همچنان به شيوه سالهای گذشته راهمان ادامه خواهيم داد:
ـ آگاه نمودن خلق ازمواضع ضد خلق!
ـ ايجاد فضای دوستانه بين ديدگاههای مختلف در درون جبهه خلق
ـ بدون هيچگونه گذشت و چشم پوشی درافشای مواضع گذشته و حال ضد خلق!
ـ تسليم شانتاژ، تهديد ، توهين و ناسزا و۰۰۰ نخواهيم شد که اين شيوه"شاهان منحوس" و"شيخان ملعون" است.
استمداد از تمامی انسانهای آزادیخواه، فعالان و نهادهای حقوق بشر در سراسر جهان جهت نجات جان دکتر محمد ملکی همزمان با آغاز هفتمین ماه اسارت دکتر محمد ملکی، وضعیت جسمی ایشان در زندان بسیار وخیم گزارش میشود. طبق اخبار زیادی که از زندانیان آزاد شده میرسد، علیرغم روحیه بالا، ایشان در زندان بدون کمک دیگران قادر به راه رفتن نیستند. همچنین در روزهای گذشته در تماس از زندان با خانواده، تقاضای داروهای جدید شده که امروز داروی مربوط به شیمی درمانی سرطان پروستات و داروهای دیگر به زندان تحویل داده شد. مساله دیگری که بر نگرانی خانواده افزوده و بسیار مشکوک است، جابجایی چند باره ایشان در زندان طی هفته های اخیر است. در این مدت هر بار که نزدیک به زمان ملاقات میشود، به خانواده اطلاع میدهند که زمان ملاقات تغییر یافته است. امروز حدود بیست روز است که ملاقاتهای هفتگی دکتر ملکی به بهانه های مختلف به تعویق می افتد که نشان میدهد مسئولان زندان نگران مشاهده خانواده از وضعیت سلامتی او هستند. در این میان هیچ یک از مسئولان حاکمیت پاسخگو نیستند و ظاهرا مقامات جمهوری اسلامی اینبارقصد جان دکتر ملکی را کرده اند. مشخص نیست که بدستور کدام مقام جمهوری اسلامی، اصرار بر نگهداری ایشان در زندان وجود دارد که حتی حاضر به بستری نمودن تحت الحفظ وی جهت درمان هم نیستند. خانواده دکتر ملکی با آگاهی از اینکه تزریق داروی شیمی درمانی سرطان پروستات نیاز به شرایط بسیار آرام و استراحت مطلق دارد، نگرانی عمیق خود را از پیامدهای اجبار به تزریق این داروها در زندان ابراز میکند. ما از همه انسانهای آزادیخواه، فعالان و نهادهای حقوق بشر در سراسر جهان استمداد طلبیده و خواهان اقدام فوری و جمعی آنها جهت نجات جان دکتر محمد ملکی هستیم.
خانواده دکتر محمد ملکی اول اسفند هزار و سیصد و هشتاد و هشت
اگرچه تحولات و جنبش باشکوه مردم ما همهی نگاهها را متوجهی وطن عزیز کرده، با این همه آگاهی از تحلیلهای آکادمیک اوضاع سیاسی- اجتماعی جهان و تجربههایی که در این رهگذر نصیب تودههای مردم جهان سوم شده، نیز لازم است. باشد تا با تکیه بر حافظهی تاریخی، این تجربهها را در مسیر آیندهی ایرانی بهتر بهکار گیریم.
ا.پ.
در سالهای پایانی دههی ۷٠ میلادی، شماری از کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری ( به رهبری آمریکا) برآن شدند که به شرکتهای بزرگشان کمک کنند تا بازارهای جهان سوم را بهطور کامل به چنگ آورند. در کنار برنامههای دیگرشان، از دولتهای کشورهای جهان سوم خواستند که برنامهی Import- Substitution Industrialization یا رشد تولید داخلی و کاهش وابستگیشان به غرب را متوقف سازند. در پی اجرای این طرح، در بیشتر این کشورها آییننامههایی مبنی بر تجارت و سرمایهگذاری بیگانگان تصویب شد.
موفقیت آنها در تحمیل برنامهی "بازار آزاد" به کشورهای جهان سوم باعث شد که در ابتدای دههی٨٠ کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای جنوب آفریقا، از پی بدهکاریهای اقتصادی، دچار بحرانهای بزرگ مالی شوند. تا پایان همان دهه، بیش از هفتاد کشور از کشورهای جهان سوم را وادار کردند که برنامههای صندوق جهانی پول و بانک جهانی را بپذیرند و به خصوصیسازی، حذف نظارت دولت و آزادی تجارت گردن نهند.
در تمام این مدت، مهمترین نگرانی بیشتر دولتهای جهان سوم به تعویق افتادن پرداخت بدهیهای جهانیشان بود (و بیشتر این بدهیها همان پولهایی بودند که برای سرمایهگذاری در راه اجرای برنامههای ISIوام گرفته بودند و تا پایان دهه به دلیل رشد روزافزون نرخ بهرههای جهانی سر به فلک کشیده بودند). حال، برای رسیدن به این هدف و پرداخت به موقع باید سیاستهایی را دنبال میکردند که این شرکتها به سود مازاد تجاریشان برسند. گشایش بازارهای اجباری صندوق جهانی پول و بانک جهانی، اعمال فشار شرکتهای چندملیتی بر دولتهای کشورهای جهان سوم و افزایش واردات،کار پرداخت این بدهیها را از آن هم سختتر کرد و منجر به ورشکستگی بسیاری از کارخانههای داخلی شد. وقتی دولتها وادار شدند که مصرف محصولات داخلی را سرکوب کنند تا سود مازادی را که برای پرداخت بدهیهایشان نیاز داشتند به دست آورند، نتیجه این شد که این دهه "تباه" گشت. سرانجام، بیشتر این کشورها به ناچار راه رقابت را پیش گرفتند تا شرکتهای چندملیتی علاقهمند به صادرات را جذب کنند، به این امید که از طریق این سرمایهگذاری سود کافی از رشد و صادرات محصول عایدشان شود و بتوانند بدهیهایشان را بپردازند.
