۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

هرانا؛ انتشار اسناد

هرست مطلب ماههای خون / گزارش تفصیلی نقض حقوق بشر در سایه انتخابات دوره دهم در ایران

هرست مطلب
ماههای خون / گزارش تفصیلی نقض حقوق بشر در سایه انتخابات دوره دهم در ایران
انتخابات
قطع شبکه های ارتباطی و ممانعت از اطلاع رسانی
حمله به دانشگاهها
تجمعات اعتراضی و سرکوب ها
برخوردها / آمارها
بازداشتگاه کهریزک
زندانیان
محکومیت های سنگین دستگاه قضایی برای معترضان
اسامی بازداشت شدگان 1 - 500
اسامی بازداشت شدگان 500 - 1000
اسامی بازداشت شدگان 1000 - 1500
اسامی بازداشت شدگان 1500 - 2000
اسامی بازداشت شدگان 2000 - 2582
تمامی صفحات

خبرگزاری هرانا - آنچه در پی می آید، گزارش سوم و تکمیلی مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران است که پیش تر در نسخه ی اول و دوم خود با نامهای "خرداد خونین" و "دو ماه اعتراض و سرکوب" منتشر شده بود. این گزارش ها حاوی رویدادهای نقض حقوق بشر و اقدامات دستگاه امنیتی کشور پس از وقایع انتخابات در ایران است.

این گزارش ضمن ارائه تعاریف کلی از انتخابات و معیارهای انتخابات سالم، به بررسی اعتراضات مردمی و خشونت نیروهای نظامی در محدوده ی زمانی 22 خرداد 1388 تا 21 خرداد 1389 می پردازد، مجموع گزارشات کلی از بازداشتهای جمعی افزون بر پنج هزار شهروند، ارائه آمار از 99 جان باخته خشونتهای اخیر، صدور 6 قرن زندان برای بیش از 260 فعال سیاسی و شهروند بازداشت شده و همچنین مشخصات قریب به 2582 بازداشت شده، قسمتهای دیگر این گزارش را تشکیل می دهد.

برای دانلود نسخه پی دی اف بر روی عکس کلیک کنید

maosud253,iran.

اخذ مجوز، استیصال یا تاکتیک نبرد؟

یک مقایسه ساده بین تظاهرات خودجوش پس ازتقلب انتخاباتی 22 خرداد سال گذشته با آنچه که رهبران جنبش "سبز" اکنون درتدارک بزرگداشت آن ازطریق چانه زنی با حاکمیت ودست اندرکاران وزارت کشورجهت اخذ مجوز راه پیمائی هستند؛تفاوت بین این دوتاکتیک را بخوبی نشان میدهد.
اگردرآنزمان این عنصرنافرمانی بود که ازطریق اعمال خود فرمانی دربرابراستبداد حاکم عمل می کرد درتاکتیک استیصال،این نگاه به بالاودرنظرگرفتن خط قرمزهای حاکمیت است که عمل می کند. آنچه درآن زمان ورود جنبش به فارجدید را اعلام داشت، دقیقا همان اخگرسوزان و عنصرخودفرمانی بود که حضورخود را بی توجه به باید ونبایدهای رژیم برفضای سیاسی حاکم برجامعه تحمیل کرد . بدیهی است که اگرمردم در25خرداد سال گذشته منتظراجازه راه پیمائی می ماندند،باید سی سال دیگردرانتظارمی ماندند. مشخصه تاکتیک استیصال، نگاه به بالا ودرانطباق با استراتژی حرکت درچهارچوب نظام وباهدف بازتقسیم قدرت است و مشخصه تاکتیک رزمنده،نگاه به پائین ودرراستای استراتژی سرنگونی نظام حاکم بااهدافی چون آزادی وبرابری است.

منشأ بروزتأکتیک استیصال چیست؟

بی شک عنصرسرکوب دربروزآن دخیل است ؛اما نمی توان همه آن را به عامل سرکوب تقلیل داد ودرعین حال قادربه توضیح همه رویدادها بود. چراکه علاوه برنقش مهم سرکوب،تحولات وپوست اندازی های درونی جنبش وبخصوص بروزبیش ازپیش نقش بازدارندگی اصلاح طلبان و رهبران جنبش "سبز"نیز درایجاد سترونی وضعیت حاکم دخیل بوده و حتی می توان گفت که نقش مهمتری دارد.واقعیت آن است که پس ازحماسه اعتراضی عاشوراکه اوج نافرمانی مردم علیه حاکمیت بود،نه فقط کاخ بیداد به لرزه افتاد بلکه اصلاح طلبان نیزبه نوبه خود به هراس افتادند.آن ها هراسناک ازفرایندساختارشکنی جنبش،درکنارمبارزه علیه یکه تازی جناح حاکم به شیوه خود، وظیفه دوم ومهمتری را برای خود قائل شدند که همانا نقش مهارکنندگی جنبش بود .دیگرنه صرفا دفع تهاجم استبداد،بلکه مهمترازآن کنترل جنبش ومهمیززدن به آن درکانون دغدغه های اصلاح طلبان قرارگرفت.این،قراردادن جنبش درچهارچوب قانون اساسی وباید ونبایدهای رژیم است که چهارچوب لازم برای مبارزه علیه استبدادحاکم را تشکیل می دهد. وضعیت آچمز22 بهمن نتیجه بلافاصل کاربردتؤامان سرکوب وتاکتیک استیصال بود.سیاستی که نه فقط سترونی وعبث بودن توسل به قانون اساسی را دربعد استراتژیک نشان داد، بلکه درحوزه تاکتیک هم بن بست خود را به نمایش گذاشت.درپی برآمد اعتراضی مردم درروز عاشورا بود که اصلاح طلبان و رهبران "نمادین" به این فراست افتادندکه جنبش بی سروبدون رهبرخطرناک است. واساسا یکی ازمصادیق پوست اندازی، تلاش مضاعف برای تبدیل رهبران نمادین به رهبران واقعی بود.باید هرطورکه ممکن بود برای جنبش یک سرواقعی وفرمانده تعیین کرد.ازآن پس بود که تمامی تلاش آنها صرف حضورپررنگ تروفعالانه ترهبران برای اعلام حضورسیاسی ودادن رهنمود ها وتکرار راهبرد وفاداری به نظام ومتمایزکردن صفوف خود ازباصطلاح براندازان،سازماندهی شبکه ها وتشکل های وابسته به خود وتحت امرخود،مرزبندی دائم با باصطلاح ضدانقلاب نظیر منافقین و سلطنت طلبان و... گردید . قرائن گوناگونی وجود دارندکه ابتکارات مستقل جنبش هم چون برگزاری مستقل مراسم اول ماه مه و طرح مطالبات رادیکال توسط جنبش های اجتماعی، هم چنین اعتصاب مردم کردستان علیه اسبتداد وحمایت گسترده ازآن،ابتکارونقش این نیروها درشکل گیری جنبش ضداعدام،پیدایش نمادهای جدید ورادیکالتری هم چون فرزاد کمانگر،افتادن ابتکارات مبارزات خارج ازکشوربه دست گروهای غیرخودی و وباصطلاح ساختارشکن(یعنی همان عوضی های مورد تنفرابراهیم نبوی) وموارد مشابه بیش ازپیش، آن ها را هراسان ساخته وموجب تلاش های مضاعفی برای ابرازوجودو کنترل بیشترجنبش گردید.درتجارب گذشته ما با تاکتیک واستراتژی مضحک وغلط انداز "آرامش فعال" اصلاح طلبان آشنائیم وعملکرد تسلیم طلبانه آن را آزموده ایم.درواقع اکنون آنها دوباره درپی گسترش وتعمیق مطالبات مردم، به تاکتیک های شبه آن-محتوای تسلیم طلبانه با عناوین واشکال پرطمقراق وغلط انداز متوسل شده اند. چرا که آنها نیز گویا درطلب نم نم باران مواجه با سیل خروشان شده اند! به جای جامعه مدنی کنترل شده ورام، با جنبش و "جامعه مدنی ی " روبروگشته اند که بدلیل داشتن عنصرنافرمانی و فراروندگی آمادگی دارد ازهرنیروئی که قصد درجا زدن داشته باشدعبورکند. ازهمین روست که برای صید آسان ماهی مراد وتحمیل سرکردگی خود برجنبش،برآن شده اند که باصطلاح "کنشگر" وسیاست سازباشند تا هم بهتربتوانند استراتژی اصلاح طلبانه خود را برجنبش تحمیل نمایندوهم صداقت خویش را درمخالفت با اقدامات وحرکت های باصطلاح رادیکال وبراندازانه به حاکمیت نشان بدهند. بی جهت نیست که آنها با چنین میل واشتیاقی برای مذاکره وارائه پیشنهادات خود به وزارت کشورجهت اخذمجوزراه پیمائی شتافتند ؛باوجود آنکه خود می دانستند که درجه احتمال آن نزدیک به صفراست.اما آنچه که دراین میان برجسته است همانا رله نقش خود درمهارجنبش به باندهای حاکم است. ازقضا شاهدیم که جناح حاکم نیز باوقوف به نقش بازدارندگی آنها سعی می کند که بدون دادن امتیاز واقعی، آنها را برای مرزبندی بیشتربا "براندازان"تحت فشارقراردهد.

