۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

مجلس کشته شدن یک جوان اصفهانی در تیراندازی های 13 آبان را بررسی می کند


پس از انتشار خبری تایید نشده، مبنی بر اینکه ماموران نیروی انتظامی ظهر امروز وارد خانه پسر جوانی که در راهپیمایی روز13 آبان حضور داشت، شده و پس از بروز درگیری او را به ضرب گلوله کشته اند، یک عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس از پیگیری درخصوص صحت و سقم این موضوع خبر داد.


پس از انتشار خبری تایید نشده، مبنی بر اینکه ماموران نیروی انتظامی ظهر امروز وارد خانه پسر جوانی که در راهپیمایی روز13 آبان حضور داشت، شده و پس از بروز درگیری او را به ضرب گلوله کشته اند، یک عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس از پیگیری درخصوص صحت و سقم این موضوع خبر داد.

به گزارش هرانا به نقل از پارلمان نیوز ، این دانشجوی اصفهانی به نام مهدی نیلفروش‌زاده، اهل اصفهان و دانشجوی ارمنستان بوده است. بر اساس اخبار تایید نشده، ماموران پس از شناسایی او در مراسم13 آبان، ظهر امروز به قصد بازداشت این جوان دانشجو به منزل پدری او رفته و با او و خانواده اش درگیر شدند، در جریان این درگیری بهنام نیلفروش زاده با اسلحه نیروی انتظامی کشته می شود.


سبحانی نیا، عضو هیات رییسه کمیسیون امنیت ملی مجلس در خصوص این موضوع به پارلمان نیوز گفت: اگر این خبر صحت داشته باشد کمیسیون حتما وارد مساله شده و پیگیری خواهد کرد.
وی تاکید کرد:«باید اطلاعات و اخبار مربوط به این مساله به کمیسیون ارجاع شود.»

این نماینده اصولگرای مجلس همچنین گفت: نیروی انتظامی پیش از برگزاری مراسم 13 آبان هشدار داده بود که با تجمعات غیرقانونی و شعارهای خارج از عرف این روز برخورد خواهد کرد.

به گزارش نوروز، این درحالی است که براساس اخبار تایید نشده ای که درخصوص کشته شدن این جوان منتشر شده، نیروی انتظامی امروز، یعنی 3روز بعد از راهپیمایی 13 آبان، در منزل این شخص با وی درگیر شده است!

شکستن سنگ قبربرخى جان‌باختگان حوادث انتخابات


پارلمان‌نیوز: تعدادى از خانواده‌هاى جانباختگان حوادث پس از انتخابات نسبت به آنچه تعرض به عزيز از دست رفته خود ياد کردند، به شکستن سنگ قبر مزار عزيز خود اعتراض دارند.

خانواده «سعيد عباسي» که در حوادث پس از انتخابات جان خود را از دست داده در اعتراض در تماس با دفتر روزنامه حیات‌نو خواستار انعکاس بى‌احترامى به مزار اين جوان که در حوادث پس از انتخابات جان خود را از دست داده است، شدند و با ارسال عکس مزار او قبل و بعد از شکستن سنگ، نسبت به اين حرکت اعتراض کردند. گويا دليل اين اتفاق ذکر عنوان شهيد بر روى سنگ مزار برخى از آنان عنوان شده است.

تاریخ انتشار: ١٦ آبان ١٣٨٨
ساعت:

بسيجي برو گمشو!بسيجي برو گمشو!