شکست این سیاستها بهآسانی نمایان است. برای مثال در خلال سالهای ١٩٨٠ تا ٢٠٠٥ واردات بیشتر کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای جنوب آفریقا از صادراتشانبیشتر شد. در نتیجه با کسری رشد تجاری روبرو شدند و دولتهای "محترمشان" وادار شدند که رشد تولید را محدود کنند. اتفاق مهم دیگر این دوره "سقوط رشد اجتماعی بیشتر این کشورهای کمدرآمد و میانهحال" بود.
دستاوردی که در این میانه نصیب نئولیبرالیسم شد این بود که اعتبارش را در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین و جنوب آفریقا از دست داد و جنبشهای مردمی در این کشورها خواستار تغییر در سیاستهای کهنه شدند. با اینهمه، اکثر اعضای این جنبشها بر این باورند که شکست در رشد اقتصادی کشورشان حاصل سیاستهای دولتهای آنها بوده است نه زیادهخواهی سیستم سرمایهداری. در واقع آنها در پیاده کردن این نوع تغییر عزم جزم دارند، زیرا بیشتر کنشگران و دانشگاهیان به موفقیت در سایهی سرمایهداری اعتقاد دارند و رشد آسیای شرق را گواه بر این مدعا میدانند. به گفتهی آنها با استناد به رشد کشورهای آسیایی میتوان گفت که اگر فعالیتهای اقتصادی از زیر سیطرهی بازار آزاد رها شود و زیر نظر دولتهای قوی شکل گیرد و به پیش رود، موفقیت در زیر چتر سرمایهداری امکانپذیر است.
متاسفانه درک و فهم آنها از تجربهی آسیای شرق بسیار ناقص است. درحالیکه تاکیدشان بر اهمیت عملکرد دولت درست است، باورشان برای یافتن نمونهای درست از توسعهی سرمایهداری آنها را به جایی میکشاند که از وضعیتهای منحصر به فرد تاریخی، که باعث شد در آسیای شرق دولتهای قوی شکل بگیرند و دولتهای بزرگ وادار شوند که آنها را (موقتا) تشویق کنند، چشمپوشی کنند.همچنین آنها را به نقطهای کشاند که هزینههای سنگین و روزافزون سیاسی، اجتماعی و اقتصادیای را که برای حمایت از رشد اقتصادی آسیای شرق پرداخت میشود، نادیده بگیرند. و در پایان، باعث شد که این عدم تعادل آشکار کنونی و تضادهایی را که بهخاطر استراتژی رشد اقتصادی وابسته به صادرات در منطقه ایجاد شده است، نبینند.
البته میتوانیم به موفقیت فعالیتهای ضد نئولیبرالی امیدوار باشیم و برای آن دلایلی هم داریم. یکی از شرکت کنندههای همایش جهانی ٢٠٠٩ در شهر بلم برزیل این موفقیتها را به شکل زیر شرح میدهد:
در اولین پاراگراف بیانیهی اجلاس جنبش اجتماعی میخوانیم که "برای فرونشاندن بحرانهای کنونی، گزینههای ضد امپریالیستی، ضد تبعیض نژادی، ضد سرمایهداری، فمینیستی، محیط زیستگرایی و سوسیالیستی،گزینههای ضروریاند." این نتیجهگیری حاصل بحث و جدلهای دو گروه موسوم به طرفداران تئوری نئوکینزی و طرفداران گسستگی اساسی از ریشههای سیستم سرمایهداری بود. در این همایش جهانی نتیجهی روشنی بهدست آمد: اکنون بنیادهای متشکل، آشکارا، از گسستگی بین عقاید رشد اقتصادی، مصرفگرایی و کالاگرایی روزمره که این روزها چارچوب رشد دنیای سرمایهداری را میسازد، حمایت میکنند.
دلیل این چرخش در آرای عموم به روشنی معلوم نیست. شاید بهخاطر آشکارشدن سرشت تجربهی کشورهای آسیای شرق بوده است (که از این جهت باید از همایشهای گوناگون جهانی مانند همایش جهانی اجتماعی قدردانی کرد). شاید هم به دلیل استفاده از برخی شیوهها است که از طریق آنها بحران اقتصادی امروز طبیعت بیمارگونهی سرمایهداری را افشا کرده است. یا شاید متاثر از تلاشهای اخیر کشورهای آمریکای جنوبی است که به گزینههای الهام گرفته از سوسیالیسم روی آوردهاند، تلاشهایی که در آن، با تعمق، به اهداف اجتماعی و زیستمحیطی و از پی آن به خود رشد و توسعهاهمیت دادهاند.
اما آنچه واقعا آشکار است این است که این تغییر در چشمانداز سیاسی میتواند گذرا باشد. برای مثال همچنانکه بحران عمق میگیرد، کنشگرها ممکن است بار دیگر برآن شوند که برنامههای اصلاحطلبانهی بیشتری را پیش آورند و آنها را موثرترین راه کمک به طبقهی کارگر و رساندن اکثر آنها به آسایش بدانند. ما باید این تلاش را، بهطور جدی، در میان جامعهی پیشرفتهی جهانی ادامه دهیم تا به پیشرفتهای موثرتری برسیم.
"چرا آمريکا اين حق را داشت که از انگليس و استراليا و ارتش هاي ديگر درخواست کمک کند و ما اين حق را نداشتيم؟”
“ کلمه “کشمکش” براي تجاوز ايالات متحده جايگزين معمول و فريبنده اي است، همانطور که ما در همان صفحات خوانديم که “اکنون آمريکايي ها مهندساني به منطقه ارسال کرده اند تا آنچه را که کشمکش باعث تخريب آن شده، بازسازي کنند” ــ فقط “کشمکش"، درست مثل يک توفان شديد که هيچ عامل و کارگزار[خارجي] در ايجادش دخالت ندارد.
ژان زيگلر، گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد در بخش “غذا براي همه"، ارتش بريتانيا و ايالات متحده را متهم کرد که “با نقض حقوق بين الملل از طريق محروم کردن غيرنظاميان از آب و غذا در شهرهاي احاطه شده، سعي داشتند که نيروهاي مقاومت را از مخفي گاههاي شهرهاي فلوجه و ديگر شهرهايي که طي ماههاي بعد مورد حمله قرار دادند، بيرون بکشند.”
