انتقادی را در محافل و مجامع و در وسایل ارتباط جمعی محدودی که در اختیار اصلاحطلبان و طرفداران موسوی و کروبی بود با تکیه به پایگاههای ضربتی خود از دایره اقتدار و نظارت و کنترل خود در مواقع ضروری خارج نمیدانستند. مسئله پیچیده شد آنجا که رقابت و دشمنیهای دیرینه دو جناحهای قدرت پا به عرصه رقابتهای انتخاباتی گذاشت و از تاخت و تاز نشریات طرفدار احمدینژاد به کنایه و علناً به رفسنجانی و طرفداران او خشم و ناراحتی احمدینژاد و تبلیغاتچیهای او از ورود رفسنجانی به صحنه انتخابات که طبعاً بر علیه او و به نفع موسوی بود استنباط میشد.
مسئله پیچیدهتر شد.
مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که رفسنجانی با نامۀ سرگشادۀ خود به خامنهای به عنوان رهبر، آشکارا وجود بحران در نظام ولایت و یا به رعایت دیگر مخالفت ضمنی خود با انتخاب احمدینژاد و دشواریها و بغرنجی پیشآمدهای آینده را به او گوشزد کرد و سنگینی وظیفه او را در حفظ نظام در نتیجهای که از انتخابات به ظهور خواهد رسید یادآوری کرد، مسئله پیچیدهتر شد زیرا با این نامه رفسنجانی حساب خود را از خامنهای جدا کرد و ثابت شد که برخلاف پیشبینی مسئله ضرورت حفظ نظام به ازای کاهش تنشهای روزافزون مطلقیت و خشونت سیاستهای احمدینژاد بین رهبر و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام حل نشده است.
مسئله پیچیدهتر شد از این جهت که رفسنجانی با نامه سرگشاده خود خامنهای را نه در چهار راه سرنوشت خود، بلکه در چهار راه سرنوشت نظام ولایت قرار داده است. مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که احمدینژاد در جلسات تاریخی و بیسابقه مناظرۀ بین خود و موسوی و کروبی در صدا و سیمای نظام برای اولین بار چه در مقام نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری و چه در مقام رئیس جمهور نهمین دوره «که هنوز تا خاتمه انتخابات و اعلام برنده انتخابات دهمین دوره پایان نیافته بود»، با حمله به رفسنجانی و پسران و حواریون او به دست خود سرپوش از گسستگی بنیانهای نظام و از فساد و عفونت و پوسیدگی درونی آن برداشت و قیافه زشت و کریه نظام ولایت را در پهنه انتخابات در جلوی چشمان حیرتزدۀ میلیونها تماشاچی صدا و سیمای نظام منعکس کرد. نقشی را که او در این مناظرههای فراموشنشدنی بازی کرد، همان نقش شاگرد ناشی جادوگر در اثر جاویدان گوته است، هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بود که مردم ایران گذشته از اصل نظام که هدف آنها نبود از حضور و وجود احمدینژاد در صحنه سیاست نظام به ستوه آمدهاند و ادامه حضور او را برای چهار سال دیگر بیرون از طاقت و تحمل خود میدانند، بنابراین به مصداق «سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی» در حال انتظار مردم خلاص شدن از وجود شوم احمدینژاد از طریق انتخابات بیشتر نیست، بنابراین چه بهتر که با تأمین خواست مردم، وسیله را که احمدینژاد است فدای هدف کنیم که نظام ولایت است، ولایتی که ما همچنان در سایه گرانقدر آن از هیچ به همه جا رسیدهایم. مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که رفسنجانی بر خلاف خامنهای فقط سرنوشت ولایت و نظام را در خطر نمیدید، بلکه با تجربهای که از آغاز تأسیس ولایت بدست خمینی در صحنۀ حذف خودی از ناخودی اندوخته بود «که خود از بازیگران اصلی آن بود»، به فراست دریافته بود که آغاز دوره دوم ریاست جمهوری احمدینژاد با نفوذ و تسلطی که سپاه پاسداران به دست او در همه نهادهای سیاسی و اقتصادی و قضائی و تقنینی نظام بدست آورده است به نتیجهای جز پایان ولایت ملاها و برچیدن ختم حضور و نفوذ او و خامنهای حتی تا کشیده شدن به صحنه دادگاه و زندان و مصادرۀ همۀ اموال مسروقه خود و فرزندان و خویشان دور و نزدیک او و دیگر همقطاران معّمم او نخواهد رسید.
مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که خطر پیروزی موسوی از راه صندوق آرا به همراه مظاهر مختلف و رنگارنگ شور و اقبال مردم و گستردهتر شدن فضای انتقاد و افشاگری در محافل و مجامع و وسایل ارتباط جمعی در جناح احمدینژاد به درجهای از حساسیت رسیده بود که شاگرد ناشی جادوگر در مناظرههای تلویزیونی صبر و طاقت یک سیاست پیشه مکاری نظیر رفسنجانی و تکیهگاههای سی ساله قدرتمداری او را در نظام ولایت فراموش کرده بود و یکباره با خشم و خروشی بیلگام نه فقط مشت خود، بلکه مشت تمامی موجودیت سراپا خیانت و جنایت سردمداران نظام را باز کرد.
مسئله منفجر شد
مسئله منفجر شد، آنجا که احمدینژاد در مقام رئیس جمهور و شخص دوم مملکت و نظام در روزهای پایانی دوره چهار ساله ریاست بر قوه اجرائیه و پرده از چهره فساد نظام از سوئی و از گسستگی ساختارهای بنیادی نظام از سوی دیگر برداشت به همراه جناح خود بدون توجه به آثار نکبت باری که از دوران چهار ساله او بر پیکر نظام و موقعیت آن در داخل و خارج مملکت بر جای گذاشته است، در صدد تکرار همان نمایشنامهای برآمدند که در انتخاب نهمین دوره ریاست جمهوری بازی کردند، یعنی با جابهجا کردن چهرههای خود که از قبل در نهادهای قدرت تعبیه کرده بودند، یکباره خط بطلان کشیدند بر هر چه مصلحتگرائی و ظاهرسازی و عوامفریبی رایج در جریان انتخابات در نظام خودکامه ولایت است، یعنی کار پیروزی احمدینژاد را در صندوقهای رأی در پیش چشم حیرتزده مردم ایران از مرحله تقلب به درجه خیانت علنی کشاندند.
مسئله منفجر شد، آنجا که شاگرد ناشی جادوگر و دستیاران و سرداران او آنچنان به قدرت و به بازوی اعمال خشونت خود مغرور بودند که خیال میکردند، نظیر انتخابات گذشته، روزهای اعتراض و انتقاد و قال و مقال نامزدها زودگذر است و هر اجتماع و هر حرکتی در جهت اعتراض نیز به آسانی با چوب و چماق مزدوران بسیجی از حرارت و جوشش میافتد و چند روزی نمیگذرد که صداها خاموش و مردم بار دیگر در چنگال تنگناهای روزمره به زندگی گلهوار خود ادامه میدهند. پس دست به کار شدند و یکباره ظرف طاقت و تحمل مردم را از بیشرمی و بیباکی خود آنچنان انباشتند که با اعلام صریح پیروزی شصت و سه درصدی احمدینژاد آخرین قطره از طرف طاقت و تحمل مردم که لبریز از خشم و نفرت بود در گستره جامعه سرازیر شد و آنچنان طوفانی برانگیخت که جهانی را از هوشمندی و بلوغ اجتماعی خود شگفتزده کرد. مسئله منفجر شد، آنجا که مردم با شجاعت و شهامت و همبستگی تنگاتنگ خود جای ترس و احتیاط را در نظام ولایت عوض کردند، دیگر نترسیدند آنجا که احساس کردند که احمدینژاد و حلقه پاسدار و بسیجی او برای القای ترس تا آخرین مرز نامردمی و جنایت پیش میرانند، زیرا امواج خشم و خروش زنان و جوانان آنچنان توفنده و غیر منتظره بود که افزایش وجشت و ترس در حلقه احمدینژاد را به افزایش میزان جنایت و قتل و کشتار و شکنجه مردم تا مرز تجاوز جنسی به اناث و ذکوذ مجبور میکرد.
