۱۳۹۷ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

کلیپی یک دقیقه و سی ثانیه ای دیدم از آقای دکتر عبدالکریم سروش، با عنوانِ «چرا انقلاب ایران نتوانست یک نظام دموکراتیک بنا کند؟» که گویا بخشی است از سخنان ایشان در «مدرسۀ مولانا، سلوکِ دیندارانه ج ۳۱» (این «ج ۳۱» را متوجه نشدم. یعنی «جلدِ ۳۱»؟)
در این بُریده، ما فقط استاد را می بینیم و سخنانِ گُهربارِ ایشان را می شنویم. می توان حدس زد که حاضران (شاگردانِ آقای دکتر) مؤدب و خاموش، خیره به ایشان، نشسته اند و مشغولِ گوش دادن و کسب فیض اند.
با کنجکاوی، چند بار آن را نگاه کردم و سخنان شان را با دقت گوش دادم. بعد، تمام فرمایشات استاد را روی کاغذ آوردم و چند بار خواندم.
حالا، شما هم که حتماً آن را دیده و شنیده اید، زیاد بی ضرر نخواهد بود که یک بار هم این جا، بخوانید:
«تو کشور ما که انقلاب شد، نه که چپ ها تو کشور ما خیلی نفوذ داشتن قبل از انقلاب در عرصۀ روشنفکری… اصلاً مفهوم حق تو کارشان نبود… پیروان مارکسیسم بودن… شما برید ادبیات گذشتۀ قبل از انقلاب ما را بگردید… روحانیون ما که هیچی… اونا که خب هیچ… با اندیشه های دینی آشنا بودن، با اندیشه های جدید هم که آشنا نبودن… روشنفکران ما که علی العموم مَذاقِ چپ داشتن، اینا منکر حق بودن، برای این که از مارکسیسم آموخته بودن که این ها تعلیماتِ بورژواییه… همین بود که انقلابِ ما از مفهوم حق محروم ماند… نه روحانیت به میدان آورد، نه چپ آورد، نه توده ای ها آوردن، نه… هیچ کس نیاورد… بعد ما انتظار داشتیم از دلش، یه نظام دموکراتیک بیاد بیرون… خُب چرا؟… خُب، آخه این از کفِ دست [در این لحظه، کفِ صاف و بی مویِ کفِ دستِ راستِ مُبارک را با دستِ چپ لمس کرده و نشان می دهند.] که بخوای مو بکَنی، خُب، نداره… اینا… این جوری شد قصه… یعنی خیلی مهمه این مطلب… نه فقه ما به مفهوم حق راه می ده، نه تفکر روشنفکری چپِ ما به این راه می داد، نه اونایی که دیسکورسِ غرب زدگی را تو کشور راه انداختن به این راه می دادن… تمسخر می کردن مفهوم حق را… حق مادر دموکراسیه… و اگر شما با مفهوم حق آشنا نباشین… جامعه را آشنا نکرده باشین… نه قانونِ حق مدار، نه سیاستِ حق مدار، هیچ کدام پدید نخواهد آمد و سرنوشت همین می شه…»
در این که تمامِ فرمایشاتِ استاد ـ که فیلسوف و دانشمندی هستند بی بدیل و مُسلطِ به انواع و اقسامِ دانش هایِ قدیم و جدید ـ کاملاً صحیح و متین است، تردید نباید کرد. سلاستِ بیانِ آقای دکتر در عینِ گستردگی و عمق، با ایجازی باورنکردنی، که برخلافِ تصوّرِ مولانا، توانسته اند بَحر را این چنین در کوزه ای بگنجانند، البته که درسی است برای همگان. امّا این که دیگران ـ شاگردانِ استاد و شنوندگانِ فرمایشاتِ ایشان، از جمله این حقیرِ سراپاتقصیر ـ بتوانند چنین درس هایی را بیاموزند و آن ها را به کار بندند، تردید دارم. گذشته از ذوق و استعداد و نبوغِ خداداده، تلاش هایِ شبانه روزیِ استاد را در این همه سال، در مطالعۀ کتاب هایِ قطور به زبان هایِ گوناگون، نباید نادیده انگاشت. هم سن و سال هایِ نگارنده حتماً آن مناظراتِ مشهورِ تلویزیونی ایشان را در آغازِ انقلاب، دوشادوش با آیت الله مصباح یزدی، در برابرِ مارکسیست هایی چون احسان طبری، به یاد دارند که استاد چه کتاب هایِ خارجیِ قطوری با خود آورده بودند تا به مطالِبِ آن ها استناد کنند. حالا فکر کنید از آن زمان تقریباً چهل سالِ آزگار می گذرد. استادِ جوان با موی و ریشِ سیاه که آن زمان، آن همه کتابِ سنگین به زبان هایِ خارجی را مطالعه کرده بودند، در این مدت چه بسیار کتاب هایِ سنگین تر و قطورتری که مطالعه نفرموده اند! پس، به معاندان باید گفت: این ریش و مو را استاد در این چند دهه، در آسیاب سفید نکرده اند.
حقیر ضمنِ اذعان به جهل و بی سوادیِ مطلق و گژاندیشی هایِ گذشتۀ خود، لازم می داند در این جا، اعتراف کند و عذرِ تقصیر بخواهد که تا پیش از شنیدنِ این سخنانِ پُرمغز و شیوا، به نادرست، تصور می کرده است حق «مادرِ دموکراسی» نیست، بلکه نامادری ـ یا به بیانِ دیگر، زن بابایِ ـ دموکراسی است. حقیر که خود را مثلاً «روشنفکر» می پنداشته و از بدِ حادثه، یکی از همان «علی العموم»‌ها بوده که متأسفانه «مَذاقِ چپ» داشته و خیال می کرده «ادبیاتِ گذشتۀ قبل از انقلاب» را حتی المقدور خوانده است، حالا حتماً لازم است برود و همۀ آن ها را «بگردد» تا دریابد که تا چه اندازه دچارِ توهم بوده است که درنیافته همه ـ و در نتیجه، خودِ او ـ «مُنکرِ حق» بوده و بر پایۀ آن «تعلیماتِ» خبیثانۀ مارکسیستی، «حق» را مقوله ای بورژوایی تلقی کرده و در نتیجه، با ساده لوحیِ تمام، قصد داشته از کفِ صاف و بی مویِ دستِ استاد، مو بکَنَد و از «دلِ» آن انقلاب، «یک نظامِ دموکراتیک» بیرون بیاورد.
جهل ـ آن هم از نوعِ مُرکبش ـ موجب شده تصور کند آقایانِ «روحانیون» آن انقلاب را مُلاخور کردند، آن هم به کمکِ امثالِ ـ زبانم لال ـ آقای دکتر عبدالکریم سروش.
همین جهل تا چندی پیش چنان ذهنِ بستۀ حقر را در اختیارِ خود داشت که یکی دو باری در یادداشت هایی، از استاد خرده گرفته بود که چرا در آن «انقلابِ فرهنگیِ» کذائی نقش داشته بوده اند. غافل از این که هر چه آن خسرو کند، نیکو بُوَد.
حقیر حالا، با شادمانی دریافته است که این «روحانیون» طفلک ها تقصیرِ چندانی ندارند. این ها تنها کوتاهی شان این بوده که فقط با «اندیشه هایِ دینی» و «فقه» آشنا بوده اند و با «اندیشه هایِ جدید» آشنایی نداشته اند.
حقیر تا پیش از شنیدنِ این فرمایشات ـ باز هم به دلیلِ بی سوادی و نادانی ـ نمی دانسته که عمری مشغولِ مسخره کردنِ «مفهومِ حق» بوده است و غافل از این که تنها کسی که این «حق» و «مفهومِ» آن را می شناخته و می شناسد، آقای دکتر سروش هستند که تمامِ عمرِ پُربرکت شان را صَرفِ آشنا کردنِ مردمِ نادان، جامعۀ غافل و روشنفکرانِ منحرف کرده اند.
استاد اگرچه در همان مناظرات، مارکسیسم و تمامِ مارکسیست ها را مُچاله و لوله فرمودند و از حیطۀ روشنفکریِ ایران و جهان به بیرون پرتاب کردند، اما می بینیم که هنوز هم در میدانِ مبارزه با «ناحق» و «ناحقیان»، درگیرِ جنگ اند.
شما خوانندگانِ گرامی را نمی دانم، امّا این حقیر بی صبرانه منتظر است تا از طریقِ درس ها و سخنرانی هایِ استاد، با «مادرِ دموکراسی» آشناییِ کامل به عمل آورده، از این پس، با چشم و گوشِ باز، چشم به راهِ آشنا شدنِ تمامِ افرادِ «جامعه» با «مفهومِ حق» باقی بماند و امیدوار باشد که این اقبال نصیبش شود که دورانِ برقراریِ هم «قانونِ حق مدار» را درک کند و هم «سیاستِ حق مدار» را…
و در پایان، باز هم باید عذرِ تقصیر بخواهد صاحبِ این قلم که خیال می کرده است استاد گرامی، آقایِ دکتر عبدالکریم سروش، پس از عمری مطالعه و تألیفِ مقالات و کُتُبِ ارزنده و ایرادِ سخنرانی هایِ بی شمار در درون و بیرون از ایران، همچنان مشغولِ دست سودن ـ با همان کفِ دستِ صاف و بی مو ـ بر اعضایِ آن فیلِ استعاریِ مشهورِ مولانا در تاریکی هستند و هر بار که بر عضوی از اعضایِ درشتِ فیلِ مذکور دست می سایند، آن حیوانِ مادرمُرده را به گونه ای تصویر می کنند و همانندِ ـ بلاتشبیه ـ آن کنیزکِ فضول، پیوسته، «کدو» را ملاحظه نمی فرمایند…
۲۱ اوت ۲۰۱۸
گوتنبرگِ سوئد