واقعيات به مراتب از آنچه که تصور مي شود، ناگوارتر است. شکنجه، اگرچه وحشتناک است، اما در مقايسه با جنايات جنگي در فلوجه و جاهاي ديگر عراق، و اثرات کلي به جاي مانده در اثر حمله آمريکا و انگليس وزنه اي نيست
از تاثيرات ديگر حمله به عراق سقوط ميانگين درآمد سرانه مردم آن از مبلغ 255$ در سال 2003 به حدود 144$ در سال 2004 بود، علاوه بر آن، کشور دچار کمبود سراسري برنج، شکر، شير و قوطي هاي شير خشک نوزادان نيز گرديد که اين آمار توسط برنامه جهاني غذايي سازمان ملل اعلام شده است.”
در سال 2002، مشاور کاخ سفيد، آلبرتو گونزالس دستورالعملي از شوراي قانون گذاري وزارت دادگستري Office of Legal Counsel ((OLC درباره شکنجه به بوش ارائه داد. در اين يادداشت سنفورد لوينسن، متخصص قانون اساسي اشاره کرده است که: “براساس گزارش OLC، شدت ضربات وارده به شخص مورد شکنجه بايد به نهايت خود برسد تا شکنجه به حساب آيد… آن دسته از دردهاي فيزيکي [ناشي از ضربات]، شکنجه به حساب مي آيند که از نظر شدت با دردهايي که در اثر آسيب هاي جدي همچون نقص عضو، از کارافتادگي اعضا يا حتي مرگ حادث مي شوند، برابري کنند.” لوينسن ادامه مي دهد که از نظر “جي بايبي” رئيس وقتOLC “وارد آوردن هر ضربه اي که از نظر ميزان درد، شدت کمتري از منتها درجه خود داشته باشد، از لحاظ تکنيکي به هيچ وجه شکنجه محسوب نمي شود و صرفا در رديف اعمال تحقيرآميز و اهانت بار قلمداد شده که ظاهرا وکلاي دولت بوش بدان اهميتي نمي دهند.”
گونزالس در ضمن به رئيس جمهور بوش توصيه کرد که عملا پيمان ژنو را فسخ کند. با آنکه پيمان ژنو جزئي از قانون اساسي ايالات متحده بوده و مبناي حقوق بين الملل معاصر است، قيد و شرط هاي محتوي آن براساس تصميم گونزالس “عجيب و غريب” و “منسوخ” مي باشد. وي بوش را مطلع ساخت که الغاء اين پيمان “خطر مورد تهديد قرار گرفتن (وي) توسط دادستان کل کشور در لواي قانون جنايات جنگي را کاهش مي دهد.” در گذشته در سال 1996 شکستن جدي پيمان ژنو مجازات سنگيني در پي داشت: در حقيقت مجازات مرگ، “البته در صورتي که قرباني در اين حادثه جان خود را از دست مي داد”. بعدها گونزالس به عنوان دادستان کل منصوب شد و اگر سناي بوش وي را “بيش از حد ليبرال” نمي خواند، حتما نامزد رياست ديوان عالي کشور هم مي شد!”
چگونه براي نجات شهري آن را نابود کنيم
اعتبار پيشنهاد گونزالس در مورد محافظت از بوش در برابر خطر تحت پيگرد قرار گرفتن از طرف قانون جنايات جنگي به مدتي نه چندان طولاني پس از آنکه وي آن را صادر کرد، ثابت شد. در موردي که حتي به مراتب شديدتر از ننگ و رسوايي هاي شکنجه کردن بود، [عملي کردن] اين پيشنهاد از بوش حمايت کرد. در ماه نوامبر 2004 نيروهاي اشغالگر ايالات متحده، شهر فلوجه را مورد حمله بزرگي قرار دادند. اين دومين حمله بزرگ آنها بود و فورا خبرگزاري ها با دلايل محکم آن را از جمله جنايات جنگي گزارش کردند. حمله با عمليات بمباران آغاز شد. آنها تصميم داشتند که همه مردم بجز مردها را از شهر بيرون کنند؛ اما عليرغم اين تصميم حتي آن دسته از مردان بين سنين پانزده تا چهل و پنج سال را هم که از شهر فلوجه فرار کرده بودند، به شهر بازگرداندند. نقشه ها به مراحل مقدماتي کشتار دسته جمعي شهر صربرنيکا شباهت داشت، با اين تفاوت که مهاجمان صرب، زنان و کودکان را، به جاي آنکه با ريختن بمب بر خانه و کاشانه شان آواره کنند، سوار بر کاميون کرده و از شهر خارج کردند. در عراق، هنگامي که عمليات مقدماتي بمباران در راه بود، نرمين المفتي، ژورناليست عراقي، از آنجا گزارش داد: “فلوجه شهر مناره ها که روزي پژواک فرات ِ پر آب و سرسبز در فضاي زيبا و آرام اش مي پيچيد… گردشگاه تابستاني عراقي ها، جايي براي سپري کردن اوقات فراغت و شنا کردن در درياچه مجاورش، حبانيه، و نيز مکاني براي صرف کباب بود...” سپس او سرنوشت قربانيان اين حملات بمباران را که گاهي همه افراد يک خانواده را از زن حامله گرفته تا کودکاني که قادر به فرار نبودند در کنار بسياري ديگر به کام مرگ کشيده، شرح داده است. آنها به اين دليل کشته شدند که متجاوزان دستور داده بودند تا دورتا دور شهر را محاصره کنند و راههاي خروجي را ببندند.