چه می توان کرد؟:

الف-همانطورکه اشاره شد یکی ازچالش ها ومولفه های اصلی شرایط دشواروحاکم بر جنبش آن است که اصلاح طلبان حاضردرصفوف جنبش ضداستبدادی حاضرنیستند محتوا ومطالبات جنبش اعتراضی مردم را برسمیت بشناسند،و فراترازآن آمادگی دارند که آستین های خود را برای مهارآن-ممانعت از هدف گرفتن کلیت نظام ودادن شعارهای ساختارشکن- بالابزنند

ب-اگراصلاح طلبان به وظیفه دوم خویش-مهارجنبش اولویت بیش ازپیش قائل می شوند، وتمامی اقدامات و تاکیتکهای آنها با عطف به آن اتخاذ می شود؛بنابراین خنثی کردن این نقش ازطریق تعمیم نافرمانی علیه این گونه سیاست ها نیزبه یکی ازضروریات پیشروی جنبش تبدیل شده است.

ج-به موازات دگرگونی ها وتحولات درونی جنبش درراستای تمایزگفتمان ها و رادیکالیزه شدن مطالبات، نیاز به تنظیم مناسبات جدید درانطباق با این محتوا، دردرون صفوف جنبش ومیان گفتمان های آن وچگونگی همسوئی وهمکاری در بین آنها احساس می شود:

جنبش مستقل وانقلابی ناگزیراست با تأکید هرچه بیشتربراستقلال وخود فرمانی، یعنی همان اخگر فراروندگی وخودسازمان یابی،با تداوم وگسترش دامنه ابتکارات مستقلانه خود،همچون حرکت های مستقل اخیرداخل وخارج،بکارگیری تنوع تاکتیکی نظیرترکیب تاکتیک های خیابان واعتصاب، وترکیب مبارزات متمرکزومبارزات غیرمتمرکز،وسازمان یابی هرچه گسترده ترخود (درانواع شبکه ها و هسته ها و محافل وتشکل ها ودرچهارچوب یک جنبش ضداستبدادی –مذهبی متکثر، مطالباتی ورزمنده با اهداف آزادی وبرابری) درعین حال بتواند با فشارازپائین به اصلاح طلبان-تامادامیکه هنوزبه سازش با جناح حاکم نرسیده اند(یا درواقع جناح حاکم هنوزتن به سازش نداده است)- تلاش ونقش آنها را درمهارجنبش ازدرون، فلج وبی اثرسازد وحتی مسیروامکان این سازش را دشوارترکند.درعین حال که به موازات آن، سیاست همراهی وهم صدائی موقتی وموردی با دیگر گفتمان ها تاهرحد واندازه ای که اشتراک دراین یا آن حوزه وجود دارد ،برای تقویت حرکت جنبش و تضعیف ومنزوی کردن ونهایتا سرنگون ساختن دشمن رودر رو اجتناب ناپذیراست.درهرحال طرح مطالبات وسازمان یابی مستقلانه براساس اهداف استراتژیک اساس کاراست.گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی باید بتواند باحضورمستقل وفعال درمناسبت ها وتکانه های بزرگ جنبش،نظیرمقابله با اعدام ها وآزادی زندانیان سیاسی وتقویت جنبش مقابله با حذف یارانه ها و...، صفوف پراکنده خودرا هرچه بیشتر هم آهنگ ساخته و توانائی ها و قابلیت های تاکتیکی خودرا هرچه بیشترآشکارنماید.تنها باین ترتیب است که می توان خلاء هاوگسست های ایجاد شده درجنبش را بسود گفتمان آزادی وبرابری پرکرد.

