افشاگري زندانيان بند 350 اوين در رابطه با جاسوس اطلاعات
|
افشاگري زندانيان بند 350 اوين در رابطه با جاسوس اطلاعات در بين زندانيان بنام شاهين دزفولي
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها 29 ارديبهشت 93: شاهين دزفولي، يكي از عوامل وزارت اطلاعات و افشاء كننده گروه نيويورك به امريكا را بهتر بشناسيد. وي يكي از مهره ههاي وزارت اطلاعات ميباشد كه هم اكنون در بند 350 اوين محبوس و البته مشغول به جاسوسي بر عليه زندانيان مقاوم است. شاهين دزفولي از عاملین درگیری در 9دی سال1392 در داخل بند 350 اوين بود. اوگزارشی بر علیه زندانیان سیاسی در همان زمان تهیه و تحویل وزارت اطلاعات داده بود، كه منجر به پرونده سازي بر عليه تعدادي از زندانيان سياسي گرديد. وي با بازجو عباسی در اوين ارتباط نزدیک دارد و وقتی عباسی به بند 350 می آید با اين جاسوسش، ساعت ها گفتگو كرده و وضعيت تك به تك زندانيان را جهت پرونده سازي هاي مجدد، از وي سوال ميكند. او به همراه تعدادي ديگر از نزديكان به اطلاعات كه هم اكنون در بند 350 اوين مشغول جاسوسي بر عليه زندانيان و راه اندازي خط و خطوط و برنامه هاي حكومتي در داخل زندان هستند، جزء منفور ترین اشخاص در بند 350 محسوب ميشوند و زندانيان مقاوم و مبارز هرگونه مصاحبت و يا ارتباط با آنان را بايكوت نموده اند در اين افشا گري فعلا روي سوابق خيانتبار اين مهره اطلاعاتي حكومتي ميپردازيم. شاهين دزفولي يكي از نزديكان احمدي نژاد است كه هم اكنون نيز در بند 350 زندان اوين محبوس است. وي بدليل افشاء و لو دادن پروژه و بازي هاي جناحهاي مختلف درون رژيم براي اغفال و نزديكي به غرب و بطور خاص امريكا، براي باصطلاح خط مدره نمايي، توسط وزارت اطلاعات بازداشت و مجبور به بازخريد اجباري و نهايتا 5 سال زندان محكوم گرديده است. او بعنوان عامل وزارت اطلاعات در ارگانهاي مختلف مشغول كار بوده و از وضعيت دانشجويان، دانشگاهها و استاتيد نيز گزارشات اطلاعاتي تهيه ميكرده است. اين عامل وزارت اطلاعات بدليل افشاء خط و خطوط باند معروف به” نيويورك” كه توسط رفسنجاني و روحاني تشكيل شده بوده و اين باند نقش بازي با امريكا و غرب را داشته است،مورد غضب كليت حكومت و وزارت اطلاعات قرار گرفته و بدليل ملاقاتش با مأموران امريكايي در ايروان و قرار دادن اطلاعات اين گروه در اختيار امريكا، پس از برگشت از ايروان دستگير گرديده است. شاهين دزفولي استخدام وزارت اطلاعات در 1369 تا 1389 دزفولي از سال 1382 تا 1387 مسئول پرونده براندازي نرم بوده كه در همين رابطه سال 1387 هاله اسفندياري، كيان تاجبخش و رامين جهانبگلو بازداشت شدند. دزفولي ميگويد، هاله اسفندياري يك سال پس از آزادي و بازگشت به امريكا كتاب قطوري با عنوان my prison my home نوشت كه از من با نام مستعار خودم” جمالي” ياد كرده است . شاهين دزفولي از طريق دنبال كردن اين پروژه به گروهي موسوم به باند نيويورك رسيده و به واسطه پيگيري اين موضوع با حساسيت مقامات بالاتر مواجه ميشود و در خرداد ماه 1389 توسط دادگاه تخلفات اداري با 19 سال و 9 ماه سابقه به بازخريد اجباري محكوم ميشود. وي ميگويد از هواداران محمود احمد نژاد و از مخالفان سرسخت هاشمي رفسنجاني و حسن روحاني هستم و بر همين اساس به فعاليت هاي خود جهت داده ام كه موارد آن به شرح زير ميباشد. 1- راه اندازي ستاد انتخابات نسل سومي هاي احمدي نژاد در انتخابات رياست جمهوري 1388 در كرمانشاه 2- راه اندازي و مديريت سايت اينترنتي آنتي هاشمي كه اكنون در حالت آنلاين است. 3- عضويت در شوراي مشاوران جوان رياست جمهوري محمود احمدي نژاد سال 1390 او ميگويد، بهترين كتاب كه نقطه عطفي در ديدگاه فكري اش پديد آورده كتاب ”توسعه و تضاد” نوشته دكتر فرامرز رفيع پور، استاد جامعه شناسي دانشگاه بهشتي است. وي در تاريخ 17 تيرماه 1391 توسط وزارت اطلاعات دستگير شد و در اسفند 1391 در شعبه 15 دادگاه انقلاب به اتهام جاسوسي براي امريكا به 10 سال حبس محكوم و در همان حكم با استناد و به تبصره 25 ( حسن سوابق) اين حكم به 5 سال كاهش يافت و در تجديد نظر عيناً تأييد شد. او گفته است در جلسه دادگاه به عنوان دفاع از عملكرد خود به منظور اجراي بند (م) وصيت نامه خميني ابتدا در خصوص باند نيويورك به مسئولان اطلاع دادم، اما وقتي نتيجه اي نگرفتم به عنوان اقدام انقلابي طبق تاكتيك ” سوژه اي را كه نميتواني بزني، ” بسوزان”! با ارائه اسنادي به امريكايي ها دال بر كنترل اطلاعاتي سرويس ايران بر روي باند نيويورك در جهت سوزانيدن اين باند اقدام كردم، تا امريكايي ها به آنها بي اعتماد شوند. امريكايي ها در ايروان پس از دريافت اسناد به وي پيشنهاد پناهندگي ميدهند،اما او نمي پذيرد و به تهران باز ميگردد وي كارشناس ارشد علوم سياسي از دانشگاه آزاد واحد تهران مركز است به گفته خودش پايان نامه وي در مقطع كارشناسي ارشد، سال 1388، با عنوان كالبد شكافي استراتژي هاي اپوزسيون هاي نظام جمهوري اسلامي از منظر ” امنيت ملي” كه با راهنمايي احمد بخشايش نماينده كنوني اردستان انجام شده است. او گفته است،بعنوان مدرس علوم سياسي ” در مجمع تحليل و بررسي سياسي بسيج” مجمعي براي تربيت هاديان سياسي سپاه و بسيج، بوده است و در اين دوره يكبار بعنوان مدرس نمونه برگزيده شده و از دست حيدر مصلحي نماينده وقت ولي فقيه در نيروهاي مقاومت بسيج لوح تقدير دريافت كرده است. تدريس وي دراين مجمع از 1380 تا 1384 بود او ميگويد مدرس جريان شناسي سياسي در گارگاههاي آموزشي حراست ها از سال 1381 تا 1387 بوده است. و همچنين گفته است كه به تدريس دروس عمومي انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن و وصاياي امام در دانشگاههاي علوم پزشكي بهشتي، تربيت معلم، رجايي، امام باقر ( ع) ، علوم پزشكي سنندج، دانشگاه آزاد اسلامي واحدهاي تهران مركز، تهران جنوب ، كرج، گرمسار، كرمانشاه، سنندج به صورت حق التدريس و مدرس مدعو در 1381 تا 1391 انجام وظيفه كرده.او همچنين عامل وزارت در دانشگاه ها بوده و بر عليه دانشجويان و اساتيد گزارش تهيه ميكرده است. و اما آخر و عاقبت عناصر وزارت اطلاعات ! وزارت اطلاعات به عامل خود كه در واقع افشاء كننده خط و خطوط كلي نظام با غرب و بازيهاي چند جانبه جناحهاي مختلف حكومت ، براي اغفال غرب بوده است، رحم نكرده و هم اكنون وي در زندان در حال گذران دوران محكوميتش ميباشد.البته معلوم نيست كه نهايتاً حال و روز اين عامل وزارت اطلاعات نهايتاً به كجا بيانجامد، شايد كه وي نيز مانند سلف خود،” سعيد امامي” كه خامنه اي وي را ”سعيد جان” خطاب ميكرد و از سوگولي هايش بود، نهايتا وي را آرسنيك بخورانند! و خودكشي اش كنند!!! |
منبع: كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها |
۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه
افشاگري زندانيان بند 350 اوين در رابطه با جاسوس اطلاعات
با گوشهای کر اسماعیل وفا یغمایی ساکنان لیبرتی در خطر جدی اند.
با گوشهای کر
اسماعیل وفا یغمایی
اسماعیل وفا یغمایی
ساکنان لیبرتی در خطر جدی اند.
نزدیک به سه هزار مجاهد و مبارز رنجدیده ای که بیش از دهسال است در معرض انواع جنایات و کشتارها قرار داشته اند در خطرند.
نزدیک به سه هزار مجاهد و مبارز رنجدیده ای که بیش از دهسال است در معرض انواع جنایات و کشتارها قرار داشته اند در خطرند.
این بار خطر، «خطر استرداد» آنها به حکومتی است که بیش از سه دهه است در کشتار مجاهدین و مبارزین نه مشکلی داشته و نه مشکلی دارد. رژیمی که به سادگی یک وبلاگ نویس را میگیرد و میکشد در کشتار کسانی که سی سال است علیه نظام او کوشش کرده اند، چه به «تبع ماهیت ارتجاعی و خونریز و سرکوبگر» و چه با «اتکا به قوانین جزائی اسلامی» خود مشکلی نخواهد داشت.خبر را در این لینک می توانید بخوانید "درخواست صادق لاریجانی از رئیس شورای عالی قضایی عراق برای تحویل مجاهدین.
من در این یاداشت نظر خودم را مینویسم.
من در این یاداشت نظر خودم را مینویسم.
من در این یاداشت نظر خود را مینویسم، زیرا «فردا» شاید یا تمساح کار را بپایان برده باشد یا من نباشم. پس تا نفسی هست اشاره ای میکنم تا آنانکه پس از ما از این رهگذر میگذرند ،خطی را که از دلتنگی بر دیوارهای خونین نگاشتیم ببینند.
از گذشته دور، یعنی از «خرداد و تیر شصت»، و ایام پس از آن ، دوران پس از «عملیات فروغ» میگذرم. این دو سر فصل در میان سر فصلها جای نقد ویژه خود را دارند. اما در افق نزدیکتر، وبه نظر من از زمان سقوط رژیم صدام،برای کسی که مقداری اهل اندیشه بود و از پس «هفت حصار» اعتماد و ایدئولوژی و غیره خارج شده بود روشن بود که استراتژی جنگ آزادیبخش چه به تبع وضعیت ارتش تحت فرماندهی مسعود رجوی،و چه وضعیت داخلی ایران در رابطه با مجاهدین به پایان خود رسیده است و باید فکر دیگری کرد و این فکر دیگر را مطلقا میباید رهبرانی که تمام اهرمها را از:
از گذشته دور، یعنی از «خرداد و تیر شصت»، و ایام پس از آن ، دوران پس از «عملیات فروغ» میگذرم. این دو سر فصل در میان سر فصلها جای نقد ویژه خود را دارند. اما در افق نزدیکتر، وبه نظر من از زمان سقوط رژیم صدام،برای کسی که مقداری اهل اندیشه بود و از پس «هفت حصار» اعتماد و ایدئولوژی و غیره خارج شده بود روشن بود که استراتژی جنگ آزادیبخش چه به تبع وضعیت ارتش تحت فرماندهی مسعود رجوی،و چه وضعیت داخلی ایران در رابطه با مجاهدین به پایان خود رسیده است و باید فکر دیگری کرد و این فکر دیگر را مطلقا میباید رهبرانی که تمام اهرمها را از:
[رهبر عقیدتی، مسدول شورا، ریاست جمهوری شورا،فرمانده ارتش آزادیبخش و.. در دست داشتند ] میکردند.رهبران اما با سقوط صدام و غلبه آمریکا و دولت جدید، «یکی به نهانگاه»و «دومی به اروپا» شتافت و چند هزار رزمنده خلع سلاح شده در لیبرتی پا به راه دهساله ای نهادند که امروزدر ادامه اش با دهان متعفن و سراسر دندان تمساح عظیمی، رژیمی، روبرو هستند که میخواهد یکباره و با اهرمهای قانونی و بازیهای بین المللی تمام آنها را ببلعد.