مسئله منفجر شد، آنجا که تظاهرات صدها هزار نفری مردم از آغاز علنی شدن خیانت در صندوقهای رأی و خواست صریح و یکپارچه مردم و موسوی و کروبی در بطلان انتخابات و تجدید آن و ادامه روزانه تظاهرات یک میلیونی و مقاومت و از خودگذشتگی حیرتآور نسل جوان عموماً و دختران دانشجو و زنان خصوصاً در برابر موج سرکوب پاسدار و بسیجی را که تا مرز ارتکاب فجایع بیسابقه در زندانهای رسمی و مخفی نظام پیشرفته بود به انعکاس صداهای معترض از درون حوزههای مذهبی و از دهان مراجع با نفوذ قم و تهران و مشهد و اصفهان و سایر شهرها منتهی شد، و رقبای احمدینژاد در انتخابات و مخصوصاً کروبی با صراحت و شهامتی قابل تحسین پرده از توحش و قتلها و تجاوزها و شکنجههای مزدوران سپاه و بسیج در زندانها و مخصوصاٌ در زندان ناشناخته کهریزک برداشتند.
مسئله منفجر شد، آنجا که حضور مداوم و روزانه مردم در صحنه اعتراض و تحول گام به گام شعارها و افشاگری پیاپی جنایات پاسداران و بسیجیها و افزایش روزانه تجاوز و یورشهای روزانه و شبانه به خانههای مردم به ناچار توالی بیوقفه پایداری مردم در برابر وحشیگریهای مزدوران نظام خامنهای را مجبور کرد که ماسک از چهرۀ سیاه و نفرتانگیز مقام معظم رهبری بردارد و به خیال خود با تکیه بر اعتبار از اصل بیاعتبار و جعلی این مقام: اولاً بدون اعلام رسمی انتخاب احمدینژاد از سوی شورای نگهبان، پیروزی او را در خیانتی چنان آشکار بیشرمانه به او تبریک بگوید و سپس در اولین نماز جمعه پس از آن خیانت آشکار در فضای طوفانی که همه مردم ایران چشم به دهان او دوخته بودند که چگونه با ایفای نقش داور بیطرف میتواند آبی به آتش شعلهور خشم و نفرت مردم بریزد، با وقاحتی که تعیین مرز آن در معیار هیچ صفتی از صفات شرافتمندی و عقلانیت بشری نمیگنجد.
نظریات احمدینژادرا بر نظریات یار و شریک سی ساله جنایات و خیانتهای خود رفسنجانی ترجیح داد و به دنبال آن مردم و نامزدهای راضی را امر به سکوت و تهدید به مجازات کرد.
مسئله منفجر شد، آنجائی که مردم بدون اطلاع از بند 8 از اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی که حاوی وظایف و اختیارات رهبر است که رهبر معضلات کشور را که از طرق عادی (بخوانید رئیس جمهور و مجلس شورای اسلامی) قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت حل میکند. با شنیدن سخنان خامنهای و طرفداری او از احمدینژاد به این نتیجه رسیدند که نقش رهبر در جمهوری اسلامی و در تمامی اصول قانون اساسی آن دواری نیست بلکه خودکامگی مطلق است که در اصل 57 قانون اساسی به صراحت بیان شده است.
مسئله منفجر شد، آنجا که ولایت امر و امامت امت خود به نغظ مبارک یکباره چهره پاره پاره و شکسته شده نظام ولایت و مشروعیت و قدسیت دروغین آن را در آئینه واقعیت حوادث انتخابات منعکس کرد. و مردم با شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنهای به این نتیجه رسیدند که نطفه استبداد خودکامه از آنجا بسته شد که خمینی از همان روزهای اول پس از انقلاب سوار بر مرکب جهل و غرور گفت: بشکنید این قلمها را و آنجا که در رد نظام جمهوری و استقرار جمهوری اسلامی گفت: اگر سی میلیون مردم ایران بگویند: بله، من میگویم: نه.
نطفه استبداد خودکامه مذهبی به دست مجلس خبرگان و با حمایت خمینی در قانون اساسی جمهوری اسلامی بسته شد.
و سرانجام مسئله معّما شد.
مسئله معّما شد، آنجا که خامنهای مسئله انتخابات ریاست جمهوری را که حد توقع و انتظار و ظرفیت مردم برای خلاصی از وجود حقیر و تحملناپذیر احمدینژاد بود به دست خود به مسئله ولایت تبدیل کرد، در آغاز هدف مردم احمدینژاد در نهاد ریاست جمهوری بود، اما خامنهای با طرفداری علنی از احمدینژاد به دست خود آتش به خیمه نظام ولایت انداخت. مسئله معّما شد، آنجا که اکنون که هفت ماه از آغاز خیانت نظام به میلیونها رأی مردم به نفع موسوی میگذرد، خشم طوفانی مردم همچنان شعله میکشد، زیرا سقف نظام از بالا و از پایه شکسته است، بازوی سیاسی و نظامی و انتظامی نظام عاجز از اطفای حریق مقاومت و پایداری مردم در سنگر دفاعی افتاده است، نظام ولایت که در آغاز پیوسته در بوقهای تبلیغاتی خود از حضور «مردم همیشه در صحنه» افتخار میکرد، اکنون از مردم و اجتماع آنها وحشت دارد، تا آنجا که اجتماع چند ده نفر در زیر سقف سالن یک دانشکده را هم برای ادای احترام به برنده جایزه یک کتاب ممنوع میکند و تمام راههائی را که به شهر قم میرسد برای جلوگیری از ورود سیلآسای مردم برای شرکت در مراسم تدفین آیتالله منتظری مسدود میکند.
مسئله معّما شد، آنجا که اکنون نظام در کار خود در آمده است، به اصطلاح عوام نه راه پس دارد و نه راه پیش، از ادامه خشونت و ارتکاب جنایت و تجاوز و توحش تا کنون طرفی نبسته است، زیرا جبهه مقاومت مردمی شکستناپذیر شده است، چیزی را که خواست مردم بود انتخابات از دست مردم با دغلکاری سرقت کردند و سپس درصدد برآمدند که خیانت و فریبکاری خود را به کمک چیزی که هنوز در مقام مقابله با آن نبودند «ولایت» پردهپوشی کنند.
