۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه
دير فهميدند! نگذاريد ديرتر شود، محمد ملکی
بسم الحق
با نام آزادی، آگاهی و برابری
با نام آزادی، آگاهی و برابری
تقديم به زندانيان سياسی
وقايع بعد انتخابات سال ۸۸ و آن تظاهرات بزرگ، نشاندهنده آگاهی، آزاديخواهی و ظلم ستيزی مردمی بود که چون اخگر فروزان زير خاکستری از صبر و تحمل و مقاومت، خود را از نگاه ظالمان پنهان کرده بودند تا با وزش نسيمی شعله ور گردند و کردند آنچه را بايد کرد. و آن تظاهرات بزرگ که از شناخت و آگاهی نسلی نشانه داشت که بسياری از آنها نسل پس از تغيير نظام بودند و با تمام تلاشی که حاکميت در شستشوی مغزی آنها انجام داد، از آنجا که آزاديخواهی، برابری طلبی و ظلم ستيزی در عمق جان آنها نفوذ کرده بود، توانستند آن حوادث عبرت آموز و فراموش نشدنی را با پرداخت هزينه های سنگين خلق کنند و در حقيقت، تاريخ تحولات اجتماعی را به گونه دگر بنويسند.
من که حدود پنجاه سال در انتظار چنين تحولی در نسل جوان و دانشجو بودم، تحولی که ريشه در ۳۰ سال قبل از انقلاب داشت و خونهای بسيار در پای درخت آزادی، آگاهی و برابری خواهی ريخته شده بود، وقتی در سنين پيری و بيماری شاهد به بار نشستن نهالی که حدود صد سال پيش بوسيله ی پدران و مادران ما در خاک ايران زمين کاشته شده بود و امروز می ديدم چگونه آن نهال کوچک به درختی تنومند تبديل شده که ميتواند در برابر خشن ترين و بی رحم ترين طوفانها برپا ايستد و آن را بادی بداند که تنها قادر است چند برگ از آن را به زمين بريزد، خدا را سپاس گفتم از اينکه مردم ما پس از عبور از گردنه های خطرناک خود را آماده ی صعود به قله کرده اند تا بزودی پرچم آزادی را بر فراز آن به اهتزاز درآورند و ندای آزادی و برابری سردهند و ثمره ی خونها، مقاومتها و آگاهی های خود را شاهد باشند.
در چنين موقعيتی احساس کردم ديگر حرفی برای زدن ندارم. مخاطبين و دانشجويانم به حدی از درک و آگاهی رسيده اند که در روزهای پايانی عمر بايد شاگرد آنها باشم و از آنها بياموزم آنچه را نميدانم، بياموزم صبر و مقاومت را، بياموزم ايثار و از خودگذشتگی را، بياموزم...
برآن شدم يادداشتی وصيت گونه خطاب به پيشقراولان جنبش که جز دانشجويان و جوانان و مردم کوچه و بازار نبودند بنويسم. در همين انديشه بودم که خون های بيشتری در "خيابان" و "بيابان" ريخته شد. اواخر مرداد سال گذشته نوشتم وصيت نامه ای را که بايد مينوشتم و دست نويس آن آماده شد. چند بار جملات و کلمات را بالا و پايين کردم. آماده شدم آنرا منتشر کنم. روزهای سختی بود، يک لحظه خون نداها و سهراب ها که ريخته شده بود آرامم نمی گذاشت. وضع روحی و جسمی ام هر روز خرابتر می شد تا آنکه صبح شنبه ۳۱ مرداد ۸۸ به خانه ام ريختند و آن نامه و بسياری از نوشته هايم را همراه با ۸۵ جلد کتاب و وسايل ديگر به يغما بردند و من را هم که در بستر بيماری افتاده بودم به اسارت گرفتند و به زندان اوين بند ۲۰۹ در سلول انفرادی ۱۲۸ منتقل کردند. سه ماه در سلول انفرادی و در مجموع ۱۹۱ روز اسارت در زندان اوين بر من چه گذشت که مجبور شدند چند بار جسم بيمارم را به بيمارستانهای خارج زندان بفرستند، مقوله ايست که بايد در جای ديگر به آن پرداخت. بالاخره روز دهم اسفند ۸۸ به دليل فشارهای داخلی و خارجی من را به مرخصی فرستادند تا در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به محاکمه کشيده شوم. در اين مدت که در خارج از زندان، در زندانی به وسعت ايران، به سر می برم از دور شاهد گفته ها و نوشته ها و حوادثی که در ايران می گذرد تا حدودی هستم. اما آنچه موجب شد که باز دست به قلم ببرم و با هموطنانم دردل کنم موضوع مهمی ست که فکر ميکنم اگر خاموش بنشينم گناه است.
