۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

كا لبد شكافي پاتريس لومبومبا و نتيجه آن؟


هموطن از شما تقاضاي ياري داريم. اين وبلاك گاها براساس نياز اسنادي
منتشر مينمايد كه بزبان انگليسي و يا فرانسه ميباشند از آنجاكه عده اي
زيادي از هموطنان امكان خواند اين مدارك را ندارند از شما تقاضا داريم كه
اين اسناد را ترجمه و در اختيار هر سايت وبلاك كه مايليد بگذاريد و
ما را هم مطلع پيشا پيش سپاسگزاريم




Autopsie de patrice LUMUMBA : un assassinat, des témoignages, une revue d

presse

Nous assistons aujourd'hui à une nouvelle phase de la vie de Patrice Eméry LUMUMBA disparu prématurément au lendemain des années d'"Indépendance" en l'Afrique centrale, retracée à travers des films, des médias, des témoignages (parfois relatés par les auteurs de l'acte commis). Un voile est en train de se lever. Sangonet vous fait découvrir certains aspects connus, diffusés.

"J'ai découpé et dissous dans l'acide le corps de Lumumba"


چه كسي پاتريس لومومبا را كشت؟


تصاويري از پاتريس لومومبا و دستگيري پس از كودتا ننگين توسط سي آي ا











دستخط هاي پاتريس لومومبا و روزنامه ها

لطفا براي خواندن روي متن وتصاويركليك نمايد






































آخرين نامه پاتريس لومومبا پس از دستگيري

لطفا براي خواندن روي متن وتصاويركليك نمايد




شهادت جانگداز پاتريس لومومبا نخست وزير كنگو

متن سخنراني استقلال كنگو توسط پاتريس لو مو مبا

Discours de Patrice LUMUMBA, Premier ministre et ministre de la défense nationale de la République du Congo, à la cérémonie de l'Indépendance à Léopoldville le 30 juin 1960.
dans « Textes et Documents », no 123, Ministère des Affaires Étrangères, Bruxelles.
« A vous tous, mes amis qui avez lutté sans relâche à nos côtés, je vous demande de faire de ce 30 juin 1960 une date illustre que vous garderez ineffaçablement gravée dans vos cœurs, une date dont vous enseignerez avec fierté la signification à vos enfants, pour que ceux-ci à leur tour fassent connaître à leurs fils et à leurs petits-fils l'histoire glorieuse de notre lutte pour la libertés.Car cette indépendance du Congo, si elle est proclamée aujourd'hui dans l'entente avec la Belgique, pays ami avec qui nous traitons d'égal à égal, nul Congolais digne de ce nom ne pourra jamais oublier cependant que c'est par la lutte qu'elle a été conquise, une lutte de tous les jours, une lutte ardente et idéaliste, une lutte dans laquelle nous n'avons ménagé ni nos forces, ni nos privations, ni nos souffrances, ni notre sang. C'est une lutte qui fut de larmes, de feu et de sang, nous en sommes fiers jusqu'au plus profond de nous-mêmes, car ce fut une lutte noble et juste, une lutte indispensable pour mettre fin à l'humiliant esclavage, qui nous était imposé par la force.Ce que fut notre sort en 80 ans de régime colonialiste, nos blessures sont trop fraîches et trop douloureuses encore pour que nous puissions les chasser de notre mémoire.Nous avons connu le travail harassant exigé en échange de salaires qui ne nous permettaient ni de manger à notre faim, ni de nous vêtir ou de nous loger décemment, ni d'élever nos enfants comme des êtres chers. Nous avons connu les ironies, les insultes, les coups que nous devions subir matin, midi et soir, parce que nous étions des nègres. Qui oubliera qu'à un noir on disait « Tu », non certes comme à un ami, mais parce que le « Vous » honorable était réservé aux seuls blancs ?Nous avons connu nos terres spoliées au nom de textes prétendument légaux, qui ne faisaient que reconnaître le droit du plus fort, nous avons connu que la loi n'était jamais la même, selon qu'il s'agissait d'un blanc ou d'un noir, accommodante pour les uns, cruelle et inhumaine Pour les autres. Nous avons connu les souffrances atroces des relégués pour opinions politiques ou, croyances religieuses : exilés dans leur propre patrie, leur sort était vraiment pire que la mort même. Nous avons connu qu'il y avait dans les villes des maisons magnifiques pour les blancs et des paillotes croulantes pour les noirs : qu'un noir n'était admis ni dans les cinémas, ni dans les restaurants, ni dans les magasins dits européens, qu'un noir voyageait à même la coque des péniches au pied du blanc dans sa cabine de luxe.Qui oubliera, enfin, les fusillades où périrent tant de nos frères, ou les cachots où furent brutalement jetés ceux qui ne voulaient pas se soumettre à un régime d'injustice ?Tout cela, mes frères, nous en avons profondément souffert, mais tout cela aussi, nous, que le vote de vos représentants élus a agréés pour diriger notre cher pays, nous qui avons souffert dans notre corps et dans notre cœur de l'oppression colonialiste, nous vous le disons, tout cela est désormais fini.La République du Congo a été proclamée et notre cher pays est maintenant entre les mains de ses propres enfants (…) ».

