۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

روضه "انتخابات" و مداحان خارجه نشین آن

حسن داعی
چند روز پیش، تلویزیون سی ان ان، گزارشی از متینگ انتخاباتی میرحسین موسوی پخش نمود و زهرا رهنورد را میشل اوبامای ایران خواند1. طبیعی است که این مقایسه چندش آور، هر بیننده منصفی را به تعجب وامیدارد که چطور میتوان همسر رئیس جمهور آمریکا را با همسر کسی مقایسه نمود که در زمان نخست وزیری اش، هم زندانیان سیاسی قتل عام شده اند، هم جنگ خانمانسوز با عراق ادامه پیدا کرده و هم برای نزدیک به یک دهه، هرنوع جنایت چه در داخل و چه در خارج از کشور بوقوع پیوسته است. برای سی ان ان یا همتای بریتانیائی اش یعنی بی بی سی، داستان خیلی واضح و روشن است. دومین ذخیره نفت و گاز جهان را که نمی توان مفت و مجانی به حال خود گذاشت.
تشبیه زهرا رهنورد به میشل اوباما برای این است که نمایش "انتخابات" را با رنگ و لعاب مشتری پسند، به خورد افکار عمومی آمریکا و غرب بدهد و رژیم ایران را ماندگار و مشروع معرفی نماید. نبوغ و استعداد این بنگاههای خبری در قالب کردن کالاهای بنجل آخوندی، از زمانی شکوفا شد که سردار سازندگی لقب میانه رو و معتدل گرفت و پس از وی نیز محمد خاتمی پرچمدار اصلاح طلبی شد. رفسنجانی را به تنگ شیائو پینگ و خاتمی را به گرباچف تشبیه نمودند.
با پایان هشت سال ریاست جمهوری خاتمی، نوبت به "پراگماتیست ها" رسید. اولین کاندیدای مورد نظر علی لاریجانی بود که ری تکیه (از مسئولین کنونی وزارت خارجه آمریکا) وی را مرد قدرتمند ایران و "واقعگرا" نامید. 2 تریتا پارسی وی را "تندروی سابقی که نسبتا پراگماتیست شده" لقب داد. 3
سپس نوبت به سردار قالیباف رسید. خبرنگار نیویورک تایمز وی را "مدرنیست قدرتگرا" لقب داد. 4 مازیار بهار، خبرنگار وطنی که در روزنامه های خارجی قلم میزند، در مقاله خود در نیوزویک، شخصیت بدیع قالیباف را موشکافی نمود و به نتایجی رسید که هر ایرانی را انگشت بدهان میکند: 5 "قالیباف یک واقعگراست که دوست دارد کار ها را بطور کامل به انجام برساند. به زندگینامه قالیباف نگاه کنید، یک کار فوق العاده پس از یک کار مهم دیگر است. در سال 2003، وی که رئیس پلیس بود، کاری کرد که تاکنون در ایران به گوش کسی نیز نخورده بود: وی یک تظاهرات دانشجوئی را بدون آنکه از دماغ کسی خون بیاید، با آرامش به پایان رساند. وی وارد مذاکره با رهبران دانشجوئی شد و به مأموران زیر دست خود نیز دستور داد تا از اسحله و باتون استفاده نکنند!"
اما از بدشانسی مازیار بهار و ری تکیه و تریتا پارسی و دلالان حکومت آخوندی، ولی فقیه نه به قالیباف و نه به لاریجانی، اجازه رقابت با احمدی نژاد را نداد. از اینرو، خبرنگاران و کارشناسان مزبور سعی میکنند تا استعداد خود را در کشف استعدادهای جدید در همین کاندیداهای موجود بکارگیرند. بدین ترتیب، زهرا رهنود با میشل اوباما و لابد همسر کروبی با سیمون دوبوار مقایسه میگردد.
البته بازارگرمی برای نمایش مسخره "انتخابات" در حکومت آخوندی، زمانی امکان پذیر است که یک پیش شرط مهم و ضروری فراهم شده باشد. بایستی برای افکار عمومی جا انداخت که مردم ایران علیرغم "انتقاداتی" که به رژیم ایران دارند در این انتخابات شرکت میکنند. یعنی بایستی به این نمایش مشروعیت داد. این وظیفه ای است که دوستداران "وطنی" ملایان بعهده گرفته اند. دراین میان، نقش مهمی بآندسته از خارجه نشینان واگذار شده که ضمنا تحت نام اپوزیسیون برای خود اعتبار و آبرو نیز کسب کرده اند. چهارچوب نظری این کارزار تبلیغی ساده و بی آلایش است. روی دو اصل قرار گرفته: اول اینکه چاره دیگری بجز شرکت در این پروسه نداریم، یعنی همه راهها بسته است و همین آب باریکه ای که حکومت جلوی ما قرار داده نیز غنیمت است. بعبارت ساده تر، همه راهها شکست خورده اند، آخوندها ماندنی هستند، باید این شکست را پذیرفت و وارد این پروسه خفت بار گردید.
پایه دوم این دستگاه فکری نیز بهمان سادگی است: انتخاب بین بد و بدتر است. طبیعی است که خاتمی از ناطق نوری بهتر است و در انتخابات کنونی نیز لابد شیخ اصلاحات و میرحسین موسوی هر دو از احمدی نژاد بهترند.
برای آشنائی با این کارزار تبلیغی، کافی است یکی دو ساعت وقت بگذاریم و به سایت های فارسی خارج از کشور نگاه کنیم. اول به سراغ بی بی سی میرویم. نوشته ای از عباس میلانی در این زمینه باندازه کافی گویاست. ایشان برای مشروع جلوه دادن شرکت در این نمایش میگوید: 6

"(طرفداران تحریم) می گفتند شرکت در انتخابات به معنی توجیه و تثبیت وضع موجود است. فراموش می کردند که شرکت نکردن در آن در شرایطی که بدیلی معقول و ممکن در افق نیست، به معنای تثبیت بدترین روایت "وضع موجود" است. در سی سال اخیر دیده ایم که "وضع موجود" روایاتی گوناگون دارد وگاه انتخاب به راستی میان روایتی خطرناک تر و زیانبارتر از "وضع موجود" و روایت صرفا ناخوشایند "وضع موجود" است."
همانطور که ملاحظه میشود، بنظر میلانی، "بدیلی معقول و ممکن در افق نیست." ترجمه اش این است که هیچ راه دیگری بجز قبول حکومت آخوندی و شرکت در این پروسه مسخره نیست. استدلال دوم ایشان نیز همان داستان بد و بدتر است که به روشنی بیان کرده اند. البته ایشان از اصطلاح "صرفا ناخوشایند (بد) و زیانبارتر (بدتر) استفاده نموده اند.
در سایت ایران امروز که به توده ای های سابق وابسته است، فردی بنام علی اکبر اسماعیل پور که خود را فعال حقوق کودکان معرفی کرده است با حالت التماس از هموطنان میخواهد که برای نجات کودکان ایران زمین به میر حسین موسوی رأی بدهند. به ادعای اسماعیل پور، تنها راه ادامه حیات در ایران، همان شرکت در انتخابات است: 7
""حضورمثبت و موثر در انتخابات – هر چند با انتخابات آزاد دنيا فاصله دارد – تنها گزينه موجود براى تداوم زندگى در اين سرزمين خسته است. ايران عزيز ما خسته است، خسته از تمامى بى‌مهرى‌ها، خسته از تجارب مختلف و پرهزينه، خسته از استبداد. با حضور موثر خود و انتخاب ميرحسين موسوى كمك كنيد تا بارديگر نشاط و آگاهى به اين سرزمين برگردد."
البته برای برخی از کارکشته گان دلالی برای حکومت ایران، داستان ازاین نیز روشن تر است. ملیحه محمدی در مقاله ایکه در سایت روز نوشته 8 میگوید که شرکت در این نمایش آخوندی انتخاب بین بد و بدتر نیست بلکه برعکس انتخاب بین خوب و خوب تر است: "قبل از هر چیز، طرح این نکته شاید بد نباشد که معضلی که اصلاح‏طلبان در این دوره با آن روبرو شده اند انتخابی میان خوب و خوب‏تر است!" ایشان بلافاصله تأکید میکند که اصولا بحث تحریم در میان اپوزیسیون (منظور خود ایشان و دوستانشان است) مطرح نیست: "این بار در ایران و در صحنه اپوزیسیون دیگر طرح تحریم به عنوان یک راه‏کار سیاسی مطرح نیست."
ملیحه محمدی ازآن جمله کسانی است که اصولا بحث در مورد خوبی یا بدی شرکت در انتخابات را جایز ندانسته و با تمام وجود وارد میدان شده اند. نمونه دیگر آن سایت "پیک نت" وابسته به حزب توده است که در نوستالژی دهه اول انقلاب و جبهه دروغین ضد امپریالیستی به رهبری خمینی و نخست وزیری میر حسین موسوی بخود می پیچد و افسار گسیخته است. سایت پیک نت، در گزارشی هیجان انگیز و حماسی از متینگ انتخاباتی موسوی در تبریز می نویسد: 9
"شعار تبریزی ها هنگام استقبال از موسوی: آذربایجان بیرکلام، موسوی دیر والسلام (حرف آذربایجان یک کلمه است، موسوی والسلام)."
سایت حزب توده، سپس به سفر موسوی به اصفهان میرسد و با شور وشعفی که فقط میتوان در ذوب شدگان ولایت پیدا کرد می نویسد: 10 "اگر ایران، اصفهان شود، موسوی رئیس جمهور می شود!" اما اگر کسی استدلال عباس میلانی و دوستانش را پذیرفت و خواست در این انتخابات قلابی شرکت کرده و بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند، داستان کمی پیچیده تر میشود. راستی احمدی نژاد بدتر است یا میرحسین؟ اگر دو صفحه کاغذ برداریم و در یکی جنایات حکومت آخوندی در چهار سال گذشته را بنویسیم و در کاغذ دیگر، جنایات دهه شصت یعنی زمانیکه میرحسین اولین مقام اجرائی مملکت بود را ردیف کنیم. انصافا کدام پربارتر و هیتلر پسند تر است؟
از اینرو، اگر کسی جرئت کرده و مانند دانشجویان دلیر ایرانی از این میرحسین سوال کند که نقش جنابعالی بعنوان عالی ترین مقام اجرائی کشور در آنهمه جنایات و بخصوص قتل عام هزاران زندانی بیگناه در سال 1367 چه بوده است، یکی از همین بازماندگان حزب توده مثل رضا فانی یزدی، به صحنه آمده و با عصبانیتی که بیشتر به دفاع از ناموس شبیه است، سوال کننده را سر جایش نشانده و می پرسد که خود شما در آن سالها کجا بودید؟ فانی یزدی در مقاله ایکه نوشته، با ذکر یک داستان از کنگره حزب کمونیست شوروی به رهبری خروشجف، دانشجویان سوال کننده را به همدستی با قاتلان زندانیان سیاسی متهم میکند و با وقاحتی شگفت آور می نویسد: 11
"این داستان مرا به یاد کسانی می اندازد که از میرحسین موسوی، نامزد انتخابات ریاست جمهوری، می پرسند آقای ‏موسوی، شما در دهه اول جمهوری اسلامی و در دوران کشتار و جنایت های رژیم، بویژه در سال ۶۷، کجا بودید ‏و چه می کردید. موسوی همان جا بود که بسیاری از آقایان و خانم هایی که امروز سوال می کنند نشسته بودند."
فانی یزدی پس از آنکه از سوال کنندگان یک چیزی نیز طلبکار گشته است نصیحت میکند که اصولا در انتخابات کنونی جای اینگونه سوالات بیمورد نیست:
" کشتار فاجعه آمیز سال ۶۷ و جنایت ها و فجایعی که به سرکوب مخالفین نظام اسلامی در دهه اول انقلاب منجر ‏گردید را فرصت طلبانه در مقابل حریف انتخاباتی ریاست جمهوری دستمایه سیاست لحظه ای خود نکنید. به میان ‏کشیدن کشتار ۶۷ در مقابله با نامزدهای انتخاباتی در حقیقت لوث کردن فاجعه کشتار زندانیان سیاسی است."
در پاسخ به میلانی و فانی یزدی و همه مشاطه گران حکومت آخوندی، کافی است از مهندس مهدی بازرگان یک نقل قول بیاورم که به گویاترین شکل بیان کننده اوضاع و احوال اینگونه افراد است. در سال 1367 یعنی بیست سال پیش، مهندس بازرگان از طرف نهضت آزادی نامه ای به خمینی نوشت و از وی گله کرد که رژیم ملایان، با باز گذاشتن یک حداقل فضای تنفس سیاسی برای نهضت و دیگر گروههای مشابه، در صدد است که به دیکتاتوری خود مشروعیت بخشیده و به دنیا اینطور القا کند که گویا یکنوع دموکراسی حداقلی نیز در ایران وجود دارد. بازرگان به خمینی گفت که نهضت زیر بار این نمایش ننگ آلود و به تعبیر خودش "حیات خفیف خائنانه" نمی رود و دفتر و دستک خودش را تعطیل خواهد نمود. متاسفانه بازرگان به این وعده عمل نکرد و بخصوص پس از فوت ایشان، نهضت آزادی به رهبری ابراهیم یزدی، نه تنها مرزهای حیات خائنانه را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت، بلکه سرمشقی نیز برای دیگر همقطاران خود گردید و به مرشد بقیه نیز تبدیل شد. بازرگان در نامه خود، پس از بازشماری فشارهائیکه به نهضت وارد میشود به خمینی گفت: 12
(نامه سرگشاده دبيركل به رهبر انقلاب در مورد اقدامات غيرقانوني عليه نهضت، تاريخ: 12/7/67)
"آنچه مدعيان خواسته و پرداخته‌اند اينست كه اولاً نهضت آزادي ايران، با فلج شدن از داخل و لكه‌دار شدن در خارج، اسماً در صحنه سياست و خدمت باقي بماند ولي عملاً منشاء اثر مثبتي نبوده حيات و حركت چندان، جز در زير ذره‌بين اطلاعاتي آنها و خنثي شدن قبلي كارها نداشته باشد. ثانياً با تظاهر به اينكه در جمهوري اسلامي ايران حزب قانوني مخالف (و شايد چند حزب ديگر و گروههاي فرمايشي) حضور و فعاليت و امنيت دارند، بتوانند به تبليغات نادرست سياسي و انتخاباتي و به خلافكاري اقتصادي و اداري و سياسي خود جامه حق به جانب بپوشانند و نهضت آزادي وسيله براي فريبهاي سياسي و خيانت بشود.
در هر حال دو انتخاب پيش روي ما گذارده‌اند: حيات خفيف خائنانه يا توقف داوطلبانه و تعطيل شرافتمندانه.
طبيعي است كه نهضت آزادي ايران، به رهبري و ياري خداوند و به تائيد ملت ايران، تن به ذلت و خيانت ندهد و اگر چاره نباشد راه دوم را برگزيند. ولي لازم بود قبلاً به شخص جنابعالي و به هموطنان شرافتمند اعلام نمائيم كه گردانندگان پس پرده حاكميت هستند كه ما را وادار به تعطيل و توقف مي‌نمايند. تعطيل و توقفي كه مسلماً بي‌صدا در دنيا و بدون تاثير سوء بر مردم ايران نخواهد ماند و سكوتي كه بيش از هر فرياد يا طومار و كتاب آبروي انقلاب و نظام و متوليان را برده، آينده شومي را ارمغان خواهد آورد.
غرض از تصديع اينجانب به نمايندگي از طرف نهضت و هشدار حاضر به خدمتتان آن بود كه اگر جريان به صورت ناروا و ناجوانمردانه فعلي ادامه يافته دفتر نهضت آزادي پس داده نشود، فعالين دستگير شده آزاد نگردند، از آنها عذرخواهي و اعاده حيثيت به عمل نيايد، طوقهاي تعهد همكاري و جاسوسي از گردن اعضا و همكاران برداشته نشود، ارعابها و ممانعتهاي شهرستانها و تهران متوقف نگردد، . . . و بطور كلي رفتار حاكميت و مخصوصاً وزارت اطلاعات و دادستاني انقلاب بر موازين اسلام و عدالت و بر وفق قانون اساسي و حاكميت ملي معطوف و تضمين نگردد، ملت شرافتمند ايران و مردم عدالت‌خواه جهان خواهند دانست كه چون حاكميت ايران طاق تحمل آزادي و كمترين صداي مخالف را ندارد، در حيات و حضور جنابعالي دست به تعطيل نهضت آزادي (و جمعيت و گروههاي ايراني قانوني) زده است، ضمن آنكه به طرفداران براندازي و آشوب و انهدام ايران سند داده‌اند كه مبارزه مسالمت‌آميز قانوني در چارچوب اسلام و انسانيت و اصول، راه نادرست بي‌فايده است و به ‌اين‌ترتيب ميدان را در آخرين پيام قدرت و بقاي خود براي ايجاد يأس و ترس و كفر و براي ديكتاتوري و استبداد داخلي و استيلاي خارجي بازتر كرده‌اند."
قضاوت را به هموطنان وا میگذارم که آنچه این افراد در این سی سال کرده اند زندگی خفیف خائنانه است یا چیز دیگر
.
http://www.iranianlobby.com/
یادداشت ها:
1- گزارش سی ان ان http://www.iranian.com/main/2009/may/mousavi-rahnavard
2- شهادت ری تکیه در برابر کمیسیون خارجی سنای آمریکا، 19 سپتامبر 2006
3- http://www.niacouncil.org/index.php?option=com_content&task=view&id=1135&Itemid=29