مسئله معّما شد آنجا که برای اولین بار در تاریخ پیوند استعمار بیگانگان با استبداد خودکامکان حاکمان، دست حمایت بیگانگان نیز از پشت حاکمان خودکامه ولایت برداشته شده است و اکنون نظام ولایت که داعیۀ رهائی مستضعفان جهان را در سر داشت، نه در داخل مشروعیت دارد و نه در خارج. زیرا ساختار نهادها و بنیادهای نظام ولایت آنچنان از شرافت و اخلاق و عقل و دانش و بینش و بشریت و ایمان تهی شده است که در آن هیچگونه وسیله و ابزاری از حکمت و حکومت برای خروج از بحران مشروعیت وجود ندارد.
مسئله معّما شد، آنجا که در این سوی جبهه نیز در آغاز نامزدهای شرکت در انتخابات هم مورد تأیید شورای نگهبان بودند و هم خود از آغاز عضوی از عناصر تشکیلدهنده نظام ولایت و هیچگونه داعیه و توقعی جز احترام به رأی مردم و قبول نتیجه واقعی انتخابات نداشتند. موسوی و کروبی بارها حمایت از قانون اساسی و ارکان جمهوری اسلامی را به گوش مردم رسانده بودند. بنابراین آنها اگر مانعی در جلوی تجدید انتخاب احمدینژاد بودند، اما هرگز خطری برای موجودیت نظام نبودند.
اما مسئله آنجا معّما شد که موسوی با 20 سال برکنار بودن از صحنۀ فعالیت در نظام، تجربه خاتمی و ریاست جمهوری هشت ساله او را در پشت سرداشت و در نتیجه دلیلی برای تکرار آن تجربه شکستخورده نمیدید که خاتمی در اواخر دوران ریاست خود اقرار کرد که نقش او در ریاست جمهوری تدارکاتچی بیش نبوده است. بنابراین نه شورای نگهبان میتوانست از تأیید نخستوزیر سابق نظام در انتخابات ممانعت کند و نه خامنهای میتوانست با نامزدی موسوی مخالفت کند، اما نه فقط احمدینژاد و شرکای او بلکه خامنهای و بیت رهبر نیز از ورود موسوی به صحنه انتخابات احساس خطر کردند از آنجائی که سایه رفسنجانی را نیز در پشت سر موسوی لمس میکردند.
مسئله معّما شد که پس از فاش شدن خیانت در آرای مردم و خیزش توفنده و مقاومت غیرمنتظره مردم در برابر فشار سرکوب موسوی و کروبی جبهه مبارزه و مقاومت را ترک نکردند و ایستادند و همچنان ایستادهاند و ادامه این ایستادگی آنجا که مبارزه از مرحله انتخابات به مرحله ولایت و سرنوشت نظام میرسد، خود نشانی از نوعی تحول بنیادی در درک و فهم سیاسی موسوی و کروبی در زمینه تحول بنیانی نظام سیاسی ایران و همگامی با پایان یک آغاز که نظام ولایت دینی است و آغاز یک پایان که برآمدن یک الگوی اصیل نظام سیاسی ایران بر اساس جدائی دولت است از هر گونه قید و موازین قدرت خودکامه و استبدادی موروثی و مذهبی و مسلکی.
مسئله معّما شد، آنجا که اکنون دو اردوی متخاصم در مقابل هم ایستادهاند، اردوی خامنهای و احمدینژاد در قالب نظام ولایت و دولت مجهز به همه گونه وسایل سرکوب و تبلیغات و درآمدهای بادآورده نفتی.
اما این اردو متکی به نظامی است که از سر تا پا شکسته است، راهی جز توسل دائمی به خشونت و رودرروئی دائمی و خصمانه روزانه با جبهه مقاومت مردمی ندارد، حاضر به عقبنشینی و گشودن راهی به روی خروج مسالمتآمیز از صحنه قدرت تحمیلی خود ندارد و از سوئی در شهوت ادامه قدرت خودکامه و تتمع از امتیازهای مادی و معنوی سیاست از ادامۀ یک پیشنهاد مورد پذیرش مردم و نامزدهای رقیب نیز عاجز است.
اما در اردوی مقابل، جبهه مقاومت و نامزدهای آنها در انتخابات با تحمل فشار و سرکوب و زندانها و تهدید و ارعاب بر اولین و مشروعترین تقاضای خود که خیانت اردوی احمدینژاد و خامنهای در انتخابات است ایستادهاند، و از این حق پایمال شده یا خیانت آشکار به نفع ادامه ریاست ناحق و نامشروع احمدینژاد به هیچوجه چشم نمیپوشند.
اما مسئله معّما است آنجا که سرنوشت این مقابله و امتناع این دو اردو، اردوئی که حاضر به استرداد حق و امانت غصب شده از مردم نیست و اردوئی که بدون استرداد این حق خیانت شده بدون موسوی و کروبی یا با موسوی و کروبی عقب نخواهد نشست و معّما این جاست که به فرض عقبنشینی به ضرب و زور و حشیگریهای پاسداران و بسیجیها و مزدوران دادگاههای انقلاب، حریقی که در خیمه ولایت و نظام افتاده است و شعلههای سوزان آن از درون و بیرون رو به گسترش است خاموش نخواهد شد، زیرا اگر اوضاعی فوق جریان عادی و غیر قابل انتظار انقلاب سال 1357 به تأسیس نظامی فوق جریان عادی و تحریر قانون اساسی فوق آرمانهای انقلاب مردم انجامیده است، هیچ دلیلی بر عدم تغییر آن نظام و ابطال آن قانون پس از گذشت سی و یک سال از عمر پر از جنایت و شقاوت آن و چشمپوشی از ضرورتهای اجتنابناپذیر تغییری که در تحول کارکردهای نظام ایجاد شده است وجود ندارد.
معما آنجاست که اردوی مخالف یعنی جبهه مقاومت مردمی اگر در زمینه انتخابات یا استفاده قانونی از حقی که در قانون اساسی پیشبینی شده بود دارای برنامه بودند با وجود محرومیت از هرگونه حزب و برنامه و طرح سیاسی و اجتماعی و ممنوعیت از هر گونه توافقهای جمعی و تبادل و مشورت گروهی و حزبی و صنفی در رأی دادن به نفع موسوی یا کروبی به توافق رسیده بودند اما در آغاز نه سر مقابله با کیان نظام ولایت داشتند و نه هم اکنون به نیروئی سازمان یافته و ریشهدار و برنامهئی تدوین شده و آماده برای جانشینی و پرکردن خلاء حکومت و حاکمیت تبدیل شدهاند. اما آنچه دارند وجود همبستگی و پیوند بدون ارتباط سازمانی در مسیر ادامه مقاومت و پایداری بر سر استرداد حقوق پایمال شده خویس داشت، آنچه دارند چشم نداشتن به ظهور منجی و حاضر نبودن به قبول فرمانهای چشم و گوش بسته از بالاست، جنبش مردمی امروز ایران، جنبشی کثرتگرا و مرکب از همۀ اقشار اجتماعی و دربرگیرندۀ عقاید و گرایشهای متنوع سیاسی مخالف استبداد و خودکامگی فردی یا جمعی است.
جنبش کنونی در فراز مرزهای جنسی و مسلکی و مذهبی و قومی و نژادی قرار دارد و هیچ فرد یا هیچ حزب و سازمانی متولی و قیم آن نیست، جنبش مردمی اکنون به دو تجربۀ تاریخ معاصر خود مجهز است که بر اساس آن پایه نظام سیاسی آینده ایران و قانون اساسی آن گذاشته میشود.