2010-06-10-20-03-89

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com


پاسخ مردم به اعلام لغو راهپیمائی 22 خرداد از طرف موسوی و کروبی :"کشته ندادیم که سازش کنیم"


و برخی دیگر از پاسخها (برگرفته از محاوره های انترنتی):

"مگر 25 خرداد مجوز داشتیم؟ مگر 27 و29 خرداد مجوز داشتیم؟ مگر 30 خرداد مجوز داشتیم؟ مگر 18 تیر مجوز داشتیم؟ مگر روز قدس مجوز داشتیم؟ مگر 13 آبان مجوز داشتیم؟ مگر 16 آذر مجوز داشتیم؟ مگر روز عاشورا مجوز داشتیم؟ مگر 22 بهمن مجوز داشتیم؟ مگر روزهائی که مجوز نداشتیم و به خیابانها آمدیم یادتان رفته؟ بالاتر از سیاهی رنگی نیست. من 22 خرداد به خیابان میایم، چون یکسال جنگیدم، یکسال کتک خوردم، یکسال هزینه دادیم، کشته دادیم، ما دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم."

"مجوز کاغذ پاره است. گامهای ملیونی ما واقعی ترین مجوز است."

"حضور ملیونی مردم در 22 و 25 خرداد و...سال گذشته فقط با مجوز خرد جمعی آزاد زنان و آزاد مردانی صادر شد که در پی بازپس گیری سرنوشت و سرزمین خویش از فرقۀ تبهکاران متجاوز بودند و باز هم این کار را خواهند کرد."

"اعتراض دکان بقالی نیست که نیاز به جواز کسب داشته باشد. همانگونه که دیکتاتورها به خود حقّ میدند مجوز بدهند یا ندهند، ما مردم ملیونی نیز محق تریم که تعیین کنیم کجا، کی و برای چه بیرون بریزیم، فریاد بکشیم و اعتراض کنیم. مجوز راهپیمائی 22 خرداد تنها دست ما مردم است. چرا که حقّ ماست. با مجوز، بی مجوز شنبه زلزله بر پا میکنیم. کشته ندادیم که پشت درب وزارت کشور در انتظار جواز بنشینیم. کشته ندادیم که از سکوت، کوه بغض در گلوهامان تلنبار کنیم. کشته دادیم که آزاد شویم. میگوئیم، می جنگیم، میمیریم تا آزاد شویم."

"جائی برای تردید نیست. حقّ تردید هم نداریم."

"ما گرزسر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم.....بیاد بیاوریم نداها، سهراب ها، منتظر تصمیم هیچ شخص یا مجوزی نبودند تا جانشان را فدای رهائی این مرز و بوم کنند. 22 خرداد نیز همچون عاشورا با حضوری کوبنده، راه آزادی را ادامه خواهیم داد."

"آقای موسوی اگر شما میخواهی در خانه بنشین و مسابقات جام جهانی را ببین. امّا من به ندا بدهکارم. مسیر من انقلاب است و مقصدم آزادی است. چند قدم بیشتر راه نیست. فراموس نکن که ما بی شماریم."

"22 خرداد ملیونها رهبر جنبش خواهند آمد. هر ایرانی، یک رهبر."

"حقّ و عدالت، آزادی و دمکراسی، گرفتنی است و هیچ ملّتی بدون فداکاری و پرداخت هزینه به پیشرفت و سربلندی نمی رسد. هیچ استبداد و دیکتاتورئی تا کنون به انتخاب خود و داوطلبانه کنار نرفته است. ملّتی به آزادی و دمکراسی میرسد که آمادگی پرداخت هزینه را داشته باشد. تصمیم با خود مردم است."

"22 خرداد تظاهرات میکنیم زیرا، چیزی برای از دست دادن نداریم، بالاتر از سیاهی رنگی نیست."

"شنبه میائیم با غرور و شکوه هرچه تمامتر، ملیونی، برای فتح تهران میائیم."

"لشکرکشی نظامی حاکمیت، زحمت ما را کم وشکوه مان را تأیید کرد! در واقع از هم اکنون ما پیروز 22 خرداد هستیم. مهر تأیید پیروزیمان را هم خود حاکمیت زده است. حاکمیتی که از سکوت ما هم می ترسد، از سایه های ما هم می ترسد. پیروزی تان در 22 خرداد از هم اکنون مبارک باد."

"می دانم که میدانید این راه پیمایی جز کتک، درد، شکنجه، زندان، تجاوز و شهادت چیزی برای پیشکش کردن ندارد. اما با تمامی اینها همین اتحاد مردم ایران لرزه بر دل جنایتکاران خواهد افکند. پس در میهمانی خون و شهادت و عشق به وطن در بند، با ما همراه شوید."

تنظیم و تکثیر از کمیتۀ دفاع از مبارزات مردم ایران – پاریس 21 خرداد 1389 برار با 11 ژوئن 2010


CNN: Clashes in Tehran, 20100612

زوزه مکرر گرگ ها



میلاد مختوم


در مراسم سالمرگ دجال جماران درگیری های درونی جناح های مختلف رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی برای چندمین بار اوج گرفتند. خبرهایی هم در مورد هجوم نوه دجال با مشت و سیلی به وزیر کشور دولت احمدی نژاد پس از پایان مراسم منتشر شد. شگفت اینکه فرزند سید احمد که خودش به "احمد گریان" شهرت داشت، به نام "سیدحسن مشت پران" شهره می شود. درگیری های درونی بیم باندهای جنایتکار رژیم ولایت فقیه چیز تازه ای نیستند و از همان ابتدای به قدرت رسیدن این نطام قرون وسطایی وجود داشته اند. حدود شش سال پیش در آستانه نمایش انتخاباتی مجلس شورای اسلامی، که درگیری های مشابهی میان یک سری از بچه مکتبی های وفادار رژیم در گرفته بود، مطلبی نوشته بودم که باز خوانی آن مرا بر آن داشت که آن مطلب را به جای یادداشت امروز منتشر کنم. بسیاری از مقامات آن روز رژیم آخوندی، همچنان بر مسند قدرت نشسته اند و برخی دیگر در صفوف جناح مغلوب رژیم سنگر گرفته و منتظر نوبت هستند، اما آنچه مسلم است شراکت تمامی این نامردمان در جنایات بیشماری است که رژیم آخوندی در ظرف سی سال گذشته در حق مردم ایران روا داشته است. مطلب هر چند مربوط به شش سال پیش است اما با جابجایی چند نام گویای حال و روز امروز رژیم است.

الم شنگه بچه مکتبی ها در آستانه انتخابات آخوندی

تنـورهای خبرسازی خبرگزاری های جورواجور آخـوندهای حاکـم بر ایران، در این روزها بطور تمام وقت به " انتخابات مجلس شورای اسلامی " اختصاص یافته است. به کار بردن کلمه " انتخابات " در مورد آنچه در ایران در ظرف سالهای سیاه حکومت جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف و بطور مکرر به اجرا درآمده است، از یک سو توهین به هوش و ذکاوت شنونده، و از سوی دیگر باج دادن به شغال است، زیرا این کلمه شاید بیشتر از هر کلمه دیگری توسط آخوندها لگد مال شده است. طیف رنگارنگ آخوند، از طلبه و ملا گرفته تا آیت اله و ولی فقیه، با تمام اهل بیت و اعوان و انصار آنها، چه با عمامه و چه بدون عمامه، سالهای متمادی و با شیوه های بسیار وحشیانه، کلمه " انتخابات " را مورد تجاوز گروهی قرار داده اند.