بعد از قيام مردم بدنبال اعلام نتيجه ی انتخابات و دستگيری تعدادی از سران گروه معتقد به اصلاحات، مشاهده شد بسياری از اين افراد در گفته ها و نوشته هايشان، بعد از گذشت بيش از سی سال از برپايی نظام ولايی و آنهمه برهان و استدلال که مشکل نظام در کجاست، تازه متوجه شده اند که با اين قانون اساسی و اختيارات بيش از حد يک فرد، وجود نظارت استصوابی از سوی منتخبين آن مقام در "شورای نگهبان قانون اساسی" و جاری بودن حکم حکومتی و قدرت بلامنازع ولی فقيه، صحبت از آزادی و انتخابات آزاد و مردمسالاری و قانون گرايی حرفی بی معنی است که بيشتر به طنز می ماند، و آنچه دلسوزان به حال ملک و ملت بارها و بارها گفته و نوشته اند واقعيتی بوده که اين دوستان کمتر به آن توجه ميکردند و حتی گويندگان آن را خائن، ضدانقلاب و منافق و .. می ناميدند؛ اما امروز جای شکرش باقيست که در هر حال جمعی از آنها پذيرفتند آنچه را عموم مردم سالهاست به آن رسيده بودند. براستی مگر ميشود جز با يک همه پرسی آزاد و با همه لوازم آن و زير نظر سازمانهای بين المللی و حقوق بشری و پذيرش نتيجه آن به آزادی و مردمسالاری رسيد؟ من بار ديگر اين اعتقادم را که سالهاست فرياد کرده تکرار ميکنم که تنها راه نجات ملت، بدون خشونت و کشت و کشتار، مراجعه به آرای عمومی است و لاغير. باز هم نگوييد نميشود. اگر همه با هم باشيم، نشدنی ترين کارها را ميتوان انجام داد. همانگونه که اخيرا ديديم وقتی مردم تونس برای تغيير دست به دست هم دادند و کسی در دل آنها بذر ترديد و نا اميدی نکاشت، چگونه به پيروزيهای بزرگی دست يافتند.
همچنين شنيدم و خواندم که آقای خاتمی رييس جمهور سابق برای شرکت مردم در انتخابات آينده باز يه ميدان آمده اند و اظهار نظر فرمودند. از شروط ايشان برای شرکت در انتخابات آينده "آزادی زندانيان سياسی" و "اجرای قانون اساسی" بوده است. ابتدا بايد از جناب خاتمی پرسيد شما از طرف چه کسانی شرايط شرکت در انتخابات را تعيين می فرماييد: از طرف جنبش سبز، اصلاح طلبان، دانشجويان، روحانيت، مردم کوچه و بازار؟ آيا اين جريانات حق دارند از شما بپرسند که شما اصولا شرايط کنونی جامعه ايران را چگونه تحليل می کنيد و آيا می پنداريد اگر بر فرض محال اين پيشنهادهای شما پذيرفته شد، با وجود افرادی مثل جناب جنتی در راس شورای نگهبان و با وجود نظارت استصوابی، آيا امکان يک انتخابات آزاد در ايران وجود دارد؟ ديديد که آقای جنتی چطور آب پاکی را روی دست شما ريخت و گفت اصلا نيازی به حضور شما نيست که برای نظام شرايط تعيين می کنيد.