4- نیویورک تایمز، 28 ژانویه 2008 http://www.nytimes.com/2008/01/27/world/middleeast/27tehran.html?fta=y
5- Newsweek, 1.8.2007 http://www.newsweek.com/id/56692
6- عباس میلانی، سایت بی بی سی http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/05/090527_pm_ir88_elec_i_milani.shtml 7- http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/18047

8- http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2009/may/24//-a3542473f0.html
9- http://www.peiknet.com/1388/10khordad/05/PAGE/37MUSAVI.htm 10- http://www.peiknet.com/1388/10khordad/03/PAGE/32ESFEHAN.htm
11- http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/18022

نامه نهضت آزادی به خمینی http://www.nehzateazadi.net/bayanieh/67/html/026sargoshdeh.htm

خیمه شب بازی تکراری

و محمد ملکی گلادیتوری گرفتار در قفس درندگان وحشی
منوچهر تقوی
آقای دکتر محمد ملکی در مقاله ی " من رأی می دهم اما . . ."
بار دیگر شیوه ی انتصاب رئیس جمهور در ایران را " خیمه شب بازی تکراری" نامید.
او در این مقاله تا آنجا که می توانسته عروسک های این خیمه شب بازی را رسوا تر ساخته است. اما تا زمانی که راهی برای به میدان کشیدن توده های مردم برای مقابله با استعمار و حکومتگران وابسته به آن پیدا نشده، کار انفرادی این تک سواران پهنه ی سیاست به جنگ گلادیاتورها، در قفس درندگان وحشی می ماند که هرآن بیم پاره پاره شدنشان می رود. دکتر کاظم سامی ، علی اکبر سعیدی سیرجانی، دکتر صادق شرافکندی ، دکتر عبدالرحمان قاسملو، داریوش فروهر ، پروانه ی اسکندری ، محمد جعفر پوینده ، محمد مختاری و صدها ایرانی انسان دوست و میهن پرست دیگر، تک تک در قفس بزرگی به نام ایران دچار درندگان وحشی شدند و جان خود را از دست دادند.دکتر ملکی با زیرکی این خیمه شب بازی را چنین نشان می دهد:
« گفته بودم که در نظام ولائی انتخابات یک خیمه شب بازی است. حال برای آگاهی بیشتر نسل جوان که زیاد با این نمایش آشنا نیست، لازم است توضیح دهم که در این بازی، خیمه شب باز در پشت صحنه خود را پنهان میکند و تعدادی عروسک را با نخی که به انگشتهای خود بسته است آنگونه که میخواهد به حرکت درمی آورد. با صدای خود حرفهائی را در دهان عروسک ها میگذارد تا هرچه او میخواهد آنها بگویند و با اراده ی کسی که پشت صحنه است بالا و پائیین بپرند و برقصند. . . خوانندگان این نبشته، کروبی واحمدی نژاد را تا حدی میشناسند اما سبز علی( محسن) رضائی و میرحسین موسوی را کمتر. مطمئن باشید اینها همه سر و ته یک کرباسند و همه بنیاد گرایانی هستند دست پرورده ی بنیادگرای بزرگ. چون عروسک های خیمه شب بازی نقش و لباس عوض میکنند تا تماشاچی را فریب دهند.»
او در باره ی جنایت پیشه ای به نام میرحسین موسوی به درستی و به حق می گوید:
«. . . شما نه در آن ده سال و نه در آن بیست سالی که در خواب زمستانی بودید، هرگز به جنایاتی که در دهه اول انقلاب در زمان رهبری آقای خمینی و نخست وزیری شما روی داد اشاره نکردید.»استاد لژ و گرداننده ی تاریکخانه ی پشت پرده ی این نمایش کیست و چرا پس از آن دو پادشاه خودفروخته و بی اراده، هنوز امام و امت را نیز با سرانگشتان سحرآمیز خود می گرداند؟ پاسخ این است که استاد خیمه شب بازی در آنسوی مرزهای کشوراست و نور چراغ این تماشاخانه از معادن نفت خودمان می آید و منفعت آن به خزانه ی حکومت پادشاهی انگلیس و دیگر غارتگران جهانی می رود و البته کارگزاران و گماشتگان این تماشاخانه ، افزون بر غارت جان و مال مردم ما ، میلیون ها دلار نیز از درآمد نفت را به جیب خود و خویشاوندان شان می ریزند.
این داستان خونبار و غم انگیز با امتیازنامه ی ویلیام ناکس دارسی در سال ۱۹۰۱ آغاز شده و هنوز هم در به همان پاشنه می چرخد.برای آن که این چپاول به آسانی انجام گیرد مردم نباید در اداره کشور خود دخالت داشته باشند. حکومت باید در دست عروسک هایی باشد که با تکان کوچکی به صحنه می آیند و با تکان کوچکی نیز از صحنه خارج می شوند
(همانگونه که رضا شاه بی سر وصدا از ایران اخراج شد و پسرش با زاری و خاری).هیچ حزب و سازمان مردمی نباید بوجود بیاید، هیچ روزنامه ، رادیو و تلویزیونی نباید در اختیار مردم باشد. مردم از همه چیز حتا از تاریخ و فرهنگ خود نیز باید بی خبر باشند. همه کار مردم باید دروزارت اطلاعات و مراکز حکومتی برنامه ریزی شود و آنگونه ای باشد که حکومت گران و اربابانشان می خواهند؛ فکر کردن، کتاب خواندن، کتاب نوشتن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، تریاک و هرویین کشیدن و. . . همه و همه باید برخلاف مصالح مردم و در جاهای دیگر طرح و برنامه ریزی شود. قانون و مجلس و نماینده و وزیر و رئیس جمهور را کسانی غیر از مردم باید تعیین و تأئید کنند. مردم باید امت و سیاهی لشگر باشند و آنقدر درد و مرض و گرفتاری و اعتیاد داشته باشند که نتوانند به کشور خود و به هم نوعان خود فکر کنند. نه تنها اجازه ی فکر کردن و نوشتن نداشته باشند بلکه اجازه ی بازی فوتبال هم نداشته باشند. چون هنگام مسابقه ی فوتبال مردم و جوانان هزاران هزار گرد هم جمع می شوند و مهار کردنشان از عهده ی پاسداران ولباس شخصی ها خارج است .این جنایت کاران و تروریست هایی که حکومت را در دست دارند حکومت شان در جامعه ی جهانی باید شباهتی ظاهری با دیگر کشورهای جهان داشته باشد. چون بر اساس نظم جهانی این حق مسلم مردم است که حزب و سندیکا داشته باشند. حق مسلم مردم است که نظر خود را درباره ی اداره ی کشورشان با آزادی کامل بیان کنند و از طریق انتخابات آزاد با استفاده ی عادلانه و آزاد، از دستگاه های ارتباط جمعی یعنی روزنامه ها و رادیو ها و تلویزیون ها، نمایندگان خود را انتخاب کرده و دولت های خود را بوجود آورند. در چنین جایگاهی است که دولت های تروریست هم به چیزهایی به نام رئیس جمهور و مجلس و وزیر و وکیل نیاز پیدا می کنند.
اما در ایران بیش از صدسال است که سرنوشت دولت ها و ملت ما را غارتگران نفتی تعیین می کنند.
در سال ۱۹۰۷ یعنی شش سال پس از امتیازنامه ی دارسی ، دولت انگلیس ، روس ها را هم در غارت ایران شریک کرد. چون اگر کشور ناتوانی مانند ایران دو رقیب قدرتمند داشته باشد ذلیل تر و ناتوان تر می شود و آسان تر دچار دسیسه و سردرگمی می شود.
در آن سال ها مشروطه خواهان ، با انجام انقلاب مشروطیت ، اختیار اداره ی کشور را از دربار گرفته و به مجلس شورای ملی داده بود و این مجلس بود که اجازه داشت قراردادها و معاملات با دولت های خارجی را انجام دهد. مردم انتخاب خود را کرده و مجلس شورای ملی را برپا ساخته بودند.
بدنبال بلوای شیخ فضل الله نوری و با موافقت دو طرف قرارداد ۱۹۰۷( انگلیس و روس ) یک قزاق روسی به نام لیاخف، در سال ۱۹۰۸ مجلس شورای ملی را به توپ بست. به فرمان ظل الله محمدعلی شاه ، نمایندگان مجلس دستگیر، زندانی و متواری گردیدند. بدنبال این ستم ها ، مردم قیام کرده و محمدعلی شاه را برکنار ساختند. اما دخالت های انگلیس و روس ادامه داشت تا اینکه در اثر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه از دخالت در امور ایران خود را کنار کشید. انگلیس در ایران ، مالک الرقاب و همه کاره شد و اختیار قزاق های بی سرپرست هم به دست آیرون ساید انگلیسی افتاد. سایت علمی دانشجویان ایران می نویسد:
« قرارداد وثوق الدوله – كاكس، كه ايران را در وضع تحت الحمايگي قرارمي داد،‌ در سال 1298 ه.ش. (1919 م.) به امضاء رسيد و اين امر از ورود ايران به كنفرانس صلح ورساي جلوگيري كرد. با نظر ژنرال آيرون سايد انگليسي استاروسلسكي فرمانده روسي قزاق كنار گذاشته شد و سردار همايون، فرماندهي كل قزاق را در اختيار گرفت. موج خروشان اعتراض بر ضد قرارداد 1919 م. در داخل و خارج كشور و عدم پذيرش صريح آن از جانب احمدشاه،‌ انگليس را به تغيير سياست در مورد ايران وادار ساخت. . . به احمد شاه جوان آخرين شاه از سلسله قاجار هم اطمينان داده شد كه از جانب كودتا خطري او را تهديد نمي كند و در عين حال وادار گرديد كه فرمان رياست وزرايي سيد صياء الدين را امضاء كند و عنوان سردار سپه را به رضاخان اعطا نمايد . »
سفارت " فخیمه ی " انگلیس با رشوه دادن به نوکران خود در ایران قرار داد ۱۹۱۹ را تنظیم کرد و به امضاء رساند تا بتواند استقلال کشور را از دست ملت ایران خارج سازد واختیار تعیین حکومت و انتخابات را از مردم ایران سلب کند. مخالفت و اعتراضات همه جانبه ی مردم، اجرای قرار داد ۱۹۱۹ را با اشکال روبرو ساخت. آیرون ساید انگلیسی برای انجام مقاصد دولت علٌیه ی انگلیس، کودتای اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی ( ۱۹۲۰ میلادی ) را براه انداخت و رضا خان را به گرده ی مردم ایران سوار کرد. رضاخان با یک جمله ی کوتاه «حکم می کنم » که استاد خیمه شب بازی در دهانش گذاشته بود، تومار مشروطه را در هم پیچید و کار مجلس و دولت و وزیران را در دست استاد خیمه شب بازی گذاشت. در عصر فیلد مارشال های بزرگ و دانشگاه دیده ، به یک قزاق بی سواد لقب کبیر داده و او را پدر ملت ایران نامیدند. با چنین پدری حقیر(نه کبیر) ملت ایران را تحقیر کردند نابالغ دانستند. رضاشاه هم مانند محمدعلی شاه مشروطه خواهان را زندانی و متواری کرد. قلم ها را شکست ، روزنامه نگاران را کشت و زندانی و خانه نشین ساخت. پس از انقلاب مشروطیت این از زمان رضا خان بود که خیمه شب بازی انتخابات آغاز گردید و به نمایش گذاشته شد تا بیگانگان بتوانند به غارت ایران ادامه دهند. البته این به آن معنا نیست که انگلیس ها یا روس ها درانتخابات برای مجلس های یکم تا چهارم هیچ اعمال نفوذی نکرده اند، اما آن دخالت ها خیمه شب بازی برنامه ریزی شده نبود. عليرضا ملايی توانی، در کتاب مجلس شوراي ملي و تحکيم ديکتاتوري رضاشاه، صفحه ۹۹ می نویسد:« در پاييز ۱۳۰۲شمسی کميته‌اي ويژه در تهران به مسئوليت يکي از فرماندهان ارشد ارتش به نام خدايار خان که بعدها به وزارت جنگ برگزيده شد ايجاد نمود و انتخابات تحت نظارت و کنترل او قرار گرفت تا بتواند افراد مورد علاقه رضاخان را راهي مجلس کند. . .» آقای حسن سيد رئيسی در مقاله ی مستندی؛
درباره ی این خیمه شب بازی چنین می گوید:
« در حکومت رضا شاه بلا استثنا وکلای مجلس ابتدا با لیست حضرت اشرف تیمورتاش و بعدا با لیست حضرت اجل آیرم و مختاری به مجلس می رفتند. . .»
درباره ی همه ی خیمه شب بازی های انتخاباتی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، یعنی همان کودتایی که با کمک آخوندهای فدایی اسلام انجام گرفت
، آقای سید رئیسی، با نقل قول از کتاب خاطرات اسدالله علم ؛ یکی از نزدیکان آخرین پادشاهی که آریا مهر و اسلام پناه لقب داشت ، می نویسد:
«. . . یک کمیسیون مرکب از علم ، حسنعلی منصور و فردوست در خانه ی علم تشکیل می شد . . . منصور نام افراد را می خواند و علم بعضی را قبول و بعضی را رد می کرد. . .»این خیمه شب بازی ها هنوز همچنان ادامه دارد
. آزادی و استقلال دو روی یک سکه هستند ؛ سلب آزادی از مردم برای از بین بردن استقلال کشور انجام می شود. مانند یک صد سال گذشته، برای غارتگران مهم این است که صاحبان واقعی مملکت حق انتخاب کردن و تصمیم گیری نداشته باشند. همه ی این بگیر و ببندها، زندان و شکنجه ها، برای آن است که نفس همه را ببرند ، صدای همه را خفه کنند تا ملت نتواند از ثروت های خود بهره مند شود و از درآمد نفت زیر بنای اقتصادی و رفاه عمومی فراهم کند. توده های مردم ، هر روز فقیر و فقیرترمی شوند. ثروت مردم ما را بیگانگان بی حساب و کتاب، بدون اطلاع ملت به تاراج می برند.
با خرده ریزه های آن ثروت ها، رفسنجانی ها و احمدی نژاد ها، به مال و جاه می رسند ، مردم را در نادانی و فقر نگه می دارند، رأی می خرند، رئیس جمهور و دولت و مجلس سرهم می کنند.
این خیمه شب بازی ها است که آزادی مردم و استقلال میهن ما را بر باد داده است.
منوچهر تقوی بیات