بر همگان روشن است، که ستون خیمه این نظام قرون وسطایی، همانطور که در قانون اساسی اش به وضوح تصریح شده است، اصل " ولایت فقیه " است. ولایت در قاموس آخوندها در مورد کودکان، دیوانگان و سایر افرادی که توان تشخیص نداشته باشند، اعمال می شود. بنابراین معنی دقیق اصل ارتجاعی " ولایت فقیه " این است، که ملت ایران توان تشخیص ندارد، پس باید از طرف " فقیه " مورد سرپرستی قرار گیرد. کلمه " فقیه " به کسی عنوان میشود، که در رشته " فقه " استاد باشد، و " فقه " هم چیزی نیست به جز مجموعه ای متعفن و چندش آور، که از زوایای تاریک مغزهای پوسیده آخوندها، در کنج نمناک حجره ها، مثل لکه های ننگ بر روی برگهای سفید کاغذ ترشح شده است.

در اینجا شاید از خود بپرسیم، پس چرا آخوندها زحمت به خود میدهند و اینهمه از انتخابات مجلس شورای اسلامی، شوراهای اسلامی، ریاست جمهوری اسلامی و ... حرف میزنند؟ یک نگاه اجمالی به قانون اساسی جمهوری اسلامی، هرگونه ابهامی را در این مورد از بین میبرد؛ علاوه بر این باید به خاطر داشته باشیم، که تصاحب و حفظ قدرت در دنیای امروز، الزامات خاص خودش را تا حدودی به همه حکومت ها تحمیل می کند. آخوندهای حاکم بر ایران هم، با به کارگیری ظاهری این الزامات در واقع با یک تیر دو نشان را هدف قرار میدهند. از یک طرف بخشی از جنایتکارترین عناصر اطلاعاتی خود را به عنوان " بخش منتخب " به استعمار عرضه می کنند و از طرف دیگر ابزارهای پیش بینی شده در قانون اساسی ارتجاعی خود را برای اعمال قدرت، سازماندهی کرده و در اختیار ولی فقیه قرار می دهند.

هیولای جمهوری اسلامی، از بدو تولد خود، که بدنبال سزارین خونین انقلاب بهمن ۵۷ توسط استعمار بر روی تخت جراحی فیضیه بوقوع پیوست، به دفعات تئاترهای رو حوضی بسیاری، تحت عنوان دهن پرکن " انتخابات " برگزار نموده است و از طریق همین مانورهای سیاسی، و البته با به حراج گذاشتن منافع ملی مردم ایران، توانسته است، حتی نزد برخی از سیاستمداران کوته بین اروپایی، به عنوان " بهترین دموکراسی منطقه " دسترسی یابد.

در شرایطی که دست جمهوری اسلامی، لااقل در این زمینه برای اکثریت مردم ایران رو شده است، تعدادی از بچه مکتبی های رژیم برای بازارگرمی در خیمه شب بازی انتخابات آخوندی به روی صحنه پرتاب شده اند. بخشی از این جلادان، که در شورای نگهبان جا خوش کرده اند، " اعتقاد قلبی " و " التزام عملی " بخش دیگری از جلادان را، که در مجلس شورای اسلامی چمباتمه زده اند، مورد تردید قرار داده است. این جار و جنجال و هیاهو، همه برای منحرف کردن ذهن مردم از این واقعیت است که:

این جلادان همه، سر و ته یک کرباسند و همگی زیر علم سید علی گدا و برای حفظ و بقای نظام ضد بشری ولایت فقیه، سینه ناموزون می زنند.

در میان سگ دعواهای آخوندها، انگار یکی از همین بچه مکتبی های رژیم، سخن از به توپ بستن مجلس شورای اسلامی، توسط شورای نگهبان به میان آورده است؛ ای کاش سگ دعواهای اینها جدی بود و به حرف های شان عمل میکردند. تصورش را بکنید، اگر شورای نگهبان، مجلس شورای اسلامی را به توپ ببندد، آنگاه رئیس جمهور اسلامی، خاتمی رستم صولت و افندی پیزی، و دولت خدمتگذار هم عکس العمل نشان خواهند داد و شورای نگهبان را با بمب های خوشه ای بمباران خواهند کرد. در این میان، کار به مجمع تشخیص مصلحت نظام کشیده خواهد شد و اکبر شاه و سبزعلی وارد صحنه شده و موشک های کاتیوشا به سوی هیئت دولت شلیک خواهند نمود. در این مرحله دیگر ولی فقیه مجبور میشود از پای منقل برخیزد و خمپاره های شیمیایی بر سر مجمع تشخیص مصلحت بریزد… و خلاصه به مصداق " سر خر، دندان سگ! " ، از هر طرف کشته شود، سود اسلام است! و چون ستمگران با هم در افتند و به یکدیگر بپردازند، خلق از ایشان آسوده مانند.

اما در عالم واقع و تا زمانی که جمهوری اسلامی در ایران برقرار است، حرف زدن از انتخابات یعنی کـشـک. رژیم ولایت فقیه در هیچ زمانی و در هیچ شرایطی حق حاکمیت مردم را به رسمیت نخواهد شناخت، بنابر این هرگونه حساب بازکردن روی اینکه، یک روزی ملایان حاکم، سرنوشت خود و رژیم ضد بشری را به رأی ملت ایران وابسته کنند و به رأی مردم گردن بگذارند، سرابی بیش نیست.

همچنان که سعدی در گلسـتان به ما می آموزد:

… نسل فساد اینان منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان برآوردن؛ که آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاهداشتن کار خردمندان نیست…

به این موج جنایت، تحت هر نام و عنوانی فقط باید " نه " گفت. تحریم همه جانبه تمامی مانورهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی رژیم جمهوری اسلامی، تنها شیوه اصولی مقابله با این پدیده شوم است. سرنگونی سرنوشت محتوم این رژیم است، دیر نیست روزی که زلزله خشم خلق اسیر، بنیان تمامی جناح های رژیم ضد بشری را برکند، و در آن روز هیچ سگ خارجی آموزش دیده ای هم، اثری از ملایان زیر آوار نخواهد یافت.

میلاد مختوم

12 ژوئن 2010

منبع: سايت ديدگاه

فرخ نگهدار و بازی با شخصیت جزنی!