جناب آقای محمد خاتمی؛ بياييد با هم کمی صادقانه صحبت کنيم. راستی شما فکر ميکنيد اگر وضع مانند ده دوازده سال پيش شود و شما رييس جمهور با بيش از بيست ميليون رای شويد و مجلسی مانند مجلس ششم هم در اختيار شما باشد با چنين قانون اساسی جنابعالی در پايان کار نخواهيد فرمود من يک تدارکاتچی بيشتر نبودم؟ جناب استاد؛ چرا از گذشته درس نمی آموزيم؟ شما هنوز متوجه نشده ايد مشکل کار در کجاست؟ با آن هوش و استعدادی که در شما هست من باور نميکنم! ميدانم و ميدانيد که گره کور در چه نقطه ايست. يا نمی خواهيد يا نمی توانيد بگوييد آنچه بايد گفت را. جناب آقای خاتمی من مشفقانه به شما ميگويم ديگر اين چنين حرفها و موضعگيريها دردی را دوا نميکند. اگر می خواهيد به جبران کم کاريها و فرصت سوزيهای گذشته برای مردم کاری انجام دهيد، همراه بسياری از دوستان تان که به واقعيت های امروز جامعه رسيده اند بياييد همه با هم و دست در دست هم و با يک صدا فرياد کنيم که ما فقط در يک همه پرسی آزاد پس از گذشت قريب ۳۲ سال ميخواهيم شرکت کنيم و "آری" يا "نه"ی خود را تکرار نماييم.
والسلام
بهمن ماه ۸۹
بهمن ماه ۸۹
جنبش سبز و کيستی ملی و ايرانی ما
منوچهر تقوی بيات
آيا هر تلاش اجتماعی و هر جنبشی در ايران بايد ملی و ايرانی باشد؟
آيا جنبش سبز که همه جا و همه کس را فراگرفت می تواند و بايد ملی باشد؟
ملی چيست ؟ ايرانی چيست؟ جنبش سبز چيست و به کجا بايد بيانجامد؟
اين پرسش ها و هر پرسشی درباره ی پديده های گوناگون اجتماعی ما را به بُن و ريشه ی پديده ها و شناخت آن ها راهنمايی می کند. پرسش، چراغ روشنايی دهنده ی خرد است. با همين چراغ که شب چراغ است، خرد ما، همچون چراغی در ژرفا و تاريکی اندرون جان ما، پديده های جهان را بر ما روشن می سازد:« دل وجانِ داننده زو روشنست ». اين خرد است که ما را به روشنايی دانش و بينش راهنمايی می کند:
خرد باد جان تو را رهنمون كه راهى درازست پيش اندرون
با همين روش پدران ما، به شناخت و دانش درباره ی هستی دست می يافتند. پورسينا و بيرونی و رازی و خيام و بيشتر بزرگان و دانشمندان ايران نيز مانند فردوسی خرد را "چشم جان" می دانستند: « خرد چشم جانست چون بنگری ». فردوسی رخش( روشنايی = بينش = بصيرت = خرد) را نيز برای همين همراه رستم ساخته است تا همه جا يار و چاره ساز او باشد.
آنچه امروز در ميان ما ايرانيان به فراموشی سپرده شده است، گوهر شب چراغ و خرد يعنی جام جهان نما است. جام جهان نما؛ آسن خرد، رخشی است که در تاريکی درون ما می راند و پديده های هستی را می سنجد و بينش ما را روشنايی می بخشد. فردوسی در شاهنامه، رستم " خداوند رخش" را در خوان هفتم در تاريکی غار به جنگ با ديو سپيد وامی دارد:
يكى غار پيش آيدت هولناك چنان چون شنيدم پر از بيم و باك
جهان پهلوان با بينشِ در تاريکی و خرد ايرانی اش دست و پای آهنين ديو سپيد را که نشان تجاوز و دست درازی است، از بدنش جدا می کند، تا بتواند با خون جگر و مغز ( ديو سپيد) که نيرو دهنده ی خرداست:«دل و مغز مردم دو شاه تن اند»، خرد و بينش کی کاوس و سپاه تجاوزگرش را درمان کند، زيرا چشم خرد و يا بينش آنان "در تيرگی خيره" شده بود و کی کاوس به رستم می گويد:
سپه را ز غم چشمها تيره شد مرا چشم در تيرگی خيره شد
پزشکان به درمانش کردند اميد به خون دل و مغز ديو سپيد
ما را از نيستان خود يعنی از فرهنگستان ايرانی خودمان و از ايرانی بودمان، بريده اند. ما پيام های فردوسی و بزرگان فرهنگ مان را در نمی يابيم. ما را از رهنمودهای فردوسی که هزار سال است فرهنگ ايرانی ما را در برابر اسلام ناب محمدي، بر پا نگاه داشته است، آنچنان جدا ساخته اند که ما از شاهنامه، مغز آن را در نمی يابيم و تنها از پوست و نماهای کودکانه ی آن برخوردار می شويم. شاهنامه با ستايش خرد و "به نام خداوند جان و خرد" آغاز می شود. در شاهنامه واژه ی خرد بيش از چهار صد و پنجاه بار و با کمک صدها بيت معنا شده است و جان که نگهبان خرد است ششصد و نود و نه بار، در درون صدها بيت ستايش شده است. ما معنای خرد درونی يا آسن خرد و يا خرد ( خره راتو ) نيروی راستين ساماندهی را نه می دانيم و نه در کتاب های درسی پارسی می توانيم پيدا کنيم. "جان" را نيز از گنجينه ی دل و جانمان بيرون رانده اند. هر روز در برابر چشمانمان جان های فراوانی را می گيرند. اين که ما به کشته شدن جان خوکرده ايم، نشان از بی رنگ شدن خرد در اندرون جان ما دارد: « در اندرون من خسته دل ندانم کيست؟ / حافظ». مردمان بی خرد و آنان که خداوندی جان و خرد را، از خود دور ساخته و به هيچستان و الله سپرده اند، نيز بی آن که بدانند چه می گويند، فرياد می کنند که :« اعدام بايد گردد!».