صف آزادی است. نشسته‌ايم و منتظر آزادی فرزندانمان هستيم



پياده‌روی خيابان معلم اين گزارش برای تمام کسانی نوشته شده است که دلشان برای انسانها مي‌تپد و... صفرزاده(ثقفی)
- خانم صف چيست؟
- صف آزادی است. نشسته‌ايم و منتظر آزادی فرزندانمان هستيم.
اين گزارش برای تمام کسانی نوشته شده است که دلشان برای انسانها مي‌تپد و به دنبال عدالتند، برای تمام کسانی که در اين مدت با انتشار بيطرفانه ی اخبار مربوط به دستگير شدگان اول ماه مه تهران 88 خانواده‌های آنان را همراهی کردند،نه برای استفاده‌ی تبليغاتی برخی تلويزيون‌ها، حزب‌ها و گرو‌ه‌ها که عادت دارند در خارج از کشور بنشينند و هر اتفاق داخل را به گونه‌ای انعکاس دهند که انگار همه‌ی اين اتفاقات به خواست و گفته‌ی آنان انجام شده است. دلم مي‌خواست در داخل رسانه‌ای بود که آن را به چاپ مي‌رساند.
اما... صفرزاده(ثقفی) ارديبهشت 88 دادخواهی آرام خانواده های دستگير شدگان اول ماه مه تهران ارديبهشت 88 قسمت اول به ايستگاه اتوبوس رسيدم. بايد اتوبوس‌های خيابان "معلم" را سوار مي‌شدم. در تمام مدتی که منتظر رسيدن اتوبوس بودم داشتم فکر مي‌کردم چه رابطه‌ای ميان معنا و محتوا و اسم اين خيابان و دادگاه و دادسرای انقلاب است. معلم کسی است که مي‌آموزاند و دادگاه و دادسرا بايد محل دادخواهی مردم باشد. اما آيا اين گونه است؟! افسوس در اين زمانه آموختن جرم است و آنکه مي‌آموزاند و آنکه مي‌آموزد بايد دربند باشد و دادسرا جايی است که به ندرت مي‌توان از آن "دادی" ستاند. ايستگاه اول خيابان معلم پياده شدم. به سمت دادگاه به راه افتادم. جمعيت زيادی جلوی دادگاه بودند. قيافه‌ی برخی برايم آشنا بود. روز گذشته جلوی کلانتری و پليس امنيت ديده بودمشان. جلو رفتم و سلام کردم. پرسيدم چه خبر؟ و اين شد آغاز داستانی طولانی. روزهای اول سردرگمی و گيجی اينکه چه بايد کرد و بعد نگرانی و انتظار. هفته‌های اول ماموران مرتب با ما برخورد مي‌کردند. به زبان خوش و ناخوش مي‌خواستند که دور شويم وبرويم پی کارمان، البته بيشتر به زبان ناخوش:
- اينجا نايستيد. - برويد پياده‌روی مقابل.
- دارم مودبانه می گويم: برويد توی پارک. اينجا نايستيد. و کمی بعد در پياده‌روی مقابل هم به سراغ‌مان مي‌آمدند. و دوباره همان حرف‌ها و تهديدها و پاسخ مي‌شنيدند: - پارک بريم چه کار کنيم؟ ما با اينجا کار داريم. - بچه‌هايمان را هم در پارک گرفتيد.
- مگه چه کار کردم که اسپری فلفل به من نشان مي‌دهي؟
- بلند نمي‌شم. خسته شدم. می خواهم اينجا بنشينم. من که کاری به کسی ندارم. مادرم را آزاد کنيد مي‌روم. جوان‌ترها کم‌حوصله‌تر بودند وکمتر تاب پرخاشگری ماموران را داشتند. جواب مي‌دادند. و ماموران هم ذره‌ای تحمل اين بيتابي‌ها را نداشتند و با آنان برخوردهای تند‌تری مي‌کردند:
- خيلی زبون‌درازی مي‌کنی. مي‌گيرم حسابت را مي‌رسم.
- می فرستمت آنجا که عرب نی انداخت.
- خيلی راحت‌تر از آنکه فکر کنيد جمع‌تان مي‌کنيم.
وبعد ... - ماموران نسوان را خبر کنيد اين خانم را ببرند.
- سرباز اين را بگير. - من با اين (با انگشت فردی را نشان مي‌داد) کار دارم... آن وقت بود که صداها بالا مي‌رفت.اعتراض همگانی شروع مي‌شد.
- ولش کن. - مگه چی گفت؟ - مگه چه کار کرد؟ - چرا دروغ مي‌گويند؟ چرا مي‌‌گويند فردا آزادش مي‌کنيم و بعد فردا که مي‌آييم، مي‌گويند پرونده‌ها تکميل نيست.
- چرا دست به سرمان مي‌کنيد.
- به جای اينکه دواهای مادرش را به او بدهيد تا خيالش راحت شود، مي‌خواهيد او را هم دستگير کنيد؟ - همه با هم مي‌آييم. ما که چيزی نمي‌خواهيم فقط يک جواب مشخص. فقط آزادی بچه‌هايمان. مادرهايمان، پدرانمان و يا خواهرها وبرادرهايمان.
- اگه قراره کسی را ببريد بايد همه را ببريد. ما راببريد شايد آن بالا کسی به ما جواب بدهد. - حالا وضع همان‌هايی را که گرفته‌ايد، مشخص کنيد.
- چرا فرياد نزنم؟ من مادرم. بگذار فريادم را تمام عالم بشنود. مادر که کار ديگری نمي‌تواند بکند. - جواب ما را بدهيد. -
... آخرين روزی که برخوردهای توهين‌آميز همراه با تهديد را شاهد بوديم، هفته‌ی قبل بود.(انگار بالاخره بعد از سه هفته فهميدند که مردم دليلی برای آشوب به پاکردن ندارند و آشوب و شلوغی فقط هنگامی ايجاد مي‌شود که ماموران به مردم حمله مي‌کنند. اگر اين مطلب را در پارک هم فهميده بودند و اين ماجراها اصلا ايجاد نمي‌شد. کما اينکه بعد از آن ديگر جلوی دادگاه هم سروصدايی ايجاد نشد. تنها اعتراض خاموش ما بود که فضا را سنگين مي‌کرد.) ساعت يک بود و داشتيم مي‌رفتيم که برادر يکی از بازداشتيان را سر خيابان گرفتند.
با صدای فرياد مادرش که نمي‌توانست فارسی حرف بزند به جلوی دادگاه برگشتيم. داشت با مامور گارد ويژه درشت هيکلی حرف مي‌زد.
مامور حرف‌هايش را نمي‌فهميد. سروصدای خانواده‌های ديگر هم بلند شد:
- پسرش را گرفته‌اند.
- ولش کنيد. مگر چه گفته؟ مامور با عجله به سمت ماشين نيروی انتظامی رفت و جوان رهگذری را که برای ترساندن ما گرفته بود از ماشين پياده کرد. مادر راضی نمي‌شد و مرتبا از پسرش مي‌گفت و مامور گارد ويژه انگار متوجه موضوع نمي‌شد و مرتبا مي‌گفت من که او را نگرفته‌ام.
مادر جلوی پله‌ها روی زمين نشست. خانواده‌های ديگر هم کنار او نشستند.
- ما از اينجا نمی رويم تا او آزاد شود. به هرکس که او را گرفته بگوييد آزادش کنند. دوتا خودروی گشت ارشاد با زنان ماموران هم آمدند. خانواده‌ها جريان را برايشان توضيح مي‌دادند.
ماموران هم ديگر نمي‌دانستند که چه کار بايد بکنند.
در همين حين جلوی محل ورود خانم‌ها هم شلوغ شد. تعدادی از خانم‌ها نشسته بودند تا ساعت نهار و نماز تمام شود و بتوانند داخل شوند و پاسخی بگيرند. خانم ميانسالی بر زمين افتاده بود. از حال رفته بود. ماموران آمدند و گفتند بلندش کنيد.
- نه بهش دست نزنيد. سوند دارد. اورژانس را خبر کنيد. نگاهی کردم کيسه و لوله‌ی سوند را ديدم که زير مانتواش بيرون آمده بود. فکر کردم چه چيزی باعث شده اين زن با اين شرايطش بيرون بيايد؟ کمی آب به سر وصورتش پاشيديم. به هوش آمد. مثل اين که برای خبر گرفتن از همسر يا پسرش آمده بود. نمی دانم به چه جرمی گرفته بودندش. مادرها کمی با او حرف زدند. يکی ازمادرها به نزد ما آمد و گفت وضع مالي‌اش خوب نيست پولی برای تعويض سوندش ندارد. نفری هزار تومان بگذاريم و به او بدهيم. به سرعت پول را برايش جمع کرديم. نمي‌گرفت. مادر بهش مي‌گفت:" بگير اين صدقه نيست. همه راضي‌اند.
" و با اصرار پول را به او داد. مي‌دانستم بسياری از کسانی که پول دادند خود با مشکل مالی روبرو بودند. ساعت نهار و تعطيلی دادگاه تمام شد. ناگهان خبر آمد که ليستی آورده اند که قرار است فردا آزاد شوند.اين تنها خبری بود که مي‌توانست خانواده‌ها را آرام ‌کند. ليستی حاوی اسامی زندانيان زن و حدود سی نفر از بازداشتيان مرد. به خانواده‌های آنان گفته شد که فردا يک فيش حقوق به عنوان کفالت برای آزادی زنداني‌شان بياوردند. خواهر فرد بازداشتی را به کلانتری ... فرستادند تا برادرش را پيدا کند. ويکی دو ساعت بعد آزادش کردند البته بعد از پذيرايی ؟! که ازش کرده بودند. پياده‌روی مقابل دادسرا در تمام اين روزها مامن و پناهگاه ما بود. پياده‌رويی با سنگفرش‌های ارغوانی رنگ و حصار سبز شمشادهای کنار جدول خيابان و سايه‌ی مهربان درخت چنار مقابل دادگاه. هنگامی که خسته و نااميد از داخل دادسرا بيرون مي‌آمديم، مادران ديگری که هم سرنوشت ما بودند، پذيرای ما مي‌شدند. تکه‌ای روزنامه برای نشستن کنار ديوار تعارفت مي‌کردند و برايت جايی باز مي‌کردند. بطری آبی به دستت مي‌دادند و سوال بارانت مي‌کردند: چی شد؟ چی گفتند؟ خبر جديدی داري؟ - نه. گفت تلفنت را بده خبرت می کنيم. - تلفن را اشغال گذاشته بودند. نتوانستم تماسی بگيرم. - جوابم را ندادند. - گفت خانم چقدر زنگ می زنی. مگر بهت نگفتيم که برو خانه خبرت می کنيم. - پرونده‌هايشان بايد تکميل شود. هنوز تکميل نيست. - چقدر عجله داری. وقتی اطلاعات بازجويی مي‌کند حداقل 20 روز، يک ماهی طول مي‌کشد. - تا هفته‌ی آينده مشخص مي‌شود. - تا آخر هفته معلوم مي‌شود. - حالا حالاها طول مي‌کشد.
- دست ما نيست. بايد گزارش‌ها بيايد تا ما جواب بدهيم.
- جواب داد:خانم نمي‌خواستند اين تعداد آدم بگيرند. کيلويی گرفته‌اند وحالا طول مي‌کشد تا رسيدگی کنند. جواب‌ها تکراری و نااميد کننده و برخی اوقات همراه با توهين بود. اما مگر وقتی فرزندت، عزيزت در بند باشد خسته مي‌شوي؟ نه! يکی دو ساعت بعد دوباره به راه مي‌افتادی و به ديگران مي‌گفتی:
- بروم يک بار ديگر سوال کنم. کيف و موبايلت رابه يکی مي‌سپردی (برای آنکه از توی صف ايستادن برای سپردن مبايل خلاص شوی) و دوباره به داخل مي‌رفتی. و بقيه از دردهايشان مي‌گفتند و دلتنگي‌های بچه‌ها برای پدرانشان.
- پسرم امروز نمي‌گذشت که بيايم. مي‌گفت مامان چقدر سرکار بابا مي‌روي؟
- ديشب دخترم بهانه‌ی پدرش را مي‌گرفت. هيچ جوری آرام نمي‌شد. فقط 5 سال دارد.
- سه روزه دختر کوچکم تب کرده. دکتر بردم. مي‌گه هيچ بيماری ندارد. از نگرانی باباش تب کرده. - مهمان داشتيم. از پسرم پرسيدند بابا کجاست؟ گفت نمی دانم. مامان می گه سرکاره ولی فکر کنم زندان باشه؟ نمي‌دانم از کجا فهميده. خيلی سعی کردم جلوش صحبت نکنم.
- به مادرشوهرم نگفتيم. خيلی پيره اگر بفهمه سکته می کنه. گفتم رفته بندر عباس کار کنه. ولی همه‌اش مي‌پرسد پس چرا به من زنگ نمی زنه؟
- توی تلفن بهم گفت چرا اينقدر کم صبري؟ حالا حالاها طول مي‌کشد. بهش گفتم شوهرم تازه حقوق دی ماهش رو گرفته بود که گرفتيدش. يک ماه هم هست که سرکار نرفته و اينجا مهمان شماست. وقتی آزادش کنيد حتما کارش را از دست مي‌دهد. خرج بچه‌هايم را شما مي‌دهيد؟ جواب صاحب‌خانه را شما مي‌دهيد؟ جوابم را نداد. تلفن را قطع کرد. برای داخل شدن بايد از محل ورود خوهران وارد می شد. بايد کيفت را داخل دستگاه مي‌گذاشتی و خودت هم از دروازه آن عبور مي‌کردی . بعد توسط مامورانی که نشسته بودند بازرسی بدنی. يکی دوبار اول به اين بازرسی تن دادم. يک بار پرسيدم وقتی که از داخل دستگاه رد شده‌ام و دستگاه بوقی نزده است چرا بايد باز هم تفتيش بدنی شوم. - دستگاه بعضی چيزها را نشان نمي‌دهد. - مثلا چه چيزی را ؟