براي ديدن مصاحبه لومومبا اينجا كليك

INTERVIEW LUMUBA

ژانويه 1961 _ 27دى: قتل پاتريس لومومبا قهرمان مبارزات ضداستعماري مردم كنگو


ژانويه 1961 _ 27دى: قتل پاتريس لومومبا قهرمان مبارزات ضداستعماري مردم كنگو
روز 17 ژانويه سال 1961 پاتريس لومومبا قهرمان مبارزات ضد استعماري مردم كنگو توسط ديكتاتور
كودتاچي موسي چومبه اعدام شد. در انتخابات ژانويه و فوريه سال 1960 در كشور كنگو در آفريقا,
جنبش ملي كنگو كه توسط پاتريس لومومبا در اكتبر 1958 پايه‌گذاري شده بود بهمراه ساير احزاب
ميهني پيروزي چشمگيري كسب نمود و پاتريس لومومبا رياست دولت مركزي را به عهده گرفت.
پيروزي مردم كنگو در كسب استقلال ضربه سختي بر استعمار وارد آورد. از اينرو توطئه‌هاي استعماري
شروع شد و سرانجام دولت لومومبا با يك كودتاي نظامي سرنگون گرديد و چند روز بعد لومومبا دستگير شد.كودتاگران پاتريس لومومبا را با يك هواپيماي اختصاصي به ديكتاتور كاتانگا موسي چومبه تحويل دادند. مزدوران چومبه، لومومبا و يارانش را پس از ضرب و جرح جهت اعدام، با يك كاميون به خارج شهر منتقل كردند و بدين‌ترتيب پاتريس لومومبا قهرمان مبارزات ضداستعماري مردم كنگو را به
شهادت
رساندند.