آيا جنبش سبز به راستی ايرانی است و جان و خرد را گرامی می دارد؟ آيا در بيانيه ها و فرمان های پيشرَوی و پس رَويِ جنبش سبز، آرمان های ايرانی و ملی ؛ آرمان جمهوری ايرانی و حکومت ملي، را فرا راه جوانان ما می گذارند؟ يا همانگونه که امام پيشين بارها گفته است، "ملی گرايی الحاد است" : « ملی گرايی بر خلاف اسلام است اين بر خلاف دستور خداست و بر خلاف قرآن مجيد است. صحيفه نور ج12 صفحه 110 تاريخ: ۳/۳/۵۹ . » و « مردم ما ريشه ی ملی گرايی را خشکانده است : و چه شيرينی بالاتر از اين که مردم عزيزمان ريشه های نفاق و ملی گرايی و التقاط را خشکانيده اند ! و انشاء الله شيرينی تمام ناشدنی آن را در جهان آخرت خواهند چشيد. صحيفه نور ج 20 صفحه 236 تاريخ: ۲۹/۴/۶۷...»
اگر در ايران پديده ای همه جا و همه کس را فرابگيرد بنا به تعريف لغت نامه ای و بنا بر تعريف جامعه شناختی و سياسی بايد ملی و ايرانی ناميده شود. جنبشی که همه جا گير و ملی می شود اگر نيازها و درخواست های ملی ملت ما را پاسخگو نباشد ديگر ملی نيست و فروکش می کند. آزادی و سالاری مردم ايران از کودتای انگليسی سوم اسفند ۱۲۹۹ به بند کشيده شده است و نود سال است که انيران و نوکران بيگانگان بدون خواست و اراده ی ملت ايران به حکومت می رسند؛ وکيل و وزير و صدراعظم و شاه و رييس جمهور و ولی فقيه می شوند.
روشن است حکومت هايی که ساختارشان از بالا تا پايين برگزيده ی مردم نيست و توسط گماشتگان قدرت های جهانی برپا گشته و از بيرون مرزهای ايران پشتيبانی می شود، ايرانی و ملی نيستند. ساختار حکومتی در ايران، از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا به امروز هميشه وابسته به بيگانگان بوده است. البته در دوران کوتاه حکومت ملی دکتر مصدق، نخست وزير و برخی از نمايندگان مجلس شورای ملی و شماری از وزيران و دست اندرکاران حکومت، ملی و برگزيده ی مردم بودند که آنان نيز با کودتايی امپرياليستی به سرکردگی انگليس ـ آمريکا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از کار برکنار گرديده و يا دستگير و زندانی و حتا کشته شدند. شماری از جاسوسان و مالکين و زمين داران و آخوندهای شرکت کننده در اين کودتا وابستگان به استعمار کهنه ی انگليس بودند(آيت الله کاشاني، آيت الله بهبهاني، حجت الاسلام سابق خميني، سيد مجتبی نواب صفوی و . . .) و برخی از جاسوسان و نظاميان، سرمايه داران، روسپی ها و اوباش درغوغای کودتا، وابسته به بورژوازی دلال يا سرمايه داری وابسته بودند. گرچه سرمايه داری وابسته در آن روزگار به گستردگی و توانمندی امروز نبود اما با استعمار انگليس و امپرياليست ها همسو بود و منافع مشترک داشت.