- مثلا مواد مخدر را؟ اين کلمه را که شنيدم دادم بلند شد. دلم مي‌خواست فريادم به آسمان ‌مي‌رفت، اما فريادم هم در اتاقک کوچک بازرسی بدنی حبس شد. خستگی چند روزه را فرياد کردم. تحمل اين توهين را ديگر نداشتم. - من مواد داخل ببرم؟ برای که؟ برای ماموران و ...؟ خانواده‌های ما سالم‌ترين افراد اين جامعه هستند و تو آن وقت برای من از مواد حرف مي‌زني؟... خانم‌های مسوول بازرسی بدنی مي‌خواستند آرامم کنند:
- خانم نمي‌دانی ما با چه کسانی مواجه‌ايم. هزار جور آدم اينجا مي‌آيد ما که نمي‌توانيم از قيافه تشخيص بدهيم. - يکی دو ساعت که جای ما کار کنی مي‌فهمی که ما چه مي‌کشيم. اما آرام نمي‌شدم و کلمات ازدهانم جاری مي‌شد: - اگر يک بار، فقط يک بار آن مانوری را که در پارک برای گرفتن عزيزان ما انجام دادند، برای جلوگيری از قاچاق در اين مملکت انجام دهند ديگر اين بلای خانمان سوز در کشور ما باقی نخواهد ماند. اين همه بدبخت نخواهند شد. اما به جای آنکه اين کار را انجام دهند بچه‌های مثل گل ما را مي‌زنند و مي‌گيرند. بهترين و سالم ترين بچه‌های اين مملکت را. مگر من بيکارم که هر روز به اينجا بيايم ، روزی چند بار بروم داخل. که شما‌ها مجبور باشيد هر دفعه مرا بازرسی بدنی کنيد. اگر جوابم را درست بدهند، اگر خبری از فرزندم و همسرم بدهند، اگر آزادشان کنند ديگر اينجا نخواهم آمد و ... - خانم ما که به شما توهين نکرديم؟ - مگر توهين چيست؟ ... خانم ديگری که همزمان با ما داشت وارد می شد دستم را گرفت به داخل سالن برد و گفت: - خانم خودت را ناراحت نکن من هم دو ماهی است که هر روز اين مسير را مي‌آيم و مي‌روم. پسر من را هم جلوی مجلس گرفته‌اند. خبرنگار بود. رفته بود از تحصن معلمان حق‌التدريسی گزارش تهيه کند. دو ماه است ما را سر مي‌دوانند. بايد تحمل داشته باشی! همدرد ديگری يافته بوديم. پس ما تنها نيستيم. فکر کردم اين مادر در اين دوماه به تنهايی چه کشيده است. با هم بودن ما تسکينی بود برای دردهايمان. وقتی يکی از ما نااميد و نگران از داخل برمي‌گشت همدردی و همراهی ديگران قوت قلبی برايش مي‌شد. و گاه شوخی و خنده هم چاشنی اين همدردي‌ها مي‌شد. به من گفتند: شوهرت خربزه خورده بايد پای لرزش هم بنشيند. و ديگران پاسخش مي‌دادند:
مي‌گفتی هنوز که خربزه نيامده که بخورد.
- خربزه کجا پيدا مي‌شود. ما هم دلمان خربزه مي‌خواهد. خربزه خوردن کنار پياده‌رو عالمی دارد. در جواب آنکه گفته بود "کيلويی" گرفته‌اند، مادری که کمی چاق بود می گفت:
به خروار گرفته‌اند، حالا مثقال مثقال آزاد می کنند. بعد با خنده گفت: فکرش را بکنيد اگر مرا مي‌گرفتند با اين وزنم چقدر طول مي‌کشيد تا آزادم کنند. همه روزه نگاه کنجکاو عابران را هم مي‌ديديم. سر خيابان معلم، قبل از دادسرا، بازار روز نسبتا بزرگی است. گاهی برخی از عابران کنجکاو مي‌پرسيدند:
- خانم صف چيست؟ - صف آزادی است. نشسته‌ايم و منتظر آزادی فرزندانمان هستيم. روزی داشتيم نامه‌ای برای رياست قوه قضاييه مي‌نوشتيم و امضا مي‌کرديم، يکی از آن نامه‌های بي‌جوابی که در اين مدت، به تمام ارگان‌های مربوطه نوشتيم. خانمی که برای خريد آمده بود، جلو آمد و جريان را پرسيد. گفت: به من هم بدهيد. من هم مي‌خواهم امضا کنم. همراهي‌اش دلگرم‌مان کرد. از پدرها هم بگويم. خويشتن‌داراتر و آرام‌تربه نظر مي‌آمدند. اما به آنها که نگاه مي‌کردی نگرانی عميقی را مي‌ديدی که در چهره‌شان موج مي‌زد. کارهايشان را تعطيل کرده بودند و روزها را در پياده روی مقابل دادگاه به انتظار سپری مي‌کردند.روز به روز ريش‌هايشان بلندتر مي‌شد. يک بار يکی شان با اشاره به ريشش گفت: ما هم بايد به نوعی اعتراض‌مان را نشان دهيم. در تمام اين مدت تنها يک بار لبخند يکی از اين پدرها را ديدم. آن هم وقتی بود که قاضی در مورد پسرش گفته بود:
"بيست سال بزرگتر از سنش است و خيلی مي‌فهمد.
" اما افسوس که انگار زندان سرنوشت آنهايی شده است که مي‌فهمند. بعد از آزاد شدن خانم‌های بازداشتي، پرونده ی مردان هم مورد رسيدگی قرار گرفت. روزی دو يا سه نفر را از اوين مي‌آوردند دادگاه و از خانواده‌اش کفالت مي‌خواستند. تنها در اين مواقع بود که خانواده‌ها مي‌توانستند به طبقات بالای دادسرا و محل دادگاه‌ها وارد شوند. مي‌گفتند :
"امنيتي‌ها نمي‌توانند بالا بروند؟!" ديگر حواس‌مان به در پشتی هم بود. زندانيان را از اين در وارد دادگاه مي‌کردند. گفته بودند موقع رفتن مي‌توانيد خوراکی به آنها بدهيد تا در ماشين بخورند. آن روز مادر ... را ديدم. انگار بال درآورده بود. مي‌دويد و مي‌گفت من برايشان مي‌گيرم. اين را گفت و رفت. يادم آمد روز اولی که او را ديده بودم، جلوی کلانتری 148 بود. فرياد مي‌زد و گريه مي‌کرد:
- به من مي‌گويند برای چه گذاشتی پسرت دنبال نجوم برود. مي‌گذاشتی دختر بازی کند. خجالت نمي‌کشند. اين همه زحمت کشيدم تا فرزندم را انسان بار آورم. از چهار سالگی بردمش کلاس نجوم که دنبال علم باشد، حالا اين است جواب من و عاقبت او؟؟
... پسرش برای شرکت در کنفرانس نجوم به پارک رفته بوده و ساعت‌ها قبل از مراسمی که قرار بود، انجام شود دستگير شده بود. ساعتی بعد با کيسه‌ای پر از ساندويچ آمد. آن روز زندانيان را خيلی دير به زندان برگرداند و او ساعت‌ها زير درخت توت پشت دادگاه با انتظار نشسته بود تا بالاخره توانست به آنها غذا دهد. مي‌دانستيم در اين مدت غذای مناسبی به آنها نداده بودند. بعد 24 ساعت گرسنگی روز اول دستگيري، سيب زمينی آبپز برای صبحانه و شام و نهار هم بيشتر سويای پخته همراه با پياز پخته و بازهم کمی سيب‌زمينی به عنوان خورش همراه با برنج. درخت‌های توت تهران خيلی مهربانند. يادگار باغ‌های قديمی تهرانند و مثل همان قديمي‌ها دست ودلباز. امسال توت را با توت‌های درختان کوچه‌‌ی پشتی دادگاه نوبر کردم. يکی از روزها خانمی با چادر مشکی کنارمان نشسته بود. از دليل آمدنش پرسيدم. گفت پسرش را روز دادگاه و از کنار وکيلش دوباره دستگير کرده بودند . روز 20 ارديبهشت. دليلش را نمي‌دانست. پرونده‌ای از قبل داشته است. مربوط به حوادث دانشگاه سال گذشته انگار. به او هم جواب درستی نداده بودند. ساعتی بعد در باز شد و زندانيان را بيرون آوردند. در حينی که ماشين آمد تا آنها را سوار کند به نزديکشان رفتيم. پسرش در ميان زندانيان نبود. پسر جوان ديگری دستبند به دست کنار ماموری ايستاده بود. چهره‌اش به زندانيان عادی نمي‌خورد. جلو رفت و به ماموری که دستش به دست اين پسر زنجير شده بود گفت:" نگاه کن مچ دستش چقدر نازک است، به ساقه‌ی گل مي‌ماند. اين آهن‌ها آن را مي‌شکنند. چطور دلتان مي‌آيد به اين گل‌ها دستبند بزنيد." سرباز نگاهی کرد و هيچ نگفت. حتما در دلش گفته من چه کاره‌ام. مامورم و معذور. همان خبرنگاری بود که جلوی مجلس خبر تهيه مي‌کرده. نگاهی به سر کوچه کردم. مادرش امروز نيامده بود. کاش آمده بود و پسرش را مي‌ديد. مادر از پسرخودش پرسيد. او خبری از پسر اين خانم نداشت. خبرنگار زندانی نگرانی مادر را حس کرده بود. دلداريش ‌داد. گفت:" مادر ناراحت نباش. پسرت سربلند است. درسته الان مثل يوسف در زندان است، اما بالاخره روزی او هم عزيز مي‌شود. برايش دعا کن.
" و مادر دلگرم از اين همدردی گفت :" کارم همين است. فقط دعا مي‌کنم.
"وقتی داشت مي‌رفت از سرباز همراهش پرسيد: قاضی چه گفت؟ گفت:
" ببرش زندان تا بپوسد."
چندين خانم با چهره‌های غم گرفته و تنها، با چادر زندان هم در ميان زندانيان بودند. تعدادی هم از زندانيان عادی. تنهای تنها بودند. با تعجب به ما نگاه مي‌کردند. حتما پيش خودشان آرزو مي‌کردند کاش کسی مثل ما دنبال کار آنها هم بود. با خود فکر کردم اگر کار اينها گره بخورد، اگر در دادگاه اول پرونده درست بررسی نشود و حکم اشتباه برايشان صادر شود،(مانند خانم صابری) چه بر سرشان مي‌آيد؟ بايد بمانند و بپوسند. نه آنقدر آگاهی دارند که بدانند چه بايد بکنند و نه پولی که به وکيل بدهند تا دنبال کارشان باشد و نه سرو صدای رسانه‌ها و افکار عمومی و ... که سبب اعاده‌ی دادرسی شود و ... روز ديگر روی لبه ديوار کوتاه سر کوچه نشسته بوديم. زنی جوان نزديک ما شد. سرش گيج رفت و نزديک بود بيفتد.
جايی برايش باز کرديم تا بنشيند.
سراپا سياه پوشيده بود. گفتم توی اين گرما با اين لباس‌های سياه طبيعی است حالت بد شود. گفت 4 سال است عروس شده‌ام يک روز آب خوش از گلويم پايين نرفته. خوب عزادارم ديگر. شوهرم معتاد است. چند روز است او را گرفته‌اند. آمده‌ام دنبال کارش. مي‌گويند او را برده‌اند کهريزک. برای ترک. ولی مي‌دانم آنجا ترک که نمي‌کند هيچ، کراکی هم مي‌شود. مي‌گويند مي‌توانی به ملاقاتش بروی. دلم نمي‌آيد بروم. ببينمش.
- بچه هم داري؟ - يک دختر سه ساله. اين همه مواد ريخته توی دست وبال اين جوان‌ها. مي‌خواهند کسی نتواند فکر کند. همه عملی باشند. آن وقت بدبختي‌اش مال ماست. اين را گفت و بي‌اعتنا به ما رفت. غمهايش آنقدر بزرگ بود که توان ايستادن بيش از اين را نداشت. روز ديگر داخل سالن دادگاه پيرزنی را ديدم که گريه مي‌کرد. تلفن قاضی را گرفته بود. هنوز داشت حرف مي‌زد که تلفن را قطع کردند. مي‌گفت از شهرستان آمده پسرش را گرفته‌اند. به خاطر اين که از جنوب جنس قاچاق آورده. قسم مي‌خورد که مواد نبوده و فقط لباس بوده. مي‌گفت اگر مواد آورده بود اصلا دنبال کارش نمي‌آمدم. مي‌گفتم بگذار توی زندان بماند و بپوسد. قرار بود صد هزار تومان بگيرد که اين بارها را بياورد. طرف فرار کرده و او گير افتاده. حتا آن صدهزار تومان راهم نگرفته. سه تا بچه‌ی بدون مادر دارد. زنش مرده. نمي‌دانم جواب بچه‌هايش را چه بدهم؟ خرج‌شان را از کجا بياورم؟ قاضی هم که تلفن را قطع کرد. نمي‌گذارند بالا بروم. اگر حرف‌هايم را بشنود، شايد دلش به رحم آيد کاری کند که زودتر پرونده‌اش را رسيدگی کنند. هيچ جوابی نداشتم. فقط گفتم :
" انشاءالله درست می ‌شود. مادر صبر داشته باش.
" ..... نمي‌دانم چندروز ديگر بايد به اينجا بيايم و در آن روزها شاهد چه چيزهايی خواهم بود. ولی آرزو مي‌کنم کاش روزی برسد که نه زندانی در کار باشد و نه زندانبانی. کاش اين همه بي‌عدالتی و نابسامانی جايش را به عدالت و برابری بدهد. زيرا تنها در آن صورت است که مي‌شود زندان‌ها را خراب کرد.