ما کشورمان را از کسی پس نمی گیریم بلکه به روز ش، حاکمان فعلی را مثل آشغال بیرون می ریزیم که عین دمکراسی ست!


اما باید به این «برادرانِ دور از جمهوری اسلامی» و مامور «به کشور خارجی» و «نقاط بد آب و هوای دنیا» گفت:
ما کشورمان را از کسی پس نمی گیریم بلکه به روز ش، حاکمان فعلی را مثل آشغال بیرون می ریزیم که عین دمکراسی ست! در کشورهای دمکرات، آشغال های گندیده را که مردم را بیمار می کنند به اسم دمکراسی نمی گذارند وسط خیابان بمانند بلکه آن ها را جمع می کنند و در کارخانه های تبدیل زباله، آن ها را به چیزهای مفید تبدیل می کنند!

Samir Amin - The path of development for underdeveloped countries and Ma...

Glazunov - The Seasons : Op. 67

Samir Amin et François Houtart invités de l'APS

Samir Amin, économiste anticapitaliste et panafricain est mort

Une heure avec Samir Amin : L'Éveil du Sud

The Threat of Nuclear Annihilation in 2018: Helen Caldicott

Samir Amin raconte Samir Amin (2/2)

Samir Amin raconte Samir Amin (1/2)

دکتر سیروس بینا،در سوگ سمیر امین، نقدی مختصر بر برخی از آثار و نقش تاری...

پوست اندازی صدائی با طعم ناسیونالیسم و نژادگرائی و ایضا متصل به جهان ماوراء الطبیعه یعنی آن احساس مأموریتی که معمولا به ناجیان دست می دهد.