المفتي از ساکنان فلوجه پرسيده بود که آيا سربازان خارجي در شهر فلوجه بودند؟ از آن ميان مردي اين گونه پاسخ داد: “ شنيده بودم که نيروهاي عرب در شهر هستند، اما هرگز هيچ کدام از آنها را به چشم خود نديده بودم.” سپس او شنيده که آنها آنجا را ترک کرده بودند. “بدون توجه به انگيزه اين نيروهاي جنگي، آنها زمينه اي فراهم کردند تا شهر قتل عام شود.” وي ادامه داد که “اين حق ماست که مقاومت کنيم.” يکي ديگر گفت: “برخي از برادران عرب[نيروهاي مقاومت] بين ما بودند، اما وقتي که پرتاپ توپها شدت يافت، ما از آنها خواستيم که شهر را ترک کنند و آنها رفتند.” و سپس اين پرسش را از خود پرسيد: “چرا آمريکا اين حق را داشت که از انگليس و استراليا و ارتش هاي ديگر درخواست کمک کند و ما اين حق را نداشتيم؟”
سئوال جالب توجه اين است که چند بار اين پرسش در تفاسير و گزارشات غربي مطرح شده است؟ يا چند بار پرسش هايي مشابه در مطبوعات شوروي سابق در دهه 1980 درباره افغانستان پيش کشيده شده است؟ چند بار از عبارتي چون “نيروهاي خارجي” به جاي ارتش متجاوز استفاده شده است؟ چند بار گزارش و تفسيري از اين فرضيه که تنها سئوال فريبنده اينست که “طرف ما” چه خوب عمل مي کند و “دورنماي موفقيت” ما چگونه است، گمراه شده است؟” نيازي به بررسي و تحقيق نيست و اين فرضيات کاملا ثابت شده اند. درخواست توجيه اين موضوع از آنها بيهوده است؛ توجيه “حمايتشان از ترور” يا “مقصر دانستن آمريکا/روسيه در ايجاد همه مشکلات دنيا” يا برخي مسائل آشنا و مشابه ديگر.
چند هفته بعد از بمباران شهر فلوجه، نيروهاي ايالات متحده حملات زميني خود را آغاز کردند. آنها حملات خود را با اشغال بيمارستان عمومي شهر فلوجه شروع کردند. اين گزارش در صفحه اول نيويورک تايمز چنين آمد:"سربازان مسلح، بيماران و کارکنان بيمارستان را به سرعت از اتاق ها بيرون کردند و به آنها دستور دادند که روي زمين بنشينند يا دراز بکشند تا دست هاي آنها را از پشت ببندند.” تصويرِ همراه اين گزارش، صحنه مذکور را شرح مي داد. اين عمل به عنوان عملي بزرگ و شايسته معرفي شد؛ “مهاجمين آنچه را که درجه دارانشان اسلحه تبليغاتي شورشيان ناميده بودند، يعني: ــ حمله به بيمارستان عمومي شهر فلوجه و گزارشات کشته و زخمي شدن غيرنظاميان ــ را از کار انداختند.” به طور ساده عبارت سلاحهاي تبليغاتي براي ايشان دست آويزهاي مشروع و برحقي هستند، بويژه زماني که “تعداد آسيب ديدگان غير نظامي با ارقام بالاتري اعلام مي شوند"(ارقام بالاتر از واقعيت است چون رئيس جمهور ما اينگونه مدعي است) و افکار عمومي همه مردم کشور را خشمگين ساخته، مخارج سياسي کشمکش را بالا مي برند.” کلمه “کشمکش” براي تجاوز ايالات متحده جايگزين معمول و فريبنده اي است، همانطور که ما در همان صفحات خوانديم که “اکنون آمريکايي ها مهندساني به منطقه ارسال کرده اند تا آنچه را که کشمکش باعث تخريب آن شده، بازسازي کنند” ــ فقط “کشمکش"، درست مثل يک توفان شديد که هيچ عامل و کارگزار[خارجي] در ايجادش دخالت ندارد.
برخي مدارک مربوطه بدون هيچ اشاره اي رد شدند، شايد چون آنها هم برايشان غريب و منسوخ بودند: به عنوان مثال، شرطي در پيمان ژنو اين گونه بيان مي شود که “تاسيسات ثابت و واحدهاي سيار پزشکي در هيچ شرايطي نبايد مورد حمله قرار گيرند، بلکه در هر زماني بايد از جانب طرفين درگيري مورد احترام و حفاظت واقع شوند.” بنابراين صفحه نخست روزنامه اول دنيا (نيويورک تايمز) با خوشحالي جنايات جنگي را به رشته تحرير در مي آورد که بواسطه آن رهبر سياسي کشور مي توانست بر اساس قانون اساسي ايالات متحده محکوم به پرداخت جرائمي شود. در صورتي که اگر بيماران با خشونت از تخت هايشان پايين کشيده شوند و روي زمين به دست هايشان دستبند زده شود و اين اعمال منجر به مرگشان گردد، مجازات مرگ دارد. اين موارد ارزش تفتيش و بازجويي يا منعکس کردن نداشتند! همين روزنامه اطلاع داد که ارتش ايالات متحده “تقريبا همه اهداف خود را قبل از زمان برنامه ريزي شده به انجام رساند.” به گونه اي که “بيشتر شهر زير دود و غبار خرابه ها نشست.” اما اين موفقيت کامل نبود. شواهد چنداني از خرگوش هاي مرده در لانه هايشان و يا خيابانها وجود نداشت، “يک راز جاودانه!” نيروهاي ايالات متحده “جسد يک زن را در خياباني در فلوجه کشف کردند، اما مشخص نبود که آيا او يک عراقي است يا يک خارجي.” اين ظاهرا سئوالي است حياتي!
داستان ديگري از صفحه اول نيويورک تايمز چنين نقل مي کند، يک فرمانده ارشد نيروي دريايي مي گويد که حمله به فلوجه “بايد در کتاب هاي تاريخ ثبت شود.” شايد راست مي گويد. که در اين صورت ما مي دانيم که درست در کجاي تاريخ جاي خود را مي يابد. شايد فلوجه درست در کنار گروزني [پايتخت ويران شده چچن] ظاهر شود، شهري تقريبا با همان جمعيت، با تصويري از بوش و پوتين که به روح يکديگر زل زده اند. آنهايي که اين حوادث را ستايش و تمجيد مي کنند يا حتي تحمل همه اين ها را بر خود هموار مي سازند، مي توانند صفحات تاريخ مورد علاقه خود را انتخاب کنند.