جعل و قلب سند و نام اشخاص همچنان ادامه دارد


که عنقا را بلند است آشيانه (حافظ) ,
بنام سعادت ملت ايران, جعل و قلب سند و نام اشخاص همچنان ادامه دارد متنى که روز
(۵/۳/۸۸ ) تحت عنوان اعلام تاسيس جمعيتى بنام ,
همبستگى براى دموکراسى و حقوق بشر,
، متعاقب دو متن ديگر در شبکه ى معين و شناخته شده اى از سايت هاى اينترنتى انتشار يافته است، سومين بار است که با مضمونى مشابه، اما اين بار با تفاوت هايى عمده در نام , امضا کنندگان,، که علت آن را درخواهيم يافت، پخش مى شود. در دو نوبت پيشين، چنانکه مى دانيم، اکثريت قريب به اتفاق احزاب، سازمان هاى سياسي، گروه هاى سياسى و اجتماعى و شخصيت هاى سياسى که در انتشار متن از امضاء آنان سوء استفاده شده بود بلافاصله اصالت امضاء منسوب به خود را رسمأ و قاطعانه تکذيب کردند. برو اين دام بر مرغ دگر نه در نوبت نخست متن تکذيب نامه ى جبهه ملى ايران بقرار زير بود:
اطلاعيه جبهه ملى ايران به اين وسيله به آگاهى هم ميهنان گرامى مى رساندکه جبهه ملى ايران باهيچ گروه و حزبى ائتلافى نکرده، و چنانچه اعلاميه اى دراين مورد از سوى افرادى منتشر شده باشد فاقد اعتبار است و مورد تائيد جبهه ملى ايران می باشد" بوده است.
تهران بيست ونهم فروردين ماه ۱۳۸۸ رئيس شوراى مرکزى وهيئت رهبرى جبهه ملى ايران ـ اديب برومند1 نهضت آزادى ايران نيز به صدور تکذيب نامه زير مبادرت کرده بود تکذيب خبر نادرست سايت پژواک در ارتباط با بيانيه اى که درسايت اينترنتى ,پژواک, با امضاى تعدادى از احزاب و شخصيت ها، از جمله نهضت آزادى ايران ، تحت عنوان , ائتلاف ملى, منتشر شده است بدين وسيله به اطلاع هم ميهنان عزيز مى رسانيم که نهضت آزادى ايران واعضاى آن ازصدور و انتشار چنين بيانيه اى بى اطلاع بوده اند و انتساب آن به نهضت آزادى ايران را قويا تکذيب مى کنيم. روابط عمومی ـ نهضت آزادى ايران چهار تن از شخصيت هاى حزبى و سياسى سرشناس نيز متفقأ تکذيب نامه ى زير را منتشر ساخته بودند. اطلاعيه به اطلاع هموطنان عزيز مى رساند که اخيراً بيانيه اى با عنوان ,ائتلاف ملى براى دموکراسى و حقوق بشر در ايران, که امضاى اينجانبان
1- عزت الله سحابى ,
2- خسرو سيف,
3- على اکبر معين فر,
4- حسين شاه اويسى, ه
م در زير آن گذاشته شده است ، در برخى سايت ها از جمله
) منتشر گرديده که بدينوسيله اين مورد تکذيب مى گردد.
عزت الله سحابى ، خسرو سيف ، على اکبر معين فر ، حسين شاه اويسى تهران ۳۱ فروردين ۱۳۸۸ با توجه به رسوايى بزرگ ناشى از اين همه تکذيب نامه و بازشدن مشت جعل کنندگان امضاء ها، جاعلان امضا و مدعيان به اصطلاح , ائتلاف, بايد به ترفند ديگرى متوسل مى شدند تا به تصور خود طنين بزرگ تکذيب نامه ها را در اذهان از ياد بزدايند. بدين منظور بود که به يک سناريوى ظاهرأ سياسى که تنها براى فريب اطفال دبستانى مؤثر مى توانست بود متوسل شدند. اطلاعی داده نمی شود به شديدترين وجهى مورد تهديد قرارگرفته اند،, بدين منظور بود که، بنا به اطلاعات ما از منابع موثق داخلى در جبهه ملى ايران، يکى از آقايان جاعل عده اى از همدستان را به جلسه اى در خانه ى مسکونى خود دعوت مى کند و در حين اين جلسه اعلام می شود که حاضران و بخصوص صاحبخانه از طريق تلفن ماًمورانی که از هويت آنان و بر اين اساس يک , خبر, ساختگى با عنوان:
,تهديد مهندس کورش زعيم توسط نيروهاى امنيتى, ,هفدهم ارديبشت ١٣٨٨, با جار و جنجالى يادآور اوصاف روز محشر ، در آن ِواحد از جانب همه ى سايت هاى شبکه ى وابسته ى خارج از کشور منتشر، و نيز از طريق اى ميل در داخل و خارج کشور به صد ها نشانى اينترنتى ارسال مى شود. , خبر, چنين آغاز مى شود:
,در جلسه اى که هم اکنون در منزل مهندس کورش زعيم عضو شوراى مرکزى جبهه ملى ايران در رابطه با تشکيل يک همبستگى براى دموکراسى و حقوق بشر تشکيل شده است، نيروهاى امنيتى طى تماسى در دقايق پيش ايشان را تهديد نموده و اعلام داشته ا ند: خدمت شما خواهيم رسيد., (لينک داده شود) و پس از ذکر نام هشت نفر از امضاکنندگان متن پيشين، در آن اعلام مى گردد که: , اينگونه استنباط مى شود که شخص مهندس زعيم هدف تهاجم و يا سوء قصد [!] قرار دارد در ضمن احتمال مى رود که کل جمع حاضر دستگير شوند. با اين شرايط پيش آمده حاضران تا کنون در منزل مهندس زعيم حضور دارند و درصورت هر گونه پيش آمد ديگرى ملت ايران را آگاه خواهند ساخت., البته، چنانکه مى دانيم، سناريو تنها بمنظور جنجال تبليغاتى به سود نويسندگان آن نوشته شده بوده و قرارهم نبوده است که مويى از سر کسى کم شود؛ و اتفاق ديگرى هم رخ نمى دهد. در پى اين صحنه سازى ها، و براى پيشگيرى از هر نوع توطئه ى جديد ديگري، که طراحان آن بار ديگر پاى جبهه ملى ايران را با سوء استفاده از نام بعضى از اعضاء و مسئولان ارگان هاى رهبري، به ميان کشيده، از اين طريق به حرکت تخريبى خود عليه اين سازمان ادامه دهند، شوراى مرکزى جبهه ملى ايران در روز چهارشنبه 18 ارديبهشت ماه اقدام به برگذارى اجلاس فوق العاده اى کرده، در تاً ييد اطلاعيه ى پيشين به امضاء ِ آقاى عبدالعلى برومند، مصوبه ى زير را با ,اکثريت قاطع آراء منهاى دو راًى, به تصويب می رساند.و منتشر مى کند : اطلاعيه جبهه ملى ايران در روزهاى اخير درباره خبرائتلافى که به موجب آن چندى پيش عده اى ازشوراى مرکزى درآن شرکت کرده بودند، پرسش هايى مى شود که در پاسخ آنها به آگاهى مى رساند: درجلسه فوق العاده شوراى مرکزى جبهه ملى ايران که روزچهارشنبه نهم اريبهشت ماه جارى تشکيل گرديد، پس از ساعاتى بحث ومذاکره، چنين نتيجه گيرى شد که: ۱- ائتلاف بين افراد ازسازمانهاى مختلف موضوعيت سياسى ندارد و همواره ائتلاف بين احزاب معمول بوده و سابقه داشته است آن هم دريک هدف مشخص ومدت معين. ۲ ? آرمان هاى ذکر شده دراين ائتلاف درمنشور جبهه ملى ايران گنجيده شده و، بنابراين، هر فعاليتى از اعضاى جبهه دراين راستا [ائتلاف] بايد در شوراى مرکزى انجام پذيرد ولاغير. درجلسه ی مذکور، پس از اعلام رسميت، راى اکثريت قاطع شورا (منهاى دونفر) عبارت ازين بود که شرکت اعضاى جبهه ملى درهيچ ائتلافى به عنوان عضو و نماينده جبهه به هيچوجه مجاز نيست و، درصورت تخلف، شرکت کننده مشمول مقررات آئين نامه انضباطى قرارخواهد گرفت.
[تأکيد افزوده] ازطرف شوراى مرکزى جبهه ملى ايران - تهران ـ اديب برومند ۱۸ ارديبهشت
۱۳۸۸
بدين ترتيب، مصوبه ى قاطع اجلاس فوق العاده ى شوراى مرکزي، با علم به اينکه انجام و تکرار نظائر اعمال بالا از دست جاعلان حرفه اى دست اندرکار در توطئه ى فوق الذکر ساخته، و قابل پيش بينى است، راه را بر وقوع هر نوع توطئه ى جديدى که در آن نام مسئولان و حتى اعضاء جبهه ملى ايران، به عنوان مشارکت در يک دسته بندى سياسى يا درامضاء متني، بدون تصويب قبلى ارگان هاى رهبرى سازمان، مورد سوء استفاده قرار گيرد، رسمأ و بدون هيچگونه ابهامى سد مى کند. اما از آنجا که برنامه ى کار جاعلان امضاهايى که در بالا ديديم، يک روزه طراحى نشده و طرح کنندگان آن خود را براى عبور از همه ى موانع سياسى و اخلاقى براى عملى ساختن نقشه ى مورد نظر آماده کرده اند، با مجموعه ى وسائل، شبکه ى افراد، سايت هاى اينترنتي، و شعبه هاى زرد ِساخته و پرداخته بنام جبهه ملى و با غصب نام اين سازمان هاى جبهه ملى در اروپا و آمريکا، نمى توانستند در نيمه ى راه متوقف شوند. آنان، همچنين براى پيشبرد برنامه ى دراز مدت خود، با برخوردارى از امکانات مالى و فنى وسيعى که با اتکاء منابعي، که در جاى خود ذکرآنها خواهد رفت، در اختيار دارند، همزمان طرح هايى را براى تعرض به همه ى تشکل ها و شخصيت هايى که از خط مشى و تشکيلات اصيل جبهه ملى ايران به دفاع برمى خيزند از قبل آماده کرده بودند. مجريان اين طرح ها که پيش از اين بيشتر به صورت سرازير کردن سيل تهديد ها و مستهجن ترين ناسزا ها، و طومار هايى از زننده ترين دشنام هاى متعلق به , فرهنگ, و زبان منحط ترين و پست ترين قشرهاى جامعه ى ايران1، از طريق اى ميل، بسوى مدافعان جبهه ملى ايران و راه مصدق به اجرا گذاشتته مى شد ( اکثر اين اى ميل هاى تهوع آور نگهدارى شده است.) اين بار با حربه ى تبهکارانه ى ديگرى وارد ميدان شدند که عبارت بود از جعل يک وبلاگ ساختگى با نام و علائم وبلاگ ,احترام آزادى,، يکى از وبلاگ هاى مؤثر سازمان هاى جبهه ملى ايران در اروپا، که با نشر سريع حقايق و افشاء اکاذيب و معرفى ابعاد توطئه اى که در جريان است در برابر آنان استوار ايستادگى مى کند. اين عمل مذموم و غير قابل تصور زمانى مورد استفاده قرار گرفت که بنيادگذاران سازمان هاى جبهه ملى ايران دراروپا، طى اعلاميه اى که در اين وبلاگ، و سايت هاى ديگرى منتشر شد، در پشتيبانى از مصوبه ى شوراى مرکزى جبهه ملى ايران، به روشنگرى درباره ى ابعاد ديگر توطئه ى مورد بحث پرداختند. به اين ترتيب، پيدا بود که ماشين توطئه، که فرمان آن در جاى ديگر و در دست کسانى ديگرى است، از حرکت نايستاده و بايد منتظر چشمه ى بعدى اين شعبده ى 2. آخرين مرحله ى کار همان است که در ابتداى اين آگاهى نامه ذکر شد. چنانکه ديديم، على رغم منع قاطع و رسمى شرکت اعضاء جبهه ملى ايران در اينگونه دسته بندى ها، که وقوع آن بايد , مشمول مقررات انضباطى, قرار گيرد، منعى که امضاء رييس شوراى مرکزى در زير آن قرار دارد، متن قبلى با تغيير يکى دو کلمه ى بى اهميت، و با امضاء جمعى زيادى از افراد نه چندان سرشناس يا بکلى گمنام، و در عين حال با استفاده از امضاء دو تن از کسانى که در تصويب و انتشار مصوبه ى شوراى مرکزى حساس ترين نقش را به عهده داشته اند، انتشار يافته است!
از آنجا که از نظر جبهه ملى ايران مصوبه ى شوراى مرکزى معتبر ترين سند بشمار مى رود و تخطى از آن براى هر عضو اين سازمان، در هر رده که باشد، به منزله ى کناره گيرى از اين سازمان محسوب مى گردد، پيداست که هيچيک از مسئولان اين سازمان نمى توانسته است امضاء خود را عليه مصوبه ى جبهه ملى در پاى متنى که ذکر آن رفت قرارداده باشد (معمولأ چنين حوادثى تنها در زير شکنجه اتفاق مى افتد و لاغير)؛
و از همين روست که بلافاصله پس از انتشار امضاء جعلى آقاى دکتر موسويان رئيس هيئت اجرائى جبهه ملى ايران تکذيب نامه ى زير، که با علنى کردن جعليات در ميان امضا هاى منتشر شده کل آن متن و امضاهاى آن را از اعتبار انداخت، از سوى شخص ايشان انتشار يافت: من فقط و فقط عضو جبهه ملى ايران هستم هموطنان عزيز در بيانيه اى که امروز (۵/۳/۸۸ ) بعنوان اعلام تاسيس جمعيتى بنام ,همبستگى براى دموکراسى و حقوق بشر, در سايت اى اينترنتى انتشار يافته است نام اينجانب جزو هيئت مؤسسين درج گرديده است. بدينوسيله به اطلاع هموطنان ارجمند مى رسانم که اينجانب در تاسيس اين جمعيت هيچگونه مشارکتى نداشته و ندارم، و از آنجا که دموکراسى خواهى و دفاع از حقوق بشر و ساير اصول اعتقادى ذکر شده براى اين جمعيت همان اصول اعتقادى جبهه ملى ايران است، کلا نيازى به تاسيس چنين جمعيتى نمى بينم. اينجانب فقط و فقط عضو جبهه ملى ايران و تابع تصميمات شوراى مرکزى آن هستم.