فريبرز سنجري


فرخ نگهدار از مسئولين سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت)، اخیراً سعی کرده است که با وسیله قرار دادن سی و پنجمين سالگرد شهادت رفيق بيژن جزنی نقش خائنانه خود در تحکیم پایه های سلطه سرکوبگرانه جمهوری اسلامی را لاپوشانی نماید. وی در این رابطه با خودنمائی چندش آوری مطرح می کند که که اگر بيژن جزنی هم زنده بود در برخورد به این رژیم همان می کرد که وی کرده است. او چنین تصویری از شخصیت جزنی ارائه می دهد که ادعا می کند که اگر زنده بود، گویا وی کسی نبود که در مقابل يورش ضد مردمی رژيم جنايتکار جمهوری اسلامی به مردم ايران، " “مقاومت” را به هواداران توصیه کند".

فرخ نگهدار کسی است که در شرایط ویژه ای از تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق و در شرايطی که انقلاب(سال 57) زمين را زير پای رژيم شاه به لرزه در آورده بود توانست همچون ماری به درون این سازمان خزیده و خود را در رهبری آن قرار دهد. از همان زمان وی به همراه دیگر دوستان دغلکارش با ریا و تزویر، این سازمان را به آستانبوسی سردمداران رژیم تازه استقرار یافته خمینی، این نوکران جدید امپریالیسم و حافظین سیستم سرمایه داری در ایران، برده و درست از همان موقع مهر خیانت به توده های در بند ایران و به رفقای فدائی ای که آن سازمان را با تحمل رنج و زحمت بسیار و با خون خویش پرورش داده بودند، بر پیشانی اش حک شد. بنابراین، برای تمام کسانی که وی را از همان سال ها می شناسند، هدف از ادعاهای کذائی اخیر وی روشن است. وی امروز در شرایط رشد جنبش انقلابی مردم، به این قصد و دلیل به فکر توجيه و ماستمالی خيانتها و جنايات خود (که البته صرفاً به سال های اولیه حاکمیت جمهوری اسلامی هم محدود نمی شود و تا به امروز نیز ادامه دارد) در حق مردم ایران افتاده است که بتواند جوانان بی اطلاع از مسایل و تاریخ آن دوره را فریب دهد. از آنجا که وی جهت رسيدن به اين هدف رذیلانه به وقيحانه ترين شکل به شخصيت بيژن جزنی به مثابه يکی از چهره های جنبش آزاديخواهانه مردم ايران اهانت و تعرض می کند، خود را موظف ديدم تا در دفاع از مبارزات این رفیق و رفقائی که در مبارزه با رژيم وابسته به امپرياليسم شاه با مقاومت غير قابل انکارشان در مقابل ديکتاتوری شاه جانشان را بر سر آرمانهای انسانی شان گذاشتند و سرانجام به آن شکل وحشيانه در تپه های اوين ترور شدند، توضيح کوتاه زير را بنويسم. *

نگهدار در نوشته ای که درسالگرد ترور بيژن جزنی واز قرار برای گراميداشت خاطره وی نوشته است، ناگهان در لباس يک "بيژن شناس" وارد صحنه شده و مدعی می شود که: " فهم این که بیژن ایستادن در برابر موج مردمی که به پیشوایی آیت الله خمینی در میدان بودند را توصیه نمی کرد برای هرکس که بیژن را می شناخت دشوار نبود." وسپس برای اينکه خواننده متوجه اغراض پليد وی نشود ضمن تعريفی از بيژن و در آمیختن کمی چاشنی احساسی به حرفهای خود، می گويد که جزنی " بیش از ما عقل، تدبیر، تجربه و احساس مسوولیت، و به اندازه ما به جنبش فدایی تعلق خاطر داشت، که صدها هزار جوانه امید را براحتی زیر چرخ انقلابی که قطعا اسلامی می شد و شد، مدفون نکند." همانطور که می دانیم حقیقتاً "صدها هزار جوانه امید" يعنی جوانان طرفدار سازمان فدائی که کاملاً آماده مبارزه تا پای جان برای آزادی و رهایئ خلق خویش از قید سلطه امپریالیست ها و همه مرتجعین داخلی بودند، با خیانت فرخ نگهدار و خیانت کاران دیگر در سازمان فدائی بعد از قیام بهمن، یا در قتلگاه رژیم جمهوری اسلامی در خاک و خون غلطیده شدند و یا بخشا اسیر سیاه چال های قرون وسطائی آن رژیم گشتند. اکنون فرخ نگهدار نه تنها این واقعیت تلخ و دردناک را با دنائت تمام "مدفون" شدن آن جوانان زیر چرخ انقلاب به اصطلاح اسلامی می نامد، بلکه از آن فراتر مدعی می شود که گویا بيژن جزنی چون " عقل، تدبیر، تجربه و احساس مسوولیت" اش بيشتر بوده است اگر زنده بود همان می کرد که دارو دسته خيانتکار نگهدار عليرغم" عقل، تدبیر، تجربه و احساس مسوولیت" کمتر انجام دادند!

نگهدار که همچون رمالان وفال گيران در خیال خود سرنوشت آتی بیژن جزنی در صورتی که زنده می ماند را هم پیش بینی می کند، با مایه گذاشتن از آن رفیق انقلابی و با ادعائی واهی در حقیقت می کوشد همه خیانت های آن دوره و همکاريهای بعدیش با دستگاه های امنيتی جمهوری اسلامی، آنهم در بحبوحه کشتارهای خونین "جوانه های امید" را به پای بیژن جزنی هم بنویسد. او تأکید می کند که در آن دوره اول روی کار آمدن جمهوری اسلامی اگر بيژن جزنی زنده بود، او گویا کسی نبود که در مقابل يورش ضد مردمی رژيم جنايتکارجمهوری اسلامی به مردم ايران " “مقاومت” را "به هواداران توصیه کند". به اين ترتيب خواننده آگاه خيلی زود متوجه می شود که آن تعريف کردن از بيژن هم در واقع تعريف از خودی بوده که مصلحت ايجاب کرده درچنين شکلی و رنگی بيان شود! آخر او در طول همه سالهای خیانتش به مردم، صد جور رنگ عوض کرده و در انتخاب رنگ و شکل برای مقاصد دغلکارانه اش تخصص ويژه ای دارد!