در سال های پس از انقلاب مشروطيت و در اين نود سال دولت های ضد مردمی و دست نشانده، برای هموار کردن راه غارت منابع و دارايی های عمومی و خصوصی ملت ايران، از تشکيل هر گونه حزب و سازمان جلوگيری کردند و کوچکترين حرکت های آزاديخواهانه را با زندان و شکنجه و اعدام پاسخ دادند. با وجود هزاران هزار کشته و زندانی در درازای سال های استقلال طلبی و آزاديخواهی مردم ما، آن کسانی که ملت ما را به فراافکنی مسئوليت يا کم کاری متهم می کنند، کاری جز تحقير مردم مبارز و قهرمان ايران انجام نمی دهند. در اين سال ها هميشه زندان ها از آزاديخواهان انباشته بوده و گورستان ها گواه کشتارهای فردی و جمعی قهرمانان ناکام ملت ايران بوده و هستند. جنبش سبز در اين نود سال هربار نامی ديگر داشته است. قيام سی ام تير ۱۳۳۱ ، کشتار ۱۶ آذر ۱۳۳۲ ، قيام خونين کارگران در ۲۳ و ۲۴ خرداد ۱۳۳۸، قيام معلمين در ارديبهشت ۱۳۴۰، قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ، خيزش بهمن ۱۳۵۷ ، کشتارهای خرداد ۱۳۶۰، اعتراض خونين ۱۸ تير ۱۳۷۸ و صدها شورش و قيام ديگر، مانند قيام خرداد ۱۳۸۸همگی تلاش هايی برای به دست آوردن آزادی و استقلال ايران بوده و هر بار با دخالت قدرت های جهانی و نوکران داخلی شان روبرو شده و به دليل نابرابر بودن قدرت مردم در برابر قدرت نظامی و مالی حکومت، نبودن حزب های قانونی و کمبود خردو رهبری جمعی و کم بودن تجربه سياسی مردم در شرائط خفقان، هميشه تلاش های مردم ما به شکست انجاميده و هزينه های سنگينی به بار آورده است.
پس ازانقلاب مشروطيت بدنبال قرارداد ۱۹۰۷ دولت های روس و انگليس با تبانی يکديگر مجلس را به توپ بستند و مشروطه خواهان را در باغشاه کشتند، به قل و رنجير کشيدند، زندانی و متواری کردند. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسيه يک طرفه قرارداد ۱۹۰۷ را باطل کرد. اما انگليس ها که بی رقيب و بی پروا، به غارتگری در ايران ادامه می دادند، قرارداد استعماری ۱۹۱۹ را با نوکر خود وثوق الدوله تنظيم کردند. مقاومت جانانه ی مردم ايران و تلاش های آزاديخواهانی چون دکتر مصدق، در برابر قرارداد ۱۹۱۹ موجب شد تا انگليس ها چاره ی ديگری بينديشند. در نتيجه ژنرال آيرون سايد انگليسی فرمانده ی قزاق ها، رضا خان را برای پياده کردن مفاد قرارداد استعماری ۱۹۱۹ در سال ۱۹۲۱ ( اسفند ۱۲۹۹ ) به کودتای نظامی برانگيخت. در نود سال گذشته همچنان که امروز به چشم خود می بينيم، با اشغال نظامی و اقتصادی ايران و کشتن و زندانی کردن بهترين فرزندان ميهن ما و با ممنوع ساختن حزب ها و روزنامه ها و هرگونه فعاليت سياسی و اجتماعی و فرهنگی آزاد و غيردولتی( يعنی ملی)، فرهنگ و اقتصاد ملی ايران به نابودی کشانده شده است.
از آنجايی که اهرم های سياسی و اقتصادی و فرهنگی در دست نيروهای ضد ملی و بيگانه پرست بوده و هست، در درازای اين سال ها، جنبش ملی نه در زمينه ی اقتصادی و نه در زمينه ی سياسی و فرهنگي، رشد نکرده است و هر آنچه ملی بوده در برابر هجوم گسترده و همه جانبه ی اقتصاد وابسته ی تک محصولی از بين رفته و می رود. سياست مداران دولت های وابسته به قدرت های بزرگ، با فروش نفت به بهای بسيار ناچيز و وارد کردن کالاهای بُنجل از کشورهای ذينفع حساب های بانکی خود را با حق دلالی و سوء استفاده های غيرقانونی و غارت جان و مال مردم پر می کنند. آنچه برای ولی فقيه و حکومتگران ارزش ندارد ملت ما و فرهنگ و اقتصاد ملی ايران است. فرهنگ امروزی ايران نيز شيربی يال و اشکم و سر و دم شده است که نه غربی است و نه ايرانی است بلکه تقليدی از مظاهر ظاهری جامعه ی مصرفی غرب، بدون زير بنای اقتصادی ملی است.