تهران ? دکتر سيد حسين موسويان رئيس هيئت اجرائيه و مسئول تشکيلات جبهه ملى ايران ۵ / ۳ / ۸۸ و به اين ترتيب، سومين متن منتشر شده و امضاهاى زير آن نيز مهر ابطال خورد، ابطالى مبتنى بر کشف جعل سند و امضاء؛ آری! جعل سند، آن هم به نام حقوق بشر و دموکراسی! تکذيب امضاهاى جعلی همچنان ادامه دارد. تقريبأ همزمان با انتشار تکذيب نامه ى آقاى دکتر موسويان، رئيس هيئت اجرائى جبهه ملى ايران، تکذيب نامه هاى ديگري، از جمله از جانب آقاى امير رضا امير بختيار عضو حزب ايران و جبهه ملى ايران 4 و تکذيب نامه ى ديگرى بصورت اعتراضى شديد اللحن از طرف دبيرکل ,کانون آينده نگرى ايران, منتشر شد، و بايد همچنان منتظر تکذيب امضا هاى جعل شده ى ديگر بود؛ در تکذيب نامه ى اخير از جمله مى خوانيم:
,من ضمن احترام به مردمسالارى و حقوق بشر، صدور اين بيانيه و عضويت در اين ائتلاف و هر گروه و جبهه و تشکل سياسى ديگرى را قويا تکذيب نموده، از صادر کنندگان اين بيانيه کذايى به‌دليل اينکه بدون اجازه و اطلاع اينجانب و جمع۲۰ نفرى اعضاى شوراى مرکزى کانون آينده نگري، نام من و تشکل متبوعم را ذيل اين متن درج کرده‌اند، به شدت گله مند و ناخرسندم.,. بدين ترتيب، اگر درباره ى مجعول بودن بخش مهمى از امضاهاى ذيل متن ,ائتلاف, کذايى که عنوان آن در نوبت سوم انتشار براى رد گم کردن به ,همبستگى, تبديل شده، ولى يکى از بانيان اصلى آن، حشمت الله طبرزدي، در مصاحبه ى خود ( با راديو ديويچه وله) از آن همچنان با همان عنوان,ائتلاف, نام مى برد، ترديدى مى توانست وجود داشته باشد، بدين ترتيب، جاى هيچگونه ترديدى در اين باب باقى نمانده است.
حال، هموطنان عزيز و اسير ما اين پرسش اجتناب ناپذيز نيز را مطرح کنند که در کشورى که به کمترين دستاويزى دوشيزگان جوان بى گناه اعدام مى شوند، رهبران تشکل هاى کارگرى بدون ارتکاب هيچ بزهى و تنها به دليل بيان خواست هاى مشروع شريکان رنج و سيه روزى خود به حبس هاى ظالمانه ى دراز مدت محکوم مى شوند؛ در نظامى که مردم تحت سلطه ى آن شاهد قتل هاى زنجيره اى کسانى بوده اند که جز پرداختن به کار نويسندگى و ترجمه و فعاليت هايى فرهنگى که به مذاق حکام خوش نيامده است قربانی قتل های زنجيره ای شده اند؛ در آب و خاکى که فروهر ها، در حريم خانه ى مسکونى خود، بدست ماًموران اسکات و قتل مخالفان، به طرزى هولناک، و بدون اينکه احدى از قـِبـَل اين جنايت مشمول محکوميتى شود، سلاخى مى شوند، تا :
, مايه ى عبرت سايرين گردند,؛ در کشورى که حتى ابراز کمترين آزادى و ابتکار عادى در امر پوشش بعنوان مخالفت با نظام حاکم مورد سخت ترين عتاب و عقوبت، و گاه مجازات هاى دهشتناک قرار مى گيرد؛ در حکومتى بتمام معنى جبار، که حتى روزنامه نگارن خارجي، به صرف ايرانى تبار بودن، دائمأ در معرض بازداشت و شکنجه و حتى مرگ هاى هول انگيز (چون مرگ زهرا کاظمى) قرار دارند، تا کسى جراًت نفس کشيدن نيابد، تا چه رسد که به حاکمان بگويد بالاى چشمتان ابروست؛ آري، در چنين وضع سياسى بيسابقه در تمام تاريخ کشور ما، اين مصونيت سياسى کامل براى به,مبارزه طلبيدن, حاکمان ِبى رحم و شفقت (!)، خشن، و فارغ از هرگونه رسوم و آداب انسانى و ايرانى نسبت به مردم اين کشور را چه کسى به مرتکبين اينگونه شيادى هاى سياسى عطا کرده است، که در ظاهر فعاليت سياسى براى تغيير نظام است ( اما در باطن براى تخريب تشکل هاى سياسى اصيل و قديمى مخالف) ؟
آري، می پرسيم به اعضاء اين گروه پرمدعي، جاهل، مبتلا به خودستايى به حد جنون، و تا بخواهيد گستاخ، چنين مصونيتى را چه کسی عطا کرده است؟ و اگر همگان از مصونيت بى حسابى که اين گروه غوغاگر از آن برخوردار است بهره داشتند، و به اندک نوشته، سخنرانى يا گردهمايى به شديد ترين وجهى مورد حمله ى چماقداران و قاتلان نظام قرار نمى گرفتند، آيا ديگران از مبارزه ى سياسى بخردانه اى که شايسته ى ملت ايران و تنها راه رهايى کشور از اسارت کنونى است، عاجز می بودند؟ در چنان صورتي، آيا جز اين چند تن عـَجـَزه ى فکرى و سياسى کسى براى ارائه ى طريق و تشکيل آلترناتيو سياسى براى کشور پيدا نمى شد؟ يکی از سردسته های اين توطئه، کورش زعيم، در مصاحبه ای با راديوی بين المللی فرانسه اعتراف می کند که سال هاست او و همدستانش به اين کار، يعنی درخفا از ارگان های نيروهای متشکل مخالف نظام، و در ماوراء خواست واختيار آنان به راه انداختن يک دسته بندی تحت عنوان کاذب "ائتلاف و همبستگی" ميان نيروهای سياسی سرشناس و متشکل کشور( علی رغم خط مشی نيروهای مؤثر مخالف رژيم و فارغ از فقدان امکانات عملی چنين اتحاد عملی ميان آنان) اشتغال داشته اند،بدين ترتيب ، فرد نامبرده، با تاًييد اينکه بيانيه ی نخست از سه بيانيه ی يکسانی که امضا و منتشر شده، نيز دست پخت همين دارودسته بوده ، تلويحأ اذعان می کند که هدف از همه ی اين تلاش ها در حقيقت تشکيل يک آلتونانيو زرد( و به گفته ی خود او در نوشته ای ديگر، تشکيل , يک دولت سايه5 )(!)،
[ برای "انقلاب مخملين؟ ]، زير چماق جمهوری اسلامی !) با سوء استفاده از حيثيت و اعتبار نيروهايی چون جبهه ملی ايران بوده است، ولی تاکنون در اين طرح خود موفق نشده بودند! او حتی پس از سرازير شدن سيل تکذيب نامه ها درباره ی امضا های جعل شده ی کسانی که گويا حضرات می خواسته اند آنان را کنار هم بنشانند ــ تکذيب نامه هايی که چند هفته است نشر آنها ادامه دارد ــ چنان صحبت می کند که گويی حال ديگر ائتلاف بزرگی ميان نيروهای سياسی مؤثر مخالف نظام رخ داده است؛ آري، رجز خوانی های او درين باره، بدون ذره ای شرم از کسانی که امضاهايشان جعل شده يا کمترين اثری از پشيمانی و پوزش خواهي، با همان صدای لرزان کسانی که درحين وقوع جرم از آنان مچ گرفته باشند، همچنان ادامه دارد. اينجا هم او، با همان صدای متضرعانه، هنوز می کوشد چنين وانمود کند که عدم تشکيل يک آلترناتيو ملی از راه يک ائتلاف استراتژيک ميان آن نيروهای تاريخی و مؤثر ملي، نه نتيجه ی اختناق حاکم (که البته شخص ايشان از آن مصون است)، بلکه ناشی از ناتواني، بيخردی و عدم تدبير رهبران آن نيروهاست، و شخص ناچيز او مسيحايی است متهور که يهوه با حواريانش برای رفع منازعات موجود به ميان فرقه های متشتت قوم يهود فرستاده است! در حالى که هرگونه تجمع، از مجالس ترحيم و بزرگداشت ِ درگذشتگان گرفته ، تا گردهمآيى براى بحث پيرامون به اصطلاح انتخاباتى که در پيش است، يکی همواره يا غير مجاز اعلام مى شود يا مورد تعرض عوامل ضرب وشتم قرار مى گيرد، و ديگری حتی رسمأ ممنوع اعلام شده است،؛ پس سؤال بايد کرد: اين چک سفيد برگذارى جلسات متعدد ,ائتلاف, براى ,تغيير نظام, (؟) و صدور مکرر بيانيه درباره ى هدف ها و وسائل، و اعلام رسمى اسامى مبتکران آن را چه کسى بدست ابن رهبران خود خوانده ى مردم داده، و بخصوص به دو سرکرده ى بى فرهنگ آنان، که حتى توانايى نگارش بدون غلط يک متن را به زبانى که مدعى نجات فرهنگ آن اند، ندارند؛ عطا کننده ی اين مصونيت چه کسی است که حال نمى تواند با دو سيلى جانانه چک سفيدش را پس بگيرد؟ مگر آنکه دچار اين پندار شويم که حضرت ايشان نظر کرده ى ائمه ى اطهار و شخص امام غايب و منتـَظـَر است؛ امامى که احمدى نژاد به او سخت عشق مى ورزد و از او سخت حساب مى برد؛ ضمن اينکه رئيس جمهوري، صد البته، مکاتبه هاى دلسوزانه و مهرآميز اين ,نظرکرده ى, عزيز با او، درباره ى مذاکرات هسته اى ايران و غرب، را نيز از ياد نبرده است. درباره ى اين, شخصيت, بوالعجب و بتمام معنى استثنائي، ما در جاى ديگر باز هم سخن خواهيم گفت. پرسش اساسى ديگر اين است که چنين گروهک جَعالي، که براى پيش برد کارى که مى کوشد آن را مبارزه ى سياسى جلوه دهد، مربيانش روشى جز جنجال هاى ميان تهي، و تکرار هاى بى شمار سخنان و کليشه هاى بى مغز، به سبک مبتذل ترين آگهى هاى تجاري، بدانان نياموخته اند، و بر پرچم آنان جز کلمات جعل، فريبکاري، دروغ و دشنام به حروف درشت نقش نشده است؛ گروهکى که در رأس سرويس پخش اعلام هايش شخصى چون سياوش عبقرى از برگذار کنندگان نشست پاريس
(گروه: کنت تيمرمن6، حسين باقر زاده عضو سابق ,شوراى ملی مقاومت, و پهلوى چى کنوني، عبقرى ها، حسن ماسالى عضو سابق همان ,شوراى مقاومت,، پهلوى چى کنونى و سخنگوى رسمى حشمت الله طبرزدي،...) قرار دارد، با کدام آبرو و اعتبارى مى پندارد که بتواند خود را بعنوان منادى آزادى ايران و مبشر حقوق بشر به ملت ايران بقبولاند؟ آيا اينان با ,فهم, کوتاه خود چنين تصور مى کنند که مردم ايران به آن درجه از خوارى و نادانى تنزل کرده اند که حال، حاضرند بار ديگر خود را ملعبه ى دست چند دست آموز مبتدى آموزگاران پشت پرده اى نه کمتر مبتدى سازند، دست آموزانى که تنها امتياز آنان برخوردارى از شبکه ى تبليغاتى وسيعى است که در ايران و خارج در اختيار آنان قرارگرفته است؟ اگر چنين باشد بايد بار ديگر گفت :
بدا به حال‌ بر چنين ملتى! اما مسلم آن است که جبهه ى ملى ايران نه در داخل کشور ونه در برون مرز اجازه رشد به چنين بدخواهان حيله گری را در دامن يا در کنار خود نخواهد داد. ما بار ديگر اعلام مى کنيم که مکتب مصدق نيز، مشعلی که هر روز فروزان ترمی شود، پس از گذراندن ساليانی دراز در برزخ سانسور دو رژيم اختناق، و اينک سال هاست توطئه هاى بسيار وسيعى نيز با نشر کتاب هاى متعدد در جهت خاموش ساختن آن، آغاز شده و ادامه دارد، فکر و آموزش است و يک تجربه ی بی نظير سياسی و تاريخي؛ و انديشه و آموزش و تجربه را نمى توان با دروغ و دغلکارى و نيرنگ خشکانيد؛ هم مکتب و آموزش مصدق زنده است و هم فوج نيرومند حاملان مصمم و با اراده ى آن، از جمله امضا کنندگان زير، پايه گذاران قديمى سازمان هاى جبهه ملى ايران در اروپا زنده و آماده ى رو در رويى با توطئه هاى زهرآلودى هستند که به شکل مغالطه عليه تجربه و انديشه ى مصدق و بصورت شبيه سازى عليه سازمان او ترتيب داده مى شود. پاينده باد نام مصدق بزرگ زنده باد ملت ايران پايدار ايرانزمين
على راسخ افشار، على گوشه، على شاکری زند، خسرو شاکری زند، پرويز داورپناه نهم خرداد ماه
۱۳۸۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1)