تجربه نخست، تجربه محمد رضا شاه بود که پایه خودکامگی و استبداد سلطنت خود را بر حمایت آمریکا و سرکوب آزادی و حقوق و حاکمیت مردم ایران گذاشت و با عبور از این مسیر ضد عقلانیت در چاه انقلاب سرنگون شد، و تجربه دوم تجربه خمینی و پیروان او بود که پایه استبداد مطلقه ولایت دینی را بر دشمنی با غرب عموماً و با آمریکا خصوصاً گذاشت و در نتیجه با اعمال تجاوز به ذاتیترین حقوق فردی و اجتماعی مردم ایران پرونده پیوند و بستگی چندین صد ساله بین دین و مدعیان پاسداری از دین را برای همیشه در بستر علائق ایمانی مؤمنان پاره کرد. و طلیعه بازگشت دین و ایمان دینی را از صحنه عمومی و اجتماعی به حریم خصوصی افراد بشارت داد.
در این نقطۀ تاریخی سرنوشت، الگوی اصیل نظام سیاسی ایران با نگاه به تجربه دردناکی که نسلهای گذشته از سرگذراندهاند بر مبنای دوری از هر گونه الگو و بدیل ساختگی و بدلی مسلکی و ایدئولوژی وارداتی و تقلیدی با تکیه بر واقعیتها و ظرفیتهای فرهنگی جامعه و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن شکل میگیرد. این الگو در متن مبارزۀ خود عاری از هر گونه خشونت و انتقامجوئی و پرهیز از هر گونه توهمات افراطی بیگانه با اصل حق تکثر و تنوع عقاید و گرایشهای اجتماعی و سیاسی است.
و در پایان معّما آنجاست که به قول مثل عرب «درد از توست و دوا و درمان هم از توست»، در مبارزه بین دو اردوی آزادی و حق و اردوی ضد آزادی و ناحق یعنی اکثریت مردم و اقلیت حاکم، جز ادامۀ یک راه حل سیاسی بر پایه عدم خشونت و انتقامجوئی و تخلیه گام به گام مواضعی که از حقوق اساسی مردم غصب شده است راه دیگری وجود ندارد. زیرا نظام ولایت با ادامه خشونت و توحش قادر به ادامه حکومت و حاکمیت نیست و جبهه مقاومت هم نه خواهان مقابله خشونت با خشونت است و نه خواهان سرنگونی انقلابی ولایت مطلقه. بنابراین بر فرهیختگان جامعه از استادان و دانشوران و آزادیخواهان معّمر و تجربه اندوخته است که با فرزانگی خود برای خروج از بحران متفقاً پیشنهاد راه حلهائی را ارائه دهند نظیر راهحلی که در لهستان و چکسلواکی و دیگر کشورهای اروپای شرقی در پیش گرفته شد.
زیرا درد و رنجی که به همت و عقلانیت و اراده و واقعنگری بیمار درمان نشود به دست هیچ طبیب بیگانه که هرگز خواهان پایان بیماری نیست درمان نمیشود. این همان درد و جهل و غروری بود که شاه و خمینی را از نگاه به واقعیتها بیگانه ساخت.
دوم دیماه 1388
علی اصغر حاج سید جوادی
خانوادههای زندانيان سياسی دهه ۶٠ به آيتالله منتظری چه میگفتند؟
آيت الله منتظری در نامه ای اعتراض آميز نسبت به وضعيت زندانيان سياسی به خمينی می نويسد: آيا می دانيد در زندان های جمهوری اسلامی به نام اسلام جناياتی شده که هرگز نظير آن در رژيم منحوس شاه نشده است؟
در دوران خفقان و سرکوب دهه شصت ،که البته سياهترين و وحشتناکترين دوران جمهوری اسلامی را تشکيل ميدهد٠ خانواده های زندانيان بی پناه ترين و تنهاترين زخم خوردگان اين دوران بودند.فعالان سياسی به وحشيانه ترين شکل گروه گروه از کوی و برزن، مدرسه و دانشگاه، کارخانه و ادارات دستگير و در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی شکنجه و هرشب دسته دسته از شعبه های بازجوئی به جوخه های اعدام سپرده می شدند و فردای آن روز در روزنامه های رسمی کشور برای ارعاب جامعه اعدام مبارزين را با تيتر درشت اين جنايت را اعلام ميکردند. خانواده های رندانيان سياسی در بيرون از زندان مکررا مورد توهين و تهديد و آزار زندانبانان واقع می شدند٠
در همان اوايل دهه شصت بود که ما در داخل زندان در ملاقاتها اين خبر را میشنيديم که، خانواده ها جمع شدند و پيش منتظری رفتهاند! اين شايد تنها جائی بود که خانواده ها با توهين و ضرب و شتم بيرون رانده نمی شدند، هرچند اين شکايت کردن ها چندان تفاوتی را در کار رژيم مبنی بر شکنجه و اعدام زندانيان سياسی بر جای نمی گذاشت. و همچنان خون جوانان بيگناه بود که در زندان ها ريخته ميشد. راستی اين جناياتی که منتظری ياد کرده بود و هرگز نظيرش در رژيم منحوس شاه ديده نشده بود چه بود؟
در سال شصت و سه منتظری از طريق خانواده های نگران و پريشان خبردار می شود که عده زيادی (بيش از صد نفر) از زنان زندانی در داخل زندان قزلحصار ناپديد شده اند. نزديک هشت يا نه ماه بود که خانواده های زندانيان کوچکترين خبری از فرزندانشان نداشتند، تا اينکه زندانی ای آزاد می شود و برای خانواده ها خبر می آورد که حاجی داوود رحمانی رئيس زندان قزلحصار تمام زندانيان زن را که مقاومت می کردند و حاضر به توبه نبودند به محلی در داخل زندان قزلحصار انتقال داده و بعد از ضرب و شتم شديد اوليه آنها را در جاهای مخصوصی که شبيه « قبر » است قرار داده، زندانيان در طول شبانه روز تحت نظر و شکنجه ممتد قرار دارند و اسمش را «قيامت» گذاشتهاند. به غير از اين اسم ديگری نيز از طرف حاجی رحمانی به آن اطلاق شده بود، از جمله «دستگاه». زندانيان را در داخل دستگاه می گذاشتند و به شتشوی مغزی آنان می پرداختند٠ تک تک زندانيان بايد در «قبرهای» خود با چشم بسته می نشستند. آنها حق حرف زدن نداشتند، حق دراز کردن پايشان را نداشتند و حتی حق سرفه کردن را. در صورت عدم رعايت بشدت تنبيه می شدند.