صداى آمريكا و آن همه صداى عوامفريبانه فريدون گيلاني gilani@f-gilnani.com

آن گونه كه اعلام كرده اند ، صداى آمريكا كه برنامه هاى تصويرى خود را از دو ساعت در روز و بازپخش آن ، به چهار ساعت در روز افزايش داده بود ، اكنون با هلهله و خنده هاى فاتحانه ، به شش ساعت در روز رسانده كه با بازپخش ، مى شود دوازده ساعت در روز . يعنى نيمى از بيست و چهار ساعت . قبلا ، اين برنامه فقط نيم ساعت در روز بود . تازه ، بخش هاى اصلى اين برنامه كه خبر و تفسير خبر و مصاحبه باشند ، در تلويزيونى ديگر هم كه در ماهيت خود مدافع سلطنت طلبان و برنامه فروش است ، پخش مى شود .
پيشتر هم مژده داده اند كه صداى آمريكا در بخش تصويرى ، به مرور به بيست و چهار ساعت افزايش خواهد يافت و كانال هاى تلويزيونى لس آنجلس را كه با دعواهاى درونى خود ، بودجه هاى مخصوص سازمان اطلاعات مركزى ايالات متحده – سى آى ا – را به هدر مى دهند ، يك كاسه خواهند كرد .
بخش راديوئى اين «‌ صداى آزاديبخش ! »‌ هم كه سابقه اى ديرينه دارد و با بازپخش ، بيست و چهار را پر مى كند ، شب و روز ، و به موازات و در رقابت با فرستنده هاى جمهورى اسلامى ، مشغول خبررسانى در چهار چوب سياست هاى تبليغى ايالات متحده و تفسيرهاى مشخص اوضاع درچهار چوب سياست هاى سازمان اطلاعاتى آمريكاست . يعنى كه هر كسى خر خودش را مى راند و اين وسط ذهن مردم است كه بايد به بازى گرفته شود .
صداى آمريكا ، چه در بخش صوتى ، و حالا تصويرى ، وظيفه هدايت افكار و تاثير گذاشتن بر جنبش هاى اجتماعى و جذب توده هاى نا آگاه را به عهده دارد و خط سازمان اطلاعات مركزى ايالات متحده را به عنوان يكى از شاخه هاى تبليغى آن ، به پيش مى برد . بى بى سى در بريتانيا ، راديو فرانسه در فرانسه و دويچه وله ( صداى آلمان ) در آلمان و راديو فردا در پراگ هم ، همين وظيفه را انجام مى دهند ؛ همان گونه كه صداى اسرائيل و صداهاى ناهنجار اسلاميست هاى حاكم .
سياست هاى اين دولت ها ، بخصوص در اين بحث صداى آمريكا ( چه به صورت صوتى ، يا تصويرى ، ) جا انداختن سياست هاى آن ها و تبليغ موهبت ها و غم خوارى ها و با پنبه ، يا بمب ، سر بريدن هاى دولت هاى امپرياليستى در ميان ملت هاى مختلف ، و به زبان هاى مختلف است .
خيلى از شما ، اين مساله را مى دانيد ، اما فرض را برآن مى گذاريم كه بعضى ها ندانسته به دام اين فرستنده هاى دولتى مى افتند ، ضمن آن كه اغلب ، آگاهانه و به خاطر همسوئى مضمون اين صدا با صداى خود ، تن به همكارى با آن در مى دهند . حالا چه به صورت گوينده و نويسنده و تحليل گر و دكتر و پرفسور و كارشناس سياسى ! ، يا آدم هائى كه از اين سو و آن سو با اين فرستنده ها تماس مى گيرند و با آن همسوئى مى كنند تا مردم ساده دل باور كنند كه مثلا صداى آمريكا ، شريك درد و غم آن هاست و دلش با بودجه هاى كلان دولتى ، به حال ملت هاى ستمديده و جنبش هاى آنان مى سوزد . به اين وسيله است كه راه تبليغى نفوذ و سلطه ، آسان تر مى شود .
صداى آمريكا ، مثل ساير صداهائى كه بر شمردم ، كسانى را هم به عنوان گوينده و مجرى و نويسنده و برنامه ساز و خبرنگار سابقه دار ، يا تربيت شده به وسيله سرويس هاى امنيتى و جاسوسى – مثل سى آى ا – ، با حقوق هاى كلان به خدمت مى گيرد كه يا ؛ با كمى تخفيف البته ، براى شان فرقى نمى كند چگونه و به چه قيمتى امرار معاش كنند ، يا به لحاظ نظرى و سياسى ، دخالت سياسى ايالات متحده و ساير دولت هاى سلطه جوى خارجى در امور ملت ها و رهبرى سياسى آنان در سطح جهان براى ايجاد و توجيه مثلا دموكراسى آمريكائى و « بمب هاى آزاديبخش آمريكا » و بريتانيا و فرانسه و آلمان و حتى خرده ريزهائى مثل هلند وايتاليا را هم ، قبول دارند و آن را با سطح سخيف پندارهاى خود ، همسو ارزيابى مى كنند . و دست بالا ، براى توجيه عمل خود ، به استدلال ماكياولستى متوسل مى شوند .