Stud Protest Azad Uni, Tehran 13.Oct part 5



Stud Protest, Azad Uni Tehran 13.Oct  Part 7



Stud Protest Azad Uni Tehran 13 Oct. Part 9


13 Oct 2009 Azad University Tehran students protesting against the government of Iran
Student prostest at Tehran Azad University 13 oct Part 02


13 Oct 2009 Azad University of Tehran students protesting against the government of Iran


Student Protest Azad University Iran Tehran 27 Oct 09 (6)



13 Oct 2009 Azad University Tehran basiji militia entering the university and students protesting

Student prostest at Tehran Azad University 13 oct Part 03



Student prostest at Tehran Azad University 13 oct Part 04


s
476 vues
138 vues
2229 vues
1181 vues
55 vues
529 vues
1081 vues
243 vues
310 vues
41 vues

چهره برخی از لباس شخصی ها و بسيجی های فعال در ضرب و شتم و حمله به مردم در 13 آبان





16 آبان 1388

" چشم هایم را نبندید , آفتاب زیباست "

شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۸ - ۰۷ نوامبر ۲۰۰۹

مسعود نقره کار

h-moini-homayoun.jpg

ی گویند 9 شهریور سال 67 به دار آویخته شد و"سربازان گمنام امام زمان و آیت الله خمینی " پیکر او را , همچون پیکربسیارانی از قربانیان دگراندیشی, در خاوران در گوری دسته جمعی برخاک انداختند.
خبرراست و درست است. من اما باور نکرده و نمی کنم . نمی تواند هم به دار آویخته شد ه باشد , هم در خاوران خفته باشد و هم در پاریس همخانه ی پرویز قلیچ خانی باشد , یا کنار کاج های جلوی خانه ی مسعود نقره کار در اورلندو به تماشای رقص باد و آب و پرنده ها ی "دریاچه ی گمشده " نشسته باشد ,یا یک پای سفره ها ی باصفا و رفیقانه ی ِ مهدی اصلانی در فرانکفورت باشد . آری , همایون پیش ماست , این سوی جهان, و خود ِ خودش است ,کس دیگری نمی تواند باشد . با همان نگاه و کلام و رفتارمهربانانه ای که در میان اهل سیاست کمیاب اند.
اریش فرید , " مهربان ترین شاعر بی خانمان جهان" ," عاشق انسان و صلح " و " روایتگر مهربانی و عشق " در دفتر شعر اش: " تلاش های آغازین برای معجزه , شعرهای خشم و عشق", سروده ای" برای رودی دوچکه " دارد , برای همان که به " رودی سرخه" معروف شد و از رهبران بر جسته ی جنبش دانشجویی دهه ی 60 در آلمان غربی بود :
"هرکس جایگزینی دارد
و مبارزه نیز ادامه می یابد
اما
اینگونه نیز می تواند باشد
کسانی هستند که جایگزین ندارند "
سال 68-67 , در گریزگاه تلخ ام آلمان, به خواندن آثار اریش فرید و گهگاه ارتکاب ترجمه ی کارهای اش روی آوردم . کشتار بزرگ سال 67 و خبر اعدام همایون " هبت معینی " مرا به اریش فرید و رودی سرخه اش نزدیک تر کرد , فرید با رودی سرخه سخن می گفت اما انگاری خطاب به همایون حرف ِ دل من می زد.
" مبارزه
همیشه و فقط
چهره و قلب انسان رزمنده را دارد
و من آنگونه مبارزه ای را دوست می داشتم
که چهره ی تو را
و قلب تو را داشت."
*****
آبانماه سال 1362 بود , تلفن کرد که " میهن" خردسال اش در تب می سوزد , قرار شد میهن اش را بیاورد تا ببینم . نیامد. می گویند توابی در گشت زنی خیابانی او را شناسایی کرد تا لای زخم ِ بی علاج ِ خودکشی بهروز سلیمانی و دستگیری مهرداد پاکزاد و یاران دیگر,استخوانی ماندگار وجانسوزتر گذاشته باشد.
خبر دستگیری اش لرزاندم , پوستی تهی شده و سرد و ماسیده برزانوهایی بی تاب و نا آرام , سینه ای سرشار از تپش . ناباوری بود و انکار, و سرانجام پذیرش درد و اندوه و هراس ,و سؤال هایی که جذام وار به جسم و جانم افتاده بودند.

