فريبرز سنجري
فرخ نگهدار از مسئولين سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت)، اخیراً سعی کرده است که با وسیله قرار دادن سی و پنجمين سالگرد شهادت رفيق بيژن جزنی نقش خائنانه خود در تحکیم پایه های سلطه سرکوبگرانه جمهوری اسلامی را لاپوشانی نماید. وی در این رابطه با خودنمائی چندش آوری مطرح می کند که که اگر بيژن جزنی هم زنده بود در برخورد به این رژیم همان می کرد که وی کرده است. او چنین تصویری از شخصیت جزنی ارائه می دهد که ادعا می کند که اگر زنده بود، گویا وی کسی نبود که در مقابل يورش ضد مردمی رژيم جنايتکار جمهوری اسلامی به مردم ايران، " “مقاومت” را به هواداران توصیه کند".
فرخ نگهدار کسی است که در شرایط ویژه ای از تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق و در شرايطی که انقلاب(سال 57) زمين را زير پای رژيم شاه به لرزه در آورده بود توانست همچون ماری به درون این سازمان خزیده و خود را در رهبری آن قرار دهد. از همان زمان وی به همراه دیگر دوستان دغلکارش با ریا و تزویر، این سازمان را به آستانبوسی سردمداران رژیم تازه استقرار یافته خمینی، این نوکران جدید امپریالیسم و حافظین سیستم سرمایه داری در ایران، برده و درست از همان موقع مهر خیانت به توده های در بند ایران و به رفقای فدائی ای که آن سازمان را با تحمل رنج و زحمت بسیار و با خون خویش پرورش داده بودند، بر پیشانی اش حک شد. بنابراین، برای تمام کسانی که وی را از همان سال ها می شناسند، هدف از ادعاهای کذائی اخیر وی روشن است. وی امروز در شرایط رشد جنبش انقلابی مردم، به این قصد و دلیل به فکر توجيه و ماستمالی خيانتها و جنايات خود (که البته صرفاً به سال های اولیه حاکمیت جمهوری اسلامی هم محدود نمی شود و تا به امروز نیز ادامه دارد) در حق مردم ایران افتاده است که بتواند جوانان بی اطلاع از مسایل و تاریخ آن دوره را فریب دهد. از آنجا که وی جهت رسيدن به اين هدف رذیلانه به وقيحانه ترين شکل به شخصيت بيژن جزنی به مثابه يکی از چهره های جنبش آزاديخواهانه مردم ايران اهانت و تعرض می کند، خود را موظف ديدم تا در دفاع از مبارزات این رفیق و رفقائی که در مبارزه با رژيم وابسته به امپرياليسم شاه با مقاومت غير قابل انکارشان در مقابل ديکتاتوری شاه جانشان را بر سر آرمانهای انسانی شان گذاشتند و سرانجام به آن شکل وحشيانه در تپه های اوين ترور شدند، توضيح کوتاه زير را بنويسم. *
نگهدار در نوشته ای که درسالگرد ترور بيژن جزنی واز قرار برای گراميداشت خاطره وی نوشته است، ناگهان در لباس يک "بيژن شناس" وارد صحنه شده و مدعی می شود که: " فهم این که بیژن ایستادن در برابر موج مردمی که به پیشوایی آیت الله خمینی در میدان بودند را توصیه نمی کرد برای هرکس که بیژن را می شناخت دشوار نبود." وسپس برای اينکه خواننده متوجه اغراض پليد وی نشود ضمن تعريفی از بيژن و در آمیختن کمی چاشنی احساسی به حرفهای خود، می گويد که جزنی " بیش از ما عقل، تدبیر، تجربه و احساس مسوولیت، و به اندازه ما به جنبش فدایی تعلق خاطر داشت، که صدها هزار جوانه امید را براحتی زیر چرخ انقلابی که قطعا اسلامی می شد و شد، مدفون نکند." همانطور که می دانیم حقیقتاً "صدها هزار جوانه امید" يعنی جوانان طرفدار سازمان فدائی که کاملاً آماده مبارزه تا پای جان برای آزادی و رهایئ خلق خویش از قید سلطه امپریالیست ها و همه مرتجعین داخلی بودند، با خیانت فرخ نگهدار و خیانت کاران دیگر در سازمان فدائی بعد از قیام بهمن، یا در قتلگاه رژیم جمهوری اسلامی در خاک و خون غلطیده شدند و یا بخشا اسیر سیاه چال های قرون وسطائی آن رژیم گشتند. اکنون فرخ نگهدار نه تنها این واقعیت تلخ و دردناک را با دنائت تمام "مدفون" شدن آن جوانان زیر چرخ انقلاب به اصطلاح اسلامی می نامد، بلکه از آن فراتر مدعی می شود که گویا بيژن جزنی چون " عقل، تدبیر، تجربه و احساس مسوولیت" اش بيشتر بوده است اگر زنده بود همان می کرد که دارو دسته خيانتکار نگهدار عليرغم" عقل، تدبیر، تجربه و احساس مسوولیت" کمتر انجام دادند!