در طول سالهای گذشته
در طول سالهای گذشته، رهبران، از «نهانگاه و اروپا» هر کس را که زبان به نقد و نگرانی گشود با انواع و اقسام توهینها و اتهامات کوبیدند،زیرا به باور آنها ارتش آزادی و جان و نفس و دنیا و آخرت تک تک رزمندگان ده باره سوگند خورده اش در مالکیت ایدئولوژیک رهبرانی بودند که به قولها و نقلها، «بی بدیل» و «فخر تاریخ نه تنها ایران بلکه بشریت»بودند، بنابراین بی سرو پایانی امثال مرا چه کار که از سال 2006 دهها بار به ملاطفت و ملایمت با شعر و نوشته و سرانجام به تندی بانگ بردارد که:
چه میکنید؟
به کجا میخواهید بروید؟
چگونه میخواهید بروید؟
و...
پاسخ توهین و تحقیر و تهمت بود، و فریاد سودای هزار اشرف ساختن، و مخالفان را حتی، به قلم نزدیکترین نزدیکانشان در گامی و منش و رفتاری فراتر از خمینی به لجن آلودن، و در این کارزار گاه «کسانی» را به کار گرفتن که در پاکیزگیشان!چه از نظر سیاسی و چه اخلاقی، روزگار انگشت حیرت و حسرت به دندان میگزید و میگزد.
به کجا میخواهید بروید؟
چگونه میخواهید بروید؟
و...
پاسخ توهین و تحقیر و تهمت بود، و فریاد سودای هزار اشرف ساختن، و مخالفان را حتی، به قلم نزدیکترین نزدیکانشان در گامی و منش و رفتاری فراتر از خمینی به لجن آلودن، و در این کارزار گاه «کسانی» را به کار گرفتن که در پاکیزگیشان!چه از نظر سیاسی و چه اخلاقی، روزگار انگشت حیرت و حسرت به دندان میگزید و میگزد.
سرگذشت دهساله اشرفیان خون و جسد و کشتار
و اشرفیان اگر اجازه بفرمائید!:
برادران و خواهران و پدران و فرزندان ما، همسران سابق، زنان و شوهران سابق کشتار در پی کشتار شدند و ما در این بی پیر غربت اگر رهبران علی الاطلاق و مادام العمر باور کنند آب در گلویمان گره خورد و زهر شد که کاری جز فریاد نمی توانستیم انجام دهیم. فریاد کشیدیم و شنیدیم:
فرومایه، رذل، مامور اطلاعات، زمینه ساز کشتار، مزدور،واداده، بریده، ماماچه و...
***
رهبران خوشبختانه در نهانگاه و در خارجه بودند و از خطر دور.رهبر عقیدتی گرامی در نشستهای صلیب (که در آن هنگام من هم در آنها حضور داشتم)با تمثیلی خود ومهرتابان را در جای اسپارتاکوس نشاند و گفت(نقل بمضمون):
قرار است از اینجا تا تهران صلیبها بر پا شود وهمه ما راو نیز من و مهر تابان را قبل از همه، و شما را بر صلیب کشند . چه کسی هست و چه کسی نیست؟
همه فریاد بر آوردند هستیم!
دهسال گذشت ودر حمله دوم آمریکا خوشبختانه کسانی که قرار بود بر صلیبهای نخست قرار گیرند به کوری چشم ملایان یکی نهان شد و دیگری راهی خارجه گردید تا استراتژی جنگ آزادی بخش و صحنه گردانی عاشوراهای خونین و بی پایان را از پاریس و لندن و واشنگتن، و نهانگاه، با ارتش خلع سلاح شده،و مملکتی که سراپا دیگرگون شده بود به نهایت رسانند.
در این مسیر هر قتل عام و کشتار وحشیانه مجاهدین یک پیروزی بود!،با شاخص فروغ جاویدان که یک پیروزی بود، که وقتی کشتار هزار و چهارصد مجاهد یعنی یک چهارم کل ارتش آزادی بخش در عملیات فروغ یک پیروزی است،چرا این کشتارها پیروزی نباشد، که نخست رستگاری اخروی مجاهدان را تضمین میکرد و دوم روح و روان نشستها و میهمانی ها و مجالس پر شکوه و پر هزینه حارج کشوری بود و هست. اینک در سال 2014 میلادی به یک سر فصل شگفت رسیده ایم..
در این مسیر هر قتل عام و کشتار وحشیانه مجاهدین یک پیروزی بود!،با شاخص فروغ جاویدان که یک پیروزی بود، که وقتی کشتار هزار و چهارصد مجاهد یعنی یک چهارم کل ارتش آزادی بخش در عملیات فروغ یک پیروزی است،چرا این کشتارها پیروزی نباشد، که نخست رستگاری اخروی مجاهدان را تضمین میکرد و دوم روح و روان نشستها و میهمانی ها و مجالس پر شکوه و پر هزینه حارج کشوری بود و هست. اینک در سال 2014 میلادی به یک سر فصل شگفت رسیده ایم..
***
بیانیه ها چه گفتند و میگویند
برویم و بیانیه ها و اطلاعیه ها و موضعگیریهای مربوطه را بخوانیم. در چند تایش برانتقال تاکید شده است؟
همواره تاکید این بوده است امنیت را تامین کنید تا بمانند!
تا استراتژی جنگ صد برابر جلو برود
تاهزار اشرف بر پا شود
تا از این ستون به آن ستون معجزه ای رخ دهد و فرجی بشود که سی سال است از این ستون به آن ستون زیسته ایم.
و...
ولی هرگز توضیح داده نشد چگونه.نیروئی که خود راتنها نیروی تغییر دهنده تاریخ ایران میداند چگونه میتواند و میخواهد در این آوار پس از سقوط صدام و تغییر شرایط عراق جلو برود. البته برای کسی چون من یعنی واداده ای که جرئت اندیشیدن بخود داده منجمله روشن بود که:
پاسخی وجود ندارد و پاسخ یعنی قبول خطاهای خانمانسوز و قبول تغییرات و پذیرش دهها سعید جمالی و کمال رفعت صفائی و حنیف حیدرنژاد ورضا گوران وجمال عظیمی و کسانی که رفته اند ولی خاموشند و سر در پر. پاسخ یعنی ایستادن در مقابل داوری و داوران.یعنی قبول سی سال یکه تازی مطلق با محمل انقلاب و ایدئولوزی.
همواره تاکید این بوده است امنیت را تامین کنید تا بمانند!
تا استراتژی جنگ صد برابر جلو برود
تاهزار اشرف بر پا شود
تا از این ستون به آن ستون معجزه ای رخ دهد و فرجی بشود که سی سال است از این ستون به آن ستون زیسته ایم.
و...
ولی هرگز توضیح داده نشد چگونه.نیروئی که خود راتنها نیروی تغییر دهنده تاریخ ایران میداند چگونه میتواند و میخواهد در این آوار پس از سقوط صدام و تغییر شرایط عراق جلو برود. البته برای کسی چون من یعنی واداده ای که جرئت اندیشیدن بخود داده منجمله روشن بود که:
پاسخی وجود ندارد و پاسخ یعنی قبول خطاهای خانمانسوز و قبول تغییرات و پذیرش دهها سعید جمالی و کمال رفعت صفائی و حنیف حیدرنژاد ورضا گوران وجمال عظیمی و کسانی که رفته اند ولی خاموشند و سر در پر. پاسخ یعنی ایستادن در مقابل داوری و داوران.یعنی قبول سی سال یکه تازی مطلق با محمل انقلاب و ایدئولوزی.
***
بگذرم دوستان و نیز نادوستان!
قبل از این گفته و نوشته ام که برای من مدتهاست مساله لیبرتی مساله ای سیاسی نیست.من با معیارهای زمینی و انسانی که بر روی کره زمین می زید و ایرانی است مسائل را میفهمم.من آسمان و رستگاری اخروی به شیوه رهبر عقیدتی را مدتهاست به دور افکنده ام.
برای من مساله لیبرتی با این وضعیت مساله ای سیاسی نیست. معذرت میخواهم ولی اگر افرادی هستند که کوشش میکنند و حتی جان خود را میدهند که اندیشه رهبر عقیدتی را نه در مساحت اشرف بلکه در مساحت ایران واقعیت ببخشند اینان برای من هیچ ارزش سیاسی ندارند ، زیرا تجربه کردیم و تمام زندگی را باختیم که در این طرز تفکر، در اندیشه رهبر بزرگوار عقیدتی چیزی که وجود ندارد آزادی است و به نظر من رهبران بایست نخست معنای واقعی و زمینی و انسانی آزادی را که در نخستین گام، فهم آزادی بر زمین ودر میان همین انسانهای پیش پا افتاده و نه در آسمان،و به بازی نگرفتن آزادی به بهانه آزادی است بیاموزند و بعد به منبرسی ساله روند .
قبل از این گفته و نوشته ام که برای من مدتهاست مساله لیبرتی مساله ای سیاسی نیست.من با معیارهای زمینی و انسانی که بر روی کره زمین می زید و ایرانی است مسائل را میفهمم.من آسمان و رستگاری اخروی به شیوه رهبر عقیدتی را مدتهاست به دور افکنده ام.
برای من مساله لیبرتی با این وضعیت مساله ای سیاسی نیست. معذرت میخواهم ولی اگر افرادی هستند که کوشش میکنند و حتی جان خود را میدهند که اندیشه رهبر عقیدتی را نه در مساحت اشرف بلکه در مساحت ایران واقعیت ببخشند اینان برای من هیچ ارزش سیاسی ندارند ، زیرا تجربه کردیم و تمام زندگی را باختیم که در این طرز تفکر، در اندیشه رهبر بزرگوار عقیدتی چیزی که وجود ندارد آزادی است و به نظر من رهبران بایست نخست معنای واقعی و زمینی و انسانی آزادی را که در نخستین گام، فهم آزادی بر زمین ودر میان همین انسانهای پیش پا افتاده و نه در آسمان،و به بازی نگرفتن آزادی به بهانه آزادی است بیاموزند و بعد به منبرسی ساله روند .
مساله برای من مساله ای انسانی است و بس.ساکنان لیبرتی انسانهائی هستند که باید از انها که در معرض خطرند دفاع کرد.
نزدیک به سه هزار انسان در خطر استراد قرار دارند. نیمی از اینان زنان و مردانی سالخورده و در بسیاری موارد بیمارند. نیمی جوانان میان سی تا چهل و پنجساله.رژیم پست و خونریز ملایان چنگ و دندان تیز کرده است که تمامشان را به کام خود فرو کشد. بعد از آن چه خواهد شد نمیدانم ولی قبل از آن باید فریاد بر آورد و بخصوص بطور عام تمام ایرانیان را بیاری طلبید و از این فاجعه جلوگیری کرد. ما امکانی جز قلم و فریاد خود نداریم و هر چند در جواب قلم و فریاد ما تمام ساکنان لیبرتی بمثابه کاتبان وحی و بفرمان فرشتگان والاجاه ما را به لعنت و نفرین کشند ما فریاد خواهیم زد که نباید بقایای دهها هزار تیر باران شده و بدار کشیده شده را به جلادان حاکم تسلیم کرد. این عدالت نیست این عین جنایت است. اینان خون و جان ما هستند اگر چه بارها بر علیه ما برشورانده شده اند و اگر باز هم بر شورانده شوند.
مراسم ویلپنت!!
سه روز است تمساح جمهوری اسلامی دهان باز کرده است ولی از اینسو حد اقل من شاهد موضعگیری نبوده ام. رهبر عقیدتی و مقربان خاموشند و در سایتها با شور و هیجان خبر از برگزاری یازدهمین سالگرد دستگیری مهر تابان و آزادی او و مراسم پر شکوه ویلپنت با شرکت ایرانیان و البته ساکنان بقیه کشورهای جهان که یک کلمه فارسی نمی فهمند میدهند که بیایند و با شکوه تمام وارد شوند و بگویند وبشنوند و بروند و در همان لحظات نفسهای متعفن تمساح عظیم جمهوری اسلامی بر درب لیبرتی نفس نفس زنان زبان بر لب بچرخاند و اشتها تیز کند.