تمام روز را بايد به قرآن، نوحه و يا مصاحبه افراد بريده زندان که از بلندگو پخش می شد گوش می دادند. در طول مدت شکنجه هر از چند مدتی زنی تعادل روانی خود را از دست ميداد و با فرياد های هيستريک انسان بودن خود را گوشزد می کرد: من انسانم، می خواهم ببينم، تکان بخورم، حرف بزنم و و….. و اين بدان معنی بود که دستگاه حاج داوود کار کرد خودش را نشان داده بود٠
منتظری از تمام جزئيات اين شکنجهها خبردار می شود، هيئتی از طرف او برای بازرسی به زندان قزلحصار فرستاده می شود. حاج رحمانی «هيئت مزبور» را گول می زند وآنها موفق به ديدن مکان شکنجه زنان زندانی نمی شوند. دوباره ارتباط خانواده ها با منتظری برقرار می شود و اين بار خانواده ها با اصرار بيشتر و با ذکر جزئيات بيشتر از محل و چگونگی اجرای شکنجه که از زندانيان آزاد شده گرفته بودند به هيئت بازرسی زندانهای منتظری متذکر می شوند که حاجی رحمانی آنها را گول زده و از سرخود بازشان کرده است٠
هيئت» دوباره به زندان قزلحصار می آيد . آنچه را که خانواده ها گفته اند به چشم خود می بينند و با زندانيانی که نزديک يک سال در «قبر» نشسته اند حرف می زنند. قضيه بيخ پيدا می کند. حاج داوود رحمانی که با همکاری لاجوردی جلاد طرح دراز مدت چنين شکنجه غير انسانی را ريخته بودند مورد سئوال قرار می گيرند. هيئتی مرکب از انصاری و داماد منتظری و چند نفر ديگر به داخل بندها برای بازرسی می آيند و از زندانيان راجع به وضعيت شان سئوال می کنند. زندانيان از وحشت سرکوب و شکنجه مجدد از جواب دادن طفره می روند، چرا که قبلا هم تجربه کرده بوديم که يک بار به جواب «هيئت بررسی شکنجه» به سر پرستی دعائی پاسخ داده بوديم بعد از رفتن هيئت عده ای را به شکنجه مجدد کشانيده بودند. تا اينکه بالاخره زندانيان زبان به سخن باز می کنند و آن زمانی است که حاج داوود رحمانی از رياست زندان قزلحصار عزل می شود، تواب ها از قدرت و سرکوب زندانيان کنار گذاشته می شوند و کم کم يخ ها آب می شود. داماد منتظری مرتبا به بند ما می آيد و از چگونگی تنبيه ها می پرسد، او باورش نمی شود که در سلول هايی که برای سه نفر ساخته شده بود بيش از چهل نفر زندانی در آن قرار داده بودند، آن هم در شرايطی که تمام مدت درش قفل بود، يکباره همه بند به صدا در می آيد و زندانيان در تائيد اين موضوع سخن ميگويند و او در پاسخ برای اينکه واقعا باور کند، از زندانيان می خواهد که چهل نفر دوباره به داخل سلول بروند تا او اين عمل را به چشم خود ببيند و باور کند. زندانيان از اين کار سرباز می زنند و از مضحک بودن اين کار به خنده می افتند٠
در قبرهای حاجی داوود رحمانی برای شکنجه بيست و چهار ساعته زندانيان مقاوم از نيروی زندانيان «توبه» کرده استفاده می کردند و «تواب ها» در تمام ساعات شبانه روز نگهبانی می دادند. کوچکترين حرکتی را به حاجی گزارش می دادند و حاجی نيز با آن هيکل درشت و سنگين خود زندانيان بی رمق را زير مشت ولگد خود می انداخت. در داخل بندها جو وحشتناکی ايجاد کرده بودند. زندانيان سعی می کردند حتی با يکديگر حرف نزنند تا در زير شکنجه اطلاعاتی برای «دادن» نداشته باشند. هم زمان که زندانيان سرموضعی چپ را در داخل قبرها قرار داده بودند، زندانيان مقاوم مجاهد را به داخل «خانه های مسکونی» برده بودند. جايی که شکنجه در آنجا بشکلی پيچيده تر، بدتر و غيرانسانی تر از قبرها انجام می گرفت٠
هيئت بازرسی» منتظری اين بار خود را به زندان گوهردشت و انفراديهای مخوف آنجا هم می رساند و در آنجاست که متوجه ميشود دختران جوانی که جرمشان فقط خواندن کتاب يا اعلاميه و همکاری نکردن با زندانبانان است سالهاست به انفرادی های مخوف گوهردشت افکنده شده اند. آنها تمام اين دوران را بدون کوچکترين امکاناتی بايد در سکوت محض می گذراندند، اگر احيانا صدای سرفه يا عطسه ای می آمد دليل بر علامت دادن و ارتباط گيری با زندانيان ديگر محسوب می شد و بشدت مورد تنبيه و کتک قرار ميگرفتند. جالب اينجاست که بسياری از اين دختران جوان با روحيه ای بالا تمام اين شرايط سخت و غير انسانی را تاب آورده بودند،آنچنان که بعضی ها تعريف ميکنند فقط به کمک يک سنجاق قفلی و مورس های قراردادی بين خودشان از طريق ديوارهای مشترک بين سلول ها توانسته بودند رمان هايی را که خوانده بودند برای هم تعريف کنند. بعضی از زندانيان نزديک به سه سال را در اين سلول ها گذرانده بودند٠
آری منتظری بخاطر ارتباط با خانواده زندانيان سياسی همه اين ها را می دانست. راستی چه مصلحت هايی در کار بود که سکوت را ايجاب می کرد و چرا اين سکوت فقط در سال شصت و هفت هنگام قتل عام سراسری زندانيان سياسی شکسته شد؟ در آن هنگام و شايد در پشت ديوارهای بلند زندان خون زندانيان سياسی آنچنان بی رحمانه با فرمان خمينی جاری شد که مصلحت حفظ آبروی نظام و هر چيز ديگر معنی خود را برای بنيانگذار آن از دست داد٠
ما زندانيان سياسی دهه شصت جنايتهای بيشماری را به چشمان خود ديده ايم. همچنانکه فداکاری های و شجاعت های عظيمی را نيز شاهد بوده ايم، فداکاری هايی که وجود هر انسان را به تاثر وا ميدارد٠
جنبش اعتراضی مردم که از تابستان هشتادوهشت آغاز شده است اتفاقی است که تک تک ما بازماندگان زندانيان دهه شصت دقيقه به دقيقه در انتظار آن بودهايم، جنايتهای رژيم در اين چند ماه اخير برای ما که هزاران نوع از اين سرکوبها را در درون زندانها در سالهای شصت ديده ايم دور از انتظار نبود. درآن روزها و در آن سالهای پر از شکنجه و اعدام ، ما لحظه به لحظه حرکت اعتراضی توده های مردم را در آرزوهايمان انتظار می کشيديم، حاجی داوود رحمانی در سرکشی های شبانه خود به بندها، زندانيان را به صخره می گرفت که خلق قهرمان دم در زندان برای آزاديتان آمده است و بعد می گفت: بيچاره ها آنقدر اينجا می مانيد که موهايتان رنگ دندان هايتان می شود. هرچند اين حرف ها هيچ گونه خللی در مقاومت زندانيان ايجاد نمی کرد٠
مبارزات زنان ايران تنها به مبارزات حقوق بشری سالهای اخير ختم نمی شود، در آن سالهای طوفانی دهه شصت هزاران زن مبارز در نقاط مختلف ايران در زندانها همچنان برای احقاق حقوق خود پافشاری و مقاومت می کردند٠