قالب وامانده و تحليل رفته يک کشور
گزارشات رسانه هاي جمعی جهان در مورد خبر تجاوز يکسان نبودند. مهمترين کانال خبري دنياي عرب، شبکه الجزيره قطر، به دليل تاکيد خود بر زخمي و کشته شدن غير نظامي ها در طول عمليات ويرانگر در فلوجه، به طرز شديدي مورد انتقاد مقامات ايالات متحده قرار گرفت. ولي مشکل استقلال رسانه ها براي آمريکا مدتي بعد وقتي که در شرف آماده شدن براي انتخابات آزاد بودند و اين شبکه خبر رساني از عراق بيرون انداخته شد، حل گرديد.
با برگرداندن توجه از روند کلي خط فکري ايالات متحده به آنسوي جهان، مطالب تازه ديگري کشف مي کنيم؛ “دکتر سميع الجميلي شرح داد که چگونه هواپيماهاي جنگي آمريکا مرکز پزشکي اصلي فلوجه را که وي در آنجا کار مي کرد، بمباران کردند” و سي و پنج نفر از بيماران و بيست و چهار نفر از کارکنان را کشتند. گزارش وي توسط يک گزارشگر عراقي کارمند رويتر، خبرگزاري بي بي سي و همچنين توسط دکتر ايمان الآني نيز تاييد شد. دکتر ايمان الآني که در بيمارستان بزرگ فلوجه مشغول به کار بوده و به مدت کوتاهي بعد از حمله به مرکز پزشکي، به آنجا رسيده است، گفت: “ساختمان مرکز پزشکي به طور کامل بر سر بيماران فرود آمد. اما نيروهاي متجاوز اعلام کردند که خبر “غير معتبر” است.” نمونه ديگر سرپيچي بزرگ ارتش ايالات متحده از قانون بشردوستانه بين المللي اين بود که اين ارتش در کمال شرمندگی به صليب سرخ عراق اجازه ورود به فلوجه را نداد. حتي سِر نايجل يانگ، رئيس صليب سرخ بريتانيا اين عمل را به عنوان “يک عملکرد بسيار زشت” محکوم کرد. وي گفت: “اين صرفا براي سايرين يک الگوي خطرناک مي شود. صليب سرخ دستور داشت که نيازهاي عموم مردم منطقه را که با بحران هاي شديد جنگي مواجه بودند، برطرف سازد.” شايد اين جنايتِ افزون بر جنايات قبلي، ناشي از واکنشي نسبت به بيانيه غيرمعمول کميته بين المللي صليب سرخ بود که همه طرف هاي جنگ در عراق را به علت “بي اعتنايي و تحقير تمام عيار نوع بشر” محکوم کرد.
ظاهرا بعد از تمام شدن عمليات جنگي در فلوجه اولين خبر توسط بازديد کننده اي به نام دکتر علي فدهيل گزارش شد. وي اظهار داشت که او فلوجه را “کاملا ويران و نابود شده” يافته است. شهر مدرن فلوجه اينک به “شهر ارواح مي مانست.” فدهيل به آن صورت اجسادي از نيروهاي عراقي در خيابان ها نديده بود؛ چون قبل از آنکه حملات شروع شود به نيروهاي عراقي دستور داده بودند که شهر را ترک کنند. پزشکان گزارش دادند که وقتي حملات نيروهاي ايالات متحده شروع شد کل کارمندان بيمارستاني در بيمارستان اصلي شهر حبس شده بودند، يعني به دستور ارتش آمريکا “زنداني” شده بودند: “هيچ کس نمي توانست وارد بيمارستان شود و مردم در شهر از فرط خونريزي مي مردند.” نگرش و طرز برخورد مهاجمان در پيغامي خلاصه مي شد که با رژ لبي بر آينه اي در خانه خراب شده اي نوشته شده بود: “لعنت بر عراق و هر چه عراقي باد.” از سوي ديگر گارد ملي عراق به دستور ارتش مهاجم به سبک شقاوت باري دست به تفتيش خانه هايي زد که عمدتا از آن ِ"شيعيان فقير، بيکار و مستاصل جنوب بود،” که اين اعمال احتمالا تخم جنگ هاي داخلي را مي پاشيد.”
چند هفته بعد گزارشگران ويژه آمريکايي تعدادي از مردم را مشاهده مي کردند که “کم کم به شهر فلوجه و اسکلت باقي مانده ساختمان هاي تخريب شده، وارد مي شدند، به دنياي ويرانه اي که خانه ها، درختان و خطوط برقش توسط توپ و تانک ها منفجر شده بود.” شهر مخروبه 25000 نفري، اينک فاقد برق، آب آشاميدني، مدرسه و مراوده هاي تجاري بود،” و همچنين تحت حکومت نظامي شديد و “اشغال عيان” نيروهاي مهاجم و همچنين نيروهاي بومي سرسپرده بود که ساعتي قبل آن را به ويراني کشانده بودند. تعداد معدودي از پناهندگاني که جرات به خرج داده و به شهري که تحت نظارت شديد نيروهاي نظامي بود، بازگشته بودند، “خيابان ها را جويهايي از فاضلاب يافتند. بوي اجساد مرده از ساختمان هاي سوخته به مشامشان مي رسيد. نه آبي و نه برقي. بجز انتظار در صفهاي طولاني براي بررسي شدن توسط نيروهاي آمريکايي در پست هاي بازرسي، هشدار براي مين ها و تله هاي انفجاري و گهگاهي صداي شليک گلوله هايي که بين ارتش مهاجم و نيروهاي مقاومت رد و بدل مي شد،” چيز ديگري نبود.
