۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

کشورھای "جلو جبھه" در پروژه جھانی آمريکا


يونس پارسابناب
در آمد
در شماره ھای پيشين اين نشريه به بررسی جايگاه و اھميت ژئوپليتيکی کشورھای "جلو جبھه"
در خاورميانه "جديد" (افغانستان و عراق) که مورد ھجوم، تخريب قرار گرفته و عملا بالکانيزه
شده اند، پرداختيم . در اينجا چند و چون جايگاه و اھميت کشورھائی از "جلو جبھه" (فلسطين ،
پاکستان) را که با خطر ھجوم و تخريب ويا تجزيه و "بالکانيزه شدن" روبرو ھستند، مورد
.بررسی قرار ميدھيم
جايگاه و اھميت فلسطين
مردم فلسطين، بعد از پايان جنگ جھانی اول با اعمال مفاد اعلاميه بالفور از طرف امپراطوری
انگلستان، مورد ھجوم استعمارگران اروپائی قرار گرفته و ھويت ملی شان مثل بوميان آمريکائی
ھيچوقت مورد شناسائی سکونت کنندگان بيگانه قرارنگرفت. پروژه استعمار فلسطين برعکس
اکثريت قريب به اتفاق مستعمرات اروپائی در آسيا و آفريقا، پروسه و سرنوشت متفاوتی داشت.
استعمارگران کھن – مثل انگلستان و فرانسه – زمانی که کشورھای مثل ھندوستان و يا سنگال
رابه مستعمرات خود تبديل می کردند، عموما آن کشورھا را به سکونت گاه بخشی از جمعيت
"کشور مادر" تبديل نمی کردند. ولی دولت انگلستان فلسطين را در پروسه مستعمره سازی که
نزديک به سی سال ( از ١٩١٧ تا ١٩٤٧ ) طول کشيد، به يک "مستعمره سکونتی " تبديل کرد.
انگليس ھا با حمايت از بنيادگرايان صھيونيست، بخش قابل توجھی از يھوديان ساکن کشورھای
روسيه، لھستان، آلمان، فرانسه و .... را ( که سالھا جزوء قربانيان اصلی ستم و استثمار ھيئت
حاکمه آن کشورھا بودند) با توسل به تزوير وحيله، تشويق به ترک ديار خود و سکونت در
سرزمين فلسطين ساختند. پروژه صھيونيسم که شکل گيری و رشد آن معلول فعل و انفعالات وقايع
سياسی فاز معينی از حرکت سرمايه و تکامل بورژوازی اروپا در دو دھه آخر قرن نوزدھم و دو
دھه اوايل قرن بيستم ("عھد زيبا"="صلح مسلح") بود، ھميشه از حمايت بيدريغ قدرتھای
امپرياليستی حاکم زمان درمنطقه خاورميانه (بريتانيای کبير و سپس آمريکا ) برخوردار بوده
است. زيرا يک دولت – ملت بيگانه در آن منطقه که استراتژيک ترين منطقه از نظر ژئوپليتيکی (
جغرافی - سياسی ) در جھان است ، ميتوانست "ھمدست" و يا "متحد" قابل اعتماد و موثق برای
پروژه نظام جھانی سرمايه عليه آن نيروھای اجتماعی در خاورميانه باشد که در مقابل سيطره
جوئی ھای قدرت متفق نظام جھانی به مقاومت و مبارزه برميخيزند. مسئله فلسطين يک واقعيتی
است که تمام خلق ھای آسيا و آفريقا آنرا حس کرده و متفق القول ھستند که حق مردم فلسطين
پايمال گشته و بايد از حقوق آن مردم دفاع کنند. ولی در اروپا و به اندازه زيادی در آمريکا ھنوز
مردم بخاطر تبليغات موثر ايدئولوژيکی صھيونيستی روی مسئله فلسطين يا متحد نيستند و يا دچار
آشفتگی فکری ھستند. رسانه ھای دسته جمعی و گروھی از يک سو و لابی ھای متعلق به
صھيونيستھا نقش بزرگی در اين آشفتگی ھا و جدائی ھا ايفاء می کنند. امروز بيش از ھر زمانی
در شصت سال گذشته (که از عمر مسئله فلسطين ميگذرد ) بخاطر پياده ساختن پروژه "خاورميانه
بزرگ"، حقوق مردم فلسطين مورد يورش و تخريب قرار گرفته است. با اينکه سازمان آزاديبخش
فلسطين (ساف) برنامه ھای اسلو، مادريد و حتی "نقشه راه" واشنگتن را پذيرا گشت ، ولی اين
دولت اسرائيل بود که تمام مقررات آن سه معاھده را زير پا گذاشته و برنامه تاسيس و گسترش
شھرک ھا و سکونت گاھا را بيش از پيش در بخش کرانه غربی فلسطين ادامه داد. نتيجتا اين
وضع آمريت سازمان آزاديبخش فلسطين ( ساف ) را که نزديک به چھل سال از محبوبيت و
مشروعيت قابل توجھی بين مردم فلسطين و مردمان کشورھای جھان سوم برخوردار بود ، بطور
قابل ملاحظه ای زير سئوال برد. به کلامی ديگر، افکار عمومی بحق ساف را متھم کردند که آن
سازمان بعد از سالھا مبارزه و تجربه اندوزی بطور ابلھانه و ساده لوحانه ای به دام "صميميت" و
"کرامت" دشمنان تاريخی خود درغلطيده است. حمايت دولت اشغالگر از بينادگرايان اسلامی
"حماس" اقلا در دوره آغاز تاسيس و شکلگيری اش از يک سو و اشاعه و رواج فساد مالی در
درون دولت خودگردان فلسطينی از سوی ديگر بالاخره به پيروزی حماس در انتخابات مجلس ملی
فلسطين (که قابل پيش بينی بود) منتھی گشت. پيروزی حماس در انتخابات فلسطين و تشديد
روزافزون اختلافات و رقابتھای خونين بين حماس که درمجلس ازموقعيت متوفقی برخوردار بود
و سازمان ساف که قوه اجرائيه را قبضه کرده بود، بالاخره منجر به تقسيم و بالکانيزه شدن
فلسطين گشت. اين امر نيز خود به خود يک بھانه ای اضافی به نيروھای بينابينی در داخل ساف
.داد که مماشات و نزديکی ھای خود را با سياست ھای دولت اسرائيل مورد توجيه قرار دھند
پروژه استعماری دولت اسرائيل در جھت گسترش مرزھای اسرائيل پيوسته تھديدی جدی به خلق
ھای عرب ھمجوار فلسطين بوده است. جاه طلبی ھای ھيئت حاکمه اسرائيل در جھت ضميمه
ساختن اورشليم ، شبھه جزيره سينا(از مصر) و ارتقاعات جولان ( از سوريه) و منطقه جنوب
رودخانه ليتانی ( از لبنان) گواه بر اين مدعا است. در پروژه "خاورميانه بزرگ" ھيئت حاکمه
آمريکا بويژه نومحافظه کاران حاکم، به اسرائيل يک نقش ويژه ای در گستره انحصار تسليحات
ھسته ای – نظامی و به عنوان "شريک ضروری و غير قابل تعويض " قائل ھستند. اين امر در
پروسه تجزيه و بالکانيزه شدن سرزمين ھای فلسطينی از يک سو و ساختن شھرک ھا و سکونت
گاھھای اسرائيلی در داخل ساحل غربی و اورشليم شرقی از سوی ديگر نقش قابل توجھی در دھه
اول ٢٠٠٠ ايفاء کرده اند. در تحت شرايط فعلی که فلسطين به دو بخش مجزا نه فقط بطور
فيزيکی و جغرافيائی بلکه سياسی و حتی ايدئولوژيکی تقسيم گشته و تمام پروژه ھای مطروحه از
طرف راس نظام منجر به استحکام شھرک ھای اسرائيلی و گسترش نبتوستان ھای فلاکت بار
فلسطينی برای ايجاد کار ارزان برای ساکنان شھرک ھا گشته است، آيا آلترناتيوی برای رھائی
مردم فلسطين وجود دارد؟ به نظر نگارنده ، دل بستن و اميدواری به امر " ايجاد دو دولت مستقل
اسرائيل و فلسطين در کنار ھم " به يک موضع موھومی تبديل گشته است. اگر روزگاری در
گذشته پروژه ايجاد دو دولت – ملت مستقل در کنار ھم در خاک فلسطين يک امر مناسب و عملی
به نظر می رسيد، امروز با تغيير شرايط در منطقه و جھان آن پروژه ديگر عملی و قابل اجرا
نيست . به کلامی ديگر ، حاميان و مبلغين ايجاد دو دولت – ملت مجزا در کنار ھم در " انتظار
کرامت " کاخ سفيد و ديگر کاخ ھائی نشسته اند که يا نمی خواھند ( و يا نمی توانند ) از فرامين
اوليگوپولی ھای مالی که خواھان تبديل فلسطين به بنتوستان ھای وابسته به شھرک ھای اسرائيلی
نشين ھستند، سرپيچی کنند. در تحت اين شرايط تنھا راھی که برای جلوگيری از تجزيه و انھدام
پديده فلسطين به عنوان يک دولت – ملت واحد باقی می ماند بروز و عروج مجدد يک جنبش
سکولار و دموکراتيک از سوی چالشگران ضد نظام جھانی در منطقه خاورميانه ( بويژه از سوی
خود مردمان فلسطين و اسرائيل ) است. بروز بحران عميق ساختاری در درون نظام و اشتعال
خرده بحران ھای گوناگون منبعث از آن در اکناف جھان برای بار ديگر اين فرصت گرانبھا را در
اختيار نيروھای چپ و سکولار ضد نظام قرار داده که با ايجاد يک جبھه متحد راس نظام (
آمريکا ) را وادار به عقب نشينی ساخته و شرايط عينی و عوامل ذھنی بويژه ستاد رھبری
نيروھای سکولار چپ ضد نظام را به نفع آپارتايد زدائی و بر عليه بنتوستان سازی در سرزمين
ھای فلسطين به وجود آورند ک بدون ترديد ، بحران فرود و ريزش قدرقدرتی بلامنازع آمريکا ،
افزايش درجه نامحبوبی و بی اعتباری آن در سراسر کشورھای جھان از يونان و رومانی گرفته تا
جامائيکا و ھائيتی و... ازيک سو و بروز مخالفت ھا توسط بخشی از کشورھا و مرکزھای
نوظھور " بريک " ( برزيل، روسيه، ھندوستان و چين ) در صحنه جھانی نسبت به سياست ھای
جاه طلبانه و ھژمونی خواھی آمريکا از سوی ديگر به نيروھای چپ سکولار ضد نظام در
خاورميانه فرصت خواھد داد که در اين برھه از تاريخ حد نھائی کمک را به رھائی مردم فلسطين
از يوغ آپارتايد و بالکانيزه انجام دھند. به ھر حال بلای بالکانيزاسيون که بازتاب عملکرد نظام
جھانی در منطقه بزرگ خاورميانه و اقيانوس ھند بويژه در عصر بعد از پايان جنگ سرد است ،
به ھيچ نحوی به کشورھائی که مورد ھجوم و تخريب ( مثل افغانستان، عراق و فلسطين ) قرار
٢٠٠٧ برجسته ترين نمونه - گرفته اند، محدود نمی شود . پاکستان در پرتو وقايع سال ھای ٢٠١٠
از کشورھائی است که در حال حاضر در سراشيب احتمالی بالکانيزاسيون و احتمالا حمله نظامی
. آمريکا قرار گرفته است
موقعيت و جايگاه پاکستان
پاکستان جزء کشورھائی از "جلو جبھه" است که احتمال دارد که بدون حمله نظامی تخريب و
"بازسازی" اقتصادی و سياسی مشمول تجزيه و پروسه بالکانيزاسيون شود. از ديد برخی
کارشناسان معضلات پاکستان را که از اوان استقلال اش در سال ١٩۴٧ گرفتار
اقتدارگرائی ، استبداد نظامی و بنيادگرائی مذھبی و.... بوده است ، بومی دانسته و به
عوامل درونی نسبت ميدھند. اين کارشناسان توجه را معطوف به نھادھا ، نظم ھا و
رھبران (ارتش، سرويس ھای اطلاعاتی و امنيتی، رھبران قببيله ای و ملی، فئودالھای
محلی و روسای فرقه ھای مذھبی ) در چھارچوب قدرت حاکم ھستند. اينان عقب افتادگی
و توسعه نيافتگی پاکستان را بازتاب کارکرد يک مجموعه نظامی – غير نظامی ميدانند که
اھرمھای قدرت را در آن کشور در دست دارد. اين مجموعه (از ارتش و.....گرفته تا
فئودالھای محلی و....) برای حفظ و نگھداشت منافع و موقعيت خود در معادلات قدرت
،شرايط را طبق تحليل و بررسی اين کارشناسان ، به گونه ای "خودمختار" و خودگردان
تنظيم کرده است که نيروھای مدنی، دمکراتيک، سکولار و حتی "کارآفرينان" بورژوازی
صنعتی و مدرن از توان اثرگذاری بر تعاملات اجتماعی و دگرديسی ھای اقتصادی و
سياسی بی بھره باشند. اين تحليلگران و کارشناسان که نگارنده آنھا را "فرھنگ گرايان"
مينامد ، بر آن ھستند که قدرت واقعی در پاکستان در دست اين مجموعه است و اين به
معنای در حاشيه ماندن نيروھای غير سنتی، پيشرو و.... در گستره جامعه است. اين
فرھنگ گرايان بعد از تنظيم و جمعبندی خود چنين نتيجه ميگيرند که "بازماندن"
گروھھای "حاشيه ای" (نيروھای مدنی، دمکراتيک و...) از ايفای نقش مثبت و موثر
سياسی در گذشته زمينه ساز شرايط کنونی( "بی ثباتی"، عدم توسعه يافتگی و آشوب )
در پاکستان و تداوم تاريخی اين واقعيت است. بر خلاف فرھنگ گرايان، از ديد اين
نگارنده نابسامانی ھا، بی ثباتی و بحران موجود در جامعه پاکستان از ماھيت رابطه اين
کشور حاشيه ای با نظام جھانی سرمايه مايه ميگيرد. بدون ترديد، دراين امر کشور
پاکستان که امروز با بحران آشفتگی و تجزيه روبرو گشته با شرايط و سرنوشت ديگر
کشورھای حاشيه ای – پيرامونی بويژه کشورھای "جلو جبھه" در خاورميانه بزرگ
تفاوت چندانی ندارد. در سراسر دوره "جنگ سرد"، پاکستان در معادلات معماران پروژه
جھانی آمريکا و متحد اصلی اش انگلستان، در خط مقدم " مبارزه با کمونيسم " و عليه
کشورھای "غير متعھد" (کنفرانس باندونگ) شناخته می شد. امروز نيز پاکستان در دوره
بعد از پايان جنگ سرد به عنوان کشوری در خط مقدم "مبارزه با تروريسم" از طرف
نومحافظه کاران صاحب نفوذ در درون ھيئت حاکمه آمريکا شناخته ميشود. در اين راستا
پيشينه تاريخی رشد پاکستان به عنوان متحد نظام جھانی در شصت سال گذشته حائز
اھميت است. پس از استقلال پاکستان از انگلستان ، نيروھای ملی دمکراتيک برای مدت
کوتاھی توانستند پاکستان را در جاده "عدم تعھد" و "بيطرفی" به پيش ببرند. بدون ترديد ،
پروسه ملی شدن صنعت نفت در ايران (ھمسايه غربی پاکستان) ،پيروزی کمونيستھا و
اعلام تاسيس جمھوری توده ای در چين(ھمسايه شرقی پاکستان) و بالاخره حرکت
افغانستان (ھمسايه شمال پاکستان) بسوی اتخاذ سياست ھای "غير متعھد" نسبت به آمريکا
و شوروی در روند اتخاذ سياست ھای خارجی محمد علی جناح بنيانگذار کشور پاکستان و
١٩٤٧ نقش عمده ای - سپس لياقت خان (اولين نخست وزير پاکستان) در سالھای ١٩٥١
داشتند. ولی دوران حرکت پاکستان بسوی اتخاذ موضع بی طرفی و "عدم تعھد" در
سياست خارجی با مداخلات حاکمين اصلی نظام جھانی (اول انگلستان و سپس آمريکا)
ديری نپائيد . اوج گيری امواج ماکارتيسم در سياست داخلی آمريکا ک منجر به سردادن
ھياھوی تبليغاتی از "دست دادن = فقدان چين" و "مبارزه عليه ھيولای کمونيسم بين
المللی" گشت، بروشنی در سياست خارجی متحدين نظام جھانی بويژه در ايجاد جو آشوب
و ھرج و مرج در پاکستان (که به ترور لياقت خان نخست وزير "غير متعھد" پاکستان در
سال ١٩٥١ منجر گشت) ، انعکاس يافت. تضعيف نيروھای طرفدار استقلال و بيطرفی
پاکستان و تقويت ارتش و نھادھای امنيتی توسط انگلستان و آمريکا شرايط پيوستن
پاکستان به پيمان نظامی بغداد را در سال ١٩٥٥ (که بعد از خروج عراق از آن پيمان در
سال ١٩٥٨ به اسم "سازمان نظامی سنتو" تغيير نام داد ) آماده ساخت. از آن پس، ارتش
چھار بار کنترل مستقيم کشور را به دست گرفت. پس از پشت سر گذاشتن ديکتاتور ھای
١٩٦٩ ) اين نگرش در بين مردم - ١٩٥٨ ) و يحيی خان ( ١٩٧٢ - نظامی ايوب خان ( ١٩٦٢
دامنه يافت که پاکستان دوران استبداد نظامی رژيم کمپرادوری را تمام کرده و وارد
مرحله تکاملی آزاديھای دمکراتيک و حاکميت ملی خود گشته است. به قدرت رسيدن
١٩٧٣ ) و تاکيد او بر اتخاذ سياست ھای "جنبش غيرمتعھد ھا " - ذوالفقارعلی بوتو ( ١٩٧٧
استقرار و تامين روابط بسيار نزديک و صميمانه با دولت ھندوستان از يک سو و
شناسائی و ايجاد دوستی و گسترش تجارت با چين توده ای (ھمسايه شرقی پاکستان) از
سوی ديگر به مردم پاکستان بويژه نيروھای دمکراتيک و ملی و مدنی ، نويد داد که
دوران اقتدارگرائی و قدرقدرتی نظاميان به پايان رسيده و کشورپاکستان وارد مرحله
آزادی ھای دمکراتيک و حاکميت ملی بر مبنای اتخاذ سياست ھای "جنبش غير متعھدھا"
گشته است. مردم پاکستان که در دوران ديکتاتوری ايوب خان و يحيی خان چندين بار
قربانی "جنگ ھای نيابتی" بين ھندوستان و پاکستان گشته بودند، خاطرات تلخی از
نظاميان و از طرفگيری در تلاقی ھای "شرق" و "غرب" (جنگ سرد) داشتند. بدين
جھت آنھا از بقدرت رسيدن علی بوتو و اتخاذ مواضع "موازنه منفی" و غير متعھدانه او
در سياست خارجی استقبال کردند. ولی پارادايم گذار به استقلال و دموکراسی در پاکستان
به علت معادلات قدرت در سطح بين المللی (تشديد جنگ سرد، ادامه اختلاف بين
ھندوستان و چين، ريزش و افول جنبش ھای رھائی بخش ملی و تشديد اختلاف بين چين و
شوروی) با شکست روبرو گشت. سرنگونی دولت "غير متعھد" علی بوتو و بازگشت
ديکتاتوری نظامی تحت رھبری ضياءالحق در سال ١٩٧٧ و ادامه نظاميگری بويژه بعد
از اعدام بوتو در ١٩٧٩ بتدريج ذھنيتی منفی درباره کارائی روش ھا و شيوه ھای
دمکراتيک در اداره اوضاع داخلی و خارجی در ذھن مردم بويژه در بين اقشار و
نيروھای بينابينی، بوجود آورد که در نھايت پاکستان را بسوی آشفتگی، آشوب و بحران
ھويت سوق داد. تداوم اقتدارگرائی نظاميان در دھه ٨٠ (دوره ضياءالحق) و در اواخر
دھه ٩٠ و اوايل قرن بيستم (دوره پرويز مشرف)، اين ذھنيت ضد دمکراتيک را که ارتش
کارسازترين و مھمترين مرجع و از ھر گروه ، نھاد و تشکيلات ديگری برتر است را بين
مردم بيش از گذشته رواج داد. دخالت ارتش در سياست که به تضعيف و اخته شدن
نيروھای طرفدار مدرنيته، دمکراسی و سکولاريسم در بيست سال گذشته منتھی شد،
فضای مناسبی برای رشد بنيادگرائی مذھبی بويژه نيروھای متعلق به وھابيگری و طالبانھا
را در پاکستان پديد آورده و ميدان را برای بقايای نيروھای دمکراتيک که خواھان
حاکميت و امنيت ملی (عدم مداخله نيروھای خارجی بويژه دولت آمريکا) بودند، تنگ تر
ساخت . تقويت جايگاه بنيادگرايان توسط "سيا" و "متحدين" آمريکا در منطقه خليج فارس
– اقيانوس ھند (عربستان سعودی و امارات متحده عربی) نه تنھا پاکستان را به جولانگاه
يک جنگ زرگری تمام عيار بين ارتش و بنيادگرايان تبديل ساخت بلکه به جناح ھای
مختلف درون ھيئت حاکمه آمريکا فرصت داد که پاکستان را نيز به گستره رقابت ھا و
درگيری ھای "نيابتی" خود تبديل سازند. فعل و انفعالات و اشتعال تضادھای سياسی و
نظامی در سال ھای ٢٠٠۶ و ٢٠٠٧ در پاکستان - روياروئی ارتش با بنيادگرايان
مذھبی از يک سو و ھمکاری بخش بزرگی از ارتشيان و ماموران عاليرتبه امنيتی با آنھا
بويژه با طالبانھای پاکستان از سوی ديگر ( و به عبارت ديگر ،"مبارزه عليه تروريسم
بين المللی" توسط آمريکا و "متحد" اصلی اش پرويز مشرف از يک سو و کمک ھای
بيدريغ مالی و آموزشی دولت عربستان سعودی به بنيادگرايان "تروريست" و طالبانھای
پاکستان از سوی ديگر ) که بالاخره منجر به ترور و قتل بی نظير بوتو در روزھای آخر
دسامبر ٢٠٠٧ گرديد، نشان داد که بنيادگرايان و نظاميان در پاکستان و رابطه آنان با نظام
جھانی سرمايه سبب نھادينه شدن بی ثباتی و آشفتگی و بروز بحران ھويت گشته و آن
.کشور را در ورطه تجربه و خطر بالکانيزه شدن قرار داده است
و اما سئوالی که برای تحليلگران مسائل سياسی در امور بين المللی در ارتباط با پاکستان مطرح
است اين است که چرا راس نظام در اين برھه از تاريخ روی خط بالکانيزاسيون کشور
پاکستان است و ھدف نظام از تشديد اين پروسه چيست ؟ در اين مورد به چندين نکته
: زيرين توجه کنيد
برخلاف ادعاھای رسانه ھای گروھی دولتمردان بويژه آمريکائی ، بزرگترين خطری که – 1
امروز جامعه و دولت – ملت پاکستان را تھديد می کند فقر فراگير و عميق و مسائل متعدد
منبعث از آن است نه شورشيان بنيادگرای طالبان، القاعده، و...اين شورشيان بدون حمايت
مالی و آموزشی و تسليحاتی " سيا " ، وھابی ھای سعودی و سازمان اطلاعات پاکستان (
آی س آی ) قادر نخواھند گشت که دولت – ملت ١٨٠ ميليون نفری پاکستان را تجزيه
. ساخته و آن کشور را به يک کشور " درمانده " مثل سومالی ، تبديل سازند
چون پنتاگون و سيا ( که به مقدار قابل توجھی توسط نومحافظه کاران اداره می شوند ) تا – 2
حالا نتوانسته اند در تعبيه و پياده ساختن راھکار ( طرح الف ) خود مبنی بر تبديل سران
دولت زرداری – گيلانی به يک دولت کامل العيار وابسته به خود موفق گردند، لاجرم در
ماه ھای اخير ( بھار و تابستان ٢٠١٠ ) متوسل به تنظيم و اجرای راھکار ( طرح ب )
. گشته اند
اگر سرکردگان راس نظام در تعبيه و پياده ساختن راھکار دوم خود مبنی بر اشتعال جنگ – 3
ھای داخلی در پاکستان ( به ترتيب در بلوچستان، سپس در ايالت مرزھای شمال غربی –
پشتونستان – و بعدا در ايالت سند ) طبق مدل يوگسلاوی در دھه ١٩٩٠ موفق به
بالکانيزاسيون پاکستان گردند ، درآن صورت يک قدم اساسی به سوی " ھدف نھائی "
. خود برداشته اند
ھدف نھائی" ھيئت حاکمه آمريکا ( اوليگوپولی ھای انحصاری مالی ) از گسترش آشوب و " – 4
جنگ در پاکستان و کشورھای ھمجوار آن " تحديد چين " است . به نظر نگارنده ، اشتعال
جنگ ھای ساخت آمريکا در پاکستان، افغانستان تحت بھانه جنگ عليه " تروريسم "،
حمايت آمريکا از گسترش لامائيسم ( بنيادگرائی بودائی ) در تبت چين ، کمک به جنبش
مسلمانان ترکستان در ايالت شين جان ( در شمال غربی چين )، ازدياد مانورھای نظامی
مشترک با تايوان و بويژه کره جنوبی، تاکيد بيش از حد روی بلند پروازی ھای ھسته ای
کره شمالی به عنوان يک کشور " گردنکش " و بالاخره تلاش آمريکا در عقد يک قرارداد
نظامی ھسته ای با ھندوستان را نمی توان بدون توجه به ھدف نھائی آمريکا ( تحديد چين )
.مورد بررسی جامع و منطقی قرار داد
جمعبندی و نتيجه گيری
در حال حاضر عملکرد ھای آمريکا در پياده ساختن پروژه جھانی خود در منطقه "بزرگ"
خاورميانه بويژه در کشورھای "جلو جبھه" و بررسی تلاقی ھای سياسی و عکس المعل
نيروھای سياسی درون آن کشور ھا نسبت به تھاجم و سياست ھای عمکردی آمريکا،
نشان ميدھند که در اين کشورھای استراتژيک، چھار نيروی اساسی در مقابل ھم و در
رابطه با چالش آمريکا صف آرائی کرده اند. يکم آن نيروھائيکه به گذشته خاک پرستی و
اولتراناسيوناليستی خود می بالند . بخش بزرگی از اين نيروھا درواقع چيزی به غير از
وارثين اخته شده و اخلاف دژنره و فاسد شده بوروکراسی و بقايای عمدتا نيروھای
سکولار، مدرن خواه و ضد چپ نيستند که در دھه ھای ١٩۵٠ و ١٩۶٠ بر سر کار بودند
. امروز اينان در اسرع وقت و سر بزنگاه به "تعامل" و مماشات و کرنش در مقابل
تجاوزگر = اشغالگر متوسل خواھند گشت. مردمان اين کشورھا بويژه کارگران و ديگر
زحمتکشان ديگر به اين نيروھا و برنامه ھايشان اميدوار نيستند. دوم آن نيروھائی که به
جنبش ھای بنيادگرائی منجمله اسلام سياسی تعلق دارند. اين نيروھا در تقويت شرايط پر
از آشوب ، آشفتگی و بحرانی که راس نظام جھانی سرمايه (آمريکا) در کليه منطقه بويژه
در کشورھای "جلو جبھه" تعبيه کرده است نقش مھمی ايفاء کرده و در پروسه بالکانيزه
کردن بعضی از اين کشورھا نقش کليدی به نفع پروژه جھانی آمريکا دارند. سوم
نيروھائی که دور محور "دمکراسی خواھی " و خواسته ھای "دمکراتيک" و يا حقوق
بشر حلقه زده و متشکل شده اند . اين نيروھا به حمايت کشورھای مرکز مشخصا آمريکا
تکيه زده و خواھان "تغيير رژِيم" در کشورھای جلو جبھه از طريق انقلابات مخملی،
نارنجی و ......ھستند. بدون ترديد، تسخير قدرت توسط ھر يک از نيروھای سياسی فوق
الذکر نمی تواند مورد تاييد و پذيرش نيروھای کمونيست و چپ که خواھان رھائی
کارگران و ديگر زحمتکشان اين کشورھا از يوغ ستم ملی و استثمار طبقاتی نظام جھانی
و ھمدستان بومی آن ھستند، قرار گيرد. واقعيت اين است که منافع طبقات کمپرادور بومی
که طبيعتا و ضرورتا با منافع کنونی محورھای اصلی نظام جھانی (آمريکا، اتحاديه اروپا
و ژاپن) در منطقه معرفی و تعريف ميشوند، از طريق سه نيروی فوق الذکر بيان
ميگردند. شايان توجه است که ديپلماسی، فعاليت ھای سياسی و کمک ھای نظامی دولت
آمريکا پيوسته اين سه نيرو را به چان ھم می اندازد که از عواقب تلاقی ھا و جنگ ھای
آنھا با يکديگر به نفغ پيشبرد پروژه خود در خاورميانه "بزرگ" استفاده شايان و ممتازی
ببرد. ھر حرکتی از سوی کمونيست ھا و چپ ھای متعھد در جھت درگيری در اين تلاقی
ھا و جنگ ھا بوسيله ايجاد ائتلاف و اتحاد با ھر يک از اين نيروھا (مثل انتخاب بين بد و
بدتر ، يعنی حمايت از رژيم برای جلوگيری از پيروزی بينادگرايان در پاکستان ، مصر
و.... ويا برعکس حمايت از نيروھای "دمکراسی خواھی" در مبارزه عليه جمھوری
اسلامی حاکم درايران، سودان و....) محکوم به شکست است. چپ ھا بايد درگستره ھای
طبيعی خود :دفاع از منافع اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر و ديگر زحمتکشان،
دمکراسی و حاکميت و امنيت ملی مستقل که ھر سه از نظر تکامل تاريخی جدا ناپذير
بوده و درھم تنيده اند، به مبارزه خود ادامه دھند. امروز منطقه وسيع و ژئوپوليتيکی
خاورميانه – اقيانوس ھند به ميدان اصلی تلاقی و مبارزه ای کليدی بين راس نظام جھانی
سرمايه (امپرياليسم آمريکا) و موتلفين و ھمدستان کمپرادور بومی اش از يک سو و ملت
ھا و خلق ھای جھان از سوی ديگر تبديل گشته است. به نظر نگارنده، شکست پروژه
آمريکا در خاورميانه "بزرگ" بويژه در کشورھای "جلو جبھه" شرط لازم برای ايجاد
موفقيت و شرايط مناسب در جھت ترقی ، رفاه و استقرار عدالت اجتماعی در ھر منطقه
از جھان ماست. شکست نيروھای مقاومت در کشورھای جلو جبھه بويژه در عراق،
پيروزی ھا و پيشرفت ھای مردمان ديگر مناطق جھان (آسيا، آمريکای لاتين و...) را
شکننده و آسيب پذير ساخته و بالاخره به فنا خواھد سپرد. اين نکته به ھيچ نحوی به اين
معنی نيست که ما به اھميت مبارزاتی که امروز مردم مناطق مختلف جھان ( از نپال در
آسيای جنوبی گرفته تا بوليوی و...در آمريکای لاتين ) به جلو ميبرند، کم بھا بدھيم . اين
نکته فقط به اين معنی است که مردم جھان نبايد اجازه بدھند که آمريکا ( راس نظام
جھانی ) در منطقه خاورميانه که آن را برای وارد کردن "ضربه اول " جنايت بارش در
.قرن بيست و يکم انتخاب کرده، پيروز گردد

SAIED SOLTANPOOR.wmv شهادت جانگداز شاعر خلق" سعيد سلطانپور"

نويسنده متعهد " دکتر ساعدی"


یاد ها (جلد اول) ویدا حاجبی تبریزی

















یاد ها (جلد اول)

ویدا حاجبی تبریزی


پخش از انتشارات فروغ


50676 Koeln John Straae 24

محکوميت اعمال خلاف اسراييل را لوث نکنيد،

محمد برقعی

پاره‌ای از ايرانيان در اثر آن که حکومت‌شان فرصت‌طلبانه حمايت از فلسطينيان را بهانه‌ای برای مشروعيت‌بخشيدن به بی‌دادهای خود قرار داده‌است در حمايت از مردم فلسطين چنان جانب احتياط را دارند که حتی در محکوم‌کردن اين جنايت آشکار هم بر آن هستند که فلسطين هم‌راه و هم‌سنگ با اسراييل بايد محکوم شود… خشم مردم ما از حکومت خودمان عينکی شده بر ديدگان در نگاه به مساله فلسطين و اسراييل

www.mborghei.com

حمله وحشيانه نظاميان اسراييل به کاروان کشتی‌های صلح‌دوستانی که از سر انسانيت به همدلی و ياری مردم محروم و ستمديده فلسطين می‌رفتند از سوی بيشتر جهانيان محکوم شده است اما پاره‌ای از ايرانيان در اثر آن که حکومتشان فرصت‌طلبانه حمايت از فلسطينيان را بهانه‌ای برای مشروعيت بخشيدن به بيدادهای خود قرار داده است در حمايت از مردم فلسطين چنان جانب احتياط را دارند که حتی در محکوم کردن اين جنايت آشکار هم بر آن هستند که فلسطين همراه و هم سنگ با اسراييل بايد محکوم شود. از آن جمله آقای فرخ نگهدار است که اعلاميه‌ای را که توسط ۷۵ نفر از روشنفکران ايرانی در محکوميت اين عمل صادر شده را سخت مورد نکوهش قرار داده و آن را شتاب‌زده، احساساتی و بنيادگرايانه خوانده و نبود آن را بهتر از بود آن دانسته است. و گفته‌اند که زبان اعلاميه تند است، که ظاهرا اشاره به اين دارند که در آن گفته شده حکومت اسراييل سرشت اشغالگر دارد و بعد هم تا بدانجا رفته‌اند که مدعی شده‌اند ما امضاء کنندگان اين بيانيه خواستار نابودی اسراييل هستيم!

از آنجا که اين خطا نه از سوی يک نفر و نه در يک مورد خاص است بلکه خشم مردم ما از حکومت خودمان عينکی شده بر ديدگان در نگاه به مساله فلسطين و اسراييل تا حدی که اعلاميه ديگری در همين زمينه و با امضاء شماری از جوانان درآمده که گويی وزارت امور خارجه اسراييل آن را نوشته است. از اين روی شکافتن اين موضع و تشريح دليل اين خطا شايد مفيد باشد.

ريشه اين خطا نه فقط در انديشه و داوری جدا نکردن «واقعيت» از «حقيقت» بلکه در بهم آميختن اين دو است. «واقعيت» امری است سياسی که هويت آن مبتنی بر قدرت است.

«حقيقت» امری است اخلاقی که از ارزش‌ها و باورها می‌جوشد و هرچه آن ارزش‌ها فراگيرتر باشند آن حقيقت نيز بيشتر مورد قبول قرار می‌گيرد. اربابان قدرت می‌کوشند با تکرار واقعيت آن را به حقيقت تبديل کنند.

اکنون کاربرد اين دو مفهوم را در رابطه با اسراييل و اشغال فلسطين بررسی می‌کنيم. واقعيت: اسراييل دولتی يهودی و نيرومند در خاورميانه است که نه تنها نابودی آن ممکن نيست بلکه هر ادعايی از اين دست يا از سر خشم و نادانی است يا از سر فرصت‌طلبی سياسی و عوام فريبی؛ همان گونه که کشور آذربايجان يا شهر هرات به ايران باز نمی‌گردد. اين گونه سخنان هيچ حاصلی ندارد جز آن که نيروهای بنيادگرای متعصب را تقويت کرده و صدای يهوديانی را که خواستار همزيستی مسالمت‌آميز با همسايگان فلسطينی خود هستند خفه کند.

حقيقت: آيا اين سرزمين به يهوديان تعلق داشته و دولت اسراييل حق ديرينه يهوديان را گرفته يا اين سرزمين فلسطينيان است که اسراييل به زور آن را اشغال کرده‌ است؟ اسراييل ادعای خود بر اين خاک را به سه دليل توجيه می‌کند که در ذيل تشريح می‌شود.

۱ ـ تاريخی: يهوديان ساکنين اصلی اين سرزمين بوده‌اند که حال پس از دو هزار سال سرزمين آبا و اجدادی خود را بازپس گرفته‌اند. اين استدلال دو ايراد بنيانی دارد. نخست آن که با اين استدلال کشور آمريکا و کانادا بايد به بوميان سرخ‌پوست و بيشتر آمريکای لاتين به اولاد ماياها پس داده شود. شهر استانبول به ايتاليايی‌ها پس داده شود چون از اصل توسط کنستانتين امپراتور روم ساخته شده است و شهر اسکندريه مصر هم بايد به يونانيان پس داده شود. ثانيا بسياری از همان يهوديان که دو هزار سال قبل ساکن اورشليم بوده‌اند بعدها مسيحی شدند، و بخش وسيعی از همان مسيحيان يا يهوديان اوليه مسلمان شدند لذا در حقيقت مردم کنونی فلسطين بيشتر اولاد همان يهوديان اوليه هستند تا يهوديان مثلا اتيوپی يا ساير کشورهای اروپايی که در اثر قرن‌ها زيست در مناطق ديگر و ازدواج با مردمی ديگر اصالت نژادی خود را از دست داد‌ه‌اند.

۲ ـ دينی: اين که خداوند اين سرزمين را به قوم يهود بخشيده است و اين نيرومند‌ترين انگيزه بسياری از مومنان و به ويژه اهالی شهرک‌نشين‌های يهودی برای تصرف خانه‌های فلسطينيان است، بگذريم از اين که اين خوانش از تورات مورد اعتبار همه يهوديان نيست ولی بر فرض آن که باشد اين نظر فقط برای معتقدين به همان دين اعتبار دارد نه برای مردم ديگر و هيچ کس به اعتبار اعتقادات خودش حقی بر مايملک ديگری نمی‌يابد، که اگر چنين می‌شد هر کسی به کتاب خود استناد می‌کرد و هرج و مرج عظيمی بر جهان حاکم می‌شد.

۳ ـ مصوبه سازمان ملل: اگر از اين نکته صرف‌نظر کنيم که کشورهای نيرومند غربی به دلايل مختلف، از جمله عذاب وجدان حاصل از هولاکاست، اين سرزمين را به بازماندگان آن قتل‌عام واگذار کردند و سعی کردند گناه خود را به هزينه مردمی که در آن ماجرا نقشی نداشتند جبران کنند. اما به هر دليل اين تصميم گرفته شد .ولی حال دولتی که هيچ يک از مصوبات همان سازمان ملل را نمی‌پذيرد نمی‌تواند به اعتبار آن قطعنامه استناد کند. دولتی که با ياغيگری کامل همه قطعنامه‌های سازمان ملل را انکار می‌کند؛ از جمله تمام قطعنامه‌های سازمان ملل متحد که به مرزهای سال ۶۷ برمی‌گردد و يا از ساخت شهرک‌های يهودی نشينان دست بردارد و يا ديواری را که در خاک فلسطين کشيده از بين ببرد و از محاصره غزه دست بردارد. و اين به مسخره گرفتن قطعنامه‌‌های سازمان ملل تا بدانجا ادامه يافته که حال برخلاف هرگونه موازين عقلی و حقوقی از پذيرش قطعنامه اخير شورای امنيت مبنی بر آن که يک گروه تحقيق بين‌المللی بی‌طرف در مورد واقعه حمله به کشتی‌های عازم غزه در آب‌های بين‌المللی تحقيق کند سر باز می‌زند و کسی که خود مورد اتهام است بر خلاف تمام موازين حقوقی و عقلی می‌خواهد تحقيق و داوری در مورد جرم خودش را بر عهده بگيرد؛ آن هم با کارنامه سياهی که در موارد مشابهی چون قتل‌عام تل زعتر و صبره و شتيلا و حمله به جنوب لبنان دارد.

بدين ترتيب دولت اسراييل هيچ گونه «حقانيتی» در مورد تصرف سرزمين فلسطينيان ندارد و از زوايه حقيقت‌گويی و حقوق بشری می‌توان آن دولت را از بنيان اشغالگر خواند.

راه چاره: از آنجا که مراجعه به حقيقت هيچ مشکلی را حل نمی‌کند و تجاوزگری و توسعه‌طلبی جزو ماهيت همه حکومت‌ها است ـ از جمله حملات ايرانيان به هند و استقرار اروپاييان در خاک آمريکا ـ راه درست مراجعه به واقعيت است؛ ميدانی که در آن امکان يافتن راه حل سياسی وجود دارد.

ديديم که «واقعيت» را نه «حقيقت» که قدرت تعيين می‌کند. تا اواسط قرن بيستم اين قدرت تنها قدرت نظامی بود اما با رشد بشريت حقوق بشر و مبارزات مردمی و افکار عمومی بعنوان يک سلاح نيرومند در صحنه سياست وارد شده و هر روز هم بر قدرت آن افزوده می‌شود و با گسترش روابط الکترونيکی و روزنامه‌نگاری شهروندان و وجود دولت‌های دموکرات اين سلاح اخلاقی حتی گاه قدرت سلاح نظامی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

از آنجا که واقعيت برآيند نيروهاست لذا تا نشستن بر سر ميز مذاکره هر سو سعی در افزايش قدرت خود می‌کند. از اين رو سازمان‌ها و فعالان حقوق بشری که سلاحشان بسيج افکار عمومی مردم جهان است در اين مرحله بايد دست به افشای جنايات دولت اسراييل بزنند. آنان نمی‌توانند در مورد نيروی اشغالگر با همان زبانی صحبت کنند که در مورد مردم فلسطينی قربانی. سازمان‌ها و فعالان مذکور در اين مرحله نمی‌توانند افشا نکنند که حاکمان افراطی کنونی اسراييل عامل اصلی تشنجات منطقه هستند، نمی‌توانند از زجری که مردم در محاصره غزه می‌برند نگويند و افشا نکنند که اسراييل از هر گونه مصالحه و صلحی سر باز می‌‌زند، نمی‌توانند نگويند که «سرشت ماجراجوی اين حکومت» آگاهانه راه را بر هر گفت و گويی می‌بندد و راه حل تشکيل دو کشور فلسطين و اسراييل را نمی‌پذيرد.

محمود عباس را که تمام سرمايه آبروی خود و «الفتح» را بر سر مذاکره با فلسطين گذاشته تا جايی که با «حماس» درگيری نظامی پيدا کرده است، بی‌اعتبار می‌کند و با ادامه ساختن شهرک‌های يهودی‌نشين در کناره باختری آگاهانه دولت خودگردان فلسطين به دنبال صلح را ضعيف می‌کند و «حماس» و احمدی‌نژاد و القاعده را تقويت می‌کند تا به بهانه اعمال خشن آنان به توسعه‌طلبی خود ادامه داده و از پذيرش قطعنامه‌های سازمان ملل و حتی پيشنهادات کنفرانس صلح سر باز زند. يا تريک سيل، از روزنامه‌نگاران معتبر جهان در کتاب خودش A Gun for Hire با مدارک بسيار نشان داده که چگونه ابوندال از رهبران تندروی فلسطين پس از جدايی از «الفتح» با همدستی «موساد» سران ميانه‌رو فلسطين را ترور می‌کرد تا تندروهايی چون «حماس» قدرت بگيرند.

دولت اسراييل با تکرار «واقعيت» زورمدارانه خود سعی می‌کند اشغال سرزمين فلسطينيان را بعنوان حق و «حقيقت» به جهان ارايه دهد تا آن که هر کس که به اين زورگويی‌ها اعتراض می‌کند آن را مخالف يهوديان اعلام کند، حتی کاری می‌کند که در همين روزها نام‌آورترين خبرنگار ويژه کاخ سفيد يعنی خانم هلن توماس در سن ۹۰ سالگی و بيش از ۷۰ سال اعتبار روزنامه‌نگاری مجبور به استعفا شود چون گفته است که اين سرزمين متعلق به فلسطينيان است، يعنی «حقيقت» را گفته و بيان اين «حقيقت» و تمايز آن از «واقعيت “آن هم در کشوری که اصل آن بر آزادی بيان است، چنان برای لابی اسراييل غير قابل تحمل است که گويی در ايران و زير تسلط حکومت اسلامی کسی جسارت پيدا کند و قرآن را باطل بخواند يا به حضرت رسول توهين کند.

کسانی که همه امور را از زاويه قدرت سياسی و مماشات با قدرت نگاه می‌کنند و يا در درگيری با جمهوری اسلامی نگاهشان به حقوق بشر هم نگاهی قبيله‌ای است چنان از نگاه از زاويه حقوق بشری غافل ‌می‌شوند که در حالی که همه سلاح‌ها در دست قدرتمندان است از مبارزان حقوق بشری هم می‌خواهند که از حمله به قدرتمندان زورگو دست بردارند و «سرشت آنان را ستيزه‌گر و توسعه‌طلب» نخوانند مبادا خاطر آنان آزرده شود. اينان فراموش می‌کنند که تنها با همين افشاگری‌ها و حملات سخت از زاويه حقوق بشری به نيروهای تجاوزگر و بسيج افکار عمومی بر عليه آنان است که آن‌ها تن به گفت و گو و مذاکره و مصالحه سياسی می‌دهند.

با حمله هرچه سخت‌تر و افشای هرچه بيشتر اعمال حاکمان جنايتکار از جمله حمله غيرانسانی و وحشيانه به کاروان کشتی‌هايی که برای شکستن محاصره مردم بی‌گناه غزه می‌رفت است که اميد‌ می‌رود زورگويان بر سر ميز مذاکره بنشينند و بپذيرند که از سرکوب بی‌رحمانه مردم فلسطين با بهانه حضور «حماس “که روی ديگر سکه آنان است ره به جايی نمی‌برند و با تقويت امثال احمدی‌نژاد و حاکمان ايران برای هميشه به فجايع خود در حق مردم فلسطين نمی‌توانند ادامه دهند.

اعلاميه ۷۵ نفر روشنفکر ايرانی مثل اعلاميه‌های ديگر مجامع حقوق بشری و نيروهای مترقی جهان و حتی همه يهوديان پيشرو و صلح‌طلب می‌بايد به صراحت در مورد حکومت اسراييل افشاگری کند و از حقوق مردم فلسطين ـ فارغ از ماهيت حاکمان آنان ـ دفاع کند و نگذارد اسراييل به بهانه وجود «حماس» و دولت ايران به جنايات خود ادامه دهد و سد راه امکان همزيستی مسالمت‌آميز اسراييليان و فلسطينيان شود. در ميدان جنگ هر کس بايد توپخانه خود را نيرومند‌تر و مجهز‌تر کند و اين شامل نيروهای مدنی و صلح‌طلب هم می‌شود منتهی توپخانه آنان از جنس افشاگری، دادن اعلاميه و تجهيز افکار مردم است نه چون زورگويان حملات هوايی و شليک گلوله و حبس و کشتار. هيچ قدرتمندی به نيروی ضعيف و غير‌مبارز توجهی نمی‌کند و هيچ ستمگری بدون زور تن به مصالحه و سازش نخواهد داد.

از تیر 82، تا تیر 88؛ از مادر زهرا کاظمی، تا پدر محمد کامرانی!



بیست و دوم تیر 1382، محمد حسین خوشوقت، مدیرکل مطبوعات و رسانه های خارجی وزارت ارشاد، در مصاحبه ای با خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، خبری را اعلام کرد که در ابتدا چندان مورد توجه قرار نگرفت. خبر این بود که زهرا کاظمی، عکاس و خبرنگار مجله ی «روکتو روسو» که تابعیت ایرانی و کانادایی داشته، درگذشته است. خوشوقت علت درگذشت این خبرنگار 54 ساله را، سکته ی مغزی عنوان کرده بود. اما ماجرا به همین سادگی ها نبود. توضیحات سربسته ای که خوشوقت در ادامه ی گفتگویش داده بود، پرسش های بسیاری را برمی انگیخت:« از طریق مراجع قانونی کسب اطلاع شد که او با عدول از ضوابط و مقررات مذکور در مجوز صادره، به محل زندان اوین مراجعه و به تهیه ی گزارش از خانواده های زندانیان آشوب های اخیر مبادرت کرده است. او در آن هنگام از زوایای مختلف زندان که با علامت «عکسبرداری ممنوع» مشخص شده بود، عکسبرداری کرد و این اقدام موجب شد تا توسط نگهبانان زندان متوقف شود.» خوشوقت در ادامه گفته بود:«با پیگیری از طریق مراجع قضایی مطلع شدیم که زهرا کاظمی در اولین مرحله ی بازجویی در وزارت اطلاعات، اظهار کسالت کرده بود که بلافاصله در تاریخ پنجم تیرماه به بیمارستان بقیه الله الاعظم انتقال یافت و در آنجا، سکته ی مغزی کرد.»
اما خبر بد، بزودی ابعاد تازه ای یافت، دولت کانادا با سماجت و فشار بر مجامع جهانی، خواستار روشن تر شدن ابعاد حادثه شد و البته دولت و مجلس نیز که آن روزها در اختیار اصلاح طلبان بود، این روایت را نپذیرفتند. با اعلام رسمی پزشکی قانونی مبنی بر برخورد جسم سخت به سر کاظمی، همه ی نگاه ها متوجه اول شخصی شد که این خبر را رسانه ای کرده بود. محمد حسین خوشوقت اما این بار ترجیح داد که اصل واقعه را بازگو کند. او در مصاحبه ی دیگری با خبرگزاری ایرنا، عنوان کرد که آن خبر را به نقل از سعید مرتضوی، دادستان عمومی و انقلاب تهران نقل کرده است. خوشوقت گفت:« شنبه ی گذشته پس از اطلاع از فوت خانم زهرا کاظمی، طی تماسی علت فوت را از دادستان محترم عمومی و انقلاب تهران جویا شدم که وی اظهار داشت سبب درگذشت این خبرنگار ایرانی، سکته ی مغزی بوده است»

در این نوشتار قصدی برآن ندارم تا ماجرایی چنین بدیهی را دوباره بگشایم، درباره ی نقش سعید مرتضوی در شکنجه و قتل کاظمی، پیشتر به تفصیل گفته و نوشته شده است، از جمله در اظهارات محسن آرمین نماینده ی وقت تهران در مجلس، که در طی نطقی، به صراحت از نقش مرتضوی در جریان این رخداد غمبار، پرده برداشت. فایل صوتی این سخنرانی همچنان در دسترس است و شاید دیگر نیازی نباشد که بگوییم، پرونده ی زهرا کاظمی نیز، یکی دیگر از معماهای ناگشوده ای است که در تاریخ نامبارک آئین دادرسی ایران خود را می نمایاند. چه آنکه با وجود دادگاهی کردن رضا احمدی عضو وزارت اطلاعات به اتهام قتل زهرا کاظمی، در نهایت حکم برائت این مامور اطلاعاتی در سال 1384 و اندکی پس از پایان ریاست جمهوری محمد خاتمی صادر شد.
******************************************************************
اظهارات اخیر پدر محمد کامرانی
از قربانیان حوادث کهریزک در تیرماه 1388، مبنی بر چرایی عدم برخورد با سعید مرتضوی، مرا بیاد مادر زهرا کاظمی انداخت. پیرزنی تنها از اهالی استان فارس که دیگر کسی بعدها نام و سراغی از او نگرفت. بازخوانی گفتگوی خانم عزت کاظمی مادر زهرا کاظمی با روزنامه ی یاس نو در هشتم مرداد 1382، قلبم را بشدت درهم فشرد. از اینکه فاجعه ها چنین به سرعت از پیش چشمانمان می دوند و ما ایستاده بر جایمان، تنها باید نظاره گرانی غمزده باشیم. دیروز زهرا کاظمی، امروز محمد کامرانی، و فردا….
متن کامل گفتگوی روزنامه ی فقید یاس نو با مادر زهرا کاظمی را در ادامه خواهید خواند:

-زهرا چند سال پیش از ایران رفت؟

-زیبا کلاس ششم را که تمام کرد، به دانشگاه تلویزیون تهران رفت و دو سال آنجا درس خواند. بعد از دو سال با پسر یک روحانی ازدواج کرد و با هم به فرانسه رفتند.

-داماد شما روحانی بود؟

-نه، پدرش معمم بود و در همدان زندگی می کرد.آنها بیست سال فرانسه بودند. پسرش هم همانجا به دنیا آمد. من چند سفر برای دیدنشان به فرانسه رفتم. تا زمانی که او در دانشگاه سوربن فرانسه دکترایش را گرفت. ما مرتب برای مخارجشان پول می فرستادیم. بعد از 22 سال زندگی در فرانسه به کانادا رفت.

-چرا از همسرش جدا شد؟

-شوهرش…بود. ما هم دیگر پولی نداشتیم برایشان بفرستیم. با یک دختر سیاهپوست ازدواج کرد و حالا از او چند تا بچه دارد. ما در فرانسه یک آپارتمان برای زیبا خریده بودیم و سه قسکت قسط برای خرید آن آپارتمان برایشان فرستادیم. وقتی قسمت سوم قسط را فرستادیم، متوجه شدیم شوهر سابق زیبا آپارتمان را به نام خودش کرده است. نمی دانم چکار کرد، وکیل گرفت و خانه را از دست دخترم درآورد. زیبا هم که دید خانه ندارد، پسرش را برداشت و به کانادا رفت.

-دیگر ازدواج نکرد؟

-خودش در تمام این سالها کار می کرد و ازدواج هم نکرد. ما هر چند سال یکبار به دیدنش می رفتیم. آخرین مرتبه هم پدرش(ناتنی) رفت البته پدر زیبا پنجاه سال پیش وقتی زیبا دو ساله بود فوت کرد. من دوباره ازدواج کردم. شوهرم از او مثل دختر خودش مراقبت کرد و او را به مدرسه فرستاد.

-غیر از زهرا فرزند دیگری ندارید؟

-نه هیچ بچه ای ندارم، فقط زیبا را داشتم.

-خانم کاظمی دوست دارید در مورد اتفاقاتی که در این مدت افتاده برایمان تعریف کنید؟ شما چطور از ماجرا باخبر شدید؟

-چیزی که می گویم حقیقت دارد، روز شنبه 14 تیر وضو گرفتم که به مجلس دعا بروم. زنگ تلفن به صدا درآمد. یک خانمی گفت سند بیاورید، زیبا را گرفتند.

-بعد از بازگشت از عراق او را دیدید؟

-نه مستقیم رفت تهران

-قبل از سفر به عراق، به شیراز آمد؟

نه، فقط پارسال یکماه و پنج شش روز شیراز پیش من بود، بعد خداحافظی کرد و رفت. فقط چند شب قبل از این، تلفن زنگ زده بوده. شب اول من مسجد بودم، شب دوم هم نبودم. پیغام داده بود که کی اداره ی مامانم تعظیل می شه؟ تا اینکه روز شنبه زنگ زدند و گفتند سند بیاورید. من هم نفهمیدم چطور کفش پوشیدم و سند خانه را برداشتم. به پسر خواهرم گفتم برایم بلیت بگیر، ساعت 5/5 صبح به سمت تهران حرکت کردم و رفتم اوین.

-می دانید از کجا تماس گرفتند؟

-از تهران

-از چه سازمانی؟

-نمی دانم، یک خانم تماس گرفت. خدا شاهد است که او را نمی شناختم. حتی اسمش را هم نپرسیدم. فقط یادم می آید که کفش پوشیدم و رفتم. رفتم اوین گفتم می خواهم وثیقه بدهم. آنها در را برایم باز کردند. چادر سرم نبود، روسری سرم بود. گفتند باید چادر سر کنی. گفتم چادر ندارم، چادر دادند تا سرم کنم. آنجا تا ساعت سه بعد از ظهر نشستم. اول می گفتند الان می آید کیفش را توی ساک گذاشتند و به من دادند. بعد گفتند سکته کرده. گفتم: چند شب پیش زنگ زده و حرف زده بود خدا نکند. بالاخره بعد از ساعت سه بعد از ظهر به من یک دوربین عکاسی دادند. من الان لباس تن بچه ام را می خواهم. کفش قهوه ای پوشیده، پیراهنش هندی بود. روسری سبز، شلوارش هم مشکی بود با مانتوی قهوه ای. من تمام لباس های بچه ام را می خواهم.
من رفتم سراغ دخترم را بگیرم. مردی با صدای بلند سرم داد کشید که برو بیرون. وقتی گفتم خودتان از من خواستید که بیایم، گفت: دخترتان سکته کرده. پرسید آیا قبلا مشکل قلبی داشت؟ گفتم: من که با او صحبت می کردم هیچ مشکلی نداشت. گفت: نه، او مریض بوده و سکته کرده است. گفتم: من دخترم را می خواهم، گفت: برو دخترت را بردار و برو. بعد برایم ناهار آوردند ولی من نخوردم. خیلی از من تجسس کردند. به آنها گفتم: چرا مرا معطل می کنید، آخرین حرفتان را بزنید. تا 3/5 بعداز ظهر آنجا بودم. بعد من را با همراهانم سوار ماشین کردند و پیش دخترم بردند. وقتی او را دیدم، چشمانش بسته بود. شست پاهایش چسب خورده بود. رانش-مثل این چادر سرم-سیاه شده بود. قسمتی از پشت دستش ( اشاره به ساعد دست راست ) سیاه بود. قسمتی از سرش را تراشیده بودند. زیر این چشمش ( اشاره به چشم راست ) زخم بود (…) از آنها پرسیدم چرا دخترم این طوری شده؟ گفتند به حال کما رفته.

-در اتاق خصوصی بود؟

-نه، ده دوازده تا تخت بود. یک گوشه هم زیبا خوابیده بود، با کلی چیز که به او آویزان بود. فردا که رفتم بیمارستان دیدم برایش حجله درست کرده اند. برده بودند توی یک اتاق که همه چیز بود. فقط زیبا آنجا بود.

-چند روز بستری بود؟

-وقتی من او را دیدم، 12 روز بود که به کما رفته بود. من هر روز ساعت 4 بعد از ظهر به دیدنش می رفتم.

-اعلام کردند شما در حضور سفیر کانادا رضایت دادید جسد به کانادا منتقل شود؟

-بله، من را با ماشین بردند سفارت کانادا. همراهم بیرون منتظر ماند. حالم خیلی بد بود، خیلی گریه کردم. آنجا امضا کردم که جسد را به کانادا ببرند.

-پس چه شد که در ایران دفن کردید؟

-من 15 روز در تهران خانه ی مادر دوست زیبا بودم. هر روز چهار پنج نفر از آقایان می آمدند و با صاحبخانه حرف می زدند. موجبات ناراحتی را ایجاد کرده بودند که من مجبور شدم رضایت بدهم. یک زن تنها، بدون پول, غریب، کجا را داشتم که بروم. جنازه را برداشتم و آمدم شیراز.

-شما فکر می کنید علت مرگ دخترتان چیست؟

-او مجوز داشت. جلوی زندان عکس می گرفت. ماموران به سراغش می آیند و می گویند وسایلت اینجا باشد، خودت برو. ولی او می گوید: من می خواهم از وسایلم محافظت کنم. برای همین او را به داخل زندان می برند. اما وقتی من او را دیدم، شست پاهایش چسب داشت، دستهایش کبود بود. گفتم چرا دستش کبود است، گفتند بخاطر سوزن است. گفتم مسخره می کنید، اینجای دستش ( اشاره به آرنج ) سرم دارد، چرا اینجا کبود است؟ ( اشاره به بازو و ساعد راست ) . یک نفر به من گفت دخترتان فقط یک روز در زندان زنده بود. ولی من شنیدم که در خود بیمارستان بقیه الله الاعظم، دو دکتر با دیدن زیبا، سریع به سفارت کانادا خبر داده بودند. من آنها را نمی شناسم و اسمشان را هم نمی دانم. من نمی دانم علت مرگ چیست. خدا داناست. من فقط قاتل بچه ام را می خواهم. من می خواهم همان معامله ای که با بچه ی من کرده، سرش بیاورند. می خواهم اعدامش کنند.
من 15 روز میهمان آن خانه بودم. هر که بود به من می گفت برو بیرون. شب، نصفه شب می آمدند. من مریض افتاده بودم. هر روز سرم می زدم. آمدند گفتند بگذارید ببریمش بیمارستان خودمان. خانم صاحبخانه گفت: این امانت دست من است، نمی گذارم ببرید. گفتند: پس هر چه شد، مسئول شما هستید. از آن به بعد من را این طرف و آن طرف می کشیدند. آقای توکلی ( از ماموران ) به صاحبخانه گفته بود: شما لطمه می خورید، هر چه زودتر جنازه را بردارید و ببرید. از کانادا هم پسر زیبا کوشش می کرد جنازه را ببرد. من هم راهی نداشتم. غریب بودم، پول نداشتم. جایی نداشتم بروم. آمدند به صاحبخانه گفتند جنازه را بردارید و ببرید. رفتیم پزشکی قانونی جنازه را دادند.
بدون اینکه از من بپرسند کالبدشکافی کرده بودند. کسانی که اینجا جسدش را می شستند، گفتند خیلی از او خون رفت. گفتند به خاطر کالبدشکافی بوده, خیلی بلا سرش آوردند.

-محل دفن چطور فراهم شد؟

-می خواستند جنازه زود دفن شود و شرش را از سرشان کم کنند. به من گفتند هر جا بخواهی می بریم. کربلا، علی بن حمزه، شاهچراغ، کلی از این حرفها زدند. اما سر قولشان نماندند. گفتم نه پا دارم، نه ماشین.
می خواهم جایی باشد که بروم درددل کنم. آخرش آوردند آستانه دفن کردند. حالا او زیر خاک است، تو را خدا شما از حقیقت دفاع کنید. من فقط قاتل را می خواهم.
***************************************************************
و پرسشی که روزی پاسخی خواهد یافت: اینکه چرا از آیت الله لاهوتی گرفته تا زهرا کاظمی، از زهرا بنی یعقوب گرفته تا قربانیان کهریزک، همگی سرنوشتی یکسان در زندانهای جمهوری اسلامی یافته اند؟ چرا همگی شان یا در زندان مننژیت گرفته اند یا سکته کرده اند؟! پرسشی که تفاوت های معنادار میان استثنا و قاعده را در این کشور تصویر خواهد کرد.