شرايط سال پنجاه و هفت و جو باز سياسی آن دوران شرايطی را برای جذب شدن جوانان در گروه ها و تشکيلات های سياسی فراهم آورد، چيزی که در هر زمان ديگر و حتی حالا اگر جو جامعه بازتر شود تشکلات سياسی با سرعت زياد در جامعه پا خواهند گرفت. زندانيان سياسی دهه شصت و يا لااقل هزاران زندانی ای که من در طول هشت سال زندانم با آنها هم بند بوده ام همه اسحله به دست نگرفته بودند، اغلب اين زندانيان از دختران جوانی تشکيل می شدند که بخاطر اعتقاداتشان به آزادی و حرمت انسانی و جامعه برابر به مبارزه برعليه جهوری اسلامی کشانده شده بودند. مادران بيشماری بودند که اصلا سياسی نبودند و فقط بخاطر اعتقادات فرزندانشان دستگير شده بودند. همين مادران غير سياسی چهره های مقاومی را در درون زندان ها تشکيل داده بودند که الگوی مبارزه و انسانيت برای بقيه زندانيان جوان شده بودند. مادر مليحه هفتادوسه ساله که فقط بخاطر پسر فراری اش سال ها در زندان بسر می برد، برای رفتار و مقاومت اش که حتی حاضر نبود تعهد نامه امضا کند مورد احترام همه زندانيان بود. شمار زيادی از روشنفکران بودند که اساسا اتهام گروهی نداشتند و بشدت زير فشار و شکنجه رفته بودند. مديران مدارس مختلف، دانش آموزان زير هيجده سال خود را پنجاه تا پنجاه تا به اوين فرستاده بودند. اين دانش آموزان اغلب اگر هم هوادار گروه های سياسی بودند که مشی مبارزه مسلحانه را در برابر رژيم قبول داشتند هرگز روی اسلحه را نديده بودند و بجز اعلاميه و کتاب خواندن و مخالفت با جمهوری اسلامی کاری نکرده بودند. خوب است در مورد تعريف از زندانيان دهه شصت فعالان حقوق بشری دقت بيشتری را بعمل بياورند و بدون دليل هواداران ساده را که اکثريت زندانيان در بند را تشکيل می دادند به عملی که انجام نداده اند منسوب نکنند٠
سخن گفتن در مورد زندانيان دهه شصت سخت است نه فقط بخاطر شکنجه ها و اعدام هايش، بلکه بخاطر سکوت و يا همکاری کسانی که امروزه چهره عوض کرده اند و رهبران جنبش سبز شده اند٠
در اسفند ماه سال شصت و هفت بعد از آزادی از زندان در يکی از کلاسهای آزاد مجسمه سازی دانشگاه تهران ثبت نام کردم. روزی که همه مشغول کار ساختن مجسمه های گلی خود بوديم، خانمی با مقنعه و مانتوی بلند مشکی و دمپايی با جوراب پاره که شصت پايش از آن بيرون می زد وارد سالن کار ما شد. از ديدن او دلم لرزيد، از لباسهايش و نگاهش که اخمو و در هوا دو، دو ميزد تا کسی را نگاه نکند به ياد زندانبانان زن داخل زندان اوين افتاده بودم با خودم گفتم: اين بايد «کسی» باشد. خانم مقنعه پوش از سالن کاری ما رد شد و به اتاق ديگری رفت. من از همکلاسی هايم پرسيدم او کيست؟ گفتند مگر او را نمی شناسی! زهرا رهنورد است. از روی کنجکاوی به اتاقی که زهرا رهنورد رفته بود سرازير شدم، مجسمه بزرگی را که «مادر» ناميده می شود و بعدا آن را در ميدان محسنی قرار دادند، کار می کردند. کارگران افغانی آنرا قالب گيری کرده بودند و دختران دانشجو مشغول صيغل دادن آن بودند و زهرا در کنار به آنها می گفت چه بکنند. از ديدن او دلم سنگين شده بود. هنرمند و بی اعتنا بودن به قتل هزاران نفر انسانهای بيگناه. نمی توانستم هضمش کنم. داشتن اين همه امکانات دانشگاه هنرهای زيبا و پوشيدن جوراب پاره. نا خوداگاه به ياد بازجويم افتادم. هر روز دهها نفر را در اتاق کار خود با کابل و لگد و …. و غيره شکنجه می کرد و تن آش و لاش شده آنها را به راهرو زندان می انداحت. روزی که خودم را با کابل و لگد حسابی شکنجه کرده بود و در گوشه ای از اتاق کار اين آقا افتاده بودم به من گفت: می بينی خانم دارم نان خشک می خورم. من جوابش را ندادم اما دريايی از جواب در ذهنم بود، اين همه امکانات، اين همه قدرت و خوردن نان خشک. و حالا اين امکانات برای کارهای هنری، اين همه قدرت برای اجير کردن انسانها برای کمک و اما جوراب سوراخ٠
به ياد خودم و بچه های ديگر زندان افتادم که در اين مدت هشت سال هر چه را که نقاشی می کردم يا بايد پاره می کردم يا بدست زندانبانان می افتاد و تنبيه می شدم. به ياد دختران هم بندم افتادم که برای دوختن پارهگی لباسشان حق داشتن سوزن را در مقاطعی از زندان فقط يک ربع در طول روز آنهم با نظارت توابها داشتند٠
اگر حوصله شنيدن درد زندانيان دهه شصت را نداريد و فعال حقوق بشر هستيد لطفا مثل رژيم جمهوری اسلامی اين زندانيان را همگی تروريست خطاب نکنيد. در بندهايی که من با صدها وهزاران زندانی زن زندگی کردهام آنهايی که عمليات مسلحانه داشتند يا پايشان به بندهای عمومی نمی رسيد و در همان شعبه های بازجويی زير شکنجه می رفتند يا عمرشان در بندهای عمومی بسيار کوتاه بود و سريع اعدام میشدند. مقاومت زنان و دختران جوان در سالهای سياه شصت که آن زمان رهبران سبز در قدرت بودند باعث افتخار تاريخ ماست و اين زمانی آشکار خواهد شد که ما دست از تبعيض زندانيان اصلاح طلب و زندانيان دهه شصت برداريم٠
سودابه اردوان استکهلم ۲۰۰۹/۱۲/۲۴ www.soodabe.comsoudabehsa@hotmail.com
حضور چشمگیر فرماندهان جنگ در میان معترضان دیروز زنجان
4 دی 88
حضور رزمندگان خط شکن زنجان که از فرماندهان ارشد دوره جبهه و جنگ بودند در مجلس ترحیمی که عصر روز گذشته برای آیت الله العظمی منتظری در مسجد سید(جامع) این شهر برگزار شد چشمگیر بود.
به گزارش جرس، مراسم ترحیم آیت الله منتظری در شهر زنجان با هجوم نیروهای امنیتی به خشونت کشده شد.
احضار ده ها دانشجوي دانشگاه شهيد بهشتي به كميته انضباطي
به گزارش خبرنامه اميركبير در روزهای اخیر بیش از 100 نفر از دانشجویان این دانشگاه به کمیته انضباطی احضار شده اند.
به گفته یکی از دانشجویان دختر این دانشگاه، مسوولین حراست در جلسات كميته انضباطي، با تهدید و ارعاب دانشجویان آن ها را از شرکت در تجمعات احتمالی بر حذر داشته اند.همچنین در این جلسات از دانشجویان خواسته شده است تا عوامل برگزاری این تجمعات را معرفی کنند. در اولین برخورد کمیته انضباطی با دانشجویان، 15 نفر از دانشجویان از خوابگاه محروم شده اند.