نگهدار که همچون رمالان وفال گيران در خیال خود سرنوشت آتی بیژن جزنی در صورتی که زنده می ماند را هم پیش بینی می کند، با مایه گذاشتن از آن رفیق انقلابی و با ادعائی واهی در حقیقت می کوشد همه خیانت های آن دوره و همکاريهای بعدیش با دستگاه های امنيتی جمهوری اسلامی، آنهم در بحبوحه کشتارهای خونین "جوانه های امید" را به پای بیژن جزنی هم بنویسد. او تأکید می کند که در آن دوره اول روی کار آمدن جمهوری اسلامی اگر بيژن جزنی زنده بود، او گویا کسی نبود که در مقابل يورش ضد مردمی رژيم جنايتکارجمهوری اسلامی به مردم ايران " “مقاومت” را "به هواداران توصیه کند". به اين ترتيب خواننده آگاه خيلی زود متوجه می شود که آن تعريف کردن از بيژن هم در واقع تعريف از خودی بوده که مصلحت ايجاب کرده درچنين شکلی و رنگی بيان شود! آخر او در طول همه سالهای خیانتش به مردم، صد جور رنگ عوض کرده و در انتخاب رنگ و شکل برای مقاصد دغلکارانه اش تخصص ويژه ای دارد!
برای اينکه وسعت باور نکردنی تعرض نگهدار به شخصيت بيژن جزنی را بهتر بفهميم لازم است به گونه ای که وی می گوید جزنی را در دوره به قدرت رسیدن خمینی و دار و دسته اش زنده تصور کنیم و بعد بر مبنای ادعاهای نگهدار پیش برویم. اگر چنين کنيم آنگاه می بينيم که:
به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود او نیز در شرايط سال های 58-57 که مبرم ترين وظيفه کمونيستها و نيرو های انقلابی تحليل ماهيت رژيم تازه به قدرت رسيده بود، از اين تحليل سر باز زده و همان روشها و رفتار های اپورتونيستی و دودوزه بازی را در پيش می گرفت که دارو دسته نگهدار در پيش گرفتند! و با بازی در ميان اختلافات درونی هيئت حاکمه، همچون پاندول رقصيدند و البته تا به امروز هم خيال باز ايستادن ندارند! همچنین متوجه می شویم که به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود در شرايطی که يکی از بزرگترين دستاوردهای قيام بهمن مسلح شدن بخشهائی از توده ها بود، به جای سازماندهی مردم مسلح، به ساز خلع سلاح رژيم ضد انقلابی جديد رقصيده و "صدها هزار جوانه امید" که شرايط انقلاب و قيام، مسلحشان ساخته بود را خلع سلاح کرده و کت بسته تحويل امثال خلخالی ها ولاجوردی ها می داد! آری، به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود منافع و مصالح خلق رزمنده ترکمن را فدای حفظ اتحاد با خمينی می کرد! وبه خاطر پرهيز از "چپ روی کودکانه"، خلق کرد را در مقابل تعرض وحشيانه جمهوری اسلامی تنها گذاشته و با فرمان زمین گذاشتن اسلحه به هواداران بی شمار فدائی در کردستان، به قول مردم کرد "آشپيتال" کرده و پرچم تسليم را بر می افراشت. به این ترتیب گویا بیژن با "مدفون" نمودن همه اعتبار واميدی که عنصر چريک فدائی در کردستان شکل داده بود، توجه" رهبر انقلاب" يعنی " امام ضد امپرياليست" را کمی به خود جلب می کرد! همان امامی که فرخ نگهدار و خیانت کاران دیگر در سازمان فدائی برای سلامتی اش اعلاميه صادر کردند و" جوانه های اميد" خلق کرد را زير پاهای وی "مدفون" نمودند! به باور نگهدار اگر بيژن زنده بود در شرايطی که رهبری