تقی روزبه: رضاپهلوی و ابتذال گفتمانی!


پوست اندازی صدائی با طعم ناسیونالیسم و نژادگرائی و ایضا متصل به جهان ماوراء الطبیعه  یعنی آن احساس مأموریتی که معمولا به ناجیان دست می دهد. رضا پهلوی که خود را صدای جنبش ملی ایرانیان می خواند، درتلاش برای موج سواری بر روی اعتراضات مردم و تفسیر و تأویل آن از منظرخویش، این روزها ادبیات سیاسی اش بیش از پیش رنگ ناسیونالیستی و نژادپرستانه و آعشته به خشونت پیدامی کند؛ در تازه ترین پیام خود ریشه دردهای کشور را در کسانی که او معمولا با عنوان «فرقه گرایان تبه کار» از محتوای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آن تهی می کند، آن ها را غیرایرانی و ضدایرانی می داند که گویا از سرزمین دیگری به ایران هجوم آوردهباشند. در انطباق با چنین تصویری راه حل هم پس گرفتن کشورمان ازچنگ این غیرایرانی ها و ضدایرانی هاست. در این ریشه یابی معلوم می شود که آنچه که در این چهل سال بر سراین مملکت آمده است از هجوم مشتی غیرایرانی سرچشمه گرفته است. کافی است که با قیام خود ( و یا همراهی و وسطاطت قدرت های دیگر ) آن ها را بیرون بریزیم، آن گاه مملکت گل و بلبل خواهد شد. او هم چنین مثل همه رهبران خودمنتصب، فرقی نمی کند از جنس الهام و مأموریت اسمانی-تاریخی باشد که به پدرش دست می داد یا مأموریتی از نوع الهی خمینی، با استشمام بوی کباب به یادمأموریت دودمانی افتاده است که تاریخ  بردوش وی نهاده است.
در این رویکرد مبنای وجودی نظام استبدادی کنونی که در اصل تداوم استبدا تاریخی و مزمنی بوده است که بر سرنوشت مردمان این دیار نسل بعد ازنسل از پدر به پسر حکم می رانده است که صرفنظر از شکل در گوهر و اساس خود از پدرش به حکومت اسلامی و سلطنت فقیه به ارث رسیده است؛ که هیچ ربطی به ستم و تبعیض اقتصادی و مناسبات اجتماعی- طبقاتی و حق تعیین سرنوشت توسط مردم ( و دموکراسی ) نداشته است.  گوئی این «غیرایرانی ها» و نهادروحانیت تاریخا با نهادسلطنت دست در دست هم نداشته اند. شکل گیری این نوع ادبیات بی محتوا و بشدت سطحی و «عوامفریب» و دادن آدرس غلط از ریشه ها و مصائب موجودحامعه با هدف تهییج احساسات ناسیونالیستی و آعشته به انتفام و خشونت، جز پاشیدن خاک بر چشم مردم برای رؤیت ریشه های فلاکت و استبداد و مات کردن مطالبات واقعیاقتصادی و اجتماعی، هدفی جز فرافکنی از ریشه های واقعی فلاکت و  استبداد و حفظ اساس مناسبات موجود از طریق بیرون انداختن مشتی غیرایرانی ندارد. البته اگر قرار بر تکرارتاریخ باشد، انتظار و ره آوردی غیر از این گونه ابتذال در گفتمان نمی توان داشت. چرا که تکرارتاریخ و بازتولیدگذشته تنها می تواند با لباس مبدل و محتوائی حتی مبتذل تر و تهیتر شده تر از نسخه  اصلی بر روی صحنه ظاهرشود.  هر گفتمان یا رویکردی که بخواهد با گذشته به استقبال آینده برود، سرنوشتی جز تکرارهمان دورباطل گذر از استبدادی به استبداددیگر نخواهد داشت که امروزه گریبانگیرمردم ایران است. تکیه بر تجربه و تقویت عقلانیت مطالبات واقعی مردم، یا تکیه بر تهییج احساسات و ناسیونالیسم و غرائز باصطلاح خفته تاریخی و امثال آن سنگ محک معتبری است برای تمایزگفتمان های ارتجاعی و ترقی خواهانه از یکدیگر.
سوای آن، از جنبه ای دیگری هم تقارن این پیام با سالگردکودتای ۲۸ مرداد، بدون آن که به آن کودتا و پی آمدهایش در بسترسازی و میدان دادن به فاجعه حکومت اسلامی هیچ اشاره ای بشود، نیز به نوبه خود افشاگرمنویات پیام دهنده است. البته تحریف تاریخ و مسخ  کودتای ۲۸ مرداد توسط جمهوری اسلامی و عمله و اکره آن نیز دو چندان شده و بشدت ادامه دارد. در این رابطه سوای خطبه های نمازجمعه (و از جمله سخنان علم الهدی) سخنان پیروزمجتهدزاده نیز درخور توجه است. او می گوید مصدق خودش عامل آمریکا بود: آن وقت از طرف امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها به عنوان قهرمان ملی قلمداد شد و در مقام قهرمان ملی منافع ایران را پایمال کرد. در نتیجه او باعث ایجاد چنین بدبینی عجیبی در روابط ایران و غرب شد.