صداى آمريكا ، دست كم به 58 زبان براى سراسر جهان پخش مى شود ، كه يكى از آن ها بخش فارسى است كه چون خدمات مناسبى را به واحد تبليغى و جنگ سرد سازمان اطلاعات مركزى ايالات متحده ارائه كرده ، به قول كامبيز محمودى رئيس اين بخش ، اكنون ارتقاء يافته ، از واحد زبان هاى آسياى جنوب شرقى در آمده ، و تبديل به شبكه ى فارسى ( پرشن سرويس نت ) شده است . كامبيز محمودى ، در حكومت پهلوى معاون تلويزيون ملى ! ايران ، يعني معاون رضا قطبى از بستگان نزديك فرح ديبا بود كه بعد ها معلوم شد اين دو ، به اضافه محمود جعفريان ، نه تنها ماموران ارشد سازمان امنيت شاه ، بلكه از ماموران كاركشته ى سى آى ا بوده اند . وقتى بنا به اسناد خارج شده از طبقه بندى محرمانه ، مامور وي‍ژه ى سى آى ا ريچرد كروگر در دفتر مخصوص خود شاه دفتر داشته و خود شاه بنا به اين اسناد ؛ مثلا در كتاب بازى شيطان رابرت دريفوس ، در نهايت خفت و خوارى مى گويد آمريكائى ها كه مى خواستند مرا عوض كنند و اسلامى ها را در جنگ سرد با شوروى بهتر از من تشخيص داده بودند ، چرا به خود من نگفتند ؟ ، معلوم است كه سران نظامى ، سياسى ، تبليغى و امنيتى كشور تحت سلطه ى او نيز ، به قول اسماعيل رائين حقوق بگيران انگليس ، يا حقوق بگيران آمريكا از كار در مى آيند . اين ، درست همان وضعى است كه از بدو پرتاب شدن اسلاميست ها به قله ى قدرت سياسى ، و هم اكنون در ايران وجود دارد . احمد عليزاده وكيل ! مجلس اسلامى ! از قائم شهر ، يا شاهى ( كه هر دو نام را من براى زادگاه خود ياوه ارزيابى مى كنم ) ، پيش از آن كه من در سال 60 به زندان دژخيمان اسلامى بيفتم ، مى گفت بالاترين در صد نمايندگان مجلس اسلامى ! مامور انگليس اند . آدمى به نام محسن اخلاقى هم كه دريادار سپاه بوده ، از ايران فرار كرده و سرانجام در ايتاليا اطلاعاتش را در مورد پايگاه هاى موشكى نيروى دريائى سپاه پاسداران به سى آى ا فروخته است ، پس از آن كه من مقاله اى به نام « سلطان محمود احمدى نژاد » نوشتم كه منجر به ترجمه ى كتاب بازى شيطان شده ، مى گفت فرماندهان سپاه پاسداران ، از بالا تا پائين ، يا براى MI6 كار مى كنند ، يا براى CIA . بعدها ، در ملاقات هاى اعلام شده ، يا اعلام نشده ى مقام هاى جمهورى اسلامى – سرمايه دارى ، با مقام هاى ارشد آمريكائى در آنكارا و نيويورك و بغداد ، و پذيرائى هاى احمدى نژاد و سيد محمد خاتمى و سيد على خامنه اى از روساى جمهورى دست نشانده ى آمريكائى عراق و افغانستان ، معلوم شد كه بدنه ى نظامى ، امنيتى ، سياسى و پارلمان جمهورى اسلامى هم ، همانقدر به سازمان هاى جاسوسى بريتانيا و ايالات متحده و حالا ديگر روسيه و چين و فرانسه و آلمان آلوده است ، كه ارگان ها و نهادها و دولتمردان حاكميت پهلوى بودند . البته الان دست انگليسى ها و آمريكائى ها در رابطه با ايران بازتر از گذشته است ، براى آن كه هم حاكميت سرنگون شده و بعضى ور شكستگان سياسى جناح چپ سابق و راست كنونى را به عنوان اپوزيسيون ! در اختيار دارند ، هم حاكميت هنوز سرنگون نشده را . يعنى كه هم پوزيسيون را دارند ، هم جريان هائى به نام اپوزيسيون را ، و هم بعضى منفردان ساده دل را كه ممكن است از ميان مردم عادى باشند ، يا كباده هائى مثل دكتر و پروفسور و محقق و كارشناس و تحليل گر سياسى را به دوش بكشند و در ذهن ايستاى خود به اين نتيجه رسيده باشند كه اگر آمريكا به جمهورى اسلامى فشار بياورد و حتى مملكت را بمباران كند ، مردم مفرى براى قيام پيدا خواهند كرد !! .
اين شرايط اسف بار ، همه جا وجود دارد و دست كم گرفتن اراده ى مستقل توده ها و جنبش هاى اجتماعى و منتظر معجزه ى بمب ها و دخالت هاى امپرياليستى بودن ، فقط منحصر به موقعيت اجتماعى ، فرهنگى و سياسى ايران نمى شود . پرويز مشرف نوكر حلقه به گوش واشينگتن هم كه پاكستانى ها به او مى گويند پرويز بوشرف ، از اين قاعده ى تحميلى مستثنى نيست . حاكميت هاى آمريكائى تركيه و عربستان سعودى و عراق وافغانستان و فيلپين هم ، بنا به چرخش هاى تاكتيكى شوراى امنيت ملى ايالات متحده و اينترپرايزهاى آمريكائى و سياست هاى محافظه كاران جديد و دموكرات هاى جديد ، مى توانند نقش كالاى انسانى ى يك بار مصرف را داشته باشند .