بزرگترين سازمان کمونيستی کشور به دست اش افتاده بود، از دامن زدن به مبارزه ايدئولوژيک یعنی میدان دادن به طرح نظرات مختلف و از جمله نظراتی که در آن زمان با نام رفیق اشرف دهقانی شناخته شد، در درون سازمان و در سطح جنبش جلوگیری می نمود، و در عوض با تکيه به باند بازی و رفيق بازی و توسل به شانتاژ و ترور وتخریب شخصیت مخالفين خود، موقعيت خويش را تحکيم می کرد و بر عليه مخالفين نظری خود همان می کرد که اين دارو دسته رسوا کردند، و کار را به آنجا رساندند که حتی از تقلب در رای گيری در جلسات سازمانی هم کوتاهی ننمودند! اگر بيژن زنده بود به جای در پيش گرفتن سياستهائی که پيوند سازمان فدائی آن دوره با کارگران را بيشتر و عميق تر می کرد، همانند فرخ نگهدار و همدستانش عملا به تفرقه و انشقاق در صفوف کارگران دامن می زد و بعد بخش بزرگی از آن سازمان که در شرايط بعد از قيام بهمن به اميد طبقه کارگر تبديل شده و وظيفه بزرگ و تاريخی هدايت جنبش بر دوش اش بود را به چکمه ليسی ارتجاع حاکم می برد. فرخ نگهدار مسلماً شرم نمی کند که این اتهام را هم به بیژن جزنی بزند. به خیال او اگر جزنی زنده بود در شرایط حمله سراسری و خونین جمهوری اسلامی به مردم در سال 60 هم همان رهنمودی را به نیروهای هوادار سازمانش می داد که فرخ نگهدار رسوا داد. می دانیم که فرخ نگهدار و همدستانش در این سال، در رذالت و خیانت و جنایت در حق مردم تا آنجا پيش رفتند که برای نیروهای خود رهنمود جاسوسی از مردم به نفع جمهوری اسلامی صادر کردند!
آری، فرخ نگهدار رسوا ادعا می کند که اگر بيژن جزنی زنده بود به دليل احساس مسئوليت نسبت به "صدها هزار جوانه امید"، به حمايت از استبداد مذهبی بر می خاست و "مشی و سیاست اتحاد - انتقاد با جمهوری اسلامی" را در پیش می گرفت، و به این شکل با حفظ نیرو، آن سیاست را هم سریعاً به مشی و سياست "شکوفایی جمهوری اسلامی"، جهش می داد. در اينجا خواننده آگاه متوجه است که نگهدار نه تنها همه جنایات و اعمال خیانت کارانه خود در حق مردم ایران را سعی کرده است با سوء استفاده از اعتبار نام وشخصيت انقلابی بيژن توجيه نماید، بلکه چنین کاری را امروز نیز به قصد حفظ جمهوری اسلامی که از خیزیش بزرگ مردم رزمنده ایران ضربه های سختی خورده است، انجام می دهد .
شرح و لیست خیانت ها و اعمال جنایت کارانه فرخ نگهدار را خيلی بيشتر از اين هم مي شد ادامه داد. اما همين حد هم کافی است تا نشان داده شود که هدف او از نوشته اخیر خود، نه تجليل از شخصيت بيژن بلکه تخطئه وی می باشد. این همان سیاستی است که نگهدار در شرایط بعد از قیام بهمن بکار گرفت. در آن دوره وی زير نام بيژن جزنی، نظرات بنيان گذاران سازمان را تخطئه می کرد و طرفداران خط اصیل چریکهای فدائی خلق را "بازمانده دوران کودکی"، قلمداد می نمود. امروز نگهدار گامی به پيش گذاشته و با مقايسه بيژن با شخص خویش و اعمال ضد مردمی اش، کل شخصيت انقلابی وی را تخطئه می کند. او اگر جسارت داشت می بایست جان باختگان راه آزادی را به حال خود بگذارد و بدون مایه گذاشتن از بیژن جزنی، چرائی خيانتهای خود را توضيح دهد.