حدود نيمي از يک سال گذشته بود که “جو کار” ناظر بين المللي از گروه مسيحيان صلح طلب در بغداد، کسي که تجربه قبلي اش را در منطقه فلسطين اشغال شده توسط اسرائيل به انجام رسانده بود، شايد براي اولين بررسي، وارد منطقه شد. وي هنگام ورودش در 28 ماه مه، اوضاع را به همان دردناکي يافت: ساعت هاي زيادي بايد در پست هاي بازرسي به انتظار ايستاد، که بيشتر هدفشان از اين کار اذيت و آزار و ايجاد مزاحمت است تا برقراري امنيت؛ تخريب مراکز توليد و توزيع مواد غذايي در بقاياي شهر ويران شده جايي که “قيمت مواد غذايي به دليل توقف طولاني مدت در صف هاي بازرسي و توزيع بسيار آهسته آنها، به شکلي سرسام آور افزايش يافته بود"، به بهاي مايحتاج مردم مي افزود؛ آمبولانس هايي که بيماران را براي درمان جابجا مي کردند، نيز راهها را سد مي کردند و علاوه بر همه اينها اتفاقات وحشيانه ديگري که حتي در خبرگزاري هاي اسرائيل نيز مي شنيديم، به مشکلات مي افزود. وي نوشته است که “خرابه هاي شهر فلوجه حتي از ويرانه هاي شهر رفا واقع در نوار غزه که توسط نيروهاي اسرائيلي ِ تحت حمايت آمريکا تخريب شده بود، بدتر بود. ارتش ايالات متحده “تمام منطقه را با خاک يکسان کرده و حدودا هر سه ساختمان در ميان يکي خراب شده يا آسيب ديده است.” فقط يک بيمارستان مجهز به تخت هاي بستري بيماران از حمله نظاميان در امان مانده بود، اما از دسترسي به همين يک بيمارستان هم توسط ارتش اشغالگر ممانعت مي شد که اين باعث مرگ و مير بسياري از بيماران شهر فلوجه و حومه مي گشت. گاهي دهها نفر از مردم بي خانمان درون يک پوکه توپ منفجر شده به طور فشرده جاي داده مي شدند. فقط در حدود يک چهارم از خانواده هايي که خانه هايشان با خاک يکسان شده بود، مبلغي پول دريافت مي کردند که آنهم معمولا از نصف بهاي لازم براي بازسازي خانه هايشان هم کمتر بود.
ژان زيگلر، گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد در بخش “غذا براي همه"، ارتش بريتانيا و ايالات متحده را متهم کرد که “با نقض حقوق بين الملل از طريق محروم کردن غيرنظاميان از آب و غذا در شهرهاي احاطه شده، سعي داشتند که نيروهاي مقاومت را از مخفي گاههاي شهرهاي فلوجه و ديگر شهرهايي که طي ماههاي بعد مورد حمله قرار دادند، بيرون بکشند.” همچنين نيروهاي رهبري شده توسط آمريکا “آب و غذا را از دسترس ساکنان دور کرده يا محدود نموده تا آنها را تشويق کنند که قبل از آغاز حملات فرار کنند.” او خبرگزاري هاي بين المللي را مطلع ساخت که “از گرسنه نگه داشتن و محروم کردن مردم از آب به عنوان سلاح جنگي عليه مردم عادي و غيرنظاميان بهره برداري مي کنند که اين سرپيچي آشکار” از پيمان ژنو مي باشد. اما اکثريت مردم آمريکا اين اخبار را دريافت نمي کنند.
حتي به غير از جنايات جنگي روا داشته شده به مردم فلوجه، شواهد فراوان ديگري هم به دنبال حمله به ساير نقاط عراق وجود دارد که بتواند نتايج تحقيقات و مطالعات استراتژيک استادي را که در کالج Naval War تحت عنوان: سال 2004 “براي عراق نگون بخت، سالي هولناک و بيرحم بود،” نيز حمايت کند. او اضافه کرده است که “اکنون نفرت از ايالات متحده در کشوري که به دنبال سال ها تحريم اقتصادي، سطح زندگي مردم متوسط جامعه به نابودي کشيده شده، سيستم آموزشي نظام غير مذهبي اش فروپاشيده و منجر به رشد بي سوادي گرديده، بي حد وحصر شده است. نااميدي و بي ثباتي اجتماعي باعث رونق مجدد مذهب در ميان جمعيت وسيعي از عراقي هايي شده که اينک براي حل مشکلات خود از مذهب کمک مي جويند.” سرويس هاي خدماتي ابتدايي شان حتي از زماني که در تحريم بسر مي بردند بيشتر رو به نابودي نهاده است. بيمارستان ها همواره دچار کمبود داروهاي اوليه بيشماري هستند… امکانات درماني در حد افتضاح ترين شکل ممکن مي باشد، گروههاي بزرگي از پزشکان متخصص و مجرب به علت ترس از مورد تعدي و تجاوز قرار گرفتن يا به دليل به تنگ آمدن از کار کردن در شرايط زير حد استاندارد، کشور را ترک مي کنند.”
در ضمن، مجله وال استريت گزارش مي دهد که “از زمان سرنگوني آقاي ]صدام[ حسين به رهبري نيروهاي آمريکايي در سال 2003 نقش مذهب در زندگي سياسي مردم عراق قويتر شده است.” از زمان تجاوز، “حتي يک تصميم سياسي” هم بدون “تاييد تلويحي يا صريح” آيت الله عظما علي سيستاني “يا به عبارتي مقام رسمي دولت” انجام نگرفته است. از طرفي روحاني شورشي نسبتا ناشناس سابق، مقتدا صدر، جنبشي سياسي ــ نظامي که دهها هزار از نيروهاي دنباله رو را در جنوب و در فقيرنشين ترين مناطق (حلبي آبادهاي) بغداد به سوي خود کشيده، تشکيل داده است.”
گرايش هاي مذهبي مشابهي در مناطق سني نشين عراق نيز صورت گرفته است. به عنوان مثال برگزاري انتخابات براي پيش نويس قانون اساسي عراق در پاييز 2005 به اين دليل که راي دهندگان به طور وسيعي فتواهاي مذهبي را اطاعت مي کردند، منجر به “نبرد بين مساجد” شد."تقريبا هيچ عراقي حتي نمونه پيش نويس قانون اساسي را نديده بود، چون دولت بيش از چند نسخه از آن را منتشر نکرد.” مجله وال استريت اشاره مي کند که قانون اساسي جديد “به مراتب شالوده اسلامي تري از قانون اساسي قبلي که پنجاه سال قبل براساس قانون مدني [غيرمذهبي] فرانسه نوشته شده،” و به زنان “تقريبا حقوق مساوي” با مردان داده است، دارد. همه اينها اينک تحت اشغال آمريکا برعکس شده است.
