۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

داریوش همایون! مراسم زادروز هشتاد سالگی !























............................
....................................

بخشي از سخنراني داريوش همايون!
از خانم مدرس و آقای کشگر و "تلاش" آنها؛ از آقای مهرداد احسانی پور و محبت های شان؛ از دوستان سخنران، آقای مهدی خانبابا تهرانی که ایشان را نیز مانند آقایان بهزاد کریمی و بابک امیر خسروی، بازتاب خودم در آئینه چپ می دانم؛ آقای مسعود بهنود که جوان ترین سردبیر آیندگان و از کامیاب ترین و با نفوذ ترین روزنامه نگاران نسل پس از ما هستند؛ آقای دکتر علیرضا نوری زاده که برای رسیدن به این مجلس "طی الارض" کرده اند و پرکار ترین و با خبر ترین روزنامه نگار ایرانی و چشم و گوش ما در ایران اند و هیچ کس مانند ایشان تباهی های رژیم را آشکار نکرده است؛ آقای دکتر مهرداد پاینده که امید مرا به آینده و درستی راهی که نسل ایشان خواهد پیمود فزونی بخشیدند و دکتر سیروس آموزگار که بی همکاری ایشان آیندگان همان در سال اول از میان می رفت، و همه دوستان و سرورانی که با حضور خود مرا شاد و سربلند کردند بسیار سپاسگزارم و اشتیاق فراوان دارم که در جشن هشتاد سالگی یکایک شما شرکت جویم!
(تلاش آنلاین)


********************************************************************************************
به دعوت «انجمن دفاع از زندانيان سياسي و عقيدتي در ايران» در روزشنيه ششم مهر ماه 1387، برابر با27 سپتامبر2008 مراسم بيستمين يادمان کشتار زندانيان سياسي درسالن آژکا پاريس برگزار شد.
بخشي از سخنراني استاد باقر مومني