انجمن های اسلامی و سازمان های کارگري، کاسب کاران خرده ، خرده بورژوازی شهري، سرمايه داری دلال که بيشترشان هم سکولار هستند، به سرمايه داران جهانی وابسته شده اند. انبوه مردمان شهری بدون اين که خود بخواهند و يا بدانند و حتا کاسب کاران روستايی مذهبی و غيرمذهبي، در شمار ارتش سرمايه داری جهانی هستند که پرچم جهانی شدن( امپرياليسم جهانی) را به پيش می رانند.
اقتصاد ملی ايران در برابر اين هجوم سرتاسری سرمايه داری جهاني، به کلی رنگ باخته است و واژه ی "ملی"، کارايی ملی به معنای ايرانی و ملی را ندارد. اقتصاد ملی در ايران ، مربوط به ايران هست ولی ملی نيست و ملت ايران هيچگونه اشراف و تسلطی بر آن ندارد. بانک ملي، درآمد ملی ، شرکت ملی نفت ايران و ثروت ها و منابع ايران در درون مرزهای ايران هست، اما ملی به معنای ايرانی نيست و اختيار آن ها با زور اسلحه از دست مردم گرفته شده است. مردم در تعيين هيچ نهادی از حکومت آزاد نيستند. ولی فقيه و رييس جمهور و دولت و مجلس شورای اسلامی همه و همه ، نه تنها ملی و ايرانی نيستند بلکه ضد ملی و ضد مردمی و ضد انسانی و دشمن جان و خرد مردم هستند.
فرهنگ ملی و ايرانی ما نيز با مديريت و رهبری دلالان وابسته، روز به روز کم رنگ تر و ضد ايرانی تر می شود. تلويزيون و رسانه های وابسته به دلالان و واسطه ها، کتاب های درسی اسلامی و آخوندهای دروغگو و شياد، مغز کودکان ايرانی را با خرافات پر می کنند تا ديگر کسی ايران و فرهنگ ايرانی را نشناسد و به فکر ملی گری نباشد. ما بايد به شرف و گرامی بودن خود باور داشته باشيم تا ملی بشويم. ما بايد به مادر خود، به خانواده ی خود، به ميهن خود عشق بورزيم تا، ملی باشيم. ما اگر ملی و ايرانی نباشيم و خود را گرامی ندانيم، همه چيزمان را به غارت خواهند برد که سال هاست می برند و ما به دعا خواندن و تئوری بافی سرگرم هستيم. اگر جنبش سبز، ايرانی و ملی است چرا واژه ی ايرانی و واژه ملی را يدک نمی کشد؟
از آنجايی که ما به زبان پارسی سخن می گوييم و شناسنامه و گذرنامه ی ايرانی داريم پس ما ايرانی هستيم و اين را هرکسی و هردادگاهی در جهان از ما می پذيرد. ما اگر زن باشيم يا مرد با يک شناسنامه ی ايرانی بی گمان ايرانی هستيم. اما اگر ما سبز باشيم آيا ايرانی هستيم؟ اگر مسلمان يا شيعه باشيم آيا ايرانی هستيم ؟ اگر زرتشتی باشيم آيا ايرانی هستيم؟ اگر کمونيست باشيم ايرانی هستيم؟ ما اگر ايرانی باشيم ملی هستيم ؟ آيا براستی ملی و ايرانی هم گوهر و هم سنگ هستند؟
ما بايد ملی بودن را بشناسيم و آن را در همه ی گستره های زندگی مان بکار گيريم. کسانی که ملی بودن و ايرانی بودن خودشان و ما را به هيچ می گيرند و به جای واژه ی ملي، کلمه های ديگری مانند امت ، طبقه، جهانی شدن و انترناسيوناليسم را جايگزين می کنند، به خود ، خانواده ی خود و ميهن خود ستم کرده و خيانت می کنند.