نزدیک به سه هزار انسان در خطر استراد قرار دارند. نیمی از اینان زنان و مردانی سالخورده و در بسیاری موارد بیمارند. نیمی جوانان میان سی تا چهل و پنجساله.رژیم پست و خونریز ملایان چنگ و دندان تیز کرده است که تمامشان را به کام خود فرو کشد. بعد از آن چه خواهد شد نمیدانم ولی قبل از آن باید فریاد بر آورد و بخصوص بطور عام تمام ایرانیان را بیاری طلبید و از این فاجعه جلوگیری کرد. ما امکانی جز قلم و فریاد خود نداریم و هر چند در جواب قلم و فریاد ما تمام ساکنان لیبرتی بمثابه کاتبان وحی و بفرمان فرشتگان والاجاه ما را به لعنت و نفرین کشند ما فریاد خواهیم زد که نباید بقایای دهها هزار تیر باران شده و بدار کشیده شده را به جلادان حاکم تسلیم کرد. این عدالت نیست این عین جنایت است. اینان خون و جان ما هستند اگر چه بارها بر علیه ما برشورانده شده اند و اگر باز هم بر شورانده شوند.
مراسم ویلپنت!!
سه روز است تمساح جمهوری اسلامی دهان باز کرده است ولی از اینسو حد اقل من شاهد موضعگیری نبوده ام. رهبر عقیدتی و مقربان خاموشند و در سایتها با شور و هیجان خبر از برگزاری یازدهمین سالگرد دستگیری مهر تابان و آزادی او و مراسم پر شکوه ویلپنت با شرکت ایرانیان و البته ساکنان بقیه کشورهای جهان که یک کلمه فارسی نمی فهمند میدهند که بیایند و با شکوه تمام وارد شوند و بگویند وبشنوند و بروند و در همان لحظات نفسهای متعفن تمساح عظیم جمهوری اسلامی بر درب لیبرتی نفس نفس زنان زبان بر لب بچرخاند و اشتها تیز کند.
از شما میپرسم:
آیا در مراسم ویلپنت امسال چه خواهید گفت؟ بر صلیب رفتنتان را کسی نمیخواهد،زنده بمانید و تکامل و تاریخ را رهبری بفرمائید! ولی بخاطر انسانیت یکبار چشم باز کنید وببینید چه دارد اتفاق میافتد و مراسم ویلپنت را پیش از موعدتبدیل به یک جنبش برا ی
جلوگیری از این فاجعه کنید.
چه چیزی د راهست؟
چه چیزی را شما میدانید که ما نمیدانیم؟
من بسا چیزها را نمیدانم اما من یک چیز را میدانم اگر این فاجعه اتفاق افتد چیزی بر مطلق جنایت رژیم جمهوری اسلامی نخواهد افزود. این رژیم تا بوده جنایت کرده و تاهست و تا لحظه ای که با همت ملت ایران برافتد جنایت میکند ولی اگر این فاجعه اتقاق افتد مطمئن باشید با عوارض آن دیگر نمیشود به سنت منحوس و ننگین و تهوع آور گذشته کسی ر ا کوبید و خائن خواند و نه میشود باز هم جلسات عزاداری بر پا کرد و بهره برد بلکه مطمئن باشید:
تمام القابی که طی سالها بناحق بر پیشانی منتقدان کوبیده اید پرواز کنان با بهره و سود ده برابر و صد برابر بر پیشانی خود شما کوبیده خواهد شد و در تماشاگاه تاریخ در زندگی و مرگ شما را تماشائی خواهد کرد.اگر میتوانید بشنوید و بخود آئید.صلیبها نه برای شما بلکه برای نزدیک به سه هزار مجاهد و مبارز رنجدیده در حال بر پا شدن است. اگر هنوز توان دوست داشتن را بطور مطلق از دست نداده اید بخود آئید.
اسماعیل وفا یغمائی
هجده می دو هزار و چهارده
تمام القابی که طی سالها بناحق بر پیشانی منتقدان کوبیده اید پرواز کنان با بهره و سود ده برابر و صد برابر بر پیشانی خود شما کوبیده خواهد شد و در تماشاگاه تاریخ در زندگی و مرگ شما را تماشائی خواهد کرد.اگر میتوانید بشنوید و بخود آئید.صلیبها نه برای شما بلکه برای نزدیک به سه هزار مجاهد و مبارز رنجدیده در حال بر پا شدن است. اگر هنوز توان دوست داشتن را بطور مطلق از دست نداده اید بخود آئید.
اسماعیل وفا یغمائی
هجده می دو هزار و چهارده
مینا اسدی:.از "انیشتن " تا "پنج تن" ...
مینا اسدی:.از "انیشتن " تا "پنج تن" ...
*می گویم...می نویسم...فریاد می زنم و تنها می شوم...*
....از "انیشتن " تا "پنج تن" ... "مینااسدی"
....از "انیشتن " تا "پنج تن" ... "مینااسدی"
هر چه بیشتر اعتراض می کنم تنها تر می شوم اما از گفتن ، باز نمی مانم ...اگر همه ی آدمهای کره ی زمین مرا در بیابانی خشک و بی آب و علف رها کنند و خود در خوشی و شادی و ابزار و ابتذال غرق شوند و در دلار وکارت های اعتباری و سفرهای رویایی و عیش و عشرت و منقل و
تریاک و گردهای فراموشی شنا کنند من حرف می زنم و آنچه را که باید بگویم می گویم و هیچ آداب و ترتیبی نمی جویم.از چشمان لبریز از کینه و خشم شما نمی ترسم . به محبت زبانی شما ، یا کلمات تحقیر آمیزتان به اندازه ی یک ارزن بها نمی دهم .با آنکه افتادن تان را به دره ی بی انتهای چابلوسی...ناسپاسی و حقارت، با چشم باز می بینم و بیشرمی و وقاحت بی حد و مرزتان را در سخنرانی های تکراری می شنوم همانجا که باید ، ایستاده ام . همراه شما نمی شوم و مثل سگ هرزه مرض بدنبال تکه ای گوشت ، از این ده به آن ده نمی دوم. با کاسه ی چه کنم چه کنم پیش نوکیسه گان دست دراز نمی کنم وبه خرج تازه به دوران رسید ه ها سفره های خوش آب و رنگ نمی چینم و می دانم که تا شما روشنفکران قلابی و خود نما و صدرنگ و بی عمل خودتان را به جای
مخالفان رژیم جا میزنید و دست هیچ بلند گویی را رد نمی کنید و گل سرسبد همه ی مجامع و مجالس هستیدآش همان آش است و کاسه همان کاسه .به لطف شما
که هنوز در "شک میان دو نماز * ایستاده اید و در لجنزار سبز و آبی و زرد و سیاه و سفید دست وپا میزنید و برای هر بی سروپای جنایتکاری گلو پاره می کنیداین رژیم ،سرجایش محکم نشسته ، خون مردم را در شیشه کرده و به ریش ما می خندد.و..امامزاده های ساختگی اش را مثل شهر فرنگ در شهر و روستا می چرخاندو پابرهنگان و گرسنگان را به خدا حواله می دهد. در هفتاد سال، اگر هفت بار پشتک و وارو زده باشید و با هر تازه از راه رسیده ای همبستگی کرده باشیدو ببینید
هنوز سر جای اول ایستاده اید ، یعنی یک جای کارتان می لنگد ...یعنی باید شماره ی عینک تان را عوض کنید ...یعنی از این کنفرانس ها و سمینارها آبی گرم نمی شود ...یعنی خودتان را سرگرم می کنید ...یعنی که در جهان کشف و شهود، شما از ریسمان "اگر و مگر "آویزانید...یعنی که هنوز به "انیشتن"ها باور ندارید و پس پشت سرتان
شمع سوخته ی"پنج تن"ها سوسو میزند.
تریاک و گردهای فراموشی شنا کنند من حرف می زنم و آنچه را که باید بگویم می گویم و هیچ آداب و ترتیبی نمی جویم.از چشمان لبریز از کینه و خشم شما نمی ترسم . به محبت زبانی شما ، یا کلمات تحقیر آمیزتان به اندازه ی یک ارزن بها نمی دهم .با آنکه افتادن تان را به دره ی بی انتهای چابلوسی...ناسپاسی و حقارت، با چشم باز می بینم و بیشرمی و وقاحت بی حد و مرزتان را در سخنرانی های تکراری می شنوم همانجا که باید ، ایستاده ام . همراه شما نمی شوم و مثل سگ هرزه مرض بدنبال تکه ای گوشت ، از این ده به آن ده نمی دوم. با کاسه ی چه کنم چه کنم پیش نوکیسه گان دست دراز نمی کنم وبه خرج تازه به دوران رسید ه ها سفره های خوش آب و رنگ نمی چینم و می دانم که تا شما روشنفکران قلابی و خود نما و صدرنگ و بی عمل خودتان را به جای
مخالفان رژیم جا میزنید و دست هیچ بلند گویی را رد نمی کنید و گل سرسبد همه ی مجامع و مجالس هستیدآش همان آش است و کاسه همان کاسه .به لطف شما
که هنوز در "شک میان دو نماز * ایستاده اید و در لجنزار سبز و آبی و زرد و سیاه و سفید دست وپا میزنید و برای هر بی سروپای جنایتکاری گلو پاره می کنیداین رژیم ،سرجایش محکم نشسته ، خون مردم را در شیشه کرده و به ریش ما می خندد.و..امامزاده های ساختگی اش را مثل شهر فرنگ در شهر و روستا می چرخاندو پابرهنگان و گرسنگان را به خدا حواله می دهد. در هفتاد سال، اگر هفت بار پشتک و وارو زده باشید و با هر تازه از راه رسیده ای همبستگی کرده باشیدو ببینید
هنوز سر جای اول ایستاده اید ، یعنی یک جای کارتان می لنگد ...یعنی باید شماره ی عینک تان را عوض کنید ...یعنی از این کنفرانس ها و سمینارها آبی گرم نمی شود ...یعنی خودتان را سرگرم می کنید ...یعنی که در جهان کشف و شهود، شما از ریسمان "اگر و مگر "آویزانید...یعنی که هنوز به "انیشتن"ها باور ندارید و پس پشت سرتان
شمع سوخته ی"پنج تن"ها سوسو میزند.
مینا اسدی.... دوشنبه..نوزدهم مای دوهزار و چهارده...استکهلم
تجلیل و قدردانی از اعضای «شورای ملی مقاومت» به سبک رهبر عقیدتی
تجلیل و قدردانی از اعضای «شورای ملی مقاومت» به سبک رهبر عقیدتی
جمال عظیمی
جمال عظیمی
رجوی هرگز و به هیچ عنوان نه با خودش و نه با بیرون از خودش یگانه نیست و صداقت ندارد.
خودش بهتر از هر کسی میداند که چه ضربهی هولناکی به جنبش یکصد ساله مردم ایران زده و آن را به قهقرا کشانده است. اگر یک جو صداقت و شرافت انسانی و انقلابی داشت آثار مخرب و کارنامهی سیاه خود را جمعبندی و در پیشگاه مردم ایران و خانواده های شهداء ، از خود انتقاد میکرد.
ولی هیهات که حرص و آز و طمع قدرت و خودشیفتگی مفرط و توهمات ابلهانه او را کر و کور و سنگ دل نموده و سر آن ندارد که از اریکهی شیرین قدرت پایین بیاید و همچنان بر خون و خونریزی و به کشتن دادن اسیران دردمند لیبرتی اصرار دارد.
حمله و هجوم و اتهامات رهبرعقیدتی پسند و یاوه گوئیهای پاچه گیران و قلم به دستان مواجب بگیر فرقه، نسبت به شاعر گرانقدر و مردمی، آقای یغمائی و شورائیهای شرافتمند و مردمی آقایان دکتر کریم قصیم و آقای روحانی و دیگر شورائیهای فهیم و شرافتمندی که تسلیم خیانتهای باند تبهکار رجوی نشده و در برابر نامه نگاری و دلجوئی و چراغ سبز نشان دادن به رژیم جنایتکار حاکم ایستادند، انگیزهی من برای نوشتن این گزارش به مردم شد.
برای روشن شدن مطلب و شناخت بیشتر این موجود غریب، به موارد و فاکتهائی از برخوردهای دوگانهی مسعود رجوی در رابطه با اعضای شورای ملی مقاومت اشاره میکنم. او در ظاهر با درویی و فریب و دغلکاری از آنها قدردانی و تشکر میکرد ولی در درون مناسبات و پشت پرده و دور از چشم آنها، با بی انصافی و وقاحت تمام، همه آنها را در هر فرصت و مناسبتی، بیرحمانه مورد توهین و تحقیرو ناسزا قرار میداد.
فاکتهای درون تشکیلات
با پوزش از همه اعضای محترم شورای ملی مقاومت
در نشستهای درونی خواهران شورای رهبری با اعضای قدیمی، ( لایهی MO ) در مناسبتهای مختلف که بحث شورائیها پیش میآمد، خواهران شورای رهبری، (من شخصاً بارها این مطالب را از زهرا نوری و میترا باقرزاده و مژگان پارسائی ، شنیده ام) از آنها به عنوان طفیلیهای مفتخور سازمان یاد میکردند.