برای اينکه وسعت باور نکردنی تعرض نگهدار به شخصيت بيژن جزنی را بهتر بفهميم لازم است به گونه ای که وی می گوید جزنی را در دوره به قدرت رسیدن خمینی و دار و دسته اش زنده تصور کنیم و بعد بر مبنای ادعاهای نگهدار پیش برویم. اگر چنين کنيم آنگاه می بينيم که:

به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود او نیز در شرايط سال های 58-57 که مبرم ترين وظيفه کمونيستها و نيرو های انقلابی تحليل ماهيت رژيم تازه به قدرت رسيده بود، از اين تحليل سر باز زده و همان روشها و رفتار های اپورتونيستی و دودوزه بازی را در پيش می گرفت که دارو دسته نگهدار در پيش گرفتند! و با بازی در ميان اختلافات درونی هيئت حاکمه، همچون پاندول رقصيدند و البته تا به امروز هم خيال باز ايستادن ندارند! همچنین متوجه می شویم که به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود در شرايطی که يکی از بزرگترين دستاوردهای قيام بهمن مسلح شدن بخشهائی از توده ها بود، به جای سازماندهی مردم مسلح، به ساز خلع سلاح رژيم ضد انقلابی جديد رقصيده و "صدها هزار جوانه امید" که شرايط انقلاب و قيام، مسلحشان ساخته بود را خلع سلاح کرده و کت بسته تحويل امثال خلخالی ها ولاجوردی ها می داد! آری، به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود منافع و مصالح خلق رزمنده ترکمن را فدای حفظ اتحاد با خمينی می کرد! وبه خاطر پرهيز از "چپ روی کودکانه"، خلق کرد را در مقابل تعرض وحشيانه جمهوری اسلامی تنها گذاشته و با فرمان زمین گذاشتن اسلحه به هواداران بی شمار فدائی در کردستان، به قول مردم کرد "آشپيتال" کرده و پرچم تسليم را بر می افراشت. به این ترتیب گویا بیژن با "مدفون" نمودن همه اعتبار واميدی که عنصر چريک فدائی در کردستان شکل داده بود، توجه" رهبر انقلاب" يعنی " امام ضد امپرياليست" را کمی به خود جلب می کرد! همان امامی که فرخ نگهدار و خیانت کاران دیگر در سازمان فدائی برای سلامتی اش اعلاميه صادر کردند و" جوانه های اميد" خلق کرد را زير پاهای وی "مدفون" نمودند! به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود در شرايطی که رهبری بزرگترين سازمان کمونيستی کشور به دست اش افتاده بود، از دامن زدن به مبارزه ايدئولوژيک یعنی میدان دادن به طرح نظرات مختلف و از جمله نظراتی که در آن زمان با نام رفیق اشرف دهقانی شناخته شد، در درون سازمان و در سطح جنبش جلوگیری می نمود، و در عوض با تکيه به باند بازی و رفيق بازی و توسل به شانتاژ و ترور وتخریب شخصیت مخالفين خود، موقعيت خويش را تحکيم می کرد و بر عليه مخالفين نظری خود همان می کرد که اين دارو دسته رسوا کردند، و کار را به آنجا رساندند که حتی از تقلب در رای گيری در جلسات سازمانی هم کوتاهی ننمودند! اگر بيژن زنده بود به جای در پيش گرفتن سياستهائی که پيوند سازمان فدائی آن دوره با کارگران را بيشتر و عميق تر می کرد، همانند فرخ نگهدار و همدستانش عملا به تفرقه و انشقاق در صفوف کارگران دامن می زد و بعد بخش بزرگی از آن سازمان که در شرايط بعد از قيام بهمن به اميد طبقه کارگر تبديل شده و وظيفه بزرگ و تاريخی هدايت جنبش بر دوش اش بود را به چکمه ليسی ارتجاع حاکم می برد. فرخ نگهدار مسلماً شرم نمی کند که این اتهام را هم به بیژن جزنی بزند. به خیال او اگر جزنی زنده بود در شرایط حمله سراسری و خونین جمهوری اسلامی به مردم در سال 60 هم همان رهنمودی را به نیروهای هوادار سازمانش می داد که فرخ نگهدار رسوا داد. می دانیم که فرخ نگهدار و همدستانش در این سال، در رذالت و خیانت و جنایت در حق مردم تا آنجا پيش رفتند که برای نیروهای خود رهنمود جاسوسی از مردم به نفع جمهوری اسلامی صادر کردند!

آری، فرخ نگهدار رسوا ادعا می کند که اگر بيژن جزنی زنده بود به دليل احساس مسئوليت نسبت به "صدها هزار جوانه امید"، به حمايت از استبداد مذهبی بر می خاست و "مشی و سیاست اتحاد - انتقاد با جمهوری اسلامی" را در پیش می گرفت، و به این شکل با حفظ نیرو، آن سیاست را هم سریعاً به مشی و سياست "شکوفایی جمهوری اسلامی"، جهش می داد. در اينجا خواننده آگاه متوجه است که نگهدار نه تنها همه جنایات و اعمال خیانت کارانه خود در حق مردم ایران را سعی کرده است با سوء استفاده از اعتبار نام وشخصيت انقلابی بيژن توجيه نماید، بلکه چنین کاری را امروز نیز به قصد حفظ جمهوری اسلامی که از خیزیش بزرگ مردم رزمنده ایران ضربه های سختی خورده است، انجام می دهد .

شرح و لیست خیانت ها و اعمال جنایت کارانه فرخ نگهدار را خيلی بيشتر از اين هم مي شد ادامه داد. اما همين حد هم کافی است تا نشان داده شود که هدف او از نوشته اخیر خود، نه تجليل از شخصيت بيژن بلکه تخطئه وی می باشد. این همان سیاستی است که نگهدار در شرایط بعد از قیام بهمن بکار گرفت. در آن دوره وی زير نام بيژن جزنی، نظرات بنيان گذاران سازمان را تخطئه می کرد و طرفداران خط اصیل چریکهای فدائی خلق را "بازمانده دوران کودکی"، قلمداد می نمود. امروز نگهدار گامی به پيش گذاشته و با مقايسه بيژن با شخص خویش و اعمال ضد مردمی اش، کل شخصيت انقلابی وی را تخطئه می کند. او اگر جسارت داشت می بایست جان باختگان راه آزادی را به حال خود بگذارد و بدون مایه گذاشتن از بیژن جزنی، چرائی خيانتهای خود را توضيح دهد.