زخم وکابوس بود آن روزها و شب ها , زخم و کابوس شکستی شرم سازانه وننگین , کابوس سرداران و سربازان شکسته و شکست خورده ا ی که می رفتند تا در قربانگاه قاتلان انسان و انسانیت سنگینی ِی تلخی و رنج سیاستی ناباورانه و تحقیر کننده , و شکستی دردناک را با شجاعت کاهش دهند. همایون چاووش خوان این قافله بود.

آیا قافله سالار بر آنچه در نوشته های اش آورده است خواهد ایستاد ؟ آموزش دهنده ی " مقاومت"در زندان و زیر شکنجه چگونه ازآزمون بیرون خواهد آمد ؟. گویی دستگیری اش را پیش بینی کرده بود . روان شناسی می دانست و تجربه ی زندان و شکنجه داشت, ونوشته بود به وقت دستگیری و شکنجه چگونه باید مقاومت کرد.

امروزشاهدان کشتار بزرگ سال 67, شجاعت ِ این شیر شرزه را روایت می کنند (1). قلمی که با کلام اش یگانه بود. چه روایت تلخی ست این حکایت یگانگی و شجاعت , و چه دیار و دنیایی ست که مهربانی وعشقی شکنجه شده می باید جسورانه بر دار بوسه زند .

پیش از آنکه طناب دار بر گردن اش بیاندازند , یا هنگام که چنین کردند به چه فکر می کرد؟ کدام تصویر پیش رو داشت ؟ میهن , فرشته, مادر و....نه , نه , تمامی نداشتند این تصاویر . و کدامین آوا با معجونی از اندوه و شجاعت هماوای اش بود , نوای آرام " نی نوا " ی "حسین علیزاده ", که جان بی تاب اش را بی تاب تر می کرد ؟. می گفت : " نی نوا مرثیه شکست است " , و با آن زمزمه می کرد :" چه کند با دل چون آتش ما, آتش تیر". این کلام نیچه را از او به یاد دارم : " اگرموسیقی نبود, زندگی هیچ بود" .
شاید هم برای جلاد ش زمزمه می کرد :
" چشیامو نبنید اَفتو قشنگه
کُرِ لُر تا دم مرگ چی شیر می‌جنگه" (2)
زیاد دیده ام " رهبر" و "عشق رهبری" ,اما این گونه اش را تاکنون ندیده ام .
هنگامه ای که نورالدین کیانوری وفرخ نگهدار ترور شخصیت هم می کردند همه را به آرامش فرا می خواند :
" باید نشان بدهیم با آن ها فرق داریم ,مثل آن ها شدن حقیرمان می کند "
به وقت خطر به نجات دیگران فکر می کرد , پیشمرگه ی رفیق بود و......نه , نه , اصلن به رهبرها و عشق رهبری ها نمی خورد , سرشته ای از جنس ما نمی نمود. اگر چنین نمی بود این سوال ها هم دست از سر پرویز و مهدی و من و همه ی آنان که با او بودند , برمی داشتند.
براستی چرا هنوز پس از بیست و اندی سال می باید عکس او خانه ی پرویز قلیچ خانی را در پاریس معطر کند ؟ چرا هنوز می باید در اورلندوی امریکا روبروی مسعود نقره کار نشسته باشد و از پشت چشم های زیبای اش اشک های چشمی ریز و تیز را در آورد ؟ چرا هنوز باید پیمانه های " خیرآب " را با مهدی اصلانی به یاد او نوشید ؟ مگر از قلب لت و پاره شده ی پرویز و مسعود و مهدی همین یک لت را سلاخی کرده اند ؟
چرا این جوان دست از سر من و ما , که بر آستانه ی پیری ایستاده ایم , بر نمی دارد؟ راز ماندگاری او چیست ؟ شهادت پروری , قهرمان سازی , شیفتگی یا سحر جادوی مهربانی و عشق و شجاعت؟