زهرا نوری میگفت که یکی از کارها و مسئولیتهای برادر شریف(مهدی ابریشمچی) کله پزی شورائیهاست.
پس از اعلام جدائی حزب دمکرات کردستان ایران از شورا ، در سطح همه قرارگاه ها نشست عمومی و مفصلی برگزار و به نکوهش و بایکوت حزب و شخص آقای قاسملو پرداختند. مطرح میشد که حزب دمکرات کردستان گروهی عقب مانده و عشیره ای و نیروی منطقه ای و وابسته به زمین هستند و کشش مبارزه رادیکال و انقلابی و سراسری را ندارند؟! و اینها تا مرحله ای با ما خواهند آمد و.....
در این نشستها همه الزاما بایستی که پشت بلندگو رفته و موضعگیری میکردند که آن زمان من در قرارگاه 900 که خدمات عمومی قرارگاه را به عهده داشت ، بودم و در بخش فرهنگی، مسئولیت عکاسی را داشته و کارم عکاسی پرسنل قرارگاه بود.
مسئول قرارگاه هم فرشته یگانه بود که آن نشست را برگزار کرده بود و سمت و سوی مسئول نشست هم این بود که حتی الامکان بچه های کرد پشت بلندگو آمده و موضع بگیرند. تعدادی از خواهران و برادران کرد رفته و هر کدام جمله یا جملاتی را در محکومیت حزت و قاسملو ، مطرح کردند. خواهر فرشته از من پرسید جمال شما حرفی ندارید؟ گفتم نه خواهر من حرفی ندارم. گفتند که مگر شما کرد نیستید؟ گفتم نه خواهر من ترک هستم ولی منطقه ما در منطقه کردنشین واقع شده است.
زمانی که آقایان قاسملو و بعد شرفکندی به دست تروریستهای خمینی به شهادت رسیدند، دوباره نشستهائی در قرارگاهها گذاشته شد و بدون اینکه از آنها دفاع یا تجلیلی بکنند و یا رژیم را محکوم کنند، بیشتر به نکوهش و بدگوئی از آقایان قاسملو و شرفکندی و حزب دمکرات پرداختند و میگفتند که آخر و عاقبت هر کس که با رژیم سازش کند و روی میز مذاکره بنشیند همین است وبا خفت و خواری نفله خواهد شد و...
مورد دیگر زمانی که آقای متین دفتری و خانم ایشان از شورا جدا شدند، مجددا این نشستها در قرارگاه ها برگزار و آن دو را مورد سرزنش و توهین قرار دادند. آنجا هم مثل همیشه بایستی که نفرات پشت بلندگو رفته و جمله ای در مذمت و نکوهش آنها میگفتند.
در این مورد دوست گرامی من ا-س تعریف میکرد که دربغداد خانم متین دفتری گویا با خانم مرضیه گفتگوئی داشته و به خانم مرضیه توصیه کرده که شما نبایستی ارزش و اعتبار ملی و میهنی خود را پائین بیاورید. بهتر است که فرا سازمانی باشید نه برای یک گروه بخوانید . این موضوع به گوش سازمان رسیده و آقای ب ت با بدترین فحشهای رکیک به خانم متین دفتری میگفت زنکه عجوزه زیر پای هواداران ما را خالی میکند و...
خود شازده هم با حمله و هجوم به متین دفتری میگفت که یک شب در اور مانده بوده و با من در میان گذاشتند که ایشان شراب میخواهد و من هم دستور دادم که بروید و برایش بخرید و اینها را با طعنه و تحقیر میگفت.
خواهر کردی که تازه از ایران به مناسبات آمده بود پشت بلندگو رفته و گفت که برادر ، آقای مهدی سامع هم خیلی تلاش میکرد که مخ مرا زده و به سازمان خودش جذب کند و من قبول نکردم. رجوی هم ضمن نثار مقداری بد و بیراه به آقای سامع گفت که این بابای یه لا قبا را ما تشویق و مجبور کردیم که تاسیس سازمان چریکهای فدائی خلق را اعلام بکند، وگرنه خودش بود و خانمش زینت میرهاشمی و چند هوادار که تعدادشان کمتر از انگشتان دست بود.
در سالهای اولیه دههی هفتاد برنامه تبلیغاتی وسیعی راه انداختند مبنی بر گسترش شورای ملی مقاومت بعنوان بازوی سیاسی ارتش آزادیبخش ملی و...
برای پرکردن لیست و جوری جنس و هرچه بزرگتر کردن این داستان و به خورد ملت دادن این دروغ بزرگ، از درون تشکیلات بسیج داده و هر کس را که زمینههائی از بابت قطب و یا چهره بودن داشت یا از اقلیتهای قومی و مذهبی در سازمان بود را به صف کرده و به عنوان نماینده آن قوم یا اقلیت مذهبی ، به اسم عضو شورای ملی مقاومت اعلام نمودند.
آش آنقدر شور شده بود که شهاب اختیاری را به عنوان نماینده مردم اهل حق ایران و مرحوم حسین صامحی را به عنوان نماینده جامعه دراویش ایران، پیشنهاد و تحت فشار قرار دادند که آن دو زیر بار این خیمه شب بازی نرفته و نپذیرفتند. (۱)
وقتی اسامی احزاب و سازمانهاو افراد جدید شورا منتشر شد، بچه ها در محفلهای خود به تمسخر این خیمه شب بازی پرداخته و برای هر کدام جوکی درست کرده و دم دستگاه حقه بازی و فریبکاری شازده را مسخره میکردند و میخندیدند.
مثلا برای آقای جلال گنجه ای اسم دهن پرکن جمعیت داد (جمعیت دفاع از آزادی و دمکراسی برای ایران) انتخاب کرده بودند ، از همه مسخره تر بود.
بچه ها از هم میپرسیدند که اعضاء این جمعیت بزرگ! کجا هستند؟ و میگفتند که جمعیت داد، دفاع از آزادی و دمکراسی برای ایران، استاد جلال گنجه ای و اهل و عیال.
بچه ها میگفتند آقا جلال داد! چی را داد؟ آبرو و حیثیت و عبا و عمامه و نعلین را بر باد داد.
در مورد آقای پرویز خزائی و خانم فریبا هشترودی هم داستانها و تهمتهای ناروا و ناجوانمردانه ای میزدند. با پوزش از آنها و فقط جهت بر ملا کردن چهره پلید و دوگانه این فرقه برای مردم و همه کسانی که فکر میکنند که رجوی ارزش انسانی برای کسی قائل است میگویم.
یکی از بچه ها ( ا – س) میگفت زمانی که خانم فریبا هشترودی از شورا استعفا داده بود، آقای ن- ا یکی از اعضاء رده بالای سازمان ضمن نثار فحشهای بسیار رکیک به خانم هشترودی و آقای پرویز خزائی ، میگفت که این دو مفسد با هم رابطه نامشروع جنسی داشته اند و به همین خاطر فریبا هشترودی را سازمان اخراج نمود. او میگفت ن- ا گفته است پرویز خزائی یکی از فاسدترین افراد در میان شورائیها هست و سازمان بارها به او اخطار داده است که حریم و حرمت شورا را در میان مردم حفظ کند.
خود رجوی در نشست برای تمسخر پرویز خزائی میگفت یکبار بچه ها کرایه خانه اش را دیر پرداخت کرده بودند، زمین و زمان را به هم ریخته و نزدیک بود که ببرد و برود ! و خودش میخندید و بقیه هم به تبعیت از او میخندیدند.
گویا آقای کریم قصیم در مورد اکو سیستم و رانش زمین در کوه های کهکیلویه و بویراحمد صحبتی داشته، رجوی با تمسخر در نشستها به ایشان میگفت کریم رانشی و میخندید.
لازم به یادآوری است که این فرهنگ لمپنی از بالا به پایین درز میکرد و به دهان بچه ها میافتاد.
رجوی در همان نشست در مورد آقای خزائی گفت ولی وقتی که مسائل و مشکلاتش را حل میکردیم و سر کیف بود ، به من میگفت شما هر کاری که کردید نگران نباشید. ما (شورائیها ) در خارج رفع و رجوع و توجیه میکنیم.
از آقای جواد دبیران فاکتی شنیده بودم در مورد آقایان پرویز خزائی و کریم قصیم ، که همیشه در ذهنم سنگینی میکرد که چرا اینها بی مهابا و وقیحانه به شورائیها توهین می کنند و برایم خیلی عجیب بود.
در انجمن آلمان آقای جواد دبیران در میان جمع ، خطاب به یکی از بچه ها گفته بود که زود باش برویم این فلان فلان شدهها ( من از تکرار فحشهای چارواداری و رکیک او معذورم) را از فرودگاه بیاوریم به هتل مسیر تظاهرات که اگر دیر برویم صدای آنها در می آید.
می گفت آقای دبیران توضیح میداد که برای این فلان فلان شده ها پرواز فرست کلاس می گیریم که به آلمان بیاوریم و در مسیر تظاهرات هم هتل چهار ستاره برایشان رزرو میکنم که وقتی سر تظاهرات به جلوی هتل رسید ایشان تشریف فرما شده و از هتل بیرون آمده و چند ده متر در جلوی تظاهرات و در جلوی دوربین پیاده روی کنند تا از ایشان فیلم بگیریم و سپس با ماشین آخرین مدل به فرودگاه رسانده تا برگردند به پیش خانم بچه ها.
اجرای نمایش برای اعضای شورای ملی مقاومت
ح- د تعریف میکرد در عملیات آفتاب که در روز 8 فروردین سال 136۷ در منطقه فکه در جنوب انجام شد زخمی شدم و مرا با یک عده از زخمیهای دیگر این عملیات به بغداد و بیمارستان مدینه الطب منتقل کردند . بعد از عمل جراحی در اتاقهای بخش بستری شدیم.
طبق برنامه از قبل تعیین شده تعدادی از مجروحین را که وضعشان بهتر بود بنا به تشخیص پزشک عراقی به کلنیک کوچک قرارگاه اشرف منتقل کردند و دکتر اجازهی انتقال مرا که وضعیتم وخیمتر بود نداد. قرار شد در همانجا که امکانات بیشتر و بهتری داشت بمانم تا رسیدگی ویژه بشود. این در شرایطی بود که من بشدت درد داشتم و حتی به ضرب آمپولهای مسکن قوی هم نمیتوانستم بخوابم. رسیدگی در آنجا به مراتب بهتر از اشرف بود و پرستاران و دکترها بموقع کار پانسمان و چک و رسیدگی به زخمیها را انجام میدادند.
دو روز نگذشته بود که دکتر عباس به همراه جاوید معاون وقت حسین ابریشمچی(کاظم) و یک خواهر به اتاق بستریها آمده و در کمال تعجب اعلام کردند که بایستی همه آماده شوند تا به قرارگاه اشرف منتقل شوند!
این در شرایطی بود که ما به دلیل جراحات شدیدی که داشتیم و بنا به تشخیص دکتر عراقی توان هیچ حرکتی را نداشتیم. من در کمال ناباوری به جاوید گفتم وضعیتم طوری نیست که بتوانم حرکت کنم و دکتر عراقی تاکید کرده که من بایستی در بیمارستان بمانم.
در این موقع دکتر عباس و جاوید و آن خواهر به من توپیدند و گفتند دستور سازمان است و بایستی همه به اشرف منتقل شوند. دکتر عباس گفت دکتر عراقی غلط کرده چنین حرفی را زده، یاالله زود باش بلند شو و حرف نباشد. در حالی که از چنین برخوردی آن هم با یک مجروح در روی تخت بیمارستان آن هم از طرف دکتر عباس و جاوید( که خودش در عملیات فروغ جاویدان کشته شد) شوکه شده بودم ، همچنان روی تخت خشکم زده بود. مانده بود گریه کنم یا داد بزنم. با التماس گفتم والله و به پیغمبر من نمیتوانم حرکت کنم و شما چرا باور ندارید؟ دکتر عباس مثل شمر داد زد خودت را لوس نکن و وایسا و به خواهر گفت برو آن عصا را بیاور تا بگیرد زیر بغلش و بلند شود. هم زمان به نفرات دیگر هم با خشونت دستور میدادند که آماده شوید.
آن خواهر رفت و دو عدد عصا آورد و عباس و جاوید هم مرا به زور از روی تخت بلند کرده و سرپا نگه داشتند و خواهر هم به زور عصا ها را به زیر بغل من گذاشت و آن دو نیز مرا ول کرده و گفتند که راه برو و همین که مرا ول کردند من با صورت و با شدت به کف اتاق افتادم و از هوش رفتم.