مجتهدزاده که خود همواره از مداحان و مجیزگویان ثابت قدم حکومت اسلامی است- که از قضا هویت خود را با دوگانه دشمن (آمریکا) و اسلام تعریف و برآن اساس عمل کرده است-  ظاهرا اکنون که بوی الرحمان رژیم به مشامش خورده، برآن شده که در فازجدیدبحران، خدمات خود به رژیم را در قالب های دیگری چون خراب کردن چهره مصدق و این که گویا او بدستورانگلیس و آمریکا نفت را ملی کرده و مسئول احساسات ضدامریکائی در ایران است، به پیش برد. ناگفته نماند که سالگردکودتای ۲۸ مردادامسال به دلیل تقارن آن با تحولات داخلی ایران و ورودجامعه به فازگفتمان یابی نوین وچندوچون نظام بعدی، موردتوجه بیشتری قرارگرفته است. چنان که از یکسو اکره و عمله رژیم در تلاش برای خراب کردن هرکس و شخصیتی هستند که تصویرمثبتی از آن ها در اذهان مردم وجود دارد، از سوی دیگر دولت آمریکا که نقش اساسی درکودتای ۲۸ مردادداشته است امیدواراست که با کرخت کردن حافظه تاریخی نسل های جدید، و در صورتی که رژیم با او کنارنیاید، نقش اساسی در آینده نظام ایران ایفاء کند. در چنین شرایطی بی تردید بازخوانی واقعی کودتای ۲۸ مرداد، نقش در بار و نقش قدرت های بزرگ و هم چنین نقش و همکاری روحانیت با کودتا و البته ضعف ها و گسست های جنبش ملی کردن صنعت نفت، برای افزایش آگاهی و درس های تجربه گذشته بویژه در میان نسل های جدید، در شکل دادن به روندهای جدید و ترقی خواهانه دارای اهمیت است.
تقی روزبه ۲۰ آگوست ۲۰۱۸
رادیو فردا که نوشته رضاپهلوی را با آب و تاب منعکس کرده بود اینک پس از برخی انتقادها تلاش می کند که خود را باصطلاح بیطرف نشان بدهد

کودتا و مذاکرات نفت / یرواند آبراهامیان / ترجمه‌ی ناصر زرافشان

کودتا و مذاکرات نفت / یرواند آبراهامیان / ترجمه‌ی ناصر زرافشان


«کودتا» و مذاکرات نفت / یرواند آبراهامیان / ترجمه‌ی ناصر زرافشان
توسط نقد اقتصاد سیاسی • 19/08/2013
mohammed_mossadeg3
یرواند آبراهامیان به‌تازگی کتابی تحت عنوان «کودتا» در زمینه‌ی جنبش ملی‌کردن نفت در ایران و کودتای 28 مرداد منتشر کرده است. عمده‌ی بحث کتاب بررسی بحران 28 ماهه‌ای است که از تصویب قانون ملی‌کردن نفت در اسفند 1329 تا کودتای 28 مرداد 1332، جریان داشت و در ضمن این بررسی، در پرتو اسناد و مدارکی که ظرف سال‌های اخیر از طبقه‌بندی خارج شده است برخی از زوایای تاریک این بحران را که تبلیغات گسترده و سرسام‌آور انگلیس و امریکا سال‌ها بر آن‌ها سایه انداخته بود افشا و در آن‌ها بازنگری می‌کند. ازجمله‌ی این موارد، دلایل شکست مذاکراتی است که طی این 28 ماه بین طرفین صورت گرفت. انگلیس و ایالات متحد در عرصه‌ی عمومی و درظاهر همواره ادعا می‌کردند که آن‌ها ملی‌شدن نفت را پذیرفته‌اند و این، یکدندگی، کج‌فهمی و خصوصیات روحی و روانی مصدق و ایرانی‌هاست که مانع رسیدن به یک توافق عادلانه در این زمینه می‌شود. اما به‌ویژه پس از انتخابات بریتانیا در آبان‌ماه 1330 که در آن حزب محافظه‌کار به قدرت رسید و چرچیل، نخست‌وزیر و ایدن، وزیر خارجه‌ی بریتانیا شد، استراتژی قطعی انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها که ـ زیر فشار سایر کمپانی‌های بزرگ نفتی امریکا ـ با آن‌ها همراه شدند، این بود که مطلقاً با مصدق مذاکره نکنند و ابتدا برای برکناری مصدق ـ به‌وسیله‌ی شاه یا مجلس ـ اقدام و پس از آن با جانشین او که قرار بود قوام یا سیدضیاء باشد مذاکره و مسئله را به شیوه‌ی مطلوب خود حل‌وفصل کند؛ زیرا عوامل و نیروهای دست‌نشانده‌ی آن‌ها در ایران پیوسته به آن‌ها اطمینان می‌دادند که مصدق با مخالفت فزاینده‌ای روبه‌رو است و به‌زودی سقوط خواهد کرد. تبلیغات موذیانه‌ی بریتانیا و ایالات متحد در این زمینه که آن‌ها ملی‌شدن را پذیرفته‌اند و خواهان سازش هستند اما «کلّه‌شقی»، «خصوصیات روان‌شناختی» و «عقده‌ی شهادت شیعی» مصدق مانع رسیدن به توافق است به حدی گسترده بود که رگه‌هایی از آن حتی در نوشته‌های برخی کسانی هم که با همدلی و همراهی نسبت به جنبش ملی‌کردن نفت و مصدق چیزی نوشته‌اند ـ مانند گازیوروسکی، استفن کینزر و غیره ـ راه یافته است. در ادامه، بخشی از ترجمه‌ی فارسی کتاب «کودتا» را که پیرامون همین موضوع بحث کرده است می‌خوانید:

در حالی که استوکز [مأمور ویژه‌ی دولت بریتانیا برای مذاکره‌ی مستقیم] دوره‌ی ملاقات‌هایش را انجام می‌داد، هندرسن ـ در یک گفت‌وگوی خصوصی طولانی با شاه ـ سعی کرد به طور غیرمستقیم نظر شاه را در مورد امکان «برکناری» مصدق از زیر زبان او بیرون بکشد. جواب شاه این بود که هرقدر هم او مایل باشد از شرّ مصدق رهایی یابد و هر قدر هم فهمیده باشد که سیاست‌های مصدق چه‌گونه دارد «ایران را به ویرانی می‌کشاند» بازهم نمی‌تواند علیه احساسات قدرتمند و مقاومت‌ناپذیر ملی حرکت کند. یادداشت هندرسن راجع به این گفت‌وگو نقش تراژیک شاه را در کل این بحران ـ و چیزهای بسیار فراتر از این بحران ـ به‌روشنی جمع‌بندی و بیان می‌کند.