لازم به ذكر است دانشگاه شهيد بهشتي در روزهاي 16، 17 و 22 آذر صحنه اعتراضات دانشجويي بود. در روز 16 آذر دانشجويان اين دانشگاه به مناسبت روز دانشجو تجمع اعتراضي برگزار كردند. يك روز پس از آن در 17 آذر چندین اتوبوس از و نیروهای لباس شخصی و بسيجي از بیرون دانشگاه برای برگزاری تجمع نمايشي به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شدند. این نیروها با حرکت به سمت دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی، به تعطیل کردن کلاس ها و حمله به دانشجویان و ضرب و شتم آن ها پرداختند. دانشجويان هم با شكل دادن تجمع به ورود اين نيروها به دانشگاه اعتراض كردند.
روز يكشنبه هفته بعد نيز تعدادی بسیجی که به وسیله دو دستگاه اتوبوس به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شده بودند، با عنوان "اعتراض به اهانت به آيت الله خميني" در مقابل دانشکده دندانپزشکی این دانشگاه تجمع کردند.
اين نيروها پس از آنكه با اعتراض دانشجویان مواجه شدند، به دانشجویان حمله ور شدند که با دخالت انتظامات دانشگاه درگیریهای پایان یافت.
اكنون دانشجوياني كه در دانشگاه خود مورد ضرب و شتم و اهانت نيروهاي شبه نظامي قرار گرفته اند به كميته انضباطي احضار شده و مورد بازخواست قرار مي گيرند.
مادران عزادار آرامگاه جان باختگان راه آزادی مردم ایران را گل باران کردند
بنابه گزارش " فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" ،مادران عزادار امروز بر آرامگاه جانباختگان راه آزادی مردم ایران در بهشت زهرا حاضر شدند و با نثار گل نسبت به تک تک آنها ادای احترام کردند و با آنها عهد بستن تا رسیدن به خواسته هایشان که محاکمه آمرین و عاملین کشتارها از پای نخواهند نشست.
روز جمعه 4 دی ماه تعدادی از مادران عزادار که هر شنبه در پارک لاله جمع می شوند به نشانه اعتراض به کشتار جوانان از ساعت 14 در بهشت زهرا قطعه 257 به یاد شهدای قیام دور هم گرد آمدند تا به آنها ادای احترام کنند و بگویند تا رسیدن به خواسته شان که محاکمه آمرین و عاملین کشتار آنهاست ایستاده اند.
مادران بر سر آرامگاه ندا آقا سلطان ٰ اشکان سهرابی ٰ سهراب اعرابی ٰرامین رمضانی سعید عباسی و علیرضا افتخاری و سایر شهدا گرد آمدند وبا اهدای گل یادشان را گرامی داشتند.
مادر سهراب بر روی آرامگاه سهراب کاغذی که روی آن نوشته شده بود:« سهراب جان یاد تودر دلها و قلب تاریخ ایران زمین جاودانه خواهد ماند» را گذاشته بود .
رهگذران بسیاری از زن و مرد و حتی کودک بر سر آرامگاه این عزیزان به خصوص ندا می آمدند وبا افسوس به عکس ندا که روی سنگ قبرش حک شده بود نگاه می کردند، عده ای اشک می ریختند و عده ای با خواندن فاتحه یادش را گرامی می داشتند حتی خانم های پیری که به سختی و با عصا راه می رفتند بر سر آرامگاه ندا حاضر می شدند.
•. او صدای رسای اعتراض به جنایتها و رذالتهائی بود که خامنهای و باندهای مافیای قدرت مجری آن بودند.
خبر کوتاه بود. آیتالله العظمی منتظری، مردی که دینگرا و مومن به خدا و پیامبر اسلام بود، مردی که در عرصه سیاست آرمانگرا بود، در ٨۷ سالگی زندگانی خود شب خوابید و صبح از خواب ابدی بیدار نشد.
درباره شخصیت او در این چند روز بسیار نوشتهاند. از «کمونیست«های دو آتشه که بنا بر روایت مارکس میپندارند «دین افیون جامعه» (۱) است، تا سلطنتطلبان تازه «دمکرات» شده، از خانم شیرین عبادی که برنده جایزه صلح نوبل است تا آقای باراک اوباما که رئیسجمهور بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان است، و ... همه بر این پندارند که آیتالله منتظری انسان بزرگی بود.
من نمیخواهم در این مسابقه تمجید و بزرگداشت شرکت کنم، اما میکوشم به شخصیت این پیر آرمانگرا از زاویه دیگری بنگرم.
تا آنجا که خوانده و آموختهام، این جهان کارزار چهار گروه از سیاستبازان یا سیاستمداران است:
گروه نخست آن کسانند که چون هنوز به قدرت سیاسی چنگ نیانداختهاند، آرمانگرایند، اما برای آن که بتوانند به این خواسته دست یابند، به مردم وعده تحقق بهشت موعود را در همین جهان خاکی میدهند. پیامبر اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبود. آیاتی که در مکه به او نازل شدند، مردم را بهسوی خدائی کریم و رحمان هدایت میکنند. این آیات سرشار از آرمانهای انسانی و جامعهای مبتنی بر عدالتند.
گروه دوم سیاستمدارانی هستند که با آرمانگرائی به قدرت سیاسی دست مییابند، اما برای حفظ قدرت و جبرهائی که قدرت برایشان ایجاد میکند، از آرمانهای خود دور میشوند و به عملگرائی مبتنی بر نیازهای اجتماعی- سیاسی میگرایند تا بتوانند قدرت سیاسی را همچنان در اختیار خود داشته باشند. در این زمینه نیز پیامبر اسلام نمونه درخشانی است. او هنگامی که از مکه به یثرب گریخت و آن شهر کوچک توسط مسلمانان فتح شد، کوشید در آنجا جامعه یا مدینه نوینی را مبتنی بر تعالیم اسلام متحقق سازد و به همین دلیل نام آن شهر از یثرب به مدینه تغییر یافت. از آن پس آیاتی که به او نازل شدند، سرشار از قوانینی الهی و ابدی برای سامان دادن زندگی روزمره مردم بودند. از بطن این آیات قوانینی استخراج شدند که بعدها به شریعت اسلام بدل گشتند و هنوز نیز سایه سنگین خود را بر کشورهای اسلامی افکندهاند، آیاتی که راه مدرنیته را بر کشورهای اسلامی اگر نبسته باشند، آن را بسیار تنگ و سخت گذر ساختهاند. در این آیات خداوند فقط کریم و رحیم نیست و بلکه همزمان خدائی است که از ظالمان و بدکاران انتقام میگیرد و به آنها وعده آتش دوزخ را میدهد و در عوض وعده بهشت برین در انتظار کسانی خواهد بود که بنا بر اصول دین اسلام زندگی کنند و در راه آن دین جهاد نمایند.