پس از مدتی به هوش آمده و دیدم که دکترهای عراقی هم جمع شده و با هم بحث میکنند. در هر صورت چون حکم شود که کاری انجام شود آن کار به هر قیمت باید بشود!! در این صورت رحم و مروت و... حرف و حدیث و کشک و پوشال بود!!
جاوید گفت فلانی خیالت راحت باشد. این دستور سازمان است. شورائیها قرار است بیایند دیدن مجروحین و هر کدام هم وظیفه ای داریم. سعی میکنیم که با آمبولانس و با احتیاط همه را منتقل کنیم. شما هم بایستی وقتی شورائیها آمدند بازدید، یقهی آقای قصیم و هزارخانی را بگیرید و از آنها گله کنید که شما چرا در مورد خواهر مریم قلم نمیزنید و کم مینویسید؟ این ماموریت و مسئولیت شما مهمتر از عملیات و زخمی شدن است و این گل کار نظامی سازمان است و کار سیاسی و در ادامه عملیات و رزم شماست!؟
در ضمن گفتند نباید بگوئید که از رزمندگان اشرف هستیم. بگوئید که ما از مجروحین قرارگاه های جنوب هستیم و چون در آنجا جا برای مجروحین کم بود و تعداد زیاد بود ما را به بیمارستان اشرف منتقل کرده اند.
من هم دراین میان دیگر هیچ حرفی نداشتم بزنم و گفتم باشد و آنها کمک نموده و مرا با برانکارد تا طبقه همکف و بیرون که آمبولانس آماده بود آوردند و ما را به قرارگاه اشرف بردند.
روز بعد شورائیها به دیدن ما آمدند وتخت به تخت در کنار مجروحین می ایستادند و با همه احوالپرسی کرده و دلداری میدادند و از شجاعت آنها تعریف میکردند. در این میان من هم که ماموریت داشتم یقه آنها را بگیرم ، با احترام و مودبانه اجازه خواستم که چند نکته را به عرض آقایان برسانم. خطاب به آقایان هزارخانی و دکتر کریم قصیم و بقیه گفتم شما چرا در مورد خواهر مریم کم لطفی میکنید و کمتر قلم میزنید و میگوئید؟ و از آنها قول گرفتم که در این زمینه فعالتر باشند .
ح- د می گفت که در قرارگاه های جنوب هیچ کس نبود و همه را تخلیه و در اشرف اسکان داده بودند و فقط از آن قرارگاه ها برای عملیات در شمال و جنوب استفاده میکردند. و یا برای تبلیغات در دست سازمان مانده بود مبنی بر اینکه ما در سراسر نوار مرزی مستقر و نیرو داریم.
عملیات آفتاب در 8 فروردین سال 136۷ در منطقه فکه و با شرکت همه نیروهای سازمان انجام شد. چند گروه بزرگ توپخانه عراق به پشتیبانی این عملیات ساعتها مواضع نیروهای رژیم را در هم کوبیده ( اعم از کاتیوشا و توپهای 130 و 122و انواع خمپاره اندازها ) بودند تا زمینه عملیات برای نیروهای سازمان فراهم شود. راس ساعت 12 شب هجوم نیروهای سازمان با همکاری نیروهای ویژه شناسائی و مهندسی ارتش عراق آغاز شد. بعد از عملیات در نشست جمع بندی رجوی با افتخار و حرارت زیاد گفت که توپخانه عراقیها بیش از یک میلیون گلوله توپ و کاتیوشا و خمپاره به مواضع رژیم شلیک کردند.( من خودم تعدادی از اسیران را با ایفا به پشت جبهه منتقل میکردم که نفرات توپخانه عراقی را که از شب قبل تا صبح روز بعد شلیک کرده بودند که حالت خسته و کوفته ای داشتند و به مرکز گروهان خود برمیگشتند دیدم و یادم هست.)
مورد دیگر که ح-د تعریف میکرد:
( من خودم هم شاهدش بودم و در انجا حضور داشتم) ما هر دو در گردان موسوم به 700 کاظم (حسین ابریشمچی) بودیم. تعداد ما حدود 100 تا 120 نفر بود.
گویا اعضای شورای ملی مقاومت به بغداد آمده و سازمان برنامه ای برای بازدید آنها از اشرف ترتیب داده بود. مجاهدین قصد داشتند سیل انبوه؟! نیروهائی که به سازمان پیوسته بودند را به آنها نشان دهند. مجاهدین مدعی شده بودند که در اثر پیوستن نیروهای جدید قرارگاه اشرف ظرفیت آنها را ندارد. آنها میخواستند شورائیها این موضوع را با چشم خود دیده و در تبلیغات خود برای مردم در خارج کشور بازگو نمایند و به این ترتیب مدعی شوند رژیم مدت زیادی دوام نخواهد آورد و به دست ارتش ازادیبخش عنقریب سرنگون خواهد شد؟!
یک روز ما را در سالن جمع کرده و اعلام کردند که شورائیها را برای شام به آنجا دعوت کرده ایم ، قرار است گردان ساسان ( مهدی کتیرائی) و گردان جهانگیر (علی اصغر پرویزیان) بیایند تا شورائیها همهی نیروها را دیده و کمبود جا را ببینند.
سالن ظرفیت در حد همان 100 تا 120 نفر را داشت ، برای نمایش و حقه بازی و فریب شورائیها ، این برنامه را ترتیب داده بودند.
غذا هم یادم هست کباب تابه ای بود و نفرات بصورت کتابی و خیلی فشرده نشسته بودند و یک عده هم سرپا ایستاده و گروهی هم در بیرون ظاهرا منتظر ایستاده بودند تا سری اول شام خورده و صندلی ها خالی شده و نوبت سری دوم و سری سوم شده و برای خوردن شام به داخل سالن غذا خوری بیایند؟!
خلاصه نمایش جالبی برای خالی بندی و بزرگ نمائی در برابر شورائیهای از همه جا بی خبر ترتیب دادند که سازمان با این حجم از استقبال نیروئی و کمبود جا مواجه است. از طرفی سرنگونی رژیم قریب الوقوع است و...
زمانی که خانم مرضیه به عراق آمده بود، هر شب در قرارگاههای مختلف برنامه ای گذاشته و او را دعوت میکردند. هر شب افراد قرارگاه های دیگر را به قرارگاهی که در آن برنامه اجرا میشد منتقل می کردند تا با فریب خانم مرضیه به او وانمود کنند که هر قرارگاه مملو از جمعیت است. هر شب در قرارگاهی که برنامه اجرا میشد جای افراد را عوض میکردند تا خانم مرضیه از روی چهره افراد متوجه نشود که اینها همان افراد دیشبی بودند.
مجاهدین وسط بیابان و در زیر آفتاب سوزان عراق در بالای تانکها کنسرتی برای خانم مرضیه ترتیب داده بودند، وقتی مرضیه بالای تانک چیفتن رفت کاملا معلوم بود حالت عادی ندارد. گرما به شدت او را اذیت میکرد. او با آن سن و سال هنوز به گرمای عراق عادت نکرده بود. او که تحت تأثیر فریبکاری مجاهدین قرار گرفته بود گفت: ماشاءالله ، یک میلیون تانک و توپ دارید و کار رژیم تمام است!
بچه ها به ایشان میخندیدند ومی گفتند که فعلا باش تا به گرما عادت کنی و بعد....
در این مورد من خودم خیلی ناراحت بودم و مسئله دار که چرا به این پیرزن بنده خدا رحم نمیکنند وهر شب در یک قرارگاه و حالا هم در این فضای آزاد و زیر آفتاب سوزان او را برای اجرای برنامه میاورند!
در دستگاه ایدئولوژی استثماری و ضد انسانی و شیادانه رجوی همه انسانها به مثابه ابزار و وسیله ای در خدمت اهداف فردی و شخصی رجوی و به قدرت و حاکمیت رساندن او ، هستند. در این راه هر دوز و کلک و جرم و جنایت و خیانتی مباح و مشروع است.
پانویس:
۱- حسین صامحی از اعضای دراویش گنابادی بود. قبل از عملیات فروغ جاویدان ، در ترکیه انجمن هواداران سازمان با وعده و وعید مبنی بر این که عملیات سرنگونی شروع شده و چند روز دیگر فرصت نیست و جا میمانید و ارتش آزادیبخش حرکت میکند و بزودی تهران سقوط میکند و.... این بنده خدا را گول زده و به عراق آورده بودند.
حسین با من مدتی هم یگانی بود. مرد شریفی بود و داستانهای دردناکی از زندگی خود و خانواده اش تعریف میکرد. او شیفتهی تنها پسرش علی بود و به خاطر دوری از آنها و به هم ریختن کانون زندگیاش به شدت به هم ریخته بود و افسوس میخورد. از پسرش با شور و شوق خاصی تعریف میکرد. میگفت او به کشتی علاقه زیادی داشت. از من میخواست که در خاک بنشینم تا روی من تمرین فن کند. حسین آرزو داشت پسرش را روی سکوی قهرمانی کشتی ببیند. او بخاطر برخوردهای دغلکارانهی سازمان که منجر به نابودی زندگیاش شده بود خشم و نفرت زیادی از رجوی به دل داشت و همیشه در جنگ و ناسازگاری با مسئولین و سازمان بود.
متاسفانه من در تیف بودم که شنیدم حسین در سانحهی تصادف موتورسیکلت در خیابان 100 قرارگاه اشرف فوت میکند. از قرار معلوم موتورش از کنترل خارج شده و به شدت با بلوکهای وسط خیابان برخورد میکند. او که کلاه ایمنی نداشت به شدت مجروح شده و به بهداری قرارگاه منتقل میشود و در آنجا از دنیا میرود.
چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملٌی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد.
چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملٌی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد. اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان برما مسط باشند و رشتهای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سو که میخواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملٌت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است هرگز زیر بار این ننگ نمیرود
دکتر مصدق در کودکی
محمد مصدق در دوران نوجوانی
مصدق در حال آبتنی در دربند تهران
دکتر مصدق در دوران دانشجویی
ملاقات دهخدا با مصدق
من نماینده یک ملتی هستم که فرهنگ و ادبیات و فکر عرفانی آن به جهان درس آدمیت و انسانیت داده است
"آقای دکتر مصدق ضدکمونیست است و از این جهت میان من و او نمی تواند هیچ گونه توافقی وجود داشته باشد، ولی من او را نخست وزیر شرافتمندی در ردیف خواجه نظام الملک و میرزا تقی خان امیرکبیر می دانم
خسرو روزبه
روزنامه های حزب توده مصدق راجنایتکار و خائن و نوکر استعمار میدانستند
"آقای دکتر مصدق ضدکمونیست است و از این جهت میان من و او نمی تواند هیچ گونه توافقی وجود داشته باشد، ولی من او را نخست وزیر شرافتمندی در ردیف خواجه نظام الملک و میرزا تقی خان امیرکبیر می دانم
خسرو روزبه
روزنامه های حزب توده مصدق راجنایتکار و خائن و نوکر استعمار میدانستند
آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت می کنم؛ از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم
دکتر مصدقدکتر مصدق با فاطمی
تصویر دکتر مصدق در دوران انقلاب سال 57
” حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر فرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده ام .عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر نخواهد پائید
هدف عملیات آژاکس سرنگونی دولت محمد مصدق، بازسازی منزلت و قدرت و شاه و جایگزینی دولت مصدق با دولتی بود که ایران را با سیاستهایی سازنده اداره کند."
گزارش سیا
مصدق و محمدرضا پهلوی در اولین دیدار پس از نخست وزیری مصدق
روز چهاردهم مهرماه سال 1330 دکتر محمد مصدق که پنج ماه از دوران نخست وزیری اش را می گذراند، عازم نیویورک مقر سازمان ملل شد
من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می کنم “.
” تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم
* انتقاد از معطلي پرونده كهريزك در ديوان عالي
* ضرب و شتم سعید عابدینی و مادرش در بیمارستان دی
انتقاد از معطلي پرونده كهريزك در ديوان عالي
ايسنا: وكيلمدافع يكي از متهمان پرونده قضات كهريزك گفت: اين پرونده نزديك به يك سال در ديوان عالي كشور مانده است.
محمد اصلاني درباره آخرين وضعيت پرونده موسوم به قضات كهريزك گفت: اين پرونده از سال گذشته تاكنون در ديوان عالي كشور است و متاسفانه يا خوشبختانه اتفاق جديدي در اين پرونده رخ نداده است. وكيل مدافع قاضي حداد (يكي از متهمان پرونده كهريزك)، در رابطه با قسمتي از اين پرونده كه همچنان در دادسرا مفتوح است گفت: به دليل اينكه وكالتي در اين بخش از پرونده ندارم از موضوع آن نيز بياطلاعام؛ زيرا من فقط وكيل قاضي حداد هستم.