من به او گفتم که وضعیت ایران هر روز ناامیدکننده‌تر می‌شود و این وضع سرانجام ممکن است توسل به اقدامات خطرناکی را که نتیجه‌ی ناامیدشدن از این شرایط است ضروری سازد. شاه جواب داد «انگلیس‌ها به من می‌گویند باید مرد مقتدری وجود داشته باشد و اقدام قاطعی به عمل آورد. اما این به‌اصطلاح مردان مقتدر مانند پدر من، هیتلر، استالین، و غیره اقدامات قاطع و جسورانه‌ی خود را هنگامی به عمل می‌آوردند که می‌دانستند احساسات ملی مردم پشت سر آن‌هاست. آن‌ها هرگز خلاف احساسات اساسی مردم خود حرکت نمی‌کردند. در مورد حاضر احساسات ملی علیه بریتانیا است و عوام‌فریبان هم آتش این احساسات را دامن زده‌اند: من صرف‌نظر از این که چه‌قدر دلم بخواهد مقتدر و قاطع باشم، نمی‌توانم حرکتی خلاف قانون اساسی و علیه جریان قدرتمند احساسات ملی انجام دهم…. من متقاعد شده‌ام که هرگونه اقدام از سوی من برای برکناری مصدق درست الان به دوستان او و دشمنان من فرصت خواهد داد عامه‌ی مردم را متقاعد سازند که مقام سلطنت تا حد یک آلت دست صرف بریتانیا انحطاط یافته است و به این ترتیب پرستیژی که مقام سلطنت دارد از بین خواهد رفت. تنها امیدی که من می‌توانم تصور کنم این است که مصدق یا هشیارتر و عاقل‌تر شود، یا مرتکب چنان خطاهای زیادی شود که رهبران مسئول ایران در مجلس او را سرنگون کنند.

