۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

سهراب اعرابی و مظلومیتش رو یادت هست؟! بیست سالش نشده بود ! سگ شرف داره نسبت به تو ! [سهراب+اعرابی.jpg]

 

واکنش خاتمی در برابر سوال یاران که چرا رای دادی سید؟


2012

 

 

پاسخی به آقای محمد خاتمی نسبت به شرکت در انتخابات ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ +عکس





سهراب اعرابی و مظلومیتش رو یادت هست؟! بیست سالش نشده بود ! سگ شرف داره نسبت به تو !
[سهراب+اعرابی.jpg]

مهران معمار: چرا از کار مهم محقق محترم تاریخ معاصر ایران در معرفی پرویز ثابتی بی خبریم؟!

مهران معمار: چرا از کار مهم محقق محترم تاریخ معاصر ایران در معرفی پرویز ثابتی بی خبریم؟!



این روزها مطلبی که بیش از دیگر موضوعها در میان رسانه های فارسی زبان هموطنان مطرح است و دست به دست می شود، مصاحبه آقای پرویز ثابتی با بخش پارسی تلویزیون صدای آمریکا است. دراین مصاحبه البته آقای مقام دوم ساواک شاهنشاهی طبق معمول و عرف تمام ستمکاران و دغلبازان، به دروغ و خدعه متوسل شده و آن همه ستم و زشتکاری و رذالت را انکار کرده است؛ که حق او است و باید دروغ بگوید و آن جنایات را به گردن نگیرد!

من از این مقام بزرگوار امنیّتی ساواک توقع ندارم که جنایات ارتکابی را بپذیرد و تن به قبول آن مصیبتها بدهد. اما مجبورم بگویم که این فرد هرچه کرده است و هر ستم و جنایتی مرتکب شده است، بی اجازه و فرمان پادشاه کشور نبوده است. این فرد در ساواک شاهنشاهی گرچه ریاست اداره سوم را داشت، اما از خود نصیری اهمیّت و ارزشش درپیش دستگاه بیشتر بود.
منصور رفیع زاده  که از زمان تأسیس ساواک در ایران تا سقوط حکومت پادشاهی رئیس کل ساواک در ایالات متحده آمریکا بود و درضمن به اقرار خودش مأمور اداره اطلاعات و امنیّت امریکا یعنی«سیا» را نیز عهده دار بود، در کتاب خاطراتش به نام«شاهد» که به زبان انگلیسی حدود 25 سال پیش منتشر شده است می نویسد:
« برای مأموریـّتی به ایران رفته بودم و در روز معینی با ارتشبد نصیری رئیس ساواک  ملاقات داشتم. به اتاقش رفتم و دستور چای داد که خوردم. پس از چند دقیقه گفتگوی معمولی، از جا بلند شد و با اشاره به من فهماند که همراهش بروم. باهم به حیاط اداره آمدیم. رو کرد به من و گفت: رفیع زاده! این را می خواهم به تو بگویم، ثابتی برای من هم در اتاقم شنود گذاشته است. من خیلی تعجب کردم. بعد پرسیدم به اجازه کی؟ پاسخ داد اعلیحضرت!! من بیشتر شگفت زده شدم. گفت به همین دلیل به حیاط آوردمت تا از سخنان ما آگاه نشود!... این کتاب را که به نام:
WITNESS
است می توان از کتابفروشی های امریکائی خرید.
اینها را نوشتم تا مقام و موقعیّت آقای ثابتی معلوم شود و ما شنوندگان آن مصاحبه و به طور اتفاقی خواننده کتاب مصاحبه محقق محترم تاریخ معاصر ایران با پرویز ثابتی نیز، توقع  درستکاری و راستگوئی از ثابتی نداشته باشیم. 