زمينه هاى اصلى اجراى اين سياست ها و بسترهاى ضرورى براى تحميل استراتژى و تاكتيك هاى سياسى و نظامى سرمايه دارى جهانى به رهبرى ايالات متحده را ، امواج تبليغاتى مهيا مى كنند . يا در هر كشور وابسته ، مزدور ، يا ضعيف ديگرى .
مساله اساسى اين است كه امواج تبليغى ، بايد زمينه را براى ورود ابزارهاى سركوبى آماده كنند و جامعه را در تلاطم سياست هاى چندگانه گيج نگه دارند . نتيجه استفاده از اين ابزارهاى متفاوت كه هر يك روش و ادبيات و شيوه هاى عوامفريبانه ى خود را دارند ، اين است كه جنبش هاى اجتماعى نتوانند عرض اندام كنند و حتى زمينه هاى ايجاد جنبش كارساز كارگرى ، در نطفه خفه شود .
صداى آمريكا كه حتى بنا به آخرين مصاحبه مسئول بخش فارسى آن دكتر كامبيز محمودى ، از بودجه ى كنگره آمريكا براى خرد كردن تنگه ى هزينه هاى كلانش استفاده مى كنند ، در راس اين امواج تبليغاتى قرار مى گيرد . و در رابطه با ايران ، وقتى در مى يابد كه بسيارى از مردم آگاه متوجه ماهيتش شده اند ، سرآسيمه به دفاع از خود مى پردازد و مى خواهد مردم باور كنند كه بودجه كنگره ى آمريكا ، لابد هيچ ربطى به سازمان اطلاعات مركزى ايالات متحده ندارد و گردانندگان و همكاران مستقيم و غير مستقيم و تحليل گرانش كه عنوان هاى دانشگاهى را هم يدك مى كشند ، آدم هاى ميهن پرستى هستند كه ميهن را در شاه و « اخلاق عالى » آمريكائى خلاصه كرده اند و اين «اخلاق عالى »‌، جهان را پر از عدل و داد و دموكراسى مى خواهد تا زمينه هاى جهانى شدن سرمايه را هموارتر كند .
سازمان اطلاعات مركزى ايالات متحده ( سى آى ا ) كه در سال 1947 تاسيس شد ، در مراحل اوليه براى جمع وجور كردن جهان و ساختن پايه هاى امپراتورى ايالات متحده ، به اين نتيجه فورى رسيد كه ابزار تبليغى گسترده اى مى خواهد تا در اعماق جوامع و جنبش هاى آزاديخواهانه ى اجتماعى نفود كند . جمهورى اسلامى هم ، مثل ساير شاگردان وفادار اين سياست و ضرورت ، شيوه ى مشابهى را پيشه كردند و به تامين بودجه هاى كلانى براى ايجاد جريان هاى اصلى خبر ( راديو ، تلويزيون ، مطبوعات و ... ) پرداختند .
صداى آمريكا ، و ابزارهاى مشابه و بسيار متعدد ، صداهائى را سمت و سو مى دهند كه منطبق با سياست هاى دولت ها و گيج كردن عقربه ى شناخت جوامع تحت سلطه براى ايجاد زمينه هاى چپاول و غارت هر چه بيشتر منابع طبيعى و انسانى كشورها شوند .
صداى آمريكا، مثل بى بى سى و صداى اسرائيل و صداى فرانسه و صداى آلمان ( دويچه وله ) ، در اين مرحله ى حساس تاريخى كه هم اسناد محرمانه از محاق فراموشى در آمده اند و هم به قول نوام چامسكى هر جوان پانزده ساله اى هم مى تواند با كمى دقت متوجه ماهيت آنان شود ، با وجود تحرك ابزارهاى عصر انفورماتيك ، عملا ديگر قادر نيستند نعل وارو بزنند . كافيست كه نيروهاى آزاديخواه و پيشرو ، به قول ارنستو چه گوارا در رساله ى « سوسياليسم و انسان» ، به آگاهى و تكنولوژى مسلح شوند تا ماهيت و هدف اين صداها و همكاران قلم به مزد و كلام به مزدشان را كه خود را ژورناليست و دكتر و پروفسور و كارشناس و تحليل گر و محقق مى نامند ، در يابند و براى مردم روشن كنند .
صداى آمريكا ، صداى سازمان اطلاعات آمريكاست ، همانگونه كه صداهاى ديگر از خارج و صداهاى ناهنجار جمهورى اسلامى از داخل و خارج . در كتاب بازى شيطان رابرت دريفوس ، فصل هاى جهاد يك و جهاد دو ، تاريخچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى اين صدا را پيدا مى كنيد. اعتماد كردن به صداهائى كه خط و ربط سياسى چپاولگران را پيش مى برند ، مى تواند تا مرحله خيانت به مردم صعود كند . همكارى با چنين صداهائى ، آشكارا خيانت به اراده مردم و جنبش هاى مستقل ملى است .