بدنبال انتشار مصوبه ى شوراى مرکزى جبهه ملى ايران، اطلاعيه اى نيز، با خصوصياتی که در زير ديده می شود، منتشر گرديد که در آن استعمال عکس و ذکر نام آقاى دکتر هرميداس باوند، به عنوان ,دبير کل اين ائتلاف, قويأ مورد اعتراض قرار گرفته است، در حالى که نظير چنين عنوانى برای ايشان را بار ديگر در آخرين بيانيه اى که اين اعلاميه ى ما درباره ى آن نوشته شده است، همچنان مى بينيم، و اگر اين بار دوم نيز جعل امضا نيست پس چيست؟ و آيا صادر کننده ى آگاهى نامه ى زير مى تواند در اين متن سازمانى رسمى به جعل امضاء خود اعتراض کرده، آنگاه، چند روز بعد نيز به رضاى خاطر همان امضا را دراختيار جاعلان نام خود قرارداده باشد ؟ دفتر مردمدارى جبهه ملى ايران عين متن مورد استناد:
آگاهى نامه اخيرا متن بيانيه اى به عنوان ائتلاف ملى که در آن نام جبهه ملى ايران و آقايان اديب برومند، عباس اميرانتظام و ديگر شخصيت هاى شناخته شده و برخى سازمانهاى سياسى و مدني، و همچنين يک پيام نوروزى با عکس و امضاى آقاى دکتر هرميداس باوند به عنوان دبير کل اين ائتلاف، در يک وبلاگ دروغين منتشر شده که جعلى است و به اين وسيله تکذيب مى شود. جبهه ملى ايران در هيچ ائتلافى شرکت نکرده و آقاى اديب برومند چنين اعلاميه اى را امضاء نکرده اند و آقاى دکتر باوند هرگز آن پيام نوروزى را نداده اند.
پيام هاى نوروزى شخصيت هاى جبهه ملى ايران با امضاى شخصى ايشان در روز اول فروردين در سايت هاى معتبر وابسته به جبهه ملى ايران و در سايتها و وبلاگهاى شخصى خود آنان درج شده بوده است. ما اين تلاش مذبوحانه اشخاص معلوم الحال و وابسته را براى ايجاد اختلاف ميان سازمانها و شخصيت هاى مبارز ملى و جلوگيرى از همبستگى ها تقبيح مى کنيم.
دفتر مردمدارى جبهه ملى ايران تهران - 30 فروردين 1388 2 )
متن آگاهينامه اى که ,احترام آزادى,، و به پشتيبانى از آن، بسيارى از سايت هاى شرافتتمند، براى مبارزه با جعل و جلوگيرى از گمراهى خوانندگان ما و خود، و افشاء اين جعل تکان دهنده و باورنکردنی ، منتشر کردند. جـــعــــل وبلاگ هيئت تحريريه ى ,احترام آزادى, بدينوسيله به اطلاع مراجعان و خوانندگان عزيز اين وبلاگ مى رساند که از صبح روز چهارشنبه ۲۰ ماه مه (۳۰ ارديبهشت ماه)
يک وبلاگ تقلبى با استفاده از نام دارنده ى امتياز وبلاگ ما، ,پرويز داورپناه,، که در نشانى انترنتى آن بکار رفته، به راه افتاده که با کپى کردن علائم مخصوص ,احترام آزادى, و برخى از مطالب آن به منظور شبيه سازى و گمراه ساختن خوانندگان ما از اين طريق،همزمان مطالبى جعلى را نيز که هيچگونه سنخيتى با موضوعات و راه و رسم ما ندارد منتشر مى کند. مسئولان اين تقلب رسوا همزمان آدرس انترنتى تقلبى خود را نيز براى مراجعان ما فرستاده اند تا آنان را ندانسته به مراجعه به وبلاگ جعلى خود وادار کنند. از آنجا که خوانندگان آشنا با خط مشى و مطالب احترام آزادى مى توانند در وبلاگ تقلبى از برخورد با مطالب و سبکى که در وبلاگ ,احترام آزادى, با آن آشنا نبوده اند دچار شگفتى گردند، توجه آنان را به اين نکته جلب مى کنيم که براى رجوع به وبلاگ ما تنها از نشانى انترنتى احترام آزادي،
يعنى
استفاده نمايند و مطلع باشند که هر نشانى مشابه ديگرى جعلى است و ما مسئول مطالب آن نيستيم. درپى اين آگاهيينامه ى ما مقاله اى از آقاى سام قندچي، از دوستان نزديک آقايان طبرزدى و زعيم، به عنوان انتقاد به اينگونه روش هاى آنان منتشر شد که ما از جهت سنديت آن، بدنبال توضيح مختصر زير به به انتشار آن مبادرت کرديم. اطلاعاتى سودمند به قلم آقاى سام قندچى فردا که آفتاب حقيقت شود پديد / شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد نوشته ى زير در تاريخ ۲۳ مه ۲۰۰۹ به قلم آقاى سام قند چى در وبلاگ ايشان موسوم به آينده نگر* منتشر شد. آقاى سام قندچى از دوستان و هواداران نزديک آقايان کورش زعيم و حشمت الله طبرزدى مى باشند و چند هفته پيش، آقاى طبرزدى را براى دور آينده ى انتخابات رياست جمهورى بمنظور انتخاب به اين سمت نامزد کرده اند. ما اين نوشته ى ايشان را تنها از جهت اطلاعات قابل توجهى که دربر دارد، بدون هيچگونه تفسيرى منتشر مى کنيم. يادآورى مى شود که در جملاتى که مورد تاًًکيد قرارگرفته است تاًکيد ها از ماست.
,احترام آزادى,
(*
ــــــــــــــــــــ آقاى سام قندچي، در مفاله ى خود، زير عنوان ,سخنى با برخى هواداران مهندس کورش زعيم, از آنجمله نوشته است:
... اگر هواداران من نيز کارهائى نظير به نام ديگران اسم ايميلى درست کردن و آنها را خراب کردن انجام دهند، اول کسى هستم که اقدام آنها را محکوم کنم, و نيز: , مهم نيست چقدر حتى خود من با شخصيت هاى مورد نظر اختلاف نظر دارم ولى اختلاف نظرم را با نام خودم چاپ ميکنم و نه آنکه ديگران را از پشت اسامى جعلى اينترنتى مورد ارعاب قرار دهم که آنها را به جائى بکشانم که عکس العمل نشان دهند که از آن بهره بگيرم. اين تاکتيکها برازنده هواردان شخصيتهائى که به خود اعتماد به بنفس دارند نيست و برازنده دستگاه هاى امنيتى کشورهاى عقب مانده است و بس.,
ــــــــــــــ تذکار: نوع دشنام هايى که اين طايفه با اى ميل طومار هايى از آن را براى ارعاب ما فرستاده اند و مى فرستند، و ما از تکرار حتى يک کلمه ى آنها در اينجا شرم داريم، از سنخ اهانت هايى است که در رژيم هاى ديکتاتورى شکنجه گران براى شکستن روحيه ى زندانيان سياسى به آنان وارد مى کنند. اين موضوع خود نشان مى دهد که درميان همکاران اين شبکه بايد چند نفر از شکنجه گران رژيم سابق که به خارج فرارى شده اند حضور فعال داشته باشند. 3)
سپس اعلاميه ى زير که ما از هويت ناشران آن آگاه نيستيم در تاريخ 21 ماه مى بدست ما رسيد، که ما به علت عدم اطلاع متقن از منشاء آن از انتشارش خوددارى کرديم هموطنان عزيز در پى انتشار بيانه اى از طرف جمعى که خود را هوادار جبهه ملى مى دانند و رهروان راه دکتر مصدق ، بايد مواردى را ياد آور شويم: متأسفانه گروهى در جبهه ملى تحت تأثير عوامل خارجى قصد انشعاب در اين جبهه را طرح ريزى مى کنند و با خط گرفتن از آقاى طبرزدى که پيش از آن صلاحيت اش از طرف جبهه ملى مورد تأييد قرار نگرفته با عضويت ايشان موافقت نشده است، مى خواهند به اهداف قدرت طلبانه خود دست پيدا کنند. آقايان کوروش زعيم و عيسى خان حاتمى طى جلسات متعدد با طبرزدى اين حرکت را پايه ريزى کرده اند.
آقاى زعيم با گرفتن امضاء سفيد از افرادى در جبهه ملى همچون خانم اردلان ، تيمسار فربد ، عزت زاده و ....تحت عنوان جبهه ملى پنجم قصد چنين کارى داشتند که با هوشيارى ديگر اعضا نتوانستند به هدف خود دست پيدا کنند. ما جوانان جبهه ملى ايران اين گونه حرکات را در راستاى منافع حاکميت و بعضا هماهنگ با آن برشمرده و از هيئت رهبرى و هيئت اجرائى جبهه ملى مى خواهيم همچون گذشته با اقتدار جلوى هر گونه خود محورى در اين جبهه را گرفته و افشا کنند در غير اين صورت ما خود عملا وارد عرصه شده و عواقب آن را بايد بپذيريد. پاينده ايران جمعى از جوانان جبهه ملى ايران4)
ــ الف: سند جعل امضاء آقاى امير رضا امير بختيار تکذيب بيانيه, همبستگى براى دمکراسى و حقوق بشر , بدينوسيله به آگاهى هموطنان ارجمند مى رسانم در بيانيه اى که به تاريخ ۵ / ۳ /۱۳۸۸ خورشيدى تحت عنوان ,همبستگى براى دمکراسى و حقوق بشر , در برخى رسانه ها انتشار يافته و اسم اينجانب نيز با عنوان عضو هيئت موسسين در آن درج گرديده است هيچ گونه عضويتى نداشته و در هيچ يک از جلسات آن شرکت نداشته ام. با احترام به کليه فعالين جنبش دمکراسى خواهى ملت ايران که در راستاى استقرار حاکميت ملى در سرزمينان کوشش مى کنند عضويت در اين جمعيت را تکذيب مى نمايم. اميررضا اميربختيار عضو حزب ايران و جبهه ملى ايران
ــ ب: سند تکذيب کانون آينده نگرى ايران تکذيبيه مهم بيانيه کذايى!
رامين ناصح اطلاعيه دبيرکل کانون آينده نگرى ايران در تکذيب امضاى يک بيانيه امروز متنى در سايتهاى اينترنتى منتشر شد با عنوان ,اعلام موجوديت همبستگى براى دموکراسى و حقوق بشر در ايران, و امضاى جمعى از شخصيتهاى مختلف سياسى و حقوق بشرى در ذيل آن ذکر شده است. با کمال تعجب مشاهده نمودم در اين بيانيه نام اينجانب نيز در ميان نامهاى کسانى که با آنها داراى کمترين اشتراک در ديدگاهها هستم، ذکر شده است. و طرفه‌تر اينکه نام من با ذکر عنوان دبير تشکل فرهنگى ,کانون آينده‌نگرى, آمده است!
من ضمن احترام به مردمسالارى و حقوق بشر، صدور اين بيانيه و عضويت در اين ائتلاف و هر گروه و جبهه و تشکل سياسى ديگرى را قويا تکذيب نموده، از صادر کنندگان اين بيانيه کذايى به‌دليل اينکه بدون اجازه و اطلاع اينجانب و جمع ۲۰ نفرى اعضاى شوراى مرکزى کانون آينده نگري، نام من و تشکل متبوعم را ذيل اين متن درج کرده‌اند، به شدت گله مند و ناخرسندم. مرزبندى من و کانون با بسيارى افرادى که نام آنها ذکر شده، آشکار است.
ما اين اقدام غير اخلاقى را محکوم نموده، خواستار درج اين تکذيبيه در تمام رسانه‌هايى که بيانيه مزبور را چاپ کرده‌اند، مي‌باشيم. به اميد نهادينه شدن روحيه و منش اخلاقى در بين نخبگان و فعالان مدنى ايرانى! رامين ناصح، دبير کانون آينده نگرى ايران 5) ) نشانی اين , دولت سايه, در نوشته ی کورش زعيم، و , فرضيه ی , مصونيت آن در برابر سرکوب جمهوری اسلامی(!) را، همدست و مفسر اين دارو دسته در خارج، اسماعيل نوری علا، به صورت زير ارائه می دهد: (..)
اکنون، خوشبختانه، می بينم عنايت به مسئلهء ايجاد آلترناتيوی در قالب ,دولت سايه, (و نه ,دولت موقت,، که بيشتر با مقولهء ,براندازی, تناسب دارد) در مقطع حساس کنوني، و آن هم در داخل کشور، شکلی جدی بخود گرفته است و حتی در هفتهء گذشته در بيان يکی از شخصيت های سياسی ايران (آقای مهندس کورش زعيم) و از قول ,ما, ئی که متأسفانه هنوز معلوم نشده بود افرادش چه کسانی هستند، خوانديم که ,ما، مانند يک دولت سايه، بر همهء عملکرد نظام تا روز پايانش نظارت خواهيم داشت و آنچه درست است [را] به مردم اعلام خواهيم کرد,. بنظر من، در شرايط کنونی ايران و جهان، اعلام موجوديت يک ,دولت سايه, گامی بلند و منطقی برای دور شدن از خشونت القائی ,براندازی, و نزديک شدن به ,انحلال طلبی, منطقی و قانونی است. چرا که، در ظل اينگونه ساختارهای سياسي، دور هم نشستن عده ای و کوشيدن برای ايجاد يک ,دولت سايهء انحلال طلب, (که معنای دقيق ,آلترناتيو, واقعی است) کار را بر حکومت يکه خواه سرکوبگر که به دنبال بهانه می گردد مشکل می سازد [همانگونه که تا کنون نيز جمهوری اسلامی که کمترين حرکت عدم رضايتی از ديد دستگاه هايش پنهان نمی ماند، در هرگونه ممانعتی در برابر اقدامات دليرانه ی طبرزدی و زعيم احساس محظور و رودربايستی کرده است!].
تشکيل ,دولت سايه, نه می تواند به توطئهء براندازی تعبير شود، نه بر خلاف قانون اساسی است و نه قابل تعقيب جزائی و لذا، حتی در يک حکومت بی قانون همچون جمهوری اسلامی هم، در انظار عمومی و بين المللي، بخاطر هزينه ای که تنگ گرفتن بر آن برای حکومت در بر خواهد داشت، می تواند آفرينندهء منطقهء امنی باشد که عموماً تشکلات رزمنده با حکومت و برانداز نمی توانند به آن دست بيابتذ[ عجبا از اينهمه پيشگويی های پيامبرانه که نويسنده توانسته فقط و فقط در جام جهان نمای خود بدانها دست يابد !]. (...) البته، در پی انتشار پيشنهاد آقای زعيم، بيانيهء اعلام موجوديت ,همبستگى براى دمكراسى و حقوق بشر در ايران, نيز منتشر شده است که در زير آن نام اشخاص متعددی (که دو سه تن از آنان بلافاصله پس از انتشار اعلاميه، شراکت خود در اين ,همبستگی, را تکذيب کرده اند!) بجشم می خورد و از آقای زعيم هم بعنوان يکی از اعضاء مؤسس و ,دبير سياسی, اين تشکل نام برده شده است و، در نتيجه، صدور اين بيانيه می تواند اين تصور را به ذهن متبادر کند که تشکل جديد همان ,دولت سايه, ای است که آقای زعيم قبلاً از آن سخن گفته و در سخن خود از آن ,ما, ی مبهم استفاده کرده اند. من صميمانه اميدوارم که چنين باشد و اين اجتماع جديد از آدميان شجاعی که بپا خواسته اند[چنين است در اصل] تا انحلال حکومت اسلامی را متحقق ساخته [!] و امکان حکومتی سکولار، دموکرات و تابع حقوق بشر را برای کشورمان به ارمغان آورند بتواند براستی و درستی و شفافيت تمام و با داشتن ,ذهنيت دولت سايه, بکار مشغول شود(...)در عين حال، وجود تشکل های واجد ,دولت سايه, با اشخاص معين و مشخص، اين امکان را پيش می آورد که گروه های مزبور بتوانند، در مقاطعی از کار خود، بر سر اصولی کلی و قابل قبول همگانی با يکديگر ائتلاف کنند. تجربهء سی سالهء اخير بخوبی به ما نشان داده است که در فقدان اينگونه تشکلات علنی و با برنامه، و در بسنده کردن به ,اشخاص منفرد,، نمی توان در را بر ايجاد وفاق ملی گشوده و راه را بر پيروزی يک جنبش انحلال طلب هموار ساخت. ( تاًکيد با حروف سياه همه جا از ماست)
برگرفته از newsecularism@gmail.com 6)