گروه سوم کسانی هستند که با آرمانگرائی به قدرت سیاسی دست مییابند و میکوشند میان آرمانگرائی و واقعگرائی نوعی توازن برقرار سازند. دکتر محمد مصدق یکی از این گونه سیاستمداران تاریخ ایران بود. او که به دمکراسی و لیبرالیسم باور داشت و میپنداشت هر گاه انسانها از آزادی برخوردار شوند، بدون تردید به انسانهائی آگاه و دمکرات بدل خواهند شد و خواهند توانست از حقوق فردی و مدنی خویش دفاع کنند، کوشید میان آرمان دمکراسی و ضرورتهای عینی زندگی اجتماعی همنهادهای بهوجود آورد. شکست نهضت ملی ایران به رهبری او نه فقط نتیجه کودتای ۲٨ مرداد بود که در آن ارتجاع بومی و امپریالیسم جهانی با یکدیگر علیه آرمانهای انقلاب مشروطه ایران بههم پیوستند، بلکه در عین حال فرآورده ناهمزمانی شرائط مادی و آرمانی بود که نهضت ملی ایران از آن پیروی میکرد، یعنی در آن زمان نمیتوانست از بطن جامعه روستائی ایرانِ که در آن روابط ارباب- رعیتی پیشاسرمایهداری و حتی پیشافئودالی برقرار بود، ساختار سیاسی دمکراسی بروید. اگر این ناهمزمانی میان آرمان و واقعیت وجود نداشت، پیروزی کودتای ۲٨ مرداد ناممکن بود.
گروه چهارم سیاستمدارانی هستند که به آرمانهای خود وفادارند و همین که دریافتند ضرورتهای زندگی زمینهای برای تحقق آنها فراهم نساخته است، از سیاست عملی روی برمیگردانند تا بتوانند به آرمانهای خود متعهد باقی بمانند. تاریخ نشان داده است که این گروه از سیاستمداران دیر یا زود در زندگی سیاسی خود با شکست روبهرو خواهند شد، زیرا واقعیت زندگی با شتاب نمایان میسازد که میان آرمانها و ضرورتهای زندگی مادی نمیتوان همنهادهای همیشگی بهوجود آورد. چهگوارا یکی از این سیاستمداران است که به انقلاب کوبا پیوست و کوشید آرمانهای سیاسی- اقتصادی سوسیالیستی خود را در آن کشور متحقق سازد، اما هنگامی که دریافت ضرورتهای زندگی مادی کوچکترین روزنه امیدی را بهروی تحقق آرمانهائی که او بدانها باور داشت، باز نگذاشتهاند، از سیاست عملگرایانه فاصله گرفت و با رفتن به بلیوی پنداشت میتوان انقلاب را به دلخواه به هر کشور دیگری صادر کرد که دارای مشابهتهائی با جامعه کوبای پیشاانقلاب است. او جان خود را در این راه ازدست داد تا به آرمانهای سوسیالیستی خود وفادار بماند.
آیتالله العظمی محمد منتظری نیز چهره دیگری از این گروه سیاستگرایان است. هر کسی کتاب خاطرات او را خوانده باشد، پی برده است که او آدمی بسیار راستگو و عدالتجو بوده است. او از این زاویه همراه با آیتالله خمینی رژیم شاه را رژیمی وابسته به بیگانگان ارزیابی کرد که با زیرپا نهادن حقوق مسلمانان به دولتهای مسیحی امپریالیستی خدمت میکرد. آن دو در آغاز شکست خوردند و آیتالله خمینی سرانجام از ایران تبعید شد و آیتالله منتظری بارها به زندان شاه افتاد بارها به شهرهای مختلف تبعید شد، زیرا رژیم شاه از او میهراسید و میپنداشت او میتواند به «خمینی دیگری» تبدیل شود.
منتظری پیش از پیروزی انقلاب نماینده «تامالاختیار» خمینی در ایران بود و خمینی در آن زمان بارها از او با عناوین «فقیه عالیقدر»، «مجاهد بزرگوار» و «حاصل عمر من» یاد کرده بود. پس از انقلاب نیز خمینی او را بارها «ذخیره انقلاب» و «برج بلند اسلام» نامید.
منتظری پس از پیروزی انقلاب چون دارای باورهای ژرف اسلامی بود، از حکومت «ولایت فقیه» هواداری کرد و توانست «مجلس خبرگان» را متقاعد سازد که «ولایت فقیه» در «قانون اساسی اسلامی ایران» گنجانده شود. او بعدها با نوشتن چهار جلد کتاب (۲) مبانی یکچنین حکومتی را با توجه به قرآن و دیگر منابع اسلامی تدوین کرد و در پایان کار به این نتیجه رسید آنچه در ایران تحقق یافته است، هیچ نشانی از «ولایت فقیه» اسلامی ندارد.
منتظری هیچگاه در جمهوری اسلامی دارای مقام اجرائی نبود. او هر چند در سال ۱٣۶۴ بهطور رسمی به سمت «قائم مقام» و «جانشین» خمینی برگزیده شد، اما حاضر نشد آرمانهای دینی خود را قربانی قدرت سیاسی سازد. او پس از آن که برادر دامادش محمد هاشمی را دستگیر و اعدام کردند، از حکومت فاصله گرفت و به نقد کارهای خلاف اسلام نهادهای دولتی پرداخت و به کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱٣۶۷ شدیدأ اعتراض کرد. همین امر سبب شد تا خمینی از او فاصله گیرد و در آخرین نامهای که به او نوشت، منتظری را مردی «سادهلوح» بنامد و او را از «وکالت» خود عزل کند. در پی این نامه منتظری نیز در سال ۱٣۶۷ از «قائم مقامی» خمینی استعفاء داد و گوشهنشینی و پیروی از اصول دین را بر قدرت سیاسی بیمهار ترجیح داد.
او از آن پس به بزرگترین و موثرترین منتقد حکومت اسلامی بدل شد و توانست به بهترین وجهی تضادِ میان اصول دین اسلام و کارکردهای دنیوی حکومت اسلامی را نمودار سازد. او هر چند در دوران سلطنت شاه بارها به زندان افتاد و بارها به نقاط مختلف کشور تبعید شد، اما در دوران حکومت اسلامی هر چند یک روز را نیز در زندان نگذرانید، اما باید بدترین توهینها به خود را تأمل میکرد و حتی شاهد تخریب «حسینیه»، دفتر کار و خانه مسکونی خود میبود.
و دیدیم که این همه سبعیت و وحشیگری رژیم ولایت فقیه نتوانست او را ارعاب کند. او صدای رسای اعتراض به جنایتها و رذالتهائی بود که خامنهای و باندهای مافیای قدرت مجری آن بودند. به همین دلیل نیز بر این باورم که منتظری از خود نام نیکی بر جای نهاد و نکونامان هرگز نخواهند مرد. روانش شادباد.
msaleh@t-online.de
۱. مارکس پیش از آن که دین را «افیون خلق» بداند، در همان پیشگفتاری که بر «فلسفه حق» هگل نوشت، یادآور شد که «بدبختی دینی از یکسو بیان بدبختی واقعی است و از سوی دیگر اعتراضی است علیه بدبختی واقعی. مذهب آه موجودات در تنگنا قرار گرفته، آسودگی جهانی بیعاطفه، همچون روح وضعیتی بیروح است. او افیون خلق است». اگر این کلیت را در نظر گیریم، در آن صورت نادرست خواهد بود که دین را فقط تا حد افیون خلق بودن کاهش دهیم و دیگر جنبههای آن و به ویژه جنبه اعتراض آن به بدنختی و بینوائی واقعی را که در هر جامعهای با هر درجهای از تکامل اقتصادی و فرهنگی وجود خواهد داشت، نادیده گیریم و برای این جنبه از دین اهمیتی مثبت قائل نشویم.
۲. رجوع شود به چهار جلد کتاب «دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه» که به عربی نوشته شده است. این کتاب توسط شاگردان آیت الله منتظری به فارسی ترجمه و با عنوان «مبانی فقهی حکومت اسلامی» انتشار یافته است.