23 جولاى 1386

از خليج تانکِن در ۱۹۶۴ تا خليج فارس در ۲۰۰۸

همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟

آلَن درنو
Alain Dreneauبرگردان: محمد علی اصفهانی


درک واقعيت ماجرای «حادثه» ی مرموزو پر از تناقض گويی های هر دو طرف قضيه، که درست در آستانه ی سفر بوش به خاورميانه، در تنگه ی هرمز اتفاق افتاد نياز به زمان دارد.چند تن از تحليلگران سياسی معروف جهان، از جمله Stephen Lendman در شيکاگو، که از همکاران و همراهان پروفسور ميشل شاسوداوسکی مدير مرکز معرف Global Research است، و Alain Dreneau روزنامه نگار فرانسوی، شباهت های خطرناکی را ميان اين حادثه و آنچه به عنوان «حوادث خليج تانکِن» معروف شده است و در سال ۱۹۶۴ عامل تصعيد کيفی جنگ آمريکا در ويتنام شد می بييند و نسبت به آن هشدار می دهند.قدر مسلم اين است که:٭ گزارش «اِن آی ئی» با هر انگيزه يی که منتشر شده باشد، تا حدود زيادی ميز بازی مشترک جنگ افروزی بوش ـ چينی ـ اولمرت را به هم ريخته است.٭ در اليگارشی درب و داغان و بی در و پيکر حاکم بر ايران، بخش هايی هستند که بنا به محاسبات خودشان، از درگيری نظامی با آمريکا استقبال می کنند. در ميان اين بخش ها که الزاماً ماهيت و نيز هدف واحدی ندارند، شايد بتوان جاسوسان رسمی يا غير رسمی آمريکا و اسراييل را نيز پيدا کرد که طبعاً برنامه هايشان مستقيماً با اهداف آمريکا و اسراييل و در جهت منافع خالص آن ها تنظيم می شود.٭ در «اپوزيسيون ايرانی» نيز همه می دانيم که جريان و جريان هايی هست و هستند که تمام اميدخود را به بمباران هوايی و موشکباران دريايی، و بعد از آن نيز ورود به مرحله ی جنگ زمينی در ايرانِ ويران شده بسته اند؛ و کوچکترين فرصتی را برای افروختن اين جنگ، از دست نداده اند و نمی دهند. چه در توافق از پيش انجام گرفته با جريان های جنگ طلب در آمريکا و اسراييل؛ و چه به طور سرخود و به منظور قرار دادن همه ی طرف های قضيه در برابر عمل انجام شده.٭ «نه اسراييل که هدفش انهدام تأسيسات اتمی ايران حتی به قيمت انهدام ايران است، دست روی دست گذاشته است؛ و نه چينی و بوش؛ و نه مستخدمين بومی اينان... هنوز راه های زيادی پيش روی دشمنان خارجی ايران و به خدمت گرفته شدگانشان قرار دارد...» (۱)در آنچه به مورد مشخص «حادثه» ی اخير در تنگه ی هرمز بر می گردد، مقاله ی Alain Dreneau کامل تر از مقاله ی Stephen Lendman است. از همين رو اين مقاله را برای فارسی کردن انتخاب کرده ام.مقاله در شماره ی دهم ژانويه ی روزنامه ی Témoignages ارگان حزب کمونيست «رئونيون» از سرزمين های ماوراء بحار فرانسه چاپ شده است. اين روزنامه، بسيار قديمی است و از سال ۱۹۴۴ تا کنون به فعاليت خود ادامه می دهد.
محمد علی اصفهانی۲۲ دی ۱۳۸۶