اما چیزی که در این میان مغفول مانده و هیچ ایرانی تاکنون به آن نپرداخته و گویا نمی پردازد، مقام و موقعیّت آقای مصاحبه کننده با پرویز ثابتی است که چندین روز متوالی در خانه و  محضر و حضور آقای ثابتی نشسته و با طرح پرسشها – قطعاً از پیش معین – از او کسب پاسخ کرده و پاسخها را نیز گرفته و مجموعه را به صورت کتابی در شرکت کتاب آقای «بیژن خلیلی» به چاپ رسانده و یک جلدش را برای صدا و سیمای فارسی زبان امریکا فرستاده است. قطعاً خبرنگار تلویزیون امریکا نیز با  توجه به چاپ این کتاب و اجازه آقای ثابتی، شماره تلفن ثابتی را از محقق محترم تاریخ معاصر ایران گرفته و با او به گفتگوی تلفنی نشسته است که ما را هم مستفید و هم آگاه کرد! 
پرسش من؛ و پرسش بزرگ من و بسیاری چون من این است:
آقای پرویز ثابتی که از سوی آخوند خلخالی به صورت غیابی به اعدام محکوم شده بود و تروریستهای اسلامی در به در دنبالش می کردند و دنبالش می گردند، چگونه آدرس منزل خود را به محقق محترم تاریخ معاصر ایران که ارتباطش با حکومت اسلامی بر همگان مشهود و معلوم است داده و مهمتر از آن چگونه حاضر شده است با او ملاقات و مصاحبه کند. در حالی که می دانیم از یک سو آقای محقق محترم تاریخ معاصر ایران به قول عوام یک پایش در ایران و پای دیگر در ممالک خارجه دارد! یعنی در ایران زندگی می کند و سالی چندین بار نیز برای اجرای مأموریت های مختلف در لوای تحقیق در تاریخ معاصر ایران به کشورهای پنج قاره عالم در سفر است. یعنی در بارگاه حکومت ولایتمدار شناخته شده و مقرب است؛ به گونه ای که تألیفاتش را ناخوانده از سوی مقامات به چاپ می رساند و هر کتابش در ظرف دو ماه در پیشخوان کتابفروشی است... از دیگر سو آقای ثابتی کسی نیست که راحت و آسوده به هر محققی رو نشان دهد. مگر این که محقق محترم تاریخ معاصر ایران باشد تا رو بنماید و نشانی خانه خویش را به او بدهد و جنابش را به حضور پذیرد. به کوتاه سخن به کمال مطلق مطمئن شده باشد... پس! تنها در یک حال و در یک شرط امکان این مصافحه و مصاحبه وجود دارد که مقامات دو دستگاه امنیّتی جهانی «سیا» و «موساد» تأمین کافی را به آقای ثابتی داده باشند و اعلام کنند که محقق محترم تاریخ معاصر ایران را از خود ثابتی بهتر می شناسند. بنابراین آقای ثابتی! هراس به خود راه مده و با نماینده ما هر آنچه دل تنگت می خواهد بگو و همراه با محقق محترم تاریخ معاصر ایران، به ریش ایرانی های فراری خوش خیال بخند...
آقای محقق محترم تاریخ معاصر ایران (البته کردستانی) شغل کنونی اش در دستگاه ولایت فقیه، درست شبیه به همان شغل منصور رفیعزاده کرمانی در دستگاه آریامهر است. یعنی بلا تشبیه، هم از توبره می خورد و هم از آخور...
شوربختانه در تمام این مدت و با این همه جار و جنجال در اطراف آقای پرویز ثابتی، ما همه از کوچک و بزرگ، از زحمات و تلاشهای آقای محقق محترم تاریخ معاصر ایران غافل بودیم و به کار سترگش نپرداختیم و توجهی به کمالات فراوانش که در گفتگو با خبرنگار سیمای امریکا نیز اظهار فضل{ه} می کرد نشان ندادیم... حیف و سد حیف!!
او با سخنهای رکیک و توهین و انواع اتهام، تمام کسانی را که مورد تنفر حکومت ولایت است مانند دکتر مصدق، دکتر شریعتی، دکتر عبدالکریم سروش و جبهه ملی و کودتای 28 مرداد و... نواخت و هرآنچه لایق ریش خود و اربابش بود به آنان نسبت داد.
اما !... ما از او غافل بودیم و او به ما زد!