ملی واژه ای است که ما ايرانيان پس از انقلاب مشروطيت آن را به جای واژه ی ايرانی و مردمی به کار می بريم و آن را برابر واژه ی ناسيونال لاتين گذاشته ايم که از واژه (natio) و يا ناسيون (nation) بدست آمده که ملت باشد. لغت نامه ی دهخدا در زير واژه ی ملت می نويسد: . . .( اصطلاح حقوق ) گروهی از افراد انسانی که بر خاک معينی زندگی می کنند و تابع قدرت يک حکومت می باشند. (ترمينولوژی حقوق تأليف جعفری لنگرودی ). در تئوری کلاسيک ناشی از انقلاب کبير فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقيی که ناشی می شود از مجموعه ی افرادی که دولت را تشکيل می دهند و دارای حق حاکميت می باشند.»
از انقلاب کبير فرانسه يعنی از سال ۱۷۸۹ ميلادی به اين سو، کشورهای مستقل اروپايی دولت های ملی را در کشورهای خود بنياد نهادند. با ايجاد قوانين و سدهای اقتصادي، اقتصاد ملی و مستقل خود را حفظ و حمايت کردند. واژه ی پروتکسيونيسم( protectionism )يعنی حمايت اقتصادی يا اقتصاد حمايتی در سده های نوزدهم و بيستم برای حفظ اقتصاد ملی بر پايه ی انديشه های ناسيوناليستی و ملی گری کشورهای مستقل اروپايی و پيشرفته، بوجود آمد و دو جنگ جهانی نيز برای درهم شکستن اين سدها و حمايت های اقتصادی رخ داد. جالب است که در دانشنامه ی ويکيپديا واژه و يا مقاله ای درباره ی پروتکسيونيسم يعنی اقتصاد حمايتی به زبان پارسی نيست، در جايی که به بيشتر زبان ها هست. کشوری که اقتصاد ملی ندارد، حکومت ملی ندارد، فرهنگ ملی و دانشمند و اقتصاد دان ملی هم ندارد تا بخواهد واژه ی اقتصاد حمايتی را بشناسد و يا بکار برد. افزون بر آنچه که گفتيم امروز اقتصاد جهانی از اين مرحله گذشته و امپرياليسم هيچ مرز و سدی را نمی پذيرد. امروز سرمايه داران جهاني، در درون مرزهای ملی کشورهای سرمايه داريِ کشورهای متروپلِ يعنی جهان سرمايه داری نيز به جان و مال مردم رحم نمی کنند. غارت امروز جهانی شده است.
واژه ی ملی يک صفت نسبی است که در زبان تازی از واژه ی ملت ( ملة ) ساخته شده است. ملی يعنی مربوط است به ملت. واژه ملت را ايرانيان مسلمان از قران وام گرفته اند. در قران ملت به معنای گروه و مردمانی است که پيرو يک دين يا آيين باشند. فرخی سيستانی که هم دوره ی فردوسی بوده است واژه ی ملت را، نه به معنای امروزی آن بلکه به معنای پيروان يک دين ، شش بار و خاقانی بيست و پنج بار در ديوان خود به کار برده اند. اما فردوسی در شاهنامه که سند کيستی ايرانيان است واژه ملت را يک بار هم بکار نبرده است. درجايی که فردوسی واژه ی ايران را ۱۲۱۸ بار بکار برده است.
آنچه از آن مردم ايران است يا در تاريخ يا جغرافيای ايران سراسری است و يا داغ يا مُهر ايرانی بودن به آن می خورد، ما آن را ملی يا ايرانی می گوييم ، خواه اين چيز به راستی ايرانی باشد و يا به دروغ بر آن مُهر ايرانی زده باشند؛ مانند تيم ملي، ، تلويزيون ملي، مذهب ملي، رهبر ملي، دولت ملي، ارتش ملي، پايگاه ملي، مجلس ملي، پرچم ملي، احساسات ملی و مانند اين ها. هر آنچه از ايران است ايرانی است و بايد ملی هم باشد. ما با پرسش درباره ی ايرانی بودن و ملی بودن هرکس و هرچيز می توانيم به بُن ايرانی بودن آن چيز يا آن کس پی ببريم و دوری و نزديکی خود را با آن کس يا آن پديده و يا آن چيز بسنجيم.