نگهدار جهت فريب خوانندگان خود با قاطی کردن دوران مبارزه با شاه و دوران قدرت گيری خمينی و با آسمان و ريسمان را به هم بافتن می کوشد چنين جلوه دهد اگر کسی و نيروئی در مقابل جمهوری اسلامی مقاومت می کرد، عملا در مقابل "انقلابی که قطعا اسلامی می شد" برخاسته و الزاما زير چرخهای آن انقلاب "مدفون" می شد. اما اينکه انقلاب سالهای 56 و 57 "اسلامی" بود يا نبود و اينکه مردم از خمينی پشتيبانی می کردند يا نمی کردند موضوع بحثی است که در جای خود بايد به آن پرداخت. بحث اصلی اين است که کسی که مدعی است با سقوط شاه و قدرت گيری خمينی، انقلاب آن سالها به پيروزی رسيده است، باید معلوم می کرد که رژیم تازه روی کار آمده به مثابه جانشين رژيم شاه از چه ماهيتی برخوردار بود و بر اين اساس از منافع چه طبقاتی پشتيبانی می کرد و در مقابل خواستهای چه کسانی ايستاده بود. آيا اين رژيم دمکراتيک بود و يا ديکتاتوری لجام گسيخته ای بود که داشت جا پايش را محکم می کرد؟ تنها پس از پاسح گوئی به اين سوالات است که می شود در باره "مشی و سياست " مقابله با رژيم جانشين رژيم شاه سخن گفت. اگر کسی ماهيت رژيم جمهوری اسلامی را روشن نکرده باشد چگونه می تواند در باره خط مشی"مقاومت" و يا " اتحاد - انتقاد " که همان "تسليم و سازش" است، سخن بگويد؟ تازه پس از روشن کردن ماهيت قدرت دولتی است که می توان به اين امر پرداخت که در مقابل اين رژيم چه بايد کرد؟ آيا "مقاومت"جايز بود و يا نبود؟ و چه سیاستی می توانست از "مدفون" شدن "صدها هزار جوانه امید" در " زیر چرخ" ماشين سرکوب جمهوری اسلامی جلوگيری نماید؟ آيا "اتحاد – انتقاد" وکرنش و همکاری درست بود؟ و يا سازماندهی توده ها جهت مقاومت و مقابله با تعرض مسلحانه جمهوری اسلامی که از همان روز اول به شکل های مختلف شروع شده بود می بايست در دستور روز قرار گيرد!

جالب است که فرح نگهدار در شرايطی نام و شخصيت انقلابی بيژن جزنی را وسيله توجيه خيانتهائی خود کرده و مدعی است که اگر بيژن زنده بود "مقاومت" را تشويق نمی کرد که 31 سال از قدرت گيری جمهوری اسلامی می گذرد و همگان به چشم خود ديده اند که اين استبداد مذهبی حتی به کسانی که برايش خوش رقصی می کردند و اين کرنش را با تکيه بر "مشی و سیاست اتحاد - انتقاد با جمهوری اسلامی" که سریعا به مشی و سياست "شکوفایی جمهوری اسلامی" جهش نمود توجيه می کردند و از آن مهمتر در کرنش و نوکری از هيچ خيانتی کوتاهی نکردند و تا همکاری های اطلاعاتی نيز پيش رفتند رحم نکرده است و برای نمونه خودش و سازمانش را پس از آن همه همکاری مجبور به "مهاجرت" نموده و از اعدام دستگير شدگان آنها نيز کوتاهی نکرده است . بنابراین، آيا سحنان چنين کسی را بايد جدی گرفت؟

عملکردهای گذشته فرخ نگهدار که گوشه هائی از آن در مطلب فوق نشان داده شد، بیانگر آن است که اظهارات او فاقد ارزش است و نباید آنها را جدی گرفت. تجربه نشان داده و من شخصاً بر مبنای تجربه بر اين باورم - ومی دانم که خيلی ها در اين باور با من شريک می باشند- که وی پابوس قدرت است و آنچه می گويد به خاطر جلب گوشه چشم "قدرت" می باشد و فرق هم نمی کند اين قدرت چه کسی باشد! بسته به مورد، آن قدرت يک روز می تواند خمينی و لاجوردی باشد و روز ديگر گورباچف و "حزب بزرگ برادر" و البته اگر اين دومی هم از اولی حمايت کند که چه بهتر. خلاصه تجربه نشان داده که هر وقت او را گم کرديد نبايد نگران باشيد چون حتما وی را در حاشيه قدرت و در حال خودشيرينی برای قدرت حاکم باز می يابيد. به همين دليل هم هست که مواضع و اظهار نظر های نامبرده کمتر تعجب کسی را برمی انگيزد.

در صفوف متنوع و پراکنده اپوريسيون جمهوری اسلامی يکی از منفور ترين نام ها، نام فرخ نگهدار می باشد. البته اين منفوريت صرفا به خاطر نقش وی در بردن بخش بزرگی از سازمان فدائی در آغاز به قدرت رسيدن جمهوری اسلامی به پا بوس ارتجاع و سپس همکاری هايش با نهاد های امنيتی استبداد مذهبی حاکم نمی باشد. این امر تنها بخش کوچکی از پرونده سراسر سياه اين به قول خودش فعال " آزاديخواه" می باشد. او با تداوم خیانت و خدمت به مرتجعین بر علیه مردم، در طول سالیان ننگ و نفرت ابدی را برای خود خریداری کرده است. شاهکار های نامبرده در به اصطلاح دوران مهاجرت به شوروی سابق و روابط اش با دستگاه امنيتی آن کشور در آن سالها امری نيست که سياهی اش از همکاری با دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی و امثال لاجوردی ها کمتر باشد. اگر کسی اين دوران را دنبال کرده باشد حتما از شاهکارهای نگهدار و سازمان اکثريت در شوروی سابق که گوشه هائی از آن در اينجا و آنجا نقل شده است هم با خبر می باشد. بعد چنین کسی که سالها به بهانه "سوسياليسم واقعا موجود" زير پرچم شوروی سابق سينه می زد و "مدال" به سينه ها می چسباند و سازمانش را به حرکت در جهت مصالح "احزاب برادر" و"سوسياليسم واقعا موجود" تشويق می نمود، يکباره به دنبال فرو پاشی شوروی لباس عوض کرد و درست در راستای همان خط "پابوسی قدرت"، طرفدار قدرتهای غربی و به اصطلاح دمکراسی آنها شد. وی در اين زمينه تا آنجا پيش رفت که برای خودشيرينی به بوش رئيس جمهور آمريکا هم نامه فدايت شوم نوشت. امروز هم وی، در ادامه خوش رقصی هایش برای شوروی و آمريکا يعنی ابرقدرتهای جهان دو قطبی آن زمان، به خدمت بنگاه خبر پراکنی انگلستان (بی بی سی) در آمده و تلويزيون بخش فارسی بی بی سی برای پاسخ گوئی به نیازهای خود، به این فرد خائن منفور، لباس تحليل گر مسائل سياسی پوشانده است.

خلاصه کنیم. مطالعه تاريخ حرکت نامبرده در سه دهه اخير که مملو از خیانت به مردم و آرمانهای مردمی و قرار دادن خود در خدمت دستگاه های امنیتی است، چنان چهره منفور و مشمئز کننده ای از فرخ نگهدار ساخته است که اکثر فعالين انقلابی، حتی وقتی او می کوشد نوشته اش را با نام بیژن جزنی به خورد آنها بدهد، گرایشی به خواندن آن ندارند، چرا که به حق می دانند که از کوزه همان تراود که در اوست.