وي در مورد اينكه تا چه زماني اين پرونده در ديوان عالي كشور خواهد بود، اظهار بياطلاعي كرد و افزود: اين موضوع را بايد از ديوان عالي كشور جويا شويد.
ضرب و شتم سعید عابدینی و مادرش در بیمارستان دی
سعید عابدینی، کشیش زندانی که به بیمارستان دی منتقل شده بود توسط ماموران اعزام مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به زندان عودت داده شد.
بنا به گزارش هرانا٬ کشیش سعید عابدینی که در طی دو ماه گذشته در بیمارستان دی بستری بود امروز پس از ضرب و شتم در بیمارستان به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد.
همسر این کشیش زندانی میگوید: «ماموران اعزام به وی اعلام کرد تا زمان حل مشکل ما با ۵+۱ اینجا در نزد ما خواهی بود.»
خانم عابدینی میگوید: «مادر این زندانی عقیدتی نیز در بیمارستان دی مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت و در وضعیت بدی قرار دارد.»
ماموران با استفاده از شوک الکتریکی وی را مورد حمله قرار دادند و بر اثر آن بدن وی دچار کبودی شده است، سعید عابدینی هم چنین بر اثر ضرب و شتمها دچار خونریزی داخلی شده است.
همسر وی به هرانا گفت: «خونریزی داخلی در اثر ضربات وارده به وی صورت گرفته است وایشان مشکل خونریزی داخلی نداشتند.»
سعید عابدینی شهروند ایرانی- آمریکایی در اوایل مهر ماه سال ۹۱ پس از بازگشت به ایران در منزل پدریاش، بازداشت شد.
عابدینی در اوایل بهمن ماه ۹۱ به اتهام تشکیل و راهاندازی کلیساهای خانگی به قصد برهم زدن امنیت ملی، از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به هشت سال حبس تعزیری محکوم شد که در نتیجه اعتراض به این رای، پرونده وی به شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر استان تهران ارجاع و این شعبه نیز رای دادگاه بدوی را تایید کرد.
* ضرب و شتم سعید عابدینی و مادرش در بیمارستان دی
انتقاد از معطلي پرونده كهريزك در ديوان عالي
ايسنا: وكيلمدافع يكي از متهمان پرونده قضات كهريزك گفت: اين پرونده نزديك به يك سال در ديوان عالي كشور مانده است.
محمد اصلاني درباره آخرين وضعيت پرونده موسوم به قضات كهريزك گفت: اين پرونده از سال گذشته تاكنون در ديوان عالي كشور است و متاسفانه يا خوشبختانه اتفاق جديدي در اين پرونده رخ نداده است. وكيل مدافع قاضي حداد (يكي از متهمان پرونده كهريزك)، در رابطه با قسمتي از اين پرونده كه همچنان در دادسرا مفتوح است گفت: به دليل اينكه وكالتي در اين بخش از پرونده ندارم از موضوع آن نيز بياطلاعام؛ زيرا من فقط وكيل قاضي حداد هستم.
وي در مورد اينكه تا چه زماني اين پرونده در ديوان عالي كشور خواهد بود، اظهار بياطلاعي كرد و افزود: اين موضوع را بايد از ديوان عالي كشور جويا شويد.
ضرب و شتم سعید عابدینی و مادرش در بیمارستان دی
سعید عابدینی، کشیش زندانی که به بیمارستان دی منتقل شده بود توسط ماموران اعزام مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به زندان عودت داده شد.
بنا به گزارش هرانا٬ کشیش سعید عابدینی که در طی دو ماه گذشته در بیمارستان دی بستری بود امروز پس از ضرب و شتم در بیمارستان به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد.
همسر این کشیش زندانی میگوید: «ماموران اعزام به وی اعلام کرد تا زمان حل مشکل ما با ۵+۱ اینجا در نزد ما خواهی بود.»
خانم عابدینی میگوید: «مادر این زندانی عقیدتی نیز در بیمارستان دی مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت و در وضعیت بدی قرار دارد.»
ماموران با استفاده از شوک الکتریکی وی را مورد حمله قرار دادند و بر اثر آن بدن وی دچار کبودی شده است، سعید عابدینی هم چنین بر اثر ضرب و شتمها دچار خونریزی داخلی شده است.
همسر وی به هرانا گفت: «خونریزی داخلی در اثر ضربات وارده به وی صورت گرفته است وایشان مشکل خونریزی داخلی نداشتند.»
سعید عابدینی شهروند ایرانی- آمریکایی در اوایل مهر ماه سال ۹۱ پس از بازگشت به ایران در منزل پدریاش، بازداشت شد.
عابدینی در اوایل بهمن ماه ۹۱ به اتهام تشکیل و راهاندازی کلیساهای خانگی به قصد برهم زدن امنیت ملی، از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به هشت سال حبس تعزیری محکوم شد که در نتیجه اعتراض به این رای، پرونده وی به شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر استان تهران ارجاع و این شعبه نیز رای دادگاه بدوی را تایید کرد.
دولت روحانی در آخرین روز فعالیت اداری در سال 1392 طی بخشنامه ای به سازمان خصوصی سازی اجازه داد تا با فروش و یا واگذاری سهام شرکت های دولتی 250 میلیارد تومان برای کمک به ستاد بازسازی عتبات عالیات اقدام نماید.
کمک 250 میلیارد تومانی دولت برای بازسازی عتبات عالیات با فروش سهام شرکت های دولتی +سند
، دولت روحانی در آخرین روز فعالیت اداری در سال 1392 طی بخشنامه ای به سازمان خصوصی سازی اجازه داد تا با فروش و یا واگذاری سهام شرکت های دولتی 250 میلیارد تومان برای کمک به ستاد بازسازی عتبات عالیات اقدام نماید.
، دولت روحانی در آخرین روز فعالیت اداری در سال 1392 طی بخشنامه ای به سازمان خصوصی سازی اجازه داد تا با فروش و یا واگذاری سهام شرکت های دولتی 250 میلیارد تومان برای کمک به ستاد بازسازی عتبات عالیات اقدام نماید.
از انبار گندم تا خانه میخک؛ گزارشی از زندگی گذری تن فروشان در یک ساختمان آجری مولوی
خانه میخک قرار نیست محله جمشید و ساکنان محله غم را جلوی چشم بیاورد، اما کلونی است برای محافظت از زنان آسیب دیده؛ معتاد، تن فروش، بیمار.
شیما سادات عطری: حوالی میدان اعدام؛ در کوچه پس کوچه های تنگ خیام هیچ کس از جمع شدن تن فروشان و معتادان زن در یک ساختمان آجری خبر ندارد. زنانی که شب های خود را شاید در خوابگاه های انبار گندم و آزادی، محله ای در حول و حوش مولوی تهران، به صبح برسانند، اما صبح ها برای جان و جلا گرفتن سری به خانه آجری کوچه نخست می زنند. حمام می روند، آرایش می کنند، سیگار می کشند، گپ می زنند، معاینه می شوند و حتی پای کامپیوتر می نشینند.
بی هویت بودن این خانه ادعایی است که روانشناس و مسئول مرکز میخک دارد؛ ادعایی که اگرچه در میان پرس و جوی آدرس از این و آنِ محل، در میان زنان درست از کار در می آید؛ اما در اشاره دست پسر جوان به خانه کوچک بی نشان، محلی از اعراب ندارد: “دنبال چه می گردی؟ اینجاست.”
این خانه قرار نیست محله جمشید، شهر نوی زمان های گذشته و ساکنان محله غم را جلوی چشم بیاورد؛ اما برای شاهدی از دهه ۶۰ ؛ تصویر، تصویر ناشناخته و مبهمی است از زنانی که به نام تن فروش شناخته می شوند. مجبور است از در خانه به بیرون سرک بکشد تا آنجا را پیدا کنم. درست پشت در ورودی کاغذ بزرگی زده شده که کنترل HIV و شعار زندگی کردن با ایدز را فریاد می زند. تا چشم کار می کند پله های تاریک پایین رونده و بالا رونده ای است که دیوار های کنارش از هشدار های استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری، ایدز و بیماری های مقاربتی پوشیده شده است.
از پله های این خانه، زنان معمولی محل هم بالا می روند؛ به این بهانه که اینجا جای خاصی برای آدم های خاصی نیست و مردم محل باید وجود این خانه در این کوچه را تاب بیاورند. اما حکایت زیر زمین، حکایتی دیگر است؛ حمام، انباری، کمد، کامیپوتر، فضایی که با یک پلاستیک سرتاسری آویزان شده از سقف به زمین از باقی زیر زمین جدا شده و نام اتاق سیگار گرفته و صندلی های غرق دودی در آن جا خوش کرده است. میز وسط بیشتر شبیه سالن زیبایی است جایی که دور آن می نشینند و آرایش می کنند. در جواب سلامت، سلام های بلندی می شنوی و یک خوش آمدی. به همین سادگی وارد جمع زنانی می شوی که در خیابان آنها را به دیده تحقیر می نگری و از آنها دوری می کنی؛ زنان آسیب دیده از اعتیاد، از خانواده های گسسته، از زنان روسپی خیابان گرد و از معتادان به شیشه و الکل.
میاییم، می گوییم و می خندیم
تعدادشان زیاد نیست. می توانی با انگشتان دست بشماری. اینها تنها معدودی از ۶۰۰ عضو این خانه اند. دور نشسته اند از دو نفری که در نشئگی مصرف شیشه اند؛ با یک نان بربری به دست و یک لیوان خالی و از دنیای اطرافشان چیزی نمی فهمند نه حتی حضور غریبه ای که آنها را رصد می کند. دور میز بزرگ وسط اما در جواب کنجکاوی هایت جواب هایی می دهند: “شما بیاوریدش ما خودمان کمکش می کنیم.”
این پاسخ شیرین در مقابل سئوالی است که از نحوه انتقال زنان آسیب دیده به این مرکز پرسیده می شود: “الان دیگه نمی شه یقه معتاد رو بگیری، بگویی ترک کن. باید خود معتاد تمایل داشته باشه که تو این مسیر بره. شما اگر صد بار هم ببریدش کمپ، دوباره می یاد بیرون و می زنه. مگه این که واقعا خسته شده باشد. من خسته بودم.”
دندان های ریخته شده فک بالایش حتی پشت خروارها رژ لب هم پنهان نمی شود: “۳۵ سالمه و سه تا بچه دارم. ۱۶ سال مشروب خوردم و از ۱۸ سالگی هم که وارد دانشگاه شدم مواد مصرف کردم. الان ۳ سالی می شود که گذاشتم کنار؛ اینجا هم کاری نداریم، روزها میاییم، دور هم می شینیم و می گوییم و می خندیم.”
می گوید جلسه دارد و برای رفتن آماده می شود؛ در جواب کنجکاوی من می گوید: “دیگر کجایش به تو ربطی ندارد.”
دختر جوان سرخ پوشی را همراهش راه می اندازد. به نظر معتاد هم نمی آید:”از شهرستان برای خریدن جنس به تهران، کیش و قشم می روم؛ شوهر و یک بچه ۵ ساله هم دارم. اینجا هم همراه عمه ام آمده ام. کار خاصی ندارم.” روانشناس مرکز اما از رابطه جنسی او با مردان زیادی به واسطه عمه اش می گوید و این که خانواده اش از این ارتباط ها بی اطلاع هستند.
یک مقدار هروئین کشیدم؛ از ۱۹ سالگی تا ۴۰ سالگی
مسئول سابق خوابگاه آزادی هم زنی ۵۲ ساله است که سفیدی موها و افتادگی صورت و دندان هایش خیلی بیشتر روی سنش گذاشته است: “اعتیادم چیز زیاد مهمی نبود. از ۸ سالگی مشروب می خوردم و یک مقدار هم هروئین کشیدم؛ از ۱۹ سالگی شروع کردم تا ۴۰ سالگی. هروئین رو در کمپ ترک کردم؛ ۲ سال و ۶ ماه و ۵ روز تو ترک بودم که لغزش کردم به سمت شیشه و برای اولین بار شیشه زدم. بعد از آن، هم می خوردم و هم می کشیدم. مصرفم را روزی یک گرم کرده بودم. دیگر می خواستم بمیرم؛ آخرسر هم خودکشی کردم. یک روز ۲ گرم شیشه را خوردم و ۳ گرم هم کشیدم؛ اما نمردم. الان ۲ -۳ سال است که پاک شده ام.”