جنايات جنگي و شمارش زخمي ها
پيامدهاي سالها زور و اختناق غرب براي روشنفکران متمدن بي اندازه نااميد کننده است. کساني که با کشف برخي واقعيات به شگفت مي آيند؛ واقعياتي چون عبارت ادوارد لوتوک که مي گويد: “جمعيت بزرگي از عراقي ها، مسجد روهاي مصمم و آنهايي که حداکثر کورسوادي بيش ندارند،” به راحتي نمي توانستند باور کنند که آنچه قرار است برايشان برده شود کاملا نامفهوم است: که “خارجي ها بي هيچ گونه چشمداشتي از خون و مال خود صرفا براي کمک به آنها مايه بگذارند!” يقينا هيچ گواهي براي اثباتش لازم نيست.
مفسران با تاسف ابراز مي کنند که آمريکا “از کشوري که شکنجه را محکوم مي کرد و شکنجه کردن را قدغن کرده بود، اکنون به کشوري تبديل شده است که از حربه شکنجه به طور روزمره استفاده مي کند.” ولي واقعيات به مراتب از آنچه که تصور مي شود، ناگوارتر است. شکنجه، اگرچه وحشتناک است، اما در مقايسه با جنايات جنگي در فلوجه و جاهاي ديگر عراق، و اثرات کلي به جاي مانده در اثر حمله آمريکا و انگليس وزنه اي نيست. تفسيري که به طور گذرا در ايالات متحده مطرح و سريعا کنار گذاشته شد، مطالعه دقيقي است که توسط متخصصان برجسته و مشهور عراقي و آمريکايي انجام شد و در ماه اکتبر 2004 در"لنست" مجله پزشکي اول دنيا چاپ شد. نتايج اين مطالعه در واقع بيشتر به صورت فرضياتي محافظه کارانه مطرح شده بود؛ “آمار مرگ و مير مربوط به حمله و اشغال عراق حدودا به 100هزار کشته مي رسد که تعداد واقعي کشته شدگان احتمالا به مراتب بالاتر مي باشد.” بر اساس مطالعات آماري سوئيس که مدتي بعد انجام شد، تعداد کشته هاي عراقي حدودا 40 هزار نفر اعلام گرديد که اين عده مستقيما در نبردها و حملات مسلحانه کشته شده بودند. مطالعه ديگري که متعاقبا توسط “گروه آمارگيري اجساد عراقي” (Iraq Body Count) صورت گرفت، نشان داد که فقط در دو سال اول اشغال عراق کشته شدن 25000 غير نظامي گزارش شده است که اين رقم در بغداد از هر 500 شهروند يک نفر و در فلوجه از هر 136 شهروند يک نفر را شامل مي شود؛ نيروهاي تحت رهبري توسط ارتش آمريکا 37%، شورشيان 36% و نيروهاي مخالف اشغال 9% از مردم عراق را کشته اند. آمار کشته شدگان در سال دوم اشغال دو برابر شد. بيشتر مرگ و ميرها از انفجار مواد منفجره ناشي شده بود که دو سوم از اين انفجارات توسط بمب هاي هوايي بود. ناگفته نماند که آمار تخميني شمارش اجساد عراقي برگرفته از گزارشات خبرگزاري ها مي باشد، بنابراين با وجودي که به اندازه کافي تکان دهنده است به يقين از تعداد واقعي آن بسيار کمتر است.
ميلان راي، تحليل گر بريتانيايي، با بررسي اين گزارشات و برنامه توسعه سازمان ملل متحد UNDP(در زمينه بررسي شرايط زندگي مردم عراق) به اين نتيجه دست مي يابد که نتايج در حد وسيعي با واقعيت متناسب است، تفاوت هاي ظاهري در آمار و ارقام اساسا از اختلاف در موضوعات ويژه مورد بررسي و همينطور زمان انجام مطالعه ناشي مي شود. اين نتيجه از طرف مطالعه انجام شده در پنتاگون که آمار غيرنظاميان و نيروهاي امنيتي کشته و زخمي شده توسط شورشيان را از ژانويه 2004، 26 هزار نفر تخمين زده بود، نيز حمايت شد. گزارش روزنامه نيويورک تايمز از مطالعه انجام شده توسط پنتاگون، به چند نمونه ديگر از آمارها چون آمار لنست نيز اشاره مي کند، اما مهمترين آنها را از گزارش خود حذف مي کند. اين روزنامه به طور ضمني اشاره مي کند که “هيچ آماري تعداد کشته شدگان عراقي را توسط نيروهاي آمريکايي نشان نداده است.” اين خبر نيويورک تايمز درست روز بعد از برگزاري مراسم بزرگداشت کشته شدگان عراقي توسط فعالان سياسي بين المللي در سالگرد انتشار آمار مجله پزشکي لنست چاپ شد.
عمق فاجعه در عراق آنقدر ژرف و نامحدود است که به زحمت بتوان آن را گزارش داد. گزارشگران در منطقه سبزِ کاملا محصور شده در بغداد به شدت محدودند و يا تحت نظارت کامل نگهبانان به نقاط ديگر رفت و آمد مي کنند. بجز چند مورد شناخته شده در ميان خبرگزاري هاي عمومي و کساني نظير رابرت فيسک و پاتريک کاکبرن(از روزنامه بريتانيايي، اينديپندنت) که در خطر جدي هستند، مخالفان ديگري وجود ندارند و گهگاهي نيز اشاره هايي به عقايد عراقي ها مي شود. از آن جمله گزارشي نيز درباره تجمع نوستالژيک نخبگان تحصيلکرده روشن انديش بغداد بود، که در اين گردهمايي بحث ها به چپاول تاريخي عراق توسط هولاکو خان شرور و وحشي کشيده شد. در آن ميان يک استاد فلسفه چنين اظهار کرد که “هولاکو خان در مقايسه با آمريکايي ها انسان بود،” که اين عبارت او همه را خنداند، اما “به نظر مي آمد که بيشتر شرکت کنندگان مشتاق بودند که از موضوعاتي چون سياست و حمله آمريکا که در اين نقطه از جهان بر زندگي روزمره ما غالب است، سخن به ميان نيايد.” اما در عوض سخنرانان اين جلسه موفق شدند که کوشش ها را ملغي کنند و درباره ايجاد عراقي با فرهنگي ملي که بتواند بر تقسيمات نژادي ــ مذهبي سابق که عراق کنوني تحت اشغال بيگانگان بدان سوي قهقراگرايانه مي رود، گفتگو کنند. آنها هم چنين درباره تخريب خزانه هاي عراق و تمدن دنيا، سخن به ميان آوردند، حادثه اي که از زمان حمله مغول به بعد تجربه نشده بود.