در آستانه ی سفر بوش به خاورميانه، هم سخنگويان پنتاگون به جنب و جوش افتادند؛ و هم گزارش های آژانس های خبری باريدن گرفتند. و همه حامل يک سخن: «حوادث خطير در آب های تنگه ی هرمز!» تيتر ها با يکديگر چندان تفاوتی ندارند:ـ تنش جنگی، ميان آمريکا و ايران!ـ ايران، نيروی دريايی آمريکا را به چالش می طلبد!ـ ...برای مثال، شماره ی هشتم ژانويه ی روزنامه ی ليبراسيون [روزنامه ی صبح فرانسه، با تاندانس چپ در معنای وسيع کلمه] را بخوانيم:ـ پنتاگون اعلام کرد که پنج کشتی ايرانی، متعلق به سپاه پاسداران، در روز يکشنبه، سه کشتی جنگی آمريکا را در تنگه ی هرمز «تحريک» کرده اند.ـ کاخ سفيد که اين حادثه را بسيار جدی تلقی می کند، در مورد تکرار هر نوع عملی از اين نوع، به ايران اخطار داده است.ـ «ما، ايرانی ها را دعوت می کنيم که از چنين حرکات تحريک آميزی که ممکن است به حادثه يی وخيم بيانجامد اجتناب کنند»اين را يک سخنگوی پنتاگون در حالی که از «رفتار های نيانديشيده، گستاخانه، و بالقوه خصمانه ی ايران» ياد می کرد اظهار داشت؛ و گفت که پنج کشتی اکتشافی ايران در آب های بين المللی، «گرداگرد ناو های جنگی آمريکا يی چرخيده اند»؛ و ايرانی ها تهديد کرده اند که يکی از کشتی های آمريکايی را منفجر خواهند کرد.
دروغ و تحريف
اين «حادثه»، به صورتی ناگزير و غير قابل اجتناب، آدم را به ياد حادثه هايی ديگر می اندازد. نه هر حادثه هايی. حادثه هايی که تاريخ از آن ها با نام «حوادث خليج تانکِن» [خليجی در جنوب آسيا، در شمال ويتنام ـ م] ياد می کند:در ماه اوت ۱۹۶۴ توطئه يی و دسيسه يی توانست زمينه ی دخالت وسيع آمريکا در جنگ ويتنام را فراهم آورد.اينيياسيو رامونه [مدير] و نويسنده ی لوموند ديپلماتيک، در ژوئيه ی سال ۲۰۰۳ از آن ماجرا چنين ياد می کند:دو ناوشکن آمريکايی اعلام می کنند که در خليج «تانکِن» مورد حمله ی اژدرافکن های ويتنام شمالی قرار گرفته اند.بلافاصله، تلويزيون ها و مطبوعات آمريکايی از اين حرف، يک «موضوع ملی» ساختند. آن ها فرياد برآوردند که آمريکا مورد تحقير قرار گرفته است. و خواستار آن شدند که آمريکا اين تحقير شدگی را پاسخ دهد.جانسون، رييس جمهوری وقت آمريکا، از اين موضوع دستاويزی فراهم آورد برای بمباران ويتنام شمالی.او از کنگره خواست که قطعنامه يی را تصويب کند که به او اجازه دهد تا ارتش آمريکا را در جنگ ويتنام کاملاً درگير و متعهد کند.و جنگ آمريکا در ويتنام، اينچنين بود که آغاز شد؛ و سرانجام بعد از مدتی دراز با شکست آمريکا در سال ۱۹۷۵ به پايان رسيد.بعد ها خود اعضای اکيپ های همان دو ناوشکن که آمريکا مدعی بود که ويتنام شمالی به آن ها حمله کرده است، صريحاً به زبان خود اقرار کردند که آن ماجرا کاملاً بی پايه و من درآوردی بوده است.
از طرف ديگر، نوام چامسکی، پدر انديشه ی معترض در آمريکا که سابقه ی تعلق بيش از نيم قرن به اين انديشه را دارد، در کتاب خود با عنوان «ساختن افکار عمومی» در باره ی اين مانيپولاسيون تاريخی چنين می نويسد:در ۳۰ و ۳۱ ژوئيه [۱۹۶۴] نيروی دريايی سايگون [نيروی دريايی دولت دست نشانده ی آمريکا در ويتنام جنوبی] به جزاير کرانه ی ويتنام شمالی حمله کردند. و اين تجاوز، اعتراض فوری و رسمی ويتنام شمالی در نزد «کميسيون بين المللی کنترل» را همراه داشت.ناوشکن آمريکايی «ماداکس» در حال جاسوسی الکترونيک، در روز دوم ماه اوت وارد محوطه ی دوازده مايلی يی شد که ويتنام شمالی آن را جزء آب های سرزمين خود می دانست.