*******
زیرنویس:

قبل از دادگاه کجا رفتید؟ من و عمویی را با کلیه وسایل صدا زدند و به اتاق ۳۲۸ بند آسایشگاه اوین بردند. آنجا دیدم هبت‌الله معینی هم هست. هبت گفت که از بند زنها، دخترها را دار کشیده‌اند و خبر داده‌اند که چنین دادگاهی دارد برگزار می‌شود. بعد من و هبت را صدا کردند و عمویی در همان اتاق ماند و دادگاه نیامد. من و هبت را با پیراهن و پیژامه به بند ۲۰۹ بردند که دادگاه آنجا بود و ظاهرا در همان پایین هم اعدام می‌کردند.
با هیبت‌الله معینی چه صحبت‌هایی کردید؟ من گفتم تو چکار می‌کنی؟ گفت می‌گویم: عضو سازمانم هستم، مارکسیست هستم و جمهوری اسلامی را هم قبول ندارم. از من پرسید تو چه می‌کنی، گفتم من می‌گویم مسلمان هستم، مارکسیست نیستم و حزب را هم دیگر قبول ندارم.
ما دو نفر را بردند دادگاه. از زیر چشم‌بند دیدم که دم ۲۰۹، دو نگهبان مسلح ایستاده‌اند. صدای داد و فریاد و کابل و فحش و بگیر و بزن می‌آمد. عده‌ای کنار راهرو نشسته بودند و داشتند چیز می‌نوشتند. بعد من و هیبت‌ را صدا کردند. با هم با بغض خداحافظی کردیم. البته فقط دست هم را گرفتیم.
هیبت‌الله معینی انگار حبس ابد داشت.. بله. سال ۶۵ بود که هیبت را بردند دادگاه. اکثر دوستانش با او خداحافظی کردند و فکر می‌کردند که او را برای اعدام می‌برند. اما برگشت و گفت، حبس ابد داده‌اند. نمی‌دانید چه جشنی گرفته شد. همه خوشحال شدند و هیبت را روی دست بلند کردند. هر کس هرچه داشت، از بیسکویت و خرما آورد. چقدر شیرینی دست‌ساز به‌خاطر زنده بودن هیبت پخش کردند. چقدر آواز خواندند یچه‌ها، اما هیبت دو سال بعد اعدام شد.
1- به نقل از مصاحبه رادیوی دولتی دویچه وله با محمود روغنی مسئول کارگری و از زنده‌مانده‌گان حزب توده: 2- چشم‌هایم را نبندید آفتاب زیباست. فرزند لُر تا دم مرگ چو شیر می‌جنگد.



همایون با همان خنده ی همیشگی , حتی در خاوران .

«نگاه کن دیکتاتور! جنبش ادامه دارد»









شنبه ۱۶ آبان ۱٣٨٨ – ۷ نوامبر ۲۰۰۹

محمدعلی اصفهانی

• جنبش، ادامه دارد. می بینی دشمن؟ نتوانستی سرکوبمان کنی. نه در کوچه خیابان هایمان؛ نه در زندان ها و شکنجه گاه هایت. نه با تهدید های پی در پی ولی فقیه ات و امامان جمعه ات در جمعه بازار های خرید و فروش و حراج نام خدا؛ و نه با عربده کشی های فرماندهان نظامی ات …

جنبش خرداد، در روز دانش آموز، خوش درخشید. مثل خورشید در میهمانی بزرگش بر سفره ی آسمانی که ابر ها اندک اندک از آن دور می شوند.
دیگر از این پس، فروغ، با حسرت و اندوه نخواهد گفت:
چه ابر های سیاهی
در انتظار روز میهمانی خورشیدند.
و به کوچه و خیابان خواهد آمد. در هیأت ندا. در هیأت ترانه. در هیأت همه ی شهیدان جنبش خرداد. و همزمان و همزبان با آن ها فریاد خواهد کشید:
ـ نگاه کن دیکتاتور! جنبش ادامه دارد.