شفرد، سفیر انگلیس، در کالبدشکافی پس از شکست مأموریت استوکز می‌نویسد:
مأموریت‌های هریمن و استوکس بی‌نتیجه بود. ایرانی‌ها به‌راستی در تمام مدت  مأموریت این دو ناتوانی خود را از درک نیازمندی‌های اساسی اداره و راهبری صنعت نفت نشان داده‌اند و مایل نبوده‌اند واقعیت‌هایی را که به طرق مختلفِ بسیار و به‌وسیله‌ی منابع گوناگون بسیار به آن‌ها ارائه شده است تشخیص دهند و آن‌ها را بپذیرند. اکنون وقتی به گذشته می‌نگریم به نظر نمی‌رسد که ایرانی‌ها حاضر بوده باشند به رهنمود خرد و عقل سلیم گوش فرا دهند، بلکه تا حد زیادی بین عواطف خود و ترس از این‌ موضوع در نوسان بودند که اگر اذعان کنند استدلالات و توضیحاتی که به آن‌ها ارائه شده قانع‌کننده است، به‌نوعی به منافع کشور خود خیانت کرده باشند. آنان با خیره‌سری و یک‌رشته اشتباهات احمقانه و تقریباً باور نکردنی در حال حاضر توانسته‌اند صنعتی را که ساختن آن پنجاه سال طول کشیده است، ظرف یک دوره‌ی پنج‌ماهه ویران کنند.
شفرد در تلگراف‌های جداگانه به وزارت خارجه‌ی بریتانیا اضافه می‌کند که «نظر شخصی من این است که اکنون نیز امکان رسیدن به یک توافق معقول با مصدق از هیچ زمان دیگری در گذشته بیش‌تر نیست و برای ما آن لحظه‌ای فرا رسیده است که تلاش کنیم و او را از صحنه خارج سازیم. … معنای شکست مذاکرات این است که ما هیچ (و تکرار می‌کنم هیچ) امیدی به این که در آینده با دولت فعلی ایران به یک توافق معقول برسیم، نداریم. عزیمت آقای هریمن از تهران نشان می‌دهد که دیگر هیچ امیدی به میانجی‌گری نیست.» مقامات رسمی وزارت سوخت هم به همین اندازه رک‌گو، اما بسیار صادق‌تر از شفرد بودند:
اگر دکتر مصدق استعفا دهد یا دیگری به‌جای او منصوب شود، برای ما فقط این امکان به‌وجود خواهد آمد که بتوانیم از ملی‌شدن تمام‌عیار فرار کنیم… اگر کنترل واقعی بیش‌تری بر عملیات نفتی به ایران واگذار می‌شد یقیناً خطرناک می‌بود. اگرچه می‌شد کاری کرد که به مجموعه یک نمای ایرانی‌تری داده شود. نباید فراموش کنیم که وقتی ایرانی‌ها می‌گویند پیشنهادهای ما همه درواقع همان واگذاری کنترل به شرکت نفت انگلیس و ایران بوده است که به آن لباس تازه‌ای پوشانده‌اند، چندان هم بی‌جا نمی‌گویند. …دادن هرگونه امتیاز واقعی در این زمینه غیرممکن است. اگر ما براساس شرایط مصدق توافقی کرده بودیم، نه‌تنها منافع نفتی بریتانیا، بلکه منافع نفتی ایالات متحد را هم در سراسر جهان به خطر انداخته بودیم. اگر چنین توافقی صورت می‌گرفت، ما چشم‌اندازهای سرمایه‌گذاری‌های خارجی در کشورهای عقب‌مانده را از میان برده بودیم. ضربه‌ی مهلکی هم به حقوق بین‌الملل وارد کرده بودیم. ما وظیفه داریم بمانیم و برای حفاظت از منافع خود از زور استفاده کنیم… ما باید شاه را مجبور کنیم مصدق را عزل کند.
دولت بریتانیا در برابر شکست مأموریت استوکز با تقدیم یک شکایت رسمی به شورای امنیت سازمان ملل متحد واکنش نشان داد که در آن ادعا شده بود ایران، با رد یکسره و کامل قرار موقتی که قبلاً از سوی دادگاه لاهه صادر شده بود، صلح جهانی را به خطر انداخته است. شکایت بریتانیا به سازمان ملل متحد موجب شد که مصدق تصمیم بگیرد شخصاً دفاع از ایران در پرونده‌ی یادشده در شورای امنیت را به عهده گیرد. … [در شورای امنیت] او استدلال می‌کرد که دادگاه جهانی و شورای امنیت هیچ‌یک صلاحیت رسیدگی به این دعوی را ندارند زیرا این یک دعوی داخلی بین یک حاکمیت مستقل و یک شرکت خصوصی است. او بریتانیا را متهم کرد که با تهدید به حمله‌ی نظامی، تجمع شمار زیادی از ناوهای جنگی و تحمیل تحریم‌های جمعی به ایران، این قضیه را به شکل خطرناکی تشدید و آن را به یک بحران بین‌المللی تبدیل کرده است. مصدق گفت اگر من ناوهای جنگی ایران را در رودخانه‌ی تایمز مستقر کرده بودم، این‌جا صراحتاً مجرمیت خود بابت به خطر انداختن صلح جهانی را می‌پذیرفتم. او بریتانیا را به عنوان «امپریالیسم» فرتوت و سنتی متهم ساخت که روش‌های قدیمی و منسوخ امپریالیستی را اعمال می‌کند، تحریم‌های غیرعادلانه‌ای را بر میهن او تحمیل کرده، در امور سیاسی داخلی این کشور دخالت و حریصانه منابع طبیعی آن را استثمار می‌کند. مصدق می‌گفت در حالی که هندوستان، پاکستان، اندونزی و بسیاری کشورهای دیگر دارند استقلال و حقوق مشروع خود را به دست می‌آورند، بریتانیا با ایران همچنان با یک الگوی تیپیک مستعمراتی برخورد و رفتار می‌کند که یادگار شرکت قدیمی هند شرقی است. او یادآور شد که در ایران شرکت نفت انگلیس و ایران بدنام است و آن را به عنوان یک شرکت مستعمراتیِ استثمارگر می‌شناسند. این شرکت حساب‌های خود را مخفی نگاه می‌دارد، کارگران را به زندگی فقیرانه‌ی فلاکت‌باری مجبور کرده، از تربیت کردن اتباع ایرانی برای تصدی مشاغل و پست‌های مسئول خودداری می‌کند، و از سود سالانه‌ی خود که بیش از 62 میلیون پوند استرلینگ است فقط مبلغ ناچیز 9 میلیون پوند به ایران می‌پردازد. با این حال مصدق یک‌بار دیگر تأکید کرد که ایران مایل است «غرامت عادلانه‌»ی شرکت نفت را بپردازد، تکنسین‌های انگلیسی را دوباره استخدام کند و نفت را به مصرف‌کنندگان دایمی آن بفروشد. او سخنان خود را با این نتیجه‌گیری به پایان برد که «ما هیچ مایل نیستیم خودکشی اقتصادی کنیم یا مرغی را که تخم طلایی می‌گذارد بکشیم.» سفیر بریتانیا در سازمان ملل متحد از لندن اطلاعات و ارقامی را خواست تا آماری را که مصدق در زمینه‌ی سود ارائه کرده بود تکذیب و رد کند. لندن جواب او را داد اما به او دستور داد آن‌ها را محرمانه تلقی کند به‌ویژه آن‌ها را از مصدق و شرکت‌های نفتی امریکایی پنهان نگاه دارد.