کارنامه ۴ ساله‌ دولت نهم در زمینه حقوق بشر


دويچه وله :
«در هشت سال دوران آقای خاتمی موارد نقض حقوق بشر بود و متاسفانه متعدد هم بود، ولی طی چهارسال گذشته، وضعیت حقوق بشر در ایران به حدی وخیم و هر روز وخیم‌تر شده است که می‌توانم بگویم به غیر از دهه‌ی شصت چنین دوران سیاهی را طی سه دهه که از برقراری جمهوری اسلامی می‌گذرد، ایران به خودش ندیده است.
کافی‌ست توجه‌تان را به این مسئله جلب کنم که آمار غیر رسمی یعنی آن چیزی که سازمان‌های بین‌المللی مدافع حقوق بشر از داخل روزنامه‌های ایران استخراج کرده‌اند، نشان می‌دهد که تعداد اعدام در ایران ۳۰۰ درصد، یعنی بیش از سه برابر شده است. طی سه سال نزدیک به ۸۰ درصد اعدام‌هایی که در تمام دنیا در مورد نوجوانان زیر هجده سال صورت گرفته، متاسفانه در ایران بوده است
. در کنار این‌ها، وضعیت مدافعان حقوق بشر است، بستن کانون مدافعان حقوق بشر، فشارهایی که هر روز بیشتر و بیشتر بر روی شیرین عبادی و همکاران او، خانم محمدی، آقای سیف‌زاده، آقای سلطانی که همچنان ممنوع الخروج است، وارد می‌شود. خانم ستوده و بیش از صدها زنی که در چارچوب کمپین فقط حقوق‌شان را مطالبه می‌کنند، طی دو سال اخیر در دادگاه‌های انقلاب محکومیت پیدا کرده‌اند.
الان سه تن از آنها خانم بایزیدی، خانم اقدام دوست و خانم روناک صفارزاده در زندان هستند. دانشجویانی که ماه‌هاست در زندان‌ هستند و تازه آن‌ها را متهم به ارتباط با مجاهدین می‌کنند.
روزی نیست که یک روزنامه و یک وبلاگ در ایران بسته نشود. و خلاصه می‌توانم بگویم که روز به روز وضعیت حقوق بشر در ایران سیاه‌تر می‌شود».اینها بخشی از سخنان دکتر عبدالکریم لاهیجی دبیر مجامع بین‌المللی حقوق بشر در اروپاست. وی در گفت و گو با بخش فارسی رادیو دویچه‌وله اظهار کرد که نگرانی جامعه بین‌الملل از وضعیت حقوق بشر در ایران هرروز بیشتر می‌شود. زنان ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ یک هفته قبل از انتخابات نهمین دور ریاست جمهوری و در آخرین روزهای دولت اصلاحات، فعالان زن از فضای باز انتخاباتی استفاده کرده و با تجمعی مقابل دانشگاه تهران خواستار تغییر اصولی از قانون اساسی که نسبت به زنان تبعیض‌آمیز است شدند.
این تجمع را بزرگترین تجمع زنان بعد از تظاهرات هشت مارس سال ۱۳۵۷ در اعتراض به حجاب اجباری خوانده‌اند. هرچند این تجمع در محاصره اتوبوس‌ها و نیروهای امنیتی برگزار شد اما بازداشتی در پی نداشت.۹ ماه بعد در روز جهانی زن، فعالان زن در پارک دانشجو جمع شدند، اما این تجمع با سرکوب شدید نیروهای امنیتی و ضرب و شتم زنان همراه شد. سیمین بهبهانی شاعر ۷۰ ساله ایرانی در این تجمع از جمله کسانی بود که مورد ضرب و شتم قرار گرفت. ۱۷ اسفند ۱۳۸۴ اولین باری بود که زنان دریافتند دولت به راستی تغییر کرده است.چندماه پس از این واقعه، در سالروز تجمع ۲۲ خرداد، یک بار دیگر فعالان زن تصمیم گرفتند برای بیان خواسته‌های خود به میدان هفت تیر بروند اما این تجمع ساعتی قبل از شروع با حمله پلیس‌های زن و مرد و دستگیری بیش از ۷۰ نفر بر هم خورد.
فعالان زن از ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ تا به امروز دیگر هیچ تجمع خیابانی برگزار نکردند هرچند ماده ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی مقرر کرده که تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، آزاد است.
دولت نهم نه تنها تجمعات از پیش برنامه‌ریزی‌شده را تاب نیاورد، بلکه حتی جمع شدن خودجوش زنان در خیابان را هم مصداق اخلال در نظم عمومی عنوان و آنان را بازداشت کرد.
۳۰ نفر از زنانی که برای همراهی دوستانشان در روز تشکیل دادگاه تجمع میدان هفت تیر به دادگاه انقلاب رفته بودند، در اسفند ۸۵ بازداشت شدند.
همچنین قرار خیابانی زنان برای عیددیدنی خانواده‌های زندانیان سیاسی در زیر پل سیدخندان هم مصداق اخلال در نظم عمومی دانسته شد و ۱۵ نفر را در نوروز ۸۸ راهی زندان کرد.
مطابق گزارش‌های وب‌سایت‌های زنان از ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ تا ۲۲ خرداد ۱۳۸۷، فعالان جنبش زنان ۱۵۶ بار بازداشت و زندانی شده‌اند، یک میلیارد و ۶۰ میلیون تومان وثیقه و کفالت برای آزادی گذاشته‌اند، مجموعا ۲۰ سال حکم حبس تعلیقی و ۹ سال و نیم حبس قطعی گرفته‌‌اند.
در حال حاضر نیز
عالیه اقدام‌دوست، شهناز غلامی، روناک صفارزاده و جلوه جواهری از جمله فعالان زن زندانی هستند. همچنین پروین اردلان، طلعت تقی‌نیا، منصوره شجاعی، نسرین ستوده، سوسن طهماسبی، نرگس محمدی و ثریا عزیزپناه، از جمله زنانی هستند که از خروجشان از ایران جلوگیری به عمل آمده است.یکی دیگر از ضربه‌هایی که فعالان زن در دوران احمدی‌نژاد متحمل شدند، تعطیلی نشریه زنان بود.
ماهنامه زنان به مدیرمسئولی شهلا شرکت از سال ۱۳۷۰ به طور مستمر به انتشار مقالات و گزارش‌های مربوط به زنان و حقوق آنان می‌پرداخت. این نشریه را شاید بتوان اولین نشریه‌ای نامید که به طرح مسائل حقوقی زنان پرداخت، مسائلی همچون قوانین تبعیض‌‌آمیز و حجاب اجباری. روشنفکران دینی همچون یوسفی اشکوری نیز در این مجله به طرح نظرات فقهی خود درباره زنان می‌پرداختند. تعطیلی این نشریه را می‌توان ضربه بزرگی بر پیکر جنبش زنان نامید.
طرح‌های تبعیض‌آمیز دولت نهم لایحه موسوم به حمایت از خانواده در پاییز ۸۶ از سوی قوه قضائیه به مجلس ارائه شد. در این لایحه شرط رضایت همسر اول برای ازدواج مجدد مرد برداشته شده و همچنین برای مهریه مالیات تعیین شده بود که البته پرداخت آن هم بر عهده زن قرار داشت.
این دو ماده خشم زنان را برانگیخت و منجر به تشکیل ائتلاف بزرگی از گروه‌های مختلف زنان علیه آن شد. نمایندگانی از این ائتلاف، در شهریور ماه ۸۷ با نمایندگان مجلس دیدار و خواستار حذف این دو ماده شدند. سرانجام این دو ماده از لایحه مذکور حذف و بررسی آن نیز از دستور کار مجلس خارج شد.سهمیه‌بندی جنسیتی یکی دیگر از طرح‌های جنجال‌برانگیز دولت نهم بود که بر اساس آن سازمان سنجش موظف می‌شود محدودیت‌هایی را برای ورود دختران به دانشگاه اعمال کند. یعنی در هر رشته باید حداقل سی درصد پسر پذیرش شود.
این طرح به منظور «حفظ قداست خانواده» و «ایجاد تناسب بین راهیابی دختران و پسران به دانشگاه» ارائه شده‌است.طرح بومی‌گزینی یکی دیگر از طرح‌های دولت نهم بود که با مخالفت‌های گسترده‌ای روبرو شد.
این طرح خواستار این است که سازمان سنجش و دانشگاه‌های آزاد سیاستی را در پیش بگیرند تا دختران دانشجو را در محل سکونت خود گزینش کنند.
دانشجویانبسیاری از فعالان دانشجویی، آذر ۱۳۸۵ را نقطه عطف جنبش دانشجویی در دوران احمدی‌نژاد می‌دانند. ۲۰ آذر ماه سال ۱۳۸۵ چهار روز پس از روز دانشجو، محمود احمدی نژاد برای انجام سخنرانی قدم به دانشگاه اميرکبير گذاشت، اما سخنرانی وی چندین بار با هیاهو و اعتراض دانشجویان قطع شد. اعتراض‌ها تا آنجا پيش رفت که دانشجويان معترض، عکس رييس جمهوری اسلامی را سوزاندند.دولت نهم در مقابل این عمل اما ساکت ننشست. از چند هفته پس از این مراسم، موج دستگیری‌ها و احضارهای دانشجویی شروع شد.
پروژه نشریات دانشجویی موهن از اردیبهشت سال ۸۶ آغاز و منجر به دستگیری ۸ دانشجو شد که پنج تن آنان بعدا آزاد شدند. در این پروژه، مقالاتی توهین‌آمیز در نشریات دانشجویی دانشگاه امیرکبیر منتشر شد که به گفته مسئولان این نشریات، با لوگوی جعلی بوده و اساسا این نشریات در آن تاریخ اصلا انتشار پیدا نکرده بودند.روز ۱۸ تیر ۱۳۸۶ زمانی که اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در مقابل در اصلی دانشگاه امیرکبیر در اعتراض به دربند بودن دانشجویان امیرکبیر (پروژه نشریات موهن) و گرامی‌داشت سالروز ۱۸ تیرماه تحصن کرده بودند، بازداشت شدند. همان روز نیروهای امنیتی به سازمان ادوار تحکیم وحدت حمله کردند و ضمن شلیک تیر هوایی و بازداشت سایر اعضای این نهاد، دفتر آن را لاک و مهر کردند.در آذرماه همان سال، بیش از ۴۰ دانشجویان موسوم به طیف چپ دستگیر شدند.
بعضی از آنها در دی ماه با وثیقه‌های سنگین آزاد شدند. اما بعضی از آنها همچنان در بازداشت به سر می‌برند.در سال تحصیلی ۸۵-۸۶ طرحی با نام ستاره‌دار شدن دانشجویان اجرا شد. بر اساس این طرح، دانشجویانی که فعالیت سیاسی داشتند با درج یک تا سه ستاره در کارنامه‌شان مورد توبیخ قرار گرفته و از ادامه تحصیل محروم شدند.
تنها در همین یک سال تحصیلی، ۵۰ تن از دانشجویان مشمول این طرح شدند.به گزارش سایت ادوارنیوز تا تیرماه ۱۳۸۶ یعنی دوسال اول ریاست احمدی‌نژاد بر دولت، ۵۲۳ دانشجو به کمیته‌های انضباطی احضار شدند، ۱۳۴ نشریه دانشجویی تعلیق یا توقیف شد و بیش از ۱۷۰۰ دانشجو ستاره‌دار شدند. همچنین ۴۱ نهاد دانشجویی تعطیل شد.
اخراج استاداناساتید دانشگاه هم از مهرورزی‌های دولت نهم در امان نماندند. ۲۶ بهمن ۱۳۸۴ در حالی که دولت نهم هشتمین ماه عمرش را می‌گذراند، دکتر حسن نمک‌دوست استاد رشته علوم ارتباطات و پژوهشگر برگزیده سال از دانشگاه اخراج شد.
در خرداد ماه ۱۳۸۵ برخی از اساتيد با سابقه و دگرانديش دانشگاه‌ها حکم بازنشستگی اجباری خود را دريافت کردند.
تا تيرماه سال ۸۵، حکم بازنشستگی ۷۰ استاد دانشگاه تهران صادر شد.
دکتر امیر ناصر کاتوزیان، دکتر مجتهد شبستری، دکتر ابراهیم باستانی پاریزی و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از جمله این اساتید بودند. دکتر محسن کديور، دکتر حسین بشیریه، سعيد حجاريان و جواد کاووسی از استادان دگرانديشی هستند که در این دوره از تدريس محروم و از دانشگاه اخراج شدند.
معلمان در نيمه شب ۱۸ اسفند ماه ۱۳۸۵، ماموران وزارت اطلاعات به خانه بيش از ۲۰ نفر از اعضای هیئت رئیسه اتحاديه‌های صنفی معلمان هجوم بردند.
در آن شب علی اکبر باغانی دبير کل کانون صنفی معلمان ايران، بهشتی لنگرودی سخنگوی اين کانون، عليرضا هاشمی دبير کل سازمان معلمان ايران، محمد داوری و علی پورسليمانی اعضای شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی معمان بدون هيچ حکم جلبی دستگير شدند.
هرچند این افراد روز بعد آزاد شدند اما بسياری از آن‌ها مجددا دستگير شدند. درخواست‌های معلمان رسیدگی به وضعیت معلمان حق‌التدریسی و نیز اجرای قانون هماهنگ پرداخت حقوق و مزایاست. مطابق این لایحه دولت موظف است بین حقوق شاغلان دستگاه‌های مختلف و نیز شاغلان و بازنشستگان هماهنگی ایجاد کند.
در تاريخ ۲۲ اسفند ماه همان سال، قرار بود جلسه‌ای با حضور نمایندگان معلمان و وزیر آموزش و پرورش برای رسیدگی به خواسته‌های صنفی معلمان در مجلس برگزار شود.
اما وزير آموزش و پرورش در این جلسه شرکت نکرد. این جلسه بدون هیچ نتیجه‌ای پایان گرفت و در نتیجه معلمان تصمیم گرفتند فردای آن روز مقابل مجلس تجمع کنند. اين تجمع با سرکوب نيروهای امنيتی مواجه و تعداد پنجاه تا شصت نفر از معلمان بازداشت شدند از جمله علی اکبر باغانی دبير کل و بهشتی لنگرودی سخنگوی کانون صنفی معلمان ايران و عليرضا هاشمی دبير کل سازمان معلمان ايران.اعتراضات معلمان تا اسفند سال ۱۳۸۷ ادامه یافت.
در این مدت برای ده‌ها نفر از معلمان بازداشت‌شده قرارهای سنگین ۳۰ تا ۱۰۰ میلیون تومانی صادر شد. برای حدود ۲۰۰ معلم در هیأت‌های رسیدگی به تخلفات اداری پرونده تشکیل شد و حدود ۵۰ معلم منتظر خدمت شدند.اسفند سال ۸۷ زمانی که معلمان تهدید به اعتصاب سراسری کرده‌ بودند، محمود احمدی‌نژاد طی سخنانی به آنان قول داد که قانون نظام هماهنگ حقوق از فروردین‌ماه سال ۸۸ به اجرا گذاشته ‌شود. معلمان تا روز معلم نیز برای عملی شدن وعده رئیس جمهور صبر کردند، اما باز هم خبری از اجرای طرح هماهنگی نشد. روز دوشنبه چهاردهم اردیبهشت ۸۸ سومین روز هفته بزرگداشت معلم در ایران، جمعی از معلمان استان تهران برای بیان خواست‌های خود مقابل ساختمان آموزش و پرورش در میدان فردوسی تجمع کردند. این تجمع با دخالت نیروهای امنیتی و لباس شخصی به زد و خورد کشیده شد و پنج تن از معلمان بازداشت شدند.اکنون در حالی که تنها دو هفته به پایان عمر دولت نهم باقی مانده، هنوز هیچیک از خواست‌های معلمان اجرا نشده است.
کارگران درگیری دولت نهم با کارگران از دی ماه ۱۳۸۴ شروع شد. تنها شش ماه پس از به قدرت رسیدن محمود احمدی‌نژاد، منصور اسانلو رئیس هیأت مدیره سندیکای شرکت واحد دستگیر و مدت هشت ماه را در زندان به سر برد. وی در مرداد سال ۸۵ با قید وثیقه آزاد شد ولی مجدداً در آبان ۸۵ در حالی كه با ابراهیم مددی نایب رئیس هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد به ادارهٔ کار می‌رفتند تا به وضعیت کارگران اخراجی رسیدگی کنند، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و دستگیر شد. وی یك‌ماه بعد از این تاریخ مجدداً با قید کفالت آزاد شد.بعد از این حوادث و با اعتراضات فراوان بین‌المللی نسبت به محدودیت‌های اعمال‌شده در ایران نسبت به کارگران، سندیكای اتوبوسرانی شركت واحد به عضویت رسمی و دائمی اتحادیه بین‌المللی کارگران حمل و نقلITF درآمد و تحت حمایت سازمان جهانی کارILO قرار گرفت. در پی این عضویت در تابستان سال ۸۶ از منصور اسانلو به عنوان نماینده سندیكای اتوبوسرانی ایران برای شركت در نشست سالانه اتحادیه بین‌المللی کارگران حمل و نقل كه در لندن برگزار شد، دعوت به عمل آمد.دو هفته پس از بازگشت اسانلو از نشست لندن، ماموران امنیتی برای بار سوم او را در خیابان و در حالی كه به منزل خود باز می‌گشت مورد ضرب و شتم قرار داده و دستگیر کردند. منصور اسانلو رئیس هیأت مدیره سندیکای شرکت واحد، از تیرماه ۱۳۸۶ در بازداشت به سر می‌برد. وی به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به ۵ سال حبس محکوم شده است. دستگیری و بازداشت کارگران کارخانه نیشکر هفت‌تپه، اخراج کارگران عسلویه، ضرب و شتم کارگران در مراسم روز جهانی کارگر و اخراج ده‌ها هزار کارگر به دلیل اعتراضات صنفی، از جمله اقدامات دولت نهم علیه کارگران بوده است. در آخرین این رشته اقدامات، روز یازدهم اردیبهشت روز جهانی کارگر در تهران حدو د۱۵۰ نفر که قرار بود در تجمعی به مناسبت ابن روز در پارک لاله تهران شرکت کنند بازداشت شدند. از این تعداد تا زمان نگارش این گزارش هنوز ۱۴ نفر در بازداشت به سر می‌برند.
اقلیت‌های قومی و دینی به گزارش فدراسیون بین‌المللی حقوق بشر، طول چهار سال دولت احمدی‌نژاد، حداقل شش فعال سیاسی کرد به اعدام محکوم شده‌ و دیگر اقلیت‌های قومی از جمله عرب‌های خوزستان و بلوچ‌ها مورد سرکوب قرار گرفته‌اند.جامعه جهانی بهایی گزارش می‌دهد که در چهار سال گذشته بیش از ۲۰۰ بهایی زندانی، تهدید و مورد آزار قرار گرفته‌اند. همچنین بهائیانی که بازداشت نشده‌اند، با ایجاد موانع و محرومیت‌های شغلی و تحصیلی روبرو شده‌اند. این گزارش می‌افزاید: «از زمان شروع حکومت رئيس جمهور احمدى‌نژاد، صدها مقاله و برنامه راديویى و تلويزيونى، نوشته‌هاى اينترنتى و جزوه‌هاى حاوى سخنرانى‌هاى پرنفرت عليه بهائيان در ايران منتشر شده است. روحانيون و مقام‌هایى که علنا به اشاعه نفرت و خشونت عليه بهائيان می‌پردازند مورد حمايت مسئولين قرار مى گيرند و بهائيان ايران از حق قانونى پاسخگویى به آن‌ها محرومند. حمله به خانه‌ها، محل‌هاى کسب و گورستان‌هاى بهائيان تشويق مى شود و عاملين چنين اقداماتى از مجازات معاف هستند».
مرگ‌های مشکوک در زندان‌های ایرانبیستم مهرماه سال ۱۳۸۶زهرا بنی یعقوب، پزشک، در حالی که در پارکی در همدان مشغول قدم زدن با نامزد خود بود، توسط ماموران مبارزه با منکرات بازداشت شد. یک روز بعد ماموران اداره مبارزه با منکرات همدان به خانواده بنی‌یعقوب اطلاع دادند که وی خودکشی کرده است. در حالی که برادر وی اظهار داشته که نیم ساعت قبل از مرگ خواهرش با او مکالمه تلفنی داشته و شرایط روحی وی کاملاً متعادل به نظر می‌رسیده است.ابراهیم لطف‌اللهی، دانشجوی کرد رشته حقوق، روز ۱۶ دی ماه ۱۳۸۷ به دلایل نامشخص دستگیر شد. نامبرده در روز ۲۶ دی ماه ۱۰ روز پس از بازداشت در زندان سنندج فوت کرد. مسئولان زندان علت مرگ وی را خودکشی اعلام کردند. این درحالی است که خانواده او که چند روز قبل از مرگ وی به ملاقاتش رفته بودند چنین ادعایی را نپذیرفته و اظهار می‌دارند که وی در شرایط روحی خوبی بسر می‌برده است. امیر حشمت ساران، زندانی سیاسی دیگری بود که در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۳۸۷ در زندان گوهردشت درگذشت. وی از سال ۱۳۸۲ به دلیل فعالیت‌های سیاسی در زندان به سر می‌برد. حشمت ساران پس از تجویز داروهایی که به علت بیماری و به صورت پودرشده به او داده شد، ۴۸ ساعت در کما بود و سپس درگذشت.امیدرضا میرصیافی وبلاگ‌نویس در تاریخ سوم اردیبهشت ۱۳۸۷ دستگیر و به اتهام توهین به آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای به دو سال حبس محکوم شد.وی که به افسردگی شدید دچار شده بود در ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ و در سن ۲۸ سالگی در زندان اوین درگذشت.«مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران» علت درگذشت وی را «فشار روانی و عدم دریافت کمک‌های پزشکی» اعلام کردند.
رئیس‌جمهور آینده چه می‌تواند بکند؟ شاید کارنامه حقوق بشر دولت احمدی‌نژاد بود که نامزدهای ریاست‌جمهوری را وادار کرد تا در مورد وضعیت حقوق بشر موضع‌گیری رسمی کنند. انتشار بیانیه حقوق شهروندی از سوی مهدی کروبی و نیز وعده ایجاد معاونت حقوق بشر از سوی میرحسین موسوی، تنها دو نمونه از این دست است.
دکتر عبدالکریم لاهیجی اما به این وعده‌ها چندان امیدوار نیست:
«من نمی‌خواهم پیش‌‌داوری بکنم. ولی آن چیزی که باعث نگرانی من است، این است که چرا این آقایان تا چندماه پیش هرگز راجع به نقض حقوق بشر در ایران اعتراض نکردند. چرا آن روزی که کانون مدافعان حقوق بشر را بستند اعتراض نکردند. آن روزی که رکسانا صابری و امثال صابری به زندان افتادند اعتراض نکردند. بنابراین، طرح مسئله‌ی حقوق بشر در یکی دو ماه قبل از انتخابات می‌تواند فقط و فقط یک بهره‌برداری تبلیغاتی و انتخاباتی باشد. ولی ما باید در انتظار نتایج انتخابات باشیم و ببینیم که چه کسی از صندوق رای بیرون می‌آید یا او را بیرون می‌آورند و بعد هم توجه‌تان را به این موضوع جلب می‌کنم که رییس جمهور در جمهوری اسلامی ایران قدرت اجرایی زیادی ندارد. بیشترین قدرت اجرایی در دست رهبر جمهوری اسلامی ایران است و باز توجه‌تان را جلب می‌کنم که اکثریت حاکم بر مجلس قانون‌گذاری کنونی هم طرفداران احمدی‌نژاد و از طیفی هستند که متاسفانه هرگز نسبت به حقوق بشر از خودشان حساسیتی نشان نداده‌اند. ولی تمام این‌ها را من به اعلام نتیجه‌ی نهایی انتخابات ریاست جمهوری در ایران موکول می‌کنم».
نویسنده:
میترا شجاعی