*- جهت جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم و یا حتی سوء استفاده احتمالی از این مقاله، لازم است تاکيد کنم که بيژن جزنی بعد از پای گیری و تداوم مبارزه چریکهای فدائی خلق، در شرايطی که در زندان شاه بسر می برد و از این رو هرگز امکان نیافته بود که در جریان شکل گیری و تدوین نظرات پایه ای چریکهای فدائی خلق قرار داشته باشد، از سال 51 به بعد تحليل ها و نظراتی در رابطه با جنبش مسلحانه ای که با حماسه سياهکل آغاز شد، ارائه نمود که متفاوت و مغایر با نظراتی بود که سازمان چریکهای فد ائی خلق بر اساس آنها شکل گرفته بود. من که خود در همان زمان که بیژن نظراتش را می نوشت در زندان بودم هيچگاه با آن ايده ها و نظرات توافقی نداشتم، و اساسا ديدگاه های رفیق جزنی را در تقابل با تئوری مبارزه مسلحانه يعنی اساس نظرات سازمان چريکهای فدائی خلق که توسط رفقا عباس مفتاحی، مسعود احمد زاده و امير پرويز پويان بنیان گذاشته شد، می دانستم . بعد ها هم که در زندان در طيف طرفداران سازمان فدائی بخشی از رفقای فدائی به طرفداری از نظرات بيژن برخاستند، در مبارزه ايدئولوژيکی که در زندان شکل گرفت از مخالفين آن نظرات بوده و هم اکنون نيز هستم. اما اين اختلاف خطی هيچگاه باعث نشده که مبارزه رفیق جزنی با رژیم شاه و شخصيت مبارزاتی و پايداری و استقامت رفقای همراه او که تا پای جان بر آرمانهايشان ايستادند، لحظه ای از طرف من و دیگر رفقای مومن به نظرات پایه ای چریکهای فدائی خلق انکار شود. بر این اساس است که ما هرگز به بدخواهان اجازه نداده ایم که اختلاف بین نظرات بیژن جزنی و نظرات بنیان گذاران سازمان چریکهای فدائی خلق را وسيله توجيه رذالتهای خود بنمايند.

فريبرز سنجری

ارديبهشت 89

منبع: پيام فدائی شماره 131 ازديبهشت 1389

دستگیری اسرائیلی مظنون به دست داشتن در ترور رهبر حماس

bbc

المبحوح

جسد آقای مبحوح ژانویه گذشته در هتلی در دوبی کشف شد

گزارش شده که مقامات لهستان شخصی را که مظنون به دست داشتن در ترور محمود المبحوح از رهبران حماس است دستگیر کرده اند.

یوری برودسکی، که اسرائیلی است متهم به تهیه گذرنامه جعلی برای یکی از کسانی است که گفته شده در قتل محمود المبحوح در دوبی دست داشته است.

مقام های دادستانی آلمان به اتهام جعل گذرنامه آلمانی، درخواست استرداد یوری برودسکی را کرده اند.

آنان می گویند این شخص هنگام ورود به لهستان با درخواست آلمان که حکم تعقیب وی را صادر کرده بود، دستگیر شد.

یک سخنگوی دولت فدرال آلمان به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفت اکنون به عهده لهستان است که در مورد استرداد یوری برودسکی به آلمان تصمیم بگیرد.

مقامات اسرائیل یا لهستان اظهار نظری در این مورد نکرده اند.

جسد آقای مبحوح در ماه ژانویه گذشته در اطاق هتلی در دوبی کشف شد.

وی یکی از رهبران شاخه نظامی حماس بود.

پلیس دوبی عکس های مظنونین به دست داشتن در این قتل را انتشار داد و گفت که آنان با موساد، سازمان اطلاعات اسرائیل ارتباط داشته اند.

پلیس دوبی می گوید 90 درصد مطمئن است که در قتل آقای مبحوح ماموران اسرائیلی دست داشته‌اند.

اسرائیل می گوید پلیس دوبی مدرکی برای اثبات این ادعا ندارد.

خبر فوري : شعارمرگ بر خامنه اي درميدان فردوسي



آژانس ايران خبر - ۱۳۸۹/۳/۲۲







به گزارش خبرنگار آژانس ايران خبـــر جلوي دانشگاه تهران خيلي شلوغ شده است . مامورين در پياده رو ها هستند و كم و بيش بين مردم و نيروي انتظامي درگيري ها ادامه دارد . در زير پل حافظ مردم درگير هستند و شعار مرگ بر خامنه اي و مرگ بر ديكتاتور ميدهند .
*************************************************
امروز پير وجوان يكصداعليه حكومت شعاردارند









به گزارش خبرنگار آژانس ايران خبـــر در اطراف ميدان ولي عصر مردم به صورت پراکنده در حال راهپيمايي و شعار دادن هستند ، در خود ميدان ولي عصر و هفت تير عده زيادي از بسيجي ها و نيروهاي ضد شورش حضور دارند. نکته چشمگير حضور گسترده زنان در اين تجمعات است آنها بدون ترس شعار ميدهند . در ميدان ولي عصر يک خانم بسيار مسن با نزديک شدن به نيروهاي ضد شورش به آنهاشديدترين فحشها را داد و آنان را مزدور خواند ، اين نيروها هم به علت سن بالاي اين خانم نمي توانستند با وي برخورد کنند ، اين اقدام وي مورد خوشحالي مردم اطراف شد .
****************************************************
تجمع مردم قهرمان تهران در ميدان انقلاب وآزادي شكل گرفت
آژانس ايران خبر - ۱۳۸۹/۳/۲۲







به گزارش خبرنگار آژانس ايران خبـــربين ميدان انقلاب و آزادي گله هاي نيروهاي امنيتي و انتظامي در حال حركت هستند و نميگذارند كه تجمعي شكل بگيرد , علي رغم آن مردم وجوانان آزاديخواه تجمع خود را شكل دادند و شعار مرگ بر ديكتاتوردادند.
نيروهاي امنيتي به سمت جوانان يورش برده و با گلوله هاي ”پينت بال”(گلوله هاي رنگي) به سمت آنها شليك كردند . صداي درگيري در خيابان هاي مصدق و كشاورز هم شنيده ميشود.
**********************************************************************

تجمع اعتراضي دانشجويان آزاديخواه دانشگاه شريف در 22 خرداد به روايت تصوير
آژانس ايران خبر - ۱۳۸۹/۳/۲۲



تجمع اعتراضي دانشجويان آزاديخواه دانشگاه شريف در 22 خرداد به روايت تصوير

ضميمه خبر : فيلم ضميمه است