mohammed_mossadeg_man_of_the_yearبریتانیا که نتوانسته بود در شورای امنیت رأی کافی به دست آورد «از بی‌چادری خانه‌نشین شد» و قطعنامه‌ی «سازش»ی را که برای جلوگیری از شرمندگی و حفظ ظاهری حیثیت این کشور از طرف فرانسه پیشنهاد شد پذیرفت. به موجب این قطعنامه، مذاکرات بیش‌تر تا زمان اتخاذ تصمیم نهایی از سوی دیوان لاهه به تعویق می‌افتاد. این رویداد در ایران برای مصدق یک پیروزی بزرگ تلقی شد. اتحاد شوروی البته از همان آغاز با قطعنامه‌ی پیشنهادی انگلیس مخالفت کرده بود و اعضای غیردایمی شورای امنیت هم به رهبری هند و اکوادور از رأی دادن به قطعنامه‌ی انگلیس خودداری کرده بودند. جیمز گود که مورخ روابط سیاسی در ایالات متحد است می‌نویسد «استدلال‌های مصدق در نمایندگان کشورهای جهان سوم که ملت‌های آن‌ها استعمار یا شکل‌های دیگر امپریالیسم را تجربه کرده بودند اثرگذار بود. …این تعویق برای مصدق در حکم یک پیروزی بود که وجهه و محبوبیت او را در داخل کشور به اوج رساند.» انگلیسی‌ها شکایت می‌کردند که سازمان ملل متحد نتوانسته است به مسئولیت‌های خود عمل کند، اما ادعا می‌کردند که دست‌کم موضوع زنده مانده است. مصدق در زمانی که در نیویورک بود مورد یک معاینه‌ی کامل پزشکی هم قرار گرفت. این معاینات به‌وسیله‌ی همان پزشکی به عمل آمد که شاه را عمل کرد و برحسب تصادف از آشنایان نزدیک آلن دالس رییس آینده‌ی سازمان سیا بود.
مصدق بلافاصله پس از شرکت در جلسه‌ی ملل متحد به واشنگتن رفت و در آن‌جا هم سرهنگ والترز همچنان به عنوان مترجم اصلی او خدمت می‌کرد. او با مک‌گی، آچسون و ترومن مذاکراتی طولانی داشت. وزارت امور خارجه پیشاپیش به ترومن اطلاع داده بود که مصدق «کاملاً مطلع»، «درستکار و آرمان‌گرا»، «هشیار، شوخ و مهربان»، با این‌حال «حرّاف، عاطفی، فاقد عمل‌گرایی و واقع‌گرایی است.» همچنین به او گفته بودند که «اکثریت مردم ایران از مخالفت او با مداخله‌ی خارجیان پشتیبانی می‌کنند.» به ترومن توصیه شده بود که گفت‌وگو را از مسایل مشخص دور کند و به طرف کلیات مبهم راجع به «خطرات کمونیسم»، «دوستی امریکا با ایران» و «به دور از نفع و ضرر بودن توجهی که ما به بحران نفت داریم» هدایت کند.
این مذاکرات در واشنگتن، برخلاف مذاکرات پیشین، با تعجب پیشرفت‌هایی کرد. سی سال بعد، مک‌گی فاش کرد که او بسته‌ی پیشنهادی پیچیده‌ای را جمع و فراهم کرده بود که به نظر می‌رسید برای مصدق قابل‌قبول است. در این طرح، شرکت ملی نفت ایران مالک پالایشگاه کرمانشاه می‌شد و همه‌ی میدان‌های نفتی را هم اداره می‌کرد یعنی اکتشاف، تولید و انتقال نفت خام را کنترل می‌کرد. اما پالایشگاه آبادان به یک شرکت غیرانگلیسی ـ مرجحاً یک شرکت هلندی ـ فروخته می‌شد که ایرانی‌ها را برای پالایش نفت تربیت کند و تکنسین‌هایش را خودش استخدام کند. پول حاصل از فروش پالایشگاه آبادان به عنوان «غرامت» به شرکت نفت انگلیس و ایران پرداخت می‌شد. شرکت ملی نفت ایران، طی 15 سال بعدی، هرسال دست‌کم 30 میلیون تن نفت خام به شرکت نفت انگلیس و ایران می‌فروخت. هیئت مدیره‌ی شرکت ملی نفت ایران از سه نفر ایرانی و چهار غیر ایرانی تشکیل می‌شد. معاملات آن به شکل استرلینگ باقی می‌ماند، اگرچه پول‌های ملی سوییس و هلند هم موردقبول بود. در همان زمان که مک‌گی سرگرم از کار درآوردن این طرح با مصدق بود، آچسون داشت مجدداً به انگلیسی‌ها اطمینان می‌داد که او همچنان به پشتیبانی کامل از دو اصل بنیادی موردنظر آن‌ها ادامه خواهد داد: «نفت تولیدشده در ایران باید تحت کنترل و توزیع بریتانیایی‌ها باشد» و «هیچ ترتیبی نمی‌توان داد که بازار جهانی نفت را به هم بریزد.»
مصدق، در حالی که در وهله‌ی نخست منتظر نتیجه‌ی انتخابات عمومی بریتانیا و بعد منتظر نشستن چرچیل به جای آتلی در ساختمان شماره 10 داونینگ استریت بود، بنا به اصرار ایالات متحد دیدار خود از این کشور را تمدید کرد. او در فیلادلفیا گردش کرد، در بیمارستان والتررید تحت یک معاینه‌ی کامل پزشکی قرار گرفت و از مزرعه‌ی بزرگ جرج مک‌گی در خارج واشنگتن هم بازدید و در آن‌جا اطلاعات خصوصی خود را درباره‌ی محصولات با کشاورزان محلی ردوبدل کرد. مک‌گی اعتراف می‌کند که دولت ایالات متحد دچار این تصور باطل بود که دولت محافظه‌کار آینده‌ی انگلیس انعطاف‌پذیرتر باشد. در واقع امر چرچیل و ایدن، وزیر خارجه‌ی جدید، در جریان مبارزات انتخاباتی خود، حزب کارگر را به این عنوان که آنان عناصر بی دل‌وجرأت و بی‌اراده‌ای هستند که «برای آرام‌کردن حریف به او باج می‌دهند» بی‌رحمانه زیر ضرب گرفته بودند. ایدن، که در دوره‌ی تحصیلی لیسانس خود زبان فارسی خوانده بود و لاف‌زنان خود را کارشناس «ذهنیت شرقی» معرفی می‌کرد، سریعاً تصدی شخصی «مسئله‌ی نفت» را به عهده گرفت و کمیته‌ی وزارتی خود را جایگزین حزب «بی‌کفایت» کارگر ساخت.