از تاثيرات ديگر حمله به عراق سقوط ميانگين درآمد سرانه مردم آن از مبلغ 255$ در سال 2003 به حدود 144$ در سال 2004 بود، علاوه بر آن، کشور دچار کمبود سراسري برنج، شکر، شير و قوطي هاي شير خشک نوزادان نيز گرديد که اين آمار توسط برنامه جهاني غذايي سازمان ملل اعلام شده است.” اين سازمان قبل از حمله هشدار داده بود که تکرار سيستم جيره بندي کارآمدي که در رژيم صدام حسين به گونه اي مناسب عمل مي کرده است، ميسر نخواهد بود. روزنامه هاي عراقي گزارش مي دهند که در قوطي هاي جيره بندي غذايي جديد براده هاي آهن و فلزات يافت مي شود که اين يکي از پيامدهاي رشوه خواري و فسادهاي بزرگ رژيم تحت نظارت آمريکا و انگليس است. ميزان سوء تغذيه حاد ظرف شانزده ماه بعد از اشغال عراق دوبرابر شد و به مراتب از ميزان سوء تغذيه در کشورهاي هائيتي و اوگاندا فراتر رفت و به حد کشور بروندي (در آفريقا) رسيد. اکنون حدودا 400 هزار کودک عراقي از بيماري تحليل رونده اي به نام “وستينگ” که داراي علائمي چون اسهال مزمن و کمبود خطرناک پروتئين است، رنج مي برند. اين همان کشوري است که قبلا صدها هزار کودکش در اثر تحريم اقتصادي آمريکا و انگليس جان خود را از دست داده اند. در ماه مه 2005 ژان زيگلر، گزارشگر سازمان ملل، گزارشي را از انستيتوي Applied SocialScience نروژي منتشر کرد که طي آن اين آمارها تائيد مي شد. رژيم غذايي نسبتا عالي عراقي ها در دهه هاي 1970 و 1980، حتي در زمان جنگ با ايران، بعد از اعمال تحريم اقتصادي، به طرز شديدي به نابودي کشيده شد و بعد از حمله آمريکا در سال 2003 به طور فاجعه آميزي نابودتر شد.
در ضمن، خشونت عليه غيرنظاميان، از محدوده اشغالگران و شورشيان فراتر رفت. “آنتوني شديد” و “استيو فاينارو” خبرنگارهاي روزنامه واشنگتن پست گزارش دادند که “نظاميان شيعه و کرد که اغلب به عنوان بخشي از نيروهاي امنيتي دولت عمل مي کنند، موجي از آدم ربايي، آدم کشي و ديگر اعمال تهديدآميز را براي تحکيم قدرت خود بر مناطق شمالي و جنوبي عراق اعمال مي کنند و شکاف بين نژادها و فرقه هاي مختلف کشور را عميق تر مي سازند.” يکي از شاخص هاي تعيين کننده اين فاجعه سيل عظيم پناهندگاني است که يک ميليون از آنها از زمان حمله آمريکا براي فرار از” خشونت و مشکلات اقتصادي” به سوريه و اردن پناهنده شده اند. بيشتر اين پناهندگان افرادي هستند غير مذهبي با مهارت هاي ويژه که از طبقه متوسط جامعه برمي خيزند. کساني که مي توانستند با انجام کارهاي مفيد براي چرخاندن بهتر چرخ هاي کشور خود مفيد باشند.”
تحقيقات مجله پزشکي لنست و آمار تخميني اش از 100هزار کشته در ماه مه 2004 مخالفت هاي زيادي را در انگليس برانگيخت که دولت مجبور شد دست به تکذيب شرم آوري بزند، اما در ايالات متحده يک شبه سکوت حاکم شد. گهگاهي هم منابع نامشخصي به طور معمول مرگ “100هزار” عراقي را که در اثر حمله جان سپرده اند، گزارشي “مناقشه آميز و جنجال برانگيز” وصف مي کنند. تعداد 100هزار کشته محتمل ترين تخمين بود، حتي با فرضي محافظه کارانه؛ اين دست کم مي تواند به اندازه اي که گزارش داده شده که “حداقل 100هزار نفر” کشته شدند، دقيق باشد. اگرچه گزارش در بالاترين رده ستاد انتخابي رياست جمهوري منتشر شد، اما ظاهرا هيچ کدام از نامزدهاي رياست جمهوري علنا مورد سئوال واقع نشدند.
وقتي شقاوت و ستم در مقياس وسيعي توسط عاملي اشتباه صورت مي گيرد، واکنش از يک الگوي عمومي پيروي مي کند. يک نمونه قابل ملاحظه جنگ هاي هندوچين است. نمونه ديگر تعداد کشته هاي ويتنام است. در تنها راي گيري (براساس اطلاعات من) که طي آن از مردم خواسته شد تا تعداد کشته هاي ويتنام را حدس بزنند، ميانگين تخمين، صد هزار نفر بود يعني فقط 5% آمار رسمي! آمار دقيق نامعلوم است و همچنين آمار زخمي هاي جنگ هاي شيميايي آمريکا[در ژاپن] که علاقه اي به دانستنش وجود ندارد، نيز نامعلوم است. نويسندگان اين تحقيقات اظهار داشتند که اين مثل آن است که دانشجويان کالجي در آلمان تخمين زدند که تعداد کشته شدگان هولوکاست سيصد هزار نفر است، که در اين صورت ما بايد نتيجه بگيريم که در آلمان مشکلاتي وجود دارد و اگر آلمان بر جهان حکومت مي کرد، مشکلات جدي تري مي آفريد.
* اين مقاله برگرفته از جديدترين اثر نوام چامسکي،"دولتهای فرومانده: سوءاستفاده از قدرت و تجاوز به دموکراسي” (ناشر: Metropolitan Books، نيويورک، سال 2006) مي باشد.
نوام چامسکي، پروفسور دانشگاه MIT و نويسنده آثار پرفروش و بي شمار سياسي است که جديدترين اثر وي،” ايالات شکست خورده” توسط همين مترجم در دست ترجمه است.