آيا ايرانی بودن خوب است؟ آيا ايرانی بودن و ملی بودن يکی است؟ آيا ملی بودن خوب است ؟ آيا ملی مرتد و ملحد است؟ آيا احساسات ملی خوب است؟ آيا ملی بودن به آگاهی نياز دارد؟ آيا به سود ما است ملی باشيم ؟ آيا اقتصاد ايران، ملی است؟ آيا فقيه يا ولايت فقيه، ملی است؟ آيا دولت در کشور ما، ملی است ؟ آيا مجلس شورای اسلامي، ملی است؟ آيا رييس جمهور ايران، ملی است؟ ما هزاران پرسش ملی را بايد در برابر هر کس و هر پديده بگذاريم تا برايمان روشن شود چه کس يا چه چيز و چه پديده ای ملی است. کارزار ملی بسيار سنگين و دشوار شده است. برای آن که جنبش سبز ملی باشد و ملی عمل کند به آگاهی و نيروی سترگی نياز دارد. يک جنبش ملی ايرانی در داخل ايران با دلال های بزرگی روبرو است که هر روز ليست حساب های بانکی ميليارد دلاری آنان بيشتر و بيشتر متنشر می شود و اين ثروت های ميليارد دلاري، ريزه خورهای ميليون دلاري، چند صد هزار دلاری ، صدهزار دلاری و هزار دلاری و صد دلاری بيشماری دارند. کارمندان و کارکنان دولت هم خواهی نخواهی در کنار همين سفره نشسته اند. اگر شما ايرانی هستيد و خود را ملی به معنای ايرانی می دانيد بايد شب و روز همه ی اين پرسش ها را از خود بکنيد و با چشم خرد و دانشورانه پاسخ های درست آن را بيابيد. آيا براستی جنبش سبز ملی است و می تواند ملی باشد؟ چگونه ؟ از چه راه ها و با چه ترفندهايي؟
منوچهر تقوی بيات
استکهلم ـ پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۸۹ خورشيدی برابر با ۲۷ ژانويه ۲۰۱۱ ميلادی
ـ جمالی. منوچهر.http://www.jamali.info/ketabha/sarmaje_falsafi_iran/ : « خرد = Rate=Xra+ratu = هره + راتو( رته = رد ). هره ، به نای گفته ميشود که زهدان و« اصل زايندگی و سرچشمه ميباشد . خرد ، به معنای « سرچشمه راندن وحرکت دادن و آراستن و مرتب ساختن ونظم دادن و زيبا ساختن است، و پسوند « راتو»، همان « رته و ارتا و راد » ميباشد .»
50 قتل ناموسی در هفت ماه اخیر رخ داده است
50 قتل ناموسی در هفت ماه اخیر رخ داده است
شنبه 29 نوامبر 2008[
در سايت ببينيد : 50 قتل ناموسي طي هفت ماه
شنبه، 9 آذر 1387
حقوق بشر ایران
روزنامه اعتماد روز شنبه به نقل از یکی از مقامهای ارشد پلیس تهران نوشت که د ایران ظرف هفت ماه گذشته 50 قتل ناموسی رخ داده است. جانشين رئيس پليس آگاهي ناجا با اشاره به بالا بودن آمار قتل هاي ناموسي در کشور گفت؛" آمار قتل هاي ناموسي، ضداخلاقي و ضدارزشي اگر چه نسبت به سال گذشته رشد محسوسي نداشته، اما آمار قابل توجهي را به خود اختصاص داده است. طي هفت ماه گذشته 50 فقره قتل در اين زمينه اتفاق افتاده و افزايش آن مشابه روند سال گذشته است. "
پیش از این بیشترین آمار منتشر شده درمورد قتلهای ناموسی مربوط به مناطق دور از مرکز و در نواحی عشیره ای و بومی نشین می شد که این شبهه را به وجود آورده بود که این پدیده اجتماعی، مساله ای مربوط به برخی قومیت ها یا مناطق محروم است. اما اعلام آمار اخیر نشان می دهد که این معضل اجتماعی در شهرهای بزرگ ایران نیز وجود دارد.
براساس ماده 220 قانون مجازات اسلامي، هرگاه پدر يا جد پدري مرتكب جنايت شود قصاص نشده و تنها از جنبه عمومي جرم محاكمه و به زندان محكوم مي شود
مرتبط بخوانيد
اشتراک در:
پستها (Atom)