و در همین شعار تازه ـ که شاید حاضران در صحنه کاملاً «فی البداهه» ساخته بودندش و سر داده بودندش ـ چه معنا ها که نهفته است!
جنبش، ادامه دارد. می بینی دشمن؟ نتوانستی سرکوبمان کنی. نه در کوچه خیابان هایمان؛ نه در زندان ها و شکنجه گاه هایت. نه با تهدید های پی در پی ولی فقیه ات و امامان جمعه ات در جمعه بازار های خرید و فروش و حراج نام خدا؛ و نه با عربده کشی های فرماندهان نظامی ات.
جنبش، ادامه دارد. اما نه مثل گذشته. چرا که جنبش، جنبش است نه یک اعتراض ساده. چرا که جنبش، حرکت است نه سکون. و چرا که حرکت، یعنی عبور. یعنی درجا نزدن. یعنی «مثل گذشته» را مثل گذشته، پشت سر نهادن، و رو به افق های جدید، گام برداشتن. رو به افق های جدید. و نه رو به ساحل های دور، در آن شبان و روزان سیاه تر از شبان بعد از کودتای قبلی ـ کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ـ که موج ها خوابیده بودند و طبل توفان از صدا افتاده بود و «م.امید» ناامید، فرو رفته در خویش می سرود:
موج ها خوابیده اند آرام و رام
طبل توفان از صدا افتاده است

دار ها بر چیده، خون ها شسته اند
آب ها از آسیا افتاده است

مشت های آسمانکوب قوی
وا شدَه سْت و گونه گون، رسوا شدَه سْت

یا نهان ـ سیلی زنان ـ یا آشکار
کاسه ی پست گدایی ها شدَه سْت

آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه یی بالا تکاند و جام زد

چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحل های دیگر گام زد…

کودتای تو، به همان اندازه با کودتای سَلف تو فرق دارد که تو با او. و که امروز با دیروز. و که نسل امروزی ها (نسلی که ما نسل دیروزی ها باید صادقانه اعتراف کنیم که هرگز نشناخته بودیمش و هنوز هم نشناخته ایمش) با نسل دیروزی ها.

برآیند شعار های این روز، نه یک سر و گردن (که سر و گردن، حکایت طول است و حکایت هندسه، و یا حداکثر: فیزیک) که یک مرحله ی کیفی، فراتر از برآیند شعار های قبلی بود. و معنای پالوده تر و پالوده تر شدن حرکت، در حرکت، همین است. و زیباست این معنا!
«بت بزرگ»، در هم شکست. یعنی در هم شکسته شد. یعنی درهم شکستندش. تصویرش را پایین کشیدند؛ در زیر پاهایشان گذاشتند؛ و با عبور از روی آن با گام های امروز، به سوی فردا ره سپردند.
دیگر، شعار «مرگ بر دیکتاتور»، کافی نبود. و می بایست گفت «مرگ بر خامنه ای». و چنین شد.
دیگر، شعار «مرگ بر خامنه ای»، کافی نبود. و می بایست این شعار را در قالب یک عمل ـ مثل زیر پا گذاشتن تصویر خامنه ای ـ عینیت بخشید. و چنین شد.
دیگر، شعار «مرگ بر خامنه ای» کافی نبود. و می بایست آن اصل و بنیان و ریشه یی را نشانه گرفت که خامنه ای، همچون خمینی، شاخه یی از آن است. اصل ولایت فقیه را. و چنین شد. در شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه».
و اصل ولایت فقیه، یعنی کل قانون اساسی خلافتی موسوم به «جمهوری اسلامی».