دکتر مهران معمار       23/2/2012

احترام بی مورد به «مقام امنیتی» و بی تقاوتی به یک بی شرم


احترام بی مورد به «مقام امنیتی» و بی تقاوتی به یک بی شرم

ایرج شكری
ایرج شكری
اظهارات پرویز ثابتی «مقام امنیتی» رژیم آریامهری، در مصاحبه یی که از  صدای آمریکا پخش شد، واکنشهایی از سوی اپوزیسیون بر انگیخت و مطالبی در پاسخ به دروغگویی او و این ادعا که این عالیجناب «بزرگ جنایتکاران»، با شکنجه مخالف بوده است، نوشته شد. ثابتی نیز مثل اکثریت قریب به اتفاق پسمانده های دوران آریامهری، یا حامیان و هواداران «شاه شدن ولیعهد» که با به رخ دیگران کشیدن  جنایاتی که رژیم اسلامی مرتکب شده و می شود، قیافه حق به جنانب و طلبکارانه در مورد دوران آریامهری می گیرند، نقش سرکوبگرانه خود در دوران گذشته را خدمت به «کشور» می داند این البته تعجبی ندارد. وقاحت از ویژگیهای «برجسته» دست اندرکاران رژیمهای استبدادی است، چون در این رژیمها، صدای هر منتقدی در گلو خفه می شود و مستبدان گمان می برند با این روش می توانند مانع از آشکار شدن حقیقت شوند. به خاطر همین اینان عادت کرده اند بدون اعتنا به این که ممکن نقاب از چهره شان برداشته شود، دروغ بگویند. اشرف پهلوی در اوج بکار گرفته شدن شکنجه در زندانهای شاه، در سازمان ملل در مورد ممنوعیت شکنجه و ملزم کردن دولتها به رعایت این امر داد سخن می داد و «شاهنشاه آریامهر» که علاوه بر گارد دانشگاه و پلیس ،هر وقت لازم می دانست چتربازان و واحدهای ارتش و «گارد جاویدان» روانه سرکوب کردن دانشجویان می کرد، و در همان سالی که پول کلانی صرف برگزاری جشنهای دوهزارو پانصد سال شاهنشاهی می کرد، ژاندارم های مسلحش، کارگران محروم کارخانه جهان چییت را که از کرج پیاده عازم تهران بودند تا در برابر وزارت کار برای اعتراض به کمی دستمزد و سختی شرایطی که در آن قرار دارند، تجمع کنند به گلوله بست، در سخنرانی در دانشگاه هاروارد، ابتکار وجود آوردن «لژیون خدمتگزاران بشر» و اختصاص دادن یک روز بودجه نظامی کشورها به این امر را ارائه می کرد. نباید از عناصر مستبد جنایتکار یا خادمان دستگاه استبداد، چه متعلق به دوران آریامهری، چه رژیم جمهوری اسلامی، انتظار داشت که بپذیرند که نقشی که داشته و کارهایی که انجام داده اند، جنایتکارنه بوده است. خلخالی هم در آخرین سالهای عمر(شاید هم آخرین ماهها بود) که در انزوا با سرطان دست به گریبان بود و در قم به سر می برد،  وقتی مجری یک رادیو فارسی لس آنجلسی از او پرسید که آیا در مورد اعدامهایی که کرده است پشیمان است یا نه، پاسخش سریع و صریح بود: نه. او هیچ احساس پشیمانی از جنایات خود نمی کرد و نکرد. این یک ویژگی عمومی در این نوع جانوران است و منطقه جغرافیایی زیست آنها هم هیچ تغییری در این ویژگی نمی دهد. از ژنرال پینوشه هم در آخرین سالهای عمرش وقتی خبرنگاری پرسید آیا فکر نمی کنید به خاطر عملکرد گذشته تان باید از مردم پوزش بخواهید، با خشم گفت: پوزش از کی و برای چی؟ این را من در یک گزارش تلویزیونی دیدم. خلاف این خیلی نادر است. شاه هم اگر در پیام 15 آبان 57 به مردم قول می داد که «دیگر خطاهای گذشته تکرار نشود»، برای این بود که «صدای انقلاب» را شنیده بود و می خواست سلطنت منحوس خودش را نجات بدهد. رضا پهلوی هم در برنامه پارازیت صدای آمریکا در اسفند سال قبل(89) * ایراد کار پدرش را تنها در وارد شدن در تصمیم گیریها دید و برای آن هم علتی جز «دلسوزی» ندید!
 آنچه سبب نوشته شدن این یادداشت شد دو مساله است؛ یکی این که در چند مطلبی که آنها را مطالعه کرده ام،نویسندگان، مقام امنیتی را «آقای ثابتی» خطاب کرده اند و من تعجب می کنم که چرا آقایانی که نسبت به اظهارات «مقام امنیتی ابرو کمانی» واکنش نشان داده اند، یک جنایتکار بزرگ را- کسی که اگر استعدادی هم داشته از نوع استعداد سعید امامی و سید اسدالله لاجوردی بوده و اگر خدمتی کرده است، به رژیم کودتایی و سرکوبگر محمد رضاشاه و برای تحکیم آن کرده است-، آقا خطاب کرده اند، کسانی که خودشان هم دوران وحشت و ارعاب ساواک را تجربه کرده و گمانم بیشترشان زخم دستگاهی که مقام امنیتی دوران آریامهری آن را مدیریت می کرد چشیده اند. در میان انتقاد کننده ها تنها آقای کاخساز دچار اشتباه و بیراهه رفتن در رعایت تشریفات « نامه نگاری اداری» نشده و در انتقادی که نوشته ثابتی را آقا خطاب نکرده است. اما در یک مورد از واکنشها که مقام امنتیی آقای ثابتی خطاب شده است، اتفاقا، مناسبت ترین لحن برای پاسخ به این جانور درنده بکارگرفته شده است و آن مطلبی است که آقای بهروز ستوده با عنوان «نامه سرگشاده به آقای پرویز ثابتی، مقام امنیتی ساواک» نوشته و در آن یاد آور شده است که:« ...