«احساسات»
هرگز با آنچه مدام روحم را
مشغول ساخته..
توان سازش کردنم نیست،
هرگز آرام نمی گیرم …
من باید بی وقفه
تلاش کنم!
دیگران شادی را
تنها به وقت فراغت می شناسند،
آزادانه خودستایی می کنند …
و مکرٌر در نیایش
و شکرگزارند.
من گرفتارِ کشمکشی بی انتهایم،
در جوش و خروشی مدام
رؤیایی بی پایان؛
نمی توانم پیروِ زندگی باشم،
من همسفر جریان نخواهم شد!
بهشت را درخواهم یافت،
دنیا را
مجذوب خویش خواهم کرد؛
با عشق، با نفرت …
من بر آنم
که ستاره ام.. به روشنی بدرخشد!
تلاش خواهم کرد
تا همه چیز را بدست آورم،
همۀ موهبات خدایان را ..
همه چیز را عمیقاً خواهم شناخت،
اعماق ترانه و هنر را
اندازه خواهم گرفت.
دنیاها را
برای همیشه از میان برخواهم داشت،
از آنجا که نمی توانم
دنیایی بسازم،
زیرا آنها، گُنگ از چرخشی سحرآمیز ..
هرگز به خواهش من
اعتنا نمی کنند،
مرده و خاموش
از اعمال ما
با حقارت روی برمی گردانند؛
ما و همۀ کارهایمان زوال شونده اند —
غافل، به راه خویش روانه می شوند…
ولی من، هرگز شریک آنان
نخواهم شد –
با امواج طوفانی رانده شدن،
از پی هیچ.. همیشه دویدن،
نگران تجمٌل و غرور خویش…
ناگهان، تالارها و سنگرها
با شتاب بر سر راه شان
فرو می افتند و ویران می شوند …
و آنان
در خلاء ناپدید می گردند،
ولی باز.. امپراطوریِ دیگری
زاده می شود
و اینچنین گردش سال ها
ادامه می یابد:
از هیچ به همه
از گهواره تا گور،
فرازهای بی انتها ..
فرودهای بی پایان ..
پس ارواح.. راه خود پیش می گیرند
تا سرانجام
کاملاً از پای در آیند،
تا اربابان و سروَران شان را
یکسره نابود سازند.
بگذار با شهامت
از آن حلقۀ مقدٌر منقوش–خدا
بگذریم،
و آنگاه که کفه های سرنوشت، نوسان می یابند
در شادی و اندوه هم
تماماً سهیم شویم.
زین رو، بگذار همه چیزمان را
به مخاطره افکنیم،
هرگز نایستیم
هرگز تسلیم خستگی نشویم …
نه در سکوتی اندوهبار، راکد
بی هیچ عمل یا آرزویی؛
نه در خوداندیشیِ اندوهگین
خم شده در زیر یوغی از درد! …
تا حسرت ها، آرزوها و اعمال ما
برآورده نشده بمانند.
«کارل مارکس»
ترجمه:زهره مهرجو
هرگز با آنچه مدام روحم را
مشغول ساخته..
توان سازش کردنم نیست،
هرگز آرام نمی گیرم …
من باید بی وقفه
تلاش کنم!
دیگران شادی را
تنها به وقت فراغت می شناسند،
آزادانه خودستایی می کنند …
و مکرٌر در نیایش
و شکرگزارند.
من گرفتارِ کشمکشی بی انتهایم،
در جوش و خروشی مدام
رؤیایی بی پایان؛
نمی توانم پیروِ زندگی باشم،
من همسفر جریان نخواهم شد!
بهشت را درخواهم یافت،
دنیا را
مجذوب خویش خواهم کرد؛
با عشق، با نفرت …
من بر آنم
که ستاره ام.. به روشنی بدرخشد!
تلاش خواهم کرد
تا همه چیز را بدست آورم،
همۀ موهبات خدایان را ..
همه چیز را عمیقاً خواهم شناخت،
اعماق ترانه و هنر را
اندازه خواهم گرفت.
دنیاها را
برای همیشه از میان برخواهم داشت،
از آنجا که نمی توانم
دنیایی بسازم،
زیرا آنها، گُنگ از چرخشی سحرآمیز ..
هرگز به خواهش من
اعتنا نمی کنند،
مرده و خاموش
از اعمال ما
با حقارت روی برمی گردانند؛
ما و همۀ کارهایمان زوال شونده اند —
غافل، به راه خویش روانه می شوند…
ولی من، هرگز شریک آنان
نخواهم شد –
با امواج طوفانی رانده شدن،
از پی هیچ.. همیشه دویدن،
نگران تجمٌل و غرور خویش…
ناگهان، تالارها و سنگرها
با شتاب بر سر راه شان
فرو می افتند و ویران می شوند …
و آنان
در خلاء ناپدید می گردند،
ولی باز.. امپراطوریِ دیگری
زاده می شود
و اینچنین گردش سال ها
ادامه می یابد:
از هیچ به همه
از گهواره تا گور،
فرازهای بی انتها ..
فرودهای بی پایان ..
پس ارواح.. راه خود پیش می گیرند
تا سرانجام
کاملاً از پای در آیند،
تا اربابان و سروَران شان را
یکسره نابود سازند.
بگذار با شهامت
از آن حلقۀ مقدٌر منقوش–خدا
بگذریم،
و آنگاه که کفه های سرنوشت، نوسان می یابند
در شادی و اندوه هم
تماماً سهیم شویم.
زین رو، بگذار همه چیزمان را
به مخاطره افکنیم،
هرگز نایستیم
هرگز تسلیم خستگی نشویم …
نه در سکوتی اندوهبار، راکد
بی هیچ عمل یا آرزویی؛
نه در خوداندیشیِ اندوهگین
خم شده در زیر یوغی از درد! …
تا حسرت ها، آرزوها و اعمال ما
برآورده نشده بمانند.
«کارل مارکس»
ترجمه:زهره مهرجو