و وقتی که با برخورد ويتنام شمالی با اين تجاوز رو برو شد آتشباری را آغاز کرد.در اين نبرد، «ماداکس» آمريکايی فقط يک گلوله خورد؛ در حالی که ناوچه های گشتی کره ی شمالی آنچنان به وسيله ی هواپيما های آمريکايی مورد حمله قرار گرفتند که يا آسيب ديدند و يا منهدم شدند...در پنجم اوت، جانسون در برابر عموم، از «حمله ی آشکار در آب های آزاد عليه آمريکا» سخن به ميان راند و آن را تقبيح کرد. در حالی که ويتنام شمالی و چين، هردو، تأکيد کردند که اصلاً آنچه با نام «حادثه ی خليج تانکن» بر روی آن مانور داده می شود واقعی نبوده است.در همان پنجم اوت، هواپيما های آمريکايی، تأسيسات ويتنام شمالی را بمباران کردند؛ و کشتی های اين کشور را هم متلاشی ساختند.
رابرت مک نامارا، وزير دفاع وقت آمريکا، اعلام کرد:ـ «ماداکس» يک گشت معمولی و مطابق روال هميشگی انجام می داد. کاری که در سراسر جهان انجام می دهد.و در پی اين سخن او، در هفتم اوت، در واشنگتن، کنگره، قطعنامه يی به تصويب رسانيد که مطابق آن به رييس جمهوری اجازه داده می شد که هرگونه اقدام لازم رابرای مقابله با هر حمله يی به نيرو های آمريکايی انجام دهد؛ و بر هرگونه تهاجمی نقطه ی پايان نهد.اين قطعنامه در مجلس نمايندگان با ۴۱۶ رأی موافق، بدون هيچ رأی مخالف، و در سنا با اکثريت مطلق، منهای دو رأی، به تصويب رسيد.و همين قطعنامه بود که مبنايی شد برای تصعيد جنگ آمريکا در ويتنام.
در حافظه ی خودمان نگاه داريم
نوام چامسکی ادامه می دهد:اين قصه ی حادثه ی خليج تانکِن، يک نمونه ی کلاسيک مديريت اطلاعات رسانی در ايام جنگ سرد است... در کل، و يا در اجزاء، همه ی گزارش های مربوط به اين قصه، شيادانه و يا تقلبی بوده اند.او می افزايد:«چنين است که آمريکا، جنگی طولانی و مهيب را به منظور رسيدن به اهداف خودش در پيش گرفت. به بهای ويران کردن بخش بزرگی از هندو چين؛ و با برجا نهادن ميراثی که شايد هرگز پاک کردنی نباشد.»ميراثی از مرگ؛ از تکه پاره کردن و مسموم کردن طبيعت؛ و آنچنان که يکی از نويسندگان لوموند ديپلماتيک، در سال ۲۰۰۲ ، نوشته است: «بزرگ ترين جنگ اکولوژی در تاريخ بشريت».
بنابراين، در حافظه ی خودمان نگاه داريم رفتار های جنگی يی را که به عنوان اجزايی از ليست شوم «جوايز» امپرياليسم آمريکا به ثبت رسيده اند، وقتی که اين سطور حاوی تهديد های سنگين آمريکا را می خوانيم:«کاخ سفيد، در روز دوشنبه [۷ ژانويه] فرياد خود را بلندکرد و به سختی به ايران در مورد هر طرح تحريک آميزی که که می تواند در آينده، به يک حادثه ی خطرناک تبديل شود، اخطار کرد.»
بوش، و جنگ افروزان (۲) حول و حوش او، در نظر دارند که جهان را تا کدامين تجاوز تراژيک ديگر برانند؟افکار عمومی پيشرو سراسر عالم، در اينجا نقشی دارند که بايد ايفایش کنند!
www.ghoghnoos.org
--------------------------------------------------
٭ عنوان اصلی مقاله:
DES INCIDENTS DU GOLFE DU TONKIN EN 1964 À CEUX DU GOLFE D’ORMUZ DE 2008...La même stratégie du mensonge et du défi guerrier ?
۱ ـ پرسش و پاسخ های لوموند در باره ی گزارش اخير «اطلاعات ملی آمريکا»:
www.ghoghnoos.org/khabar/khabar05/monde-iran-us-rp.html
۲ ـ نويسنده در اينجا از اصطلاح Docteur Folamour های حول و حوش بوش استفاده کرده است. با اشاره به فيلم کارگردان معروف آمريکايی Stanley Kubrick در فيلمی به نام Dr. Strangelove يا «چگونه ياد گرفتم که ديگر نگران نمانم و عاشق بمب شوم» که در همان سال آغاز گسترش جنگ آمريکا در ويتنام (۱۹۶۴) به روی پرده رفت.