و زندگی ادامه دارد
...............
..........................
وصیت نامه *
وقتی به تو میگویند
من در زندان نیستم
باور مکن!
باید این را روزی اعتراف کنند.
وقتی به تو میگویندمن آزاد شده ام
باور مکن
روزی باید اعتراف کنند که دروغ گفته اند.
وقتی به تو میگویندکه من به حزبم خیانت کرده ام
باور مکن
روزی باید اعتراف کنندکه من به حزبم وفادار بوده ام.
وقتی به تو میگویندمن در فرانسه بوده ام
باور مکن
باور مکن
وقتی به تو نشان میدهندشناسنامه جعلی مرا
باور مکن
باور مکن
وقتی به تو نشان میدهند
عکس جنازه مرا باور مکن
وقتی به تو میگویندکه ماه ماه است،
که این صدای من است
بر نوارکه این امضای من است بر کاغذ.
اگر به تو بگویند که یک درخت درخت نیست
باور مکن!
باور مکن
هیچ چیز رااز هر آنچه به تو میگویند،
هیچ چیز را از آنچه به تو قول میدهند،
هیچ چیز را از آنچه به تو نشان میدهند.
و سر انجام
روزی میرسدکه
از تو میخواهند
بیائی جنازه مرا شناسائی کنی.
و تو در پیش روی خود مرا می بینی و صدائی به تو میگوید:
او را کشته اند،
او در زیر شکنجه جان سپرده است او مرده است!
وقتی به تو میگویندکه من به تمامی،
به طور مطلق،
برای همیشه مرده ام
باور مکن!
باور مکن!
باور مکن!
اما اگر امروز، سی سال پس از سروده شدن این شعر و بیست سال پس از کشتار آرمانخواهان باورمند ایرانی، کسی نتواند اینهمه پایداری جانباختگان سال 67، و ده ها سال پس از آن و هنوز، را احساس کند و یا نتواند وضع روحی نادمان و توابانی را که در این شصت سال آخر خرد شده و از پا درافتاده در زیر شکنجه های وحشتناک نظام محمدرضا شاهی و فرزند خلف آن، جمهوری اسلامی، به اجبار زبان تسلیم گشودند، دریابد میتواند بسیاری از نامردمان واداده و زبون را آشکارا ببیند که چگونه در آزادی کامل داوطلبانه، پیشانی حقارت و فلاکت بر آستانه بارگاه مردمکشان میسایند و بی چشم و رو به یاد و خاطره آن جانباختگان اهانت میکنند و به کسانی که رسم و راه آنان را ادامه میدهند ناسزا میگویند:یک عضو فعال توده ای سابق، که تا دیروز هر چه توان داشت برای رسیدن به مقامی در ویرانه کاخ پوشالی فرو ریخته حزبش صرف مینکرد اینک چشم در چشم بازماندگان قربانیان استبداد، در بارگاه پس ماندگان نظام محمد رضا شاهی به زانو میافتد و میموید که چهل و چند سال در خیانت زیسته و از مدتی پیش "سوگند خورده که دیگر به اصول دموکراسی خیانت نکند" ولی در عمل خدمت به استبداد سلطنتی و دینی را توامان پیشه خود ساخته است.یکی دیگر که زمانی از ستایش فدائی خلق دم میزد و در عالم پندار برای خود نقشی عظیم در انقلاب مردم ایران رقم میزد امروزخود را خطاکار میخواند و فریاد میزند که "قاشق قاشق گه خورده" است. و در همین آخرها مردی همه جائی و هیچ جائی، که روزی با شیفتگی در ستایش خمینی سرود سر میداد که "این مرد به خدا میماند" امروز شتابزده و "فروتنانه"، گرچه از دور و از طریق تلفن هم باشد، بر دست سمج ترین خدمتگذار و هوادار فرهنگ استبداد سلطنتی بوسه میزند (1) و اینها همه قلب و جان کسانی را به درد میآورد که به انسانیت و آزادی و خوشبختی هموطنان خویش باور دارند اما دست و پا بسته از ناتوانی خویش اظهار شرمندگی میکنند که چرا نمیتوانند بر دهان یاوه گویان پوزه بند بزنندو یا با آدمکشان از نزدیک و رو در رو پنجه درافکنند، و دردمندانه با زخمی عمیق در دل همچون طاهر بن جلون *، نویسنده و شاعر فرانسوی زبان اهل مراکش به نسل آینده، یا شاید هم نسلهای آینده خود، "با صدائی سخت گرفته، خشمناک و زهرآگین و توفنده مردم اوباش و حقایق دروغین را دشنام" میگویند
................
اما بجز رهروان خسته و یا دریانوردان امیدوار و خستگی ناپذیر، هستند ساحل نشینان عافیت طلب و بیم زده ای که وقتی سخن از آدمکشان و کیفرشان به میان میآیدیا مانند یک توده ای خسته با تحریف منطق دیالکتیک، و با نفی یک قانون جاودانی و جهانشمول، که هر کس و بویژه هر گناهکار ضد بشری باید پاسخگوی کردارهای خویش باشد، باصطلاح استدلال میکند که آدمکشان محصول شرایط اجتماعی اند، پس باید در تغییر شرایط اجتماعی کوشید بی آنکه به مجرمان و جنایتکاران نازک تر از گل گفته شود، غافل که اگر تلاش و کوشش انسانهای آزادیخواه در راه تحول و تغییر شرایط اجتماعی و ایجاد جامعه ای ازاد و سعادتمنذ و بدون جنگ و جنایت تاثیر گذار است وجود و حضور جنایتکاران و مجرمان نیز میتواند جامعه انسانی را به فساد و تباهی بکشاند. و گذشته از این فلسفه بافی های عامیانه مگر همین جنایتکاران حاکم موجود عوامل تبدیل وطن ما به جهنم اسلامی نیستند؟ و مگر برای تغییر شرایط موجود نباید عوامل ایجاد کننده آنرا از میان برد؟و یا مردی که خود در نوجوانی در زیر نفوذ جنایتکاران تاریخی و تحت تاثیر آموزشهای حیوانی آنان در صف سرکوبگران بوده و حالا در ساحل عافیت جهان غرب نشسته گوئی از زبان مسیح، فیلسوفانه اندرز میدهد که در آینده و در صورت پیروزی انسانیت بر درنده خوئی و حوس حاکم، ما آدمخواران و گناهانشان را گر چه از یاد نمی بریم اما می بخشیم غافل که همان مسیح مقتدای امروزی او به حواریونش میگفت" من برای صلح نیامده ام، من با شمشیر دو دم آمده ام"(5) بعلاوه معلوم نیست این مرد با کدام وکالتنامه از جانب از پاافتادگان اینچنین به حاتم بخشی از کیسه خلیفه سخن میگوید.نه، ما هواداران و کوشندگان راه سعادت انسانها آنچه را دیده ایم و شنیده ایم، و آنچه را از تباهی و سیاهی بر سر ما و نسل پس از ما آورده اند، نه فراموش میکنیم و نه می بخشیم. و اگر ما نیز نبودیم نسلی که هم اینک در راه است گذشتگان را –نه قربانیان را و نه آدمکشان را- از یاد نخواهد برد و با یاد و بزرگداشت قربانیان، جانیان را به سزای گناهانشان کیفر خواهد داد، و بی شک اگر باری دیگر دستی از آستین بدر آید تا با جنایت خویش راه خوشبختی مردم میهن ما را ببندد، با تکیه بر آموخته های خود از سرنوشت نسل ما آن دست را از بیخ و بن قطع خواهد کرد.و آری، جای بسی امید است که هم اکنون در تیرگی و تباهی شب سیاه جمهوری اسلامی، به حکم تاریخ نسلی تازه، همچون نطفه صبح شکل گرفته و در تلاش و کوشش است تا بطن شب تیره را بشکافد و در آخرین میدان نبرد بضد حکومت و نظام فاشیستی و ضد انسانی جمهوری اسلامی گام نهد و آنرا برای همیشه به اسفل السافلین بفرستد. و این نطفع صبح همان پدیده ایست که شصت سال پیش در اسفند 1326، یعنی پس از آن زمان که نظام شاهنشاهی با کشکرکشی به آذربایجان به قتل عام توده ها دست زد و از جمله در شهر تبریز بمعنای واقعی بر سنگفرش خیابان ها و کوچه ها خون براه انداخت، و بر سراسر ایران حکومت چکمه و شمشیر برقرار ساخت، شاعری ناشناخته در شعری تولد او را نوید داد و او سی سال پس از انتشار این شعر و 37 سال بعد از نشستن محمد رضا شاه بر تخت سلطنت با انقلاب 1357 پایان حکومت استبدادی سلطنتی را رقم زد، و اینک ما و انتظار تولد دو باره ................
.............................
























































امروز" اردشير" بي سرو صدا ازميان ما رفت!؟

به مردم شريف ايران! اين زخم را همچون زخمهای بجا مانده از "شاه" و"شيخ"

آرزوی مرحم داريم!