اینجا را تمیز کن، بخواب
او کسی است که شیرین را به این مرکز آورده است: “در خوابگاه آزادی ما امکانات زیادی نداشتیم. من بچه ها را به اینجا آوردم چون از نظر تست سرطان، هپاتیت و HIV خدمات به ما می دهند. در خوابگاه آزادی کمی هم از نظر هزینه تحت فشار بودیم و نمی توانستیم آذوقه خودمان را تامین کنیم؛ برای خوابیدن باید آنجا را نوبتی نظافت می کردیم و اگر هم این نبود باید شبی هزار یا دو هزار تومان برای ماندن پول می دادیم. حتی از نظر پوشاک و لوازم بهداشتی مثلا شامپو هم در مضیقه بودیم و در همان زمان هم بچه ها از خانه میخک لوازم مورد نیازشان مثلا شامپو را تامین می کردند. کمپ ها هم رایگان نیستند؛ علاوه بر این که همه جور آدمی را آنجا می آورند، از آگاهی می آورند، مظنون به قتل، متهم می آورند و… در خوابگاه آزادی آن زمان حدود ۳۰ نفر می خوابیدند. مردها اما خوابگاه خودشان را دارند؛ یه جایی توی جاده کرجه”
خیلی زیاد نمی کشیدم؛ حواسم بود
سارا دختر لیسانس کامپیوتر یکی دیگر از افرادی است با ظاهر امروزی و مرتبش پشت لپ تاپ نشسته و خودش را در حال کار نشان می دهد: “شیشه می کشیدم. الان هم ۳ ماه است که پاک شده ام. این دومین بار است که ترک می کنم. اول های دوران کارشناسی ام بود که دوستم شیشه رو بهم تعارف کرد. گفت سر حال می یای. اون موقع هم کار می کردم هم درس می خوندم؛ خسته بودم. کشیدم؛ خوشم اومد. الان قیمت ندارم اما اون زمانی که من می خریدم، خوبش گرمی ۳۰ تومان بود؛ آشغالش هم گرمی ۲۰ تومان بود.”
تمایل زیادی به حرف زدن دارد و این ویژگی او را در میان زنان کلافه میخک متمایز می کند. ۲۷ساله است و برخلاف بقیه هنوز سرحال است: “خیلی زیاد نمی کشیدم؛ حواسم بود. ولی خوب بابام فهمید و ۲۰۶ ام رو از من گرفت؛ البته اون خودش هم معتاد بود. می گفت تو باید دندون هایت بریزد تا آدم شوی. راست هم می گفت؛ وضعمان خوب بود و من همیشه جنس خوب کشیدم و تپل هم می خوردم. هیچ وقت دنبال مواد نمی رفتم؛ مواد رو برایم دم خونه آوردن و کشیدم. ولی باز با این حال دو بار فرار کردم. جنس داشتم اما از اونجایی که اعتیاد داشتم؛ همیشه نگران بودم که این جنس آیا فردا هم هست یا نه؟ یک بار هم رفتم کمپ برای ترک؛ ولی دوباره دچار لغزش شدم. ”
گشت سیار در سوراخ سنبه های شهر
جمع شدن زنان آسیب دیده برای یک گپ دوستانه با هم سلکان، گرفتن وسایل پیشگیری از بارداری رایگان و درمان بیماریهای مقاربتی کار گشت سیار است. همه کارکنان این خانه، زن هستند؛ حتی گشت سیاری که با پای پیاده خیابان ها و پارک های اطراف را به دنبال زنان آسیب دیده می گردد. مبصر این مرکز همین مامور گشت است؛ گشتی که بدون ماشین در سوراخ سنبه های این شهر بزرگ و در حوالی میدان شوش و مولوی دنبال زنانی چون خودش می گردد و آب مقطر و سرنگ بین تزریقی ها پخش می کند. پدهای الکلی و آب های مقطری که به گفته روانشناس این مرکز صرف تمیز کردن زخم های بدنشان می شود.
او می گوید: “گشت سیار هم یکی از همین بچه هاست. ۱۰ ساله که پاک است. از زمانی که باردار شد دیگر مواد نزد. یکی از وظایف ما این است که برای اینها کار درست کنیم، اما خوب این کار بسیار سختی است. چه کسی حاضر می شود به اینها کار بدهد. دو نفر از پرسنل ما از همین آدم ها هستند، بعد از پاک شدنشان ما آنها را به کار گرفتیم و به عنوان پرسنل خودمان به آنها حقوق می دهیم. حتی در پروتکل ما وجود یک نفر مبتلا به HIV مثبت هم دیده شده است. اما واقعیت این است که با این کار ما هم مدام در معرض خطر قرار می گیریم. محیط کاری ما به اندازه کافی پرخطر هست؛ با این وضعیت ما دچار مشکل خواهیم شد.”
اینجا از متادون خبری نیست
گلدان های اینجا هم به جای گل های مصنوعی با کاندوم های رنگی تزئین شده اند. چیزی که مرکز میخک را به عنوان مرکز حمایت از زنان آسیب دیده اجتماع از خانه مشابهش خانه خورشید جدا می کند نه تنها متادونی است که در آنجا هست و در اینجا اثری از آن دیده نمی شود؛ بلکه وجود زنانی است که در اینجا از طبقه مرفه تری هستند. مسئول مرکز از عضویت زنان با سواد در این مرکز می گوید و از اعتیاد زن جوانی که کارشناس ارشد یکی از دانشگاه های صنعتی معتبر است. مثال می آورد: “خیلی از اینها درآمدهای خوبی هم دارند. کسی را داریم که سن کمی دارد و مهندس هم هست. او به واسطه زنی در ساختمان های نیمه ساخته لواسان کار می کند و گاهی ۵۰۰ هزار تومان در روز از برقراری ارتباط جنسی با کارگران افغانی درآمد دارد.”
این کارشناس ارشد روانشناسی که خودش نیز دختر کم سن و سالی است؛ جذب زنان پاک شده و متمایل به ترک در این مرکز را تمایز دیگر این مرکز می داند: “بیشتر کسانی که به این مرکز می آیند تن فروش هستند؛ و بیشترین دغدغه ما ارائه خدمات پیشگیری از باداری، ابتلا به HIV و بیماریهای مقاربتی است. ما تلاش می کنیم که آنها را متقاعد کنیم تا کاندوم را از ما بگیرند و استفاده کنند. اما این که چقدر این خدمات موثر است و نتیجه دارد نمی دانیم. البته در این مدت که من اینجا هستم تنها ۶ مورد ابتلا به HIV داشته ایم و آنها را هم ارجاع دادیم.”
همه چیز باز هم به پایه های معروف خانواده برمی گردد. پایه های زندگی این زنان اما از پای بست ویران است. دختران فروخته شده دیروز و زنان بی سرپناه امروز نه تنها جایی برای زندگی ندارند که حتی جای فامیل پدر نیز در شناسنامه شان خالی است. روانشناس مرکز می گوید: “این ها معمولا خانواده های آشفته ای دارند. چه پدر و مادر و چه همسرشان. زنان احساساتی و وابسته تر هستند، زمانی که همسرشان مصرف کننده مواد می شود به علت وابستگی زیادی که دارند؛ و در برخی موارد حتی می خواهند عشقشان را به او ثابت کنند، معتاد می شوند و پاک شدن آنها خیلی به ندرت اتفاق می افتد.”
آنها به فکر بچه دار شدن و فروختن بچه هستند
در لابه لای دفاتر این مرکز که با حمایت انجمن سلامت خانواده ایران (انجمن تنظیم خانواده سابق) و اتحادیه اروپا اداره می شود؛ عضویت بالغ بر هزار زن مستند است. هزار زنی که تنها ۶۰۰ نفر از آنها به تعبیر مسئول مرکز مددجوی فعال (زنان آسیب دیده) محسوب می شوند. مددجویانی که روزانه به طور میانگین ۲۰ نفری از آنها به این مرکز سر می زنند.
به گفته مسئول مرکز خانه میخک هر روز هفته از صبح تا ساعت ۳ بعد از ظهر تمام تلاشش را برای ارائه خدمات پزشکی، مامایی، روانشناسی و جنسی می کند. ” تمام سعی ما این است که به آنها استفاده از کاندوم در رابطه های جنسی را آموزش دهیم و از باردار شدن آنها جلوگیری کنیم. البته آنها چندان برای باردار نشدن و استفاده از وسایل پیشگیری رغبتی نشان نمی دهند چون بیشتر آنها به فکر بچه دار شدن و فروختن بچه هستند.”
شیما سادات عطری: حوالی میدان اعدام؛ در کوچه پس کوچه های تنگ خیام هیچ کس از جمع شدن تن فروشان و معتادان زن در یک ساختمان آجری خبر ندارد. زنانی که شب های خود را شاید در خوابگاه های انبار گندم و آزادی، محله ای در حول و حوش مولوی تهران، به صبح برسانند، اما صبح ها برای جان و جلا گرفتن سری به خانه آجری کوچه نخست می زنند. حمام می روند، آرایش می کنند، سیگار می کشند، گپ می زنند، معاینه می شوند و حتی پای کامپیوتر می نشینند.
بی هویت بودن این خانه ادعایی است که روانشناس و مسئول مرکز میخک دارد؛ ادعایی که اگرچه در میان پرس و جوی آدرس از این و آنِ محل، در میان زنان درست از کار در می آید؛ اما در اشاره دست پسر جوان به خانه کوچک بی نشان، محلی از اعراب ندارد: “دنبال چه می گردی؟ اینجاست.”
این خانه قرار نیست محله جمشید، شهر نوی زمان های گذشته و ساکنان محله غم را جلوی چشم بیاورد؛ اما برای شاهدی از دهه ۶۰ ؛ تصویر، تصویر ناشناخته و مبهمی است از زنانی که به نام تن فروش شناخته می شوند. مجبور است از در خانه به بیرون سرک بکشد تا آنجا را پیدا کنم. درست پشت در ورودی کاغذ بزرگی زده شده که کنترل HIV و شعار زندگی کردن با ایدز را فریاد می زند. تا چشم کار می کند پله های تاریک پایین رونده و بالا رونده ای است که دیوار های کنارش از هشدار های استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری، ایدز و بیماری های مقاربتی پوشیده شده است.
از پله های این خانه، زنان معمولی محل هم بالا می روند؛ به این بهانه که اینجا جای خاصی برای آدم های خاصی نیست و مردم محل باید وجود این خانه در این کوچه را تاب بیاورند. اما حکایت زیر زمین، حکایتی دیگر است؛ حمام، انباری، کمد، کامیپوتر، فضایی که با یک پلاستیک سرتاسری آویزان شده از سقف به زمین از باقی زیر زمین جدا شده و نام اتاق سیگار گرفته و صندلی های غرق دودی در آن جا خوش کرده است. میز وسط بیشتر شبیه سالن زیبایی است جایی که دور آن می نشینند و آرایش می کنند. در جواب سلامت، سلام های بلندی می شنوی و یک خوش آمدی. به همین سادگی وارد جمع زنانی می شوی که در خیابان آنها را به دیده تحقیر می نگری و از آنها دوری می کنی؛ زنان آسیب دیده از اعتیاد، از خانواده های گسسته، از زنان روسپی خیابان گرد و از معتادان به شیشه و الکل.
میاییم، می گوییم و می خندیم
تعدادشان زیاد نیست. می توانی با انگشتان دست بشماری. اینها تنها معدودی از ۶۰۰ عضو این خانه اند. دور نشسته اند از دو نفری که در نشئگی مصرف شیشه اند؛ با یک نان بربری به دست و یک لیوان خالی و از دنیای اطرافشان چیزی نمی فهمند نه حتی حضور غریبه ای که آنها را رصد می کند. دور میز بزرگ وسط اما در جواب کنجکاوی هایت جواب هایی می دهند: “شما بیاوریدش ما خودمان کمکش می کنیم.”
این پاسخ شیرین در مقابل سئوالی است که از نحوه انتقال زنان آسیب دیده به این مرکز پرسیده می شود: “الان دیگه نمی شه یقه معتاد رو بگیری، بگویی ترک کن. باید خود معتاد تمایل داشته باشه که تو این مسیر بره. شما اگر صد بار هم ببریدش کمپ، دوباره می یاد بیرون و می زنه. مگه این که واقعا خسته شده باشد. من خسته بودم.”
دندان های ریخته شده فک بالایش حتی پشت خروارها رژ لب هم پنهان نمی شود: “۳۵ سالمه و سه تا بچه دارم. ۱۶ سال مشروب خوردم و از ۱۸ سالگی هم که وارد دانشگاه شدم مواد مصرف کردم. الان ۳ سالی می شود که گذاشتم کنار؛ اینجا هم کاری نداریم، روزها میاییم، دور هم می شینیم و می گوییم و می خندیم.”