و چرا اصل ولایت فقیه، یعنی کل قانون اساسی خلافت؟
نه برای آن که در بخشی از این قانون ـ بخشی به نام «ولایت فقیه» ـ به ولی فقیه، اختیاراتی نزدیک به اختیارات تام داده شده است. نه به آن دلیل، بل به این دلیل که خلافت موسوم به جمهوری اسلامی، بر مبنای «حاکمیت شرع» بنا نهاده شده است. و حاکمیت شرع (با هر قانون اساسی یی) بدون «حاکم شرع»، در تعریف وسیع این عنوان، بی معناست. و «حاکم شرع»، نسبیتی است از خودْ مطلق خوانده یی که حاکم حاکمان شرع است. فقیه؟ بله. اما نه هر فقیهی. آن فقیه که «ولی» همه، از جمله همه ی فقیهان باشد. ولی فقیه!

در این روز، شعار های عکس العملی، داده نمی شد؛ و یا اگر داده می شد، به سرعت به محاق انزوا می رفت. طبعاً شعار عکس العملی، با نشان دادن عکس العمل فرق دارد. نشان دادن عکس العمل، یعنی واکنش، کاملاً طبیعی است؛ اما حرکت را به شعار های عکس العملی، رهاکردن، نه.٭
در این روز:

ـ با دهن کجی به اصل همپیوندی همه ی توده های تحت ستم جهان، فریاد بر نیاورده شد که: «نه غزه، نه لبنان ـ [به من چه این حرف مفت ها؟!] جانم فدای ایران [و بی خیال دیگران]».

ـ با نژادپرستی آریایی، فریاد برنیاورده شد که: نسل ما آریاست ـ [و به این دلیل] دین از سیاست جداست [و یادمان رفته است که شاهنشاهان آریایی ما، بعد از زردشت، و پیش از اسلام، مشروعیت خود را از فره «اهورا»یی یی می گرفتند که موبدان به آن ها ارزانی می کردندش، و گاه نیز مثل مورد قباد، از آن ها بازپس می گرفتندش. موبدان، قباد را به خاطر همدلی او با مزدک و مزدکیان و توده های محروم، از سلطنت خلع کردند، و نهایتاً بعد از فعل و انفعالات و ماجرا هایی که پیش آمدند و شرحشان مفصل است، «فره اهورایی» را به پسر جنایتکار او ـ خسرو ـ بخشیدند، و این اهریمن را به پاس کشتارش از مزدکیان، «انوشه روان» نامیدند.].

ـ شعار های «مرگ بر روسیه» و «مرگ بر چین»، به نشانه ی تمایل به برقراری موازنه ی مثبت به جای موازنه ی منفی، و به عنوان یک عکس العمل ناسنجیده و بدفرجام، سر داده نشد. یا چندان سرداده نشد.

و می بینیم که در مورد آمریکا هم، مردم شعاری مناسب را برگزیدند:
ـ اوباما! اوباما! یا با اونا، یا باما!
نیت مردم از این شعار، کاملاً روشن است. آن که تو باید به رسمیت بشناسی اش ما هستیم؛ نه «اونا». نه خامنه ای و احمدی نژاد و «هسته ی کودتا» و کودتاچیان.
البته، نیت مردم. نه نیت نامردم. نه نیت سفلگانی که آرزوی بازگشت حاکمان آمریکا به سیاست حمله به ایران، یا باز گذاشتن دست اسراییل در بمباران ایران را دارند. که در پی وحشی ترین جناح های اسراییلی و لابی هایشان، و در پی امثال جان بولتون ها و نئوکان های ریز و درشت، روانند و می خواهند به هر قیمتی که باشد، اوباما را یا به تسلیم در برابر رقیب شکست خورده، و یا دستکم به تسلیم در برابر سیاست او بکشانند…

و این همه، خوب است. و این همه، خوب تر است. و این همه، حکایت بلوغ سریع جنبش خرداد است. و این همه، یعنی باز هم آن شعار زیبای دیگر مردمی که:
این تازه اولش بود
ایران رو پس می گیریم!
۱۶ آبان ۱۳۸۸

—————————- ٭ شرح دقیق تر در این مورد: «شعار های ساختارشکن حتماً، شعار های عکس العملی هرگز»، از راقم همین سطور: http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar۰۹/abaan.htm