وگرنه قلم شریف تر از آن است که برای نامه نگاری با شما ترواش نماید. و مخاطب من مردم رنج دیده ایران اند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما سرشکنجه گر پلید و ضد بشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبریز از شرارت و کینه و تنفر است نسبت به شریف ترین فرزندان این مرز وبوم داغدیده و پس از ارتکاب آنهمه جنایت بقول عوام هنوز "دوقورت و نیمتان هم باقی است"»**
 بیاد بیاوریم که چطور شد که این عالیجناب به عنوان یک « مقام امنیتی»، شناخته و معروف شد؟ جز این نبود که او با ظاهر شدن در تلویزیون که به عنوان یک «مقام امنیتی» و بدون ذکر نام معرفی می شد، برای مردم شناخته شد و این مقام امنیتی وقتی روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد یا در نقش «توّاب ساز» و گرداننده «ساواک شو» بود یا برای شرح «پیروزی و دستاورد» دستگاهی بود که او مقام بلند پایه آن بود، و آن پیروزیها هم  خبر شوم  به خاک و خون کشیدن فرزندان مبارز مردم ایران و دستگیری آنها بود که او «خرابکار و تروریست»می نامیدشان. اگر اشتباه نکنم، زیاد طول نکشید که اسم این مقام امنیتی از پرده برون افتاد و همه( در محافل مخالفان رژیم شاه) می دانستند که او پرویز ثابتی نام دارد. بعد از انقلاب هم شایع بود که او در اسرائیل یا در مصر بسر می برد و برای این که شناخته نشود، صورتش را با عمل «جراحی پلاستیک» تغییر داده است. شاید هم خبر درستی بود به هرحال عکسهایی که صدای آمریکا از او نشان داد، عکس آدم 75 ساله نیست و باید مال اواخر دوران شاه باشد که در آن زمان چهل دو- سه ساله بود.
 دستگاهی که مدیریت آن با پرویز ثابتی بود، هر اتهام نامربوطی را  که می خواست به مبارزان جان برکف نسبت می داد و روزنامه های تحت سانسور آن روز هم به ناچار آن را درج می کردند. از جمله ساواک در خبر مربوط به به یورش به خانه تیمی و قتل امیرپرویز پویان در نیروی هوایی، مدعی شد که افراد آن گروه با پولهایی که با «سرقت مسلحانه»(مصادره مسلحانه) از بانکها به دست آورده بودند برای معشوقه خود جواهرات گرانقیمت خریده بودند.
 تا آنجا که به اظهارات پرویز ثابتی در رادیو آمریکا بر می گردد، هیچ نشانه یی از این که او روشهای به کار گرفته شده توسط ساواک و اختناق و سانسور در دوران محمد رضا شاه را محکوم کند دیده نمی شود. جناب ایشان البته تاکید دارد که او با دادن «کمی آزادی بیشتر»، موافق بوده است، اما هرگز شاید جوابی برای این سوال نداشته باشد که چرا نویسندگان و شاعران کشور امکان برگزاری آزادنه شب شعر و سخنرانی در دوران «سلطنت شکوهمند شاهنشاه آریامهر» را نداشتند و اگر در جایی مثل انجمن فرهنگی گوته وابسته به سفارت آلمان هم جمع می شدند مورد تهدید بودند؟ به رغم دلخوری پرویز ثابتی از این که در اواخر دوران شاه، دستش آنگونه می خواست برای سرکوب کردن باز نبوده، اما در همان دو سال آخر دسته های چماقدار سازمانیافته این جان و آنجا وارد اقدام می شدند که بی تردید، راه افتادان آنها همان اندازه می توانست «خود جوش» باشد که اقدامات حرمزاده های حزب اللهی وچماقدار ولایتمدار مثلا در حمله به کوی دانشگاه. ممانعت از برگزاری شب شعری که قرار بود در آمفی تآتر دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف) در 25 آبان ماه 56 برگزار شود و دستگیری حدود سی نفر از دانشجویان و چند روز بعد، در 30 آبان یورش دوباره  چماقداران مستقر در برابر دانشگاه مذکور به نویسندگانی که برای سخنرانی و شعرخوانی به آنجا دعوت شده بودند و دستگیری آنها*** اقدامی که جز به تصمیم و دستور ساواک نمی توانست صورت بگیرد، نشان دهنده چیزی جز دست باز یا افسارگسیختگی ساواک نبود.