می گوید جلسه دارد و برای رفتن آماده می شود؛ در جواب کنجکاوی من می گوید: “دیگر کجایش به تو ربطی ندارد.”
دختر جوان سرخ پوشی را همراهش راه می اندازد. به نظر معتاد هم نمی آید:”از شهرستان برای خریدن جنس به تهران، کیش و قشم می روم؛ شوهر و یک بچه ۵ ساله هم دارم. اینجا هم همراه عمه ام آمده ام. کار خاصی ندارم.” روانشناس مرکز اما از رابطه جنسی او با مردان زیادی به واسطه عمه اش می گوید و این که خانواده اش از این ارتباط ها بی اطلاع هستند.
یک مقدار هروئین کشیدم؛ از ۱۹ سالگی تا ۴۰ سالگی
مسئول سابق خوابگاه آزادی هم زنی ۵۲ ساله است که سفیدی موها و افتادگی صورت و دندان هایش خیلی بیشتر روی سنش گذاشته است: “اعتیادم چیز زیاد مهمی نبود. از ۸ سالگی مشروب می خوردم و یک مقدار هم هروئین کشیدم؛ از ۱۹ سالگی شروع کردم تا ۴۰ سالگی. هروئین رو در کمپ ترک کردم؛ ۲ سال و ۶ ماه و ۵ روز تو ترک بودم که لغزش کردم به سمت شیشه و برای اولین بار شیشه زدم. بعد از آن، هم می خوردم و هم می کشیدم. مصرفم را روزی یک گرم کرده بودم. دیگر می خواستم بمیرم؛ آخرسر هم خودکشی کردم. یک روز ۲ گرم شیشه را خوردم و ۳ گرم هم کشیدم؛ اما نمردم. الان ۲ -۳ سال است که پاک شده ام.”
اینجا را تمیز کن، بخواب
او کسی است که شیرین را به این مرکز آورده است: “در خوابگاه آزادی ما امکانات زیادی نداشتیم. من بچه ها را به اینجا آوردم چون از نظر تست سرطان، هپاتیت و HIV خدمات به ما می دهند. در خوابگاه آزادی کمی هم از نظر هزینه تحت فشار بودیم و نمی توانستیم آذوقه خودمان را تامین کنیم؛ برای خوابیدن باید آنجا را نوبتی نظافت می کردیم و اگر هم این نبود باید شبی هزار یا دو هزار تومان برای ماندن پول می دادیم. حتی از نظر پوشاک و لوازم بهداشتی مثلا شامپو هم در مضیقه بودیم و در همان زمان هم بچه ها از خانه میخک لوازم مورد نیازشان مثلا شامپو را تامین می کردند. کمپ ها هم رایگان نیستند؛ علاوه بر این که همه جور آدمی را آنجا می آورند، از آگاهی می آورند، مظنون به قتل، متهم می آورند و… در خوابگاه آزادی آن زمان حدود ۳۰ نفر می خوابیدند. مردها اما خوابگاه خودشان را دارند؛ یه جایی توی جاده کرجه”
خیلی زیاد نمی کشیدم؛ حواسم بود
سارا دختر لیسانس کامپیوتر یکی دیگر از افرادی است با ظاهر امروزی و مرتبش پشت لپ تاپ نشسته و خودش را در حال کار نشان می دهد: “شیشه می کشیدم. الان هم ۳ ماه است که پاک شده ام. این دومین بار است که ترک می کنم. اول های دوران کارشناسی ام بود که دوستم شیشه رو بهم تعارف کرد. گفت سر حال می یای. اون موقع هم کار می کردم هم درس می خوندم؛ خسته بودم. کشیدم؛ خوشم اومد. الان قیمت ندارم اما اون زمانی که من می خریدم، خوبش گرمی ۳۰ تومان بود؛ آشغالش هم گرمی ۲۰ تومان بود.”
تمایل زیادی به حرف زدن دارد و این ویژگی او را در میان زنان کلافه میخک متمایز می کند. ۲۷ساله است و برخلاف بقیه هنوز سرحال است: “خیلی زیاد نمی کشیدم؛ حواسم بود. ولی خوب بابام فهمید و ۲۰۶ ام رو از من گرفت؛ البته اون خودش هم معتاد بود. می گفت تو باید دندون هایت بریزد تا آدم شوی. راست هم می گفت؛ وضعمان خوب بود و من همیشه جنس خوب کشیدم و تپل هم می خوردم. هیچ وقت دنبال مواد نمی رفتم؛ مواد رو برایم دم خونه آوردن و کشیدم. ولی باز با این حال دو بار فرار کردم. جنس داشتم اما از اونجایی که اعتیاد داشتم؛ همیشه نگران بودم که این جنس آیا فردا هم هست یا نه؟ یک بار هم رفتم کمپ برای ترک؛ ولی دوباره دچار لغزش شدم. ”
گشت سیار در سوراخ سنبه های شهر
جمع شدن زنان آسیب دیده برای یک گپ دوستانه با هم سلکان، گرفتن وسایل پیشگیری از بارداری رایگان و درمان بیماریهای مقاربتی کار گشت سیار است. همه کارکنان این خانه، زن هستند؛ حتی گشت سیاری که با پای پیاده خیابان ها و پارک های اطراف را به دنبال زنان آسیب دیده می گردد. مبصر این مرکز همین مامور گشت است؛ گشتی که بدون ماشین در سوراخ سنبه های این شهر بزرگ و در حوالی میدان شوش و مولوی دنبال زنانی چون خودش می گردد و آب مقطر و سرنگ بین تزریقی ها پخش می کند. پدهای الکلی و آب های مقطری که به گفته روانشناس این مرکز صرف تمیز کردن زخم های بدنشان می شود.
او می گوید: “گشت سیار هم یکی از همین بچه هاست. ۱۰ ساله که پاک است. از زمانی که باردار شد دیگر مواد نزد. یکی از وظایف ما این است که برای اینها کار درست کنیم، اما خوب این کار بسیار سختی است. چه کسی حاضر می شود به اینها کار بدهد. دو نفر از پرسنل ما از همین آدم ها هستند، بعد از پاک شدنشان ما آنها را به کار گرفتیم و به عنوان پرسنل خودمان به آنها حقوق می دهیم. حتی در پروتکل ما وجود یک نفر مبتلا به HIV مثبت هم دیده شده است. اما واقعیت این است که با این کار ما هم مدام در معرض خطر قرار می گیریم. محیط کاری ما به اندازه کافی پرخطر هست؛ با این وضعیت ما دچار مشکل خواهیم شد.”
اینجا از متادون خبری نیست
گلدان های اینجا هم به جای گل های مصنوعی با کاندوم های رنگی تزئین شده اند. چیزی که مرکز میخک را به عنوان مرکز حمایت از زنان آسیب دیده اجتماع از خانه مشابهش خانه خورشید جدا می کند نه تنها متادونی است که در آنجا هست و در اینجا اثری از آن دیده نمی شود؛ بلکه وجود زنانی است که در اینجا از طبقه مرفه تری هستند. مسئول مرکز از عضویت زنان با سواد در این مرکز می گوید و از اعتیاد زن جوانی که کارشناس ارشد یکی از دانشگاه های صنعتی معتبر است. مثال می آورد: “خیلی از اینها درآمدهای خوبی هم دارند. کسی را داریم که سن کمی دارد و مهندس هم هست. او به واسطه زنی در ساختمان های نیمه ساخته لواسان کار می کند و گاهی ۵۰۰ هزار تومان در روز از برقراری ارتباط جنسی با کارگران افغانی درآمد دارد.”
این کارشناس ارشد روانشناسی که خودش نیز دختر کم سن و سالی است؛ جذب زنان پاک شده و متمایل به ترک در این مرکز را تمایز دیگر این مرکز می داند: “بیشتر کسانی که به این مرکز می آیند تن فروش هستند؛ و بیشترین دغدغه ما ارائه خدمات پیشگیری از باداری، ابتلا به HIV و بیماریهای مقاربتی است. ما تلاش می کنیم که آنها را متقاعد کنیم تا کاندوم را از ما بگیرند و استفاده کنند. اما این که چقدر این خدمات موثر است و نتیجه دارد نمی دانیم. البته در این مدت که من اینجا هستم تنها ۶ مورد ابتلا به HIV داشته ایم و آنها را هم ارجاع دادیم.”
همه چیز باز هم به پایه های معروف خانواده برمی گردد. پایه های زندگی این زنان اما از پای بست ویران است. دختران فروخته شده دیروز و زنان بی سرپناه امروز نه تنها جایی برای زندگی ندارند که حتی جای فامیل پدر نیز در شناسنامه شان خالی است. روانشناس مرکز می گوید: “این ها معمولا خانواده های آشفته ای دارند. چه پدر و مادر و چه همسرشان. زنان احساساتی و وابسته تر هستند، زمانی که همسرشان مصرف کننده مواد می شود به علت وابستگی زیادی که دارند؛ و در برخی موارد حتی می خواهند عشقشان را به او ثابت کنند، معتاد می شوند و پاک شدن آنها خیلی به ندرت اتفاق می افتد.”
آنها به فکر بچه دار شدن و فروختن بچه هستند
در لابه لای دفاتر این مرکز که با حمایت انجمن سلامت خانواده ایران (انجمن تنظیم خانواده سابق) و اتحادیه اروپا اداره می شود؛ عضویت بالغ بر هزار زن مستند است. هزار زنی که تنها ۶۰۰ نفر از آنها به تعبیر مسئول مرکز مددجوی فعال (زنان آسیب دیده) محسوب می شوند. مددجویانی که روزانه به طور میانگین ۲۰ نفری از آنها به این مرکز سر می زنند.
به گفته مسئول مرکز خانه میخک هر روز هفته از صبح تا ساعت ۳ بعد از ظهر تمام تلاشش را برای ارائه خدمات پزشکی، مامایی، روانشناسی و جنسی می کند. ” تمام سعی ما این است که به آنها استفاده از کاندوم در رابطه های جنسی را آموزش دهیم و از باردار شدن آنها جلوگیری کنیم. البته آنها چندان برای باردار نشدن و استفاده از وسایل پیشگیری رغبتی نشان نمی دهند چون بیشتر آنها به فکر بچه دار شدن و فروختن بچه هستند.”
او می گوید: “دختری ۲۳ ساله معتاد به شیشه به اجبار خواهرش به این مرکز آمده بود، HIV مثبت هم بود؛ اما خودش معتقد بود که سالم است و در عین واحد با چندین مرد خانواده دار رابطه جنسی داشت. اینقدر میزان رابطه این دختر بالا بود که در طول مشاوره فقط تمام تلاشم این بود که سبد کاندوم را در کیفش خالی کنم. اما او به هیچ عنوان قبول نمی کرد که باید در رابطه های جنسی اش از کاندوم استفاده کند؛ در میان مشاوره هم فرار کرد.”
امتناع از استفاده از وسایل پیشگیری در حالی است که مامای شاغل در خانه میخک از ابتلای اکثر آنها به بیماریهای مقاربتی و دستگاه تناسلی می گوید: “اکثر آنها برای درمان زگیل تناسلی تحت درمان هستند. ما به آنها نسخه دارویی می دهیم و چون با داروخانه ی نزدیک به اینجا هم قرار داد داریم می توانند به طور رایگان داروها را دریافت کنند. به آنها کاندوم های مردانه و زنانه نیز تحویل می دهیم. خیلی از طرف های رابطه این افراد تمایلی به استفاده از کاندوم ندارند و ما به این دلیل نحوه گذاشتن کاندوم زنانه را به زنان آموزش می دهیم؛ البته آنها از این داروها و کاندوم ها استفاده نمی کنند؛ در اولین فرصت آنها را می فروشند و خرج مواد می کنند.”
میخک؛ یکی از دو پروژه انجمن سلامت خانواده ایران است؛ جایی که زنان گذشته از مرز نابودی درمان می شوند؛ اما در مرکز کاج، آسیب دیده ها جوان های زیر ۲۵ سال هستند. جوان هایی که قبل از رسیدن به سی سالگی حتی دندانی هم برای از دست دادن ندارند.
میخک؛ یکی از دو پروژه انجمن سلامت خانواده ایران است؛ جایی که زنان گذشته از مرز نابودی درمان می شوند؛ اما در مرکز کاج، آسیب دیده ها جوان های زیر ۲۵ سال هستند. جوان هایی که قبل از رسیدن به سی سالگی حتی دندانی هم برای از دست دادن ندارند.
اشتراک در:
پستها (Atom)