نگهدار جهت فريب خوانندگان خود با قاطی کردن دوران مبارزه با شاه و دوران قدرت گيری خمينی و با آسمان و ريسمان را به هم بافتن می کوشد چنين جلوه دهد اگر کسی و نيروئی در مقابل جمهوری اسلامی مقاومت می کرد، عملا در مقابل "انقلابی که قطعا اسلامی می شد" برخاسته و الزاما زير چرخهای آن انقلاب "مدفون" می شد. اما اينکه انقلاب سالهای 56 و 57 "اسلامی" بود يا نبود و اينکه مردم از خمينی پشتيبانی می کردند يا نمی کردند موضوع بحثی است که در جای خود بايد به آن پرداخت. بحث اصلی اين است که کسی که مدعی است با سقوط شاه و قدرت گيری خمينی، انقلاب آن سالها به پيروزی رسيده است، باید معلوم می کرد که رژیم تازه روی کار آمده به مثابه جانشين رژيم شاه از چه ماهيتی برخوردار بود و بر اين اساس از منافع چه طبقاتی پشتيبانی می کرد و در مقابل خواستهای چه کسانی ايستاده بود. آيا اين رژيم دمکراتيک بود و يا ديکتاتوری لجام گسيخته ای بود که داشت جا پايش را محکم می کرد؟ تنها پس از پاسح گوئی به اين سوالات است که می شود در باره "مشی و سياست " مقابله با رژيم جانشين رژيم شاه سخن گفت. اگر کسی ماهيت رژيم جمهوری اسلامی را روشن نکرده باشد چگونه می تواند در باره خط مشی"مقاومت" و يا " اتحاد - انتقاد " که همان "تسليم و سازش" است، سخن بگويد؟ تازه پس از روشن کردن ماهيت قدرت دولتی است که می توان به اين امر پرداخت که در مقابل اين رژيم چه بايد کرد؟ آيا "مقاومت"جايز بود و يا نبود؟ و چه سیاستی می توانست از "مدفون" شدن "صدها هزار جوانه امید" در " زیر چرخ" ماشين سرکوب جمهوری اسلامی جلوگيری نماید؟ آيا "اتحاد – انتقاد" وکرنش و همکاری درست بود؟ و يا سازماندهی توده ها جهت مقاومت و مقابله با تعرض مسلحانه جمهوری اسلامی که از همان روز اول به شکل های مختلف شروع شده بود می بايست در دستور روز قرار گيرد!
جالب است که فرح نگهدار در شرايطی نام و شخصيت انقلابی بيژن جزنی را وسيله توجيه خيانتهائی خود کرده و مدعی است که اگر بيژن زنده بود "مقاومت" را تشويق نمی کرد که
عملکردهای گذشته فرخ نگهدار که گوشه هائی از آن در مطلب فوق نشان داده شد، بیانگر آن است که اظهارات او فاقد ارزش است و نباید آنها را جدی گرفت. تجربه نشان داده و من شخصاً بر مبنای تجربه بر اين باورم - ومی دانم که خيلی ها در اين باور با من شريک می باشند- که وی پابوس قدرت است و آنچه می گويد به خاطر جلب گوشه چشم "قدرت" می باشد و فرق هم نمی کند اين قدرت چه کسی باشد! بسته به مورد، آن قدرت يک روز می تواند خمينی و لاجوردی باشد و روز ديگر گورباچف و "حزب بزرگ برادر" و البته اگر اين دومی هم از اولی حمايت کند که چه بهتر. خلاصه تجربه نشان داده که هر وقت او را گم کرديد نبايد نگران باشيد چون حتما وی را در حاشيه قدرت و در حال خودشيرينی برای قدرت حاکم باز می يابيد. به همين دليل هم هست که مواضع و اظهار نظر های نامبرده کمتر تعجب کسی را برمی انگيزد.