تعجبی نداشت که ایدن فوراً و به طور دربست بسته‌ی پیشنهادی مک‌گی را به عنوان پیشنهادی «سرتاپا غیرقابل‌قبول» رد کرد. او بر این عقیده پافشاری می‌کرد که «نداشتن هیچ‌گونه توافق خیلی بهتر از داشتن یک توافق بد است». او اگرچه از این که مصدق حاضر شده است پالایشگاه آبادان را واگذار کند تعجب کرده بود، اما اصرار داشت که شرکت نفت انگلیس و ایران نه‌تنها باید به ایران برگردد، بلکه باید کنترل کامل خود بر میدان‌های نفتی را هم مجدداً به دست آورد. همکاران ایدن هم حرف‌های او را تکرار و ادعا می‌کردند که این بسته «غیرعملی» و «ضربه‌ای به سرمایه‌گذاری‌های ما در جاهای دیگر» است. آنان همچنین ادعا می‌کردند که کمپانی شل خرید پالایشگاه آبادان را نخواهد پذیرفت مگر این‌که میدان‌های نفتی را هم در کنترل خود داشته باشد؛ و تکنسین‌های غربی هم برای شرکت ملی نفت ایران کار نخواهند کرد، زیرا ایرانی‌ها «غیرقابل‌اعتماد و فاقد صلاحیت‌اند و حاضر نیستند به حرف مشاوران گوش کنند.»
این ردّ مذاکره متعاقباً مورد پشتیبانی شرکت‌های بزرگ نفتی قرار گرفت. هیئت‌های نمایندگی جداگانه‌ی شرکت‌های شل، استاندارداویل، سوکونی ـ واکیوم و دیگر شرکت‌ها این نظر بریتانیا را که «به توافق رسیدن با مصدق به نفع آن‌ها نیست» و اگر ملی‌کردن در ایران «به نتیجه برسد» آثار و نتایج فاجعه‌باری در دیگر کشورها خواهد داشت، تأیید و تقویت کردند.
گود، نگارنده‌ی تاریخ روابط سیاسی، می‌نویسد: «دولت بریتانیا هیچ‌گونه توافقی را نمی‌پذیرفت که سرمایه‌گذاری‌های آن‌ها را در ماوراء بحار مورد تهدید قرار دهد، حتی اگر این امر به قیمت کمونیست شدن ایران تمام می‌شد. نمی‌توانستند به مصدق اجازه دهند که از تصرف دارایی‌های شرکت نفت منتفع شود، یا به آنان توهین کند، یا علیه آن‌ها تبعیض قائل شود.»
انگلیسی‌ها مذاکرات را به تعویق انداختند و به انتظار آن‌چه متقاعد شده بودند روی خواهد داد ماندند، یعنی برکناری قریب‌الوقوع و ناگزیر مصدق، یا به وسیله‌ی شاه یا به وسیله‌ی مجلس. سیاست آن‌ها رُک و صریح بود: «ما با دولت بعدی مذاکره خواهیم کرد، نه با مصدق» توصیه‌ی ایدن به چرچیل این بود که «من فکر می‌کنم ما باید آشتی‌ناپذیر و سرسخت باشیم حتی اگر درجه‌ی حرارت قدری بالاتر هم برود.» موضع ایدن در ظاهر و در عرصه‌ی عمومی پرهیزکارانه‌تر و مصلحت‌آمیزتر بود. او می‌گفت: «صبر و حوصله کار خداست، عجله کار شیطان است.» شفرد «تفاوت» ظریف میان دو موضع بریتانیا و ایالات متحد را افشا می‌کرد: بریتانیا متقاعد شده بود که اگر «مسئله‌ی نفت مدتی به همین حال بماند» به‌زودی در تهران تغییر دولت صورت خواهد گرفت. ایالات متحد حاضر بود مادام که اصل 50-50 مورد احترام و معتبر بود و تجارت بین‌المللی نفت خیلی مختل نشده بود، شرکت نفت انگلیس و ایران را قربانی کند.
مک‌گی می‌نویسد:
«من، با شماری افراد دیگر که از نزدیک در این مذاکرات درگیر بودند، در اتاق ارتباطات وزارت خارجه در انتظار بودیم که آچسون، پس از آن مذاکره‌ی سرنوشت‌سازی که ضمن ناهار با آنتونی ایدن کرده بود، به سفارت ما در پاریس برگشت. آچسون از طریق خط پاریس گفت که ایدن پیشنهاد را قبول نمی‌کند، و اضافه کرد او از ما برای تلاش‌هایی که کرده‌ایم تشکر کرده اما گفته نمی‌تواند پیشنهاد ما را بپذیرد و نمی‌خواهد دیگر مذاکره کند. آچسون از ما خواست که به مصدق بگوییم همه ‌چیز بی‌نتیجه شده است. هنگامی که ما این واقعیت را دریافتیم که شکست خورده‌ایم سکوتی حاکم شد. این لحظه برای من مثل آن بود که دنیا به آخر رسیده است. من برای رسیدن به یک توافق این‌همه اهمیت قائل بودم و وجداناً فکر می‌کردم برای انگلیسی‌ها اساسی را برای رسیدن به یک چنین توافقی فراهم ساخته‌ایم.
mohammed_mossadeg2برای ملاقات با مصدق درخواست وقت کردم و هنگامی که وارد اتاق خواب او در شورهام شدم او فقط گفت «آمده‌اید مرا به خانه‌ام بفرستید؟»
گفتم: «بله، متأسفم که مجبورم به شما اطلاع دهم که ما نمی‌توانیم بر روی این شکافی که بین شما و انگلیسی‌ها وجود دارد پل بزنیم. برای ما این خیلی مایه‌ی یأس و دلسردی است، همان‌طور که برای شما هم باید چنین باشد.» لحظه‌ای بود که هرگز آن را فراموش نمی‌کنم. مصدق به‌آرامی، بدون هیچ سرزنش متقابلی نتیجه را پذیرفت.
این رویداد که کم‌تر از آن اطلاع دارند ـ و تاریخ‌های متعارف و متداول مایل‌اند چشم خود را به طور کامل بر روی آن ببندند، ماهیت دروغ و خیانت‌آمیز آن تصور متداول و عرفی را افشا می‌کند که مدعی است انگلیس برخلاف ایران همیشه خواهان سازش بوده است.
مقاله‌ی بالا ترجمه‌ی بخشی از کتاب کودتا نوشته‌ی یرواند آبراهامیان است که ناصر زرافشان به فارسی ترجمه کرده و در آینده منتشر خواهد شد. تأکیدات در متن بالا از مترجم است و پی‌نوشت‌های متن اصلی در این‌جا ذکر نشده است.