مساله دیگری که مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت، لحن آن «محقق»، یعنی عرفان قانعی فرد در اظهار نظر در مورد جنبش مسلحانه زمان شاه بود. این «بچه پررو»، همان واژه هایی را که ساواک در دوران کشتار وشکنجه و درنده خویی بی مهاری که علیه مبارزان انقلابی و جان برکف بکار می گرفت، بکار برد و از انها به عنوان تروریست یاد کرد و موفقیت ساواک را در «مهار کردن» آنان مورد تاکید قرار داد. بیشرمانه تر از این، حماسه سیاهکل  را که در تاریخ مبارزات مردم ایران  علیه رژیم دست نشانده محمد رضا شاه، به عنوان حماسه شناخته می شود و قهرمانان آن در نزد مردم ایران عزیزند، اقدامی تروریستی بر«علیه امنیت ملی » نامید و حماسه خواندن آن را سرهم کردن «آسمان ریسمان» نامید. او این دریدگی را وقتی نشان داد که مجری برنامه افق بعد از آن که عرفان قانعی فرد، با تمجید آشکاری از مهار کردن «گروههای ترویستی توسط ساواک» سخن گفت،از او پرسید «ماجرای سیاهکل چطور؟» پاسخ این «محقق» بی بته و ستایشگر ساواک و جبّاریت محمدرضاشاهی این بود:«ماجرای سیاهکل اقدام علیه امنیت ملی است و در واقع حمله به سیاهکل یک حمله تروریستی است. اقدام سیاهکل اعلام جنگ بود علیه حکومت مرکزی و حالا اگر با آسمان ریسمان بافتن و قلب واقعیت می خواهند یک حماسه سیاسی درست کنند اون یک حرف دیگر است». در این تردید و ابهامی وجود ندارد که هدف نهایی حماسه آفرینان سیاهکل سرنگون کردن سلطنت محمد رضاشاه بود. البته آنها امنیّت محمد رضا شاه را به خطر انداخته بودند و این برای مردم امید به آینده و امید رهایی از دیکتاتوری به وجود می آورد. به رغم یاوه های این «محقق» دوستدار ساواک، دیدیم که آنچه در انقلاب سال 57 اتفاق افتاد، اعلام جنگ ملتی بپا خواسته علیه «حکومت مرکزی» و شاه خودکامه در راس آن بود، شاهی که برای حفظ قدرت و دستگاه فاسد سلطنت، سفاکی را با روشهایی که امثال ثابتی متبکر آن بودند علیه مردم و فرزندان انقلابی و شجاع آن بکار گرفته بود. ارتش تا دندان مسلح  و گارد شاهنشاهی و گارد جاویدان با تانکهای چیفتن غول پیکرشان در برابر «سونامی » و توفان انقلاب، درهم شکسته شدند و اگر در حماسه سیاهکل، یک پاسگاه ژاندارمری مورد تهاجم قرار گرفته بود، در 21 و 22 بهمن پادگانها بود که در مرکز «قدرت مرکزی» در برابر تهاجم مردم  فرو پاشید و کاخهای سلطنتی بود بود که همزمان با زندانهای مخوف  به تسخیر مردم درآمد. این محقق همدل و همزبان ساواک از محبوبیت گروههای «خرابکار و تروریست» بین مردم و حمایت مردم از آنان در جریان انقلاب و در فردای سرنگونی رژیم شاه متنفر است و نمی تواند و نمی خواهد آن را در نظر بیاورد. چند که سال پیش هم که رژیم می خواست دست به تخریب مزار شهدای جنبش مسلحانه، در بهشت زهرا بزند دیدیم که چگونه با خشم و اعتراض گروههای اپوزیسیون و بسیاری از ایرانیان رو به روشد. این محقق جانبدار نظام جبّار آریامهری که بین ام القرای اسلام و خارج در سفر است و «تحقیقات» اش با مجوز وزارت ارشاد در ایران منتشری می شود، با داشتن همین گرایش و همدلی و همزبانی با ساواک، توانسته به لانه و مخفیگاه آن جانور درنده که حتما به شدت از سوی سرویسهای امنیتی که آن جنایتکار در نظام آریامهری با آنان «رابطه کاری» داشته حفاظت می شود، راه پیدا کند با او به صحبت بنشیند،. من معتقدم باید به دهن این عناصر فرصت طلب پلید،که با اسم و عنوان های گوناگون همه تلاش و کوششان تحریف حقایق و رویدادهای گذشته است و می خواهند تاثیر «آلزایمر»ی بر حافظه تاریخی مردم بگذارند، کوبید و نباید نسبت به اینها بی تفاوت بود. این را هم ما باید پیوسطه مورد تاکید قرار بدهیم که به رغم ملاخور شدن انقلاب مردم و پیامدهای ناگوار به قدرت تکیه زدن آخوندهای سفاک تر از شاه، ما به هیچوجه از سرنگون شدن سلطنت پهلوی در ایران، متآسف نیستیم. ما با طیف رنگارنگی از این نوع قلمزنان و مقاله نویسان و «محققان» فرومایه و در خدمت ارتجاع در داخل و خارج کشور روبه هستیم. از محمد قوچانی و مهدی سلیمی نمین در داخل، تا محققان و استادان این یا آن موسسه «تحقیقاتی» و دانشگاه در آمریکا و اروپا . از ستایشگران سپاه قدس و محمود احمدی نژاد، تا ستایشگران دوران آریامهری و حامیان فرزند شاه. باید با همه اینها برخورد کرد.
کدام خدمت اداره هشتم ساواک
آقای همنشین بهار در ویدئویی که به عنوان پاسخی به اظهارات ثابتی تهیه کرده است، یاد آوری کوتاهی کرده است مبنی بر این که ساواک خدماتی هم داشت و آن را مربوط به کار اداره هشتم ساواک دانسته و یاد آور شده است که «در یک جامعه آزادعملکرد تعریف شده اداره هشتم و پاییدن مرزها رد خور ندارد و هیچ مملکتی  مملکت بدون در و پیکر در امان نمی ماند». این در دقیقه نهم ویدئو ایشان است. من البته اطلاعی از اساسنامه ساواک و شرح وظایف اداره هشتم آن ندارم، اما این اندازه به یاددارم که «پاییدن مرزها» توسط مرزبانی ژاندارمری کل کشور انجام می شد و ژاندارمری کل کشور در مناطق مرزی در جاهایی که لازم بود مثلا جاهایی که مناطق مسکونی و شهر یا دهی نزدیک مرز بود، پاسگاههایی داشت. به عنوان نمونه در فاصله بین آستار و اردبیل تعدادی از این پاسگاهها را  حوالی آستارا جایی که مرز آذربایجان شوروی آن زمان، خیلی نزدیک بود هنگام سفر در مسیر یاد شده می شد دید. شاید منظور ایشان از «پاییدن مرزها» مراقبتهای ضد جاسوسی باشد. در این صورت این سوال پیش می آید که زمانی که رژیم دست نشانده شاه، به هزینه و با خرج کردن از دارایی مردم ایران، کشور را به پایگاه جاسوسی و نظارت آمریکا بر آنچه در داخل اتحاد شوروی می گذشت تبدیل کرده بود و هزینه صدها میلیون دلاریِ پروژه شنود و جاسوسی «آیبکس» را از دارایی مردم ایران می پرداخت، این چه خدمتی به کشور و مردم ایران بود؟ بی مناسبت نیست اینجا یاد آوری کنم که زمانی که شاه برای سرکوب کردن جنبش انقلابی ظفار و نجات رژیم سلطنتی سلطان قابوس، نیرو به عمان فرستاد (البته مدتی -  شاید حدود دوسال - سری و مخفی نگه داشته بود)، محمود جعفریان  در مقام مدیر عامل خبرگزاری پارس بعد از علنی شدن ماجرا کتابی تحت عنوان در ظفار خبری نیست نوشت، در همان زمان او در یک سخنرانی که اگر درست به یادم مانده باشد در دانشگاه پدافند ملی بود، مدعی شد که «اگر ما در ظفار نمی جنگیدیم، مجبور می شدیم در شیراز یا تهران بجنگیم»(عبارتی نزدیک به این) که البته منظورش جنگ برای جلوگیری از پیش روی «کمونیسم» بود که در آن زمان در اتیوپی و سومالی و در یمن جنوبی همسایه عمان، در رژیم های متمایل به شوروی دیده می شد. آیا ما باید با همین منطق و استدلال، به مداخله شاه در ظفار نگاه کنیم؟ مداخله یی که البته برای آن پول کلانی هم خرج شد و سربازانی هم کشته شدند اما رژیم آخوندی بعد از سرنگونی شاه اطلاعات مربوط به آن را در اختیار افکار عمومی قرار نداد. از اینها گذشته یک رژیم سرکوبگر هم ناچار است برای اداره امور کشور و برآوردن نیازهای مردم از جمله برق و آب و تلفن دست به اقدام بزند، چون خود رژیم هم به این زیرساختها نیاز دارد. محمد رضا شاه هم چند سد و مقداری راه و چند دانشگاه در مراکز چند استان به وجود آورد. البته برنامه یی نبود که بدون دزدی و غارت اجرا شود و هرچه پروژه ها بزرگتر بود، دزدی و ریخت و پاش بیشتر. پیشرفتهایی  هم در مورد پیشگیری بعضی بیماریها و ریشه کنی بعضی دیگر صورت گرفته بود، با این حال نباید فراموش کرد که اگر آزادی و دموکراسی در کشور برقرار بود و دزدی و غارت خاندان فاسد پهلوی نبود، پیشرفت در همه زمینه ها به مراتب بیش از آن می توانست باشد که دوران آریامهری برای ما داشت و از این بابت گمان نمی کنم ما کف زدن و «جاوید شاه» گفتن به «آریامهر» بدهکار باشیم.
نقش مهمی که اپوزیسیون مستقر در خارج کشور می تواند و باید به آن بپردازد، واکنش به تحریف حقایق از سوی کارگزاران و حامیان رنگارنگ دو رژیم استبدادی سلطنتی و ولایت متعفن فقیه و تو دهنی زدن نه تنها به کارگزاران رژیم سابق و رژیم آخوندی است، بلکه تودهنی زدن به توجیه کنندگان جنایات دو رژیم و ستایشگران دو نظام است.

منابع و توضیحات
----------------------
*  اظهارات رضا پهلوی در برنامه پارازیت شماره 47 که در روز 27 اسفنداز صدای آمریکا پخش شد. نگارنده در انتقاد از آن مطلبی با عنوان «رضا پهلوی؛ توّهم و توهین به شعور مردم» نوشتم که در آرشیو پژواک ایران موجود است.
**مقاله آقای ستوده:
*** در مورد این رویداد و سایر رویدادهای سال 57 در جلد دوم کتاب تاریخ سیاسی 25 ایران تالیف سرهنگ غلامرضا نجاتی نکاتی زیادی ثبت شده است.
++++
یک مطلب که شاید تنها مطلبی باشد از بین واکنشها به مصاحبه ثابتی، که کار محقق نابکار در آن مورد توجه قرار گرفته است در لینک زیر می توان یافت .
 دکتر مهران معمار- تلاش «محقق محترم تاریخ معاصر ایران» در معرفی پرویز ثابتی
مقاله و ویدئو همنشین بهار:
در ضمن جایی در دقیقه 27 ویدئو اشاره شده به دبیرستان قدیمی زرتشیتان که ثابتی آنجا درس می خوانده و اسم آن دبیرستان «فیرزو آباد» ذکر شده است. زرتشیتان دبیرستانی به نام «فیروز بهرام» داشتند. نمی دانم منظور همان است یا منظور دبیرستان دیگری  است.
 11 اسفند 1390 – اول مارس 2012

تقی روزبه: بروزلحظه تاریخی درهمکاری اصلاح طلبان وسازمان اکثریت!

تقی روزبه: بروزلحظه تاریخی درهمکاری اصلاح طلبان وسازمان اکثریت!


کارگردانان اصلی آن نشست،علاوه برخوداکثریت،محسن سازگارا وشهریارآهی( وطالبی) بودند.باین ترتیب اکثریت یک باردیگربا چوب حراح زدن به سنت رزمندگی و میراث جان باختکان جنبش فدائی بفکرموج سواری افتاده است

 

تقی روزبه

اخیرا میزگردی بین اصلاح طلبان واکثریت باشرکت آقایان رجبعلی مزروعی واحمد پورنقوی (بهمراه آقای پرزین یکی ازاعضاءاتحاد جمهوری خواهان ) درشهراسن به مناسبت بزرگداشت بنیان گذاری جنبش فدائی توسط سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت ) - واحد غرب آلمان   برگزارشد.

دراین میزگرد*1 باوجود آن که اقای مزروعی(سخن گوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی وعضوشورای مرکزی جبهه مشارکت وازفعالان اصلی شورای سبزامید) مواضع شناخته شده اصلاح طلبان وسبزها  درمورد بی معنابودن جدائی دین ازحکومت وسیاست را مجددا مطرح ساخت،ومدعی شدکه درکشورهای اسلامی قطعا فقه و اسلام یکی ازمنابع قانون گذاری خواهد بود وآن را امری طبیعی و ازلوازم دموکراسی دانست،نماینده سازمان اکثریت آقای پورنقوی با تقسیم سکولاریسم به مذهبی وغیرمذهبی باستقبال آن رفته و لحظه حاضررا بروزیک لحظه تاریخی ی دانست که توسط دوجریان تحول  خواه برداشته می شود.نگرانی ودغدغه اصلی ایشان دراین گفتگوها، بی توجهی سبزها واصلاح طلبان به نقش نیروهای دیگر(علیرغم آنکه آنها نیزخود را سبزمی می دانند)وکم بهادادن به اهمیت استمرارهمکاری بود که گویا همیشه مورد کم مهری اصلاح طلبان قرارداشته است. ازصحبت های آقای پورنقوی معلوم بودکه مبادرت به این نوع نشست ها و گفتگوها برای هموارکردن شالوده همکاری های مستمرامرتازه ای نیست. البته درطی همین روزها، یک موردازآن را درکنفرانس پشت در های بسته اولاف پالمه شاهدبودیم که باحضور(ودیدئوئی) مجتبی واحدی وشهریار آهی وبرخی گرایشات جمهوری خواه ومدعی"چپ" تشکیل شد.کارگردانان اصلی آن نشست،علاوه برخوداکثریت،محسن سازگارا وشهریارآهی( وطالبی) بودند.باین ترتیب اکثریت یک باردیگربا چوب حراح زدن به سنت رزمندگی و میراث جان باختکان جنبش فدائی بفکرموج سواری افتاده است. ظاهرا درگذشته این عرصه را آقای فرخ نگهداربه طورانحصاری دردست خودداشت،اما اکنون رفقای همسنگروی هم چون پورنقوی وفریدون احمدی وبهزادکریمی هم وارد گود شده وبه این صراحت افتاده اندکه چرا خودمان نه؟ چرا ما  نتوانیم بااستفاده ازهنرچرخ زدن حلقه وصل بین نیروهای تحول خواه اعم ازسلطنت واصلاح طلب وجمهوری خواه و چپ وراست نشویم وخود را ازیک دریا نعمت "ماست" بی نصیب کنیم؟.باین ترتیب  روح  سرگردان آقای فرخ نگهدارهم چنان درگوشه وکناراین جریان به پرسه زنی مشغول است.

جالب است که همه این بندوبست ها و ذبح کردن دموکراسی تحت عنوان دموکراسی زبان بسته  صورت می گیرد.چراکه اگردرآغازانقلاب می شد آرمان دموکراسی وعدالت اجتماعی را تحت عنوان "مبارزه ضدامپریالیستی"به ثمن بخس فروخت، درجهان امروزدموکراسی را بدون توسل به خود دموکراسی نمی توان ذبح کرد.

ناگفته نماندکه نظرات رجبعلی مزروعی درمورد رابطه دین ودولت (که درسندجبهه مشارکت هم آمده) عینا  براساس نظرات واستدلال های آقای سروش قراردارد که نقد پیرامون آن را می توانید درلینک ضمیمه مشاهده می کنید.*2

*1-

                             
*2-
سکولاریسم و"اسلام اخلاقی" سروش!

2012-03-01 10-12-1390

به بهانه ی یادروز تولد سهراب اعرابی

sohrab-erabiبس اختر تابان...
                          
با یاد شما گل به گلستان خوش باد!
صدها بن تاک طرف بستان خوش باد!
با یاد بهار، عطر گلزار شما،
هرسال به یاد می پرستان خوش باد!

درظلمت شب ندایی آمد به خروش .
سهراب سخن سرود با بانگ سروش.
صد گل بشکفت درتمنای بهار.
افسر به ره، فسونگر زهدفروش.

ای بلبلک مست، به گلبن برخوان!
بس بانگ براور تو که نوگشت جهان!
برخیز و بخوان نغمه که خورشید شکفت!
بشتاب و بزن زخمه که سر شد غم جان!

در دل غم صد جان فروزان برجاست.
در لب همه لبخند که شبرو برپاست.
تا رهجوی فردا ست سوی صبح روان،
هرگامِ خدای شب سوی قعرِ فناست. 
برما چه گذشت در شب یلدایی؟
ماندیم به راه با دل دریایی.
بس اختر تابان که درخشید به راه،
تا روزبرآید و رسد فردایی

      علی رضا جباری ( آذرنگ )
          4/12/90 ( 12/2/23 )