در صفوف متنوع و پراکنده اپوريسيون جمهوری اسلامی يکی از منفور ترين نام ها، نام فرخ نگهدار می باشد. البته اين منفوريت صرفا به خاطر نقش وی در بردن بخش بزرگی از سازمان فدائی در آغاز به قدرت رسيدن جمهوری اسلامی به پا بوس ارتجاع و سپس همکاری هايش با نهاد های امنيتی استبداد مذهبی حاکم نمی باشد. این امر تنها بخش کوچکی از پرونده سراسر سياه اين به قول خودش فعال " آزاديخواه" می باشد. او با تداوم خیانت و خدمت به مرتجعین بر علیه مردم، در طول سالیان ننگ و نفرت ابدی را برای خود خریداری کرده است. شاهکار های نامبرده در به اصطلاح دوران مهاجرت به شوروی سابق و روابط اش با دستگاه امنيتی آن کشور در آن سالها امری نيست که سياهی اش از همکاری با دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی و امثال لاجوردی ها کمتر باشد. اگر کسی اين دوران را دنبال کرده باشد حتما از شاهکارهای نگهدار و سازمان اکثريت در شوروی سابق که گوشه هائی از آن در اينجا و آنجا نقل شده است هم با خبر می باشد. بعد چنین کسی که سالها به بهانه "سوسياليسم واقعا موجود" زير پرچم شوروی سابق سينه می زد و "مدال" به سينه ها می چسباند و سازمانش را به حرکت در جهت مصالح "احزاب برادر" و"سوسياليسم واقعا موجود" تشويق می نمود، يکباره به دنبال فرو پاشی شوروی لباس عوض کرد و درست در راستای همان خط "پابوسی قدرت"، طرفدار قدرتهای غربی و به اصطلاح دمکراسی آنها شد. وی در اين زمينه تا آنجا پيش رفت که برای خودشيرينی به بوش رئيس جمهور آمريکا هم نامه فدايت شوم نوشت. امروز هم وی، در ادامه خوش رقصی هایش برای شوروی و آمريکا يعنی ابرقدرتهای جهان دو قطبی آن زمان، به خدمت بنگاه خبر پراکنی انگلستان (بی بی سی) در آمده و تلويزيون بخش فارسی بی بی سی برای پاسخ گوئی به نیازهای خود، به این فرد خائن منفور، لباس تحليل گر مسائل سياسی پوشانده است.
خلاصه کنیم. مطالعه تاريخ حرکت نامبرده در سه دهه اخير که مملو از خیانت به مردم و آرمانهای مردمی و قرار دادن خود در خدمت دستگاه های امنیتی است، چنان چهره منفور و مشمئز کننده ای از فرخ نگهدار ساخته است که اکثر فعالين انقلابی، حتی وقتی او می کوشد نوشته اش را با نام بیژن جزنی به خورد آنها بدهد، گرایشی به خواندن آن ندارند، چرا که به حق می دانند که از کوزه همان تراود که در اوست.
*- جهت جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم و یا حتی سوء استفاده احتمالی از این مقاله، لازم است تاکيد کنم که بيژن جزنی بعد از پای گیری و تداوم مبارزه چریکهای فدائی خلق، در شرايطی که در زندان شاه بسر می برد و از این رو هرگز امکان نیافته بود که در جریان شکل گیری و تدوین نظرات پایه ای چریکهای فدائی خلق قرار داشته باشد، از سال 51 به بعد تحليل ها و نظراتی در رابطه با جنبش مسلحانه ای که با حماسه سياهکل آغاز شد، ارائه نمود که متفاوت و مغایر با نظراتی بود که سازمان چریکهای فد ائی خلق بر اساس آنها شکل گرفته بود. من که خود در همان زمان که بیژن نظراتش را می نوشت در زندان بودم هيچگاه با آن ايده ها و نظرات توافقی نداشتم، و اساسا ديدگاه های رفیق جزنی را در تقابل با تئوری مبارزه مسلحانه يعنی اساس نظرات سازمان چريکهای فدائی خلق که توسط رفقا عباس مفتاحی، مسعود احمد زاده و امير پرويز پويان بنیان گذاشته شد، می دانستم . بعد ها هم که در زندان در طيف طرفداران سازمان فدائی بخشی از رفقای فدائی به طرفداری از نظرات بيژن برخاستند، در مبارزه ايدئولوژيکی که در زندان شکل گرفت از مخالفين آن نظرات بوده و هم اکنون نيز هستم. اما اين اختلاف خطی هيچگاه باعث نشده که مبارزه رفیق جزنی با رژیم شاه و شخصيت مبارزاتی و پايداری و استقامت رفقای همراه او که تا پای جان بر آرمانهايشان ايستادند، لحظه ای از طرف من و دیگر رفقای مومن به نظرات پایه ای چریکهای فدائی خلق انکار شود. بر این اساس است که ما هرگز به بدخواهان اجازه نداده ایم که اختلاف بین نظرات بیژن جزنی و نظرات بنیان گذاران سازمان چریکهای فدائی خلق را وسيله توجيه رذالتهای خود بنمايند.
فريبرز سنجری
ارديبهشت 89
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر